در هيچ جاى دنيا، و در هيچ عصر و زمانى چنين نبوده كه رهبر يك قوم و رييس يك كشور، در هر حادثه كوچكى و در ناآرامى هاى موضعى شخصاً به مقابله برخيزد. هميشه فرماندهى شجاع، با گروهى از وفاداران را براى خاموش كردن اين گونه آتش ها، گسيل مى دارند. زيرا خالى كردن مركز حكومت، ممكن است عوارض بسيار نامطلوبى داشته باشد.
به همين دليل امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، مى فرمايد : «براى من سزاوار نيست كه لشكر و شهر وبيت المال و جمع آورى خراج و ماليات، و قضاوت ميان مسلمانان و نظارت بر حقوق مطالبه كنندگان را رها سازم، و با جمعى از لشكر، به دنبال جمع ديگرى خارج شوم، و همچون تيرى كه در يك جعبه خالى قرار دارد، از اين طرف، به آن طرف بيفتم» (وَلاَ يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَالْمِصْرَ وَبَيْتَ الْمَالِ وَجِبَايَةَ الاَْرْضِ، وَالْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ، وَالنَّظَرَ فِي حُقُوقِ
1. در اين كه آيا جمله بالا، جمله خبرى است و از وضع حال جمعيّت سُست و بى اراده كوفه خبر مى دهد، و مى گويد با راهى كه در پيش گرفته اند، هرگز توفيقى در زندگى نخواهند يافت، و يا اين كه جمله انشايى است و نوعى نفرين درباره آنهاست در ميان شارحان نهج البلاغه گفتگوست ولى معنى دوّم مناسب تر به نظر مى رسد.
2. «سُدِّدْتُمْ» در اصل از «سدّ» گرفته شده كه معنى آن معروف است و از آن جا كه سدّ بناى محكمى است «تسديد» به معنى محكم كردن و استوار نمودن آمده است.
[186]
الْمُطَالِبِينَ، ثُمَّ أَخْرُجَ فِي كَتِيبَة(1) أَتْبَعُ أُخْرَى، أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ(2) الْقِدْحِ(3)فِي الْجَفِيرِ(4) الْفَارِغِ(5)).
امام (عليه السلام) در اين گفتار كوتاه، به شش بخش از وظايف مهمِ رييس حكومت اشاره كرده كه اگر مركز حكومتش را رها كند، همه آنها با نابسامانى روبه رو مى شود : نظارت بر امور لشكر، پاسدارى مركز حكومت، حفظ بيت المال، جمع آورى خراج، داورى ميان مسلمين و دفاع از حقوق مردم.
بديهى است تنها در مواردى كه حادثه به قدرى بزرگ است كه بدون خروج رييس حكومت نمى توان با آن مقابله كرد، جايز است از اين مسائل مهم به طور موقت، صرف نظر كند و به مقابله با دشمن برخيزد.
سيره پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) نيز نشان مى دهد كه آن حضرت فقط در «غزوات» مهم و سرنوشت ساز، شخصاً فرماندهى لشكر را بر عهد مى گرفت، و در جنگ هاى كوچكتر، فرمانده اى تعيين مى فرمود و پرچم به دست او مى داد و سفارش هاى لازم را مى كرد. و اكثر جنگ ها، در تاريخ اسلام به همين صورت انجام شده كه نام آن «سريه» گذارده شده است. منتها اصحاب پيغمبر (صلى الله عليه وآله) در برابر او چنان گوش به فرمان بودند كه هر دستورى را بى چون و چرا، اجرا مى كردند و احدى به خود اجازه نمى داد بگويد : «تا تو نيايى ما نمى رويم».
1. «كتيبة» به گروهى از لشكر گفته مى شود كه به قول بعضى از ارباب لغت، عدد آنها بين صد تا هزار نفر بوده باشد.
2. «تقلقل»، به معنى حركت كردن از سويى به سويى است.
3. «قدح»، به معنى چوبه تير، يا قطعه اى از چوب آمده است و گاه گفته اند : چوبه تير پيش از آن كه تراشيده شود و پيكان به آن متصل كنند، «قدح» ناميده مى شود.
4. «جفير» ظرفى است كه در كنار اسب مى بستند و چوب هاى تير را در آن مى نهادند و در فارسى به آن «تركش» يا «تيردان» مى گفتند.
5. «فارغ» به معنى تهى و خالى است.
[187]
درست است كه با توجه به تقسيم كارهاى مملكت هر يك از اين امور مسئوولى دارد، ولى نظارت رهبر و رييس بر آنها در پيشرفت اين كارها بسيار مؤثر است.
اين منطق بسيار روشن، بلكه بديهى است، ولى بهانه جويان سست و بى اراده، كه مى خواستند به هر بهانه اى شده از مقابله با دشمن سرباز زنند، خروج خودرا مشروط به يك شرط كاملاً غير منطقى، يا به تعبير ديگر تعليق بر محال مى كردند.
باز امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، تشبيه جالبى مى فرمايد، مى گويد : «من فقط همچون قطب و محور سنگ آسياب هستم، كه بايد در محلّ خود بمانم (و همه اين امور به وسيله من گردش كند) هرگاه من (در اين شرايط) از مركز خود دور شوم مدار همه چيز به هم مى ريزد و نتيجه ها دگرگون مى شود) (وَإِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَا، تَدُورُ عَلَيَّ وَأَنَا بِمَكَانِي، فَإذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ(1) مَدَارُهَا، وَاضْطَرَبَ ثِفَالُهَا(2)).
در گذشته براى آرد كردن گندم و جو، از آسياب هاى دستى، يا آبى و بادى استفاده مى كردند; ساختمان همه آنها ساده و روشن بود، سنگى در زير قرار داشت كه هميشه ثابت بود و سنگى در رو، كه دائماً به وسيله نيروى دست، يا فشار آبى كه از زير آن عبور مى كرد، يا باد، حركت مى نمود. در وسط اين دو سنگ ميله اى بود كه سنگ بر محور آن مى چرخيد و اگر ميله مى شكست،
1. «استحار» از مادّه «تحير و حيرت» به معنى حيران شدن است وبه ابرهاى سنگينى گفته مى شود كه باد آن را در مسير خاصى به حركت درنياورده است گويى حيران و سرگردان باقى مانده است.
2. «ثفال» به معنى سفره چرمى است كه آسياب دستى را روى آن مى گذارند تا آردها به روى آن بريزد و پراكنده نشود.
[188]
سنگ از مسير خود خارج مى شد و به كنارى مى افتاد. در ضمن براى اين كه آردها به راحتى جمع آورى شود، پوست يا پارچه بزرگى را زير آسياى دستى پهن مى كردند، تا هنگامى كه آرد از ميان دو سنگ بيرون مى آيد، روى آن بريزد. هر گاه آن قطب و محور اصلى از ميان مى رفت، آسياب از حركت مى ايستاد، و سنگ روى آن قطعه پوست و پارچه مى افتاد و نظم آن را به هم مى زد. اين همان چيزى است كه امام (عليه السلام) در جمله هاى فوق با عنوان «اسْتَحَارَ مَدَارُهَا، وَاضْطَرَبَ ثِفَالُهَا» اشاره به آن فرموده است.
اضافه بر اين، چيزى كه سنگ رويين را در آسياهاى آبى و بادى به حركت درمى آورد، نيز همان محور و ميله اى بود كه در وسط سنگ قرار داشت كه از پايين به ميله بزرگترى متصل بود كه آب از يك طرف بر آن مى ريخت، و آن را به حركت درمى آورد. و به اين ترتيب، ميله وسط هم عامل حركت و هم عامل نظم بود و رهبر، امام و پيشوا همين موقعيّت را دارد.
و در پايان اين بخش امام (عليه السلام) در يك نتيجه گيرى صريح مى فرمايد : «بخدا سوگند ! اين پيشنهادِ بد و نادرستى است ! (كه من براى خاموش كردن آتش هر فتنه اى شخصاً برخيزم و به اين سو و آن سو روم و مركز حكومت را خالى كنم)» (هذَا لَعَمْرُ اللهِ الرَّأْيُ السُّوءُ).
به يقين چنين پيشنهادى خطاست به گواهى راه و رسمى كه همه مديران و رؤساى حكومت، در زندگى خود داشته و دارند كه جز در حوادث مهم، مركز مديريت و حكومت خودرا ترك نمى كنند.
* * *
[189]
بخش دوّم
وَاللهِ لَوْلاَ رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ ـ وَلَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاؤُهُ ـ لَقَرَّبْتُ رِكَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْكُمْ فَلاَ أَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ; طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ، حَيَّادِينَ رَوَّاغِينَ. إنَّهُ لاَ غَنَاءَ فِي كَثْرَةِ عَدَدِكُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِكُمْ. لَقَدْ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتي لاَ يَهْلِكُ عَلَيْهَا إلاَّ هَالِكٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإلَى الْجَنَّةِ، وَمَنْ زَلَّ فَإلَى النَّارِ !
ترجمه
به خدا سوگند ! اگر اميدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن نبود ـ هر گاه چنين توفيقى نصيبم شود ـ مركب خويش را آماده مى كردم و از شما دور مى شدم، ومادام كه نسيمهاى جنوب و شمال در حركتند (هرگز) شما را طلب نمى كردم، چرا كه شما بسيار طعنه زن، عيب جو، روى گردان از حق و پر مكر و حيله هستيد.
كثرت جمعيّت شما با قلّت اجتماع افكارتان، سودى نمى بخشد (من وظيفه خودرا درباره شما انجام دادم) شما را به راه روشنى واداشتم كه جز افراد ناپاك در آن هلاك نمى شوند. آن كس كه در اين راه استقامت كرد، به بهشت شتافت و آن كس كه پايش لغزيد (و از جادّه منحرف شد) به جهنّم واصل شد !
شرح و تفسير
اگر اميد شهادت نداشتم...
امام (عليه السلام) در اين بخش كه بخش نهايى خطبه است، شديداً مردم «كوفه» را
[190]
ملامت و سرزنش مى كند و نقطه هاى ضعف آنها را بر مى شمرد، و از آينده آنها اظهار يأس و نوميدى مى كند، نخست چنين مى فرمايد : «به خدا سوگند اگر اميدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن، نبود ـ هرگاه چنين توفيقى نصيب من شود ـ مركب خويش را آماده مى كردم، و از شما دور مى شدم و مادامى كه نسيم هاى جنوب و شمال در حركتند (هرگز) شما را طلب نمى كردم» (وَاللهِ لَوْلاَ رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ ـ وَلَوْ قَدْ حُمَّ(1) لِي لِقَاؤُهُ ـ لَقَرَّبْتُ رِكَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ(2) عَنْكُمْ فَلاَ أَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ).
تعبير به (مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ) اشاره به اين است كه من هرگز به سراغ شما نخواهم آمد. اين تعبير شبيه چيزى است كه در يكى ديگر از كلمات آن حضرت آمده است كه وقتى به او پيشنهاد تبعيض در تقسيم بيت المال كردند، فرمود : «آيا به من دستور مى دهيد كه براى پيروزى خود از جور و ستم در حقِ كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم، استمداد جويم» «وَاللهِ لاَ اَطُوْرُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيْرٌ وَ مَا اَمَّ نَجْمٌ فِي السَّماءِ نَجْماً; به خدا سوگند تا عمر من باقى است و ستارگان آسمان در پى يكديگر طلوع و غروب دارند دست به چنين كارى نمى زنم»(3).
در اين جا سه سؤال پيش مى آيد : نخست اين كه : چگونه حضرت مى فرمايد : من به خاطر اميد به شهادت در ميان شما مانده ام و گر نه شما را ترك مى گفتم ؟ در حالى كه امام (عليه السلام) در چند جمله قبل فرمود : من بايد در ميان شما بمانم تا تدبير لشكر كنم و امنيّت منطقه را برقرار سازم، وسرپرستى بيت
1. «حُمَّ» از مادّه «حمّ» (بر وزن غم) به معنى مقدّر ساختن چيزى است بنابراين جمله (قد حمّ لى) مفهومش اين است كه اگر چنين امرى براى من مقدر شده باشد يا چنين توفيقى نصيب من شود.
2. «شَخَصْتُ» از مادّه «شخوص» به معنى نقل مكان از محلى به محل ديگر گرفته شده است.
3. نهج البلاغه، خطبه 126.
[191]
المال و داورى ميان مسلمين و احقاق حقوق كنم. اين دو، چگونه با يكديگر سازگار است ؟
ديگر اين كه : حضرت از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مژده شهادت را شنيده بود، ومى دانست به دست اَشْقَى اْلآخِرينْ (عبدالرحمن ابن ملجم) شهيد مى شود، چگونه مى فرمايد : من اميد شهادت در ميدان نبرد دارم ؟
سوّم اين كه : امام (عليه السلام) چگونه مى تواند مقام امامت و پيشوايى خودرا رها كند و از ميان مردم برود ؟
در پاسخ سؤال اوّل بايد گفت : رسيدن به فيض شهادت، يكى از اهداف والاى آن حضرت براى ماندن در ميان آن گروه بود و مانعى ندارد كه اهداف ديگرى نيز داشته باشد، و چون اهداف ديگر را قبلاً بيان فرموده بود، نيازى به ذكر آنها نديده است(1).
و در پاسخ سؤال دوّم مى گوييم : «لقاء عدوّ»، هر چند در بدو نظر، ملاقات در ميدان جنگ را تداعى مى كند، ولى در عين حال، مفهوم گسترده اى دارد كه هرگونه برخورد با دشمن را شامل مى شود، ومى دانيم شهادت امام (عليه السلام)نيز يكى از مصداق هاى آن بود.
و در پاسخ سؤال سوّم مى توان گفت كه : بيرون رفتن از ميان يك گروه فاسد و غير قابل اصلاح، مفهومش ترك وظايف امامت نيست بلكه امام (عليه السلام)مى تواند به ميان جمعيّت آماده ترى برود، همان گونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مردم «مكه» را رها كرد و به ميان مردم «مدينه» رفت.
1. متأسفانه، شارحان نهج البلاغه تا آن جا كه ما ديده ايم وارد اين بحث وجواب گويى از اين سؤالات نشده اند تنها مرحوم «بيهقى» از علماى قرن ششم، به پاسخ سؤال سوّم پرداخته و چنين گفته است : كه امام (عليه السلام) اين سخن را قطع نظر از مقام امامت بيان فرموده و گر نه مقام امامت ايجاب مى كند كه او در هر شرايط در ميان مردم باشد و به تعبيرى ديگر حضرت مى فرمايد : اگر مقام امامت نبود و من از اين نظر آزاد بودم شما را رها مى ساختم.
[192]
در ادامه سخن امام (عليه السلام) به ذكر دلايل ناخشنودى خود از آنان پرداخته و نقاط مهم ضعف آنها را به اميد آن كه شايد بيدار شوند و به اصلاح خويش پردازند بيان مى كند، مى فرمايد : «شما بسيار طعنه زن، عيب جو، روى گردان از حق، و پر مكر و حيله هستيد !» (طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ، حَيَّادِينَ(1) رَوَّاغِينَ(2)).
اين چهار صفت به قدرى زشت و نامطلوب است كه وجود يكى از آنها در انسانى، براى فاصله گرفتن از او كافى است، تا چه رسد كه همه آنها در كسى باشد، يعنى تمام توجه او به عيوب و نقايص باشد، بلكه آنها را بيش از آنچه هست بزرگ كند و پيوسته تكرار نمايد تا آن جا كه مردم مأيوس شوند، هر كجا حق را ببيند از آن روى گردان شود و با مكر وفسون، زندگى او آميخته گردد. يك انسان صالح چگونه مى تواند در ميان چنين گروهى، زندگى كند، تا چه رسد به اين كه امام معصوم و پيشواى خلق باشد، كه جز خون جگر خوردن و رنج كشيدن، نتيجه اى براى او نخواهد داشت، و به همين دليل امام (عليه السلام) آرزوى جدايى از آنها را مى كند.
سپس مى فرمايد : اضافه بر اين عيوب شخصى، يك عيب بزرگ اجتماعى داريد : «كثرت جمعيّت شما با قلت اجتماع افكارتان سودى نمى بخشد» (إنَّهُ لاَ غَنَاءَ فِي كَثْرَةِ عَدَدِكُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِكُمْ).
درست است كه جمعيّت شما، به ظاهر بسيار زياد است ولى چون اتحاد و وحدت قلوب بر شما حاكم نيست، و هر يك براى خود اراده و تصميمى داريد، كارى از شما ساخته نيست يا به تعبيرى ديگر، شما جمعيّت، تنهايان،
1. «حيّادين» از مادّه «حيد» (بر وزن حرف) به معنى انحراف گرفته شده است و «حيّاد» به كسى گفته مى شود كه بسيار از جادّه حق منحرف گردد.
2. «روّاغين» از مادّه «روغ» (بر وزن ذوق) به معنى اين طرف و آن طرف رفتن است و كنايه از مكر و حيله مى باشد و لذا اين واژه را درباره روباه به كار مى برند و مى گويند : «راغَ الثَّعْلَبُ».
[193]
واجتماعتان اجتماع مردگان است.
و در پايان خطبه مى فرمايد : من وظيفه خودرا درباره شما انجام دادم : «شما را به راه روشنى واداشتم، كه جز افراد ناپاك در آن هلاك نمى شوند، آن كس كه در اين راه استقامت كرد به بهشت شتافت، و آن كس كه پايش لغزيد (و از جادّه منحرف شد) به جهنم واصل شد !» (لَقَدْ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتي لاَ يَهْلِكُ عَلَيْهَا إلاَّ هَالِكٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإلَى الْجَنَّةِ، وَمَنْ زَلَّ فَإلَى النَّارِ).
امام (عليه السلام) با اين سخن، اين حقيقت را روشن مى سازد كه من همه گفتنى ها را گفته ام و اتمام حجت كرده ام و اگر آرزو مى كنم، از ميان شما بروم مفهومش اين نيست كه در انجام وظيفه خود نسبت به شما كوتاهى كرده باشم، ولى افسوس شما افراد شايسته اى نيستيد كه از برنامه هاى تربيتى يك معلّم دلسوز آسمانى بهره بگيريد.
* * *
نكته
بيدارى دل ها
مورخ معروف قرن سوّم «ابو اسحاق ثقفى» در كتاب «الغارات» خود در ذيل اين خطبه، چنين آورده است :
هنگامى كه امام (عليه السلام) اين سخنان را ايراد كرد، «جارية بن قدامة سعدى» عرض كرد : «يا اَميْرَالْمُؤْمِنْيِنَ لاَ اَعْدَمَنا اللهُ نفْسَكَ وَلاَ اَرانَا فِرَاقَكَ اَنَا لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ فَسَرِّحْنِي إلَيْهِمْ; اى اميرمؤمنان خدا هرگز تو را از ما نگيرد، و هيچ گاه به فراق تو مبتلا نشويم من آماده مقابله با اين گروه غارتگر هستم مرا به سوى آنان بفرست».
امام (عليه السلام) از اين گفته او خوشحال شد و او را ستايش بليغى كرد.
[194]
از سوى ديگر «وهب بن مسعود خثعمى» نيز از جا برخاست عرض كرد : يا اميرالمؤمنين ! من هم آماده ام.
امام (عليه السلام) به «جاريه» دستور داد به «بصره» برود و با دو هزار نفر از آن جا حركت كند و به «خثعمى» نيز دستور داد با دو هزار نفر از «كوفه» حركت كند و به آنها فرمود به سراغ «بسر بن ابى ارطاة» برويد و هر كجا او را يافتيد با او مقابله كنيد(1).
از اين بحث تاريخى، اوّلاً، استفاده مى شود كه سرانجام، سخنان تند و داغ امام (عليه السلام) در بعضى از دل هاى آماده اثر گذاشت و آماده مقابله با دشمن شدند وثانياً معلوم مى شود كه اين خطبه قبل از مرحوم رضى در كلام «الغارات» نيز آمده است.
* * *
1. الغارات، جلد 2، صفحه 627.
[195]
خطبه120(1)
وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
يذكر فضله ويعظ الناس
امام (عليه السلام) در اين گفتار، به بخشى از فضايل خود اشاره كرده، سپس به مردم اندرزهاى فراوان مى دهد.
خطبه در يك نگاه
آغاز اين كلام اشاره اى به وجود درهاى علم و دانش نزد اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله)دارد، آنها هستند كه تبليغ رسالت و تفسير كلمات خداوند را از پيامبر (صلى الله عليه وآله)آموخته اند.
سپس امام (عليه السلام) به نصايح بسيار سودمندى پرداخته و به مردم هشدار
1. سند خطبه :
در كتاب «مصادر نهج البلاغه» آمده است كه قسمت اوّل اين كلام را «سليم بن قيس» كه قبل از سيّد رضى مى زيسته در كتاب خود نقل كرده، و بقيه آن به صورت پراكنده در كتاب «غرر الحكم» آمده است و از آن جا كه در بعضى از تعبيرات با آن متفاوت است نشان مى دهد از كتاب ديگرى غير از نهج البلاغه گرفته است، همچنين «ابن ابى الحديد» در شرح بعضى از جمله هاى اين كلام مى گويد : «گروهى آن را طور ديگرى نقل كرده اند» و اين نشان مى دهد كه او هم منبع ديگرى در اختيار داشته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 264).
[196]
مى دهد كه از ديگران، پند بگيرند و از آتشِ سوزان الهى بترسند، و كارى كنند كه بعد از مُردن، مردم از آنها به نيكى يادكنند، چرا كه نام نيك بسيار برتر از اموالى است كه انسان بعد از خود به يادگار مى گذارد، اموالى كه معمولاً وارثان قدر آن را نمى دانند و از گردآورنده اصلى آن، تشكر نمى كنند.
* * *
[197]
تَاللهِ لَقَدْ عُلِّمْتُ تَبْلِيغَ الرِّسَالاَتِ، وَإتْمَامَ الْعِدَاتِ، وَتَمَامَ الْكَلِمَاتِ. وَعِنْدَنَا ـ أَهْلَ الْبَيْتِ ـ أَبْوَابُ الْحُكْمِ وَضِيَاءُ الاَْمْرِ. أَلاَ وَإنَّ شَرَائِعَ الدِّينِ وَاحِدَةٌ، وَسُبُلَهُ قَاصِدَةٌ. مَنْ أَخَذَ بِهَا لَحِقَ وَغَنِمَ، وَمَنْ وَقَفَ عَنْهَا ضَلَّ وَنَدِمَ. اَعْمَلُوا لِيَوْم تُذْخَرُ لَهُ الذَّخَائِرُ، (وَتُبْلَى فِيهِ السَّرَائِرُ) وَمَنْ لاَ يَنْفَعُهُ حَاضِرُ لُبِّهِ فَعَازِبُهُ عَنْهُ أَعْجَزُ، وَغَائِبُهُ أَعْوَزُ. وَاتَّقُوا نَاراً حَرُّهَا شَدِيدٌ، وَقَعْرُهَا بَعِيدٌ، وَحِلْيَتُهَا حَدِيدٌ، وَشَرَابُهَا صَدِيدٌ، أَلاَ وَإنَّ اللِّسَانَ الصَّالِحَ يَجْعَلُهُ اللهُ تَعَالَى لِلْمَرْءِ فِي النّاسِ، خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْمَالِ يُورِثُهُ مَنْ لاَ يَحْمَدُهُ.
ترجمه
به خدا سوگند ! تبليغ رسالتها، ووفاى به وعده ها، و تفسير كلمات الهى، به من آموخته شده است، و درهاى حكمت و احكام الهى، و اسباب روشنايى امور نزد ما اهل بيت است.
آگاه باشيد ! تعليمات و قوانين دين، يكى است و راه هاى آن مستقيم و نزديك و سهل است. كسى كه از آن راه برود به منزل مقصود مى رسد و غنيمت مى برد، و آن كس كه از آن باز ايستد گمراه و پشيمان مى گردد.
براى آن روز كه ذخيره ها پس انداز مى شود و اسرار درون فاش مى گردد، عمل (صالح) انجام دهيد، كسى كه از عقل موجود خويش بهره نگيرد، در بهره گيرى از مسائل عقلى دور دست ناتوان تر ، و در استفاده از عقل پنهان (مسائل پيچيده) بى نصيب تر خواهد بود.
از آتشى كه حرارتش شديد و عمق آن زياد و زيورش غل و زنجير آهنين است، و آشاميدنى آن آب جوشان است بپرهيزيد !
[198]
آگاه باشيد ! نام نيكى كه خداوند پس از درگذشت انسان، براى او در ميان مردم قرار مى دهد بهتر از مالى است كه انسان آن را به ارث براى كسانى مى گذارد كه هرگز سپاسش را نمى گويند !
شرح و تفسير
اندرزهاى پر ارزش
امام (عليه السلام) در آغاز اين خطبه، سخن از علومى به ميان مى آورد كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آموخته است مى فرمايد : «به خدا سوگند، تبليغ رسالت ها و وفاى به وعده ها و تفسير كلمات (الهى) به من آموخته شده است» (تَاللهِ لَقَدْ عُلِّمْتُ تَبْلِيغَ الرِّسَالاَتِ، وَإتْمَامَ الْعِدَاتِ، وَتَمَامَ الْكَلِمَاتِ).
منظور از «تبليغ رسالات»، روش هاى تبليغ معارف اسلامى و احكام دين از طرق مختلف به مردم است، اشاره به اين كه نه تنها رسالت هاى الهى را آموخته ام بلكه روش هاى تبليغ آن را نيز از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آموخته ام و در همان مسير پيوسته گام برمى دارم.
منظور از «اتمام العدات» (وفاى به پيمان ها) همان وعده هايى است كه خداوند، به طور عام نسبت به همه مؤمنان دارد ووعده هايى است كه به طور خاص در مورد آن حضرت، بوده است همان گونه كه در قرآن مجيد آمده است : « (مِنَ الْمُؤْمِنيِنَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيْلا); در ميان مؤمنان، مردانى هستند كه بر سرعهدى كه با خدا بستند، صادقانه ايستاده اند، بعضى پيمان خودرا به آخر بردند و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند»(1).
1. احزاب، آيه 23.
[199]
اين وعده الهى مى تواند وعده شهادت در راه خدا بوده باشد، يا وعده هاى ديگر، مانند مبارزه با «ناكثين» و «قاسطين» و«مارقين» و يا غير آنها.
ومنظور از «تمام الكلمات»، مى تواند اشاره به تفسير آيات قرآن و تفسير كلمات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و تبيين و تكميل همه سخنانى باشد كه از كتاب و سنت رسيده است.
اين احتمال نيز در تفسير جمله هاى بالا وجود دارد كه امام (عليه السلام) مى فرمايد : من از همه شايسته تر به خلافت پيامبرم زيرا روش تبليغ رسالات آن حضرت، و تحقق بخشيدن به وعده هاى آن بزرگوار، و تفسير و تكميل كلماتش به من آموخته شده است، بنابراين به خوبى مى توانم وظيفه خلافت را انجام دهم.
در حديث نبوى معروف نيز آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام)فرمود : «اَنْتَ وَصِيِّي وَاَخِي فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَتَقْضِي دَيْنيِ وَتُنْجِزُ عِداتِي; تو وصى من، و برادر من در دنيا و آخرتى، دَيْن مرا ادا مى كنى و وعده هاى مرا وفا مى نمايى»(1).
احتمال سوّمى نيز در تفسير اين عبارت مى رود كه امام (عليه السلام) مى فرمايد : من شايستگى خلافت را دارم چون هم رسالات الهى را مى توانم تبليغ كنم و هم وعده هايى را كه مى دهم به انجام برسانم و هم سخنانى را كه مى گويم به اتمام برسانم.
سپس در ادامه و تكميل اين سخن مى فرمايد : «نزد ما اهل بيت، درهاى حكمت و احكام الهى و اسباب روشنايى امور است» (وَعِنْدَنَا ـ أَهْلَ الْبَيْتِ ـ أَبْوَابُ الْحُكْمِ وَضِيَاءُ الاَْمْرِ).
«حكم» (به ضم حاء) به معنى «حكومت و داورى» است، بنابراين منظور از جمله، اين است كه طرق تدبير حكومت و اقامه عدل و امنيّت نزد ما اهل
1. بحار الانوار، جلد 36، صفحه 311.
[200]
بيت است و «حِكَم» (به كسر حاء و فتح كاف) به معنى حكمت ها و دانش هاست و به يقين ابواب حكمت و دانش نزد اهل بيت است، همان گونه كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) آنها را قرين قرآن مجيد قرار داد و در حديث معروف و مشهور ثقلين فرمود : «إنِّي تَارِكٌ فِيْكُمُ الثَّقَلَيْنِ كَتَابَ اللهِ وَعِتْرَتي...»(1).
امام (عليه السلام) در ادامه سخن به پنج نصيحت سودمند كه مايه نجات در دنيا و آخرت است مى پردازد و گويا چند جمله نخستين اين خطبه براى اين بيان شده كه دل ها را جهت پذيرش اين نصايح آماده سازد و بگويد : آنچه مى گويم با آگاهى عميق و دقيق از اسلام و تعاليم پيامبر (صلى الله عليه وآله) است.
ونخستين اندرز را از مسأله وحدت كلمه و اتحاد و اتفاق شروع مى كند چرا كه بزرگترين دشمن سعادت بشر، اختلاف است مى فرمايد :
«آگاه باشيد ! تعليمات و قوانين دين يكى است و راههاى آن مستقيم و نزديك و سهل است، كسى كه از آن راه برود (به منزل مقصود) مى رسد، و غنيمت مى برد، و آن كس كه از آن بازايستد، گمراه و پشيمان مى گردد» (أَلاَ وَإنَّ شَرَائِعَ الدِّينِ وَاحِدَةٌ، وَسُبُلَهُ قَاصِدَةٌ. مَنْ أَخَذَ بِهَا لَحِقَ وَغَنِمَ، وَمَنْ وَقَفَ عَنْهَا ضَلَّ وَنَدِمَ).
منظور از «شرايع دين»، تمام تعليماتى است كه در آيين خداوند وارد شده است اعم از معارف و اعتقادات و قانونها و برنامه ها و دستورهاى اخلاقى، ريشه همه اينها در تمام اديان آسمانى يكى است، هر چند به مقتضاى زمان و پيشرفت بشر، در شرح و تفصيلها، و شاخ و برگ ها تفاوتهايى وجود دارد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از شرايع دين، جادّه هاى مختلفى است كه در دين اسلام به سوى خدا وجود دارد كه همه اينها به يك شاهراه اصلى
1. براى آگاهى از مصادر و منابع اين حديث به كتاب «پيام قرآن»، جلد 9، صفحه 62 تا 71 مراجعه كنيد.
[201]
منتهى مى شود و آن قرب إلى الله و سعادت جاويدان بشر است; نماز، روزه، جهاد، حج، زكات وهمه اين گونه تعليمات، وتعليمات عقيدتى و اخلاقى به نقطه واحدى مى رسند و تأكيد مى فرمايد كه راه وصول به آن سهل و مستقيم و نزديك است، بنابراين اختلافات و پراكندگى ها از آميزش افكار باطل و هوا و هوسها و وسوسه هاى نفس و شيطان به شرايع دين حاصل مى شود.
قرآن مجيد مى گويد : « (شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّيْنِ مَا وَصّى بِهِ نُوْحَاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إلَيْكَ وَمَا وَصَيَّنَا بِهِ إبْراهِيْمَ وَمُوْسَى وَعِيْسى أَنْ اَقِيْمُوا الدِّيْنَ وَلاَ تَتَفرَّقُوا فِيْه); خداوند آيينى براى شما تشريع كرد كه به «نوح» توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به «ابراهيم» و «موسى» و «عيسى» سفارش كرديم اين بود كه : دين را بر پا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد»(1).
در دوّمين اندرز مى فرمايد : «براى آن روز كه ذخيره ها پس انداز مى شود و اسرار درون فاش مى گردد عمل كنيد» (اِعْمَلُوا لِيَوْم تُذْخَرُ لَهُ الذَّخَائِرُ، (وَتُبْلَى فِيهِ السَّرَائِرُ)).
جمله اوّل اشاره به آيه « (مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ باق); آنچه نزد شماست فانى مى شود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند»(2) وجمله دوّم اشاره به آيه « (يَومَ تُبْلَى فِيهِ السَّرَائِرُ); آن روز كه اسرار درون فاش مى گردد»(3)مى باشد.
بديهى است انسان نيروى محدودى دارد كه بايد آن را در بهترين راه مصرف كند; عقل مى گويد : چرا نيروى خود را در طريقى مصرف كنى كه محصول آن چند صباحى بيشتر با تو نيست; چرا در طريقى مصرف نكنى كه يك عمر
1. شورى، آيه 13.
2. نحل، آيه 96.
3. طارق، آيه 9.
[202]
جاويدان همواره با توست. به علاوه، روزى است كه اسرار درون و اعمال پنهانى انسان ها فاش مى شود و براى ناپاكان روز رسوايى بزرگ است.
و در سوّمين اندرز مى فرمايد : «كسى كه از عقل موجود خويش بهره نگيرد، در بهره گيرى از مسائل عقلى دور دست ناتوان تر و در استفاده از عقل پنهان (و مسائل پيچيده) بى نصيب تر خواهد بود» (وَمَنْ لاَ يَنْفَعُهُ حَاضِرُ لُبِّهِ فَعَازِبُهُ(1)عَنْهُ أَعْجَزُ، وَغَائِبُهُ أَعْوَزُ(2)).
در واقع، حضرت با اين عبارت، مى خواهد دلايل عقلى را با نقلى بياميزد و همه را براى پيگيرى راه حق بسيج كند.
در اين جا امام (عليه السلام) سه نوع عقل و انديشه براى انسان قائل شده است : عقل حاضر; عقل دور; وعقل غايب.
اوّلى ممكن است اشاره به مسائل واضح و روشن عقلى باشد، و دوّمى به مطالب نظرى، كه انسان از راه استدلال هاى روشن به آن مى رسد وسومى اشاره به مطالب پيچيده اى است كه دست يافتن به آن از راه استدلال هم آسان نيست.
بديهى است آنها كه از مسائل مسلّم و ضرورى فكر خود بهره نمى گيرند، چگونه مى توانند از مطالب نظرى و پيچيده و دور از فكر بهره گيرند ؟
در مسائل نظرى شناخت خداوند، و روز قيامت (مبدأ و معاد) بسيار آشكار است; زيرا نشانه هاى او تمام جهان را پر كرده، و قيامت كه دادگاه عدل اوست، به
1. «عازب» از مادّه «عزوب» به معنى دورشدن گرفته شده است و «عازب» به معنى دور است.
2. «اعوز» از مادّه «عوز» (بر وزن مرض) به معنى كمياب و ناياب شدن چيزى به هنگام حاجت است.
[203]
حكم عقل ثابت است و در مسائل عملى حسن عدل و قبح ظلم و ارزش صدق و راستى، پاكى و تقوا براى همه مسلّم است. ولى گاه تعصّب هاى كوركورانه و هوا وهوس ها به انسان اجازه نمى دهد از اين يافته هاى روشن عقل، بهره گيرد; چنين كسى چگونه مى تواند در مسائل نظرى و پيچيده صاحب نظر باشد و به مقصد برسد.
امام (عليه السلام) در چهارمين اندرز، به صورت يك انذاركننده آگاه، مخاطبان خودرا مورد خطاب قرارداده مى فرمايد : «از آتشى كه حرارتش شديد و عمق آن زياد و زيورش (غل و زنجير) آهنين است و آشاميدنى آن آب جوشان است بپرهيزيد» (وَاتَّقُوا نَاراً حَرُّهَا شَدِيدٌ، وَقَعْرُهَا بَعِيدٌ، وَحِلْيَتُهَا حَدِيدٌ، وَشَرَابُهَا صَدِيدٌ(1)).
اين تعبيرات تكان دهنده درباره آتش دوزخ كه هر يك به تنهايى براى بازداشتن انسان از گناه، كافى است برگرفته از آيات قرآن مجيد و روايات نبوى است. در يكجا مى خوانيم : « (قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أشَدُّ حَرّاً); بگو آتش دوزخ از گرماى تابستان داغ و سوزان دنيا حرارتش بيشتر است»(2).
در آيه ديگر مى فرمايد : « (يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلْ اِمْتَلاَْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيْدِ); روزى كه به دوزخ مى گوييم آيا (با ورود اين همه گنهكار) پر شده اى ؟ در پاسخ مى گويد : آيا افزون بر اين هم هست»(3) (يعنى به قدرى وسيع و عميق است كه به آسانى پر نمى شود).
1. «صديد» به معنى آب جوشان و نيز به معنى چرك و خونى كه از زخم خارج مى شود آمده است.
2. توبه، آيه 81.
3. ق، آيه 30.
[204]
و در آيه ديگر مى فرمايد : « (خُذُوُه فَغَلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيْمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِي سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ); او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد سپس او را در دوزخ بيفكنيد آن گاه او را با زنجيرى كه هفتاد ذراع است ببنديد»(1).
و در آيه ديگر مى خوانيم : « (مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَى مِنْ مَاء صَدِيْد); به دنبال او جهنم خواهد بود و از آب بدبوى متعفنى به او مى نوشانند»(2).
به يقين، هر كس ايمان به آخرت و دادگاه عدل الهى و حتى گوشه اى از اين عذاب هاى دردناك و وحشتناك، داشته باشد هوا و هوس هاى خويش را كنترل مى كند، و از ظلم و ستم و هرگونه گناه پرهيز دارد، ولى آنها كه هيچ گونه ايمانى به آن حساب و كتاب و پاداش و كيفر ندارند دليلى ندارد كه هوس هاى خويش را كنترل كنند و دست از تعدّى به حقوق ديگران بردارند.