در دوران حيات و رياست عبدالمطلب بر مكه و كعبه ، حوادثى مهم اتفاق افتاد؛ از جملهماجراى (اصحاب الفيل ) است كه در قرآن يك سوره را به خود اختصاص داده است .
آخرين پادشاه سلسله حميرى ها (ذونواس ) بود اين پادشاه پيرو (دين يهود) بود وچون به سلطنت رسيد، با مسيحيان يمن كه هوادار حكومت حبشه بودند سختگيرى بسيار كردو تعداد بسيارى را بكشت . دولت حبشه به تحريك دولت روم درسال 526 ميلادى سپاهى گران به سوى يمن فرستاد تا ذونواس را مغلوب سازند.فرمانده سپاه روم (ابرهه ) نام داشت كه پس از شكست ذونواس ، چند صباحى بر يمنحكومت داشت .
پس از (ابرهه ) فرزندانش با همين عنوان بر آن سرزمين حكم راندند.
مورخان در مورد (ابرهه ) آرا مختلفى دارند. گويند: ابرهه غلامى رومى بوده كه درحبشه مى زيسته است و در طى كودتائى پادشاه حبشه را بر كنار مى كند. ابرهه رئيسشورشيان بوده است . پادشاه بعدى حبشه او را به يمن فرستاد و او حاكم يمن شد.
گويند: سلسله ابرهه 74 سالسلطنت كرده است : (ارياط) 20 سال ، (ابرهه ) 23سال ، (يكرم بن ابرهه ) 19 سال و (مهروق بن ابرهه ) 12سال .
بهر حال (ابرهه ) براى انصراف اعراب از كعبه ، بيت القليس را ساخت كه ذكرشرفت . و چون نتيجه اى نگرفت ، در پى اهانتى كه فردى عرب به (بيت القليس ) اوروا داشت ، تصميم گرفت كعبه را ويران كند.
ابرهه با سپاهى بزرگى به طرف مكه رهسپار شد. در سر راه اهالى طائف را با خودهمراه ساخت .
در حومه مكه سربازان ابرهه دويست شتر از شتران عبدالمطلب را به غنيمت گرفتند. اينخبر به عبد المطلب رسيد. او نزد ابرهه رفت و شترانش را خواست . ابرهه در شگفت شد وگفت : انتظار داشتم تو براى ميانجى گرى و انصراف من از تخريب كعبه به اينجا آمدهباشى .
عبدالمطلب گفت : ( انا رب الابل و للبيت رب ) : من پروردگار شترم و خانه راپروردگارى است . عبدالمطلب به مكه بازگشت و به مردم دستور داد كه شهر را خالىكنند و به كوههاى اطراف بروند.
عبدالمطلب با چند نفر ديگر در مكه ماند تا از كعبه نگهبانى كند. چون سپاه ابرهه بهمكه در آمد، پيل سواران سپاه اراده كعبه كردند. ناگهان آسمان سياه شد و چترى ازپرندگان (: ابابيل ) آسمان مكه را پوشاند و رگبار سنگ ريزه آغاز شد.پيل سواران از پاى در آمدند و سپاه ابرهه هلاك شدند.
اين حادثه شگفت در قرآن آمده و خداوند متعال آن را عبرتى تاريخى دانسته كه همه جبارانو ديكتاتوران تاريخ را هشدار مي دهد.
با ابرهه گو خيره تعجيل نيايد |
كارى كه تو مى خواهى از فيل نيايد |
رو تا بسرت جيش ابابيل نيايد |
بر فرق تو و قوم تو سجيل نيايد |
تا دشمنى تو مهبط جبريل بيايد |
تاكيد تو در مورد تضليل نيايد |
تا صاحب خانه نرساند به تو آزار |
زنهار بترس از غضب صاحب خانه |
بسپار بزودى شتر سبط كنانه |
برگرد از اين راه و مجو عذر و بهانه |
بنويس به نجاشى اوضاع شبانه |
آگاه كنش از بداطوار زمانه |
وز طير ابابيل يكى بر بنشانه |
كانجا شودش صدق كلام تو پديدار |
ابرهه از اين حادثه ، جان بدر برد و به حبشه گريخت . سيف بن ذى يزن از پادشاهانحميرى او را بر انداخت .
ماجراى ابرهه سر فصل تاريخ عرب جاهلى گرديد و آنسال را عام الفيل گويند. گويا اين واقعه درسال 570 ميلادى اتفاق افتاده است .
ولادت و كودكى پيامبر اسلام (ص )
محمد صلى الله عليه و آله در هفده ربيع الاول عامالفيل متولد شد.
مورخان اسلامى نوشته اند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روز دوشنبه 17 ربيعالاول سال فيل بدنيا آمد. مادرش كودك را محمد ناميد. عبدالمطلب نوزاد رابغل گرفته ، داخل كعبه برد. خويشاوندان با نام گذارى كودك مخالفت كردند.عبدالمطلب آنان را قانع ساخت كه هاتف آسمانى به مادرش چنين توصيه كرده است .مورخان مى گويند اين نام را خود عبدالمطلب بر پيامبر گذارد و در پاسخ به اعتراضاقوام ، گفت : خواسته ام تا در آسمانها و زمين (ستوده ) باشد. نوزاد سه روز شيرمادرش را خورد. پس از آن كنيزى به نام ثويبه چهار ماه كودك را شير داد. آنگاه (حليمه) از (باديه ) آمد و چون كودكى براى شير دادن نيافت ، (محمد(ص )) راقبول كرد. دايگان شيرده ديگر، چون محمد يتيم بود، او راقبول نمى كردند. حليمه كودك را با خود به صحرا برد. پس از دوسال او را نزد مادرش آورد. از آنجا كه وجود كودك مايه خير و بركت براى حليمه بود،دوست نداشت كودك را از خود دور كند، لذا به آمنه گفت : من از بلاى وبا در مكه بر جانكودك نگرانم . آمنه راضى شد كه كودك دوباره به صحرا برود. تا كه آن حادثه شگفتو مرموز حليمه را ترسان و نگران كرد و به ناچار محمد را نزد مادرش آورد. آن روز،محمد با يكى از فرزندان حليمه در دل صحرا بهدنبال گوسفندان بود. محمد در متن صحرا با فاصله اى نه چندان دور از فرزند حليمه ،رملستان بى كران را نظاره مى كرد كه ناگهان دو سپيد پوش ظاهر شدند و انشراحصدر صورت گرفت . فرزند حليمه چنين ديد كه آن دو سپيد پوش محمد را گرفتند وبه آسانى گوئى سينه اش را شكافتند. او دوان دوان نزد مادر برگشت و جريان راگزارش داد. حليمه خود را به محمد رساند، اما همه چيز عادى بود. از آن پس محمد بهحضور مادر آمد. در شش سالگى با مادرش آمنه راهى يثرب شد تا از خويشاوندان مادرشديدن كند.
در بازگشت از يثرب ، آمنه در (ابوا) در گذشت و همان جا به خاك سپرده شد. محمدبه همراه ام ايمن به مكه بازگشت و از آن پس نگهدارى محمد بر عهده جدش عبدالمطلببود. پس از دو سال ، عبدالمطلب نيز در گذشت . محمد هشتسال داشت كه (ابوطالب ) سرپرستى او را عهده دار شد. ابوطالب هر چند تنگدست وپر عائله بود، ولى در عين حال مردى نيك نفس و بزرگوار بود. او از محمد با مهربانىپذيرائى مى كرد. در 12 سالگى محمد با ابوطالب به شام رفت . در اين سفر،ابوطالب از سرنوشت (تاريخ ) كه در دست محمد بود، با پيشگوئى راهبى مطلع شد.گويند قبل از سفر به شام ، محمد در كوههاى مكه به شبانىمشغول بود. برخى اين كار را در سن 20 سالگى دانسته اند.
محمد(ص ) مظهر جوانمردى
محمد در نبرد (فجار) شركت داشت . اين جنگ ، توطئه اى عليه مظلومان و محرومان بودكه شركت در آن و دفاع از بيچارگان ، جوانمردى مى طلبيد. محمد مظهر جوانمردى بود.او كه 20 يا 24 سال داشت ، به نفع مردم محروم وارد جنگ شد. اين جنگ ميان طايفه قريش با هوازن صورت گرفت . مورخان معتقدند كه جنگ فجار در چهار مرحله صورت گرفت ومحمد در مرحله چهارم آن شركت داشته است . علت آغاز اين جنگ ، شكستن حرمت ماههاى حرام بودچرا كه در ماههاى حرام حتى حيوانات موذى از آزار مصون بودند. اين جنگ چهارسال طول كشيد. مورخان در علت آغاز مرحله چهارم و چهار ساله جنگ فجار نوشته اند كه :نعمان بن منذر از چهره هاى سر شناس جاهلى دست نشانده و مزدور امپراطورى ساسانىبود. وى استيلاى اقتصادى بسيارى بر بازار مكه داشت .عوامل منذر يكى از افراد قبيله هوازن را كشتند. اين حادثه در ماههاى حرام اتفاق افتاد و لذاجنگ بين قبائل قريش ، كنانه و هوازن و عوامل نعمان بن منذر در گرفت . پيامبر اسلام درهمين مرحله از جنگ فجار شركت داشته است . محمد صلى الله عليه و آله در حلفالفضول يا اتحاديه جوانمردان مكه نيز عضو بود. رياست اين اتحاديه با محمد صلىالله عليه و آله بود. فلسفه اين اتحاديه و علتتشكيل آن از اين قرار بود كه مسافران و بيگانگانى كه به مكه مى آمدند، مورد اذيت وآزار قرار مى گرفتند. يا افراد ضعيف و ناتوان مكه در معرض ستم و غارت واقع مىشدند و اين امر بر جوانمردان مكه گران آمد. اساس اين اتحاديه بر دفاع از حق مظلومانو محرومان بود. وجه تسميه اين اتحاديه بر اين مبنى بود كه بنيانگذاران اين انجمنافرادى بودند كه نامشان فضل بود: فضل بن فضاله ،فضل بن حارث ، فضل بن وداعه و... اين اتحاديه قبلا در ميان جوانمردان قريش سابقهداشته و بسيارى از اعضاى آن در اتحاديه جديدداخل بودند.
ازدواج با حضرت خديجه
محمد صلى الله عليه و آله وقتى 25 ساله بود، با خديجه آشنا شد. گويند اشتهاراخلاقى - انسانى محمد صلى الله عليه و آله باعث شد تا توجه خديجه را بخود جلبكند. خديجه از محمد صلى الله عليه و آله خواست تا براى او به تجارت پردازد. محمدبا سرمايه خديجه سفرهاى تجارى از حجاز به فلسطين و شام مى كرد. اما هرگز ازسرنوشت جامعه خويش غافل نبود. صداقت ، امانت و اخلاق حسنه محمد باعث شد تا سرانجامخديجه زن ثروتمند عرب به وى پيشنهاد ازدواج دهد. محمد اين پيشنهاد را با عموى خودابوطالب يا (حمزه ) در ميان گذاشت . و سپس هر دو نزد (خويلد) به خواستگارىرفتند.
مورخان نوشته اند كه خديجه بيوه اى بود كه قبلا دو بار ازدواج كرده بود وفرزندانى داشته كه در گذشته بودند. محمد به هنگام ازدواج با خديجهچهل ساله ، 25 سال داشت . مورخان نوشته اند كه ابوطالب پيشنهاد ازدواج محمد باخديجه را مطرح كرد و همو بود كه با گروهى از بنى هاشم به خواستگارى نزد خديجهرفت . نتيجه اوليه اين ازدواج دو پسر بود به نامهاى قاسم و عبدالله كه باقىنماندند و قبل از بعثت در گذشتند. و اما دختران محمد از خديجه به ترتيب : رقيه ، زينب امكلثوم و فاطمه اند كه سرنوشت هر كدام از اين دختران در تاريخ روشن است . از ميان(فاطمه ) كوثر توحيد و خاستگاه شجره طيبه امامت و هدايت گرديد. حادثه مهم ديگرزندگى محمد قبل از بعثت ، تجديد بناى كعبه است و اختلاف قريش وقبائل مكه بر سر نصب حجرالاسود. محمد در اين هنگام 35سال داشت با درايت محمد حجرالاسود در گليمى نهاده شد و سرانقبائل هر كدام گوشه اى را گرفته ، سنگ سياه را به جايگاه مخصوص رساندند و سپسمحمد كه مورد احترام كليه قبائل بود، سنگ را نصب كرد. و بدين سان از خون ريزى حتمىجلوگيرى كرد. و حادثه مهم ديگر در زندگى محمد، حضور على بن ابيطالب در خانهمحمد است : قحط سالى بر مكه و اطراف آن چنان مستولى شد كه ياران را نماند تاب وتحمل . ابوطالب مرد شريف و بزرگوارى كه خود زمانى سرپرستى محمد را بر عهدهداشت و همچنان به حمايت از او پايدار بود، شرايط سختى داشت . فرزندان بسيار و فقراقتصادى زندگى ابوطالب را دشوار نموده بود. و محمد صلى الله عليه و آله اينكصاحب زن و زندگى و امكانات اقتصادى . پس وقت آن رسيده است تا به يارى ابوطالببشتابد. او و عباس راهى خانه ابوطالب شدند تا هر كدام به سهم خود كمك كرده باشند.محمد صلى الله عليه و آله دست بر دوش على عليه السلام گذاشت و او را به خانه آورد.عباس بن عبدالمطلب نيز جعفر بن ابيطالب را به خانه اش آورد. و بدين سان فشارى ازدوش ابوطالب برداشته شد. در اين هنگام على عليه السلام پنج يا ششسال داشت .
بعثت خاتم پيامبران
محمد صلى الله عليه و آله در آستانه چهل سالگى قرار داشت و آمادگى روحى مناسبىبراى قبول يك مسئوليت عظيم يافته بود. اين آمادگى در خلوت كوهستان و انزواى محمدصلى الله عليه و آله از جامعه آشفته مكه حاصل آمد.جبل النور پايگاه تنهائى محمد صلى الله عليه و آله بود و غار حرا ميعادگاه او.
اين خلوت گزينى سخت شگفت سالها ادامه داشت . محمد صلى الله عليه و آله در آستانهبلوغ روحى ، روياهاى صادقانه اى مى بينيد كه حكايت از وقوع حادثه اى بزرگ درآينده نزديك مى دهد. اين حادثه در 27 رجب سالچهل از عام الفيل اتفاق افتاد (610 م ) در روز حادثه محمد صلى الله عليه و آله ديرتراز روزهاى ديگر به خانه برگشت . خديجه سخت نگران شد. اندكى بعد محمد صلى اللهعليه و آله با رنگى پريده و تب دار به خانه بازگشت . ماجرا را براى خديجه بازگفت . خديجه دنبال ورقه بن نوفل كه مردى خردمند و هوشيار و چيز فهم بود، فرستاد.ورقه به خانه خديجه آمد و حال محمد صلى الله عليه و آله را جويا شد. او بى درنگاظهار داشت كه : محمد صلى الله عليه و آله موعود كتاب آسمانى پيشين است ، اين را درتورات و انجيل يافته ام . و چنين بود بدين سان محمد صلى الله عليه و آله نخستين پياموحى را در صحرا در يافت كرد و رسالت بزرگ انسانى - جهانى او آغاز شد.
نخستين پيام با (اقراء) (بخوان ) آغاز شد، پيامى كه سرفصل آگاهى و دانائى انسان را بيان مى داشت و اين زير بناى فلسفه تعاليم اسلام است.
(سه سال دعوت مخفيانه بود. سپس دستور مبارزه علنى رسيد. شكنجه آغاز شد. پيامبردستور مهاجرت به حبشه را صادر كرد. مهاجرت به حبشه دوبار صورت گرفت : باراول يازده مرد و چهار زن . پس از آن كه شنيدند شكنجه مسلمانان تخفيف يافته ، به مكهبازگشتند؛ ولى بر عكس ، سخت تر شده بود بار دوم هشتاد مرد با كودكان و زنانشانهجرت كردند و تا مهاجرت پيامبر به مدينه در آنجا ماندند... در آغازسال سوم بنى هاشم و مسلمانان در شعب ابو طالب محبوس شدند و تاسال دهم تحريم هر گونه ارتباطى با آنانطول كشيد. شق القمر را در سال نهم نوشته اند و بنابراين در همين ايام دشوار بوده است.
قريب يك ماه پس از نجات از شعب ، خديجه و ابوطالب به فاصله سه روز فوت كردندو محمد صلى الله عليه و آله سخت تنها ماند. چند روز پس از مرگ خديجه ، پيامبر سودهبيوه يكى از مهاجران حبشه را كه در تبعيدگاه وفات كرده بود، بزنى گرفت . چندىبعد عايشه دختر ابوبكر را كه شش ، هفت ساله بود، نامزد كرد.سال يازدهم بعثت شش تن از خزرجى با پيامبر در عقبه ملاقات كردند و رسالت وى را درمدينه نشر دادند. سال دوازدهم بعثت اين شش تن با شش تن ديگر از پيمان عقبه اولى رابا پيامبر بستند. در سال دوازدهم ، اسرا و معراج اتفاق افتاد...سال سيزدهم بعثت پيمان دوم عقبه رخ داد و دستور هجرت عمومى به مدينه صادر شد.اصحاب همه رفتند و پيامبر و على عليه السلام و ابوبكر ماندند. در آغازسال چهاردهم بعثت ، توطئه همدستى در قتل پيامبر صورت گرفت . پيامبر به همراه علىعليه السلام و ابوبكر سه روز بعد مكه را ترك گفت . مخالفان پيامبر مدينه را ترككردند و گروهى كه ماندند، به ظاهر مسلمان شدند و در نهان توطئه مىكردند...).(1)
نخستين مسئوليت محمد (صلى الله عليه و آله ) متوجه خويشان او بود: در پيام دوم وحىفرمان يافت كه خويشاوندان خود را انذار كند.
از ميان زنان ، نخستين ايمان آورنده به محمد (صلى الله عليه و آله ) خديجه بود و ازميان مردان ، على بن ابيطالب كه كودكى ده ساله بود.
در طى سه سال دعوت مخفى سيزده نفر به محمد (صلى الله عليه و آله ) ايمان آوردند.
ماجراى يوم الانذار
نخستين دعوت محمد (صلى الله عليه و آله ) از بستگانش به (يوم الانذار) معروف كهدر خانه ابوطالب مجلسى آراست و سران قريش و خويشاوندان خود را دعوت كرد تا پيامخويش را ابلاغ كند. در اين مجلس محمد (صلى الله عليه و آله ) خطاب به خويشان خودفرمود كه دست از بت پرستى بردارند و خداى يكتا را بپرستند تا رستگار شوند. و درضمن از آنان خواست تا در اين رسالت و دعوت او را يارى كنند. و گفت : در ميان شما كيستكه امروز دست همكارى به طرف من دراز كند؟ حاضران همگى خاموشى گزيدند.
در اين ميان تنها على بن ابيطالب از جا برخاست و عاشقانه دست به سوى محمد دراز كردو قول يارى و همكارى داد. ابوطالب نيز به حمايت از محمد (صلى الله عليه و آله )پرداخت .
سران قريش از اين حرف محمد (صلى الله عليه و آله ) ياورى نيافت ،خوشحال بودند و از بابت همكارى على نوجوان با محمد (صلى الله عليه و آله ) مىخنديدند. و آن گونه كه خلق و خوى اشراف و جاهلان مغرور است ، آن پيام انسانى را بهمسخره گرفتند. ابولهب از كسانى بود كه سرسختى و عناد بيشترى نشان مى داد. هموبود كه مجلس را بهم زد و از ادامه سخنان محمد (صلى الله عليه و آله ) جلوگيرى كرد.تلاش محمد (صلى الله عليه و آله ) جلوگيرى كرد. تلاش محمد (صلى الله عليه و آله) براى تشكيل اين جلسه سه روز ادامه داشت .
متن سخنان محمد (صلى الله عليه و آله ) در آن جلسه تاريخى چنين است : به خدا هيچ كسبراى شما چيزى بهتر از آنچه من آورده ام ... به خدائى كه جز او خدائى نيست ، منفرستاده او به سوى شما و مهم مردم جهان هستم .
اى عشيره من ! بدانيد كه شما مانند خفتگان بيدار مى شويد و طبق كردار خود مجازات خواهيدشد. بهشت جاودان پروردگار از آن نيكوكاران است و دوزخ از آن بد كاران . اىخويشاوندان !
پروردگارم به من دستور داده كه شما را به سوى او بخوانم . كدام يك از شما امروزدعوت مرا اجابت مى كند و از من پشتيبانى مى نمايد، تا برادر و وصى و جانشين من باشد؟
كسى پاسخى نگفت ، سكوت سنگينى بر جلسه حاكم شد. على بن ابيطالب از ميان قومبرخاست و گفت : اى رسول خدا! دعوت تو را اجابت نمودم و پشتيبان تو هستم .
پيامبر گفته اش ر سه تكرار كرد و جوابى از قوم نشنيد. در هر سه مرتبه على بهپيامبر پاسخ مثبت داد.
آنگاه پيامبر خطاب به حاضران گفت :
اين جوان ، يعنى على بن ابيطالب از اين پس برادر و وصى و وارث من است ، از او اطاعتكنيد.
سران قوم با تمسخر به ابوطالب گفتند: از پس محمد (صلى الله عليه و آله ) بايدبه فرمان پسرت على باشى !
اولين دعوت آشكار و آغاز مخالفتها
گويا قبلا دعوتى عام از مردم مكه و قريش در كنار كوه صفا شده بود. در اين دعوتپيامبر به بالاى كوه صفا رفت و آواز داد: يا صباحاه ! و اين ندا در موقع وقوع حادثهمهمى داده مى شد. قريش كه اين ندا شنيدند، به كنار كوه آمدند و پيامبر آنان را انذاركرد. ابولهب به پيامبر گفت : تبالك ! براى اين ما را گرد آوردى ؟ و با هياهو مردم رامتفرق كرد. اين حادثه قبل از دعوت اقوام در خانه بوده است .
گفته هاى محمد (صلى الله عليه و آله ) بر بالاى كوه صفا چنين بود:
اى مردم ! هرگاه به شما خبر دهم كه در پشت اين كوه دشمن كمين كرده و قصد جان ومال شما را دارد، قبول مى كنيد؟
حاضران گفتند: يا محمد (صلى الله عليه و آله ) ما هرگز از تو دروغى نشنيده ايم .پيامبر ادامه داد: اى گروه قريش ! خود را از آتش نجات دهيد كه من در پيشگاه خداوند واحدبرايتان كارى نمى توانم كرد. من امروز شما را از عذاب دردناك قيامت مى ترسانم .بدانيد كه موقعيت من در ميان شما همان است كه ديدبانى ، دشمن را در نقطه اى مشاهده كند وبراى نجات قوم خود فرياد (يا صباحا) سر دهد و آنان را از خطر برهاند.
جمعيت سكوت نمود. ابولهب سكوت را درهم شكست و گفت : واى بر تو اى محمد! (صلىالله عليه و آله ) براى همين حرفها ما را دعوت كردى ؟!
و اين آغاز دعوت آشكار محمد (صلى الله عليه و آله ) بود. مبارزه و مخالفت با محمد(صلى الله عليه و آله ) از همين جا شروع شد و فشارهاى پى در پى بر او و پيرواناندك او كه از ميان محرومان و مظلومان بودند، آغاز گرديد. نخستين گروندگان به اسلامگروه بردگان بودند. پايگاه محمد خانه ارقم بن عبد مناف بود. در اين پايگاه مخفىديدارها صورت مى گرفت و اسلام بر مردم عرضه مى شد. اين خانه به بيت الاسلاممعروف شد. در اين خانه بود كه عمار ياسر به اسلام گرويد.
دعوت آشكار محمد (صلى الله عليه و آله ) بر نگرانى قريش و اشراف مكه افزود. آنانچاره ها انديشيدند تا شايد بتوانند محمد (صلى الله عليه و آله ) را از اين دعوت منصرفنمايند. ابتدا با تطميع جلو رفتند. افراد شريف مكه را واسطه قرار دادند و پيشنهادهائىطلائى كردند. وقتى اين تلاشها به نتيجه نرسيد، شكنجه آغاز شد. شكنجه لازمه هررژيم و تشكيلات خودكامه و ضد مردمى است . قريش هولناك ترين شكنجه ها را برپيروان محمد (صلى الله عليه و آله ) روا داشتند. بردگانى چونبلال ، سميه ، عمار، ياسر و... به زير شكنجه كشيده شدند.
تعقيب و آزار شخص پيامبر به شدت ادامه داشت بارها و بارها حضرتش را سنگ زدند، درحال نماز در كعبه شكنبه شتر بر سر و گردنش كشيدند تا خفه شود، در كوچه هاى مكهخاكستر داغ بر سرش مى ريختند و در مسير حركتش خار مى انداختند. شدت آزار پيامبر بهحدى بود كه بارها به كوه مى گريخت تا در امان باشد.
اين آزار دقيقا از وقتى شروع شد كه بتان قريش كه دكان اقتصادى و منبع درآمد سالانهآنان بود، مورد حمله محمد (صلى الله عليه و آله ) قرار گرفت . بردگان و طبقات ستمديده آگاه مى شدند و سيادت و شرافت جاهلى اشراف ثروتمند مكه زيرسئوال مى رفت .
محققان انگيزه هاى مخالفت قريش با محمد را در سهاصل خلاصه كرده اند: 1 - شعار توحيدپرستى اساسى ترين ركن و زير بناى تعاليماسلام منافع عظيم مردم مكه را كه از طريق زائران ساليانه تاءمين مى شد، به خاطرانداخت . آنان پاسدار 360 بت رسمى و مشهور اعراب جاهلى بودند كه همه در كعبهنگهدارى مى شد. آنان متولى بتان بودند و در هرسال زائران به بت ها هديه داده مى شد، دريافت مى داشتند.
2 - اصول اخلاقى و مرزهاى ظريف آن كه اسلام تبليغ مى كرد، مانع اغراض شهوانى وحيوانى جامعه جاهلى بود. قبلا به شمه اى از اين فاسد ويرانگر اشاره شد. اسلام اينمراكز فساد و تباهى را نفى و محو مى كرد.
3 - جهت گيرى ضد طبقاتى - اشرافى اسلام كه با اشراف و سادات و نظام بردهپرورى در ستيز مطلق بود. موقعيت اجتماعى - اقتصادى اشراف قريش را نفى مىكرد.(2)
مقاومت جاودانه
مقاومت اعجاب انگيز ياران اوليه محمد (صلى الله عليه و آله ) در زير شكنجه مشركانقريش ، در تاريخ ايمان و عقيده و جهاد در راه آن ، جاودانه است :(بلال بن رياح ) برده سياه پوست حبشى ، برد (اميه بن خلف ) است .بلال جزء نخستين مسبضعفانى بود كه به محمد (صلى الله عليه و آله ) گرويدند وپيام روشنى بخش و آزادى آفرين وى را پاسخ مثبت دادند.
اميه ديوانه وار بلال را به شكنجه كشيد؛ در ريگزارهاى مكه در آن تابستان داغ ،ريگهاى تفديده و سنگهاى گداخته پشت و سينهبلال را مى سوزاند و او همچنان در زير تازيانه هاى اميه احد احد احد، مى گفت و مقاومت مىكرد. اميه بر سرش فرياد مى زد كه :
( لا تزال ، هكذا! حتى تموت او تكبر بمحمد و تعبد اللات و الغرى ) : همچنانخواهى ماند و شكنجه خواهى ديد تا كه به محمد كافر شوى و لات و عزى را بپرستى .
شكنجه هاى بلالآن چنان بيرحمانه بود كه دل سنگدلان مكه را بدرد آورد و برخى از اشراف مشركگويان شدند. يكى از اشراف مكه به نام واقعه بننوفل به اميه بن خلف گفت : به خدا سوگند اگر او را با چنين وضعى بكشى ، بدونشك قبر او زيارتگاه خواهد شد. اميه بن خلف بر شكنجه اصرار داشت . وقتى خسته مىشد، طنابى بر گردن بلال مى انداخت و به بچه هاى مكه مى سپرد تا او را در كوچه هابگردانند. اميه و فرزندش در پيكار بدر اسير شدند. برخى از مسلمانان به كفر او راىندادند!! ولى بلال او را رهبر و مظهر كفر معرفى كرد و گفت كه بايد كشته شود. عاقبتاميه و فرزندش كشته شدند. بلال در دوران حيات محمد از نزديكان او بود و اذان مى گفت. گويند خازن آن حضرت نيز بوده است . همو بود كه در پى فتح مكه ، برفراز بامكعبه شد و بانگ توحيد را به نيابت از ابراهيم تا محمد و از آنجا تا پايان تاريخ سرداد و كافران و مشركان ذليل و زبون مكه را به خاك افكند.
بلال از اسوه هاى نسل نخست اسلام است ، او سندى است از فلسفه تعاليماصيل اسلامى كه چگونه (انسان ) مى سازد.بلال نماينده نسل غريب و مظلومى اسن كه در غربت و مظلوميت اسلام ، گمنام زيست : او درپى كودتاى سقيفه از شدت غم و اندوه در هم شكسته شد و لب فرو بست . سكوت سرخاو همچنان در تاريخ مظلوميت نسل او در هميشه تاريخ سرخ اسلام طنين انداز است : او بربام تاريخ ايستاده است و اميه بن خلف ها را مى نگرد كه چگونه در رملستانهاى پهناورزمان موحدان را به بند كشيده اند و در زير شكنجه قطعه قطعه مى كنند. او شاهد همهاعصار خويش است .
گويند بلال در هجرت به شام به سال 18 يا 20 هجرى درگذشت و در باب الصغيرشام به خاك سپرده شد. در تاريخ حيات بلال آمده است كه : در شبى پيامبر را خواب ديدكه به وى گفت آيا ميل ندارى مرا زيارت كنى ؟!بلال رهسپار مدينه شد. در مدينه امام حسن و امام حسين را ديد. آن دو از وى خواستند تا بهيادگار اذان صبح را بگويد. بلال سحرگاهان بر بام مسجد رفت و اذان گفت . در آنسحر، همه مردم مدينه گريستند. اذان بلال ياد پيامبر را در دلها زنده كرد و مردم از خانهها به مسجد آمدند. ديگر بلال اذان نگفت . گويا يك بار ديگر به خواسته فاطمه دخترگرامى پيامبر اسلام نيز اذان گفت .
در تاريخ حيات بلال آمده است كه او كودتاى سقيفه را به رسميت نشناخت . وقتى عمر بنخطاب از او خواست تا با ابوبكر بيعت كند، بلال گفت : هرگز.
عمر يادآورى كرد كه : ابوبكر تو را از دست اميه بن خلف نجات داده ؛ تو را خريد و آزادكرد.
بلال گفت : اگر مرا در راه خدا آزاد كرده ، چه منتى بر من دارد. در غير اينصورت ، من دوستدارم همچنان برده باشم ولى با او بيعت نكنم . عمر بن خطاب گفت : پس نبايد در مدينهبمانى . و اين حكم تبعيد بلال بود. بلال به دمشق هجرت كرد، زيرا وجود او در مدينهخوارى در چشم كودتاچيان بود. او يادآور وصاياى پيامبر و خاطرات مردم بود.
(سميه ) مادر (عمار) نخستين زن (شهيد) در اسلام است . او نيز از ياران اوليهمحمد (صلى الله عليه و آله ) بود كه در راه ايمان و عقيده خود سخت مقاومت كرد و در زيرشكنجه شهيد شد.
مشركان مادر، پدر و پسر يعنى سميه ، ياسر و عمار را به زير شكنجه كشيدند. شكنجهها به شيوه شكنجه هاى بلال بود. مشركان اين سه تن را به چارميخ كشيده بودند وتازيانه مى زدند.
ياسر در زير شكنجه شهيد شد. سميه در آخرين لحظات مقاومت آنچنان دژخيم را عصبانىكرد كه با نيزه به او حمله ور شد و بدينسان با فرو كردن نيزه در قلب سميه او را بهشهادت رساند.
پيامبر اسلام از شكنجه دردناك اين پيروان راستين سخت اندوهگين شد و در حق شان دعاكرد:
( اللهم لا تعذب احدا من ال ياسر بالنار.)
شهادت اين ياران اوليه بر قوت ايمان و ايستادگى مسلمانان نخستين افزود. از ميانسران قريش و مشركان مكه چند نفر بودند كه فعاليت ايذائى بسيارى عليه محمد صلىالله عليه و آله و پيروان او داشتند:
1 - وليد بن مغيره
2 - عاص بن وائل
3- اسود بن مطلب
4- اسود بن عبد يغوث
5- حارث بن طلاطليه
هر كدام از اين شكنجه گران دچار عذاب الهى شده و هلاك گرديدند: وليد بن مغيره خار درپايش خليد و بمرد. اسود بن مطلب كور شد و به ديوار اصابت كرد و هلاك شد. اسودبن عبد يغوث پس از جنگ بدر و كشته شدن فرزندش دق مرگ شد. حارث بن عبد طلاطليهجراحتى عميق يافت و هلاكت شد. حارث بن قيس كه او نيز يكى از آزار دهندگان محمد بود،مبتلا به مرض تشنگى مفرط شد و هلاك گرديد. سر دسته اين مخالفان سر سخت ،ابولهب وزنش ام جميل بودند. خداوند اين دو را آنچنان رسوا و سركوب كرد كه عبرتتاريخ گرديد. نزول سوره اى عليه ابولهب ، كه صريحا به اسم او و زنش اشاره شد،نشانه دشمنى و عناد اين دو كه سر دسته مشركان و دژخيمان مكه بودند، مى باشد.
ابوطالب تنها ياور و پشتيبان محمد صلى الله عليه و آله بود. سران قريش و مشركانمكه از (ابوطالب ) مى خواستند تا جلوى محمد صلى الله عليه و آله را بگيرد ونگذارد به بت ها بد گويد. ابوطالب اين گفته ها را ناشنيده مى گرفت و به حمايت ازمحمد ادامه مى داد و توطئه ها و نقشه هاى مشركان را به محمد صلى الله عليه و آله اطلاعمى داد. آخرين پيشنهادهاى قريش كه با تطميع همراه بود، توسط ابوطالب به محمدصلى الله عليه و آله ارائه شد.
قريش پيشنهاد كرده بودند كه حاضرند قدرت و ثروت در اختيار محمد صلى الله عليه وآله قرار دهند تا او دست از عقايدش بر دارد. پاسخ محمد صلى الله عليه و آله معلومبود! او همچنان بر ستيز با شرك ذهنى و عينى اصرار داشت و پيام داد كه اگر خورشيدرا در يك دست و ماه را در دست ديگرم قرار دهند، از هدايت و نجات مردم دست بر نخواهم داشت. ابوطالب عليه السلام به محمد صلى الله عليه و آله گفت : اى فرزند برادر! هرآنچهماءمور آن هستى ، در رابطه با هدايت مردم انجام بده و من تا زنده ام ، دست از حمايت تو برنخواهم داشت .
قريش بار ديگر در حضور ابوطالب ترتيب جلسه داد و نقطه نظرات پيشين را بااضافات ديگر مطرح ساخت . گويا در اين جلسه محمد صلى الله عليه و آله نيز در كنارابوطالب حضور داشت . آنان اين مرتبه زنان زيباى عرب را بر قدرت و ثروت ،افزودند تا محمد صلى الله عليه و آله راضى شود و محمد صلى الله عليه و آله همانپاسخ را داد. سران مشرك قريش تقاضا كردند كه پس از حمله به بت ها و نفى آنهاخوددارى كند. محمد صلى الله عليه و آله بر شعار توحيد كه نفى مطلق هر گونه شركرا در برداشت ، تكيه كرد. آنان هراسان گفتند: چگونه ممكن است كه ما سيصد و شصت خدارا ترك گوئيم و يك خدا را بپرستيم ، مگر مى شود!؟... و اين آخرين كلام قريش با محمدصلى الله عليه و آله بود.
مهاجرت به حبشه
در پى فشارهاى بسيار، مهاجرت به حبشه آغاز شد. به دستور پيامبر گروهى ازمسلمانان به حبشه مهاجرت كردند. تعداد اين مهاجران در تواريخ مختلف است .
اين هجرت مخفيانه و شبانه صورت گرفت . اندكى بعد گروه دوم مهاجرين راهى حبشهشدند. كفار قريش وقتى از هجرت مسلمانان آگاه شدند، به فكر چاره افتاده و در تلاشبودند تا در حبشه مهاجران را تحويل گرفته ، به مكه بازگردانند. آنان نمايندگانىبه دربار حبشه فرستاند و هدايائى ارسال داشتند. عمروبن عاص و عبدالله بن ربيعهسفراى كفار قريش بودند كه به دربار حبشه رفتند. آن دو در ملاقات با پادشاه حبشهاز وى خواستند تا مهاجران را تحويل دهد. آنان به سلطان حبشه گفتند كه اين مهاجرانياغيانى هستند كه عليه دين آباء و اجدادى خود عصيان كردند و آئينى خلاف دين شما و ماآورده اند.
سلطان حبشه در ديدار بعدى ، نمايندگان مهاجران مسلمان را نيز به حضور طلبيد تا ازصحت گفته هاى نمايندگان قريش مطلع شود. جعفربن ابى طالب سخنگوى مسلمانانمهاجر بود.
سلطان حبشه خطاب به او گفت : شما چرا از دين آباء و اجدادى خود بيرون رفته و دينىاختراع كرده ايد كه با دين ما و قريش ناسازگار است ؟
جعفربن ابى طالب در پاسخ گفت :
ما قومى بوديم نادان و بت پرست ، از حرام اجتناب نمى كرديم و به كارهاى زشت روىمى آورديم ، همسايگان را آزار مى داديم و ضعيفان محكوم زورمندان بودند و دائم در جنگ وخونريزى بوديم . تا كه يك نفر از ميان قوم كه صالح ترين و خوش سابقه ترينفرد ما بود، به فرمان الهى مبعوث به رسالت گرديد و عليه هر گونه ستم و تجاوزقيام نمود و ما را به توحيد و يكتاپرستى دعوت كرد و به راستى و درستى و تقوىارشادمان فرمود...
سران مشرك و بت پرست مكه ما را شكنجه كردند و آزار و اذيت نمودند و ما به توصيهپيامبرمان به كشور حبشه پناهنده شديم .
سلطان حبشه تحت تاءثير سخنان جعفر بن ابيطالب قرار گرفت و على رغم اصرارنمايندگان قريش ، از تحويل آنان خوددارى كرد و به حمايت از آنان پرداخت . آنگاهسلطان حبشه كه مسيحى بود، از جعفر درباره عيسى پرسيد. جعفر آيات قرآن پيرامونعيسى را بر سلطان خواند. پادشاه خشنود گرديد.
گويا اين سئوال سلطان به خاطر تبليغات و شايعاتى بود كه نمايندگان قريش دررابطه با عيسى از زبان پيامبر كرده بودند. نمايندگان قريش مى كوشيدند تا هرطور شده ، نظر پادشاه حبشه را در مورد مهاجران عوض كنند. آنان به اطرفيان ودرباريان شاه گفتند كه محمد صلى الله عليه و آله مطالب بدى درباره عيسى آورده است. جعفر بن ابيطالب مخصوصا به پادشاه خاطر نشان كرد كه : ( هو عبدالله و رسولهو روحه و كلمته القاها الى مريم البتول العذرا : ) عيسى بنده خدا و فرستاده او استو... اين ديدگاه پادشاه را خوش آمد و بر حمايت مهاجران افزود.
اين گروه از مسلمانان مهاجر پس از نبرد خيبر به مدينه بازگشتند. پيامبر از بازگشتجعفر بسيار خوشحال شد.
سران قريش مكه تصميم گرفتند كليه روابط قومى ، قبيله اى و اقتصادى خود را باخانواده بنى هاشم قطع كنند. اين توافق به صورت قطعنامه اى در آمد و بر ديوار كعبهآويخته شد. نتيجه اين اقدام ، محاصره اقتصادى و بايكوت مطلق محمد و پيروانش بود كهدر شعب ابيطالب به مدت سه سال ادامه يافت . شعب ابوطالب دره اى بود در حومه مكه ،كه پيامبر و مسلمانان اوليه در اين دره محاصره بودند.
در اين سه سال بر محمد صلى الله عليه و آله و يارانش بسيار سخت گذشت . مقاومتشورانگيز ياران محمد صلى الله عليه و آله دشمن را به عقب نشينى واداشت . قريشمحاصره را برداشتند. پس از اين حادثه بود كه اندكى بعد خديجه همسر پيامبر درگذشت . خديجه به هنگام مرگ 60 سال داشت . سه ماه بعد ابوطالب در گذشت .ابوطالب هشتاد سال عمر كرد.
محققان در توصيف محاصره پيامبر و يارانش مى گويند:
ساكنان شعب در زندان بودند. خروج از اين زندان منحصر به ايام حج بود. فشاراقتصادى بسيار دردناك بود و كودكان و سالمندان رنج بيشترى مى بردند. تلاشهاىابوطالب براى شكستن محاصره تا حدودى موفق بود. قريش از انعكاس اجتماعى محاصرهنگران بودند. مخصوصا رنج كودكان غير قابلتحمل مى نمود. گويا سران قريش دنبال بهانه اى بودند تا محاصره را لغو كنند.قطعنامه آويخته بر ديوار كعبه را موريانه جويده بود و اين بهانه خوبى براى ناديدهگرفتن محاصره بود.
حوادث سال ششم بعثت
در سال ششم بعثت حمزه و عمر بن خطاب اسلام آوردند. اسلام حمزه يك امر عقيدتى بود واسلام عمر يك هوشيارى سياسى ؛ چرا كه تلاشهاى قريش ناموفق بود و هر گونه اميدىدر تثبيت اوضاع بيهوده بود. بنابراين پيروزى نهضت اسلام به عنوان يك قدرت بزرگمنطقه اى حتمى به نظر مى رسيد.
طمع سياسى ، بسيارى از سران با نفوذ جاهلى را به صف پيروان محمد صلى الله عليهو آله كشاند. جناح ابوبكر كه بر اساس يك هماهنگى قبلى به صف محمد پيوست ، مىتواند از يك ائتلاف سياسى در جهت به دست گرفتن قدرت پس از محمد صلى الله عليهو آله تلقى شود و ديديم كه چنين شد.
پيوستن اين جناح بسيارى از موانع سر راه نهضت را برطرف كرد. قبائلى كه مرعوبنفوذ اين جناح بودند، ديگر مزاحمتى نداشتند. از طرفى اتحاد سران قريش عليه محمدصلى الله عليه و آله دچار اختلال شد.
دلاورى و پايمردى حمزه در دفاع از محمد (صلى الله عليه و آله ) نقش مهمى در پيشبردنهضت داشت . تنبيه ابوجهل توسط حمزه در مسجد الحرام خاطره فراموش ناشدنى تاريخنهضت اسلام است .
پيامبر راهى (طائف ) شد تا اسلام را بر مردم آن شهر عرضه كند. طائف شهرى خوشآب و هوا و سر سبز بود كه اشراف ثروتمندان عرب مخصوصا قبيله (ثقيف ) در آنساكن بودند. معبد (لات ) در اين شهر قرار داشت . (لات ) يكى از سه بت بزرگجاهلى بود. اشراف طائف در جبهه متحد قريش عليه محمد (صلى الله عليه و آله ) شركتداشتند. تشويق آنان باعث دل گرمى قريش بود. در اين سفر، زيدبن حارثه همراه پيامبراسلام بود. برخى منابع مى گويند كه محمد (صص ) تنها به طائف رفت . پيامبر ده روزدر طائف ماند و با روساى شهر كه سه برادر بودند، به گفتگو نشست و اسلام را برآنان عرضه داشت . آنان و ديگر مردم طائف به سخنان پيامبر توجهى نكردند. اهالى طائفاراذل و اوباش را تحريك كردند تا پيامبر را از شهر بيرون كنند و چنين شد. گويا دراين سفر پيامبر مجروح شد. در بازگشت به مكه چند روزى در نخله توقف كرد. ورود بهمكه خطرناك مى نمود. پيامبر تدبيرى انديشيد:
با رهگذرى به چند نفر از افراد سرشناس مكه پيام فرستاد. اين پيامها به )سهيل بن عمرو) و (مطعم بن عدى ) ارسال شد و از آنان يارى خواست . (معطم بنعدى ) جواب مثبت داد و صبح هنگام با فرزندان و برادرزادگان خود مسلح به حضورپيامبر رفته ، آن حضرت را به مسجد الحرام آوردند. آنان چنين وانمود كردند كه به محمدصلى الله عليه و آله پناه داده اند و كسى حق تعرض به او را ندارد. اين حادثه درسال 620 م اتفاق افتاد. (3)
پس از مرگ ابوطالب و تنهائى محمد، فشارها تشديد شد. پيامبر در ايام حج كه اعراببه مكه مى آمدند، به نشر اسلام و هدايت آنانفعال بود. و اين فرصت مناسبى بود، زيرا قريش ملاحظات اجتماعى را مى كردند و ازآزار و اذيت پيامبر خوددارى مى كردند. و از طرفى حرمت ماههاى حرام واجب بود و قريشبناچار خويشتندار بودند. اين تنها ابولهب بود كه پيامبر را تعقيب مى كرد و بلافاصلهسخنان پيامبر را تكذيب مى كرد و اجتماع افرادقبائل را بر گرد پيامبر بر هم مى زد. تهديدات قريش به قوت خود باقى بود وقبائل از هر گونه ابراز علاقه اى به دين جديد و شخص محمد صلى الله عليه و آله مىترسيدند. در همين ايام بود كه پيامبر با افراد قبيله خزرج در مكه ملاقات نمود و با آنانبه گفتگو پرداخت . اين گفتگوها زمينه هجرت پيامبر به يثرب را فراهم ساخت .