خود فردی وجود ندارد و هر چه هست شرافت و انسانيت است ، او را باخودش متحد و يكی میبيند . حر بعد از برخورد با اباعبدالله میخواست ايشان را به طرف كوفه ببرد وامام امتناع كرد . حسين حاضر نبود تن به ذلت بدهد ، چون او میخواست آقارا تحت الحفظ ببرد . فرمود ابدا من نمیآيم . بالاخره پس از مذاكراتیقرار شد راهی را بگيرند كه نه منتهی به كوفه بشود و نه منتهی به مدينه ،يعنی به اصطلاح جهت غرب را بگيرند ، كه آمدند تا منتهی شد به سرزمينكربلا . روز دوم محرم اباعبدالله ( ع ) وارد كربلا شد . خيمه و خرگاه خودرا با جمعيتی در حدود هفتاد و دو نفر بپا كرد . از آن طرف لشكر دشمن باهزار نفر در نقطه مقابل چادر زد . پيكهای دشمن دائما در رفت و آمد بودند. روزهای بعد برای دشمن مدد آمد . مددها هزار نفر ، سه هزار نفر و پنجهزار نفر بود تا روز ششم كه نوشتهاند حتی كملت ثلاثين ، تا اينكه سی هزارنفر كامل شدند . پسر زياد تصميم گرفت آن كسی كه به او حكومت و امارتمیدهد ، فرماندهی اين لشكر را میدهد ، پسر سعد باشد . در اين جهت بهاصطلاح يك ملاحظه روانی را كرد ، چون او پسر سعد وقاص بود و سعد وقاصگذشته از نقطه ضعفی كه از نظر تشيع دارد به خاطر اينكه در دوره خلافتاميرالمومنين عزلت اختيار كرد ، نه اين طرف آمد و نه آن طرف ، دردوران غزوات اسلامی و در دوره پيغمبر اكرم افتخارات زيادی برای خود كسبكرده است و قهرا در ميان مردم شهرت و معروفيت و محبوبيتی داشت . اودر نظر مردم آن سردار قهرمانی بود كه در غزوات اسلام فتوحات زيادی كردهاست . |