فصل 2: شخصيت ماندگار
شخصيت ماندگار
تن آدمى شريف است، به جان آدميتنه همينلباس زيباست، نشان آدميت
اگرآدمى به چشم است و زبان و گوش و بينىچه ميان نقش ديوار و ميان آدميت
به حقيقت آدمى باش و گرنه مرغ باشدكه همان سخن بگويد، به زبان آدميت
طيران مرغ ديدى، تو زپايبند شهوتبه درآى تا ببينى، طيران آدميت
اگر اين درنده خويى، ز طبيعتتبميردهمه عمر زنده باشى، به روان آدميت (1)
ابو عبدالله، سلمان خير، معروف به «سلمان فارسى» صحابى بزرگ و ممتازپيغمبر(ص) مسلمان وارسته و باعظمتى است، كه مقام والا و بلند او را همه مورخانمسلمان، اعم از شيعه و اهل سنت در كتابهاى خود، موردتاييد و ستايش قرار دادهاند.
در اين فصل، برخى از ويژگيهاى والاى او را، كه در عظمت و بلندى مقام وى نقشاساسى داشته، تحت عنوان«شخصيت ماندگار» مورد مطالعه قرار مىدهيم.
اما توجه به اين معنا هم لازم است كه، واژه «شخصيت» تا آنجا كه اطلاع داريم،عنوانى است، كه از حدود قرننوزدهم ميلادى، آنگاه كه دانش روانشناسى و جامعهشناسى در قالب كلاسيك قرار گرفته، بيشتر براى خود«عنوان علمى» يافته، و عمومااز لحاظ روانشناسى و جامعهشناسى، مورد بحث و بررسى قرار گرفته است (2) .
در عين حال، چون براى نمودار ساختن استعدادهاى ذاتى و اكتسابى افراد، درقالب ارزشهاى متعالى انسانى وجنبه كاربردى درخشش و عظمت معنوى، عنوانشخصيتبه كار مىرود، و نيز هر دانشمندى از نقطه نظرخويش مىتواند، از «واژهشخصيت» مفهوم و برداشت متفاوتى داشته باشد، ما به مناسبترين تعريفى كه در«روانشناسى» براى اين عنوان صورت گرفته و جنبه عمومى آن را مىتواند عهدهدارباشد، بسنده مىكنيم.
بنابراين، مىتوان گفت: «شخصيت هر فرد، كل خصايص بدنى و ذهنى و عاطفى واجتماعى و اخلاقى - اعم ازموروثى و اكتسابى - هستند، كه او را به طور آشكار ازديگران مشخص مىكند» (3) .
به عبارت ديگر، مىتوان گفت: شخصيت انسان، كه بر اساس استعدادهاى جسمىو روانى او استوار مىگردد،خصايصى را به وجود مىآورد، كه اين خصايص روابطانسان را با خويشتن، با خداى خويشتن و با ديگران،استحكام ممتاز و فوقالعادهاىمىبخشد، كه با اين شرايط «سلمان فارسى» را بايد از شخصيتهاى ممتاز وماندگارتاريخ درخشان اسلام دانست.
آرى، سلمان آن روزگار كه در ايران دوران نوجوانى خود را مىگذرانيد، بهخويشتنيابى خود پرداخت،استعدادهاى ذاتى خود را مورد توجه قرار داد، خروشفطرى و درونى خود را به گوش جان شنيد، و براى پاسخبه اين خروش و دستيافتنبه استعدادهاى ذاتى خود، كه تكامل انسانى را در پى مىداشت، سالهاى طولانىشهربه شهر و ديار به ديار، به حسب ظاهر از جامعه مجوسيتبه عالم مسيحيت وسرانجام به آغوش جان نوازاسلام بار يافت.
ديدار يار غايب، دانى چه ذوق دارد؟ابرى كه در بيابان، بر تشنهاى ببارد
اى بوى آشنايى؟ دانستم از كجايىپيغام وصل جانان، پيوند روح دارد
بى حاصل استيارا، اوقات زندگانىالا دمى كه يارى، با همدمى برآرد (4)
درباره ايمان به خداوند و اطاعت «سلمان» از پيامبر(ص) هم، مقام او به جايىرسيد كه آن حضرت فرموده است:ان الله تعالى امرنى بحب اربعة من اصحابى واخبرنى انه يحبهم، فقيل يا رسولالله من هم؟ قال: على و المقدادبن اسود الكندىو سلمان و ابوذر (5) .
خداوند متعال، به من دستور داده، چهار نفر را دوستبدارم و به من خبر داده،خود نيز آنان را دوست مىدارد،سؤال شد آنان چه كسانى هستند؟
رسول خدا(ص) فرمود: آنان على بن ابىطالب(ع)، مقداد بن اسود كندى، سلمانفارسى و ابوذر غفارى هستند.
همچنين از لحاظ ارتباط معنوى و آرمانى سلمان با رسول خدا(ص)، كار او بهجايى رسيده بود، كه پيامبر(ص)و امام صادق(ع) درباره وى فرمودهاند: سلمان منااهل البيت(ع) (6) و او را عضو و جزء خاندان خود شمردهاند.
در مورد جنبه سوم شخصيتى سلمان، كه بعد «ديگر خواهى» و به فكر ديگرانبودن و براى رفع نيازمندى وگرفتارى آنان اقدام نمودن مىباشد، وقتى علت تعظيم وتجليل امام صادق(ع) را نسبتبه سلمان مىشنوند، آنحضرت توضيح مىدهد:سلمان سه خصلت مهم داشت:
1- او خواستهها و رضايت اميرالمؤمنين(ع) را بر هواى نفس و خواستههاى خودمقدم مىداشت.
2- سلمان، تهيدستان و نيازمندان را دوستان مىداشت، و آنان را بر اهل ثروت وافراد نفوذدار و قبيلهدار مقدممىداشت.
3- سلمان، به علم و دانشمندان، محبت و عشق مىورزيد (7) .
شخصيت، در روانشناسى
اكنون براى اينكه، مطالب سهگانه بالا توانسته باشد، ابعاد كلى شخصيتى «سلمانفارسى» را نمودار ساخته باشد، مناسب خواهد بود، مهمترين و عمدهترينخصلتهايى را كه در «روانشناسى» براى تشخيص يك شخصيت كاملمعرفى شده،مورد مطالعه قرار دهيم:
1- آگاهى به هويتشخصى، يا شناسايى خود.
2- كوشش و فعاليت مؤثر، در راه تكامل.
3- خويشتندارى، در برابر سختىها و ناملايمات لغزنده.
4- برش در كار و نيرومندى براى پيشبرد كار.
5- علاقه به آميزش و ارتباط سالم با ديگران.
6- ثبات و تعادل عاطفى و منطقى.
7- واقعبينى و پرهيز از مظاهر اغفال كننده.
8- گشادهرويى و مهربانى با ديگران.
9- رعايت نظافت و بهداشتخود و محيط زيست.
10- داشتن نظم منطقى در فكر و عمل.
11- آمادگى براى تعاون و روح تشويق و همكارى.
12- آمادگى براى قبول نصيحت و تذكرهاى اصلاحى از ديگران.
13- روحيه سالم و تقاضاى پوزش از اشتباه و جبران آن.
14- خودپذيرى و كمال جنسى مردها، در قالب مردانگى.
15- خودپذيرى و كمال جنسىزنها، در قالب هويت زن بودن (8) .
بارى، مجموعه خصلتهايى را، كه گاهى عمده و گاهى مجموعه آن مىتواند يكشخصيتبارز را به وجود آورد و درسطح عام شكل ببخشد، در مراحل سه گانهاى كهدر بالا براى «سلمان» بيان كرديم، اصول ويژگىهايى را كه ازنظر روانشناسى بيانگرديد، در بر داشته، و اكنون براى اينكه آن مراحل تبيين و تكميل گردد، در اين فصل،جهات شخصيتى پايدار زير را نيز مورد مطالعه قرار مىدهيم:
1- ايمان استوار و بلند
داستان ايمان آوردن اين ايرانى پارسا و عمر طولانى را، در فصل اول اين كتاببيان كرديم و اضافه نموديم، اينمرد بزرگ، در طول حدود دويستسالى كه درجستوجوى آيين حق بود، اگر چه در روزگار «مجوسيت» و«مسيحيت» مىزيستو به معبد و كليسا هم مىرفت، اما در باطن مؤمن و موحد بود و طبق بيان امامصادق(ع): هرگز وجود خويشتن را به شرك و غير خداپرستى نيالود، بلكه آيينتوحيدى ابراهيم خليل(ع) را داشت (9) وچون بسيارى از مؤمنان و موحدان عالم، درباطن مؤمن و خداپرستبود، و بعد هم به مقام بلندى از ايمانستيافت.
«عبدالعزيز قراطيسى» مىگويد: امام صادق(ع) به من فرمود: ايمان همچوننردبانى داراى ده پله و مرحله است، كه مىبايست مرحله به مرحله از آن بالا رفت.بنابراين، كسى كه در مرحله دوم قرار گرفته، نسبتبه كسى كه درمرحله اول استنبايد بگويد: تو هيچ ايمان ندارى، همينطور كسى كه در پله بالاتر تا دهم قرار دارد،نبايدپايينتر از خود را بىايمان شمارد، تا اينكه به پله دهم برسد.
بنابراين، كسى را كه در مرحله پايينتر از ايمان نسبتبه تو مىباشد، ساقط وخورد مكن، زيرا كسى هم كه درمرحله بالاترى از ايمان نسبتبه تو قراردارد، تو راخورد و ساقط مىكند. پس اگر كسى در مرحله پايينترى ازايمان قرار دارد، باملايمتبه بالا و مرحله خود بكشانيد، و چيزى را كه توانايى آن را ندارد، به اوتحميل نگردانيد،كه موجب شكست و ناتوايى او را فراهم آوريد، زيرا هر كسىمؤمنى را خورد و شكسته گرداند، لازم خواهد بودبراى اصلاح و جبران شكست اواقدام نمايد (10) .
آرى، مقداد، در پله هشتم، «ابوذر» در پله نهم و «سلمان فارسى» در پله دهم ايمانقرار دارند (11) .
اما بايد توجه داشته باشيم، دستيافتن به چنين قله بلندى از ايمان، براى سلمانارزان تمام نشده، براى آنرنجها كشيده، تلخىها ديده، و شايد با توجه به اينگونهرنجها و تلاشها و نيز اينگونه بلندىها و عظمتها باشد،كه رسول گرامى اسلام بااشاره به سلمان فرموده است: لو كان الايمان (دين) عند الثريا، لتناوله رجال منفارس (12) .
اگر ايمان يا دين در «پروين» يعنى مجموعه ستارگان كوچكى كه در آسمان ديدهمىشود، قرار داشته باشد،مردانى از فارس بدان دستخواهند يافت.
بارى، نتيجه كارسازى و كاربردى چنين ايمانى، غير از اينكه در دنيا صدها اثرمثبت مادى و معنوى مىباشد، درآخرت نيز چنين ايمانى براى شخص مؤمن، مقام ومنزلتبس رفيعى در پى خواهد داشت.
«ابن عباس» مىگويد: سلمان فارسى را كه رحمتخداوند بر او باد، در عالمخواب ديدم، گفتم: تو سلمان هستى؟ گفت: بلى من سلمان هستم.
گفتم: مگر تو خدمتگزار پيامبر(ص) نبودى؟
گفت: آرى، من خدمتگزار آن حضرت بودم. البته من سلمان را در حالى در عالمخواب ديدم كه، تاجى از ياقوتبه سر و لباسهاى زيبا و پر قيمتى به تن داشت، وسؤالهاى من براى اين بود، كه خدمتگزارى را با چنان مقام ومنزلتى مشاهده مىكردم.
سپس گفتم: سلمان! اين مقام و منزلت را خداوند متعال به تو عطا فرموده است،اينطور نيست؟ سلمان جوابمثبت داد.
بعد پرسيدم: در بهشت پس از ايمان به خدا و رسول(ص) چه چيزى را بالاتريافتى؟
سلمان پاسخ داد: ليس فى الجنة بعد الايمان بالله و رسوله شىء هو افضل منحب على بن ابى طالب(ع) والاقتداء به.. (13) .
در بهشت، پس از ايمان به خدا و رسول(ص) چيزى برتر از حب على بن ابىطالب(ع) و پيروى از او وجود ندارد.
2- سلمان «منا»
عنوان مهم ديگرى كه، مىتواند عظمت معنوى و كيان شخصيتى سلمان را بياندارد، اعتراف بسيار عميق وپرمعنايى است، كه پيامبر اسلام و امامان معصوم(ع) بارهاآن را درباره اين پارسى ممتاز و برگزيده، اعلامداشتهاند.
رسول خدا(ص) در موارد فراوان و به مناسبتهاى مختلف فرموده است: سلمانمنا اهل البيت (14) و سلمان منى (15) .
سلمان از خاندان ما اهل بيت(ع) است، سلمان از من است.
براى اينكه عظمت و مفهوم بلند اين بيان پيامبر(ص) نسبتبه سلمان بيشترروشن شود، دو توضيح زير را موردتوجه قرار مىدهيم:
الف: على(ع) و...
رسول گرامى اسلام(ص) فقط عنوان «از من است» را، به چند نفر از عزيزانمعصوم و محبوب و نزديكان خاصخويش داده است:
1- درباره امام على(ع) فرموده: على منى و انا من على.. (16) .
على(ع) از من است، و من هم از على(ع) مىباشم.
2- درباره حضرت فاطمه(س) فرموده: ان فاطمة منى، يا، فاطمة بضعة منى (17) .
فاطمه(س) از من است، يا، فاطمه(س) پاره تن من است.
3- درمورد حضرت امام حسين، سيد الشهدا(ع) نيز رسول خدا(ص) فرموده:حسين منى و انا من حسين.. (18) .
4- درباره سلمان هم، بيشتر با تعبير «منا» و گاهى هم با تعبير «منى» او را از خاندانخويش، يا عضوى از اعضاىخود معرفى كرده و بدينگونه او را ستوده است.
اكنون ملاحظه كنيد، سلمان فارسى ايرانى، در سايه ايمان و تقوى و فضايلاخلاقى، به عنوان صحابى ممتازپيغمبر(ص) داراى چه مقام بلندى گرديده، كهتعبيرى را كه رسول خدا(ص) درباره امام على(ع)، حضرتفاطمه(س) و حضرتسيد الشهدا(ع) به كاربرده، همان تعبير را درباره سلمان هم به كار برده و مقام بلند اورامورد تمجيد و ستايش قرار داده است.
ب: چگونگى از اهل بيت(ع)
اما سلمان، چگونه از اهل بيت(ع) شمرده شده است؟ اين موضوع تا حدى تعجبآميز است، كه يك ايرانى درجامعه آن روز و در ميان آن همه ياران پيامبر(ص) به اينرتبه بلند دستيابد، و اتفاقا در همان صدر اسلام هم كهامامان معصوم(ع) با ياد خيراز سلمان، اين بيان رسول خدا(ص) را درباره او تكرار مىكردند، مورد سؤالوپرسوجو قرار مىگرفتند.
«فضل بن عيسى هاشمى» مىگويد: با پدرم به حضور امام جعفر صادق(ع) واردشديم، پدرم خطاب به امامگفت: آيا سلمان منا اهلالبيت(ع) سخن رسول خداست؟
امام صادق(ع) پاسخ داد: آرى.
پدرم گفت: منظور اين است، كه سلمان از فرزندان «عبدالمطلب» است؟!
امام صادق(ع) فرمود: سلمان منا اهل البيت(ع).
پدرم گفت: يعنى، سلمان از فرزندان«ابوطالب» است؟!
امام صادق(ع) باز فرمود: منا اهل البيت(ع).
پدرم ادامه داد: من معناى اين سخن را نمىفهمم!
آنگاه امام صادق(ع) فرمود: اى عيسى! اين را بدان، كه سلمان از اهل بيت ماست،بعد با دستبه سينه خوداشاره كرد (و در حالى كه مىخواستبفهماند، ايمان وارزشهاى انسانى و نيز تفكر و تعقل در سينه قرار دارد)ادامه داد: اينطور كه تو فكرمىكنى نيست، بلكه توجه داشته باش، كه خداوند طينت و سرشت ما را از «عليين»وعناصر برتر بهشتى آفريده، و خلقتشيعيان ما را از عناصر مرحله بعد از آن قرار دادهاست. بنابراين، شيعيانهم از ما هستند، و بالاخره اين را بدان، كه سلمان از «لقمانحكيم» مقام بلندترى را دارد (19) .
توضيح «ابن عربى»
براى تبيين بيشتر سخن رسول خدا(ص) كه «سلمان از خاندان ماست» توضيحعارف و فيلسوف بزرگ اسلامى،ابوعبدالله، محمد بن على بن محمد حاتمى مكى،مشهور به «محيىالدينبن عربى» متوفاى 638 هجرى ومدفون در «شام» از لحاظمنطقى و استدلالى، توضيح مناسب و دلپذيرى مىباشد.
وى مىنويسد: «چون محمد(ص) بنده مخلص و خالص خداوند بود، خداوندمتعال آن حضرت و اهل بيت(ع) اورا از هرگونه پليدى و آلودگى مصون داشت، وفرمود: فقط خداوند اراده كرده است، هرگونه پليدى و آلايشى را ازشما اهل بيتبرطرف گرداند و شما را پاك و پاكيزه نمايد (20) .
بنابراين، از نظر قرآن كريم، اهل بيت پيغمبر(ص) پاك و پاكيزه مىباشند، و كسىنمىتواند به آنان اضافه وهمراه گردد، مگر اينكه پاك و وارسته باشد، زيرا كسى كه بهآنان اضافه مىشود، با «مضافاليه» بايد شباهت وسنخيت داشته باشد، و آنان همكسى را به خود اضافه نمىكنند، جز اينكه به طهارت و قداست او اذعان داشتهباشند.
بنابراين، بيان «سلمان منا اهل البيت» از سوى پيغمبر(ص)، گواهى و شهادت آنحضرت، بر پاكى و طهارتسلمان خواهد بود، چنانكه خداوند هم بر پاكى و طهارتخود اهل بيت(ع) شهادت داده است، و چون جز عنصرپاكى به آن پاكان اضافهنمىگردد و اهل بيت(ع) در مورد قداست و طهارت، مشمول عنايتخداوند هستند،كسى هم كه به آنان اضافه شده، قهرا به مجرد اضافه شدن مشمول عنايتخداوندواقع مىشود.
اكنون نظر شما درباره اهل بيت(ع) چيست؟ آنان پاكيزه شدگان هستند، بلكه آنانعين طهارت و پاكىمىباشند.
بنابراين، اهل بيت(ع) به اعتراف صريح قرآن «پاكيزگان» هستند، و سلمان همبدون شك به آنان ملحق شدهاست. و ما اميدواريم چنين موهبتخداوندى، كهنصيب على(ع) و سلمان شده، نصيب فرزندان و پيروان آنان نيزبگردد، چنانكهنصيب حسن(ع) و حسين(ع) و دوستداران و پيروان اهل بيت((ع) نيز گرديده است،زيرا رحمتالهى وسيع و گسترده مىباشد...
به هر حال، سلمان در ميان اهل ايمان، داناترين افراد به احكام الهى بوده، وظايف وحقوق بندگان خداوند راخوب مىشناخته، و رسول خدا(ص) هم با اشاره به سلمانفرموده است: اگر ايمان در «ثريا» قرار داشته باشد،مردانى از فارس، بدان دستخواهند يافت. (21) و سلمان را تا سرحد عصمت معرفى كرده است.
شان بيان
همانطور كه در بالا اشاره كرديم، سخن بسيار ارزشمند: سلمان منا اهل البيت(ع).بارها از زبان رسول خدا(ص)و ساير معصومين(ع) بيان شده است، اما شان بيان ومناسبت اين سخن عميق و جاودانه چيست؟
بايد گفت: براى اين سخن مناسبتهاى مختلفى روايتشده، كه در جاهاى مختلفآن را بررسى خواهيم كرد، كهيك مورد آن با توجه به مبارزه رسول خدا(ص) با روحنژادپرستانه برخى از افراد و در نتيجه پرورش روح اسلامى، بدين قرار است:
در تاريخ و حديث مىخوانيم: يك روز «سلمان» به مجلسى وارد شد، كه رسولخدا(ص) در آن حضور داشت،افراد حاضر در آنجا، سلمان را به خاطر كهنسالى وپيوند او با رسول خدا(ص) و اهل بيت(ع)، احترام كردند، اورا جلو انداختند و درصدر مجلس نشاندند.
در آن حال «عمر» وارد مجلس گرديد و با مشاهده سلمان در صدر مجلس،ناراحتشد و گفت: اين مرد غير عربكيست، كه در ميان ما اعراب، در بالاى مجلسنشسته است؟!
رسول خدا(ص) با شنيدن اين ادعاى مغرورانه و قوميتگرايانه نگران شد و بالاىمنبر قرار گرفت و اينگونه بهايراد خطابه كوتاهى پرداخت: اين را بدانيد كه مردم اززمان حضرت آدم(ع) تاكنون، مانند دندانههاى شانهبرابر و مساوى هستند، هيچ عربى بر غير عربى و هيچ سرخ پوستى بر سياهپوستى، برترى و فضيلتىنخواهدداشت، مگر اينكه كسى داراى تقوى و پرهيزگارى و روح خدابينى بيشتر باشد.سلمان هم (در موردفضايل انسانى) دريايى است كه پايان ندارد و گنج وسيعى استكه تمام نمىشود.
سلمان، از خاندان اهل بيت(ع) من است، از جويبار حكمتسيراب گشته و به اوبرهان و معارف عقلى عطا شدهاست (22) .
خلاصه، سلمان فارسى داراى ابعاد مختلف شخصيتى مىباشد، كه در اين فصلدوپايه اساسى آن را، كه ايماناستوار به خدا و رسول(ص) و نيز پيوند محكم وعضويتبا اهل بيت پيامبر(ص) بود، تا حدى مورد بررسى قرارداديم و ابعاد ديگرعظمت و شخصيت او را، در ساير مراحل اين كتاب، به خصوص «روح ديگر دوستىاو را» درفصل «استاندار مداين» مورد مطالعه قرار خواهيم داد.
ايمان و تقوى
شيخ صدوق هم، وقتى از ايمان و پاكى و عظمتسلمان ياد مىكند، مىگويد:سلمان هيچگاه دربرابر آتش كرنشنكرد، او از اول دربرابر خداوند متعال سجدهمىكرد و نماز او به سوى قبله شرقى صورت مىگرفت، زيرا سلمانوصى عيسى بنمريم(ع) بود تا احكام الهى را به نسلهاى بعدى منتقل كند... (23) و چنين كسى، بايد داراىچنينشخصيت و مقام بلند و ماندگارى باشد.
اكنون در اواخر اين فصل، مناسب خواهد بود، درباره شرط لازم يك «شخصيتاصيل» با شاعر پارسى سرا، همنواشويم، كه سروده است:
اى كه مغرورى به دانش، دانشت را بيشتر كنتا بدانى هيچ ارزش، علم بى ايمان ندارد
كاخ دانش، گر همه از سنگ و از فولاد سازىلرزد و ريزد، گر از ايمان پى و بنيان ندارد
گرچه درعلم است دريا، مردبى دين روز بحرانكشتى نوح است، ليكن طاقت طوفان ندارد
بشكند بازوى تقوى، مشت پولادين بى دينگرچه مرد متقى، سر پنجه طغيان ندارد (24)
ابو فراس، حارث بن سعيد همدانى، دانشمند بزرگ و شاعر اديب و توانا و شجاعاهل بيت و مقتول به سال 357هجرى (25) در عظمت پيوند «سلمان» با خاندانپيامبر(ص) سروده است:
هيهات لا قربت قربى و لا رحميوما اذا افضت الاخلاق و الشيم
كانت مودة سلمان، له نسباو لم يكن بين نوح و ابنه نسبا (26)
افسوس، كه نزديكى و قوم و خويشى سودى نخواهد داشت، آن روزى كهوضعيت اخلاق و خصلتهاى درونى افرادآشكار گردد.
مودت «سلمان» نسبتبه خاندان پيامبر(ص) براى او نسبت و قوم و خويشىمحسوب مىشود، اما پيوند قوم وخويشى «نوح» با فرزند او، قطع مىگردد و سودىنمىبخشد!
شاعر ديگرى با عنوان «صاحب» و شايد هم على(ع) مىسرايد:
لعمرك ما الانسان، الا بدينهفلا تترك التقوى اتكا لا على النسب
لقد رفع الاسلام، سلمان فارسىو قد وضع الشرك، الشريف، ابا لهب (27)
سوگند به جان تو، انسان جز بر اساس ديندارى ارزيابى نمىشود. بنابراين، بااعتماد به حسب و نسب، تقوىپيشگى را، رها مكن.
به راستى، اسلام سلمان فارسى را، عزت و عظمتبخشيد، اما شرك و الحاد،ابولهب (عموى پيامبر - ص) را كهعزت و شخصيت ظاهرى داشت، به نكبت وخوارى كشانيد.
شاعر پارسى زبان ديگرى، مقام علمى و ارتباط عظمت آفرين سلمان را با خاندانپيغمبر(ص) اينطور به شعرآورده است:
ز سلمان كه بودى سرراستانكه دانش به او بود، همداستان
نه بنشستبر تخت دانشورىنه دانشورى، همچو او سرورى
نديده دو بيننده روزگارچو او دانشآموز، آن روزگار
به گنج نهانى، زبانش كليدز سيماش، راز نهانى پديد
به دانشورى، همچو او كس نبودپيمبر، مر او را به دانش ستود
چنين گفت: كز اهل بيت من استچهايشان،بهمن يكدل ويكتناست (28)
پىنوشتها:
1. سعدى، كليات، طيبات، ص 388.
2. رجوع شود به كتابهاى: اخلاق و شخصيت، جان ديوئى، ترجمه مشفق همدانى، رشد شخصيت، هلنشاختر،ترجمه محمد حجازى.
3. روانشناسى رشد، على اكبر شعارى نژاد، چاپ دهم، ص 600.
4. سعدى، كليات، ص 425.
5. نفس الرحمن...، ص 173; بحارالانوار، ج 22، ص 324; الاستيعاب، ج 2، ص 56.
6. كنزالعمال، ج 11، ص690; السيرة النبوية، ج 1، ص 72; نفس الرحمن...، ص 124.
7. بحارالانوار، ج22، ص 327; نفس الرحمن...، ص 172.
8. آن سوى چهرهها، ص 20، با اندكى تغيير و توضيح.
9. بحارالانوار، ج 22، ص 327.
10. اصول كافى، ج 2، ص 45.
11. بحارالانوار، ج 22، ص 351; نفس الرحمن، ص 220.
12. كنزالعمال، ج 11، ص 690; بحارالانوار، ج 22، ص 391.
13. بحارالانوار، ج 22، ص 341.
14. بحارالانوار، ج 22، ص 326 و 330 و 331; اسدالغابه، ج 2، ص 331; كنزالعمال، ج 11، ص 690;شرحنهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 36.
15. الاختصاص، ص 216.
16. تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 17; فضائل الخمسه، ج 1، ص 342.
17. صحيح مسلم، ج 5; خصايص نسائى، ص 35; الغدير، ج 2، ص 21; فضائل الخمسة، ج3، ص 151.
18. اسدالغابة، ج 2، ص 19.
19. بحارالانوار، ج 22، ص 331; بصائر الدرجات، ص 6.
20. سوره احزاب، آيه 33.
21. نفس الرحمن، ص 138; سلمان الفارسى، ص 58; الدرجات الرفيعة، ص 208.
22. الاختصاص، ص 337; نفس الرحمن، ص 128; مستدركالوسايل، ج 2، ص 340; كنزالعمال، ج 3، ص 699.
23. بحارالانوار، ج 22، ص 359; اكمال الدين، ج 1، ص 99.
24. گفتار فلسفى، جوان، ج 1، ص 359.
25. هدية الاحباب، ص 41.
26. الغدير، ج 10، ص 240; نفس الرحمن، ص 151.
27. سلمان فارسى، ص 89.
28. نفس الرحمن، ص 151.