اين جا پيرامون گهواره اى صدمه اى نغمه ملائكه اى مى آيد كه نقشه نظام امتى را بهاهل خانه مى آموزد اين جا آهسته قدم برداريد، سر و صدا نكنيد اين جا قنداقه اى در گهوارهاست كه جبرئيل براى او لالايى مى گويد جبرئيل اين جا گهواره كسى را مى جنباند كهبعدها دنيا را مى جنباند.
آهسته باشيد كه جبرئيل لاى لاى خواب براى اين كودك نوزاد زمزمه مى كند و به جاىشير، پستان مادر به بهره هاى شير بهشت او را نويد مى دهد. (34)
شعراى فارسى زبان اين بيت را استقبال كرده اند:
تشنه لب جان بسپارى به فرات
|
اين چه لطفى شده درباره تو
|
فاطمه عليها السلام حسن را خودش نوازش مى كرد و بالا و پايين مى انداخت و ترقيص مىكرد، رقص حلال همين است ، فاطمه عليها السلام در نوازش كودكش اين گونه زمزمه مىكرد:
- شبيه پدرت باش اى حسن ، افسار ناقه را رها كن .
- و خداوند صاحب منن را بنده باش و دوستى با مردم كينه توز را رها كن .
براى امام حسين عليه السلام در نوازش مادرانه اش مى خواند:
- تو شبيه پدرم هستى نه شبيه پدرت على (36)
مدد غيبى
فاطمه عليها السلام به امام حسين عليه السلام مى فرمايد: پسرم ، مانند پدرت شجاعباش .
حضرت زهرا عليهاالسلام در موقع بازى با اطفالش به حسين عليه السلام درس شجاعت ودفاع از حق و خداپرستى مى داد و در همين جمله حساس چهار نكته حساس را به آن كودكانالقا مى كرد: مانند پدرت شجاع و خداپرست باش ، از حق دفاع كن ، خدا را پرستش كن ،با افراد كينه توز دوستى مكن . (37)
ابوهريره مى گويد: حسن و حسين عليهماالسلام در حضوررسول خدا صلى الله عليه و آله كشتى مى گرفتند پيغمبر خدا به حسن مى فرمود:آفرين حسين ، آفرين فاطمه عرض كرد: يا رسول الله ، با اين كه حسن از حسينبزرگتر است او را عليه حسن تشويق مى كنى ؟! پاسخ داد: علتش اين است كه حسينعليه السلام از تاييدات غيبى برخودار است وجبرئيل او را تشويق مى كند.
براى همين من حسن را تشويق مى كنم (38).
جابر مى گويد: ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با دست و پا راه مى ود حسن وحسين بر پشت آن حضرت سوار بودند و مى فرمود: بهترين شتر شتر شماست و شمابهترين سوار هستيد (39).
در چند كتاب معتبر مى نويسند خطاب رسيد بهجبرئيل امين عليه السلام كه به زمين نازل و گهواره جنبان امام حسين عليه السلام بودهباش و او افتخار مى كرد و اين دو بيت را عوض ذكر خواب مى گفت :
محزون شاعر گويد:
خواب كن صيحه از اين بيش مزن
|
ز آه خود بر دل ما نيش مزن
|
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
تو كه جان را ز ازل باخته اى
|
عالممى را به غم انداخته اى
|
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
ياد كردى مگر از كرب و بلا
|
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
تو كه آواره و دور از وطنى
|
تو سهيل از مژه ات مه مفكن
|
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
مات و حيران زجمال تو عقول
|
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
خواب كن خواب كه در كربلا و بلا
|
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
تو جفايى بى حد و بى مر بينى
|
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
گه بگهواره و گاهى به تنور
|
ان فى الجنة نهرا من لبن ... (40)
خواب ام الفضل
ام الفضل كه دختر حارث (41) زوجه عباس بن عبدالمطلب است مى گويد: پيش از تولدامام حسين عليه السلام در خواب ديدم كه پاره اى از گوشت مبارك (42) پيامبر صلىالله عليه و آله جدا شده و به دامن من افتاده تعبير اين خواب را ازرسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم حضرت فرمود: خواب خوبى ديده اى ، مولودىاز فاطمه به نام حسين به دنيا مى آيد، او را به تو مى سپارم پس از تولد آنبزرگوار نبى گرامى صلى الله عليه و آله او را به نام ام الفض سپرد.
ام الفضل مى گويد: او را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بردم ، حضرت او را برزانوى خويش نهاد و بسيار بوسيد پس از لحظه اى من او را از حضرت گرفتم امام حسينعليه السلام گريه كرد پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحت شده فرمود: اى امالفضل ، هيچ مى دانى آزردن حسين كارى آسان نيست من حسين را گذاشتم تا براى حضرتآب بياورم پس از لحظه اى باز گشتم ، ديدمرسول خدا صلى الله عليه و آله گريه مى كند پرسيدم يارسول الله چرا گريه مى كنيد ؟
فرمود: لحظه اى پيش جبرئيل آمد و مرا خبر داد كه امتم اين فرزند را بهقتل مى رساند و او را با لب تشنه شهيد مى كنند. (43)
ام الفضل لببه كبرى همسر عباس بن عبدالمطلب مواظب پرورش حسين عليه السلام بود اورا نوازش مى كرد و با اين نغمه او را در گهواره خواب مى كرد يا در آغوش مهر خودبال و پر مى داد و بالا و پايين مى انداخت و مى خواند و گاهى به پشت كودك مى زد كهآرام بگيرد و به خواب برود:
يا بن رسول الله ، يا بن كثير الجاه ،
فرد بلا اشباه ،
اعاذه الهى ، من امم الدواهى ،
- اى پسر رسول خدا، اى پسر كثيره الجاه
- فردا بى بديل (حسين فرد بلا اشتباه است يارسول الله ؟ )
- خدا من او را از تير بلا كه به سوى او هدف گيرى كنند در پناه خود نگهدار.(44)
محمد صلى الله عليه و آله با دختر خود سخن مى گويد
فاطمه عليهاالسلام را در آغوش گرفته بود پيامبر صلى الله عليه و آله او را دربرگرفت و گفت : خدا لعنت كند كشندگانت را، خدا لعنت كند غارتگرانت را، خدا لعنت كندهمدستانى كه به زيان تواند، خدا حكم كند ميان من و آنان كه يارى به زيان تو كنند،فاطمه عليهاالسلام گفت : پدر جان چه مى گويى ؟فرمود: دختر جان يادآور شدم آن آزارو ستم و بى وفايى كه پس از من و تو به او مى سد، حسين من در آن زمان ميان يك دستهغيرت مندان با عصبيت است ، اختران كويش تو گويى ستارگان آسمانند، در فداكارى وهديه جان بر يگديگر پيشى مى گيرند گويا اكنون من لشكرگاه و جاى بنه و تربتخاك آنان را مى بينم . (45)
با قلب بشر مومن و همراز حسين است
|
آن كس كه پناهش بدهد باز حسين است
|
از مردم دنيا مطلب حاجت خود را
|
درخواست از او كن كه سبب ساز حسين است
|
فصل دوم : ازدواج امام حسين عليه السلام
سپاه پيروزمند اسلام به شهر مدينه وارد شد، و اسيرانى گرانقدر همراه داشت در ميانآنها دختر يزدگرد شهريار ايران بود. پدر به سويى گريخته و دختر را گذارده ورفته بود،برادرانش به كشور چين پناه برده و خواهر را بى پناه گذارده بودند ولىاسلام پناه بى پناهيان بود و بزرگ ترين پناه را براى شاهزاده خانم بى پناه فراهمكرد.
شهرزاد اسير همراه سربازان به درون مدينه قدم گذارد، خبر در مدينه پخش شد،دوشيزگان شهر به تماشا آمدند پاره اى از بام سر مى كشيدند تا دختر شاهنشاه ايرانرا ببيند، مردم مدينه در پى كاروان اسير به سوى مسجد روانه شدند تا ببينند شهرزادهخانم چه مى كند و عمر با او چگونه رفتار مى كند.
خليفه با تنى چند از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود كهكاروان به مسجد رسيد، سرپرست كاروان چنين گزارش داد: اين دختر يزگرد است كهاسير شده فاتح خراسان ما را فرمود كه به مدينه اش آورده تا خليفه سرنوشتش رامعلوم سازد.
شهرزاده را نزديك عمر نشانيدند. شهرزاده كه رنج سفر اسارت را كشيده بود و از آيندهدر بيم و هراس بود، به ناگاه ناله اى زد و گفت : بيروج باذهر مز! عمر كه سخن او رادشنام پنداشت گفت : اين گبرزاده به ما بد مى گويد!
حضرت على عليه السلام كه در آن مجلس حاضر بود گفت : نه چنين نيست به نياى خويشنفرين مى كند سپس سخن شهرزاده را براى عموم ترجمه كرده گفت : مى گويد روز هرمزسياه باد كه نواده اش اسر شده ؟!
حضرت على عليه السلام از كجا زبان فارسى مى دانست و نزد چه كسى آموخته بود ؟!
فرمان خليفه صادر شد: اين دختر و همراهانش را مانند ديگر اسيران به فروش برسانيدباز هم على عليه السلام به سخن آمد: اين كار شايسته نيست .
عمر پرسيد : با اين دختر چگونه رفتار كنيم ؟
حضرت على عليه السلام : به نظر خود دختر واگذاريد، هر كه را بپسندد، براى همسرىبرگزيند.
شهرزاده به اطراف نگاهى كرد و يكايك حاضران را در نظر آورد، به هر چهره اى مىنگريست و از او مى گذشت همه حاضران را يكان يكان نگاه مى كرد، حاضران دسته جمعىمى نگريستند كه ديدند نگاه گذراى شاهزاده اسير بر چهره جوانى بايستاد و گذرنكرد، جوانى كه بيش از هجده بهار از عمرش نگذشته بود، رخسار زيبايش همچونخورشيد مى درخشيد نگاه دختر كه بر چهره جوان بايستاد، غم و اندوه خود را فراموشكرد.
سكوت عميقى سرتا سر مجلس را فرا گرفت ، همگى به دختر مى نگريستند و دختر بهپسر مى نگريست و با خود مى انديشيد كه آرام جانم را يافتم ، آرامش قلبم را پيدا كردمآيا ممكن است كه اين پسر دخترى اسير را بپذيرد؟! مردان از زنان خواستگارى مى كنند،ولى اگر من از او خواستگارى كنم ، اميد مرا نااميد نخواهد كرد، باز هم به چهره جواننگريست ، با خود گفت چهره اش چهره اميد است و رخسارش رخساره نويد، دست رد به سينهام نخواهد گذارد، پس به خود قدرتى داد و از جاى برخاست و به سوى جوان رفت ،گامهايش لرزان و كوتاه بود، همان كه به كنار جوان رسيد همه ديدند كه دست سپيد وظريفش را بر روى سر امام حسين عليه السلام نهاد.
صداى احسنت و آفرين از مجلسيان برخاست ، تماشاچيان ، ديدند كه شهرزاد پيغمبر زادهاى را برگزيد امام حسين عليه السلام تقاضاى دختر اسير را پذيرفت و وى را همسر خودقرار داد.
شهر بانو براى امام حسين پسرى بياورد كه تنها يادگار امام حسين بود، خليفه امام حسينبود و نسل امام حسين از وى به جاى ماند اين پسر امام چهارم ،امام زين العابدين عليهالسلام بود كه على نام داشت شهر بانو در عمر كوتاه خود به وفادارى با امام حسينپرداخت ، عمر امام حسين هر چند كوتاه بود، ولى عمر، شهربانو كوتاه تر بود،شهربانو كه پسر بزاد، وا مام حسين دومى به جهان بشريت تقدم داشت خود، جهان رابدرود گفت ، و هسمر بزرگ خود را در سوك خود نشانيد شهرزاده ناز پرود بود و قدرتنداشت كه مصيبت جانگداز شوهر عزيزش را ببيند، به زودى از اين جهان سفر كرد، تا درآن جهان ، خانه را آب و جارو كرده به انتظار شويش بنشيند تاريخ نشان نمى دهد كهدوران انتظار چقدر طول كشيد، ولى آنچه قطعى است روزى انتظار به سر آمد و فراقپايان يافت ، همان روزى كه امام حسين عليه السلام افسر شهادت را به سر نهار وپيشواى شهيدان گرديد.
همسر ديگر امام حسين عليه السلام ، ليلا است كه براى اما حسين عليه السلام پسرىآورد، رشيد، دلير، زيبا،شبيه ترين كس بهرسول خدا صلى الله عليه و آله رويش روى رسول ، خوش خوىرسول ، گفت و گويش گفت و گوى رسول خدا صلى الله عليه و آله هر كسى كه آرزوىديدار رسول خدا را داشت بر چهره پسر ليلا مى نگريست .
اين پسر على است و پسر بزرگ امام حسين عليه السلام كه در كربلا در ركاب پدر شهيدشد. ليلا دختر ابو مره ثقى است و نواده عروة بن مسعود.
عروه نياى ليلا از بزرگان عرب و سران عشيره ثقيف بود كه در طائف سكونت داشتندعروه نه تنها در ميان قوم خود، بلكه در ميان عرب مقامى بلند و منزلتى ارجمند داشت عروهبه حضور مقدس پيغمبر اسلام ، شرفياب شد و اسلام آورد سپس به طائف بازگشت تاقوم خود را به اسلام دعوت كند قوم تثقيف ، با وى از در ستيزگى در آمدند و با دعوتشبه دشمنى برخاستند، در برابر او مقاومت كردند و سرانجام سحرگاهى كه براى نمازبرخاسته بود به شهادتش رسانيدند آرى عروه به دست دوستان كشته شد، نه به دستدشمنان امام حسين عليه السلام نيز چنين بود، به دست دوستان كشته شد.
ليلا، زمانى چند در خانه امام حسين عليه السلام به سر برد و روزگارى در زير سايهحسين بزيست و نتوانست مصيبت جانسوز شوهر و داغ شهادت پسر را ببيند به زودى از اينجهان رخت بر بست و به جهان ديگر شتافت در آن جا به خواهرش شهربانو پيوست وبزرگزاده عرب با شاهزاده عجم در انتظار امام حسين عليه السلام نشستند تا اما حسينعليه السلام نيز بدآنها پيوست .
رباب نيز همسرى با وفا براى امام حسين بود تا دم واپسين از امام حسين جدا نشد و بارشهادت شوهر والامقام خود را بر دوش كشيد و بهمنزل رسانيد.
رباب پس از شهادت شوهر نيز دست از وفا برنداشت و همچنان به وفادارى پرداخت وفراق را تحمل كرد، تا مرگش دگر باره به امام حسين عع رسانيد و جدايى را برطرفساخت .
رباب دخت ، امروالقيس كلبى است و مادر سكينه دختر دانشمند امام حسين عليه السلام ، وعبدالله كودك شيرخوار شهيد او است پس از شهادت امام حسين رباب به اسارت گرفتهشد و به شام برده شد، هنگامى كه به مدينه بازگشت ، مجلس عزايى براى امام حسينعليه السلام تشكيل داد و آن قدر گريست كه اشك در ديدگانش خشك شد بزرگان قريشاز وى خواستگارى كردند، همه را رد كرد و گفت : پس از پيغمبر قوم شوهرى نمى خواهم .
رباب بيش از يك سالپس از امام حسين عليه السلام زنده نماند، در تمام مدت يكسال به سوك شوهر نشست زير سقف نرفت از گرما و سرما پرهيز نكرد تا رنجور وبيمار گرديد، و در غم امام حسين عليه السلام جان داد.
نقل است كه امام حسين درباره رباب و دخترش سكينه چنين مى گويد:
به جان خود سوگند كه خانه اى را دوست مى دارم كه سكينه و رباب را ميزبانى كند.
من اين دو را دوست مى دارم و مالم را در ره آنها مى دهم و كسى حق ندارد مرا ملامت كند.