و سرانجام امام (عليه السلام) با اين سخن خطبه را پايان مى دهد مى فرمايد : «(گويى) همگى دست به دست هم داده ايد كه آخرت را كنار بگذاريد، و به دنيا عشق
[80]
ورزيد، و دين شما لقلقه زبانتان شده، و كارتان شبيه كار كسى است كه گويى تمام وظيفه خود را انجام داده و رضايت مولاى خويش را فراهم ساخته است !» (قَدْ تَصَافَيْتُمْ عَلَى رَفْضِ الاْجِلِ وَحُبِّ الْعَاجِلِ، وَصَارَ دِينُ أَحَدِكُمْ لُعْقَةً(1)عَلَى لِسَانِهِ، صَنِيعَ مَنْ قَدْ فَرَغَ مِنْ عَمَلِهِ، وَأَحْرَزَ رِضَى سَيِّدِهِ).
گاه در ميان مردم كارهاى خلافى انجام مى شود كه هيچ توافق قبلى بر آن صورت نگرفته ولى چنان هماهنگ است كه گويى آنها جلسات متعددى داشته و برنامه ريزى و توافق قبلى صورت گرفته، و اين نيست مگر بخاطر اين كه انگيزه ها در اين امور يكسان است. يكى از مصداقهاى روشن آن بى اعتنايى به مسائل مربوط به آخرت و چسبيدن به دنياى مادى است.
اين گونه افراد دنياپرست ممكن است ظاهراً دين دار باشند ولى دين آنها در يك سلسله شعارها و ادعاها و لفاظى ها و احياناً كمى از عبادات، خلاصه مى شود تعبير «لعقة» اشاره به همين معناست. و گاه آن چنان از خود راضى هستند كه گويى به تمام وظايف الهى و انسانى خود، عمل كرده و به قرب پروردگار و مقام رضاى او رسيده اند و اين به راستى يك انحراف وحشتناك است همان گونه كه مولا در پايان اين خطبه به آن اشاره فرموده است.
* * *
1. «لعقة» از مادّه «لعق» (بر وزن فرق) به معنى ليسيدن گرفته شده و «لعقه» به مقدار مختصرى از غذا گفته مى شود كه انسان با سرانگشت يا قاشق كوچكى روى زبان مى گذارد و به زودى آن را فرو مى برد و كنايه از شىء مختصر است.
[81]
خطبه114(1)
وَمِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
وَفِيْها مَواعِظُ لِلنّاسِ
از خطبه هاى امام (عليه السلام) است كه در آن اندرزهاى مهمى به مردم مى دهد.
خطبه در يك نگاه
در بخش اوّل اين خطبه، امام (عليه السلام) حمد وثناى الهى را با تعبيراتى قرين مى كند كه راه خداشناسى را براى انسان هموار مى سازد و راه و روش شهادت به اخلاص را به انسان مى آموزد و اهميّت گواهى به توحيد و نبوّت را با تعبيرات پر معنايى نشان مى دهد.
در بخش ديگرى از اين خطبه، همه مخاطبين را به تقواى الهى دعوت
1. سند خطبه :
در كتاب «تحف العقول» كه به احتمال قوىّ قبل از نهج البلاغه تأليف شده قسمت مهمّى از اين خطبه آمده است و «زمخشرى» بخش اوّل اين خطبه را در اوايل كتاب «ربيع الابرار» آورده است و بخش ديگرى را در اوايل جلد دوّم آن ذكر كرده و با تفاوتهايى كه ميان نقل او و سيّد رضى (رحمه الله) وجود دارد روشن مى شود كه او آن را از منبع ديگرى غير از نهج البلاغه گرفته و «قاضى قُضاعى» (از علماى قرن پنجم واز نزديكان يكى از خلفاى فاطمى در مصر) نيز بخشى از خطبه را در كتاب «دستور معالم الحكم» با تفاوتهايى ذكر كرده و مرحوم «شيخ طوسى» نيز آن را در كتاب «امالى» آورده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 252).
[82]
مى كند وآثار و بركات تقوا در وجود انسان را برمى شمرد.
در بخش سوّم، سخن از ناپايدارى دنيا و سرعت زوال نعمتها و ناتمام ماندن آرزوها و كم بودن فاصله زندگى و مرگ مى گويد.
در بخش چهارم اين خطبه با نصايح و اندرزهاى دقيق و حساب شده، همگان را به اطاعت پروردگار دعوت مى كند و از فراموشى جهان آخرت و گرفتار شدن در چنگال غفلت و عدم توجه به وضع دنياى زودگذر بر حذر مى دارد.
ارتباط اين چهار بخش در ايجاد يك مجموعه، از اندرزهاى منسجم بر كسى پوشيده نيست.
تعبيرات اين خطبه چنان فصيح و بليغ و لطيف است كه نويسنده كتاب «الطراز» (امام يحيى زيدى از علماى قرن هشتم) در پايان اين خطبه بيانى دارد كه عين عبارت او چنين است : «لَوْ كَانَ كَلامٌ مِنْ كَلامِ الْبَشَرِ مُعْجِزَةً لَكَانَ هَذا هُوَ الأوَّلُ وَلَوْ أَعْجَزَ شَيْءٌ مِنَ الْكَلامِ بَعْدَ كَلامِ اللهِ لَكَانَ هَذا هُوَ الثّانِي; اگر سخنى از سخنان بشر معجزه باشد اين نخستين آنهاست و اگر كلامى بعد از كلام خدا اعجازآميز باشد اين همان كلام دوّم است»(1).
* * *
1. مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 252.
[83]
بخش اوّل
الْحَمْدُ للهِ الوَاصِلِ الْحَمْدَ بِالنِّعَمِ وَالنِّعَمَ بِالشُّكْرِ. نَحْمَدُهُ عَلَى آلاَئِهِ، كَمَا نَحْمَدُهُ عَلَى بَلاَئِهِ. وَنَسْتَعِينُهُ عَلَى هذِهِ النُّفُوسِ الْبِطَاءِ عَمَّا أُمِرَتْ بِهِ، السِّرَاعِ إلَى مَا نُهِيَتْ عَنْهُ. وَنَسْتَغْفِرُهُ مِمَّا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ، وَأَحْصَاهُ كِتَابُهُ : عِلْمٌ غَيْرُ قَاصِر، وَكِتَابٌ غَيْرُ مُغَادِر. وَنُؤْمِنُ بِهِ إيمَانَ مَنْ عَايَنَ الْغُيُوبَ، وَوَقَفَ عَلَى الْمَوْعُودِ، إيماناً نَفَى إخْلاَصُهُ الشِّرْكَ، وَيَقِينُهُ الشَّكَّ. وَنَشْهَدُ أَنْ لاَ إلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، شَهَادَتَيْنِ تُصْعِدَانِ الْقَوْلَ، وَتَرْفَعَانِ الْعَمَلَ. لاَ يَخِفُّ مِيزَانٌ تُوضَعَانِ فِيهِ، وَلاَ يَثْقُلُ مِيزَانٌ تُرْفَعَانِ عَنْهُ.
ترجمه
ستايش مخصوص خداوندى است كه حمد را به نعمت، ونعمت را به شكر پيوند داد، او را بر نعمتهايش ستايش مى كنيم آن گونه كه بر بلاهايش، و از او در برابر اين نفوس سست و تنبل كه در انجام اوامرش كندى مى كنند و در ارتكاب نواهيش سرعت دارند، يارى مى طلبيم، و از گناهانى كه علم او به آنها احاطه دارد و كتاب او (نامه اعمال ما) آنها را شماره كرده، آمرزش مى طلبيم، همان علمى كه در هيچ موردى قصورى ندارد و كتابى كه چيزى را فروگذار نمى كند.
و به او ايمان داريم همچون كسى كه اسرار نهانى را با چشم مشاهده مى كند، و در كنار آنچه وعده داده شده (از معاد و رستاخيز) ايستاده و آگاهى دارد، ايمانى كه اخلاص آن شرك را نفى مى كند و يقين آن شك و ترديد را مى زدايد،
[84]
و شهادت مى دهيم كه معبودى جز خداوند نيست، يگانه است و همتايى ندارد و محمّد (صلّى الله عليه و آله و سلم) بنده و فرستاده اوست، شهادتى كه سخن را بالا مى برد و عمل را به پيشگاه خدا و مرحله قبول مى رساند، شهادتى كه در هر ميزانى گذاشته شود سبك نخواهد بود و از هر ميزانى برگرفته شود سنگين نمى گردد !
شرح و تفسير
باورهاى پر بار !
امام (عليه السلام) در بخش اوّل اين خطبه به نكات مهمى در زمينه حمد و ثناى الهى و استعانت از ذات پاك او و استغفار در برابر گناهان، اشاره مى فرمايد.
نخست مى گويد : «ستايش مخصوص خداوندى است كه حمد را به نعمت و نعمت را به شكر پيوند داد» (الْحَمْدُ للهِ الوَاصِلِ الْحَمْدَ بِالنِّعَمِ وَالنِّعَمَ بِالشُّكْرِ).
قرين بودن حمد به نعمت از اين جاست كه حمد و سپاس او، انسان را لايق نعمت هايش مى سازد و اين حمد سبب برخوردارى بندگان از نعمت او مى گردد. همچنين رابطه نعمت با شكر از اين جهت است كه نعمت سبب شكرگزارى است چرا كه بندگان در برابر هر نعمتى موظف به شكرگزارى هستند و بر هر نعمتى، شكرى واجب است (در واقع حمد سبب تكوينى نعمت ها و نعمت ها سبب تشريعى شكرگزارى مى باشد).
گواه اين معنا چيزى است كه در خطبه 157 آمده مى فرمايد : «الْحَمْدُ للهِ الَّذِي جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِكْرِهِ، وَسَبَبَاً لِلْمَزِيدِ مِنْ فَضْلِهِ; ستايش مخصوص خداوندى است كه حمد را كليد ذكر خود قرار داده و آن را سبب فزونى فضل و رحمتش ساخته است».
[85]
البتّه دو جمله بالا تفسيرهاى ديگرى از نظر تفاوت علت و معلول ها مى تواند داشته باشد ولى آنچه در بالا آمد از همه مناسبتر است.
در دوّمين نكته، مى فرمايد : «ما او را بر نعمت هايش ستايش مى كنيم آن گونه كه بر بلاهايش» (نَحْمَدُهُ عَلَى آلاَئِهِ، كَمَا نَحْمَدُهُ عَلَى بَلاَئِهِ).
اشاره به اين كه بلاهاى الهى هم در واقع، نوعى نعمت است همان گونه كه در بحث فلسفه آفات و بلاها ضمن مباحث توحيد و عدل بيان كرده ايم. گاه بلاها سبب بيدارى و بازگشت به سوى خدا و ترك معاصى است و گاه ظاهراً بلا است ولى در باطن، نعمت است و ما تشخيص نمى دهيم. گاه كفار گناهان است و گاهى سبب شناخت قدر نعمت هاست چرا كه تا انسان نعمتى را از دست ندهد و به مصيبتى گرفتار نشود ارزش نعمت ها را نمى شناسد و گر نه خداوند حيكم على الاطلاق بى جهت كسى را گرفتار بلايى نمى كند پس بلاى او هم رحمت است و درد او درمان.
در سوّمين نكته، مى فرمايد : «از او در برابر اين نفوس سُست وتنبل كه در انجام اوامرش كُندى مى كنند و در ارتكاب نواهيش سرعت دارند يارى مى طلبيم !» (وَنَسْتَعِينُهُ عَلَى هذِهِ النُّفُوسِ الْبِطَاءِ(1) عَمَّا أُمِرَتْ بِهِ، السِّرَاعِ إلَى مَا نُهِيَتْ عَنْهُ).
اشاره به اين كه نفوس انسانى تا به مرحله كمال نفس مطمئنه نرسد در انجام اوامر الهى سُستى مى كند و در ارتكاب گناهانى كه با غرايز حيوانى سازگار است، شتاب مى گيرد و تا كمك و يارى پروردگار نباشد گذشتن از مرحله نفس امّاره و رسيدن به مرحله لوامه و عبور از آن و وصول به نفس مطمئنه كارى بس دشوار است.
در چهارمين نكته، مى فرمايد : «از گناهانى كه علم او به آنها احاطه دارد و
1. «بطاء» جمع «بطيئه» به معنى كند و غير سريع است.
[86]
كتاب او (نامه اعمال ما) آنها را شماره كرده آمرزش مى طلبيم، همان علمى كه در هيچ مورد قصورى ندارد و كتابى كه چيزى را فروگذار نمى كند» (وَنَسْتَغْفِرُهُ مِمَّا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ، وَأَحْصَاهُ كِتَابُهُ : عِلْمٌ غَيْرُ قَاصِر، وَكِتَابٌ غَيْرُ مُغَادِر(1) ).
اشاره به اين كه تا از گناه استغفار نكنيم و صفحه دل را از زنگار آن شستشو ندهيم، هرگز نمى توانيم از وسوسه هاى نفس دور بمانيم و به مقام قرب او نايل شويم و به آن مرحله از ايمان كه در جمله هاى آينده مى آيد، برسيم، در واقع استغفار هم تكميلى است براى بحث گذشته و هم مقدمه اى است براى بحث آينده.
ودر پنجمين نكته، در واقع به سراغ نتيجه نهايى اين بحث رفته ومى فرمايد : «ما به او ايمان داريم همچون كسى كه اسرار نهانى را با چشم مشاهده مى كند، و در كنار آنچه وعده داده شده (از معاد و رستاخيز) ايستاده و آگاهى دارد، ايمانى كه اخلاص آن، شرك را نفى مى كند و يقين آن، شك و ترديد را مى زدايد» (وَنُؤْمِنُ بِهِ إيمَانَ مَنْ عَايَنَ الْغُيُوبَ، وَوَقَفَ عَلَى الْمَوْعُودِ، إيماناً نَفَى إخْلاَصُهُ الشِّرْكَ، وَيَقِينُهُ الشَّكَّ).
اشاره به اين كه هنگامى كه حمد و ستايش الهى با شكرِ نعمت ها آميخته شد و انسان از بوته آزمايش ها سالم به درآمد از وسوسه هاى نفس بركنار ماند، و هوس ها را تحت كنترل درآورده، و از لغزش هاى خود به طور كامل استغفار نمود، مى تواند به مرحله كمال ايمان برسد، ايمانى در سر حدّ شهود، گويى خدا را با چشم دل مى بيند و بهشت و دوزخ و پاداش هاى نيكوكاران وكيفرهاى
1. «مغادر» از مادّه «غدر» به معنى ترك گفتن چيزى است به همين جهت كسى كه عهد و پيمان خود را بشكند و ترك كند مى گويند غدر كرده است و به گودالهاى آب «غدير» مى گويند به خاطر آن كه مقدارى از آب باران در آن جا ترك و رها شده است.
[87]
بدكاران را مشاهده مى كند ايمانى خالص از هرگونه شائبه شرك، و يقينى پاك از آلودگى به شك.
آرى يقين مراتبى دارد : مرتبه اوّل، مرحله اى است كه انسان از طريق استدلال به آن راه مى يابد و آن را عِلْمُ الْيَقين مى گويند.
مرحله دوّم، آن است كه انسان از طريق شهود به آن مى رسد گويى از دور با چشم خود انوار الهى را مشاهده مى كند و صحنه هاى قيامت را مى بيند و آن را عَيْنُ الْيَقين مى گويند.
مرحله سوّم، كه مرحله نهايى است آن است كه گويى نزديك مى شود و همه چيز را لمس مى كند، انوار الهى اطراف او را احاطه مى نمايد و نسيم روح بخش بهشتى، روح او را نوازش مى كند و آتش سوزان دوزخ بر تنش اثر مى گذارد و آن را حَقُّ الْيَقِيْن مى نامند، بنابراين منظور از جمله «عَايَنَ» و «وَقَفَ» همان مرحله نهايى ايمان و يقين است كه انسان بالمعاينه و از نزديك به مقام شهود مى رسد و در كنار آن قرار مى گيرد.
و سرانجام امام (عليه السلام) به سراغ شهادت بر توحيد و نبوت مى رود و اين بخش از خطبه را با آن پايان مى دهد، مى فرمايد : «شهادت مى دهيم كه معبودى جز خداوند نيست، يگانه است و همتايى ندارد ومحمّد (صلى الله عليه وآله) بنده و فرستاده اوست، شهادتى كه سخن را بالا مى برد و عمل را به پيشگاه خدا و مرحله قبول مى رساند، شهادتى كه در هر ميزانى گذاشته شود سبك نخواهد بود و از هر ميزانى بر گرفته شود سنگين نمى گردد» (وَنَشْهَدُ أَنْ لاَ إلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، شَهَادَتَيْنِ تُصْعِدَانِ الْقَوْلَ، وَتَرْفَعَانِ الْعَمَلَ. لاَ يَخِفُّ مِيزَانٌ تُوضَعَانِ فِيهِ، وَلاَ يَثْقُلُ مِيزَانٌ تُرْفَعَانِ عَنْهُ).
[88]
اشاره به اين كه اگر شهادت بر توحيد و نبوّت از درون جان برخيزد و آثار آن در گفتار و عمل ظاهر شود آن چنان پاك و خالص مى گردد كه سنگين ترين وزنه ها را در ميزان اعمال در قيامت تشكيل مى دهد كه اگر آن در ترازوى عمل باشد چيزى كم ندارد و اگر نباشد هر چه در آن بگذارند وزنى نخواهد داشت.
از اين تعبير به خوبى روشن مى شود كه شهادت بر توحيد و نبوّت آن گاه كار ساز است كه آثار آن در گفتار و رفتار انسان كاملاً نمايان گردد و همه در مسير آن قرار گيرد.
در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه خداوند به «موسى بن عمران (عليه السلام)» فرمود : «اى موسى لَوْ أَنَّ السَّمواتِ وَعَامِرِيْهِنَّ عِنْدِي، وَاْلاَْرَضِينَ السَّبْعَ فِي كَفَّة وَلا إلهَ إلاّ اللهُ فِي كَفَّة، مَالَتْ بِهِنّ لا اِلهَ إلاّ اللهُ; اگر آسمانها و اهل آسمانها و زمينهاى هفتگانه را در يك كفّه ترازو قرار دهند، و لاَ إلهَ إلاّ اللهُ را در يك كفّه ديگر، كفّه «لاَ إلهَ إلاّ اللهُ» سنگينى خواهد كرد»(1).
بديهى است كه منظور از سنجش و ترازو در اين جا سنجش وزنى و ترازوهاى مربوط به آن نيست بلكه منظور سنجش ارزشى است با معيارهاى عقلى و معنوى.
* * *
نكته
پايه هاى اصلى خوشبختى و نجات
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه كه در واقع مقدمه اى است براى بخش دوّم كه پيرامون اهميّت تقوا و آثار آن سخن مى گويد در حقيقت ريشه هاى تقوا را بيان
1. «ثواب الأعمال» (بنا به نقل شرح نهج البلاغه خويى جلد 8 ، صفحه 57)، اين حديث نخستين حديثى است كه در كتاب «ثواب الأعمال» آمده است.
[89]
فرموده كه مهمترين آنها ايمان و يقين و معرفت است، ايمانى قوى و محكم، آن چنان كه گويى خدا را با چشم دل مى بيند و نعمت هاى بهشتى و آتش هاى دوزخى را مشاهده مى كند و به يقين، چنين ايمانى خميرمايه تقواست.
اضافه بر اين به موانع اصلى اين امر كه همان نفس سركش است اشاره فرموده، راه نجات از آن را استمداد از الطاف الهى مى شمرد و همان چيزى را مى فرمايد كه در سوره يوسف درباره «يوسف» يا درباره «زليخا» آمده است : « (إنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّي); نفس (سركش) انسان را بسيار به سوى بدى ها مى خواند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند»(1).
و براى رسيدن به اين هدف از ابزار مختلفى از جمله حمد و ستايش پروردگار و شكر و سپاس او در برابر نعمت ها و بلاها استفاده مى فرمايد و از استغفار و توبه كه يكى از عوامل مؤثر موفقيّت در اين مسير است، كمك مى گيرد.
هنگامى كه اين نسخه الهى و اين برنامه آسمانى پايان مى گيرد بحث تقوا را شروع مى كند بحثى دل نشين و بسيار مؤثر و اگر معلّمان و مربيان و استادان درس اخلاق براى رسيدن به اين هدف از همين طريق كه امام (عليه السلام) به ما آموخته است استفاده كنند به يقين تأثير سخن و نفوذ كلامشان قطعى خواهد بود.
* * *
1. يوسف، آيه 53.
[90]
[91]
بخش دوّم
أُوصِيكُمْ، عِبَادَ اللهِ، بِتَقْوَى اللهِ الَّتي هِيَ الزَّادُ وَبِهَا الْمَعَاذُ : زَادٌ مُبْلِغٌ، وَمَعَاذٌ مُنْجِحٌ. دَعَا إلَيْهَا أَسْمَعُ دَاع، وَوَعَاهَا خَيْرُ وَاع. فَأَسْمَعَ دَاعِيهَا، وَفَازَ وَاعِيَها.
عِبَادَ اللهِ، إنَّ تَقْوَى اللهِ حَمَتْ أَوْلِيَاءَ اللهِ مَحَارِمَهُ، وَأَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخَافَتَهُ، حَتَّى أَسْهَرَتْ لَيَاليَهُمْ، وَأَظْمَأَتْ هَوَاجِرَهُمْ، فَأَخَذُوا الرَّاحَةَ بِالنَّصَبِ، والرِّيَّ بِالظَّمَاءِ; وَاسْتَقْرَبُوا الاَْجَلَ فَبَادَرُوا الْعَمَلَ، وَكَذَّبُوا الاَْمَلَ فَلاَحَظُوا الاَْجَلَ.
ترجمه
اى بندگان خدا ! شما را به تقوا سفارش مى كنم، كه هم زاد و توشه (سفر آخرت) است و هم پناهگاه (در برابر عذاب الهى)، زاد و توشه اى كه انسان را به مقصد مى رساند، و پناهگاهى كه او را (از خطرات) رهايى مى بخشد.
دعوت كننده اى كه سخنانش از همه مؤثرتر است به سوى آن دعوت كرده (خداوند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و همه انبيا و اوليا) و بهترين حافظ (همه عالمان دينى و پرهيزگاران)، آن را نگهدارى و پاسدارى نموده است، اين دعوت كننده به تقوا، دعوت خويش را به گوش همگان رسانيده، و پاسدار آن، در كار خود پيروز بوده است.
اى بندگان خدا ! (بدانيد) تقواى الهى دوستان خدا را از ارتكاب گناهان باز داشته، و قلوبشان را قرين خوف و خشيّت ساخته، تا آن جا كه شبهايشان را بيدار، و روزهايشان را گرم و سوزان كرده است، آنها (شب زنده دارند و روزه دار)،
[92]
مشقت را به جاى استراحت و تشنگى را به جاى سيرابى پذيرفته اند، سرآمد زندگى را نزديك مى دانند، از اين رو در انجام اعمال نيك شتاب دارند و آرزوهاى دور و دراز را دروغ مى شمرند، از اين رو همواره پايان زندگى و مرگ را در نظر دارند.
شرح و تفسير
برترين فضيلت انسان
امام (عليه السلام) بعد از مقدمه متين و محكم و حساب شده اى كه در بخش اوّل اين خطبه بيان فرمود در اين بخش به سراغ مهمترين فضيلت انسان ها مى رود كه همان تقوا است. نخست به آثار اخروى آن اشاره كرده مى فرمايد : «اى بندگان خدا ! شما را به تقوا سفارش مى كنم كه زاد و توشه (سفر آخرت) است و هم پناهگاه (در برابر عذاب الهى)، زاد و توشه اى كه انسان را به مقصد مى رساند، و پناهگاهى كه او را (از خطرات) رهايى مى بخشد» (أُوصِيكُمْ، عِبَادَ اللهِ، بِتَقْوَى اللهِ الَّتي هِيَ الزَّادُ وَبِهَا الْمَعَاذُ : زَادٌ مُبْلِغٌ، وَمَعَادٌ مُنْجِحٌ).
بديهى است انسان در سفرهاى طولانى و پر خوف و خطر نياز به دو چيز دارد : زاد و توشه كافى و منزلگاه هايى كه او را از خطرات حفظ كند.
همان گونه كه قرآن مجيد مى فرمايد : « (وَتَزَوّدوُا فَإنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى); زاد و توشه برگيريد و بهترين زاد و توشه، تقواست»(1) و در داستان يوسف (عليه السلام)هنگامى كه بر لب پرتگاه گناه قرار گرفت، از نيروى تقوا براى نجات خود، استفاده كرد، قرآن مى گويد : « (قَالَ مَعَاذَ اللهِ); گفت به خدا پناه مى برم»(2)و راستى تقوا پناهگاهى است، مطمئن و محكم، در برابر سيل خروشان هواى
1. بقره، آيه 197.
2. يوسف، آيه 23.
[93]
نفس و وسوسه هاى شياطين و پناهگاهى است براى نجات از آتش دوزخ در قيامت و بهترين زاد و توشه ها براى اين سفر پرخوف و خطر است.
سپس براى بيان اهميّت تقوا مى افزايد : «دعوت كننده اى كه سخنانش از همه نافذتر است به سوى آن دعوت كرده (اشاره به خداوند يا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)يا همه انبيا و اوليا است) و بهترين نگهدارنده، آن را نگهدارى و پاسدارى نموده است (اشاره به همه پرهيزكاران و پيروان مكتب انبياست) آرى دعوت كننده به سوى تقوا، دعوت خودرا به گوش همگان رسانيد و پاسدار آن در كار خود پيروز شد» (دَعَا إلَيْهَا أَسْمَعُ دَاع، وَوَعَاهَا خَيْرُ وَاع. فَأَسْمَعَ دَاعِيهَا، وَفَازَ وَاعِيَها).
در جمله هاى بالا خوانديم كه دعوت كننده به تقوا بهترين دعوت كنندگان بود همان طور كه پاسدار تقوا بهترين پاسدار است.
بعضى گفته اند :منظور از دعوت كننده به تقوا ذات پاك خداوند ياشخص پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) بود كه از سوى خدا سخن مى گفت و منظور از پاسدار تقوا على (عليه السلام) است ولى بعيد نيست كه هر دو، مفهوم عامى داشته باشد كه همه دعوت كنندگان راستين و بزرگ به تقوا و پاسداران آنرا شامل شود هر چند سرچشمه اصلى، ذات پاك خدا و پيامبر او و امام المتقّين على ابن ابى طالب (عليه السلام)است.
سپس امام (عليه السلام) به آثار بسيار پرارزش تقوا در بندگان خاص خدا پرداخته چنين مى فرمايد : «اى بندگان خدا ! تقواى الهى دوستان خدا را از ارتكاب گناهان باز داشته و قلبهايشان را قرين خوف و خشيّت ساخته، تا آن جا كه شبهايشان را بيدار و روزهايشان را گرم و سوزان كرده است» (عِبَادَ اللهِ، إنَّ تَقْوَى اللهِ حَمَتْ(1) أَوْلِيَاءَ اللهِ مَحَارِمَهُ، وَأَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخَافَتَهُ، حَتَّى1. «حمت» از مادّه «حمايت» به معنى بازداشتن و جلوگيرى كردن است لذا به كسانى كه از دشمنان و مخالفان كسى جلوگيرى مى كنند حامى گفته مى شود.
[94]
أَسْهَرَتْ لَيَاليَهُمْ، وَأَظْمَأَتْ هَوَاجِرَهُمْ(1) ).
بديهى است دو تعبير بالا كه درباره روز و شب شده، دو تعبير كنايى لطيف است و منظور شب زنده دارانى است كه در دل شب به پا مى خيزند و خواب را از خود دريغ داشته به راز و نياز با پروردگار مى پردازند و روزها را روزه مى گيرند و به ياد خدا هستند.
اين تعبير، نشان مى دهد كه تقواى الهى سرچشمه حركت به سوى تمام خوبيها و نيكيهاست چرا كه وقتى انسان در درون خود احساس مسئوليت كند حركت او به سوى اطاعت اوامر الهى و ترك معاصى آغاز مى شود، و شب زنده داريها و روزه گرفتنها بخشى از آثار اين خدا ترسى باطنى است كه نامش تقوا است.
و در ادامه سخن مى افزايد : «آنها (در طريق عبوديّت پروردگار) مشقت را به جاى راحتى و تشنگى را به جاى سيرابى پذيرفته اند، سرآمد زندگى را نزديك مى دانند به همين دليل در انجام اعمال نيك شتاب دارند، و آرزوهاى دور و دراز را دروغ مى شمرند، از اين رو همواره پايان زندگى و مرگ را در نظر دارند» (فَأَخَذُوا الرَّاحَةَ بِالنَّصَبِ(2)، والرِّيَّ(3) بِالظَّمَاءِ; وَاسْتَقْرَبُوا الاَْجَلَ فَبَادَرُوا الْعَمَلَ، وَكَذَّبُوا الاَْمَلَ فَلاَحَظُوا الاَْجَلَ).
آرى در آن هنگام كه راحت طلبان خوش گذران، آلوده انواع گناهانند آنها براى نجات از گناه و انجام مسئوليتها از آسايش چشم مى پوشند، آنها همچون فريفتگان دنيا نيستند كه در دام آرزوهاى دور و دراز گرفتار شوند و گذشتن ساعات و روزها و پايان عمر را به فراموشى بسپارند.
1. «هواجر» جمع «هاجرة» به معنى وسط روز در هواى گرم و داغ است.
2. «نصب» به معنى رنج و تعب است.
3. «الرىّ» به معناى سيراب شدن آمده است.
[95]
جمله هاى «فَبَادَرُوا» و «فَلاَحَظُوا» در واقع نتيجه و معلول جمله هاى «وَاسْتَقْرَبُوا» وَ «كَذَّبُوا» مى باشد يعنى آن كسى كه سرآمد عمر را نزديك مى بيند، به عمل مى پردازد و آن كسى كه آرزوها را تكذيب مى كند به ياد مرگ است، البتّه تحمل ناراحتيهاى اين جهان سبب آرامش و آسايش جاودان آنها مى شود آن گونه كه امام (عليه السلام) در جاى ديگر مى فرمايد : «صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً; آنها (پرهيزگاران) ايّام كوتاهى را شكيبايى كردند و اين كار راحتى طولانى براى آنها فراهم ساخت»(1).
* * *
1. خطبه، 193 (همّام).
[96]
[97]
بخش سوّم
ثُمَّ إنَّ الدُّنْيَا دَارُ فَنَاء وَعَنَاء، وَغِيَر وَعِبَر; فَمِنَ الْفَنَاءِ أَنَّ الدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ، لاَ تُخْطِىءُ سِهَامُهُ، وَلاَ تُؤْسَى جِرَاحُهُ. يَرْمِي الْحَيَّ بِالْمَوْتِ، وَالصَّحِيحَ بِالسَّقَمِ، وَالنَّاجِيَ بِالْعَطَبِ. آكِلٌ لاَ يَشْبَعُ، وَشَارِبٌ لاَ يَنْقَعُ. وَمِنَ الْعَنَاءِ أَنَّ الْمَرْءَ يَجْمَعُ مَا لاَ يَأْكُلُ وَيَبْنِي مَا لاَ يَسْكُنُ، ثُمَّ يَخْرُجُ إلَى اللهِ تَعَالَى لاَ مَالاً حَمَلَ، وَلاَ بِنَاءً نَقَلَ ! وَمِنْ غِيَرِهَا أَنَّكَ تَرَى الْمَرحُومَ مَغْبُوطاً، وَالْمَغْبُوطَ مَرْحُوماً; لَيْسَ ذلِكَ إلاَّ نَعِيماً زَلَّ، وَبُؤْساً نَزَلَ. وَمِنْ عِبَرِهَا أَنَّ المَرْءَ يُشْرِفُ عَلَى أَمَلِهِ فَيَقْتَطِعُهُ حُضُورُ أَجَلِهِ. فَلاَ أَمَلٌ يُدْرَكُ، وَلاَ مُؤَمَّلٌ يُتْرَكُ. فَسُبْحَانَ اللهِ مَا أَعَزَّ سُرُورَهَا ! وَأَظْمَأَ رِيَّهَا ! وَأَضْحَى فَيْئَهَا ! لاَ جَاء يُرَدُّ، وَلاَ مَاض يَرْتَدُّ. فَسُبْحَانَ اللهِ، مَا أَقْرَبَ الْحَيَّ مِنَ المَيِّتِ لِلَحَاقِهِ بِهِ، وَأَبْعَدَ المَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ لإنْقِطَاعِهِ عَنْهُ !
ترجمه
(آگاه باشيد) دنيا سراى فنا، مشقت، دگرگونى و عبرت است. از نشانه هاى فناى آن، اين است كه اين جهان همچون تيرانداز ماهرى است كه كمان را آماده ساخته (هرگز) تيرهايش به خطا نمى رود، و مجروحانش بهبودى نمى يابند. زندگان را هدف تيرهاى مرگ و تندرستان را هدف بيمارى، و نجات يافتگان را هدف هلاكت قرار مى دهد. دنيا خورنده اى است كه هرگز از خوردن (انسان ها) سير نمى شود و نوشنده اى است كه (از نوشيدن خون بشر) هيچ گاه عطش او فرو نمى نشيند.
و از نشانه هاى درد و رنج دنيا اين است كه انسان اموالى را گردآورى
[98]
مى كند كه هرگز نمى تواند آن را بخورد و مصرف كند، و بناهايى مى سازد كه هيچ گاه در آن ساكن نمى شود، سپس از اين جهان به سوى خدا مى رود در حالى كه نه مالى با خود مى برد و نه خانه اى را همراه خويش منتقل
مى سازد.
و از نشانه هاى دگرگونى آن، اين است كه آن كس كه روزى مورد ترحم مردم بوده است روز ديگر مورد غبطه آنها واقع مى شود، و آن كس كه مورد غبطه بود مورد ترحم قرار مى گيرد، و اين نيست مگر به خاطر زوال سريع نعمت ها و نزول ناگهانى بلاها.
و از نشانه هاى عبرت انگيز بودن آن، اين است كه انسان در حالى كه نزديك است به آرزوهايش برسد ناگهان اجلش فرا مى رسد و اميدش را قطع مى كند، نه او به آرزو رسيده و نه آنچه مورد آرزوى اوست بقايى دارد.
سُبْحَانَ اللهِ چه كمياب است سرور و نشاط در اين دنيا ! و چه تشنگى زاست سيراب شدنش، و چه زود سايه هايش از ميان مى رود. نه آنچه قرار است رخ دهد، قابل پيشگيرى است و نه آنچه گذشته است باز مى گردد.
سُبْحَانَ اللهِ چقدر زندگان به مردگان نزديكند چرا كه به زودى به آنها ملحق مى شوند و چقدر مردگان از زندگان دورند، زيرا براى هميشه از آنها جدا شده اند !
شرح و تفسير
دگرگونيها و عبرت ها
از آن جا كه عامل مهم بى تقوايى دنياپرستى و خودباختگى در برابر زرق و برق جهان مادى است، امام (عليه السلام) به دنبال بحث تقوا سخن از بى اعتبارى دنيا و ناپايدارى و مصائب و رنج هاى آن مى گويد، تا ريشه هاى بى تقوايى را بسوزاند، مى فرمايد : «سپس (آگاه باشيد كه) دنيا سراى فنا، مشقت، دگرگونى و عبرت
[99]
است». (ثُمَّ إنَّ الدُّنْيَا دَارُ فَنَاء وَعَنَاء، وَغِيَر وَعِبَر).
به اين ترتيب چهار ويژگى از ويژگى هاى دنيا را كه تفكر در آن، انسان را به چهره واقعى دنيا آشنا مى سازد، بر مى شمرد و در عبارات بعد، به شرح يك يك آنها مى پردازد و دقايق لطيفى درباره هر يك بيان مى كند.
نخست به سراغ ويژگى فناپذيرى دنيا مى رود و مى فرمايد : «از نشانه هاى فناى دنيا اين است كه اين جهان همچون، تيرانداز ماهرى است كه كمان را آماده ساخته و تيرهايش به خطا نمى رود، و مجروحانش بهبود نمى يابند !» (فَمِنَ الْفَنَاءِ أَنَّ الدَّهْرَ مُوتِرٌ(1) قَوْسَهُ، لاَ تُخْطِىءُ سِهَامُهُ، وَلاَ تُؤْسَى(2)جِرَاحُهُ).
چرا كه كسى را از مرگ و پيرى و ناتوانى و بيمارى و درد و رنج، خلاصى نيست، لذا امام (عليه السلام) در شرح اين جمله، چنين مى فرمايد : «دنيا زندگان را هدف تيرهاى مرگ، و تندرستان را هدف بيمارى، و نجات يافتگان را هدف هلاكت قرار مى دهد» (يَرْمِي الْحَيَّ بِالْمَوْتِ، وَالصَّحِيحَ بِالسَّقَمِ، وَالنَّاجِيَ بِالْعَطَبِ(3)).
قدرتمندترين انسان ها سرانجام در دام مرگ گرفتار مى شوند و قوى ترين
1. «موتر» از مادّه «وتر» (بر وزن خبر) به معنى زه كمان گرفته شده است و موتر به معنى كسى است كه كمان خودرا زه كرده و براى تيراندازى آماده ساخته است. (توجه داشته باشيد كه كمان از دو قسمت تشكيل مى يابد قسمت اوّل قوس فنرمانندى كه به همين نام قوس ناميده مى شد و قسمت دوّم «زه» كه معمولاً از روده حيوانات درست مى شد و به صورت طناب باريك و محكمى بود و دو سر قوس را به هم پيوند مى داد. هنگامى كه ته تير را روى زه مى گذاشتند و آن را مى كشيدند قوس كمى جمع مى شد و هنگامى كه رها مى كردند به جلو پرتاب مى گشت).
2. «تؤسى» از مادّه «اَسو» (بر وزن اسب) به معنى مداوا كردن و درمان زخم است.
3. «عطب» به معنى هلاكت است.
[100]
تندرستان روزى به بستر بيمارى مى افتند و پيروزمندان، گرفتار شكست و ناتوانى مى شوند، آرى اين طبيعت زندگى دنياست و قانونى است كه هيچ گونه استثنايى در آن راه ندارد و عجب اين كه همگان اين را مى دانند و مى بينند، با اين حال، دل به آن مى بندند و بر آن تكيه مى كنند و بدان مغرور مى شوند.
سپس سخن خود را در توضيح فناپذيرى دنيا با اين جمله پايان مى دهد : «دنيا خورنده اى است كه هرگز از خوردن (انسان ها) سير نمى شود و نوشنده اى است كه (از نوشيدن خون بشر) هيچ گاه عطش او فرو نمى نشيند !» (آكِلٌ لاَ يَشْبَعُ، وَشَارِبٌ لاَ يَنْقَعُ(1)).
امام (عليه السلام) با اوصاف هشتگانه اى كه براى دنيا بيان كرده، فناپذيرى آن را به روشن ترين وجه نشان داده است كه هر كس به راستى در آن بينديشد فناى دنيا را با تمام وجودش، لمس مى كند.