طولانى مى شود و تاب و توان را از انسان مى گيرد، نه قادر بر عبادات به صورت كامل است، نه خدمت به انسانها و قضاى حوائج مؤمنان و همچنين مرگ كه امام(عليه السلام) آن را تشبيه به سارقى كرده كه همه چيز را ناگهان از انسان مى ربايد.
در ادامه با ذكر شش وصف براى مرگ، حقيقت آن را براى همگان روشن مى سازد. همان مرگى كه گريزى از آن نيست و هركس سرانجام با آن ملاقات مى كند، مى فرمايد: «زيرا مرگ ويران كننده لذات شماست و خواسته هاى دل شما را تيره و تار مى سازد، و منزلگاههاى سفرتان را دور مى سازد. (و از رسيدن به اهداف باز مى دارد) ديدار كننده اى است كه هرگز دوست داشتنى نيست، و حريفى است شكست ناپذير، و جنايتكارى است غير قابل تعقيب»; (فَإِنَّ الْمَوْتَ هَادِمُ لَذَّاتِكُمْ، وَ مُكَدِّرُ شَهَوَاتِكُمْ، وَ مُبَاعِدُ طِيَّاتِكُمْ(1). زَائِرٌ غَيْرُ مَحْبُوب، وَ قِرْنٌ(2) غَيْرُ مَغْلُوب، وَ وَاتِرٌ(3) غَيْرُ مَطْلُوب).
به اين ترتيب امام(عليه السلام) به همگان هشدار مى دهد كه اين ديدار كننده به سراغ همه شما مى آيد و كماندارى است كه همه را نشانه مى رود و هماورد و حريفى است كه نيرومندترين انسانها در مقابله با او ناتوانند. او مى آيد همه چيز را بر هم مى ريزد، بساط عيش و نوش را بر مى چيند و سفره غذا به جاى آن مى گستراند و تمام برنامه هاى لذت بخش را نيمه تمام مى گذارد و انسان را با خود مى برد، و از همه مهم تر آنكه هيچ زمان و مكانى را به رسميّت نمى شناسد.
اين تعبيرات گويا و پرمعنا به راستى تكان دهنده و بيدارگر است. غافلان را بيدار و مستان را هوشيار مى سازد.
باز در ادامه به شش ويژگى ديگر درباره مرگ پرداخته و گفتار پيشين را
1. «طيّات» جمع «طيّه» به معناى ناحيه و جهت و نيز به معناى هدف آمده است. از ريشه «طىّ» بر وزن «حىّ» به معناى جمع و جور كردن گرفته شده و گاه به معناى عبور كردن و پيمودن راه به كار مى رود.
2. «قرن» به معناى حريف و هماورد در مبارزه است.
3. «واتر» به معناى تيرانداز و جنايتكار از ريشه «وتر» بر وزن «سفر» به معناى زه كمان گرفته شده است.
[ 491 ]
كامل تر مى سازد و مى فرمايد: «دامهايش بر دست و پاى شما افتاده (و به صورت بيماريها و حوادث دردناك ظاهر شده) و مصائب و مشكلاتش سراسر وجود شما را احاطه كرده (و از لابه لاى آنها چنگ و دندان نشان مى دهد)، تيرهايش شما را هدف قرار داده (و هر لحظه ممكن است به سوى شما پرتاب شود) و هيبت و صولت آن بر شما عظيم است، و تجاوزش پى در پى بر شما وارد مى گردد (و هر لحظه گرگ اجل يكايك از اين گله مى برد)»; (قَدْ أَعْلَقَتْكُمْ حَبَائِلُهُ، وَ تَكَنَّفَتْكُمْ(1) غَوَائِلُهُ(2)، وَ أَقْصَدَتْكُمْ مَعَابِلُهُ(3). وَ عَظُمَتْ فِيكُمْ سَطْوَتُهُ وَ تَتَابَعَتْ عَلَيْكُمْ عَدْوَتُهُ(4)، وَ قَلَّتْ عَنْكُمْ نَبْوَتُهُ(5)).
امام(عليه السلام) در اين تعبيرات پرمعنا گاه مرگ را به صيّادى تشبيه كرده كه براى همه انسانها دام گسترده است، و گاه به تيراندازى كه تيرهايش به خطا نمى رود، يا شمشيرزنى كه شمشيرش كارگر است.
آرى، انسان در هر چيز شك و ترديد كند در مرگ و پايان زندگى ترديد نخواهد كرد. قوى ترين قهرمانان جهان در برابر آن زانو مى زنند و هوشمندترين انسانها در دام آن گرفتار مى شوند و همين بس كه انبيا و اولياى الهى نيز از آن مستثنا نشدند و به فرموده قرآن: (كُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ).(6)
سپس امام(عليه السلام) به هفت نكته ديگر درباره حملات مرگ به انسانها و ناتوانى انسان در برابر آن اشاره كرده، مى فرمايد: «نزديك است سايه هاى تاريك مرگ شما را بپوشاند، و شدّت بيماريش شما را فرا گيرد، و ظلمت شديد آسيبهاى آن بر شما مسلّط شود، و تاريكى سكرات مرگ بر شما چيره گردد، و دردهاى
1. «تكنّف» از ريشه «تكنّف» به معناى احاطه كردن بر چيزى، گرفته شده است.
2. «غوائل» جمع «غائله» به معناى فساد و شرّ و حادثه سنگين است.
3. «معابل» جمع «معبل» بر وزن «مدخل» به معناى پيكان تير است.
4. «عدوه» به معناى تعدّى و تجاوز است.
5. «نبوه» به معناى كارگر نشدن و خطا رفتن ضربه شمشير و تير و مانند آن است.
6. آل عمران، آيه 185 .
[ 492 ]
جانكاه خروج روح از بدن بر شما عارض گردد (و به سرعت به سراغ شما آيد) و پرده هاى تاريك آن بر شما فرو افتد، و شربت ناگوار مرگ بر شما چشانده شود»; (فَيُوشِكُ أَنْ تَغْشَاكُمْ دَواجِي(1) ظُلَلِهِ(2) وَ احْتِدَامُ(3) عِلَلِهِ، وَ حَنَادِسُ(4) غَمَرَاتِهِ(5)، وَ غَوَاشِي سَكَرَاتِهِ، وَ أَلِيمُ إِرْهَاقِهِ(6)، وَ دُجُوُّ(7) أَطْبَاقِهِ(8)، وَ جُشُوبَةُ(9) مَذَاقِهِ).
امام(عليه السلام) در اين هفت جمله با تعبيرات مختلف لحظات وحشتناك آخر عمر را به دقيق ترين وجهى بيان فرموده است; لحظاتى بسيار هول انگيز و وحشتناك; لحظاتى تاريك و ظلمانى كه امام از چهار واژه مختلف براى شرح ظلمت آن بهره گرفته (دواجى، حنادس، غواشى و دجوّ) كه نشان مى دهد امام تا چه حدّ بر الفاظ عرب احاطه داشته و در كلام فصيح و بليغ خود با استفاده از تنوّع الفاظ بر فصاحت مى افزوده است.
آنگاه مخاطبان خود را در برابر نزول ناگهانى مرگ هشدار مى دهد كه به هوش باشند مرگ هميشه با مقدمات طولانى و بيماريهاى مزمن روى نمى دهد، بلكه بسيار مى شود كه در يك لحظه همه چيز پايان مى يابد، مى فرمايد: «گويى ناگهان مرگ بر شما وارد مى شود و با ورود خود، شما را حتّى از سخنان آهسته و
1. «دواجى» جمع «داجيه» به معناى تاريك و ظلمانى از ريشه «دجوّ» بر وزن «غلوّ» گرفته شده است.
2. «ظلل» جمع «ظلّه» بر وزن «قلّه» به معناى سايبان است.
3. «احتدام» به معناى شدّت از ريشه «حدم» بر وزن «حتم» گرفته شده است.
4. «حنادس» جمع «حندس» بر وزن «قبرس» به معناى تاريكى و شب بسيار تاريك است.
5. «غمرات» جمع «غمره» بر وزن «ضربت» به معناى شديد و سختى است و «غمرات الموت» شدائد و سختيهاى حالت مرگ و جان دادن است كه انسان را فرا مى گيرد، زيرا «غمره» در اصل به آب زيادى گفته مى شود كه چيزى را در خود فرو مى برد.
6. «ارهاق» از ريشه «رهق» بر وزن «شفق» در اصل به معناى پوشاندن چيزى با قهر و غلبه است و به كارهاى سخت و سنگين اطلاق مى شود، در ضمن توجّه داشته باشيد كه در بسيارى از نسخ به جاى «ارهاق»، «ازهاق» آمده است كه از ريشه «زهوق» به معناى اضمحلال و هلاكت و نابودى گرفته شده است و «ازهاق روح» به معناى جدا كردن روح از بدن است.
7. «دجوّ» همان گونه كه در بالا آمد به معناى تاريكى است.
8. «اطباق» جمع «طبق» به معناى چيزى است كه روى چيز ديگرى قرار داده مى شود، گويى براى تاريكى طبقاتى وجود دارد كه گاه روى هم متراكم و شديد مى شود.
9. «جشوبة» به معناى خشونت است; خواه در غذا باشد كه لازمه اش ناگوارى است و يا در سخن و مانند آن.
[ 493 ]
در گوشى، ساكت مى سازد. اهل مجلستان را پراكنده مى كند. آثارتان را محو و خانه هايتان را بى صاحب مى سازد. وارثان شما را بر مى انگيزد تا اموالتان را در ميان خود تقسيم كنند»; (فَكَأَنْ قَدْ أَتَاكُمْ بَغْتَةً فَأَسْكَتَ نَجِيَّكُمْ(1)، وَ فَرَّقَ نَدِيَّكُمْ(2)، وَ عَفَّى(3) آثَارَكُمْ، وَ عَطَّلَ دِيَارَكُمْ، وَ بَعَثَ وُرَّاثَكُمْ، يَقْتَسِمُونَ تُرَاثَكُمْ).
مرگ ناگهانى كه هميشه و در هر زمان بوده و در عصر و زمان ما به عللى بيشتر شده است از تمام انواع مرگها عبرت انگيزتر است، زيرا صغير و كبير نمى شناسد و انسان در هر حالى كه باشد ممكن است به سراغ او آيد.
مرحوم علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود جمعى از انبيا را مانند موسى و داود و سليمان ذكر مى كند كه همگى به مرگ ناگهانى و فجأه از دنيا رفتند(4)، البتّه در مورد سليمان ظاهر قرآن گواه بر آن است كه در حال ايستاده و تكيه بر عصا كرده، فرشته مرگ به سراغش آمد و جان او را گرفت: (فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الاَْرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ).(5)
حتّى گاه ديده شده كه شخصى در حال سخن گفتن، مبتدا را ذكر كرده و پيش از ذكر خبر با دنيا وداع گفته است.
امام(عليه السلام) در پنج جمله بالا آثار مرگ را در ميان بازماندگان بيان فرموده كه در لحظات آخر عمر نه تنها جوهر صدا در فضاى دهان ظاهر نمى شود، بلكه سخنان آهسته نيز خاموش مى گردد; حاضران در مجلس ناگهان متفرّق مى شوند و چندان نمى گذرد كه آثار انسان محو و خانه او خالى و خاموش مى گردد و اگر
1. «نجىّ» به معناى نجوا كننده و كسى كه آهسته و در گوشى سخن مى گويد از ريشه «نجوا» به معناى گفتن سخنان درگوشى گرفته شده است.
2. «ندىّ» به معناى مركز اجتماع براى مشورت يا شادى يا گفت و گوهاى معمولى است.
3. «عفّى» از ريشه «عفو» گرفته شده كه يكى از معانى آن محو شدن آثار چيزى است و «عفىّ» به حكم باب تفعيل، معناى متعددى دارد; يعنى «محو و نابود كرد».
4. شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 11، ص 275 .
5. سبأ، آيه 14 .
[ 494 ]
سر و صدا و قال و غوغايى باشد در ميان وارثان است كه بر سر تقسيم ارث غالباً با هم به نزاع بر مى خيزند. گويى نمى دانند كه نوبت آنان نيز به زودى فرا مى رسد.
سپس امام(عليه السلام) در پايان اين فقره بازماندگان را به سه گروه تقسيم مى كند: گروهى كه «از دوستان خاصّ انسان هستند; ولى در آن لحظه دوستى آنها اثرى ندارد (و مشكلى را حل نمى كند)»; (بَيْنَ حَمِيم خَاصٍّ لَمْ يَنْفَعْ).
گروه دوم «خويشاوندان دلسوز و غمگينى هستند كه قدرت بر دفع مرگ ندارند»; (وَ قَرِيب مَحْزُون لَمْ يَمْنَعْ).
گروه سوم «دشمنان شماتت گرى هستند كه از مرگ شما جزع و فزعى ندارند (و غمى به خاطر راه نمى دهند)»; (وَ آخَرَ شَامِت لَمْ يَجْزَعْ).
امام(عليه السلام) در اين بخش اخير از سخنانش به مسئله مرگهاى ناگهانى; سكته ها و ايست قلبى يا مغزى و حوادث مختلف دردناكى كه در يك لحظه عمر انسان را پايان مى دهد، اشاره كرده است. مرگهايى كه نه موقعيت اشخاص را مى شناسد و نه سن و سال را و همان گونه كه گذشت حتّى به سراغ پيامبران الهى نيز رفته است.
اين مرگها كه تعداد آن كم نيست، بلكه روز به روز بر تعداد آنها افزوده مى شود، بسيار عبرت انگيز است. در يك لحظه كوتاه ورق بر مى گردد و همه چيز عوض مى شود. جمعيّتها متفرّق مى گردند، دوستان غرق ماتم و عزا و دشمنان غرق شادى مى شوند.
چقدر غافل و بى خبرند كسانى كه اين گونه حوادث را ناديده گرفته و به هوسرانى و گناهان مشغول اند و يا براى به دست آوردن مال و مقام به انواع بلاها تن در مى دهند.
در كتاب خلفاء ابن قتيبه آمده است: هنگامى كه امام حسن مجتبى(عليه السلام) شربت شهادت نوشيد خبر به معاويه رسيد اظهار شادى و سرور كرد و او و اطرافيانش
[ 495 ]
به سجده افتادند. اين خبر به ابن عباس رسيد كه در آن زمان در شام بود نزد معاويه آمد. معاويه گفت: ابن عباس شنيدم حسن بن على(عليه السلام) از دنيا رفت. ابن عباس گفت: (إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)(1) و چند بار اين آيه را (به عنوان اظهار غم و اندوه) تكرار كرد. سپس گفت: شنيدم هنگامى كه اين خبر را به تو دادند اظهار شادى كردى! به خدا سوگند اين اظهار شادى راه قبر را بر تو نمى بندد و پايان عمر او به عمر تو نمى افزايد. اگر ما امروز به مصيبت حسن بن على(عليه السلام)گرفتار شده ايم پيش از اين به مصيبت كسى كه از او بهتر بود; يعنى رسول الله(صلى الله عليه وآله)گرفتار شديم. سپس صيحه اى زد و سخت گريه كرد به گونه اى كه تمام حاضران حتّى معاويه به گريه افتادند.(2)
طبرى نيز در تاريخ خود نقل مى كند هنگامى كه خبر شهادت على(عليه السلام) به معاويه رسيد اظهار شادى كرد و شعرى خواند كه مضمونش اين بود:
همان گونه كه انسان از آمدن مسافر عزيزش خوشحال مى شود من نيز شادمان شدم.
سپس پرسيد چه كسى او را به قتل رساند گفتند مردى از طايفه مراد (عبدالرحمن ملجم مرادى) باز شعرى خواند كه در آن مدح عبدالرحمن ابن ملجم بود.
زينب دختر ابى سلمه در آنجا حاضر بود. صدا زد عايشه درباره على چه مى گويى؟ عايشه گفت: حالت نسيان به من دست داده هرگاه چيزى فراموش كردم به من يادآور شو.(3)
آرى! اين گونه افراد غافل، از ياد مى برند كه خودشان در چه شرايطى زندگى مى كنند.
1. بقره، آيه 156 .
2. الامامة والسياسة ابن قتيبه، ص 175 .
3. تاريخ طبرى، ج 4، ص 115 .
[ 496 ]
[ 497 ]
بخش سوم
فَعَلَيْكُمْ بِالْجِدِّ وَ الاِْجْتِهَادِ، وَ التَّأَهُّبِ و الاِْسْتِعْدَادِ، وَ التَّزَوُّدِ فِي مَنْزِلِ الزَّادِ. وَ لاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا كَمَا غَرَّتْ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الاُْمَمِ الْمَاضِيَةِ، وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ، الَّذِينَ احْتَلَبُوا دِرَّتَهَا، وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا، وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا، وَ أَخْلَقُوا جِدَّتَهَا. وَ أَصْبَحَتْ مَسَاكِنُهُمْ أَجْدَاثاً، وَ أَمْوَالُهُمْ مِيرَاثاً. لاَ يَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ، وَ لاَ يَحْفِلُونَ مَنْ بَكَاهُمْ، وَ لاَ يُجِيبُونَ مَنْ دَعَاهُمْ. فَاحْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا غَدَّارَةٌ غَرَّارَةٌ خَدُوعٌ، مُعْطِيَةٌ مَنُوعٌ، مُلْبِسَةٌ نَزُوعٌ، لاَ يَدُومُ رَخَاؤُهَا، وَ لاَيَنْقَضِي عَنَاؤُهَا، وَلاَ يَرْكُدُ بَلاَؤُهَا.
ترجمه
حال كه چنين است (در انجام اعمال نيك) كوشا باشيد و براى سفر آخرت مهيا شويد. زاد و توشه را از اين منزل كه اين نعمت در آن فراوان است برگيريد و زندگى دنيا شما را نفريبد آن گونه كه پيشينيان و امتهاى گذشته و اقوامى را كه از ميان رفتند فريب داد، همانها كه شير از پستان دنيا دوشيدند و به فريب آن گرفتار شدند، مدت آن را به پايان بردند و تازه هاى آن را كهنه ساختند و سرانجام كاخها و مساكن آنها گورستان شد و ثروتهايشان، ميراث براى ديگران. (چنان از دنيا بيگانه شدند كه) كسى كه نزد آنان رود وى را نمى شناسند و به آنها كه برايشان گريه مى كنند اهميّت نمى دهند و به كسانى كه آنان را صدا زنند پاسخ نمى گويند، بنابراين از زرق و برق دنيا برحذر باشيد (كه با شما همين مى كند) زيرا دنيا بىوفا و فريبنده و حيله گر است، بخشنده اى است منع كننده (كه از يك دست مى دهد و با دست ديگر مى گيرد) پوشنده اى است برهنه كننده (كه امروز لباس قدرت و
[ 498 ]
سلامت را بر تن اهلش مى پوشاند و فردا از آنها بيرون مى آورد) آرامش و راحتى آن بى دوام، سختيهايش بى سرانجام و بلاهايش مدام است.
شرح و تفسير
دنياى حيله گر!
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه به دنبال بحثى كه درباره شدائد مرگ و پايان زندگى در بخش گذشته بيان فرمود همه مردم را مخاطب قرار داده و توصيه مى كند كه تا فرصت دارند از دنيا زاد و توشه برگيرند و فريب زرق و برق و لذّات دنيا را نخورند و از پيشينيان خود عبرت گيرند، مى فرمايد: «حال كه چنين است (در انجام اعمال نيك) كوشا باشيد و براى سفر آخرت مهيّا شويد، زاد و توشه را از اين منزل كه اين نعمت در آن فراوان است برگيريد»; (فَعَلَيْكُمْ بِالْجِدِّ وَ الاِْجْتِهَادِ، وَ التَّأَهُّبِ(1) و الاِْسْتِعْدَادِ، وَ التَّزَوُّدِ فِي مَنْزِلِ الزَّادِ).
بعضى از شارحان نهج البلاغه درباره فرق ميان جد و اجتهاد گفته اند كه «جدّ» مرحله عزم و تصميم بر انجام كارى را بيان مى كند و «اجتهاد» مرحله عملى آن را، و همچنين «تأهّب» اشاره به نيّت برآماده شدن است و «استعداد» به جنبه عملى آن اشاره دارد.(2)
ولى هيچ دليلى از لغت يا قراين متصله و منفصله براى آن ذكر نكرده اند. بعيد نيست دو واژه جدّ و اجتهاد وقتى در مقابل هم قرار مى گيرد «جدّ» اشاره به حركتى باشد كه از سوى خود انسان شروع مى شود و «اجتهاد» اشاره به پذيرش حركات مثبتى است كه از سوى ديگران انجام مى گيرد و تفاوت ميان تأهّب و
1. «تأهّب» به معناى آماده شدن براى چيزى است و از ريشه «أهبه» به معناى آمادگى يا وسايل است (گاه معناى مصدرى دارد و گاه اسم جامد است).
2. شرح نهج البلاغه علاّمه خويى، ج 14، ص 419 .
[ 499 ]
استعداد نيز شايد به همين صورت باشد. البتّه احتمال تأكيد نيز چندان دور نيست.
سپس مى افزايد: «زندگى دنيا شما را نفريبد آن گونه كه پيشينيان و امّتهاى گذشته و اقوامى را كه از ميان رفتند فريب داد»; (وَ لاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا كَمَا غَرَّتْ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الاُْمَمِ الْمَاضِيَةِ، وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ).
آرى! ما مى توانيم آينده زندگى خود را در آينه زندگى ديگران به صورت شفاف مشاهده كنيم و اين يك واقعيت است كه امام در خطبه هاى متعددى از نهج البلاغه بر آن تكيه فرموده است، دست ما را مى گيرد و به سوى تاريخ گذشتگان مى برد; تاريخ تكوينى و نه تدوينى كه در ويرانه هاى قصرهاى آنها و آثار بازمانده از زندگانى پر زرق و برقشان نمايان است.
امروز خوشبختانه موزه هايى كه بخش مهمّى از آثار پيشينيان در آن گردآورى شده، مى تواند كمك بيشترى به ما بكند; در يكسو تخت و تاج فلان پادشاه، در سوى ديگر شمشير مرصّع و جواهرنشان فلان فرمانده بزرگ و بالاخره در سوى ديگر اجساد موميايى شده فراعنه.
هر چند دنياپرستان اين موضوع مهم را نيز تحريف كرده و آن را تبديل به چهره ديگرى از دنياپرستى نموده اند; موزه ها براى صاحبانش وسيله درآمد و براى بازديدكنندگان وسيله افتخار و مباهات نسبت به تاريخ گذشته خود شده است.
در كتاب البيان و التبيين جاحظ، آمده است كه حذيفه و سلمان درباره عجايب دنيا با هم سخن مى گفتند در حالى كه در كنار ايوان كسرى نشسته بودند. مرد عربى از طايفه «بنى غامد» آنجا بود كه چند گوسفند را براى چرا همراه داشت; هنگام شب آنها را به داخل ويرانه كاخ كسرى مى برد كه باقى مانده تخت كسرى كه از سنگ مخصوصى بود در آنجا بود. گاه اين مرد اعرابى بر آن مى نشست و
[ 500 ]
گوسفندانش روى باقى مانده تخت كسرى مى رفتند، سلمان گفت: اين واقعاً از عجيب ترين امورى است كه ما درباره آن سخن گفته ايم.(1)
هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن هان *** ايوان مدائن را آينه عبرت دان
آنگاه امام(عليه السلام) به شرح حال پيشينيان در چند جمله كوتاه پرداخته، مى فرمايد: «همانها كه شير از پستان دنيا دوشيدند و به فريب آن گرفتار شدند، مدت آن را به پايان بردند و تازه هاى آن را كهنه ساختند و سرانجام كاخها و مساكن آنها گورستان شد و ثروتهايشان، ميراث براى ديگران. (چنان از دنيا بيگانه شدند كه) كسى كه نزد آنان برود وى را نمى شناسند و به آنها كه برايشان گريه مى كنند اهمّيّت نمى دهند و به كسانى كه آنان را صدا زنند پاسخ نمى گويند»; (الَّذِينَ احْتَلَبُوا(2) دِرَّتَهَا(3)، وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا(4)، وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا، وَ أَخْلَقُوا(5) جِدَّتَهَا(6). وَ أَصْبَحَتْ مَسَاكِنُهُمْ أَجْدَاثاً(7)، وَ أَمْوَالُهُمْ مِيرَاثاً. لاَ يَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ، وَ لاَ يَحْفِلُونَ(8) مَنْ بَكَاهُمْوَ لاَ يُجِيبُونَ مَنْ دَعَاهُمْ).
جمله هاى «الَّذِينَ احْتَلَبُوا دِرَّتَهَا، وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا...» اشاره به كسانى است كه از تمام امكانات دنيا بهره مند شدند. گويى شيرى كه در پستان دنيا بود تا آخر دوشيدند و نوشيدند و از همه زر و زيورها و زرق و برقها و لذّات دنيا بهره گرفتند; ولى چيزى نگذشت كه طبق جمله «وَ أَصْبَحَتْ مَسَاكِنُهُمْ أَجْدَاثاً»
1. البيان والتبيين، ج 3، ص 148 .
2. «احتلبوا» از ريشه «حلب» بر وزن «طرب» و «طب» بر وزن «حرب» به معناى دوشيدن شير گرفته شده است.
3. «درّة» به معناى شير يا شير فراوان است.
4. «غرّة» به معناى سهل انگارى و غفلت است.
5. «أخلقوا» از ريشه «اخلاق» به معناى كهنه كردن و از ريشه «خلق» بر وزن «ورق» به معناى فرسودگى و كهنه شدن است.
6. «جدّه» تازه و نو بودن است، اين واژه معناى اسمى نيز دارد و به معناى جديد و نو است.
7. «اجداث» جمع «جدث» بر وزن «هوس» به معناى گور و قبر است.
8. «لايحفلون» يعنى اعتنا نمى كنند. از ريشه «حفل» بر وزن «حرب» به معناى اعتنا كردن و اهميّت دادن گرفته شده است.
[ 501 ]
كاخهايشان گورهايشان شد.
اين جمله ناب دو معنا دارد: نخست اينكه از كاخهايشان به گورها منتقل شدند و ديگر اينكه در بعضى از حوادث وحشتناك مانند زلزله ها كاخها بر سرشان ويران شد و همانجا قبرشان گشت.
امام در پنج جمله اخير كه از «أَصْبَحَتْ» شروع مى شود اين نكته را دقيقاً بيان فرموده كه آنها چنان از دنيا بيگانه شده اند كه حتّى دوستان و آشنايانى كه بر مزارشان مى گريند نمى شناسند و فرياد آنها را نمى شنوند.
البتّه اين درباره دنياپرستانى است كه خدا را به دست فراموشى سپردند و جز هواپرستى محصول عمرشان نيست; ولى طبق آنچه در روايات وارد شده، مؤمنان صالح، كسانى را كه به زيارت قبرشان مى آيند مى شناسند و با آنها انس مى گيرند و از بازگشتشان نگران مى شوند.
يكى از ياران امام كاظم(عليه السلام) به نام اسحاق بن عمّار مى گويد از آن حضرت پرسيدم آيا مؤمن كسى را كه به زيارت قبرش مى آيد مى شناسد؟ فرمود: «نِعَمْ وَلايَزالُ مُسْتَأْنِساً بِهِ مادامَ عِندَ قَبْرِهِ فَإذا قامَ وَانْصَرَفَ مِنْ قَبْرِهِ دَخَلَهُ مِنْ إنْصِرافِهِ عَنْ قَبْرِهِ وَحْشَةً; آرى پيوسته با او انس مى گيرد تا زمانى كه نزد قبر او حاضر است هنگامى كه برخاست و از كنار قبرش منصرف شد ميّت به سبب انصراف او ناراحت مى شود و در وحشت فرو مى رود».(1)
امام به دنبال اين سخن چنين نتيجه گيرى مى كند: «حال كه چنين است از زرق و برق دنيا برحذر باشيد (كه با شما همين مى كند)»; (فَاحْذَرُوا الدُّنْيَا).
آنگاه با بيان هشت صفت براى دنيا (و به تعبيرى ده صفت) دلايل روشنى بر لزوم حذر از دنيا بيان مى دارد، مى فرمايد: «زيرا دنيا بىوفا مكّار و فريبنده و حيله گر است، بخشنده اى است منع كننده (كه از يك دست مى دهد و با دست
1. كافى، ج 3، ص 228 باب زيارة القبور، ح 4 .
[ 502 ]
ديگر مى گيرد) پوشنده اى است برهنه كننده (كه امروز لباس قدرت و سلامت را بر تن اهلش مى پوشاند و فردا بيرون مى آورد) آرامش و راحتى آن بى دوام، سختيهايش بى سرانجام و بلاهايش مدام است»; (فَإِنَّهَا غَدَّارَةٌ غَرَّارَةٌ خَدُوعٌ، مُعْطِيَةٌ مَنُوعٌ، مُلْبِسَةٌ نَزُوعٌ(1)، لاَ يَدُومُ رَخَاؤُهَا، وَ لاَيَنْقَضِي عَنَاؤُهَا، وَلاَ يَرْكُدُ(2)بَلاَؤُهَا).
واژه هاى «غدّاره» و «غراره» و «خدوع» هر چند از نظر معنا به هم نزديك است و به معناى فريب و نيرنگ تفسير مى شود; ولى در حقيقت تفاوت دقيقى با هم دارند: «غدّار» از ريشه «غدر» به معناى پيمان شكنى و «غرّار» از ريشه «غرور» به معناى فريبندگى و «خدوع» از ريشه «خدعه» به معناى حيله گرى است و مى دانيم اين سه با هم تفاوتهايى دارند; هر چند غالباً لازم و ملزوم يكديگراند.
آرى! دنيا به كسى وفا نمى كند و زرق و برقش بسيارى از مردم را مى فريبد و صحنه هاى مختلفش نيرنگ و خدعه گرى است.
تعبير به «مُعْطِيَةٌ مَنُوعٌ» به يك صفت بر مى گردد; يعنى هنوز چيزى را به انسان نداده باز پس مى گيرد; دوران جوانى نگذشته، پيرى مى رسد و دوران سلامت به جايى نرسيده، علامت انواع بيماريها ظاهر مى شود.
بعضى از شارحان اين دو صفت را جداگانه دانسته و گفته اند: دنيا عطا كننده اشياى بى ارزش و منع كننده امور با ارزش است. نه عطايش ارزشى دارد و نه منعش قابل تحمّل است.
در مورد تعبير «مُلْبِسَةٌ نَزُوعٌ» نيز همين دو تفسير قابل ذكر است: نخست اينكه يك وصف بيشتر است و مفهوم آن اين است كه دنيا يا يك لباس زيبايى از قدرت و عظمت در تن انسان مى كند و با فاصله كمى با دست ديگر آن را بر
1. «نزوع» يعنى بركننده از ريشه «نزع» بر وزن «نذر» به معناى كندن و جدا ساختن است.
2. «لايركد» از ريشه «ركود» به معناى بى حركت و آرام بودن گرفته شده است.
[ 503 ]
مى كند و يا اينكه منظور اين است كه لباسهاى بى ارزشى مى پوشاند و لباسهاى با ارزش را بر مى كند و تفسير اوّل در هر دو جمله مناسب تر به نظر مى رسد.
واژه هاى «رخاء» و «عناء» و «بلاء» تفاوت روشنى با هم دارند; «رخاء» آرامش است كه در دنيا كمتر پيدا مى شود. «عناء» سختيها و مشكلات است كه همواره دامان اهلش را گرفته و «بلاء» حوادث ناگوار است اعم از حوادث طبيعى همچون زمين لرزه ها و سيلابها و طوفانها يا بلاهاى خودساخته بشرى همچون جنگها، و در يك كلام: دنيا سرايى است كه نه خوبيهايش قابل دوام است و نه بديهايش قابل اجتناب و دل بستن به چنين سرايى كار عاقلان نيست.
[ 504 ]
[ 505 ]
بخش چهارم
مِنْها في صِفَةِ الزُّهّادِ: كانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ لَيْسُوا مِنْ أَهْلِهَا، فَكَانُوا فِيهَا كَمَنْ لَيْسَ مِنْهَا، عَمِلُوا فِيهَا بِمَا يُبْصِرُونَ، وَ بَادَرُوا فِيهَا مَا يَحْذَرُونَ، تَقَلَّبُ أَبْدَانُهُمْ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ أَهْلِ الاْخِرَةِ، وَ يَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا يُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْيَائِهِمْ.
ترجمه
بخش ديگرى از خطبه درباره صفات زهاد:
«آنها گروهى از اهل دنيا بودند كه در واقع اهل آن نبودند; يعنى در دنيا مى زيستند; امّا همچون كسانى بودند كه در آن زندگى نمى كردند، به آنچه با چشم بصيرت در دنيا مى نگريستند عمل مى كردند و از آنچه بر حذر بودند فرار مى كردند (تا دامانشان به آن آلوده نشود) آنها جز با كسانى كه اهل آخرت بودند نشست و برخاست نداشتند و هنگامى كه مى ديدند دنياپرستان مرگ اجسادشان را مهم مى شمرند آنها مرگ دلهاى زندگان از آنها را مهم تر مى دانستند.
شرح و تفسير
زاهدان واقعى
امام(عليه السلام) در بخش آخر اين خطبه كه تعبير سيّد رضى نشان مى دهد بخش جداگانه اى از بخشهاى پيشين است (زيرا مى گويد: «مِنْها في صِفَةِ الزُّهّادِ; يعنى بخشى از اين خطبه كه صفات زاهدان را بيان مى كند») مى فرمايد: «آنها گروهى از اهل دنيا بودند كه در واقع اهل آن نبودند; يعنى در دنيا مى زيستند; امّا همچون
[ 506 ]
كسانى بودند كه در آن زندگى نمى كردند»; (كانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ لَيْسُوا مِنْ أَهْلِهَا، فَكَانُوا فِيهَا كَمَنْ لَيْسَ مِنْهَا).
اين وصف نخستين اوصاف پنجگانه اى است كه امام(عليه السلام) در اين عبارت براى زاهدان بيان فرموده است. روشن است كه در اين عبارت هيچ گونه تناقضى نيست. مقصود اين است كه جسم آنان در دنياست; ولى روح و قلبشان وابسته به آخرت است و به گفته سعدى:
هرگز حديث حاضر و غايب شنيده اى *** من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است
هر كس در زندگى خود اين معنا را تجربه كرده كه وقتى دل او مشغول مسئله مهمّى است در ميان هر جمع كه مى نشيند فكرش جاى ديگر است. اين وصف سبب مى شود كه اعمال زاهدان با دنياپرستان متفاوت باشد. اينان در جمع زخارف دنيا مى كوشند و اينان در جمع زاد و توشه سفر آخرت.
دليل آن هم روشن است زاهدان دنيا را سرابى بيش نمى بينند و طبق صريح قرآن حيات و زندگى واقعى را حيات آخرت مى داند: (وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ).(1)
سپس به دومين صفت پرداخته مى فرمايد: «به آنچه با چشم بصيرت در دنيا مى نگريستند عمل مى كردند»; (عَمِلُوا فِيهَا بِمَا يُبْصِرُونَ).
ديگر اينكه «و از آنچه بر حذر بودند فرار مى كردند (تا دامانشان به آن آلوده نشود)»; (وَ بَادَرُوا(2) فِيهَا مَا يَحْذَرُونَ).
آرى! آنها با چشم بصيرت، اسباب نجات را مى ديدند و عوامل سعادت و
1. عنكبوت، آيه 64 .
2. «بادروا» از ريشه «مبادرت» است كه گاه به معناى بى درنگ به انجام چيزى پرداختن و گاه به معناى پيشى گرفتن از چيزى است (اوّلى بدون «الى» متعدى مى شود و دومى با «الى»).
[ 507 ]
خوشبختى را مى شناختند، به همين دليل پيوسته به سراغ آنها مى رفتند و از سوى ديگر عوامل بدبختى و گرفتارى در آخرت را به خوبى مى دانستند، لذا سعى مى كردند با شتاب از آن بگذرند و به آن آلوده نشوند.
در چهارمين وصف از اوصاف آنها مى فرمايد: «آنها جز با كسانى كه اهل آخرت بودند نشست و برخاست نداشتند»; (تَقَلَّبُ أَبْدَانُهُمْ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ(1) أَهْلِ الاْخِرَةِ).
آرى! آنها از نظر ظاهر در ميان همه مى زيستند; ولى معاشران واقعى آنها اهل آخرت بودند، چرا كه مى دانستند معاشرت با دنياپرستان قلب را مى ميراند، چون در جلسات آنها چيزى جز متاع دنيا و لذّات آن مطرح نيست و در واقع مردگانى هستند در لباس زندگان.
آنگاه در پنجمين و آخرين وصف مى فرمايد: «و هنگامى كه مى ديدند دنياپرستان مرگ اجسادشان را مهم مى شمرند آنها مرگ دلهاى زندگان را از آنها مهم تر مى دانستند»; (وَ يَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا يُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْيَائِهِمْ).
از مجموع اوصاف پنجگانه فوق استفاده مى شود كه معناى زهد و حقيقت آن اين نيست كه انسان فقير و بى نوا باشد، يا زندگى اجتماعى را رها كند و در گوشه اى خزيده مشغول عبادت شود، بلكه حقيقت زهد آن است كه در همه چيز و همه جا اولويت را براى حيات آخرت قائل شود و اسير زرق و برق دنيا و هوا و هوسهاى زودگذر نشود.
1. «ظهرانى» يعنى وسط و ميان دو شخص يا اشخاص است و در اصل «ظَهْرين» تثنيه «ظَهر» بوده است گويى انسان هنگامى كه در وسط جمعيّت است پشتيبانى از پيش رو و پشتيبانى از پشت سر دارد سپس الف و نون، براى تأكيد به آن اضافه شده و نون تثنيه نيز به هنگام اضافه حذف مى گردد و به صورت «بين ظهرانى» در مى آيد، بنابراين «بين ظهرانى» يعنى قرار گرفتن در ميان افرادى كه از انسان پشتيبانى مى كنند. (به لسان العرب ريشه ظهر رجوع شود).
[ 508 ]
در خطبه ديگرى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «أيُّهَا النّاسُ الزَّهادَةُ قَصْرُ الاْمَلِ وَالشُّكْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَ التَّوَرُعُ عِنْدَ الْمَحارِمِ; اى مردم زهد، همان كوتاهى آرزو و شكر در برابر نعمتها و پرهيز از گناهان است».(1)
در ذيل همان خطبه به اندازه كافى درباره حقيقت زهد بحث شده است.
1. نهج البلاغه، خطبه 81 .
[ 509 ]
231
خَطَبَها بِذي قار وَ هُوَ مُتَوَجِّهٌ إلَى الْبَصْرَةِ، ذَكَرَهَا الْواقِدي في كِتابِ «الْجَمَلِ»:
از خطبه هاى امام(عليه السلام) است
كه در «ذى قار»(1) هنگام حركت به سوى بصره ايراد فرمود. «واقدى»(2) اين خطبه را در كتاب الجمل آورده است.(3)
خطبه در يك نگاه
آغاز خطبه به خوبى نشان مى دهد كه آنچه در بالا آمد بخشى از خطبه مشروح ترى بوده است كه امام(عليه السلام) در سرزمين ذى قار ايراد فرمود و بعيد به نظر نمى رسد كه اين خطبه دنباله خطبه 104 باشد كه آن هم به نظر مى رسد ادامه
1. «ذى قار» نام محلّى است در نزديكى بصره كه جنگ اعراب و ايران پيش از اسلام در همانجا اتفاق افتاد.
2. محمّد بن عمر واقدى از مفسّران و مورّخان قرن دوم هجرى و متوفاى سال 207 هجرى است.
3. سند خطبه:
با اينكه مرحوم سيّد رضى اين خطبه را از كتاب جمل واقدى نقل كرده است صاحب مصادر نهج البلاغه اضافه مى كند كه ابن عبد ربّه مالكى در كتاب عقد الفريد و مرحوم مفيد در كتاب ارشاد نيز اين خطبه را قبل از سيّد رضى نقل كرده اند. ابن ابى الحديد نيز اين خطبه را به طور مشروح ترى در جاى ديگرى (ج 1، ص309، ذيل خطبه 22) آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 176)
[ 510 ]