بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نگاهی بر زندگی دوازده امام (ع), علامه حلّى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     ZEND0001 -
     ZEND0002 -
     ZEND0003 -
     ZEND0004 -
     ZEND0005 -
     ZEND0006 -
     ZEND0007 -
     ZEND0008 -
     ZEND0009 -
     ZEND0010 -
     ZEND0011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ثم قاموا مع النبى على الموت
فابوا زينا لنا غير شين
وثوى ايمن الامين من القوم
شهيداً فاعتاض قرة عين
يعنى :((در روز جنگ حُنين جز بنى هاشم در برابر شمشيرها ازرسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) حمايت و جانبازى نكردند. مردم همگى - جز نهنفر - گريختند كه اين نه نفر خطاب به مردم فرياد مى زدند كجا مى رويد؟ سپس اين نهنفر تا پاى جان با پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايستادند و مايه زينت ما شدندنه نكبت ما)).
و اَيْمَنْ (پسر اُم اَيْمَن ) كه امين و پاك بود از آن همه جمعيّت پابرجا ماند و به شهادترسيد و روشنى چشم آخرت را به خوشيهاى (زودگذر دنيا) برگزيد. هنگامى كهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرار مسلمين را ديد به (عمويش ) عباس - كهصداى بلند داشت - فرمود:((به اين مردم فرياد بزن و پيمان آنان با من را (كه در بيعتخود عهد كردند تا به آن وفادار باشند) به يادشان بياور)).
عباس هرچه توانست فرياد خود را بلند كرد و گفت :
((يا اَهْلَ بَيْعَةِ الشَّجَرَةِ! يا اَهْلَ سُورَةِ الْبَقَرَةِ! اِلى اَيْنَ تَفِرُّونَ؟ اُذْكُروا الْعَهْدَ الَّذِىعاهَدَكُمْ عَلَيْهِ رَسُولُ اللّهِ (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )).
:((اى پيمان بستگان زير درخت ! (كه در جريان صلح حديبيه درسال هفتم هجرت اين بيعت واقع شد) و اى اصحاب سوره بقره ! (107) به كجا فرار مىكنيد؟ به ياد آوريد پيمانى را كه با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بستيد)).
مردم مسلمان ، پشت به جنگ كرده و مى گريختند، شب بسيار تاريكى بود ورسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در وسط درّه حُنين قرار داشت و مشركان كه درشكافها و گودالها كمين كرده بودند با شمشيرهاى برهنه و نيزه و كمانهايشان بيرونآمدند و به رسول خدا حمله كردند. نقل مى كنند:رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با يك طرف صورتش به مسلمين نگريستهمچون ماه شب چهارده در آن تاريكى بدرخشيد سپس فرياد زد:((آن عهد و پيمانى كه باخدا بستيد كجا رفت ؟!)).
اين صدا را به گوش همه رساند، هركس از مسلمين اين صدا را شنيد از شدّت شرمندگى ،خود را به زمين افكند، سپس مسلمين به جايگاهاوّل خود بازگشتند و به جنگ با دشمن پرداختند (جنگى تمام عيار و شكننده ).
كشته شدن اَبُو جَرْوَلْ به دست على (ع )
روايت مى كنند: مردى از قبيله هوازن (كه از لشكر دشمن بود) در حالى كه بر شتر سرخمو سوار شده بود، جلو آمد، در دستش پرچم سياهى بود كه آن را بر سر نيزه بلندىنهاده بود و پيشاپيش لشگر دشمن با مسلمين مى جنگيد و هرگاه درمى يافت كه مسلمينپيروز شده اند، بر آنان يورش مى برد و هرگاه يارانش از اطرافش پراكنده مى شدند،آن پرچم را براى افرادى كه پشت سرش بودند بلند مى كرد (و آنان را به كمك مىطلبيد) آنان به دنبالش حركت مى كردند و او چنين رجز مى خواند:
اَنَا اَبُو جَرْوَلَ لابُراحُ
حَتّى نُبيِحَ الْيَوْمَ اَوْ نُباحُ
((من ((ابوجرول )) هستم ، و از اينجا برنمى گردم تا امروز اينان (مسلمين ) را تاروماركنيم و يا خود نابود شويم )).
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به او حمله كرد و با شمشير بر عقب شتر او زد، شتر اودرغلتيد آن حضرت بى درنگ به خود او حمله كرد و چنان ضربتى به او زد كه از پاىدرآمد و كشته شد، در حالى كه آن حضرت اين رجز را مى خواند:
قَدْ عَلِمَ النّاس لَدَى الصَّباحِ
اِنِّى فِى الْهَيْجاءِ ذُو نَصاحِ
((مردم در روزها مى دانند كه من در ميدان درگيرى و جنگ ، گيرنده هستم (دشمن را با چنگممى گيرم و او از چنگم رهايى نيابد)).
كشته شدن ابوجرول ، آغاز شكست مشركين شد و مسلمانان (نيروى جديدى يافتند) و ازهرسو كنار هم آمدند و با تشكيل صف استوار، آماده حمله (سرنوشت ساز) شدند در اين وقترسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين دعا را كرد:
((اَللّهُمَّ اِنَّكَ اَذَقْتَ اَوَّلَ قُرَيْشٍ نَكالاً فَاَذِقْ آخِرَها وَبالاً)).
((خداوندا! تو در آغاز، سختى را بر قريش به عنوان كيفر، چشاندى ، در قسمت آخر (نيز)هلاكت را بر آنان بچشان )).
درگيرى شديدى بين مسلمين و مشركان درگرفت ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )وقتى كه اين وضع (و فرصت به دست آمده ) را ديد بر ركاب زين اسبش ايستاد، بهطورى كه مسلمانان او را مى ديدند، فرمود:((اَلاَّْنَ حَمِىَ الْوَطِيسُ؛ اكنون تنور جنگ داغ شد(كنايه از اينكه تا تنور داغ است ، بايد نان پخت و تا چنين فرصتى به دست آمده بايدبه دشمن امان نداد)).
سپس فرمود:((من پيامبر هستم و دروغى در آن نيست و من فرزند عبداللّه بن عبدالمطلب هستم)).
چندان نگذشت كه دشمنان پشت به جنگ كرده و فرار را برقرار ترجيح دادند و سپاه اسلام، اسيران جنگى را دست بسته به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردندو هنگامى كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) ابوجَرْول را كشت و لشكر دشمن با كشتهشدن ابوجَرْوَل (غول دلاورشان )، تارو مار شد، مسلمين ، با پيشتازى حضرت على (عليهالسلام ) با شمشير، دشمنان را سركوب كردند تا آنجا كه على (عليه السلام ) بهتنهايى چهل نفر از دشمن را كشت و در همين جريان بود كه دشمن شكست سختى خورد وبسيارى از آنان اسير شدند.
ابوسفيان (صخر بن حرب بن اُمَيّه كه در فتح مكه به اسلام گرويده بود و ازسربازان اسلام در جنگ حُنَين به شمار مى آمد) جزءِ فراريان مسلمان بود، پسرش معاويهمى گويد:((پدرم را همراه بنى اُميّه از مردم مكّه ديدم كه پا به فرار گذارده است ، برسرش ‍ فرياد زدم كه اى پسر حرب ! سوگند به خدا با پسر عمويت (پيامبر) در ميداننماندى و در راه دينت با دشمن نجنگيدى و اين عربهاى بيابانى را از حريم خود و خانهات دور نساختى )).
گفت : تو كيستى ؟
گفتم : معاويه هستم .
گفت : پسر هند.
گفتم : آرى .
گفت : پدر و مادرم به فدايت ! آنگاه ايستاد و گروهى از مردم مكّه به دور او اجتماع كردندو من نيز به آنان پيوستم و به دشمن حمله كرديم و آنان را تارومار نموديم و رزمندگاناسلام همواره مشركان را مى كشتند و از آنان اسير مى گرفتند تا روز بالا آمده ورسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمان داد كه توقّف كنند (و از جنگ دستبكشند).
خشم رسول خدا (ص ) در مورد كشتن اسير
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعلام كرد كه مسلمين حق ندارند اسيرى از دشمن رابكشند، قبيله هذيل ، در جريان فتح مكّه شخصى به نام ((ابن اكوع )) را به عنوانجاسوسى نزد پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرستاده بودند تا به آنچه دراطراف پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آگاه مى شود، به قبيلههذيل گزارش دهد، او همين ماءموريت را انجام مى داد و اخبار سرّى ارتش اسلام را به دشمنمى رساند.
همين جاسوس (ابن اكوع ) در جنگ حُنَين كه جزءِ سپاه دشمن بود به اسارت سپاه اسلامدرآمد، عمر بن خطّاب او را ديد، نزد مردى از انصار آمد و گفت :((اين دشمن خدا كه بر ضدّما جاسوسى مى كرد، اكنون اسير شده است ، او را بكش )).
مرد انصارى ، گردن آن اسير را زد و او را كشت . اين خبر به پيامبر (صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) رسيد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناراحت شد و فرمود:
((اَلَمْ آمُرُكُمْ اَلاّ تَقْتُلُوا اَسِيراً؛ آيا به شما دستور ندادم كه اسير را نكشيد؟)).
بعد از او اسير ديگرى به نام ((جميل بن معمّر بن زُهير)) را كشتند،رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين پيش آمد خشمگين شد و براى انصار پيامفرستاد كه چرا اسير را مى كشيد؟ با اينكه فرستاده من نزد شما آمد كه اسيران رانكشيد)).
گفتند:((ما به دستور عمر بن خطّاب او را كشتيم ))، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )از روى اعتراض از آنان روى گرداند تا اينكه عمير بن وهب با پيامبر (صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) سخن گفت و از آن حضرت خواست تا آنان را ببخشد.
اعتراض در تقسيم غنايم جنگى
(در اين جنگ ، غنايم بسيار و بى شمار به دست مسلمين افتاد كه در هيچ جنگى آن همه غنايمبه دست مسلمين نيفتاده است ). (108)
هنگام تقسيم غنايم توسّط رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مردى بلند قامت قدخميده اى كه اثر سجده در پيشانيش بود، سلام عمومى كرد، بى آنكه به شخص پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سلام كند و (از روى اعتراض به پيامبر) گفت :((امروزديدم كه با غنايم جنگى چه كردى ؟)).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((چگونه ديدى ؟)).
گفت :((نديدم كه در تقسيم غنايم ، رعايت عدالت كنى )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خشمگين شد و به او فرمود:
((وَيْلَكَ! اِذا لَمْ يَكُنِ الْعَدْل عِنْدِى فَعِنْدَ مَنْ يَكُونُ)).
((واى بر تو! وقتى كه عدالت نزد من نباشد، پس نزد چه كسى خواهد بود؟)).
مسلمانان به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند:((آيا اين شخص را نكشيم؟)) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((او را واگذاريد كه به زودى داراىپيروانى مى شود كه از دين بيرون روند همانگونه كه تير از كمان بيرون مى جهد وخداوند پس از من آنان را به دست محبوبترين انسانها بهقتل مى رساند، پس اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در جنگ نهروان آنان را كشت كه شخصمذكور يكى از كشته شدگان بود)). (109)
پس از ذكر فرازهايى از جنگ حُنين ، اينك موقعيّت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را درآينه اين جنگ بنگر و به رويدادهايى كه در اين جنگ بروز كرد، خوب بينديش ، بهروشنى درمى يابى كه على (عليه السلام ) كانون همه افتخارات و سردار همه امتيازهاىاين نبرد بوده است و به ويژگيهايى اختصاص يافته كه هيچ كس در آن نقش و سهمىنداشت :
1 - او در آن هنگام كه در ((نبرد حُنين )) همه مسلمين گريختند، بارسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميدان ماند و ثابت قدمى چند نفر ديگر نيزبه خاطر استوارى او بود و ما از مجموع ، چنين به دست مى آوريم كه على (عليه السلام )از نظر شجاعت ، پايدارى ، استقامت و دلاورى ، جلوتر از عباس (عمويش ) وفضل پسر عباس و ابوسفيان بن حارث و ساير ثابت قدمان بود؛ زيرا داستانهاى شجاعتو ايثار و جانبازى او بيانگر آن است كه هيچ كس را ياراى همسانى با او نبود و استقرارعلى (عليه السلام ) در جايگاه قهرمانان و كشته شدن قهرمانهاى بىبديل به دست او، مشهور است كه هيچ كدام از استوار ماندگان بارسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) داراى اين امتيازات نبودند و هيچيك از كشته هاىدشمن به آنان نسبت داده نشد، به اين ترتيب به دست مى آوريم كه پابرجا ماندن آن چندتن مسلمان نيز به خاطر ثابت قدمى او بود و اگر وجود على (عليه السلام ) نبود،فاجعه جبران ناپذيرى متوجه اسلام مى شد ماندن آن حضرت و استقامت او بارسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) باعث بازگشت مسلمين به سوى جنگ و درگيرىشديد آنان با دشمن شد.
2 - از سوى ديگر كشته شدن ((ابوجَرْوَلْ)) پيشتاز دلاور دشمن به دست على (عليهالسلام ) موجب سرافكندگى و شكست سپاه دشمن گرديد و بهدنبال آن پيروزى مسلمين انجام شد و كشته شدنچهل نفر از مشركين به دست تواناى على (عليه السلام ) باعث سستى و از هم پاشيدگى وتارومار شدن سپاه دشمن و پيروزى مسلمين بر آنان گرديد.
اما آن كسى كه بعد از رحلت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در جريان خلافت وجانشينى ، خود را جلو انداخت او را در اين جنگ حُنَين مى بينيم كه به زيادى جمعيّت مسلمين ،چشم زد و همين موجب شكست مسلمين (در آغاز جنگ ) گرديد و يا يكى ازعوامل شكست بود. و رفيق او در كشتن اسيران جنگى ، دست داشت با اينكهرسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از كشتن اسيران نهى كرده بود و با اينكه گناهاين قتل به قدرى بزرگ بود كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را سختخشمگين كرد و موجب افسوس آن حضرت گرديد و گناه آن را زشت و بزرگ شمرد.
3 - در رابطه با آن كسى كه اعتراض كرد (و گفت در تقسيم بيتالمال رعايت عدالت نكردى ) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) حكم بر او را نشانهحقانيت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در كردارش قرار داد و جنگهاى على (عليه السلام )را كه بعدا اتفاق مى افتاد، بر اساس صحيح اسلامى معرّفى كرده و وجوب اطاعت از على(عليه السلام ) را اعلام نمود و مردم را از خطر مخالفت با آن حضرت هشدار داد و به مردمگوشزد كرد كه حقيقت نزد على (عليه السلام ) است و وجود او با حق تواءم است و گواهىداد كه آن حضرت ، بهترين انسانهاى بعد از خود مى باشد.
و اين شيوه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در رابطه با على (عليه السلام ) بارفتار غاصبين خلافت با آن حضرت سازگار نيست و مباينت دارد و بيانگر سقوط آنان ازكمال به نقص است كه نتيجه اش هلاكت و نزديك به هلاكت است ، تا چه رسد به اينكهرفتار آنان (مخالفين على (عليه السلام ) ) در اين جنگ بر كردار مردان خالص ، برترىداشته باشد و يا نزديك آن باشد.
بنابراين ، نتيجه مى گيريم كه : آنان (غاصبان خلافت ) به خاطر كوتاهيهايى كه درروند اسلام داشتند از صف مخلصين جدا هستند و نمى توانند شريك امتيازات مردان مخلص ‍باشند.
سيماى على (ع ) در آينه جنگ طائف
[((طائف )) سرزمين حاصلخيزى است كه در دوازده فرسخى جنوب شرقى مكّه قرار گرفتهاست ، فراريان دشمن در جنگ حُنين براى رهايى از ضربات خرد كننده سپاه اسلام ، بهسوى طائف گريختند. و داخل قلعه محكم طائف شده و آن را سنگر خود نموده و در كمين مسلمينقرار گرفتند.]
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى طائف حركت كرد و چند روز (همراه سپاهاسلام ) قلعه هاى طائف را در محاصره خود درآوردند.
در اين ايّام ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) را با جمعى ازسواران ، به سوى بخشى از طائف فرستاد و دستور داد كه آنچه بيابندپامال كنند و به هربت دست يافتند آن را بشكنند. امير مؤ منان على (عليه السلام ) همراهجمعى ، روانه آن بخش طائف شدند، در مسير به جمعيت زيادى از سواران قبيله ((خَثْعَم ))برخورد كردند. مردى از آنان به نام ((شهاب )) در تاريكى آخر شب ، از لشكر دشمنبيرون آمد و به ميدان تاخت و مبارز طلبيد.
اميرمؤ منان (عليه السلام ) به سوى او رفت در حالى كه چنين رَجَز مى خواند:
اِنَّ عَلى كُلِّ رَئِيسٍ حَقّاً
اَنْ يَرْوِى الصَّعْدَةَ اَوْ تُدِقّاً
((به راستى كه بر عهده هر رئيسى ، حقّى است كه نيزه اش را (از خون دشمن ) سيرابكند، يا نيزه هاى دشمن كوبيده گردد)).
سپس به ((شهاب )) حمله كرد و با يك ضربت اور ا كشت و بعد از آن ، با گروه همراهحركت كرده و بتها را شكستند و بعد به خدمترسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند كهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن وقت سرگرم محاصره طائف بود.
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وقتى كه على (عليه السلام ) را ديد، تكبير فتحگفت و دست على را گرفت و به كنارى كشيد و مدّتى طولانى با همديگر به طورخصوصى صحبت كردند.
روايت شده : عمر بن خطّاب وقتى كه اين منظره را ديد، به حضور پيامبر (صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) آمد و گفت :((آيا با على رازگويى مى كنى و با او به طورخصوصى همصحبت مى شوى نه با ما؟!)).
پيامبر فرمود:((يا عُمَرُ! ما اَنَا اِنْتَجَيْتُهُ وَلكِنَّ اللّهَ اِنْتَجاهُ؛ اى عمر! من با او آهسته سخننمى گويم ، بلكه خداوند با او آهسته سخن مى گويد (يعنى رازگويى من با على (عليه السلام ) به فرمان خداست )).
سپس نافع بن غيلان (يكى از دلاوران دشمن ) همراه گروهى از قبيله ثقيف از قلعه طائفبيرون آمدند، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در دامنه ((وج )) (روستايى نزديك طائف ) باآنان برخورد كرد، نافع را كشت و با كشته شدن او، مشركين همراه او گريختند و با اينپيشامد، ترس و وحشت سختى بر دل دشمنان افكنده شد، به طورى كه جمعى از مشركين ازقلعه طائف بيرون آمده و به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند وقبول اسلام كردند (و به دنبال آن ، قلعه طائف به دست مسلمين فتح گرديد)و طائف بيشازده روز در محاصره پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همراهان بود.
چنانكه ملاحظه مى كنيد در اين جنگ نيز، خداوند على (عليه السلام ) را به ويژگيهايىاختصاص داد كه هيچ كس داراى آن نبود و پيروزى به دست آن حضرت انجام گرفت و درجريان رازگويى ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رازگويى با على را به خدانسبت داد و اين خود بيانگر اوج عظمت مقام او در پيشگاه ذات اقدس حق است كه او را از همگانجدا مى كند و از سوى ديگر، از دشمن او، سخنى سرزد كه پرده از درون (پركينه ) اوبرداشت و سفره دل او را آشكار ساخت و اين جريان مايه عبرت و پند براى صاحبانانديشه است .
سيماى على (ع ) در جنگ تبوك
[سال نهم هجرت ، ماه رجب بود كه به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خبر رسيدارتش روم مركب از چهل هزار سواره نظام با ساز و برگكامل رزمى در نوار مرزى ((تبوك )) (سوريه كنونى ) مستقر شده اند و ايننقل و انتقالات ، حكايت از خطر حمله و تجاوز مى كند.
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بى درنگ به تدارك سرباز و جمع آورى اسلحهپرداخت و خطبه هاى آتشين خواند و دستورهايى داد و خودش همراه سى هزار نفر به سوىسرزمين تبوك حركت كردند، با توجّه به اينكه فاصله تبوك با مدينه 610 كيلومتر است، سپاه روم ناگهان خود را در برابر قدرت عظيم اسلام ديد، و از مرزها عقب نشينى نمود ووانمود كرد كه قصد تجاوز ندارد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پس از مشورتبا ياران و پس از ده يا بيست روز اقامت ، براى تجديد قوا به مدينه بازگشت .]
در آغاز جنگ تبوك ، خداوند به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وحى كرد كه خودشبه سوى تبوك حركت كند و مردم را براى حركت به سوى تبوك برانگيزد و به اوآگاهى داد كه نيازى به جنگ نيست و آن حضرت گرفتار جنگ نخواهد شد و امور، بدونشمشير رو به راه خواهد شد وقتى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميمخروج از مدينه گرفت ، اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) را جانشين خود در مدينه كرد تااز افراد خانواده و فرزندان و مهاجران سرپرستى كند و خطاب به على (عليه السلام )فرمود:
((يا عَلِىُّ! اِنَّ الْمَدِينَةَ لا تَصْلُحُ اِلاّبِى اَوْبِكَ؛ اى على ! شهر مدينه سامان نيابد، جز بهوجود من يا به وجود تو)).
به اين ترتيب ، آن حضرت را با كمال صراحت و آشكارا جانشين خود ساخت و امامت على(عليه السلام ) را به روشنى تصريح نمود.
و در اين مورد، روايات بسيار رسيده مبنى بر اينكه منافقان وقتى كه از جانشينى على(عليه السلام ) با خبر شدند به مقام شامخ او حسد بردند و اين موضوع بر آنان گرانو سنگين بود كه على (عليه السلام ) داراى چنين مقامى شود و دريافتند كه با خروجپيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) از مدينه نگهدارى مى كند ودشمنان نمى توانند دست طمع بر مدينه بيفكنند (با توجّه به اينكه تقريبا مدينه ازمسلمين خالى شده بود و حتّى شخص پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتهبودواحتمال خطر هجوم دشمنان ساكن حجاز، به مدينه مركز اسلام وجود داشت ). منافقينكوشش داشتند كه به هر صورتى شده ، على (عليه السلام ) را همراه پيامبر بفرستند،چرا كه هدفشان اين بود با دورى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فساد و بىنظمى در مدينه به وجود بياورند و بانبودن مردى كه مردم از او حساب مى برند،بتوانندبه هدف شوم خود برسند و حسادت داشتند از اينكه على (عليه السلام ) در مدينه در رفاهو آسايش بسر برد ولى مسلمين دستخوش رنج سفر طولانى و طاقت فرسا گردند، و دراين مورد، راه چاره اى مى انديشيدند، سرانجام شايع كردند كه اگر پيامبر (صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) را در مدينه به جاى خود گذارده از روى احترام ودوستى نيست بلكه از روى بى مهرى و بى اعتنايى به او، او را با خود نبرده است ،اينگونه به آن حضرت تهمت زدند، همانند تهمت قريش به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آلهو سلّم ) به امورى مانند: مجنون ، ساحر، شاعر و كاهن ، با اينكه خلاف اين تهمتها را درمورد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دانستند، چنانكه منافقين خلاف آنچه راشايع مى كردند، در مورد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مى دانستند و دريافته بودندكه على (عليه السلام ) خصوصى ترين افراد در پيشگاهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است . و محبوبترين و سعادتمندترين وبرترين انسانها در محضر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
وقتى كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از شايعه سازى منافقين با خبر شد، تصميمگرفت آنان را تكذيب و رسوا كند و دروغشان را فاش سازد، از مدينه خارج شد و خود رابه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رساند و به آن حضرت عرض كرد:((منافقينمى پندارند كه تو از روى بى مهرى و خشمى كه بر من داشته اى ، مرا با خود نبرده اى ومرا جانشين خود در مدينه ساخته اى )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:((برادرم ! به جاى خود به مدينهباز گرد؛ چرا كه امور مدينه سامان نيابد جز به وسيله من يا به وسيله تو و تو خليفهو جانشين من در ميان خاندانم و هجرتگاهم و دودمانم هستى )).
((اَما تَرْضى اَنْ تَكُونَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى )).
((آيا خشنود نيستى كه مقام تو نسبت به من همچون مقام هارون نسبت به موسى ( عليهالسلام ) باشد جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود)).
و اين سخن رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيانگر چند مطلب است :
1 - تصريح پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به امامت على (عليه السلام ) .
2 - انتخاب شخص خاصّ على (عليه السلام ) براى جانشينى ، در ميان همه مردم .
3 - تبيين فضيلتى ويژه براى على (عليه السلام ) كه هيچ كس داراى آن نيست و تنها اوصاحب اين افتخار است .
4 - پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با اين سخن ، تمام آنچه را كه هارون درپيشگاه حضرت موسى ( عليه السلام ) داشت براى على (عليه السلام ) ثابت كرد، جز درآنچه را كه عرف مردم مى دانند مانند برادرى (تنى و پدر و مادرى ) هارون با موسى و جزآنچه را كه شخص پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) استثنا كرد كه ((مقام نبوّت ))باشد.
و اين امور، حاكى از امتيازات خاصّ على (عليه السلام ) در ميان مسلمين است كه هيچ كس دراين امتيازات ، همتاى او و يا همسان و نزديك به او نيست .
سيماى على (ع ) در جنگ بنى زُبَيد
((بنى زُبيد)) قبيله اى در سرزمين حجاز بودند كه رئيسشان ((عمرو بن معديكرب )) بود،گاهى دست به شورش و ياغيگرى مى زدند و لازم بود كهگوشمال شوند و سر جاى خود بنشينند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، على(عليه السلام ) را همراه جمعى براى سركوبى اين قوم سركش فرستاد.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در وادى ((كسر)) (نواحى يمن ) با آنان برخورد كرد،بنىزُبيد به رئيس خود ((عمرو بن معديكرب )) گفتند: چگونه خواهى بود آن هنگام كه بااينجوان قريشى (على (عليه السلام ) ) ديدار كنى و او از تو باج و خراج بگيرد (يعنى اوحاكم گردد و رياست تو از بين برود - آنان خواستند با اين گفتار، او را بر ضدّ على(عليه السلام ) بشورانند).
عمرو بن معديكرب گفت : اگر با من رو به رو شود به زودى خواهد ديد.
عمرو بن معديكرب ، به ميدان تاخت و مبارز طلبيد. على (عليه السلام ) به ميدان او رفت ،آنچنان فريادى كشيد كه ((عمرو)) وحشت زده شد و پا به فرار گذاشت ، برادر وبرادرزاده اش كشته شدند و همسر او به نام ((ريحانه )) دختر سلامه و زنان ديگرىاسير سپاه اسلام شدند، آنگاه على (عليه السلام ) ((خالد بن سعيد بن عاص )) را جانشينخود بر قبيله بنى زُبيد كرد تا زكات اموال آنان را بگيرد و كسانى را كهقبول اسلام مى كنند، امان بدهد.
(به اين ترتيب ياغيان ، سركوب شدند و تسليم حكومت اسلام گشتند).
توطئه اى كه خنثى شد
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در ميان زنان اسير، كنيزكى را (بابت خمس غنايم جنگى )براى خود برگزيد. خالد بن وليد (كه از على (عليه السلام )دل پرى داشت از اين فرصت سوء استفاده كرد) بريده اسلمى را به حضور پيامبر (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) فرستاد و به او گفت ، جلوتر به مدينه نزد پيامبر (صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) برو و به او بگو كه على (عليه السلام ) چنين كارى كرده است وهرچه مى خواهى از على (عليه السلام ) بدگويى كن .
((بريده )) جلوتر از سپاه اسلام خود را به مدينه رساند، و با عمر بن خطاب ملاقاتكرد، عمر از جريان جنگ و بازگشت او سؤ ال كرد، بريده جريان آمدنش را براى عمربازگو كرد، عمر گفت :((آرى ، آنچه در دل دارى برو و به پيامبر (صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) بگو كه به زودى آن حضرت را به خاطر دخترش كه همسر على است نسبت بهعلى خشمگين مى يابى )).
بريده اسلمى به حضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفت و نامه خالد بنوليد را براى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خواند، پيامبر (صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) خشمگين شد و آثار خشم لحظه به لحظه در چهره اش ديده مى شد.
بريده گفت :((اى رسول خدا! اگر تو مسلمين را اينگونه آزاد بگذارى غنايم (بيتالمال ) آنان حيف و ميل مى شود)).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:((واى بر تو اى بريده ! راه نفاق راپيش ‍ گرفته اى )).
((اِنَّ عَلىَّ بْنَ اَبِيطالِبٍ (عليه السلام ) يَحِلُّ لَهُ مِنَ الْفَىْءِ مِثْلَ ما يَحِلُّ لِى اِنَّ عَلِىَّ بْنَاَبِى طالِبٍ خَيْرُ النّاسِ لَكَ وَلِقَوْمِكَ وَخَيْرُ مَنْ اَخْلَفَ بَعْدِى لِكافَّةِ اُمَّتِى ...)).
((براى على (عليه السلام ) از غنيمت جنگى ، رواست آنچه را كه بر من رواست ، على (عليهالسلام ) براى تو و قبيله تو، بهترين انسانهاست و على (عليه السلام ) برترينشخصى است كه او را جانشين خود بعد از خودم بر همه امّتم مى كنم ...)).
اى بريده ! بپرهيز از اينكه على (عليه السلام ) را دشمن بدارى كه در اين صورت خداتو را دشمن بدارد.
بريده مى گويد: از كار خودم به قدرى ناراحت شدم كه حاضر بودم زمين دهن باز كند ومرا در كام خود فرو برد و گفتم :((پناه مى برم به خدا از خشم خدا و خشمرسول خدا، اى رسول خدا! براى من از پيشگاه خدا طلب آمرزش كن و ديگر هرگز با على(عليه السلام ) دشمنى نمى كنم و در باره او جز خير سخنى نمى گويم )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى او طلب آمرزش كرد (و به اين ترتيبتوطئه كينه توزان خنثى گرديد).
نتيجه اينكه : در آينه اين جنگ نيز مى بينيم ، على (عليه السلام ) از ويژگيهايىبرخوردار است كه احدى در اين راستا همسان او نيست ؛ فتح و پيروزى به دست او انجامشده و همگونى او با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مرحله اى رسيده كه آنحضرت مى فرمايد:((آنچه براى من رواست براى على (عليه السلام ) نيز رواست )) و نيزپيوند دوستى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با على (عليه السلام ) آشكارشد كه تا آن وقت آنگونه براى بعضى ، آشكار نبود و برخورد شديد پيامبر (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) با ((بريده اسلمى )) و هشدار آن حضرت به او و هركسى كهكينه على عليه السلام را به دل گيرد و تاءكيد او بر دوستى على (عليه السلام ) و ردنيرنگ دشمنان على (عليه السلام ) بر خودشان ، همه و همه بيانگر روشنى بر برترىاو بر ساير مردم در پيشگاه خدا و در محضررسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و حكايت از آن دارد كه على (عليه السلام) سزاوارترين مردم به جانشينى از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد ازاوست و مخصوصترين و برگزيده ترين انسانها در پيش پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مى باشد.
سيماى على (ع ) در جنگ ذات السّلاسل
[يكى از جنگهايى كه مورّخين آن را از رويدادهاىسال هشتم هجرت ضبط كرده اند، جنگ ((ذات السّلاسل )) است كه در وادى شنزار نزديك مكّهواقع شد و سپاه اسلام به فرماندهى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پيروز گرديد].
توضيح اينكه : مرد عربى در مدينه به حضوررسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و در پيش روى آن حضرت زانو زد و نشست وگفت :((نزد تو آمده ام تا براى تو خيرانديشى كنم )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((خيرانديشى تو چيست ؟)).
مرد عرب گفت : جمعيّتى (حدود دوازده هزار نفر) از اعراب در بيابان شنزار اجتماع كردهاند و تصميم دارند شبانه به مدينه حمله كنند (سپس اوصاف آنان را براى پيامبر (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر كرد).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((فرياد بزنند و مردم را به مسجدبخوانند)). به دنبال اين اعلام ، مسلمانان به مسجد آمدند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى خدا فرمود:((اى مردم ! اين (لشگر) دشمنخداست كه مى خواهد شبانه به شما حمله كند، كيست كه به جنگ آنان برود و آنان را ازحركت باز دارد))؟.
جمعى از صُفّه نشينان (همانها كه از مكّه به مدينه مهاجرت كرده بودند و در كنار صُفّههاى مسجد سكونت داشتند) گفتند:((اى رسول خدا! ما آماده ايم تا به سوى آنان برويم ،هركس را بخواهى فرمانده ما قرا بده تا تحت فرماندهى او، حركت كنيم )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بين آنان و غير آنان قرعه زد و قرعه به نام هشتادنفر افتاد. آنگاه ابوبكر را طلبيد و پرچم را به دست او داد و فرمود:((پرچم را بگير وبه سوى قبيله بنى سليم كه نزديك سرزمين ((حَرَّه )) هستند برو)).
ابوبكر همراه سپاه اسلام به سوى شورشيان حركت كردند تا به نزديك سرزمين آنانرسيدند كه در آن سرزمين ، سنگ بسيار بود و لشگر دشمن در وسط درّه قرار داشت كهفرود آمدن به آن سخت و دشوار بود، وقتى كه ابوبكر با همراهان به آن درّه رسيدند وخواستند سرازير شوند، دشمنان به سوى ابوبكر و همراهانش تاختند و او را وادار بهعقب نشينى و فرار نمودند و در اين درگيرى جمعيّت بسيارى از مسلمين به شهادت رسيدند.ابوبكر با همراهان به مدينه بازگشتند و به حضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) رسيده و جريان را به عرض رساندند.
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين بار پرچم را به عمر بن خطّاب داد و او را بهجنگ با دشمن فرستاد. عمر با همراهان به سوى دشمن ، حركت كردند، سربازان دشمن درپشت سنگها و درختها، كمين نموده بودند، همينكه عمر خواست به آن درّه سرازير گردد،دشمنان از كمين بيرون آمدند و به مسلمين حمله كردند و آنان را شكست دادند (و آنان بهمدينه بازگشتند) رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين حوادث دردناك ،بسيار ناراحت شد.
((عمروعاص )) گفت :((اى رسول خدا! اين بار مرا (پرچمدار كن و) به سوى دشمن بفرست؛ زيرا جنگ يك نوع نيرنگ است ، شايد من از شيوه نيرنگ بتوانم بر دشمن ضربه بزنم، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) عمروعاص را همراه گروهى روانه كرد كهابوبكر و عمر نيز همراه گروه بودند، وقتى كه به مرز آن درّه رسيدند،(قبل از به كارگيرى نيرنگ عمروعاص ) دشمن پيشدستى كرد و به سپاه اسلام حملهنمود، آنان را شكست داد و جماعتى از مسلمين به شهادت رسيدند و بقيّه با اين وضع بهمدينه بازگشتند.
اين بار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير مؤ منان على (عليه السلام ) را بهحضور طلبيد و پرچمى براى او بست و فرمود:((اَرْسَلْتُهُ كَرّاراً غَيْرَ فَرّارٍ؛ فرستادمعلى را كه حمله كننده اى است كه پشت به دشمن نمى كند)).
سپس اين دعا را درباره على (عليه السلام ) كرد، دستها را به آسمان بلند نمود و عرض ‍كرد:((خدايا! اگر مى دانى كه من رسول و فرستاده تو هستم ، مرا با يارى على (عليهالسلام ) حفظ كن و آنچه خود دانى به او بده )) و سپس آنچه خواست در حقّ على (عليهالسلام ) دعا كرد.
حضرت على (عليه السلام ) پرچم را به دست گرفت (و همراه سپاه ) حركت كرد ورسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را تا مسجد احزاب بدرقه نمود و گروهى راكه ابوبكر و عمر و عمروعاص نيز بودند، همراه على (عليه السلام ) به سوى جبههروانه ساخت .
على (عليه السلام ) با همراهان به سوى عراق رهسپار شد و در مسير راه ، همه جا على(عليه السلام ) در كنار جادّه مى رفت ، سپس آنان را در يك راه دشوارى برد و از آنجا آنانرا به دهانه آن درّه (كه دشمن در وسط آن درّه بود) آورد (110) وقتى كه نزديك سپاهدشمن رسيد، فرمان داد كه ياران ، دهان اسبان خود را ببندند (111) و آنها را در جاىمخصوصى نگهداشت و فرمود:((از اينجا حركت نكنيد)). و خودش پيشاپيش سپاه حركت كردو در يك سوى سپاه ايستاد و همانجا توقّف كردند تا سپيده سحر دميد، هماندم از چهارطرف به دشمن حمله كردند، دشمن ناگهان دريافت كه غافلگير شده و قادر به دفاع ازخود نيست و در نتيجه دشمنان ، تار و مار شدند و مسلمين بر آنان پيروز گشتند و سوره((عاديات )) (صدمين سوره قرآن ) در شاءن آناننازل گرديد. (112)
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از بازگشت سپاه اسلام ، پيروزى مسلمين را بهاصحابش مژده داد، و دستور فرمود كه :((به استقبال اميرمؤ منان على (عليه السلام )بروند)).
مسلمين مدينه ، در حالى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيشاپيش آنان بود بهاستقبال على (عليه السلام ) شتافتند. و دو صف را براىاستقبال تشكيل دادند. هنگامى كه سپاه اسلام فرارسيده همينكه چشم على (عليه السلام ) بهپيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) افتاد (به احترام پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از اسب پياده شد) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام )فرمود:
((اِرْكَبْ فَاِنَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ عَنْكَ راضِيانِ؛ ((سوار شو كه خدا و رسولش از توخشنودند)).
على (عليه السلام ) از شنيدن اين مژده بر اثر خوشحالى اشك شوق ريخت و گريه كرد،در اينجا بود كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) رو كردو اين گفتار تاريخى را فرمود:
((يا عَلِىُّ! لَوْلا اَنَّنى اَشْفَقُ اَنْ تَقُولَ فِيكَ طَوائِفٌ مِنْ اُمَّتِى ماقالَتِ النَّصارى فِىالْمَسِيحِ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ (عليه السلام ) لَقُلْتَ فِيكَ مَقالاً لا تَمُرُّ بِمَلاٍ مِنَ النّاسِ الاّاَخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ لِلْبَرَكَةِ)).
((اگر ترس آن نداشتم كه گروهى از امّت من ، مطلبى را كه مسيحيان درباره حضرتمسيح (عليه السلام ) مى گويند (113) ، درباره تو بگويند، در حقّ تو سخنى مى گفتمكه از هرجا عبور كنى ، خاك زيرپاى تو را براى تبرّك برگيرند)).
در اين جنگ نيز فتح به دست على (عليه السلام ) انجام گرفت ، پس از آنكه افراد ديگربا شكست و شرمندگى بازگشتند و در ميان همه مسلمين تنها حضرت على (عليه السلام )به تمجيد و مدح مخصوص رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اختصاص ‍ يافت ،مدحى كه بيانگر فضايل و مناقبى است كه هيچ كس به چنين فضايلى دست نيافت و اَحَدىشايسته چنين تعريفى نشده و نخواهد شد.
سيماى على (ع ) در جريان مُباهِله
پس از آنكه بعد از فتح مكّه و پيروزيهاى ديگر بهدنبال آن اسلام (به طور سريع و وسيع ) گسترش يافت و پايه هاى آن پى ريزى واستوار گشت و داراى شكوه و قدرت چشمگير شد، از اطراف و اكناف ، گروهها وهياءتهايى به مدينه آمده و به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )شرفياب مى شدند، بعضى رسما قبول اسلام مى كردند و بعضى امان مى خواستند (تادر امنيت حكومت اسلامى آسوده خاطر باشند) يكى از اين هياءتها كه از نجران (مركز مسيحيانو روحانيّون مسيحى واقع در يكى از نواحى يمن ) به مدينه آمد، هياءت مسيحيان بود.
كشيش بزرگ مسيحيان به نام ((ابوحارثه )) همراه سى نفر از مسيحيان اين هياءت راتشكيل مى داد، افراد برجسته اى همچون ((عاقب )) ، ((سيّد)) و ((عَبْدُالْمَسِيح )) نيز اينهياءت را همراهى كردند اينان در حالى كه لباس ابريشمى و صليب پوشيده بودند،هنگام نماز عصر (114) وارد مدينه شدند پس از آنكه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نماز عصر را با جماعت خواند، هياءت مزبور كه در پيشاپيش آنان اُسْقف اعظممسيحيان (ابوحارثه ) قرار داشت ، به حضوررسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و بحث و مذاكره شروع شد، به اينترتيب :
اسقف :اى محمد!نظرشمادرباره حضرت مسيح عيسى بن مريم (عليه السلام ) چيست ؟
پيامبر:((مسيح بنده خداست و خداوند او را از ميان بندگانش برگزيده و انتخاب نموده است)).
اسقف : اى محمد! آيا براى مسيح (عليه السلام ) پدرى كه موجب تولّد او شده باشد سراغدارى ؟
پيامبر:((آميزش و جريان زناشويى در كار نبوده ، تا او داراى پدر باشد)).
اسقف : پس چگونه مسيح (عليه السلام ) را مخلوق مى دانى با اينكه هيچ بنده مخلوقى ديدهنشده جز اينكه بر اساس زناشويى بوده و پدر داشته است ، در پاسخ اين سؤال اين آيات به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل شد:
(اِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ # اَلْحَقُّ مِنْرَبِّكَ فَلاتَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ # فَمَنْ حاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ماجاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوانَدْعُ اَبْنائَنا وَاَبْنائَكُمْ وَنِسائَنا وَنِسائَكُمْ وَاَنْفُسَنا وَاَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْلَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ ). (115)
((مثل عيسى نزد خدا همچون مثل آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجودباش ، او هم فورا موجود شد، اينها حقيقتى است از جانب پروردگار تو، بنابراين ، ازترديد كنندگان مباش . هرگاه بعد از علم و آگاهى كه (درباره مسيح ) به تو رسيده(باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنان بگو بياييد ما فرزندان خودرا دعوت مى كنيم ، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مى كنيم ، شما همزنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مى كنيم ، شما هم از نفوس خود دعوت كنيد، آنگاه مباهِلهمى كنيم و لعنت خود را بر دروغگويان قرار مى دهيم )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين آيات را براى هياءت مسيحيان خواند [پس ازگفت و شنود، هياءت مسيحيان به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند سخنان شماما را قانع نكرد ما حاضريم با شما مباهله كنيم ].
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنان را دعوت به مباهله كرد (116) وفرمود:((خداوند به من خبر داده كه بعد از مباهله ، بر آن كسى كه طرفدارباطل است ، عذاب مى رسد و به اين وسيله حقّ ازباطل تشخيص داده مى شود)).
اسقف در اين باره با ((عبدالمسيح و عاقب )) به مشورت پرداخت و تصميمشان بر اين شدكه تا صبح فردا پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنان مهلت دهد.
اسقف در جلسه سرّى خود به هياءت همراه گفت :((فردا نگاه كنيد ببينيد اگر محمّد( صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) با فرزندان و خاندان خود براى مباهله آمد، از مباهله با او خوددارىكنيد و اگر با ياران و اصحابش آمد، با او مباهله كنيد و نترسيد كه ادّعايش بر چيزى(محكم ) استوار نيست )).
فرداى آن روز فرا رسيد، ديدند محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خانه بيرون آمددر حالى كه دست اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را گرفته و حسن و حسين (عليهماالسلام) در جلو و فاطمه - سلام اللّه عليها - در پشت سر براى مباهله مى آيند.
هياءت مسيحى كه در پيشاپيش آنان اسقف بود، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رابا عدّه اى ديدند، اسقف پرسيد:((همراهان او كيستند؟)).
شخصى به اوگفت : اين (اشاره به على (عليه السلام ) ) پسر عمو و داماد محمّد (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) و پدر دو پسرش ، على (عليه السلام ) است كه محبوبترينانسانها در نزد پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد. و اين دو كودك ، دو پسردخترش است كه پدرشان على (عليه السلام ) است و محبوبترين افراد نزد پيامبر (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) هستند و آن زن دخترش فاطمه - سلامُ اللّه عليها - است كهعزيزترين و نزديكترين انسانها در پيشگاهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد.
اسقف به عاقب و سيّد و عبدالمسيح نگاه كرد و گفت :((به محمّد (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بنگريد كه با مخصوصترين و نزديكترين خاندان خود براى مباهله آمده است و باكمال اطمينان به اينكه حق با اوست آمده اگر او ترس از برهان خود و عذاب داشت سوگندبه خدا آنان را با خود نمى آورد، از مباهله با او بپرهيزيد، سوگند به خدا! اگر بهخاطر رابطه با قيصر (شاه روم ) نبود، من قبول اسلام مى كردم ، ولى با او مصالحه كنيدو با صلحنامه ، مطلب را خاتمه دهيد و سپس به وطن خود بازگرديد و درباره خودبينديشيد)).
آنان گفتند:((ما مطيع فرمان تو هستيم )).
اسقف به حضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد:((ما حاضر بهمباهله نيستيم ، با ما صلح كن به هر شرطى كه خودت انتخاب مى كنى )).
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آنان مصالحه كرد كه : آنان هرسال دو هزار جامه نو (هر حلّه معادل چهل درهم تمام عيار) (117) به حكومت اسلامىبپردازند كه ارزش هر جامه نو (حُلّه ) چهل درهم تمام عيار مى باشد و در مورد كم و زيادشدن قيمت پارچه ، معيار همان چهل درهم باشد و آن حضرت صلحنامه را براى آنان نوشت وآنان آن را گرفتند و به وطن خود (نجران ) بازگشتند. (118)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation