بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

 

[ 391 ]

 

 

بخش چهارم

إِذَا رَجَفَتِ الرَّاجِفَةُ، وَ حَقَّتْ بِجَلاَئِلِهَا الْقِيَامَةُ، وَ لَحِقَ بِكُلِّ مَنْسَك أَهْلُهُ، وَ بِكُلِّ مَعْبُود عَبَدَتُهُ، وَ بِكُلِّ مُطَاع أَهْلُ طَاعَتِهِ، فَلَمْ يُجْزَ فِي عَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ يَوْمَئِذ خَرْقُ بَصَر فِي الْهَوَاءِ، وَ لاَ هَمْسُ قَدَم فِي الاَْرْضِ إِلاَّ بِحَقِّهِ، فَكَمْ حُجَّة يَوْمَ ذَاكَ دَاحِضَةٌ، وَ عَلاَئِقِ عُذْر مُنْقَطِعَةٌ!

فَتَحَرَّ مِنْ أَمْرِكَ مَا يَقُومُ بِهِ عُذْرُكَ، وَ تَثْبُتُ بِهِ حُجَّتُكَ، وَ خُذْ مَا يَبْقَى لَكَ مِمَّا لاَ تَبْقَى لَهُ، وَ تَيَسَّرْ لِسَفَرِكَ; وَشِمْ بَرْقَ النَّجَاةِ; وَ ارْحَلْ مَطَايَا التَّشْمِيرِ.

 

ترجمه

در آن زمان كه آن لرزه سخت و سنگين روى دهد (و نفخه صور واقع شود) و قيامت با تمام حوادث بزرگ و وحشتناكش تحقق يابد واهل هر مذهب و معبدى به آن ملحق شود و بندگان هر معبودى به او بپيوندند و هر اطاعت كننده اى به مطاعش ملحق شود، در آن هنگام در صحنه عدل و قسط پروردگار (همه اعمال) حتى چشمى كه برخلاف حق به آسمان گشوده شده و گامى كه آهسته (به ظلم) در زمين برداشته اند، به حق و عادلانه پاداش داده مى شوند. در آن روز چه بسيار دليلهايى كه ابطال مى گردد و چه پيوند عذرهايى كه قطع مى شود. حال كه چنين است كوشش كن تا چيزى به دست آورى كه عذر تو را موجه سازد و حجت و دليل خويش را با آن استوار سازى. چيزى به دست آور كه براى تو باقى بماند. در برابر آنچه تو براى آن باقى نمى ماند. (با تهيّه زاد و توشه) براى سفر آخرت آماده شو، و چشم به برق نجات (و دليل راه) بدوز و مركب راهوار خود را براى اين سفر آماده ساز و بار و بنه خويش را بر آن ببند!

[ 392 ]

شرح و تفسير

آمادگى براى سفر آخرت

امام(عليه السلام) در آخرين بخش اين خطبه ـ با توجّه به اشاره اى كه به جهان آخرت در جمله قبل شده بود ـ اشاره به دادگاه پروردگار در جهان آخرت مى كند و چند نكته دقيق را بر مى شمرد و مى فرمايد: «در آن زمان كه آن لرزه سخت و سنگين روى دهد (و نفخه صور واقع شود) و قيامت با تمام حوادث بزرگ و وحشتناكش تحقق يابد واهل هر مذهب و معبدى به آن ملحق شود و بندگان هر معبودى به او بپيوندند، و هر اطاعت كننده اى به مطاعش ملحق شود، در آن هنگام در صحنه عدل و قسط پروردگار (همه اعمال) حتى چشمى كه برخلاف حق به آسمان گشوده شده و گامى كه آهسته (به ظلم) در زمين برداشته اند، عادلانه پاداش داده مى شود»; (إِذَا رَجَفَتِ الرَّاجِفَةُ(1)، وَ حَقَّتْ بِجَلاَئِلِهَا(2) الْقِيَامَةُ، وَ لَحِقَ بِكُلِّ مَنْسَك(3) أَهْلُهُ، وَ بِكُلِّ مَعْبُود عَبَدَتُهُ، وَ بِكُلِّ مُطَاع أَهْلُ طَاعَتِهِ، فَلَمْ يُجْزَ(4)فِي عَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ يَوْمَئِذ خَرْقُ بَصَر فِي الْهَوَاءِ، وَ لاَ هَمْسُ(5) قَدَم فِي الاَْرْضِ إِلاَّ بِحَقِّهِ،).

اين گفتار تكان دهنده امام بر دو نكته تأكيد مى كند: نخست اينكه در آن روز هر گروهى به معبود و مطاع و پيشواى خود ملحق مى شود و آنچه در اين دنيا


1. «راجفه» از ريشه «رجف» بر وزن «وقف» به معناى اضطراب و لرزه شديد است و از آنجا كه اخبار فتنه انگيز مايه تشويش و اضطراب جامعه مى شود به آن اراجيف مى گويند. در قرآن مجيد و در خطبه بالا اين واژه اشاره به زلزله هاى رستاخيز است.

2. «جلائل» جمع «جليله» به معناى هر صفت عظيم و شديد است.

3. «منسك» به معناى عبادت و گاه به معناى مذهب و معبد آمده است و در خطبه بالا همين معنا ارائه شده است.

4. «لم يُجْزَ» طبق آنچه در متن آمده از ريشه «جزاء» به معناى پاداش است; ولى در بعضى از نسخ «لم يَجْزِ» از ريشه «جريان» ذكر شده; يعنى در عدالت او كمترين خلافى جريان ندارد و در بعضى ديگر از نسخ «لم يَجُرْ» از ريشه «جور» آمده كه اشاره به عدم جور و ظلم خداوند در جزاى اعمال است و در بعضى ديگر از نسخ «لَمْ يَجُزْ» از ماده «جواز» آمده; يعنى در مقام عدالت خدا كمترين خلافى جايز نيست.

5. «هَمْس» به معناى صداى آهسته و پنهان است.

[ 393 ]

وجود داشته در آنجا به يقين، مجسّم مى شود. حتى مطابق حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام): «اگر كسى به سنگى علاقه داشته باشد خداوند او را با آن سنگ محشور مى كند; فَلَوْ أنَّ رَجُلا أحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ»(1) پيش از آن قرآن مجيد فرموده است: «(احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ * مِنْ دُونِ اللهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِيمِ); در آن روز گفته مى شود: ظالمان و هم رديفانشان و آنچه را جز خدا مى پرستيدند جمع كنيد و به راه دوزخ هدايتشان نماييد».(2)

ديگر اينكه به قدرى حساب خداوند در آن روز دقيق و عدالتش فراگير است كه حتى يك نيم نگاه گناه آلود به آسمان و يا گام آهسته اى در زمين به حسابش رسيدگى مى شود و اى واى بر بدكاران و خطاكاران و ستم گران!

در اينجا بعضى از شارحان نهج البلاغه سؤالى مطرح كرده اند كه اگر در آن روز هر عبادت كننده اى به معبودش و هر مطيعى به مطاعش ملحق مى شود، پس بايد مسيحيانى كه حضرت مسيح را پرستيدند به حضرت مسيح و غاليان در حق اميرمؤمنان و عبادت كنندگان فرشتگان به آنها ملحق شوند به يقين براى آنها مشكلى وجود نخواهد داشت؟

قرآن مجيد پاسخ اين سؤال را به خوبى داده و مى فرمايد: «(وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَقُولُ أَأَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِى هَـؤُلاَءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ * قَالُوا سُبْحَانَكَ مَا كَانَ يَنْبَغِى لَنَا أَنْ نَّتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَآءَ وَلَكِنْ مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْماً بُوراً); به خاطر بياور روزى را كه همه آنان و معبودهايى كه غير از خدا مى پرستند جمع مى كند آنگاه به آنها مى گويد: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود آنان راه را گم كردند؟ در پاسخ مى گويند:


1. وسائل الشيعه، ج 10، ص 393، ح 5 از باب 66 از ابواب مزار ـ همين مضمون با كمى تفاوت ـ از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در كتاب روضة الواعظين نقل شده است.

2. صافات، آيه 22-23 .

[ 394 ]

منزّهى تو براى ما شايسته نبود كه غير از تو اوليايى برگزينيم; ولى آنان و پدرانشان را از نعمت برخوردار نمودى تا اينكه (به جاى شكر نعمت) ياد تو را فراموش كردند و تباه و هلاك شدند» و به دنبال آن مى فرمايد: «(فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَلاَ نَصْراً); (خداوند به آنان مى گويد ببينيد) اين معبودان شما را در آنچه مى گوييد تكذيب كرده اند. اكنون نمى توانيد عذاب الهى را برطرف سازيد يا از كسى يارى بطلبيد».(1)

آرى! اگر پيشوايان آنها از آنها بيزارى نجويند ممكن است ملحق شوند; ولى با توجّه به بيزارى جستن آنها هرگز به آنان ملحق نخواهند شد.

آنگاه در ادامه سخن به كسانى كه در اين دنيا با دليلهاى واهى و عذرهاى ناموجّه خود را تبرئه مى كنند هشدار مى دهد كه در قيامت چنين نيست. مى فرمايد: «در آن روز چه بسيار دليلهايى كه ابطال مى گردد و چه پيوند عذرهايى كه قطع مى شود»; (فَكَمْ حُجَّة يَوْمَ ذَاكَ دَاحِضَةٌ(2)، وَ عَلاَئِقِ(3) عُذْر مُنْقَطِعَةٌ!).

اشاره به اينكه آن روز همه چيز روشن و آشكار است و در چنان شرايطى دلايل بى اساس و عذرهاى واهى كارايى ندارد.

قرآن مجيد درباره تكذيب كنندگان آيات الهى مى فرمايد: «(وَلاَ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ); در آنجا به آنها اجازه داده نمى شود كه عذرخواهى كنند، چرا كه عذر قابل قبولى ندارند».(4)


1. فرقان، آيه 17-19 .

2. «داحضة» از ريشه «دَحْض» بر وزن «محض» به معناى لغزش گرفته شده و «حجة داحضة» به دليل سُست و بى پايه گفته مى شود.

3. «علائق» جمع «علاقه» (به فتح عين) به معناى پيوند و دلبستگى است و مفهوم جمله بالا اين است كه پيوندها و دلبستگيها در قيامت بريده مى شود و نيز جمع «علاقة» (به كسر عين) به معناى دستگيره و طناب و امثال آن است و مفهوم جمله بنابراين چنين مى شود كه در قيامت دستاويزهاى عذر منقطع مى شود.

4. مرسلات، آيه 36 .

[ 395 ]

به گفته شاعر:

در آن ديوان كه حق حاكم شد و دست و زبان شاهد *** نخواهد بود بازار و بها چيره زبانى را

در پايان خطبه به عنوان يك نتيجه گيرى كارساز و روشن، ضمن پنج جمله كوتاه و پرمعنا راه نجات را نشان مى دهد. نخست مى فرمايد: «حال كه چنين است كوشش كن چيزى به دست آورى كه عذر تو را برپا دارد و حجت و دليل خويش را با آن استوار سازى»; (فَتَحَرَّ(1) مِنْ أَمْرِكَ مَا يَقُومُ بِهِ عُذْرُكَ، وَ تَثْبُتُ بِهِ حُجَّتُكَ).

در دستور دوم مى فرمايد: «چيزى به دست آور كه براى تو باقى مى ماند، در برابر آنچه تو براى آن باقى نمى مانى»; (وَ خُذْ مَا يَبْقَى لَكَ مِمَّا لاَ تَبْقَى لَهُ).

منظور از «مَا يَبْقَى لَكَ» اسباب مواهب و نعم جاويدان روز قيامت يعنى اعمال صالحه است و منظور از «مَا لاَ تَبْقَى لَهُ» نعمتهاى دنياست كه انسان مى گذارد و مى گذرد.

در سومين دستور مى فرمايد: «(با تهيّه زاد و توشه) براى سفرت آماده شو»; (وَ تَيَسَّرْ لِسَفَرِكَ).

اين همان چيزى است كه قرآن مجيد درباره آن مى فرمايد: «(وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى); زاد و توشه برگيريد كه بهترين زاد و توشه، تقواست».(2)

در چهارمين دستور مى افزايد: «و چشم به برق نجات (و دليل راه) بدوز (و چراغهاى راهنمايى را كه در مسير اين سفر نصب كرده اند ناديده مگير)»; (وَشِمْ(3)بَرْقَ النَّجَاةِ).

در پنجمين وآخرين دستور مى فرمايد: «مركب راهوار خود را براى اين سفر آماده ساز و بار و بنه خويش را بر آن ببند»; (وَ ارْحَلْ مَطَايَا(4) التَّشْمِيرِ(5)).


1. «تحرّ» از ريشه «تحرى» به معناى جستجوى امر بهتر است.

2. بقره، آيه 197 .

3. «شم» از ريشه «شَيْم» بر وزن «دَيْم» به معناى چشم دوختن به چيزى است.

4. «مطايا» جمع «مطية» به معناى مركب سوارى است.

5. «تشمير» از ريشه «شمر» بر وزن «تمر» دراصل به معناى آستين بالا زدن و دامن به كمر بستن و آماده شدن براى انجام كارى است. سپس به هرگونه آمادگى و تلاش و كوشش اطلاق شده است.

[ 396 ]

كوتاه سخن اينكه امام راه صاف را براى نجات از چنگال خطرات دنيا و آخرت در اين سفرى كه در پيش دارند نشان داده و دستوراتى درباره زاد و توشه سفر و مركب راهوار و توجّه به علايم راهنمايى و سپس آماده كردن عذر تقصير و دلايل خطا و اشتباه را به آنها گوشزد نموده است. چنين مسافرى نه مقصد را گم مى كند و نه هنگامى كه به مقصد رسيد در مى ماند. در پرتو عنايات الهى و راهنماييهاى حجت خدا همه برنامه هاى او رو به راه است.

در روايتى آمده است: زُهْرى (از فقهاى هفتگانه معروف اهل سنّت كه بعد از گروه صحابه روى كار آمد) نقل مى كند كه در يك شب سرد و بارانى (امام) على بن الحسين(عليه السلام)را ديدم كه مقدارى آرد و هيزم بردوش خود گذارده بود و عبور مى كرد، عرض كردم اى فرزند رسول خدا اين چيست؟ امام فرمود: قصد سفرى دارم و زاد و توشه براى آن تهيّه مى كنم و در محل امنى مى گذارم. زهرى گفت: اين غلام من است بار را براى شما حمل مى كند. امام قبول نكرد، عرض كرد: اجازه دهيد خودم آن را بردارم تا شما را از حمل آن آسوده كنم. امام فرمود: من چيزى را كه سبب نجاتم در اين سفر و ورودم در جايگاه خوبى مى شود رها نمى كنم، تو را به خدا سوگند مى دهم به دنبال كار خود بروى و مرا رها كنى و مزاحم نشوى. زهرى به دنبال كار خود رفت، بعد از چند روز امام را ملاقات كرد. عرض كرد: يابن رسول الله! از سفرى كه فرموديد خبرى نيست! امام فرمود: «بلى يا زُهْري لَيْسَ ما ظَنَنْتَ وَ لكِنَّهُ الْمَوْتُ وَ لَهُ كُنْتُ اَسْتَعِدُّ وَ إنَّمَا الاِْسْتَعْدادُ لِلْمَوْتِ تَجَنُّبُ الْحَرامِ وَ بَذْلُ النَدى وَالْخَيْرُ; آرى اى زهرى! آن سفرى كه گمان كردى نبود منظورم سفر مرگ و آخرت بود، من براى آن آماده مى شدم و آمادگى براى آن با پرهيز از حرام و بذل و بخشش سخاوتمندانه و انجام كارهاى خير است».(1)


1. وسائل الشيعه، ج 6، ص 279، ح 5 از باب 14، ابواب صدقات.

[ 397 ]

 

 

224

 

 

 

يَتَبَرَّأُ مِنَ الظُّلْمِ

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

كه در آن از ظلم و ستم تبرّى مى جويد

(و داستان معروف عقيل و آهن تفتيده را بيان مى كند).(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه اين سخن را زمانى على(عليه السلام) بيان فرمود كه بعضى از اطرافيان به آن حضرت خرده گرفتند كه «معاويه» در سايه بذل و بخشش فراوان از بيت المال افراد را به سوى خود جذب مى كند و چه خوب بود كه شما هم از سختگيرى در امر بيت المال مى كاستى و افراد سركش را راضى


1. سند خطبه:

از كسانى كه قبل از مرحوم سيّد رضى اين خطبه را نقل كرده اند مرحوم شيخ صدوق است كه آن را در كتاب امالى خود آورده و از كسانى كه بعد از سيّد رضى آن را آورده اند سبط ابن الجوزى در كتاب تذكره است كه آن را از ابن عباس از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل كرده و زمخشرى در ربيع الابرار و ابن شهر آشوب در مناقب است و از كلام صدوق در امالى استفاده مى شود كه آنچه مرحوم سيّد رضى در اين خطبه آورده بخشهايى از يك خطبه طولانى است كه در آنجا آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 159)

[ 398 ]

نگه مى داشتى. امام(عليه السلام)برآشفت و اين سخن را ايراد كرد. كه در واقع از سه بخش تشكيل شده است:

بخش اوّل را به بحثى كلى و جامع و كوبنده درباره تبرّى از ظلم و ستم آغاز كرده و مى فرمايد: به هيچ قيمتى حاضر نيست كمترين ظلم و ستمى روا دارد و خشم و غضب پروردگار را براى خود بخرد.

بخش دوم به ذكر يكى از مصداقهاى روشن اين مطلب مى پردازد و داستان تنگدستى برادرش عقيل و انتظار نابجاى او را از بيت المال بيان مى فرمايد كه چگونه با «حديده محماة» (آهن تفتيده) به او پاسخ داد.

بخش سوم را به ياد كرد مصداق زنده ديگرى از بيزاريش از ظلم و ستم اختصاص مى دهد و داستان «اشعث بن قيس» منافق و حلواى ملفوفه را ذكر مى كند و با جمله هاى بسيار رسا و گويا و بى نظير در زمينه تبرّى از ظلم و ستم و پايمال كردن حقوق ديگران گفتار خود را پايان مى دهد.

 

 

[ 399 ]

 

 

بخش اوّل

وَ اللّهِ لاََنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً، أَوْ أُجَرَّ فِي الاَْغْلاَلِ مُصَفَّداً، أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَ غَاصِباً لِشَىْء مِنَ الْحُطَامِ، وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْس يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا، وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى حُلُولُهَا؟!

 

ترجمه

به خدا سوگند اگر شب را روى خارها (ى جانگداز) سعدان بيدار به سر برم و يا (روزها) در غل و زنجيرها دست و پا بسته كشيده شوم براى من محبوبتر از آن است كه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم. چگونه بر كسى ستم روا دارم آن هم براى جسمى كه به سرعت به سوى كهنگى باز مى گردد.
(و به زودى از هم متلاشى مى شود) و توقفش در ميان خاك بسيار طولانى خواهد بود.

 

شرح و تفسير

چرا دست به ظلم بيالايم؟

همان گونه كه اشاره شد، جمعى از ياران امام(عليه السلام) به عنوان خيرخواهى عرض كردند تو مى خواهى با عدالت رفتار كنى و بزرگ و كوچك را يكسان شمارى; ولى گروهى از متمكّنان از عدالت تو ناراضيند و كارشكنى مى كنند در حالى كه معاويه آنها را با اموال و هدايا جلب مى كند و مع الاسف غالب دنياپرستان به

[ 400 ]

سوى او تمايل يافته اند. هرگاه تو اى اميرمؤمنان دست خود را به بذل و بخشش بيت المال بگشايى. گردنها به سوى تو كشيده مى شود واطراف تو را خواهند گرفت. امام(عليه السلام) پاسخهاى صريح و كوبنده اى به آنها داد كه بخشى از آن همين خطبه موضوع بحث ماست.(1)

از اين سخن به خوبى استفاده مى شود كه امام(عليه السلام) سخت از اين انحراف فكرى كه حتى دامان گروهى از خاصّان او را گرفته بود، سخت برآشفته است، لذا سعى مى كند با بيانات قاطع و ذكر شواهد و نظاير، اين فرهنگ غلط جاهلى را كه امروز هم دستاويز سياستمداران حرفه اى است از افكار آنها بزدايد و فرهنگ قرآن و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را كه بسط عدل و داد نسبت به همه قشرهاست جايگزين آن بسازد. مى فرمايد: «به خدا سوگند اگر شب را بر روى خارهاى (جانگداز) سَعْدان بيدار به سر برم و يا در غل و زنجيرها دست و پا بسته كشيده شوم براى من محبوب تر از آن است كه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم»; (وَ اللّهِ لاََنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ(2) السَّعْدَانِ(3) مُسَهَّداً(4)، أَوْ أُجَرَّ فِي الاَْغْلاَلِ مُصَفَّداً(5)، أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَ غَاصِباً لِشَىْء مِنَ الْحُطَامِ(6)).


1. تمام نهج البلاغه، ص 679، چاپ دوم.

2. «حسك»; يعنى خار. اين واژه به خار بيابان و يا خار داخل بدن ماهى اطلاق مى شود.

3. «سعدان» گياهى است خاردار كه خار آن مانند نوك پستان است و سه شاخه در سه طرف دارد كه به هر طورى كه زمين بيفتد دو شاخه آن رو به بالاست و به همين دليل خار مزاحم و خطرناكى است و عجيب اينكه همين خار از خوراكهاى خوب شتر است.

4. «مسهّد» از ريشه «سهاد» بر وزن «قباد» به معناى بى خوابى شبانه است و «مسهّد» كسى است كه شب بى خواب مى ماند.

5. «مصفّد» از ريشه «صفد» بر وزن «رفت» به معناى بستن به زنجيره و مانند آن است و «صفاد» بر وزن «عناد» به طناب و زنجير گفته مى شود.

6. «حطام» از ريشه «حطم» بر وزن «حتم» به معناى شكستن گرفته شده و به متاع دنيا «حطام» گفته مى شود، از اين رو شكننده و ناپايدار است.

[ 401 ]

بدترين شكنجه براى يك انسان اين است كه روى خارهاى سعدان بخوابد (همان خارهاى سه پهلو كه هر طرف آن روى زمين قرار بگيرد يكطرف تيز آن به طرف بالاست) و هنگام روز دست و پاى او را در زنجير كنند و در كوچه و بازار بكشند.

امام(عليه السلام) با قاطعيّت و همراه به سوگند به ذات پاك خدا مى فرمايد: تحمّل اين شكنجه براى من آسان تر از اين است كه در دادگاه عدل الهى به علّت ظلم كوچك بر بنده اى از بندگان و غصب شىء ناچيزى از كسى حضور يابد، چنان كه مجازات آن جاويدان و درد و رنج شكنجه اين دنيا هر چه باشد گذراست. با اين حال چگونه از من انتظار داريد از راهى كه معاويه مى رود و حساب و كتاب روز قيامت در او منظور نيست بروم. آيين اسلام را رها كنم و به آيين شرك و جاهليّت رو آورم.

سپس مى افزايد: «چگونه بر كسى ستم روا دارم آن هم براى جسمى كه به سرعت به سوى كهنگى باز مى گردد. (و به زودى از هم مى پاشد) و توقفش در ميان خاك بسيار طولانى خواهد بود»; (وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْس يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا(1)، وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى(2) حُلُولُهَا؟!).

اشاره به اينكه هيچ عقلى اين كار را نمى پسندد كه انسان براى نفع عاجل، سعادت آجل و دائم را از دست بدهد و آنها كه همچون معاويه و اطرافيانش دست به چنين معامله اى زده اند سخت خطاكار و در اشتباهند.

به اين ترتيب امام(عليه السلام) آب پاكى بر دست همه كسانى مى ريزد كه پيشنهاد ظلم و تبعيض به آن حضرت كرده و عملا معتقد بودند هدف وسيله را توجيه مى كند


1. «قفول» مصدر است و به معناى رجوع و بازگشت آمده و طبق اين معنا مفاد جمله همان است كه در بالا آمد، ولى بعضى اين احتمال را داده اند كه «قفول» جمع «قفل» است و بر اين اساس معناى جمله چنين مى شود: من چگونه به كسى ستم كنم آن هم براى كسى كه قفل و پيوندهاى بدنش به سرعت رو به كهنگى مى رود.

2. «ثرى» به معناى خاك است.

[ 402 ]

و آنها را از اينكه بتوانند روش عادلانه; اما پر زحمت امام را تغيير دهند مأيوس مى سازد.

نبايد فراموش كرد كه با نهايت تأسف دوران خلافت ظاهرى امام(عليه السلام) زمانى آغاز شد كه بسيارى از مردم به حاتم بخشيهاى عثمان از بيت المال و تبعيضهاى ناروا كه سرانجام سبب شورش او مى شد عادت كرده بودند معاويه همان راه را ادامه مى داد; ولى امام(عليه السلام)سعى داشت مردم را به فرهنگ عصر پيامبر بازگرداند.

گرچه اين برنامه سرانجام به نتيجه كامل نرسيد; ولى اين فايده مهم را داشت كه مكتب اصيل اسلام را زنده نگهداشت و منحرفان را رسوا نمود.

 

[ 403 ]

 

 

بخش دوم

وَ اللّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً، وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ، غُبْرَ الاَْلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، كَأَنَّما سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ، وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً، وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي، فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي، وَأَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي، فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً، ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا، فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَف مِنْ أَلَمِهَا، وَ كادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيْسَمِهَا، فَقُلْتُ لَهُ: ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ، يَا عَقِيلُ! أَتَئِنُّ مِنْ حَدِيدَة أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ، وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَار سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ! أتَئِنُّ مِنَ الاَْذَى وَ لاَ أَئِنُّ مِنْ لَظىً؟!

 

ترجمه

به خدا سوگند (برادرم) عقيل را ديدم كه فقير شده بود و از من درخواست كرد يك صاع (حدود سه كيلو) از گندم بيت المال شما را به او ببخشم (و اين را بر سهميه مرتب او بيفزايم) كودكانش را ديدم كه بر اثر فقر موهايشان پريشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود. گويى صورتشان را با نيل به رنگ تيره درآورده بودند. عقيل مكرر به من مراجعه و سخنش را چند بار تكرار كرد، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرا مى دادم. گمان كرد من دينم را به او مى فروشم و به دلخواه او گام بر مى دارم و از راه و رسم خويش جدا مى شوم. در اين هنگام قطعه آهنى را براى او در آتش داغ كردم. سپس آن را به بدنش نزديك ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گيرد (و از آتش آخرت كه با آن قابل مقايسه نيست بپرهيزد، همين كه حرارت آهن داغ به دستش نزديك شد) ناگهان ناله اى

[ 404 ]

همچون بيمارى كه از شدت درد به خود مى پيچد و مى نالد سر داد و نزديك بود از حرارت آن بسوزد، به او گفتم: اى عقيل! عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزاى تو بنشينند و گريه سر دهند، آيا از قطعه آهنى كه انسانى آن را به صورت بازيچه داغ كرده ناله مى كنى; امّا مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است؟ تو از اين رنج مختصر مى نالى، من از آن شعله هاى سوزان چگونه ننالم؟!

 

شرح و تفسير

داستان حديده محماة

امام(عليه السلام) در بخش گذشته بحثى كلى درباره پرهيز از ظلم و ستم داشت كه نهايت بيزارى او را از ظلم و ستم نشان مى داد. در تعقيب در اين بخش انگشت روى دو مصداق روشن به عنوان دو شاهد صادق و دو تابلوى آشكار مى گذارد.

نخست داستان عقيل و حديده محمات (آهن داغ) را بيان مى كند و نمونه اى از عدل و داد خود را كه شايد در تاريخ جهان نظير نداشته باشد، شرح مى دهد و مى فرمايد: «به خدا سوگند (برادرم) عقيل را ديدم كه فقير شده بود و از من درخواست كرد يك صاع (حدود سه كيلو) از گندم بيت المال شما را به او ببخشم»; (وَ اللّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ(1) حَتَّى اسْتَمَاحَنِي(2) مِنْ بُرِّكُمْ(3) صَاعاً(4)).

ظاهراً منظور عقيل يك «صاع» به عنوان سهميه منظم هر روزه بوده كه اين ماده غذايى او به طور كامل تأمين شود وگرنه اگر تنها يك صاع براى يك روز


1. «اَمْلَق» از ريشه «املاق» به معناى فقير شدن گرفته شده است و ريشه اصلى آن «مَلَق» بر وزن «شفق» به معناى نرم كردن است و افراد متملق را از اين جهت متملق مى گويند كه حالت نرمش و ذلت به خود مى گيرند و اشخاص فقير نيز چون چنين حالتى دارند واژه املاق در مورد آنها بكار مى رود.

2. «استماحنى» از ريشه «استماحة» به معناى طلب بخشش كردن است.

3. «بُرّ» به معناى گندم است.

4. «صاع» يكى از اوزان است كه به اندازه چهار مُدّ و هر مدّ كمتر از يك كيلو (حدود هفتصد و پنجاه گرم) است.

[ 405 ]

بوده نه مشكل عقيل را حل مى كرده و نه ارزش اين را داشته كه از راه دور خدمت برادرش براى اين كار برسد. اين نكته نيز قابل توجّه است كه عقيل تنها اين يك درخواست را نداشت درخواست اداى دين سنگين نيز داشت كه امام تنها به درخواست اوّل او اشاره فرمود.

سپس مى افزايد: «كودكانش را ديدم كه بر اثر فقر موهايشان پريشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود گويى صورتشان را با نيل به رنگ تيره درآورده بودند»; (وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ(1) الشُّعُورِ، غُبْرَ(2) الاَْلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، كَأَنَّما سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ(3)).

سپس مى افزايد: «عقيل مكرر به من مراجعه و سخنش را چند بار تكرار نمود، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرا مى دادم، گمان كرد من دينم را به او مى فروشم و به دلخواه او گام بر مى دارم و از راه و رسم خويش جدا مى شوم»; (وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً، وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَيْتُ(4) إِلَيْهِ سَمْعِي، فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي، وَأَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي).

امام(عليه السلام) در اين قسمت همه عواملى را كه در نظر اهل دنيا ايجاب مى كند تبعيض درباره برادرش روا دارد، شرح داده است.

از يكسو تقاضاى چيز زيادى نداشت.

از سوى دوم فرزندانش پريشان حال و فقير بودند.

از سوى سوم مكرر بر مكرّر تقاضاى خود را بيان مى كرد.

ولى با اين همه بايد امام ميان برادرش و ساير نيازمندان امت تفاوتى قائل شود و امكانات بيت المال را كه متعلق به همه مسلمين است، بيشتر در اختيار


1. «شُعث» جمع «اشعث» به معناى ژوليده و آشفته مو مى باشد.

2. «غُبْر» جمع «اغبر» به معناى غبارآلود است.

3. «عظلم» گياهى است كه براى رنگ كردن اشيا به رنگ سياه از آن استفاده مى شود.

4. «اصغيت» از ريشه «اصغاء» به معناى گوش فرا دادن است.

[ 406 ]

برادرش بگذارد و براى او امتياز خاصّى نسبت به ديگران قائل شود.

به يقين اين كار با عدالت اسلامى و روح بلند امام(عليه السلام) سازگار نبود، لذا براى اينكه عقيل دست از تكرار بردارد و به حق خود از بيت المال قانع گردد، امام(عليه السلام)تدبيرى انديشيد كه عملا به او ثابت كند پايان ظلم و ستم به كجا مى انجامد، لذا در ادامه سخن مى فرمايد: «من قطعه آهنى را براى او در آتش داغ كردم. سپس آن را به بدنش نزديك ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گيرد (و از آتش آخرت كه با آن قابل مقايسه نيست بپرهيزد)»; (فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً، ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا).

عقيل كه ظاهراً در آن زمان نابينا بود دست خود را پيش برد به گمان اينكه درهم و دينارى در كار است; ولى نمى دانست چه چيز در انتظار اوست، همين كه حرارت آهن داغ كه مجاور او بود به دستش نزديك شد: «ناگهان ناله اى همچون بيمارى كه از شدت درد به خود مى پيچد و مى نالد سر داد و نزديك بود از حرارت آن بسوزد»; (فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَف(1) مِنْ أَلَمِهَا، وَ كادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيْسَمِهَا(2)).

سپس امام(عليه السلام) در ادامه مى افزايد: «به او گفتم: اى عقيل! عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزاى تو بنشينند و گريه سر دهند. آيا از قطعه آهنى كه انسانى آن را به صورت بازيچه داغ كرده، ناله مى كنى; امّا مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است. تو از اين رنج مختصر مى نالى، من از آن شعله هاى سوزان ننالم؟!»; (فَقُلْتُ لَهُ: ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ(3)، يَا عَقِيلُ! أَتَئِنُّ مِنْ حَدِيدَة أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا(4) لِلَعِبِهِ، وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَار


1. «دنف» به معناى بيمارى يا بيمارى شديد است.

2. «ميسم» اسم آلت از ريشه «وسم» به معناى داغ كردن است; ولى به نظر مى رسد كه در اينجا به صورت مصدر ميمى به معناى حرارت به كار رفته است.

3. «ثواكل» جمع «ثاكلة» به معناى مادر فرزند مرده عزادار است و گاه به معناى هر زن عزادار به كار مى رود.

4. «انسانها» انسان در اينجا به معناى صاحب است.

[ 407 ]

سَجَرَهَا(1) جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ! أتَئِنُّ(2) مِنَ الاَْذَى وَ لاَ أَئِنُّ مِنْ لَظىً؟!(3)).

تعبير به «ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ» شبيه چيزى است كه ما در فارسى هنگامى كه كسى كار زشتى انجام مى دهد و مى خواهيم شديداً او را نهى كنيم، مى گوييم خدا مرگت دهد چرا اين كار را مى كنى يا اينكه مى گوييم مادرت به عزايت بنشيند چرا چنين كردى؟ توجّه داشته باشيد كه «ثواكل» جمع «ثاكلة» به معناى زن فرزند مرده است، هر چند گاهى به هر زن عزادار نيز اطلاق مى شود.

تعبير به لعب (بازيچه) اشاره به اين است كه آتش دنيا، هر چند سوزان باشد در برابر آتش سوزان قيامت بازيچه اى بيش نيست. آتش سوزان حقيقى آنجاست، لذا امام(عليه السلام)اوّلى را «اذى» كه به معناى اذيت و ناراحتى است و دومى را «لظى» كه به معناى شعله هاى برافروخته آتش است، ناميده است.

در ضمن از تعبيرات امام(عليه السلام) به خوبى استفاده مى شود كه ـ برخلاف آنچه بعضى از ناآگاهان مى پندارند ـ امام(عليه السلام) هرگز آهن داغ و سوزان را در دست برادرش عقيل نگذاشت، بلكه نزديك دست او بُرد و او كه نابينا بود ترسيد و فرياد زد.

اين داستان در آن محيط در همه جا پيچيد و حتى از بعضى از روايات استفاده مى شود كه به گوش معاويه در شام هم رسيد و بسيارى از خفتگان را از خواب غفلت بيدار كرد و نشان داد دوران حاتم بخشى عثمان از بيت المال مسلمين به اقوام و خويشاوندان و افراد مورد نظر، پايان يافته است. هنگامى كه امام(عليه السلام)نسبت به برادرش در برابر تقاضاى كوچكى كه برخلاف عدالت بوده چنين كند


1. «سجرها» از ريشه «مسجور» در اصل به معناى افروختن آتش در تنور اجاق است سپس به هرگونه آتش افروزى اطلاق شده است.

2. «تئن» از ريشه «اينن» به معناى ناله كردن گرفته شده است.

3. «لظى» به معناى شعله خالص آتش است و مى دانيم شعله هاى خالص و خالى از دود گرما و حرارت زيادى دارند. اين واژه گاه به جهنم نيز اطلاق شده است، آن گونه كه در آيه 15 سوره معارج مى خوانيم: (كَلاَّ اِنَّهَا لَظَى).

[ 408 ]

همگان بايد حساب خود را برسند و هرگز تقاضاى امتياز و رانت خوارى نسبت به بيت المال از محضر آن حضرت نداشته باشند.

به تعبير ديگر اين كار نه تنها درسى براى عقيل بود، بلكه درس بزرگى براى همه مردم در سرتاسر جهان اسلام بود و نشان داد كه در برابر عدالت اسلامى همگان يكسانند و هيچ كس حق ندارد زياده خواهى كند، هر چند نزديك ترين فرد به رئيس حكومت باشد.

جالب اينكه در ذيل اين داستان در بعضى از روايات آمده است كه عقيل به امام(عليه السلام)عرض كرد حال كه چنين است من به سراغ كسى مى روم كه بذل و بخشش او بيشتر است و منظور از اين سخن، معاويه بود، امام(عليه السلام) با ناراحتى فرمود: «راشِداً مَهْدِيّاً; برو در امان خدا».(1)

خوب است داستان حديده مُحماة را از زبان خود عقيل بشنويم هنگامى كه از نزد برادرش به شام رفت و معاويه اموال فراوانى از بيت المال را در اختيار او گذاشت. از او پرسيد: مايل هستم داستان حديده محماة را از خودت بشنوم، عقيل گفت: من گرفتار تنگدستى شديدى شدم. نزد برادرم رفتم و عرض حال كردم; ولى چيزى از ناحيه او عايد من نشد، لذا فرزندان خود را جمع كردم و نزد او بردم در حالى كه آثار ناراحتى و فقر بر آنان ظاهر بود فرمود: شب بيا تا چيزى به تو بدهم. خدمتش رفتم در حالى كه يكى از فرزندانم دست مرا گرفته بود. امام(عليه السلام) به فرزندم فرمود دور بنشين. سپس فرمود: بگير. من با حرص و ولع دست دراز كردم. گمان كردم كيسه اى است پر از درهم يا دينار به من مى دهد. ناگهان دست خود را به آهن داغى زدم. هنگامى كه آن را گرفتم پرتاب كردم و فرياد زدم! به من فرمود: مادر به عزايت بنشيند اين آهنى است كه با آتش دنيا داغ شده، پس چه خواهد براى من و تو در فرداى قيامت اگر در زنجيرهاى جهنم


1. شرح نهج البلاغه مرحوم مغنيه، ج 3، ص 316 .

[ 409 ]

بسته شويم. سپس اين آيه را تلاوت كرد: «(إِذِ الاَْغْلاَلُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلاَسِلُ يُسْحَبُونَ); آن زمان كه غل و زنجيرها بر گردن و دست و پاى آنهاست و به سوى جهنم كشيده مى شوند».(1) سپس فرمود: بيش از حقى كه خداوند براى تو قرار داده نزد من ندارى. اگر همين چيزى كه مى بينى (اشاره به آهن داغ است) بنابراين به خانه ات برگرد. معاويه سخت درشگفتى فرو رفت و گفت: «هَيْهاتَ هَيْهاتَ عَقِمَتِ النِساءُ أنْ يَلِدْنَ مِثْلَهُ; چه دور است چه دور است يافتن همانند او، زنان عقيمند از اينكه مثل على بزايند».(2)

به گفته شاعر:

مادر گيتى نزايد در جهان مثل على *** آسمان گويى كه در تركش همين يك تير داشت

مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار داستانى در حاشيه اين ماجرا نقل كرده كه مكمّل آن است. مى گويد: عقيل به خدمت امام(عليه السلام) رسيد، امام(عليه السلام) به فرزندش حسن(عليه السلام)دستور داد كه لباسى بر تن عمويت بپوشان (شايد لباس مناسبى نداشت) امام حسن(عليه السلام)يكى از پيراهنهاى پدر و عبايى از عباهاى او را بر عمويش پوشاند، هنگام شام نان و نمكى بر سر سفره آوردند، عقيل گفت چيزى غير از اين در بساط نيست؟ امام(عليه السلام)فرمود: مگر اين از نعمت خدا نيست، خدا را بسيار بايد بر اين نعمت شكر گوييم. عقيل گفت: كمكى به من كن كه بدهى خود را ادا كنم و زودتر از اينجا بروم. امام(عليه السلام) فرمود: بدهى تو چه اندازه است؟ عقيل گفت: صد هزار درهم.

امام(عليه السلام) فرمود: نه والله من چنين مبلغى را ندارم كه در اختيار تو بگذارم; ولى بگذار سهم من از بيت المال داده شود من با تو نصف مى كنم و اگر خانواده ام نياز


1. غافر، آيه 71 .

2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 253 .

[ 410 ]

نداشته باشند تمام سهم خود را به تو مى دهم. عقيل گفت: بيت المال در دست توست تو مرا حواله به سهميه خود مى كنى مگر سهميه تو چقدر است؟ همه آن را هم كه به من بدهى به جايى نمى رسد. امام(عليه السلام) فرمود: من و تو مانند ساير مردم هستيم (و سهم ما با آنها برابر است) و همانطور كه با هم سخن مى گفتند (و در آن حال ظاهراً به علّت گرما پشت بام نشسته بودند) امام(عليه السلام) نگاهى از آنجا به صندوقهايى كه در بازار بود افكند و فرمود: اگر به آنچه گفتم قانع نيستى پايين برو و قفل بعضى از اين صندوقها را بشكن و هر چه در آن است بردار، عقيل گفت