* * *
1. «نواك» از «نوا» گرفته شده (و كاف ضمير به آن متصل گشته است) و در اصل به معنى مقصد مسافر است خواه دور باشد يا نزديك.
2. جمله «لا ابقى الله عليك» در جايى گفته مى شود كه بخواهند به كسى نفرين كنند تا از رحمت و عنايت الهى دور شود و جمله «ان بقيت» به اين معناست كه اگر تو به من رحم كنى مشمول عنايت حق نباشى و در واقع تحقير مخاطب است كه هر كار مى خواهى بكن كه كارى از تو ساخته نيست.
[499]
خطبه136(1)
وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
في امر البيعة
از سخنان امام (عليه السلام) است كه درباره بيعت فرموده.
خطبه در يك نگاه
امام (عليه السلام) در اين خطبه به چند نكته اشاره مى فرمايد :
نخست اين كه : بيعت با من يك امر اتفاقى و بدون فكر وانديشه، از سوى مردم نبوده است، وبنابراين كسى حقّ تخلّف از آن را ندارد چون بيعت عام است.
ديگر مى فرمايد : من شما را براى به ثمر رساندن اهداف الهى مى خواهم، ولى شما مرا براى تأمين منافع دنيوى خود مى خواهيد.
1. «سند خطبه»
به گفته مرحوم «شيخ مفيد» در كتاب «ارشاد» اين سخن را امام (عليه السلام) هنگامى بيان فرمود كه چند نفر از جمله : عبدالله بن عمر و سعد بن ابى وقاص و محمّد بن مسلمه وحسّان بن ثابت واسامة بن زيد ـ به روايت شعبى ـ از بيعت با امام (عليه السلام) خوددارى كردند، امام (عليه السلام)خطبه اى خواند و ضمن بيان حقانيّت بيعتش كلام بالا را ذكر فرمود. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 306) به اين ترتيب مرحوم مفيد كه قبل از سيّد رضى مى زيسته اين سخن را در ارشاد خود آورده است به علاوه ابن اثير در مادّه «فلت» از كتاب نهايه نيز به اين سخن اشاره كرده است.
[500]
سوّم اين كه : از همه مردم مى خواهد او را براى گرفتن حق مظلومان از ظالمان يارى دهند، وتصميم قاطع خود را بر اين امر بيان مى كند.
* * *
[501]
لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إيَّايَ فَلْتَةً، وَلَيْسَ أَمْرِي وَأَمْرُكُمْ وَاحِداً. إنِّي أُرِيدُكُمْ للهِ وَأَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لإَنْفُسِكُمْ.
أيُّهَا النَّاسُ، أَعِينُوني عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَايْمُ اللهِ لاَُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ، وَلاََقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ، حَتَّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَإنْ كَانَ كَارِهاً.
ترجمه
بيعت شما (مردم) با من بى مطالعه و ناگهانى نبود، ووضع من و شما يكسان نيست، من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى خويشتن، اى مردم ! مرا براى اصلاح خودتان يارى دهيد (تا بتوانم عيوب شما را بر طرف سازم) به خدا سوگند ! داد مظلوم را از ظالمش مى ستانم و افسار ظالم را مى كشم تا او را به آبشخور حق وارد سازم هر چند از اين كار ناخشنود باشد !
شرح و تفسير
داد مظلوم را از ظالم مى ستانم
همان گونه كه در بالا آمد اين سخن ـ يا به تعبير ديگر اين بخش از خطبه را ـ امام (عليه السلام) زمانى بيان فرمود كه، چند نفر از صحابه سرشناس پيامبر (صلى الله عليه وآله) از بيعت با او كناره گيرى كرده بودند و امام (عليه السلام) با اين سخن با آنها اتمام حجّت مى كند مى فرمايد : «بيعت شما (توده مردم) با من بى مطالعه و ناگهانى نبود» (لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إيَّايَ فَلْتَةً).
بلكه هنگامى كه مشكلات ناشى از بيعت با خلفاى پيشين مخصوصاً بيعت با خليفه سوّم و پيامدهاى آن را ديديد، همگى تصميم گرفتيد به سراغ من بياييد
[502]
و طرح نوى در مسأله بيعت ريختيد، بنابراين با پذيرش اكثريّت قاطع مردم، اقليت كوچكى حق ندارد از بيعت سرباز زند و بر خلاف مسلمين گام بردارد.
با توجه به اين كه «فلته» به معنى كارى است كه بى مطالعه و ناگهانى و بدون استحكام صورت گيرد، امام (عليه السلام) مى خواهد، اوّلاً روشن سازد كه بيعت با او كاملاً حساب شده و بعد از مشورت مردم و سران قوم با يكديگر صورت گرفت، وثانياً تعريضى است به بيعت «ابو بكر» كه در يك محيط كاملاً بسته با موافقت عده اى معدود صورت گرفت تا آن جا كه «عمر» در سخن معروفش گفت : «إِنَّ بَيْعَةَ أَبِي بَكْر كَانَتْ فَلْتَةً، وَقَى اللهُ شَرَّها; بيعت با ابو بكر بى مطالعه بود، خداوند مسلمانان را از پيامدهاى بد آن حفظ كرد»(1).
و در بعضى از روايات در ذيل همين حديث آمده است : «فَمَنْ عَادَ إلَى مِثْلِها فَاقْتُلُوه; هر كس به سراغ مثل آن برود او را به قتل برسانيد»(2).
در پايان اين بحث به هنگام ذكر نكته ها شرح لازم را در اين باره خواهيم داد.
به هر حال امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد : «وضع من و شما يكسان نيست، من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى خويشتن !» (وَلَيْسَ أَمْرِي وَأَمْرُكُمْ وَاحِداً. إنِّي أُرِيدُكُمْ للهِ وَأَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لإَنْفُسِكُمْ).
اشاره به اين كه : من همچون حاكمان دنياپرست كه حكومت و اطاعت مردم را براى جاه و جلال و منافع شخصى وعيش ونوش خود مى خواهند نيستم من مى خواهم به وسيله شما آيين خدا را بر پا سازم و حقوق بندگان را ادا كنم، و رضاى او را از اين طريق بدست آورم، ولى شما مرا براى منافع شخصى خود
1. صحيح بخارى، جلد 6 صفحه 2505 چاپ دار النشر بيروت ـ و صحيح ابن حبان، جلد 2، صفحه 148 طبع مؤسسه الرساله.
2. بحار الانوار، جلد 10، صفحه 348 (به نقل از مناقب ابن شهرآشوب).
[503]
مى خواهيد، براى گرفتن سهم بيشتر از بيت المال، يا رسيدن به پست و مقام، و يا رفاه در زندگى، و با توجه به اختلاف اين دو ديدگاه طبيعى است كه مسيرها همچون ابزارهاى كار يكسان نيست.
سپس بعد از توبيخ و سرزنش و بيدار ساختن مخاطبين از آنها دعوت مى كند، به اصلاح خويش در سايه برنامه هاى امام (عليه السلام) بپردازند مى فرمايد :
«اى مردم ! مرا براى اصلاح خودتان يارى دهيد» (أيُّهَا النَّاسُ، أَعِينُوني عَلَى أَنْفُسِكُمْ).
اشاره به اين كه : مكتب تربيتى من براى اصلاح همه شما آماده است، از شما مى خواهم، با پذيرش نصايح من، ـ كه برگرفته از منبع وحى، قرآن مجيد و تعليمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) است ـ در آن شركت جوييد و با من همكارى كنيد، چرا كه اگر جوششى از درون شما نباشد هيچ برنامه اى مفيد نخواهد افتاد.
و در پايان، به نكته بسيار مهمى اشاره كرده و اراده و تصميم قاطع خود را نسبت به آن روشن مى سازد و آن «بسط عدالت» در سراسر كشور اسلامى و مبارزه با ظالمان بيدادگر است مى فرمايد :
«به خدا سوگند داد مظلوم را از ظالمش مى ستانم و افسار ظالم را مى كشم تا او را به آبشخور حق وارد سازم هر چند از اين كار ناخشنود باشد !» (وَايْمُ اللهِ لاَُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ، وَلاََقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ(1)، حَتَّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ(2) الْحَقِّ وَإنْ كَانَ كَارِهاً).
1. «خزامه» حلقه اى است كه در بينى شتر مى كنند و طنابى به آن مى بندند كه با كشيدن آن، شتر ناچار مى شود پيروى كند. بعضى گفته اند اگر جنس آن حلقه از مس باشد به آن «بُرَه» (بر وزن خوره) مى گويند، و اگر از مو باشد «خزامه» ناميده مى شود.
2. «منهل» از مادّه «نهل» (بر وزن جهل) به معنى نوشيدن نخستين گرفته شده و منهل به جايى گفته مى شود كه مى توان از آن جا از آب نهر استفاده كرد (توجه داشته باشيد كه سطح آب بسيارى از رودخانه ها از ساحل پايين تر است و معمولاً براى رسيدن آب، بريدگى مخصوص درست مى كنند تا مردم و حيوانات به راحتى به آب برسند آن مسير را «شريعه» ونقطه آخر آن را «منهل» مى گويند).
[504]
اين تشبيه زيبا كه ظالمان را به شتر جموشى همانند مى سازد كه، حتى از نوشيدن آب خوددارى مى كند، وصاحبش مى خواهد او را به زور، وارد آبشخورگاه كرده و سيراب نمايد، نشان مى دهد كه هدف از مبارزه با ظالمان، تنها گرفتن حقّ مظلومان نيست، بلكه اين كار به نفع خود آنها نيز مى باشد; زيرا هنگامى كه ظلم از حد گذشت، شورش و عصيان عمومى همچون آتشى زبانه مى كشد، و تروخشك را مى سوزاند و اوّلين طعمه اين آتش، ظالمان خواهند بود، همان چيزى كه در عصر «عثمان» و كمى قبل از حكومت امام (عليه السلام) صورت گرفت.
از سوى ديگر، نشان مى دهد كه مهمترين هدف اجتماعى امام (عليه السلام)، گسترش عدالت و گرفتن حقّ ستمديدگان بود واين همان داروى حيات بخشى است كه غالباً در كام افراد بى خبر، تلخ است.
اين همان چيزى است كه از مهمترين اهداف بعثت انبيا، طبق گواهى قرآن مجيد مى باشد آن جا كه مى فرمايد : « (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيَنّاتِ وأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيْزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ); ما رسولان خودرا با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم، تا مردم قيام به عدالت كنند»(1).
* * *
1. حديد، آيه 25.
[505]
خطبه137(1)
وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
في شأن طلحة والزبير وفي البيعة له
از سخنان امام (عليه السلام) است كه درباره بيعت طلحه و زبير» بيان فرموده.
خطبه در يك نگاه
محورهاى اصلى خطبه عبارتند از :
1ـ پيمان شكنى «طلحه و زبير» به بهانه شركت على (عليه السلام) در قتل «عثمان» در حالى كه آنها بودند كه مردم را بر ضدّ «عثمان» تحريك مى كردند.
2 ـ نصيحت آميخته به تهديد نسبت به «طلحه و زبير» تا دست از فتنه انگيزى خود بردارند و به جمهور مسلمين بپيوندند.
3 ـ اشاره به مسأله بيعت، واين كه، من طالب حكومت نبودم، شما مردم
1. «سند خطبه»
اين خطبه را «ابن عبدالبرّ» از علماى اهل سنت در قرن پنجم در كتاب «استيعاب» در شرح حالات «طلحه» نقل كرده و «ابن اثير» از علماى اهل سنت در قرن هفتم نيز آن را در «اسد الغابه» آورده است. مرحوم «شيخ مفيد» آن را در كتاب «الجمل» از «واقدى» نقل مى كند و «ابن ابى الحديد» از «ابو مخنف» «ابن اثير» نيز در كتاب «عوذ» بخشهايى از آن را تفسير كرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 309).
[506]
بوديد كه به اصرار مرا وادار به پذيرش بيعت كرديد.
4 ـ در پايان امام (عليه السلام) به «طلحه و زبير» نفرين مى كند همان نفرينى كه سرانجام دامان هر دو را گرفت.
* * *
[507]
بخش اوّل
وَاللهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مَنْكَراً، وَلاَ جَعَلُوا بَيْنِي وَبيْنَهُمْ نِصْفاً. وَإنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقًّا هُمْ تَرَكُوهُ، وَدَماً هُمْ سَفَكُوهُ، فَإنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ، فَإنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَإنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ إلاَّ قِبَلَهُمْ. وَإنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ. إنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَلاَ لُبِسَ عَلَيَّ. وَإنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَالْحُمَّةُ، وَالشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ; وَإنَّ الاَْمْرَ لَوَاضِحٌ; وَقَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ، وَانْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغَبِهِ. وَايْمُ اللهِ لاَُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ، لاَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ، وَلاَ يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْي !
ترجمه
به خدا سوگند آنها (آتش افروزان جنگ جمل) هيچ ايراد (منطقى) بر من نداشتند، و ميان من و خود انصاف را مراعات ننمودند، آنها حقى را مطالبه مى كنند كه خود آن را ترك نموده اند ! و انتقام خونى را مى خواهند كه خود آن را ريخته اند ! اگر من در ريختن اين خون (فرضاً) شريك آنها بودم آنان نيز در آن سهمى دارند. و اگر خودشان به تنهايى اين كار را كرده اند، بايد انتقام را از خود بگيرند ! و نخستين مرحله عدالت اين است كه خودرا محكوم كنند، من بصيرت و بينايى خويش را به همراه دارم (و حقايق كاملاً بر من روشن است). هيچ امرى را بر كسى مشتبه نساخته ام و چيزى نيز بر من مشتبه نشده است. آنان همان گروه سركش و ستمگرند كه (پيامبر از آنها به من خبر داد و فرمود :) فساد و
[508]
زيان (در جامعه اسلامى) و اشتباه كارى ظلمانى همراه آنهاست ولى مطلب (براى هوشياران) واضح است (به همين دليل) باطل از ريشه كنده شده و زبانش از فتنه انگيزى بريده است. به خدا سوگند ! حوض آبى براى آنها فراهم سازم كه فقط خودم بتوانم آب آن را بكشم. به يقين آنها از آن سيراب برنمى گردند و پس از آن ديگر آبى نخواهد نوشيد.
شرح و تفسير
دروغگويان بى انصاف !
شك نيست كه «طلحه» و «زبير» از كسانى بودند كه مردم را بر ضدّ «عثمان» تحريك مى كردند و به گفته دوست و دشمن در قتل «عثمان» شريك بودند، همان گونه كه «عايشه» نيز مخالفت خودرا با كارهاى او با صراحت بيان مى كرد ولى عجب اين كه هنگامى كه على (عليه السلام) با بيعت عامّه مردم زمام حكومت را بدست گرفت هم «طلحه» و «زبير» بر ضدّ او برخاستند و هم «عايشه»، و جالب اين كه بهانه آنها در اين كار خونخواهى عثمان بود و تاريخ از اين عجايب وفرصت طلبى هاى طالبان زروزور، فراوان به خاطر دارد.
به هر حال امام (عليه السلام) در اين خطبه اشاره به همين مطلب كرده، نخست مى فرمايد : «به خدا سوگند ! آنها (آتش افروزان جنگ جمل) هيچ ايراد (منطقى) بر من نداشتند و ميان من و خود، انصاف را مراعات ننمودند». (وَاللهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مَنْكَراً، وَلاَ جَعَلُوا بَيْنِي وَبيْنَهُمْ نِصْفاً(1)).
سپس مى افزايد : «آنها حقّى را مطالبه مى كنند كه خود آن را ترك نموده اند و انتقام خونى را مى خواهند كه خود آن را ريخته اند» (وَإنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقًّا هُمْ تَرَكُوهُ، وَدَماً هُمْ سَفَكُوهُ).
1. «نصف» به كسر نون و به ضمّ آن به معنى انصاف است.
[509]
آن گاه براى توضيح بيشتر به دليل روشنى تكيه كرده مى فرمايد : «اگر من در ريختن اين خون (فرضاً) شريك آنها بودم آنان نيز در آن سهمى دارند، و اگر خودشان به تنهايى اين كار را كرده اند بايد انتقام را از خود بگيرند و نخستين مرحله عدالت اين است كه خودرا محكوم كنند». (فَإنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ، فَإنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَإنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ إلاَّ قِبَلَهُمْ. وَإنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ).
به يقين امام (عليه السلام) در خون عثمان شريك نبود، هر چند بسيارى از صحابه، عثمان را مستحق چنين امرى مى دانستند ولى امام (عليه السلام) نه تنها در اين كار شركت نكرد بلكه فرزندان خود امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) را براى دفاع از او فرستاد، امّا در برابر بهانه جويى هاى «طلحه» و «زبير» و به اصطلاح خلع صلاح آنان مى فرمايد : احدى نگفته است كه من به تنهايى قاتل عثمان بوده ام به فرض كه من در اين كار شركت داشته ام، شما نيز شريك من بوده ايد بنابراين با كدام منطق چيزى را كه در آن شريك بوده ايد بر ديگرى عيب مى گيريد و اگر عامل اصلى تنها شما بوده ايد تمام ملامت متوجه شماست و شما بايد قبل از هر كس خودرا محكوم كنيد.
در عالم سياست بازان شيطانى، هميشه معمول است كه براى اقدام بر ضدّ رقيبان خود دنبال بهانه عوام پسندى هستند و سعى مى كنند رقيب را به كارى كه در نظر توده مردم ناخوشايند است متهم كنند، حتى اگر عامل اصلى آن كار خودشان باشند، در چنين برنامه هايى نه منطق حاكم است نه عدالت و وجدان و شرف، هدف بيرون راندن رقيب است به هر قيمتى كه ممكن شود و اين درست همان راهى است كه «طلحه» و «زبير» و «عايشه» بعد از بيعت توده مردم با على (عليه السلام) پيمودند و به وسيله آن گروه زيادى را براى جنگ با حضرتش بسيج نمودند، سرانجام خودشان نيز در اين آتش سوختند.
[510]
به هر حال امام (عليه السلام) بهانه را از دست بهانه جويان گرفته و نقشه آنها را نقش بر آب مى كند تا مردم بدانند آنان عاملان قتل عثمانند كه به لباس خون خواهان برآمده اند و هدفشان منافع شخصى خويش است; نه به فكر مردمند و نه به فكر خونخواهى خليفه پيشين.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن اشاره به حديثى مى كند كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) درباره پيمان شكنان جمل شنيده بود، مى فرمايد : «من بصيرت و بينايى خويش را به همراه دارم (و حقايق كاملاً بر من روشن است) امرى را بر كسى مشتبه نساخته ام و چيزى نيز بر من مشتبه نشده است، آنان همان گروه سركش و ستمگرند كه (پيامبر (صلى الله عليه وآله) از آنها به من خبر داد و فرمود :) فساد و زيان و اشتباه كارى تيره و تار با آنهاست ولى مطلب (براى هوشياران) واضح است، باطل از ريشه كنده شده و زبانش از فتنه انگيزى بريده است». (إنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي(1) مَا لَبَسْتُ وَلاَ لُبِسَ عَلَيَّ. وَإنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَالْحُمَّةُ، وَالشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ; وَإنَّ الاَْمْرَ لَوَاضِحٌ وَقَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ، وَانْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغَبِهِ(2)).
اين كلام مبارك امام (عليه السلام) اشاره به حديث معروفى است كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)صادر شده است، آن جا كه فرمود : «لاَ تَذْهَبُ اللْيَّالِيَ وَالاَْيّامَ حَتّى تَتَنابَحَ كِلابُ مَاء بِالْعَراقِ يُقَالُ لَها الحَوأَبُ اِمْرَأَةٌ مِنْ نِسَائِي فِي فِئَة بَاغِيَة; شبها و روزها نمى گذرد تا زمانى كه سگهاى آبادى معروفى در «عراق» كه به آن «حوأب» گفته مى شود در برابر زنى از زنان من كه در ميان گروه ستمگرى قرار
1. در توضيح جمله «إنَّ مَعي لَبَصيرتي» بيان مشروحى ذيل خطبه دهم (جلد 1، صفحه 481) داشتيم.
2. «شغب» مصدر است و به معنى به راه انداختن شرّ و فساد است.
[511]
گرفته، پارس مى كنند»(1).
اين همان حادثه معروفى است كه «اصحاب جمل» به هنگامى كه از «مدينه» به سوى «بصره» مى آمدند وقتى به سرزمين «حوأب» رسيدند سگهاى زيادى در اطراف «عايشه» پارس كردند، او به ياد اين حديث افتاد و بسيار وحشت كرد و فرياد كشيد و گفت : مرا به «مدينه» بازگردانيد ولى سياست بازان حرفه اى گروهى از مردم محل را بسيج كردند كه گواهى دهند اين جا سرزمين «حوأب» نيست(2).
«ابن عساكر» در تاريخ «دمشق» و «متقى هندى» در «كنز العمال» اين حديث را نقل كرده اند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) خطاب به على (عليه السلام) فرمود : «يَا عَلَيُّ (عليه السلام) سَتُقَاتِلُ الْفِئَةُ البَاغِيَةُ وَاَنْتَ عَلَى الْحَقِّ فَمَنْ لَمْ يَنْصُرْكَ يَومُئِذ فَلَيْسَ مِنّي; اى على گروه ستمگر به جنگ با تو برمى خيزد در حالى كه تو بر حق هستى، هر كس تو را يارى ندهد از من نيست»(3).
امام (عليه السلام) مى فرمايد : نه من در اين خبر اشتباه كرده ام و نه كسى كه آن به من فرموده، يعنى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله).
تعبير به «فِيهَا الْحَمَأُ وَالْحُمَّةُ» با توجه به اين كه «حمأ» به معنى لجن و ماده تيره رنگى كه در كف استخرها وحوضها مى باشد و«حمّه» به معنى نيش عقرب و مار و يا سمّ آنهاست كنايه اى است از افراد كثيف آلوده و خطرناكى كه
1. منهاج البراعه، جلد 8، صفحه 338 ـ الاحتجاج، جلد 1، صفحه 165.
2. «ابن اثير» در جلد دوّم «كامل» صفحه 315 داستان پارس كردن سگهاى «حوأب» و فرياد كشيدن «عايشه» و تصميم بر بازگشت و شهادت بعضى بر دروغ بودن گفته كسانى كه آن جا را «حوأب» دانسته اند را به طور مشروح آورده است.
3. «تاريخ دمشق» جلد3، صفحه 171 طبع بيروت و «كنز العمال» جلد 12، صفحه 211 طبع حيدرآباد (مطابق نقل «احقاق الحق» جلد 17، صفحه 166).
[512]
در ميان فئه يعنى آتش افروزان جنگ جمل بوده است.
اين احتمال نيز در تفسير اين دو واژه داده شده كه «حمأ» به معنى خويشاوندان نزديك و «حمّه» به معنى همسر است. اشاره به اين كه در لشكر جمل كسانى مثل «زبير بن عوام» بود كه پسر عمه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) بود و «عايشه» كه يكى از همسران آن حضرت (صلى الله عليه وآله) بود.
«وَالشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ» با توجه به اين كه «مغدفه» از مادّه «اغداف» است كه در اصل به معنى پوشانيدن آمده اشاره به جنجالى است كه آتش افروزان جنگ جمل به عنوان خونخواهى عثمان بر پا كردند و در حالى كه دستهاى آنها به خون عثمان آلوده بود، خودرا به عنوان حاميان عثمان معرفى كردند.
اين تعبير منافاتى با جمله بعد كه مى گويد : مطلب واضح است ندارد، زيرا منظور اين است كه حقيقت امر بر افراد عاقل و فهميده پوشيده نيست. چرا كه آنها از فتنه انگيزى لشكر جمل و تبليغات دروغين آنها به خوبى آگاه بودند.
سپس در پايان اين بخش از اين خطبه امام (عليه السلام) آنها را به شديدترين وجهى تهديد مى كند مى فرمايد : «به خدا سوگند حوض آبى براى آنها فراهم سازم كه فقط خودم بتوانم آب آن را بكشم ! به يقين آنها از آن سيراب برنمى گردند، و پس از آن ديگر آبى نخواهند نوشيد» (وَايْمُ اللهِ لاَُفْرِطَنَّ(1) لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ(2)، لاَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ1. «أفرطنّ» از مادّه «افراط» در اصل به معنى تجاوز از حد است ولى گاه به معنى انجام حدّ اكثر كارى آمده است و در جمله بالا نيز به همين معناست يعنى گرداب جنگ رابراى مخالفان كاملاً پر مى كنم كه راه نجاتى نداشته باشند، بنابراين جاى اين سؤال باقى نمى ماند كه مگر امام (عليه السلام) هم ممكن است در چيزى افراط كند.
2. «ماتح» از مادّه «متح» (بر وزن مدح) به معنى كشيدن آب از بالا مانند كشيدن آب از چاه به وسيله دلوست بنابراين «ماتح» به كسى گفته مى شود كه دلو را به وسيله طناب در چاه مى افكند و آب آن را مى كشد.
[513]
بِرِيٍّ(1)، وَلاَ يَعُبُّونَ(2) بَعْدَهُ فِي حَسْي(3) !).
همان گونه كه در شرح خطبه دهم كه از جهات زيادى شباهت به خطبه مورد بحث دارد بيان كرديم، منظور امام (عليه السلام) از اين تعبير آن است كه من ميدان جنگ جمل را براى آنها به گردابى خطرناك مملوّ از آب، تبديل مى كنم كه راه فرار از آن نداشته باشند و ابتكار عمل را در دست مى گيرم و آتش فتنه را در همان جا خاموش مى كنم آن گونه كه در آينده فكر بازگشت به چنان صحنه اى براى آنها پيدا نشود. و آن گونه كه تاريخ مى گويد : امام (عليه السلام) به گفتار خود جامه عمل پوشانيد، سردمداران اصلى جنگ جمل كشته شدند و «عايشه» باشرمندگى تمام به «مدينه» بازگشت و فتنه انگيزان رسوا و پراكنده شدند.
* * *
1. «رىّ» اسم مصدر به معنى سيرابى است و مصدر آن «رَىّ» (بر وزن حَىَّ) مى باشد و «باء» در «برىّ» معنى معيت دارد.
2. «يعبّون» از مادّه «عبّ» به معنى نوشيدن آب يا مايع ديگر با يك نفس است و در تعبيرات معمولى «لا جرعه» گفته مى شود.
3. «حسى» به معنى بيابانى است كه آب در آن جمع مى شود.
[514]
[515]
بخش دوّم
ومنه : فَأَقْبَلْتُمْ إلَيَّ إقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِيلِ عَلَى أَوْلاَدِهَا، تَقُولُونَ : الْبَيْعَةَ الْبَيْعَةَ ! قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوهَا، وَنَازَعَتْكُمْ يَدِي فَجَاذَبْتُمُوهَا. اللَّهُمَّ إنَّهُمَا قَطَعَانِي وَظَلَمَانِي، وَنَكَثَا بَيْعَتِي، وَأَلَّبَا النّاسَ عَلَيَّ; فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا، وَلاَ تُحْكِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا، وَأَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِيمَا أَمَّلا وَعَمِلاَ. وَلَقَدْ اسْتَثَبْتُهُما قَبْلَ الْقِتَالِ، وَاسْتَأْنَيْتُ بِهمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ، فَغَمَطَا النِّعْمَةَ، وَرَدَّا الْعَافِيَةَ.
ترجمه
شما همچون مادرانى كه از روى شوق به فرزندان خود روى مى آورند، به سوى من آمديد ومى گفتيد : بيعت ! بيعت ! من دستم را بستم و شما آن را گشوديد، من دست خودرا عقب مى كشيدم و شما به سوى خود مى كشيديد !
خداوندا ! آن دو (طلحه و زبير) از من بريدند و به من ستم كردند، بيعتم را شكستند و مردم را بر ضد من شوراندند (خداوندا !) بيعتى را كه از مردم گرفته اند نافرجام كن، و كارهايى را كه تصميم بر آن گرفته اند استحكام نبخش و آنها را نسبت به آرزوهايى كه به آن دل بسته اند و براى رسيدن به آن تلاش مى كنند ناكام كن، من پيش از جنگ از آنها درخواست كردم كه دست بردارند و بازگردند و انتظار بازگشتشان را نيز مى كشيدم، ولى آنها پشت پا به نعمت زدند و دست رد بر سينه عافيت نهادند !
* * *
[516]
شرح و تفسير
شما اصرار به بيعت داشتيد
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، اشاره به مسأله بيعت كرده و با صراحت مى فرمايد : من هرگز براى بيعت، به سراغ شما نيامدم، اين شما بوديد كه به سراغ من آمديد و اصرار كرديد، مى فرمايد : «شما همچون مادرانى كه از روى شوق به فرزندان خود روى مى آورند، به سوى من آمديد، ومى گفتيد : بيعت ! بيعت ! من دستم را بستم و شما آن را گشوديد، من دست خودرا عقب مى كشيدم و شما به سوى خود مى كشيديد !» (فَأَقْبَلْتُمْ إلَيَّ إقْبَالَ الْعُوذِ(1)الْمَطَافِيلِ(2) عَلَى أَوْلاَدِهَا، تَقُولُونَ : الْبَيْعَةَ الْبَيْعَةَ ! قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوهَا، وَنَازَعَتْكُمْ يَدِي فَجَاذَبْتُمُوهَا).
امام (عليه السلام) در واقع به اين حقيقت اشاره مى كند كه ، شما مردم بايد مدّعيان خونخواهى قتل عثمان كه آن را بهانه اى براى دست يابى به خلافت و حكومت قرارداده اند، يعنى «طلحه» و«زبير» را با من مقايسه كنيد، آنها با هر حيله و نيرنگ بدنبال رسيدن به مقصودشان هستند ولى من از آغاز امر به شما نشان دادم كه طالب مقام نيستم، شما بوديد كه با اصرار هر چه تمامتر مى خواستيد با من بيعت كنيد، و اگر بيعت شما را پذيرا شدم تنها به خاطر انجام يك مسئوليت بزرگ الهى، يعنى اجراى حق و عدالت و احياى اسلام بود.
تعبيرات امام (عليه السلام) بيانگر اشتياق فوق العاده مردم به بيعت است، در عين بى اعتنايى امام (عليه السلام) نسبت به آن.
1. «عوذ» جمع «عائذ» به معنى حيوان يا انسانى كه تازه فرزند آورده است.
2. «مطافيل» جمع «مطفل» (بر وزن مسلم) به معنى انسان يا حيوانى است كه داراى فرزند است بنابراين «عوذ» و «مطافيل» قريب المعنى مى باشند و در اين جا جنبه تأكيد دارند.
[517]
سپس در بخش آخر اين خطبه رو به درگاه الهى آورده و شكايت اين پيمان شكنان ظالم و ستمگر را كه ريختن خون مردم بى گناه را وسيله اى براى نيل به هوا و هوسها قرار دادند به خدا مى برد، و سخت به آنها نفرين مى كند و عرضه مى دارد : «خداوندا ! آن دو (طلحه و زبير) از من بريدند و به من ستم كردند، بيعتم را شكستند و مردم را بر ضدّ من شوراندند». (اللَّهُمَّ إنَّهُمَا قَطَعَانِي وَظَلَمَانِي، وَنَكَثَا بَيْعَتِي، وَأَلَّبَا(1) النّاسَ عَلَيَّ).
« (خداوندا !) بيعتى را كه از مردم گرفته اند نافرجام كن، و كارهايى را كه تصميم قطعى بر آن گرفته اند استحكام نبخش، و آنها را به آرزوهايى كه به آن دل بسته اند و براى رسيدن به آن تلاش مى كنند ناكام كن !» (فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا، وَلاَ تُحْكِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا، وَأَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِيمَا أَمَّلا وَعَمِلاَ).
سپس امام (عليه السلام) روى سخن را به مردم كرده و با صراحت مى گويد : من قبل از جنگ با اين دو نفر اتمام حجت كردم، مى فرمايد : «من پيش از جنگ از آنها درخواست كردم كه دست بردارند و بازگردند، و انتظار بازگشتشان را نيز مى كشيدم، ولى آنها پشت پا به نعمت زدند و دست رد بر سينه عافيت نهادند» (وَلَقَدْ اسْتَثَبْتُهُما(2) قَبْلَ الْقِتَالِ، وَاسْتَأْنَيْتُ(3) بِهمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ(4)، فَغَمَطَا(5)1. «الّبا» از مادّه «تأليب» به معنى تحريك و افساد و شوراندن مردم است.
2. «استثبت» از مادّه «ثوب» (بر وزن صوم) به معنى بازگشت بيمار به تندرستى است و مفهوم جمله اين است كه من از طلحه و زبير خواستم از راه انحرافى خود بازگردند.
3. «استأنيت» از مادّه «أنات» (بر وزن قنات) به معنى صبر كردن و انتظار كشيدن است و مفهوم جمله اين است كه من منتظر بودم پيشنهادم در آنها مؤثّر افتاد و بر سر عقل آيند و راه عافيت را در پيش گيرند ولى افسوس....
4. «وقاع» به معنى جنگ است اين واژه گاه به معنى مصدرى بكار مى رود و گاه به عنوان جمع «وقيعه».
5. «غمطا» از مادّه «غمط» (بر وزن غصب) به معنى كوچك شمردن چيزى و كفران نعمت است و جمله بالا اشاره به اين است كه طلحه و زبير فرصت خوبى را كه من به آنها داده بودم كوچك شمردند و كفران نعمت كردند.
[518]
النِّعْمَةَ، وَرَدَّا الْعَافِيَةَ).
جمله هاى اخير ممكن است ادامه شكوه امام (عليه السلام) به پيشگاه خدا بوده باشد، و ممكن است خطاب به مردم، و معنى دوّم مناسبتر به نظر مى رسد.
به هر حال اين جمله ها نشان مى دهد كه امام (عليه السلام) به شدّت از جنگ و خون ريزى پرهيز داشت، و تا آن جا كه ممكن بود آتش افروزان جنگ «جمل» را اندرز داد، شايد بر سر عقل آيند يا عواطف دينى آنها تحريك شود، و از راه خطرناكى كه در پيش گرفته اند بازگردند، ولى هوس خلافت و حبّ جاه و مقام چنان چشم و گوش آنها را كور و كر كرده بود، كه حتّى نصايح مشفقانه امام (عليه السلام) نيز در آنها اثر نكرد و سرانجام نفرين امام (عليه السلام) دامانشان را گرفت و در كار خود ناكام شدند، هم طعم تلخ شكست را چشيدند و هم با ذلّت به قتل رسيدند.
* * *
نكته
عاملان قتل به خونخواهى برخاستند !
بى شك «طلحه» و «زبير» از كسانى بودند كه مردم را بر ضد عثمان شوراندند.
«ابن قتيبه» در كتاب «الإمامه والسياسه» مى گويد : هنگامى كه اهل «كوفه» و «مصر» بر عثمان شوريدند و خانه اورا محاصره كردند «طلحه» از كسانى بود كه هر دو گروه را بر ضد عثمان مى شورانيد، ومى گفت : عثمان به محاصره شما اعتنايى ندارد; چرا كه مرتّباً آب و غدا براى او مى برند، نگذاريد آب و غذا براى او ببرند(1).
1. الامامه والسياسه، جلد 1 صفحه 38.
[519]
«ابن ابى الحديد» درباره «زبير» مى نويسد : او به مردم مى گفت عثمان را بكشيد، دين و آيين شما را دگرگون ساخته به او گفتند : پسرت بر در خانه عثمان از او دفاع مى كند.