بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نگاهی بر زندگی دوازده امام (ع), علامه حلّى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     ZEND0001 -
     ZEND0002 -
     ZEND0003 -
     ZEND0004 -
     ZEND0005 -
     ZEND0006 -
     ZEND0007 -
     ZEND0008 -
     ZEND0009 -
     ZEND0010 -
     ZEND0011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نگاهى به جهاد و جانبازيهاى على (ع )
جهاد و مبارزه ، اهرم نيرومندى است كه در سايه آن اركان اسلام ، تثبيت مى گردد و باتثبيت اركان ، دستورات و احكام و برنامه هاى دين ، استقرار مى يابد.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در رابطه با جهاد، جايگاه مخصوصى دارد كه ديگران راچنين جايگاهى نيست و در اين مورد، همه تاريخ نويسان و دانشمندان و راويان از تمام مذاهباسلامى اتفاق نظر دارند و در صحت آن هيچ فردى شك و ترديد نمى كند و هيچ انديشمند وهوشيارى ، ترديدى به خود راه نمى دهد، جز بى خبران از اخبار و تاريخ و دشمنانپركينه و ننگين (كه همچون شب پره ، منكر وجود خورشيدند).
چهره على (ع ) در آينه جنگ بدر
به عنوان نمونه ، سلحشورى و فداكارى على (عليه السلام ) را در آينه جنگ بدربنگريم كه داستانش در قرآن ، ذكر شده است ، جنگ بدر، اوّلين جنگى است كه مسلمانان درآن آزمايش شدند (84) و ترس و وحشت آن جنگ ، عدّه اى از دليران اسلام را به كنار مىكشاند و هركدام به بهانه اى شانه خالى مى كردند و خود را از صحنه دور مى نمودندچنانكه قرآن در ترسيم اين موضوع مى فرمايد:
(كَما اَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَانَّ فَريقا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ # يُجادِلُونَكَ فِىالْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَاءنَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ ). (85)
((خشنودى بعضى از شما از چگونگى تقسيم غنايم بدر) همانند آن است كه خداوند تو رااز خانه ات به حق بيرون فرستاد (به سوى ميدان بدر) در حالى كه جمعى از مؤ منانكراهت داشتند. آنان با اينكه مى دانستند، اين فرمان خداست ، باز با تو ستيز مى كردند.(و آنچنان وحشت زده بودند كه ) گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و (آن را با چشمخود) مى نگرند)).
و در تعقيب آيات فوق مى فرمايد:
(وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرا وَرِئاءَ النّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِاللّهِ وَاللّهُبِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ ). (86)
((و مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود از روى هواپرستى و غرور و خودنمايى كردندر برابر مردم (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند و مردم را از راه خدا باز مى داشتند وخداوند به آنچه عمل مى كنند، آگاه است )).
بلكه تا آخر سوره انفال ، سخن از بهانه جويى و شانه خالى كردن عدّه اى است ،اگرچه تعبيرات ، گوناگون است ، ولى از نظر معنا، هماهنگ و داراى معانى متّحد مىباشند.
خلاصه اين جنگ از اين قرار است : مشركان به سرزمين بدر (87) آمدند و براى جنگ بامسلمين ، اصرار مى كردند و به بسيارى افراد سپاه خود و بسيارىاموال و ساز و برگ نظامى و تجهيرات خود، تظاهر مى كردند، ولى تعداد مسلمانان دربرابر آنان كم بود (313 نفر در حدود يك سوّم سپاه دشمن ) كه به علاوه گروههايى ازمسلمين با بى ميلى به جبهه آمده بودند و اضطرار و ناچارى ، آنان را به سوى ميدانآورده بود و وقتى كه سپاه دشمن در برابر سپاه اسلام قرار گرفت ، مشركان اعلان جنگنمودند و با فريادهاى خود، مبارز طلبيدند (سه نفر به نامهاى : وليد، عتبه و شيبه ازشجاعان لشگر دشمن به ميدان آمده و مسلمين را به جنگ دعوت نمودند و هماورد طلبيدند).
انصار (مسلمين مدينه ) به پيش آمدند و چند نفر از خود را به ميدان فرستادند، پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آنان جلوگيرى كرد و به آنان فرمود:((مشركين همتاىخود را (كه اهل مكّه اند) به جنگ مى طلبند و شما(اهل مدينه ) همتاى آنان نيستيد)).
سپس رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را بهجنگ با دشمن فرمان داد و حضرت حمزه و عبيدة بن حارث (عمو و پسرعموى خود) را بههمراه على (عليه السلام ) فرستاد و در برابر دشمن ، صف آرايى كردند. وقتى كه اينسه نفر به ميدان تاختند؛ چون كلاهخود و لباس جنگ ، آنان را پوشانده بود، دشمنانآنان را نشناختند، پرسيدند شما كيستيد؟ آن سه نفر خود را معرّفى كردند و نسب خود رابيان نمودند و گفتند:((كِفاءٌ كِرامٌ؛ شما همتايان گرامى هستيد)). نايره جنگ (تن به تن )در گرفت (به مقتضاى سن ) وليد با على (عليه السلام ) به نبرد پرداخت و على (عليهالسلام ) به او مهلت نداد و او را كشت . عتبه با حمزه به جنگ پرداخت ، طولى نكشيد كهبه دست حمزه كشته شد. شيبه با عبيده هماور شد (و اين دو، مدّتى جنگيدند) دو ضربت بينآنان رد و بدل شد كه يكى از آنها باعث جدايى ران عبيده گرديد، على (عليه السلام ) باضربتى بر شيبه ، عبيده رااز چنگال او رهانيد و همين ضربت ، شيبه را كشت و در كشتن اوحمزه (عليه السلام ) نيز على (عليه السلام ) را يارى مى كرد.
كشته شدن سه نفر از دلاوران دشمن ، نخستين شكست ذلّت و سرافكندگى را بر كافرانوارد ساخت ، آنان با وحشت و حيرت ، مرعوب اقتدار مسلمين گشتند و نشانه هاى پيروزىمسلمين ، آشكار شد.
سپس على (عليه السلام ) در برابر ((سعيد بن عاص )) قرار گرفت و با او به نبردپرداخت در حالى كه ديگران از برابر شمشير على (عليه السلام ) گريختند و همان دمسعيد بن عاص نيز به دست على (عليه السلام ) كشته شد.
سپس ((حنظله )) پسر ابوسفيان ، در برابر على (عليه السلام ) قرار گرفت ، على(عليه السلام ) او را نيز كشت . پس از او ((طعيمة بن عدى )) به جنگ على (عليه السلام )آمد، على (عليه السلام ) او را نيز به هلاكت رساند.
و سپس على (عليه السلام ) ((نوفل بن خويلد)) را - كه از شيطانهاى قريش بود - كشت وبه همين منوال يكى پس از ديگرى به دست على (عليه السلام ) كشته شدند به گونهاى كه بيش از نيمى از كشته شدگان دشمن كه جمعا هفتاد نفر بودند (36 نفر آنان ) تنهابه دست با كفايت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) كشته شدند و همه مسلمين كه در جنگ بدرشركت كرده بودند، همراه سه هزار نفر از فرشتگان كه نشانه هاى مخصوصىداشتند (88) ، نيم ديگر از آن هفتاد نفر را كشتند، بنابراين ، على (عليه السلام ) بهاعانت الهى و توفيقات و تاءييدات خداوند، تنها عهده دار كشتن نيمى از كشته شدگان شدو در نتيجه پيروزى مسلمين بر دشمن ، به دست على (عليه السلام ) صورت گرفت وپايان جنگ نيز اينگونه بود كه پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مشتى از ريگ زمينرا برداشت و به روى دشمن پاشيد و فرمود: ((شاهَتِ الْوُجُوهْ؛ زشت باد چهره هاى شما))،و هيچ كس از دشمن در صحنه نماند و همه پا به فرار گذاشتند:((و خداوند امور مؤ منان رادر جنگ ، كفايت كرد و او قوى و شكست ناپذير است )). (89)
نام كشته شدگان به دست على (ع ) در جنگ بدر
دانشمندان و محدّثين شيعه و سنّى به اتفاق نظر، نام افرادى را كه در جنگ بدر به دستعلى (عليه السلام ) كشته شده اند ضبط و ثبت نموده اند كه به شرح زير است :
1 - ((وليد بن عتبه )) (چنانكه قبلاً خاطرنشان شد) وى مردى دلاور، پرجراءت ، قوىدل و چابك بود و دلاوران شجاع ، از جنگ با او هراس داشتند.
2 - ((عاص بن سعيد بن عاص )) از قهرمانان قريش بود كه ديگران از نبرد با او وحشتداشتند.
3 - ((طعيمة بن عدى بن نوفل )) كه سركرده گمراهان بود.
4 - ((نوفل بن خُوَيلد)) كه از سرسخت ترين دشمنان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بود، قريشيان او را در كارها مقدّم مى داشتند و احترام خاصّى به او مى نمودند، اوهمان كسى است كه قبل از هجرت در مكّه ، ابوبكر و طلحه را (به خاطر اينكه مسلمان شدهبودند) با طناب به همديگربست وآنان را يك روز تا شب شكنجه داد، تا اينكه بر اثروساطت بعضى ، آنان را آزاد نمود، وقتى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او رادر ميدان بدر ديد، شناخت ، از خدا خواست به دست خودش نابودش كند، عرض ‍ كرد:((اَللّهُمَّاكْفِنِى نُوفِلَ بْنِ خُوَيْلِدْ خدايا! مرا در موردنوفل كفايت فرما)) على (عليه السلام ) به سوى او شتافت و او را كشت .
5 - زمعة بن اسود.
6 - عقيل بن اسود.
7 - حرث بن زمعه .
8 - نضر بن حارث عبدالدّار.
9 - عُمير بن عثمان بن كعب بن تيم ، عموى طلحة بن عُبيداللّه .
10 - عثمان بن عبيداللّه .
11 - مالك بن عبيداللّه (اين دو نفر برادر طلحه بودند).
12 - مسعود بن ابوامية بن مغيره .
13 - قيس بن فاكة بن مُغيره .
14 - حذيفة بن ابى حذيفة بن مغيره .
15 - ابوقيس بن وليد بن مُغيره .
16 - حنظلة بن ابى سفيان .
17 - عمرو بن مخزوم .
18 - ابوالمنذر، وليد بن ابى رفاعه .
19 - منبّه بن حجّاج سهمى .
20 - عاص بن منبّه .
21 - علقمة بن كلده .
22 - ابوالعاص بن قيس بن عدى .
23 - معاوية بن مغيرة بن ابى العاص .
24 - لوذان بن ربيعه .
25 - عبداللّه بن منذر بن ابى رفاعه .
26 - مسعود بن ابى اُميّة بن مغيره .
27 - حاجب بن صائب بن عويمر.
28 - اوس بن مغيرة بن لوذان .
29 - زيد بن مليص .
30 - عاصم بن ابى عوف .
31 - معبد بن وهب ، هم سوگند قبيله عامر.
32 - معاوية بن عامر بن عبدالقيس .
33 - عبداللّه بن جميل بن زهير بن حارث بن اسد.
34 - سائب بن مالك .
35 - ابوالحكم بن اخنس .
36 - هشام بن اُميّة بن مغيره .
اينان 36 نفرند كه على (عليه السلام ) به تنهايى آنان را در جنگ بدر كشت ، غير ازافرادى كه در مورد قاتل آنان اختلاف است كه آيا على (عليه السلام ) آنان را كشت ياديگرى و غير از آنانى است كه على (عليه السلام ) درقتل آنان با ديگران شركت داشته است . و تعداد مقتولين دشمن به دست على (عليه السلام) بيش از نيمى از مقتولين آنان است (چرا كه كشته شدگان دشمن در جنگ بدر، هفتاد نفربودند كه على (عليه السلام ) 36 نفر از آنان را كشت يعنى يك نفر بيش از نصف هفتاد نفررا).
چهره على (ع ) در آينه نبرد اُحُد
پس از جنگ بدر، جنگ اُحُد (در نيمه شوّال سال سوّم هجرت ) در كنار كوه احد (يك فرسخىمدينه ) واقع شد، على (عليه السلام ) در اين جنگ پرچمداررسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، همانگونه كه در جنگ بدر، پرچمرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در دست على (عليه السلام ) بود.
در جنگ اُحد ((لواء)) (يعنى پرچم كوچكتر از پرچم جنگ ) نيز (پس از شهادت مصعب ) بهدست على (عليه السلام ) داده شد، بنابراين ، على (عليه السلام ) در اين جنگ هم پرچمداربيرق جنگ بود و هم پرچم كوچك (راهنما) در دستش بود.
در اين جنگ (در بخش آخر) همه مسلمين ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در صحنهتنها گذاشتند و فرار كردند جز على (عليه السلام ) كه تنها با پيامبر (صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) در ميدان ماند، سپس گروه اندكى از فراريان نزدرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند، نخستين نفر از مراجعين ، عاصم بنثابت ، ابودُجانه و سهل بن حنيف بودند. و بعد طلحه به آنان پيوست . راوى حديث (زيدبن وهب ) مى گويد: به عبداللّه مسعود گفتم : در اين وقت ابوبكر و عمر كجا بودند؟ گفتاز ((فراريان بودند)) گفتم : عثمان كجا بود؟
گفت :((او رفت و بعد از سه روز بازگشت ،رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:
لَقَدْ ذَهَبْتَ فِيها عَريضَةً؛ مسافت دور و درازى رفتى )).
ولى على (عليه السلام ) همچنان ثابت قدم در ميدان ماند، فرشتگان از ثابت قدمى اوتعجّب كردند و جبرئيل در آن روز به سوى آسمان بالا مى رفت و مى گفت :
((لا سَيْفَ اِلاّ ذُوالْفِقارِ، وَلا فَتى اِلاّ عَلىُّ؛ شمشيرى (كه حقّ شمشير را ادا كند)جزذوالفقار (شمشير على (عليه السلام ) ) نيست . و جوانى (كه زيبنده جوانى باشد) جزعلى ( عليه السلام ) نيست )).
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در اين جنگ ، بسيارى از مشركان را كشت و پيروزى در اينجنگ ، به دست على (عليه السلام ) انجام گرفت ، چنانكه در جنگ بدر نيز پيروزى بهدست او بود. و در ميان اصحاب ، تنها على (عليه السلام ) بود كه در اين جنگ به خوبىاز امتحان الهى قبول شد و به نيكى ، صبر و استقامت نمود، در آن هنگامه اى كه قدمهاىديگران لغزيد و لرزيد، على (عليه السلام ) با شمشيرش سران شرك و گمراهى راكشت . و نقاب اندوه را از چهره پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برافكند و در اينجابود كه جبرئيل در ميان فرشتگان زمين و آسمان ، ازفضايل على (عليه السلام ) سخن گفت و تقرّب تنگاتنگ على (عليه السلام ) در پيشگاهپيامبرِ راهنما (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشكار گشت ، تقرّبى كه (تا آن وقت ) ازنظر عامّه مردم پوشيده بود.
كشته شدگان دشمن به دست على (ع )
محمد بن اسحاق روايت كرده است كه : در جنگ اُحد، پرچمدار سپاه دشمن ، شخصى به نام((طلحة بن ابى طلحه )) از خاندان ((عبدالدّار)) بود على (عليه السلام ) او را كشت ، سپسپسر او ((ابا سعيد بن طلحه )) را (كه پرچمدار دوّم شده بود) كشت ، سپس برادر طلحه راكه ((كلده )) نام داشت كشت و بعد از او ((عبداللّه بن حميد)) به ميدان آمد، (على ( عليهالسلام ) )او را نيز كشت ، سپس ((حكم بن اَخنس )) به ميدان آمد و به دست على ( عليهالسلام ) كشته شد.
بعد از او ((وليد بن ابى حُذيفه )) و سپس برادر او ((اُمية بن ابى حذيفه )) و ((اَرْطاة بنشرحبيل )) و ((هشام بن اميه )) و ((عمرو بن عبداللّه و بشر بن مالك و صَوْاءب (غلام خاندانعبدالدّار)) يكى پس از ديگرى به دست با كفايت على (عليه السلام ) به هلاكت رسيدند.و فتح و پيروزى به دست على (عليه السلام ) انجام گرفت و مسلمين (فرارى ) پس ازگريز، نزد پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و به دفاع از آن حضرتپرداختند و سرزنش خداوند همه آنان را - به خاطر فرارشان - فرا گرفت ، جز على(عليه السلام ) كه از اين بحران خطير سرافراز بيرون آمد. (90)
سيماى على (ع ) در جنگ بنى نضير
يكى از جنگهاى زمان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه درسال چهارم هجرت واقع شد، غزوه ((بنى نضير)) است ، بنى نضير يكى از طوايف يهودبودند كه در نزديك مدينه مى زيستند و همواره در توطئه و كمين بر ضد اسلام بسر مىبردند، حتى در صدد آن بودند كه مخفيانه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) راترور كنند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به طور قاطع با آنان برخورد كرد وسپاه اسلام پس از پانزده روز محاصره قلعه آنان ، آنان را وادار به تسليم كرد و سپسدر ماه صفر سال چهارم هجرت ، آنان را از حجاز تبعيد كرد و به اين ترتيب در به در وتار و مار شدند.
از ويژگيهاى زندگى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در اين مورد اين بود كه يكى ازسران يهوديان تروريست را كه (در جريان جنگ بنى نضير) به سوى خيمهرسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تير انداخته بود، كشت (91) و نُه نفر ازيهوديان (توطئه گر) را به قتل رساند و سر بريده آنان را كه هميار بودند به حضورپيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد.
حسّان بن ثابت انصارى (شاعر معروف ) خطاب به على (عليه السلام ) مى گويد:

للّهِِ اَىُّ كَرِيهَةٍ اءَبْلَيْتَها
بِبَنِى قُرَيْظَةٍ وَالنُّفُوسُ تَطْلِعُ
اردى رئيسهم وآب بتسعة
طورا يشلهم وطورا يدفع
((براستى چه دشواريها و رنجها را در مورد يهود بنى نضير (92) تحمّل كردى ، آنگاه كه مردم چشم انتظار عمليّات تو بودند، رئيس آنان را كشتى و نهنفر از آنان را بازگرداندى ، گاهى آنان را سركوب مى كرد و گاهى از آنان جلوگيرىمى نمود (تا آسيب به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزنند)).
سيماى على (ع ) در آينه جنگ خندق
جنگ احزاب (همان جنگ خندق ) بعد از جنگ بنى نضير (درسال پنجم هجرت ) رخ داد، سپاه احزاب (از مكّه به سوى مدينه ) روانه شدند، وقتى بهمدينه (آن سوى خندق ) رسيدند، مسلمانان از كثرت جمعيّت دشمن كه با ساز و برگ وسيعآمده بودند، به هراس ‍ افتادند (93) ، دشمن در پشت خندق ، زمينگير شد، بيش از بيستروز جنگ آنان با مسلمين ، تنها با تيراندازى و پرت كردن نيزه انجام مى گرفت (زيراخندق و سنگر بزرگى كه مسلمين در برابر سپاه دشمن ، حفر كرده بودند، مانع وروددشمن به داخل مدينه و جنگيدن با شمشير مى شد).
سپس رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمين را براى نبرد با دشمن فرا خواندو آنان را براى رودررويى خشن با دشمن پرجراءت كرد و وعده پيروزى به آنان داد.
پس (از آنكه قريش از تحريك پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطلع شدند)يكّه سوارانى از آنان براى پيكار به ميدان تاختند كه از آنان اين افراد بودند:
عمرو بن عبدود عامرى ، عكرمة بن اءبى جهل ، هبيرة بن ابى وهب مخزومى ، ضرار بن خطابو مرداس فهرى .
اين دلاوران بى بديل دشمن ، لباس جنگ پوشيدند و سوار بر اسبهاى خود شدند و كنارچادرهاى بنى كنانه (يكى از احزاب هميار خود) رفتند و به آنان گفتند:((براى جنگ آمادهشويد)). سپس به سوى مسلمين تاختند، وقتى كه به جلو خندق رسيدند، توقف كردند وبه شناسايى خندق پرداختند و خود را به قسمتى از خندق كه عرض تنگترى داشت (و مىتوانستند با اسب از آن سو به اين سوى خندق بجهند) روانه شدند و از آنجا به اينطرف خندق جهيدند و خود را به سرزمين شوره زارى كه بين كوه ((سليع )) و خندق قرارداشت ، رساندند و به تاخت و تاز پرداختند.
مسلمانان آنان را در آن وضع مشاهده مى كردند، ولى هيچ كس از آنان پا به جلو نگذاشت و((عمرو بن عبدود)) (يل مغرور قريش ) شاخ و شانه خود را به مسلمين نشان مى داد و آنان رابه پيكار، فرا مى خواند، در هر لحظه در اين جريان اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) درحضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اظهار آمادگى مى كرد و از آن حضرت اجازهمى خواست كه به ميدان رود، ولى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على(عليه السلام ) مى فرمود:((آرام باش )) و اجازه نمى داد به اين اميد كه مسلمانى ديگر،پا به پيش گذارد، ولى مسلمانان همچنان در خاموشى بسر مى بردند واز هيچيك از آنانحركتى ديده نشد، چرا كه مى ديدند ((عمروبن عبدود))(غول بى باك ) به ميدان آمده ، از او و همراهانش هراس داشتند. عمرو بن عبدود، همچنان نعره((هَلْ مِنْ مُبارِزْ)) سر مى داد، وقتى كه از يك سو نعره ((عمرو))طول كشيد و از سوى ديگر تقاضاى مكرّر اميرمؤ منان على (عليه السلام ) براى جنگ ادامهيافت ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) را به حضورطلبيد و عمامه خود را بر سر على (عليه السلام ) گذارد و بست و شمشير خود را به على(عليه السلام ) داد و به على (عليه السلام ) فرمود:((اِمْضِ لِشَاءْنِكَ؛ به سوى آنچه مىخواهى برو)). سپس گفت :((اَلّلهُمَّ اَعِنْهُ؛ خدايا! على را يارى كن )) و على (عليه السلام )به ميدان شتافت .
گزارش جابر از صحنه جنگ خندق
وقتى كه على (عليه السلام ) به سوى ((عمرو)) رفت ، جابر بن عبداللّه انصارى نيزدنبال على ( عليه السلام ) رفت تا ببيند نبرد على (عليه السلام ) با ((عمرو)) به كجامى انجامد (تا آنچه ديده بعدا گزارش دهد) وقتى كه على (عليه السلام ) در برابر((عمرو)) قرار گرفت ، به او چنين فرمود:
((اى عمرو! تو در زمان جاهليّت مى گفتى : هركس از من سه تقاضا كند، آن سه تقاضا يايكى از آنها را روا مى كنم )).
عمرو گفت : آرى چنين است .
على (عليه السلام ) فرمود:((تقاضاى اوّل من اين است ) تو را دعوت مى كنم به يكتايىخدا و صدق نبوّت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گواهى دهى وقبول اسلام كنى )).
عمرو گفت :((اى برادرزاده ! از اين تقاضا بگذر)).
على (عليه السلام ) فرمود:((اين تقاضا را اگر بپذيرى ، براى تو بهتر است )).
سپس على (عليه السلام ) فرمود:((تقاضاى دوّم من آن است كه ) از هرجا كه آمده اىبازگردى . (و جنگ را ترك كنى )).
عمرو گفت :نه ، آن وقت زنان قريش تا ابد گفتگو مى كنند ( كه عمرو از روى ترس ،نجنگيد).
على (عليه السلام ) فرمود:((تقاضاى ديگرى دارم )).
عمرو گفت : آن چيست ؟
على (عليه السلام ) فرمود:((از اسب فرود آى و با من جنگ كن )).
عمرو لبخندى زد و گفت :((من گمان نداشتم كه فردى از عرب پيدا شود و چنين سخنىبه من بگويد و من دوست ندارم مرد بزرگوارى چون تو را بكشم و بين من و پدرترابطه دوستى بود)).
على (عليه السلام ) فرمود:((ولى من دوست دارم تو را بكشم ،حال اگر جنگ مى خواهى ، پياده شو)).
عمرو، از اين سخن خشمگين شد و پياده شد و به صورت اسبش زد كه اسب بازگشت .
جابر مى گويد: اين دو به همديگر حمله كردند، آنچنان گرد و غبار از زير پاى آنانبرخاست ، كه آنان را در ميان گرد و غبار نديدم ، فقط صداى تكبير شنيدم ، دريافتم كهعلى (عليه السلام ) ((عمرو)) را كشته است ، همراهانش را ديدم كنار خندق آمدند كه به آنسوى خندق بجهند و فرار كنند، از آن سو، وقتى مسلمانان صداى تكبير را شنيدند بهپيش آمدند و به سوى خندق تاختند تا از نزديك ، صحنه را بنگرند، ديدند((نوفل بن عبداللّه )) به داخل خندق افتاده و اسبش نمى تواند او را از آنجا نجات دهد، اورا سنگباران كردند.
نوفل به مسلمين گفت :((مرا با بهتر از اين روش بكشيد، يكى از شما پايين آيد تا با اوبجنگم )).
على (عليه السلام ) به سوى او پريد و او را زير ضربات سهمگين خود قرار داد تا اورا كشت .
سپس آن حضرت به ((هُبَيره )) (يكى از همراهان ديگر عمرو) حمله كرد و با شمشير چنانبه برآمدگى زين اسب او زد، زرهى كه پوشيده بود، از تنش افتاد.
عكرمه و ضرار بن خطاب (وقتى وضع را چنان ديدند) فرار رابرقرار برگزيدند.
جابر مى گويد:((من نبرد على (عليه السلام ) با عمرو را نتوانستم به هيچ چيز تشبيهكنم ، جز به داستان داوود (عليه السلام ) با جالوت كه خداوند آن را در قرآن آورده است ،آنجا كه مى فرمايد:
(فَهَزَمُوهُمْ بِاِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ داوودُ جالُوتَ ... ). (94)
سپاه طالوت به فرمان خدا، سپاه دشمن (جالوت ) را شكست دادند و داوود (جوان كم سن وسال نيرومند و شجاعى كه در لشگر طالوت بود) جالوت را كشت )). (95)
على (ع ) در آينه جنگ بنى قُرَيظه و بنى الْمُصْطَلَق
بعد از جنگ احزاب ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم به سركوبى يهودبنى قريظه ، اين دشمنان داخلى و فرصت طلب نمود، همان توطئه گرانى كه در جنگاحزاب ، به دشمنان كمك كردند و پيمان خود را با مسلمين شكستند، اميرمؤ منان على (عليهالسلام ) همراه سى نفر به سوى آنان رفت . آنان به قلعه هاى خود رفته بودند.
سرانجام على (عليه السلام ) بر آنان پيروز شد، رعب و وحشت عجيبى از شجاعت على (عليه السلام ) بر دلهاى آنان افكنده شد و جمعى از آنان به دست على (عليه السلام )كشته شدند و بقيّه بى سامان و در به در گشتند. (اين واقعه درسال پنجم هجرت رخ داد).
و اين امتياز نيز همچون امتيازات گذشته ، نشانگر موقعيّت مخصوص على (عليه السلام ) ونقش اساسى سركوبى دشمنان كينه توز اسلام است كه هيچيك از مسلمين ديگر داراى چنينموقعيتى نبودند.
سال ششم هجرت فرا رسيد، به مدينه خبر رسيد كه ((حارث بن ابى ضرار)) رئيسقبيله بنى المصطلق در صدد جمع كردن اسلحه و سرباز براى شورش و حمله به مدينهاست پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفت تا آنان را در سرزمين خودشانسركوب كند.
آزمايش بزرگى كه در اين جنگ ، دامنگير اميرمؤ منان على (عليه السلام ) شد نزد دانشمندانو تاريخ نويسان ، مشهور است و پيروزى مسلمين در آن جنگ به دست على ( عليه السلام )انجام گرفت پس از آنكه جمعى از فرزندان عبدالمطلب در اين جنگ دچار مصايبى شدند.امام على (عليه السلام ) دو مرد از بنى مصطلق را (كه از سران آن قوم بودند) يعنى مالكو پسرش را كشت ، و بسيارى از آنان اسير سپاه اسلام شدند، پيامبر (صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) آن اسيران را به عنوان ((برده )) بين مسلمانان تقسيم نمود.
يكى از اسيران ((جويريه )) دختر حارث بن ابى ضرار (رئيس قبيله ) بود، اميرمؤ منانعلى (عليه السلام ) او را اسير كرد و به حضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )آورد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را همسر خود گرداند. (96)
چهره على (ع ) در ماجراى حُدَيْبِيَّه
بعد از جنگ بَنِى المُصطلق ، جريان ((حديبيّه )) پيش آمد كه پيامبر (صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) همراه 1400 نفر از مسلمين در ماه ذيقعدهسال ششم هجرت به سوى مكّه براى زيارت خانه خدا، حركت كردند و جريانهايى باعثشد كه در سرزمين حديبيّه نزديك مكّه ، پيمان و قرارداد صلح وسيعى كه داراى هفت مادّه بودبا نمايندگان قريش ، برقرار نمود كه به ((صلح حديبيّه )) معروف گرديد.
در اين جريان ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پرچمدار مسلمين و همانند حوادث گذشته ،داراى ويژگى و امتياز خاصّى در ميان مسلمين بود، آن حضرت پس از جريان بيعت پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همراهان كه بر اساس استقامت و وفادارى به پيمانبود - از على ( عليه السلام ) امورى بروز كرد كه مشهور است و سيره نويساننقل نموده اند و آينه ديگرى براى نشان دادن چهره پرفروغ آن حضرت مى باشد. (97)
چهره على (ع ) در جنگ خيبر
پس از صلح حُدَيبِيّه ، جريان جنگ خيبر (98) درسال هفتم هجرت پيش آمد و پيروزى در اين جنگ نيز به دست اميرمؤ منان على (عليه السلام) انجام گرفت و از افتخارات زندگى آن حضرت ، مربوط به فتح در اين جنگ است كههمه راويان و تاريخ ‌نويسان بر آن اتّفاق دارند و هيچ كس ترديد در آن ننموده است .
آنگاه كه ابوبكر پرچم را به دست گرفت و شكست خورد و اين شكست مايه سرافكندگىو ذلّت بسيار عظيم مسلمين گرديد، سپس رسول خدا پرچم را به دست رفيق او (يعنى عمربن خطّاب ) داد او نيز همانند اوّلى با شكست و سرافكندگى بازگشت وهمين پيشامد، اسلامرا در سراشيبى سقوط و خطر جدّى قرار داده بود ورسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بسيار ناراحت كرد و آثار خشم و اندوه ازچهره رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مشاهده مى شد (در اين موقعيّت خطير وسرنوشت ساز) پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرياد برآورد:
((لاَُعْطيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّهُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَيُحِبُّ اللّهَ وَرَسُولَهُ كَرّارٌ غَيْرُ فَرّارٍ لايَرْجِعُ حَتّى يَفْتَحُ اللّهُ عَلى يَدَيْهِ)).
((قطعا فردا پرچم را به دست مردى مى دهم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او خدا ورسولش را دوست دارد، او كه حمله هاى پياپى مى كند و هرگز پشت به جنگ نمى نمايد واز جبهه بازنمى گردد تا خداوند به دست او فتح و پيروزى را نصيب فرمايد)).
پرچم را (فرداى آن روز) به دست اميرمؤ منان على (عليه السلام ) داد و فتح خيبر بهدست او انجام يافت . از مفهوم گفتار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (در سخنفوق ) استفاده مى شود كه آن دونفر فرارى داراى آن وصفى كه پيامبر (صلّى اللّه عليهو آله و سلّم ) از على (عليه السلام ) نمود (يعنى او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا ورسولش او را دوست دارند) نيستند، چنانكه ذكر وصف ((كَرّار)) (حمله كننده استوارو ثابتقدم در صحنه جنگ ) بيانگر خروج فراريان از اين وصف است و اين جبران قهرمانانه على(عليه السلام ) از خسارات شكستهاى قبل ، دليل روشنى بر يگانگى حضرت على (عليهالسلام ) در اين پيروزى آفرينى و افتخار است كه احدى در اين افتخار، با على (عليهالسلام ) شركت ندارد.
حسّان بن ثابت (شاعر معروف رسول خدا) در اين راستا چنين سرود:
وَكانَ عَلِىُّ اَرَمَدُ الْعَيْنِ يَبْتَغِى
دَواءً فَلَمّا لَمْ يَحِسّ مُداوِياً
شَفاهُ رَسُولُ اللّهِ مِنْه بِتَفْلَةٍ
فَبُورِكَ مُرْقَياً وَبُورِكَ راقِياً
وَقالَ سَاءَعْطى الرَّايَةَ الْيَوْمُ صارِماً
كَمِيّاً مُحِبّاً لِلرَّسُولِ مُوالِياً
يُحِبُّ اْلاِ لهَ وَاْلاِ لَهُ يُحبُّهُ
بِهِ يَفْتَحُ اللّهُ الْحُصُون الاَْوابِياً
فَاَصْفى بِها دوُنَ الْبَرِيَّةِ كُلِّها
عَلِيّاً وَسَمّاهُ الْوَزِيرَ الْمُواخِياً
((على (عليه السلام ) درد چشم داشت و به دنبال دواى شفابخش مى گشت ولى به آن دستنيافت ،سرانجام رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )به وسيله ماليدن آب دهانش(به چشم على ( عليه السلام )) به او شفا داد. پس مبارك و خجسته باد هم او كه شفا يافتو هم او كه شفا داد)).
و پيامبر فرمود:((امروز پرچم را به دست مردى بسپارم كه داراى شمشيرى برنده است وفردى شجاع مى باشد و دوستى تناتنگ بارسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دارد)) اوست كه خداوند را دوست دارد و خدا هم اورا دوست دارد و خدا به دست او قلعه هاى ستبر و استوار را فتح كند براى انجام اين كار درميان همه مردم ، على (عليه السلام ) را برگزيد و او را وزير و برادر خود خواند)).
پس از جنگ خيبر، حوادث ديگرى رخ داد كه همانند آنچه قبلاً ذكر شد، نبود و بيشتر بهصورت گروهى (گروه ضربت ) بود كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن راتشكيل مى داد و به سوى دشمن مى فرستاد و خود آن حضرت در ميانشان نبود و اينرويدادها اهميّت رويدادهاى سابق را نداشت ؛ زيرا دشمنان ، ضعيف شده بودند و بعضى ازمسلمين نياز به ديگران نداشتند، گرچه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در همه اين حوادثو فراز و نشيبها نقش سازنده و بهره وافر در گفتار و رفتار داشت .
چهره درخشان على (ع ) در فتح مكّه
سپس (در سال هشتم هجرت ) فتح مكّه پيش آمد همان رويدادى كه اسلام را استوار نمود و براثر آن اساس دين پابرجا گرديد و خداوند بزرگ در اين مورد بر پيامبرش منّت نهاد وقبل از آن ، خداوند مژده و وعده فتح مكّه (و آثار درخشان آن ) را داده بود آنجا كه فرمود:(اِذاجاءَ نَصْرُاللّهِ وَالْفَتْحُ # وَرَاءَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللّهِ اَفْواجاً ). (99)
((چون يارى خدا فرا رسد و پيروزى رو كند و مردم را ببينى كه گروه گروه به دين خدادرآيند)) (100) و سخن ديگر خداوند كه مدّتهاقبل از اين نازل شده بود كه :
(... لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ اِنْ شاءَاللّهُ آمِنينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ ...). (101)
((قطعا همه شما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت و در حالى كهسرهاى خود را تراشيده يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده ايد و از هيچ كس ترسى نداريد)).
پس از نزول اين آيات ، چشمها در انتظار اين فتح بود و گردنها به سوى آن كشيده شدهبود.
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (طبقاصول رازدارى در ارتش ) حركت به سوى مكّه و انديشه تصميم بر فتح آن را از مردم مكّهپنهان داشت و از خداوند خواست كه اين تصميم را از مردم مكّه مكتوم كند تا (آنان راغافلگير كرده و) به طور ناگهانى ، بر آنان وارد شود و در ميان همه مردم از مسلمين ومشركين ، تنها كسى كه از اين تصميم آگاه بود و پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )به او اين راز را گفت و او را ((رازدار مخصوص و مورد اطمينان )) دانست ، اميرمؤ منان على(عليه السلام ) بود و در اين تصميم ، با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )اتفاق راءى داشت و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با او مشورت مى كرد و بعد ازاو پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گروهى ديگر را از جريان آگاه ساخت و پايانيافتن جريان فتح ، به حالتها و ويژگيهايى بستگى داشت كه على (عليه السلام ) درهمه آن حالتها و ويژگيها نقش ‍ خاصّى داشت كه هيچ كس را در اين خصايص ، ياراىبرابرى با على (عليه السلام ) نبود.
فرمان عمومى عفو وويژگى على (ع )ازمحضررسول خدا(ص )
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مسلمانان پيمان بست كه هنگام ورود به مكّه ، هيچكس را نكشند، مگر آنان كه با سپاه اسلام مى جنگند و نيز پيمان بست كه هركس از مشركانخود را به پرده كعبه درآويخت در امان باشد (ومشمول عفو عمومى گردد) جز چند نفر كه آن حضرت را آزار (مخصوص ) نموده بودند مانند:مقيس بن صبابه ، ابن خطل ، ابن ابى سرح و دو كنيزك آوازه خوان كه با بدگويى بهپيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوانندگى مى كردند و در سوگ مشركين كشته شدهدر جنگ بدر، نوحه سرايى مى نمودند.
اميرمؤ منان على (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (پس از فتح مكّه ) يكى از آن دو خواننده(بد زبان ) را كشت و ديگرى فرار كرد و ناپديد شد تا وقتى كه براى آن كنيزكفرارى امان گرفته شد، بازگشت و آزاد بود تا اينكه در زمان خلافت عمر بن خطاباسبى به او لگد زد و او را كشت .
يكى از كسانى كه على (عليه السلام ) او را كشت ((حويرث بننفيل بن كعب )) بود، او از كسانى بود كه در مكّهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزار مى داد و به على (عليه السلام ) خبررسيد كه خواهرش ((اُمّ هانى )) به جمعى از قبيله بنى مخزوم پناه داده كه يكى از آنان((حارث بن هشام )) و ((قيس بن سائب )) است .
على (عليه السلام ) در حالى كه سر و صورتش را با كلاهخود پوشيده بود و شناختهنمى شد، به در خانه ((اُمّ هانى )) رفت و فرياد زد:((آنان را كه پناه داده ايد از خانهبيرون كنيد)).
روايت كننده گويد:((سوگند به خدا! پناهندگان وقتى اين صدا را شنيدند، از خوف ووحشت مانند پرنده حبارى فضله انداختند)). (102)
اُمّ هانى از خانه بيرون آمد، ولى على (عليه السلام ) را كه سرو صورتش پوشيده بود،نشناخت و گفت :((اى بنده خدا! من اُمّ هانى دختر عموىرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و خواهر على بن ابى طالب (عليه السلام )هستم ، از خانه من دور شو)).
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود:((آن پناهندگان را از خانه بيرونكنيد))
اُمّ هانى گفت :((سوگند به خدا درباره تو از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )شكايت مى كنم )).
على (عليه السلام ) كلاهخود را از سر برداشت ، اُمّ هانى على (عليه السلام ) را شناختجلو آمد و على (عليه السلام ) را با شور و شوق در آغوش گرفت و گفت :((فدايت گردم! سوگند ياد كرده ام كه شكايت از تو را نزدرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ببرم (چه كنم ؟)).
على (عليه السلام ) به او فرمود:((رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اكنون دربالاى اين درّه است ، نزد او برو و شكايت از مرا به او بگو تا مطابق سوگند، رفتاركرده باشى .))
ام هانى مى گويد:((به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتم ، آنحضرت در خيمه اى به شستشوى بدنش اشتغال داشت و فاطمه - سَلامُ اللّه عَلَيْها -پوششى فراهم كرده بود و مراقبت مى كرد كه كسى بدن آن حضرت را نبيند، وقتى كهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مرا شنيد فرمود:
مَرْحَباً بِاُمِّ هانِى وَاَهْلاً؛ اى اُمّ هانى ! خوش آمدى !)).
عرض كردم :((پدر و مادرم به فدايت ! امروز شكايت چگونگى برخورد على ( عليهالسلام ) را به حضور شما آورده ام )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((قَدْ آجَرْتُ مَنْ آجَرْتَ؛ هركه را تو پناه دادىمن هم پناه دادم )).
فاطمه - سلام اللّه عَلَيْها - به من فرمود:((اى اُمّ هانى ! آمده اى از على (عليه السلام )شكايت كنى كه دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) راترسانده است ؟!)).
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((قَدْ شَكَّرَ اللّهُ لِعَلِي سَعْيَهُ وَآجَرْتُ مَنْ اَجارَتْ اُمُ هانِى لِمَكانِها مِنْ عَلىِّ ابْنِ اَبِيطالِبٍ)).
((خداوند رفتار على (عليه السلام ) را به خوبى پذيرفت و من پناه دادم كسانى را كه اُمّهانى به آنان پناه داده است به خاطر خويشاوندى او با على (عليه السلام )).
پاكسازى حرم از بت
وقتى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وارد مسجدالحرام (كنار كعبه ) شد،ديد 360 بت در آنجا نهاده شده كه بعضى از آنها را با بعضى ديگر به وسيله سرب ،به هم چسبانده اند، به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((مشتى از ريگ زمين را بهمن بده ))، على (عليه السلام ) مشتى از خاك و ريگ از زمين برداشت و به پيامبر (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) داد، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن ريگها را بهروى بتها مى پاشيد و مى فرمود:
(وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ).
((و بگو حق فرا رسيد و باطل نابود شد، و قطعاباطل نابود شدنى است )). (103)
همان دم همه آن بتها سرنگون شدند، سپس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستورداد آنها را از مسجد بيرون بردند و شكستند و به دور ريختند.
آنچه از رفتار على (عليه السلام ) در جريان فتح مكّه ذكر شد مانند كشتن چند تن ازدشمنان خدا در مكّه و ترساندن عدّه اى ديگر و كمك آن حضرت ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در پاكسازى مسجدالحرام از هرگونه بت وخشونت شديد او در راه خدا و ناديده گرفتن خويشان به خاطر اطاعت فرمان خدا، همه و همهدليل خصوصيّت حضرت على (عليه السلام ) در امتيازات وفضايل است كه هيچ كس د راين جهات ، با او سهيم نبود و او در اينفضايل يكتا و بى نظير بود، چنانكه قبلاً نيز به ذكر خصايص ديگر او پرداختيم .
دلاوريهاى على (ع ) در جنگ حُنَين
پس از فتح مكّه در سال هشتم ، جنگ حُنَين (بر وزن حسين ) پيش آمد كه جمعيّت بسيار مسلمين (104) نشان مى داد كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيروز مى شودرسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با ده هزار نفر از مسلمين به سوى دشمن حركتكرد، بيشتر مسلمين گمان مى كردند به خاطر داشتن جمعيّت بسيار و اسلحه كافى ، شكستنمى خورند.
بسيارى جمعيّت مسلمين ، موجب تعجّب ابوبكر شد و گفت :((ما هرگز شكست نمى خوريم واز جهت مشكل كم بودن جمعيّت آسوده ايم )) ولى نتيجه كار برخلاف گمان آنان شد وقتىكه سپاه اسلام با مشركين برخورد نمودند، در همان درگيرىاوّل ، مسلمين غافلگير شده و همه پا به فرار گذاشتند جز پيامبر و ده نفر ديگر كه نهنفر آنان از بنى هاشم بودند و يك نفر به نام ((اَيْمَنْ)) فرزند اُمّ اَيْمَنْ كه از غير بنىهاشم بود و در ميدان جنگ ماند و جنگيد تا به شهادت رسيد.
و نُه نفر از بنى هاشم همچنان استوار با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماندندتا ساير مسلمين فرارى ، گروه گروه بازگشتند و به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) پيوستند و به مشركين حمله كردند (و آنان را شكست دادند) از اين رو به خاطرتعجّب ابوبكر از بسيارى جمعيّت ، خداوند اين آيه رانازل فرمود:
(لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ اِذْ اَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِعَنْكُمْ شَيْئاً وَضاقَتْ عَلَيْكُمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ). (105)
((خداوند شما را در ميدانهاى زيادى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد) و در روز حنين(نيز يارى نمود) در آن هنگام كه فزونى جمعيتشان شما را به اعجاب آورده بود، ولى هيچمشكلى را براى شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت به دشمنكرده ، فرار نموديد)).
و بعد مى فرمايد:
(ثُمَّ اَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلى الْمُؤ مِنِينَ وَاَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَعَذَّبَالَّذِينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزاءُ الْكافِريِنَ). (106)
((سپس خداوند ((سكينه )) (آرامش و اطمينان ) خود را بر رسولش و بر مؤ مناننازل كرد و لشگرهايى فرستاد كه شما نمى ديديد و كافران را مجازات كرد و اين استجزاى كافران )).
منظور از ((مؤ منين )) در آيه فوق امير مؤ منان على (عليه السلام ) و افرادى از بنى هاشمهستند كه با آن حضرت در ميدان جنگ پابرجا ماندند كه در آن روز هشت نفر بودند كهنهمين آنان اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بود، عبّاس (عموى پيامبر (صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) ) در طرف راست پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود،فضل بن عباس در طرف چپ پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار داشت ، ابوسفيانبن حارث (پسر عموى پيامبر) زين استر آن حضرت را از پشت ، نگه داشته بود و اميرمؤمنان على (عليه السلام ) پيش روى آن حضرت با شمشير مى جنگيد ونوفل و ربيعه دو پسر حارث (پسرهاى عموى ديگر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)) و عبداللّه پسر زبير و عتبه و معتب دو پسر ابولهب ، گرداگردرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند و از آن حضرت دفاع مى نمودند و بقيّهمسلمين - غير از اَيْمَنْ - همه گريختند، چنانكه ((مالك بن عباده عافقى )) در اشعار خود مىگويد:
لم يواس النبى غير بنى
هاشم عندالسيوف يوم حنين
هرب الناس غير تسعة رهط
فهم يهتفون بالناس اين

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation