بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نگاهی بر زندگی دوازده امام (ع), علامه حلّى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     ZEND0001 -
     ZEND0002 -
     ZEND0003 -
     ZEND0004 -
     ZEND0005 -
     ZEND0006 -
     ZEND0007 -
     ZEND0008 -
     ZEND0009 -
     ZEND0010 -
     ZEND0011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

چند نمونه از فضايل امام سجّاد (ع )
1 - ((عبدالعزيز بن ابى حازم )) مى گويد:((از پدرم شنيدم مى گفت در ميان دودمان هاشمهيچ كس را برتر از علىّ بن الحسين (عليه السلام ) نديدم )).
2 - ((سعيد بن كلثوم )) مى گويد: در محضر امام صادق (عليه السلام ) بودم از اميرمؤمنان على (عليه السلام ) سخن به ميان آمد، آن حضرت او را بسيار ستود و آنگونه كهشايسته اوست مدح كرد، سپس فرمود:
((سوگند به خدا! علىّ بن ابيطالب (عليه السلام ) در دنيا تا آخر عمر، هرگز لقمهحرام نخورد و هرگز به او پيشنهاد انجام يكى از دو كار خداپسندانه نشد مگر اينكه آنكارى را كه دشوارتر بود به عهده مى گرفت و براىرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ حادثه سختى پيش نيامد، مگر اينكه على(عليه السلام ) را (به كمك ) مى طلبيد به خاطر اعتماد و اطمينانى كه به او داشت .
و در ميان اُمّت هيچ فردى جز على (عليه السلام ) قدرت انجام كاررسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نداشت و كار على (عليه السلام ) همانند كارمردى بود كه خود را بين بهشت و دوزخ ببيند و اميد پاداش اين و ترس عقاب آن داشتهباشد. او از مال شخصى خود، هزار برده را براى خدا و نجات از آتش (خريد و) آزاد كرد،از مالى كه از دسترنج خود و از عرق جبين به دست آورده بود، او غذاى زن و بچّه اش را اززيتون و سركه و خرما قرار داده بود و لباسش از كرباس بود كه اگر از آن چيزى ازآستينش زياد مى آمد، آن را قيچى مى كرد (آرى او اينگونه ساده زندگى مى كرد) و در ميانافراد خانواده و فرزندانش ، هيچ كس در لباس و علم ، مانند على بن الحسين (عليهماالسلام) شباهت به او نداشت .
چهره امام سجّاد (ع ) از ديدگاه امام باقر (ع )
(در دنباله روايت قبل از گفتار امام صادق (عليه السلام ) آمده :) امام باقر (عليه السلام )روزى نزد پدرش امام سجّاد (عليه السلام ) آمده ، پدرش را ديد، او را در عبادت بهگونه اى ديد كه هيچ كس را ياراى وصول به آن نيست ، او را ديد كه بر اثر شب زندهدارى ، چهره اش زرد شده و بر اثر گريه ، چشمهايش ناتوان گشته و بر اثر سجدهبسيار، پيشانى و بينى او پينه بسته و بر اثر بسيارى عبادت (و نماز) پاها و ساقپاهايش ‍ ورم كرده است .
امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: وقتى پدرم را چنين ديدم ، بى اختيار از روىدلسوزى براى او گريستم ، او غرق درياى فكر بود، بعد از چند لحظه از ورودم بهحضور او، به من فرمود:
((پسرم ! مقدارى از اين كتابها كه عبادت علىّ بن ابيطالب (عليه السلام ) در آن نوشتهشده به من بده )). من آنها را به او دادم ، كمى آن را خواند و سپس در حالى كه اندوهناكبود، آن را به زمين گذارد و فرمود:((مَنْ يَقْوِى عَلى عِبادَةِ عَلِي ؛ چه كسى را قدرت ونيروى عبادت كردن على (عليه السلام ) هست ؟!)).
3 - ((زُرارة بن اعين )) مى گويد: شنيده شد گوينده اى دردل شب مى گفت :((كجايند پارسايان كه از دنيادل كنده اند و به آخرت دل بسته اند؟)).
آواز آواز دهنده اى از جانب قبرستان بقيع شنيده شد ولى خودش ديده نمى شد كه مى گفت:((ذلِكَ عَلِىُّ بْنِ الْحُسَيْنِ؛ چنين شخصى ، على بن حسين (عليهماالسلام ) است )).
فرزندان امام سجّاد (ع )
امام عَلِىّ بن الْحُسين (عليه السلام ) داراى پانزده فرزند بود:
1 - محمّد باقر (عليه السلام ) كه كُنيه اش ((ابوجعفر)) بود، مادرش (فاطمه ) ((اُمعبداللّه )) دختر امام حسن مجتبى (عليه السلام ) است .
2 - عبداللّه .
3 - حسن .
4 - حسين .
5 - زيد.
6 - عمر.
7 - حسين اصغر.
8 - عبدالرّحمان .
9 - سليمان .
10 - على ، كه كوچكترين فرزند اما سجّاد (عليه السلام ) بود.
11 - خديجه .
12 - محمّد اصغر.
13 - فاطمه .
14 - عِلِيّه .
15 - اُمّ كلثوم .
مادرهاى اين فرزندان ، از شش نفر اُمّ ولد بودند.
گذرى بر زندگى امام پنجم حضرت باقر (ع )
ويژگيهاى زندگى امام باقر (ع )
امام محمّد باقر (عليه السلام ) در بين برادرانش ، خليفه و جانشين پدرش امام سجّاد (عليهالسلام ) بود و بعد از او به مقام امامت رسيد. امام باقر (عليه السلام ) درفضايل انسانى و علم و پارسايى ، بر همه برادرانش برترى داشت و نامش در ميانشيعه و سنّى ، از همه آنان بلندتر بود و در مقامهاى معنوى از همه بزرگتر و ارجمندتربود.
در ميان فرزندان امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام ) از هيچ كس مانند امام باقر (عليهالسلام ) علم دين ، آثار، روايات ، علوم قرآن و انواع فنون و آداب ، آشكار نشد.
باقى ماندگان از اصحاب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بزرگان تابعينو رؤ ساى فقها و دانشمندان مسلمين ، اركان دين و احكام اسلام را از آن حضرتنقل كرده اند و او در فضل و دانش ، نشانه عظيم علما و دانشمندان بود به طورى كه در اينراستا، ضرب المثل همه شده بود، نويسندگان و شاعران در وصف او، نثرها نوشته اند وشعرها سروده اند.
((قرظى )) (يكى از شاعران ) مى گويد:

يا باقِرَ الْعِلْمِ لاَِهْلِ التُّقى
وَخَيْرُ مَنْ لَبّى عَلَى الاَْجْبُلِ
((اى شكافنده و آشكار كننده علم براى پرهيزكاران ! و اى برترين انسانى كه برفرازكوهها(ى حجاز) لَبّيك گفتى !)).
و مالك بن اعين جهنى (شاعر ديگر) در تمجيد آن حضرت مى گويد:
اِذا طَلَبَ النّاسُ عِلْمَ الْقُرآنِ
كانَتْ قُرَيشُ عَلَيهِ عَيالاً
وَاِنْ قِيلَ اَيْنَ بْنُ بِنْتِ النَّبِىِّ
نِلْتَ بِذاكَ فرُوعاً طِوالاً
نُجُومَ تُهَلِّلْ لِلْمُدْ لِجِينَ
جِبال تُورِثُ عِلْماً حِبالاً
يعنى :((هرگاه مردم به كسب دانش قرآن بپردازند، قريشيان جيره خوار (سفره علم ) امامباقر (عليه السلام ) هستند و اگر گفته شود پسر دختر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در كجاست ؟ با اين جستجو به شاخه هاى بلند (علم و دين كه وجود امام باقر (عليهالسلام ) سرشار از آن است ) دست يافته اى ، شاخه هايى به بلنداى ستارگانى كهنوربخش ‍ روندگان شب هستند و به بلنداى كوههايى كه دانش بسيار از آنها سرازيرگردد)).
ابلاغ سلام پيامبر (ص ) به امام باقر (ع )
امام باقر (عليه السلام ) به سال 57 هجرى (سوم صفر يا آغاز ماه رجب ) در مدينه متولّدشد و به سال 114 هجرى (هفتم ذيحجّه ) در سنّ 57 سالگى در مدينه از دنيا رفت .
نسبت او، هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر به هاشم (جدّ دوّمرسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى رسد و هم از دوطرف به اميرمؤ منان على(عليه السلام ) مى رسد (زيرا مادرش ((اُمّ عبداللّه )) دختر امام حسن مجتبى (عليه السلام )بود) پس او هم هاشمى است و هم علوى . قبر شريفش در بقيع (واقع در مدينه ) مى باشد.
امام صادق (عليه السلام ) مى گويد: پدرم فرمود: نزد جابر بن عبداللّه انصارى(صحابى بزرگ ) رفتم سلام كردم و او جواب سلام مرا داد و سپس گفت :((تو كيستى ؟))(اين در وقتى بود كه جابر نابينا شده بود) گفتم :((محمّد بن علىّ بن حسين هستم )).
گفت : پسر جان ! نزديك بيا، نزديك او رفتم ، دستم را بوسيد و سپس خم شد كه پايمرا ببوسد من كنار رفتم و نگذاشتم . سپس گفت:((رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تو سلام رساند)).
گفتم :((سلام و رحمت و بركات خدا بر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) باد، اوچگونه به من سلام رساند؟!)).
جابر گفت :((روزى به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتم ، به منفرمود: اى جابر! شايد تو زنده بمانى تا با مردى از فرزندان من ملاقات كنى كه محمّدبن على نام دارد)).
((يَهِبُ اللّهُ لَهُ النُّورَ وَالْحِكْمَةَ فَاقْرَاءْهُ مِنِّى السَّلامُ؛ خداوند نور و حكمت به او ببخشد،سلام مرا به او ابلاغ كن )).
دلايل امامت امام باقر (ع )
1 - در وصيّت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به فرزندانش ، نام امام باقر (عليهالسلام ) آمده و به او سفارش شده است .
2 - مطابق روايات (كه يك نمونه آن در جريان جابر، ذكر شد)رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نام او راذكر كرده و به عنوان ((باقرالعلوم ))(شكافنده علوم ) ياد نموده است .
3 - در ((حديث لَوْح )) مطابق نقل علماى شيعه ، آمده است كهجبرئيل آن را از بهشت به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد ورسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن را به فاطمه - سلامُ اللّه عَلَيْها - داد و درآن ((لَوْح )) نام همه دوازده امام (عليهم السلام ) نوشته شده است و در آن نام ((محمّد بن على)) (امام باقر) به عنوان امام بعد از پدرش ، خاطرنشان شده است . (151)
4 - نيز از علماى شيعه نقل شده است كه خداوند ((نامه مهر شده ))اى كه داراى دوازده مهربود، براى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرستاد و به پيامبر (صلّى اللّهعليه و آله و سلّم ) فرمان داد كه آن را به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بسپارد و بهاو دستور دهد كه اولين مهر آن را بشكند و طبق دستورهاى آنعمل كند و هنگام مرگش ‍ آن را به فرزندنش حسن (عليه السلام ) بسپارد و به او دستوردهد مهر دوّم را بشكند و به دستورات آن عمل كند و هنگام مرگش آن را به برادرش حسين(عليه السلام ) بدهد و به او دستور دهد كه مهر سوّم را بشكند و به دستورات آنعمل نمايد و هنگام مرگش ‍ آن را به پسرش علىّ بن حسين (عليهماالسلام ) بسپارد و به اودستور دهد كه مهر چهارم را بشكند و به دستورات آنعمل نمايد و هنگام مرگش آن را به پسرش ((محمّد بن على )) امام باقر (عليه السلام )بسپارد و به ترتيب مذكور به او دستور دهد كه هنگام مرگش آن را به پسرش بسپاردتا به آخرين امام برسد.
5 - روايات بسيارى از اميرمؤ منان و امام حسن و امام حسين و امام سجّاد (عليهم السلام )نقل شده است كه به امامت امام باقر (عليه السلام ) بعد از پدرش صراحت دارد.
6 - و روايات بسيارى را ساير راويان در فضايل آن حضرتنقل كرده اند كه ذكر آنها به طول مى انجامد و در اين كتاب كه بنايش بر اختصار است ،به همين مقدار مذكور كه بيانگر معانى همان روايات است ، كفايت مى شود.
مدّت امامت امام باقر (عليه السلام ) و عهده دارى و خلافت آن حضرت بر شؤ ون مردم بعداز پدرش نوزده سال ادامه يافت .
گفتارى از بزرگان در شاءن امام باقر (ع )
1 - ((عبداللّه بن عطاء مكّى )) مى گويد:((دانشمندان و بزرگان علم را نديده ام كه پيش ‍هيچ كس كوچكتر از آن جلوه كنند كه در نزد امام باقر (عليه السلام ) آنگونه جلوه مىكنند)). (152)
و من خودم ((حكم بن عيينه )) را ديدم كه با آن مقام ارجمندى كه در نزد مردم داشت ، همانندكودكى كه در مقابل معلمش بنشيند، در حضور امام باقر (عليه السلام ) مى نشست .
2 - ((جابر بن يزيد جُعْفى )) (كه از اصحاب بزرگ امام باقر (عليه السلام ) بود)وقتى كه مطلبى را از آن حضرت نقل مى كرد، تعبيرش چنين بود:
((حَدَّثَنِى وَصِىُّ الاَْوْصِياءِ وَوارِثُ عُلُومِ الاَْنْبِياءِ مُحَمَّدَ بْنِ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِعَلَيهِمُالسّلامُ)).
((وصىّ اوصيا و وارث دانشهاى پيامبران ، محمّد بن على بن حسين (عليهم السلام ) براى منحديث كرد)).
فرزندان امام باقر (ع )
امام باقر (عليه السلام ) داراى هفت فرزند بود كه عبارتند از:
1 - ابوعبداللّه جعفر بن محمّد (امام صادق (عليه السلام ) ).
2 - عبداللّه (مادر اين دو ((اُمّ فروه )) دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر است ).
3 - ابراهيم .
4 - عبيداللّه (اين دو در زمان كودكى از دنيا رفتند، مادرشان ((اُمّ حكيم )) دختر اسيد بنمغيره ، ثَقَفى است ).
5 و 6 - على و زينب كه مادرشان ، امّ ولد بود.
7 - اُم سَلَمه . كه مادرش ، امّ ولد بود.
و در باره هيچيك از فرزندان امام باقر (عليه السلام ) كسى اعتقاد به امامت نداشته ، جزدر مورد جعفر بن محمد (امام صادق (عليه السلام ) ).
ضمنا بايد توجّه داشت كه عبداللّه برادر امام صادق (عليه السلام ) بهفضايل و نيكى شهرت داشت . (153)
گذرى بر زندگى امام ششم حضرت صادق (ع )
ويژگيهاى زندگى امام صادق (ع )
جعفر بن محمد، امام صادق (عليه السلام ) در ميان برادرانش جانشين و وصىّ پدرش ‍ بودو بعد از پدر، عهده دار مقام امامت گرديد. او از نظرفضايل ، برترين آنان بود و در مقام و منزلت در نزد شيعه و سنّى از همه برادرانش ،برتر و بلندمقام تر و نامدارتر بود. و به قدرى از علوم اونقل كرده اند كه در همه جا پخش شده و از مسافر و غير مسافر از گفتار آن حضرت بهرهمند مى شدند و آن اندازه كه علما و دانشمندان از اونقل حديث كرده اند، از هيچكس از افراد خاندان آن حضرت ، آن اندازهنقل نكرده اند و راويان و اهل آثار، به قدرى كه از او بهره مند شده اند از ديگران بهرهمند نشده اند، چرا كه دانشمندان حديث شناسى كه نام راويان مورد اطمينان از علوم آنحضرت را برشمرده اند - با همه اختلاف در عقيده و گفتار - به ((چهار هزار نفر)) مىرسد و دلايل صدق امامت امام صادق (عليه السلام ) آنچنان آشكار است كه قلبها را حيرانكرده و زبان دشمن را از اشكال تراشى و خرده گيرىلال نموده است . امام صادق (عليه السلام ) بهسال 83 هجرت (17 ربيع الاوّل ) در مدينه چشم به جهان گشود و در (25) ماهشوّال ، سال 148 هجرى در سن 56 سالگى به شهادت رسيد.
قبر شريفش در قبرستان بقيع (واقع در مدينه ) در كنار قبر پدر و جدّ و عمويش امام حسنمجتبى (عليه السلام ) مى باشد. مادرش ((اُمّ فَروه )) نام داشت كه دختر قاسم بن محمّد بنابوبكر است .
آن حضرت 34 سال امامت كرد، پدرش امام باقر (عليه السلام ) او را وصىّ خود قرار داد وبه طور آشكار، به امامت او تصريح كرد.
دلايل امامت امام صادق (ع )
1 - ((ابوالصَّباح كنانى )) مى گويد: روزى امام باقر (عليه السلام ) به پسرش امامصادق (عليه السلام ) نگاه كرد و فرمود: آيا اين شخص را مى نگريد؟ اين شخص ازكسانى است كه خداوند در شاءن آنان فرموده است :
(وَنُرِيدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ). (154)
((اراده ما بر اين قرار گرفته كه به مستضعفين نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان ووارثين روى زمين قرار دهيم )).
2 - ((جابر بن يزيد جُعْفى )) مى گويد: از امام باقر (عليه السلام ) درباره امام صادق(عليه السلام ) سؤ ال شد، فرمود:((سوگند به خدا او قيام كنندهآل محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است )).
3 - ((على بن حكم )) از طاهر (يكى از ياران امام باقر)نقل مى كند كه گفت :((من در حضور امام باقر (عليه السلام ) بودم ، جعفر (امام صادق )به پيش آمد، امام باقر (عليه السلام ) فرمود:((هذا خَيْرُ الْبَرِيَّة ؛ اين شخص (از)برترين آفريدگان است )). (155)
4 - در ((حديث لَوْح )) (كه قبلاً در شرح حال امام سجّاد و امام باقر (عليهماالسلام ) ذكرشد كه از طرف خداوند به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيده و توسّط جابربن عبداللّه انصارى به امام باقر (عليه السلام )نقل يافته )تصريح به امامت امام صادق (عليه السلام ) بعد از پدرش ،شده است .
5 - و همچنين دلايل عقلى (كه قبلاً ذكر شد) بيانگر صدق امامت آن حضرت است ؛ زيرا بهحكم عقل ، امام بايد برترين فرد امّت باشد و امام صادق (عليه السلام ) برترين فردبود؛ چون برترى او درعلم و زهد و عمل ، بر همه مردم و بر برادران و پسرعموهايشآشكار بود.
و نيز به حكم عقل ، امامت براى كسى كه داراى مقام عصمت ، همچون عصمت پيامبران نيست ،باطل و بى اساس است و همچنين كسى كه در علم و دانش ،كامل نيست شايستگى مقام امامت را ندارد.
و پرواضح بود كه مدّعيان امامت در عصر آن حضرت ، نه داراى مقام عصمت بودند و نه بهكمال علم در جهت دين رسيده بودند و همين مطلبدليل انحصار امامت به وجود امام صادق (عليه السلام ) مى باشد؛ زيرا در هر زمانى بهوجود امام معصوم (رهبرى كه گناه و اشتباه نكند) نياز است ، طبق آنچه كه قبلاً ذكر شد.
6 - و نيز معجزاتى كه مطابق نقل راويان به وسيله امام صادق (عليه السلام ) بروزكرده ، بيانگر صدق امامت او و حقّانيت اوست و حاكى از بطلان ادّعاى ديگر مدّعيان امامت مىباشد.
به عنوان نمونه
((ابوبصير)) مى گويد:((به مدينه رفتم و با كنيزك خود همبستر شدم ، سپس از خانهبيرون آمدم كه به حمّام (براى غسل جنابت ) بروم ، عدّه اى از دوستان را ديدم كه بهديدار امام صادق (عليه السلام ) مى روند، ترسيدم كه آنان از من پيشى گيرند و منتوفيق ديدار آن حضرت را نداشته باشم لذا با آنان (درحال جنابت ) به راه افتادم تا به محضر امام صادق (عليه السلام ) رسيديم ، وقتى دربرابرش قرار گرفتم ، نگاهى به من كرد و فرمود:
((اى ابابصير! آيا نمى دانى كه براى شخص جنب روا نيست به خانه هاى پيامبران يابه خانه هاى فرزندان پيامبران بروند؟!))
شرمگين شدم و عرض كردم :((اى فرزند رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) جمعىاز دوستان به محضر شما مى آمدند آنان را ملاقات كردم ديدم اگر با آنان به خدمت شمانيايم ، از ديدار شما محروم خواهم شد و ديگر هرگز چنين كارى نمى كنم ، سپس از محضرآن حضرت بيرون آمدم )).
و روايات بسيارى مانند روايت فوق نقل شده كه بيانگر معجزات و اخبار آن حضرت از غيباست كه ذكر آنها در اينجا به طول مى انجامد و در اينجا به همين مقدار اكتفا مى شود.
فرزندان امام صادق (ع )
امام صادق (عليه السلام ) داراى ده فرزند بود:
1 - اسماعيل .
2 - عبداللّه .
3 - اُمّ فروه (كه مادرشان فاطمه دختر حسين پسر امام سجّاد (عليه السلام ) بود).
4 - موسى (عليه السلام ) .
5 - اسحاق .
6 - محمّد.
7 - عباس .
8 - على .
9 و 10 - اسماء و فاطمه - كه از مادران مختلف بودند.
((اسماعيل )) بزرگترين فرزند امام صادق (عليه السلام ) بود و امام صادق (عليهالسلام ) بسيار او را دوست داشت و به او علاقه نشان مى داد.
گروهى از شيعيان ، گمان مى كردند كه امام بعد از حضرت صادق (عليه السلام )اسماعيل است ؛ زيرا سنّ او از همه برادرانش بيشتر بود و امام صادق (عليه السلام )علاقه خاصى به او داشت و او را بسيار احترام مى كرد.
سرگذشت اسماعيل اوّلين پسر امام صادق (ع )
اسماعيل در زمان حيات امام صادق (عليه السلام ) در ((عُرَيْض )) (درّه اى در يك فرسخىمدينه ) از دنيا رفت ، اصحاب امام او را به مدينه به حضور امام صادق (عليه السلام )آوردند و جنازه او در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
نقل شده است كه امام صادق (عليه السلام ) در مرگاسماعيل بسيار ناراحت و اندوهگين شد و دنبال جنازه او با پاى برهنه و بدون ((ردا)) حركتمى كرد و دستور داد چند بار تابوت او را به زمين گذاردند و سپس بلند كردند و مكررروپوش او را كنار مى زد و به صورت او نگاه مى كرد و با اين كار مى خواست بهگروهى از اصحابش كه به امامت اسماعيل بعد از پدر معتقد بودند، بفهماند كه او مردهاست و ديگر شبهه اى در مورد زنده بودن او بجاى نماند.
وقتى كه اسماعيل از دنيا رفت ، آنان كه معتقد به امامت او بعد از پدرش بودند، از اينعقيده دست كشيدند، تعداد اندكى از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) كه نه از اصحابنزديك و نه از روايت كنندگان از جانب او بودند، بلكه از افراد دور و اطراف بودند، برعقيده خود به امامت اسماعيل باقى ماندند!
بعد از شهادت امام صادق (عليه السلام ) گروهى از اصحاب او، به امامت امام موسى بنجعفر (عليهماالسلام ) بعد از پدرش ، اعتقاد داشتند و بر همين عقيده باقى ماندند. ولىافراد ديگر (فرقه اسماعيليه ) بر دو گروه تقسيم شدند:
الف : گروهى از عقيده به زنده بودن اسماعيل دست برداشتند و به امامت پسر او ((محمّدبن اسماعيل )) معتقد شدند، بر اين اساس كه گمان كردند، امامت حق پدر او(اسماعيل ) بود و فرزند اسماعيل سزاوارتر به مقام امامت است تا برادراسماعيل .
ب : گروه ديگر همچنان معتقدند كه اسماعيل زنده است و امام هفتم مى باشد، اين گروهاكنون بسيار اندكند كه نمى توان كسى را به اين نام ، نشان داد و اين دو گروه را بهعنوان ((اسماعيليّه )) مى نامند، ولى آنچه امروز از فرقه اسماعيليه معروف است ، همانگروه اوّلندكه مى گويند:((امامت بعدازاسماعيل درميان فرزندان او تا روز قيامت ادامهدارد)).
گذرى بر زندگى امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع )
ويژگيهاى زندگى امام كاظم (ع )
پس از امام صادق (عليه السلام ) مقام امامت به پسرش ابوالحسن امام موسى بن جعفر(عليهماالسلام ) (يعنى امام كاظم (عليه السلام ) ) رسيد، او سزاوار امامت بود چرا كهداراى همه جهات كمال و فضايل بود و پدرش امام صادق (عليه السلام ) به امامت اوتصريح نمود و نيز اشاراتى در اين باره كرد.
امام كاظم (عليه السلام ) در روستاى ((اَبواء)) (بين مكّه و مدينه ) درسال 128 هجرى (شنبه ، هفتم ماه صفر) ديده به جهان گشود و در بغداد در زندان ((سندىبن شاهك ))درششم ماه رجب سال 183هجرى (156) ،درسن 55 سالگى از دنيارفت .
مادرش به نام ((حَميده بربريّه )) اُمّ ولد بود. و مدّت امامت و جانشينى او از پدرش 35سال به طول انجاميد. كُنيه او ابا ابراهيم ، ابوالحسن و اباعلى بود و به عنوان((عبدالصّالح )) شهرت داشت و نيز از القاب مشهور او ((كاظم )) است .
دلايل امامت امام كاظم (ع )
1 - امام صادق (عليه السلام ) به امامت امام كاظم (عليه السلام ) بعد از خود تصريحنمود، راويان بسيار اين مطلب را نقل كرده اند و در ميان آنان افراد برجسته و اصحابخاصّ امام صادق (عليه السلام ) كه رازدار آن حضرت و مورد وثوق او بودند، مانند:مفضّل بن عمر جُعفى ، معاذ بن كثير، عبدالرّحمان بن حجّاج ، فيض بن مختار و افراد ديگركه ذكر آنان به درازا مى كشد.
2 - ((مفضّل بن عمر)) مى گويد: در محضر امام صادق (عليه السلام ) بودم ، حضرتاباابراهيم موسى (عليه السلام ) كه دوران كودكى را مى گذراند، وارد شد، امام صادق(عليه السلام ) به من فرمود:
((وصيّت مرا در باره او (امام كاظم ) بپذير و جريان (امامت ) او را تنها به اصحاب ودوستان مورد اطمينان خود بگو)).
3 - ((معاذ بن كثير)) مى گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم ، از خداوندىكه اين مقام (امامت ) را از جانب پدرت به تو داده ، خواستم كه همين مقام را از جانب تو درحالى كه زنده هستى به جانشين شما بدهد. امام صادق (عليه السلام ) فرمود:((خداوند ايندرخواست تو را، انجام داده است )).
عرض كردم :قربانت گردم ! جانشين شما كسيت ؟ آن حضرت به امام كاظم (عليه السلام )عبد صالح كه خوابيده بود اشاره كرد و او در آن زمان كودك بود.
4 - ((عبدالرّحمان بن حجّاج )) مى گويد: به محضر امام صادق (عليه السلام ) رفتم او رادر اطاقى يافتم كه دعا مى كرد و موسى بن جعفر در جانب راستش نشسته بود و به دعاىپدرش ((آمين )) مى گفت ، به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : قربانت گردم ! منپيوند خاصّى با شما دارم و خدمتگذار شما هستم ، امام بعد از شما كيست ؟!
فرمود:((يا اَبا عَبدِالرَّحْمان ! اِنَّ مُوسى قَدْ لَبِسَ الدِّرْعَ وَاسْتَوَتْ عَلَيْهِ)).
((اى ابوعبدالرحمان ! موسى زره (پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) را پوشيده واين لباس بر اندام او زيبنده و رساست )).
گفتم : بعد از اين سخن (امام بعد از شما را شناختم ) ديگر احتياج به هيچ چيز (ودليل ديگر) ندارم
5 - ((فيض بن مختار)) مى گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : دستم رابگير و از آتش دوزخ نجات بده ، بعد از تو چه كسى (امام ) بر ماست ، در اين هنگام امامكاظم كه كودك بود وارد شد، امام صادق (عليه السلام ) در پاسخ به سؤال من اشاره به امام موسى كاظم (عليه السلام ) كرد و فرمود:
((هذا صاحبكم فَتَمَسَّكْ بِهِ؛ اين است صاحب (و امام ) شما پس به او تمسك كن )). ودلايل بى شمار ديگر در اين راستا وجود دارد.
بزرگان شيعه در جستجوى امام حقّ
((هشام بن سالم )) مى گويد: بعد از وفات امام صادق (عليه السلام ) من با محمّد بننعمان (مؤ من الطّاق ) در مدينه بوديم ، ديديم مردم در مورد امامت ((عبداللّه بن جعفر)) اجتماعكرده بودند و مى گفتند: امام بعد از پدرش ، اوست . ما به حضور ((عبداللّه بن جعفر))رفتيم ، ديديم جمعيّت بسيارى در حضور او هستند، ما از او زكاتاموال پرسيديم كه به چه مقدار بايد برسد تا زكات آن واجب شود؟
گفت : در دويست درهم ، پنج درهم زكات واجب است ، پرسيدم از صد درهم چطور؟
گفت :((دو درهم و نيم زكات دارد)).
گفتيم : به خدا سوگند! حتى ((مرجِئه )) اين را نمى گويند.
گفت :((سوگند به خدا! نمى دانم آنان چه مى گويند)). ازمنزل عبداللّه گمراه و حيران بيرون آمديم و من با ابوجعفراحول (مؤ من الطّاق ، يكى از شاگردان امام صادق ) در يكى از كوچه هاى مدينه نشستيم وبر اثر ناراحتى گريه كرديم ، حيران و سرگردان بوديم و نمى دانستيم به كجابرويم و سراغ چه كسى را بگيريم ؟باخود مى گفتيم به سوى ((مرجئه ))بگرويم يازيديه ، يا معتزله ،يا قَدَريّه ؟!.
در همين فكر و ترديد بوديم ، ناگهان پيرمردى را ديدم كه او را نمى شناختم ، به مناشاره كرد، ترسيدم كه مبادا از جاسوسهاى منصور دوانيقى (دوّمين خليفه عباسى )باشد؛زيرا منصور در مدينه جاسوسهايى گمارده بود تا از اجتماعات مردم بعد از امامصادق ( عليه السلام ) گزارش دهند تا آن فردى را كه به دورش جمع شده اند، دستگيركرده و گردنش را بزنند لذا ترسيدم كه اين پيرمرد يكى از آن جاسوسها باشد، بهدوستم مؤ من الطاق گفتم :((از من كناره بگير كه در مورد جان خودم و تو نگران هستم ، آنپيرمرد مرا خواسته نه تو را، از من دور شو تا به هلاكت نرسى و خودت بر هلاكت خودتكمك نكن )). مؤ من الطّاق از من ، فاصله بسيار گرفت و رفت .
و من به دنبال پيرمرد به راه افتادم ، در حالى كه گمان مى كردم به دست او گرفتارشده ام و ديگر راه نجاتى نيست ، همچنان به دنبال او مى رفتم به گونه اى كه تسليممرگ شده بودم ، تا اينكه پيرمرد مرا به خانه امام كاظم (عليه السلام ) برد، به منگفت :((خدا تو را مشمول رحمتش سازد، وارد خانه شو!)).
وارد خانه شدم ، تا امام كاظم (عليه السلام ) مرا ديد، بدون سابقه ، آغاز به سخن كردو فرمود:
((اِلَىَّ اِلَىَّ، لا اِلَى الْمُرْجِئَةِ وَلا اِلَى الْقَدَرِيَّةِ وَلا اِلىَ الزَّيْدِيَّةِ وَلا اِلىَ الْمُعْتَزِلَةِ وَلا اِلَىالْخَوارِجِ)).
((به سوى من بيا، به سوى من بيا، نه به سوى مرجئه و نه قدريّه و نه زيديه و نهمعتزله و نه به سوى خوارج )).
پرسيدم :((فدايت شوم ! پدرت از دنيا رفت ؟)).
فرمود:((آرى )).
گفتم : مقام امامت بعد از او به چه كسى محول شده است ؟
فرمود:((اگر خدا بخواهد تو را به راه درست هدايت مى كند)).
گفتم : فدايت شوم ! برادرت عبداللّه ، گمان مى كند كه امام بعد از پدرش مى باشد.
فرمود:((عبداللّه مى خواهد خدا را عبادت نكند)).
گفتم : فدايت شوم ! امامت بعد از امام صادق (عليه السلام ) از آن كيست ؟
فرمود:((اگر خدا بخواهد، تو را به راه درست هدايت مى كند)).
گفتم : فدايت شوم ! تو همان امام هستى ؟
فرمود:((من آن را نمى گويم )).
با خود گفتم : من در سؤ ال كردن ، راه صحيحى را انتخاب نكرده ام .
سپس به او عرض كردم : فدايت شوم ! آيا تو امام دارى ؟
فرمود:((نه )) در اين هنگام دگرگون شدم و شكوه و عظمتى از امام كاظم (عليه السلام )مرا فراگرفت كه جز خدا آن را نمى داند.
سپس عرض كردم : فدايت شوم ! از تو سؤ ال مى كنم ، همانگونه كه از پدرت سؤال مى كردم
فرمود:((سؤ ال كن تا آگاه گردى ، ولى آن را شايع نكن ، چرا كه اگر شايع كنى سربريدن در كار است (و دژخيمان طاغوت به تو دست يابند و گردنت را بزنند)).
سؤ الهايى كردم ، او را درياى بى كران يافتم ، گفتم : فدايت شوم ! شيعيان پدرتگمراه و سرگردانند، آيا اين موضوع را با آنان در ميان بگذارم و آنان را به سوى امامتشما دعوت كنم ؟ با اينكه شما از من خواستى كه موضوع را كتمان كنم ؟
فرمود: آن افرادى را كه در آنان رشد و عقل ديدى ، به آنان جريان را بگو، ولى از آنانپيمان بگير كه آن را فاش نسازند و گرنه سر بريدن در كار است (و با دست اشارهبه گلويش كرد)
((هشام )) مى گويد: پس از آن ، از حضور امام كاظم (عليه السلام ) بيرون آمدم و مؤ منالطّاق را ديدم ، گفت چه خبر؟
گفتم : هدايت است و داستان را براى او تعريف كردم .
سپس زُراره و ابابصير را ديديم كه به محضر امام كاظم (عليه السلام ) رفته اند وكلامش ‍ را شنيده اند و سؤ ال كرده اند و به امامت امام كاظم (عليه السلام ) باور نموده اند،سپس ‍ گروههايى از مردم را ديدم كه به حضور آن حضرت رسيده اند و هركسى به خدمتاو رفته ، به امامت او معتقد شده است مگر گروه و دسته عمّار ساباطى (كه معتقد به امامتعبداللّه شدند و بعد هسته مركزى فرقه فَطَحِيّهتشكيل شد) ولى در آن هنگام در اطراف عبداللّه بن جعفر، جز اندكى از مردم ، كسى نماندهبودند.
داستان غمبار انگيزه شهادت امام كاظم (ع )
انگيزه دستگيرى امام كاظم (عليه السلام ) : بزرگان اصحاب امام كاظم (عليه السلام )در مورد سبب دستگيرى امام كاظم (عليه السلام ) به دستور هارون الرّشيد (پنجمين خليفهعبّاسى ) چنين نقل مى كنند:
((هارون پسرش (محمّد امين ) را نزد جعفر بن محمد بن اشعث (كه از شيعيان و معتقدان به امامتامام كاظم (عليه السلام ) بود) گذارد، تا آموزگار او باشد و در تعليم و تربيت اوبكوشد)).
يحيى بن خالد برمكى ، به جعفر بن محمّد بن اشعث ، حسادت ورزيد و با خود گفت اگرخلافت بعد از هارون به پسر او (محمد امين ) برسد، دولت من و فرزندانم (يعنى دولتبرمكيان در دستگاه هارون ) نابود خواهد شد. (157)
يحيى در مورد جعفر بن محمّد، به نيرنگ دست زد (و از راه دوستى وارد شد تا جعفر را بهدام هارون بيندازد) يحيى در ظاهر رابطه دوستى با جعفر برقرار كرد و با او انس والفت گرفت و بسيار به خانه جعفر مى رفت و كارهاى او را باكمال مراقبت ، پيگيرى مى نمود و مخفيانه همه آنها را به هارون گزارش مى داد و چيزهايىهم خودش مى افزود تا هارون را بر ضدّ جعفر تحريك كند. تا اينكه روزى يحيى بهبعضى از نزديكان مورد اطمينانش گفت :((آيا شما كسى را از دودمان ابوطالب مى شناسيدكه فقير باشد تا (او را تطميع كرده و) به وسيله او به جستجو و تحقيق بپردازيم ؟)).
آنان ((على بن اسماعيل بن جعفر صادق )) (نوه امام صادق (عليه السلام ) و برادرزاده امامكاظم (عليه السلام ) ) را به اين عنوان معرّفى كردند.
على بن اسماعيل در مدينه بود، يحيى براى او مالى (مبلغى هنگفت ) فرستاد و او را بهآمدن نزد هارون تشويق كرد و وعده احسانهاى ديگر به او داد و او آماده براى رفتن بهبغداد گرديد.
امام كاظم (عليه السلام ) از موضوع آگاه شد، على بناسماعيل را طلبيد و به او فرمود:((اى برادرزاده ! مى خواهى كجا بروى ؟)).
او گفت : مى خواهم به بغداد بروم .
فرمود:((براى چه قصد مسافرت دارى ؟)).
او گفت : مقروض و تنگدست هستم (مى روم بلكه پولى به دست آورم ).
امام كاظم (عليه السلام ) فرمود:((من قرضهاى تو را ادا مى كنم و باز به تو نيكىخواهم كرد)).
على بن اسماعيل به سخن امام كاظم (عليه السلام ) توجّه نكرد و تصميم گرفت تا بهبغداد برود.
امام كاظم (عليه السلام ) او را طلبيد و به او فرمود:((اكنون مى خواهى بروى ؟!)).
او گفت : آرى .
امام كاظم (عليه السلام ) فرمود:((برادرزاده ام ! خوب توجه كن و از خدا بترس وفرزندان مرا يتيم مكن )). سپس امام كاظم (عليه السلام ) دستور داد سيصد دينار وچهارهزار درهم به او دادند، وقتى كه او از حضور امام كاظم (عليه السلام ) برخاست ،امامبه حاضرين فرمود:((سوگند به خدا در ريختن خون من ، سعايت مى كند و فرزندانم رايتيم مى نمايد)).
حاضران عرض كردند: فدايت گرديم ! شما اين را مى دانيد و در عينحال به او كمك مى كنيد و نيكى مى نماييد؟!
امام كاظم (عليه السلام ) فرمود:((آرى طبق نقل پدرانمرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: وقتى كه رشته خويشى بريده شد وسپس پيوند يافت و بار دوّم بريده شد، خداوند آن را خواهد بريد)).
من مى خواهم بعد از بريدن او، آن را پيوند دهم تا اگر بار ديگر او آن را بريد، خداونداز او ببرد.
گويند: على بن اسماعيل به بغداد مسافرت كرد و با يحيى برمكى ملاقات نمود و يحيىآنچه درباره امام كاظم مى خواست از او پرسيد و آنچه از او شنيده بود، چيزهاى ديگرىبر آن افزود و به هارون خبر داد و سپس خود على بناسماعيل را نزد هارون برد.
هارون از على بن اسماعيل ، در مورد عمويش موسى بن جعفر (عليه السلام ) سؤال كرد. او به سعايت و بدگويى از امام پرداخت و به دروغ گفت :((پولها واموال از شرق و غرب جهان براى موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى آورند و او مزرعه اىبه سى هزار دينارخريده كه نامش ((يسير)) است ، وقتى پولها را نزد صاحب مزرعهبردند، او گفت كه من از اين نوع پولها نمى خواهم و نوع ديگر مى خواهم ، به دستورموسى بن جعفر (عليه السلام ) سى هزار دينار ديگر براى او بردند)).
وقتى كه هارون (اين دروغها را) از او شنيد دستور داد دويست هزار درهم به او بدهند تا بهبعضى از نواحى برود و با آن به زندگيش ادامه دهد.
مرگ نكبتبار على بن اسماعيل
((على بن اسماعيل )) به ناحيه اى از مشرق بغداد رفت (بر اثر عيّاشى ) پولش تمامشد، كسانى را نزد هارون براى گرفتن پول فرستاد، آنان به دربار هارون براىگرفتن پول رفتند، او در انتظار رسيدن پول ، دقيقه شمارى مى كرد و در همين ايّامروزى به مستراح رفت ، آنچنان به اسهال مبتلا شد كه روده هايش بيرون آمد و خودش بهزمين افتاد، همراهانش آمدند و هرچه كردند كه آن روده ها را به جاى خود بازگردانند، ممكننشد، ناگزير او را با همان حال از مستراح برداشته و بيرون آوردند و در همان وضع(زشت و وخيم ) كه در حال جان كندن بود، براى او از جانب هارونپول آوردند، او نگاهى به آن پولها كرد و گفت :((ما اَصْنَعُ بِهِ وَاَنَا فِى الْمَوْتِ؛ من كهدر حال مرگ هستم ، اين پولها را براى چه مى خواهم ؟!)).
هارون و دستگيرى امام كاظم (ع )
هارون الرّشيد همان سال عازم مكّه براى انجام حجّ شد، نخست به مدينه رفت و در همين وقتدستور دستگيرى امام كاظم (عليه السلام ) را داد.
نقل شده : وقتى كه هارون وارد مدينه شد، امام كاظم (عليه السلام ) با جمعى از بزرگانمدينه به استقبال او رفتند، سپس امام كاظم (عليه السلام ) طبقمعمول به مسجد رفت . هارون شبانه كنار قبر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و(رياكارانه ) گفت : اى رسول خدا! من در مورد تصميمى كه دارم از تو معذرت مى خواهم ،تصميم دارم موسى بن جعفر را زندانى كنم ؛ زيرا او مى خواهد ايجاد اختلاف و پراكندگىبين امّت تو نمايد و خون مردم را بريزد.
سپس هارون دستور داد امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) را گرفتند و نزدش بردند، آنحضرت را (به دستور او) به زنجير بستند، دو هودج ترتيب دادند، آن حضرت را در يكىاز آن هودجها كه بر پشت استر بود، سوار كردند و هودج ديگرى بر پشت استر ديگربود و همراه هر دو هودج ، سوارانى فرستاد و سپس (در بيرون مدينه ) سواران ، دودستهشدند يك دسته به سوى بغداد و ديگرى به سوى بصره روانه شدند، امام كاظم ( عليهالسلام ) در هودجى بود كه به سوى بصره حركت مى كرد و هارون با اين كار مى خواستمردم از اينكه امام كاظم (عليه السلام ) به سوى بصره رفت يا بغداد، بى خبر بمانند وسواران همراه آن حضرت را نشناسند و به سوارانى كه امام كاظم (عليه السلام ) را مىبردند، دستور داد كه وقتى به بصره رسيدند، امام كاظم (عليه السلام ) را در بصرهبه ((عيسى بن جعفر بن منصور)) تحويل دهند و او در آن روز (به عنوان رئيس ‍ زندان ) دربصره بسر مى برد.
امام كاظم (ع ) در زندانهاى مختلف
1 - در زندان عيسى بن جعفر: سواران ، امام كاظم (عليه السلام ) را به بصره آوردند وبه ((عيسى بن جعفر)) تحويل دادند و آن بزرگوار يكسال را در بصره در زندان عيسى گذراند.
هارون براى ((عيسى بن جعفر)) نامه نوشت كه موسى بن جعفر را بهقتل برسان ، وقتى اين نامه به دست عيسى رسيد، بعضى از دوستان نزديك و مورداطمينان خود را طلبيد و نامه هارون را براى آنان خواند و در اين باره با آنان به مشورتپرداخت . آنان به او گفتند كه :((دست به كشتن امام نيالايد و از هارون بخواهد تا او را دراين مورد معاف دارد)).
عيسى نامه اى به هارون نوشت و در آن يادآورى كرد كه :((مدّت طولانى موسى بن جعفر(عليه السلام ) در زندان من بوده و من در اين مدّت او را آزمودم و جاسوسهايى بر اوگماشتم ، چيزى از او نيافتم جز اينكه همواره به عبادت بسر مى برد، حتى شخصى راماءمور مخفى كردم تا دعاى او را بشنود، او گزارش داد كه موسى بن جعفر (عليه السلام )در دعاى خود بر من وبر تو، نفرين نمى كند و ما را به بدى ياد نمى نمايد و براى خودجز آمرزش و رحمت الهى را درخواست نمى نمايد، اينك كسى را به اينجا بفرست تا موسىبن جعفر (عليه السلام ) را به او بسپارم و گرنه او را آزاد مى كنم ؛ زيرا از نگهداشتناو در زندان رنج مى برم )).
نقل شده : يكى از جاسوسان به ((عيسى بن جعفر)) گزارش داد كه از موسى بن جعفر(عليه السلام ) در زندان اين دعا را بسيار شنيده است :
((اَللّهُمَّاِنَّكَ تَعْلَمُاَنِّى كُنْتُ اَسْاءَلُكَ اَنْ تَفْرِغَنِى لِعِبادَتِكَ وَقَدْ فَعَلْتُ فَلَكَالْحَمْدُ))
((خدايا! تو مى دانى كه من از درگاهت مى خواستم كه مرا درجاى خلوتى براى عبادت تو،قرار دهى و تو اين خواسته ام را اجابت كردى ، تو را حمد مى گويم و از تو سپاسگزارم)).
2 - در زندان فضل بن ربيع : وقتى كه نامه عيسى به هارون رسيد، هارون شخصى راماءمور كرد كه به بصره برود و موسى بن جعفر (عليه السلام ) را از زندان عيسىتحويل بگيرد و به بغداد روانه سازد و به((فضل بن ربيع )) (يكى از وزيران ) تحويل دهد. او همين ماءموريّت را انجام داد و امامكاظم (عليه السلام ) را به بغداد آورد و بهفضل بن ربيع تسليم نمود.
امام كاظم (عليه السلام ) مدّت طولانى تحت نظرفضل بن ربيع در بغداد بسر برد.
هارون از فضل بن ربيع خواست كه امام كاظم (عليه السلام ) را بهقتل برساند، ولى او نيز از اين كار سرباز زد، هارون در نامه اى به او دستور داد تاموسى بن جعفر (عليه السلام ) رابه ((فضل بن يحيى )) بسپارد.
3 - در زندان فضل بن يحيى برمكى : فضل بن يحيى ، امام كاظم (عليه السلام ) راتحويل گرفت و در يكى از اطاقهاى خانه اش جا داد، ديدبانانى بر او گماشت ، آنانگزارش دادند كه موسى بن جعفر (عليه السلام ) همواره به عبادتاشتغال دارد و تمام شب را با نماز و قرائت قرآن به صبح مى آورد و سرگرم دعا وكوشش براى عبادت است و بسيارى از روزها را روزه مى گيرد و روى خود را از محرابعبادت به سوى ديگر نمى گرداند.
فضل بن يحيى وقتى كه امام را چنين يافت ، گشايشى در كار او نمود و احترام شايانىبه آن حضرت مى كرد. خبر احترام يحيى از امام كاظم (عليه السلام ) به هارون رسيد و اودر آن وقت در ((رِقّه )) (محلّى نزديك بغداد) بود، نامه اى براىفضل بن يحيى نوشت : امام كاظم (عليه السلام ) را احترام نكن ، بلكه او را بهقتل برسان .
فضل از دستور هارون سرپيچى كرد و دستش را به خون مقدّس امام كاظم (عليه السلام )نيالود. اين خبر به هارون رسيد، بسيار خشمگين شد، فورا (دژخيم بى رحم خود) مسرورخادم را طلبيد و به او گفت : هم اكنون به بغداد برو و از آنجا بى درنگ نزد موسى بنجعفر برو، اگر او را در آسايش و رفاه ديدى ، اين نامه را به ((عبّاس بن محمّد)) بده وبه او فرمان بده كه آنچه در اين نامه نوشته شده به آنعمل كند.
4 - در زندان سندى بن شاهك : هارون نامه ديگرى به مسرور خادم داد و به او گفت : ايننامه را نيز به سندى بن شاهك (زندانبان بى رحم يهودى ) بده ، در آن نامه دستور دادهبود كه هرچه ((عباس بن محمّد)) دستور داد، سندى بن شاهك از او اطاعت كند.
((مسرور خادم )) به بغداد آمد و به خانه ((فضل بن يحيى )) وارد شد، كسى نمى دانستكه مسرور براى چه آمده است ؟ او يكسره نزد امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) رفت و اورا همانگونه كه به هارون خبر داده بودند در رفاه و آسايش ديد و از آنجا بى درنگ نزدعبّاس بن محمّد و سندى بن شاهك رفت و نامه هاى هارون را به اين دو نفر رساند.
طولى نكشيد كه ديدند ماءمور عبّاس بن محمد با عجله به خانهفضل بن يحيى آمد، فضل ، وحشتزده و هراسناك شد و همراه ماءمور، نزد ((عبّاس بن محمد))رهسپار گرديد. عباس چند تازيانه و تخت مانندى طلبيد و دستور دادفضل بن يحيى را برهنه كردند و سندى بن شاهك ، صد تازيانه جلو روى عباس بن محمّدبه فضل بن يحيى زد. سپس ‍ فضل در حالى كه برخلاف وقت ورود، پريشان و رنگباخته بود، از خانه عباس بيرون آمد و به مردمى كه در سمت چپ و راست بودند، سلامكرد. سپس مسرور خادم در ضمن نامه اى ماجراى شلاّق خوردنفضل بن يحيى را براى هارون الرّشيد نوشت . هارون (دريافت كه سندى بن شاهك براىشكنجه دادن و كشتن امام كاظم (عليه السلام ) مناسب است ) به مسرور خادم دستور داد كهموسى بن جعفر (عليه السلام ) را به سندى بن شاهك تسليم كن (كه همين كار انجام شد).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation