فصل 3: فضايل و مناقب درخشان
فضايل و مناقب درخشان
اگرچه مطالبى را كه در فصل دوم اين كتاب مطرح كرديم و مطالبى را كه در برخىاز فصلهاى ديگر مطرحمىكنيم، بسيارى از آن را مىتوان تحت عنوان «فضايل ومناقب سلمان» قرار داد، اما با توجه به شخصيت چندبعدى اين «صحابى كبير» و اينمجاهد شجاع، كه وجود او كانونى از فكر و انديشه، طاعت و عبادت و خلاصه،عنصرارزشهاى عميق و فراوان انسانى بوده، مناسب خواهد بود، تحت همين عنوان موارد ديگرى از اصالتها وارزشهاى علمى و معنوى او را مورد بررسى قرار دهيم:
1- فرزند اسلام
انديشههاى قوميت و نژادپرستانه و عوارض ناشى از اين تفكر، از فاجعههاىاجتماعى و اخلاقى جامعهشريتبوده، به بهانه آن ضربههاى دردناكى به وجودآمده و گاهى خونهايى نيز به زمين ريخته شده است.
اسلام با روح نژادپرستى به مبارزه برخاسته، ملاك ارزشها را «ايمان و تقوى» قرارداده، تا از اين ناحيه نيز جامعهبشرى بهتر بتواند به تعالى و تكامل مادى و معنوىدستيابد.
از سوى ديگر، كسانى كه در آتش نژاد پرستى مىسوختهاند، و قوميت و افكارپوچ آن را، مانع تحكيم «اخوتاسلامى» مىديدهاند، از اين ناحيه رنج فراوان برده و باهر وسيله ممكن اين افكار جاهلى را طرد و منكوبمىساختهاند.
سلمان صحابى بزرگ رسول خدا(ص) از نژاد پارس، كه فضايل و مناقب اصيل اورا در مراحل مختلف اين كتابمطالعه مىكنيم، از جمله افرادى است، كه در روزگارصدر اسلام و حضور پيامبر(ص)، از جانب افراد ناساخته وفرصتطلب عرب، در«مدينه» در موارد مختلفى زخم زبان مىشنيده و براى پيشبرد آرمانهاى متعالىخويش، بامانع مواجه مىشده و ناچار مىبايست اين «افكار باطل» را طرد و نفى كند،تا خود و جامعه را از لوث آن پاكگرداند.
«ابن عبدالبر اندلسى» و «ابن ابى الحديد» درباره سلمان مىنويسند: كان اذا قيل له:ابن من انت؟ يقول: اناسلمان بن الاسلام، انا من بنى آدم (1) .
همواره شيوه سلمان اين بود، كه هرگاه به او گفته مىشد: تو فرزند چه كسىهستى؟ مىگفت: من سلمان فرزنداسلام هستم، من از فرزندان آدم(ع) مىباشم.
از لحن اين دو تاريخ نويس، و با توجه به موارد ديگرى كه در اين كتاب مطالعهكرديم، به دست مىآيد كه اينسؤال بارها از سلمان صورت مىگرفته، و نژاد پرستانبا مطرح كردن اين سؤال، منظور سوء و بناى زخم زدن بهسلمان و خورد نمودنشخصيت ممتاز او را داشتهاند، زيرا نژاد فارس از نظر آنان به خاطر سابقه مجوسيتيكنقطه بزرگ منفى تلقى مىشده، و پدر سلمان نيز مجوسى بوده، و متاسفانه بارهاسلمان را بدين جهت موردحمله و ضربه قرار مىدادهاند!
در صورتى كه متاسفانه اين ايراد به خود آن اعراب نيز وارد بود، پدران و اجدادآنان و گاهى خود آنان بترستبودند و گاهى مرام و مسلك آنان از مجوسيت وآتش پرستى هم بى پايهتر و زشتتر بوده، اما روح عربيتكه گاهى با بدويت آميختهبود، و از طرف ديگر عظمتسلمان را مشاهده مىكردند و نيز برخوردفوقالعادهمخلصانه و بزرگوارانه رسول خدا(ص) را مىديدند، آتش كينه و حسد در نهاد آنانشعلهورتر مىشد،آن همه امتيازهاى مثبت و موجود را ناديده مىگرفتند، و به منظوربهانهجويى و اشكالتراشى، به سراغ پدرسلمان مىرفتند!
در حالى كه، غير از دستورهاى قرآن و پيغمبر(ص)، امام على(ع) هم، دربارهحسب زدايى باطل و توجه بهشخصيتخويشتن، سروده عميقى بدين شرح اعلامداشته است:
كن ابن من شئت و اكتسب ادبايغنك محموده عن النسب
فليس يغنى الحسيب نسبتهبلالسان له، و لا ادب
ان الفتى، من يقول: ها اناذاليس الفتى من يقول: كان ابى (2)
حسين بن معين الدين ميبدى، كه در سال 890 هجرى، ديوان امام على(ع) را شرحكرده، خلاصه ترجمه ايناشعار را، در اين رباعى آورده است:
خواهى كه شوى، خلاصه نوع بشربايد كه فراموش كنى، نام پدر
در فضل وادب كوش، به ميدان هنراز اهل كمال و معرفت، گوى ببر (3)
به هر حال، شخصيت منفى پدر سلمان و ديگران را نمىتوان به رخ آنان كشيد وفضايل و ارزشهاى انسانى آنان رازير علامتسؤال برد. رسول گرامى اسلام هم، بازيباترين بيان، يعنى: سلمان منا اهل البيت(ع)، تفكر جاهلىعربيت گرايى را مدفونساخت، اما افرادى كه منظور خاصى داشتند، گاهى نغمه منفى پدرانى را كه درساختاراجتماعى روزگار قبل از اسلام مىزيستند، همچنان ساز مىكردند!
فرزند خصال خويشتن
در بالا مطالعه كرديم كه، سلمان در برابر سؤال آزار دهنده افراد، خود را «فرزنداسلام» مىناميد، اما آنان ايننوع آزار خود را باز تكرار مىكردند و سلمان هم ناچاربايد در برابر آنان، پاسخى را كه با مبانى عقلى و دينىسازگار باشد، ارائه دهد.
امام باقر(ع) فرموده است: سلمان با تعدادى از افراد «قبيله قريش» نشسته بودند وهر كدام ديگرى را مخاطبقرار مىداد و از حسب و نسب و اجداد خود، سخن بهميان مىآوردند، تا اين كه نوبتبه سلمان رسيد، كه پدرخود را معرفى كند.
عمر بن خطاب سؤال كرد: سلمان! بگو بدانم تو كيستى؟ پدر تو كيست؟ و اصل وريشهات چيست؟
سلمان گفت: اسم من سلمان و پدرم بنده خداست، من قبل از اسلام گمراه بودم وخداوند متعال به بركتمحمد(ص) هدايتم كرد، نيازمند بودم و خداوند به بركتمحمد بىنيازم نمود، برده بودم و خداوند به بركتمحمد(ص) مرا از قيد بردگى آزادساخت، اين حسب و نسب من است.
اما در همان حالى كه سلمان با آنان مشغول گفت و گوى دفاعآميز بود، رسولخدا(ص) به آن جمعيت وارد شد،سلمان از فرصت استفاده كرد و گفت: اى رسولخدا(ص)! امروز من با اين جماعتبرخورد كردم، بعد نشستيم وآنان هر كدام ازحسب و نسب خود، سخن به ميان آوردند، و من هم درباره اصالت و ريشه خود،مطالبى راتوضيح دادم.
رسول خدا(ص)، با شنيدن گفت و گوهاى غرورآميز آن جماعت، آنان رااينگونه مورد خطاب قرار داد: اىجماعت قريش! اين را بدانيد كه، شرافت انسان بهديندارى او، مروت و انسانيت او به خصلتهاى اخلاقى وى، واصالت انسان به عقل وانديشه اوست.
خداوند متعال فرموده است: ما شما را از مرد و زنى آفريديم و به صورت دستههاو قبيلهها قرار داديم، تا همديگررا بشناسيد، اما اين را بدانيد كه، بزرگوارترين شما درپيشگاه پروردگار عالم، پرهيزگارترين و خداترسترين شماخواهد بود (4) .
سپس پيامبر(ص) سلمان را مخاطب قرار داد و فرمود: سلمان! اين را بدان كه،هيچكدام از اينان برتو فضليت وبرترى نخواهند داشت، مگر اين كه از تو پرهيزگارترو خداترستر باشند، اما اگر تو تقوى و خدا ترسى داشتهباشى، پس تو افضل و برترخواهى بود (5) .
2- اركان چهارگانه
«جعفربن مؤدب» روايت كرده است: الاركان الاربعة: سلمان و المقداد، و ابوذرو عمار، و صاروا هولاء الصحابة.. (6) .
ياران اساسى و پاىبرجاى رسول خدا(ص) چهار نفر بودند، كه آنان: سلمان،مقداد، ابوذر، و عمار ياسر بودند.
آنگاه وى تعدادى از تابعين را، كه از شيعيان امام على(ع) نيز بودند اينگونه معرفىمىكند: اويس بن انيسقرنى، عمروبن حمق خزاعى (كه نسبتبه اميرالمؤمنين(ع)مانند: سلمان نسبتبه پيغمبر(ص) بود)، رشيدهجرى، ميثم تمار، كميل بن زيادنخعى، قنبر غلام اميرالمؤمنين(ع)، محمد بن ابوبكر، مزرع غلاماميرالمؤمنين(ع)،عبدالله بن يحيى (كه امام على(ع) به او مژده داده بود، كه با پدرش از «شرطه خميس»يعنىجلو داران ارتش آن حضرت بوده، و اين عنوان را خداوند براى آنها انتخابكرده است)، جندب بن زهير عامرى(همه بنى عامر از شيعيان موجه امام على(ع)بودند)، حبيب بن مظاهر اسدى، حارث بن اعور همدانى، مالكبن اشتر علم ازدى،ابوعبدالله جدلى، و جويرية بن مسهر عبدى (7) .
3- از هوشياران
قرآن كريم، گروهى از افرادى را كه اسرار جهان خلقت و حكمت عالى خداوندمتعال را مورد توجه قرار مىدهندو از آن عبرت مىآموزند «متوسمين» معرفى كردهاست (8) .
متوسمين، يعنى هوشياران، عميقانديشان و كسانى كه از فراست و بينش بالايىبرخوردار مىباشند، و بابهرهجويى از «نورالهى» به مسائل و حقايق عالم هستىمىنگرند.
طبق رواياتى كه از امام على(ع) و امام صادق(ع) وارد شده، منظور و مصداق«متوسمين» پيغمبر(ص) و امامانمعصوم مىباشند (9) .
ولى از امام باقر(ع) روايتشده: كان سلمان من المتوسمين (10) .
سلمان فارسى نيز، از افراد با فراست و هوشيار و نزديك به پيامبر(ص) وامامان(ع) بوده است.
4- از سردمداران
علامه عبدالحسين امينى، مىنويسد: گروهى به حضور پيامبر(ص) رسيدند وگفتند: هر پيامبرى هفتيارمخصوص و محرم داشته است، ياران تو چه افرادىهستند؟!
رسول خدا(ص) فرمود: اعطيت انا اربعة عشر: سبعة من قريش: على و الحسنو الحسين و حمزه و جعفر وابوبكر و عمر، و سبعة من المهاجرين: عبدالله بنمسعود، و سلمان، و ابوذر، و حذيفة، و عمار و المقداد، و بلال (11) .
به من چهارده نقيب، سردمدار و صحابى بزرگ عطا شده است، كه نام آنان در بالابيان شد. منتهى، با توجه بهاينكه شيعه پنج نفر از قريش را در اين حديث مورد تاييدقرار مىدهد، جمع نقبا و بزرگان اصحاب رسولخدا(ص) دوازده نفر مىشوند.
5- اطاعت از سلمان
طبق بيانهاى مختلفى، مىخوانيم: رسول خدا(ص) آنگاه كه ميان ياران خود«پيمان اخوت» برقرار مىكرد،ميان سلمان و «ابودرداء» پيمان برادرى برقرار نمود (12) .
از طرف ديگر، در تعدادى از متون تاريخى هم آمده، كه رسول خدا(ص) ميانسلمان و«ابوذر غفارى» پيمانبرادرى ترتيب داد. (13) چنانكه «پيمان برادرى سلمان ومقداد» هم مطرح گرديده است. اما «محدث نورى» پيمانبرادرى ميان «سلمان و ابوذرغفارى» را صحيحتر مىداند (14) و شايد هم، پيمان برادرى سلمان، با هر سه نفر،درمراحل مختلف و به مقتضاى زمان صورت گرفته باشد.
به هر حال، صالح بن احول مىگويد: از امام صادق(ع) شنيديم كه مىفرمود: آخارسولالله(ص) بين سلمان وابى ذر، و اشترط على ابى ذر ان لا يعصى سلمان (15) .
رسول خدا(ص) ميان سلمان و ابوذر پيمان برادرى برقرار نمود و با ابوذر شرطكرد، كه در برابر سلمان نافرمانىنداشته و بلكه از او اطاعت و پيروى داشته باشد.
6- مايههاى بركت
در اينكه افراد وارسته و مؤمن، مورد عنايتخاص خداوندى هستند، كمترترديدى مىتوان به خود راه داد،بخصوص اگر در زمان خاصى از آنان عمل بسيارفوقالعادهاى به وقوع پيوسته باشد، كه در استمرار يك جريانمهم و يك سنتارزشمند، براى سرنوشتيك جامعه مقدس، نقش تعيين كنندهاى داشته باشد.
گروهى از ياران رسول خدا(ص)، در روزگار حساس و بحرانى آغازين تاريخاسلام، چنين موقعيتى را داشتهاند ودر تحكيم اصالت اهل بيت(ع) و دفاع از حقمسلم آنان، رسالتبسيار خطيرى را به سامان رسانيده، و به مقامبلند و موقعيت پرميمنتى دستيافتهاند.
طبق روايت علامه مجلسى، شيخ صدوق و سيد على خان، امام على(ع) فرمودهاست: خلقت الارض لسبعة، بهميرزقون و بهم يمطرون و بهم ينصرون و همعبدالله بن مسعود و ابوذر، و عمار، و سلمانالفارسى، و مقداد بنالاسود، وحذيفة، و انا امامهم السابع، قال الله تعالى: و اما بنعمة ربك فحدث (16) هؤلاء الذينصلوا على فاطمةالزهراء عليهاالسلام (17) .
زمين به خاطر هفت نفر به وجود آمده، و مردم به بركت آنان روزى داده مىشوند،به بركت آنان باران دريافتمىكنند، و به بركت آنان مورد نصرت و عنايتخداوندقرار مىگيرند.
آنان: عبدالله بن مسعود، ابوذر غفارى، عمار ياسر، سلمان فارسى، مقداد بن اسوددئلى، و حذيفة فرزنديمانهستند، كه من نفر هفتم و امام آنان مىباشم.
خداوند متعال هم فرموده است: اما نسبتبه نعمت پروردگار خود بازگو كننده وسپاسگزار باش. اين گروهافرادى هستند، كه بر جسد مقدس فاطمه زهرا(س) نمازگزاردند.
آرى، اين گروه افراد فوقالعادهاى در روى زمين بودند، و در شرايط آن روزنسبتبه اسلام و خاندان پيغمبر(ص)كار بسيار مقدس و فوقالعادهاى انجام دادند، وبه چنين مقام پربركتى دستيافتند.
«شيخ صدوق» در توضيح اين حديث مىنويسد: منظور اين نيست كه خلقتزمين از اول پيدايش تا آخر عمرخود، به خاطر اين گروه بوده باشد، بلكه منظور ايناست كه، خير و بركت زمين در آن وقتبه خاطر افرادىبوده، كه براى نماز بهحضرت زهرا(س) حضور يافته بودند، و اين «خلق تقدير» است، نه «خلق تكوين» (18) .
7- سلمان علوى(ع) و قريشى
در روايتى كه آن را «شيخ مفيد» و «علامه مجلسى» آوردهاند، مىخوانيم: يك روزدر حضور امام باقر(ع)، سخن ازسلمان فارسى و جعفربن ابىطالب، معروف به«جعفر طيار» به ميان آمد و ابو بصير و گروه ديگرى از اصحابآنجا حضور داشتند.در ضمن گفتگو سخن به اينجا رسيد كه برخى از ياران، مقام «جعفر طيار» را بالاتر ازمقامسلمان دانستند، و دليل آنها هم اين بود، كه سلمان سابقه مجوسيت داشته و بعدمسلمان شده است!
امام باقر(ع) در حالى كه تكيه داده بود، وقتى اين سخن را شنيد ناراحتشد،مرتب نشست و با حالتخشم،خطاب خود را متوجه «ابوبصير» نمود، و فرمود: ياابا بصير! جعله الله علويا بعد ان كان مجوسيا، و قرشيا بعد انكان فارسيا،فصلوات الله على سلمان، و ان لجعفر شانا عندالله، يطير معالملائكة فى الجنة (19) .
اى ابو بصير! سلمان را خداوند بعد از مجوسيت «علوى ع»، و پس از فارسى بودن«قريشى» قرار داد، صلواتخداوند بر سلمان باد، البته جعفر بن ابى طالب هم، درپيشگاه خداوند مقام و مرتبه بلندى دارد، و در بهشتبههمراه فرشتگان الهى، بهپرواز در مىآيد.
8- نامه به برادر سلمان
در پيشگفتار كتاب، اشارهاى داشتيم، كه سلمان مدتى را در «كازرون» شيرازگذرانده. اما منابع تاريخى گواهىمىدهد، كه قوم و خويشان و برادر سلمان در«كازرون» زندگى مىكردهاند.
بر اين اساس، به درخواستسلمان، رسول خدا(ص) از مدينه عهدنامهاى را بهمنظور دعوت و مصونيت، به برادرو قوم و قبيله سلمان، در «كازرون»، بدين شرحمرقوم مىدارد:
بسم الله الرحمن الرحيم.
اين نامهاى است، از محمد بن عبدالله، رسول خدا(ص) كه به تقاضاى سلمانفارسى، به منظور نصيحت وهدايتبرادر او «مهيار بن فروخ بن مهيار» و قوم وخويشان او، ونسلى كه بعداز وى به وجود مىآيند، وبه اسلاممىگرايند، مكتوبمىگردد.
با سپاسگزارى از شما، خداوند متعال به من دستور داده كه بگويم: لا اله الا الله،وحده لا شريك له، من اينسخن را مىگويم و مردم را بدين پيام مىخوانم، حكم وكار همه جهان هم در اختيار خداست، او انسانها رامىآفريند و مىميراند، و نيزخداوند انسانها را زنده مىكند و بازگشت همگان به محضر اوست.
هركارى زوالپذير است و هر چه پديد مىآيد فانى خواهد شد، و هر كسى هم مزهمرگ را مىچشد. هر كس بهخدا و رسول او ايمان آورد، در آخرت پاداش رستگارانرا خواهد داشت، هر كس هم در آيين خويش باقى بماند،با او كارى نخواهيم داشت،زيرا اكراه و اجبارى در پذيرش دين نيست (20) .
اين نامه براى خاندان «سلمان» است، آنان در پناه خدا و من هستند و در هرسرزمينى زندگى مىكنند، خواهبيابانهاى صاف و هموار باشد، يا كوهستانها وچراگاهها و چشمه سارها، جان و مال آنها محفوظ است، نبايد بهآنها ستم شود، وبراى آنها تنگنا و سختى بهوجود آيد.
هر كس اين نامه مرا از مرد و زن مؤمن مىخواند، وظيفه دارد، خاندان سلمان راحفظ و احترام كند، وهيچگونه اذيت و ناراحتى براى آنان فراهم نياورد، زيرا من آنانرا از چيدن موى جلو سر (كه مربوط به كافراناسير است)، جزيه (مالياتى كهمسلمانان از كافران و اهل ذمه مىگرفتند)، پرداختخمس، ده يك دارايى، وسايرتكاليف مالى و اعمال سخت معاف داشتهام.
اهل ايمان توجه داشته باشند، اگر خاندان سلمان چيزى از آنها درخواست كنند،حاجت آنان را برآورند، اگر پناهجويند، آنان را پناه دهند، اگر گرفتارى داشتند،گرفتارى آنان را برطرف كنند، و اگر از جانب آنها بدى ديدند،آنان را مورد عفو وگذشت قرار دهند، و اگر كسى به آنان آزار رساند، از آنان دفاع نمايند.
همچنين، برعهده اهل ايمان است كه، هر سال در ماه رجب صد لباس نو، و در عيدقربان صد لباس نو، بهخاندان سلمان عطا نمايند، زيرا سلمان استحقاق اين خدمت رادارد، چون بر بسيارى از اهل ايمان برترى دارد، ودر «وحى آسمانى» هم به من نازلشده: بهشتبه سلمان مشتاقتر است، تا سلمان به بهشت.
آرى، سلمان مورد وثوق من است، و امين و با تقوى و پاك و خيرخواه نسبتبهرسول خدا(ص) و اهل ايمانمىباشد. سلمان از خاندان ماست. خلاصه، در موردانجام اين وصيت كه من دستور دادهام با خاندان سلمان ونسل آنان خوشرفتارىشود، كسى مخالفتى نكند، خواه آنان مسلمان شوند، يا كسى از آنان بر آيين خويشباقىبماند!
هر كس با اين وصيت مخالفت كند، با سفارش خدا و رسول(ص) مخالفتورزيده و مورد نفرين خداوند خواهدبود، هر كس هم به آنان احترام كند، به مناحترام كرده و پاداش الهى خواهد داشت، هر كس هم آنان را بيازارد،مرا اذيت كرده وروز قيامت، من دشمن او خواهم بود، و سزاى او دوزخ است و من هم از او بيزارم،والسلام عليكم.
اين نامه را، على بن ابى طالب(ع) به دستور پيغمبر(ص)، در ماه رجب سال نهمهجرت مكتوب داشت، وشاهدان هم، سلمان، ابوذر، عمار، بلال، مقداد وجمعديگرى از اهل ايمان بودند (21) .
توضيحات
درباره اين نامه چند توضيح لازم است:
1- اگرچه آن زمانى كه پيامبر(ص) اين نامه را تنظيم مىكرد، مردم فارس هنوز بهآيين اسلام نگرويده بودند،اما نبايد فراموش كرد، كه در همان زمان در ايران هم،مانند ساير جاها افراد موحد وجود داشتهاند، كه بر آيينحنيف ابراهيم(ع)مىزيستهاند، اگرچه به حسب ظاهر امواج سياستحكومتها مانع ظهور ايمان فطرىافرادمىشده است!
2- در سال پنجم هجرت و به هنگام كندن «خندق» آنگاه كه صخره سفيد سختى ازداخل خاك بر اثر كلنگزدن سلمان نمودار شد، رسول خدا(ص) پيروزى اسلام بر«فارس» را اعلام داشت (22) ، و اين نامه را مىبايست ازمعجزات فراوان رسول گرامىاسلام دانست.
3- درباره تاريخ نامه، اگرچه «محدث نورى» نخست گرفتار ترديد مىشود، كه:تاسيس مبدا تاريخ اسلام، سالهفدهم هجرى و در زمان خليفه دوم بوده، چگونه قبلاز آن براى نامه، تاريخ رجب سال نهم هجرت قيد گرديدهاست؟ اما «محدث نورى»بعد با توضيح استاد خود شيخ عبدالحسين تهرانى، قانع مىشود، كه مىگويد:همانطور كه پيامبر(ص) به فتح بلاد فارس بعد از وفات خود آگاه بود، همچنين وصىاو نيز مىدانست، كه درزمان خليفه دوم، مبدا تاريخ اسلام، هجرت پيغمبر(ص) قرارمىگيرد، و بدين خاطر نامه را به تاريخ «نهم رجبسال نهم هجرت» قيد كرده است، واين معجزه آن دو بزرگوار است (23) .
در صورتى كه، اگر نخواهيم تاريخگذارى امام على(ع) را به حساب معجزه آنحضرت بگذاريم، از لحاظ جريانطبيعى هم، بالاخره نامه در «رجب سال نهمهجرت رسول خدا - ص» به مدينه نوشته شده، و تاريخ همان روزهم براى آن قيدگرديده است.
4- اگرچه امروز، از لحاظ فقهى مىتوان در متن نامه، بحث و بررسى تازهاى انجامداد و با مبانى موجود، درفقرات آن نظرهاى ديگرى را اعمال نمود، اما بايد توجهداشت، رسول گرامى اسلام، از اختيارهاى نبوت استفادهكرده، تاليف قلوب را در نظرگرفته، و با توجه به سياست آيندهنگرى و جهان شمولى اسلام، اين نامه متين وافتخارآميز را مكتوب داشته است.
9- محبوب خدا و رسول(ص)
تجليل فوقالعاده خاندان پيغمبر(ص) از سلمان فارسى، كه همه وجود او مايهخير و بركتبود، و نيز براى امتاسلام و ملت ايران مىتوانست منشا خدماتارزشمندى قرار گيرد، در مراحل مختلفى و به صورتهاى گوناگونىصورت گرفتهاست.
يك روز، كه مرد عربى به خاطر روح نژاد پرستى، سلمان را طرد مىكرد و آزارمىداد، رسول خدا(ص) به قدرىخشمناك شد، كه چشمهاى او قرمز گرديد، و آنمرد عرب را مورد عتاب قرار داد: آيا سلمان را از خويش دورمىكنى؟ او را خداوندمتعال در آسمان، و رسول خدا(ص) در زمين دوست مىدارند، هرگاه جبرئيل به مننازلمىشد، سلام خداوند را براى سلمان ابلاغ مىداشت.
اى مرد عرب! هر كس به سلمان جفا كند، به من جفا كرده، هر كس او را بيازارد مراآزرده، هر كس او را ازخويش دور كند مرا از خويش دور كرده، و هر كس به اونزديك شود به من نزديك شده است.. (24) .
در روايت ديگرى آمده است: سلمان، صهيب، بلال حبشى و تعداد ديگرى ازمسلمانان، در جايى جمع شدهبودند، در آن هنگام «ابوسفيان» از كنار آنان عبورمىكرد، آنان با اشاره به ابوسفيان گفتند: چطور شد كهشمشيرها از گردن دشمنان خدابرداشته شد و ضربه خود را فرود نياورد؟
ابوبكر، با شنيدن اين سخن ناراحتشد و به آنان گفت: شما درباره يك پيرمرد وبزرگ قبيله قريش، اينگونهسخن مىگوييد؟ بعد به حضور رسول خدا(ص) رسيدوبه عنوان اعتراض به سخن سلمان و همراهان، موضوع رابا آن حضرت در ميانگذاشت.
اما رسول خدا(ص) فرمود: يا ابابكر! لعلك اغضبتهم، لئن كنت اغضبتهم، لقداغضبت الله.. (25) .
اى ابوبكر! شايد آنها را به خشم آوردهاى، اين را بدان كه هر كس آنها را به خشمآورد، خدا را به خشم آورده،آنگاه ابوبكر به سراغ سلمان و ساير همراهان وى رفتو از آنها عذرخواهى كرد.
10- معشوقهاى بهشتى
طبق روايات متعددى كه در كتابهاى رجالى و حديثى اهل سنت و كتابهاى شيعىآمده، بهشت مشتاق ملاقاتو ورود گروهى از اصحاب ممتاز رسول خدا(ص)مىباشد، كه چند مورد آن را مىآوريم و بعد به جمعبندى آنمىپردازيم:
1- در يك بيان از رسول گرامى اسلام، روايتشده: ان الجنة تشتاق الى ثلاثة:على(ع) و عمار و سلمان (26) .
بهشت مشتاق سه نفر است: على(ع) و عمار ياسر و سلمان.
2- در بيان ديگرى آن حضرت طبق روايت «انس بن مالك» فرموده: ان الجنةتشتاق الى اربعة من امتى، كه آنان: على(ع)، مقداد، سلمان و ابوذر معرفى شدهاند (27) .
3- در روايت ديگرى، پيغمبر(ص) فرموده: يا على! ان الجنة تشتاق اليك، و الىعمار، و سلمان، و ابىذر، والمقداد (28) ، كه براساس اين روايت، پنج نفر مورد اشتياقبهشت واقع گرديدهاند.
اما طبق آنچه در همه روايات، چه آنهايىكه در كتابهاى اهل سنت ونيز منابع شيعىآمده، همه امام على(ع)وسلمان وابوذر غفارى را، از زبان پيامبر(ص) افرادى معرفىكردهاند، كه بهشتى مىباشند، و از اين مهمتر،بهشتى را كه همه آرزوى ديدار و رفتنبه آن را دارند، اين بهشت مشتاق ملاقات اين بزرگواران است.
اما داستان مناسبى را كه مورخان درباره تعيين افراد معشوق بهشت روايتكردهاند، بدين شرح است:
«بريده اسلمى» مىگويد: من شنيده بودم كه رسول خدا(ص) فرموده بود: بهشتمشتاق سه نفر است، من وافراد مختلفى مايل بوديم كه اين افراد را، آن حضرتمعرفى كند وبشناسيم، تا اينكه «ابوبكر» به جمع ما پيوستو كسى به او گفت: توصديق و يار غار پيامبرى(ص)، و مناسب است تو از رسول خدا(ص) سؤال كنى، اينافرادچه كسانى هستند؟
ابوبكر گفت: من مىترسم سؤال كنم و خود جزء آنان نباشم و بعد از اين جهت،مورد ملامت قبيله ام «بنى تيم»واقع شوم.
طولى نكشيد كه «عمر» به جمع ما پيوست، به او نيز گفته شد: از رسول خدا(ص)سؤال كند، آن سه نفرى كهبهشت مشتاق آنهاست، كيستند؟
عمر نيز گفت: من مىترسم سؤال كنم و خود از آنان نباشم و بعد بدين خاطر موردملامت قبيله خود «بنىعدى» قرار گيرم.
سپس طولى نكشيد، على(ع) آمد، به او گفته شد: رسول خدا(ص) فرموده: بهشتمشتاق سه نفر است، اگر توسؤال كنى آنان كيستند، بسيار مناسب خواهد بود.
على(ع) گفت: مانعى ندارد، سؤال مىكنم، اگر خود جزء آنها باشم حمد الهى راانجام مىدهم، (و اگر از آناننباشم از خدا مىخواهم از آنان گردم).
آنگاه على(ع) به عرض رسانيد: اى رسول خدا(ص) تو گفتهاى: بهشت مشتاق سهنفر است، آنها كيستند؟
رسول خدا(ص) فرمود: تو از آنان و بلكه اولين شخص آنان هستى، بعد سلمانفارسى، زيرا وى مرد كهنسالىاست و براى تو ياور خيرخواهى است، كه بايد او را ياورخود قرار دهى. و شخص سوم عمار ياسر است، كه بههمراه تو در جنگها شركت مىكند وخير او فراوان است، نور او درخشان است و اجر و پاداش بزرگى خواهدداشت (29) .
11- سالارهاى بهشت
سلمان و ساير دستياران او، كه در ركاب پيامبر(ص) در شرايط حساس، به اسلام ومسلمانان خدمتشايستهكرده، از حريم امامت على(ع) و حق به يغما رفتهفاطمه(س) دخت والاگهر پيغمبر اسلام، نهايت فداكارى ومساعدت را نمودهاند وبهشت مشتاق ديدار آنهاست، وقتى به بهشت وارد شدند، در آن سراى جاويدان،سالار وسرور بهشتيان نيز خواهند بود.
«علامه عبدالحسين امينى» در بيانى كه از اخبار و احاديث گرفته، سلمان و ابوذر وعمار ياسر و مقدادبن اسوددئلى را سادات و سروران اهل بهشت معرفى كرده است (30) .
12- ياران محمد(ص) و على(ع)
قرآن كريم در چند جا براى حضرت عيسى(ع) تحت عنوان «حواريون» (31) يارانمخصوص، ممتاز و برگزيدهاى رامعرفى مىكند، كه امام صادق(ع) تعداد آنها رادوازده نفر شمرده است (32) .
بر اساس، روايتى هم كه از امام موسى بن جعفر(ع) وارد شده، پيامبر اكرم(ص)،امام على(ع) و ساير امامان(ع)هم داراى «حواريون» يعنى ياران پاك و برگزيدهاىهستند، كه روز قيامت، آنان را براى دريافت پاداش فرامىخوانند.
آن حضرت فرموده: چون روز قيامت فرا رسد، ندا مىشود: حواريون محمد بنعبدالله، رسول خدا(ص)، آنانكه پيمان خويش را نشكستند و به دنبال او قدمگذاشتند، كجا هستند؟
به دنبال اين صدا، سلمان و مقداد و ابوذر، از جاى خود حركت مىكنند.
بعد ندا مىرسد: حواريون على بن ابىطالب(ع)، جانشين محمد بن عبدالله،رسول خدا(ص) كجا هستند؟ آنوقت، عمروبن حمق خزاعى، محمد بن ابوبكر،ميثم تمار، و اويس قرنى، از جاى خود برمىخيزند (33) .
بارى، همانطور كه اشاره كرديم، حواريون، ياران پاك و ممتاز مىباشند، كه به بيانامام رضا(ع) وجود خويشتنرا از هرگونه آلايشى پاك و خالص گردانيده، و در برابرديگران نيز، از هرگونه آلودگى و گناه و عصيان پرهيزخواهند نمود (34) .
و اين خصلتهاى اصيل و ارزشمند انسانى است، كه سلمان فارسى را در سطحبلندى از فضايل و مناقب درخشانقرار داده، و به چهره او رنگ جاويد و ماندگاربخشيده است.
آرى، سلمان كه عمرى را براى يافتن حقيقتبه جستجو مىپردازد، در اين راهسختىها و تلخىهاى هجرتها وآوارگى را بر جان خويش هموار مىسازد، و موانع ومشكلات طاقت فرسايى را از جلو راه خود برمىدارد، بايد بهچنين فضايل و مناقبدرخشانى دستيابد.
همچنين، سلمان پارسى كه با همه وجود، خويشتن را در اختيار خدا ورسول(ص) و اطاعت محض از امامعلى(ع) و خاندان پيامبر(ص) مىگذارد،مىبايستبه چنين قله رفيعى از شرافت و انسانيت عروج كند، و چهمناسب استشرايط ايمانى و عقيدتى سلمان فارسى را، با غزل «سعدى شيرازى» زمزمه كنيم، كهسروده است:
به جهان، خرم از آنم، كه جهان خرم از اوستعاشقم بر همه عالم، كه همه عالم از اوست
به غنيمتشمر اى دوست، دم عيسى صبحتا دل مرده مگر زنده كنى، كاين دم از اوست
نه فلك راست مسلم، نه ملك را حاصلآنچه در سر سويداى بنى آدم، از اوست
به حلاوت بخورم زهر، كه شاهد ساقى استبه ارادت بكشم درد، كه درمان هم از اوست
زخم خونينم اگر به نشود، به باشدخنك آن زخم، كه هر لحظه مرا مرحم از اوست
غم و شادى، بر عارف، چه تفاوت دارد؟ساقيا! باده شادى بدهم، كاين غم از اوست
پادشاهى و گدايى، بر ما يكسان استكه بدين در همه را، پشت عبادت خم از اوست
«سعديا» سيل فنا، گر بكند خانه دوستدل قوى دار، كه بنياد بقا، محكم از اوست (35)
پىنوشتها:
1. الاستيعاب، ج 2، ص 57; شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 34.
2. ديوان اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب(ع) ترجمه مرحوم مصطفى زمانى، ص 69.
3. ديوان اميرالمؤمنين(ع)، ص 68.
4. سوره حجرات، آيه 13.
5. روضه كافى، ص 182; بحارالانوار، ج 22، ص 382.
6. الدرجات الرفيعة، ص 206.
7. الاختصاص، ص 5.
8. سوره حجر، آيه 5.
9. تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 23.
10. بحارالانوار، ج 22، ص 349.
11. الغدير، ج 10، ص 19.
12. السيرة النبوية، ج 2، ص 152.
13. الاصابه، ج 2، ص 62; الاستيعاب، ج 2، ص 60; الغدير، ج 3، ص 112 و 174; الدرجات الرفيعة، ص 211.
14. نفسالرحمن، ص 353.
15. روضه كافى، ص 162; بحارالانوار، ج 22، ص 345.
16. سوره ضحى، آيه 11.
17. بحارالانوار، ج 22، ص 345 و 326; الدرجات الرفيعة، ص 209.
18. بحارالانوار، ج 22، ص 326; الخصال، ج 2، ص 12.
19. الاختصاص، ص 337; بحارالانوار، ج 22، ص 349.
20. سوره بقره، آيه 256.
21. نفس الرحمن، ص 181; مكاتيب الرسول، ص 376 - 378; بحارالانوار، ج 22، ص369; مناقب ابنشهرآشوب،ج 1، ص 97; تاريخ گزيده، ج 1، ص 230; مستدركالوسائل، ج 2، ص 262.
22. السيرة النبويه، ج 3، ص 230; و رجوع كنيد، به فصل: در جبهههاى جنگ، همين كتاب.
23. نفسالرحمن، ص 184 و 185.
24. الاختصاص، ص 216.
25. الاستيعاب، ج 2، ص 60; الدرجات الرفيعة، ص 209; بحارالانوار، ج 22، ص 391.
26. اسدالغابة، ج 2، ص 331; مشكوة المصابيح، ص 298.
27. الاختصاص، ص 9; بحارالانوار، ج 22، ص 332.
28. روضة الواعظين، ج 2، ص 280; بحارالانوار، ج 22، ص 325.
29. نفس الرحمن، ص 324، اختيار معرفة الرجال، ص 30.
30. الغدير، ج 10، ص 123.
31. سوره آل عمران، آيه 52.
32. التوحيد للصدوق، ص 421.
33. بحارالانوار، ج 22، ص 342; نفس الرحمن، ص 158.
34. نفس الرحمن، ص 159.
35. كليات سعدى، چاپ اسلاميه، ص 386.