بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 3, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     501 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     502 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     503 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     504 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     505 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     506 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     507 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     508 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     509 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     510 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     511 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     512 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     513 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     514 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     515 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     516 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     517 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     518 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     519 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     520 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     521 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     522 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     523 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     524 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     525 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     526 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     527 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     528 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     529 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     530 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     531 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     532 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     533 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     534 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     535 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 


1. اسد الغابه، جلد 1، صفحه 301.

[409]

همرنگ جماعتند و حكومت به دست زورمندان. اين گروه مردم را به سوى دنيا دعوت كردند و مردم اجابت نمودند و دينشان را به حاكمان بخشيدند و اين خسارت دنيا و آخرت است كه خسارتى است آشكار».

   سپس ابوذر زبان به سخن گشود گفت : «من با همه شما خدا حافظى مى كنم، پدر و مادرم فداى شما باد كه وقتى شما را مى بينم به ياد رسول خدا (صلى الله عليه وآله)مى افتم من در مدينه علاقه اى ندارم تا حتى در آن جا ساكن شوم جز شما، به خدا سوگند ! من جز رضاى خدا را نمى طلبم و با توكل به خدا وحشتى ندارم خداوند مرا كفايت مى كند بر او توكل كردم و درود خدا بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) وآلش باد»(1).

* * *

 


1. كافى، جلد 8 ، صفحه 206 ـ 208 با تلخيص. و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 8 ، صفحه 131.

[410]

 

[411]

 

 

خطبه131(1)

 

 

 

                        وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

 

وفيه يبيّن سبب طلبه الحكم ويصف الإمام الحقّ

   از سخنانى است كه امام (عليه السلام) بيان فرموده و در آن علت اصرار خودرا در امر حكومت بر مردم و صفات يك امام دادگر را تشريح مى كند.

 

خطبه در يك نگاه

   امام (عليه السلام) در اين سخن كه بخشى از يك سخن است به چند مطلب اشاره مى كند :

   1 ـ پذيرش حكومت از سوى او براى برافراشتن پرچم دين و عدالت در جامعه اسلامى و اصلاح بلاد و آسايش عباد و امنيّت مظلومان و ستمديدگان است.


1. «سند خطبه»
«ابن جوزى» در كتاب «تذكرة الخواص» به اين خطبه اشاره كرده مى گويد : آغاز اين خطبه كه امام (عليه السلام) بر فراز منبر در «كوفه» بيان فرمود : الْحَمْدُ للهِ وَاُوْمِنُ بِهِ، بود، سپس خطبه ايراد فرمود.
و«قاضى نعمان» مصرى در جلد دوّم «دعائم الاسلام» فصل آخر خطبه را آورده است «ابن اثير» نيز در كتاب «نهايه» در مادّه «ظار» و مادّه «وعا» به قسمتهايى از خطبه اشاره نموده. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 295) اين مدارك نشان مى دهد كه اين خطبه قبل از سيّد رضى در كتابهاى ديگر نقل شده است.

[412]

   2 ـ در بخش ديگرى از اين خطبه به اختلافات فكرى و عملى اصحابش اشاره كرده و مى فرمايد : با چنين شرايطى نمى توان اصول عدالت را بر پاداشت و حق را به حق دار، رساند و تا وحدت در درون دل ها و هماهنگى در عمل نبوده باشد رسيدن به اين اهداف عالى غير ممكن است.

   3 ـ در بخش سوّم از اين خطبه به معرفى خويش پرداخته و مى فرمايد، نخستين كسى بودم كه پيام نبوت را پذيرفتم و اوّل كسى بودم كه بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نماز را برپا داشتم.

   4 ـ در بخش آخر اين خطبه امام (عليه السلام) به صفات يك رهبر شايسته، اشاره مى كند و با تعبيرات دقيق و حساب شده، اوصاف لازم را بر مى شمرد، اوصافى كه وجود آن در رهبر اسلامى ضامن بقا و ثبات است.

* * *

 

[413]

 

بخش اوّل

   أَيَّتُهَا النُّفُوسُ الْمُخْتَلِفَةُ، والْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ، الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، والْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، أَظْأَرُكُمْ عَلَى الْحَقِّ وَأَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَى مِنْ وَعْوَعَةِ الاَْسَدِ ! هَيْهَاتَ أَنْ أَطْلَعَ بِكُمْ سَرَارَ الْعَدْلِ، أَوْ أُقِيمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ.

 

ترجمه

   اى ارواح پر اختلاف ! واى دل هاى پراكنده ! شما كه بدنهايتان حاضر و ظاهر است، وعقلهايتان پوشيده و پنهان ! من پيوسته شما را متوجه حق مى سازم ولى شما از آن فرار مى كنيد همچون بزهايى كه از غرّش شير مى گريزند ! هيهات كه من بتوانم به وسيله شما ظلمت و تاريكى را از چهره عدالت برگيرم يا كژى حق را راست نمايم.

 

شرح و تفسير

شما ياران خوبى نيستيد !

   از حوادث دردناك تاريخ اسلام، اين است كه پيشواى آگاه و مدير و مدبّرى همچون على (عليه السلام) گرفتار گروهى از مردم نادان، هواپرست، پراكنده و متشتّت شد كه ابزار بسيار بدى براى اقامه حكومت حق و عدالت بودند و از آغاز كتاب تاكنون در خطبه هاى مختلف نهج البلاغه ديديم كه امام (عليه السلام) سخت از اين معنا ناراحت و گله مند است و از طرق مختلف براى درمان اين بيماريهاى اخلاقى آنان تلاش مى كند.

[414]

   خطبه مورد بحث از خطبه هايى است كه امام (عليه السلام) در آغاز به اين معنا پرداخته و چنين مى فرمايد : «اى ارواح پر اختلاف و اى دل هاى پراكنده ! شمايى كه بدنهايتان حاضر و ظاهر است و عقلهايتان پوشيده و پنهان» (أَيَّتُهَا النُّفُوسُ الْمُخْتَلِفَةُ، والْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ، الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، والْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ).

   امام (عليه السلام) در اين جا انگشت روى نقطه اصلى درد جامعه ها و جمعيّتها گذارده است و آن مسأله اختلاف و پراكندگى است كه سبب درگيرى ها و از ميان رفتن نيروها مى شود. تعبير به «الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ...» اشاره به حضور جسمانى آنها در اجتماع و غيبت فكرى و روحانى و بيگانگى آنان از حوادث خطيرى است كه در جامعه مى گذرد.

   اهميّت اين موضوع سبب شده كه امام (عليه السلام) در خطبه هاى ديگر، نيز همين تعبير را با كمى تفاوت ذكر مى فرمايد مانند آنچه در خطبه 29 و 97 گذشت كه در اوّلى آمده است : «أَيُّها النّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ اَبْدانُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوائُهُمْ» و در دوّمى مى خوانيم : «أَيُّها الْقَوْمُ الشَّاهِدةُ اَبْدانُهُمْ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوائُهُمْ».

   سپس اضافه مى فرمايد كه : «من پيوسته شما را متوجه حق مى سازم ولى شما از آن فرار مى كنيد همچون بزهايى كه از غرّش شير مى گريزند !» (أَظْأَرُكُمْ(1) عَلَى الْحَقِّ وَأَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَى(2) مِنْ


1. «اظأر» از مادّه «ظأر» (بر وزن ضرب) در اصل به معنى توجه كردن و مراقبت نمودن از چيزى است و از آن جا كه كار دايه شيردادن و توجه به نوزاد است واژه «ظأر» درباره او بكار مى رود.
2. «معزى» به معنى «بز» مى باشد در مقابل «ضأن» كه به معنى «ميش» است.

[415]

وَعْوَعَةِ(1) الاَْسَدِ).

   تعبير به «أَظْأَرُكُمْ» با توجه به اين كه «ظَأْر» در لغت به معنى دايه آمده، اشاره به اين است كه من همچون دايه مهربان پيوسته شما را از چشمه جوشان حق سيراب مى كنم ولى شما همواره از آن فرار مى كنيد فرارى كه همچون فرار بزها از نعره شير است و اين بدترين حالتى است كه در يك انسان ممكن است پيدا شود و چنان حق گريز باشد كه از آن بالاتر تصوّر نشود.

   تعبير به «وَعْوَعَةِ الاَْسَدِ» (صداى نعره شير) تعبير جالبى است زيرا نمى فرمايد : «مِنَ الاَْسَدِ» : از «شير» بلكه مى گويد : «از صداى شير» يعنى اين حيوان آن قدر ترسوست كه اطراف خودرا نگاه نمى كند كه آيا چهره شير را مى بيند يا نه، بلكه با شنيدن يك صدا، پا به فرار مى گذارد و اين گونه است حال بعضى از حيوانات كه اگر در بيابان صداى شير را هر چند از فاصله دور بشنوند پا به فرار مى گذارند.

   و در ادامه مى افزايد : «هيهات ! كه من بتوانم به وسيله شما ظلمت و تاريكى را از چهره عدالت برگيرم، يا كژى حق را راست نمايم» (هَيْهَاتَ أَنْ أَطْلَعَ(2)بِكُمْ سَرَارَ(3) الْعَدْلِ، أَوْ أُقِيمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ).

   به يقين حقّ، هرگز كجى ندارد كه بخواهند آن را راست كنند منظور آن است


1. «وعوعة» به معنى فرياد، نعره و ضجّه است و به صداهايى كه در هم مى شود نيز وعوعه اطلاق مى گردد.
2. «طلع» هم معنى لازم دارد به معنى طلوع كردن و ظاهر گشتن و هم معنى متعدّى، و در اين جا با توجه به «سرار» كه مفعول آن است به معنى متعدّى مى باشد. و «باء» در «بكم» باء استعانت يا سببّيه است.
3. «سرار» از مادّه «سرّ» در اصل به معنى آخرين شب ماه (شب محاق كامل) است و به معنى ظلمت و تاريكى شديد اطلاق مى گردد.

[416]

كه باطل با آن بياميزند كه پيشوايان الهى همواره سعى داشتند آميزه هاى باطل را از حق جدا سازند، همچنين عدالت ظلمتى ندارد كه بخواهند آن را بزدايند اين ظلم است كه غالباً با عدل آميخته مى شود و چهره آن را مى پوشاند.

   به هر حال شك نيست كه براى زدودن تاريكيها از چهره عدالت و جداسازى باطل از حق، نياز به اعوان و انصار و ياران آگاه و هوشيار و فداكارى است مردم نادان و بىوفا و پراكنده اى همچون مردم كوفه، كسانى نبودند كه بتوان به وسيله آنها تاريكيها را، زدود و كژى ها را راست كرد، و اين درد بزرگى است كه پيشواى آگاه و شجاع و فداكارى همچون على بن ابى طالب (عليه السلام) به آن گرفتار شده بود.

* * *

نكته

عوامل اصلى ناكاميها

   امام (عليه السلام) به دلايل مختلفى كه قبلاً به آن اشاره كرده ايم گرفتار ياران و اصحاب و مردمى شده بود كه غالب آنها به زندگى مرفّه و آرام و بى دغدغه، عادت كرده بودند و به بهانه هاى گوناگون از هر گونه جهاد و مبارزه با دشمن فرار مى كردند و اوامر امام (عليه السلام) را ناديده مى گرفتند، امام (عليه السلام) گاه با تشويق و گاه با ملامتهاى خفيف و گاه با توبيخهاى شديد، براى از بين بردن اين روحيه ذلت بار تلاش مى فرمود.

   در اين خطبه به نقاط ضعف آنها كه در سه چيز خلاصه مى شد اشاره مى فرمايد : «اختلاف و پراكندگى»، «بكار نگرفتن فرمان خرد وعقل»، «و فرار از واقعيتها»، و به دنبال آن تصريح مى كند كه : با اين نقاط ضعف، چگونه مى توان در جامعه اى كه ظالمان دودمان «بنى اميه» و خود كامگان بعضى از حكومتهاى پيشين و منافقان و نفوذيهاى باقى مانده از عصر جاهليت وجود

[417]

دارند، مقابله كرد و پرده هاى ظلمت ظلم را شكافت، و كجى ها را راست نمود و حق را حاكم كرد.

   آنچه امام (عليه السلام) در اين فراز از خطبه، بيان فرموده، يك قانون كلّى و هميشگى است كه در هر عصر و هر زمان و درباره هر قوم و ملّت حاكم است.

   آرى ! بدون شركت وسيع مردم، در برنامه هاى سياسى و اجتماعى و نظامى در هيچ زمان كارى پيش نمى رود، آن هم مردمى كه متّحد باشند، هوشيارى خودرا بكار گيرند و حقّ را ـ هر چند تلخ باشد ـ پذيرا گردند.

* * *

[418]

 

[419]

 

بخش دوّم

   اللَّهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَان، وَلاَ الْتِمَاسَ شَيْء مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَنُظْهِرَ الاْصْلاَحَ فِي بَلاَدِكَ، فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ. اللَّهُمَّ إني أَوَّلُ مَنْ أنَابَ، وَسَمِعَ وأَجَابَ، لَمْ يَسْبِقْنِي إلاَّ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله)بِالصَّلاَةِ.

 

ترجمه

   خدايا تو مى دانى كه آنچه را ما (در امر حكومت) انجام داديم نه به خاطر به دست آوردن سلطنت و مقام بود، و نه براى نيل به متاع پست دنيا، بلكه به خاطر اين بود، كه نشانه هاى محو شده دينت را باز گردانيم و بر پا سازيم و اصلاح را در شهرهاى تو آشكار كنيم، تا بندگان ستم ديده ات (از ظلم ظالمان) ايمن گردند، و حدود و قوانين تعطيل شده ات اقامه و اجرا شود.

   خداوندا ! من نخستين كسى بودم كه به سوى تو بازگشتم، و دعوت تو را شنيدم و اجابت كردم، هيچ كس جز رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پيش از من (به درگاه تو) نماز نخواند.

 

شرح و تفسير

هدفى جز احياى حق و عدالت نداشتيم

   امام (عليه السلام) در اين فراز از خطبه در حقيقت، اهداف حكومت الهى ـ از جمله حكومت خود ـ را بيان مى فرمايد، و با تعبيرات بسيار جالب و حساب شده،

[420]

درسهاى فراموش نشدنى به همه حاكمان مؤمن و مخلص مى دهد.

   نخست مى فرمايد : «خدايا ! تو مى دانى كه آنچه را ما (در امر حكومت) انجام داديم، نه به خاطر بدست آوردن سلطنت و مقام بود، و نه براى نيل به متاع پست دنيا» (اللَّهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً(1) فِي سُلْطَان، وَلاَ الْتِمَاسَ شَيْء مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ).

   اين تعبير مى تواند اشاره به اصل پذيرش بيعت بر خلافت از سوى مردم بوده باشد، يا اشاره به درگيريها و جنگهايى كه ميان او و دشمنان در «صفّين» و مانند آن واقع شد، و در هر حال انگيزه هاى اصلى حكومت خودكامگان در آن منعكس شده است كه آنها هميشه براى دو چيز تلاش مى كنند، به دست آوردن مقام به هر قيمت كه باشد و به چنگ آوردن مال دنيا از هر كس و هر كجا ممكن شود.

   در واقع همان حبّ جاه و حبّ مال است كه در سراسر تاريخ بشر و حتى امروز بر حكومتهاى خودكامه، سايه افكنده است.

   امام (عليه السلام) اگر اين سخن را مى گويد، در عمل نيز آن را به خوبى ثابت كرده است; در شوراى شش نفرى «عمر»، هنگامى كه رسيدن به حكومت را مشروط به انحراف از مسير رسول الله كردند، امام (عليه السلام) آن را نپذيرفت و هنگامى كه «طلحه» و «زبير» پيشنهادهاى خلاف براى وفادارى خود به حكومت امام (عليه السلام)، مطرح كردند با كمال صراحت آن را پس زد.


1. «منافسه» در اصل به معنى تلاش دو انسان است كه هر كدام مى خواهد چيز نفيسى كه ديگرى دارد نصيب او نيز بشود در واقع يك نوع رقابت و مسابقه سالم دو انسان در رسيدن به كمالى از كمالات است ولى اين واژه گاه در موارد منفى نيز بكار برده مى شوند و در مورد كسانى كه براى غلبه بر مال و مقامى با يكديگر رقابت مى كنند استعمال مى گردد و در خطبه مورد بحث، معنى دوّم اراده شده است.

[421]

   چگونه ممكن است امام (عليه السلام) تن به چنين پيشنهادهايى بدهد در حالى كه به گفته خودش، دنيا در نظر او از آب بينى يك بز، يا از برگ نيم جويده درختى در دهان ملخ، كمتر و بى ارزش تر بود.

   و در ادامه اين سخن، اهداف چهارگانه خودش را براى پذيرش حكومت بيان مى دارد كه سرمشق و درس بزرگى است براى همه حاكمان آزاده و با ايمان و حق پرست، عرضه مى دارد «(پروردگارا ! تو مى دانى) اگر حكومت را پذيرفتيم به خاطر اين بود كه نشانه هاى محو شده دينت را بازگردانيم و بر پا سازيم، و اصلاحات را در شهرهاى تو آشكار كنيم، تا بندگان ستم ديده ات (از ظلم ظالمان) ايمن گردند و حدود و قوانين تعطيل شده ات اقامه و اجرا شود» (وَلكِنْ لِنَرِدَ(1) الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَنُظْهِرَ الاْصْلاَحَ فِي بَلاَدِكَ، فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ).

   در واقع امام (عليه السلام) دراين چهار جمله، كه به پيشگاه خداوند به عنوان انگيزه هاى اصلى پذيرش بيعت، عرضه مى دارد، هم اشاره به برنامه هاى معنوى و ارزشى حكومت مى نمايد و هم برنامه هاى مادى و ظاهرى.

   در درجه اوّل بايد نشانه هاى دين كه مسير راه مردم را به سوى خدا مشخص مى كند و بر اثر حكومتهاى خودكامه محو شده است به جاى خود بازگردد آن گاه اصلاحات در تمام شؤون اجتماعى اعم از سياسى و اقتصادى و اخلاقى آشكار شود و چنگال ظالمان از گريبان مظلومان جدا شود و حدود الهى اجرا گردد به گونه اى كه ستم ديدگان احساس امنيّت و آرامش كنند.


1. گر چه در نسخه نهج البلاغه صبحى صالح اين جمله به صورت «لنَرِدَ» (از مادّه ورود) آمده، ولى ظاهراً غلط و اشتباه است و بايد «لنردّ» (از مادّه زدّ به معنى بازگرداندن) باشد همان گونه كه در غالب نسخ نهج البلاغه ديده مى شود.

[422]

   به يقين اگر هدف حكومتها انجام اين امور چهارگانه باشد سعادت معنوى و مادى بر سر جامعه سايه خواهد افكند و اگر هدف آنها بدست آوردن مقام و اموال و ثروتها باشد جز فساد و ظلم و تعطيل حدود الهى و محو اخلاق و دين نتيجه اى نخواهد داشت و اين درسى است براى همه مسلمين در تمام قرون و اعصار.

   اين امور همان است كه قرآن مجيد به عنوان اهداف بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و تشكيل حكومت اسلامى بيان فرموده، در يكجا تعليم و تهذيب ونجات از گمراهى آشكار را هدف بعثت مى شمارد (هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى ا لاُْمِّيّينَ رَسُولا مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَـاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ ا لْكِتَـابَ وَا لْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَـل مُّبِين)(1) و در جاى ديگر اقامه قسط و عدالت نتيجه قيام انبيا ذكر مى كند (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَـاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ ا لْكِتَـابَ وَا لْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ)(2) و نيز در آيه يگر مى فرمايد : « (الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّـاهُمْ فِى الاَْرْضِ أَقَامُواْ الصَّلَـوةَ وَءَاتَوْاْ الزَّكَـوةَ وَأَمَرُواْ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْاْ عَنِ الْمُنكَرِ ولِلَّهِ عَـاقِبَةُ الاُْمُورِ); همان كسانى كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را بر پا مى دارند و زكات مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و پايان همه كارها از آن خداست»(3).

   سپس در پايان اين فراز امام (عليه السلام) گواه روشنى بر صدق گفتار خود در زمينه انگيزه هاى او نسبت به پذيرش بيعت، ذكر مى كند، عرضه مى دارد :

   «خداوندا ! من نخستين كسى بودم كه به سوى تو بازگشتم و دعوت تو را


1. جمعه، آيه 2.
2. حديد، آيه 25.
3. حجّ، آيه 41.

[423]

شنيدم و اجابت كردم، هيچ كس جز رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پيش از من نماز نخواند» (اللَّهُمَّ إني أَوَّلُ مَنْ أنَابَ، وَسَمِعَ وأَجَابَ، لَمْ يَسْبِقْنِي إلاَّ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله)بِالصَّلاَةِ).

   اشاره به اين كه در آن روزى كه اسلام غريب بود و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) يكّه و تنها، و فقط «خديجه» همسر با وفايش به او ايمان آورده بود، و اظهار اسلام در برابر مشركانِ متعصّب بسيار خطرناك بود، من دست بيعت به پيامبر (صلى الله عليه وآله) دادم و سر تسليم در برابر او خم كردم و نخستين مردى بودم كه به او پيوستم، چيزى را جز خدا و اطاعت فرمان او و احياى حق و توحيد و عدالت در نظر نداشتم و هم اكنون نيز انگيزه من در پذيرش بيعت همان است كه در آغاز بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود.

   در ميان دانشمندان اسلام، اعم از شيعه و اهل سنت در اين مسأله اختلافى نيست كه «خديجه» نخستين زنى بود كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله) ايمان آورد و على (عليه السلام)نخستين مرد، هر چند گروهى از علماى اهل سنت به خاطر كمى سنّ و سال على (عليه السلام) در لحظه ايمان آوردن، بهانه جويى هايى در پذيرش ايمان او دارند تا بدين وسيله اين فضيلت را از آن حضرت بگيرند و به ديگران بسپارند ولى با توجه به اين كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)، اسلام حضرت را پذيرفت و حتى در جريان «يوم الدار» او را به عنوان وصىّ خود معرفى فرمود، روشن مى شود كه اين بهانه جويى ها بى اساس است(1).

* * *


1. شرح بيشتر و مدارك و روايات فراوانى كه در زمينه اسلام على (عليه السلام) به عنوان اوّلين مسلمان از مردان در منابع مختلف آمده و پاسخ به بهانه جويى ها را در جلد سوّم همين كتاب صفحه 169 به بعد و در جلد نهم پيام قرآن صفحه 326 مطالعه فرماييد.

[424]

 

[425]

 

بخش سوّم

   وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لاَ يَنْبَغِي أَنْ يَكُوَنَ الْوَالِي عَلَى الْفُرُوجِ وَالدِّمَاءِ وَالْمَغَانِمِ والاَْحْكَامِ وَإمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ، فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ، وَلاَ الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ، وَلاَ الْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ، وَلاَ الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْم، وَلاَ الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ، وَيَقِفَ بِهَا دُونَ المَقَاطِعِ، وَلاَ الْمُعطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الأُمَّةَ.

 

ترجمه

   شما مى دانيد، آن كس كه بر نواميس، و خونها، و اموال (مردم) و احكام و امامت مسلمين، سلطه پيدا مى كند، نبايد بخيل باشد تا حرص بر جمع آورى اموال براى خود او را مشغول سازد (و از حق و عدالت بازدارد) و نبايد جاهل و نادان باشد كه با جهل خويش مردم را گمراه كند و نه خشن باشد كه پيوندهاى مردم را با خشونت خويش قطع كند و نه ستمگر و حيف وميل كننده اموال (بيت المال) تا تبعيض روا دارد، و گروهى را بر گروه ديگرى (بى دليل) مقدّم شمرد، و نه در قضاوت رشوه گير باشد تا حقوق (مردم) را از بين ببرد و در رساندن حق (به صاحبانش) كوتاهى ورزد و نبايد سنّت (پيامبر) را تعطيل كند و بدين سبب امّت را به هلاكت بيفكند !

 

شرح و تفسير

شرايط حاكمان عدل

   امام (عليه السلام) در آخرين بخش اين خطبه به بيان ويژگيهاى حاكمان عدل، وواليان

[426]

حق، پرداخته وشش صفت مهم را براى آنها بيان مى كند و به اين ترتيب بحثى را كه درباره حكومت الهى در اين خطبه آغاز فرموده است پايان مى دهد. و جالب اين كه : با جمله «وَقَدْ عَلِمْتُمْ» (شما مى دانيد) التزام به اين صفات را يك امر عقلى ظاهر و واضح، مى شمرد كه هر كس از آن آگاه است و يا حدّ اقل، بايد از آن آگاه باشد مى فرمايد :

   «شما مى دانيد آن كس كه بر نواميس، و خونها، و اموال و احكام و امامت مسلمين سلطه پيدا مى كند نبايد «بخيل» باشد تا حرص بر جمع آورى اموال براى خود او را مشغول سازد» (و از حق و عدالت بازدارد) (وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لاَ يَنْبَغِي أَنْ يَكُوَنَ الْوَالِي عَلَى الْفُرُوجِ وَالدِّمَاءِ وَالْمَغَانِمِ والاَْحْكَامِ وَإمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ، فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ(1)).

   در حقيقت اصول زندگى فردى و اجتماعى مردم را اين پنج چيز تشكيل مى دهد : ناموس، جان، مال، قوانين و تشكيلات حكومت كه شخصى زمامدار بايد با تدبير و دورانديشى و عدالت و انصاف، حق همه آنها را ادا كند، جان و مال و ناموس مردم در امان باشد، احكام و قوانين اجرا شود و امامت و پيشوايى خلق، به دست صالحان در تمام رده ها سپرده شود.

   اگر پيشواى مردم «بخيل» باشد تمام همّت و شهوتش گردآورى اموال است و همه چيز را براى رسيدن به اين هدف زير پا مى گذارد، نه امنيّتى باقى مى ماند و نه قانونى محترم شمرده مى شود.

   در بيان دوّمين وصف مى فرمايد : «و نبايد جاهل و نادان باشد، كه باجهل خويش مردم را گمراه كند» (وَلاَ الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ).


1. «نهمه» : در اصل به معنى نياز و علاقه شديد به چيزى داشتن است و حرص و ولع نسبت به آن نشان دادن.

[427]

   به يقين علم به احكام و موضوعات و راهكارهاى صحيح از اساسى ترين پايه هاى حكومت است و افراد جاهل هر چند حسن نيّت و تقوا داشته باشند توانايى بر حكومت ندارند و مردم را به خاطر جهل خود به بيراهه مى كشانند.

   در بيان سوّمين وصف مى فرمايد : «والى نبايد خشن بوده باشد كه پيوندهاى مردم را با خشونت خويش قطع كند» (وَلاَ الْجَافِي(1) فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ).

   به يقين از واضح ترين ويژگيهاى والى عدل، عطوفت و محبّت و نرمش و مداراست و مى دانيم پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) با همين نرمش و محبّت، دل هاى رميده از حق را در گرداگرد خود جمع كرد و اين يك رحمت بزرگ الهى بود آن گونه كه قرآن مى فرمايد : « (فَبِمَا رَحْمَة مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ا لْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ); به بركت رحمت الهى در برابر آنان نرم و مهربان شدى، و اگر خشن و سنگ دل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند»(2).

   و در بيان چهارمين وصف مى فرمايد : «والى نبايد ستمگر و حيف و ميل كننده اموال (بيت المال) باشد تا تبعيض روا دارد و گروهى را بر گروه ديگرى (بى دليل) مقدّم شمرد» (وَلاَ الْحَائِفُ(3) لِلدُّوَلِ(4) فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْم).

   اين همان بلايى است كه بر سر «عثمان» خليفه سوّم آمد، و چنان ضربه هاى سنگينى بر جامعه اسلامى وارد ساخت كه هرگز آثار آن برچيده نشد; اموال بيت المال را در ميان بستگان و دوستان و چاپلوسان وغارتگران تقسيم


1. «جافى» از مادّه «جفا» در اصل به معنى خشونت و دور ساختن و برداشتن چيزى است.
2. آل عمران، آيه 159.
3. «حائف» از مادّه «حيف» به معنى جور و ستم است و به گفته راغب در اصل به معنى انحراف در حكم و تبعيض است.
4. «دول» جمع «دوله» به معنى مال است.

[428]

كرد، توده هاى رنجديده مردم بر ضدّ او شوريدند و او را به قتل رساندند و اختلافات عظيمى از آن زمان در ميان مردم پيدا شد كه آثار سوء آن قرنها باقى ماند.

   در پنجمين ويژگى مى فرمايد : «والى نبايد در قضاوت، رشوه گير باشد تا حقوق (مردم) را از بين ببرد و در رساندن حق به صاحبانش كوتاهى ورزد» (وَلاَ الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ، وَيَقِفَ بِهَا دُونَ المَقَاطِعِ(1)).

   مهمترين عامل قضاوت به جور وستم، همان بلاى رشوه خوارى است كه صاحبان زر و زور، قدرت پرداخت آن را دارند و احكام دادگاهها را به سود خود و به زيان صاحبان حق، تغيير مى دهند و از اجراى حق و عدالت مانع مى شوند.

   بديهى است قوانين و دادگاهها براى حفظ حقوق ضعيفان است و گر نه قدرتمندان حق خويش را حفظ مى كنند، هنگامى كه پاى رشوه به دادگاه و منطقه فكر قاضى باز شود رشوه اى كه تنها در توان زورمندان است قدرت دفاع از ضعيفان گرفته مى شود و حقوق آنها پايمال مى گردد، همان چيزى كه در سراسر دنياى امروز با نهايت تأسف شاهد و ناظر آن هستيم.

   توجه به اين نكته نيز لازم است كه رشوه، هميشه جنبه مالى ندارد، گاه تسويه حسابهاى سياسى و رسيدن به مقامات و شهوات جنسى و مدّاحى بى جا و امثال اينها به صورت رشوه پرداخته مى شود و به اين ترتيب چرخهاى دادگاهها و دادسراها در مسير ظلم و بيدادگرى به حركت درمى آيد.

   و در ششمين و آخرين وصف مى فرمايد : «پيشواى مردم نبايد سنّت


1. «مقاطع» جمع «مقطع» به معنى آخر هر چيزى است كه وقتى به آن جا برسد قطع مى شود اين واژه گاه به حدود الهى اطلاق مى گردد كه به جرم مجرمين پايان مى دهد و در خطبه بالا در همين معنا به كار رفته. اشاره به اين كه هر گاه قاضى رشوه خوار باشد اجازه نمى دهد حدود الهى جارى شود.

[429]

(پيامبر) را تعطيل كند و بدين سبب امّت را به هلاكت بيفكند» (وَلاَ الْمُعطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الأُمَّةَ).

   البتّه تعبير به «سنّت» ممكن است اشاره به سنّت پيامبر (صلى الله عليه وآله) باشد كه در بالا به آن اشاره شد و يا سنّتها و قوانين الهى كه خداوند آن را در جهان آفرينش مقرّر فرموده است يا سنّتهاى حسنه اجتماعى است كه در عهدنامه «مالك اشتر» به آن اشاره شده است «وَلاَ تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هذِهِ الاُْمّةِ; سنتهاى خوبى را كه در آغاز اين امت، به آن عمل شده نشكن» و يا هر سه، هر چند معنى اوّل به نظر نزديكتر مى رسد.

* * *

نكته

بلاى بزرگ حكومتها

   همان گونه كه در آغاز اين خطبه به آن اشاره شده اين خطبه در واقع از سه بخش تشكيل شده، كه به طور كامل با هم مرتبط است : نخست امام نيروهاى آماده اى را كه بايد در اقامه حقّ و عدالت فعّال باشند ولى بر اثر اختلاف و بكار نگرفتن عقل و خرد به ضعف و ناتوانى كشانده شده اند را سرزنش مى كند.

   سپس هدفها و انگيزه هاى حكومت عدل اسلامى و انسانى را بر مى شمرد و در پايان اركان اصلى صفات حاكمان عدل را ذكر مى كند; به يقين هر گاه از يك سو نيروهاى مؤمن، متّحد و ساخته شوند و اهداف و انگيزه ها، پاك و مقدّس باشد و والى، صفات ششگانه لازم را احراز كند حكومتى بر پا خواهد شد كه حافظ امنيّت و عدالت و احياگر ارزشهاى اسلامى و انسانى خواهد بود.

   اگر بخل جاى سخاوت را بگيرد.

[430]

   و جهل به جاى آگاهى نشيند.

   و خشونت جاى رأفت و رحمت را پركند.

   و حاكمان به حيف و ميل اموال و تعبيض و ستم بپردازند.

   و رشوه خوارى دستگاه قضايى را آلوده كند.

   و سنّتهاى حسنه تعطيل گردد، حكومتى وحشتناك بوجود مى آيد كه نه اثرى از ديندارى در آن است و نه دنيادارى، و چه درسى از اين بهتر براى حاكمان حق طلب.

* * *

 

[431]

 

 

خطبه132(1)

 

 

 

وَمِنْ خطبة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

 

يعظ فيها ويزهد في الدنيا

   از خطبه هاى امام (عليه السلام) است كه در آن پند و اندرز داده و تشويق به بى اعتنايى به زرق و برق دنيا مى كند.

 

خطبه در يك نگاه

   اين خطبه، همان گونه كه در بالا اشاره شد، مشتمل بر «مواعظ» و پند و اندرز و توصيه به «زهد» در دنياست. و به طور دقيق تر از چهار بخش تشكيل شده است :

   1 ـ حمد و ثناى الهى با ذكر اوصاف ويژه اى از خداوند و شهادت خالصانه به نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) .


1. «سند خطبه»
«آمدى» از علماى قرن پنجم، قسمتهايى از اين خطبه را در كتاب «الغرر» به صورت پراكنده آورده است و از تفاوتهاى ميان آن و آنچه در نهج البلاغه است، مى توان دانست كه مدرك او كتاب ديگرى غير از نهج البلاغه بوده است. «ابن اثير» (متوفاى 606) در «نهايه» در موارد مختلف نيز به جمله هايى از اين خطبه اشاره كرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 298).

[432]

   2 ـ اشاره به فرارسيدن پايان عمر، وجدا شدن انسان از تمام سرمايه هاى زندگى دنيا.

   3 ـ لزوم عبرت گرفتن از زندگى پيشينيان، آنهايى كه اموال و ثروتهاى فراوانى جمع كردند و سرانجام خانه هايشان قبرشان شد، و اموال و همسرانشان به دست ديگران افتاد.

   4 ـ لزوم بهره گيرى از فرصتهايى كه در دنيا در دست داريم، براى فراهم ساختن زاد و توشه آخرت.

* * *

 

[433]

 

بخش اوّل

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا أَخَذَ وَأَعْطَى، وَعَلَى مَا أَبْلَى وَابْتَلَى. الْبَاطِنُ لِكُلِّ خَفِيَّة، وَالْحَاضِرُ لِكُلِّ سَرِيرَة، العَالِمُ بِمَا تُكِنُّ الصُّدُورُ، وَمَا تَخُونُ الْعُيُونُ. وَنَشْهَدُ أَنْ لاَ إلهَ غَيْرُهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً نَجِيبُهُ وَبَعِيثُهُ، شَهَادَةً يُوَافِقُ فِيهَا السِّرُّ الاِْعْلاَنَ، والْقَلْبُ اللِّسَانَ.

 

ترجمه

   ستايش مى كنيم او را بر آنچه گرفته و بخشيده، و بر نعمتهايى كه عطا كرده و آزمونهايى كه (به وسيله مشكلات) مقرّر داشته است. همان كسى كه نزد هر چيز مخفى حاضر است (و از آن آگاهى دارد) و در درون (جانها) حضور دارد و از آنچه سينه ها در خود پنهان داشته اند و از خيانت چشمها با خبر است و گواهى مى دهيم كه معبودى جز او نيست و محمّد (صلى الله عليه وآله) برگزيده و فرستاده اوست گواهى و شهادتى كه درون و برون، و قلب و زبان در آن هماهنگ باشد.