امام (عليه السلام) در چنين زمان نامساعدى دامن همّت به كمر زد و به مبارزه براى احياى ارزشهاى اسلام و سنّتهاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و خاموش كردن نعره هاى جاهليّت نوين، به پاخاست.
گاه با تشويق و تبشير، گاه با انذار و سرزنش، گاه با مرور بر تاريخ عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و مقايسه آن با وضع موجود، و گاه با استمداد از تاريخ انبياى پيشين و مجازاتهاى اقوام سركش و گنهكار گذشته، به آنها هشدار مى داد.
كم كم جوانه هاى فضايل انسانى و اسلامى در ميان ياران مولا (عليه السلام) آشكار مى گشت، و نهال هايى كه با خون دل آن حضرت، آبيارى شده بود به ثمر مى نشست ولى افسوس كه فتنه هاى «ناكثين» و «قاسطين» و «مارقين» در اين ميان فضاى كشور اسلام را تيره و تار كرد و دست جنايتكارى بالا رفت و به هنگام فرود آمدن فرق مبارك مولا (عليه السلام) را با شمشير خود شكافت و جغدهاى شوم هوسها در فضاى جامعه اسلامى آشكار شدند و شياطين، به وسوسه گرى پرداختند ! و آن برنامه ها ناتمام ماند.
* * *
[390]
[391]
خطبه130(1)
وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
لأبي ذر (رحمه الله) لما اخرج إلى الربذة
از سخنان امام (عليه السلام) است كه خطاب به «ابوذر» هنگامى كه به «ربذه» تبعيد مى شد، ايراد فرمود.
خطبه در يك نگاه
هنگامى كه جنايتكاران «بنى اميه»و«بنى مروان» كه با چراغ سبز «عثمان» بر بيت المال اسلامى افتادند و آن را به غارت مى بردند «ابوذر» آن مرد شجاع و صريح اللهجه را كه اسوه آمران به معروف و ناهيان از منكر بود، مزاحم خطرناكى براى منافع خود ديدند، «عثمان» را وادار كردند كه حكم
1. «سند خطبه»
اين خطبه را مرحوم «كلينى» در كتاب «روضه كافى» مسنداً با تفاوت مختصرى آورده است و از ذيل آن استفاده مى شود كه نه تنها على (عليه السلام) «ابوذر» را به هنگام تبعيد به «ربذه» دلدارى داد بلكه امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و عمّار (و طبق روايتى عقيل) نيز هر كدام او را با تعبيرات جالب و دلنشينى تسلى خاطر دادند كه در بحث نكات شرح آن خواهد آمد. (كافى، جلد 8، صفحه 206، حديث 251) نويسنده «مصادر نهج البلاغه» پس از اشاره به روايت «كلينى» مى افزايد : «ابن ابى الحديد» نيز آن را از كتاب «سقيفه» تأليف «احمد بن عبدالعزيز جوهرى» نقل كرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 291).
[392]
تبعيد او را به يكى از بد آب و هواترين مناطق، يعنى منطقه «ربذه» صادر كند.
در اين هنگام امام (عليه السلام) از يكسو مى خواهد نامشروع بودن اين حكم ظالمانه را اثبات كند و از سوى ديگر، «ابوذر» را دلدارى دهد، تا در روحيه قوى و پرقدرت او خلأى وارد نشود و بتواند امواج مشكلات را از سر بگذراند.
لذا به بدرقه ابوذر رفت، و با استدلال هاى زيبا و روشن و بيانات قوى و تسلّى بخش، او را دلدارى داد و به آينده سعادت بخشى كه در انتظار اوست اميدوار ساخت، و در عين حال ورقى ديگر بر اوراق ننگين تاريخ «بنى اميه» و «بنى مروان» افزود.
* * *
[393]
يَا أبَا ذَرٍّ، إنَّكَ غَضِبْتَ للهِ، فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ. إنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ، وَخِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ، فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ، وَاهْرُبْ مِنهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ; فَمَا أَحْوَجَهُمْ إلَى ما مَنَعْتَهُمْ، وَمَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ ! وَسَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً، والاَْكْثَرُ حُسَّداً. وَلَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ والاَْرْضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْد رَتْقاً، ثُمَّ اتَّقَى اللهَ، لَجَعَلَ اللهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً ! لاَ يُوْنِسَنَّكَ إلاَّ الْحَقُّ، وَلاَ يُوحِشَنَّكَ إلاَّ الْبَاطِلُ، فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لاََحَبُّوكَ، وَلَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لاََمَّنُوكَ.
ترجمه
«اى ابوذر !» تو به خاطر خدا (بر آنها) غضب كردى پس به آن كس كه برايش غضب كردى، اميدوار باش، آن گروه از تو بر دنيايشان ترسيدند و تو از آنها بر دينت ! بنابراين، آنچه را كه آنها به خاطر از دست دادنش در وحشتند به خودشان واگذار، و براى آن چه كه به خاطر از دست رفتنش مى ترسى، از آنها فرار كن !
چه نيازمندند آنها به آنچه از آن منعشان كردى، و چه بى نيازى از آنچه تو را منع كردند. و به زودى ميدانى چه كسى فرداى قيامت سود مى برد و چه كسى (از فزونى رحمت الهى) مورد غبطه واقع مى شود. (بدان) اگر درهاى آسمانها و زمينها به روى بنده اى بسته شده باشد، و او تقواى الهى را پيشه كند خداوند راهى در زمين و آسمان براى او خواهد گشود. (اى ابوذر !) چيزى جز حق مايه آرامش تو نشود. و چيزى غير از باطل تو را به وحشت نيفكند. اگر تو دنياى آنها را پذيرفته بودى (و به آنها در نيل به مطامعشان كمك مى كردى) تو را دوست
[394]
مى داشتند. و اگر سهمى از آن را به خود اختصاص مى دادى (و با آنها كنار مى آمدى) به تو امان مى دادند !
شرح و تفسير
ابو ذر قهرمان مبارزه با فساد !
همان گونه كه قبلاً اشاره شد، اين سخن را على (عليه السلام) به هنگام تبعيد «ابوذر» از سوى «عثمان» به «ربذه» بيان فرمود.
در روايات آمده است هنگامى كه «ابو ذر» از «مدينه» به سوى «ربذه» تبعيد شد «عثمان» دستور داد، در ميان مردم ندا دردهند كه احدى حق ندارد با «ابوذر» سخن بگويد، يا او را بدرقه كند. سپس «عثمان» به دامادش «مروان بن حكم» دستور داد همراه او حركت كند (تا كسى جرأت نزديك شدن به «ابوذر» را نداشته باشد). «مروان» «ابوذر» را به سوى تبعيدگاه حركت داد و مردم از «ابوذر» فاصله گرفتند تنها كسانى كه او را بدرقه كردند «اميرمؤمنان على (عليه السلام)» و برادرش «عقيل» و«حسن (عليه السلام)» و «حسين(عليه السلام)» و «عمّار» بودند.امام حسن (عليه السلام) در اثناى راه با «ابوذر» سخن مى گفت (و او را دلدارى مى داد) «مروان» خشمگين شد، گفت : اى حسن ! خوددارى كن ! مگر نمى دانى اميرمؤمنان (عثمان !) مردم را از سخن گفتن با اين مرد، نهى كرده است ؟ ! اگر نمى دانستى اكنون بدان ! على (عليه السلام) به او حمله كرد و با تازيانه بر سر مركب او كوبيد و فرمود : «دور شو ! خداوند تو را در آتش دوزخ بيفكند». «مروان» خشمگين به سوى «عثمان» برگشت و جريان را خبر داد. «عثمان» از اين مسأله سخت برافروخته شد(1).
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 8 ، صفحه 252.
[395]
در اين هنگام «ابوذر» (بر در دروازه) ايستاد و مردم با او وداع كردند و اميرمؤمنان على (عليه السلام) سخنان بالا را كه هر جمله اى از آن نكته مهمى در بردارد براى او بيان فرمود تا مايه تسلى خاطر او گردد و در راهى كه در پيش گرفته كمترين تزلزلى براى او حاصل نشود.
در اين كلام فشرده و كوتاه امام (عليه السلام) به شش نكته اشاره مى فرمايد. نخست مى گويد : «اى ابوذر ! تو به خاطر خدا (بر آنها) خشم گرفتى و غضب كردى پس به همان كس كه برايش غضب نمودى اميدوار باش» (يَا أبَاذَرٍّ، إنَّكَ غَضِبْتَ للهِ، فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ).
اين كه مى فرمايد : به كسى كه به خاطر او غضب نمودى اميد داشته باش و نمى گويد : به خدا اميد داشته باش، در واقع به خاطر اين است كه دليل اميدوارى را نيز بيان كرده باشد زيرا هر كس به خاطر ديگرى نسبت به چيزى غضب كند كه مايه نفرت اوست، طبيعى است كه آن شخص او را يارى خواهد كرد.
در دوّمين جمله مى فرمايد : «آن گروه از تو بر دنيايشان ترسيدند و تو از آنها بر دينت، بنابراين آنچه را كه آنها براى آن در وحشتند به خودشان واگذار، و به خاطر آنچه كه براى از دست رفتن آن مى ترسى از آنها فرار كن» (إنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ، وَخِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ، فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ، وَاهْرُبْ مِنهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ).
اشاره به اين كه آنها حكومت و منافع مادى خودرا به خاطر صراحت لهجه تو در امر به معروف و نهى از منكر، در خطر ديدند و نتوانستند حضور تو را در «مدينه» تحمل كنند ولى تو از آنها فاصله گرفتى و هداياى آنها را نپذيرفتى چرا كه دين خودرا در خطر مى ديدى حال كه وظيفه خودرا انجام داده اى و
[396]
مردم را از فجايع اعمال حاكمان وقت آگاه ساخته اى، آنها را به حال خود واگذار و دين و ايمان خودرا درياب.
سپس در تكميل اين سخن مى افزايد : «چه نيازمندند آنها به آنچه از آن منعشان كردى، و چه بى نيازى از آنچه تو را منع كردند، و به زودى مى دانى چه كسى فرداى قيامت، سود مى برد، و چه كسى (از فزونى رحمت الهى) مورد غبطه واقع مى شود» (فَمَا أَحْوَجَهُمْ إلَى مَنَعْتَهُمْ، وَمَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ ! وَسَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً، والاَْكْثَرُ حُسَّداً).
اشاره به اين كه آنها به دين تو نيازمند بودند، همان دينى كه حاضر نشدى فداى دنياى آنها بكنى، ولى تو نيازى به دنياى آنها نداشتى هر چند تو را از آن بازداشتند(1). و جمله «سَتَعْلَمُ...» دلدارى ديگرى براى «ابوذر» است چرا كه عمر دنيا كوتاه است گويى به اندازه يك روز و فردا قيامت فرا مى رسد آن گاه ستمكاران دنياپرست زيانكار و رسوا مى شوند و به مقامات عالى پرهيز كارانِ خداترس، غبطه مى خورند.
و در سوّمين جمله، چراغ اميد را در قلب «ابوذر» فروزان تر مى كند و ابرهاى يأس را از آسمان روح او كنار مى زند، مى فرمايد : «اگر درهاى آسمان ها و زمين ها به روى بنده اى بسته شده باشد، و او تقواى الهى را پيشه كند، خداوند، راهى از زمين و آسمان براى او خواهد گشود !» (وَلَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ والاَْرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْد رَتْقاً(2)، ثُمَّ اتَّقَى اللهَ، لَجَعَلَ اللهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً).
1. بنابراين تفسير «ما» موصوله به معنى دين است زيرا آنها مى خواستند از دين ابوذر براى دنياى خود بهره بگيرند ولى ابو ذر مانع اين كار شد. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از «ما» دين به طور مطلق است ولى در عبارت تقدير وجود دارد و معنا چنين مى شود : آنها چقدر نيازمند به دينند همان دينى كه تو آنها را از فاسد كردن آن برحذر داشتى.
2. «رتق» بهم پيوستن چيزى به چيز ديگر است و در خطبه بالا به معنى فروبسته شدن كارها و نبودن راه خلاص و فرار است.
[397]
اين جمله در واقع اشاره اى است به آيه شريفه : « (وَمَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَيَحْتَسِبُ); كسى كه تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او قرار مى دهد و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد»(1).
در چهارمين و پنجمين توصيه، مى فرمايد : (اى ابوذر !) چيزى جز حق، مايه آرامش تو نشود و چيزى غير از باطل تو را به وحشت نيفكند !» (لاَ يُوْنِسَنَّكَ إلاَّ الْحَقُّ، وَلاَ يُوحِشَنَّكَ إلاَّ الْبَاطِلُ).
اشاره به اين كه : مونس و آرام جان تو بايد در حق باشد و تا در مسير حق گام برمى دارى از چيزى وحشت نكن. وحشت تو بايد در باطل باشد و تا از باطل مى گريزى غم و اندوهى ندارى تو براى خدا قيام كردى و براى خدا امر به معروف و نهى از منكر كردى بنابراين چه غم دارى ؟
سرانجام در ششمين و آخرين جمله مى فرمايد : «اگر تو دنياى آنها را پذيرفته بودى (و به آنها در نيل به مطامع مادى كمك مى كردى) تو را دوست مى داشتند و اگر سهمى از آن را به خود اختصاص مى دادى (و با آنها كنار مى آمدى) به تو امان مى دادند» (فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لاََحَبُّوكَ، وَلَوْ قَرَضْتَ(2)مِنْهَا لاََمَّنُوكَ).
اشاره به اين كه آنها تجارت پيشگان دنياپرست و ظالمى هستند كه اهل معامله اند، هر كس بر مظالم آنها صحه بگذارد و با گرفتن سهمى با آنها كنار بيايد به يقين او را دوست مى دارند و مقدمش را گرامى مى دارند و از جان و مال او
1. سوره طلاق، آيات 2 و 3.
2. «قرضت» از مادّه «قرض» در اصل به معنى بريدن و قطع كردن چيزى است ولذا به قيچى «مقراض» گفته مى شود و وام دادن را از اين جهت قرض مى گويند كه مقدارى از مال خودرا جدا مى كند وقرض، مى دهد و در جمله بالا به معنى جدا كردن سهمى براى خود از اموال دنيا و كنار آمدن با ظالمان است.
[398]
چون جان و مال خود حمايت مى كنند.
اين سخنان هم دلدارى و تسلى خاطر براى «ابوذر» بود و هم اعتراض شديد و ضربه اى سنگين بر پايه هاى قدرت حكام ظالم وقت.
و به يقين تبعيد «ابوذر» آن بنده صالح خدا، آن مرد زاهد و پارسا كه سمبل امر به معروف و نهى از منكر بود و زبان او لرزه بر اندام ظالمان مى افكند لكه ننگى بر دامان حاكمان ظالم و دار و دسته آنان بود زيرا مى دانستند سخنان اين مرد پارسا و صحابى معروف رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به اندازه صد هزار شمشير زن كارآيى دارد.
* * *
نكته ها
1 ـ ابو ذر را بهتر بشناسيم
زندگى «ابوذر» يكى از پر ماجراترين زندگى صحابه است كه مى تواند الگويى براى همه مجاهدان راه حق در سراسر تاريخ باشد.
زندگى او برگرفته از زندگى مولايش پيامبر (صلى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) است با اين تفاوت كه او در شرايط بسيار سختى قرار گرفت ولى هرگز در امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با فساد در برابر ظالمان و طاغيان كوتاه نيامد.
شرح حال او به طور بسيار فشرده چنين است :
نام او «جندب» و نام پدرش «جناده»(1) است و پيغمبر (صلى الله عليه وآله) نام او را «عبدالله» گذارد. او از طايفه «بنى غفار» از طوايف معروف عرب است. در آغاز امر، در اطراف «مكه» دامدارى داشت و از گوشه و كنار، خبر مبعوث شدن
1. در بسيارى از كتب «جندب وجناده» را با ضم جيم نقل كرده اند و كنيه «ابوذر» به خاطر آن است كه فرزندى به نام «ذر» داشت.
[399]
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) را شنيد و غياباً نشانه هايى از عظمت او را دريافت و با عشق و علاقه تمام رو به «مكه» آورد. هنگامى كه وارد مسجد الحرام شد، گروهى از قريش را مشاهده كرد كه در گوشه اى نشسته اند و درباره پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)گفتگو مى كنند و انواع سبّ و دشنام و بدگويى را دارند. در اين اثناى «ابوطالب» وارد مسجد شد، آنها گفتند عمويش آمد، خاموش باشيد. «ابوذر» «ابوطالب» را شناخت و زمانى كه مى خواست از مسجد خارج شود به دنبال او رفت. «ابوطالب» رو به وى كرد و گفت : كارى با من دارى ؟ گفت : آرى مى خواهم به پيامبرى كه مبعوث شده است ايمان بياورم (نشانه هاى حقانيّتى در او سراغ دارم) «ابوطالب» گفت : فردا همين جا بيا. «ابوذر» در حالى كه آتش شوق و عشق پيامبر (صلى الله عليه وآله) در وجودش زبانه مى كشيد، شب را در مسجد الحرام خوابيد و روز بعد به وسيله «ابوطالب» به «حمزه» معرفى شد، «حمزه» هنگامى كه صداقت او را دريافت وى را به «جعفر» معرفى كرد و «جعفر» كه آثار صدق را در او مشاهده كرد او را به «على»(عليه السلام) معرفى و «على» (عليه السلام) هنگامى كه از صدق و راستى او مطمئن شد وى را نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) برد و او ايمان آورد واعلام اطاعت بى قيد و شرط كرد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : به خانه و خانواده ات برگرد. عمو زاده اى داشته اى كه از دنيا رفته و غير از تو وارثى ندارد، اموالش به تو مى رسد، آنها را نگاهدارى كن، تا زمانى كه دعوت من آشكار شود آن گاه به سوى ما برگرد.
«ابوذر» از نخستين اسلام آورندگان است كه بعد از جنگ بدر و اُحُد و خندق به پيامبر (صلى الله عليه وآله) پيوست و هر چه داشت در راه خدا داد. پيامبر (صلى الله عليه وآله) او را «صديق امت» و شبيه «عيسى بن مريم» در زهد معرفى كرد.
مرحوم علامه مجلسى در كتاب «عين الحيات» مى فرمايد : آنچه از اخبار شيعه و اهل سنت استفاده مى شود اين است كه بعد از رتبه معصومين (عليهم السلام)
[400]
كسى در ميان صحابه به جلالت قدر و بلندى مقام سلمان و ابوذر و مقداد نبود. حديث معروف «مَا اظَلَّتِ الْخَضْراءُ وَلاَ اَقَلَّتِ الغَبْراءُ عَلَى ذِي لَهْجَه أَصْدَقُ مِنْ أبِي ذَرٍّ يَعْيِشُ وَحْدَهُ وَيَمُوتُ وَحْدَهُ ويَبْعَثُ وَحْدَهُ وَيَدْخُلُ الجَنَّةَ وَحْدَهُ; آسمان سايه نيفكنده و زمين بر دوش خود حمل نكرده كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد تنها زندگى مى كند و تنها مى ميرد و تنها در قيامت مبعوث مى شود و تنها وارد بهشت مى شود»(1). كه درباره «ابوذر» وارد شده يكى از بهترين نشانه هاى شخصيت اوست.
* * *
«ابوذر» در «مدينه» همواره ملازم پيامبر (صلى الله عليه وآله) و در خدمت آن حضرت بود. پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله) هنگامى كه خلافت به «عثمان» رسيد و او بيت المال را به دامادش «مروان» همان فرد منحرف دنياپرست سپرد، «ابوذر» زبان به اعتراض گشود و در كوچه ها آيه (وَالَّذِينَ يَكْنِزُوْنَ الَّذَهَبَ والْفِضَّةَ...)(2) را كه تعريضى به «عثمان» و اطرافيانش در زمينه غارت بيت المال مسلمين بود، با صداى بلند مى خواند و آنان را به باد انتقاد مى گرفت.
اين سخن بارها به گوش عثمان رسيد و در برابر آن سكوت اختيار كرد ولى چيزى نگذشت كه وجود «ابوذر» و سخنان او براى «عثمان» و دار و دسته اش غير قابل تحمل شد. «عثمان» كسى را به سراغ «ابوذر» فرستاد و به او توصيه كرد كه دست از اين كار بردارد.
ابوذر گفت آيا «عثمان» مرا از خواندن قرآن نهى مى كند ؟ به خدا قسم رضاى خدا را بر خشم «عثمان» مقدّم مى دارم.
1. بحار الانوار، جلد 22، صفحه 398.
2. توبه، آيه 34.
[401]
اين وضع همچنان ادامه داشت تا اين كه روزى «عثمان» در ميان جمعيّت مردم نشسته بود و «كعب الاحبار» و «ابوذر» نيز حاضر بودند «عثمان» رو به مردم كرده گفت : آيا پيشواى مسلمين نمى تواند چيزى از بيت المال قرض كند و به هنگام توانايى بپردازد ؟
«كعب الاحبار» گفت : چه مانعى دارد ؟ «ابوذر» برآشفت و گفت : اى يهودى زاده تو مى خواهى اسلام را به ما بياموزى ؟ ! (اين گونه كارها در بيت المال مسلمين جايز نيست) «عثمان» ناراحت شد، گفت : اى ابوذر تو زياد مرا آزار مى دهى و به يارانم بد مى گويى، بايد از «مدينه» خارج شوى و به «شام» روى و به اين ترتيب او را به «شام» تبعيد كرد.
ولى ابوذر در شام نيز آرام ننشست، هنگامى كه كاخ سلطنتى «خضراى» معاويه و اسراف و تبذير دستگاه «بنى اميه» را در كنار خانه هاى محقّر مردم محروم شام مشاهده كرد، بر پاخاست و فرياد زد و به «معاويه» گفت : اگر اين كاخ را از بيت المال ساخته اى خيانت است و اگر از مال شخصى تو است اسراف است. به خدا سوگند آنچه در شام مى بينم، نه در كتاب خداست نه در سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله). من مى بينم حق دارد، خاموش مى شود و باطل زنده مى گردد، راست گويان تكذيب مى شوند، وحكومت از تقوا تهى مى گردد.
اين سخنان و مانند آن برمعاويه گران آمد، به عثمان نوشت اگر ابوذر در شام بماند شام را فاسد خواهد كرد، عثمان دستور داد او را به وضع فجيع و ناگوارى به مدينه بازگردانند.
* * *
هنگامى كه ابوذر وارد بر عثمان شد، عثمان سعى كرد او را به سخنان خلافى متهم سازد به او گفت : تو گمان مى برى كه ما مى گوييم «إنَّ اللهَ فَقْيرٌ وَنَحْنُ
[402]
أغْنِياءٌ» ؟ ابوذر گفت : اگر شما اين سخن را نمى گوييد پس چرا بيت المال را بر بندگان نيازمند خدا تقسيم نمى كنيد ؟ ! ومن گواهى مى دهم كه از پيامبر (صلى الله عليه وآله)شنيدم، فرمود : هنگامى كه فرزندان «ابى العاص» (بنى اميه) به سى نفر برسند اموال بيت المال را در ميان خود تقسيم مى كنند وبندگان خدا را برده خود مى سازند.
عثمان نگاهى به اطرافيان خود كرد گفت هيچ يك از شما چنين سخنى را از پيامبر (صلى الله عليه وآله) شنيده ايد ؟ گفتند : نه، عثمان خشمگين شد و گفت : واى بر تو اى ابوذر، آيا بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) دروغ مى بندى ؟ ! سپس گفت : على (عليه السلام) را به اين مجلس دعوت كنيد، هنگامى كه حضرت نزد عثمان آمد عثمان، به ابوذر گفت : حديث «ابو العاص» را تكرار كن آن گاه رو به على (عليه السلام) كرد وگفت : آيا تو چنين سخنى را از پيامبر (صلى الله عليه وآله) شنيده اى ؟ على (عليه السلام) گفت : من نشنيده ام ولى «ابوذر» راست مى گويد. عثمان گفت : از كجا مى دانى او راست مى گويد ؟ على (عليه السلام) گفت : زيرا من از پيامبر (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود : آسمان سايه نيفكنده و زمين تيره بر دوش خود حمل نكرده مردى را كه راستگوتر از ابوذر باشد. حاضران همگى گفتند : آرى اين سخن را پيامبر (صلى الله عليه وآله) گفته است و عثمان از كار خود خجل و پشيمان شد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : كه عثمان دو غلام را با دويست دينار به سراغ ابوذر فرستاد و گفت : به او بگوييد عثمان سلام رسانده مى گويد : از اين دويست دينار براى حل مشكلات زندگى خود كمك بگير.
ابوذر گفت : آيا به ساير مسلمان ها هم معادل اين مبلغ را داده است ؟ گفتند : نه.
گفت من چگونه مى توانم از آن استفاده كنم ؟ گفتند : عثمان مى گويد : اين از
[403]
مال شخصى من است و به خدا سوگند، حرام به آن راه نيافته، ابوذر نپذيرفت و گفت : من از غنى ترين مردم هستم و خداوند مرا به ولايت على بن ابى طالب و خاندانش غنى فرموده است مال را برگردانيد و به او بگوييد من نيازى ندارم و داور ميان من و او خداست(1).
سرانجام عثمان از انتقادهاى ابوذر بر خلاف كارى هاى بى حسابش به تنگ آمد و با اطرافيانش مشورت كرد و نظر دادند او را از مدينه تبعيد كنند.
ابوذر پيشنهاد شام وعراق را كرد ولى هيچ كدام را نپذيرفتند چون مى دانستند شورش به پا مى شود، سرانجام او را به نقطه بسيار بد آب وهوايى در اطراف مدينه به نام «ربذه»(2) تبعيد كردند كه در آن سرزمين بى آب و علف جان سپرد، حتى كفنى براى دفن شدن نداشت تا اين كه گروهى به همراهى «مالك اشتر» از آن جا عبور كردند تنها دختر و همسفر ابوذر كه بر سر راه نشسته بود آنان را خبر كرد، آمدند كفن گران بهايى بر او پوشاندند و «عبدالله بن مسعود» صحابى بزرگوار پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر او نماز خواند و با احترام تمام او را به خاك سپردند(3).
* * *
2 ـ ابوذر و اشتراكيّت (سوسياليسم)
جمعى از متعصبين به خاطر علاقه به «معاويه» و «بنى اميه» و يا علاقه بيش از حد به «عثمان» سعى كرده اند، شخصيت «ابوذر» را زير سؤال ببرند
1. بحار الانوار، جلد 22، صفحه 398.
2. در «معجم البلدان» آمده است كه «ربذه» از قراى اطراف «مدينه» است كه سه روز با آن فاصله كرد (حدود 150 كيلومتر).
3. مطالب بالا از كتب معروف متعددى تلخيص شده است مانند شرح نهج البلاغه «ابن ابى الحديد»، شرح مرحوم «شوشترى» و شرح مرحوم «خويى» بر نهج البلاغه و بحار الانوار.
[404]
زيرا اگر بخواهند ابوذر را مرد خدا و يا راستگوترين فرد روى زمين بدانند و عثمان را به عنوان خليفه مسلمين و معاويه را به عنوان صحابه ارج نهند جمع ميان اين دو غير ممكن است. لذا چون ديوار ابوذر را به اصطلاح كوتاهتر ديده اند شخصيت او را زير سؤال برده اند و گفته اند : ابوذر اعتقاد به مالكيت شخصى اموال نداشته و نوعى تفكر اشتراكى داشته است.
«زركلى» در كتاب «الاعلام» درباره او مى گويد : «وَلَعَلَّهُ أوَّلُ إشْتِراكِيٍّ طَارَدَتْهُ الْحُكُومَاتُ; شايد او اوّلين اشتراكى باشد كه حكومتهاى وقت او را طرد كرده اند»(1).
اين در حالى است كه ابوذر هيچ گاه سخنى كه نفى مالكيت شخصى كند بر زبان نراند، بلكه لبه تيز حمله او بر ثروت اندوزانى چون معاويه يا تقسيم كنندگان بى رويه همچون عثمان بود. و لذا در عصر «ابو بكر» و «عمر» كه در تقسيم بيت المال ملاحظاتى مى شد، سخنى نگفت.
بعضى مى گويند : در تعبيرات «ابوذر»، تعبير مال الله ديده مى شود از اين كلمه استفاده كرده اند كه او مالكيت خصوصى را نفى مى كرد، ولى تعبير «مال الله» در مورد «بيت المال» تعبير رايجى است.
مرحوم علامه امينى (رحمه الله) در جلد هشتم «الغدير» هنگامى كه تهمت اشتراكيّت را به ابوذر نقل مى كند مى گويد : «تعبير به مال الله در سخنان صحابه فراوان است» سپس چندين روايت را از «عمر» نقل مى كند كه همه آنها در كتاب اموال «ابى عبيده» آمده است در اين روايات «عمر» صريحاً تعبير به مال الله كرده است.
اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز در روايات متعددى كه از آن حضرت نقل شده
1. «الاعلام» «زركلى» ذيل كلمه «جندب».
[405]
تعبير به مال الله دارد(1).
بى شك مى توان از اموال خدا، به مال الله تعبير كرد بلكه به اموال شخصى مردم نيز اطلاق مال الله، نظر بعيدى نيست زيرا قرآن مجيد در سوره نور صريحاً اين تعبير را آورده است : (فَآتُوْهُمْ مِنْ مَالِ اللهِ الَّذِي آتَاكُمْ)(2); چيزى از مال خدا را كه به شما داده است (به بردگان مكاتب) بدهيد».
حقيقت اين است كه اين گروه از متعصبان عجولانه درباره ابوذر قضاوت كرده اند، زيرا ابوذر بارها روى اين آيه تكيه مى كرد : (والَّذِينَ يَكْنِزُوْنَ الذَّهَبَ والْفِضَّةَ...)(3) در حالى كه مى دانيم اين آيه در مورد مانعين زكات وارد شده است.
و عجيب تر اين كه، «لجنه فتواى الازهر» در فتوايى كه در سال 1367 قمرى تحت فشار متعصبين در مورد نفى شيوعيت (كمونيسم) صادر كرد عقيده ديگرى از ابوذر نقل مى كند و آن را باطل مى شمرد و آن را معلول دورى ابوذر از مبادى اسلام مى داند و آن اين كه : او معتقد بود هر كس بايد اموالى را كه بيش از نياز خود دارد فى سبيل الله به ارباب حاجت، بدهد و نزد خود نگه ندارد.
مرحوم «علامه امينى» بعد از ذكر اين فتوا مى گويد : اگر «شيخ الازهر» مطالعه درباره اين مسأله را به گروهى كه عارف به حال ابوذر بودند و خالى از تعصب به داورى مى نشستند، موكول مى كرد مى دانست كه ابوذر چنين عقيده اى هرگز نداشت و از همه بدتر عذرى است كه براى اشتباه ابوذر ذكر كرده اند و آن اين كه او آشنا به مبادى اسلام نبود. و اين از امورى است كه مادر داغديده را به خنده واميدارد و هر مسلمانى بايد به آن بگريد، كسى كه قسمت
1. الغدير، جلد 8، صفحه 343 به بعد.
2. نور، آيه 33.
3. توبه، آيه 34.
[406]
مهمى از عمر خودرا با پيامبر (صلى الله عليه وآله) زيسته و دائماً با او بوده و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در حديث معروفش او را شبيه عيسى از نظر خَلق و خُلق شمرده آيا سزاوار است در مورد او چنين سخنى گفته شود(1).
جالب اين كه ابوذر در نزد محدثانى همچون «بخارى و مسلم» به قدرى مورد اعتماد بوده كه اين دو شيخ حديث اهل سنت، در كتاب «صحيح بخارى و صحيح مسلم» 281 حديث از ابوذر نقل كرده اند(2). و اين نشان مى دهد كه لجنه فتواى الازهر، چقدر از واقعيات دور بودند.
* * *
3 ـ سرنوشت دردناك ابوذر
گر چه درباره ابوذر ناگفته ها بسيار است و تاليف كتاب مستقلى را مى طلبد ولى ذكر اين نكته لازم است، كه آنچه به ابوذر قوت و قدرت مى داد و مخالفانش را سخت هراسان مى ساخت زهد كم نظير و آميخته با صراحت لهجه او بود، از يكسو به خاطر زهدش نمى توانستند بر او خرده بگيرند و از سوى ديگر، تاب تحمل لهجه صريح او را نداشتند كه يك نمونه جالب آن را ذيلاً مى خوانيد.
«ابن ابى الحديد» از «جاحظ» از مردى بنام «جلام ابن جندل» غفارى نقل مى كند كه من نماينده معاويه در منطقه «قنسرين» شام در خلافت عثمان بودم، روزى نزد معاويه رفتم تا در مورد منطقه حكومت خود از او سؤالى كنم، ناگهان فريادى بر در قصر او شنيدم كه كسى مى گفت : «قطار شتران حامل آتش فرار رسيدند» (اشاره به شترانى بود كه اموال بيت المال را حمل مى كردند) خداوندا، كسى را كه امر به معروف مى كند و خود آن را ترك مى گويد از رحمتت
1. «الغدير»، جلد 8، صفحه 312 و صفحه 363.
2. «اعلام» «زركلى» جلد 2، صفحه 140.
[407]
دور كن. خدايا آنها را كه نهى از منكر مى كنند و مرتكب آن مى شوند نيز از رحمتت دور كن.
ناگهان ديدم معاويه لرزيد و رنگِ صورتش تغيير كرد، گفت جلام مى دانى فريادكننده كيست ؟ گفتم : نه، گفت : اين همان «جندب بن جناده ابوذر» است. همه روز بر در قصر مى آيد و فرياد مى كشد و اين جملات را مى گويد.
سپس معاويه دستور داد او را نزد من آوريد مأموران، ابو ذر را كشان كشان نزد معاويه آوردند و در برابر معاويه ايستاد، «معاويه» گفت :
«اى دشمن خدا و پيامبر ! تو هر روز مى آيى و اين بساط را راه مى اندازى بدان اگر من بنا بود يكى از اصحاب محمّد (صلى الله عليه وآله) را بدون اذن عثمان به قتل برسانم تو را مى كشتم ولى بايد درباره تو از عثمان اجازه بگيرم...»
ابوذر، در پاسخ گفت : اى معاويه من دشمن خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله) نيستم، بلكه تو و پدرت «ابو سفيان» دشمن خدا بوده و هستيد كه در ظاهر اسلام را پذيرفتيد و در باطن كفر را و پيامبر (صلى الله عليه وآله) تو را لعن كرد و بارها به تو نفرين نمود كه هرگز سير نشوى... معاويه سخت برآشفت و دستور داد ابوذر را حبس كنند و خطر باقى ماندن او را در شام به عثمان خبر داد، عثمان دستور داد او را بر مركب خشنى بدون جهاز سوار كنند وشب و روز برانند تا سخت شكنجه ببيند و همين گونه كردند، هنگامى كه ابوذر به مدينه رسيد رانهايش كاملاً مجروح شده بود سپس عثمان او را به ربذه (منطقه بسيار بد آب و هوايى) تبعيد كرد(1).
اين بحث را با حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كه در كتاب معروف «اسد الغابه» آمده، پايان مى دهيم : «ابوذر سه سال قبل از بعثت، خداى يگانه را پرستش
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 8 ، صفحه 157.
[408]
مى كرد و هنگامى كه با پيامبر بيعت كرد شرط كرد من در راه خدا از ملامت ملامت كنندگان پرهيز نخواهم كرد» (وَبَايَعَ النَّبيَّ (صلى الله عليه وآله) عَلَى أنْ لاَ تَأْخُذَهُ في اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم وَعَلَى أَنْ يقُولَ الْحَقُّ وَإنْ كَانَ مُرّاً»(1).
* * *
4 ـ سخنان بدرقه كنندگان
در تواريخ معروف آمده است كه علاوه بر آنچه على (عليه السلام) در مقام دلدارى به ابوذر هنگام تبعيد به ربذه گفت : عقيل و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) و عمار، هر كدام سخنى در دلدارى او گفتند «عقيل» گفت : «اى ابوذر نياز به تذكر ندارد تو ما را دوست دارى و ما هم تو را، تقواى الهى پيشه كن، كه تقوا سبب نجات است و شكيبايى داشته باش كه شكيبايى نشانه شخصيت است».
آن گاه امام حسن (عليه السلام) فرمود : «عمو جان اين قوم با تو چنين رفتار ناشايستى كردند، خداوند مى داند و مى بيند ياد دنيا را به خاطر اين كه همه از آن جدا مى شويم از دل بيرون كن و مشكلاتى را كه در پيش دارى در جوار رحمت الهى تحمل نما و شكيبا باش تا پيامبر (صلى الله عليه وآله) را ملاقات كن در حالى كه او إن شاء الله از تو راضى است».
پس از آن امام حسين (عليه السلام) لب به سخن گشود گفت : «عمو جان ! خداوند توانا است كه اين اوضاع را دگرگون سازد و هر روز در كار تازه اى است... شكيبا باش چرا كه خير در شكيبايى است وشكيبايى نشانه شخصيت است».
وبعد از او عمّار چنين گفت : «اى ابوذر ! خدا آنهايى كه تو را در تنهايى فرو بردند تنها گذارد و آنها كه تو را ترساندند بترساند، به خدا سوگند آنچه سبب مى شود كه مردم حق را نگويند، همان حب دنيا و زخارف آن است و مردم غالبا