|
|
|
|
|
|
2 - فرقه مباركيه ؛ پيروان مبارك بودند كه به امامت (محمد بن اسماعيل ) اعتقاد داشتند. گويا (مبارك ) ازموالى (اسماعيل بن على بن عبدالله بن عباس ) بوده است . او در ابتدا از اصحاب ونزديكان امام صاد (عليه السلام ) بود. (شيخ طوسى ) وى را از اصحاب (امام صادق )دانسته است . 3 - فرقه سمطيه ، پيروان (يحيى بن ابى سميطه ) مى باشند. آنان به امامت (محمد بن جعفر صادق )قائل بودند و ادعا داشتند كه امام صادق (عليه السلام ) فرموده است : نام امام شما پس ازمن همنام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است . لذا معتقد به امامت (محمد) يكى ازفرزندان (امام صادق ) (عليه السلام ) شدند. محمد ملقب به ديبا، مردى خوش چهره و شجاع بود و در زهد و تقوى زبان زد ديگران . اودر سال 199 در مدينه قيام كرد. مردم مدينه با وى بيعت كردند. آنگاه به جانب مكه رفت وبا گروهى از طالبين با هارون بن مسيب مصاف دارد و عده زيادى از سپاهيان هارون را بهخاك و خون كشيد. (هارون ) از حضرت رضا (عليه السلام ) خواست تا او را به صلح ومتاركه جنگ بخواند (!!!) ولى محمد حاضر به صلح نشد. پس از درگيرى و اسارتگويا به توصيه امام رضا عليه السلام از زندان آزاد گرديد و در خراسان مقيم شد. درهمان ديار بزيست تا كه درگذشت . برخى اين مطلب را ضعيف مى دانند. 4 - فرقه ناصريه ، پيروان ناصر خسرو (: حميد الدين ناصر بن خسرو) شاعر معروف ، بودند. وى در ماوراالنهر و خراسان و طبرستان به مذهب اسماعيليه دعوت مى كرد. ناصر خسرو شاعر و حكيم ايرانى مهم تر و معروف تر از آن است كه در اين چند سطرخلاصه شود. او يك شيعى اسماعيلى خالص و وارسته و بسيار مؤ من بهاصول اخلاقى انسانى و عدالت اجتماعى و در رنج از جور وجهل حاكم بر مردم بود براستى وجود چنين رادمردانى در مذهب اسماعيليه آن مذهب را ازبرچسب هاى فقها و علما سنى و همدستان شيعى شان پاك مى كند. ناصر خسرو قباديانى (480 - 394 ق ) ملقب به حجت خراسانى ، در شهر بلخ متولدشد. تحت تاءثير آراء فلسفى فارابى ء ابن سينا قرار گرفت و اندكى بعد در پىعدالت و ستيز با جور و جهل به مذهب اسماعيليه روى آورد. راهى مصر شد و به ديدار اماماسماعيلى المستنصر بالله (در سال 439 ق ) شتافت . اين سفر هفت سالطول كشيد. وى سه سال در مصر در خدمت المستنصر بالله بود. در سال 442 ق ) به خراسان آمد و در آنجا به حجت خراسانى شهرت يافت و به دعوتمردم پرداخت . دولت سنى سلجوقى را خوش نيامد و در پىقتل او بر آمدند. ناصر خسرو متوارى شد و مدت 20 سال در كوه يمنگان : سمنگان پنهان بود و با اب وعلف مى زيست . ناصر خسرو هفتاد الى هشتاد سال زيست . تاريخ در گذشت او راسال 464، 465 و 470 هجرى نوشته اند. او داراى آثار ادبى ، اخلاقى مشهورى است كهدر آنها عقل و علم و ادب و مذهب در آميخته و با اخلاص و ايمان خالص وى جان مايه هائىروح بخش ساخته است . 5 - فرقه صباحيه ؛ پيروان حسن صباح را گويند. حسن صباح چهره نسبتا افسانه اى تاريخ ايران و اسلاماست . دشمنانش و دوستان نادانش خروارها تحريف بر او و مذهب و نهضت او پاشيده اند.منابع اوليه پيرامون حسن صباح را سنيان دولتى و متعصبى نوشته اند كه خود به تيرو زخم شمشير فدائيان جان بر كف اسماعيلى هلاك شده اند. زادگاه و زيستگاه حسن صباحدر پرده اى از ابهام قرار دارد. برخى او را ايرانى و قمىالاصل !! مى دانند و برخى عرب كوفى و يمنىالاصل ! بهر حال او از كودكى تا جوانى در جستجوى دانش بود. گويند تا هفده سالگى در جستجوى دانش مورد علاقه اش بوده است . ذهنى نقاد داشت وخردى فعال ، ااز همين روى مدير هيچ قبابدوشى نشد و بر آستان هيچ خرقه پوشى سرننهاد. هر چند كه خاستگاه حسن را خانواده اى به غايت مذهبى و شيعى نوشته اند، اما هر چهبود، حسن به گونه اى ديگر مى انديشيده است . گرايش او به مذهب اسماعيلى معرفنبوغ فكرى - سياسى او است . مذهب اسماعيليه در آن روزگار مذهب عصيان و قيام عليهوضع موجود و پايگاه انديشمندان و روشنفكران بود. اين مذهب كه حامى و پشتيبانى چونفاطميان مصر داشت ، خلافت عباسى و سلطنت هاى غزنوى و سلجوقى را بسيار ناپسند مىدانست و بشدت تهديد مى كرد. تشكيلات سازمان يافته و كادرهاى مجرب تبليغى -نظامى اين مذهب ، مو بر اندام رژيم عباسى و متحدان ترك و تاتار آن راست مى كرد. اين تبليغات حساب شده كه سراسر قلمرو خلافت عباسى را در برگرفته بود،قبل از دوره حسن صباح توسط داعى بزرگ اسماعيليان در عراق و ايران ، عبدالملك عطاشكه مردى دانشمند بود، رهبرى مى شد، شگفت آنكه : (عطاش ) و انمود مى كرد كه شيعهدوازده امامى است ! تا در امان باشد. اسناد تاريخى قرن چهارم و پنجم و ششم هجرىنشان مى دهند كه در اين مقطع تاريخى فقهاء دولتى سنى و علماء و فقهاء اماميه درسركوب و قتل عام فدائيان اسماعيلى همدست بوده اند و براى خليفه عباسى و سلطانسلجوقى در اين قتل عام هاى گسترده دعا مى كرده اند.(209) عطاش در قالب علما اماميه كه آزادى عمل داشتند و خليفه و سلطان كارى به كارشان نداشت، به فعاليت مشغول بود. گويند وى در سال 464 هجرى حسن صباح را در رى ديده و اورا براى جانشينى خود در نظر گرفته بود. گويند عطاش او را به مصر فرستاد. پساز در گذشت عطاش فرزندش احمد جاى پدر را گرفت (495 - 437 ق گويا حسن صباحو احمد بن عطاش بت يكديگر همكارى داشته اند. اين همكارى در شاه دژ اصفهان (يكى ازپايگاههاى اسماعيليان ) بوده است . حسن صباح در سال 469 ه به مصر رفت در سال 471 ه به قاهره رسيد و با المسستنصربالله ملاقات كرد و اقامت او در مصر آغاز شد. در سال 483 ه به اصفهان رفت و تبليغاتى را در سراسر ايران روز آغاز كرد. حسن صباح يك داعى اسماعيلى است و يك فرمانده نظامى و عملياتى . تعاليم اسماعيليهآنچنان شگفت و كار ساز بود كه ايمان و جهاد و استراتژى و تاكتيك توام آموخته مى شد.يك مؤ من اسماعيلى ، يك فدائى (: چريك ) نيز بود. رژيم خشن و بيگانه و ستمگرسلجوقيان و همدست جبار آن خلافت عباسى جان مردم را به لب رسانده بودند. حسن صباحبنيانگذار بزرگ ترين و تشكيلاتى ترين نهضت موفق تاريخ ايران و اسلام دعوتسياسى حسن صباح در ايران به نفع سلسله نزاريه مصر بود. حسن صباح مدتها به شناسائى مناطق استراتژيك ايران كه آسيب ناپذير باشد، پرداخت. قلاع اسماعيليان مبين اين واقعيت است حسن در مناطق مورد نظر مريدانى از جان گذشتهيافت . (دژ الموت ) در تاريخ رزم و نبرد اين ملت ، همواره غرور آفرين است . اين پايگاهمركزى و ستاد عالى عمليات فدائيان اسماعيلى بود دژ الموت به معناى آشيانه عقابنامى هراس انگيز براى عباسيان و سلجوقيان و متحدان و مزدورانشان بود و دژهاى ديگرىدر سراسر ايران همچنان فتح ناپذير مى نمود. سرعت عمل و نيز دشنه و نيزه و شمشير فدائيان نيز هراس آلود بود. گويند در سال 483 هجرى ، حسن صباح در قلعه الموت جاى گرفت و اين آغاز عملياتبود. گويند كه حسن اين دژ را از حاكم آن ديار بخريد تا هر گونه شايعه و شبهه اى را برطرف كرده باشد. حين صباح در اين هنگام شصت سال داشت فدائيان اسماعيلى دژهاى ديگرى نيز در اختيارگرفتند. اين قلاع در شمال و جنوب ايران تا اقصاى خراسان و سطاى اصفهان قرارداشت . سلجوقيان در هراس از اين اقتدار نيروئى عظيم تجهيز كردند تا به كار حسنصباح پايان دهند، اما هرگز نتوانستند. حسن صباح سى و پنج سال در دژ الموت بماند و در ششم ربيعالاول سال 518 هجرى در گذشت . پس از در گذشت حسن صباح پيروان او با كيا بزرگ اميد بيعت كردند. جانشينان حسين صباح هفت تن بودند كه تا سال 654 هجرى قدرت داشتند: 1 - حين صباح ، ملقب به شيخ الجبل و سيدنا، 35سال حكومت . 2 - بزرگ اميد كيا، 24 سال حكومت / 532 - 518 ق 3 - محمد بن بزرگ كيا، 25 سال حكومت ؛ 557 - 532 ق 4 - حسن دوم ، 46 سال حكومت ؛ 561 - 557 ق 5 - محمد دوم ، 46 سال حكومت ؛ 607 - 561 ق 6 - حسن سوم ، 11 سال حكومت ؛ 618 - 607 ق 7 - محمد سوم ، 35 سال حكومت ؛ 653 - 618 ق 8 - خورشاه ، يك سال حكومت 654 - 653 ق رشيد الدين سنان نيز همين آئين را در شام رواج داد. سنان نيز هويتىمجهول دارد. برخى وى را اهل روستاى سنان بين واسط و بصره مى دانند كه بيشتر مردمششيعه بوده اند. گويند او به قلعه الموت پيوست و از شاگردان و فدائيان اسماعيلىگرديد. او از مريدان خاص حسن صباح بود و مبلغ مرام نزاريان در شام . گويند حسن دوم او را به شام فرستاد تا مذهب اسماعيليه را تبليغ كند. سنان در شاممورد استقبال قرار گرفت و به اختلاف ميان اسماعيليان پايان دد. سنان قدرت فراوانىدر شام بدست آورد. سنان كارهاى مهمى انجام داد. اكثر اوقات خود را صرف تعمير دژهانمود. او با نفوذ معنوى خود بر دلها حكومت مى كرد و گارد و نيروى ويژه اى نداشت و ازهر گونه تشريفات گريزان بود. او مستقل از فرامين الموتعمل مى كرد و فرقه سنانيه را در شام نامگذارى كرد. (210) 6 - فرقه قرامطه ؛ بر اين فرقه در تاريخ اتهامات بسيارى وترد است ، تا آنجا كه از بد نام ترينفرقه هاى مذاهب اسلامى جلوه مى كند. نوبختى مى گويد اين فرقه ، از فرقه مباركيه جدا شده است . وجه تسميه اين فرقهنيز مورد اختلاف بسيار مى باشد و هر كسى وجهى براى آن گفته است . گويند پيشواى اين فرقه فردى به نام (قرمطويه ) از اهالى سواد عراق بوده است در مامت عقايدى شبيه ديگر فرقه هاى اسماعيلى دارند امامت را در عدد هفت تمام شده مى دانند، با اين اختلاف كه مى گويند: پس از معرفى على درغدير خم ، رسالت و نبوت از محمد خارج شد و در على جاى گرفت و اين جريان همچنانادامه يافت امامت از جعفر بن محمد الصادق به فرزندشاسماعيل و بعد به محمد بن اسماعيل منتقل شد و محمد بناسماعيل نمرده و زنده است ، او قائم و مهدى مى باشد. قائم كسى است كه به رسالتمبعوث باشد و دينى جديد آورد و دين محمد صلى الله عليه و آله را از ميان بر دارد واحكام اسلام را نسخ كند. و نيز گويند كه محمد بناسماعيل از پيامبران اولوالعزم است پيامبران اولوالعزم عبارتند از: نوح ، ابراهيم ، موسى، عيسى ، محمد على و مجمد بن اسماعيل . پيشوايان اين فرقه هفت نفراند. امامان نيز هفت اماماند و محمد بن اسماعيل قلب اين امامان مى باشد محققان فرقه قرامطه را منسوب به مردى به نام حمدان قرمط مى دانند. در اواخر قرنسوم هجرى طرفداران حمدان در بحرين دولتىتشكيل دادند كه مركز آن الاحسا بود. قرامطه در بين النرين و خوزستان و يمن و سوريهفعال بودند قرمطيان بحرين بيشتر از اعراب بدوى بودند كه براى رژيم عباسيانخطر بزرگى بشمار مى رفتند. رهبران قرامطه اكثرا ايرانى بودند. درسال 288 ق سپاهيان خليفه را در خارج بصره بكلى نابود كردند. يكى دو سال بعد از اين واقعه صاحب الناقه و پس از وى برادرش صاحب الشامه ياصاحب الخال قلمرو سوريه را تا دروازهاى دمشق غارت كردند. خلاصه آنكه به اينفرقه كه هيچ منبع مستقل و بى طرفى پيرامون حقيقت آن وجود ندارد، اتهامات م جناياتبسيارى نسبت مى دهند. آنچه مسلم است ، قرمطه در ستيز با خلافت عباسى و متحدان آنسازش ناپذير مى نمودند به نظر مى رسد مخدوش كردن چهره و تحريف حقايق مربوطبه اين فرقه ، تلاش معمول و سنت ديرينه مورخان و متكلمان دولتى وابسته به عباسيانباشد تناقض ها و تعارض هاى خبرى موجود در منابع دولتى اين واقعيت را تاييد مى كند.اتهامات اخلاقى و تحريف عقايد و غارت و چپاول منسوب به آنان ، ترفند شناخته شده اىاست كه به كليه فرقه ها و جناحهاى مخالف خلافت عباسى نسبت داده مى شده است . دو فرقه ديگر اسماعيليه 7 - فرقه مستعلويه ؛ به اين فرقه (بهره ) نيز گفته مى شود. اين فرقه هم اكنون در هند زندگى مىكنند. اكثر ايشان هندى الاصل مى باشند كه با اراب يمنى مخلوط شده اند. وجه تسميهبهره اشاره به پيشه آنان كه تجارت بوده مى باشد بهره ها به دو گروه عمده تقسيممى شوند كه گروه عمده آنان طبقه تاجر شيعى راتشكيل مى دهند. و گروه ديگر، روستائيان و كشاورزان مى باشند و از سنيان هستند. برخىخاندانهاى اسماعيلى بهره اى ادعا مى كنند كه ازنسل پناهندگان عربستان به مصر هستند واقع مطلب اين است كه نياكان اكثر بهره اى هاىهند توسط مبلغين و داعيان اسماعيلى به اين مذهب گرويده اند. يكى از اين داعيان كهتوسط فرقه امام مستعلى به هند فرستاده شد، عبدالله بوده كه درسال 400 هجرى در غرب هند اقامت گزيد و به ترويج اين مذهب پرداخت . پس از عبداللهداعى ديگرى به نام محمد على اين وظيفه را بر عهده گرفت . وى درسال 532 هجرى درگذشت رهبرى فرقه بهره ها تاسال 946 هجرى يوسف بن سليمان به هند مهاجرت كرد و در بمبئى اقامت نمود و حدودپنجاه سال بعد از مرگ داعى داود بن عجب شاه درسال 996 هجرى اين گروه انشعاب يافت و بهره اى هاى گجرات كه اكثريت راتشكيل مى دادند داود بن قطب شاه را جانشين داعى متوفى كردند. اقليت بهره اى ها از سليمان كه مدعى جانشينى داود بن عجب شاه بود پيروى كردند. سليمان در احمد آباد در گذشت پيروان سليمان را سلمانيه مى خوانند و پيروان داود راداوديه گويند زبان رسمى و مذهبى اين فرقه زبان گجراتى است اما فرقه سليمانيهبه زبان اردو مى گويند و مى نويسند. اكثريت همچنان با فرقه داوديه است در فرقه داوديه چند انشعاب روى داده است : فرقهيا بهره هاى علييه و بهره هاى ناگوشيه (ناگوشيه ) تحت تاءثير عقايد هندويىقرار گرفته و خوردن گوشت را از گناهان مى شمارند. فرقه جعفريه كه از نسل بهره داوديه هستند، به مذهباهل سنت روى آوردند فرقه جعفريه منسوب به جعفر از مردم شيراز است كه در قرن 15ميلادى مى زيسته است . بهره ها كتب مذهبى خود را مانند اسرار حفظ مى كنند. كتب آنان به دو زبان عربى و گجراتى نوشته شده است آمار بهره هاى مسلمان هند در سال 1901 ميلادى به يكصدوچهل و شش هزار و دويست و پنجاه نفر مى رسيد كه از اين عده 120 هزار نفر در بمبئىزندگى مى كنند. (211) 8 - فرقه آقاخانيه ؛ اين فرقه از اسماعيليان نزاريه است و منسوب به آقاخان محلاتى مى باشد سيدابوالحسن خان اهل كهك قم از سادات اسماعيليه بشمار مى رفت و در دوره حكومت زنديه تادوره آغا محمد خان قاجار، حكومت كرمان را داشت و خود را از اعقاباسماعيل بن جعفر مى دانست پس از بركنارى از قدرت در محلات قم گوشه گيرى اختياركرد. او پيروان فراوانى در هند و آسياى ميانهداشت كه نذور و هداياى آنان را دريافت مىكرد. سيد ابو الحسن خان در سال 1207 هجرى قمرى در گذشت و پس وى پسرش شاهخليل الله به امامت برگزيده شد. فرقه آقاخانيه عنوان شاه را از مراشد صوفيهگرفته اند و يا چون خود را از تبار ركن الدين خور شاه آخرين حاكم اسماعيلى الموت مىدانند لقب شاه را بر خود نهاده اند. شاه خليل الله پس از اينكه به امامت دست يافت ، بهيزد سفر كرد و پس از دو سال توقف در آن شهر در نزاعى ميان پيروان او وشيعيان اماميهبه قتل رسيد. اين حادثه در سال 1232 قمرى اتفاق افتاد. فتحعلى شاه قاجار دستورداد تا عاملان قتل شاه خليل الله شناسائى و تنبيه شوند. شاه قاجار دخترش سر و جهانرا به همسرى حسنعلى شاه فرزند خليل الله در آورد و حكومت قم و محلات را به وىواگذارد و او را به لقب آقا محمد خان مفتخر ساخت . حسنعلى شاه در سال 1255 قمرى بر اثر تحريكات حاجى ميرزا آقاسى صدر اعظم محمدشاه ناچار شد كه از محلات به كرمان هجرت كند وقلعه معروف بم را تصرف كرد. اندكى بعد فيروز (: نصرت الدوله ) برادر محمد شاه قاجار كه حكمران كرمان بود برقلعه بم دست يافت و حسنعلى شاه را دوباره راهى محلات كرد حسنعلى شاه خانواده 9 اشرا از بغداد به كربلا فرستاد و خودش با كسب اجازه از محمد شاه قاجار به بهانه سفرحج از راه كوير به طرف كرمان و از آنجا به لار و جيرفت وميناب رفت و به فراهمكردن سپاه و وسائل جنگ پرداخت او پس از مدتى جنگ و گريز به قندهار گريخت در آنجا مورد حمايت دولت بريتانياى قرار گرفت و از آنجا به همراه خانواده اش به سندرفت . اين مهاجرت در سال 1262 قمرى صورت گرفت آقا خان به بمبئى رفت وچون بااعتراض دولت ايران روبرو شد، به ايالتبنگال مسافت كرد. در سال 1263 در كلكته ساكن شد و دوباره به بمبئى بازگشت وآن شهر را مركزآقاخان از اين تاريخ به بعد رسما رئيس اسماعيليه هند گرديد. آقا خان درسال 1298 ق در گذشت و در بمبئى به خاك سپرده شد. پس از او فرزندش آقا على شاهيا آقا خان دوم پيشواى اسماعيليه هند شد. آقا خان دوم تاسال 1302 قمرى زنده بود. مدت امامت او بسيار كوتاه بود. جنازه او در نجف دفن شد. پس از او پسر هشت ساله اش محمدشاه يا آقا خان سوم به امامت رسيد او از هجدهم اوت 1885 تاسال 1957 رئيس فرقه اسماعيليه بود. محمد شاه از طرف دولت بريتانيا لقب سر رادريافت كرد. آقاخان سوم رهبر روحانى اسماعيليان نزارى هند و ايران و آسياى مركزى ويوريه و شرق آفريقا گرديد و غير از اين رئيس كنگره مسلمانان هند بود. او هفتسال در اين سمت ماند. در سال 1932 نماينده هند در كنفراس خلع سلاح و رئيس نمايندگانآن كشور در جامعه ملل گرديد. در سال 1937 به رياست جامعهملل انتخاب شد در سال 1936 - 1937 كه پنجاهمينسال امامت او بود، اسماعيليان آسيا و آفريقا در بمبئى و نايروبى ، هموزن او طلاى ناببه وى هديه كردند. در سال 1946 هموزن او الماس دادند و درسال 1954 - 1955 هموزن او طلاى سفيد در قاهره به وى تقديم كردند. چنين اقداماتىجنبه تشريفاتى داشت و پس از انجام مراسم ، طلاها و الماس ها به صاحبان اصلى آن برگردانده مى شد. آقاخان سوم در سال 1327 شمسى از دولت ايران تقاضاى تابعيت كرد و شاه وقت ايرانمحمد رضا به او لقب حضرت والا داد. آقاخان سوم در سال 1975 در سن 80 سالگى در گذشت و جنازه او در اسوان مصر دفنگرديد. پس از وى نوه اش پرنس كريم خان فرزند عليخان متولد 1315 شمسى در 21سلگى بنا به وصيت جدش به امامت رسيد. (212) ديگر فرقه هاى شيعه ؛ در صفحات گذشته گفته شد كه پس از امام على بن ابيطالب عليه السلام پيروان آنحضرت به امامت امام حسن بن على عليه السلام گرويدند و سپس به امامت امام حسين بن علىعليه السلام اما پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، شيعيان به چند دسته تقسيمشدند. 1 - گروهى به امامت امام على بن الحسين عليه السلام روى آوردند. 2 - گروهى قائل به توقف و پايان امامت پس از امام حسين عليه السلام گرديدند 3 - گروهى قائل به امامت از فرزندان امام حسن و امام حسين عليه السلام گرويدند كهشاخه هاى زيديه را تشكيل دادند كه ذكر آنها گذشت 4 - پيروان امام سجاد عليه السلام كه پس از آن حضرت به امامت حضرت باقر عليهالسلام ايمان آوردند و شاخه اصلى شيعه اماميه و تنها اقليت وفادار به اسلام محمدى -علوى را تشكيل دادند. نوبختى و اشعرى از اين شاخه به الشيعه العلويه ياد مى كنندكه تا پايان دوره امامت ائمه به همين نام شناخته مى شوند. 5 - گروهى از شيعه دنبال روى فردى به نام عمر بن رياح شدند. وى از مردم اهوازبود. 6 - پس از شهادت امام باقر عليه السلام پيروان راستين آن امام ، به امامت حضرت جعفربن محمد الصادق عليه السلام روى آوردند و گروهى به امامت محمد بن عبدالله بن حسن(كه ذكر ان گذشت ) گرويدند 7 - گروهى دنباله روى مغيره بن سعيد گرديدند كه مبلغ محمد بن عبدالله بن حسن بود وگفته بود كه وى مهدى موعود و زنده است مغيره بن سعيد عجلىاهل كوفه بود كه در سال 119 ق كشته شد. گويند مغيره سرانجام ادعاى نبوت كرد و قائل به تجسيم گرديد. او خداوند را شبيهمردى دانست كه از نور است و داراى اندام مى باشد اندامهاى او به صورت حروف هجا است: (الف ) قدمهاى اوست ، (عين ) ديدگان وى (ها) فرج او است . 8 - گروه بتريه پيروان سليمان بن جرير، از فرقه زيديه كه ذكر آن گذشت 9- پس از شهادت امام صادق عليه السلام گروهى به امامت امام موسى بن جعفر گرويدندكه همان شيعه علويه باشند. 10 - گروهى قائل به عدم مرگ امام صادق عليه السلام شدند كه وى زنده است و مهدىموعود است و سرانجام ظاهر خواهد شد اين گروه را ناووسيه گويند. ناووس از مردم بصره بود وى را عبدالله بن ناووس يا عجدون بن ناووس مى گفتند اينگروه ، امامت را در امام صادق عليه السلام تمام شده مى دانند. 11 - گروهى به امامت اسماعيل بن جعفر گرويدند كه فرقه اسماعيليه راتشكيل مى دهند و ذكر آنها گذشت 12 - پس از شهادت امام هفتم عليه السلام پيروان خالص آن حضرت به امامت على بنموسى عليه السلام گرويدند كه همان شيعه علويه باشند. 13 - گروهى به امامت عبدالله بن جعفر الصادق عليه السلام معروف به عبدالله افطحگرويدند عبدالله اندكى پس از رحلت پدر بزرگوارش در گذشت اين گروه در تاريخبه فطحيه معروف است وجه تسميه او به فطح بخاطر نقصى بود كه در پاداشتگويند عبدالله گرايش به مرجئه داشت گويند او فردى كم دانش بود و از مذهب چيزىنمى دانست 14 - گروهى قائل به توقف امامت در امام موسى بن جعفر شدند اين گروه را واقفيهگويند. اين گروه را ممطوريه و موسويه نيز گفته اند اين گروه براى عقايد خود دستاويزهائى داشت و امام هشتم راوكيل پدر مى دانستند نه جانشين او اين گروه واقفيه بزرگترين گروه واقفيه در تاريخ اماميه محسوب مى شوند، چرا كهبخش بزرگى از شيعيان در اين فرقه جاى گرفتند واژه ممطوره لقبى است منفى و زشتكه پيروان امام هشتم به اين گروه داده اند: ( ما انتم الا كلاب ممطوره ) : يعنى (شماچيزى جز سگهاى باران خورده نيستند) 15 - گروه ديگرى مسئله مرگ امام هفتم را با ترديد تلقى كردند و گفتند تا امام بعدىبا دليل براى ما روشن نشود، بر امامت امام موسى بن جعفر باقى هستيم اين گروه نيز بهواقفيه پيوند خورده اند و لقب ممطوره به آنان نيز گفته مى شد 16 - گروه ديگرى از پيروان امام هفتم دنباله روى محمد بن بشير كوفى از موالى بنىاسد شدند و گفتند كه امام هفتم نمرده است و اصلا در زندان نبوده ، او قائم و مهدى است .امام هفتم محمد بن بشير را جانشين خود نموده و انگشترى خود را به وى سپرده و كارهايش رابه او واگذار كرده و خود غايب شده است امام علوم و اسرار را نيز به محمد بن بشيرسپرده است محمد اجازه دارد كه بعد از خودش هر كس را بخواهد، به امامت تعيين نمايدبنابراين هر كس از فرزندان امام هفتم كه ادعاى امامت كند، پاك نهاد نباشد و ريختن خون اوواجب است . از واجبات الهى تنها نماز و روزه واجب است و بقيهاعمال ، انجام آنها ضرورتى ندارد. نزديكى و ازدواج با محارم جايز است . اين فرقه بهتناسخ و حلول نيز قائل بوده است . 17 - پس از شهادت امام على بن موسى الرضا عليه السلام پيروان راستين حضرتش بهامامت فرزند بزرگواش محمد بن على الجواد (عليه السلام ) گرويدند كه همان شيعهعلويه باشند. 18 - گروهى به امامت (احمد بن موسى بن جعفر) روى آوردند و گفتند كه امام كاظم(عليه السلام ) پس از امام رضا به امامت (احمد) وصيت كرده است . پيروان اين فرقه را (احمديه ) گويند. احمد بن موسى برادر حضرت (امام على بنموسى )، خود از پيروان امامت امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) بود و پس ازعزيمت (امام رضا) از (مدينه ) به (خراسان )، حضرت (احمد بن موسى ) درجهت يارى برادرش به (ايران ) آمد و چون به (شيراز) رسيد، در آن شهر درگذشت و در همانجا دفن شد. آرامگاه آن حضرت تا مدتها ناشناخته ماند. تا كه در دورهاتابكيان فارس ، مقبره حضرتش شناسائى گرديد و بنائى بر آن ساخته شد و مدرسهاى نيز در جنب آن تاءسيس گرديد. اين آرامگاه امروز به نام شاه چراغ شناخته مى شود وزيارتگاه اراتمندان اهل بيت عصمت و طهارت است . 19 - گروهى به امامت موسى بن محمد الجواد ملقب به مبرقع گرويدند. وى از علويانبزرگ مقيم كوفه بود كه در سال 256 هجرى به قم هجرت كرد و در آن شهر درگذشتو هم اكنون آرامگاه وى زيارتگاه شيعيان است . پيروان وى اندكى بعد به امامت على النقىعليه السلام گرويدند. موسى در سال 296 هجرى در قم درگذشت . 20 - پس از شهادت امام على النقى ، گروهى پيرو فردى به نام محمد بن نصير نميرىگرويدند. وى خود را ابتدا پيامبر جديد معرفى كرد. او از ياران و اصحاب امام جواد و امامعلى النقى و حتى امام حسن عسكرى قلمداد شده است . گويند محمد بن نصير ادعاى بابيتكرد. (ابوجعفر محمد بن عثمان ، نايب خاص حضرت بقية الله (عج ) وى را لعن نمود. اينفرقه را (نصيريه ) نيز گويند. اين فرقهقائل به (حلول ) بود و معتقد بودند كه (خداوند) در (امامان )حلول كرده است . اين فرقه به (ازدواج با محارم ) متهم است . پس از او گروهىدنبال پسرش (احمد) را گرفتند. و گروهىدنبال روى (احمد بن ابى الحسن بن محمد بن محمد بن بشر بن زيد) را اختيار كردند. 21 - پس از شهادت امام يازدهم (عليه السلام ) گروهى به امامت برادرش جعفر معروفبه جعفر كذاب گرويدند. گويند جعفر پس از برادرش ادعاى امامت كرد و وجود فرزندامام حسن عسكرى (حضرت بقية الله (عج ) را انكار نمود. جعفر كذاب درسال 271 هجرى در سن 45 سالگى درگذشت . 22 - گروهى ديگر اعتقاد پيدا كردند كه امام حسن عسكرى عليه السلام زنده است و مهدىموعود مى باشد كه غيبت كرده و رجعت خواهد كرد. 23 - گروهى به امامت جعفر كذاب معتقد بودند، منتهى از طريق نص امام على النقى بروى. 24 - گروهى به ادامه امامت عسكرى و رجعت او پس از رحلتش معتقد بودند. 25 - گروهى معتقد به امامت جعفر كذاب بودند، از طريق نص امام عسكرى بروى . 26 - گروهى به امامت محمد فرزند متوفاى امام هادى معتقد بودند كه : مهدى موعود هماناست و قيام خواهد كرد. 27 - گروهى معتقد به انقطاع امامت شدند كه امامت در امام عسكرى تمام مى شود. 28 - گروهى منكر وجود فرزند امام عسكرى شدند. آنان مى گفتند كه امام عسكرى در دورانحيات خود فرزندى نداشته است و هشت ماه پس از درگذشت امام ، فرزندى به دنيا آمده است. 29 - گروهى به امامت على فرزند امام عسكرى گرويدند كه دوسال قبل از رحلت آن حضرت متولد گرديده بود. 30 - گروهى معتقد به امامت فرزندى از امام عسكرى كه از يكى از همسران آن حضرتمتولد شود، بودند. خلاصه آنكه (شهرستانى ) تعداد فرقه هاى شيعه پس از امام حسن عسكرى (عليهالسلام ) را دوازده فرقه نوشته است . در منابع شيعه چهارده فرقه آمده است . (اشعرى) در (المقالات ) پانزده فرقه نوشته است . (طوسى ) نيز چهارده فرقه رابرشمرده است . (نوبختى ) نيز چهارده فرقه گفته است .(213) فرقه هاى خوارج ماهيت خوارج در صفحات گذشته به پيدايش (خوارج ) يا (مارقين ) اشاره شد و گفته شد كه پساز جريان (حكميت ) كه خودشان بر امام على (عليه السلام ) در (صفين ) تحميل كردند، پديدار شدند. نبرد صفين پيكارى بود كه امام على عليه السلام براى پايان دادن به توطئه هاىمعاويه و باند او (: قاسطين ) تدارك ديد و در آستانه پيروزى بود كه معاويه بن ابىسفيان به حيله اى شگفت كه عمرو بن عاص مشاور وى به او آموخت ، جان بدر برد. حيله معاويه نخستين تزوير مذهبى است كه با سياست در آميخت و در چشم عوام فرو رفت وبصيرت و شعورشان را گرفت . بالا بردن قرآن ها بر فراز نيزه ها از سوى شاميان ،كار خودش را كرد و مقدسان سپاه على عليه السلام را برق گرفت و دست از نبرد كشيدندو فريادهاى على را ناشنيده گرفتند و حكميت را بر علىتحميل كردند. (اشعث بن قيس ) قرار داد (حكميت ) را در ميان سپاهيان عراق با صداىبلند مى خواند كه ناگهان نعره اى بلند شد كه : ( لا حكم الا لله لا لك يا على و لالمعاويه ) مناديان اين فرياد (خوارج ) بودند كه على را تهديد به نقض قراردادى كه خود بر وى تحميل كرده بودند، مى نمودند آنان امام عليه السلام را متهم به كفركردند كه بايد توبه كند آنان خود توبه كردند و از على مى خواستند كه به خاطر اينگناه !! توبه كند. خوارج در نهروان و حرورا سركوب شدند، اما بقاياى آنان غائله ساز گرديدند. خوارجبه فرقه هاى مختلف و متعدد تقسيم شدند و هر فرقه اى داراى عقايد خاص خود بود. مهمترين فرقه هاى خوارج عبارتند از: ازارقه ، نجدات ، اباضيه ، صفريه . بدون شك خوارج از آغاز تا انجام خود دچار تحول و دگرگونى بسيارى شدندنسل بعدى خوارج داراى اختلافات فاحشى با اسلاف اوليه يا خمير مايه خود بودند. ستيز بى امان خوارج با دو رژيم اموى و عباسى و جان بازيهاى شگفت آنان از ويژگىهاى نسل اول و دوم خوارج است . نسل اول خوارج افراطى ترين جناح مذهبى و بعدا سياسى ،در تاريخ سياسى اسلام محسوب مى شوند. نام فرقه ها صاحبان ملل و نحل و فرق ، تعداد فرقه هاى خوارج را 25 فرقه نوشته اند: 1 - المحكمه الاولى : نسلاول خوارج ، 2 - ازارقه ، 3 - نجدات ، 4 - عاذريه ، 5 - صفريه ، 6 - عجارده ، 7 - اباضيه ، 8 - ثعالبه ، 9- شعيبيه ، 10 - ميمونيه ، 11 - خلفيه ، 12 - معلوميه ، 13 - صلتيه ، 14 - المحمزه ، 15 - معبديه ، 16 - اخنسيه ، 17 - شيبانيه ، 18 - رشيديه ، 19 - كراميه ، 20 - زياديه ، 21 - حفصيه ، 22 - يزيديه ، 23 - حارثيه ، 24 - بيهسيه ، 25 - شمراخيه ، برخى منابع تعداد خوارج را تا 15 فرقه نوشته اند. معرفى فرقه ها 1 - محكمه الاولى ؛ نخستين گروه خوارج هستند كه در صفين و پس از جريان حكميت لب به اعتراض گشودند.سران اين گروه عبارت بودند از: عروه بن اديه و يزيد بن عاصم محاربى ، عبدالله بنكوا، شبث بن ربعى ، عبدالله بن وهب راسبى و حرقوص بن زهير بجلى (معروف به :ذوالثديه ) كه هر كدام سرنوشت خاص خود را دارند. برخى در جريان حرورا توبهكرده ، به امام على عليه السلام پيوستند، و برخى كشته شدند و تعدادى كه زندهماندند، به سازمان دهى خوارج پرداختند. 2 - فرقه ازارقه ؛ پيروان نافع بن ارزق را گويند. نافعى مكنى به ابوراشد است اين فرقه از ديگرفرق خوارج نيرومندتر بوده و مخالفان خود را كافر و مشرك مى دانستند. آنان برادرانخارجى خود را كه به آنان نمى پيوستند، مشرك مى خواندند. اما خوراج محكمه فقطدشمنان خود را كافر دانسته و مشركشان نمى گفتند. افرادى كه به اين فرقه مىپيوستند، در ابتداى ورود به سختى آزمايش مى شدند. آنان بايد اسيرى را گردن مىزند؛ اگر چنين مى كردند، پذيرفته شده و قبول بودند، در غير اين صورت وى را منافقو مشرك مى خواندند، و به قتل مى رساندند. خوارج ازارقهقتل زنان و كودكان مخالفين خود را جايز واجب مى دانستند. خوارج ازارقه دشمنان خود را در جهنم ، جاويد مى دانستند. اين فرقه با نافع بن ازرقبيعت كرده ، وى را اميرالمؤ منين مى گفتند. گروه خوارج عمان و يمامه نيز با آنان هم آهنگشده و گروهى در حدود 20 هزار نفر گرديدند و به طرف خوزستان رفته ، بر اهواز وفارس و كرمان دست يافتند و ماليات آن سامان را در اختيار خود گرفتند. استاندار بصرهعبدالله بن حارث كه از سوى عبدالله بن زبير منصوب شده بود، سپاهى به فرماندهىمسلم بن عيسى بن كريز براى سركوبى خوارج اعزام داشت در منطقه دولاب اهواز ميان دوسپاه جنگ در گرفت ازارقه پيروز شدند ابن زبير بار ديگر نيروهائى براىسركوبى خوارج اعزام كرد كه با شكست روبرو شدند. سرانجام ابن زبير از مهلب بن ابى صفره براى سركوب خوارج ازارقه كمك خواست . مهلب با نيروهاى بصره به سوى دولاب حركت كرد. خوارج ازارقه در برخورد اوليه بامهلب عقب نشينى كرده ، به اهواز رفتند. نافع بن ازرق در اين نبرد كشته شد. پس ازمرگ نافع ، خوارج با عبيدالله بن مامون تميمى بيعت كردند مهلب به تعقيب خوارج ادامهداد و در اهواز به نبرد با آنان پرداخت . در اين مرحله از نبرد خوارج شكست خوردند وبسوى ايذج (: ايذه ؟) گريختند در آنجا با قطرى بن فجاه بيعت كردند و او را اميرالمؤمنين ناميدند درگيرى با مهلب همچنان ادامه يافت . خوارج به شهر شاپور در فارسگريختند. و جنگ و گريز ادامه داشت . خلاصه آنكه درگيرى با خوارج ازارقه 19سال ادامه يافت . در دوره فرمانروائى حجاج بن يوسف ثقفى ، ميان خوارج ازارقهاختلافى روى داد: گروهى عبدربه بزرگ را رهبر خود دانستند كه تعدادشان هفت هزار نفربود. و گروهى ديگر عبدريه كوچك را رهبر خود كردند و تعدادشان چهار هزار نفر بوداين دو گروه از قطرى بن فجاه جدا شدند قطرى با ده هزار نفر در منطقه فارس بود.مهلب با وى درگير شد و آنان را شكست داد. قطرى به كرمان گريخت . مهلب وى را تعقيب كرد. قطرى از كرمان به رى گريخت مهلببا عبدريه بزرگ درگير شد و پسرش يزيد بن مهلب را براى سركوبى عبدربهكوچك فرستاد پدر عبدربه كبير را بكشت و پسر عبدربه صغير را حجاج بن يوسفسپاهى عظيم به فرماندهى سفيان بن ابرد كلبى به جنگ با قطرى فرستاد. قطرى از رى به طبرستان رفته بود. قطرى سرانجام كشته شد. گروهى از اين فرقه گرد عبيده بنهلال جمع شدند و بسوى قومس گريختند سفيان بن ابرد كلبى به تعقيب آنان پرداخت تاكه در قومس عبيده و يارانش را بكشت و بدين سان خوارج ازارقه نابود شدند 3 - فرقه اباضيه ؛ پيروان عبدالله بن اباض تميمى را اباضيه گويند. اين فرقه زمانى پديد آمدند كهعبدالله بن اباض از گروه خوارج افراطى كناره گرفتابوبلال مرداس كه از نخستين پيشوايان اين فرقه بود، درسال 62 هجرى كشته شد پس از او عبدالله بن اباض رهبرى اين فرقه را در دست گرفت. وى در سال 65 هجرى بكلى از خوارج ازارقه جدا شد و در بصره عليه زبيريان قيامكرد. عبدالله مردى فقيه بود در منابع اباضيه وى را بسيار محترم دانسته اند سازش عبداللهبن اباض با عبدالملك مروان ، اتحادى عليه عبدالله بن زبير بود سياستى را كهعبدالله بن اباض در برابر خلفا اموى در پيش گرفت ، جانشين وى جابر بن زيد ازدىادامه نداد. جابر از مردم عمان بود كه در سال 100 هجرى در گذشت . جابر بن زيدازدى با حجاجثقفى روابطى دوستانه داشت ولياندكى بعد كارشان به دشمنى كشيد حجاج به كشتنفرقه اباضيه دستور داد و گروه زيادى از بزرگان اباضيه را به عمان تبعيد كرد.جابر بن زيد يك شاگرد ايرانى به نام ابو عبيده مسلم بن كريمه تميمى داشت كه ازاهالى مرو بود وى پس از مرگ جابر جانشين او شد. پايگاه فرقه اباضيه در كوفه ،حجاز، حضر موت ، يمن ، عمان و... بود. آنان در دوره خلافت عباسى به آفريقاى شرقى ،خليج فارس ، قشم ، بندر عباس و... راه يافتند. 4 - فرقه ثعالبه ؛ پيروان ثعلبه بن عامر را ثعالبه گويند. ثعلبه با عبدالكريم عجاردى همفكر بود.تنها اختلاف در مورد كودكان بود كه ثعلبه معتقد بود بر كودكان بود كه ثعلبه معتقدبود بر كودكان حكمى نيست و در محبت و عداوت آنان آزادند تا به بلوغ رسند و در آنزمان بايد اسلام را بر آنان عرضه كرد. اگر ايمان آوردند كه خوب است ، در غير اينصورت بايد تكفير شوند. اين فرقه معتقد بود كه بايد از ثروتمندان زكاه گرفت وبه بى نوايان داد. بر اثر اختلافات بين رهبران ، اين فرقه ، دچار انشعاب شد وفرقه هايى از آن پديد آمد. 5 - فرقه حازميه ، پيروان شعيب بن حازم يا اصحاب حازم بن على حازميه گويند. اين فرقه معتقد بود كه اعمال بندگان را خداوند مى كند. برائت از امام على را آشكارا برزبان نمى آورند، ولى ديگران را علنا ناسزا مى گفتند. و عقيده داشتند كه خير و شر بهقضا و قدر الهى بستگى دارد. 6 - فرقه معبديه : پيروان (معبد بن عبدالرحمن را (معبديه ) گويند. اين فرقه از پيروان (ثعالبه) بودند. اين فرقه با زنان غير مذهب خود ازدواج نمى كردند و عقيده داشتند كه هر كسزكاة ندهد، كافر است . اين عقايد خلاف فرقه (ثعالبه ) بود. اين فرقه عقيده داشتكه ثواب خداوند به بندگان در همين دنيا است . 7 - فرقه صلتيه : پيروان (صلت بن ابى صلت ) را (صلتيه ) گويند. اين فرقه از گروه عجاردهجدا شدند. اينان مى گفتند هر كس گفتار ما را بپذيرد، مسلمان گردد و با وى دوست باشيم. ولى از كودكان آنان بيزاريم تا وقتى كه بالغ گردند و اگر اسلام را پذيرفتند،قبولشان داريم . 8 - فرقه حمزويه ؛ پيروان حمزه بن ادرك را حمزويه گويند اين فرقه با فرقه ميمونيه همفكرى داشتند.اينان معتقد بودند كه اطفال مشركين ، كافر هستند و در دوزخ جاى دارند. حمزه از تابعان حصين بن رقاد بود كه در سجستان شورش كرد. حمزه معتقد بود كه دريك زمان دو امام مى توانند حضور داشته باشند، در صورتى كه متفقالقول نباشند. اين گروه خير و شر را به خداوند نسبت مى دادند. 9- فرقه شعيبيه ؛ پيروان شعيب بن محمد را شعيبيه گويند اين فرقه نيز از گروه عجارده جدا شدند و همعقيده با فرقه حازميه مى باشند رهبر اين فرقه شعيب با مردى از خوارج كه ميمون نام داشت ، بر سرطلبى اختلاف پيداكردند. شعيب طلب خود را مى خواست و مى گفت كه بايد قرض خود را بدهى ، زيرا خداوند تو راامر كرده كه قرضت را ادا كنى ميمون مى گفت : خداوند امر به ادا دين نكرده است . براىحل اختلاف نامه اى به عبدالكريم بن عجارده كه در زندان بود، نوشتند وى در جوابنوشت : آنچه خداوند خواسته همان شود و آنچه نخواسته ، نشود؛ هيچ كار زشتى بهخداوند نسبت ندهيد. هر يك از طرفين اين پاسخ را به نفع خودتاويل مى كرد. اين اختلاف باعث شد تا يپروان عجارده به رهبرى شعيب گرايش يابند. 10 - فرقه نجدات ؛ اين فرقه را عادزيه نيز گويند. اين فرقه از پيروان نجد بن عامر حنفى بودند كه ازيمامه حركت كرد تا به ازارقه پيوندد در بين راه دو نفر به نام ابوفديك و عطيه بناسود كه از نافع بن ازرق جدا شده بودند، به نجده پيوسته و با وى بيعت كردند و اورا اميرالمومنين خواندند و بدين سان فرقه جديدى پديد آمد گويند علت اختلاف نجده ونافع مسئله تقيه بوده است . نافع تقيه را حرام مى دانست و نجده آن را جايز مى دانست . خوارج نجده معتقد بودند كه : بايد خداوند ورسول او را شناخت و به خون مسلمان احترام گذاشت . عذر و مكر نبايد كرد. بايد براىاشنائى مردم به احكام اسلام ، از راه برهان ودليل وارد شد. مرتكب گناه كبير مشرك است كار اين فرقه سرانجام به اختلاف كشيد:گروهى دنبال عطيه بن اسود حنفى به سيستان رفتند (: فرقه عطويه )، و گروهى باابوفديك به جنگ با نجده كه از اصول خوارج تخطى كرده بود، پرداختند اين گروهسرانجام نجده را كشتند. و گروهى به نجده وفادار ماندند. براستى نجده از اصول ثابت خوارج دورى مى كرد و مرتكب خلاف مى شد: در يكى ازنبردهاى خوارج نجده با مردم مدينه ، دخترى از عثمان بن عفان با اسارت گرفته مى شود.عبدالملك مروان نامه اى به نجده نوشت و تقاضاى آزادى وى را كرد نجده آن دختر را ازمردى كه اسيرش كرده بود خريد و رهايش نمود. ياران نجده از اينعمل بسيار خشنود شدند. خوارج در جريان تصرف قطيف بر اموال بسيار و زنان و كودكان دست يافتند. هنوز خمساموال و نسا را نداده ، لشكريان بر زنان تاختند و كام گرفتند. اين اقدام مورد عفو نجدهقرار گرفت و روساى خوارج را ناخوش آمده . نجده گناه صغيره را جايز مى دانست وبسيارى كارهاى ديگر از نجده صادر شده بود. همين بدعتها بود كه خوارج نجداتنتوانستند نجده را تحمل كنند. نجده تحت فشار خوارج سرانجام از امامت بر آنان كنارهگرفت و ابوفديك را برگزيد. ابوفديك وقتى بر يمامه دست يافت ، نجده را بكشت . خوارج نجدات را عاذريه گفته اند؛ به اين دليل كه مردم را به خاطرجهل بر فروع دين معذور دانسته اند. 11 - فرقه عجارده ؛ پيروان عبدالكريم بن عجرده را عجارده يا عجروديه گويند. اين فرقه ابتدا از پيروانعطيه بن اسود حنفى بودند. عقايد اين فرقه شبيه عقايد ازارقه است . تنها اختلاف در نهباموال مخالفان است . عجارده با غارت اموال مخالفان خود موافق نيست ؛ بر خلاف ازارقهكه جايز مى دانست . فرقه عجارده سوره يوسف را جز قرآن نمى دانند و گفته اند كه اين داستان عشقى است وشايسته نيست كه در قرآن باشد. فرقه عجارده به نه فرقه تقسيم شدند كه در رديف25 فرقه خوارج قرار دارند. 12 - فرقه ميمونيه ؛ پيروان بن عمران را ميمونيه گويند. اين فرقه از گروه عجارده است . به اين فرقهازدواج با محارم را نسبت مى دهند. و گويند در عداوت با على عليه السلام از ديگران پيشقدم بوده اند. 13 - فرقه خلفيه ؛ پيروان خلف خارجى را خليفه گويند. وى از خوارج كرمان بود و با فرقه حمزويهاختلاف عقيدتى داشت و خير و شر امور را به خداوند نسبت مى داد.
|
|
|
|
|
|
|
|