خلاصه نظريات عقليون عرض كرديم كه به عقيده فلاسفه قديم ، اساسا جوهر انسان همان عقل اوست، " من " واقعی انسان همان عقل اوست . همچنانكه بدن انسان جزء شخصيتانسان نيست ، قوا و استعدادهای روحی و روانی مختلفی كه انسان دارد ،هيچكدام جزء شخصيت واقعی انسان نيستند . شخصيت واقعی انسان ، هماننيروئی است كه فكر كننده است . انسان يعنی همان كه فكر میكند نه آنكهمیبيند آنكه میبيند ابزاری است در دست آن كه فكر میكند نه آنكه تخيلمیكند آنكه تخيل میكند ابزاری است در دست آنكه فكر میكند و نه آنكه مثلا" میخواهد " و دوست دارد يا دارای شهوت و خشم است . جوهر انسان فكركردن است و انسان كامل يعنی انسانی كه در فكر كردن به حد كمال رسيدهاست و معنی اينكه در فكر كردن به حد كمال رسيده است ، اين است كه جهانو هستی را آنچنان كه هست دريافت و كشف كرده است . در اين مكتب امر ديگری هم غير از اين كه جوهر انسان و من واقعی او عقلاوست مورد توجه است و آن اين است كه " عقل " نيروئی است كه توانائیدارد جهان را آنچنانكه هست كشف كند ، واقعيت جهان را آنچنان كه هستدر خود منعكس كند ، آينهای است كه میتواند صورت جهان را در خود ، صحيحو درست منعكس كند . حكمای اسلامی كه اين نظر را قبول كردهاند ، معتقدند كه |