بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سلمان فارسی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

فصل 6: در محضر على(ع) و فاطمه(س)

در محضر على (ع) و فاطمه (س)

بيعتى كه داستان آن را در فصل قبل خوانديم، و يك «فلته‏» و حادثه ناگهانى دراسلام عنوان يافته، در مسجدرسول خدا(ص) در مدينه به حسب ظاهر صورت‏گرفت، اما چنين بيعتى، تا چه اندازه استمرار نبوت ومشكل‏گشاى جامعه نوبنياداسلامى بوده است؟ در ادامه اين فصل بررسى مى‏كنيم.

اما اينكه، اين بيعت را «خليفه دوم‏»، «فلته‏» (1) يعنى كار ناگهانى، يا عمل اشتباهى‏خوانده، آيا به راستى «ناگهانى‏» و«بدون مقدمه‏» و يك «حادثه‏» بوده است؟ اين رانمى‏توان باور داشت، زيرا مسايل پيدا و پنهان تاريخى گواهىمى‏دهد، كه ازسالهاى پيش تداركهايى ديده شده بود، تا على(ع) از حق امامت و هدايت محروم‏گردد. پيامبر(ص) هم در مراحل مختلف و با بيانهاى گوناگون، وضع پس از رحلت‏خويش را بيان كرده بود و امت را از ضررهاىحوادث آينده، سخت‏بيم داده بود،كه نگاه گذرايى به برخى از آن موارد مى‏افكنيم:

1- يك وقت امام على(ع) به همراه رسول خدا(ص) مى‏رفت، چشم على(ع) به‏باغى افتاد و آن را زيبا توصيفكرد، اما رسول خدا(ص) فرمود: اى على جان! باغ‏تو در بهشت از اين باغها زيباتر مى‏باشد. بدين ترتيب ازفت‏باغ گذشتند و اين‏گفت و گو انجام گرفت، آنگاه رسول خدا(ص) على(ع) را در آغوش گرفت و گريه‏كرد وعلى(ع) هم به گريه افتاد!

اما وقتى على(ع) علت گريه رسول خدا(ص) را جويا شد، آن حضرت فرمود:ابكى لضعائن فى صدور قوم لا تبدوالك، الا من بعدى...

براى اين جهت گريه مى‏كنم، كه كينه‏هايى كه هم اكنون در سينه‏هاى گروهى‏نسبت‏به تو وجود دارد، پس ازوفات من ظاهر مى‏شود!

على(ع) عرض كرد: در چنين وقتى آيا دين من نابود خواهد شد؟!

رسول خدا(ص) فرمود: بل فيها حيات دينك (2) .

2- امام على(ع) فرموده است: يكى از مطالبى كه رسول خدا(ص) آن را با من درميان گذاشت، اين بود كه: انالامة ستغدربك من بعدى (3) .

پس از رحلت من، امت‏با تو حيله و تزوير روا خواهد داشت.

4- ابن عباس، روايت مى‏كند: يك روز پيامبر(ص) به پا خاست و براى ماخطابه‏اى بدين شرح ايراد كرد: اىمردم! شما در حالى در قيامت‏به پيشگاه خداوندمحشور مى‏شويد، كه پابرهنه، عريان و ختنه نشده مى‏باشيد!سپس قرائت كرد:همانطور كه شما را در آغاز خلقت پديد آورديم، باز زنده مى‏گردانيم... (4) .

سپس فرمود: اين را بدانيد كه، اولين كسى كه روز قيامت پوشيده مى‏شود،ابراهيم خليل(ع) است.

بعد گروهى از امت مرا مى‏آورند، و به طرف شمال (اهل شقاوت و دوزخيان كه‏نامه عمل آنها به دست چپ است) (5) مى‏برند! اما من كه از ديدن آن وضع ناراحت‏مى‏شوم، مى‏گويم:

پروردگارا! اينان امت من هستند! ولى خطاب مى‏رسد: انك لا تدرى ما احدثوابعدك... انهم لم يزالوا مرتدينعلى اعقابهم، منذ فارقتهم (6) .

تو نمى‏دانى اينان پس از وفات تو، چه حوادثى پديد آوردند، اينان پيوسته راه‏ارتداد، و انحراف را پيمودند، و پساز تو، واپسگرايى به قبل از اسلام را شروع‏كردند!

4- «طبرى‏» مى‏نويسد: ابن عباس روايت مى‏كند: من به «عبدالرحمن بن عوف‏»قرآن مى‏آموختم، يك سال او بايكى از صحابه به حج رفت، در «منا» طلحة بن‏عبيد، گفته بود: اگر «عمر» بميرد، من با على(ع) بيعت مى‏كنم، امااين مطلب‏موجب ناراحتى شديد عمر گرديد، تا جايى كه در مقام تنبيه «طلحه‏» برآمده بود.

ولى او را به خاطر قداست آن سرزمين و حضور زائران از تنبيه منصرف كردند، تااينكه به مدينه آمد و جمعه بركرسى خطابه قرار گرفت و گفت: شنيده‏ام كسى ازشما گفته، اگر اميرالمؤمنين(عمر) بميرد، من با فلانى بيعتمى‏كنم، هرگز كسى‏فريفته اين كار نشود.. (7) .

5- وقتى فرزند رسول خدا(ص) - عبدالله - از دنيا رفت و آن بزرگوار ديگر فرزندپسرى نداشت، «عاص‏بن وائلسهمى‏» به آن حضرت، عنوان «ابتر» داد، يعنى‏كسى كه نسل و نتيجه‏اى ندارد و با مرگ او، نام و راه و مكتب اوپايان مى‏يابد! (8) .

اما خداوند «سوره كوثر» را نازل كرد، كه يك معناى آن «خير كثير» مى‏باشد، وعالى‏ترين «خير كثيرى‏» كه بهپيامبر(ص) از جانب خداوند عطا شده، با توجه به‏منظور دشمن، مبنى بر «مقطوع نسل بودن پيامبر» حضرتفاطمه زهرا(س)مى‏باشد.

از مجموع نمونه‏هاى حديثى و تاريخى، كه مطالعه كرديم، چند نتيجه بدست مى‏آيد:

الف: رسول خدا(ص) حذف على(ع) را از ميدان رهبرى امت‏بيان كرده، آن رابه گوش افراد رسانده، و حتىمخالفان را از عمل نارواى خويش بيم داده و نيزمجازات اخروى آنان را هم بيان داشته است.

ب : موضوع انتظار قطع استمرار نبوت، در «قالب امامت‏» سابقه ديرين داشته وحتى «عاص بن وائل‏» دشمنجانى پيغمبر(ص)، طرح آن در سر مى‏پرورانده، وانتظار داشته، با رحلت پيامبر(ص) راه رسالت آن حضرتمختومه گردد.

ج : «فلته‏» و ناگهانى بودن بيعتى كه در فصل قبل گذشت، به حسب شواهدتاريخى و به اعتراف «خليفه دوم‏»اصل آن ناگهانى نبوده، و با تفاهم و انديشه‏هاى‏قبلى صورت گرفته، بلكه نسبت‏به تعيين مصداق آن، يعنى«ابوبكر» مسئله، حالت‏ناگهانى يا جهت ديگر به خود گرفته، و از دست ديگران، كه آن را «فلته‏» ناميده‏اند،بيرونرفته است.

به هر حال، به روايت «سيوطى‏» ابوبكر از دوشنبه بيستم ربيع‏الاول سال يازدهم‏هجرت، تا شب سه‏شنبه بيست و و به‏اعتراف «ابن قتيبه دينورى‏» مدت دو سال و چند ماه (10) و بهنوشته «يعقوبى‏» ابوبكردو سال و چهار ماه خلافت نمود (11) .

البته در اين مدتها، فتوحاتى براى مسلمانان بدست آمد، اما آيا چنين‏زمامدارانى توانسته‏اند، رهبرى جامعهاسلامى را با همه ويژگى‏هاى لازم لباس عمل‏بپوشانند، و بخصوص در مقام والاى علم و دانش، پاسخگوىعالمان ودانشمندانى كه به مدينه مراجعه مى‏كردند و بر اساس مبانى دينى خود پرسشهايى‏داشتند، توانمندباشند؟ تاريخ در اين باره وضع نگران كننده‏اى ارائه مى‏كند!

بخصوص اينكه نفوذ اسلام در عصر رسول خدا(ص) در گستره بخش وسيعى ازجهان آن روز موجب گرديده بود،كه امپراتورى ايران در مقابل دعوت آن حضرت‏عصيان ورزد، و پس از رحلت رسول خدا(ص) اين عصيان بهصورت مقابله درآمده بود، ولى چون ايران آن روز كتاب آسمانى متقنى نداشت كه در برابر اسلام‏هجوم فرهنگىصورت دهد، زمزمه حركت نظامى خود را ساز كرده بود، كه اين كارموقعيت اسلام را تهديد مى‏كرد، و شرح آنرا در فصل «در جبهه‏هاى جنگ‏»مطالعه مى‏كنيم.

اما، امپراتورى «روم مسيحى‏» غير از حركت جنگى، كه آن را در سرزمين شام وفلسطين و تبوك، آغاز كرده بود، (12) با توجه به اينكه كتاب آسمانى نيز داشت،مى‏توانست‏با اسلام «نبرد علمى‏» و «هجوم فرهنگى‏» نيز به عمل آورد، واز اين‏ناحيه، خطر بزرگى متوجه جامعه نوبنياد اسلامى گردد، كه يك نمونه مهم آن را درفصل «كتاب سلمان،خبر جاثليق‏» بررسى مى‏كنيم.

اضافه بر اين دو جبهه مخالف و درگير با اسلام، يهوديان نيز از خلا علمى پس از رسول خدا(ص) استفادهمى‏كردند، و گاهى از راه مطرح كردن بحثهاى علمى وكلامى به بحث و گفت و گو و مناظره مى‏پرداختند، كهيك نمونه آن سؤالهاى يك‏يهودى از «خليفه اول‏» بدين شرح است:

حلال مشكلات

«انس بن مالك‏» روايت كرده است: پس از وفات رسول خدا(ص) يك مرديهودى به مدينه آمد، و مى‏خواستمسايلى را از خليفه پيغمبر(ص) سؤال كند.مردم با اشاره «ابوبكر» را به او معرفى كردند.

مرد يهودى نزد ابوبكر رفت و گفت: من مى‏خواهم چند چيز از تو سؤال كنم، كه‏آنها را غير از پيامبر(ص) ياوصى او نمى‏داند!

ابوبكر گفت: هر چه مى‏خواهى سؤال كن.

مرد يهودى گفت: به من بگو، آنچه از خدا نيست، آنچه نزد خدا نيست، و آنچه‏را خدا نمى‏داند، چيست؟!

ابوبكر گفت: اينها مسايل كفرآميز است. آنگاه ابوبكر و گروهى از مسلمانان، مرديهودى را مورد پرخاش و حملهقرار دادند!

اما «عبدالله بن عباس‏» كه در مجلس حضور داشت، از اين برخورد ناراحت‏شدو گفت: درباره اين مرد انصاف بهخرج نداديد و خوشرفتارى نكرديد.

ابوبكر گفت: مگر نشنيدى چه مى‏گفت؟!

عبدالله بن عباس، پاسخ داد: اگر براى سؤالهاى او جوابى داريد، بيان كنيد و اگرنه، او را نزد على(ع) ببريد،چون من از پيغمبر(ص) شنيدم كه درباره على‏بن ابى‏طالب مى‏فرمود: خدايا! قلب او را هدايت گردان، و زبانوى را استوار بدار.

آنگاه، ابوبكر و جمعيتى كه آنجا حضور داشتند، به حضور على(ع) رسيدند،اجازه گرفتند و ابوبكر گفت: اىابوالحسن! اين مرد سؤالهاى كفرآميزى را از من‏پرسيده است! على(ع) خطاب به مرد يهودى، فرمود: سؤالهاىتو چيست؟

مرد يهودى گفت: من چيزهايى از تو سؤال مى‏كنم، كه آنها را جز پيغمبر(ص) ياجانشين او كسى نمى‏تواندجواب بدهد.

على(ع) فرمود: سؤالهاى خود را بيان كن.

مرد يهودى، سؤالهاى سه گانه خود را تكرار كرد.

على(ع) فرمود: آنچه را خدا نمى‏داند، اين همان ادعاى شما ملت‏يهود است،كه مى‏گوييد: عزير، فرزند خداست،و خدا مى‏داند كه «عزير» فرزند او نيست (13) .

اما آنچه مى‏پرسى كه من جواب دهم: نزد خدا نيست، هيچگاه ظلم و ستم، نزدخدا نيست و خداوند متعال بههيچ بنده‏اى ظلم و ستم روا نمى‏دارد (14) .

اما اينكه مى‏پرسى براى تو بيان كنم، آن چيست كه خداوند آن را ندارد؟ بايدبگويم: آن شريك است، كه خداندارد.

مرد يهودى با شنيدن اين پاسخها، گفت: اشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدارسول‏الله، و انك وصى رسول‏اللهصلى الله عليه و آله.

ابوبكر و مسلمانانى كه آنجا حضور داشتند و پاسخهاى على(ع) و مسلمان‏شدن مرد يهودى را مشاهده كردند،گفتند: اى مشكل‏گشاى غمها و گرفتارى‏ها (15) .

به هر حال، همراهى و ارتباط تنگاتنگ سلمان، با امام على(ع) در مراحل‏مختلف صورت گرفته، امام صادق(ع)سلمان فارسى را از جمله سه نفر يا هفت‏نفرى معرفى كرده، كه از پيمان اطاعت على(ع) عدول نكردند (16) و «ابنابى الحديد»هم نوشته است: كان سلمان من شيعة على عليه‏السلام و خاصته (17) .

سلمان از شيعيان خاص على(ع) بود. و چنانكه در مراحل ديگر اين كتاب‏مطالعه مى‏كنيم، در عين حالى كه وىبا اجبار تن به بيعت ابوبكر مى‏دهد، ارتباطخويش را با امام على(ع) محفوظ مى‏دارد، و احكام و مسائل وراهنمايى‏هاى لازم‏خود را، از آن حضرت دريافت مى‏دارد.

در خدمت فاطمه(س)

سلمان فارسى، بلكه سلمان محمدى(ص) و علوى(ع)، كه مقام درخشان وجاويدان «منا اهل البيت‏» را دريافتداشته، براى درك فضيلت ملاقات و دريافت‏فيض از اين «بيت‏» كه عنصر اساسى و حياتى آن را، فاطمه(س)شكل مى‏بخشد، ازديگران سزاوارتر مى‏باشد.

بر اين اساس، ملاحظه مى‏كنيم، سلمان در عين حالى كه شاگرد ممتاز مكتب‏رسول خدا(ص) و صحابى بزرگوارو برگزيده آن حضرت مى‏باشد، پيروى و دفاع ازساحت مقدس امامت على(ع) را به جان خريده و در آن راهتلخى‏ها چشيده، براى‏او نسبت‏به حضرت فاطمه زهرا(س) حساب جداگانه‏اى باز مى‏شود، عنايت‏خاصى مبذولمى‏گردد، و از اين ناحيه نيز مقامى ارجمند مى‏يابد، كه در اين‏جانمونه‏هايى از جنبه‏هاى معنوى سلمان، و عنايتمخصوص پيغمبر(ص) و امام‏على(ع) را، در ارتباط با حضرت فاطمه(س) مطالعه مى‏كنيم:

1- به هنگام عروسى

طبق بيان امام جعفر صادق(ع): فاطمه(س) بيستم جمادى الثانى، در حالى كه‏چهل و پنج‏سال از عمر نبىگرامى اسلام مى‏گذشت، در «مكه‏» چشم به جهان‏گشود، در مكه مدت هشت‏سال، و در «مدينه‏» ده سال زيست... (18) .

بر اساس روايتى كه از پيامبر(ص) وارد شده، موضوع ازدواج فاطمه(س) با امام‏على(ع) يك دستور آسمانى بوده (19) و تاريخ برقراى اين ازدواج را، همانطور كه دركتاب «فاطمه(س) الگوى زن مسلمان‏» نوشته‏ايم، در حالى كهفاطمه(س) حدودده سال داشته، اول يا ششم ذيحجه سال دوم يا سال سوم هجرت، مى‏توان دانست (20) .

به هر حال، پس از آنكه رسول گرامى اسلام، دستور آسمانى اين ازدواج را،براى عمار ياسر، سلمان فارسى وعباس بن عبدالمطلب بيان كرد، و على(ع) را نيزدر جريان گذاشتند (21) شب عروسى فاطمه(س) فرا رسيد.

شب عروسى حضرت فاطمه(س) رسول خدا(ص) دستور داد، استر سفيد وسياه رنگ زيبايى را آوردند، رسولخدا(ص) روى آن پارچه تميزى پهن كرد، آنگاه‏به فاطمه فرمود: سوار آن مركب شود.

اما رسول خدا(ص) از ميان همه ياران و اصحاب، سلمان مؤمن محاسن سفيدكهنسال را برگزيد و به او دستورداد: مهار آن مركب را در دست‏بگيرد، از جلوحركت كند، و خود و ساير اعضاى كاروان كوچك متين و آرام، دركوچه باريك‏«مدينه‏»، از عقب سرحركت مى‏كردند و همآهنگ با فرشته‏هاى آسمانى، تكبيرگويان، فاطمه(س) را، به خانه امام على(ع) رساندند (22) .

2- تسلى به فاطمه(س)

از امام جعفر صادق(ع) روايت‏شده: وقتى على(ع) را براى بيعت‏با «ابوبكر» به‏مسجد مى‏بردند، فاطمه(س) باتن رنجور از خانه بيرون آمد، و همه زنان بنى هاشم‏نيز همراه آن بانوى اسلام حركت كردند. وقتى فاطمه(س)نزديك قبر پيغمبر(ص)رسيد، فرياد برداشت: پسر عمويم را رها كنيد، به خدايى كه محمد(ص) را بهحق‏فرستاده، اگر على(ع) را رها نكنيد، موى خود را پريشان مى‏كنم، پيراهن‏پيغمبر(ص) را روى سر مى‏گذارم،و به درگاه خداوند ناله و نفرين سر مى‏دهم...

سلمان مى‏گويد: من نزديك فاطمه(س) بودم، نگرانى شديد او را مشاهده‏مى‏كردم، و نيز مى‏ديدم ديوارهاىمسجد به لرزه درآمده و نزديك بود خراب شود،بدين جهت گفتم: اى بانوى من! صبر و مقاومت داشته باش،خداوند پدر تو رارحمت‏براى امت قرار داده، تو نيز نفرين نكن كه گرفتارى فراهم مى‏شود (23) .

طى روايت ديگرى امام على(ع) فرمود: سلمان! فاطمه(س) را مهار كن تا مبادانفرين كند، زيرا مدينه زير و رومى‏گردد (24) .

3- شاهد امداد غيبى

امام باقر(ع) روايت كرده است: يك وقت رسول خدا(ص) سلمان را براى انجام‏دادن كارى، به خانه فاطمه(س)فرستاد.

سلمان مى‏گويد: وقتى در خانه فاطمه(س) رسيدم، اندكى توقف كردم تا براى‏وارد شدن سلام بدهم، در همانحال زمزمه فاطمه(س) را شنيدم، كه در حياط كوچك‏خانه قرآن مى‏خواند، وقتى اطلاع دادم و به داخل حياطوارد شدم، مشاهده كردم‏آسياب دستى آن حضرت، بدون اينكه كسى پيش آن باشد، خود مى‏چرخيد وگندم‏خورد مى‏كرد.

با مشاهده آن صحنه، به حضور رسول خدا(ص) برگشتم و گفتم: اى رسول‏خدا(ص) من امروز چيز عجيبىديدم!

رسول خدا(ص) فرمود: سلمان! هر چه را ديدى و شنيدى بيان كن.

من صحنه چرخيدن آسياب كوچك، را بدون اينكه كسى آن را حركت دهد،بيان كردم.

رسول خدا(ص) با شنيدن سخن تعجب آميز من لبخندى زد و فرمود: اى‏سلمان! خداوند قلب و جوارح دخترمن فاطمه(س) را از ايمان انباشته ساخته، اومشغول عبادت و اطاعت‏خداوند بوده، و خداوند مهربان هم براىاو فرشته‏اى‏فرستاده، كه نام او «رحمة‏» مى‏باشد، و آن فرشته براى فاطمه(س) آسياب مى‏چرخانده،و خداوندبدين وسيله او را از كمك دنيا و آخرت بى‏نياز گردانيده است (25) .

4- ناظر رنج و تلاش

«مفضل بن عمر» مى‏گويد: امام صادق(ع) از سلمان فارسى، روايت كرده، كه‏سلمان گفته است: يك روز به همراهرسول خدا(ص) براى مسجد و نماز مى‏رفتيم،وقتى مقابل در خانه على بن ابى طالب(ع) رسيديم، صدايى ازداخل خانه شنيدم كه‏مى‏گفت: سردردم شديد شده، گرسنگى رنجم مى‏دهد، و دستم از آسياب كردن«جو»ناتوان گرديده است!

سلمان مى‏گويد: با شنيدن اين سخنان، سخت ناراحت و منقلب شدم، نزديك‏درب خانه رفتم و آن را آهستهكوبيدم «فضه‏» خدمتگزار فاطمه(س)، جواب داد وگفت: كيست در مى‏زند؟

گفتم: من سلمان، فرزند اسلام هستم.

فضه گفت: اى ابوعبدالله! اندكى عقب برو، چون فاطمه(س) پشت در آمده وپوشش كافى ندارد (26) .

من عباى خود را برداشتم و به داخل خانه افكندم، تا فاطمه(س) براى پوشش‏كامل خود از آن استفاده كند،فاطمه(س) از آن استفاده كرد و گفت: فضه! به سلمان‏بگو داخل خانه شود، چون به خداى كعبه، سلمان ازخاندان ما است.

سلمان مى‏گويد: من وارد خانه شدم، مشاهده كردم، فاطمه(س) نشسته و باآسياب كوچكى كه جلو او قرار دارد، «جو» را آرد مى‏كند، اما دسته آسياب در اثرمجروح شدن دست آن بانوى بزرگ، خون‏آلود گرديده و خون آنروى سنگ‏آسياب ريخته است! آن حضرت با من احوال‏پرسى كرد و مرا مورد لطف و مهربانى‏قرار داد.

اما مشاهده كردم، حسن بن على(ع) كه (كودكى بود) كنار خانه نشسته و ازگرسنگى مى‏نالد! گفتم: اى دختررسول خدا(ص)! خدا مرا فداى تو گرداند، تو بادست مجروح و ناتوان «جو» آسياب مى‏كنى، و فضه در كنار توايستاده است؟

فاطمه(س) فرمود: آرى، اى ابو عبدالله! حبيب من رسول خدا(ص) سفارش‏كرده است، يك روز فضه كار خانهرا انجام دهد و روز ديگر من، ديروز نوبت او بوده‏و امروز نوبت من است، كه كار خانه را انجام دهم.

سلمان مى‏گويد: گفتم: خدا مرا فداى تو گرداند، من هم خدمتگزار مطيعى‏هستم. فاطمه(س) فرمود: تو ازخاندان ما هستى.

من گفتم: يكى از دو كار را انجام مى‏دهم، يا «جو» را آرد مى‏كنم، يا حسن كوچك‏را سرگرم مى‏نمايم.

فاطمه(س) فرمود: اى ابوعبدالله! من كودك را آرام مى‏كنم، چون به من انس‏بيشترى دارد، تو كار «جو» آردكردن را انجام بده.

سلمان مى‏گويد: من نشستم و مشغول آسياب كردن قسمتى از «جوها» شدم، كه‏اذان نماز را شنيدم، در نتيجهكار را تعطيل كردم، خود را به مسجد رساندم، و درنماز جماعت‏به پيغمبر(ص) اقتدا نمودم.

وقتى نماز پايان يافت، نزد على بن ابى‏طالب(ع) كه در جانب راست رسول‏خدا(ص) نشسته بود رفتم، عباى او رابا دست گرفتم و گفتم: تو اينجا هستى؟ درحالى كه فاطمه(س) براى آرد كردن «جو» رنجور و ناتوان شده است؟

على(ع) با شنيدن اين خبر ناراحت‏شد، و در حالى كه اشك چشم وى روى‏محاسنش مى‏ريخت و پيغمبر(ص)نيز به او مى‏نگريست، مسجد را ترك گفت، اماطولى نكشيد و در حالى كه خوشحال بود و لبخند ملايم به چهرهداشت‏بازگشت.

رسول خدا(ص) به او فرمود: عزيزم! چه شد كه گريان رفتى و خندان بازگشتى؟!

امام على(ع) به عرض رسانيد: پدر و مادرم به قربانت، وقتى وارد خانه شدم‏فاطمه(س) را در حال خواب ديدم،حسن هم روى سينه او به خواب رفته بود، وآسياب هم خود به خود مى‏چرخيد و «جو» آرد مى‏كرد.

رسول خدا(ص) با شنيدن اين خبر تبسمى كرد و فرمود: على! مگر نمى‏دانى كه‏خداوند فرشتگان سيارى داردكه در زمين مى‏گردند، و براى محمد و آل او تا روزقيامت‏خدمتگزارى مى‏كنند؟! (27) .

5- چادر وصله‏دار

آن روزهايى كه آيات قرآن كريم، به رسول گرامى اسلام نازل مى‏شد، تا آن‏پيام‏آور الهى، همه انسانها را به آيينحياتبخش اسلام فراخواند، با توجه به اينكه‏پيشواى عالى قدر اسلام خود، نخست كودك يتيمى بود، چوپانىمى‏كرد، و از مال‏و دارايى دنيا چيزى نداشت، آنان كه شخصيت و صلاحيت را در مظاهر مادى‏مى‏دانستند، ايرادمى‏گرفتند: چرا اين قرآن به آن دو مرد بزرگ از يكى از دو شهر،نازل نشده است؟! (28) .

منظور آنان از دو شهر، «مكه‏» و «طائف‏» بود، و منظور از دو مرد بزرگ «وليد بن‏مغيره‏» كه در مكه مى‏زيست، و«عروة بن مسعود ثقفى‏» كه در «طائف‏» زندگى‏مى‏كرد، و هر دو از نظر شهرت و دارايى، بزرگ و باخصيت‏شمرده مى‏شدند (29) .

در برابر چنين طرز تفكر غرورآميز مادى گرايانه‏اى، غير از اينكه وضع مادى‏پيامبر(ص) خوب نبود و حتى باتنگناهاى فراوانى دست‏به گريبان بود، چون به‏ارزشهاى معنوى و انسانى مى‏انديشيد و براى آن تلاش مى‏كرد،فرياد بر مى‏داشت:الفقر فخرى و به افتخر (30) .

فقر و نادارى، فخر من است، و به آن افتخار هم مى‏كنم.

بنابراين، رسول گرامى اسلام، با اين بيان، هم انديشه مادى گرايانه‏اى را، كه به‏نظر برخى از اشخاص مايهشخصيت و عظمت محسوب مى‏شد، پوچ و باطل‏اعلام كرده، و هم فقر و نادارى‏اى را كه، عظمت معنوى وخصلتهاى انسانى آن راتحت‏الشعاع قرار دهد، براى خويش مايه افتخار شمرده است.

علاوه بر اين، آن طور كه تاريخ گواهى مى‏دهد، زندگى سراسر افتخار و پر بار آن‏حضرت، با زهد و ساده زيستىهمراه بود، و اين جهت‏خود يكى از علل نفوذ وپيشرفت آن بزرگوار، براى سازندگى افراد و نيل به آرمان‏هاىمتعالى او بوده‏است (31) .

اين خصلت مهم عملى زندگى پيامبر(ص)، با توجه به «اسوه بودن‏» (32) آن‏حضرت، در اعضاى خانواده او نيز جلوهعملى خاصى داشته، و دخت ارجمند اوفاطمه(س) هم، در ساده زيستى، زهد، پارسايى و بى توجهى به مظاهرفريبنده دنيا، به‏پدر بزرگوار خود اقتدا كرده است.

بخصوص كه در روزهاى تاسيس اسلام و گسترش آن در سرزمين «حجاز»،عموم مسلمانان با فقر و تنگدستى بهسر مى‏بردند، با ساده‏ترين امكانات موجودزندگى مى‏كردند و مسؤوليت وجدانى و اخلاقى خاندان پيغمبر(ص)اقتضا مى‏كرد،كه از نظر معيشتى نيز وضع مردم را در نظر بگيرند و چون آنان، با ساده زيستى،زندگى رابگذرانند، تا درد فقر و تنگدستى كمتر قلب محرومان و تهيدستان رابرنجاند، و اين عمل را فاطمه(س) همانجام مى‏داد.

بارى، با توجه به توضيحهاى بالا، اكنون داستان «چادر وصله‏دار» را مطالعه‏مى‏كنيم:

سيد بن طاووس، از كتاب «زهد پيامبر - ص‏» تاليف ابوجعفر احمد قمى، روايت‏مى‏كند، وقتى آيه: وعده‏گاه همهمردم (گمراه) آتش دوزخ خواهد بود، و آن دوزخ‏هفت در دارد، كه هر درى براى ورود گروهى معين شده است (33) نازل شد، رسول‏خدا(ص) گريه زيادى كرد، و ياران نيز با ديدن وضع آن حضرت، سخت گريه سردادند!

اما نمى‏دانستند «جبرئيل‏» چه آيه‏اى نازل كرده؟ و به خاطر وضع روحى وعظمت پيغمبر(ص) هم كسى جراتنمى‏كرد، موضوع را جويا شود.

ولى اصحاب مى‏دانستند، وقتى رسول خدا(ص) فاطمه(س) را ببيند، شادمان وخوشحال مى‏گردد، بدينجهت جمعى از اصحاب به خانه فاطمه(س) رفتند و او رادر حال آسياب كردن و آرد نمودن «جو» مشاهده كردند، و شنيدند، كه آن حضرت‏زمزمه مى‏كرد: آنچه نزد خداست، بهتر و ماندگارتر است (34) .

آنان، به حضرت فاطمه(س) سلام كردند، و داستان گريه رسول خدا(ص) را به‏او اطلاع دادند، تا بلكهفاطمه(س) واسطه شود، و راز آن حال را كشف گرداند.

فاطمه(س) با شنيدن آن داستان، از جا حركت كرد، چادرى پوشيد كه، دوازده‏جاى آن با نخهاى موئينرخت‏خرما وصله خورده بود!

سلمان فارسى مى‏گويد: وقتى فاطمه(س) با وضع آن چادر، از خانه خارج شد،من به گريه افتادم و با خود گفتم:اى واى! دخترهاى «قيصر» و «كسرى‏» لباسهاى‏ابريشم و زربافت مى‏پوشند، اما دختر پيغمبر(ص)، چادر موئينبا دوازده وصله به‏تن مى‏كند!

اما وقتى فاطمه(س) به حضور پيغمبر(ص) رسيد، گفت: اى رسول خدا(ص)!سلمان از وضع لباس من تعجبمى‏كند! به خدايى كه تو را بر اساس حق مبعوث‏داشته است، اكنون پنج‏سال است كه من و على(ع)، پوستگوسفندى داريم، كه‏شب جهت فرش از آن استفاده مى‏كنيم، و روز آن را وسيله علوفه دادن شتر قرارمى‏دهيم.

آنگاه رسول خدا(ص) فرمود: اى سلمان! اين را بدان كه، دختر من از گروه‏«سابقين‏» است (35) كه به مقام والاى«تقرب خدا» دست‏يافته است.

سپس فاطمه(س) خطاب به رسول خدا(ص) گفت: پدر جان! قربانت گردم،علت گريه تو چه چيزى بوده است؟

رسول خدا(ص) آيه‏هايى كه «جبرئيل‏» نازل كرده بود بيان كرد، و فاطمه(س) هم‏با شنيدن آن منقلب شد و ازصورت روى زمين قرار گرفت، و ناله مى‏زد: اى واى!واى به حال كسى كه داخل آتش دوزخ مى‏شود!

سلمان هم، با شنيدن آن آيات قرآن فرياد برداشت و گفت: اى كاش من‏گوسفندى بودم، كه مرا مى‏كشتند وگوشتم را مى‏خوردند و چنين وضعى را در پيش‏نداشتم.

بالاخره هر يك از اصحاب، مثل: ابوذر و مقداد و امام على(ع)، با شنيدن آن‏آيات قرآن، كه وضع جهنم را براىگناهكاران ترسيم مى‏كرد، نگران شدند (36) تا هركسى بداند چه راهى در پيش دارد، و براى رهايى از خطر آينده،چاره‏اى بينديشد.

6- دعوت فاطمه(س)

عبدالله، فرزند سلمان روايت مى‏كند: پدرم گفت: يك روز از خانه بيرون آمدم،در حالى كه ده روز از وفات رسولخدا(ص) گذشته بود، در راه با على بن ابى‏طالب(ع) پسر عموى رسول خدا(ص) ملاقات كردم. آن حضرتفرمود: اى‏سلمان! تو نيز بعد از وفات رسول خدا(ص) با ما جفا مى‏كنى؟!

سلمان مى‏گويد: به عرض رساندم: اى محبوب من! اى ابوالحسن! كسى نسبت‏به شخص بزرگوارى چون تو،چگونه مى‏تواند جفا روا دارد؟ من پس از وفات‏رسول خدا(ص)، (به خاطر رحلت آن حضرت، حوادث تلخ پيشآمده، و شايدهم جو وحشت و رعب و خفقان موجود) به قدرى غمناك و دردمند شده بودم، كه‏توانايى بيرونآمدن از خانه و زيارت شما را نداشتم.

امام على(ع) فرمود: اى سلمان! اكنون به خانه فاطمه(س) بيا، زيرا دختر رسول‏خدا(ص) سخت مشتاق ديدارتوست و مى‏خواهد تحفه بهشتى به تو عطا نمايد.

گفتم: مگر پس از وفات رسول خدا(ص) هنوز هم تحفه و هديه بهشتى براى‏فاطمه(س) مى‏آيد؟

امام على(ع) فرمود: آرى، ديروز براى او هديه بهشتى آمده است.

سلمان مى‏گويد: با عجله خود را به خانه فاطمه(س) رساندم، آن بانوى بزرگ رادر حالى ديدم كه نشسته و باچادر كوچكى خود را پوشانده بود، وقتى من واردخانه شدم، آن حضرت بطور كامل خود را پوشيد و گفت:سلمان! پس از وفات‏پدرم(ص) تو نيز به ما جفا و بى‏مهرى كردى؟

گفتم: اى بانوى عزيز و محبوب! آيا من، در حق شما بى‏مهرى كرده‏ام؟!

فاطمه(س) فرمود: اكنون بنشين و به آنچه مى‏گويم درست فكر كن.

من ديروز، در همين مكان نشسته بودم، در خانه هم بسته بود و در غم و غصه‏زيادى فرو رفته بودم و با خود فكرمى‏كردم، ارتباط وحى الهى با ما قطع شد و ديگرفرشتگان به خانه ما نمى‏آيند، اما، ناگاه درب خانه باز شد و سهدختر جوان واردشدند كه به زيبايى آنها كسى را نديده بودم، آنان هيبت‏بزرگ، چهره نورانى وبوهاى عطرآگينىداشتند، من با مشاهده آنان ايستادم و با قيافه درهم كشيده‏اى به‏آنان گفتم: شما كيستيد؟ آيا اهل «مكه‏» يا اهل«مدينه‏» مى‏باشيد؟

آنان پاسخ دادند: اى دختر محمد(ص) ما نه اهل مكه و مدينه و نه اصلا اهل‏زمين هستيم، بلكه ما فرشتگانىهستيم از «دارالسلام‏» كه خداوند عزيز ما را به نزدتو فرستاده، اى دختر محمد(ص)! ما سخت مشتاق ديدار توهستيم.

بارى، به آن فرشته‏اى كه بزرگتر از ديگران به نظر مى‏رسيد، گفتم: اسم تو چيست؟

گفت: اسم من «مقدوده‏» است.

پرسيدم: به چه مناسبت، اين نام براى تو انتخاب شده؟

مقدوده گفت: خداوند مرا براى «مقداد بن اسود كندى‏» صحابى رسول‏خدا(ص) آفريده است.

بعد نام فرشته دوم را سؤال كردم، او نام خود را «ذره‏» معرفى كرد.

گفتم: چرا اين نام، كه معناى كوچكى مى‏دهد، براى تو انتخاب شده، در حالى كه‏تو داراى بزرگى و هيبتهستى؟

فرشته گفت: خداوند مهربان، مرا براى صحابى بزرگ رسول خدا(ص) ابوذرغفارى آفريده است.

سپس به فرشته سوم گفتم: اسم تو چيست؟

وى گفت: اسم من «سلمى‏» مى‏باشد.

آن گاه علت اين نامگذارى را براى او جويا شدم، وى گفت: خداوند نام سلمى رابراى من برگزيد، چون براى«سلمان فارسى‏» صحابى مخصوص پدر تو رسول‏خدا(ص) مى‏باشم.

فاطمه زهرا(س) ادامه داد: سپس فرشتگان ظرف خرمايى را جلو من گذاشتند،كه خرماهاى آن شفاف و مانندنان خشك آميخته با شكر و فندق و بادام (چرب وشيرين) بود، و نيز خنك بود وبوى مشك مى‏داد.

سلمان فارسى مى‏گويد: فاطمه(س) پنج دانه از آن خرماها را به من داد و فرمود:امروز روزه خود را با آن افطاركن، و اگر خرما هسته داشت، فردا هسته آن را براى‏من بياور.

سلمان مى‏گويد: خرماها را از فاطمه(س) گرفتم و خانه را ترك گفتم، اما وقتى ازكنار هر گروهى از اصحابرسول خدا(ص) عبور مى‏كردم، آنان مى‏گفتند: سلمان!آيا مشك همراه دارى؟ من جواب مثبت مى‏دادم.

آرى، وقتى هم هنگام افطار فرا رسيد، با آن خرماها افطار كردم، و آنها نه هسته‏داشت و نه پوسته. روز بعد كهخدمت فاطمه(س) رسيدم، گفتم: اى بانوى من! باخرماها افطار كردم، نه هسته داشت و نه پوسته.

فاطمه(س) فرمود: اى سلمان! اين خرماها هسته و پوسته ندارد، زيرا اينها ازدرختى است كه خداوند متعال آنرا در «دارالسلام‏» غرس نموده است، اكنون‏نمى‏خواهى دعايى را كه پدرم محمد(ص) به من آموخته، و من آن راهر صبح وشام مى‏خوانم، به تو بياموزم؟

دعاى نور

سلمان مى‏گويد: گفتم: اى مولاى من، آن دعا را به من بياموز.

حضرت فاطمه(س) فرمود: اگر مى‏خواهى تا زنده هستى، از بيمارى «تب‏»اذيت نبينى، پيوسته اين دعا را بخوان.

سلمان مى‏گويد: حضرت فاطمه(س) اين دعاى حفظ كننده را، به من آموخت:

بسم الله الرحمن الرحيم، بسم الله نور النور، بسم‏الله نور على نور، بسم‏الله‏الذى هو مدبر الامور، بسم الله الذىخلق النور من النور.

الحمدلله الذى خلق النور من النور، و انزل النور على الطور، فى كتاب‏مسطور، فى رق منشور، بقدر مقدور، علىنبى محبور.

الحمد لله الذى هو بالعز مذكور و بالفخر مشهور، و على السراء و الضراءمشكور، و صلى الله على سيد نا محمد وآله الطاهرين.

سلمان مى‏گويد: اين دعا را من به بيش از صد نفر از مردم مدينه و مكه كه گرفتار«تب‏» بودند آموختم، و همه باعنايت‏خداوندى، از بيمارى «تب‏» بهبودى يافتند (37) .

7- به هنگام وداع

سلمان فارسى، اين يار كهنسال پيامبر(ص)، اين محرم راز خاندان رسول‏خدا(ص) و به قول «ابن ابى الحديد»اين شيعه خاص على(ع) (38) ارتباط صميمى ومخلصانه خود را با حضرت فاطمه(س) نيز حفظ نمود، وفادارىكرد، اطاعت او راپذيرفت و آن گاه هم كه آن بانوى جوان و مظلوم اسلام، زندگى را به ديار باقى ترك‏مى‏گفت، باآن حضرت، به وداع پرداخت.

در تاريخ مى‏خوانيم: وقتى شب همه جا را فرا گرفت و چشمها به خواب رفت،على(ع)، حسن و حسين(ع)، عمارياسر، مقداد، عقيل، زبير، ابوذر، سلمان، بريده‏عجلى، تعدادى از بنى هاشم، و افراد خاص وابسته به خاندانپيغمبر(ص) بر پيكرمقدس حضرت فاطمه(س) نماز خواندند، و در تاريكى شب آن بانوى فداكار اسلام‏را، بهخاك سپردند (39) .

بدين ترتيب، خدمت، همراهى، ارادت، وفادارى و اطاعت‏سلمان، تا آخرين‏لحظه حيات حضرت فاطمه(س)،يادگار ارجمند پيامبر(ص) ادامه يافت.

آرى، ارادت و اطاعت‏سلمان محمدى(ص)، با كمال اخلاص و پاكباختگى ونهايت صداقت و استوارى، بدوناينكه در ايمان و تقوى او خللى پيش آيد، و چون‏بسيارى از فرصت طلبان اسير رنگ نام و نان گردد، تا آخرينلحظه زندگى‏فاطمه(س) نسبت‏به آن بانو استمرار داشت، موجب خرسندى آن بانوى والاگهراسلام مى‏گرديد، وبراى سلمان عزت و عظمت مى‏آفريد، و چه مناسب است، درپايان فصل «در محضر على(ع) و فاطمه - س‏» سخندل «سلمان پارسى‏» را با غزل‏«سعدى شيرازى‏» خطاب به آن بزرگواران بدين ترتيب با هم زمزمه كنيم:

در آن نفس كه بميرم، در آرزوى تو باشم‏بدان اميد دهم جان، كه خاك كوى تو باشم

به وقت صبح قيامت، كه سر زخاك برآرم‏به گفتگوى تو خيزم، به جستجوى تو باشم

به مجمعى كه در آيند، شاهدان دو عالم‏نظر به سوى تو دارم، غلام روى تو باشم

به خوابگاه عدم، گر هزار سال بخسبم‏ز خواب عافيت آنگه، به بوى موى تو باشم

حديث روضه نگويم، گل بهشت نبويم‏جمال حور نجويم، دوان به سوى تو باشم

مى بهشت‏ننوشم، زدست‏ساقى رضوان‏مرا به باده چه حاجت، كه مست روى تو باشم؟ (40)

پى‏نوشتها:

1. تاريخ الامم و الملوك، ج 2، جزء 3، ص 200.

2. بحارالانوار، ج 28، ص 66 و 75 و ج 41، ص 5.

3. ترجمة الامام على بن ابى طالب، من تاريخ دمشق، ج 3، ص 115; بحارالانوار، ج 28، ص 65;شرح‏نهج‏البلاغهابن ابى الحديد، ج 4، ص 107.

4. سوره انبياء، آيه 104.

5. سوره واقعه، آيه 41; بحارالانوار، ج 28، ص 25.

6. صحيح مسلم، ج 5، ص 386; كتاب الجنة، ح 58; مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 384.

7. تاريخ الامم و الملوك، ج 2، جزء 3، ص 200; تاريخ الخلفاء، ص 67.

8. الدرالمنثور، ج‏6، ص 401 و تفسير ابن عباس، در حاشيه همان تفسير و همان صفحه.

9. تاريخ الخلفاء، ص 72 و 81.

10. الامامة و السياسة، ج 1، ص 18.

11. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 138; بحارالانوار، ج 30، ص 517.

12. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 29 - 33; تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 134; ناسخ‏التواريخ، خلفاء، ج 1،ص‏294 -322.

13. و قالت اليهود عزير ابن الله. سوره توبه، آيه 30.

14. و ماالله يريد ظلما للعباد. سوره غافر، آيه 31.

15. المجتبى، لابن دريد، ص 35; الغدير، ج 7، ص 179.

16. روضه كافى، ص 245.

17. شرح نهج‏البلاغه، ج 18، ص 39.

18. دلائل الامامة، ص 134; بحارالانوار، ج 43، ص 9.

19. دلائل الامامة، ص 74.

20. فاطمه(س) الگوى زن مسلمان، ص 95; بحارالانوار، ج 43، ص 92 و 7.

21. دلائل الامامة، ص 84.

22. من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 253; دلائل الامامة، ص 101; بحارالانوار، ج 43، ص 104.

23. الاحتجاج، ج 1، ص 114.

24. ناسخ التواريخ خلفاء، ج 1، ص 87.

25. دلائل الامامة، ص 139; مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 337.

26. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 337.

27. دلائل الامامة، ص 141; الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 53.

28. سوره زخرف، آيه 31.

29. مجمع‏البيان، ج 9، ص 46.

30. بحارالانوار، ج 69، ص 55.

31. رجوع كنيد به اثر ديگر اينجانب: اخلاق زندگى، فصل 9، ص 239 - 258.

32. لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة. سوره احزاب، آيه 21.

33. سوره حجر، آيه 43 و 44.

34. سوره قصص، آيه 60.

35. سوره واقعه، آيه 10.

36. بحارالانوار، ج 43، ص 88; ترجمه بيت‏الاحزان، ص 42.

37. بحارالانوار، ج 43، ص 66 و 68 و ج 22، ص 352; نفس الرحمن، ص 339; مهج‏الدعوات، ص 7;دلائل الامامة، ص 108.

38. شرح نهج‏البلاغه، ج 18، ص 39.

39. بحارالانوار، ج 43، ص 193.

40. كليات سعدى، چاپ اسلاميه، ص 482.

back indexnext
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation