لا شرف مع سوء الادب.
(نيست بزرگى با بدى ادب.)
معنى اين كلمه به تازى:
علو الرتب لا ينال الا بحسن الادب.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه بى ادب باشد از بزرگى محروم ماند، و به درجه اشراف و اكابر و اعيان و اماثل نرسد.
شعر:
بى ادب مرد كى شود مهتر - گرچه او را جلالت نسب است
باادب باش تا بزرگ شوى - كه بزرگى نتيجه ادب است
- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10530، المناقب / 375.
لا اجتناب محرم مع حرص.
(نيست دور شدن از حرام با حرص).
معنى اين كلمه به تازى:
اياك و الحرص، فان الحرص يلقى صاحبة فى المحذورات، و يقوده الى المحظورات.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه را در طبيعت حرص سرشته شد نتواند كه از حرام بگريزد، يا از محظورات بپرهيزد.
شعر:
حرص سوى محرمات كشد - خنك آن را كه حرص را بگذاشت
گر نخواهى كه درحرام افتى - دست از حرص مىببايد داشت
- الاعجاز / 28، المناقب / 375.
لا راحة مع حسد.
(نيست راحت با حسد.)
معنى اين كلمه به تازى:
الحسود يغتم بما يفيض الله من خيره على غيره، و خيرات الله الحاصلة فى بلاده الواصلة الى عباده لا تنقطع ركائبها و لا تنقشع سحائبها، فلاجل هذا لايكون للحسود قط فى الحياة طيب، و من الراحات نصيب.
معنى اين كلمه به پارسى:
مردم حسود پيوسته از نيكوييى كه خداى - عز و جل - ديگران را دهد، اندوهگن باشد و راحت عمرو لذت عيش نيابد.
از حسد دور باش و شاد بزى - با حسد هيچ كس نباشد شاد
گر طرب را نكاح خواهى كرد - مر حسد را طلاق بايد داد
- عقد الفريد 2/191و الاعجاز / 28 و شرح غرر و درر: ش 10435 (...لحسود) المناقب / 375.
لا محبة مع مراء.
(نيست دوستى بالجاج.)
معنى اين كلمه به تازى:
اللجاج يورث العداوة، و يذهب من العيش الحلاوة.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه لجاج پيشه كند مردمان از دوستى او بگريزند و از مجالست او بپرهيزند.
شعر:
ابله است آن كه فعل اوست لجاج - ابلهى را كجا علاج بود
تا توانى لجاج پيشه مگير - كافت دوستى لجاج بود
- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10435، المناقب / 375.
لا سودد مع انتقام.
(نيست مهترى با كينه خواستن.)
معنى اين كلمه به تازى:
الرجل المنتقم لا يقطف له ثمرات السعادة، و لا يعقد عليه خرزات السيادة.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه خواهد كه مهتر شود او را دست از كينه خواستن ببايد داشت و مذهب انتقام را بيكبارگى ببايد گذاشت، و تا تواند به عفو كوشيد و لباس احتمال پوشيد.
شعر:
صولت انتقام از مردم - دولت مهترى كند باطل
از ره انتقام يكسو شو - تا نمانى ز مهترى عاطل
- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10518، المناقب / 375.
لازيارة مع زعارة.
(نيست زيارت با بدخويى.)
معنى اين كلمه به تازى:
ينبغى ان يكون الانسان عند زيارة صديقه حسن الخلق، رقيق حواشى النطق، فان الزائر اذا كان زعرا لايكون زائرا، بل يكون اسدا زائرا.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه به زيارت كسى رود بايد كه به وقت زيارت خوشخوى و گشاده روى باشد، چه اگر در آن وقت بدخويى كند و از سنن لطف، قولا و فعلا، عدول نمايد، آن زيارت باطل كرده باشد.
شعر:
چون زيارت كنى عزيزى را - روى خوش دار و خوى از آن خوشتر
چه اگر بدخويى كنى آن جا - آن زيارت شود هبا و هدر
- الاعجاز / 28 و المناقب / 375 (...دعارة).
لا صواب مع ترك المشورة.
(نيست صواب با فرو گذاشتن مشورت. )
معنى اين كلمه به تازى:
المشاورة فى الامور داعية الى الصواب و الصلاح، هادية الى النجاة و النجاح.
معنى اين كلمه به پارسى:
در همه كارها با عقلا مشاورت و با علما مذاكرت بايد كرد، چه مشاورت مرد را به صواب رساند و از خطا نگاه دارد.
شعر:
مشورت رهبر صواب آمد - در همه كار مشورت بايد
كار آن كس كه مشورت نكند - نادره باشد ار صواب آيد
- الاعجاز / 28، المناقب / 375.