بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نگاهی بر زندگی دوازده امام (ع), علامه حلّى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     ZEND0001 -
     ZEND0002 -
     ZEND0003 -
     ZEND0004 -
     ZEND0005 -
     ZEND0006 -
     ZEND0007 -
     ZEND0008 -
     ZEND0009 -
     ZEND0010 -
     ZEND0011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شخصيّت على (ع ) در آيه مباهله
در جريان هياءت نجران با توجّه به آيه مباهله و حركت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) همراه على ( عليه السلام ) و... چهره درخشان على (عليه السلام ) به روشنى ديدهمى شود آنجا كه در آيه مذكور، وجود مقدّس على (عليه السلام ) به عنوان جانرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) معرّفى شده است (وَاَنْفُسَنا) و اين مطلب نشاندهنده وصول آن حضرت به درجه نهايى كمال است ، تا آنجا كه دركمال مقام و عصمت ، مساوى و همسان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر شده وخداوند متعال ، او و همسر و فرزندانش - با وجود خردساليشان - را حجّت و نشانه صدقنبوّت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و برهان ودليل روشن دينش قرار داد و تصريح كرد كه حسن و حسين (عليهماالسلام ) پسرانپيامبرند و مقصود از زنان در خطاب آيه ((وَنِسائَنا))، فاطمه - سَلامُ اللّهِ عَلَيْها - مىباشد كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مباهله و احتجاج ، آنان را با خود آورد.و اين جريان ، فضيلت ويژه اى است براى على (عليه السلام ) كه هيچ كس از امّت ، در اينفضيلت با او سهيم نيست و در مفهوم معنوى آن ، احدى همسان و همگون على (عليه السلام ) ويا نزديك به آن نيست و اين نيز از ويژگيهاى منحصر به فرد مقام اميرمؤ منان على (عليهالسلام ) همچون ساير ويژگيهايى است كه قبلاً خاطرنشان شد.
نگاهى به قضاوتهاى على (ع )
رواياتى كه بيانگر ماجراها و داوريهايى در دين و احكام دين است و آگاهى به آنها براىهمه مؤ منان لازم مى باشد و از اميرمؤ منان على (عليه السلام )نقل شده - غير از آنچه قبلاً در مورد تقدّم و سبقت على (عليه السلام ) در علم و فهم وشناخت بر ديگران ذكر شد - و رواياتى كه درباره پناهنده شدن دانشمندان از اصحاب رادر مسائل دشوار و پيچيده ،به آن حضرت ثابت مى كند و حاكى از سرفرود آوردنبزرگان اصحاب در برابر عظمت مقام علمى على (عليه السلام ) مى باشد، به قدرىبسيار است كه از حوصله شمارش بيرون است و دستيابى بر همه آن ممكن نيست ، ما بهخواست خدا در اينجا به ذكر چند نمونه مى پردازيم ، نخست در اين باره به آيات قرآنتوجّه كنيد:
قرآن و مساءله تقدّم آنان كه برترند
رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان زندگى خود،فضايل و ويژگيهاى خاصّ اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را بيان كرد و شايستگى امامعلى (عليه السلام ) را براى مقام جانشينى و امامت ، به گوش همگان رساند و تبيين نمودكه برترى و تقدّم ، از آن كسى است كه استحقاق آن را داشته باشد و او جز على (عليهالسلام ) نيست ؛ چنانكه ظاهر آيات قرآن بر اين مطلب گواهى مى دهد و معانى بلند قرآننيز نشانه صادقى بر اين مطلب است . قرآن در يك جا مى فرمايد:
(... اَفَمَنْ يَهْدِى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمْ مَنْ لا يَهدِى اِلاّ اَنْ يُهْدَى فَمالَكُمْ كَيْفَتَحْكُمُونَ ). (119)
((آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايتنمى شود، مگر هدايتش كنند، شما را چه مى شود چگونه داورى مى كنيد؟)).
و در مورد ديگر در قصّه طالوت مى فرمايد:
(وَقالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ اِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا اَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْناوَنَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَزادَهُبَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ ). (120)
و پيامبر آنان (اشموئيل ) به آنان (بنى اسرائيل) گفت : خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برگزيده است ، گفتند: چگونه او بر ماحكومت داشته باشد با اينكه ما از او شايسته تريم و او ثروت زيادى ندارد، گفت :خداوند او را بر شما برگزيده و علم و (قدرت ) جسم او را وسعت بخشيده ، خداوند ملكشرا به هركس بخواهد مى بخشد و احسان خداوند وسيع و (او از لياقت افراد براى مقامات )آگاه است )).
خداوند در اين آيات آن را شايسته تقدم بر سايرين قرار داده كه به او ((علم وسيع وقدرت بيشتر جسمى )) داده باشد وبر همين اساس او را بر همگان برگزيده است .
و اين آيات موافق با دلايلى عقلى هستند مبنى بر اينكه : آنكه آگاهتر است در حيازت مقامامامت بر ديگران كه در علم با او مساوى نيستند تقدّم و برترى دارد و دلالت آشكار دارندبر اينكه مقدّم داشتن اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در مورد جانشينى ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامت اُمّت بر همه مسلمين واجب است ، چرا كه اودر علم و شناخت ، بر ديگران برترى و تقدّم دارد، ولى ديگران به پايه او نمى رسند.
دعاى پيامبر (ص ) در شاءن على (ع )
يكى از حوادثى كه در رابطه با على (عليه السلام ) در زمان زندگىرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رخ داد، وقتى بود كه پيامبر (صلّى اللّه عليهو آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را براى داورى بين مسلمين يمن برگزيد. و او را بهسوى يمن فرستاد تا احكام دين و حلال و حرام را به آنان بياموزد و بر اساس احكام ودستورات قرآن به آنان حكومت و داورى نمايد، على (عليه السلام ) بهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد:
((اى رسول خدا! مرا به داورى و قضاوت بين مردم يَمَن گماشتى ، با اينكه من جوانىهستم كه آگاهى به همه داوريها ندارم )).
پيامبر فرمود:((نزديك من بيا))، على (عليه السلام ) نزديك رفت ، پيامبر (صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) دست خود را بر سينه او نهاد و گفت :((اَللّهُمَّ اهْدِ قَلْبَهُ وَثَبِّتْ لِسانَهُ؛خدايا! دل على را رهنمايى كن و زبانش را استوار بدار)).
على (عليه السلام ) مى گويد:((بعد از اين جريان (و دعا) هرگز در قضاوت بين دو نفر،شك نكردم و دو دل نشدم ))، اكنون در اينجا به ده نمونه از داوريهاى على (عليه السلام )توجّه كنيد.
ده نمونه از قضاوتهاى على (ع )
1 - حلّ مشكل با قرعه
وقتى على (عليه السلام ) به يمن رفت و در آنجا استقرار يافت و به حكومت و داورى ازجانب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرداخت ، دو مرد براى داورى نزد آنحضرت آمدند، آنان با شركت هم كنيزكى را خريده بودند و به طور مساوى هركدام مالكنيمى از او بودند، آنان بر اثر جهل به احكام ، هردو در ((طُهر واحد)) (فاصله بين دو خونحيض ) با او آميزش كردند، به خيال اينكه اين كار جايز است و اين ناآگاهى بهمسايل از آن جهت بود كه آنان تازه مسلمان بودند و اطّلاعاتشان به احكام دين ، اندك بود.
آن كنيز، حامله شد و سپس پسرى از او متولّد شد و آن دو نفر در مورد آن پسر نزاع كردندو هريك از آنان مى گفت من پدر او هستم و او پسر من است ، به حضور على ( عليه السلام )آمده و از آن حضرت خواستند تا داورى كند.
على (عليه السلام ) آن پسر را بين آن دو نفر قرعه زد، قرعه به نام يكى از آنان افتادو على ( عليه السلام ) آن پسر را به او واگذار كرد و او را الزام كرد كه نصف قيمت آنپسربچه را اگر برده است به شريك خود بپردازد و فرمود:
((اگر مى دانستم شما از روى آگاهى دست به اين كار زديد (و آميزش حرام را انجام داديد)در مجازات شما، سختگيرى بيشتر مى نمودم )).
خبر اين داستان به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد، پيامبر (صلّى اللّه عليهو آله و سلّم ) صحّت داورى على (عليه السلام ) را امضا كرد و همين داورى را در اسلام مقرّركرد و سپس فرمود:
((اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذى جَعَلَ مِنّا اَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ يَقْضِى عَلى سُنَنِ داوُدَ (عليه السلام )وَسَبِيلِهِ فِى الْقَضاءِ)).
((حمد و سپاس خداوندى را كه در ميان ما خاندان نبوّت ، كسى را قرار داد كه طبق سنّت وروش حضرت داوود (عليه السلام ) قضاوت مى كند)).
يعنى قضاوت او بر اساس الهام الهى است كه همسان وحى است و داورى على ( عليهالسلام ) همانند آن است كه دستور صريح از طرف خدا آمده باشد.
2 - داورى در مورد گاوى كه الاغى را كشت
در روايات آمده : دو نفر مرد به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند،يكى از آنان گفت : اى رسول خدا! گاو اين شخص ، الاغ مرا كشته است در اين باره بين ماقضاوت كن .
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((نزد ابوبكر برويد تا او قضاوتكند)). آنان نزد ابوبكر رفتند و جريان خود را به او گفتند. ابوبكر گفت چرا نزدرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نرفته ايد و نزد من آمده ايد؟.
گفتند: به حضور آن حضرت رفتيم او ما را به نزد شما فرستاد.
ابوبكر گفت : حيوانى ، حيوانى را كشته است چيزى بر گردن صاحب حيوان كشنده نيست !!
آنان به حضور رسولخدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و قضاوت ابوبكر را به عرض آن حضرترساندند.
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((نزد عمر بن خطاب برويد تا او در اينباره قضاوت كند)).
آنان نزد عمر رفته و جريان را گفتند، او گفت : چرا نزدرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نرفته ايد و به اينجا آمده ايد؟
گفتند: به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتيم ، او ما را نزد شمافرستاد.
عمر گفت : چرا پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شما را نزد ابوبكر نفرستاد؟.
گفتند: نزد او نيز فرستاد.
عمر گفت : او چه گفت ؟.
گفتند: ابوبكر گفت : حيوانى ، حيوان ديگر را كشته است و چيزى بر گردن صاحب حيوانكشنده نيست .
عمر گفت : به نظر من نيز همين است كه ابوبكر گفته !!
آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و همه جريان را بهعرض آن حضرت رساندند.
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنان فرمود:((به حضور علىّ بن ابيطالب(عليه السلام ) برويد تا او در اين مورد قضاوت كند)).
آنان به حضور على (عليه السلام ) رفته و جريان را گفتند.
على (عليه السلام ) فرمود:((اگر گاو بهاصطبل و جايگاه الاغ رفته و الاغ را كشته است ، صاحب گاو بايد قيمت الاغ را به صاحبشبدهد و اگر الاغ به اصطبل و جايگاه گاو رفته و گاو او را كشته است ، بر گردنصاحب گاو چيزى نيست )).
آن دو مرد به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و چگونگىقضاوت على (عليه السلام ) را به عرض رساندند.
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((لَقَدْ قَضى عَلىُ بْنِ اَبِيطالِبٍ بَيْنَكُمابِقَضاءِ اللّهِ عَزَّاسمُهُ)).
((على بن ابيطالب مطابق حكم خداوند متعّال بين شما قضاوت نموده است )).
سپس فرمود:((حمد و سپاس خداوندى را كه در ميان ما خاندان نبوّت ، مردى را قرار داد كهطبق سنّت حضرت داوود (عليه السلام ) در قضاوت داورى مى كند)).
3و4 - دونمونه از داوريهاى على (ع )در عصرخلافت ابوبكر
الف : عدم اجراى حدّ در مورد شرابخوار جاهل
از طريق روايات سنّى و شيعه نقل شده : مردى را كه شراب خورده بود، نزد ابوبكرآوردند، او تصميم گرفت تا حد شرابخوارى (هشتاد تازيانه ) را بر او جارى سازد.شرابخوار گفت : من به حرام بودن شراب تاكنون آگاه نبودم .
ابوبكر دست نگهداشت و نمى دانست كه چه كند؟ شخصى از حاضران اشاره كرد كه در اينباره از على (عليه السلام ) سؤ ال شود. ابوبكر شخصى را به حضور على (عليهالسلام ) فرستاد كه جواب اين سؤ ال را بگيرد.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((دو مرد مورد اطمينان از مسلمين را دستور بده بهميان مجالس مهاجر و انصار برود و آن شرابخوار را نيز با خود ببرند و مسلمين راسوگند بدهند كه آيا شخصى آيه حرمت شرابخوار را و يا سخن پيامبر (صلّى اللّه عليهو آله و سلّم ) در مورد حرام بودن شراب را بر اين شخص خوانده اند و خبر داده اند يا نه؟ اگر دو مرد از مسلمين گواهى دادند كه آيه تحريم شراب را براى او خوانده اند و ياسخن پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مورد تحريم شراب را به گوش اورسانده اند، حدّ را بر او جارى ساز وگرنه او را توبه بده و سپس آزادش كن )).
ابوبكر همين كار را انجام داد، هيچ كس از مهاجر و انصار گواهى نداد كه آيه قرآن و ياسخن پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيرامون حرمت شراب را براى او خواندهباشد، ابوبكر او را توبه داد و سپس آزادش نمود و به اين ترتيب قضاوت على (عليهالسلام ) را پذيرفت .
ب : سؤ ال از معناى كلمه اى در قرآن
از ابوبكر سؤ ال شد معناى اين آيه چيست كه خداوند در قرآن مى فرمايد:(وَفاكِهَةً وَاَبّاً) (121) ابوبكر معناى ((اَبّْ)) را ندانست و گفت كدام آسمان بر من سايه افكند؟ و ياكدام زمين مرا به پشت گيرد، يا چه كنم در مورد كتاب خدا كه چيزى را ندانسته بگويم ،اما ((فاكهة )) كه معناى آن را مى دانيم (يعنى ميوه ) اما معناى ((اَبّْ)) را خدا داناتر است .
سخن ابوبكر به سمع على (عليه السلام ) رسيد فرمود:((عجبا! آيا او نمى داند كه((اَبّ)) يعنى علوفه و چراگاه ؟! و قول خداوند كه مى فرمايد:(وَفاكِهَةً وَاَبّاً ) بيانگرشمردن نعمتهاى الهى بر بندگانش است ، نعمتهايى از غذا كه براى آنان و حيواناتشانآفريده است كه به وسيله آن ، جان خود را زنده نگه مى دارند و بدن خود را نيرومند مىسازند)). (فاكهة يعنى : ميوه ها براى انسانها، اَبّ يعنى : علوفه و چراگاه براىحيوانات ).
5 و 6 - نمونه هاى ديگر در عصر خلافت عمر
نظير اين جريانات در زمان خلافت عمر نيز رخ داده است در اينجا به ذكر چند نمونهبسنده مى شود:
نجات زن ديوانه
در روايات آمده است كه : در زمان خلافت ((عمر بن خطاب )) مردى با زن ديوانه اى زناكرد، گواهان عادل بر اين مطلب گواهى دادند، عمر دستور داد تا به آن زن ، حدّ بزنند،ماءمورين ، آن زن را مى بردند تا حدّ (صد تازيانه ) را بر او جارى كنند.
على (عليه السلام ) در مسير، او را ديد و فرمود:((زن ديوانه از فلان قبيله چه كرده بودكه او را مى بردند؟))
شخصى به على (عليه السلام ) گفت :((مردى با اين زن زنا كرده و فرار نموده است وگواهان عادل گواهى بر اين كار داده اند، عمر دستور جارى ساختن حدّ (تازيانه ) بر اينزن داده است )).
على (عليه السلام ) فرمود:((اين زن را به نزد عمر رد كنيد و به عمر بگوييد: آيا نمىدانى كه اين زن ديوانه از فلان طايفه است و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )فرمود:
رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الْمَجْنُونِ حَتّى يُفِيقُ؛ قلم تكليف از ديوانه برداشته شده تا خوبشود)).
اين زن عقل خود را از دست داده است ، پس مجازات ندارد. آن زن را نزد عمر برگرداندندوگفتار على (عليه السلام ) را به عمر رساندند عمر گفت :((خدا در كار على (عليهالسلام ) گشايش دهد، نزديك بود با جارى ساختن حد بر اين زن ، هلاك گردم ))، سپس زنرا آزاد كرد و گفت :
((لَوْلا عَلِىُّ لَهَلَكَ عُمَرُ؛ اگر على (عليه السلام ) نبود، عمر هلاك مى شد)).
نجات زن حامله :
زن حامله اى را نزد عمر بن خطاب آوردند كه زنا كرده بود، عمر دستور داد تا او راسنگسار كنند، على (عليه السلام ) فرمود: فرضا تو بر اين زن - بخاطر گناهش تسلّطداشته باشى ، ولى چه تسلّطى بر كودك او در رحمش دارى ؟ با اينكه خداوند در قرآنمى فرمايد: (وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرى ... ) (122) ((هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى رابر دوش نمى كشد)).
عمر گفت :((لا عِشْتُ لِمُعْضَلَةٍ لايَكُونُ لَها اَبُوالْحَسَنِ؛ در هيچ كار دشوارى زنده نباشمكه ابوالحسن (عليه السلام ) در آنجا نباشد)).
سپس عمر گفت :((با اين زن چگونه رفتار كنم ؟)).
على (عليه السلام ) فرمود:((او را نگهدار كه بچه اش متولّد شود و پس از آن اگرسرپرستى براى بچّه اش يافت ، آنگاه حدّ الهى را بر او جارى كن )).
عمر با دريافت اين دستور، شادمان شد و طبق آن رفتار كرد.
7و8 - نمونه هايى ديگرازداورى على (ع )درعصرخلافت عثمان
در عصر خلافت عثمان نيز جرياناتى رخ داد كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) تنها گرهگشاى مشكلات و حوادث بود، به عنوان نمونه :
نجات زنى كه همسر پيرمردى شده بود
در روايات سنّى و شيعه آمده است كه : پيرمردى با زنى ازدواج كرد و آن زن حامله شد،ولى پيرمرد گمان مى كرد كه كارى صورت نداده و از اين رو آن بچه در رحم زن راانكار مى نمود و مى گفت از من نيست ، داورى اين جريان نزد عثمان برده شد و او حيران ماندهبود كه چگونه قضاوت كند، به زن گفت :آيا اين پيرمرد، مهر دوشيزگى تو را از بينبرده است ؟))
زن گفت :((نه )).
عثمان (پيش خود چنين نتيجه گرفت كه پس زن زنا كرده ؛ زيرا پيرمرد كارى صورتنداده پس دست بيگانه اى در كار است ) دستور داد كه آن زن را حد بزنند (صد تازيانهبه جرم زنا به او بزنند).
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به عثمان گفت :((در آلت تناسلى زن دو راه وجود دارد،يكى راه خون حيض و ديگرى راه ادرار، شايد اين پيرمرد هنگام آميزش ، نطفه خود را روىراه حيض ريخته و آن زن از او حامله شده است ، در اين باره از پيرمرد بپرسيد)).
از او سؤ ال شد، او گفت :((من نطفه خود را بر جلو آلت تناسلى او ريختم ، ولى مهردوشيزگى او را برنداشتم )).
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((بچه در رحم از او و فرزند اوست و راءى من ايناست كه اين پيرمرد به خاطر انكار فرزندش ، عقوبت (مجازات ) شود)).
عثمان طبق دستور على (عليه السلام ) رفتار كرد.
حلّ مساءله پيچيده
در روايت آمده مردى كنيزى داشت (مثلاً نام مرد زيد بود و نام كنيز هند) با هند آميزش ‍ كرد وپس از مدّتى پسرى از او متولّد شد (مثلاً به نام خالد) سپس زيد از هند كناره گرفت و اورا همسر غلامش (مثلا به نام سعيد) نمود، بعدا زيد از دنيا رفت . هند به خاطر فرزندش(خالد) كه از زيد داشت آزاد شد (زيرا هند از طريق ارث ، ملك پسرش شد و آزاد گرديد) ازطرفى سعيد كه غلام زيد و شوهر آن زن بود، از طريق ارث به همان پسر (خالد) رسيد وبعد خالد نيز مُرد و آن غلام (سعيد) از طريق ارث ، به زن رسيد و در نتيجه هند مالكشوهرش سعيد شد و سعيد برده او گرديد (بنابراين ، سعيد نمى توانست با هند آميزشكند و بينشان نزاع شد، سعيد به هند مى گفت تو زن من هستى و هند به سعيد مى گفت :تو برده و غلام من هستى ). براى رفع اختلاف نزد عثمان آمدند، در حالى كه سعيد مى گفت((او (هند) زن من است و او را رها نمى كنم )).
عثمان گفت : اين حادثه يك مساءله پيچيده اى است ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) كه درآنجا حضورداشت فرمود:((از اين زن بپرسيد كه آيا پس از آنكه از طريق ارث ، مالك مرد(سعيد) شد آيا آن مرد با او آميزش كرده است ؟)).
هند گفت :((نه )).
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود: اگر مى دانستم آن مرد آميزش را (بعد از ارث )انجام داده است او را مجازات مى كردم و به هند فرمود:((برو كه سعيد برده تو است و هيچگونه تسلّطى بر تو ندارد، اگر خواستى او را به غلامى بگير و اگر خواستى او راآزاد كن و يا بفروش ؛ زيرا او در ملك تو است )).
عثمان داورى على (عليه السلام ) را پذيرفت و طبق آن رفتار كرد.
و رويدادهاى بسيار ديگرى از اين قبيل ، در عصر عثمان رخ داد كه ذكر همين نمونه ها در اينكتاب - كه بنايش بر اختصار است - كافى است .
9و10 - نمونه هايى ازداوريهاى على (ع )در عصر خلافت خود
از جمله حوادثى كه پس از عثمان و پس از بيعت مردم با آن حضرت رخ داد و مورد داوريهاىعجيب على (عليه السلام ) واقع شد، نمونه هاى زير است :
قضاوت درباره دو نفر به هم چسبيده
تاريخ نويسان آورده اند، زنى در خانه شوهرش فرزندى زاييد كه (از كمر به پايينيك نفر بود) و از كمر به بالا دو بدن و دو سر داشت ، خانواده اش در مورد او ترديدداشتند كه آيا يك نفر است يا دو نفر، به حضور على (عليه السلام ) آمده و از اين جريانسؤ ال كردند تا احكام او (مانند ارث و...) را بدانند.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((وقتى كه او خوابيد او را امتحان كنيد به اين نحوكه يكى از بدنها و يكى از سرها را بيدار كنيد، اگر هردو در يك زمان بيدار شدند، آن دويك انسان است و اگر يكى از آنان بيدار شد و ديگرى در خواب بود، بدانيد كه دو شخصهستند و حقشان از ارث به اندازه دو نفر است )).
حلّ يك مساءله رياضى
((عبدالرّحمن بن حجّاج )) مى گويد: از ابن ابى ليلى شنيدم كه مى گفت : اميرمؤ منان على(عليه السلام ) در حادثه اى قضاوت عجيبى كرد كه بى سابقه است و آن اينكه :
دو نفر مرد در مسافرت ، با هم رفيق شدند، هنگام غذا در محلى نشستند تا غذا بخورند،يكى از آنان پنج گرده نان از سفره خود بيرون آورد و ديگرى سه گرده نان ، در آنهنگام مردى از آنجا عبور مى كرد او را دعوت به خوردن غذا كردند، او نيز كنار سفره آناننشست و از آن غذا خوردند، مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظى ، هشت درهم بهآنان داد و گفت : اين هشت درهم را به جاى آنچه خوردم به شما دادم و از آنجا رفت ، آن دونفر در تقسيم پول نزاع كردند، صاحب سه نان مى گفت : نصف هشت درهممال من است و نصف آن مال تو. ولى صاحب پنج نان مى گفت : پنج درهم آنمال من است و سه درهم آن مال تو است . آنان نزاع و كشمكش ‍ خود را نزد على (عليه السلام) آوردند و داورى را به او واگذار نمودند. على (عليه السلام ) به آنان فرمود:((نزاع وكشمكش در اينگونه امور، از فرومايگى و پستى است ، صلح و سازش بهتر است ، برويدسازش كنيد)).
صاحب سه نان گفت :((من راضى نمى شوم مگر به آنچه حقيقت است و شما در اين بارهقضاوت به حق كنيد)).
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((اكنون كه تو حاضر به سازش نيستى و حقيقت رامى خواهى ، بدانكه حق تو از آن هشت درهم ، يك درهم است )).
او گفت :((سبحان اللّه ! چطور، حقيقت اينگونه است ؟!)).
حضرت على (عليه السلام ) فرمود:((اكنون بشنو تا توضيح دهم : آيا تو صاحب سهنان نبودى ؟)).
او گفت : چرا من صاحب سه نان هستم ؟.
على (عليه السلام ) فرمود:((رفيق تو صاحب پنج نان است ؟)).
او گفت : آرى . على (عليه السلام ) فرمود:((بنابراين ، اين هشت نان ، 24 قسمت (با توجّهبه سه نفر خورنده ) مى شود (123) تو (صاحب سه نان ) هشت قسمت نانها را خورده اىو رفيق تو نيز هشت قسمت را خورده و مهمان نيز هشت قسمت را خورده است و چون آن مهمان هشتدرهم به شما دو نفر داده ، هفت درهم آن مال رفيق تو (صاحب پنج نان ) است و يك درهم آنمال تو (صاحب سه نان ) است )).
آن دومرددر حالى كه حقيقت مطلب را دريافتند، از محضر على (عليه السلام ) رفتند.
فضايل و معجزات على (ع )
اخبار على (ع ) از آينده
آيات روشن خدا در شاءن على (عليه السلام ) ويژگيهايى كه خداوند مخصوص على (عليه السلام ) نموده و معجزه هايى كه از او ديده شدهدليل بر صدق امامت او و وجوب پيروى از او و تثبيت حجّت بودن آن حضرت مى باشداينگونه آيات و معجزات از جمله رويدادهاى ويژه اى است كه خداوند، پيامبر و رسولان خودرا به وسيله آنها از ديگران امتياز بخشيد و آنها را نشانه هاى صدق آنان قرار داد.
قسمتى از اين آيات و نشانه ها در مورد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از روايات بسياربه دست مى آيد، مانند اينكه آن حضرت از حوادث آينده خبر مى داد، با اينكه كاملاً آنحوادث پوشيده بودند و يا اصلاً در وقت خبر دادن وجود نداشتند و بعد ديده مى شد كهخبر او كاملاً مطابق آن است كه خبر داده بود و اين موضوع از روشنترين معجزات پيامبران(عليهم السلام ) بوده آيا به گفتار خداوند در قرآن توجّه نداريد كه حضرت عيسى (عليه السلام ) را با اعطاى معجزات روشن و نشانه هاى عجيب كه دلالت بر صدق نبوّتاوداشت مجهّزكرد به طورى كه حضرت مسيح (عليه السلام ) به امّت خودمى گفت:(...وَاُنَبِّئُكُمْ بِما تَاءْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ ... ). (124)
((و از آنچه مى خوريد و در خانه خود ذخيره مى كنيد به شما خبر مى دهم )).
و نظير آن را كه از نشانه هاى شگفت انگير صدق پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، در مورد پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرارداد از جمله : پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از پيروزى روميان بر ايرانيان ،قبل از چند سال از وقوع آن خبر داد بر اساس وحى قرآنى كه در آغاز سوره روم آمده است :
(الَّم # غُلِبَتِالرُّومُ#فِى اَدْنَى الاَْرْضِوَهُمْمِنْبَعْدِغَلَبِهِمْسَيَغْلِبُونَ#فِى بِضْعِسِنِينَ...).
((... روميان مغلوب شدند و اين (شكست ) در سرزمين نزديكى رخ داد، اما روميان بعد ازمغلوب شدن ، به زودى پيروز مى شوند در چندسال آينده )).
و همچنين پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در باره جنگ بدر،قبل از وقوع آن از پيروزى مسلمين و شكست دشمن خبر داد، و همانگونه كه خبر داده بود واقعشد، خبر آن حضرت بر اساس اين آيه قرآن بود كه (سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ). (125)
((به زودى همه دشمنان شكست مى خورند و از جنگ ، پشت كنند)).
خبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از پيروزى مسلمين در جنگ بدر،قبل از آنكه وقوع يابد و سپس وقوع آن مطابق خبر آن حضرتدليل آشكار بر صدق نبوّت آن حضرت بوده و بيانگر ارتباط او با منبع وحى مى باشد.
و ازاينگونه نشانه هابسياراست كه مابراى رعايت اختصارازذكرآنهاخوددارى كرديم .
در مورد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) درباره اخبار او از آينده و معجزات ديگر نيز ازمسلّمات است كه هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند مگر از روى ناآگاهى ياجهل و ظلم و كينه توزى ، چرا كه روايات بسيار و قاطع ، اين موضوع را اثبات مى كند وصفحات تاريخ گواهى مى دهد و دانشمندان سنّى و شيعه آن رانقل كرده اند مانند اينكه : آن حضرت پس از آنكه بعد ازقتل عثمان ، مسلمين با او بيعت كردند قبل از جنگ با ناكثين (طلحه و زبير) و قاسطين (معاويهو پيروانش ) و مارقين (خوارج نهروان ) خبر از آينده داد و فرمود:((من ماءمور شده ام كه بااين سه فرقه ، بجنگم )) و همانگونه كه خبر داده بود، همانطور شد.
و آن حضرت در مدينه به طلحه و زبير كه در ظاهر عازم مكّه بودند و از آن حضرت اجازهرفتن به مكّه براى انجام عمره گرفتند، فرمود:((سوگند به خدا! آنان عزم رفتن به مكّهرا ندارند، بلكه عازم بصره (براى راه اندازى جنگجَمَل ) هستند)) و همانگونه كه خبر داده بود همانطور شد.
و در اين مورد به ابن عبّاس فرمود:((من به آنان اذن (رفتن به مكّه ) را دادم ، با اينكه بهنيرنگ و توطئه آنان آگاه مى باشم و از پيشگاه خدا، پيروزى بر آنان را مى طلبم وخداوند به زودى نقشه آنان را نقش برآب مى كند و توطئه آنان را خنثى مى نمايد و مرابر آنان پيروز مى گرداند)) و همانگونه كه آن بزرگوار خبر داده بود، عين آن واقعشد.
اينك در اينجا به چند نمونه ديگر از معجزات على (ع ) توجّه كنيد.
1 - داستان ابن عبّاس و تحقق پيش بينى على (ع )
مورد ديگر اينكه : حضرت على (عليه السلام ) در محلّ ((ذى قار)) (نزديك بصره ) نشستهبود و از مردم براى (جنگ با ناكثين ) بيعت مى گرفت ، به آنان فرمود:((از جانب كوفههزار نفر - نه يك نفر كم و نه يك نفر زياد - به سوى شما مى آيند و با من تا پاىايثار جان ، بيعت مى كنند)).
((ابن عباس )) مى گويد: من از اين خبر، پريشان شدم و ترسيدم كه مبادا يك نفر از هزارنفر كم يا زياد گردد، آنگاه موجب شك و ترديد و دهن كجى منافقين شود (كه بگويند ديدىعلى (عليه السلام ) دروغ گفت ) همچنان اندوهگين بودم ، كم كم جمعيّتى از جانب كوفهآمدند آنان را شمردم 999 نفر بودند، ديگر كسى نيامد، با خود گفتم :(اِنّا للّهِِ وَاِنّااِلَيْهِراجِعُونَ ) سخن على (عليه السلام ) را چگونه بايد توجيه كرد، همچنان در فكر فرورفته بودم ، ناگهان شخصى را ديدم كه از جانب كوفه مى آيد، وقتى نزديك آمد، ديدملباس موئين پوشيده و شمشير، سپر و آفتابه به همراه دارد، به حضور اميرمؤ منان على( عليه السلام ) رفت و عرض كرد:((دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم )).
على (عليه السلام ) فرمود:((براى چه هدفى بيعت كنى ؟)).
او گفت :((بيعت با تو كنم كه پيرو و گوش به فرمان تو باشم و در ركاب تو تاايثار جان با دشمن بجنگم و در اين راستا بميرم و يا خداوند پيروزى را نصيب تو كند)).
امام على (عليه السلام ) به او فرمود:((نامت چيست ؟)).
او عرض كرد:((من اويس هستم )).
- به راستى تو اويس قرنى هستى ؟.
- آرى . (126)
امام على (عليه السلام ) فرمود:((اَللّهُ اَكْبَرُ! حبيبمرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من خبر داد كه من مردى از اُمّتش را ملاقات مىكنم كه ((اويس قرنى )) نام دارد، او از افراد حزب اللّه است و از حزبرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد، مرگش قرين شهادت است و از شفاعتاو (در قيامت ) جمعيّتى به تعداد نفرات دو قبيله (بزرگ ) ربيعه و مُضّر، وارد بهشت مىشوند)).
((ابن عبّاس )) مى گويد:((سوگند به خدا! شادمان شدم و اندوهم در مورد هزار نفر (كهكم و زياد نشود) برطرف شد)).
2 - از جا كندن دَر عظيم خيبر
يكى از كارهاى عجيب على (عليه السلام ) كه روايات بى شمار درنقل آن آمده و همه علما و دانشمندان از سنّى و شيعه آن را پذيرفته اند داستان از جا كندن درِعظيم ((قلعه خيبر)) (در ماجراى جنگ خيبر در سال هفتم هجرت ) توسّط اميرمؤ منان على(عليه السلام ) است ، درى كه به قدرى سنگين بود كه كمتر از پنجاه نفر كسىتوانايى جا به جايى آن را نداشت ، ولى على (عليه السلام ) به تنهايى آن را از جاكند و به كنار انداخت .
عبداللّه پسر احمد بن حنبل به سند خود از جابر بن عبداللّه انصارىنقل كرده كه :((پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در جنگ خيبر، پرچم بزرگ جنگ رابه على (عليه السلام ) داد، پس از آنكه براى او دعا كرد، على (عليه السلام ) شتابانبه سوى قلعه خيبر روانه شد، ياران مى گفتند:((مدارا كن )) (كه به تو برسيم ) تااينكه آن حضرت به قلعه رسيد و در عظيم آن را با دست خود از جا كند و به كنار انداخت ،سپس هفتاد نفر از ما همزور شديم تا آن در را از زمين برگردانيم و كوشش فراوان براىاين كار كرديم )).
و اين توان و قدرت فوق العاده از ويژگيهاى على (عليه السلام ) بود و هيچ كس نبودكه مانند او باشد و چنين كار دشوارى را انجام دهد، خداوند او را به اين ويژگى اختصاص‍ داد و آن را نشانه و معجزه او ساخت .
3 - مسلمان شدن كشيش بزرگ مسيحى و شهادت او
يكى از روايات مشهور كه از طريق اسناد شيعه و سنّىنقل شده ، حتى شاعران آن را به شعر درآورده اند و سخنوران آن را در خطبه هاى خودگفته اند و دانشمندان و انديشمندان آن را روايت نموده اند، داستان راهب (كشيش و عابدمسيحى ) در سرزمين كربلا و جريان سنگ (و چشمه آب ) است كه شهرت اين داستان ما را اززحمت ذكر سند بى نياز مى سازد و آن داستان اين است كه گروهى روايت كرده اند:
((در ماجراى جنگ صفّين (در سال 36 هجرى ) على (عليه السلام ) با ياران از (كوفه بهسوى صفّين ) حركت مى كرد، در بيابان آبشان تمام شد و تشنگى سختى آنان رافراگرفت ، در جستجوى آب به چپ و راست جاده رفتند و كند و كاو نمودند ولى آبىنيافتند.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از جادّه بيرون آمد و با ياران به سوى بيابان رهسپارشدند، ناگهان چشمشان به عبادتگاهى افتاد، على (عليه السلام ) ياران خود را به آنعبادتگاه برد، وقتى به نزديك آن رسيدند، شخصى به دستور على (عليه السلام ) راهبداخل عبادتگاه را صدا زد از صداى او راهب سرش را (از سوراخ دَيْر) بيرون آورد، على(عليه السلام ) به او فرمود:((آيا در اينجاها آب پيدا مى شود؟، تا اين همراهان از آنبياشامند و سيراب گردند؟)).
راهب گفت :((اصلاً در اين نزديكيها آب نيست ، از اينجا تا محلّ آب بيش از دو فرسخ راه استو براى من هرماه مقدارى آب مى آورند كه اگر در آن صرفه جويى نكنم از تشنگى مىميرم )).
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به همراهان فرمود:((آيا سخن راهب را شنيديد؟)).
گفتند:((آرى ، آيا دستور مى دهى ، به آنجا كه راهب اشاره كرده براى دستيابى به آببرويم ، فعلاً توانايى داريم ، بلكه به آب برسيم )).
على (عليه السلام ) فرمود: نيازى به آن نيست ، سپس گردن استر سواريش را به جانبقبله كرد و به محلّى در نزديكى آنجا اشاره نمود و به همراهان فرمود:((اينمحل را بكنيد)).
همراهان به آن محل رفتند و با بيل به كندن آنمحل مشغول شدند، مقدارى خاك زمين را رد كردند، ناگهان سنگ بسيار عظيمى پيدا شد كهبيل و كلنگ در آن كارگر نبود.
على (عليه السلام ) به همراهان فرمود:((اين سنگ روى آب قرار دارد، اگر از جايش ‍ كنارگذاشته شود، آب را مى يابيد)).
همراهان همگى سعى و كوشش كردند تا آن سنگ را بردارند، ولى از حركت آن درماندهشدند و كارشان دشوار شد. وقتى على (عليه السلام ) آنان را در آنحال ديد كه همگى تلاش نمودند ولى خسته و كوفته به دشوارى افتادند، پا از ركاباسترش ‍ بيرون آورد و پياده شد و دستهايش را بالا زد و انگشتانش را زير يك سوى سنگگذارد و آن را حركت داد، سپس آن را از جا كند و به چند مترى آنجا پرتاب كرد ناگهانآب سفيد و گوارايى در آنجا يافتند و به سوى آن سراسيمه شده و از آن نوشيدند كهبسيار خنك و گوارا و زلال بود كه در اين سفر گواراتر از آن آب نياشاميدند.
على (عليه السلام ) به آنها فرمود:((بنوشيد و سيراب شويد و براى سفر خود نيز ازاين آب برداريد))، آنها به اين دستور عمل كردند.
سپس على (عليه السلام ) با دست خود آن سنگ را برداشت و برجاى خود نهاد و دستور دادخاك بر روى آن سنگ ريختند و نشانه آن را پوشاندند.
راهب تمام اين جريان را (با سابقه ذهنى كه داشت ) ازاوّل تا آخر از بالاى عبادتگاه خود تماشا كرد، فرياد زد:((اى مردم ! مرا از عبادتگاه بهزير آوريد)). همراهان على (عليه السلام ) او را با دشوارى از بالاى آن به زير آوردند،او به حضور اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) آمد و گفت :
((اى آقا! آيا تو پيامبر مرسل هستى ؟)).
فرمود:((نه )).
گفت :((آيا تو فرشته مقرّب درگاه خدا هستى ؟)).
فرمود:((نه )).
گفت :((پس تو كيستى ؟)).
فرمود:((من وصىّ محمّد بن عبداللّه ، خاتم پيامبران (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستم)).
راهب عرض كرد:((دست خود را باز كن تا من در حضور تو به خداى بزرگ ايمان بياورموقبول اسلام كنم ))على ( عليه السلام )دستش راگشودوبه اوفرمود:((شَهادَتَيْن را بهزبان آور)).
راهب گفت :((اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَاَشْهَدُاَنَّكَ وَصِىُّ رَسُولِاللّهِ، وَاَحَقُّ النّاسِ مِنْ بَعْدِهِ)).
((گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست و گواهى مى دهم كه محمّد (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) بنده و رسول خداست و گواهى مى دهم كه تو وصىّرسول خدا و برترين و سزاوارترين (انسانها به خلافت ) بعد از او هستى )).
سپس اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پيمان عمل به دستورات اسلام را از او گرفت و بعدبه او فرمود:((پس از مدّت طولانى كه در دين خلاف اسلام بودى چه چيز باعث شد كه ازآن دست كشيدى و به دين اسلام گرويدى ؟)).
راهب گفت :((اى اميرمؤ منان ! تو را آگاه كنم : اين عبادتگاه در اين بيابان ، براى آنساخته شده كه سكونت كننده در آن ، به بردارنده آن سنگ و برآورنده آب از زير آن دستيابد، قبل از من روزگار بسيار درازى گذشت و در اين روزگار آنان كه در اين عبادتگاهبسر مى بردند به اين سعادت نرسيدند، خداوند اين سعادت را نصيب من كرد، ما در يكىاز كتابهاى خود يافته ايم و از علماى خود شنيده ايم كه در اين سرزمين چشمه اى وجود داردكه روى آن سنگ عظيمى قرار دارد، جاى آن را جز پيامبر يا وصىّ پيامبر نمى شناسد وناگزير ((ولىّ خدا)) وجود دارد كه مردم را به سوى حق دعوت مى كند، نشانه صدق اواين است كه اين مكان و سنگ را مى شناسد و قدرت بر كندن آن را دارد و من چون ديدم تواين كار را انجام دادى دانستم كه انتظارم بسر آمده و آنچه در آرزويش بودم محقّق شده استو من امروز يك فرد مسلمان در حضور تو و ايمان آورنده به حقّ تو هستم و فرمانروائيت راقبول دارم )).
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) وقتى كه اين مطلب را از آن عابد شنيد، قطرات اشك ازديدگانش فروريخت ، سپس گفت :((حمد و سپاس خداوندى را كه من در حضورش ‍ فراموشنشده ام ، حمد و سپاس خداوندى را كه نام مرا در كتابهاى آسمانى خود ذكر كرده است )).
سپس على (عليه السلام ) مردم را طلبيد و فرمود:((سخن اين برادر مسلمانتان را بشنويد)).
آنان گفتار راهب مسلمان را شنيدند و بسيار حمد و سپاس الهى را بجا آوردند كه نعمتمعرفت به حق اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به آنان عطا فرموده است .
سپس به سوى جبهه صفّين براى جنگ با سپاه معاويه حركت كردند و آن راهب در حضور آنحضرت ، حركت كرد و در جنگ شركت نمود و سرانجام به فوض عظيم شهادتنايل گرديد. اميرمؤ منان على (عليه السلام ) شخصا نماز بر جنازه او خواند و او را بهخاك سپرد و براى او از درگاه خدا طلب آمرزش بسيار كرد و هرگاه به ياد راهب مى افتادمى فرمود:((ذاك مولاى ؛ او دوست من بود)).
اين داستان نشانگر چند معجزه از على (عليه السلام ) است :
1 - آگاهى على (عليه السلام ) به غيب .
2 - قدرت غيرعادى آن حضرت كه او را نسبت به ديگران منحصر به فرد كرده بود.
3 - مژده به آمدن اودر كتابهاى آسمانى پيشينيان و وجود آن بزرگوار مصداق سخن خداونددر قرآن است كه مى فرمايد:
(... ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْريةِ وَمَثَلُهُمْ فِى الاِْنْجِيلِ ... ). (127)
((اين توصيف آنان در كتاب تورات و توصيف آنان در كتابانجيل است )).
اشعار سيّدِ حِمْيَرى در باره داستان فوق
اسماعيل بن محمّد، سَيّدِ حمْيَرى شاعر حماسه سرا و بزرگ و مخلص و جانثار محمّد وآل محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (128) داستان راهب (سرگذشتقبل ) را در اشعار و قصيده ((بائيه مذهبه )) خود به شعر درآورده ، چنين مى گويد:

ولقد سَرى فيما يسير بليلةٍ
بعد العشاء بكربلا فى موكبٍ
حتى اَتى متبتّلاً فى قائم
القى قواعده بقاء مجدب
ياءتيه ليس بحيث يلقى عامراً
غيرالوحوش وغيراصلع اشيب
فدنى فصاح به فاشرف ماثلا
كالنّصرِ فوق شظية من مرقب
هل قرب قائمك الذى بوئته
ماء يصاب فقال ما من مشرب
الا بغاية فرسخين و من لنا
بالماء بين نقى وقى سبب
فثنى الاعنة نحو وعث فاجتلى
ملساء تلمع كاللجين المذهب
قال اقلبوها انكم ان تقلبوا
ترووا ولا تروون ان لم تقلب
فاعصوا صبوا فى قلعها فتمنعت
منهم تمتع صعبة لم تركب
حتى اذا اعيتهم اَهْوى لها
كفاً متى ترد المغالب تغلب
فكانّها كرة بكف خزور
عبل الذّراع دحى بها فى ملعب
فسقاهم من تحتهم متسلسلاً
عذباً يزيد على الاَلذّ الاعذب
حتى اذا شربوا جميعاً ردّها
ومضى فخلت مكانها لم يقرب
عنى ابن فاطمة الوصىّ ومن يقل
فى فضلِه وفِعالِهِ لم يكذب
يعنى :
1 - شبى على (عليه السلام ) در راهى پس از وقت عشاء (در مسير صفّين ) به كربلا گذركرد.
2 - تا اينكه به مردى جدا شده از مردم كه در عبادتگاه بسر مى برد رسيد، عبادتگاه كهپايه هايش در بيابان خشك و سوزانى قرار داشت .
3 - به آن سو حركت مى كرد كه در آنجا آبادى و متاعى جز وحشى هاى بيابان و پيرىداراى سر بى مو نبود.
4 - پس نزديك آن عبادتگاه رفت و آن پير را صدا كرد و آن پير، مانند پاسدارى كه دربالاى برجى نشسته باشد به پايين نگاه كرد.
5 - على (عليه السلام ) به آن پير فرمود: آيا در نزديكمحل سكونت تو آبى پيدا مى شود؟ او در پاسخ گفت : آبى در اينجا نيست .
6 - جز در آن سوى دو فرسخى و كيست كه در ميان تپّه هاى ريگ و بيابان خشك ، براى ماآبى بيابد.
7 - پس على (عليه السلام ) افسار مركبها را به سوى زمين سخت و سنگلاخى بازگرداندو در آنجا برق سنگ صاف و نرمى به چشم خورد، سنگى كه همانند نقره آميخته به طلامى درخشيد.
8 - على (عليه السلام ) به همراهان فرمود: اين سنگ را برگردانيد كه در اين صورتسيراب مى شويد و گرنه تشنه مى مانيد.
9 - پس همگان نيروى خود را براى از جا كندن آن سنگ به كار بردند ولى آن سنگ همچونشتر تندخويى كه از سوار شدنش جلوگيرى مى كند، تن به اطاعت آنان نداد.
10 - وقتى كه (آن سنگ ) آنان را خسته و درمانده كرد، على (عليه السلام ) دستش را بهسوى آن دراز كرد كه اگر به سوى جنگاورى دراز مى كرد، آن را مغلوب خود مى ساخت .
11 - پس گويى آن سنگ بزرگ در دست على (عليه السلام ) همچون گويى در دست جوانقوى پنجه اى است كه آن را به اين سو و آن سو مى افكند.
12 - و تشنگان را از آب زير آن سنگ سيراب كرد از آبى لذيذ و خوش گوار كهگواراترين آبها بود.
13 - پس از آنكه همگى از آب نوشيدند، على (عليه السلام ) آن سنگ را به جاى خود نهادو رفت (و جاى آن سنگ پوشيده شد) به طورى كه گويا هيچ كس به آنجا نزديك نشدهاست .
14 - منظورم از اين شخص ، على (عليه السلام ) پسر فاطمه (بنت اسد) است كه وصىّ(پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) مى باشد، او كه هركس درفضايل و ويژگيهاى ممتاز او سخن بگويد، دروغ نگفته و گزافه گويى نكرده است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation