او گفت : من ناراحت نمى شوم اگر عثمان را بكشند هر چند قبل از او پسرم را بكشند، عثمان فردا مردارى است بر جاده(1).
آن دو تصور مى كردند اگر پاى عثمان از ميان برداشته شود، ممكن است خلافت به آنها رسد، ولى بعد از كشته شدن عثمان و بيعت پرشور مردم با على (عليه السلام) ورق برگشت و اوضاع دگرگون شد و به گفته «عقاد» نويسنده معروف «مصرى» مردم حاضر نبودند با آن دو بيعت كنند; چرا كه وضع آنها با عثمان چندان تفاوت نداشت(2).
«عايشه» از منتقدين معروف عثمان بود(3)، ولى بعد از بيعت مردم با امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) هر سه نفر چرخش عظيمى كردند و طرفدار عثمان شدند و به خونخواهى او برخاستند، در عالم سياست بازان حرفه اى از اين چرخش ها فراوان ديده شده است و سرانجام هر سه به عاقبت شوم فتنه انگيزيهاى خود گرفتار شدند; «طلحه» و «زبير» شكست خوردند و كشته شدند و «عايشه» با شرمندگى به «مدينه» برگشت و در گوشه خانه نشست.
ما درباره «طلحه» و «زبير» و ماجراهاى جنگ «جمل» و كارهاى ناپخته «عايشه» در مجلدات پيشين همين شرح، به اندازه كافى بحث كرديم(4).
1. ابن ابى الحديد، جلد 9، صفحه 36.
2. في ظلال نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 294.
3. كامل ابن اثير، جلد 3، صفحه 206 و تاريخ طبرى، جلد 3 صفحه 477.
4. جلد 1، شرح خطبه سيزدهم، جلد 2، شرح خطبه هاى سى ام و سى ويكم و جلد 3، صفحه 209 ـ 301.
[520]
ولى آنچه در اين جا لازم است اضافه كنيم اين است كه : طرفداران آنها براى توجيه اعمالشان در تنگناى سختى افتادند، از يكسو «طلحه» و «زبير» را از صحابه مى دانند و قاعده «تنزيه صحابه» (پاكى و قداست همه اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله)) را در حق آنها جارى مى دانند، و از سوى ديگر هر دو را جزو «عشره مبّشره» مى دانند يعنى آن ده نفرى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) بشارت بهشتى بودن آنها را داده بود.
گاه مى گويند : آنها مجتهد بودند، هر چند در اجتهاد خود خطا كردند. بنابراين معذورند و مأجور، در حالى كه اگر اعمال آنها را با اين بهانه توجيه كنيم هر جنايتى را از هر كسى مى توان توجيه كرد; چرا كه اجتهاد منحصر به آنها نيست و اين امر سبب مى شود كه بديهيات عقلى و نصوص قرآنى را به اين بهانه زير پا بگذاريم.
وگاه مى گويند : آنها توبه كردند، و توبه آنها در پيشگاه خدا پذيرفته است، ولى آيا مى توان آتشى افروخت و 17 هزار نفر را در كام آن سوزاند و بعد با گفتن يك «استغفر الله» از زير بار مسئوليّت آن همه خونهايى كه بر باد رفته است بيرون آمد ؟ ! آيا آنها خونبهاى اين همه كشتگان را به صاحبانش دادند ؟ آيا اموالى كه در اين راه از بين رفت جبران نمودند ؟ آيا «عايشه» و «طلحه» و «زبير» در ملأ عام به خطاى خود اعتراف كردند ؟
اين گونه دفاعهاى ناموجّه، نتيجه چشم پوشى از واقعيّات و تعصبهاى كوركورانه است.
آيا بهتر اين نيست كه ما ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله) را به دو گروه تقسيم كنيم، گروهى كه : در عصر او صالح بودند، و گروهى كه : منافق وناصالح، و نيز گروه صالح را به دو گروه ديگر تقسيم كنيم : گروهى كه بر خير وصلاح باقى ماندند، و
[521]
گروهى كه تسليم هوا وهوسها شدند، و از حق و عدالت و ايمان و صلاح فاصله گرفتند.
و منظور از بشارت قرآن يا پيامبر (صلى الله عليه وآله) به نجات شخص يا اشخاص، اين را بدانيم كه در آن روز و در آن زمان مشمول اين حكم بودند، هر چند بعداً تغيير مسير دادند; ممكن است انسان كارى انجام دهد كه بهشت بر او واجب گردد، سپس بر خلاف آن كارى انجام دهد كه جهنم بر او واجب گردد.
* * *
[522]
[523]
خطبه138(1)
وَمِنْ خطبة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
يومىء فيها إلى ذكر الملاحم
از خطبه هاى امام (عليه السلام) است كه از حوادث مهم آينده پيشگويى مى كند.
خطبه در يك نگاه
اين خطبه در واقع از سه بخش تشكيل شده كه همه مرتبط با يكديگر است.
در بخش اوّل اشاره به يك مرد الهى مى كند كه اساس كار خودرا بر هدايتهاى قرآنى مى گذارد و در سايه آن پيش مى رود و غالب شارحان نهج البلاغه اين مرد الهى را با توجه به اوصافى كه در ادامه مى آيد همان حضرت مهدى (عج) مى دانند.
1. «سند خطبه»
در «مصادر نهج البلاغه» تنها بخشى از اين خطبه را از «آمدى» در «غرر الحكم» نقل كرده، ومى افزايد : با توجه به اين كه شارحان نهج البلاغه، بخش اوّل اين خطبه را اشاره به قيام حضرت مهدى (عج) مى دانند معلوم مى شود خطبه را از جاى ديگرى گرفته اند كه اشاراتى به قيام مهدى (عج) در آن بوده است. (مصادر، جلد 2، صفحه 312).
ولى به اعتقاد ما اين استنباط چندان موجّه به نظر نمى رسد، ممكن است آن را از روى قراينى كه در خود خطبه است استنباط كرده باشند.
[524]
در بخش دوّم به حوادث خونينى اشاره مى كند كه با قيام آن مرد الهى براى اقامه حكومت عدل صورت مى گيرد پس آرامش و عدالت و غنا و بى نيازى صفحه زمين را پر مى كند.
در بخش سوّم به حوادث خونين ديگرى اشاره مى فرمايد : كه از شام برمى خيزد و مردم را شديداً گرفتار مى كند (اين بخش ممكن است اشاره به حكومت بعضى از «بنى مروان» بوده باشد و يا به ظهور افرادى مانند «سفيانى» قبل از قيام حضرت مهدى (عليه السلام)).
* * *
[525]
بخش اوّل
يَعْطِفُ الْهَوى عَلَى الْهُدَى، إذَا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى، وَيَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ إذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْيِ.
ترجمه
او خواسته هاى دل را پيرو هدايت قرار مى دهد در زمانى كه مردم هدايت را پيرو خواسته هاى دل قرار داده اند، و رأى و فكر خود را پيرو قرآن مى سازد در آن زمان كه مردم قرآن را تابع فكر خود قرار مى دهند.
شرح و تفسير
:
ويژگى حضرت مهدى (عليه السلام)
همان گونه كه در بالا اشاره شد اين خطبه از حوادث آينده پيش گويى مى كند، و به سه حادثه مهم اشاره مى نمايد كه نخستين آن را غالب شارحان نهج البلاغه اشاره به حضرت مهدى (عليه السلام) مى دانند; زيرا مى فرمايد : «او خواسته هاى دل را پيرو هدايت قرار مى دهد در زمانى كه مردم هدايت را پيرو خواسته هاى دل قرار داده اند، و رأى و فكر را پيرو قرآن مى سازد در آن زمان كه مردم قرآن را تابع فكر خود قرار مى دهند» (يَعْطِفُ(1) الْهَوى عَلَى الْهُدَى، إذَا1. «يعطف» از مادّه «عطف» (بر وزن فتح) به معنى تمايل پيدا كردن يا مايل ساختن به چيزى است.
اين واژه گاهى به صورت متعدى بكار مى رود كه به معنى مايل ساختن است و گاه با «إلى» متعدى مى شود كه به معنى مايل شدن به چيزى است و گاه با «على» متعدى مى شود كه به معنى بازگشت به چيزى است و گاه با «عن» كه به معنى انصراف از چيزى است.
[526]
عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى، وَيَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ إذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْيِ).
آيا اين دو جمله داراى يك مفهوم و يك محتواست و در واقع تاكيد يكديگر است ؟ يا اين كه جمله اوّل اشاره به هدايتهاى عقلانى و جمله دوّم ناظر به هدايتهاى قرآنى است ؟
معنى دوّم صحيح تر به نظر مى رسد، يعنى در آن روز كه مردم به خاطر هواپرستى منطق عقل و هدايتهاى خردمندانه را به فراموشى سپرده اند، پرده هاى هواپرستى را كنار مى زند و هدايتهاى عقلانى را حاكم مى كند، و آن روز كه توجيه گران براى رسيدن به خواسته هاى نادرست خويش قرآن را از طريق تفسير به رأى برخواسته هاى خويش تطبيق مى كنند او فرمان وحى را معيار سنجش و برنامه كار خويش قرار مى دهد و تفسير به رأى و توجيه گرى را كنار مى زند.
اگر درست دقت كنيم ريشه همه بدبختى ها همين دو چيز است : حاكم كردن هواى نفس بر عقل و تطبيق خواسته هاى دل بر آيات قرآن از طريق تفسير به رأى، و اگر اين دو از ميان برود جادّه براى رسيدن به حكومت عدل الهى هموار مى گردد.
تمام مسائلى كه دامان مسلمين را از آغاز تاكنون گرفته بخاطر همين دو انحراف است و طريق اصلاح نيز اصلاح همين دو مى باشد.
* * *
[527]
نكته
دانشمندان در بحث شناخت و معرفت از جمله حجابهاى معرفت را حجاب هواپرستى ذكر كرده اند، آن گونه كه قرآن مجيد مى فرمايد : « (اَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إلهَهُ هَواهُ وَاَضَلَّهُ اللهُ عَلَى عِلْم وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشاوَةً); آيا ديدى كسى كه معبود خودرا هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اين امر كه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهرزده و بر چشمش پرده افكنده است»(1).
چه زيبا فرمود اميرمؤمنان على (عليه السلام) در خطبه نورانى 109 : «مَنْ عَشِقَ شَيْئَاً أَعْشى بَصَرَهُ; كسى كه به چيزى عشق ورزد چشم او را كم نور و يا بى نور مى كند».
تفسير به رأى و تطبيق آيات الهى به رأى، يكى ديگر از دامهاى بزرگ شيطان است كه جمله ها را از معنى واقعى خود تهى مى كند و به شكل دلخواه درمى آورد، و وحى الهى را به كلى از ارزش مى اندازد، به همين دليل در احاديث اسلامى اين كار به منزله كفر شناخته شده، امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ آَيَةً مِنْ كِتابِ اللهِ فَقَدْ كَفَرَ; كسى كه يك آيه قرآن را تفسير به رأى كند كافر شده»(2).
و از آن جا كه مبارزه با اين دو انحراف به طور قاطع از برنامه هاى حضرت مهدى ارواحنا فداه مى باشد، شارحان نهج البلاغه ـ چنانكه گذشت ـ معتقدند كه ضمير در عبارات بالا به حضرت مهدى (عليه السلام) باز مى گردد.
* * *
1. جاثيه، آيه 23.
2. تفسير برهان، جلد 1، صفحه 19.
[528]
[529]
بخش دوّم
ومنها : حَتَّى تَقُومَ الْحَرْبُ بِكُمْ عَلَى سَاق، بَادِياً نَوَاجِذُهَا، مْملُوءَةً أَخْلاَفُهَا، حُلْواً رَضَاعُهَا، عَلْقَماً عَاقِبَتُهَا. أَلاَ وَفِي غَد ـ وَسَيَأْتِي غَدٌ بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ ـ يَأْخُذُ الْوَالِي مِنْ غَيْرِهَا عُمَّالَهَا عَلَى مَسَاوِىءِ أَعْمَالِهَا، وَتُخْرِجُ لَهُ الاَْرْضُ أَفَالِيذَ كَبِدِهَا، وَتُلْقِي إلَيْهِ سِلْماً مَقَالِيدَهَا، فَيُرِيكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السِّيرَةِ، وَيُحْيِي مَيِّتَ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ.
ترجمه
(اين وضع همچنان ادامه مى يابد) تا جنگ، همچون حيوان خطرناك و خشمگينى، روى پاهاى خود بايستد، در حالى كه دندانهايش آشكار باشد، پستانهايش پر از شير است و نوشيدنش شيرين،اما سرانجامش تلخ و ناگوار است !
آگاه باشيد فردا ـ همان فردايى كه حوادثى با خود مى آورد كه شما نمى دانيد ـ كسى بر شما حكومت خواهد كرد كه از غير آن طايفه (آتش افروزان جنگهاى خونين و ظالمانه) است و او عمّال حكومتهاى ظالم پيشين را بر اعمال بدشان كيفر مى دهد، در آن زمان زمين گنجهاى درونش را بيرون مى ريزد و كليدهايش را تسليم وى مى كند، آن وقت او روش عدالت گسترى را به شما نشان مى دهد كه چگونه است ؟ و آنچه را از كتاب و سنت مرده است زنده مى كند.
شرح و تفسير
گوشه اى از حوادث هولناك آخر الزمان
اين بخش از خطبه در واقع ادامه بخش پيشين است، و اشاره به حوادث
[530]
سخت آخر الزمان مى كند كه نخست جنگهاى خونين و ويرانگر، جوامع بشرى را تحت شديدترين فشارها قرار مى دهد و ظلم وجور همه جا را پر مى كند، سپس نماينده عدل الهى ظاهر مى گردد، به جنگها و ستيزها پايان مى بخشد، زمين را پر از عدل وداد مى كند، وسايل رفاه و بهزيستى را فراهم مى سازد.
مى فرمايد : (اين وضع همچنان ادامه مى يابد) «تا چنگ همچون حيوان خطرناك و خشمگينى روى پاهاى خود بايستد در حالى كه دندانهايش آشكار باشد !» (حَتَّى تَقُومَ الْحَرْبُ بِكُمْ عَلَى سَاق، بَادِياً نَوَاجِذُهَا(1)).
سپس به پيروزيهاى آغاز جنگ و تلخيهاى سرانجام آن اشاره كرده، مى فرمايد : «پستانهايش پر از شير است و نوشيدنش شيرين، اما سرانجامش تلخ و ناگوار مى باشد !» (مْملُوءَةً أَخْلاَفُهَا(2)، حُلْواً رَضَاعُهَا، عَلْقَماً(3) عَاقِبَتُهَا).
گويى جنگ شيرهاى شيرين و در عين حال مسمومى در پستان دارد، كه افراد هوسباز را به اميد پيروزى سريع به سوى خود مى كشد; ولى عاقبت آنها را زمين گير و متلاشى مى سازد.
سپس به ظهور حكومت الهى اشاره كرده، مى فرمايد : «آگاه باشيد ! فردا ـ همان فردايى كه حوادثى با خود مى آورد كه شما نمى دانيد ـ كسى بر شما حكومت خواهد كرد كه از غير آن طايفه (آتش افروزان جنگ هاى خونين و
1. «نواجذ» جمع «ناجذ» به معنى دندانهاى آسياب كه بعد از «انياب» (نيشها) واقع شده است مى باشد و گاه آن را به معنى همه دندانها تفسير كرده اند و در خطبه بالا مناسب همين معناست.
2. «اخلاف» جمع «خلف» (بر وزن جلف) به معناى نوك پستان شتر ماده است و گاه به معناى نوك پستان ساير حيوانات مانند گاو و گوسفند نيز گفته مى شود.
3. «علقما» بوته اى است بسيار تلخ كه به آن «حنظل» نيز گفته مى شود. اين واژه به هر چيز تلخى نيز اطلاق مى شود.
[531]
ظالمانه) است، و او عمّال حكومت هاى ظالم پيشين را بر اعمال بدشان كيفر مى دهد» (أَلاَ وَفِي غَد ـ وَسَيَأْتِي غَدٌ بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ ـ يَأْخُذُ الْوَالِي مِنْ غَيْرِهَا عُمَّالَهَا عَلَى مَسَاوِىءِ أَعْمَالِهَا).
سپس به اوضاع رضايت بخش و پر خير و بركتى كه بعد از قيام او به وجود مى آيد، اشاره كرده، مى فرمايد : «در آن زمان، زمين گنجهاى درونش را بيرون مى ريزد و كليدهايش را تسليم وى مى كند، آن وقت او روش عدالت گسترى را به شما نشان مى دهد، كه چگونه است و آنچه را از كتاب و سنت مرده است زنده مى كند !» (وَتُخْرِجُ لَهُ الاَْرْضُ أَفَالِيذَ(1) كَبِدِهَا، وَتُلْقِي إلَيْهِ سِلْماً مَقَالِيدَهَا، فَيُرِيكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السِّيرَةِ، وَيُحْيِي مَيِّتَ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ).
از يكسو : در حكومت مهدى (عليه السلام) معادن گرانبهاى درون زمين به آسانى كشف مى شود.
واز سوى ديگر : كليد اين منابع و يا كليد حكومت سرتاسر زمين در اختيار او قرار مى گيرد.
و از سوى سوّم : با برخوردارى از آن منابع غنى و اين حكومت فراگير، آيين عدالت را در سراسر زمين گسترش مى دهد.
از سوى چهارم : تعليمات و ارزشهاى فراموش شده قرآن و سنّت را احيا مى كند، و به اين ترتيب مردم از نظر مادّى و معنوى در مسير تكامل قرار مى گيرند، و آسوده خاطر در اين راه پيش مى روند. در سايه حكومت مهدى (عليه السلام)عقلها كامل مى شود وارزشهاى انسانى زنده مى گردد و انواع مواهب الهى در
1. «افاليذ» جمع «افلاذ» و آن جمع «فِلذ» (بر وزن فكر) به معناى كبد شتر، يا كبد هر انسان يا حيوانى است و «فلذة» به معناى قطعه اى از كبد مى آيد و در عبارت بالا منظور اشياى گرانقيمت و گنج ها و معادن گرانبهايى است كه در درون زمين نهفته است.
[532]
اختيار انسانها قرار مى گيرد و عوامل ظلم و ستم برچيده مى شود.
شبيه اين تعبيرات در روايات مربوط به قيام مهدى (عليه السلام) به روشنى ديده مى شود، در يكجا از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است كه درباره حضرت مهدى (عليه السلام)مى فرمايد : «وَتَظْهَرُ لَهُ الْكُنُوزُ وَ يَبْلُغُ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَالْمَغِرْبَ وَيُظْهِرُ اللهُ دِيَنُهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوج كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ فَلاَ يَبْقَى عَلَى وَجْهِ الاَْرْضِ خَرابٌ إلاَّ عُمِّرَ; گنجهاى درون زمين براى او آشكار مى شود و حكومت او شرق و غرب جهان را مى گيرد. و آيين او بر همه آيينها پيروز مى شود، هر چند مشركان ناخوش داشته باشند و در آن زمان هيچ ويرانه اى بر صفحه زمين باقى نمى ماند مگر اين كه آباد مى شود»(1).
در جاى ديگر مى فرمايد : «يَمْلاَُ اللهُ الاَْرْضَ بِهِ عَدلاً وَقِسطاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجُورَاً فَيَفْتَحُ اللهُ لَهُ شَرْقَ الاَْرْضِ وَغَرْبَها... وَتُطْوِى لَهُ الاَْرْضُ; زمين را به بركت او پر از عدل و داد مى كند آن گونه كه از ظلم و جور پر شده است و خداوند شرق و غرب زمين را براى او فتح مى كند و زمين براى او پيچيده مى شود (با سرعت از نقطه اى به نقطه ديگر نقل مكان مى كند)(2).
* * *
1. شرح نهج البلاغه خويى، جلد 8 ، صفحه 353.
2. بحار الانوار، جلد 52، صفحه 390.
[533]
بخش سوّم
منها : كَأَنِّي بِهِ قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ، وَفَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي كُوفَانَ، فَعَطَفَ عَلَيْهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ، وَفَرَشَ الاَْرْضَ بِالرُّؤُوسِ. قَدْ فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ، وَثَقُلَتْ فِي الاَْرْضِ وَطْأَتُهُ، بَعِيدَ الْجَوْلَةِ، عَظِيمَ الصَّوْلَةِ. وَاللهِ لَيُشَرِّدَنَّكُمْ فِي أَطْرَافِ الاَْرْضِ حَتَّى لاَ يَبْقَى مِنْكُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ، كَالْكُحْلِ فِي الْعَيْنِ، فَلاَ تَزَالُونَ كَذلِكَ، حَتَّى تَؤُوبَ إلَى الْعَرَبِ عَوَازِبُ أَحْلاَمِهَا ! فَالْزَمُوا السُّنَنَ الْقَائِمَةَ، وَالاْثَارَ الْبَيِّنَةَ، والْعَهْدَ الْقَرِيبَ الَّذِي عَلَيْهِ بَاقِي النُّبُوَّةِ. وَاعْلَمُوا أَنَّ الشّيْطَانَ إنَّمَا يُسَنِّي لَكُمْ طُرُقَهُ لِتَتَّبِعُوا عَقِبَهُ.
ترجمه
گويا او را مى بينم كه نعره اش از «شام» بلند است، و پرچم هايش را در اطراف «كوفه» به اهتزاز درآورده ! همانند شترى خشمگين و خطرناك به سوى آن مى آيد، و زمين ها را با سرها فرش مى كند ! دهانش را باز كرده (و همه چيز را فرو مى بلعد). گام هايش بر زمين سنگين است (و همه مناطق را زير نفوذ خود مى گيرد) جولان او وسيع و حمله اش عظيم است.
به خدا سوگند ! شما را در اطراف زمين پراكنده مى كند تا آن جا كه جز تعداد كمى از شما ـ همچون بقاياى سرمه در چشم ـ باقى نماند !.
اين وضع همچنان ادامه مى يابد، تا زمانى كه عقل و فكر از دست رفته عرب، به او باز گردد (و در سايه عقل و درايت، دست اتّحاد به هم دهند و بر ستمگران شورند) سپس با سنّت هاى جاودانه اسلام و آثار آشكار پيامبر (صلى الله عليه وآله) و پيمان نزديكى كه نشانه ميراث نبوّت بر آن باقى است، همراه و همگام باشيد، و بدانيد
[534]
شيطان راههاى خويش را براى شما آسان جلوه مى دهد، تا از او پيروى كنيد !
شرح و تفسير
ويژگيهاى آن حاكم خونخوار !
امام (عليه السلام) در اين بخش خطبه، اشاره به حاكم خونخوار و سنگدل و پرقدرتى مى كند كه در آينده از «شام» سربرمى آورد، و تمام كشور اسلام را به زور شمشير زير سيطره خود قرار مى دهد و اوصاف نُه گانه اى را براى او مى شمرد.
نخست مى فرمايد : «گويا او را مى بينم كه نعره اش از «شام» بلند شده است» (كَأَنِّي بِهِ قَدْ نَعَقَ(1) بِالشَّامِ).
«وپرچم هايش را در اطراف «كوفه» به اهتزاز درآورده است» (وَفَحَصَ(2)بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي(3) كُوفَانَ(4)).
«وهمانند شترى خشمگين و خطرناك به سوى آن مى آيد» (فَعَطَفَ عَلَيْهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ(5)).
1. «نعق» از مادّه «نَعْق» (بر وزن كعب) در اصل به معنى صدا كردن كلاغ و يا صدايى كه چوپان به هنگام حركت دادن گوسفندان سرمى دهد، گرفته شده و در اين جا اشاره به نعره هاى حاكم ظالمى است كه از شام سربرمى آورد.
2. «فَحَصَ» از مادّه «فَحصْ» (بر وزن بحث) در اصل به معنى جستجو كردن است و گاه به معنى بسط و گسترش دادن آمده و در خطبه بالا همين مراد است.
3. «ضواحى» جمع «ضاحيه» از مادّه «ضحو» (بر وزن سهو) به معنى قرار گرفتن در مقابل آفتاب مى باشد و «ضواحى» به مناطق باز در اطراف شهرها گفته مى شود.
4. «كوفان» : نام ديگرى از كوفه است و در اصل به معنى تپه هاى شن دايره مانند و سرخ است.
5. «ضروس» از مادّه «ضَرْس» (بر وزن ترس) به معنى دندان گذاردن بر چيزى و فشار دادن است. و «ضروس» به شتر كج خلقى مى گويند كه افراد را گاز مى گيرد.
[535]
«و زمين را با سرها فرش مى كند !» (وَفَرَشَ الاَْرْضَ بِالرُّؤُوسِ).
«دهانش را باز كرده (و همه چيز را فرو مى بلعد)» (قَدْ فَغَرَتْ(1) فَاغِرَتُهُ).
«گام هايش بر زمين سنگين است (و همه مناطق را زير نفوذ خود مى گيرد)». (وَثَقُلَتْ فِي الاَْرْضِ وَطْأَتُهُ).
«جولان او وسيع» (بَعِيدَ الْجَوْلَةِ(2)).
«و حمله اش عظيم است» (عَظِيمَ الصَّوْلَةِ(3)).
و سرانجام مى افزايد : «به خدا سوگند شما را در اطراف زمين پراكنده مى سازد تا آن جا كه جز تعداد كمى از شما ـ همچون بقاياى سرمه در چشم ـ باقى نماند !» (وَاللهِ لَيُشَرِّدَنَّكُمْ(4) فِي أَطْرَافِ الاَْرْضِ حَتَّى لاَ يَبْقَى مِنْكُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ، كَالْكُحْلِ فِي الْعَيْنِ).
اين تعبيرات نُه گانه كه معرفى كاملى از آن حاكم خونخوار، پرقدرت و بى رحم را در بردارد، نشان مى دهد كه او چنان اهل ايمان را درهم مى كوبد كه جز اندكى از آنها باقى نمى ماند. نفس ها را در سينه ها حبس مى كند، و قيام ها را در نطفه خفه مى نمايد، و با خون ريزى گسترده از «شام» تا «كوفه» و از «كوفه» تا مناطق ديگر را زير سيطره خود قرار مى دهد.
در اين كه اين شخص با اين اوصاف كيست ؟ شارحان نهج البلاغه دو نظر مختلف دارند : گروهى آن را اشاره به «عبدالملك بن مروان» مى دانند كه
1. «فغرت» از مادّه «فَغْر» (بر وزن فقر) به معنى گشودن دهان است و در اين جا كنايه از حرص و آز براى به چنگ آوردن همه چيز است. و «فاغر» اسم فاعل از همين مادّه است.
2. «جوله» از مادّه «جول» (بر وزن قول) به معنى حركت كردن و گردش گرد مكانى است اين تعبير كنايه از تلاش و كوشش و فعاليتهاى پى در پى مى باشد.
3. «صوله» و «صول» (بر وزن قول) به معنى حمله كردن در جنگ و يا پريدن بر چيزى است.
4. «ليشردّنكم» از مادّه «تشريد» به معنى تبعيد كردن و طرد نمودن و پراكنده ساختن است.
[536]
پنجمين خليفه اموى بوده و مردى بسيار خونخوار و جبّار بود.
با لشكركشى عظيم خود از «شام»، «مصعب بن زبير» را كه «در كوفه» حكومت مى كرد از ميان برداشت و لشكر او را در هم كوبيد، و بر «كوفه» و «عراق» مسلّط شد، سپس لشكر عظيمى به سرگردگى «حجّاج» به سوى «حجاز» فرستاد و «عبدالله بن زبير» را كه در آن جا سربرآورده بود به قتل رسانيد، و «مكه» و «مدينه» را نيز تحت سلطه خود درآورد، و حتى بخشى از خانه كعبه را كه گروهى از لشكريان «عبدالله بن زبير» به آن پناه برده بودند ويران ساخت.
گروه ديگرى از شارحان معتقدند اين شخص كسى جز «سفيانى» نيست، كه قبل از قيام حضرت مهدى (عليه السلام) از «شام» ظاهر مى شود و خون هاى بسيارى مى ريزد و مردم را به سوى خود فرا مى خواند، و با توجه به اين كه بخش هاى گذشته اين خطبه درباره ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) بود به نظر مى رسد اين بخش هم درباره ظهور اوست و جمله هاى بالا اشاره به ظهور «سفيانى» است.
در حديثى از «حذيفة بن يمان» از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم : اشاره به فتنه اى كه ميان اهل شرق و غرب ظاهر مى شود فرمود، سپس افزود : در اين حال «سفيانى» خروج مى كند تا به «دمشق» وارد مى شود، لشكرى به شرق مى فرستد و لشكرى به «مدينه» تا به سرزمين «بابل» و «بغداد» مى رسند، بيش از سه هزار نفر را به قتل مى رسانند و بيش از يك صد زن را مورد هتك قرار مى دهند سپس به سوى «كوفه» سرازير مى شوند و اطراف آن را خراب مى كنند، آن گاه به «شام» باز مى گردند، در اين هنگام پرچم هدايتى از «كوفه» ظاهر مى شود و با لشكرى به سوى لشكر «سفيانى» حركت مى كند، آنها را به قتل مى رساند، تنها يك نفر كه خبر آنها را به جاى ديگر مى برد باقى مى ماند (به
[537]
اين ترتيب آتش فتنه خاموش مى شود).
مرحوم «علاّمه مجلسى» بعد از نقل اين حديث مى گويد : اصحاب ما همانند اين حديث را از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) در ضمن احاديث مهدى (عليه السلام) نقل كرده اند(1).
ولى قسمت پايانى اين خطبه ناهماهنگى هايى با اين تفسير دارد.
سپس امام (عليه السلام) در قسمت پايانى اين خطبه مى فرمايد : «اين وضع ناگوار، (خونريزى ها و ناامنى ها و تبعيدها و پراكندگى ها) همچنان ادامه مى يابد، تا زمانى كه عقل و فكر از دست رفته عرب، به او باز گردد (و در سايه عقل و درايت اختلاف ها را دور بريزند و دست اتّحاد را به هم دهند، مردم را از خواب بيدار كنند و بر ستمگران بشورند)» (فَلاَ تَزَالُونَ كَذلِكَ، حَتَّى تَؤُوبَ(2) إلَى الْعَرَبِ عَوَازِبُ(3) أَحْلاَمِهَا(4) !).
سپس چهار دستور به مردم مى دهد كه در سايه آن مى توانند، بر حاكمان ظالم پيروز شوند و سلامت و امنيّت را به اجتماعشان باز گردانند. مى فرمايد : «با سنّت هاى جاودانه اسلام و آثار آشكار پيامبر (صلى الله عليه وآله) و پيمان نزديكى كه ميراث نبوّت بر آن باقى است، همراه و همگام باشيد و بدانيد شيطان راههاى خويش را براى شما آسان جلوه مى دهد تا از او پيروى كنيد !» (فَالْزَمُوا السُّنَنَ الْقَائِمَةَ، وَالاْثَارَ الْبَيِّنَةَ، والْعَهْدَ الْقَرِيبَ الَّذِي عَلَيْهِ بَاقِي النُّبُوَّةِ. وَاعْلَمُوا أَنَّ
1. بحار الانوار، جلد 52، صفحه 186 ـ 187 (با تلخيص).
2. «تؤب» از مادّه «أوبْ» به معنى بازگشت از سفر و يا هرگونه بازگشت است.
3. «عوازب» جمع «عازبه» در اصل از مادّه «عُزْبه» (بر وزن لقمه) و «عزوبت» گرفته شده كه به معنى ازدواج نكردن است و «عزب» به افرادى كه فاقد همسرند اطلاق مى شود. ولى گاه به معنى پنهان شدن و دورگشتن نيز آمده است و در خطبه بالا منظور همين است.
4. «احلام» جمع «حُلُم» (بر وزن شتر) به معنى عقل است.
[538]
الشّيْطَانَ إنَّمَا يُسَنِّي(1) لَكُمْ طُرُقَهُ لِتَتَّبِعُوا عَقِبَهُ).
منظور از «سنن قائمه» ضروريات و برنامه هاى جاويدان اسلام است كه در هر زمان بايد محور همه فعاليّت هاى سياسى و اجتماعى و فردى بوده باشد.
و منظور از «آثار بيّنه» آثار و رواياتى است كه از طرق معتبر ثابت شده و بخش عظيمى از تعليمات و برنامه هاى اسلام در آن نهفته است.
و منظور از «عهد قريب» وصيّت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) درباره ولايت على (عليه السلام)است كه ميراث پيامبر (صلى الله عليه وآله) را با خود داشت.
و منظور از «واعلموا....» اين است كه در انجام امور بالا مراقب وسوسه هاى شياطين باشند، چرا كه شيطان، راههاى خودرا آسان جلوه مى دهد، تا افراد را از پيمودن راه اطاعت خدا و پيشوايان معصوم ـ كه به هر حال خالى از مشكلاتى نيست ـ باز مى دارد.
كسانى كه بخش اخير خطبه را مربوط به حكومت «عبدالملك بن مروان» مى دانند، در اين جا گرفتار دو اشكال شده اند.
نخست اين كه : مفهوم گفتار بالا اين است كه ساقط كردن حكومت بنى اميه و روى كارآمدن حكومت بنى عباس، در سايه عقل و درايت عرب، و بازگشت به راه صحيح بوده است، در حالى كه مى دانيم بنى عباس نيز جنايات بنى اميّه را ادامه دادند و حكومت هاى خودكامه آنان دست كمى از بنى اميه نداشت; مگر اين كه گفته شود، سقوط بنى اميه و آغاز حركت بنى عباس حساب شده و عاقلانه بود، هر چند در ادامه راه از مسير منحرف شدند.
مشكل ديگر اين كه : ظهور بنى عباس بلا فاصله بعد از مرگ
1. «يسنّى» از مادّه «سَنْو» (بر وزن سَرْو) در اصل به معنى سيراب كردن زمين از سوى ابرها است و سپس به معنى هرگونه تسهيل براى انجام كارى استعمال شده است.
[539]
«عبدالملك» نبود، بلكه دهها سال طول كشيد كه فرزندان «عبدالملك» حكومت كردند و سپس سقوط بنى اميه آغاز شد; مگر اين كه در پاسخ اين اشكال گفته شود كه حكومت فرزندان «عبدالملك» نيز ادامه حكومت خود او بود.
ولى كسانى كه بخش اخير را اشاره به خروج «سفيانى» قبل از قيام مهدى (عليه السلام)مى دانند، جمله هاى بالا را چنين تفسير مى كنند كه بعد از خونريزى هاى بى حساب در آخر زمان، و فساد و تباهى هايى كه با خروج «سفيانى» صورت مى گيرد، پرده هاى غفلت كنار مى رود، عقل ها بيدار مى شوند و مردم آماده پذيرش حكومت الهى حضرت مهدى (عليه السلام) مى گردند، و در آن شرايط براى فراهم شدن آمادگى بيشتر بايد سنّت هاى اسلامى را حفظ كنند و نسبت به ولايت وفادار باشند.
در شرح خطبه 101 كه تعبيراتى شبيه به اين خطبه بود نيز، بحث هايى درباره تطبيق آن، بر حكومت «عبدالملك» آمده است.
* * *
[540]
[541]
خطبه139(1)
وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
في وقت الشورى
از سخنان امام (عليه السلام) كه به هنگام تشكيل شوراى شش نفرى براى انتخاب خليفه پس از عمر، ايراد فرمود.
خطبه در يك گناه
مى دانيم هنگامى كه «عمر» خودرا در آستانه مرگ ديد براى تعيين خليفه بعدى اقدام به تشكيل شوراى شش نفره اى كرد كه يكى از آنها على (عليه السلام) و ديگرى «عثمان» بود. چينش افراد شورا بسيار حساب شده و كاملاً سياسى بود و از همان آغاز پيدا بود كه هدف، كنارگذاشتن على (عليه السلام) و روى كارآوردن عثمان نه به عنوان نصب خليفه پيشين، بلكه به عنوان منتخب شوراى بزرگان اسلام
1. «سند خطبه»
«طبرى» در كتاب تاريخ خود در شرح حوادث سال 23 هجرى (سال كشته شدن عمر) اين خطبه را نقل كرده است و «ابن ابى الحديد» نيز مى گويد : اين بخشى از خطبه اى است كه امام (عليه السلام) آن را براى اهل شورى بعد از وفات عمر ايراد كرد.
در كلمات قصار شماره 22 (لنا حق...) سخنى آمده كه آن هم قسمتى از اين خطبه راتشكيل مى دهد (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 313).
[542]
بود كه شرح آن در تفسير خطبه سوّم خطبه شقشقيه گذشت(1).
على (عليه السلام) كه از حوادث پشت برده شورى كاملاً با خبر بود، براى اتمام حجت خطبه اى خواند و به شوراييان هشدار داد كه بخش كوتاهى از آن را مرحوم «سيّد رضى» در اين جا آورده است.
* * *
1. پيام امام اميرالمؤمنين (عليه السلام)، جلد 1، صفحه 368.
[543]
لَنْ يُسْرِعَ أَحَدٌ قَبْلِي إلَى دَعْوَةِ حَقٍّ، وَصِلَةِ رَحِم، وَعَائِدَةِ كَرَم. فَاسْمَعُوا قَوْلِي، وَعُوا مَنْطِقي; عَسَى أَنْ تَرَوْا هذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِ هذَا الْيَوْمِ تُنْتَضَى فِيهِ السُّيُوفُ، وَتُخَانُ فِيهِ الْعُهُودُ، حَتَّى يَكُونَ بَعْضُكُمْ أَئِمَّةً لأَهْلِ الضَّلاَلَةِ، وَشِيعَةً لأَهْلِ الْجَهَالَةِ.