بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نگاهی بر زندگی دوازده امام (ع), علامه حلّى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     ZEND0001 -
     ZEND0002 -
     ZEND0003 -
     ZEND0004 -
     ZEND0005 -
     ZEND0006 -
     ZEND0007 -
     ZEND0008 -
     ZEND0009 -
     ZEND0010 -
     ZEND0011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

8 - وصيّت علاّمه يا يك برنامه عالى اخلاقى
علاّمه حِلّى در ايّام آخر عمر، وصيّت جامع و جالبى به فرزندش فخرالمحقّقين نمود كهحقّا يك دستورالعمل بسيار عميق و جامعى است ، ما همه آن را در اينجا مى آوريم تا از اينرهگذر نيز، درسهاى بسيار مهم و بزرگ را از محضر اين علاّمه سترگ بياموزيم .
بدان پسرم ! خداوند تو را در راه اطاعتش ، يارى كند و بر انجام كارهاى نيك توفيق داده وهمواره با نيكوكارى پيوند دهد و تو را به آنچه آن را دوست دارد و مى پسندد راهنمايىنمايد و تو را به آرزويت در مسير سعادت برساند و در دو جهان خوشبخت سازد و بههرچه موجب روشنى چشم مى گردد، زنده بدارد و بر عمر سعادتمندانه و زندگى گواراىتو بيفزايد و اعمال تو را با كارهاى نيك به پايان رساند ووسايل سعادتها را برايت فراهم نمايد و باران بركات سرشارش را بر تو بباراند واز هرگونه گزند، تو را نگهدارد و هرگونه زشتيها را از تو دور سازد.
من در اين كتاب (قواعد الاحكام ) عصاره فتواهاى علما را براى تو خلاصه كرده ام و قواعداحكام اسلام را با واژه هاى كوتاه و عبارات روشن ، تبيين نموده ام و در اين كتاب ، جادّهرشد و هدايت و طريق استوار سعادت را روشن نموده ام بعد از آنكه پنجاهسال از عمرم گذشته و در دهه شصت سالگى قرار گرفته ام و سرور جهانيانرسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سالهاى بين پنجاه و شصت را به عنوان آغازنشانه هاى مرگ ، ياد كرده است حال اگر خداوند حكم كرد و پايان عمر مرا در اين ايامتقدير نمود و امضا كرد، وصيت من (كه خداوند سفارش به آن كرده ) به تو اين امور است:
1 - همواره تقوا و پرهيزكارى را پيشه خود ساز؛ زيرا ((تقوا)) سنّت استوار و وظيفهلازم و سپر نگهدارنده و حامى جاويد است و سودمندترين چيزى است كه انسان را براى آنروزى كه چشمها در آن خيره مى گردد و او بى يار و ياور مى شود، آماده مى سازد.
2 - حتما از اوامر خداوند، اطاعت كن و آنچه را كه مايه رضايت خداست انجام بده و از آنچهآن را نمى پسندد، نپسند و از آنچه نهى كرده شديدا دورى كن و عمر خود را درتحصيل كمالات نفسانى و كسب فضايل علمى و بالا رفتن از سرازيرى نقصان ، بر قلهكمال و پرواز از مهبط جاهلان به سوى اوج عرفان ، صرف كن .
3 - در رابطه با مردم ، به آنان نيكى كن و با برادران دينى ، مساعدت داشته باش ، دربرابر بداخلاق ، خوش اخلاق باش و نيكوكار را تشويق كن ، از همنشينى با بدانبپرهيز و از معاشرت با جاهلان دورى كن كه معاشرت با آنان موجب اخلاق بد و بروزصفات زشت خواهد شد، بلكه همواره با علما و دانشمندان بوده و با آنان همنشين باش كهاين كار، ايجاد آمادگى و زمينه خوبى براى كسب كمالات خواهد شد و نيروى استوار معنوىبراى استنباط و پرده بردارى از مجهولات ، در تو پديد مى آورد.
4 - سعى كن كه هر روز تو، بهتر از روز قبل باشد.
5 - خصلتهاى : صبر، توكّل و رضا به رضاى الهى را در خود بپروران و هر روز و شبخود را محاسبه كن .
6 - بسيار استغفار كن و از درگاه خدا آمرزش گناهان را بخواه .
7 - بپرهيز از دعاى مظلوم ، بخصوص دعاى يتيمان و پيران ؛ چرا كه خداوند در مورد كيفرآنان كه موجب آزار دلشكسته ها مى شوند، مسامحه نمى كند.
8 - بر تو باد به خواندن نماز شب كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) درمورد آن سفارش بسيار و اكيد كرده و فرمود:
((مَنْ خَتَمَ لَهُ بِقِيامِ اللَّيْل ثُمَّ ماتَ فَلَهُ الْجنَّةُ)).
((كسى كه پايان عمرش بعد از نماز شب باشد، سزاوار بهشت است )). (34)
9 - و برتوبادبه صله رحم و رعايت پيوندخويشاوندى كه موجب افزايش عمراست .
10 - و بر تو باد به اخلاق نيك كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((اِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ باَمْوالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِاَخْلاقِكُمْ)). (35)
((شما با اموال خود نمى توانيد به مردم وسعت بخشيد (و موجب شادى آنان گرديد) پس ‍با اخلاق نيك خود، اين كار را انجام دهيد)).
11 - و بر تو باد به رابطه خوب با سادات و منسوبين به محمّد وآل او(عليهم السلام ) كه خداوند با تاءكيد، سفارش آنان را كرده و دوستى آنان را پاداشرسالت و ارشاد پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار داده و فرموده است :
(... قُلْ لااَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ... ). (36)
((بگو اى پيامبر، براى رسالت خود، پاداشى نمى خواهم ، جز دوستى با نزديكان را)).
و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((من در روز قيامت ، چهار دسته راشفاعت مى كنم ، هرچند با گناهان اهل دنيا بيايند:
1 - شخصى كه ذريّه مرا يارى كند.
2 - شخصى كه از ثروت خود به ذريّه من هنگام سختى ،بذل كند.
3 - شخصى كه با زبان و قلب ، آنان را دوست بدارد.
4 - و كسى كه براى تحصيل نيازهاى ذريّه من كوشش نمايد، در آن هنگام كه آنان طرد ياآواره شوند)). (37)
و امام صادق (عليه السلام ) فرمود:((هنگامى كه روز قيامت مى شود، منادى ندا مى كند: اىانسانها ساكت شويد كه محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواهد با شما سخنبگويد. همه انسانها سكوت مى كنند، پيامبر مى ايستد و مى فرمايد: اى همه مخلوقات !هركس بر گردن من حقّى دارد،يامنّتى برمن گذاشته ويا به من نيكى كرده ، برخيزد تاامروز پاداش او را بدهم )).
آنان در پاسخ مى گويند:((پدران و مادران ما به فدايت ! ما چه حقّى و چه منّتى بر توداريم ؟ و چه كار نيكى براى تو انجام داده ايم ؟ بلكه به عكس ، حق و منّت و نيكى از آنخدا و رسولش بر همه خلايق است )). رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنانمى فرمايد:
((بَلى مَنْ آوى اءَحَداً مِنْ اَهْلِبَيْتى ، اءَوْ بَرَّهُمْ، اَوْ كَساهُمْ مِنْ عُرى ، اَوْ اَشْبَعَ جايعُهُمْفَلْيَقُمْ حَتّى اُكافِيهِ)).
((آرى ، كسى كه به فردى از اهل بيت من پناه داده يا نيكى نموده و يا او را پوشانده و ياغذا داده ، اكنون برخيز تا پاداش او را بدهم )).
انسانهايى كه اينگونه كارها را كرده اند، برمى خيزند، از سوى خدا به پيامبر (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) ندا مى رسد كه اى حبيب من ! پاداش آنان را به تو واگذاردم ،آنان را در هرجاى بهشت مى خواهى ، ساكن كن .
امام صادق (عليه السلام ) در ادامه سخنش فرمود:((پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )آنان را در جايگاه ((وسيله )) ساكن كند، همانجا كه حجابى بين ساكنان آن با محمّد (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) و اهلبيتش نيست )). (38)
12 - پسرم ! بر تو باد به اين صفت كه از فقها و علما، احترام كنى و مقام آنان را ارجنهى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((هركس فقيه مسلمانى را احترام كند، خداوند در روز قيامت ، در حالى كه از او راضى استبا او ملاقات مى نمايد و هركس فقيه مسلمانى را اهانت كند، خداوند در حالى كه نسبت به اوخشمگين است ، با او ملاقات مى نمايد)).
13 - پسرم ! بر تو باد كه در تحصيل علم و تفقّه در دين ، كوشش بسيار كنى كه امير مؤمنان على (عليه السلام ) به فرزندش فرمود:
((در دين تفقّه كن (و آن را بشناس )؛ زيرا ((فقها)) وارثان پيامبران هستند و براى جويندهعلم ، آنچه در آسمانها و زمين هست ، حتّى پرنده آسمان و ماهى دريا، طلب آمرزش ‍ مى كنند وفرشتگان ، بال و پر خود را براى جوينده علم پهن مى كنند تا به اين وسيله خشنودىخدا را به دست آوردند)). (39)
14 - پسرم ! از كتمان و پوشاندن علم و دانش ، بپرهيز و آن را از طالبان و شايستگان ،دريغ مدار و در نشر آن مضايقه مكن كه خداوند مى فرمايد:
(اِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما اَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَالْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنّاسِ فِىالْكِتابِ اءُوْلئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ ). (40)
((كسانى كه دلايل روشن و وسيله هدايتى را كهنازل كرده ايم ، بعد از آنكه در كتاب براى مردم بيان ساختيم ، كتمان مى كنند، خدا آنانرا لعنت مى كند و همه لعن كنندگان نيز آنان را لعن مى نمايند)).
و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((اِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِى اُمَّتى فَلْيَظْهَرِ الْعالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّهِتَعالى وَالْمَلا ئكَةِ وَالنّاسِ اَجْمَعِينَ)). (41)
((هنگامى كه بدعتها آشكار شود، بر عالم لازم است كه علم خود را آشكار سازد، ولى اگركتمان كند لعنت خدا و فرشتگان و همه انسانها بر او باد)).
نيز فرمود:((حكمت را به غير اهلش ندهيد كه به حكمت ، ظلم شود و از اهلش دريغ نداريدكه به آنان ظلم نماييد)). (42)
15 - پسرم ! بر تو باد به تلاوت آيات قرآن و انديشيدن در معانى قرآن و بجا آوردناوامر قرآن و اجتناب از آنچه قرآن از آن نهى كرده است و از اخبار و آثار پيامبر (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) پيروى كن و درباره مطالب بلند آنها كاوش و بررسى داشتهباش و آخرين دقت لازم را در فهم معانى آنها انجام بده و من براى تو كتابهاى متعدّدىتحرير كردم و در اختيار تو قرار دادم ، همه اين مطالب كه گفته شد، مربوط به تواست .
در ياد من باش
و اما آنچه سودش با من رابطه دارد و به من مى رسد:
1 - با من عهد كن كه در بعضى از اوقات ، مرا ياد كنى و به من ترحّم نمايى و پاداش ‍قسمتى از اعمال نيك خود را براى من هديه كنى .
2 - مرا از خاطرت فراموش مكن تا افراد باوفا، تو را به پيمان شكنى و بى وفايىنسبت دهند و بيش از اندازه در ياد من مباش تا صاحبان عزم و اراده قوى ، تو را به عجز وناتوانى ، نسبت دهند، بلكه در نشستهاى تنهايى و بعد از نمازهايت ، مرا ياد كن .
3 - ديون مرا بپرداز و تعهّدات لازم مرا انجام بده .
4 - به اندازه امكان ، كنار قبرم بيا و مقدارى از قرآن را كنار قبرم بخوان .
5 - هركتابى راكه تاءليف كرده ام ولى قبل از اتمام ، حكم الهى (مرگ ) به سراغم آمد،آنهارا تكميل كرده وازنواقص و خطاها، تهذيب كن ، اين است وصيت من به تو، خداوند بعداز من ، يار و ياور تو است و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد. (43) (پايانوصيّت )
كتاب حاضر
اين كتاب به نام ((اَلمُستجادُ من كتاب الارشاد)) موسوم شده و خلاصه و برگزيده اى ازكتاب وزين ((الارشاد)) تاءليف استاد اعظم شيخ مفيد (متوفاى 413 ه -. ق .) است كهنگاهى گذرا بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام ) از امام على ( عليه السلام ) تاحضرت مهدى (عج ) مى باشد، كه در نوع خود، بسيار عميق ، پر مطلب و جالب است .
علاّمه خبير حاج آقا بزرگ تهرانى - رضوانُاللّه عَلَيه - در كتاب نفيس ((الذّريعه ))،درباره اين كتاب ، چنين مى نويسد:((المستجاد من كتاب الارشاد، خلاصه اى از كتاب ارشادشيخ مفيد (؛ ) است ، من آن را در نجف اشرف در نزد سيد محمّد، سبط حاج سيد حسين كوهكمرى ديدم ، اين كتاب به خطّ ((ابوالخير محمّد بن عيسى بن رفيع امامى )) مى باشد كهوى آن را در تاريخ يازدهم صفر سال 982 هجرى قمرى ، به پايان رسانده و ازحواشى و توضيحات كاتب ، استفاده مى شود كه او از علماى برجسته بوده است )).
و در اين نسخه از قول كاتب نامبرده نوشته شده است كه :((اين كتاب از تصنيفات آيت اللّهعلاّمه حلّى مى باشد)). و در آخر كتاب ، تاريخ پايان تاءليف اين كتاب ذكر شده است كهساعت آخر روز دوشنبه چهاردهم ربيع الاوّل سال 682 هجرى قمرى بوده است . (44)
نگارنده گويد: اين كتاب چند سالقبل ، همراه پنج كتاب ديگر كه در يك جلد به قطع جيبى چاپ شده به نام ((مجموعة نفيسةحاوية لرسائل شريفه )) به دستم رسيد.
اين مجموعه ، بنا به دستور فقيد سعيد، حضرت آيت اللّه العظمى سيد شهاب الدّينمرعشى نجفى - قُدِّسَ سِرُّه - توسّط انتشارات بصيرتى در قم ، چاپ و منتشر شده است ،معظم له در مقدّمه اين مجموعه ، در شاءن آن مى گويد:((اين رساله ها و كتابهاى شريف ، ازكتب مهم و مورد وثوق است كه قلمهاى بزرگان اسلام و استوانه هاى فقه ، حديث ، تاريخو رجال ، آنها را به زيور تحرير درآورده است و از درگاه خداى بزرگ ، شكر و سپاس ‍مى كنم كه توفيق دستيابى به اين مجموعه را يافته ام )).
سپس براى ناشر دعا مى كند كه اقدام به چاپ و نشر آن نموده است .
پس از آن معظم له در تاريخ ماه رمضان 1396 هجرى قمرى پايان مقدمه و مطلب فوق رابه امضا ومهر شريف خود مزيّن فرموده است .
متن عربى كتاب حاضر (پنجمين كتاب مجموعه مذكور) داراى 267 صفحه به قطع جيبىاست كه به خطّ عبدالرّحيم بن ابى الفضل افشارى زنجانى در نيمه شعبان 1393 هجرىقمرى / 1352 شمسى پايان يافته است .
كتاب ارشاد مفيد
علاّمه بزرگ و استاد اعظم محمد بن محمد بن نعمان حارثى بغدادى معروف به ((شيخ مفى-د)) از مراجع بزرگ و رئيس جهان تشيّع در عصر خود بود كه در يازدهم ذيقعدهسال 338 يا 336 هجرى قمرى در روستاى ((سويقه ابن بصرى )) از توابع ((عكبرا))كه در ده فرسخى شمال بغداد، قرار گرفته ، متولّد شد و بهسال 413 هجرى قمرى در بغداد درگذشت و قبر شريفش در حرم كاظمين (عليهماالسلام )مى باشد. او تاءليفات بسيار دارد، يكى از تاءليفات او كتاب شريف ((الارشاد فىمعرفة حجج اللّه على العباد)) معروف به ((ارشاد مفيد)) است ، اين كتاب مكرّر چاپ شدهاست و يكبار در اوايل قرن دوازده هجرى ، توسّط مولا محمد مسيح كاشانى ، معروف به((مولا مسيحا)) (شاگرد و داماد محقّق حسين خوانسارى ) ترجمه شده و به نام ((تحفةالسليمانيّه )) به اسم شاه سليمان صفوى ، بهسال 1303 در ايران به چاپ رسيده است . (45) و اخيرا اين كتاب ترجمه شده و دردسترس است .
ذكر مطلب فوق پيرامون كتاب ((ارشاد مفيد)) براى آن بود كه دانسته شود كتاب حاضر،تلخيص و انتخاب با مقدارى تغييرات ، از همان كتاب ارشاد مفيد است كه توسّط علامهحِلّى - قدس سرّه - انجام گرفته و در حقيقت ، اين كتاب منسوب به دو نفر از علماى معتبر وبرجسته شيعه است و نظر به اينكه علاّمه حِلّى آن را تهذيب وتكميل كرده ، به نام وى طبع و منتشر شده است .
خدا را شكر كه توفيق ترجمه آن به فارسى ، نصيبم شد و به اين افتخارنايل شدم كه زبان و قلمم همواره پيرامون زندگى محمّد وآل محمّد - صلوات اللّه عليهم اجمعين - به كار افتد و خوشه چين خرمنفضايل آنان باشم .
يادآور مى شوم كه گاهى عبارات كتاب ، نياز به توضيح داشت كه در پاورقى و گاهىدر متن ميان پرانتز، به آن پرداخته شد. و نيز يادآورى مى شود چنانكه مؤ لف معظم(علاّمه حِلّى ) كرارا خاطرنشان كرده اند، بناى اين كتاب بر اختصار است ، از اين رو درمورد شهادت امامان (عليهم السلام ) غالبا به ذكر تاريخ رحلت آنان اكتفا شده ، بهاينكه همه آنان جز حضرت مهدى - سَلاُاللّه عَلَيه - يا با شمشير و يا با زهر، به شهادترسيدند و اين از درسهاى بزرگ زندگى آنان است كه در راستاى دين همواره به مبارزهبا طاغوتيان برخاستند و هيچ گاه تسليم ظلم و ستم نشدند تا اينكه در اين راه بهشهادت رسيدند. به هرحال ، بايد گفت : اين كتاب فهرستى گذرا بر زندگى دوازدهامام (عليهم السلام ) است .
مطلب ديگر اينكه : چون مؤ لّف كتاب ، از مراجع ورجال بزرگ جهان تشيّع است و همانند فروغى تابان در پيشانى فرهنگ اسلام ، مىدرخشد، شرح مختصرى از زندگى او را در مقدمه آورديم تا از زندگى فرهنگ ساز او نيزبهره مند گرديم .
قم - محمد محمدى اشتهاردى
جمادى الاولى 1409 - ديماه 1367
مقدّمه مؤ لّف
حمد و سپاس سزاى خداوند عظيم الشاءن است ؛ خدايى كه توانا و صاحب انواع مواهب ونعمتها و بزرگواريهاست ؛ خدايى كه ما را به وسيله سرور پيامبران و سرلوحهپاكمردان و سرسلسله برگزيدگان حضرت محمّد مصطفى (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) او كه گراميترين همه جهانيان و برگزيده پروردگار هستى است هدايت فرمود.
حمد و سپاس خداوندى را كه ما را (از راههاى گمراهى و سقوط) حفظ نمود، به وسيلهبرترين اوليا و شريفترين اوصيا، پيشواى پرهيزگاران حضرت على مرتضى امير مؤمنان وبرترين راست قامتان درگاه حق ، صلوات ابدى و هميشگى خدا بر اين دو و برآل اين دو، امامان دين و راهنمايان مسلمانان و بر اصحاب آنان ، آنان كه شريف و گرامىهستند و بر تابعين آنان كه پيرو نيك و در مسير حقّ، تا روز قيامت هستند.
نام و محتواى اين كتاب
اما بعد، اين كتاب ، حاوى نامهاى امامان معصوم (عليهم السلام ) و تاريخ عمر شريف آنان وذكر قبر و مزارشان و ذكر نام فرزندان آنان و يادآورى پاره اى از سرگذشت آنان استكه آگاهى به آن پرفايده و آموزنده است تا آنان كه خواهان رشد و تعالى هستند، مقامارجمند پيامبر و آلش (عليهم السلام ) را بشناسند و در پرتو اين شناخت ، فرق بينادّعا(ى خشك ) و اعتقاد (باور حقيقى ) آشكار گردد.
نام اين كتاب ،عبارت است از:((المستجادمن كتاب الارشاد))(تلخيص و انتخاب نيكى ازكتابارشاد)،خداوند،توفيق دهنده و سامان بخش است و جزا دهنده روز رستاخيز مى باشد.
گذرى بر زندگى امام اوّل حضرت على (ع )
ويژگيهاى زندگى على (ع )
1 - على (عليه السلام ) نخستين امام مؤ منين و رهبر مسلمانان و اوّلين خليفه بعد ازرسول خدا، پيامبر راستين و امين اسلام محمّد بن عبداللّه خاتم پيامبران - صلوات خدا بر اوو دودمان پاكش باد - است (46) او كه برادر و پسر عمو و وزير پيامبر (صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) و داماد آن حضرت ؛ يعنى شوهر دخترش حضرت فاطمه زهرا - سلاماللّه عليها - سرور بانوان دو جهان است ، اميرمؤ منان على بن ابيطالب بن عبدالمطلب بنهاشم بن عبد مناف ، سرور اوصيا - بهترين صلوات و سلام بر او باد - .
2 - كنيه على (عليه السلام ) ابوالحسن است ، او در روز جمعه سيزدهم رجبسال سى ام ((عام الفيل )) (ده سال قبل از بعثت ) در مكه در بيت الحرامداخل كعبه خانه خدا، ديده به اين جهان گشود كه هيچ كسقبل از او و بعد از او، در اين خانه خدا تولّد نيافت و نمى يابد و اين نشانگر موهبت واحترام و توجّه خاصّ خداوند به وجود على (عليه السلام ) است و بيانگر مقام بسيار ارجمنداوست .
3 - مادر آن بزرگوار، فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف (س ) است كه براىرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (نيز) همچون يك مادر بود ورسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در دامن او رشد كرد و آن حضرت هميشهسپاسگزار نيكيهاى او بود. فاطمه بنت اسد، در صف نخستين ايمان آورندگان به اسلام ،ايمان آورد و همراه جمعى از مهاجرين با آن حضرت به سوى مدينه هجرت كرد و وقتى كهاز دنيا رفت (47) ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را با پيراهن مخصوص خودكفن نمود تا به وسيله آن از آزار حشرات زمين حفظ گردد و در قبر او(قبل از دفنش ) خوابيد تا بدين وسيله فشار قبر به او نرسد و اقرار به امامت پسرشاميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به او تلقين كرد، تا پس از دفن ، وقتى از او در موردآن سؤ ال شد بتواند پاسخ دهد و اين همه توجّهات مخصوص پيامبر (صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) به مادر على (عليه السلام ) به خاطر آن مقام ارجمندى بود كه او در نزدپروردگار و نزد آن حضرت داشت . اين سرگذشت بين تاريخ نويسان مشهور است .
4 - اميرمؤ منان على (عليه السلام ) و برادرانش (طالب ،عقيل و جعفر) نخستين كسانى هستند كه از دو سو (هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر) ازنسل هاشم بن عبد مناف هستند، به اين خاطر و به خاطر نشو و پرورش آن حضرت در دامانرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وتحصيل كمالات معنوى از او، به دوشرافت نايل گرديد (شرافت نسب و شرافت پرورش وآموزش از دامان فرهنگ ساز رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )).
5 - على (عليه السلام ) نخستين فردى بود كهقبول اسلام كرد و به خدا و رسولش ‍ ايمان آورد و هيچ كس ازاهل بيت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و از اصحاب ، در اين جهت به او نرسيدو او نخستين مردى بود كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را دعوت به اسلامكرد و او آن را پذيرفت و همواره از دين اسلام حمايت مى كرد و با مشركان مبارزه مى نمود واز حريم ايمان دفاع مى كرد و گمراهان و سركشان را سركوب مى نمود و دستورات دين وقرآن را منتشر مى ساخت و به عدالت ، حكم مى كرد و به كارهاى نيك دستور مى داد.
6 - على (عليه السلام ) بعد از بعثت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تا رحلتآن حضرت يعنى در طول 23 سال ، همواره همراه ، همراز و همكار پيامبر (صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) بود، در سيزده سال قبل از هجرت (در بحران مبارزه شديد با مشركان ) شريكتنگاتنگ غمهاى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، بيشترين دشواريها ورنجهاى اين دوره را تحمّل نمود و ده سال بعد از هجرت به سوى مدينه ، يگانه مدافعاسلام و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از شر مشركان بود و براى حفظ جان (وهدف ) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با كافران جنگيد و در اين راستا جانش را درطبق اخلاص نهاد و فداى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سپر بلا براى اسلامنمود و اين شيوه ادامه داشت تا آن هنگام كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )رحلت كرد و خداوند او را به سوى بهشت خود برد و در ارجمندترين جايگاه بهشتى ،جايش داد، هنگام رحلت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) 33سال داشت .
امت اسلام درباره امامت على (عليه السلام ) در همان روز رحلت پيامبر (صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) اختلاف نمودند، شيعيان او يعنى همه بنى هاشم و (افراد برجسته اى مانند:)سلمان ، عمّار، ابوذر، مقداد، خزيمة بن ثابت (ذوالشّهادتين )، ابوايّوب انصارى ، جابربن عبداللّه انصارى ، ابوسعيد خدرى . و امثال آنان از بزرگان مهاجر و انصار، معتقدبودند كه على (عليه السلام ) خليفه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد ازآن حضرت است و امام برحق مى باشد؛ زيرا او درفضايل و راءى و كمالات بر همگان سبقت و برترى دارد، هم در ايمان و هم در علم و آگاهىبه احكام و هم در جهاد و مبارزه با دشمنان ، بر همه پيشى گرفته است و در زهد وپارسايى و خير و صلاح ، بين او و ديگران ، فاصله بسيار بود و اصلاً ديگران را نمىشد با او مقايسه كرد و در قرب منزلت و خويشاوندى به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آلهو سلّم ) هيچ كس چون او نبود.
آيه ولايت
صرف نظر از اين امور، خداوند در قرآن ، به ولايت و امامت او تصريح كرده ، آنجا كه مىخوانيم :
(اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذيِنَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْراكِعُونَ ). (48)
((سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آوردند و نماز را برپامى دارند و در حال ركوع ، زكات مى پردازند)).
و (بر مطلعين ) آشكار است كه غير از على (عليه السلام ) كسى نبود كه در ركوع ،صدقه بدهد (49) و به اتفاق ارباب لغت ، واژه ((ولىّ)) به معناى ((برتر وسزاوارتر)) است و وقتى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) به حكم قرآن برترين وسزاوارترين بوده و بر خود مردم اَوْلى و سزاوارتر باشد - زيرا به تصريح قرآن(در آيه فوق ) اين موهبت به او داده شده - در اين صورت بدون هرگونه ابهام واجب استكه همه مردم از او اطاعت كنند، چنانكه اطاعت آنان از خدا ورسول خدا واجب مى باشد.
آيه انذار
دليل ديگر حديث ((يومُ الدّار)) است كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرزندان ونوادگان عبدالمطلب را (در آغاز بعثت ) براى دعوت به اسلام در خانه اش جمعكرد (50) آنان در آن روز چهل مرد - يكى كمتر يا يكى زيادتر - بودند (چنانكه محدّثينذكر كرده اند) و سپس به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ! خداوند مرا به پيامبرىبر همه مردم جهان برانگيخت و بخصوص مرا پيامبر شما نمود، و فرمود:
(وَاَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاقْرَبِينَ ) (51) ؛ ((و خويشاوندان نزديكت را انذار كن )).
و من شما را به دو كلمه اى كه گفتن آن در زبان آسان است ، ولى در ميزان گران و سنگينمى باشد و شما در پرتو اين دو كلمه ، سرور عرب و عجم خواهيد شد و همه امّتها بهخاطر اين دو كلمه مطيع شماخواهند گرديد و شما در پرتو آن وارد بهشت مى شويد و ازآتش دوزخ ، نجات مى يابيد، دعوت مى كنم و آن دو كلمه عبارت است از:
الف : گواهى به يكتايى و بى همتايى خدا.
ب : گواهى به اينكه من رسول خدا هستم .
هر آن كس پاسخ مثبت به اين دعوتم بدهد و در پيشبرد اين دعوت مرا يارى كند، او برادر،وصىّ و وزير و وارث من ، بعد از من است .
در ميان آن جمعيّت (چهل نفر) هيچ كس به اين دعوت ، پاسخ نداد تنها امير مؤ منان على(عليه السلام ) از ميان آن جمعيت ، در پيش روىرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخاست ، با اينكه كوچكترين آنان از نظرسال (52) بود و ساق پايش از ساق پاى همه آنان نازكتر و ناتوانترين آنان به چشممى خورد (53) ، گفت : ((اى رسول خدا! من تو را در اين راستا يارى مى كنم )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:
((اِجْلِسْ فَاَنْتَ اَخِى وَوَصِيّى وَوَزِيرِى وَوارِثى وَخَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى )).
((بنشين كه تو برادر من و وصىّ من و وزير و وارث و جانشين من بعد از من هستى )).
و اين ، گفتار صريح و روشنى است در مورد جانشينى على (عليه السلام ) .
حديث غدير
دليل ديگر، گفتار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ماجراى ((غدير خُمّ)) استكه همه امّت اسلامى براى شنيدن سخن آن حضرت در سرزمين غدير، اجتماع كردند. (54) پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ضمن گفتارش به آنان فرمود:((اَلَسْتُ اَوْلىبِكُمْ مِنْكُمْ بِاَنْفُسِكُمْ؛ آيا من به شما از خودتان به خودتان برتر و سزاوارتر نيستم؟))
همه در پاسخ گفتند:((آرى ، خدا را گواه مى گيريم )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دنبال اين سخن ، بدون فاصله فرمود:((مَنْكُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ؛ ((هركس كه من مولا و رهبر او هستم ، پس على (عليه السلام ) مولا ورهبر اوست )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با اين سخن ، اطاعت از على (عليه السلام ) وولايتش (يعنى رهبرى و فرمانروائيش ) را بر اُمّت واجب كرد چنانكه اطاعت و فرمانروايىخودش بر آنان واجب ، بود و در اين مورد از آنان اقرار گرفت و آنان انكار نكردند. و اينجريان نيز دليل روشنى بر امامت و جانشينى على (عليه السلام ) است و هيچ گونهابهامى در آن نيست .
حديث مَنْزلَت
دليل ديگر ((حديث مَنْزِلَت )) است كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كهبا سپاه اسلام روانه سرزمين تبوك (در سال نهم هجرت ) بود به على (عليه السلام )رو كرد و فرمود:
((اَنْتَ مِنِّى بِمَنْزَلَةِ هارُونُ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدِى )).
((نسبت مقام تو به من ، همانند نسبت مقام هارون به موسى (عليه السلام ) است ، با اينفرق كه بعد از من ، پيامبرى نخواهد بود)).
با اين بيان ، مقام وزارت و اختصاص در دوستى و برترى بر همگان و جانشينى آنحضرت در زمان حيات پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعد از حياتش را فرض وثابت كرد، چنانكه قرآن به همه اين ويژگيها در مورد هارون نسبت به موسى (عليهالسلام ) گواهى مى دهد، خداوند در اين باره مى فرمايد موسى گفت :
(وَاجْعَلْ لِى وَزِيرا مِنْ اَهْلى # هارُونَ اَخِى # اشْدُدْ بِهِ اَزْرِى # وَاَشْرِكْهُ فِى اَمْرِى # كَىْنُسَبِّحَكَ كَثِيرا # وَنَذْكُرَكَ كَثِيرا # اِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيِرا ). (55)
((خدايا! وزيرى از خاندانم براى من قرار ده ، برادرم هارون را، به وسيله او پشتم رامحكم كن ، او را در كار من شريك گردان تا تو را بسيار تسبيح گوييم و تو را بسيارياد كنيم ، چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بوده اى )).
خداوند در پاسخ به درخواست موسى (عليه السلام ) فرمود:(... قَدْ اُوتِيتَ سُؤْلَكَ يامُوسى ) (56) ؛ ((آنچه را خواسته اى به تو داده شد اى موسى )).
مطابق اين آيات ، شركت هارون (عليه السلام ) با موسى (عليه السلام ) در نبوّت ووزارت براى اجراى رسالت و پشتيبانى محكم هارون از موسى (عليه السلام ) ثابت شد.
و موسى در مورد خلافت و جانشينى هارون ، به خدا عرض كرد:
(... اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَاَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ). (57)
((جانشين من در ميان قوم من باش (و آنان را) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى منما)).
به اين ترتيب ، خلافت هارون از جانب موسى (عليه السلام ) مطابق آيات روشن قرآن ،ثابت شد.
با توجّه به اين جريان ، وقتى كه پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) براىامير مؤ منان على (عليه السلام ) همه ويژگيهاى هارون ، نسبت به موسى (عليه السلام )را قرار داد و على (عليه السلام ) را همچون هارون (جز در مقام نبوّت ) دانست ، معنايش ‍ درحقيقت اين است كه بر على (عليه السلام ) عهده دارى وزارت و پشتيبانى استوار ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب مى گردد و برترى على (عليه السلام )بر ديگران روشن مى شود و پيوند ناگسستنى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) باعلى (عليه السلام ) آشكار مى گردد، سپس خلافت و جانشينى على (عليه السلام ) ازپيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ثبوت مى رسد؛ زيرا به استثناى خصوصنبوّت نه غير آن همه مقامات هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) براى على (عليهالسلام ) نسبت به پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه از جمله آن جانشينىهارون نسبت به موسى باشد، ثابت مى گردد، خلافت در زمان حيات پيامبر (صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) طبق صريح گفتار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ثابت مىشود و خلافت بعد از رحلت آن حضرت نيز از استثناء خصوص نبوّت ، استفاده مى شود(زيرا پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) )فرمود:((بعد از من پيامبرى نخواهد آمد)).
مفهومش اين است كه على (عليه السلام ) غير از مقام نبوّت ، تمام مقامات ديگر، از جملهجانشينى - حتى بعد از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) - را دارد (اين بود چندنمونه از دلايل روشن كه بيانگر حقّانيت امامت و خلافت على (عليه السلام ) بود) وامثال اين دلايل بسيار است كه براى رعايت اختصار، از آنها خوددارى شد.
نگاهى به فراز و نشيبهاى زندگى على (ع ) بعد از پيامبر (ص )
امامت على (عليه السلام ) بعد از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سىسال طول كشيد، در اين سى سال ، 24 سال و چند ماه بر اساس تقيّه و مدارا با آنان كهبرسر كار بودند، بسر برد، و از دخالت در احكام و بيان حقايق ، ممنوع بود و پنجسال و چند ماه كه (زمام امور مسلمين را به دست گرفت )اشتغال به جهاد با منافقين از بيعت شكنان (مانند طلحه و زبير) و منحرفين از حقّ(مثل معاويه و پيروانش ) و خارج شدگان از دين (مانند خوارج ) داشت و گرفتار آشوبگمراهان بود، چنانكه پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سيزدهسال در دوران نبوّتش (در مكّه ) همواره در ترس و زندان و فرار و دورى از اجتماع بود ونمى توانست با كافران ، پيكار كند و قدرت آن را نداشت كه مسلمين را از آزار و شكنجهآنان محافظت نمايد، سرانجام (از مكّه به سوى مدينه ) هجرت كرده و دهسال در مدينه به جهاد با مشركان پرداخت و گرفتار كارشكنيهاى منافقين بود تا اينكهاز دنيا رحلت كرد و خداوند او را در بهشت برين ساكن نمود.
جريان شهادت على (ع )
حضرت على (عليه السلام ) قبل از سپيده دم شب جمعه 21 ماه رمضانسال چهلم هجرت ، دار دنيا را وداع كرد، و بر اثر ضربتى كه بر فرقش زدند بهشهادت رسيد، اين ضربت را ((ابن ملجم مرادى )) - لعنت خدا بر او باد - در مسجد كوفهبر آن حضرت وارد ساخت ، امام على (عليه السلام ) سحر شب نوزدهم ماه رمضانسال چهلم هجرت ، از خانه به سوى مسجد روانه شد، ابن ملجم از آغاز آن شب در كمين آنحضرت بود، آن حضرت (طبق معمول ) به مسجد آمد ومثل هميشه خفتگان را براى نماز بيدار مى كرد، ابن ملجم در ميان خفتگان بيدار بود وى خودرا به خواب زده و كارش را پنهان نموده بود كه ناگهان برخاست و به على (عليهالسلام ) حمله كرد و شمشير زهرآگين خود را بر فرق مقدّس على (عليه السلام ) واردنمود. على (عليه السلام ) پس از اين حادثه ، بسترى شد تا اينكه در ثلث آخر شب بيستو يكم ، مظلومانه به لقاى حق پيوست و شهد شهادت نوشيد [ولى طبق مدارك متعدد، آنحضرت در محراب عبادت ، هنگام نماز، ضربت خورد]. (58)
آن بزرگوار قبلاً از چنين حادثه اى آگاه بود و به مردم خبر مى داد، (چنانكه در اين بارهرواياتى ذكر مى شود). به دستور خود آن حضرت ، كارغسل و كفن نمودن آن حضرت را دو پسرش حسن و حسين (عليهماالسلام ) انجام دادند، سپسجنازه آن حضرت را به سوى سرزمين ((غرى )) يعنى نجف كوفه بردند و در آنجا به خاكسپردند و طبق وصيت آن حضرت ، قبرش را پنهان نمودند) زيرا آن حضرت مى دانست كهبعد از او، بنى اميّه روى كار مى آيند و بر اثر دشمنى و كينه توزى و خباثتى كه دارندبه هرگونه كار زشت (حتى نبش قبر و توهين به جنازه ) دست مى زنند، از اين رو قبر آنحضرت در دوران زمامدارى بنى اميّه ، همچنان مخفى بود تا اينكه امام صادق (عليه السلام) پس از روى كار آمدن بنى عباس ، آن را نشان داد (59) وقتى كه از مدينه به سوى((حيره )) (سه منزلى كوفه ) براى ديدار منصور دوانيقى ، رهسپار بود، قبر على (عليهالسلام ) را زيارت كرد، به اين ترتيب ، شيعيان ، قبر آن حضرت را شناختند و دريافتندكه آنجا محل زيارت اوست (درود بى كران خداوند بر او و بر دودمان پاكش باد) او هنگامشهادت 63 سال داشت .
خبرهاى غيبى على (ع ) در مورد قاتلش
در اينجا به چند نمونه از گفتارى كه على (عليه السلام ) در مورد شهادت خود،قبل از وقوعش خبر داده و بيانگر آن است كه آن بزرگوار به حوادث آينده آگاهى داشتهتوجّه كنيد:
1 - ((ابوالطفيل ، عامر بن واثله )) مى گويد:((اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مردم رابراى بيعت به گرد خود آورد (60) ، عبدالرّحمن بن ملجم مرادى - لعنت خدا بر او باد -بر آن حضرت وارد شد تا بيعت كند، على (عليه السلام ) دوبار يا سه بار، او رابرگرداند، او باز آمد و سرانجام بيعت كرد، آن بزرگوار هنگام بيعت با ابن ملجم ،فرمود: چه چيز جلوگيرى مى كند بدبخت ترين اين امت را (از اينكه راه صحيح برود)سوگند به خداوندى كه جانم در دست اوست قطعا تو اين را با اين (محاسنم را با خونسرم ) رنگين مى كنى ، هنگام گفتن اين جمله ، دستش را بر صورت و سرش نهاد، وقتى كهابن ملجم برگشت و از آنجا رفت ، على (عليه السلام ) (خطاب به خود) فرمود:

اُشْدُدْ حَيازِ يمَكَ لِلْمَوْتِ
فَاِنَّ الْمَوْتَ لاِقيك
وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ
اِذا حَلَّ بَوادِيكَ
كمرت را براى مرگ ، محكم ببند؛ زيرا مرگ با تو ملاقات خواهد كرد و از كشته شدن ،آنگاه كه بر تو وارد شد، بى تابى مكن )). (61)
2 - ((اصبغ بن نُباته )) مى گويد:((ابن ملجم ، همراه ديگران براى بيعت با على (عليهالسلام ) به حضور آن حضرت آمد و بيعت كرد و سپس به راه افتاد كه برود، على (عليهالسلام ) او را طلبيد و بارديگر بيعت محكم و اطمينان بخشى از او گرفت و با تاءكيدبه او سفارش كرد كه مكر و حيله نكند و بيعتش را نشكند، او نيز چنين قولى داد و از آنجارفت ، چند قدمى برنداشته بود كه براى بار سوّم ، على (عليه السلام ) او را طلبيد وباز بيعت محكمى از او گرفت و تاءكيد كرد كه نيرنگ نكند و بيعتش را حفظ نمايد.
((ابن ملجم )) گفت : اى اميرمؤ منان ! سوگند به خدا نديدم كه اينگونه برخورد را بااحدى - جز من - كرده باشى ، على (عليه السلام ) در پاسخ او اين شعر را خواند:
اُرِيدُ حَياتُهُ (62) وَيُرِيدُ قَتْلِى
عَذِيرُكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرادٍ
((من زندگى او را مى خواهم ، ولى او كشتن مرا، عذر خود را نسبت به دوست مرادىبياور)). (63)
سپس فرمود:((اى پسر ملجم ! برو كه سوگند به خدا! نمى بينم تو را كه به آنچه (درمورد بيعت خود با من ) گفتى ، وفادار بمانى )).
3 - ((معلّى بن زياد)) مى گويد:((عبدالرّحمان بن ملجم ، به حضور اميرمؤ منان على (عليهالسلام ) آمد، از آن حضرت درخواست مركبى كرد كه بر آن سوار شود، عرض كرد: مركبىبه من بده تا بر آن سوار گردم .
على (عليه السلام ) به او نگريست و فرمود:((تو عبدالرّحمان پسر ملجم مرادى هستى ؟))،ابن ملجم گفت : آرى .
بار ديگر پرسيد:((تو عبدالرّحمان هستى ؟))، او گفت : آرى .
على (عليه السلام ) به غزوان (يكى از خدمتكاران ) فرمود: مركب سرخ رنگى را در اختيارابن ملجم بگذار.
((غزوان ))، اسب سرخ رنگى را آورد و در اختيار ابن ملجم گذارد، او سوار بر آن شد وافسارش را گرفت و از آنجا رفت ، على (عليه السلام ) (همان شعر را كه در روايتقبل ذكر شد) گفت :
اُرِيدُ حَياتُهُ وَيُرِيدُ قَتْلِى
عَذِيرُكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرادٍ
((من زندگى او را مى خواهم واو كشتن مرا عذر خود را نسبت به دوست مرادى بياور))
تا اينكه مى گويد: وقتى كه آن ضربت را بر فرق على (عليه السلام ) وارد ساخت ، اورا كه از مسجد گريخته بود، دستگير كردند و به حضور على (عليه السلام ) آوردند،على (عليه السلام ) فرمود:((سوگند به خدا! من آن نيكيهايى كه به تو مى كردم ، مىدانستم كه تو قاتل من هستى ، ولى خواستم در پيشگاه خدا، حجّت را بر تو تمام كنم )).
4 - ((حسن بصرى )) مى گويد: امير مؤ منان على (عليه السلام ) در آن شبى كه صبح آنضربت خورد، همه شب را بيدار بود و آن شب برخلاف عادتى كه داشت براى اداى نمازشب به مسجد نرفت ، دخترش اُمّ كلثوم پرسيد: چه باعث شده كه امشب به خواب نمى روى؟
على (عليه السلام ) فرمود: اگر امشب را به صبح آورم ، كشته خواهم شد.
تا اينكه ((ابن نباح )) (اذان گوى آن حضرت ) به مسجد آمد و اذان نماز صبح را گفت ،على (عليه السلام ) از خانه اُمّ كلثوم به سوى مسجد روانه شد، چند قدمى برنداشتهبود كه بازگشت ، اُمّ كلثوم به آن حضرت عرض كرد: دستور بده تا جُعده (64) درمسجد با مردم نماز بخواند، فرمود: آرى دستور دهيد تا جعده بر مردم نماز بخواند، سپسفرمود: راه گريزى از مرگ نيست و به سوى مسجد حركت كرد. ابن ملجم آن شب را تاصبح بيدار مانده بود و در انتظار و كمين على (عليه السلام ) بسر مى برد، وقتى كهنسيم سحر وزيد، ابن ملجم خوابش برد، على (عليه السلام ) وارد مسجد شد و با پاى خوداو را حركت داد و فرمود:((نماز!)).
ابن ملجم برخاست (و آن حضرت را غافلگير كرد) و ضربت بر او وارد نمود.
5 - در حديث ديگر آمده : اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن شب را تا صبح بيدار بود ومكرّر از خانه بيرون مى آمد و به آسمان مى نگريست و مى گفت :
((وَاللّهِ ماكَذِبْتُ وَلا كُذِّبْتُ وَاِنَّهَا الَّيْلَةُ الَّتِى وُعِدْتُ بِها)).
((سوگند به خدا! دروغ نگفته ام و به من دروغ نگفته اند، اين همان شبى است كه وعده(كشته شدن در) آن ، به من داده شده است )).
سپس به بستر خود باز مى گشت ، وقتى كه سپيده سحر طلوع كرد، كمربندش را محكمبست و از اطاق بيرون آمد تا به سوى مسجد حركت كند، در حالى كه اين دو شعر را (كهقبلاً ذكر شد) مى خواند:
اُشْدُدْ حَيازِ يمَكَ لِلْمَوْتِ
فَاِنَّ الْمَوْتَ لاقيِكَ
وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ
اِذا حَلَّ بَوادِيكَ
((كمر خود را براى مرگ محكم ببند، چرا كه به ناچار مرگ با تو ديدار كند و از كشتهشدن مهراس و بى تابى مكن ، آن هنگام كه بر تو وارد شود)).
وقتى كه به صحن خانه (حياط) رسيد، مرغابيها به سوى او آمدند و نعره و فرياد مىزدند (افرادى كه درخانه بودند) آنها را از حضرت دور مى كردند،اميرمؤ منان ( عليهالسلام ) به آنها فرمود:((دَعُوهُنَّ فَاِنَّهُنَّ نوايحٌ؛ آنها را رها كنيد كه نوحه گرانند)). پسبيرون رفت و (همان شب ) ضربت شهادت خورد.
پيمان توطئه ابن مُلْجم با هم مسلكان خود
در اينجا به ذكر نمونه هايى از رواياتى كه بيانگر انگيزه و چگونگىقتل امام على ( عليه السلام ) است توجّه كنيد:
1 - سيره نويسان مانند ابومخنف و اسماعيل بن راشد و ... مى نويسند:
گروهى از خوارج در مكّه اجتماع كردند و با هم به گفتگو پرداختند و از زمامداران يادكردند و رفتار آنها را زشت شمردند و از نهروانيان (كه در جنگ با على ( عليه السلام )به هلاكت رسيده بودند) ياد كردند و اظهار ناراحتى و تاءثّر نمودند تا اينكه بعضى ازآنان گفتند: خوب است ما جان خود را به خدا بفروشيم و نزد اين زمامداران گمراه برويم ودر كمين آنان قرار گيريم و آنان را بكشيم و مردم شهرها را از دست آنان آسوده كنيم وانتقام خون برادران شهيدمان را كه در نهروان كشته شده اند بگيريم !!!
همه آنان اين پيشنهاد را پذيرفتند و هم پيمان شدند كه پس از مراسم حجّ، طرح خود رادنبال كنند.
در اين اجتماع ، (65) ((عبدالرّحمن بن ملجم )) گفت : من شما را از دست على آسوده مى كنم وعهده دار كشتن او مى شوم .
((برك بن عبداللّه تميمى )): پيشنهاد كرد كه كشتن معاويه با من .
و ((عمرو بن بكر تميمى )) گفت : من شما را از شرّ عمروعاص ، آسوده مى سازم و عهده داركشتن او مى شوم .
اين سه نفر با هم پيمان محكم بستند و بر اجراى آن ، اصرار ورزيدند و در مورد وقتاجراى اين توطئه ، هر سه توافق كردند كه شب نوزدهم ماه رمضان ، به آن اقدام نمايند وسپس از همديگر جدا شدند و در انتظار اجراى توطئه خود بودند. ابن ملجم - لعنت خدا براو - كه از قبيله ((كِنده )) بود با رعايت مخفى كارى ، از مكّه به سوى كوفه رهسپار شد وبا ياران خود در كوفه ملاقات كرد، ولى براى اينكه توطئه اش فاش نشود، آن را بههيچ كس نگفت .
ملاقات ابن ملجم با قُطّام و مهريّه قُطّام
ابن ملجم در كوفه روزى به ديدار يكى از هم مسلكان خود كه از قبيله ((تيم رباب )) بودرفت ، تصادفا قُطّام (زن زيبا چهره ) در آنجا بود، قطّام دختر اخضر تيمى بود كه پدرو برادرش در جنگ نهروان به دست اميرمؤ منان على (عليه السلام ) كشته شده بودند و اواز زيباترين بانوان آن زمان بود، وقتى كه ابن ملجم او را ديد، عاشق و شيفته او شد وعشق او در دلش جاى گرفت ، به طورى كه در همان مجلس از او خواستگارى كرد.
قطام گفت :((چه چيز را مهريّه من قرار مى دهى ؟)).
ابن ملجم گفت :((هرچه را بخواهى آماده ام آن را بپردازم )).
قُطّام گفت :((مهريّه من عبارت است از سه هزار درهم و يك كنيز و يك غلام و كشتن على بنابى طالب )).
ابن ملجم گفت : آنچه گفتى مى پذيرم ، ولى كشتن على را چگونه انجام دهم ؟))
قطام گفت : با به كار بردن حيله و غافلگيرى ، اين كار را انجام بده ، اگر به هدفرسيدى دلم را شفا داده و شاد مى كنى و زندگى خوشى با من خواهى داشت و اگر در اينراه كشته شدى ،((فَما عِنْدَاللّهِ خَيْرٌ لَكَ مِنْ الدُّنْيا وَما فِيها؛ آن پاداشى كه در نزد خدادارى براى تو بهتر از دنيا و آنچه در دنياست )).
ابن ملجم گفت :((سوگند به خدا! من از اين شهر گريخته بودم ، اكنون به اين شهرنيامده ام مگر براى اجراى آنچه از من خواستى كه كشتن على باشد، اين خواسته ات را نيزانجام مى دهم )).
قطام گفت : من نيز تو رادر اين كار مساعدت و يارى مى كنم .
به دنبال اين جريان ، قُطّام براى ((وردان بن مجالد)) كه از قبيله ((تيم رباب )) بود،پيام فرستاد و او رااز جريان آگاه كرد و از او خواست كه ابن ملجم را يارى نمايد. ورداننيز اين پيشنهاد را پذيرفت .
از سوى ديگر، ابن ملجم نزد (يكى از خوارج ) از قبيله اشجع كه نام او ((شبيب بن بجره ))بود رفت و جريان را به او گفت و از او كمك خواست ، شبيب پيشنهاد ابن ملجم را پذيرفت وسرانجام ابن ملجم همراه وردان و شبيب ، به مسجد اعظم كوفه رفتند تا جريان رادنبال كنند. قُطّام در مسجد معتكف شده بود و براى گذراندن اعتكاف خود (66) ، خيمه اى درمسجد براى خود برپا كرده بود، به قُطّام گفتند:((ما راءى خود را بر كشتن اين مرد (على) هماهنگ كرده ايم ))، قطام چند تكّه پارچه حرير طلبيد و سينه هاى آنان را با آن پارچهها محكم بست و آنان شمشيرها را به كمر بسته ، به راه افتادند و كنار درى آمدند كه على(عليه السلام ) از آن در براى نماز وارد مسجد مى شد و در آنجا نشستند، قبلاً اينان ، اشعثابن قيس را نيز از توطئه خود آگاه كرده بودند، او هم كه (از سران خوارج بود)قول يارى به آنان را داده بود و آن شب به آنان پيوست تا آنان را در اجراى توطئهقتل ، كمك كند ( بنابراين شب نوزدهم ماه رمضانسال چهل هجرى ، چهار نفر مرد (ابن ملجم ، وردان ، شبيب و اشعث ) و يك زن يعنى قطامهمديگر را براى اجراى توطئه قتل على (عليه السلام ) مساعدت مى كردند).
وقتى كه ثلث آخر شب فرا رسيد امام على (عليه السلام ) به سوى مسجد آمد (طبقمعمول ) صدا زد: نماز! نماز! در همين وقت ابن ملجم - لعنت خدا بر او - با همراهانش ‍ به آنحضرت حمله كردند، در اين حمله غافلگيرانه ، ابن ملجم شمشير زهرآلودش را بر فرق آنحضرت زد. (67)
از سوى ديگر شبيب - لعنت خدا بر او - شمشيرش را به طرف امام وارد آورد كه خطا رفت وبه طاق مسجد خورد، تروريستها گريختند، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((مراقبباشيد اين مرد (ابن ملجم ) از چنگ شما فرار نكند)).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation