بالبر يستعبد الحر.
(به نيكويى بنده كرده شود آزاد. )
معنى اين كلمه به تازى:
المرء ببره يسترق الحر، و يستحق الشكر.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه با آزادگان نيكويى كند، آزادگان بنده او شوند، و راه خدمتكارى و طريق طاعت دارى او سپرند.
شعر:
گرت بايد كه پيش تو باشند - سروران جهان سرافكنده
مردمى كن كه مردمى كردن - مرد آزاد را كند بنده
- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 4213، المناقب / 375، لطايف الامثال / 70.
بشر مال البخيل بحادث او وارث.
(بشارت ده مال بخيل را به آفتى از روزگار يا به ميراث خوارى.)
معنى اين كلمه به تازى:
مال البخيل لا يصرف فى طرق الخيرات و وجوه المبرات، فيكون معرضا لحادث يصطلمه، او لوارث يلتقمه.
معنى اين كلمه به پارسى:
خواسته بخيل يا در آفت روزگار تلف گردد، يا به دست ميراث خوار افتد، از بهر آن كه بخيل را دل ندهد كه مال خويش را خوش بخورد، يا در وجه خيرات و طريق مبرات بكار برد.
شعر:
هر كه را مال هست و خوردن نيست - او از آن مال بهره كى دارد
يا به تاراج حادثات دهد - يا به ميراث خوار بگذارد
- الاعجاز / 28، المناقب / 375.
لاتنظر الى من قال، و انظر الى ما قال.
(منگر بدان كه گفت: بنگر بدانچه گفت.)
معنى اين كلمه به تازى:
اذا سمعت كلاما فلا تنظر الى حال قائله و لكن انظر الى كثرة طائله، فرب جاهل يقول خيرا، و رب فاضل يقول شرا.
معنى اين كلمه به پارسى:
در گوينده سخن منگر كه شريف است يا وضيع، عالم است يا جاهل، در نفس سخن نگر؛ اگر نيك باشد نگاهدار، و اگر بد باشد بگذار.
شعر:
شرف قائل و خساست او - در سخن كى كنند هيچ اثر؟
تو سخن را نگر كه حالش چيست - در گزارنده سخن منگر
- الاعجاز / 28، المناقب / 375، شرح غرر و درر: ش 10189.
الجزع عند البلاء تمام المحنة.
(زارى نزديك بلا، تمامى محنت است.)
معنى اين كلمه به تازى:
الصبر عند البلاء من جاذبات المثوبة، و الجزع عند البلاء من جالبات العقوبة، و اى محنة تكون اتم من فقدان المثوبة الابدية، و وجدان العقوبة السرمدية؟
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه را بلائى رسد يا آفتى روى بدو نهد، او در آن بلا زارى كند يا در آن آفت اضطراب نمايد و صبر و تسليم را سرمايه كار و پيرايه روزگار خويش نسازد، از ثواب ابد محروم ماند، و به عقاب سرمد گرفتار شود، و چه محنت بود تمامتر از اين حالت؟
شعر:
در بليت جزع مكن كه جزع - بتمامى دلت كند رنجور
هيچ رنجى تمامتر زان نيست - كز ثواب خداى مانى دور
لا ظفر مع البغى.
(نيست پيروزى با فرهى كردن.)
معنى اين كلمه به تازى:
من طلب بالبغى شيئا فالغالب انه لايجد ذلك المطلب و لا يرد ذلك المشرب، و ان وجده مرة او ظفر به كرة، فلا يتمتع به، فكانه لم ينله و لم يحز، و لم يظفر به و لم يفز.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه به ظلم و فرهى كردن چيزى طلب كند، غالب آن است كه آن چيز را به دست نيارد و بر آن چيز ظفر نيابد، و اگر بنادر به دست آرد و ظفر يابد، از آن چيز برخوردارى و انتفاع نگيرد، پس همچنان باشد كه ظفر نيافته بود.
شعر:
هر كه از راه بغى چيزى جست - ظفر از راه او عنان برتافت
ور ظفر يافت منفعت نگرفت - پس چنان است آن ظفر كه نيافت
- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10508، المناقب / 375.
لاثناء مع الكبر.
(نيست ثنا با كبر.)
معنى اين كلمه به تازى:
المتكبر لاتخلع عليه اردية الثناء، و لا تقطع اليه اودية الرجاء.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه متكبر باشد مردمان ثناى او نگويند و ولاى او نجويند.
شعر:
هر كرا كبر پيشه شد، همه خلق - در محافل جفاى او گويند
وان كه بر منهج تواضع رفت - همه عالم ثناى او گويند
- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10520، المناقب / 375.
لا بر مع شح.
(نيست نيكويى با بخيلى.)
معنى اين كلمه به تازى:
الشحيح لا يثبت على الناس الحقوق فلا يلقى من الناس الا العقوق.
معنى اين كلمه به پارسى:
مردمان نيكويى نگويند و طاعت دارى ننمايند آن كس را كه بخيل باشد، از بهر آن كه از او خيرى نبينند و نفعى نگيرند.
شعر:
هر كه را بخل پيشه شد، دگران - نيست ممكن كه طاعتش دارند
حق گزارى است طاعت و او را - نبود حق، چگونه بگزارند
- الاعجاز / 28، المناقب / 375، و نيز رك: شرح غرر و درر: ش 10521.
لا صحة مع النهم.
(نيست تندرستى با بسيار خوردن.)
معنى اين كلمه به تازى:
من قل غذاوه قلت ادواوه، و من كثر طعامه كثرت اسقامه.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه بسيار خورد پيوسته معده او گران و تن او ناتوان باشد، و هر كه اندك خورد حال او به خلاف اين حال باشد.
شعر:
نشود جمع هيچ مردم را - تندرستى و خوردن بسيار
مذهب خويش ساز كم خوردن - گرت جان عزيز هست بكار
- الاعجاز / 28، شرح غرر و درر: ش 10524، المناقب / 375.