بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سلمان فارسی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

فصل 11: در جبهه‏هاى جنگ

در جبهه‏هاى جنگ

عظمت و ماندگارى سلمان فارسى، اين صحابى بزرگ و مورد قبول را، كه همه‏مورخان در طول تاريخ اسلام،مورد تمجيد و ستايش قرار داده‏اند، در اين جهت‏مهم مى‏توان دانست، كه او «يك شخصيت چند بعدى‏» و يك«مسلمان وارسته‏همه جانبه‏» بوده است.

سلمان در عين زهد و پارسايى، مسؤوليت پذير نيز بوده و مسؤوليت استاندارى‏«مداين‏» را عهده‏دار مى‏گردد،مرد عبادت و علم و دانش است، اما به هنگام دفاع ازاسلام، راه رزم و نبرد در جبهه‏هاى جنگ را نيز پيشمى‏گيرد.

در اين فصل، جنگهايى را كه سلمان در آن شركت داشته، فداكارى‏هاى وى، وابتكارهاى ارزشمند و مؤثرى را كهاو صورت داده، به طور خلاصه مورد بررسى‏قرار مى‏دهيم.

اما قبل از بررسى جنگهاى سلمان، اين موضوع را نيز بايد مورد توجه داشته‏باشيم، كه طبق مدارك تاريخى،پيغمبر(ص)، دوشنبه دوازدهم ربيع‏الاول، نزديك‏ظهر به «قبا» در كنار مدينه وارد شده (1) و سلمان از بالاىدرخت‏خرمايى كه مشغول‏چيدن خرما براى ارباب خود بوده، ورود و استقبال از آن حضرت را مشاهده‏مى‏كرده (2) و به اعتراف «حمد الله مستوفى‏»، و منتقى و سيد على خان، در جمادى‏الاول همان سال (يعنى حدود كمتر از دوماه پس از ورود پيامبربه آن سرزمين)سلمان به حضور آن حضرت رسيده و اسلام آورده است (3) .

اما سلمانى كه در سال اول هجرت به آغوش اسلام آمده، چرا نتوانسته در جنگ‏«بدر» و «احد» شركت كند؟ واولين جنگى كه شركت‏يافته «جنگ خندق‏» بوده؟ ابن‏هشام و ابن اثير جزرى، علت اين عدم حضور در آن دوجنگ را، از زبان خودسلمان اين جهت دانسته‏اند، كه وى هنوز در «قيد بردگى‏» بوده (4) و چون شيوه آزادى‏او براساس «مكاتبه‏» و به تدريج صورت مى‏گرفته، وى نتوانسته است، در جنگ‏«بدر» و «احد» شركت كند.

اضافه بر اين، اگر اين جهت را در نظر بگيريم، كه يك شرط آزادى سلمان ازسوى ارباب او، تاسيس نخلستانىبوده، كه نهالكارى آن همان روزها انجام شده،اما براى به بار نشستن درختان خرما، به صورتى كه به آننخلستان گفته شود،حداقل چهار سال، يعنى تا سال پنجم هجرت، كه «جنگ خندق‏» واقع شده، زمان‏لازمداشته است، جاى ابهامى باقى نمى‏ماند.

به هر حال، به اعتراف مورخان، اولين جنگى كه سلمان در آن شركت نموده‏«جنگ خندق‏» بوده، كه اكنون تاريخآن جنگ، و شركت‏سلمان و نقش كار بردى اورا در آن جنگ و ساير جنگها، مورد مطالعه قرار مى‏دهيم:

1 - در جنگ «خندق‏»

«جنگ خندق‏» كه در بيان قرآن كريم، غزوه «احزاب‏» ناميده شده (5) و سوره‏«احزاب‏» بدين مناسبت موسومگرديده، در ماه شوال سال پنجم هجرت واقع شده‏است. (6) زيرا گسترش اسلام كه با دعوت و هدايت و صلحصورت مى‏گرفت، روز به‏روز افزايش مى‏يافت و دشمنان كه تحكيم و گسترش اين آيين مقدس آسمانى را بامنافعمادى خويش، در مخاطره مى‏ديدند، با هر وسيله‏اى براى نابودى آن كمرهمت مى‏بستند!

بر اين اساس، گروهى از يهوديان «مدينه‏» به «مكه‏» رفتند و با «قبيله قريش‏» كه‏آنان نيز از دشمنان پيامبر اسلامبودند، پيمان همكارى بستند، به تدريج ازقبيله‏هاى «غطفان‏»، «بنى سليم‏»، «بنى اسد بن خزيمة‏»، «بنى فزاره‏»،«بنى اشجع‏»،«بنى مره‏»، «بنى قريظه‏» و «بنى نضير» و افراد ديگرى به آنان پيوستند و حداقل ده‏هزار نفر فراهمآمدند، كه فرماندهى آنان را «ابو سفيان بن حرب‏» از قبيله قريش به‏عهده داشت (7) .

خبر اين توطئه و نقشه خطرناك را، چند نفر از اسب سواران «خزاعى‏» در فاصله‏چهار روزه كه مى‏توانستند ازمكه به مدينه بيايند، به اطلاع رسول خدا(ص)رساندند، و رسول خدا(ص) هم، درباره اين‏كه از شهر خارجشوند و در هر جا بادشمن برخورد كنند با آنان بجنگند، يا در مدينه بمانند و از شهر دفاع كنند، موضوع‏را بااصحاب به مشورت گذاشت (8) .

ياران رسول خدا(ص) كه آن حضرت، درباره خارج شدن از مدينه، يا ماندن درشهر و دفاع با آنان به مشورتپرداخت، هفتصد نفر بودند (9) اما طرح «كندن خندق‏»و ماندن در شهر از سوى سلمان فارسى، مورد تصويبرسول خدا(ص) و ياران قرارگرفت (10) .

بر اين اساس، سلمان به عرض رسانيد: اى رسول خدا(ص) سپاه اندك، در برابرسپاه بزرگ نمى‏تواند مقاومتكند، آن حضرت فرمود: پس چه بايد كرد؟ سلمان به‏عرض رسانيد: اى رسول خدا(ص)! دور شهر خندقمى‏كنيم، تا ميان ما و دشمن‏مانع ايجاد شود، و آنان نتوانند از هر سويى خواستند، ما را مورد حمله قرار دهند،شيوه ما در ايران هم چنين بود، كه هر گاه دشمن كشور ما را مورد حمله قرار مى‏داد،خندقهايى بوجودمى‏آورديم، و جنگ را در مواضع تعيين شده پى‏گيرى مى‏كرديم.

بر پايه اين روايت، جبرئيل به رسول خدا(ص) نازل شد، پيشنهاد سلمان را موردتاييد قرار داد (11) و پيامبر(ص) وياران نيز آن را پذيرفتند.

كندن خندق

ارتش مهاجم، از مسير مكه به مدينه، شهر را مورد هجوم قرار مى‏داد، اما ازجاهاى ديگر به خاطر استحكامساختمانها و نخلستانها و افرادى كه در شهر حضورداشتند، تا حدى شهر محفوظ مى‏ماند، بدين جهت در تشريحنقشه خندق‏نوشته‏اند:

مبدا خندق از دو برج «شيخان‏» واقع در قسمت‏شمال شرقى بوده است، به‏طورى كه با «ثنية الوداع‏» شمالىواقع در «مذاد» متصل شود و مركز آن در مغرب‏«جبل بنى عبيد» باشد، و باز از آنجا هم به طرف كوه «سلع‏» تا«مسجد فتح‏» پيچ‏بخورد، سپس طوايفى كه در طرف غربى شهر سكونت داشتند، به ابتكار خود اين‏فاصله را تا«مصلى‏» ادامه دادند (12) .

دستور كندن خندق از سوى رسول خدا(ص) صادر شد، طبق تقسيم‏كارى كه به‏عمل آمد، هر ده نفر مى‏بايستچهل ذراع حفر كنند. رسول خدا(ص) براى‏نگهدارى شهر مدينه «عبدالله بن مكتوم‏» را جانشين خود قرار داد،و خود با سه هزارنيروى ارتشى (13) با بيل و كلنگ و تبر و زنيل و وسائل حفارى آن روز مشغول كندن‏خندقشدند.

مردان مؤمن جنگى پيوسته تلاش و كوشش داشتند، مهاجران و انصار گروه گروه‏فعاليت مى‏كردند، سلمان باعمروبن عوف، حذيفه، نعمان بن مقرن مزنى، ومجموعا در يك گروه هفت نفرى از انصار، سخت مشغول كاربودند، (14) و به هنگام‏كار هر يك اشعارى را زمزمه مى‏كردند، اما سلمان كه هنوز زبان عربى را خوب‏نياموخته بود، نمى‏توانست‏شعر عربى بخواند، از اين جهت ناراحت‏بود، كه رسول‏خدا(ص) از ناراحتى سلمان اطلاع پيدا كرد،و در حق او دعا كرد، تا خداوند زبان اورا، ولو به اندازه گفتن يك شعر باز گشايد، كه به دنبال دعاى پيغمبر(ص)سلمان به‏سرودن اين اشعار پرداخت:

مالى لسانا، فاقول شعرااسال ربى قوة و نصرا

على عدوى و عدو الطهرامحمد المختار، حاز الفخرا

حتى اتاك فى الجنان قصرامع كل حوراء نحاكى البدرا

من زبان شعر سرودن ندارم، از پرودگار خويش قوت و يارى مى‏طلبم. تا بردشمن خود و دشمن محمد(ص)برگزيده، كه مايه افتخار ماست پيروز گردم. و دربهشت‏به قصر شكوهمند راه يافته، و با فرشتگان زيباى سياهچشم، همنشين باشم.

مسلمانان جنگاورى كه گروه گروه مشغول كندن خندق بودند، با شنيدن اين‏اشعار و مشاهده دلاورى‏هاىسلمان، هر قبيله‏اى فرياد مى‏زد: سلمان از ماست، امارسول خدا(ص) با شنيدن اين ادعاها و فريادها فرمود:سلمان منا اهل البيت(ع) (15) .

قدرت دلاورى

موضوع قدرت و توانايى سلمان كهنسال را، در كارآيى كندن خندق، تعدادى ازاصحاب روايت كرده‏اند و دركتابها هم آمده است.

«ابن عباس‏» و «انس بن مالك‏» گفته‏اند: رسول خدا(ص) نقشه خندق را تعيين‏كرد، و هر ده نفر مى‏بايست چهلذراع حفر كنند، اما سلمان چون مرد شجاع ودلاورى بود، هر گروه از مهاجر و انصار مى‏خواست، او را از خودبداند (تا از كاربيشتر و عنوان افتخار آميز او بهره‏مند گردد) اما رسول خدا(ص) اين بحث را خاتمه‏داد و فرمود:سلمان از خاندان ما اهل بيت(ع) است (16) .

در مورد ديگرى مى‏خوانيم: سلمان مرد شجاع و نيرومندى بود، به اندازه ده نفركار مى‏كرد، و مى‏توانست در هرروز پنج ذراع در پنج ذراع خندق حفر كند، تا جايى‏كه مورد چشم زخم «قيس بن ابى صعصعه‏» واقع شد، وبيهوش گرديد و به زمين‏افتاد، در اين مورد از رسول خدا(ص) چاره خواستند، آن حضرت فرمود: كنار اوبرويد واو را وضو و غسل بدهيد و آب آن را در ظرفى جمع كرده و پشت‏سر اوخالى كنيد. به اين دستور عمل نمودند وسلمان بهبودى يافت و به كار خود ادامه‏مى‏داد (17) .

كاخهاى «حيره‏» و «مداين‏»

سلمان كلنگ مى‏زد و خندق مى‏كند، اما در آن حال واقعه عجيبى رخ داد، او درحين كلنگ زدن به صخره سفيدسختى برخورد كرد، كه هر چه بر آن كلنگ مى‏زد،كلنگ كارآيى نداشت و چيزى از آن كنده نمى‏شد!

رسول خدا(ص) كه در نزديكى سلمان مشغول كار بود و متوجه شد هر چه‏سلمان كلنگ مى‏زند، جز برقىجهيدن نمى‏گيرد، وارد گودال شد، كلنگ را از دست‏سلمان گرفت و سه ضربه كلنگ بر صخره وارد آورد و سهنوبت‏برق جهيد.

بعد سلمان را مخاطب قرار داد و فرمود: اين برق‏ها را ديدى؟

در بيان ديگرى هم آمده: پيغمبر(ص) كلنگ را گرفت و بسم الله گفت و ضربه‏سخت كلنگى بر آن سنگ واردآورد، كه سنگ سه قسمت‏شد، و جرقه‏اى از آن به‏سوى «يمن‏» چون نورى در شب ظلمانى درخشيد، آن‏گاهرسول خدا(ص) تكبيرگفت و ادامه داد: كليدهاى پيروزى بر «يمن‏» را به دست آوردم، اكنون من درهمينجا كههستم، درهاى «صنعا» را مشاهده مى‏كنم، كه به دندانهاى سگ مى‏مانند!

بعد ضربه ديگرى به سنگ وارد كرد، باز سنگ سه قسمت‏شد، و نورى از جانب‏«روم‏» جهيدن گرفت، كه باز آنحضرت تكبير گفت و ادامه داد: اكنون كليدهاى‏پيروزى بر «شام‏» را به دست آوردم، به خدا سوگند من از همينجا، كاخهاى سرخ‏آنجا را مشاهده مى‏كنم.

سپس ضربه سوم را بر سنگ وارد آورد، و فرمود: اكنون كليدهاى فتح «فارس‏»به من عطا شد، آن‏گاه تكبير سرداد و گفت: به خدا سوگند، من از همين جا كاخهاى‏«حيره‏» و «مداين كسرى‏» را مى‏بينم، كه چون داندانهاىسگ خودنمايى مى‏كنند.آن‏گاه رسول خدا(ص) اوصاف ايران را براى سلمان بيان كرد، و سلمان هم گفت:همينطور است كه مى‏گويى اى رسول خدا(ص).

سپس رسول خدا(ص) فرمود: اى سلمان: اين پيروزى‏ها، بعد از من به دست‏مى‏آيد (18) .

ماجراى جنگ خندق

مسلمانان در اين دفاع مقدس، فداكارى زيادى نمودند، آن طور كه نوشته‏اند:حدود پنج و نيم كيلومتر فاصله را،كه عرض آن حدود ده متر و عمق آن پنج متربود، در حالى كه بعضى روزه‏دار هم بودند، و گاهى هم در اثر كمبودمواد خوراكى ازگرسنگى سخت رنج مى‏بردند (19) به مدت شش روز، به انجام رساندند. (20) و آن‏گاه كه‏سپاه دشمنبه فرماندهى «ابوسفيان‏» با خندق و راه مسدود براى ورود به «مدينه‏»مواجه شدند، فرياد برداشتند: والله، انهذه لمكيدة ما كانت العرب تكيدها. (21) به‏خدا سوگند، اين نقشه‏اى است، كه هرگز عرب نمى‏توانست آن را طرحريزى كند.

سرانجام دشمن پنج روز را در سرگردانى به سر برد، ناچار روز پنجم «عمروبن‏عبدود» شجاع‏ترين آنها از فرصتىاستفاده كرد، و با اسب خويش خود را به داخل‏محدوده سپاه اسلام رسانيد، اما امام على(ع) با وى درگير شد واو را از پاى درآورد. دشمن در مجموع هشت كشته داد، و از مسلمانان نيز شش نفر به شهادت‏رسيدند (22) ودشمن پس از يك‏ماه سرسختى با كمبود مواد غذايى دست‏به گريبان‏شدند و ناچار راه برگشت و شكست را پيشگرفتند (23) .

بدين ترتيب، سپاه اندك ولى مقاوم اسلام، به فرماندهى رسول خدا(ص) وعنايت‏خداوندى كه آن را در چند آيهسوره «احزاب‏» يادآور شده (24) ، و نيز ابتكارسلمان فارسى براى كندن خندق، جهت‏حفاظت از كيان اسلام، دربرابر بزرگترين‏هجوم «احزاب‏» كفر و نفاق، به پيروزى سربلندى دست‏يافت.

2 - در جنگ «طائف‏»

جنگ ديگرى را كه سلمان در آن و در ركاب رسول خداشركت فعال داشته،جنگ «طائف‏» بوده است. اما دراينجا نسبت‏به برخى از مورخين بايد اظهار تاسف‏نمود، آنان را بى لياقت‏يا مغرض، يا تحت نفوذ و استثمارحكومتهاى جائر دانست،يا اصولا آنان بى‏گناه بوده، و آثار آنان را به وسيله سياستهاى شيطانى حاكمان جور،و يابا دست اجانب ضد اسلام، تحريف شده شمرد.

زيرا، مورخين غير از «محمد بن عمر واقدى‏» متوفاى 207هجرى و صاحب‏«امتاع الاسماع‏» كه حضور سلمان رادر نبرد «طائف‏» در سال هشتم هجرى‏آورده‏اند، ساير مورخين پس از جنگ «خندق‏» در زمان حيات رسولخدا(ص)حضور نظامى سلمان را در ساير جنگها، به بوته فراموشى سپرده‏اند.

متوفاى 630، ابن ابى‏الحديد (27) متوفاى 655، ابنحجر عسقلانى (28) متوفاى 852، همه اين عبارت را بااندكى تفاوت، اما با يك مضمون و مفهوم درباره سلمانآورده‏اند كه: اول مشاهده‏الخندق و لم يفته بعد ذلك مشهد مع رسول الله(ص).

اولين جنگى كه سلمان شركت نمود، «خندق‏» بود و پس از آن، سلمان حضوردر هيچ جنگى را به همراه رسولخدا(ص) از دست نداد.

بنابراين، به اعتراف اين مورخان، «سلمان در زمان رسول خدا(ص) هيچ جنگى‏را از دست نداده‏» يعنى در همهجنگها، كه به حدود سى جنگ مى‏رسيده، شركت‏داشته است، كه بايد به غير از «جنگ خندق‏» حضور او را دربيست و نه جنگ ديگرمطرح كرده باشند، در حالى كه اين كار متاسفانه صورت نگرفته، يا خود آنانسيرقوميت‏بوده و روح نژاد پرستى جاهلى، آنان را از مطرح نمودن «سلمان فارسى‏»ايرانى بازداشته است، وخلاصه، اينگونه كارها در تاريخنگارى سابقه دارد، و شايدبدين جهت است، كه گفته‏اند: تاريخ ترجمه واژه«تاريك‏» فارسى است.

به هر حال، به سراغ «جنگ طائف‏» و حضور و ابتكار سلمان فارسى، در آن‏جنگ مى‏رويم.

پس از «فتح مكه‏» در سال هشتم هجرت و گسترش اسلام، قبيله «هوازن‏» به‏فرماندهى «مالك بن عوف نصرى‏»براى جنگ با رسول خدا(ص) و پيشگيرى ازنفوذ اسلام، آماده جنگ با رسول خداشدند.

پيامبر اسلام، در حالى كه دوازده هزار سپاهى داشت، از مكه حركت كرد و شب‏سه شنبه دهم شوال سال هشتمهجرى به سرزمين «حنين‏» رسيد، اما فراوانى سپاه‏به تعبير قرآن كريم براى مسلمانان موجب «عجب و شگفتىشد» (29) و به همين جهت‏وقتى افراد دشمن از دره‏هاى مختلف غافلگيرانه به سپاه اسلام هجوم آوردند، آنان‏درمرحله نخست تار و مار شدند، ولى پايدارى رسول خدا(ص)، فريادهاى‏«عباس‏بن عبد المطلب‏» و شمشيرزدنهاى زنانى چون «ام عماره‏»، «ام سليم‏»، «ام‏سليط‏» و «ام حارث‏» (30) سبب شد، كه مسلمانان فرارى باز گردند، وسرانجام اين‏جنگ با به اسارت درآوردن «شش هزار نفر از افراد دشمن‏» (31) و به دست آوردن‏غنائم فراوانى، جنگ«حنين‏» به نفع و پيروزى اسلام، به پايان رسيد.

به سوى طائف

با توجه به اينكه تعدادى از افراد «هوازن‏» و فراريان «جنگ حنين‏» و سايردشمنان به شهر «طائف‏» گريخته بودندو طبق گزارشهايى احساس توطئه و خطرمى‏شد. رسول خدا(ص) تصميم گرفت، در مرحله نخست‏براى دعوتمردم آن‏سامان به اسلام، و در صورت لزوم، جنگ با آنان برخورد كند و آتش فتنه آنان رافرو نشاند (32) بدينجهت، رسول خدا(ص) پس از آن‏كه امام على(ع) را براى‏شكستن «بت‏هاى‏» طائف اعزام داشته بود و آن حضرتبه اين كار توفيق يافت (33) خود در همان شوال سال هشتم هجرت، به همراه ياران روانه «طائف‏» گرديد، درسرمنزل آخر مسجدى بنا كرد و در آن نماز خواند و با سپاه خويش به نزديكى حصاربلند «طائف‏» رسيد، اماچون افراد دشمن در برجهاى بلند سنگر گرفته بودند،تعدادى از ياران آن حضرت با تير باران دشمن از پاىدرآمدند، و داخل شدن به‏شهر كار سختى بود، ناچار شهر «طائف‏» را مدت ده روز، يا به قول «طبرى‏» و«ابن‏هشام‏» مدت بيست روز به محاصره خويش درآوردند. (34) جنگ سختى در گرفت وطائفيان از بالاى بامها وبرجها با تير و سنگ و پاره‏هاى آهن، سپاه اسلام را موردحمله قرار مى‏دادند و مجروح و مقتول مى‏كردند.

در نتيجه پيامبر(ص) و سپاه اسلام، براى اولين بار از «منجنيق‏» و «دبابة‏» استفاده‏كردند (35) ، تا بتوانندحمله‏هاى دشمن را دفع كنند و آتش فتنه را خاموش سازند.

دبابه، وسيله پرتاب كردن تير به داخل حصار بوده، كه شبيه تانكهاى جنگى‏امروزى بوده است، و شايد هم بتوانبه ان «ارابه‏» گفت.

درباره «منجنيق‏» واقدى مى‏نويسند: گويند رسول خدا(ص) با ياران خودمشورت كرد، و سلمان فارسى گفت:عقيده من اين است كه «منجنيق‏» نصب كنيم،ما در سرزمين فارس، بر حصارها منجنيق مى‏گذاشتيم، و دشمنهم عليه ما همان كاررا مى‏كرد، ما بر دشمن به اين وسيله پيروز مى‏شديم، و گاه دشمن بر ما پيروز مى‏شد، واگرمنجنيق نباشد، مدت محاصره طولانى خواهد شد.

آن‏گاه رسول خدا(ص) دستور داد: منجنيق تهيه كنند. برخى هم گفته‏اند:منجنيق و دو «دبابه‏» را «يزيد بنزمعة‏» از «جرش‏» كه در نواحى مكه بود آورده بود (36) .

به هر حال، با طرح يا ساختن «منجنيق‏» به وسيله «سلمان فارسى‏» و نيز تهيه‏«دبابه‏» سپاه اسلام به نبرد ادامهداد، امام على(ع) به جنگ بى امان پرداخت وطائفيان كه مدت بيست روز در محاصره سپاه اسلام بودند، كسىرا فرستادند، وپس از آن‏كه مسلمانان در اين جنگ چهارده شهيد دادند (37) از افراد دشمن «قبيله‏ثقيف‏» مسلمانشدند (38) و اين جنگ با پيروزى اسلام به پايان رسيد، و خطر طائفيان،اگر چه بسيارى از آنان مسلمان نشدند،دفع گرديد.

3 - در جنگ «قادسيه‏»

وقتى ارتش اسلام، با دعوت و هدايت‏خويش، سرزمينهاى ايران را مى‏گشودفرمانده آنان «ابو عبيده ثقفى‏»معروف به «ابو عبيدالله جراح‏» در سرزمين شام كشته‏شد، و نيز چهار هزار نفر از مسلمانان مفقود و در آب غرقشدند (39) اين فاجعه براى‏خليفه دوم سنگين تمام شد، بدين جهت تصميم گرفت، همه نيروهاى مسلمان رااز،يمن، مكه، مدينه، كوفه، بصره و شام عليه دشمن بسيج كرده و به فرماندهى‏خود، دشمن را سركوب سازد، امادرباره اين‏كه خود مدينه را ترك گويد و فرماندهى‏ارتش اسلام را عهده‏دار شود، با امام على(ع) مشورت كرد (40) و آن حضرت با توجه‏به احتمال هجوم «روميان‏» صلاح ندانست «عمر» از مركز اسلام خارج شود (41) .

بدين جهت «سعد وقاص‏» به فرماندهى ارتش اسلام انتخاب شد، تا به «قادسيه‏»در عراق اعزام شود (42) .

قادسيه، كه امروز نيز شهرى در عراق است و با همين نام خوانده مى‏شود، آن‏روز در مغرب ايران، پانزدهفرسنگى «كوفه‏» و چهار ميل تا «غذيب‏» فاصله داشت (43) .

درباره «جنگ قادسيه‏»، چهار موضوع مهم: تاريخ اين جنگ، فرماندهان،انگيزه‏هاى طرفين درگير، و تعدادسپاهيان طرفين، مناسب خواهد بود به طورخلاصه مرورى داشته باشيم:

1 - درباره تاريخ وقوع اين جنگ، مورخان قرن دوم هجرى تا كنون، اختلاف‏نظرهايى داشته‏اند، اما «مسعودى‏»و «طبرى‏» وقوع جنگ قادسيه را، در اول ماه‏محرم سال چهاردهم هجرى، در زمان خلافت، «عمر بن خطاب‏»نوشته‏اند (44) .

2 - فرمانده سپاه اسلام، همانطور كه در بالا هم اشاره شد، از سوى «عمر»، «سعدبن ابى وقاص‏» بود كه از«مدينه‏» به سوى «عراق‏» با هزاران نفر حركت كرد، و انگيزه‏او ادامه دعوت اسلامى و گسترش حوزه اسلام، و درنتيجه دفع حمله ارتش ايران،عليه سرزمينهاى اسلامى بود، كه پس از سه ماه توقف در «ثعلبيه‏» راهى عراقگرديد (45) .

3 - انگيزه سپاه اسلام را كه «مغيرة بن شعبة ثقفى‏» در برابر وعده‏هاى مادى‏«رستم‏» به همراه يك گروه اعزامىاعلام كردند، دعوت به اسلام، و آزادى انسان ازبردگى، به عبادت خداوند بود (46) .

اما فرمانده ارتش ايران، از سوى «يزدگرد»، «رستم فرخ زاد» بود، كه وى نيز پس‏از چهار ماه توقف در «اعور» بين«حيره‏» و «سيلحين‏» (47) با توجه به اينكه منتظر ماندتا نيروهاى او از همدان، اصفهان، رى، قومس (سمنان ودامغان و شاهرود) و نهاوندبرسند. (48) در «مداين‏» اردوگاه تشكيل داد، و با توجه به اين‏كه حوزه اسلام باسرعت‏زيادى در حال گسترش بود، يزدگرد مى‏خواست، براى حفظ امپراطورى خود درايران، از نفوذ سپاهاسلام جلوگيرى كند.

4 - درباره تعداد ارتش اسلام، «احمد بن داود دينورى‏» آنان را كه از مدينه آمده‏بودند، يا افرادى را كه از «شام‏» وساير جاها به آنان افزوده گرديده بودند، بيست ودو هزار نفر دانسته (49) اما «طبرى‏» مجموع افراد سپاهيان اسلامرا، حدود سى هزار نفربرآورد كرده است (50) و «مسعودى‏» هشتاد و سه هزار نوشته است (51) .

تعداد ارتش «رستم‏» را «طبرى‏» سى هزار نفر، (52) «مسعودى‏» شصت هزار (53) و«بلاذرى‏» يكصد و بيست هزار نفرمى‏داند (54) و همه اين سه مورخ براى اين ارتش‏حضور سى نفر «فيل‏» را كه آن روز مركبها و وسائل جنگىخطرناك بود، مطرح‏كرده‏اند (55) .

موضوع مهم درباره هدف ارتش اسلام، معنويت و نجات ايران از آتش بت‏پرستى بوده، بدين جهت در اين جنگهم نخست دعو ت به اسلام و هدايت افرادرا مطرح مى‏كرد. اين سپاه به قدرى مجهز بود كه، گروه پزشكان وجراحان همراه‏داشت، كار قضاوت و اداره امور مالى، به عهده «عبدالله بن ربيعه باهلى‏» بود، وسرپرستى و هدايتاين گروهها را سلمان فارسى دانشمند و كهنسال به عهده‏داشت (56) .

به هر حال، جنگ قادسيه كه چهار روز با سختى‏هاى فراوانى طول كشيد،سرانجام با به اسارت درآمدن چهارهزار ايرانى و كشته شدن «رستم‏» فرمانده آنان،در محرم سال چهاردهم هجرى، مطابق با 635 ميلادى، باپيروزى اسلام، به پايان‏رسيد (57) و سلمان فارسى هم با عظمت تمام نقش ارشاد و هدايتگرى خويش رانسبت‏بههموطنان خويش ايفا نمود.

4 - در فتح «مداين‏»

مداين، جمع «مدينه‏» يعنى شهرها است. جغرافى دانى كه به سال‏372 هجرى‏از آنجا ديدن كرده مى‏نويسد:مداين شهركى است‏بر مشرق دجله، و مستقرخسروان بوده است، و اندر آن يك ايوانى است، كه ايوان كسرىخوانند. گويند كه:هيچ ايوانى از آن بلندتر نيست اندر جهان، و اين شهرى بزرگ بوده و با آبادانى، وآبادانى آن بهبغداد بردند (58) .

نام فارسى آن «تيسفون‏» از اصل «ته سى فون‏» به معناى شهرستانهاى ايران‏است، كه به عربى «طيسفون‏» شدهاست.

تيسفون، پايتخت پادشاهان ساسانى بوده، كه به نام خاص شهرى عمده ازمجموعه شهرهايى، كه به زبان سريانى«ماحوزه‏» يعنى شهرهاى پادشاه خوانده‏مى‏شده، اطلاق مى‏گرديده است.

مجموعه شهرهايى، كه به آن «تيسفون‏» گفته مى‏شده، عبارت است از هفت‏شهر:

1 - وه اردشير، يا سلوكى يا سلوكيه، در ساحل غربى دجله.

2 - رومگان، در ساحل شرقى دجله.

3 - در زنى ذان، در ساحل غربى دجله.

4 - ولادش آباذ، در ساحل غربى دجله.

5 - اسپانير، واقع در ساحل غربى دجله.

6 - ماحوزا، واقع در ساحل شرقى دجله.

7 - تيسفون، پايتخت پادشاهان ساسانى، در ساحل شرقى دجله (59) .

بر اساس شرحى كه در بالا ارائه شد، مى‏توان تيسفون را مركز هفت‏شهردانست، كه ساير شهرها را نيز تحتپوشش داشته است.

لويس معلوف، مداين را مجموعه شهرهاى عراقى دانسته، كه در سى كيلومترى‏جنوب «بغداد» و در كنار «دجله‏»قرار دارد، و پس از فتح قادسيه، در سال 637ميلادى، به وسيله «سعد بن ابى وقاص‏» فتح شده است (60) .

به هر حال «مداين‏» مجموعه شهرهايى كه پايتخت هفتصد ساله ساسانيان بود،و كاخ سفيد آن با سنگهاى مرمربه آسمان سركشيده بود، به دست مسلمانان فتح‏شد و به حوزه اسلام افزوده گشت. اما قبل از آن كه، فتح آنسرزمين و نقش‏«سلمان فارسى‏» را بررسى كنيم، نامه رسول خدا(ص) را به پادشاه ايران، مطالعه‏مى‏كنيم:

نامه پيامبر(ص) به «خسرو پرويز»

رسول گرامى اسلام، در سال ششم هجرت، كه نامه براى سرداران و پادشاهان‏مى‏نوشت و آنان را به اسلام دعوتمى‏كرد، نامه‏اى هم به شرح زير براى «خسروپرويز» پادشاه ايران نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

از جانب محمد رسول خدا(ص) به كسرى بزرگ فارس، سلام بر كسى كه‏هدايت را بپذيرد، و به خدا و رسولايمان آورد. و شهادت بدهد كه، خدايى جزخداى يگانه نيست و شريكى هم ندارد، و محمد(ص) بنده و فرستادهخداست.

من تو را به سوى خداوند دعوت مى‏كنم، چون من فرستاده خداوند به سوى‏همه مردم هستم، تا زندگان را بيمدهم و بيدار گردانم، و براى كافران احقاق حق‏نمايم. اگر تو اسلام بياورى، سلامت‏خواهى يافت، و اگر از زير بارحق شانه خالى‏كنى، گناه همه مجوسيان بر گردن تو خواهد بود (61) .

وقتى نامه به وسيله «عبد الله بن حذاقه‏» به دست «خسرو پرويز» رسيد، وى ازاين‏كه نام رسول خدا(ص) راجلوتر از نام خويش ديد، و پذيرفتن محتواى نامه براى‏او سنگين و بر خلاف انتظار بود، نامه رسول خدا(ص) راپاره كرد، و آن‏گاه هم كه خبراين بى احترامى به گوش رسول خدا(ص) رسيد، آن حضرت فرمود: او مملكتوقدرت خود را پاره پاره كرده است، در بيان ديگرى آمده، آن حضرت دعا كرد:خداوند مملكت او را پاره پارهگرداند. (62) در سال پنجم هجرت نيز، به هنگام كندن‏«خندق‏» به دور شهر «مدينه‏» وقتى سلمان فارسى براىحفر «خندق‏» كلنگ مى‏زد، وبه سنگ سفيد سختى در دل خاك برخورد كرد، رسول خدا(ص) كلنگ را گرفت،آن‏سنگ را شكست، جرقه‏هايى جهيدن گرفت، كه رسول خدا(ص) هر يك را مژده‏پيروزى بر بخشى از كشورهاتلقى نمود و از جمله فرمود: هذه فتوح يفتح الله بعدى،يا سلمان! (63) .

اى سلمان! اينها پيروزى‏هايى است كه، بعد از من واقع خواهد شد.

از سوى ديگر، وقتى هيات اعزامى «سعد وقاص‏» قبل از شروع جنگ «قادسيه‏»براى گفت و گو با «رستم فرخ زاد»فرمانده ارتش «خسرو پرويز» نزد او رفت، رستم‏وقتى سخنان محكم و قاطع آنان را شنيد، سخت ناراحت ومنقلب شد، زيرا وى درخواب ديده بود: مملكت او از آسمان به زمين سقوط كرده است (64) .

اكنون ببينيم، سخن پيامبر(ص) پس از بيست و يك سال، چگونه لباس عمل‏مى‏پوشد؟ خسرو پرويز، چگونهسزاى پا روى عقل و فطرت گذاشتن را مى‏بيند؟ وخواب «رستم‏» كه خود در «جنگ قادسيه‏» كشته شد، چگونهبه طور كامل تعبيرمى‏گردد؟!

ادامه جنگ

ارتشيان فارس، كه در «جنگ قادسيه‏» فرماندهان خود را از دست داده بودند، از«قادسيه‏» گريخته و به «مداين‏»يعنى پايتخت ايران پناه جسته بودند (65) اما سپاه اسلام‏مى‏بايست از «شط دجله‏» عبور كند و به سرزمين مداينوارد شود. براى اين منظورداخل خاك عراق، روبروى «مداين‏» را اردوگاه قرار دادند و مدت بيست و هشت‏ماهاقامت كردند، به طورى كه دو نوبت‏خرما رسيد و خوردند (66) اما وقتى سپاه اسلام‏مى‏خواست از «شط دجله‏»عبور كند، مشاهده كرد پارسيان قايقها و پلهاى ارتباطى‏را آتش زده و نابود كرده بودند (67) ناچار سپاهى‏بايست‏بدون وسيله لازم از «شطدجله‏» عبور كند و به سرزمين «مداين‏» وارد گردد.

«سعد وقاص‏» فرمانده سپاه اسلام، در جلو نيروها قرار داشت، و از اين‏كه بااسب به آب بزند نگرانى داشت، امابالاخره بسم الله گفت و با اسب خود، در حالى‏كه سلمان نيز در كنار او حركت مى‏كرد، وارد «نهر» شدند و سايرنيروهاى مسلمان‏در آب دنبال آنان حركت مى‏كردند، ولى «سعد» در حالى كه از ورود به آب پريشان وبيمناكبود، اين آيه قرآن را تلاوت مى‏كرد: ذلك تقدير العزيز العليم (68) .

آرى، سعد وقاص، به آب زدن را خطرناك تلقى مى‏كرد و براى آن بيمناك بود وبه همين دليل با خواندن آيهفوق، سرنوشت‏خود را به عهده خداوند عليم وحكيم، مى‏سپرد.

اضافه بر اين، به استمداد از ذات مقدس خداوند پرداخت و مى‏خواند:

حسبنا الله و نعم الوكيل، والله لينصرن الله ولية، و ليظهرن دينه، و ليهزمن عدوه،ان لم يكن فى الجيش بغي اوذنوب تغلب الحسنات (69) .

خداوند ما را كفايت مى‏كند و او خوب وكيلى است، بخدا سوگند، خداوند دوست‏خود را يارى مى‏كند، دين خودرا پيروز مى‏گرداند، و دشمن خود را به شكست‏مى‏كشاند، اگر در ارتش مسلمانان ستمى نباشد. و گناهانخوبى‏ها را مغلوب‏نگردانند!

سلمان فارسى هم، كه هميشه و همه جا، عالمانه و حكيمانه لب به سخن‏مى‏گشود، و اضافه بر اين، نغمه پيروزىرسول خدا(ص) در جنگ «خندق‏» را درگوش جان زمزمه مى‏كرد، وقتى از سخن «سعد وقاص‏» مفهوم ترس ونگرانى‏احساس كرد، با اعتماد به ايمان خويش و با شناختى كه از سپاه اسلام داشت وهمچنين به اوضاع ارتشمقابل آگاه بود، با لحن دلگرم كننده و نويد بخشى، اينگونه‏به دلدارى و راهنمايى «سعد» پرداخت:

الاسلام جديد، ذللت لهم والله البحور، كما ذلل لهم البر، اما والذى نفس سلمان‏بيده، ليخرجن منه افواجا كمادخلوه افواجا (70) .

اسلام دين جديد است (و ملت آن نيكوكار مى‏باشد) و قسم به خدا درياها براى‏آنها رام شده، همانطور كهخشكى براى آنها رام و آسان است.

به خدايى كه جان سلمان در اختيار اوست، مردم گروه گروه از آب «دجله‏» بيرون‏مى‏آيند، همانطور كه گروه گروهبه آن وارد شدند.

«طبرى‏» مى‏نويسد: آب براى آنان رام شد و به طور طبيعى از روى آن عبورمى‏كردند، كسى از آنان غرق ومفقود نشد، چون جمعيت مانند طبقى روى آب‏حركت مى‏نمودند و با هم مشغول گفت و گو بودند، و همانطوركه سلمان وعده‏داده بود، به ساحل رسيدند (71) .

بارى، اينگونه به آب زدن سپاه اسلام، فارسيان را به وحشت انداخت، تا جايى‏كه آنان فرياد مى‏زدند: ديوان آمدند، ديوان آمدند! آن‏گاه يكى از فرماندهان آنان كه‏«خرداد» نام داشت فرياد زد: اى جماعت عرب! شما نمى‏توانيد باما مقابله كنيد،سپس به دستور او سپاهيان، نيروهاى مسلمان را تير باران كردند (72) .

رهبرى سلمان

وقتى سپاه اسلام «نهر دجله‏» را پشت‏سرگذاشت و به اولين شهر «مداين‏» يعنى‏«بهرسير» يا «وه اردشير» رسيدند، همانطور كه شيوه مسلمانان بود، سلمان فارسى باتوجه به اين‏كه اهل ايران بود، در مقام رهبرى ارتش اسلامماموريت‏يافت، با پارسيان‏سخن بگويد و آنان را با صلح و صفا به اسلام دعوت كند.

«طبرى‏» مى‏نويسد: در آنجا سلمان پيشواى مسلمانان بود، و مى‏بايست درمراحل مختلف در برابر ارتش مقابل،آنان را به اسلام دعوت كند، بدين جهت درآن شهر، خطاب به مردم ايران، دعوت خود را بدينگونه آغاز كرد:

انى منكم فى الاصل و انا ارق لكم، و لكم فى ثلاث ادعوكم اليها ما يصلحكم،ان تسلموا فاخواننا، لكم ما لنا وعليكم ما علينا، و الا فالجزية، و الا نابذناكم على‏سواء، ان الله لا يحب الخائنين (73) .

اصل و ريشه من هم ايرانى است، من شما را دوست مى‏دارم و مى‏خواهم‏مهربانى كنم، بدين جهت در سهوبت‏شما را به آنچه خير و صلاح شماست‏دعوت مى‏كنم، اگر مسلمان شديد برادران ما خواهيد بود، و در حقوق وتكاليف باما مساوى مى‏باشيد، و اگر در برابر اسلام تسليم نشديد، بايد «جزيه دادن‏» رابپذيريد، در غير اينصورت، ما ناچاريم با شما دست‏به جنگ شويم، زيرا خداوندمتعال خائنان، و آنهايى را كه فرمان او را انجامنمى‏دهند، هرگز دوست نمى‏دارد.

مردم «بهر سير» يعنى «وه اردشير» تا مدت سه روز دعوت سلمان را گوش دادند،اما زير بار آن نرفتند ومسلمانان ناچار با منجنيق به قلعه و حصار شهر آنان حمله‏كردند و آنان را شكست دادند، و آنها هم شهر و ديارخويش را رها كرده، فرار رابرقرار برگزيدند (74) .

تصرف كاخ سفيد

با سقوط شهر «وه اردشير» لرزه در «كاخ سفيد مداين‏» افتاد، بدين جهت‏«يزدگرد»، پسر «شهريار» پادشاه فارسآماده فرار شد، او را در زنبيلى گذاشتند، ازبالاى كاخ سفيد مداين پايين فرستادند، وى هم با برداشتن مقدارىاز اشياء سبك‏قيمتى كاخ، و با همراه برداشتن رجال حكومت و زنان و كودكان، به «حيره‏»گريختند. (75) يا بقول«طبرى‏» يزدگرد، از قبل اعضاى خانواده خود را به «حلوان‏» يعنى‏«پل ذهاب‏» فرستاده بود، و خود هم به آنجارفت (76) .

وقتى هم سپاهيان اسلام به «مداين‏» وارد شدند، باز سلمان دعوت خويش راآغاز كرد، مردم را به پذيرش اسلامفرا خواند، اما بر خلاف مردم «وه اردشير» كه‏دعوت را نپذيرفتند و كار آنان به جنگ و شكست كشيد (77) مردممداين عموماگريخته بودند، بدين جهت افراد باقى مانده وقتى سر و صداى سلمان و خروش سپاه اسلام‏راشنيدند، اعلام داشتند: جنگ براى چه؟ ديگر كسى در شهر نمانده است.

آن‏گاه سلمان، باز بياد آيه: قل اللهم مالك الملك، تؤتى الملك... (78) افتاد، وعده‏رسول خدا(ص) پس از فتح مكه،درباره «فتح فارس‏» و «روم‏» را يادآور شد و «كاخ‏سفيدى‏» را كه آن حضرت معرفى كرده بود (79) مشاهده نمود.

سپس فرمانده سپاه اسلام، «سعد وقاص‏» در شهر خلوت به گردش پرداخت، باديدن آن كاخ و آوارگى كاخنشينان به تلاوت قرآن پرداخت: كم تركوا من جنات وعيون، و زروع و مقام كريم، و نعمة كانوا فيها فاكهين،كذلك اورثناها قوماآخرين (80) .

افراد دنيا چه بسيار باغها و چشمه‏هاى آب را از خود به جاى گذاشتند، وزراعتها و مقام و منزلتهاى عالى را رهاكردند و رفتند، و از ناز و نعمتى كه در آن غرق‏بودند، چشم پوشيدند، و ما آن را به اشخاص ديگرى به عنوان ارثتحويل داديم.

آرى، وقتى كاخ سفيد به محاصره سپاه اسلام درآمد، باز سلمان به دعوت وتبليغ خويش ادامه مى‏داد، حتىهمراهان رزمنده، كه تحت فرماندهى اوبودند،اعتراض كردند كه: اى ابو عبدالله! مشغول جنگ نمى‏شويم؟!

سلمان گفت: اجازه بدهيد تا آنان را نخست‏به اسلام دعوت كنم، همانطور كه‏رسول خدا(ص) اين كار را انجاممى‏داد، حتى سلمان با زبان فارسى هم با آنان‏سخن مى‏گفت (81) .

به هر حال، سعد وقاص و سپاهيان اسلام، بدون جنگ و خونريزى وارد «ايوان‏مداين‏» شدند، در آنجا هشتركعت «نماز پيروزى‏» خواندند، سعد چون خود بناى‏اقامت داشت، نماز را تمام خواند و چون روز جمعه رسيد،اولين «نماز جمعه‏»درماه صفر سال شانزدهم هجرت، كه «فتح المداين‏» واقع شد (82) برگزار گرديد، و كاخ‏«مداين‏»را مسجد قرار دادند (83) .

«ابوريحان بيرونى‏» مى‏نويسد: سعد وقاص، پس از يكماه (جنگ و تلاش) مداين‏را گشود (84) .

حفظ بيت المال

در مورد عظمت جنگى، كه «سلمان فارسى‏» و «جابر بن عبدالله انصارى‏» وبسيارى از بزرگان صحابه در آنحضور داشته‏اند، سخنهاى فراوانى مى‏توان گفت،كه گوشه‏هايى از شيوه‏هاى آنان را در جنگ و پيروزى مطالعهكرديم.

اما رفتار بسيار مهم و آموزنده مسلمانان در اين جنگ و فتح، موضوع حفظ اموال‏بيت المال مسلمانان است، زيراغنيمتهاى جنگى كه از جمله دارايى‏هاى عمومى‏محسوب مى‏شود، بايد به ابواب جمعى و خزانه بيت المال واريزگردد، تا حاكم‏اسلامى نخست‏به وضع رزمندگان و جنگاوران رسيدگى كند، نيازمنديهاى آنان راتامين نمايد، وسپس اين در آمد را در جهت مصالح مسلمانان و تقويت‏حوزه اسلام‏به كار گيرد.

آرى، درباره ايمان، روح صداقت، امانتدارى، درستكارى، و بالاخره، معنويت وآخرت نگرى مسلمانان رزمندهپيراسته از خود باختگى و آلودگى به زخارف‏دنيايى «سعدبن ابى وقاص‏» فرمانده سپاه اسلام مى‏گويد: والله انالجيش لذوامانة...

به خدا سوگند، اين ارتش امانتدارى است، اگر اين جهت نبود كه سپاه اسلام در«جنگ بدر» حق تقدم را داشتند، مى‏گفتم: اينان بر «سپاه بدر» برترى دارند.. (85) .

جابر بن عبدالله انصارى‏» مى‏گويد: به خدايى كه غير از او خدايى نيست، ما بركسى از «اهل قادسيه‏» اطلاعنيافتيم كه آخرت خود را با دنيا طلبى آميخته باشد،فقط به سه نفر مشكوك شديم، كه بعد فهميديم آنان همداراى امانتدارى و زهدبالايى هستند. (86) خليفه هم وقتى مشاهده كرد، شمشير گران قيمت كسرى، وجواهرهاى فراوانى‏را سپاه اسلام آورده‏اند، آنان را مورد تقدير قرار داد و گفت: اينان مردم امانتدارى‏هستند (87) .

«ابو عبده عنبرى‏» روايت كرده است: وقتى مسلمانان «مداين‏» را فتح كردند و به‏آن شهر انباشته از اموال وجواهرهاى سلطنتى قيمتى وارد شدند، مردى آمد و«جعبه جواهر» بسيار پر ارزشى را به مسؤول امور دارايىبيت‏المال تحويل داد،وقتى افراد اين «جعبه قيمتى‏» را ديدند گفتند: ما تا كنون جواهر به اين عظمت وقيمتى رانديده بوديم و براى آن نمى‏توانيم قيمتى تعيين كنيم.

آن‏گاه از آورنده آن سؤال كردند: آيا خود هم چيزى از جواهر اين جعبه راتصرف كرده‏اى؟ او گفت: به خداوندسوگند، اگر خدا را در نظر نداشتم و خود را دربرابر او مسؤول نمى‏دانستم، هرگز چيزى از آن را نزد شمانمى‏آوردم.

افراد سپاه، با ديدن آن «جعبه جواهر» و امانتدارى آن مرد مؤمن، فهميدند اوشخصيت مؤمن و فوق العاده‏اىاست، تقاضا كردند، او خود را معرفى كند، اما وى‏به معرفى خود حاضر نشد و گفت: من نمى‏خواهم مورد تمجيدشما و ديگران‏قرار گيرم! من فقط براى رضايت‏خداوند اين كار را انجام دادم و به پاداش اوراضى هستم.

آرى، چنين روحيه صداقت و امانتدارى براى افراد، بسيار شگفت آور و تكان‏دهنده بود، بدين جهت وقتى وىبراى رفتن حركت كرد، كسى را براى شناسايى‏دنبال او فرستادند، و آن‏گاه كه او به جمع ياران خود پيوست، ازآنان خواستند او رامعرفى كنند، گفتند: او «عامر بن قيس‏» است (88) .

ظهور فرزند فارس

احمد بن محمد بن عبيدالله بن عياش، متوفاى سال 401 هجرى، علامه محمدباقر مجلسى و محدث نورى، درارتباط با سقوط ايران آن روز و پيروزى سپاه‏اسلام، داستان معجزه آسايى را روايت كرده‏اند، كه قابل اهميتاست.

خلاصه داستان اين است كه، وقتى سپاه اسلام در «قادسيه‏» پيروز شد و خبرمرگ «رستم فرخ زاد» فرمانده ارتشايران به گوش «يزدگرد» رسيد، وى تصميم‏گرفت‏با اعضاى خانواده خويش از «كاخ سفيد مداين‏» فرار كند، اماقبل از فرار جلو«ايوان مداين‏» ايستاد، و با آن ساختمان رفيع، اينگونه به سخن پرداخت:

اى ايوان مداين! بدرود، من اكنون تو را ترك مى‏گويم، اما خودم يا مردى ازفرزندانم نزد تو باز خواهد گشت،البته اين كار به زودى انجام نمى‏شود، و زمان‏آن هم معلوم نيست!

سليمان ديلمى مى‏گويد: يك روز به حضور امام صادق(ع) رسيدم، و مفهوم اين‏سخن «يزدگرد» را «مردى ازفرزندان من‏» جويا شدم. امام(ع) فرمود: منظور ازفرزندان «يزدگرد» صاحب الامر(ع) حضرت مهدى(ع) است(كه به وسيله مادرخويش «بانويه‏» يا شهربانو مادر زين العابدين(ع) دختر «يزدگرد» بوده است) اوششمين فرزندمن است، كه بدين ترتيب از نسل «يزدگرد» به وجود مى‏آيد (89) .

در بعضى از تاريخ‏ها هم آمده، به هنگام اسارت «شهربانو» امام على(ع) وى وساير بزرگزادگان را طبق سفارشرسول خدا(ص) گرامى داشت، و نگذاشت‏خليفه‏دوم مانند اسيران ديگر با آنان رفتار نمايد، و سلمان چونفارسى مى‏دانست،واسطه ازدواج آن بانو باامام حسين(ع) شد، كه از دامن وى، امام زين العابدين(ع)به دنيا آمد (90) .

5 - در جنگ «بلنجر»

جبهه ديگر جنگى را كه، سلمان فارسى در آن شركت داشته «غزوه بلنجر» بوده‏است. بلنجر، سابقا پايتخت «خزر»بوده، بعدها «آتل‏» پايتخت آنان شده (91) و خزرنام طايفه‏اى از اقوام «آريايى‏» است، كه در قديم در «تركستان‏» وسواحل غربى‏درياى خزر سكونت داشته و از سال 600 تا 950 ميلادى، در قسمت جنوب غربى‏«قفقازيه‏» داراىحكومت و قدرت بوده‏اند، و نام «درياى خزر» هم از نام آنها گرفته‏شده است (92) .

به هر حال، آن طور كه از متون تاريخى استفاده مى‏شود، سلمان فارسى در اين‏جنگ نيز شركت داشته، و پس ازآن‏كه «سلمان بن ربيعه باهلى‏» در اين جنگ شهيدشده، سلمان فارسى با سپاه اسلام، از راه گيلان و كوههاىگرگان و جنگلهاى‏مازندران، برگشته است (93) .

«قمقام زخار» مى‏نويسد: بلنجر، شهرى از شهرهاى «خزر» بوده، كه «عبدالرحمن‏بن ربيعه باهلى‏» آن را فتح كرد.سلمان فارسى هم با سردار بزرگ عرب «زهيربن‏قين‏بجلى‏» رازى را در ميان گذاشته است.

آن راز اين بود كه، زهير بن قين، آن را در سال شصت و يك هجرى، در كربلا ودر ركاب حضرت سيد الشهدا(ع)افشا كرد و به ياران خود گفت: وقتى در زمان‏فتوحات اسلامى به «بلنجر» رفتيم و خداوند فتح و پيروزى‏هايىنصيب ما كرد وغنيمتهايى هم به دست ما رسيد، سلمان فارسى به ما گفت: آيا از اين پيروزى وغنيمت‏خوشحالهستيد؟

گفتيم: آرى، چنين است.

سلمان گفت: اگر چه اين خوشحالى به جاست، اما خوشحالى واقعى آن وقتى‏است كه، جوانان آل محمد(ص) رادرك كنيد، و به حمايت و يارى آنان بشتابيد، كه‏لذت و خوشحالى آن، از اين پيروزى و غنيمت، بيشتر مى‏باشد (94) .

بارى، آن روز كه سلمان اين راز را در گوش «زهير» مى‏گفت، تا آن تاريخ كه واقعه‏كربلا رخ داد و «زهيربن قين‏» درآن شركت نمود و به شهادت رسيد، حدود سى‏سال مانده بود، و چنين كارهايى از سلمان آگاه به اسرارى، كه درفصل «حكمت وفقاهت‏» خوانديم، و در فصل «كرامات اعجاز گونه‏» هم مى‏خوانيم، سابقه فراوانى‏داشته است.

درباره تاريخ وقوع اين جنگ نوشته‏اند: جنگ «بلنجر» به سال 32 هجرت و درسال نهم خلافت «عثمان‏» واقع شد، مسلمانان آن شهر را محاصره كردند،منجنيق‏ها و ارابه‏ها نصب نمودند، چند روز به جنگ و مبارزه شديدپرداختند و درحالى كه «سلمان فارسى‏» و «ابوهريره‏» نيز حضور داشتند (و نيز در حوزه اسلام عليه‏عثمان،آشوبهايى به راه افتاده بود) (95) رزمندگان نتوانستند كارى از پيش ببرند، وسرانجام با كشته و مجروح دادن، ازمسيرهاى گيلان و گرگان و مازندران، راه‏بازگشت را پيش گرفتند! (96) .

6 - در پيكارى ديگر

از سلمان فارسى، اين زاهد دلاور، در پيكار ديگرى نيز سخن به ميان آمده، كه‏قهرا در مناطقى از سرزمينهاىايران بوده است. براين اساس «ابو نعيم‏» و نيز «ابن‏سعد» در كتاب «طبقات‏» خود آورده است:

مردى از قبيله «بنى عبد قيس‏» روايت مى‏كند: با سلمان فارسى، كه فرمانده‏گروهى از سپاهيان اسلام بود عبورمى‏كرديم، وقتى به گروهى از جوانان ارتشى‏برخورد كرديم، آنان خنده‏اى سر دادند، با مشاهده سلمان (كه غيرعرب بود ولباسهاى ساده‏اى به تن داشت) به استهزاء گفتند: اين شخص فرمانده شماست؟!

آن مرد مى‏گويد: به سلمان گفتم: اى ابو عبدالله! آيا مى‏بينى اينان چه مى‏گويند؟!

سلمان گفت: كارى نداشته باش، آنان را به حال خود واگذار، خير و شر بعد ازاين روشن مى‏شود، اما اگر توانستىخاك بخورى و حتى امير بر دو نفر نباشى، اين‏كار را انجام بده، و از آه و ناله افراد مظلوم و درمانده بپرهيز، زيرادعاى آنهامستجاب مى‏شود (97) .

شهرسازى

ابتكار سلمان را براى طرح منجنيق و نيز مهارتها و سياستهاى جنگى اين حكيم‏زاهد را مطالعه كرديم، اما ذوقاين ايرانى خردمند مؤمن در اين جهات خلاصه‏نمى‏شده، بلكه براى تاسيس شهر «كوفه‏» در سال هفدهم هجرى،نقش تعيين‏كننده‏اى داشته است.

در تاريخ مى‏خوانيم: خليفه دوم از وضع جسمانى ارتش اسلام، در مناطق آزادشده آن روز ايران، كه آب و هواىنامساعد، آنان را رنجور كرده بود، مطلع شد،بدين جهت‏به «سعد وقاص‏» فرمانده سپاه نوشت، مكان مناسبىبراى سكونت‏آنان تاسيس گردد. سعد هم سلمان فارسى و حذيفة بن يمان را مامور يافتن مكان‏مناسبى كرد، كههم به «مداين‏» نزديك باشد و هم خيلى از «مدينه‏» دور نباشد.

سلمان از جانب غرب «فرات‏» حركت كرد، و حذيفة هم در شرق فرات به‏جست و جو پرداخت، تا اين‏كه هر دو درمحل «كوفه‏» به هم رسيدند و آنجا را براى‏ساختن شهر مناسب تشخيص دادند، چون آب و هواى مناسبى داشت، كه با وضع‏مزاجى مسلمانان سازگار بود.

آنان در آن مكان نماز خواندند، و نتيجه بررسى خود را به «سعد وقاص‏» فرمانده‏ارتش گزارش دادند، و بدينترتيب در سال هفدهم هجرى، در سرزمينى كه افراد ونيروهاى ارتشى براى سكونت‏خويش، اطاقكهايى از نى وحصير به وجود آورده‏بودند، با تشخيص سلمان و حذيفه، و به دستور «سعد بن ابى وقاص‏» شهر كوفه‏تاسيسگرديد، و محل زندگى نيروهاى ارتشى مسلمان، از حالت صحرايى واردوگاهى، به شهر تبديل يافت (98) .

در اصفهان

سلمان فارسى را، اصالتا اهل اصفهان و فرزند يكى از افراد سرشناس و رئيس‏كشاورزان آن سامان دانستيم، كهسپس با اعضاى خانواده خويش به «كازرون شيراز» هجرت نموده‏اند، و در آنجا مى‏زيسته‏اند، چنانكه رسولخدا(ص) هم‏نامه‏اى به برادر سلمان و خاندان وى در «كازرون‏» نوشته است.

از سوى ديگر، طبق منابع تاريخى، اصفهان در سال 23 هجرى، به فرماندهى‏«ابوموسى اشعرى‏» فتح گرديده (99) و به حوزه اسلام پيوسته است، و برخى بر اين‏عقيده‏اند، كه سلمان پس از اين پيروزى، بازگشت موقتى بهاصفهان داشته است.

احمد بن عبدالله، معروف به «ابو نعيم اصفهانى‏» نويسنده دو كتاب: حلية‏الاولياء و طبقات الاصفياء، و تاريخاصفهان، متولد 334 و متوفاى 430 هجرى، كه‏در اصفهان مى‏زيسته و در همانجا درود حيات گفته (100) نوشتهاست: پس از فتح‏اصفهان، سلمان به آنجا آمده، مدتى را در «جى‏» مانده، در آنجا مسجدى هم‏ساخته، و ابواسحاق از قول «ابو الحجاج ازدى‏» بازگو نموده، كه با سلمان دراصفهان ملاقاتى هم داشته است (101) .

و شايد هم سلمان، به خاطر پارسى بودن، براى راهنمايى سپاه اسلام، و براى‏تبليغ و ترويج اسلام، اين سفر راانجام داده باشد.

پى‏نوشتها:

1. السيرة النبوية، ج 2، ص 137، بحار الانوار، ج 19، ص 104.

2. بحار الانوار، ج 19، ص 105.

3. نفس الرحمن، ص 119، الدرجات الرفيعة، ص 119.

4. السيرة‏النبوية، ج‏1، ص‏234، اسدالغابه، ج 2، ص 330بحار الانوار، ج 22، ص 365.

5. سوره احزاب، آيه 22.

6. السيرة النبويه، ج 3، ص 224.

7. تاريخ پيامبر اسلام، ص 80 - 378، التنبيه و الاشراف، ص 216.

8. تاريخ پيامبر اسلام، ص 380.

9. تفسير القمى، ج ، ص 177، نفس الرحمن، ص 146.

10. السيرة النبيوية، ج 3، ص 235، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 50.

11. نفس الرحمن، ص 146، تفسير القمى، ج 2، ص 177.

12. تاريخ پيامبر اسلام، ص 382.

13. سيرة النبوية، ج 13، ص 231.

14. مجمع البيان، ج 1، ص 427، نفس الرحمن، ص 147.

15. الدرجات الرفيعة، ص 219، سيرة النبوية، ج 3، ص 235.

16. نفس الرحمن، ص 145، مجمع البيان، ج 1، ص 427.

17. سيرة‏الحلبية، ج 2، ص 632، نفس الرحمن، ص 146، مغازى واقدى، ج 2، ص 334.

18. نفس الرحمن، ص 149، السيرة الحلبية، ج 2، ص 635، السيرة النبوية، ج 3، ص 430.

19. تاريخ پيامبر اسلام، ص 382.

20. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 67.

21. السيرة‏النبوية، ج 3، ص 239، الاستيعاب، ج‏2 ، ص 58.

22. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 51، السيرة النبوية، ج 3، ص 239.

23. تاريخ پيامبر اسلام، ص 402.

24. سوره احزاب‏آيات 9 - 25.

25. الاستيعاب، ج 2، ص 58.

26. اسد الغابه، ج 2، ص 330.

27. شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 35.

28. الاصابه، ج 2، ص 62.

29. سوره توبه، آيات 25 - 26.

30. تاريخ پيامبر اسلام، ص 589، و رجوع كنيد به كتاب: زنان دانشمند و راوى حديث، اثر ديگر اينجانب.

31. السيرة النبوية، ج 4، ص 131.

32. الارشاد، للمفيد، ص 69، تاريخ پيامبر اسلام، ص 595.

33. تاريخ پيامبر اسلام، ص 595، ارشاد مفيد، ص 69.

34. تاريخ الامم و الملوك، ج ، ص 133، السيرة النبوية، ج 4، ص 125.

35. السيرة النبويه، ج 4، ص 126.

36. السيرة النبوية، ج 4، ص 121; بحارالانوار، ج 21، ص 161، مغازى واقدى، ج 3، ص 706.

37. تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 133، تاريخ پيامبر اسلام، ص 600.

38. السيرة النبوية، ج 4، ص 125، تاريخ پيامبر اسلام، ص 598.

39. مروج الذهب، ج 2، ص 308.

40. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 143.

41. نهج البلاغه فيض، ص 442، خ 146، ارشاد مفيد، ص 111.

42. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 143.

43. فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 660، فرهنگ معين، اعلام، ج 6، ص 1424 لغت نامه دهخدا،ج‏38، ص22.

44. مروج الذهب، ج 2، ص 312، تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 83.

45. فتوح البلدان، ترجمه، ص 364.

46. حياة الصحابة، ج 1، ص 214.

47. الاخبار الطوال، ص 115، فتوح البلدان، ص 365.

48. ارشاد مفيد، ص 111.

49. الاخبار الطوال، ص 115 -114.

50. تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 87.

51. مروج الذهب، ج 2، ص 312.

52. تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 92.

53. مروج الذهب، ج 2، ص 312.

54. فتوح البلدان، ص 364.

55. تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 105، و فتوح البلدان، ص 365.

56. تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 88.

57. فتوح البلدان، ص 369، ناسخ التواريخ خلفاء، ج 2، ص 61.

58. حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 151.

59. لغت نامه دهخدا، ج 16، ص 1217 و ج 45، ص 14، فرهنگ معين، اعلام، ج 6، ص 1936.

60. المنجد، اعلام، ص 644.

61. حياة الصحابة، ج 1، ص 125، مكاتيب الرسول، ص 90، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 77.

62. مكاتيب الرسول، ص 92، حياة الصحابة، ج 1، ص 123.

63. نفس الرحمن، ص 149، السيرة الحلبية، ج 2، ص 635.

64. حياة الصحابة، ج 1، ص 213.

65. فتوح البلدان، ص 376، الاخبار الطوال، ص 120.

66. الاخبار الطوال، ص 120، فتوح البلدان، ص 375.

67. فتوح البلدان، ص 376.

68. سوره يس، آيه 38.

69. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 173.

70. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 172، الاخبار الطوال، ص 121.

71. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 172، الاخبار الطوال، ص 121.

72. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 172، الاخبار الطوال، ص 121.

73. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 173.

74. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 173.

75. فتوح البلدان، ص 375.

76. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 174.

77. حياة الصحابة، ج 1، ص 121.

78. سوره آل عمران، آيه 26.

79. مجمع البيان، ج 2، ص 427.

80. سوره دخان، آيه 25 تا 28.

81. حياة الصحابة، ج 1، ص 212.

82. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 174 و 177.

83. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 174 و 177.

84. آثارالباقية، ص 194.

85. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 177.

86. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 177.

87. تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 177.

88. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 176.

89. مقتضب الاثر، ص 40، بحار الانوار، ج 51، ص 164، نفس الرحمن، ص 643.

90. فتاوى صحابى كبير، ص 132، قابوسنامه، ص 117.

91. فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 277 حدود العالم، ص 192.

92. فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 391.

93. فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 113.

94. فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 113، عنصر شجاعت، ج 1، ص 254.

95. تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 78، فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 595.

96. تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 78، فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 595.

97. فتاوى صحابى كبير...، ص‏105، سلمان‏الفارسى، ص‏127، حلية‏الاولياء، ج‏1، ص‏199.

98. كامل ابن اثير، ج 2، ص 362، فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 110، سلمان فارسى، ص 233، ناسخ‏التواريخخلفاء، ج 2، ص 178، نفس الرحمن، ص 262، فتوح البلدان، ص 409.

99. فتوح البلدان، ص 439.

100. فرهنگ عميد تاريخ و جغرافيا، ص 101.

101. تاريخ اصفهان، ج 1، ص 117، معجم البلدان، ج 2، ص 270.

back indexnext
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation