|
|
|
|
|
|
اسامى فرقه ها؛ مولفان كتب فرق كوشيده اند تا عدد فرقه ها را به 73 فرقه برسانند تا با روايتمنسوب به پيامبر اسلام مطابقت كند. شگفت آنكه در كتب فرق الشيعه ، فرقه هاى شيعى به 155 فرقه مى رسند. برخى معتقدند كه پس از امام على بن ابيطالب عليه السلام شيعيان به چهار دسته مهمتقسيم شدند: 1 - زيديه 2 - كيسانيه 3 - غلاه 4 - اماميه و از اين چهار دسته ، فرقه هاى گوناگونى پديد آمدند. (مسعودى ) مى نويسد كه در زمان وى (73) فرقه مختلف موجود بوده و فرقديگرى بر اين تعداد افزوده شده است . مؤ لف كتاب بيان الاديان كه درسال 485 ق كتابش را نگاشته ، فرقه ها را اين گونه بر شمرده است : 1 - اصحاب الحديث ، 5 فرقه 2 - اصحاب الراى ، يك فرقه 3 - معتزله ، 7 فرقه 4 - فرقه اول شيعه ، 5 فرقه 5 - فرقه دوم شيعه ، 5 فرقه 6 - فرقه سوم شيعه ، يك فرقه 7 - فرقه غاليه ، 8 فرقه 9- فرقه چهارم از شيعه ، يك فرقه 10 - خوارج ، 15 فرقه 11 - مجبره ، 6 فرقه 12 - مشبهه ، 10 فرقه 13 - صوفيه ، 1 فرقه 14 - مرحبه ، 6 فرقه مؤ لف كتاب علل ظهور فرق و مذاهب اسلامى ، كليه فرقه ها را در پانزده فرقه خلاصهكرده است ، كه فرق ديگر از اين 15 فرقه جدا شده اند. شيخ طوسى ، 73 فرقه را دو مذهب مى داند كه به دو بخش اصلى تقسيم مى شوند: 1 - نواصب 2 - روافض وجه تسميه روافض اين است كه : چون پيامبر اسلام در گذشت ، گروهى از مسلمانان درسقيفه گرد آمدند و با ابوبكر بيعت كردند يك گروه 18 نفرى با بيعت ابوبكرمخالفت كردند آنان خلافت را حق مسلم امام على بن ابى طالب عليه السلام مى دانستند. پيروان ابوبكر اين گروه را (روافض ) ناميدند، و گفتند: رفضونا : رد و ترككردند ما را صاحب دبستان المذاهب در معناى اهل سنت و جماعت مى گويد: اينان ده چيز را سنت وجماعت دانند و گويند هر كس اين ده را بجاى آورد، سنى است : 1 - فاضل دانستن ابوبكر و عمر بن خطاب 2 - دوست داشتن دو داماد پيامبر را، يعنى : عثمان و على بن ابيطالب را 3 - محترم داشتن دو قبله را (بيت المقدس و مكه ) 4 - مسح بر كفش پس از وضو 5 - پرهيز از شهادت و قضاوت اين دو چيز: نگويد كه : فلانى حقيقتا بهشتى است و يا حقيقتا جهنمى است 6 - در نماز به دو امام جماعت نماز گذارد، يعنى : هم به امام صالح و هم به امام فاسق(با استناد به اين حديث جعلى منسوب به پيامبر: (صلوا خلفكل بر و فاجر) 7 - اعتقاد به اينكه گفتار و كردار خوب و بد انسان از طرف خداوند است . 8 - نماز بر جنازه مطيع و گناهكار 9- انجام نماز و دادن زكاه 10 - اطاعت سلطان و امام ، خواه جائر باشد و خواهعادل (202) فرقه هاى شيعى ؛ 1 - پس از شهادت امام على بن ابى طالب عليه السلام ، گروهى كه گفتند امام على عليهالسلام از همه مسلمانان برتر است و با آن حضرت بيعت كرده و وفادار مانده بودند، پساز وى با امام حسن بن على عليه السلام بيعت نمودند و پس از شهادت آن امام نيز با امامحسين بن على عليه السلام بيعت كردند. 2 - اما پس از شهادت امام حسين عليه السلام اعتقاد پيدا كردند كه بايد امامت در ميانفرزندان ايشان به شورى باشد و هر يك از فرزندان آن دو امام (حسن و حسين ) براىاحراز مقام امامت خروج كند، او شايستگى امامت دارد و پيشواى امت است . اين فرقه را (مذهبزيديه ) گويند. از اين فرقه ، فرقه هاى ديگرى منشعب شد. در كتاب بيان الاديان آمده است كه (فرقه زيديه ) را پنج گروه است كه يكى از آنها،فرقه (جاروديه ) مى باشد كه ابتدا از پيروان زياد بن منذر عبدى (: ابوالجارود)بودند. اين گروه معتقد بود كه : پيامبر اسلام ، على بن ابى طالب عليه السلام را بهوصف به امامت منصوب كرده نه به رسم . و چون مسلمانان با فردى ديگر بيعت كردند،به گمراهى و كفر در افتادند. فرقه جاروديه پس از امامت (زيد بن على بن الحسين ) عليه السلام ،قائل به امامت (محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن ) شدند. عده اى بر اين عقيده بودندكه او نمرده است و خروج خواهد كرد. ابوالجارود از علما زيديه بود امام صادق عليه السلام او را ملقب به (سرحوب ) كردو وى را از دروغگويان شمرد. وى نابينا بود و امام صادق عليه السلام او را لعن كرده ،درباه اش فرمود: ( انه اعمى القلب و اعمى البصر ) امام عليه السلام ابوالجارود را به شدت نكوهش فرموده است و امام باقر عليه السلام فرمود كه سرحوبنام شيطان است ابوالجارود فردى منافق و بى اعتبار بود در دبستان المذاهب آمده است كه : ياران ابوالجارود معتقد بودند كه پيامبر اسلام على بنابيطالب عليه السلام را به اسم معرفى نكرده ، لذا امت گمراه شدند. 3 - گروهى قائل به امامت محمد بن حنيفه شدند و كيسانيه نام گرفتند فرقه اى از اينگروه بر اين باور بودند كه امامت تنها از آن يك نفر است و آن يك نفر براى هميشه زندهمى باشد. لذا پس از مرگ ابن حنيفه گتند كه او زنده است و نخواهد مرد و گروهى ديگروى را در كوه رضوى بين مكه و مدينه پنهان دانستند. (203) 4 - فرقه كربيه ، اين گروه از كيسانيه جدا شده و ياران ابى كرب ضرير مى باشندكه عقيده دارند ابن حنيفه زنده است و انتظار ظهور او را مى كشند. 5 - فرقه حربيه ، اين گروه از پيروان عبدالله بن عمرو الكندى بودند كه عقيده بهتناسخ داشتند و مى گفتند: روح خداوند در پيامبرحلول كرد و روح پيامبر در على و از على در حسن ، و از حسن در حسينحلول كرد و از حسين در محمد حنيفه و از او در فرزندش ابوهاشم در عبدالله بن عمرو بنالحرب حلول نمود و امامت در او استوار شد. 6 - فرقه حارثيه ؛ اين گروه از ياران عبدالله بن حارث مداينى مى باشند كه معتقد بهامامت ابو هاشم عبدالله بن محمد حنيفه و امامت عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بنابى طالب اند. 7 - فرقه هاشميه ، اين گروه از فرقه كيسانيه جدا شده و از ياران ابو هاشم اند 8 - فرقه بيانيه ، اين گروه از ياران بيان بن سمعان نهدى بودند و اعتقاد داشتند كهابو هاشم ، بيان را از طرف خدا به عنوان رسول فرستاده و آيه ( هذا بيان للناس) دليل آنها بود. گويند كه اين فرقه قائل به رويت خداوند در قيامت بوده اند.گويا بيان پس از مرگ ابوهاشم ادعاى نبوت كرده و نامه اى به امام باقر عليه السلامنوشته و او را دعوت به قبول پيامبرى خود كرده است . خالد بن عبدالله قسرى استانداراموى در كوفه ، وى را دستگير كرد و با تعدادى از يارانش ، آنان را با نفت بسوخت . 9- فرقه رزاميه ، اين گروه پيروان شخصى به نام رزام مى باشند و گويند كه ازفرقه كيسانيه جدا شده اند. عقايد اين فرقه اين بود كه امامت از على (عليه السلام ) بهمحمد بن حنفيه و از او به فرزندش ابوهاشم و از او به على بن عبدالله بن عباسانتقال يافته است . اين گروه به وصايت قائل هستند و به آنان نسبتحلول مى دهند و مدعى اند كه آنان بر اين باور بوده اند كه روح خداوند در ابومسلمحلول كرده و لذا او بر بنى اميه پيروز شد. معتقدند كه بومسلم زنده است . شهرستانى اين فرقه را از پيروان بابك خرم دين برخىاز اين فرقه معتقد بودند كه دين فقط معرفت امام است . برخى دين را معرفت خدا و اداىامامت مى دانسته اند، و كليه تكاليف عملى را ساقط دانسته اند. پيروان اين فرقه بهابومسلم خراسانى ارادتى بسيار داشتند. 10 - فرقه راونديه ، اين گروه پس از مرگ ابن حنفيه و ابوهاشم به امامت محمد بن علىبن عباس گرويدند و در اشاعه امامت او كوشش كردند. اين گروه به نام شيعهآل عباس يا (راويه ) مشورند. برخى از ايشان به الوهيت منصور عباسىقائل شدند اين فرقه به تناسخ نيز عقيده داشت . منصور عباسى تعدادى از آنان رازندانى ساخت . در پى اين اقدام منصور، آنان دست از اين عقيده برداشتند و براى آزادساختن ياران زندانى خود تدبيرى انديشيدند. آنان تابوتى را برداشته و تشييع نموده و وقتى به نزديك زندان رسيدند، دربها راشكسته ، ياران خود را در آوردند. در اين جريان نزديك بود منصور عباسى كشته شود. گويند راونديه از غلاة خراسانبودند و عقايد مزدكى داشتند.(204) فرقه هاى زيديه ؛ (مقدمه ): شخصيت (زيد بن على ) عليه السلام حضرت زيد بن على (عليه و على ابائه و اجداده الصلاة و السلام ) فرزند برومند امامسجاد (عليه السلام ) است كه با قيام شكوهمند خود لرزه بر اندام رژيم اموى افكند و پساز قيام امام حسين در سال 61 هجرى ، الهام بخش نسلها و عصرها گرديد. (زيد) نيز همچون (امام حسين ) تنها ماند و تنها جنگيد و شهيد شد. شيعيان كوفه وديگر جاها به وسوسه و شايعه فقهاء و علماء در روز (قيام ) او را تنها گذاشتند. اوو ياران اندكش تا آخرين نفس با دژخيمان اموى جنگيدند و سرانجام جان باختند. قساوت رژيم و كينه اى كه از او در دل داشتند، باعث شد تا جسد مطهر زيد را يافته وبرهنه بردار آويختند. گويند تا چهار سال ؟ جسد زيد بر دار بود، سرانجام امويان جسدش را سوختند وخاكسترش را بر باد دادند. (205) زيد به هنگام شهادت 42 سال داشت يحيى فرزند زيد در ادامه قيام پدر، سرنوشتى مشابه داشت . شهادت اين پدر و پسر،سرانجام دودمان تبهكار اموى را به باد داد و دست انتقام چنان كرد كه عباسيان اجساد امويانرا از قبرها بيرون كشيدند و تازيانه نواختند و سوختند و بر باد دادند. و اين استسرنوشت همه دژخيمان و جلادانى كه به نام مذهب و در زير قباى تزوير و در چهره قديس، خون خلقى را مى ريزند و به خيال خود راحت مى ميرند و در زير قبه و بارگاه پناه مىگيرند. امويان به قتل عام بهترين فرزندان اسلام پرداختند و مردانى چون ائمه معصومين و زيد ويحيى و... و... را شهيد كردند و از عاقبت كار خويش خبر نداشتند و نمى دانستند كه روزىسرنگون خواهند شد و كسانى پيدا خواهند شد كه حتى استخوانهاشان را شلاق بزنند وبسوزانند. بدون شك عقيده و قيام (زيد) متاءثر از تعاليم ائمه معصومين (عليهم السلام ) بودهاست و بر چسب هاى فقهاء و علما و تحريف عقايد (زيد بن على ) سنتى است كه ساحت هرانقلابى بزرگ را در تاريخ گرفته و مى گيرد و آلوده مى سازد. عقايد و قيام حق طلبانه مردانى بزرگ چون زيد و يحيى و ديگر علويان و آزادى خواهانتاريخ و به تعبير قرآن همه آنانى كه امر به معروف مى كنند و نهى از منكر مى نمايند،هميشه از سوى دوست و دشمن مورد تحريف ، تحقير و بازى قرار گرفته و مى گيرد.دشمن كه كارش معلوم است و اگر آگاه باشد، خوب خراب مى كند، و اما دوست نادان بسياربد و ناشيانه دفاع مى كند و در واقع بد خراب مى كند. عقايد و احوال شخصى (زيد بن على ) (عليه السلام ) از همان آغاز دستخوش تحريفدردناكى قرار گرفت . در اين تحريف ، علماء و فقهاء اموى و مورخانرجال نويسان هوادار آن رژيم تبهكار پيش قدم بودند. و متاءسفانه برخى از اينسياهكاريها در متون شيعى نيز راه يافته و بر باور عده اى نشسته است و به هنگام جرحو تعديل رجالى (زيد)!! خود را نشان مى دهد. شگفتى ديگر در اين است كه مرثيه خوان (زيد) وامثال او در تاريخ ، كسانى مى باشند كه اسلافشان در زمان حيات و قيام قهرمان ، سنگپرانى و كارشكنى مى كرده اند و سايه نشين بوده اند و تماشاچى ! اين طيف را علماء وفقهاء و... تشكيل مى دهند كه در دوره حضور (زيد) و تدارك قيام ، بر سرمسائل كلامى !! جنگ زرگرى داشتند و فتوى به تحريم قيام او را واجب شرعى مى دانستندو در حمايت از (زيد)؟ كوتاهى نكردند. همين جمع و جناح تلاش بسيارى كردند تا فاصله عقيدتى ، بين عقايد زيد و قيام او باامام صادق عليه السلام برقرار كنند. بدون شك اين تلاش ، چيزى جز توجيه وضع وموضع زبونانه خودشان نبوده است . بر آنان و اخلاف تاريخى شان روشن و محرز بوده و مى باشد كه چنان خروشى در سياهترين دوره سكوت و سازش و سركوب اموى ، نمى توانسته ريشه در عقايد حاصله ازكودتاى سقيفه و فلسفه سياسى آن داشته باشد! چرا كه اصولا رژيم اموى ، خودمحصول و نتيجه منطقى كودتاى سقيفه است و بر (زيد) و اصحاب او نيز روشن بودهكه بنيانگذار فلسفه سياسى غصب در تاريخ اسلام (ابوبكر بن ابى قحافه ) وباند او بوده اند. آنچه دستاويز اين جناح قرار گرفته ، تدابير تبليغاتى و تاكتيكى (زيد) در اوجدعوت به قيام ، از مسلمانان (عموما) مى باشد. كه اين خود نشان دهنده عمق بينش و صلاحيترهبرى زيد است : او در مبارزه عليه رژيم پليد اموى ، جنگ زرگرى فرقه اى را كه ازسوى امويان بشدت دنبال مى شد، به كنارى مى نهد و به نام (آزادى و عدالت و امامت )از مسلمانان به قيام عليه (جور و جهل اموى ) دعوت مى كند. و بى جهت نيست كه (امام صادق عليه السلام ، زيد و قيام او را با دقت زير نظر دارد وبه همان جناح فرصت طلب تماشاچى كه در جمع (اصحاب ) هم متاءسفانه قرارگرفته اند، هشدار مى دهد كه : اگر (زيد) قدرت را بدست گيرد،تحويل ما مى دهد. مسئله مهم ديگرى كه به تحريف عقايد (زيد) انجاميد، اختلاف ديرينه (بنى الحسن )با بنى الحسين ) است . در تلقى بنى الحسن (پس از شهادت امام حسين عليه السلام )(امامت ) يك ميراث حقوقى شد. (عبدالله بن حسن ) تا آنجا گستاخى كرد كه به رقابتى احمقانه با (امام صادق )پرداخت !! وى كه فردى قدرت طلب بود، در پىانتقال (امامت ) از بنى الحسن به خاندان خويش بود ودنبال بهانه مى گشت . و مسئله اساسى ديگر، تلقى نادرست و عامى بود كه از (امامت ) و (امام ) در اذهانعامه شيعه بود. اين تلقى ريشه در مسائلى چند داشت : 1 - عوارض حاصله از كودتاى سقيفه و جنگ زرگرى كلامى فرقه ها درتحليل و تبيين (امامت ) و خلافت : كودتاچيان و پيروانشان از همان آغاز چشم بندىكردند و (امامت ) را كه منصبى الهى بود، در سطح انتخاب رئيس قبيله !! پائين آوردندو آن را لوث كرده و بر مردم مشتبه ساختند. 2 - سيره و سنت امام على بن ابيطالب عليه السلام كه در ستيز با وضع موجود و احيااسلام محمدى صلى الله عليه و آله نبرد مسلحانه سازمان يافته كلاسيك را استراتژىخود ساته بود، و نيز ادامه همين استراتژى مسلحانه روياروى در امامت امام حسن بن علىعليه السلام و سرانجام قيام مسلحانه صرفا ايدئولوژيك و حيات بخش سيد الشهدا امامحسين بن على عليه السلام ، و تغيير استراتژى مبارزه (ازشكل مسلحانه روياروى به نهضت زيرزمينى و سرى ) پس از قيام و شهادت امام حسين عليهالسلام 3 - سيره و سنت ائمه معصوم ثلاثه فوق ، اين تلقى را در اذهان شيعيان انداخت كهاصالت را به شكل مبارزه دادند و نه به خود مبارزه و نكته ديگر، عدم درك اين واقعيت كهجوهره كار امامان بعدى اقامه اصل امر به معروف و نهى از منكر و بهبود وضع موجودمبتنى بر استقرار عدالت و آزادى است و نه تشكيل حكومت ايدهآل و موعود اسلام ، چرا كه در فلسفه سياسى امامان تكيه اصلى بر آگاهى عقيدتى وتكامل انسانى مسلمانان است ، زيرا در تعاليم آنان آنچه اصالت دارد، انسان و ارزشهاىانسانى است و نه نظام و حكومت و به تعبير خودشان : امام و امامت نشانه هاى راهتكامل و عروج و وسيله (: معالم الطريق ) است بنابراين حكومت ايدهآل امامان وقتى ميسر است كه آگاهى در نهاد انسانى استقرار يافته باشد. امام صادق عليه السلام بر اين اصول تاءكيد بسيار داشت و به هميندليل به نامه هاى ابومسلم خراسانى و فرستادگان او پاسخى آنچنان داد. حمايت ونظارت امامان بر قيامهاى شيعه در راستاى امر به معروف و نهى از منكر و بهبود وضعموجود بوده است نه تشكيل حكومت ايده آل و در همين جاست كه فلسفه امام موعود و حكومتپايانى جهان و تحقق ايده آلهاى انسان در كل تاريخ معنى و مفهوم پيدا مى كند. و خلاصه اينكه : عدم فهم عقيدتى امامت و امام و تلقى نادرست از استراتژى امامان وبهانه جوئى بنى الحسن باعث شد تا قيام زيد وشكل آن دستاويز (حسينيان ) قرار گيرد و تدابير تبليغاتى و تاكتيكى واقوال و آراء وى ، مذهبى را بسازد كه پس از او به مذهب زيديه شناخته شد و اين در حالىاست كه زيد خود از پيروان امام صادق عليه السلام و معتقد به امامت ائمه معصومين سلامالله عليهم بود. زيد نماينده و معرف تيپ پيروان راستين امامان عليهم السلام مى باشد،وى شيعه اى آگاه و آزاد بود كه قالبى نمى انديشيد و در چهار چوباصول تعاليم آباء و اجداد بزرگوارش ، مغزى پويا و ذهنىفعال داشت و اسلام شناس بود او به فرموده امامان معصوماصول را مى گرفت و خود به تفريح آنها مى پرداخت و اين دستورى بود كه امامان بهپيروان خود داده بودند (206) (:علينا القاءالاصول و عليكم بالتفريع ) شخصيت زيد: زيد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليه السلام متولدسال 79 قمرى است كه در سال 121 يا 122 هجرى قمرى به شهادت رسيد. وجه تسميه آن حضرت به زيد بر اساس تفالى است كه حضرت سجاد به قرآن زد و آنفرزند را زيد ناميد در تاريخ آمده است كه امام سجاد عليه السلام با همينتفال شهادت فرزندش را پيش بينى كرد و فرمود: (من از اين فرزند مفتخر گشتم و او از شهيدان است ) نكته شگفت آن است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و امام على بن ابى طالب عليهالسلام ولادت چنين فرزندى را از شجره طيبه امامت بشارت داده بودند؛ آنگونه كه شهادتزيد و چگونگى آن از سوى ائمه هدى عليه السلام پيشگوئى شده بود. تاريخ زندگى زيد بن على عليه السلام نشان مى دهد كه وى تنها يك مجاهد نبود، بلكهفقيهى عابد و زاهد بود كه به فقيه اهل بيت يا فقيهآل محمد مشهور بود موقعيت علمى زيد بن على مورد تاييد امام صادق عليه السلام قرارگرفته است : (خدا رحمت كند (زيد) را او عالمى درست گفتار بود) (او مردى با ايمان و عارف و دانشمند و درستكار بود) و امام رضا عليه السلام فرمود: (او از علماى آل محمد بود) مشايخ اهل سنت و جماعت به دانش زيد بن على اعتراف كرده اند: (زيد بن على از شخصيتهاى بزرگ علمى خاندان نبوت و برجسته ترين عالم و فقيهآنان بود) ابوحنيفه مى گويد: (زيد را در علم و عظمت چون دودمانش ديدم ، و در عصر او كسى را داناتر و حاضر جوابتر و خوش بيان تر از او نديدم ...) سفيان ثورى يم گويد: (او داناترين فرد به كتاب خدا بود، او جاى حسين بن على را پر كرد) زيد به هنگام درگيرى با رژيم اموى در دوره خلافت (هشام بن عبدالملك ) مدت پنج ماهزندانى شد. زندان خليفه در شام براى او به منزله خانه تيمى بود و زندانيان را عليهرژيم آگاه ساخت . او تمام آگاهى هاى لازم را از قرآن فرا مى گرفت و به مخاطبان خويش مى آموخت .رابطه زيد با قرآن در حدى است كه لقب حليف القرآن گرفته بود و به اين لقب درندينه شناخته مى شد. رژيم اموى از احاطه زيد بر قرآن و احكام آن در شگفت بود. احاطه زيد بر قرآن و سنت نبوى - علوى آنچنان عميق و غنى بود كه على رغم حوادث يادشده در مقدمه و خانه تكانى پس از دوره حضور و پرهيز از رواياتنسل راديكال تشيع اماميه ، در عين حال رواياتى از تولد زيد در كتب اربعه شيعه اماميه راهيافتند و چاره اى جز نقل و ثبت و ضبط آنها نبوده است البته بار اين احاديث منقوله از زيدبن على فقهى و عبادى است . زيد بن على در كلام و فقه و تفسير صاحب نظر بود و شاگردان بسيارى پروراند وتاليفاتى در اين موضوعات داشت : 1 - مجموعه فقهيه (معروف به مسند امام زيد چاپ شده است ) 2 - القله و الجماعه (كتاب استدلالى ) 3 - المجموع الحديثى 4 - تفسير غريب القرآن 5 - اثبات الوصيه 6 - قرائته الخاصه 7 - قرائه جده على بن ابيطالب عليه السلام 8 - منسك تاحج (احكام فقهى حج ) 9- الصفوه (مباحث كلامى امامت ). شاگردان برجسته و مشهور زيد بن على عليه السلام 1 - يحيى بن زيد (سلام الله على الادب و الابن ) 2 - محمد بن مسلم (عالم و فقيه اسلامى ) 3 - ابوحمزه ثمالى (فقيه و عالم و عارف اسلامى ) 4 - محمد بن بكير (فقيه ) 5 - ابن شهاب زهرى 6 - شعبه بن حجاج 7 - ابو حنيفه (دوسال در محضر زيد كسب فيض كرد) 8 - سلمه بن كهيل (محدث شيعى ) 9- يزيد بن ابى زياد (از ياران زيد) 10 - هارون بن سعد (راوى برجسته ) 11 - ابوهاشم بن رمانى 12 - حجاج بن دينار 13 - آدم بن عبدالله خثعمى 14 - اسحاق بن سالم 15 - بسام بن صيرفى 16 - راشد بن سعد 17 - زياد بن علاقه 18 - عبدالله بن عمرو بن معاويه 19 - ابراهيم بن حسن مثنى 20 - حسن مثلث 21 - حسين بن على الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام 22 - عبيدالله بن محمد بن عمر بن على بن ابيطالب عليه السلام 23 - عبدالله بن محمد بن عمر بن على عليه السلام زيد؛ قيام و امام معصوم : امام رضا عليه السلام در جواب سوال ماءمون عباسى فرمود: ( حدثنى ابى موسى بن جعفر، انه سمع اباه جعفر بن محمد بن علىبقول ... لقد استشارنى فى خروجه فقلت : يا عم ان رضيت ان تكونالمقتول (المصلوب ) بالكناسه فشانك فلما ولى ،قال جعفر بن محمد عليه السلام : ويل لمن سمع و اعيته و لم يجبه . ) پدرم موسى بن جعفر به من گفت كه او از پدرش جعفر بن محمد بن على شنيده كه مىفرمود: ... زيد به هنگام قيامش با من مشورت كرد. به وى گفتم : اگر راضى هستى دركناسه كوفه كشته و به دار آويخته شوى ،ميل تو است . پس چون زيد رفت ، حضرتش فرمود: واى به حال كسى كه ندايش را بشنود و به ياريش نشتابد. امام صادق عليه السلامفرمود: ( رحم الله عمى زيدا، لو ظفر، لوفى ، انما دعا الى الرضا منآل محمد و انا الرضى . اما انه لو ظفر لوفى ، اما انه لو ملك لعرف كيف يصنعها... و لم يدعكم الى نفسه و انمادعاكم الى الرضا من آل محمد، و لو ظفر لوفى بما دعاكم اليه و انما خرج الى سلطانلينقصنه ) خدا بيامرزد عمويم زيد را، اگر پيروز مى شد، به عقيده اش وتحويل قدرت به ما وفا مى كرد، همانا كه او دعوت مى كرد به رضا ازآل محمد و رضا نام مستعار من هست . بدانيد كه او اگر پيروز مى شد، به عقيده اش (تفويض قدرت به ما) وفا مى كرد،بدانيد كه اگر او قدرت را به دست مى گرفت ، مى دانست چگونه آن را برقرار سازد. او شما را به خويش دعوت نمى كرد، بلكه همانا شما را به رضا ازآل محمد فرا مى خواند، اگر پيروز مى شد، به آنچه شما را فرا مى خواند، وفا مىكرد. او بر قدرت مسلط زمان خويش قيام كرد تا سلطه جائرانه او را درهم شكند (207) مذهب زيديه ؛ لازم به يادآورى است كه عقايد مذهب زيديه و علما و فقها اين مذهب ارتباطى با عقايدشخص زيد بن على عليه السلام ندارد. كيش شخصيت زيد بن على ، تلاش سياسىگروهى است كه در مقدمه به ريشه هاى تارخى ، كلامى آن اشاره شد. بدون شك مجاهدانفراوانى در قلمرو عقايد و يا نام اين مذهب در تاريخ نبرد حق وباطل ، آزادى و استبداد، آگاهى و جهل و... جهاد كرده و شهيد شده اند. ياد و نام و نشان وخاطره شان همواره گرامى باد. نيروى محركه اين مجاهدان همواره در تاريخ ، از آغاز تاانجام ، مذهب اهل بيت عصمت عليه السلام بوده و مى باشد؛ تحت هر نام و نشان كه باشند،خواه زيدى و خواه علوى و خواه اسماعيلى و... مذهب زيد در آغاز مذهب قيام و مبارزه و آزادىخواهى و عدالت طلبى شناخته مى شد و به معناى راه و رسم زيد بن على و فرزندشيحيى در ستيز با بى عدالتى بود و اصطلاح فقهى - كلامى آن از وقتى مطرح گرديدكه منافع گروهى را تامين مى كرد و جوهره انقلابى آن رو بهافول بود. از همين مقطع بود كه با پشتوانه نام مقدس و الهام بخش زيد، در قلمرووسيعى از سرزمينهاى خلافت ، راه يافت و مريدان و پيروان بسيارى پيدا كرد و دربخشهاى از ايران (ايدئولوژى مقاومت ) عليه سلطه خلافت عربى - اموى - عباسىگرديد. برجسته ترين قلمرو عقيدتى اين مذهب ، طبرستان بود كه يك خودمختارى نيرومندو تسخيرناپذير بوجود آورده بود. در اين سرزمين سادات علوى در راستاى مذهب زيديهحكومت مى كردند و گويا كه خلق از نعمت عدالت و آزادى برخوردار بودند. از آن پس نيز تاكنون مذهب زيديه دربسيارى از ممالك حضور يافته و پيروان فراوانىدارد از آن جمله - يمن جنوبى و يمن شمالى كه تاريخ آن خود كتابىمفصل و مستقل مى شود. فرقه هاى زيديه ؛ 1 - فرقه جاروديه كه ذكر آن در آغاز بحث فرق و مذاهب گذشت )؛ اين فرقه پيروان (زياد بن منذر عبدى )(: ابوالجارود) بودند اينان به امامت زيد و پس از او به امامت محمد بن عبدالله بن حسن (:نفس زكيه ) قايل شدند و اعتقاد داشتند كه نفس زكيه زنده است و خروج خواهد كرد. برخى از اين فرقه (قاسم علوى ) صاحب طالقان را امام دانسته و برخى ديگر(يحيى بن عمر) صاحب كوفه را امام مى گفتند. ابوالجارود از علما مذهب زيديه مورد لعن و نفرين امام صادق عليه السلام بود و امام باقرعليه السلام به وى لقب سرحوب داده بود كه از القاب شيطان لعين است . 2 - فرقه يعقوبيه ، از پيروان (يعقوب بن عدى كوفى ) بودند از عقايد اين فرقه انكار رجعت و عذاب قبرو سئوال نكيرين و شفاعت بود آنان ابوبكر و عمر را رد كرده ولى گمراه نمى دانستند. 3 - فرقه سليمانيه ، از ياران سليمان بن حرير بودند اين گروه به انتخاب امام از طريق شورا معتقد بودند وخلافت مفضول بر فاضل را قبول داشتند، لذا خلافت ابوبكر و عمر را درست مى دانستند،و از اينكه مسلمانان ترك اصلح و فاضل را كرده اند (يعنى امام على را) نه فاسق اند ونه كافر اينان از عثمان ناراضى بودند و به كفر او گواهى مى دادند. هر كس را كه باامام على درگير شده بود، كافر مى دانستند؛ لذا عايشه و طلحه و زبير را كافر مىدانستند. آنان تقيه را جايز نمى دانستند. 4 - فرقه صالحيه از ياران و پيروان حسن بن صالح بن حيان كوفى ثورى بودند. او مردى عابد و فقيه ومتكلم بود و كتاب الجامع در فقه از او مى باشد و از علما بزرگ زيديه بشمار مى رود.اين فرقه گويد كه : ايمان همان معرفت الهى است معرفت خداوند با انكار پيامبر درستاست ، زيرا (عقل ) مى پذيرد كه آدمى به خداوند ايمان بياورد و بهرسول ايمان نداشته باشد. كفر صفتى است كه كم و زياد نمى شود. اين فرقه بهشيخين احترام مى گذاشتند و در مورد عثمان سكوت مى كردند وحال اورا به خداوند وا مى گذاشتند. امام على عليه السلام راافضل الناس بعد رسول الله مى دانستند كه اگر با رضايت خود از جانشين كنار نمىرفت ، ابوبكر هلاك مى شد. و اعتقاد داشتند: هر يك از فرزندان امام حسن و امام حسين عليهالسلام كه با شمشير قيام كنند و دانا و عاقل و پرهيز كار باشند، امام هستند. آنان معتقدبودند كه دو امام در يك زمان مى توانند امامت كنند. اين فرقه در كلام پيرو معتزله بودند ودر فروغ مذهب تابع (ابوحنيفه ) و در برخىمسائل از مذهب (شافعى ) و شيعه اماميه پيروى مى كردند. 5 - فرقه بتريه ، از ياران كثير النوا ملقب به ابتر بودند و در عقايد شبيه فرقه صالحيه بودند؛ فقطبه انكار رجعت قائل بودند. 6 - فرقه قاسميه ، ياران قاسم بن ابراهيم بن طباطبا الرسى (م 264 ق در يمن بودند. پس از در گذشت ابن طباطبا برادرش قاسم معروف به رس به هند فرار كرد و بهتبليغ پرداخت . در سال 245 هجرى در هند در گذشت . پس از او فرزندش حسين از هند بهيمن بازگشت و چون مردى زاهد بود، مردم را به خود جلب كرد و درسال 288 ق در يمن حكومتى بر اساس عقايد زيديه تاسيس كرد، كه همچنان باقى بود.در زندگى نامه قاسم آمده است كه : قاسم بن ابراهيم بناسماعيل الحسينى العلوى مكنى به ابومحمد و معروف به الرس (246 - 129 ق مردىفقيه ، شاعر و از پيشوايان زيديه بود او در كوه هاى اطراف مدينه زندگى مى كرد وپس از مرگ برادرش محمد بن ابراهيم به امامت رسيد. پس از وى حسين بن حسن بن قاسمزيدى صاحب يمن ، مذهب زيدى را در ديلم و رويان رواج داد. 7 - فرقه حسينه ، اين فرقه نيز از طريق زيديه است كه امامان را به ترتيب زير مى دانستند: 1 - امام على بن ابيطالب عليه السلام 2 - امام حسين بن على عليه السلام 3 - زيد بن على عليه السلام 4 - يحيى بن زيد عليه السلام 5 - عيسى بن يحيى بن زيد عليه السلام 6 - محمد بن عبدالله بن حسن عليه السلام پس از محمد بن عبدالله هر كس كه از آل محمد صلى الله عليه و آله قيام كند مردم را دعوتكند، امام است . 8 - فرقه نعيميه ؛ اين فرقه نيز از فرق زيديه است و از ياران نعيم بن يمان بودند كه امام على رابالاتر از همه مردم مى دانستند كسانى كه مفضل را برافضل ترجيح داده اند مجرم نيستند؛ بلكه فقط مخطى اند از عثمان ومخالفان امام على عليهالسلام دورى مى كردند و آنان را كافر مى دانستند و فاصله مى گرفتند. 9- فرقه ذكيريه ، اين فرقه از ياران ذكير بن صفوان بودند 10 - فرقه خشبيه ؛ از پيروان سرخاب ابطرى بودند و جه تسميه اينان به خشبيه اين است كه چون زيد بنعلى را بر چوبه دار آويختند، اين عنوان را بر خود نهادند ابن تيميه مى گويد: اينگروه در دل شب به پاى چوبه دارى كه زيد بر آن آويزان بود مى رفتند، لذا به آنانمى گفتند تا وقتى امام معصوم در ميان ما نيست بايد با چوب + خشت با دشمنان نبرد كنيم . 11 - فرقه ابريه ، از پيروان عباد بن ابرق كوفى بودند كه با فرقه جاروديه مخالفت مى كردند و لذا ازآنان جدا شدند. به ابوبكر و عمر خويش بين بودند و متعه و رجعت را انكار مى كردند. 12 - فرقه ادريسيه ، پيروان ادريس بن عبدالله بن حسن مثنى مى باشند كه بنيانگذار حكومت و دولت ادريسيهدر مغرب (شمال آفريقا) بود. وى در آغاز با حسين بن على بن حسن در عصر خلافت هادىعباسى خروج كرد و چون حسين در واقعه فخ كشته شد، به فرمان برادرش محمد بنعبدالله (: نفس زكيه ) به مغرب شتافت و دولت علوى - شيعى در آن سامانتشكيل داد (172 ق و مركز حكومت را در شهر وليله نزديك مراكش فعلى قرار داد كهامروزه معروف به شهر قصر فرعون است . چون مردم مغرب او را شناخته و به نسبش پى بردند، وى را گرامى داشتند و استاندارعباسيان را از كار بر كنار نموده و مقدمه حكومت او را پى ريختند، و در روز جمعه ، چهارمرمضان سال 172 هجرى او را به خلافت برگزيدند. وى مردى شجاع و دلير بود و لذا شهرهاى مغرب از جمله فاس و تلمسان را به تصرفدر آورد. ادريس در تلمسان مسجدى بنا كرد كه منبر آن مسجد نام وى بر آن نوشته شدهبود، تا زمان ابن خلدون باقى بود وى بدست سليمان بن جرير رقى نماينده رژيم عباسى (جاسوس خليفه وقت ) و بوسيلهشيشه عطرى زهر آگين مسموم شد و در گذشت ادريس غلامى داشت به نام راشد كهسرپرستى همسرش را كه باردار بود بر عهده گرفت . و چون پسرى به دنيا آورد، نام پدرش را بر وى گذاشتند ادريس بن عبداللله درسال 177 هجرى در گذشت . دولت ادريسيه درسال 246 هجرى ره اوج خود رسيد. انقراض اين سلسله و دولت درسال 375 هجرى بود. 13 - فرقه خليفه ، از ياران خلف بن عبدالصمد مى باشند اين فرقه در زمان غيبت امام ، نماز را پشت سر غيرامام جايز نمى دانستند و هميشه نماز خود را فردى مى خواندند. 14 - فرقه صباحيه ، اين فرقه ابوبكر را امام مى دانستند و مى گفتند با اينكه علىافضل بود، ولى نص بر امامت وى در دست نيست . 15 - فرقه عجليه ؛ ياران هارون سعيد عجلى (كه ذكر آن گذشت ) بودند. هارون از اصحاب امام صادق عليهالسلام بود. شيخ طوسى وى را از ياران امام صادق عليه السلام مى داند وى از روساى مذهب زيديهبود، و با ابراهيم بن عبدالله بن حسن در سال 145 هجرى كشته شد. 16 - فرقه دكينيه ، از ياران فضل بن دكين بودند. (208) مذهب اسماعيليه اسماعيل بن جعفر بن محمد الصادق عليه السلام مقدمه اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام كه مورد علاقه بسيار پدر بزرگوارش بود،بدرود حيات گفت . به هنگام تشييع جنازه اسماعيل به سوى قبرستان بقيع در مدينه ، امامصادق (عليه السلام ) چند مرتبه دستور داد تا جنازه او را بر زمين نهادند و خضرتشكفن از چهره فرزند دلبند مى گشود و با وى وداع مى كرد. اين شدت علاقه شايعاتى رادامن زد. پس از امام صادق عليه السلام ، پيروان حضرتش به شش گروه تقسيم شدند كه يكىاز گروه ها معتقد به امامت اسماعيل بود و پس ازاسماعيل در فرزندش محمد متوقف شدند. برخى از اين گروه منكر مرگاسماعيل شدند و گفتند كه مرگ او ساختگى بوده تا از خطر دشمنان در امان باشيد. فرقه اسماعليه بر اين باورند كه پس از مرگاسماعيل ، فرزند محمد بن اسماعيل امام است . آنان مدعى بودند كه امام صادق عليه السلام در دوران حيات خود بر امامتاسماعيل تصريح كرده است . و از طرفى امامت در هفت ختم مى شود. امام هفتمين از ديده هاپنهان است و اسماعيل از ديده ها شده و امامت براى هميشه در فرزنداناسماعيل باقى است در عين حال اسماعيليه نتوانستند سندىدال بر تصريح امام صادق عليه السلام به امامتاسماعيل ارائه كنند. و از طرفى در منابع شيعه و سنى نيز به چنين تصريحى يا نصىاشاره نشده است . و نيز ادعاى آنان مبنى بر ختم امامت در عدد هفت ، بى اعتبار و دروغ بود،چرا كه در كليه منابع عامه و خاصه تصريح بر ختم امامت در عدد دوازده شده و اسامىيكايك امامان از زبان پيامبر اسلام مشخص و معين گرديه است . بهر حال فرقه اسماعيليه در تاريخ اسلام نقش مهمى داشته است گويند: اينان عقايد نوافلاطونى را با مذهب خود در آميختند و به تفسير وتاويل آيات و عقايد اسلامى پرداختند. اين فرقه دولت فاطميان را در مصر پى ريختند و اساس مذهب خود را بر مدار احكام ائمههفتگانه قرار دادند: هفت روز هفته ، كواكب سيعه ، و... ولى بقيه مدار احكام ائمه را بر دوازده مى شمرند. اينگروه را اسماعيليه خالص گويند. اسماعيليه را اسامى مختلفى است باطنيه ، تعليميه، بيعيه ، ملاحده ، حشيشيه ، قرامطه . اسماعيل بن جعفر در سال 143 هجرى ، پنج سالقبل از شهادت امام صادق عليه السلام در گذشت و در قبرستان بقيع دفن گرديد. مذهب ، عقايد؛ فرقه اسماعيليه بر اين باورند كه همانگونه كه در عالم جسمانى ظاهر و باطنى وجوددارد، در عالم دين هم ظاهر و باطن هست . منظور شارع اسلام از احكام ، باطن آنهاست نهظاهرشان . زيرا بواطن امور بالاتر از ظواهر آنهاستعمل به ظواهر عمل ستوران است و هر كس باطن گفتار پروردگار و شريعت پيامبر رانداند، از دين چيزى نمى داند. اسماعيليان به تفسير و تاويل آيات قرآن مى پرداختند. براى كشف معانى باطنى قرآناز حروف و معانى رمزى استفاده مى كردند. آنان معتقد بودند كه هدف از نمازهاى پنجگانهآن نيست كه ظاهر بينان انجام مى دند. نماز صبحدليل است بر عقل كل و نور سپيده دم كه بيانگر خلقت آدم ابوالبشر، نمازهاى چهار ركعتىاشاره است به اصل دين كه چهار اصل است : دواصل روحانى و دو اصل جسمانى ، مثل عقل اول و نفساول و دو جسمانى مثل ناطق ( پيامبر) و اساس (وحى ) اسماعيليان معتقد بودند كه مردم بر مكنونات و مكتوبات معانى دست رسى ندارند و ازنظر دانش بر بواطن داراى درجات مختلفى مى باشند. خداوند مى فرمايد: ( و رفعنابعضهم فوق بعض ، ) يعنى : ما مردم را از نظر عنوان و مقام درجه درجه قرار داريماسماعيليان از اين آيه ، مراتب سير و سلوك انسانى را استفاده كردند و خود رااهل ترتيب خواندند. آنان مراتب سير و سلوك را بر هفت خوان قرار دادند: 1 - مستجيب ، 2 - ماءذون ، 3 - داعى ، 4 - حجت ، 5 - امام ، 6 - اسامى ، 7 - ناطق . اين مراتب و اصطلاحات در نزد فرقه هاى اين مذهب مختلف است . مرتبه (داعى ) از سهمرتبه برخوردار است : 1 - داعى بلاغ ، 2داعى مطلق ، 3 - داعى محدود. لذا گاهى مراتب سير و سلوك اسماعيليه هفت ، نه و گاهى ده و بيشتر از آن مى شود. حميد الدين كرمانى مى گويد: فرقه اسماعيليه براى دعوت مردم به كيش خود ده مرتبهدر نظر دارند و آن مراتب را با عقول عشره فلسفه ارسطو و اجرام علوى آسمانى تطبيقداده اند: عقل اول ؛ ناطق ، مبدع نخستين عقل دوم ؛ اساس ، فلك اعلى عقل سوم ، امم ، فلك زحل عقل چهارم ؛ باب ، فلك مشترى عقل پنجم ؛ حجت ، فلك مريخ عقل ششم ؛ داعى بلاغ ، فلك شمس عقل هفتم ؛ داعى مطلق ، فلك زهره عقل هشتم ؛ داعى محدود، فلك عطارد عقل نهم ؛ ماءذون مطلق ، فلك قمر عقل دهم ؛ ماذون محدود، فلك قمر فرقه هاى اسماعيليه ؛ 1 - فرقه خطابيه ، پيروان ابوالخطاب محمد بن ابى زينب . وى در آغاز از اصحاب امام باقر و امام صادقعليه السلام بود و بسبب سخنان غلوآميز، امام عليه السلام وى را لعن نمود و از وىبيزارى جست . (نوبختى ) گويد: اينان ابتدا به مرگاسماعيل گواهى دادند. (ابوالخطاب ) و ياران او به گروه پيروان (محمد بناسماعيل ) پيوستند. و در زمان امام صادق عليه السلام قيام كردند و با عيسى بن موسىبن محمد بن على بن عبدالله بن عباس كه حاكم كوفه بود، در گير شدند. گوياابوالخطاب ادعاى نبوت كرده بود در اين درگيرى ياران ابوالخطاب كشته شدند وابوالخطاب دستگير و گردن زده شد، اجساد آنان را سوختند و سرهايشان را نزد(منصور) به بغداد آويختند و چون ابوالخطاب كشته شد، گروهى ازپيروان او كه بهامامت محمد بن اسماعيل معتقد بودند، بر عقيده خود استوار ماندند.
|
|
|
|
|
|
|
|