بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ ادیان و مذاهب جلد سوم (اسلام), اسماعیل سعادت   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     T-A-3001 -
     T-A-3002 -
     T-A-3003 -
     T-A-3004 -
     T-A-3005 -
     T-A-3006 -
     T-A-3007 -
     T-A-3008 -
     T-A-3009 -
     T-A-3010 -
     T-A-3011 -
     T-A-3012 -
     T-A-3013 -
     T-A-3014 -
     T-A-3015 -
     T-A-3016 -
     T-A-3017 -
     T-A-3018 -
     T-A-3019 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ادريس دوم فرزند ادريس اول :  
پس از در گذشت ادريس ، چون كنيز وى باردار بود طرفدارانش منتظر ماندند و دو ماه بعدآن كنيزك پسرى زائيده ، نام او را ادريس دوم نهادند. اين كودك هشت ساله بود كه همهقرآن را حفظ كرده و بخوبى تلاوت مى نمود و چون به سن يازده سالگى رسيد،بربريان در ربيع الاول سال 188 هجرى در شهر وليلى با وى بيعت كردند و سپس همهقبائل مراكش به بيعت او در آمدند.
ادريس در سال 193 شهر فاس را بنا نهاد و در مدت يكسال بناى آن به پايان رسيده و آنجا را پايتخت خويش قرار داد. او درسال 213 در سن 36 سالگى در گذشت و داراى 12 پسر بود.
پس از درگذشت او فرزندش محمد بن ادريس به جاى پدر جلوس كرد كه او نيز درسال 221 در گذشت و فرزندش ، على بن محمد زمام امور كشور را به دست گرفت و دردوران حكومت محمد بن على كشور در امنيت كامل و باعدل و داد در مسير خود روبراه بود. وى در سال 234 هجرى در گذشت ، و يحيى برادرشزمام حكومت را در دست گرفت ، و در اين عصر بود كه حكومت ادريسيان قدرت و شكوه زيادىپيدا كرد و مردم از هر طرف به سوى آن شهر روى آوردند و يحيى بن محمد درسال 264 در گذشت .
يحيى بن يحيى :  
پس از در گذشت يحيى بن محمد، فرزندش يحيى زمام امور كشور را به دست گرفت . اينمرد روش بسيار زشتى با مردم داشت و لذا مردم عليه او دست به شورش زدند، و ناچاريحيى به اندلس فرار كرد، و عبدالرحمن بن ابىسهل فرمانده شورشيان زمام امور فاس را در دست گرفت .
يحيى چهارم :  
پس از كشته شدن يحيى سوم ، چهارم به حكومت رسيد و ايشان از بهترين امراى خاندانادريسى بود و به عدل و انصاف با مردم خود مشهور بود.
در اواخر قرن سوم كه نفوذ فاطميان در آفريقا گسترش پيدا كرد، قدرت ادريسيان روبه ضعف نهاد تا سرانجام در سال 300 هجرى ، اين كشور به دست فاطميان سقوط كرد وپس از مدتى حكومت ادريسيان ، بين فاطمى ها و اموى ها تقسيم شد و قسمت شرقى مراكشدر دست فاطمى ها
و قسمت غربى آن ، به دست اموى ها اداره شد.
حكومت علويان در ايران در منطقه گرگان و طبرستان  
محمد، آخرين امير طاهريان در نيشابور حكومت مى كرد. كارمندان حوزه مالياتى و دولتمردان حكومتى او دست به بيدادگرى فراوان يازيدند، به ويژه به مردم گرگان وطبرستان زياد نمودند. مردم اين سامان از اين اوضاع به تنگ آمده ، تا اينكه يكى ازسادات بنام حسن بن زيد كه يكى از اعقاب امام حسن مجتبى و مقيم شهر رى بود بهطبرستان دعوت شد و مردم آن سامان با او بيعت نمودند. حسن بن زيد علوى ، ملقب به(داعى كبير) با كمك و يارى مردم ، ماءموران محمد آخرين حاكم طاهريان را از منطقهبيرون كردند و سلسله علويان را كه نخستين حكومت شيعه مذهب در ايران بود، در اين منطقهبه وجود آوردند و در حدود 19 سال و نه ماه
در گرگان و طبرستان فرمانروايى نمودند، وپس از حسن ، زيد برادرش ، محمد بن زيدعلوى ، در حدود 17 سال و نه ماه حكومت كرد تا سرانجام محمد بن زيد به دست اميراسماعيل سامانى شهيد شد و اين منطقه ، حكومتش بدست سامانيان افتاد. ولى پس از گذشت13 سال يكى ديگر از افراد اين خاندان به نام حسن بن على معروف به (اطروش ) دراين منطقه عليه حكومت سامانيان قيام كرد، ماءموران اين سلسله را بيرون كرد و دوبارهحاكميت علويان را در گرگان و طبرستان برقرار كرد. اطروش مدت 13سال در اين منطقه حكومت نمود، و مذهب تشيع را رواجكامل داد و به دست او گروه فراوانى مسلمان شدند، و مساجد زيادى را بنا كردند (134)
در كتاب الادب فى ظل بنى بويه آمده است : مردم ديلم با وجود آنكه شهرشان در زمانحكومت عمر فتح شده بود، ولى بت پرست بودند و در عصر حكومت حسن بن على اطروشاسلام را اختيار نمودند و تشيع را پذيرفتند (135)
اطروش در سال 304 هجرى شهيد شد و دامادش ، حسن بن قاسم علوى كه مردى با كفايت وبسيار مدير بود. به حكومت رسيد و معروف به (داعى صغير) گرديد. حسن بن قاسمپس از 12 سال حكومت به دست افراد سردار امير نصر سامانى (136) كشته شد و بامرگ داعى صغير، دوران حكومت 63 ساله علويان و همچنين نخستين دولت شيعه در اين منطقهپايان يافت . در اين باره به كتاب شيعه و تشيع استاد محمد جواد مغنيه لبنانى ترجمهسيد شمس الدين مرعشى رجوع كنيد.
قبيله حمدانيان و مذهب تشيع  
پس از علويان ، حمدانيان در گسترش مذهب تشيع درموصل و حلب ، كوشش فراوان نمودند و روز به روز بر عظمت آن افزودند. مرحوم مظفردر كتاب تاريخ شيعه مى گويد:
در عصرى حكومت يوسف الدوله ، مذهب تشيع در سوريه ، گسترش ‍ برق آسايى داشت ،به طورى كه در دوره حمدانيان ، مركز جهان تشيع شناخته مى شد. و در زير همه گنبدهاىمساجد، اسامى : الله ، محمد، على و فاطمه ، حسن و حسين نقش بسته بود، و شيعيان روز بهروز بر عظمت و قدرتشان افزوده مى شد، در حالى كه اسمى از معاويه و يزيد وپادشاهان آل مروان در ميان مردم نبود. (137)
در خطط مقريزى آمده است : مردم حلب بر مذهبى حنفى بودند تا اينكه در دوره سيف الدولهابوابراهيم ممدوح به حلب آمده و اهالى آنجا به مذهب شيعه و شافعى گرويدند و موذنيندر تمام جوامع و مساجد، حى على خير العمل مى گفتند و سلجوقيان بارها به حلب يورشبردند ولى موفق نشدند و حكومت از آن بنى حمدان بود. (138)
فاطميون و مذهب تشيع در آن عصر  
تاريخ نگاران اتفاق دارند كه حكومت فاطميان بر اساس مذهب نشيع استوار گرديد و آنانمساجد زيادى ساختند و در اذان حى على خير العمل مى گفتند، و گويندگان در مساجد سخنخود را با صلوات و درود بر محمد صلى الله عليه و آله او آغاز مى نمودند، و جلساتدرس و بحث جامع الازهر، روى مبانى شيعه تدريس مى شد، و اجراى احكام قضا طبق مذهبتشيع بود.
معز در يك فرمان نوشت : پس از رسول اكرم صلى الله عليه و آله بهترين مردم ، امام علىبن ابيطالب مى باشد كه در روز 18 ذيحجه به وصايت منصوب گرديده است و بايدآن روز را عيد قرار داده و مردم جشن برپاى دارند. (139)
المعزلدين الله پس از پدرش منصور، در سال 341 هجرى زمام امور كشور را به دستگرفت . او مردى دانشور بود و چند زبان عصر خودش ‍ را خوب مى دانست ، و در عصر اوبود كه همه قبايل بر بر مطيع دولت فاطميان شدند، و او بود كه توانست حكومت خود راتا ساحل اقيانوس ‍ اطلس گسترش دهد. او درسال 358 هجرى جوهر صقلى را با سپاه بزرگى ماءمور فتح مصر نمود. جوهر صلقىپس از تصرف (برقه ) به سوى اسكندريه حركت كرد و بدون جنگ و مقاومت مردم ،وارد شهر شد. جوهر توانست نفوذ عباسيان و اخشيديان را از كشور مصر براى هميشه ازميان بردارد، و كشور مصر را به قلمرو فاطميان در آورد. او وزير داناى المعزلدين اللهبود كه توانست فاطميان را بر شام و فلسطين و حجاز مسلط كند و همه اين مناطق را جزوقلمرو حكومت فاطميان گرداند. (140)
جوهر صقلى و بناى شهر قاهره  
جوهر صلقى ، وزير با تدبير المعزلدين الله ، پس از پيروزى بر مصر درسال 358 هجرى به بناى قاهره پرداخت و آنجا را مركز حكومت فاطميان قرار داد، و جامعاز هر را جهت آموزش فقه مذاهب تشيع پايه گذارى نمود و جلسات درس را آنجاتشكيل داد، و فقه شيعه و مذهب تشيع را در بين مردم رواج داد و فرمان صادر كرد كه درخطبه ، صلوات بر محمد و آل او بفرستد و در اذان حى على خيرالعمل بگويند و مصر را مركز حكومت فاطميان قرار داد و پس از سهسال ، در سال 365 هجرى در گذشت و حكومت به فرزندش عزيز بالله رسيد. عزيزبالله در نشر مذهب تشيع ، بسيار كوشا بود و تمام همت خود را در نشر و گسترش اينمذهب مصروف داشت ، و در عصر حكومت وى همه كارهاى كشور به دست شيعيان اداره مى شد، واحكام صادره از دادگاهها موافق مذهب تشيع بود.
در خطط مقريزى آمده است : عزادارى دهم محرم از ايام اخشيديان آغاز شده و در دوره فاطميانگسترش يافت و روز دهم محرم در مصر، خريد و فروش متوقف و بازارتعطيل مى شد، و مردم با نوحه گرى و گريه در حرم مطهر ام كلثوم و رقيه گرد مىآمدند. (141)
در رابطه با آرامگاه مذكور در مصر كه هم اكنون مورد تقديس و تكريم مسلمانان جهان است، حضرت آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى رضوان الله عليه مى فرمودند كه :
(آرامگاه حضرت زينب سلام الله عليها در مصر است و نه در شام ، و آن آرامگاه كه در شاماست مربوط به حضرت ام كلثوم مى باشد) سيد مير على در مختصر تاريخ العربآورده است : از مهم ترين ساختمانهاى شهر قاهره در دوره فاطميان ، ساختمان حسينيه اىاست كه در آنجا مصائب حضرت سيد الشهدا عليه السلام خوانده مى شد، و فاطميان درحفظ اين شعائر بسيار كوشا بودند كه اين كار جزئى از برنامه مردم شده بود و اگرسياست خبيث و دشمنى صلاح الدين ايوبى با شيعه نبود، حالا مصر يكى از كشورهاى مهمتشيع به شمار مى رفت (142)
حكومت و فرمانروايى سلسله آل بويه  
اين سلسله از مردم ايران و از اهالى گيلان بودند. اينان دراوائل قرن چهارم هجرى در شهر (ديلم ) زندگى مى كردند. در فرهنگ انجمن ناصرىآمده است : ديلم و ديلميان ، با اول مكسور و يامجهول و لام مضموم ، نام شهرى است از ولايات گيلان كه موى مردم آنجا اغلب مجعد است .(143)
و در بستان السياحه آمده است : ديلميان محلى است مسرت نشان از اطراف گيلان و ازتوابع لاهيجان و از قديم مردمش شيعه بوده اند كه پادشاهان ديالمه از آنجا برخاستهاند و اكثر ايشان به زيور كلمات آراسته اند، بنابراين تحقيق بعضى از مورخان ايشاناز نسل بهرام گور، و به اعتقاد جمعى از فرزندان يزدجرد فرار كرده ، به گيلانرفتند، و چون مدتى در ديلم اقامت نموده بودند، آنان را به اين نام خوانده اند. (144)
در شهر ديلم ، ابوشجاع بويه زندگى مى كرد. وى سه فرزند به نام هاى على ، حسنو احمد داشت . ابن اثير در حوادث سال 321 هجرى مى گويد: ابو شجاع خوابى مى بيندو براى تعبير خواب خود به نزد مردى كه در تعبير خواب مهارت داشته مى رود و مىگويد: من در خواب ديدم كه بول مى كنم و آتشى از آلتم بيرون آمده و به طرف آسمانبالا رفت ، آنگاه شعله آتش سه قسمت شد و پراكنده گرديد و به سبب اين آتش همهجانورانى شد و مردم در برابر اين نور خاضع شدند!
معبر گفت : اين خواب بسيار خوب است ، و از ابوشجاع وجهى را جهت تعبير خوابش طلبكرد. او گفت : به خدا چيزى ندارم . معبر گفت : تو سه فرزند دارى كه در آينده ، آنهاصاحبان سلطنت و حكومت پادشاهى خواهند بود.
ابوشجاع بر اثر تنگدستى ، هر سه فرزندش را در ارتش حكومت (مرداويج ) واردكرد. اين سه فرزند، چنان لياقتى از خود نشان دادند كه به سمت فرماندهى سپاهمنصوب گرديده ، شهرت فراوانى را به دست آوردند، و سرانجام از اطاعت مرداويج ، سرپيچى كرده و ادعاى استقلال نمودند. (145)
على عماد الدوله :  
على - عماد الدوله - پسر بزرگ ابوشجاع ، نخستين پادشاه از سلسلهآل بويه است ، كه در زمان پادشاهى مرداويج ، به فرماندهى كرخ از توابع خوزستانمنصوب گرديد. و پس از در گذشت مرداويج ، على عمادالدوله با همكارى سپاهيان ديلمى ودو برادرش ، شهرهاى اصفهان و شيراز و خوزستان را به تصرف خود در آورد و حكومتمقتدرى را تشكيل داد و مدت شانزده سال و شش ماه پادشاهى كرد و درسال 338 هجرى در شهر شيراز بدرود حيات گفت .
حسن ركن الدوله :  
پس از در گذشت على عماد الدوله ، حسن ركن الدوله حكومت را در دست گرفت . حكومت او براساس عدل و داد بود و در مدت زمامدارى اش مردم در آسايش به سر مى بردند. ركن الدولهمساجد زيادى را بنا كرد، و نسبت به سادات ، مهربان بود و بعد از 44سال پادشاهى ، در سال 366 هجرى در گذشت .
احمد معز الدوله :  
معزالدوله ، فرزند كوچك ابوشجاع ، سلطانىعادل بود كه در عراق حكومت مى كرد و حكومتش برعدل استوار بود. او بسيار مهربان و نسبت به فقرا، بخشنده بود، و نسبت به حضرتسيد الشهدا عليه السلام ارادت خاصى داشت واول كسى بود كه روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلام كرد. معزالدوله 21سال و يازده ماه حكومت كرد و در سال 356 هجرى در گذشت .
عضد الدوله :  
پس از در گذشت ركن الدوله ، عضد الدوله بر تخت سلطنت جلوس ‍ كرد، و اواول كسى است كه لقب (پادشاهى ) را گرفت عضد الدوله درسال 356 هجرى به حكومت رسيد. او با دانشمندان رفتارى خوش ‍ داشت و نسبت به مقامشامخ حضرت على بن ابيطالب عليه السلام از خود كرنش خاصى نشان مى داد. بقعهمباركه امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام را به طرز با شكوهى تعمير كرد،و در اطراف شهر مدينه ديوار كشيد، براى شيخ مفيد احترامقائل بود و به ديدنش ‍ مى رفت . (146)
جلال الدوله :  
پس از در گذشت مشرف الدوله ، برادرش جلال الدوله جانشين او شد و مدت 17سال پادشاهى كرد و در شعبان سال 435 هجرى در گذشت . او علاقه فراوانى به مذهبتشيع داشت و در اين مذهب بسيار استوار بود و هميشه به زيارت اماماول و امام سوم شيعيان مى رفت و چون به يك فرسنگى مى رسيد، پياده شده ، پا برهنهمى رفت . غناوى مى گويد: آل بويه در ترويج و نشر بسيار كوشا بودند و مذهب شيعهدر عصر آل بويه از هر جهت پيشرفت كرده بود.
اهالى بغداد كه تا زمان آل بويه سنى بودند، پس از حكومت آنان مذهب تشيع را از جان ودل پذيرا شدند. (147)
ابن اثير در حوادث سال 352 هجرى گويد: معز الدوله با يك فرمان همگانى ، روزعاشورا را تعطيل رسمى اعلان نموده و خريد و فروش را در آن روز ممنوع ساخت و دستورداد در اين روز بر حسين عليه السلام عزادارى برپا دارند و اشك بريزند. و نيز دستورداد در روز 18 ذيحجه به مناسبت روز عيد غدير و ولايت امام على عليه السلام ، شهر راآذين نموده و جشن بگيرند. (148)
كلمه ديلم از نظر اهل لغت :  
ديلم ، در لغت وسيله و ابزارى است كه براى سوراخ كردن سنگ و ديوار بكار مى رود، ونيز ابزارى است كه با هواى متراكم از آن استفاده مى شود. اين كلمه در زبان عربى درمعنى دشمنى به كار گرفته مى شود و اگر گفته شود كه فلان گروه از ديالمه است ،يعنى از دشمنان مى باشد. و در معنى سياه و سياهى و جماعت نيز به كار مى رود، و اگركسى را به عنوان ديلم يا ديلمى وصف نمايند، او را دشمن خوانند، يعنى اين شخص دردشمنى و كينه توزى مانند ديلميان است . اعراب ، ديلميان را مردمى شجاع و متهور و سرسخت و خطرناك و بى باك مى دانستند. جا حظ مى گويد: عربها وقتى بخواهند بهدشمنى سخت مثال بزنند مى گويند: ( ما هم الا الترك و الديلم ) . (149)
به هر روى ، ديلم نام تيره اى از ايرانيان ساكن ديلمستان است . اين تيره تا قرن هشتمهجرى وجود داشته و از تيره گيل جدا شده بودند. در قرن مذكور، سادات كيايى ، گروهزيادى را از ايشان كشتند. ظاهرا آنانكه باقى ماندند، با مردمگيل در هم آميختند، وگيلكان امروزى فرزندان و بازماندگان هر دو تيره هستند. چند نقطههم در ايران به نام ديلم و ديلمان هم اكنون وجود دارد.
1 - بندر ديلم : يكى از بخش هاى استان بوشهر، است .
2 - ديلمان يا مكان ديلم ها، دهستانى از بخش سياهكل و جزو شهرستان لاهيجان است .
3 - همسايه گيلان را ديلم و ديلمستان گويند.
4 - ديلمستان - نام محلى از توابع سلماس كه امروز ديلمقان گويند. (150)
سرزمين ديلم و مناطق آن  
سرزمين ديلم ، امروز جزو گيلان شمرده مى شود، اما در قرن چهارم و پنجم هجرى - درعصر حكومت آل بويه - گيلان جزوى از ديلم محسوب مى شده است ، و جغرافى دانان گفتهاند: در اعصار گذشته گاهى از ديلم ، به عنوان مازندران و گرگان نام مى برده اند.
مقدسى در احسن التقاسيم مى گويد: ديلم داراى پنج كوره (شهرستان ) است : از طرفخراسان ، قومس (در حدود دامغان ) و گرگان و گنبد قابوس و طبرستان (مازندران ) وديلمان (گيلان كنونى ) و درياچه خزر در ميان اين نواحى قرار دارد. (151)
ولى بيشتر نويسندگان جغرافيا، از ديلم به عنوان ناحيه كوچكى كه در اطراف رشت ورودبار است ، نام برده اند. (152)
مذهب آل بويه از ديدگاه مورخان  
ابن كثير مى گويد: تيره آل بويه ، همه شيعه و رافضى بوده اند. (153)ابوالمحاسن گفته است : آل بويه به تشيع و رافضى بودن شهرت دارند. (154)
در اينكه آل بويه عموما پيرو مذهب شيعه و دوستدار اهلبيت عليه السلام بوده اند ترديدىنيست ، سخن در اين است كه آيا آنها شيعه دوازده امامى بوده اند يا زيدى مذهب ؟ ظاهرا علتگمان زيدى بودن آنها در بعضى از اذهان ، اين بوده است كه در ابتداى حمله معز الدولهبه عراق ، مردم مازندران با محمد بن الحسن زيدى بيعت كرده بودند و اين معنا سبب شدهاست كه بعضى تصور كنند كه آل بويه بر طريق مذهب زيد بن الحسن عليه السلام بودهاند. (155) سيد بن طاوس درباره عضدالدوله مى گويد: او يكى از علما نجوم بود ومنسوب به تشيع است ، شايد زيدى مذهب بوده است . (156) مقدسى مى گويد كهعضدالدوله به مذهب ظاهريه تمايل داشته است (157) آنچه اين گفته را تاءييد مى كند،اين است كه او قاضى القضاه خود را از علماى مذهب ظاهريه انتخاب كرده بود و قاضىابوالحسن جزرى كه از علماى مذهب ظاهرى بود، از دوستان قديم عضد الدوله بشمار مى آمدكه از شيراز با وى به بغداد آمد (158)
ولى اقداماتى كه پادشاهان آل بويه به عنوان شعائر مذهبى شيعه و تقويت آن بكاربردند، قرائنى است بر دوازده امامى بودن آنها. ازقبيل تعطيل كارها بطور رسمى در روز عاشورا و بر پائى جشن و سرور در روز عيدغدير خم و ساختن گنبد و بار گاه بر روى قبر حضرت على عليه السلام و امام حسينعليه السلام و ايجاد بناها و ديگر ساختمانهاى مذهبى و وقف نمودن ساختمانها و املاكىبراى امام على عليه السلام و اظهار ارادت آنها نسبت به ساخت امير المؤ منين و امام حسين درشكل زيارت و بها دادن به شيعيان همه اين امور حاكى از توجه و عنايت خاص شاهانآل بويه به ائمه شيعه و طرفدارى آنها از شيعيان مى باشد.
پادشاهان آل بويه علاوه بر اينكه خود به زيارت كربلا نجف و كاظمين مى رفتند،براى امامزادگان و علويان هم نذر مى كردند و وصيت مى نمودند كه اجسادشان را در جواريكى از آنها و مراقد ائمه به خاك بسپارند و اگر هم سفارشى از طرف آنان نشده بود،باز هم فرزندانشان ، اجساد آنها را در يكى از مشاهد مشرفه دفن مى كردند.
ابن ابى الحديد در فضائل اميرالمؤ منين على عليه السلام مى گويد: چه بگويم دربارهمردى كه اهل ذمه با اينكه منكر نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بودند، او رادوست مى داشتند، و فلاسفه كه معاند دين اند، برايش عظمتقائل اند، پادشاهان فرنگ و روم ، صورت او را در معابد خود به تصوير مى كشيدند، وپادشاهان ترك و ديلم نقش شمايل او را بر شمشير خود مى آوردند و بر شمشيرعضدالدوله و پدرش ركن الدوله صورت اميرالمؤ منين على عليه السلام نقش شده بود وشمشير آلب ارسلان و فرزندش ملك شاه مزين بهتمثال على (عليه السلام ) بود و پادشاهان از تصوير وتمثال آن حضرت ، نشانه فتح و پيروزى را اميد داشتند.(159)
نسب آل بويه و خاندان آنها 
بعضى از دانشمندان مانند ابوريحان بيرونى ، دراصل نسب اين خاندان ترديد نموده و يا آن را ساختگى دانسته اند. (160)
حاج زين العابدين مؤ لف كتاب بستان السياحه مى گويد: بنابر تحقيق ، ديلميان ازنسل بهرام گوراند، و به اعتقاد گروهى از مورخان ، از فرزندان يزدجرد آخرين پادشاهايران از ساسانيان ، مى باشند.(161)
آل بويه در آغاز:  
بويه فرزند فناخسرو، در ديلم گيلان با گمنامى و تنگدستى زندگى مى كرد و بهصيد ماهى مشغول بود. اين خاندان از سال 321 هجرى ، حكومت را در دست گرفتند و 120سال فرمانروايى كردند. و چون از راه صيادى امرار معاش مى كردند، بناچار در كناردريا زندگى مى نمودند. اين خاندان در زمان عضدالدوله ديلمى به اوج قدرت و حاكميتخود رسيدند.
تشيع در عصر آل بويه و شهرهاى شيعه نشين 
در قرن چهارم و پنجم ، شيعيان در ايران و عراق متمركز بودند. در بعضى از شهرهاىايران و عراق ، محله هاى بزرگى ، محل استقرار شيعيان بود، كه بيشتر دوازده امامىبودند، و از فرقه هاى ديگر شيعه نيز مانند اسماعيليه و زيديه در بعضى از نواحى ،عده اى سكونت داشتند.(162)
از شهرهايى كه در عصر حكومت آل بويه شيعه نشين بوده ، شهر مذهبى قم ، شهرتبيشترى داشته است ، و آل بويه بخاطر علاقه اى كه به تشيع داشتند، نسبت به اينشهر توجه خاصى را از خود نشان مى دادند. در ميان شاهان اين سلسله ، ركن الدوله و درميان رجال آنها، صاحب بن عباد، بيشتر شهر قم را مورد توجه قرار مى دادند.
صاحب بن عباد از حسن بن محمد بن حسين قمى كه يكى از دانشمندان آن عصر بود، خواستكه كتابى در رابطه با تاريخ قم به نام او تاليف كند، و او هم درسال 378 هجرى كتاب (تاريخ قم ) را نوشت كه بسيار مشهور است . اين كتاب درسال 805 و 806 هجرى توسط حسن بن على بن حسن بن عبدالملك قمى به فارسىترجمه گرديده است و در سال 1313 شمسى مطابق با دوم رمضان 1353 هجرى درتهران ، چاپ و منتشر شده است . (163)
شهر قم و وجه نامگذارى آن 
اين شهر بسيار كهن و قديمى ايران باستان است كه قرن ها پيش از اسلام وجود داشته .مورخان قديم بعضى از حاكمان را كه در زمان پادشاهان باستانى ايران قديم در قمحكومت كرده اند، نام برده اند، و مداركى در دست است كه اسكندر مقدونى ، قم را ويثرانكرد. احتمالا آبادى قم در زمان هخامنشيان آغاز گرديده است . (164)
در تاريخ قم آمده است كه : يكى از آتشكده هاى معروف در زمان زردتشتيان در قريه اى ازقم به نام نردجان بوده ، كه سايقه زيادى داشته است و قوم مجوس درباره آن زياد سخنگفته اند، و چون اسلام به ايران آمد، تلاش زيادى براى حفظ و نگهدارى آن نمودند.سرانجام آن را به دو بهره نمودند، بهره اى را به طرف فارس در قريه اى به نامبكاران ، و بهره اى را به قريه فسا منتقل ساختند كه اگر يكى خاموش شود، ديگرباقى بماند (165)
در شهر قم خيابانى به نام آذر وجود دارد كه پس از گذشت 1413سال ، هنوز هم اين خيابان را به نام آذر مى خوانند (166)، و به اين علت اين خيابان راآذر گفته اند كه از قديم الايام در مسير آتشكده اى بوده است كه به طرف قريه نردجانمنتهى مى شده است . اما وجه تسميه قم ، با اينكه احتمالات گوناگونى ذكر شده ولىصحيح ترين آنها اين است كه واژه قم ، معرب كومه است ، كه در زبان فارسى به معناى(گودال پر آب ) و نيز جايگاه كمين شكار مى باشد.
چون سرزمين اطراف قم ، قبل از آنكه قم به شكل شهر در آيد، داراى گودالهاى پر آبىبوده و چوپانان ، گوسفندان خود را براى آشاميدن آب و چريدن در سبزه زارهاى اطرافآن گودال ها مى بردند، به تدريج عده اى از چوپان ها در اطراف كومه ها مسكن نموده واقامت نمودند، و نيز شكارچيان در اطراف اين كومه ها به شكار مى پرداختند و پس از ظهوراسلام و نفوذ تازيان ، بسيارى از كلمات تغيير پيدا كرد. از جمله ، عرب ها، كومه را قمتلفظ كردند. (167)
بناى شهر قم را به يكى از پادشاهان پيشدادى - طهمورث - نسبت داده اند. شكى نيست كهدر زمان ساسانيان ، شهر قم معروف بوده است . (168)
و در كتابى كه از آن عصر به خط پهلوى باقى مانده و عنوانش ‍ (خسروگو اذان وريزك ) است ، سخنى از قم به ميان آمده است كه : خسرو از غلام خود به نام (ريزك )پرسيد بوى بهشت چگونه است ؟ غلام در پاسخ گفت : اگر بوى شراب خسروانى و سيبشامى و گل سمرقندى و ترنج طبرى و نرگس مشكى و بنفشه اصفهانى و زعفران قمى ونيلوفر شيروانى را فراهم سازى ، از بوى بهشت ، بوئى توان برد.
و نيز در شاهنامه فردوسى در سه جا از قم نام برده شده كه نمايانگر وجود اين شهر درعصر ساسانيان است . بنا به گفته استخرى ، در يك منزلى شهر قم ديهى بوده بنام(قريه المجوس ) كه مردم آن همگى كيش زرتشتى داشته اند و معبد و آتشكده و دخمههاى فراوانى در اطراف قم وجود داشته است . مطالب فوق را استاد رشيد ياسمى دررابطه با تاريخ قم آورده است . ولى مرحوم استاد علامه عباس فيض در گنجينه آثار قمآنها را با دلائلى رد كرده است . (169)
شهر قم و پذيرش اسلام  
همانگونه كه اشاره شد قبل از ورود اسلام به ايران ، ساكنان قم زردشتى بوده اند. وبنا به نقلى گروهى نيز از يهوديان در آنجا زندگى مى كردند، تا اينكه درسال 23 هجرى ، اين شهر به دست ابوموسى اشعرى فتح شد و اسلام به آن راه يافت وطولى نكشيد كه مردم قم به مذهب شيعه گرويدند، و شايد يكى ازعلل بى توجه بودن حكام نسبت به قم ، گرايش ‍ شديد آنها به تشيع بوده باشد.
تا اواخر دوم هجرى ، قم تابع اصفهان بوده و حاكم مستقلى نداشته است ، تا اينكه درعصر هارون الرشيد، حمزه بن يسع كه يكى از بزرگان و اكابر قم بود، از خليفهخواست كه قم را از اصفهان جدا سازد و اجازه داده شود كه نماز جمعه و عيدين در آن شهربر پا شود، و خليفه تقاضاى او را پذيرفت .
نخستين گروه از عرب ها كه به قم آمدند، جمعى از بنى الاشعر بودند كه در زمان حجاجبن يوسف ثقفى ، به فرماندهى عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قيس عليه حجاج شورشنمودند و بر اثر نفاق سپاهيان عبدالرحمن ، اين مرد شكست خورد لذا اشعرى ها به اتفاقعبدالرحمن پس از شكست به قم آمدند.
قبل از آمدن تيره اشعريون ، گروهى از تيره هاى بنى مذحج نيز در قم توطن داشته اند وچون ساكنان اصلى شهر در دژى زندگى مى كردند، مدتها بين اشعرى ها و ساكنان قلعهزد و خورد بوده ، سرانجام اشعرى ها پيروز شدند و شهر قم را تحت نفوذ خود در آوردند.
در زمان خلافت عباسى ها - كه آل على عليه السلام را شكنجه مى دادند - بسيارى ازسادات به طرف قم فرار كردند و همين تراكم شيعيان در قم شد.
مرحوم عباس فيض بر اين باور است كه نام قم قبلا (شق شمرده ) بوده و قم ازنامهايى است كه بعد از ظهور اسلام پيدا شد (170) بعضى از محدثين گفته اند در شبمعراج ، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مردى را در هيئت و لباس مخصوص باقلنوه و زنگوله در اين سرزمين ديد كه جلوس كرده است . پيامبر به او فرمود: قم ياملعون ؛ لذا اين شهر را قم نام نهادند، ولى اين روايت از نظر سند ضعيف است . (171)
جهت اطلاع بيشتر در مورد شهر مذهبى قم به كتاب (گنجينه آثار قم ) تاءليف علامهمرحوم عباس فيض مراجعه كنيد.
كاشان شهر شيعه نشين  
به نقل معجم البلدان ، كاشان شهرى است نزديك اصفهان و اهالى آن شيعه اماميه و در مذهبخود، محكم و استوارند. سمعانى مى گويد: كاشان شهرى است نزديك قم ، و من چون بهآن شهر رسيدم ، در آنجا اقامت نمودم . مردم آن شهر همه شيعه اند واهل فضل الدين بن على العلوى الحسينس الكاشانى رسيدم ، بر كتيبه ايوان خانه او اينآيه نوشته شده بود: ( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجساهل البيت و يطهركم تطهيرا ) و ابولؤ لؤ -قاتل عمربن خطاب - را مردم كاشان ، بابا شجاع گويند و مورد احترام مردم آن سامان مىباشد. (172)
در تاريخ كاشان آمده است : آنچه در افواه اهالى اين بلد مشهور و معروف است نام اينولايت ، در زمان قديم (چهل حصاران ) بوده ، و دژ بند ويژه اى نداشته است در هنگامىكه زبيده خاتون همسر هارون الرشيد خليفه عباسى از شهر كاشان گذر كرد، در يكى ازدژهاى چهل حصاران منزل نمود و چون اهالى اين منطقه براى زبيده احترام فراوانىقائل شدند، زبيده به آنان گفت : مى خواهم به پاس اين همه احترام ، خدمتى به شماكرده باشم ، بهتر آنست كه آنچه را خودتان مى خواهيد انجام دهم اهالى گفتند: چون مامنزل مسكونى مستحكم نداريم و مردم ما در اين جلگه پراكنده اند و سالى چند بار، ديلمانبر ما مى تازند و مال و عيال ما را اسير و دستگير مى نمايند، اگر جهت ما سر پناهىساخته شود، خدمت بزرگى است . خواسته اهلچهل حصاران مقبول زبيده افتاد، وى فى الفور به احضار معماران و مهندسان پرداخت تابر حسب استعداد و قابليت زمين ، در ساعت سعد، طرح برج و بارو و خندق را با كاه ياگچ و خاكستر بريزند كه در طرح و بنياد قلعه بندى ، كاه افشاندند لهذا اين شهر درآغاز (كاه فشان ) ناميده شد و در اثر كثرتاستعمال (كاشان ) گفته شد.
چون اشرف افغان وارد اين سرزمين شد از جمله شهرهايى كه ويران كرد و بهقتل و عام ساكنان آن پرداخت ، شهر قم و كاشان بود كهاموال مردم اين دو شهر را به غارت برد و چون آغا محمد خان قاجار بر سر كار آمد، كاشانرا آباد و خرابى ها را جبران نمود. (173)
در قديم الايام ، قم و كاشان دار الايمان بوده و بعد از ورود اشعريون به قم ، رفتهرفته نواحى قم از قبيل اراك و تفرش و آشتيان و كمره و بعضى از قراء سردسير وگرمسير كاشان در حيطه تصرف اعراب در آمد. تا آن زمان قم و كاشان دو منطقه جداگانه نبودند و قبل از هجرت اين دو محل چندان آبادى نداشته اند و تنها داراى چند دژ كوچكبوده كه مجوسان در آنجا سكونت داشته اند، و پيش از ولادت پيامبر اسلام صلى اللهعليه و آله درياچه ساوه خشك نشده بود و وسعت آن تا چهار كيلومترى كاشان امتداد داشته وبه واسطه نزديك بودن كاشان به آن ، اينمحل بسيار بد آب و هوا بود. (174)
يكى ديگر از قريه هاى كهن شيعه نشين قريه كره رود است كه در اطراف اراك (عراق )سلطان آباد قرار دارد.
آوه شهر نيز يكى از شهرهاى شيعه نشين بوده كه امروز بهشكل دهى در آمده است . اين محل در چهار فرسنگى شهر ساوه قرار دارد. شهر ديگر تفرشبوده كه از شهرهاى شيعه نشين محسوب مى شده است . آوه يا آبه در برابر ساوه گفتهمى شود كه مردمان آن عموما شيعه بوده اند بر خلاف ساوه كه آن روز مردمانش سنى بودهاند و هميشه بين اين دو محل ، اختلاف و رد و خورد وجود داشته است .
صاحب معجم البلدان گويد: آبه در نزديكى ساوه است كه آن را آوه هم مى گويند اهالىآنجا همه شيعه اند و اين محل هميشه آباد بوده تا اينكه درسال 607 هجرى كه سپاه تتار به آن حدود روى آوردند، شهر ساوه و آوه راقتل عام نمودند. مردم آوه عيدين (عيد فطر و قربان ) و عيد غدير و عاشورا را هرگز از يادنبرده اند و آرامگاه امامزاده عبدالله موسى و فضل و سليمان در آنجا مى باشد و هميشه علماو دانشمندان بسيارى در آنجا زندگى مى كرده اند. ازرسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه : چون مرا به معراج بردند، نظرم بهمجلسى افتاد كه زمينش همچون كافور سفيد بود و بوى خوشى از آن سرزمين به مشاممرسيد. از جبرئيل پرسيدم اين محل چه نام دارد؟جبرئيل عرض كرد: اينجا را آبه گويند، مردم اينمحل رسالت تو و ولايت آل تو را قبول كرده اند و مبارك باد بر اهالى اين سرزمين ولايت ودوستى شما خاندان (175)
شعارهاى شيعه ازاعصار گذسته تا امروز هميشه يك رنگ بوده و هرگز حالت دوگانگىنداشته است ، مخصوصا با روى كار آمدن آل بويه ، بر گرمى بازار شعارهاى شيعيانافزوده گشت . ولى با روى كار آمدن سلجوقيان جلوگيرى بهعمل آمده ، اما از ميان نرفت . (176)
يكى از شعارهاى مشهور جهان تشيع گفتن ( حى على خيرالعمل ) در اذان واقامه است كه در هر شهرى كه شيعه نشين بود اين جمله در اذان گفتهمى شد و هر گاه قدرت به دست حاكمان سنى مى افتاد از گفتن اين كلمات جلوگيرىبعمل مى آوردند و در عصر آل بويه و در حكومت فاطمى ها در مصر دوباره اين شعار زندهشد. (177)
و يكى ديگر از شعارهاى شيعيان ، گفتن ( اشهدان عليا ولى الله ) در اذان و اقامهاست ، كه در زمان حكومت طغرل سلجوقى از گفتن آن جلوگيرىبعمل آمده ولى در زمان شاه اسماعيل صفوى مجددا رواج پيدا كرد و او دستور داد اين كلماتدر وقت اذان از ماءذنه ها پخش گردد. (178)
ابومنصور خطيب گفته است : خدايا هر كس على را مولاى خود مى داند بيامرز؛ اشاره به ايناست كه شيعه در اذان ، شعار ولايت على عليه السلام را بر زبان جارى مى كرده است .براى توضيح بيشتر به كتاب آل بويه صفحه 45 رجوع كنيد.
مذهب و فقه جعفرى  
وجه تسميه  
مذهب و فقه جعفرى منسوب به ششمين پيشواى معصوم حضرت امام جعفر صادق عليه السلاماست . امام صادق عليه السلام برازنده ترين شخصيت علمى و فقهى جهان اسلام است . آنحضرت در طول زندگى پرفضيلت خود از دست جباران و ستمگران عصر خود ناراحتى هاىبسيار ديد و چون دوره زندگى او مصادف با پايان حكومت بنى اميه و آغاز حكومت بنىعباس بود و آنها هم درگير منازعات رياست طلبانه خود بودند، امام صادق عليه السلامتوانست از آن فرصت استفاده لازم را بكند و به بسط و توسعه فقه اسلام بپردازد و ازاين رهگذر شاگردانى را تربيت كند. از آنجا كه فقه شيعه در زمان آن حضرت و بدستتواناى آى پيشواى بزرگ تدوين گرديد، از اين جهت ، علماى سنت و جماعت فقه شيعه رافقه جعفرى و مذهب جعفرى نام نهادند.
در مجلس درس امام صادق عليه السلام كه در مدينهتشكيل مى شد گروهى از بزرگان و سرشناسان آن عصر حاضر مى شدند و عده اى كثيراز محضر آن امام بزرگوار استفاده مى كردند. تعداد كسانى كه از آن حضرت روايتنقل كرده اند و يا موفق به درك حضورش شده اند طبقنقل علامه و شيخ طوسى بيش از سه هزار نفر بوده اند.
از جمله كسانى كه از محضر آن حضرت استفاده علمى نموده اند، ابو حنيفه نعمان بن ثابتايرانى الاصل و مالك بن انس مى باشند و نيز گفته شده كه جابر بن حيان كه در علمشيمى شهرت بسزايى دارد از محضر امام بهره برده است . از شاگردان مشهور آن حضرتزراره بن اعين و دو فرزند ايشان حسين بن زراره و حسن بن زراره مى باشند.
اختلاف اصلى شيعه با سنى بر سر جانشينى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مىباشد كه شيعه معتقد است جانشين پيامبر به نص بايد با شد و سنى معتقد است كهجانشين پيامبر بايد توسط مردم انتخاب شود، و درمسائل فوع و احكام نيز اساس استنباط در شيعه كتاب و سنت وعقل و اجماع ، ولى در ميان تسنن بيشتر كتاب و سنت و راءى و قياس و استحسان و مصالحمرسله است ، كه براى توضيح بيشتر به كتابهاى علمالاصول بايد رجوع كرد. و نيز براى حصول اطلاع جامع درباره عمده اختلاف شيعه وسنى به كتاب عقايد الشيعه تاليف مظفر صفحه 15 به بعد مراجعه كنيد.
زيديه  
اين گروه از پيروان زيد بن على بن الحسين عليه السلام مى باشند. هم اكنون مذهب مردميمن بيشتر زيدى مى باشد. از جمله فقيهان و مجتهدان معروف اين فرقه ، حسين بن صالحبن حسن است كه در سال 161 هجرى بدرود حيات گفته است و نيز حسن بن زيد بن محمدملقب به امام داعى الى الحق كه از سال 250 تا 270 هجرى در طبرستان پادشاهى مىكرد، و ديگر قاسم بن ابراهيم علوى و نوه او الهادى يحيى و ابو جعفر مرادى مى باشند.
از قديم ترين كتب زيديه مجمع الحديث و مجموع الفقه است كه اين دو كتاب را (مجموعالكبير) گويند اين كتاب فتاوى و اخبار زيد بن على بن الحسين عليه السلام مى باشدكه عمر بن خالد واسطى آن را نقل نموده است . و او از ياران و اصحاب زيد بوده است .
شيعيان زيدى مذهب نسبت به ديگر فرق اسلامى ، به شيعه نزديكتراند. آنان امامتمفضول بر فاضل را جايز مى دانند، در نتيجه پيشوايى سه خليفه را پذيرفته اند، هرچند با عثمان ميانه خوبى ندارند و بر كاهش ‍ ايرادات زيادى دارند (179)
چگونگى رسميت يافتن مذاهب اربعه اهل سنت  
در عصر حكومت عباسيان و گسترش خلافت آنان ، فقهاى زيادى با آراء گوناگون درمسائل مهم مخصوصا قضا، فتاوى مختلفى ارائه مى دادند و هر كدام پيروان و مريدانفراوانى پيدا كرده بودند كه گاهى فتاوى مجتهدين با احكام صادره از طرف قضاوتدربار تضاد پيدا مى كرد و از طرفى وجود گروههاى زياد با آراء آشفته مختلف علاوهبر ايجاد تشتت و اختلاف ، به نفع هيئت حاكمه نبود، از اين جهت دولت عباسى بر آن شدكه از ميان آن همه مجتهدان ، تنها چهار نفر از آنها را به عنوان صاحبان فتوى برگزيندو آنان عبارت بودند از: ابوحنيفه ، مالك ، شافعى و احمدحنبل .
حكومت عباسى اين چهار فقيه را به عنوان فقهاى مذهباهل سنت و جماعت كه تقليدشان براى هميشه ضرورت دارد به مردم معرفى كرد و مذهبفقهى آنان را رسميت داد. لذا اينجا بود كه باب اجتهاد را در چهار چوبه آرار فقهى اينفقيهان قرار دادند و در حقيقت باب اجتهاد را بستند، و چه بسا فقهاى مبرزى را كه آرافقهى شان مستدل تر مى نمود، در بوته بى توجهى قرار دادند. امروز سرتاسر دنياىتسنن مقلد دائمى اين چهار فقيه مى باشند.
چرا مذهب شيعه رسميت پيدا نكرد؟  
ظلم ها و ستم هائى كه خلفاى جائر بنى عباس بر خاندان پيامبر صلى الله عليه و آلهدر طول دوران حكومتشان روا داشتند، به مراتب بدتر از ستم و جفاى بنى اميه نسبت بهاين خاندان بود. منصور دوانيقى پس از بازگشت از بيت الحرام چون به ربذه رسيددستور داد همه سادات علوى را زندانى نمودند. ازقول حسن بن زيد نقل شده كه مى گويد: من ايستاده بودم كه سادات بنى فاطمه را اززندانى كه خانه مروان بود بيرون آوردند در حالى كه وضع بسيار فجيعى داشتند. امامصادق عليه السلام فرموده بود هر وقت آنها را آوردند كه ببرند مرا خبر كنيد و چونعلويان را در كوچه آوردند، امام صادق عليه السلام در پشت پرده نازكى ايستاد و ديدعبدالله و ابراهيم بن حسن و گروهى از سادات بنى الحسن را به زنجيرها بستند دراطراف آنان ماءموران گرد آمده و آنها را در كوچه نگاه داشته اند تا مردم آنها را تماشانمايند. امام صادق عليه السلام به اندازه اى گريه كرد كه محاسن شريفش ترشد. دراين موقع امام صادق عليه السلام جلو آمد تا با آنان سخن گويد، ماءمورين مانع شدند،حضرت آنها را نفرين كرد. امام صادق عليه السلام به خانه بازمى گشت در حالى كه عبااز دوش مباركش افتاده و يكى از دو نعلين در دست و ديگرى در پا با حالى بسيار منقلب ودگرگون . هنوز امام عليه السلام به بقيع نرسيده بود كه ماءمورى كه مانع از سخنگفتن حضرت شده بود، شترش او را به زمين زد و در دم جان داد! امام صادق (عليه السلام) به منزل آمد و در را بست و دو شبانه روز متصل گريه كرد.(180)
در يكى از روزها منصور خواست تا محمد ديباج را بياورند و دستور داد او را تازيانهبزنند. ماءمورين اين كار را كردند و چون محمد ديباج را آوردند، پيكر او مجروح و چهراشسياه شده بود و يك چشمش از ضرب تازيانه از حدقه بيرون آمده بود.
مسعودى گويد: سادات را به زندانى كه به نام حبس هاسمه در كنار فرات و نزديك جسركوفه بود منتقل كردند و عباسيان با اين وضع ضد انسانى كه روى تاريخ را سياه كردهاند سادات را به قتل رساندند. اين كشتار خونين و اين خون آشامى نسبت به سادات علوى ،اول از منصور خود آشام شروع شد. او تا توانست سادات را به خاك و خون كشيد.
پس از منصور نوبت به مهدى و هادى و هارون و ماءمون رسيد و آنها نيز تا توانستند ازسادات گردن زدند. حسادت و كينه عباسيان نسبت به علويان وحشت آور است .(181)
اسحاق نيشابورى مى گويد: در روزهائى كه منصور دستور ساختن بغداد را داد،جاسوسان و ماءمورينى را فرمان داد تا هر كجا سادات را ديدند آنها را تسليم بناهانموده تا بجاى آجر در ساختمانها بكار روند! يك روز جوان خوش سيمائى با موهاى بلندمشكى از فرزندان حسن را دستگير كرده و نزد بنا آوردند. ماءمور هم ايستاده و مراقب بودتا مبادا او را فرار دهند و از دستور خليفه سرباز زنند، بنا از ديدن جوان بسيار رقتكرد و چون به چيدن آجر گذاردن گچ رسيد، ديد نزديك است كه جوان جان دهد، به وىگفت ناراحت نباش ، مت ترا نجات خواهم داد. آنگاه در ديوار منفذى قرار داد تا بتواند تنفسنمايد و چون شب شد به سراغ ان جوان علوى امد و او را نجات داد و گفت : خودت را پنهاندار تا به دست ماءموران گرفتار نشوى ، زيرا اگر اين بار ماءموران تو را دستگيرنمايند، جان هر دوى ما در خطر است .
جوان گفت : من مادر پيرى دارم كه در انتظار من است ، بايد او را از انتظار در آوردم . آنكارگر گفت : آدرس خانه را به من بده همراه يك نشانه ، تا او را از انتظار در آوردم جوانگفت : پس بيا مقدارى از گيسوى مرا با خودت براى مادرم ببر و با اين نشانه بگو:فرزندت سالم است و از اين منطقه فرار كرد. آن كارگر مى گويد: با آن نشانه آمدم درخانه اى صداى گريه و ناله شنيدم ، دانستم همان مادر جوان علوى است . او را دربارهفرزندش كه زنده و سالم است مطلع ساختم و نشانه را به او ارائه دادم ، اوخوشحال شد و من برگشتم . (182)
عبدالله بزاز نيشابورى مى گويد: من با حميد بن قحطبه طائى معامله داشتم . در يكى ازروزهاى ماه رمضان بر او وارد شدم ، پس از كمى استراحت دستور داد سفره غذا جهت اوآوردند. من به وى گفتم : ماه رمضان است و من نه مريضم و نه در سفر. او از شنيدن اينسخن من به گريه افتاد پس از فراغت از غذا خوردن روى به من نموده در حالى كه ازچشمانش اشك سراريز بود! من گفتم : امير! چرا گريه مى كنى ؟ گفت : در زمانى كههارون در طوس بود شبى ماءمورى از طرف وى مرا نزد هارون برد چون بر وى وارد شدم ،به من روى كرده و گفت : چه اندازه گوش به فرمان اميرالمومنين هستى ؟ من در پاسخ اوگفتم : در اطاعت از خليفه جان و اموالم را در طبق اخلاص مى گذارم و به حضور شماتقديم مى دارم !
هارون با لب خنده رضايت بخشى مرا بدرقه نمود. من بهمنزل بازگشتم . طولى نكشيد كه براى بار دوم ، ماءمور هارون آمد! من گفتم : ( انا للهو انااليه راجعون . ) مرا باز نزد خليفه گفتهاول را تكرار كرد و من گفتم جهت رضايت و خشنودى خليفه ، از جان ومال و فرزندان و ايمانم مى گذارم ! هارون از شنيدن اين سخن بسيار مسرور و شكفته شد( و قال خذ هذا السيف و امتثل ما يامرك به هذا الخادم ،قال فتناول الخادم السيف و ناولينه و جاء الى بيت بابه مغلق ففتحه فاذا فيه بئرفى وسطه ) و سه اطاق همانند بودند كه در هر يك از آنها بيست نفر از ذرارىرسول صلى الله عليه و آله از پيرمردان كهنسال و جوانان كم سن وسال به زنجير كشيده شده بودند. خادم روى به من كرده و گفت : خليفه از تو مى خواهدكه اينان را به قتل رسانى ! ( و كانوا كلهم علويين من ولد على عليه السلام و فاطمهسلام الله عليها ) خادم يكى پس از ديگرى آنها را به دست من مى داد، من هم گردن مىزدم تا به آخرين نفر از علويان رسيدم ، و اجساد و رووس آنان را در چاهى كه از پيش آمادهو تهيه شده بود مى انداختم ، آنگاه به طرف اطاق دوم رفتم ، در آن نيز بيست علوى بود،آنها را نيز گردن زدم و اجساد آنان را در چاه افكندم ، سپس به طرف اطاق سومى رفتم ودر آن اطاق نيز بيست نفر از فرزندان على عليه السلام و فاطمه سلام الله زندانىبودند و آنان را نيز يكى پس از ديگرى گردن زدم تا اينكه به آخرين آنان كه پيرمردكهنسالى بود رسيدم .
( فقال لى : تبالك يا ميشوم اى عذر لك يوم القيمه اذا قدمت على جدنارسول الله و قد قلت من اولاده ستين نفسا من ولد على عليه السلام و فاطمه سلام الله :) اندامم را رعشه گرفت و گويا بند جسمم جدا مى شد. خادم مرا هى زد، من آن پيرمردعلوى را نيز گردن زدم و پيكر خون آلود او را در چاه انداختم ! عبدالله ! من با انجام اينعمل پرگناه كه 60 تن از فرزندان رسول الله را به خاك و خون كشيده ام آيا نماز وروزه هاى من چه اثرى دارد؟ در صورتى كه من يقين دارم كه از مخلدان در جهنم هستم .(183)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation