بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نگاهی بر زندگی دوازده امام (ع), علامه حلّى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     ZEND0001 -
     ZEND0002 -
     ZEND0003 -
     ZEND0004 -
     ZEND0005 -
     ZEND0006 -
     ZEND0007 -
     ZEND0008 -
     ZEND0009 -
     ZEND0010 -
     ZEND0011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

دستگيرى و قتل شبيب همدست ابن ملجم
پس از ضربت خوردن حضرت على (عليه السلام ) جمعى از مسلمين در صدد دستگيرىضاربين برآمدند، در مورد ((شبيب بن بجره )) مردى او را دستگير كرد و به زمين افكند وروى سينه اش نشست و شمشيرش را گرفت تا با آن ، او را بكشد، ديد مردم سراسيمه بهسوى او مى آيند، آن مرد از ترس اينكه مبادا (در آن شلوغى ) او را عوضى بگيرند و هرچهفرياد بزند (قاتل من نيستم ) صدايش را نشنوند، از سينه شبيب برخاست و او را رها كردو شمشيرش را به كنارى انداخت . شبيب از فرصت استفاده كرده ، برخاست و از ميان ازدحامجمعيت گريخت و به خانه اش رفت ، پسر عموى او به خانه او رفت ، ديد شبيب پارچهحريرى از سينه اش باز مى كند، از او پرسيد اين چيست ؟ شايد تو امير مؤ منان على (عليه السلام ) را كشتى ؟
شبيب خواست بگويد نه (آن قدر در حال تشويش و اضطراب بود كه ) حمله كرد و او راكشت .
دستگيرى ابن ملجم و هلاكت او
ابن ملجم در حال فرار بود، مردى از قبيله هَمْدان ، به او رسيد قطيفه اى را كه در دستداشت به روى او انداخت و او را به زمين افكند و شمشيرش را از دستش گرفت و سپس ‍ او رانزد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آورد. ولى سوّمين همدست ضاربين (وردان بن مجالد)فرار كرد و در ازدحام جمعيت ناپديد شد. (68)
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) وقتى كه به ابن ملجم نگاه كرد فرمود:((يك تن دربرابر يك تن (69) ، اگر من از دنيا رفتم ، او را همانگونه كه مرا كشته بكشيد و اگرزنده ماندم ، خودم راءيم را درباره او اجرا مى كنم )).
ابن ملجم - لعنت خدا بر او - گفت : من اين شمشير را به هزار درهم خريده ام و با هزار درهمزهر، آن را زهرآگين نموده ام ، اگر به من خيانت كند، خدا آن را دور سازد.
او را از حضور اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بيرون بردند. مردم از شدّت خشم گوشتبدن او را با دندانشان مى گزيدند و به او مى گفتند:
((اى دشمن خدا! اين چه كارى بود كه انجام دادى ؟ امّت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را درهم شكستى و بهترين انسانها را كشتى ))، ولى ابن ملجم ساكت بود و سخنى نمىگفت ، او را زندانى كردند.
سپس مردم به حضور اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آمدند و عرض كردند:((اى اميرمؤ منان! درباره اين دشمن خدا دستورى به ما بده ، او امت را به نابودى كشاند و دين را تباهساخت )).
حضرت على (عليه السلام ) به مردم فرمود:((اگر زنده ماندم ، خودم مى دانم كه با اوچگونه رفتار كنم و اگر از دنيا رفتم با او همانندقاتل پيامبر رفتار كنيد، او را بكشيد و جسدش را با آتش بسوزانيد)). (70)
هنگامى كه حضرت على (عليه السلام ) به شهادت رسيد و فرزندان و بستگانش ، ازخاكسپارى بدن مطهّر آن حضرت فارغ شدند، امام حسن (عليه السلام ) نشست و دستور دادتا ابن مجلم را به نزدش بياورند، ابن ملجم را نزد امام حسن (عليه السلام ) آوردند وقتىدر برابر آن حضرت ايستاد، امام حسن به او فرمود:((اى دشمن خدا! اميرمؤ منان را كشتى ودر دين مرتكب فساد بزرگ شدى ))، سپس دستور داد گردنش را زدند.
اُمّ هيثم ؛ دختر اسود نخعى درخواست كرد كه جسد ابن ملجم را به او بسپارند تا اوسوزاندنش را به عهده بگيرد، امام حسن (عليه السلام ) جسد ابن ملجم را به او سپرد و اوآن جسد پليد را در آتش سوزاند.
شاعر (71) ، درباره مهريّه قُطّام و قتل اميرمؤ منان على (عليه السلام ) چنين مى گويد:

فَلَمْ اَرَ مَهْرا ساقَهُ ذُوسَماحَةٍ
كَمَهْرِ قُطامٍ مِنْ غَنِي وَمُعْدَمٍ
ثَلاثَةُ آلافٍ وَعَبْدٍ وَقِينَةٍ
وَضَرْبِ عَلىّ بِالْحِسامِ الْمُصَمَّمِ
وَلا مَهْرَ اَعْلى مِنْ عَلِي وَاِنْ غَلا
وَلا فَتْكَ اِلاّ دُونَ فَتْكِ ابْنِ مُلْجمٍ
يعنى :((تا كنون سخاوتمند و بخشنده ثروتمند و تهيدست را نديده ام كه مهريّه اىهمچون مهريّه قطام را بدهد، كه (عبارت است از) سه هزار درهمپول و غلام و كنيز و ضربت به على (عليه السلام ) با شمشيرهاى بُرّان و هيچ مهريهاى - هرچند گران باشد - گرانتر از وجود على (عليه السلام ) نيست . و هيچ ترورى مانندترور ابن ملجم نمى باشد)).
نتيجه كار دو هم پيمان ابن ملجم
(قبلاً گفتيم در مكه دو نفر ديگر، با ابن ملجم هم پيمان شده بودند تا يكى از آنانمعاويه را ترور كند و ديگرى عمروعاص را، اينك به نتيجه كار آنان توجه كنيد):
يكى از آنان (برك بن عبداللّه به شام رفت و در سحرگاه روز نوزدهم ماه رمضان ، درمسجد) به معاويه حمله كرد، معاويه در ركوع نماز بود، شمشير بر رانش خورد و (پس ‍ ازمداوا) جان به سلامت برد، ضارب را دستگير كردند و همان وقت كشتند.
ديگرى (عمرو بن بكر، براى كشتن عمروعاص روانه مصر شد و سحر شب نوزدهم ماهرمضان به مسجد رفت و در كمين عمروعاص قرار گرفت ) آن شب عمروعاص بر اثربيمارى به مسجد نيامد، مردى به نام ((خارجة بن ابى حبيب عامرى )) را براى نماز بهمسجد فرستاد. ((عمرو بن بكر)) به خيال اينكه او عمروعاص است ، به او حمله كرد و براو ضربت زد كه بسترى شد و روز بعد فوت كرد. ضارب را نزد عمروعاص آوردند و اورا به دستور ((عمروعاص )) اعدام كردند.
قبر شريف على (ع ) و خاكسپارى آن حضرت
رواياتى كه بيانگر محل قبر و چگونگى خاكسپارى جسد پاك اميرمؤ منان على ( عليهالسلام ) است ، از اين قرار مى باشد:
1 - ((حيان بن على غنوى )) مى گويد: يكى از غلامان على (عليه السلام ) براى من تعريفكرد: هنگامى كه على (عليه السلام ) در بستر شهادت قرار گرفت ، به امام حسن و امامحسين ( عليهماالسلام ) فرمود وقتى كه من از دنيا رفتم ، مرا بر تابوتى بگذاريد و ازخانه بيرون ببريد، دنبال تابوت را بگيريد، جلو تابوت را ديگران (فرشتگان )برمى دارند، سپس ‍ جنازه مرا به سرزمين ((غريين )) (نجف ) ببريد، به زودى در آنجا سنگسفيد و درخشانى مى يابيد، همانجا را بكَنيد در آنجا لوحى مى بينيد مرا در همانجا دفنكنيد.
غلام مى گويد: پس از شهادت آن حضرت (مطابق وصيّت ) جنازه او را برداشتيم و از خانهبيرون برديم ، دنبال جنازه را گرفتيم ولى جلو جنازه ، خود برداشته شده بود، صداىآهسته و كشيده اى مى شنيديم تا اينكه به سرزمين غريين رسيديم ، در آنجا سنگ سفيددرخشنده اى ديديم ، آنجا را كنديم ، ناگهان لوحى ديديم كه در آن نوشته بود:
((اينجا مكانى است كه نوح (عليه السلام ) آن را براى على بن ابيطالب (عليه السلام )ذخيره كرده است )). جسد آن حضرت را در آنجا به خاك سپرديم و به كوفه بازگشتيم وما از اين تجليل و احترام خدا به اميرمؤ منان (عليه السلام )خوشحال و شادمان بوديم ، با جمعى از شيعيان ديدار كرديم كه به نماز بر جنازه آنحضرت ، نرسيده بودند، جريان خاكسپارى و كرامت و احترام خدا را براى آنان بازگوكرديم . آنان به ما گفتند:((ما نيز مى خواهيم ، آنچه را شما ديديد، بنگريم )) به آنانگفتيم : طبق وصيت على (عليه السلام ) قبر او پنهان شده است ، آنان توجّه نكردند ورفتند و سپس بازگشتند و گفتند:((ما آن مكان را كنديم ولى چيزى نديديم )).
2 - ((جابر بن يزيد جعفى )) مى گويد: از امام باقر (عليه السلام ) پرسيدم :((جنازهاميرمؤ منان على (عليه السلام ) در كجا دفن شد؟)).
فرمود:((پيش از طلوع خورشيد در جانب غريين به خاك سپرده شد و حسن و حسين و محمّد(حنفيّه ) فرزندان على (عليه السلام ) و عبداللّه بن جعفر (برادرزاده على (عليه السلام ))وارد قبر شدند و جنازه را در ميان قبر گذاردند)).
3 - ((ابى عُمَير)) به سند خود نقل مى كند: شخصى از امام حسين (عليه السلام )پرسيد:((جنازه اميرمؤ منان (عليه السلام ) را در كجا به خاك سپرديد؟)).
فرمود:((شبانه جنازه را برداشتيم و از جانب مسجد اشعث آن را برديم تا به پشت كوفهكنار غريين برده و در آنجا به خاك سپرديم )).
4 - ((عبداللّه بن حازم )) مى گويد: روزى با هارون الرّشيد (پنجمين خليفه بنى عباس )از كوفه براى شكار، خارج شديم ، به جانب غريين و ثَوِيَّه رسيديم ، در آنجا چند آهوديديم ، بازها و سگهاى شكارى را به سوى آنها روانه كرديم ، آنها ساعتى (براى صيدكردن ) جست و خيز كردند (و نتوانستند آنها را شكار كنند) ديديم آهوها به تپه اى در آنجا،پناه برده اند و بر بالاى آن ايستاده اند، ولى بازها و سگها (كه مى خواستند از آن تپهبالا روند) سقوط كردند و بازگشتند، وقتى كه هارون اين منظره را ديد، تعجّب كرد وحيرت زده شد،سپس آهوها از آن ت -پّه به زير آمدند، بازها و سگها به سوى آنهاشتافتند، آنها به آن تپه رو آوردند و سگها و بازها نيز پس از دست و پا زدن ، خستهشده و بازگشتند و اين موضوع سه بار تكرار شد.
هارون گفت : برويد شخصى را پيدا كنيد و به اينجا بياوريد (در اينجا رازى نهفته استشايد با پرس و جو به اين راز پى ببريم ).
ما رفتيم و پيرمردى از بنى اسد را يافتيم و او را نزد هارون آورديم ، هارون به او گفت:((به ما خبر بده كه در اين تپّه و بلندى ، چه چيزى وجود دارد؟)).
پيرمرد گفت :((اگر به من امان بدهيد، به آن خبر مى دهم )).
هارون گفت : عهد و پيمان با خدا كردم كه به تو آسيب نرسانم وتو را ازمحل سكونتت ، بيرون نكنم )).
پيرمرد گفت :((پدرم از پداران خود نقل كرده كه قبر علىّ بن ابى طالب (عليه السلام )در اينجاست ، خداوند اينجا را حرم امن قرار داده كه هركس به آن پناهنده شود، در امن و امانخواهد بود)). هارون از مركب خود پياده شد و آب خواست و با آن وضو گرفت و در كنار آنبلندى ، نماز خواند و خود را به آن خاك ماليد و گريه كرد و سپس ‍ بازگشتيم .
محمّد بن عيسى (يكى از محدّثين ) مى گويد: من اين جريان را شنيدم ، ولى قلبا باور نمىكردم تا اينكه پس از مدّتى ، رهسپار مكّه براى انجام حجّ شدم ، در آنجا ياسر (نگهبانزينهاى اسبهاى هارون ) را ديدم ، برنامه او اين بود كه پس از طواف خانه خدا، نزد ما مىآمد و مى نشست و از هر درى سخن مى گفت تا اينكه روزى گفت : شبى من با هارون الرّشيدهنگام بازگشت از مكّه و ورود به كوفه بودم ، به من گفت اى ياسر! به عيسى بن جعفر(يكى از خويشانش ) بگو سوار شود و آماده گردد، همه سوار بر اسب شديم و من همراهآنان بودم تا به سرزمين غريين رسيديم ، عيسى پياده شد و خوابيد. اما هارون كنار آنبلندى آمد و نماز خواند و بعد از هر نماز دو ركعتى ، دعا مى كرد و مى گريست و روى آنتپه مى غلتيد (و خود را به خاك مقدّس آن ، خاك آلود مى كرد) سپس خطاب به على ( عليهالسلام ) مى گفت :
((اى پسرعمو! سوگند به خدا من فضل و برترى و سبقت تو را در اسلام مى دانم و بهخدا به يمن وجود تو من به اين مقام رسيده ام و به تخت خلافت نشسته ام و تو همان هستىكه گفتم ، ولى فرزندان تو (نوادگان تو) مرا آزار دهند (72) و بر ضدّ حكومت منخروج مى كنند)) سپس هارون برمى خاست و نماز مى خواند و بعد از نماز و دعا، اين سخنانرا تكرار مى كرد، باز برمى خاست و نماز مى خواند و بعد از نماز دعا، مى كرد و مىگريست و اين سخنان را تكرار مى نمود، تا سحر آن شب ، اين شيوه ادامه يافت )).
آنگاه به من گفت : اى ياسر! عيسى را از خواب بيدار كن ، عيسى را بيدار كردم ، به اوگفت :((اى عيسى ! برخيز و در كنار قبر پسر عمويت نماز بخوان )).
عيسى گفت :((كدام پسر عمويم ؟)).
هارون گفت :((اينجا قبر على بن ابيطالب (عليه السلام ) است عيسى وضو گرفت و نمازخواند و آنان هردو مشغول به نماز و دعا بودند تا اينكه هوا روشن شد، من خطاب بههارون گفتم :((اى اميرمؤ منان ! صبح فرا رسيد)) آنگاه سوار شديم و به كوفهبازگشتيم .
نگاهى به پاره اى از ويژگيهاى زندگى على (ع )
1 - سبقت در ايمان و آگاهى
الف :((يحيى بن عفيف )) از اُميّه نقل مى كند كه گفت : در مكّه با عباس (عموى پيامبر( صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) ) نشسته بودم قبل از آنكه نبوّت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) آشكار شود، جوانى آمد و به آسمان نگاه كرد، آن هنگام كه خورشيد حلقه زده بود(و وقت ظهر را نشان مى داد) به جانب كعبه ايستاد و نماز خواند. سپس پسرى آمد در طرفراست او ايستاد و پس از آن زنى آمد و پشت سر آنان ايستاد ومشغول نماز شدند، جوان به ركوع رفت آنان نيز به ركوع رفتند، جوان سر از ركوعبرداشت ، آنان نيز سر از ركوع برداشتند، جوان به سجده رفت و آنان نيز به سجدهرفتند، به عبّاس ‍ گفتم :((كار بزرگى (و عجيبى ) مى نگرم )).
گفت : آرى كار بزرگى است ، آيا مى دانى اين جوان كيست ؟ او محمّد بن عبداللّه بنعبدالمطلّب ، برادرزاده ام مى باشد و اين پسر، على بن ابيطالب برادرزاده ديگرم مىباشد، آيا مى دانى اين زن كيست ؟ اين زن خديجه ، دختر خُوَيْلِد است و اين پسر برادرم(محمد( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )) مى گويد:((پروردگار زمين و آسمانها او را بهاين دين كه به آن معتقد است فرمان داده ))، سوگند به خدا! در سراسر زمين غير از اينسه نفر، كسى پيرو اين دين نمى باشد.
ب :((انس بن مالك )) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((صَلَّتِ الْمَلائِكَةُ عَلَىَّ وَعَلى عَلِي سَبْعَ سِنينٍ وَذلِكَ اِنَّهُ لَمْ يَرْفَعْ اِلَى السَّماءِ شَهادَةُ اَنْلااِلهَ اِلاّ اللّهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً رَسُولِ اللّهِ اِلاّ مِنّى وَمِنْ عَلِي )).
((هفت سال ، فرشتگان بر من و على (عليه السلام ) درود فرستادند چرا كه در اين هفتسال به آسمان بالا نرفت گواهى به يكتايى خدا و رسالت محمّدرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مگر از من و از على (عليه السلام ) )).
ج :((معاذه عَدويّه )) مى گويد: از على (عليه السلام ) در بصره بالاى منبر شنيدم كه مىفرمود:
((منم صديق اكبر (تصديق كننده و راستگوى بزرگ ) كهقبل از ابوبكر ايمان آوردم و قبول اسلام كردم )).
د:((ابوبجيله )) مى گويد: من و عمّار، براى انجام حجّ به مكّه رهسپار شديم ، در مسير خودنزد ابوذر غفارى رفتيم و سه روز نزد او بوديم همينكه خواستيم از ابوذر جدا شويم بهاو گفتيم :((مردم را دستخوش اختلاف و سرگردانى مى نگريم ، نظر شما چيست ؟)).
گفت : به كتاب خدا و علىّ بن ابيطالب (عليه السلام ) بپيوند، گواهى مى دهم كه ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه فرمود:
((عَلىُّ اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِى وَاَوَّلُ مَنْ يُصافِحُنِى يَوْمَ الْقِيامَةِ وَهُوَ الصِّدّيِقِ الاَْكْبَر وَالْفاروُقُبَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ وَاَنَّهُ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنينَ، وَالْمالُ يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ)).
((على (عليه السلام ) نخستين فردى است كه به من ايمان آورد و نخستين فردى خواهد بودكه در روز قيامت با من دست مى دهد و اوست صدّيق اكبر و جداكننده بين حقّ وباطل و اوست پناه و اميرمؤ منان ، چنانكه مال و ثروت ، پناه ستمگران است )).
شيخ مفيد (؛ ) مى گويد:((روايات در اين باره بسيار است و گواه بر (صدق ) آنها نيزمى باشد)).
2 - تقدّم على (ع ) در علم و آگاهى
الف :((ابن عبّاس )) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((على بن ابيطالب اَعْلَمُ اُمَّتِى وَاَقْضاهُمْ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ بَعْدِى )).
((على (عليه السلام ) در علم از همه افراد امّت من آگاهتر است و در قضاوت دربارهموضوعاتى كه بعد از من مورد اختلاف مى شود بهتر از همه ، قضاوت مى كند)).
ب :((اَصْبغ بن نُباته )) مى گويد: هنگامى كه مردم با على (عليه السلام ) به عنوانخليفه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيعت كردند (73) ، آن حضرت ، عمامه(يادگار) رسول خدا را به سر بسته بود و لباس (يادگار) او را بر تن نموده بود.در مسجد از منبر بالا رفت و (ايستاده ) پس از حمد و ثنا، مردم را موعظه و نصيحت كرد، سپس‍ نشست و انگشتان دو دست خود را داخل هم گذارد و به زير ناف نهاد، آنگاه فرمود: اى مردم!
((سَلُونِى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِى فَاِنَّ عِنْدِى عِلْمُ الاَْوَّلِينَ وَالاَّْخَرِينَ ...)).
((از من بپرسيد قبل از آنكه مرا نيابيد (و از ميان شما بروم ) چرا كه علم پيشينيان وآيندگان ، نزد من است )).
بدانيد سوگند به خدا! اگر بستر خلافت برايم گسترده شود (و بر آن بنشينم ) باپيروان تورات ، طبق تورات و با پيروان انجيل ، طبقانجيل و با پيروان زبور، طبق زبور، و با پيروان قرآن طبق قرآن ، حكم مى كنم بهگونه اى كه (اگر) هريك از اين كتابها، به سخن درآيد بگويد:((پروردگارا! على(عليه السلام ) مطابق قضاوت تو، قضاوت كرد))، سوگند به خدا! من به قرآن و معانىبلند پايه آن از همه آگاهتر هستم و اگر يك آيه از قرآن نبود (74) ، قطعا شما را بهآنچه تا روز قيامت ، پديد مى آيد، آگاه مى كردم )).
سپس بار ديگر فرمود:((سَلُونِى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِى ...؛قبل از آنكه مرا نيابيد، از من بپرسيد، سوگند به خداوندى كه دانه را (دردل خاك ) شكافت و انسان را آفريد، اگر از هر آيه قرآن از من سؤال كنيد به شما خواهم گفت كه آن آيه ، چه وقتنازل شده ؟ و در مورد چه كسى نازل شده ؟ و از ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، عامّ وخاصّ و محل نزول آن (از مكّه يا مدينه ) شما را آگاه مى سازم ، سوگند به خدا! هيچگروهى ، اكنون تا روز قيامت ، نيست مگر آنكه من رهبر و جلودار و دعوت كننده آن گروه رامى شناسم و مى دانم كه كدام در مسير گمراهى گام برمى دارد و كدام در خط رشد وسعادت )).
و امثال اينگونه روايات بسيار است كه براى رعايت اختصار، به همين مقدار (دو روايت فوق) قناعت شد.
3 - گفتار پيامبر به فاطمه در شاءن على (ع )
(هشت ويژگى )
((ابى هارون )) مى گويد: نزد ابوسعيد خدرى (يكى از اصحاب بزرگ پيامبر (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم )) رفتم و به او گفتم :((آيا در جنگ بدر بودى ؟)) گفت : آرى .
گفتم آياشنيده اى كه رسولخدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )سخنى به فاطمه - سَلامُاللّهِعَلَيْها- فرموده باشد؟
ابوسعيد گفت : آرى ، در يكى از روزها فاطمه - سلام اللّه عليها - گريان به حضورپيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد:((اىرسول خدا! زنان قريش در مورد فقر و تهيدستى على (عليه السلام ) مرا سرزنش مىكنند.))
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به فاطمه - سلام اللّه عليها - فرمود:((آيا خشنودنيستى كه تو را همسر كسى گردانيدم كه مقدّمترين همه درقبول اسلام است و علم و آگاهى او از همه بيشتر مى باشد، خداوند بهاهل زمين توجّه مخصوصى كرد، در ميان آنها پدرت را برگزيد و او را پيامبر كرد. و بارديگر توجّه نمود، در ميان آنها شوهر تو را برگزيد و او را ((وصىّ)) قرار داد و به منوحى كرد تا تو را به همسرى او درآورم . اى فاطمه ! آيا ندانسته اى كه خداوند بهخاطر تجليل از مقام تو، تو را همسر شخصى قرار داد كه او بردبارترين و آگاهترين وپيشقدمترين شخص به قبول اسلام است .
فاطمه - سلام اللّه عليها - خندان و شادمان شد. سپس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) به فاطمه - سلام اللّه عليها - فرمود:
((على (عليه السلام ) داراى هشت ويژگى است كه احدى از گذشتگان و آيندگان ، از اينويژگيها را ندارد:
1 - او برادر من در دنيا و آخرت است و هيچ كس داراى اين مقام نيست .
2 - تو اى فاطمه ! سرور بانوان بهشت ، همسر او هستى .
3 - و دو سبط رحمت ، دو سبط من ، پسران او هستند.
4 - برادر على (عليه السلام ) (يعنى جعفر طَيّار) به دوبال آرايش شده و در بهشت همراه فرشتگان به پرواز درآيد و هرجا كه بخواهد پرواز مىكند.
5 - علم گذشتگان و آيندگان ، نزد اوست .
6 - او نخستين فردى است كه به من ايمان آورد.
7 - او آخرين فردى است كه با من هنگام مرگ ، ديدار نمايد. (75)
8 - او وصىّ من و وارث همه اوصيا است .
4 - معيار شناخت مؤ من از منافق
در روايات آمده دوستى با على (عليه السلام ) نشانه ايمان است و دشمنى با او نشانهنفاق مى باشد، به عنوان نمونه ، زيد بن حبيش مى گويد اميرمؤ منان على (عليه السلام) را بر منبر ديدم ، شنيدم مى فرمود:((سوگند به خداوندى كه دانه را دردل خاك شكافت و انسان را آفريد، اين عهدى است كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) با من داشت ، به من فرمود:
((اِنَّهُ لا يُحِبُّكَ اِلاّ مُؤْمِنٌ وَلا يَبْغُضُكَ اِلاّ مُنافِقٌ؛ قطعا تو را جز مؤ من دوست نمى دارد وتو را جز منافق دشمن نمى دارد)).
5 - رستگارى شيعيان
رواياتى نقل شده است كه تنها شيعيان على (عليه السلام ) رستگارند از جمله جابر بنيزيد جُعفى از امام باقر (عليه السلام ) نقل مى كند كه گفت :((از اُمّ سَلَمه همسررسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در شاءن على (عليه السلام ) سؤال كردم ، گفت از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه فرمود:
اِنَّ عَلِّياً وَشِيعَتَهُ هُمُ الْفائزُونَ؛ قطعا على (عليه السلام ) و شيعيانش همان رستگارانهستند)).
6 - معيار شناخت پاكزاد و زشت زاد
رواياتى نقل شده حاكى از اينكه ولايت و دوستى على (عليه السلام ) نشانه پاكزادى ، ودشمنى با او نشانه ناپاكزادى است ، از جمله :
1 - ((جابر بن عبداللّه انصارى )) مى گويد: ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم به على (عليه السلام ) فرمود:((آيا تورا شادمان نكنم ؟ آيا تو را عطا ندهم ؟ آيا به تو مژده ندهم ؟))
عرض كرد:((آرى اى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من مژده بده )).
فرمود:((من و تو از يك سرشت آفريده شده ايم ، مقدارى از آن سرشت ، زياد آمد، خداوند،شيعيان ما را از آن آفريد، وقتى كه روز قيامت شود، مردم را به نام مادرانشان بخوانند،جز شيعيان ما كه آنان را به نام پدرانشان بخوانند و اين به خاطر پاكزادى آنان است )).
2 - ((ابن عباس )) مى گويد: رسولخدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((هنگامى كه قيامت برپا شود، مردم به ناممادرانشان خوانده شوند، جز شيعيان ما كه به نام پدرانشان خوانده مى شوند. و اين بهخاطر پاكزادى آنان است )). (76)
3 - ((عبداللّه بن جِبِلّه )) مى گويد: از جابر بن عبداللّه انصارى شنيدم مى گفت : ماگروه انصار روزى در محضر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجتماع كردهبوديم ، به ما رو كرد و فرمود:
((يا مَعْشَرَ الاَْنْصارِ بوروا اَوْلادَكُمْ بِحُبِّ عَلِىّ بْنِ اَبِيطالِبٍ، فَمَنْ اَحَبَّهُ فَاعْلَمُوا اَنَّهُلَرُشْدَة وَمَنْ اَبْغَضَهُ فَاعلَمُوا اَنَّهُ لَغَيّةٌ)). (77)
((اى گروه انصار! فرزندان خود را بر اساس دوستى على (عليه السلام ) بيازماييد،پس ‍ هركس كه على (عليه السلام ) را دوست داشت ، بدانيد كه پاك روش و در راه رشداست و اگر او را دشمن داشت ، بدانيد كه او در راه گمراهى مى باشد)).
7 - لقب ((اميرمؤ منان )) براى على (ع )
رواياتى نقل شده است كه رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان حيات خود،على (عليه السلام ) را به عنوان ((امير مؤ منان )) ناميد، از جمله :
1 - ((انس بن مالك )) مى گويد: من خدمتكار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )بودم ، وقتى كه شب نوبت اُمّ حبيبه دختر ابوسفيان بود (يعنى بنا بود آن شب ، نزد يكىاز همسرانش به نام اُمّ حبيبه باشد) براى آن حضرت ، آب وضو آوردم ، به من فرمود:((اىانس ! هم اكنون از اين در وارد مى شود، امير مؤ منان و سيّد اوصيا، مقدّمترين مسلمين درقبول اسلام ، آن كس كه علمش افزونتر از ديگران است و بردباريش از همه بيشتر مىباشد)).
انس مى گويد: من با خودم گفتم خدايا! اين شخص را از قوم و قبيله من قرار بده . طولىنكشيد كه ديدم علىّ بن ابيطالب (عليه السلام ) از همان در وارد شد و در آن هنگامرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وضو مى گرفت ،رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آبى كه در مشتش بود به روى على (عليهالسلام ) پاشيد به طورى كه چشمان على (عليه السلام ) پر از آب شد. على (عليهالسلام ) عرض كرد:((اى رسول خدا آيا در مورد من تازه اى رخ داده است ؟)).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((از تو جز خير و نيكى سرنزده ، تو از منهستى و من از تو هستم ، قرض مرا ادا مى كنى و به عهد و پيمان من وفا مى نمايى و تومرا غسل مى دهى و در ميان قبر مى گذارى . و (دستورات اسلام را) به گوش مردم ، از جانبمن مى رسانى . و بعد از من (احكام اسلام را) براى آنان آشكار مى سازى )).
على (عليه السلام ) عرض كرد:((اى رسول خدا! مگر تو احكام الهى را براى مردم ابلاغنكرده اى ؟)).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((آرى ، ولى بعد از من ، آنچه را كه دربارهاش اختلاف مى كنند، براى آنان بيان مى كنى )).
2 - ((ابن عبّاس )) مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ((اُمّ سَلَمه ))(يكى از همسرانش ) فرمود:
((اِسْمَعِى وَاشْهَدِى هذا عَلِىُّ اَمِيرُالْمُؤْمِنينَ وَسَيّدُ الْوَصِيّينَ؛ بشنو و گواه باش ، اين على(عليه السلام ) اميرمؤ منان و آقاى اوصيا است )).
3 - معاوية بن ثعلبه مى گويد: شخصى به ابوذر گفت :((وصيت كن )).
ابوذر گفت :((وصيت كرده ام )).
او گفت : به چه كسى ؟
ابوذر گفت :((به اميرمؤ منان )).
او گفت : منظورت عثمان است .
ابوذر گفت :((نه ، منظورم اميرمؤ منان بحقّ است و او على بن ابيطالب (عليه السلام ) مىباشد، او مايه قوام زمين و مربّى و پرورش دهنده اين امّت است . و اگر او را از دستبدهيد، زمين و اهل زمين را دگرگون و ناموزون خواهيد يافت )).
4 - در حديث مشهور، بريدة بن خضيب اسلمى مى گويد:رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من كه هفتمين نفر از هفت نفر بودم و عمر وابوبكر و طلحه و زبير نيز بودند، دستور داد:((به على (عليه السلام ) به عنوان اميرو فرمانرواى مؤ منان ، سلام كنيد)) و ما به على (عليه السلام ) اينگونه سلام كرديم(يعنى گفتيم : سلام بر تو اى اميرمؤ منان ) ورسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان ما بود (و هنوز از دنيا نرفته بود).
و روايات ديگر نظير روايات فوق بسيار است كه براى رعايت اختصار، از ذكر آنهاخوددارى شد.
8 - داستان چگونگى آغاز اسلام على (ع )
در اينجا به طور اختصار به ذكر چند روايت درفضايل حضرت على (عليه السلام ) مى پردازيم و نظر به اينكه اين روايات به حدّتواتر (نقل بسيار) رسيده و مورد اتفاق علماى اسلام بوده و مشهور مى باشند، نياز بهذكر اسناد آنها نيست ، از جمله آنها داستان آغاز اسلام على (عليه السلام ) و دعوت پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خويشان خود هست كه صحّت آن ، مورداتفاق علماى اسلامو تاريخ ‌نويسان مى باشد(و قبلاًبه ذكرآن بهطوراجمال بسنده شد).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خويشان خود را به سوى اسلام خواند و آنان رابراى حمايت و يارى خود در راه اسلام بر ضدّ كافران و دشمنان دعوت نمود. آنان حدودچهل نفر بودند و همه آنان از نوادگان و فرزندان عبدالمطلب به شمار مى آمدند، آنان رادر خانه ابوطالب به گرد هم آورد. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور دادبراى آنان غذا تهيّه شود. و آن غذا از يك ران گوسفند و ده سير گندم و حدود سه كيلوشير، تشكيل مى شد، در صورتى كه هر مردى از آنان معروف بود كه در يك وعده ،خورنده يك برّه گوسفند و چندين من نوشيدنى مى باشد و منظور پيامبر (صلّى اللّه عليهو آله و سلّم ) در تهيّه غذاى اندك براى همه آنان اين بود كه همه آنان از آن بخورند وسير شوند، با اينكه به طور معمول ، آن غذا يك نفر آنان را هم سير نمى كرد، تا همينموضوع يك معجزه و نشانه صدق نبوّت آن حضرت باشد و آنان آن را آشكارا بنگرند.
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد آن غذا را نزد آنان گذاردند، همه آنان ازآن غذا خوردند و سير شدند، ولى براى آنان معلوم نشد كه از آن غذا خورده باشند(گويى دست به آن غذا نزده اند) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اينگونه آنان راشگفت زده كرد و نشانه نبوّت و صداقت خود را با برهان الهى ، برايشان آشكار نمود وپس از آنكه آنان از غذا خوردند و سير شدند و از نوشيدنى سيراب گشتند، پيامبر (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) به آنان روكرد و چنين فرمود:
اى فرزندان عبدالمطّلب ، خداوند مرا به عنوان پيامبر بر همه جهانيان ، برانگيخت وبخصوص مرا پيامبر شما قرار داد و فرمود)):
(وَاَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ)؛ ((و خويشان نزديكت را انذار كن )). (78)
و من شما را به دو كلمه اى كه گفتن آن در زبان ، آسان است ولى در ميزان ، گران وسنگين مى باشد، دعوت مى كنم ، دو كلمه اى كه شما در پرتو آن بر عرب و عجم حكومتخواهيد كرد و همه اُمّتها، فرمانبردار شما مى شوند و شما به خاطر آن وارد بهشت مىشويد و از آتش دوزخ رهايى مى يابيد و اين دو كلمه عبارت است از:
1 - گواهى دادن به يكتايى و بى همتايى خدا.
2 - گواهى دادن به اينكه من رسول خدا هستم .
هركس از شما كه اين دعوت مرا تصديق كند و مرا در پيشبرد اين دعوت ، يارى نمايد؛ اوبرادر، وصىّ، وزير، وارث و جانشين من بعداز من خواهد بود.
در ميان آن جمعيت (چهل نفرى ) هيچ كس به اين دعوت ، پاسخ نگفت جز اميرمؤ منان على (عليهالسلام ) كه خودش مى فرمايد:((من از ميان آنان برخاستم و در رو به روىرسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايستادم ، با اينكه كم سنترين آنان بودم وساق پايم از ساق پاى همه آنها نازكتر بود و چشمم از چشم همه آنان ناتوانتربود)). (79) گفتم :((اى رسول خدا من تو را در اين راستا يارى مى كنم )).
فرمود:((بنشين )) نشستم سپس براى بار دوم ، حاضران را دعوت به اسلام كرد. هيچيك ازآنان سخنى نگفت ، من برخاستم و سخن قبل را تكرار كردم ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آلهو سلّم ) فرمود:((بنشين )) نشستم . براى بار سوم ، پيامبر آنان را به اسلام دعوت كرد،همه مهر خاموشى بر لب زده بودند، هيچ كدام از آنان چيزى حتّى يك كلمه - نگفت پس ‍ منبرخاستم و گفتم :((اى رسول خدا! من تو را يارى مى كنم )) فرمود:
((اِجْلِسْ فَاَنْتَ اَخِى وَوَصِيِّى وَوَزِيرِى وَوارِثِى وَخَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى )).
((بنشين كه تو برادر من و وصىّ و وزير و وارث و جانشين من پس از من هستى )).
ولى همه حاضران برخاستند (و از روى استهزا) به ابوطالب مى گفتند:((اى ابوطالب !اگر در دين برادرزاده ات درآيى (و قبول اسلام كنى ) براى تو روز فرخنده است ؛ زيرامحمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پسرت را رئيس تو قرار داد)).
و اين جريان بيانگر ارزش بزرگ و مخصوص امير مؤ منان على (عليه السلام ) است كههيچيك از مهاجرين و انصار و هيچ فرد مسلمانى ، داراى چنين مزيّتى نيست ، بلكه هيچ كسنظير آن و نزديك به آن را در هيچ حالى نداشته و ندارد و اين ماجرا حاكى است كه پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به يارى على (عليه السلام ) امكان يافت تاخبررسالتش را به مردم برساند ودعوتش را آشكار نمايد و آشكارا مردم را به سوى اسلامبخواند، اگر على ( عليه السلام ) نبود، دين و شريعت پابرجا و برقرار نمى گرديدو دعوت الهى آشكار نمى شد. بنابراين ، على (عليه السلام ) ياور اسلام و وزير دعوتكننده اسلام از جانب خدا بود و در پرتو پيمان يارى او بارسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود كه آن حضرت ، نبوّت خود را آنگونه كهمى خواست ، به پايان برد و اين فضيلت بسيار عظيمى است كه كوهها را توان برابرىبا آن نيست . و همه فضايل را ياراى وصول به اوج آن نمى باشد.
9 - فداكارى بى نظير على (ع ) در شب هجرت
يكى از ويژگيهاى على (عليه السلام ) اين است كه وقتى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آلهو سلّم ) هنگام تصميم اجتماع قريشيان براى كشتنش از جانب خدا ماءمور به هجرت شد ونمى توانست آشكارا از بين مشركان ، از مكه خارج گردد، بلكه مى خواست در پنهانى وبدون اطّلاع آنان بيرون رود تا از گزندشان محفوظ بماند، اين موضوع را تنها بااميرمؤ منان على (عليه السلام ) در ميان گذاشت و از ديگران پنهان كرد. و على (عليهالسلام ) را به دفاع از خود و خوابيدن در بستر خود، فرا خواند، به گونه اى كهقريشيان نمى دانستند كه على (عليه السلام ) به جاى پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) خوابيده است ، بلكه گمان مى كردند كه طبقمعمول ، خود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كه در بسترش خوابيده است .
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) جانش را فدا كرد و آن را در راه خدا در راستاى اطاعت ازپروردگار جانبازى و سخاوتمندانه نثار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمود بهخاطر آنكه به اين وسيله وجود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نيرنگ دشمنان ،نجات يابد و از گزند شوم آنان سالم بماند و به هدف - كه دعوت به اسلام وبرپايى و آشكار شدن دين بود - برسد.
على (عليه السلام ) (در اين موقعيّت خطير) در بستر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) خوابيده ، و با روپوش آن حضرت ، خود را پوشاند، دشمنان ، خانه پيامبر (صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) را محاصره كردند و به اتفاق راءى تصميم برقتل آن حضرت را گرفتند و در كمين او نشستند و در انتظار بسر بردند تا سپيده سحربدمد و هوا روشن شود و آشكارا پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بكشند، تاخونش پايمال گردد، از اين رو كه وقتى بنى هاشم قاتلين را مشاهده كنند و از هر قوم وقبيله اى يك نفر از آنان را بنگرند، نتوانند به خاطر كشته شدن يك نفر، باتمامقبايل بجنگند و با همه در افتند و همين طرح مدبّرانه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و فداكارى على (عليه السلام ) نقشه آنان را نقش بر آب مى كرد و موجب نجات وبقاى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى شد، تا بتواند اسلام را آشكاراتبليغ كند و به راستى اگر امير مؤ منان على (عليه السلام ) و خوابيدن او در بستر آنحضرت نبود، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى توانست تبليغ رسالت كند ووظيفه نبوّت را ادا نمايد و عمرش كفاف نمى كرد و دشمنان و كينه توزان بر او چيره مىشدند.
وقتى كه هواروشن شدومشركان به طرف بستر هجوم آوردند تارسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را غافلگير كرده و بكشند ناگهان على (عليهالسلام ) از بستر سر برداشت و به آنان حمله كرد، وقتى كه او را شناختند، پراكندهشدند و از تصميم خود منصرف گشتند و نيرنگشان در ترور پيامبر (صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) از هم پاشيد و رشته هاى طرحشان از همديگر گسسته شد و انديشه هايشانبى نتيجه ماند و آرزوهايشان برباد رفت و تار و پودشان پاروپور شد.
تدبير پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و فداكارى على (عليه السلام ) موجب قوامنظام اسلام و واژگونى شيطان و خوارى كافران و دشمنان گرديد. و در اين منقبت ، هيچكس با امير مؤ منان على (عليه السلام ) شركت نداشت و حتّى هيچ فردى نظير آن - و حتّىقريب به آن را - نداشت ، بلكه از ويژگيهاى منحصر به فرد على (عليه السلام ) بود(كه حاضر شد خود را آماج شمشيرها و نيزه ها قرار دهد).
خداوند در تجليل و گرامى داشت فداكارى على (عليه السلام ) اين آيه از قرآن رافرستاد:
(وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ ). (80)
((و بعضى از مردم (مؤ من و ايثارگر مانند على (عليه السلام ) در ليلة المبيت ) جان خود رادر برابر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است )).
10 - ادامه فداكارى على (ع ) در مكّه
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان امين (امانتدار) قريش ، خوانده مى شد. ونگهبان امينى براى حفظ اموال قريش بود، وقتى كه ناچار شد به طور ناگهانى (بدونمهلت ) از مكّه هجرت كند، در ميان قوم خود و مردم مكّه ، شخص امينى جز اميرمؤ منان على(عليه السلام ) را نيافت كه امانتهاى مردم را به او بسپارد تا به صاحبانش برگرداند.ونيز كسى را جز على (عليه السلام ) نيافت كه ديون خود را به وسيله او بپردازد ودختران و زنان خانواده و همسرانش را گرد آورده و به سوى مدينه ببرد، پيامبر (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) در اين امور مهم ، تنها على (عليه السلام ) را برگزيد و پاكى، جوانمردى ، امانتدارى و لياقت على عليه السلام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم راآسوده خاطر نمود؛ چرا كه ، شجاعت ، جوانمردى ، پاكدامنى و پارسايى على (عليهالسلام ) اطمينان داشت .
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) نيز به خوبى از عهده اين امور برآمد، امانتها را بهصاحبانش برگرداند، حقوق حقداران را ادا كرد، دختران و زنان و همسران پيامبر( صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) را نگهدارى كرد و آنان را تحت توجّهات و عنايات پرمهر خود، ازگزند دشمنان ، حفظ نمود و به سوى مدينه روانه ساخت ودر مسير، با آنان رفاقت و مداراكرد تا آنان را با بهترين شيوه ، با كمال حراست و مهر، محبّت و حسن تدبير به مدينه ،به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رساند.
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را در خانه خود جاى داد و درحريم خود فرود آورد و چون يكى از افراد خصوصى خانواده با او رفتار كرد و او را ازخانواده اش جدا نساخت و او را محرم اسرار خود نمود و اين رفتار بيانگر يگانگى پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با على ( عليه السلام ) است و حكايت از آن دارد كه هيچ كساز خويشان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نتوانستند چنين موقعيّت تنگاتنگى درمحضر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيدا كنند و احدى را ياراىنيل به آن مقام ارجمند يا نزديك به آن مقام نبود، به علاوهفضايل ويژه ديگرى كه قبلاً خاطرنشان گرديد كه قلب انديشمندان را شيفته نموده وسرشار از عشق و شوق كرده است .
11 - اعلان برائت از مشركان توسّط على (ع )
يكى از ويژگيهاى مخصوص اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن چيزى است كه ((در حديثبرائت )) آمده (كه در سال نهم هجرت اتفاق افتاد) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )(آيات برائت و بيزارى از مشركان را كه در آغاز سوره توبه آمده ) نخست به ابوبكرسپرد تا به مكّه برود و در مراسم حجّ آن را اعلان كند، ابوبكر به سوى مكه رهسپارشد، چندان از مدينه دور نشده بود كه جبرئيل بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل شد و عرض كرد: خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد:
((لا يُؤَدّىِ عَنْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ؛ اعلان بيزارى از مشركان نبايد انجام گيرد جز بهوسيله خودت يا مردى از خودت )).
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را طلبيد و به اوفرمود:((بر شتر غضبا سوار شو و به سوى ابوبكر برو و نامه برائت از مشركين رااز او بگير و خودت آن را به مكّه ببر و به مشركان ابلاغ كن و ابوبكر را مخيّر كن ،اگر خواست همراه تو به مكّه بيايد و اگر خواست به مدينه بازگردد)).
حضرت على (عليه السلام ) سوار بر شتر غضبا (شتر مخصوصرسول خدا) (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شد و حركت كرد تا به ابوبكر رسيد، همينكهابوبكر آن حضرت را ديد، پريشان گشت و به سوى على (عليه السلام ) متوجّه شدوقتى به او رسيد، گفت :((اى ابوالحسن ! براى چه آمده اى ؟ آيا مى خواهى با ما به مكّهبيايى و يا براى امر ديگرى آمده اى ؟)).
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به منفرمان داد تا به تو بپيوندم و آيات برائت را از تو بگيرم و آن را در مكّه براى مشركاناعلان نمايم و پيمان قبلى با مشركان را بهم بزنم . (81) و به من دستور داد، تو رابه اختيار خودت واگذارم كه همراه من بيايى و يا به مدينه بازگردى )).
ابوبكر گفت : من به سوى رسول خدا باز مى گردم ، وقتى كه به حضوررسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، عرض كرد:((مرا براى اجراى امر مهمّى كهديگران براى آن گردن كشيده بودند (تا به افتخار آننايل گردند) شايسته دانستى ، وقتى كه براى انجام آن به راه افتادم ، مرا برگرداندى، آيا از قرآن ، آيه اى در اين مورد نازل شده است ؟)).
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: نه ، ولى فرستاده امين خداجبرئيل ، نزد من آمد و اين پيام را از جانب خدا براى من آورد كه :
((لا يُؤَدّىِ عَنْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ، وَعَلِىُّ مِنّىِ وَاَنَا مِنْ عَلِي ، وَلا يُؤَدِّى عَنِّى اِلاّعَلِىُّ)).
((اين آيات (برائت از مشركان را به مشركان ) ابلاغ نكند جز خودت يا مردى از خودت وعلى (عليه السلام ) از من است و من از على هستم و از جانب من جز على آن را ابلاغ نخواهدكرد)). (82)
بنابراين ، مطابق حديث فوق ، شكستن پيمان (صلح با مشركان ) مخصوص كسى است كهپيمان را بسته است يا با جانشين اوست كه در وجوب اطاعت و بلندى مقام وشرافت منزلت ،همسان اوست ، كسى كه در كارش شكّى پيدا نشود و در سخنش ، خرده نگيرند.
و آن كس كه مانند خود شخصى است كه پيمان بسته و دستورش دستور اوست ، حكم وفرمان او نافذ و برقرار است و جاى عيب و ايراد نيست .
و با شكستن همين پيمان (صلح با مشركان كه با اعلان برائت از مشركان شكسته شد)اسلام قوّت گرفت و دين راه كمال را پيمود و بر قلّهكمال رسيد و شؤ ون مسلمانان سامان يافت و مكّه به طوركامل تحت پرچم اسلام قرار گرفت ، و امور آنان به خير و خوبى رو به راه شد وخداوند خواست پايه تمام اين امتيازات را به دست كسى انجام دهد كه نامش ‍ را ارجمند كردهو يادش را گرامى داشته و (مردم را) به بلندى مقامش راهنمايى نموده و درفضايل ، او را بر ديگران برترى داده است ، او همان اميرمؤ منان على ( عليه السلام )است . (83)
هيچ كس از قوم ، داراى چنين ويژگى و درخشندگى نبود و نمى توانست در اين امتيازات ،نظير او و يا نزديك به او باشد.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از اينگونه ويژگيها، بسيار دارد كه چون بناى اين كتاببر اختصار است ، از ذكر آنها خوددارى شد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation