نكته ها
گوشه اى از احاطه علمى على (عليه السلام)
سياست بازانِ حرفه اى براى رسيدن به مقصود خود، گاهى واضحترين مسائل را انكار مى كنند يا با توجيهات نادرست از كنار آن مى گذرند، كه يكى از مصداقهاى آن مسأله برترى بخشيدن بعضى از صحابه را بر على (عليه السلام) بايد شمرد، تا آن جا كه «ابن عباس» را كه به شاگردى على (عليه السلام) در تفسير افتخار مى كرد، بر او مقدّم داشتند !(1)، و «زيد بن ثابت» را در آگاهى بر احكام ميراث، و «ابى بن1. دكتر «ذهبى» در كتاب خود «التفسير والمفسرون» از ابن عباس چنين نقل مى كند : «مَا اَخَذْتُ مِنْ تَفْسيرِ القُرَآنِ إلاّ مِنْ عَليِّ ابْنِ أبيطَالِب : آنچه را از تفسير قرآن فراگرفتم از على ابن ابيطالب بود» (جلد 1، صفحه 89) و نيز از ابن عباس نقل شده است كه مى گويد : «وَمَا عِلْمي وَعِلْمُ اَصْحَابِ مُحَمَّد فِي عِلْمِ عَلَيِّ إلاّ كَقَطْرَة فِي سَبْعَةِ أَبْحُر; علم و دانش من و تمام اصحاب محمّد (صلى الله عليه وآله) در برابر علم على (عليه السلام) مانند قطره اى است در برابر هفت دريا» ! (الغدير، جلد 2، صفحه 45 در شرح ديوان حسان).
[614]
كعب» را در قرائت !، و حديث مجعولى نيز در اين زمينه به پيغمبر (صلى الله عليه وآله) نسبت مى دهند.
مدارك روشنى در كتب فريقين (شيعه و اهل سنت) بر داناتر بودن على (عليه السلام)نسبت به همه صحابه به طور عام داريم كه جاى انكار نيست، از جمله :
1 ـ حديث ثقلين كه از معروفترين احاديثى است كه اهل سنت در كتابهاى خود آورده اند، ـ وقبلاً به اسناد آن اشاره كرديم ـ (1)، به روشنى مى گويد : كه على (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) هرگز از قرآن جدا نيستند و قرآن از آنها جدا نمى شود و همه بايد به اين دو تمسّك جويند و همه مى دانيم علوم دين و معارف اسلام از قرآن سرچشمه مى گيرد.
2 ـ حديثِ معروف «اَقْضَاكُمْ عِليُّ; قضاوت و داورى على (عليه السلام) از همه شما بهتر است»(2). شاهد ديگرى بر اين مقصود است، چرا كه، قضاوت و داورى در مورد احكام اسلام نياز به احاطه علمى به اصول و فروع اسلام دارد، و آن كس كه از همه آگاهتر است، داورى او برتر است.
3 ـ حديث معروف على (عليه السلام) كه مى گويد : «عَلَّمَنِي رَسُولُ اللهِ أَلْفَ بَاب كُلُّ بَاب يَفْتَحُ (مِنْهُ) أَلْفَ بَاب; پيغمبر (صلى الله عليه وآله) هزار باب علم به من آموخت كه از هر
1. اسناد حديث ثقلين را در «پيام قرآن» جلد 9 به طور مشروح از صفحه 62 تا 71 آورده ايم.
2. اين حديث را جمعى از حفاظ اهل سنت مانند «ابن عبدالبر» در «استيعاب» و «قاضى» در «مواقف» و «ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه و «ابن طلحه شافعى» در «مطالب السئول» (الغدير، جلد 3 صفحه 96) و «ابن عساكر» در «تاريخ مختصر دمشق» (جلد 17 صفحه 301) آورده اند.
[615]
باب، هزار باب ديگر گشوده مى شود».(1) دليل روشنى است بر اين كه : كسى در ميان امت از نظر علم و دانش به پاى آن حضرت نمى رسد، چرا كه اين حديث درباره كسى جز او وارد نشده است.
4 ـ در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در تفسير آيه (وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتَابِ)مى خوانيم كه فرمود : «إنَّمَا هُوَ عَلِيٌّ; علم الكتاب نزد على بن ابى طالب است»(2).
توجه داشته باشيد، كه بنا به آيه 40 سوره نمل «آصف بن برخيا» كه بخشى از علم كتاب را در اختيار داشت (الَّذِي عَنْدِهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ)توانست تخت بلقيس را از يمن به شام آورد، حال فكر كنيد كسى كه تمام علم كتاب نزد او است چه توانايى هايى دارد.
5 ـ اين سخن، معروف است كه على (عليه السلام) فرمود : «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني; هر چه مى خواهيد از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست دهيد». به گفته بزرگان اهل سنت كسى غير از على (عليه السلام) چنين ادعايى نكرد، مگر اين كه رسوا شد(3).
6 ـ آگاهان از تاريخ اسلام در عصر خلفا مى دانند كه على (عليه السلام) همواره پناهگاه علمى امت بود، تا آن جا كه بارها خليفه دوّم اين جمله را تكرار كرد : «لَوْلاَ عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ».
و در تعبير ديگرى گفت : «اللَّهُمَّ لاَ تُبْقِني لِمُعْضَلَة لَيْسَ لَهَا إبْنُ أبيطَالِب; خداوندا ! هرگاه مشكلى پيش آيد و على (عليه السلام) براى حل آن نباشد
1. اين حديث را «كنز العمال» در جلد 13 صفحه 114 آورده است. (شماره 36372).
2. مدارك اين حديث را از كتب اهل سنت در احقاق الحق، جلد 3 صفحه 280 مطالعه فرماييد. در شواهد التنزيل حاكم حسكانى، جلد 1 صفحه 307 تا 310 رواياتى در اين زمينه آمده است.
3. شرح اين مطلب را در جلد 4 همين كتاب در ذيل خطبه 93 آورده ايم.
[616]
مرا زنده مگذار».
و در تعبير ديگر : «لاَ اَبْقَانِيَ اللهُ بِأَرْض لَسْتَ فِيَها (يَا) أَبَا الْحَسَنِ; اى أبو الحسن ! خداوند مرا در سرزمينى كه تو در آن نيستى زنده مگذارد»(1).
اين مطلب به اندازه اى واضح بود كه به گفته «ذهبى» در «التفسير والمفسّرون» اين جمله به صورت ضرب المثلى در ميان مردم درآمد كه هر كجا در مطلبى درمى ماندند و شخص مورد نظر براى حل نبود مى گفتند : «قَضِيَّةٌ وَلاَ أَبَا حَسَن لَها; اين حادثه اى است كه ابو الحسن براى حل آن نبود»(2).
* * *
روايت انّ الأئمّة (عليهم السلام) من قريش
در خطبه بالا به اين نكته اشاره شده بود كه امامان (عليهم السلام) از قريش و از نسل هاشمند، و ديگران صلاحيت امامت را ندارند، اين سخن هماهنگ است با روايات متعددى كه در معروفترين منابع اهل سنت آمده است. از جمله :
1 ـ در «صحيح مسلم» از «جابر بن سمره» نقل شده كه مى گويد : از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود : «لاَيَزَالُ الاْسْلاَمُ عَزِيزاً إلَى اثْنى عَشَرَ خَليفَةً ـ ثُمَّ قالَ كَلِمَةٌ لَمْ أَفْهَمْهَا ـ فقُلْتُ لإبَى مَا قَالَ ؟ قَالَ : فَقالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْش; اسلام همواره عزيز خواهد بود تا 12 خليفه بر مسلمانان حكومت كند ـ سپس سخنى گفت كه من نفهميدم ـ از پدرم سؤال كردم پيامبر (صلى الله عليه وآله) چه فرمود ؟ گفت : فرمود تمام آنها از قريشند»(3).
اين روايات از طرق متعددى با مختصر تفاوتى نقل شده است.
1. مرحوم «علامه امينى» اين تعبيرات را از كتب اهل سنت با مدارك دقيق نقل فرموده است. (الغدير، جلد 3 صفحه 97 تحت عنوان آراى صحابه درباره على (عليه السلام)).
2. التفسير والمفسّرون، جلد 1 صفحه 89.
3. صحيح مسلم، جلد 3 صفحه 1453 طبع بيروت دار التراث العربى.
[617]
جالب اين كه در يكى از طرق اين حديث در «صحيح مسلم» مى خوانيم كه «جابر» در ذيل حديث مى گويد : «فَقَالَ (صلى الله عليه وآله) كَلِمَةٌ أَصَمَّنيها النَّاسُ فَقُلْتُ لأَبي مَا قَالَ ؟ قَالَ : كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْش; پيامبر (صلى الله عليه وآله) سخنى گفت كه بر اثر سروصداهاى مردم، من آن را نفهميدم، به پدرم گفتم : پيامبر (صلى الله عليه وآله) چه فرمود ؟ گفت : فرمود : همه آنها از قريشند».
در تعبير ديگرى مى خوانيم پيغمبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : «لاَ يَزَالُ الدِّينُ قَائِمَاً حَتّى تَقُومَ السَّاعَةُ أَوْ يَكُونَ عَلَيْكُمْ إثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْش».
اين تعبير نشان مى دهد كه عمر خلفاى دوازدگانه تا پايان جهان ادامه خواهد يافت، و اين سخن كاملاً هماهنگ با عقيده شيعه است.
2 ـ در «صحيح بخارى» مى خوانيم كه «جابر» مى گفت : از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)شنيدم كه مى فرمود : «يَكُونُ إثْنَى عَشَرَ أَمِيراً فَقَالَ كَلِمَة لَمْ أَسْمَعْها فَقَالَ أَبِي انَّهُ قالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْش; بعد از من 12 امير خواهد بود سپس سخنى فرمود : كه آن را نشنيدم، پدرم گفت : حضرت فرمود : همه آنها از قريشند»(1).
3 ـ همين مضمون در «صحيح ترمذى» با تفاوت مختصرى آمده است و بعد از آن مى گويد : «هَذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحيِحٌ; اين حديثِ خوبِ صحيحى است»(2).
4 ـ در «صحيح ابى داود» نيز همين مضمون آمده است و تعبير حديث نشان مى دهد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) آن را در ميان جمعيّت فرمود : زيرا در آن وارد شده است كه وقتى پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : همواره اين دين، عزيز و نيرومند است تا 12 خليفه بر آن حكومت كند، مردم با صداى بلند تكبير گفتند(3).
1. صحيح بخارى، جلد 3 جزء 9 صفحه 101 طبع دار الجيل بيروت.
2. صحيح ترمذى، جلد 4 صفحه 501 طبع دار التراث الاحياء العربى بيروت.
3. صحيح ابى داود، جلد 4 صفحه 106 (كتاب المهدى).
[618]
5 ـ در «مسند احمد حنبل» نيز اين حديث در چند مورد آمده است(1).
بعضى از محققان شماره طرق آن را در اين كتاب (مسند احمد) 34 طريق دانسته اند(2).
بارها با علماء اهل سنّت درباره تفسيرِ احاديث فوق كه در معروفترين منابع آنها آمده است، سخن گفته شده است، ولى هيچ كدام تفسير قانع كننده اى درباره 12 خليفه و يا 12 امير ارائه نداده اند; چرا كه مطابق اعتقاد آنها عدد 12 براى آنها قابل تطبيق نيست، تنها طبق اعتقاد پيروان اهل بيت مى توان آن را تفسير كرد.
* * *
موقعيّت بنى هاشم در اسلام
در خطبه بالا اشاره اى به موقعيّت بنى هاشم در ميان قريش شده بود، و اين در واقع برگرفته از كلمات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) است، از جمله در حديثى كه در كتاب «فضايل الصحابة احمد بن حنبل» از «عايشه» نقل شده، چنين مى خوانيم : «قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) قَالَ لِي جَبْرَئيِلُ : يَا مُحَمَّدُ قَلَّبْتُ الاَْرْضَ مَشَارِقَها وَمَغارِبَها فَلَمْ أَجِدْ وُلْدَ أَب خَيْرَاً مِنْ بَنِي هَاشِم; پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : جبرئيل به من چنين گفت : اى محمّد ! شرق و غرب جهان را زير ورو كردم و فرزندانى بهتر از بنى هاشم نيافتم»(3).
روشن است همه بنى هاشم در اين حد از مقام نيستند، و ظاهراً حديث بيشتر ناظر به ائمّه معصومين (عليهم السلام) است.
* * *
1. مسند احمد، جلد 5 صفحه 89 ـ 90 ـ 101.
2. به كتاب منتخب الاثر صفحه 12 و احقاق الحق جلد 13 مراجعه شود.
3. فضايل الصحابه، جلد 2، صفحه 628، حديث 1073.
[619]
بخش سوّم
منها : آثَرُوا عَاجِلاً وَأَخَّرُوا آجِلاً، وَتَرَكُوا صَافِياً، وَشَرِبُوا آجِناً. كَأَنِّي أَنْظُرُ إلَى فَاسِقِهِمْ وَقَدْ صَحِبَ الْمُنْكَرَ فَأَلِفَهُ، وَبَسِىءَ بِهِ وَوَافَقَهُ، حَتَّى شَابَتْ عَلَيْهِ مَفَارِقُهُ، وَصُبِغَتْ بِهِ خَلاَئِقُهُ، ثُمَّ أَقْبَلَ مُزْبِداً كَالتَّيَّارِ لاَ يُبَالِي مَا غَرَّقَ، أَوْ كَوَقْعِ النَّارِ فِي الْهَشِيمِ لاَ يَحْفِلُ مَا حَرَّقَ !
ترجمه
آنها (حاميان باطل) دنيا را مقدّم داشتند، و آخرت را عقب انداختند، آب گوارا و صاف (نعمتهاى جاويدان) را رها كردند، و آبهاى متعفن (هوسهاى زودگذر دنيا) را نوشيدند.
گويا فاسق آنان را مى بينم كه با زشتيها همنشين شده، و با آن انس گرفته است، آن چنان با آن هماهنگ گشته كه موهاى او در اين راه سفيد شده، و خلق و خوى او به رنگ گناه درآمده است.
سپس همچون سيلى خروشان حركت كرده (و همه چيز را در كام خود فرومى برد)، بى آن كه به آنچه غرق مى كند اعتنايى داشته باشد، و يا همچون شعله آتشى در گياهان خشك است كه براى آن تفاوت نمى كند كه چه چيز را مى سوزاند !
* * *
[620]
شرح و تفسير
اين خودكامگان خشك و تر را مى سوزانند !
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه اشاره به كسانى مى فرمايد كه در برابر امامان و پيشوايان حق ايستادند و براى حكومت چند روزه دنيا، حق را زير پا نهادند، مى گويد : «آنها دنيا را مقدّم داشتند و آخرت را عقب انداختند، آب گوارا و صاف (نعمت هاى اخروى) را رها كردند، و آب هاى متعفن (هوسرانى دنيا) را نوشيدند» (آثَرُوا عَاجِلاً وَأَخَّرُوا آجِلاً، وَتَرَكُوا صَافِياً، وَشَرِبُوا آجِناً(1)).
سپس مى افزايد : «گويا فاسق آنان را مى بينم كه با زشتى ها همنشين شده، و با آن انس گرفته است، آن چنان با آن هماهنگ گشته كه موهاى او در اين راه سفيد شده، و خلق و خوى او به رنگ گناه درآمده است !» (كَأَنِّي أَنْظُرُ إلَى فَاسِقِهِمْ وَقَدْ صَحِبَ الْمُنْكَرَ فَأَلِفَهُ، وَبَسِىءَ بِهِ(2) وَوَافَقَهُ، حَتَّى شَابَتْ عَلَيْهِ مَفَارِقُهُ، وَصُبِغَتْ بِهِ خَلاَئِقُهُ(3)).
و در ادامه مى افزايد : «سپس همچون سيلى خروشان حركت كرده (و همه چيز را در كام خود فرو مى برد)، بى آن كه به آنچه غرق مى كند اعتنايى داشته باشد، و يا همچون شعله آتشى درگياهان خشك است، كه براى آن تفاوت نمى كند چه چيز را مى سوزاند». (ثُمَّ أَقْبَلَ مُزْبِداً(4) كَالتَّيَّارِ(5) لاَ يُبَالِي مَا غَرَّقَ،1. «آجن» از مادّه «اجن» (بر وزن فجر) به معنى تغيير كردن بو و رنگ و طعم آب است.
2. «بسئ به» از مادّه «بسوء» به معنى انس گرفتن و هماهنگ شدن با چيزى است.
3. «خلائق» گاهى جمع «خلق» به معنى مخلوق است وگاه جمع «خليقه» به معنى خلق و خو است و در خطبه بالا در معنى دوّم به كار رفته است.
4. «مزبد» از مادّه «زَبَد» به معنى كف روى آب و مانند آن گرفته شده و «مزبد» اسم فاعل آن است.
5. «تيّار» در اصل به معنى امواج شديدى است كه آب را به بيرون دريا پرتاب مى كند و گاه به هرگونه موج اطلاق مى شود.
[621]
أَوْ كَوَقْعِ النَّارِ فِي الْهَشِيمِ(1) لاَ يَحْفِلُ(2) مَا حَرَّقَ !)
در اين كه ضميرها در عبارات فوق به چه شخص و يا اشخاصى برمى گردد، در ميان شارحان گفتگوهاى فراوانى است. بعضى آن را اشاره به خلفاى نخستين مى دانند، و بعضى به گروهى از صحابه كه راه خطا را پيمودند. و بعضى براى آن يك مفهوم عام قائلند، نه اشخاص معيّن. و بعضى اشاره به «بنى اميه» مى دانند.
و احتمال اخير از همه مناسب تر است; زيرا آنها به وضوح دنيا را بر آخرت مقدّم داشتند، و چشمه زلال حق را رها كرده و به لجن دنياى متعفن روآوردند.
وبنابراين تفسير جمله «كَأَنِّي أَنْظُرُ إلَى فَاسِقِهِمْ»، اشاره به «عبدالملك بن مروان» مى باشد، كه از چهره هاى بسيار كثيف «بنى اميه» بود، و جنايات زيادى را مرتكب شد، كه خودش مستقيماً متولى آن بود، و چه جنايات وحشتناكى كه به توسّط فرماندار خونخوارش «حجّاج» انجام شد. او سيل ويرانگر و آتش سوزانى بود كه هر چيزى را بر سر راه خود مى ديد به نابودى مى كشاند. تعبير «كَأَنِّي أَنْظُرُ إلَى فَاسِقِهِمْ; گويا فاسق آنها را مى بينم..».، نشان مى دهد كه اشاره به فردى است كه در آينده پيدا مى شود و تطبيق آن برگذشتگان و يا معاصران حضرت جز با تكلّف ممكن نيست.
* * *
1. «الهشيم» از مادّه «هشم» (بر وزن پشم) به گياهان خشكيده درهم شكسته اطلاق مى شود.
2. «لا يحفل» از مادّه «حُفُول» به معنى اعتنا كردن به چيزى گرفته شد بنابراين «لايحفل» يعنى اعتنا نمى كند.
[622]
[623]
بخش چهارم
أَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِيحِ الْهُدَى، والاَْبْصَارُ الْلاَّمِحَةُ إلَى مَنَارِ التَّقْوَى ! أَيْنَ الْقُلُوبُ الَّتِي وُهِبَتِْ للهِ، وَعُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللهِ ! ازْدَحَمُوا عَلَى الْحُطَامِ. وَتَشَاحُّوا عَلَى الْحَرَامِ; وَرُفِعَ لَهُمْ عَلَمُ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ، فَصَرَفُوا عَنِ الْجَنَّةِ وُجُوهَهُمْ، وَأَقْبَلُوا إلَى النَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ; وَدَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا وَوَلَّوْا، وَدَعَاهُمُ الشَّيْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَأَقْبَلُوا !
ترجمه
كجايند آن عقلها كه از چراغ هدايت نور مى گيرند، و آن چشمها كه به مناره ها و نشانه هاى تقوا دوخته شده اند ؟ كجايند آن دل ها كه به خدا بخشيده شده، و با يكديگر پيمان اطاعت خدا را بسته اند.
ولى آنها (دنياپرستان) گرد متاع پست دنيا ازدحام كرده اند، و براى به دست آوردن حرام به نزاع با يكديگر برخاسته اند، پرچم بهشت و دوزخ در برابر آنها بر افراشته شده، اما از بهشت روى برگردانده و با اعمال خود به آتش دوزخ روى آورده اند !
(آرى) پروردگارشان آنها را فراخوانده، اما رويگردان شده و پشت كرده اند، (ولى) شيطان آنها را به سوى خود دعوت كرده، دعوتش را پذيرفته و به او روى آورده اند !
* * *
[624]
شرح و تفسير
حق طلبان و پيروان شيطان
امام (عليه السلام) در بخش آخر اين خطبه از دو گروه سخن مى گويد : گروه خردمند و عاقل و با تقوا و مطيع فرمان حقّ، و گروه ديگرى كه ازدحام بر متاع پست دنيا كرده و براى به چنگ آوردن اموال حرام بر يكديگر سبقت مى گيرند، مى فرمايد : «كجايند آن عقلها كه از چراغ هدايت نور مى گيرند ؟ و آن چشمها كه به مناره ها و نشانه هاى تقوا دوخته شده اند ؟ كجايند آن دل ها كه به خدا بخشيده شده و يا يكديگر پيمان اطاعت خدا را بسته اند» (أَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِيحِ الْهُدَى، والاَْبْصَارُ الْلاَّمِحَةُ(1) إلَى مَنَارِ التَّقْوَى ! أَيْنَ الْقُلُوبُ الَّتِي وُهِبَتِْ للهِ، وَعُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللهِ).
اشاره به اين كه گروه زيادى از مردم به راه خلاف گام نهاده اند، و نيكان چنان در اقليّت قرار گرفته اند كه گويى امام (عليه السلام) به دنبال آنها گردش مى كند تا آنها را پيدا كند.
سپس در ادامه سخن مى فرمايد : «(ولى آن گروه دنياپرست) گرد متاع پست دنيا ازدحام كرده اند، و براى بدست آوردن حرام به نزاع با يكديگر برخاسته اند، پرچم بهشت و دوزخ در برابر آنها برافراشته شده، اما از بهشت روى برگردانده و با اعمال خود به آتش دوزخ روى آورده اند، (آرى) پروردگارشان آنها را فراخوانده، اما روى گردان شده و پشت كرده اند، (ولى) شيطان آنان را به سوى خود دعوت كرده، دعوتش را پذيرفته و به او روى آورده اند» (ازْدَحَمُوا عَلَى
1. «لامحه» از مادّه «لمح» (بر وزن لمس) در اصل به معنى درخشيدن برق است سپس به معنى نگاه كردن سريع آمده است و گاه به معنى چشم دوختن به چيزى نيز آمده كه در خطبه بالا همين معنا اراده شده است.
[625]
الْحُطَامِ(1). وَتَشَاحُّوا(2) عَلَى الْحَرَامِ; وَرُفِعَ لَهُمْ عَلَمُ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ، فَصَرَفُوا عَنِ الْجَنَّةِ وُجُوهَهُمْ، وَأَقْبَلُوا إلَى النَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ; وَدَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا(3)وَوَلَّوْا، وَدَعَاهُمُ الشَّيْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَأَقْبَلُوا).
به نظر مى رسد اين دو گروه را كه امام (عليه السلام) در اين بخشى از خطبه به آنها اشاره فرمود، همانها هستند كه در بخشهاى قبل به آنها اشاره شد، گروهى كه در برابر امامت امامان راستين سرتسليم فروآوردند، و خضوع كردند، و گروه ديگرى كه در برابر آنها به پاخاستند و سعى در خاموش كردن نور هدايت آنان داشتند، آنها خودكامگانى بودند دنياپرست، كه حلال و حرام برايشان مطرح نبود، و در پيروى و اطاعت شيطان بر يكديگر سبقت مى گرفتند.
* * *
1. «حطام» به معنى چيز شكسته و بى ارزش است و اموال دنيا را به دليل بى ارزش بودن «حطام دنيا» مى گويند.
2. «تشاحوا» از مادّه «تشاح» و از ريشه «شُح» به معنى بخل توأم با حرص گرفته شده و «تشاح» در جايى گفته مى شود كه دو نفر يا دو گروه براى به دست آوردن چيزى به منازعه برمى خيزند.
3. «نفروا» از مادّه «نَفْر» و «نفور» به معنى دورشدن و فرار كردن از چيزى است.
[626]
[627]
خطبه145(1)
وَمِنْ خطبة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى امام (عليه السلام) كه درباره ناپايدارى دنيا ايراد فرموده است.
خطبه در يك نگاه
مجموع اين خطبه ناظر به دو مطلب است، بخش اوّل اشاره به ناپايدارى دنيا و ناپايدارى نعمت هاى آن است، و دقت در جمله هاى اين خطبه انسان را به واقعيت اين جهان ناپايدار بيش از پيش آشنا مى سازد و نكته هايى در آن است كه هر شنونده اى را از خواب غفلت بيدار مى كند.
وبخش دوّم پيرامون نكوهش از بدعت ها سخن مى گويد، كه هر گاه بدعتى در ميان مردم رايج شود، سنّتى به فراموشى سپرده خواهد شد.
1. «سند خطبه»
بخشى از اين خطبه را «ابن شعبه حرّانى» در كتاب «تحف العقول» در ضمن خطبه اى كه به عنوان خطبه «وسيله» معروف شده، آورده است و مرحوم «شيخ مفيد» نيز در كتاب «ارشاد» با تفاوت مختصرى ذكر كرده است.
مرحوم «شيخ طوسى» نيز در كتاب «امالى» آن را ذكر كرده است. در اشعار «ابو العتاهيه» نيز به مضمون بعضى از جمله هاى اين خطبه اشاره شده است كه احتمالاً از كلام مولا على (عليه السلام) گرفته است. در كلمات قصار، در حكمت 191 نيز بخش هايى از اين خطبه آمده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 323).
[628]
[629]
بخش اوّل
أَيُّهَا النَّاسُ، إنَّمَا أَنْتُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا، مَعَ كُلِّ جَرْعَة شَرَقٌ، وَفي كُلِّ أَكْلَة غَصَصٌ ! لاَ تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى، وَلاَ يُعَمَّرُ مُعَمَّرٌ مِنْكُمْ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إلاَّ بِهَدْمِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ، وَلاَ تُجَدَّدُ لَهُ زِيَادَةٌ فِي أَكْلِهِ إلاَّ بِنَفَادِ مَا قَبْلَهَا مِنْ رِزْقِهِ; وَلاَ يَحْيَا لَهُ أَثَرٌ، إلاَّ مَاتَ لَهُ أَثَرٌ; وَلاَ يَتَجَدَّدُ لَهُ جَدِيدٌ إلاَّ بَعْدَ أَنْ يَخْلَقَ لَهُ جَدِيدٌ; وَلاَ تَقُومُ لَهُ نَابِتَةٌ إلاَّ وَتَسْقُطُ مِنْهُ مَحْصُودَةٌ. وَقَدْ مَضَتْ أُصُولٌ نَحْنُ فُرُوعُهَا، فَمَا بقاءُ فَرْع بَعْدَ ذَهَابِ أَصْلِهِ !
ترجمه
اى مردم ! شما در اين جهان هدفى هستيد در برابر تيرهاى مرگ كه يكى پس از ديگرى به سوى شما پرتاب مى شود، همراه هر جرعه اى بيم گلوگير شدن است. و با هر لقمه اى بيم گرفتن راه نفس، به هيچ نعمتى از دنيا نمى رسيد، جز اين كه نعمت ديگرى را از دست مى دهيد. و هيچ كس از شما يك روز عمر نمى كند، مگر اين كه از جمع زندگى وى يك روز كاسته مى شود. غذايى بر او افزوده نمى گردد، مگر اين كه از آن روزيى كه برايش تعيين شده بهمان اندازه كم مى شود، هيچ اثرى از او زنده نمى شود، جز اين كه اثر ديگرى از او مى ميرد، چيزى براى او تازه نمى شود، مگر اين كه تازه اى از او كهنه مى گردد و هيچ چيز براى او نمى رويد، جز اين كه چيزى از او درو مى شود، (از همه مهمتر اين كه) اصول و ريشه هاى ما، در گذشتند، و ما فروع و شاخه هاى آنها هستيم، آيا شاخه
[630]
بعد از رفتن ريشه بقايى دارد ؟ !
شرح و تفسير
تضادّ نعمتهاى دنيا
در اين بخش از خطبه امام (عليه السلام) به ناپايدارى دنيا و آفاتى كه از هر سو انسان را تهديد مى كند اشاره مى فرمايد; و در سه جمله كوتاه و پر معنا، بخش عمده اين آفات منعكس شده، مى فرمايد : «اى مردم ! شما در اين جهان هدفى هستيد كه تيرهاى مرگ يكى بعد از ديگرى به سوى شما پرتاب مى شود، همراه هر جرعه اى، بيم گلوگير شدن است، و با هر لقمه اى امكان گرفتن راه نفس، به هيچ نعمتى از دنيا نمى رسيد جز اين كه نعمت ديگرى را از دست مى دهيد !» (أَيُّهَا النَّاسُ، إنَّمَا أَنْتُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيَا غَرَضٌ(1) تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا، مَعَ كُلِّ جَرْعَة شَرَقٌ(2)، وَفي كُلِّ أَكْلَة غَصَصٌ(3) ! لاَ تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى).
از يكسو اشاره به آفات مرگزا، اعم از فردى مانند انواع بيماريها، حمله حيوانات، درگير شدن با افراد شرور، سقوط از بلندى و مانند آن و آفات جمعى مانند زلزله ها، سيلها، قحطيها و جنگها مى كند.
و از سوى ديگر همراه بودن هر نعمتى با نقمت، و هر پيروزى با مشكلات را ياد آور مى شود، كه ساده ترين آن همان است كه امام (عليه السلام) در عبارت خود بيان فرموده و آن اين كه : همان زمان كه انسان آب گوارايى را مى نوشد، ممكن است در مجراى تنفس او وارد شود، و او را خفه كند، و در همان هنگام كه غذاى
1. «غرض» به معنى چيزى است كه به سوى آن تيراندازى مى كنند و به فارسى به آن «هدف» مى گويند.
2. «شَرَق» معنى مصدرى دارد به معنى گلوگير شدن با آب است.
3. «غصص» آن نيز معنى مصدرى دارد و به معنى گلوگير شدن با غذاست.
[631]
لذيذى را مى خورد، ممكن است گلوگير او گردد، و به مرگش بينجامد.
واز سوى سوّم به تضادّ مواهب مادى دنيا اشاره كرده، مى فرمايد : آنها قابل جمع نيستند، انسان به يكى مى رسد، از ديگرى جدا مى شود، مثلاً از نعمت فرزند محروم است، خدا فرزندانى به او مى دهد ولى فرزندان آسايش او را سلب مى كنند. و يا اين كه فقير است و مالى ندارد، و سخت در زحمت است، خداوند اموالى به او مى بخشد امّا حفظ و مديريت اموال، مجالى براى استراحت او نمى دهد. مركب ندارد، گرفتار مشكلات است، ولى با پيدا كردن مركب، انواع هزينه ها و مشكلات نگهدارى و امثال آن دامان او را مى گيرد، و به همين ترتيب هر نعمتى را به چنگ مى آورد، نعمتى را از دست مى دهد.
و به گفته «حافظ» :
شكوه تاج سلطانى كه بيم جان درآن درج است كلاهى دلكش است اما به دردسر نمى ارزد
يا به گفته «شهريار» :
دل خوش داشتم و ديگر هيچ نه متاع خوش و نه منزل خوش
حاليا مَرْدَم و دارم همه چيز ليك آنچه كه ندارم دل خوش !
تعبير به «تَنْتَضِلُ» با توجه به اين كه، اين واژه در مورد كسانى به كار مى رود كه در مسابقه تيراندازى شركت دارند، نشان مى دهد كه گويى آفات دنيا براى هدف گرفتن حيات انسان با هم مسابقه مى دهند.
و تعبير «مَنَايَا»
كه جمع «مَنِيَّة» به معنى مرگ است اشاره به اشكال مختلف مرگ و ميرهاست، خواه فردى باشد، يا جمعى، كه در بالا به آن اشاره شد.
گاه تصور مى شود كه جمله «لاَ تَنَالُونَ مِنْهَا...» تعبير ديگرى از جمله «مَعَ كُلِّ جَرْعَة شَرَقٌ...» مى باشد، در حالى كه اين دو جمله دو معنى متفاوت دارد. جمله «مَعَ كُلِّ جَرْعَة شَرَقٌ...»، اشاره به اين است كه در كمين هر نعمتى آفتى
[632]
نشسته است، اما جمله «لاَ تَنَالُونَ مِنْهَا...» اشاره به اين است كه اگر آفتى هم در بين نباشد، نعمت هاى جهان با هم جمع نمى شوند، به يكى مى رسى از ديگرى جدا مى شوى.
در ادامه اين سخن امام (عليه السلام) به شرح زيبايى از جمله قبل كه فرمود : به هر نعمتى برسى نعمت ديگرى را از دست مى دهى، پنج نمونه روشن را در پنج جمله بيان مى فرمايد. مى گويد : «هيچ كس از شما يك روز عمر نمى كند، مگر اين كه از مجموعه حيات وى روزى كاسته مى شود، و غذايى بر او افزوده نمى گردد، مگر اين كه از آن مقدار روزيى كه برايش تعيين شده به همان اندازه كم مى شود، هيچ اثرى از او زنده نمى شود، جز اين كه اثر ديگرى از او مى ميرد، و چيزى براى او تازه نمى شود، مگر اين كه تازه اى از او كهنه مى گردد، و هيچ چيز براى او نمى رويد، جز اين كه چيزى از او درو مى شود» (وَلاَ يُعَمَّرُ مُعَمَّرٌ مِنْكُمْ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إلاَّ بِهَدْمِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ، وَلاَ تُجَدَّدُ لَهُ زِيَادَةٌ فِي أَكْلِهِ إلاَّ بِنَفَادِ مَا قَبْلَهَا مِنْ رِزْقِهِ; وَلاَ يَحْيَا لَهُ أَثَرٌ، إلاَّ مَاتَ لَهُ أَثَرٌ; وَلاَ يَتَجَدَّدُ لَهُ جَدِيدٌ إلاَّ بَعْدَ أَنْ يَخْلَقَ(1) لَهُ جَدِيدٌ; وَلاَ تَقُومُ لَهُ نَابِتَةٌ إلاَّ وَتَسْقُطُ مِنْهُ مَحْصُودَةٌ(2)).
آرى ! هنگامى كه انسان طفل است، شادابى مخصوصى دارد، بعد كه به جوانى مى رسد، و نشاط جوانى در او زنده مى شود، شادابى طفوليّت از بين رفته است، و هنگامى كه در مرحله پيرى گام مى نهد، و وجود او مجموعه اى از تجارب و آگاهيها مى شود، نشاط جوانى را از دست داده است، همچنين خداوند نعمت فرزند به انسان مى دهد، اما چيزى نمى گذرد كه پدر را از دست مى دهد، دوستان
1. «يخلق» از مادّه «خلوق» به معنى كهنه شدن است و «يَخْلُقُ» از مادّه «خلق» به معنى آفريدن است و در جمله بالا معنى اوّل ارائه شده است.
2. «محصودة» از مادّه «حصد» و «حصاد» (بر وزن غصب) به معنى درو كردن گرفته شده و لذا «محصود» چيزى است كه درو شده است.
[633]
جديدى پيدا مى كند، در حالى كه دوستان قديم از او گرفته مى شوند، و به همين ترتيب به هرنعمتى مى رسد، نعمت ديگرى را از دست مى دهد، و اين طبيعت زندگى دنيا و مواهب مادى است، كه براى هيچ كس در هيچ زمان و مكان، همه آنها يكجا جمع نمى شود، به هر كدام برسى، ديگرى را از دست خواهى داد، و اين هشدارى است به همه انسانها، كه به نعمتهاى دنيا دل نبندند، و دل در گرو آنها ننهند، تعبير به «وَلاَ يَحْيَا لَهُ أَثَرٌ ...» اشاره به اين است كه اگر انسان آثارى از خود به يادگار مى گذارد ـ خواه آثار علمى باشد يا بناهاى خير و عام المنفعه ـ حتماً به خاطر آن نيروهايى از فكر و جسم خودرا از دست مى دهد.
و تعبير «لاَ تَقُومُ لَهُ نَابِتَةٌ ...» مى تواند اشاره به موهبت فرزندان و نوه ها باشد، كه هر زمان آنها رشد و نمو مى كنند خويشاوندان بزرگتر او تدريجاً از دست مى روند، و ممكن است اشاره به هرگونه نمو و رويشى باشد، مثلاً انسان در گوشه اى از باغ خود نهالهاى تازه اى پرورش مى دهد، در حالى كه در گوشه ديگر درختان كهن يكى پس از ديگرى پژمرده يا خشك مى شود.
و در پايان اين بخش مى فرمايد : «(و از همه مهمتر اين كه) اصول و ريشه هاى ما، درگذشتند، و ما فروع و شاخه هاى آنها هستيم، آيا شاخه بعد از رفتن ريشه، بقايى دارد» (وَقَدْ مَضَتْ أُصُولٌ نَحْنُ فُرُوعُهَا، فَمَا بَقَاءُ فَرْع بَعْدَ ذَهَابِ أَصْلِهِ !).
اشاره به اين كه با توجه به اين كه پدران و نياكان ما همگى رفتند و در طريق فنا گام نهادند، ما نبايد انتظار بقا داشته باشيم; زيرا فرع زائد بر اصل غير ممكن است. بنابراين دير يا زود بايد جاى خودرا به آيندگان بسپاريم.
* * *
[634]
نكته
امام (عليه السلام) ترسيم بسيار دقيق و ظريفى در اين بخش از دنيا فرموده است.
آرى ! دنيايى كه در آن زندگى مى كنيم دورنمايى دارد كه با منظره آن بسيار متفاوت است، دورنمايى از كاخها، ثروتها، نعمتها، زيباييها و شاديها، اما هنگامى كه به آن نزديك مى شويم، چهره زشت خودرا به ما نشان مى دهد. از يكسو ـ همان طور كه امام (عليه السلام) اشاره فرمود ـ انسان دائماً در دنيا هدف تيرهاى آفات و بلاهاست، به گونه اى كه يك ساعت آينده خودرا نمى تواند پيش بينى كند، از سوى ديگر در كنار هر موهبتى، مصيبتى است، و در كنار هر گلى خارى و از سوى سوّم به هر نعمتى مى رسيم از ديگرى باز مى مانيم.