|
|
|
|
|
|
14 - فرقه معلوميه ؛ اين فرقه معتقد بود هر كس خداوند را با همه نامهايش نشناسد، نادان به حق پروردگاراست و كافر مى باشد. اعمال بندگان به خود آنان بر مى گردد و ربطى به خداوند ندارد. 15 - فرقه مجهوليه ؛ عقايد اين فرقه شبيه فرقه معلوميه است . اينان معتقد بودند كه هر كس خداوند را بابعض نامهايش بشناسد، كافى است و كافر نمى باشد. 16 - فرقه اخنسيه ؛ پيروان اخنس بن قيس را اخنسيه گويند. اين فرقه از گروه ثعالبه جدا شدند و معتقدبودند كه ازدواج زن مسلمان با مرد كافر جايز استدليل اورده اند كه چون ازدواج زن كافر با مرد مسلمان جايز مى باشد، عكس آن نيز جايزاست . 17 - فرقه شيبانيه ؛ پيروان شيبان بن سلمه حرورى را شيبانيه گويند. اين فرقه از گروه خوارج ثعالبهبودند. شيبان از سران خوارج بود كه در زمان ابومسلم خراسانى ابتدا با وى درسرنگونى رژيم اموى كمك كرد و اندكى بعد عليه وى قيام كرد ابومسلم فردى را براىكشتن شيبان فرستاد و او را كشت . شيبان قائل به تجسيم بود سنيان وى را كافر خواندهاند. فرقه شيبانيه خلافت و امامت زنان را جايز مى دانستند. و خروج بر پادشاه جائر راواجب مى شمردند. 18 - فرقه رشيديه ؛ پيروان رشيد طوسى را رشيديه گويند. به آنان عشريه نيز گفته مى شود. رشيد مىگفت : زراعتى را كه از نهر و كاريز آبيارى كنند، زكاه آن مزرعه نيم عشر واجب است . 19 - فرقه مكريه ؛ پيروان مكرم بن عبدالله عجلى را مكرميه گويند. اين فرقه از گروه خوارج ثعالبه جداشدند. تارك نماز را كافر مى دانستند. چون تارك الصلوه خداوند را نشناخته ، دست ازنماز برداشته است . متكب گناه كبيره كافر است . 20 - فرقه زياديه ؛ پيروان زياد بن ابى صفر را زياديه گويند. اين فرقه با خوارج اباضيه و ازارقه ونجدات هم عقيده اند اين فرقه كسانى را كه در جنگ شركت نمى كردند، كافر نمى گفتند.كشتن كودكان مشركين را جايز نمى دانستند تقيه در گفتار را جايز مى دانستند كفر درديدگاه آنان بر دو گونه بود: 1 - كفران نعمت 2 - انكار خداوند. مرتكب كبيره را كافرنمى دانستند تارك الصلوه را كافر مى گفتند. خلاصه ، گناهانى كه حد آن معلوم بود،مرتكب آنها را كافر نمى دانستند و گناهانى كه حد آن معلوم نبود، مرتكبش را كافر مىگفتند مثل ترك نماز و... 21 - فرقه حفصيه ؛ پيروان حفص بن ابى مقدام را حفصيه گويند حفص ابتدا از گروه خوارج اباضيه بود.اختلاف او با عبدالله بن اباض بر سر معناى ايمان و شرك بود. وى معتقد بود كهمرتبه ميان ايمان و شرك ، شناختن پروردگار است . اگر كسى پيامبر قرآن ، بهشت ودوزخ را باور نداشت و گناهان كبيره را مرتكب شد، كافر است نه مشرك اين فرقه دشمنىبا على عليه السلام را آشكار مى كرد. 22 - فرقه حارثيه ؛ پيروان اسحاق بن زيد بن حارث انصارى را حارثيه گويند به اين فرقه اسحاقيه نيزگويند. اين فرقه معتقد بود كه روح عبدالله بن معاويه در اسحاق بن زيدحلول كرده است . اسحاق از مداين بود و پيروان او از غلاه بودند. اعتقاد داشتند كه هر كسامام را بشناسد، مى تواند هر كارى انجام دهد. امام اين فرقه عبدالله بن معاويه بنعبدالله بن جعفر بن ابى طالب بود كه در سال 127 هجرى در كوفه دعوى خلافت كرد وگروهى از مردم كوفه با وى بيعت كردند. پس از درگيرى با خلافت اموى متوارى شد ويارانى از مداين و... يافت و بر حلوان و حمدان و رى دست يافت . چون بنى هاشم پيروزىاو را ديدند، به وى پيوستند. منصور عباسى نيز به آنان پيوست و كار عبدالله بنمعاويه بالا گرفت وى به نام خود سكه زد. از مردم فارس خراج مى گرفت . براصفهان چيره شد شهر استخر فارس را مقر حكومتش قرار داد ابن هبيره امير عراق به جنگوى آمد عبدالله شكست خورد و به شيراز گريخت از فارس به هرات گريخت در هراتتوسط حاكم وقت دستگير و به دستور ابومسلم خراسانى كشته شد(سال 129 هجرى ) برخى گفته اند در سال 131 هجرى در زندان ابو مسلم خراسانى در گذشت گويند وىمعتقد بود كه پروردگار است ، و دانش در او مانند قارچ و گناه نيز چون قارچ در قلب مىرويد. وى قائل به تناسخ بود و مى گفت كه روح آدم در پيامبران ديگرحلول كرده تا سرانجام در تن او جاى يافته است و جهان ابدى است . محرمات راحلال مى دانست . پس از مرگ او، يارانش به چند دسته تقسيم شدند. جمعى گفتند كه اوزنده است و باز خواهد گشت . گروهى او را مرده مى گفتند. 23 - فرقه بيهسيه ؛ پيروان ابوبيهس هيصم بن جابر را بيهسيه گويند. هيصم از قبيله بنوصيه بود. آنانبه كفر مرتكب كبيره گواهى نمى دادند بايد بر او حد گناه جارى كرد. او را نه كافرگوئيم و نه مومنش خوانيم گروهى از اين فرقه بر اين عقيده بودند كه : اگر امام كافرشود، ياران و پيروان او نيز كافر گردند. حليت در ثقفى هيصم به مدينه گريخت درآنجا استاندار اموى را دستگير و زندانى ساخت . اندكى بعد، وليد بن عبدالملك فرمانبه قتل او داد. وى را گردن زدند. 24 - فرقه شمراخيه ؛ پيروان عبدالله بن شمراخ را شمراخيه گويند. اين فرقه نماز را به امامت هر كس (يهودى ، نصرانى ، مسلمان و...) جايز مى دانستند. اينفرقه را حبيه نيز گفته اند. زيرا عقيده داشتند هر كس در او محبت استوار باشد، در همهكارها آزاد است ؛ اگر چه نماز نخواند و روزه نگيرد و كبيره مرتكب شود. زنان چون گلهاهستند كه بوئيدنشان آزاد است ، لذا نكاح معنى ندارد اين فرقه به اباحيگرى متهم است . 25 - فرقه صفريه ؛ پيروان عبدالله بن صفار را صفريه گويند. زياد بن اصفر نيز از روساى اين فرقهبوده است برخى وجه تسميه اين فرقه را به او منسوب مى دادنند. عبدالقاهر بغدادى پيروان زياد بن اصفر را صفريه مى داند كه عقايدى مانند ازارقهدارند: مرتكبان كبيره و صغيره را مشرك و كشتن زنان و كودكان مخالف خود را جايز مىدانند. برخى از اين فرقه عقايد بيهسيه دارند كه بايد مرتكب گناه را حد زد و بعد بر اونتوان حكم مؤ من و كافر داد اين فرقه به سه دسته تقسيم شدند و عقايد خاص خود راداشتند: گروهى هر گناهكارى را مشرك دانستند. گروهى به حد روى آوردند. و جكعى ديگردرباره مرتكب گناه ساكت شدند. گويند در عداوت با على عليه السلام ، افراطى بودندو در مدح عبدالرحمن بن ملجم (لعن الله ) قاتل على عليه السلام شعر سروده اند. (214) مكتب هاى كلامى مقدمه : تعريف علم كلام ؛ لاهيجى مى گويد: علم كلامى ، علمى است كه اعتقاد به خداوند را از راه ادله و براهين ،اثبات مى كند. ابونصر فارابى (م 339 ق ) مى گويد: علم كلام ، دانشى است كه آدمى را توانا مىگرداند تا آرا و افعال معينى را كه واضع شريعت تصريح فرموده ، دريابد. عضد الدين ايجى (م 756 ق ) مى گويد: علم كلام ، علمى است كه آدمى را در اثبات عقايددينى توانا مى كند. سعد الدين تفتازانى (م 792 ق ) مى گويد: كلام علم به عقايد دينى از طريق ادله وبرهان است . شريف جرجانى (م 816 ق ) مى گويد: كلام ، علمى است كه از ذات و صفات پروردگاربحث مى كند. ابن خلدون (م 588 ق ): علم كلام ، استدلال بر عقايد است . ابوحنيفه (م 150 ق ) علم كلام را فقه اكبر ناميده است . و تفتازانى علم كلام را به علمالتوحيد و الصفات تعبير كرده است و گفته است كه علم كلام در برابر علم شرايع واحكام قرار دارد. در وجه تسميه اين علم به كلام اقوال مختلفى است : 1 - كلام مشهورترين مباحث اين علم است . 2 - عنوان مباحث اين علم چنين است : (كلام فى كذا...) 3 - در تحقيق شرعيات و الزام دشمنان ، موجب قدرت بر كلام مى گردد، مانند: منطق وفلسفه و... 4 - نخستين دانش واجبى كه تعليم و تعلم آن به وسيله كلام صورت مى گيرد. 5 - اين علم با مباحثه و تكلم از دو طرف صورت مى گيرد 6 - جدال در اين علم ، بيشتر از ديگر علوم است . لذا نياز به كلام با مخالفان و رد آنانبيشتر است . 7 - متابعت ادله اين علم ، بر خلاف ديگر علوم 8 - تاءثير مستقيم قلبى و روحى اين علم از ديگر علوم بيشتر است . پيدايش علم كلام ؛ در نيمه دوم قرن اول هجرى پاره اى از مسائل كلامى ازقبيل مباحث جبر و اختيار و مسائلى از اين قبيل مطرح بوده است . شايد نخستين حوزه رسمى اين مباحث ، حوزه درس حسن بصرى (م 110 ق ) بوده است . در همين دوران دو شخصيت برجسته و ممتاز تاريخ كلام اسلامى مى زيسته اند كه پرتووجودشان از اعماق تاريكيهاى جبرى گرائى سياه و اموى ساخته ، مى درخشيد. اين دو نفرمعبد جهنى و غيلان دمشقى بودند اين دو دانشمند به آزادى انسان واصل اختيار تكيه و تاءكيد داشتند. در اسلام اوليه و تعاليم قرآن و پيام آور خداوند كلام وحى ، منطق فطرى و استدلالىروحى - روانى خاص خود را داشت ، و چنان بر جان ودل مى نشست كه استدلال خويش را در اثبات و عينيت خويش داشت . و از طرفى نهضت اسلام ،يك ايدولوژى انسانى بود كه نياز فطرى بشر را پاسخگوى بود. هنوز بازى با عقايدو مظاهر تزوير و خلافت سياه ، و غارت خلق آغاز نشده بود، تا نيازى به توجيهمسائل اعتقادى و جنگ زرگرى كلامى باشد. اين همه قيل و قال از وقتى آغاز شد كه اسلام همچون پوستينى وارونه ، ترسناك وهول انگيز، بر اندام احبار و رهبان خلافت غصب و متحدان رقيب شان لرزه بر اندام خلقافكند و نفرت و نكبت از اسلام خلافت و عقايد منسوب به آن آغاز شد. الحاد پديد آمد و ملحدو زنديق تبر بر دست ، براى ريشه كن كردن خليفه خون آشام ، ابتدا به نفى خدائىپرداخت كه خليفه آن را نمايندگى مى كرد. حقا كه چنين بود و الحاد در تاريخ اسلام قبل از اينكه پشتوانه فلسفى داشته باشد، يكواكنش صرفا سياسى و عكس العمل روحى و روانى بود. خلافت غصب و رژيم حاصله از آن يعنى رژيم اموى براى خفه كردن خلق به ايدئولوژى وفلسفه خاصى نياز داشت . انديشه جبر يگرائى و دگماتيسم سياه اخباريگرائى دوقائمه اى بودند كه رژيم اموى بر آن دو تكيه داد و هزار ماه سياه حكومت كرد. جبريه كارش سلب عقل وعلم و اختيار و آزادى از انسان بود و توجيه جنايات خليفه خدا!! چنين اقدامى مستلزم ترسيم چهره اى خشن و خون ريز و بى رحم و ظالم از خداوند بود تاچهره خليفه توجيه شود. چنين شب سياهى مستلزم توجيه و تفسير اسلام به يك مسلك درد ورنج و فقر و فالكت و سيه روزى انسان بود، تا وضع موجود توجيه خود را بازيابد. محدثان و متكلمان اموى در پشتوانه بخشيدن به اين باورها كوشيدند و باجعل احاديث و خلق كلام به مدت مديدى چشم و گوش خلق را بستند. اين چشم بندى از پگاهكودتاى سقيفه آغاز شد و نمودهاى تاريخى آن را بايد در همين تاريخ نقلى موجود ديدكه چگونه مردم شام و عراق و حجاز و سراسر امپراطورى عربى همچون حيوان در خلابفرو رفته بودند. بساط اين حيوان سازى و عوام پرورى آنچنان است كه مسعودى در قرن چهارم هجرى قاه قاهمى خندد!! و خواننده امروز تاريخ بر تنهائى على عليه السلام وآل او كه در ميان اين عوام معاويه ساخته و كعب الاحبارها پرداخته ، چگونه مظلومانه مىزيستند، مى گريد. مكتب جبريه كه مكتبى اموى ساخته بود، براى توجيه وضع موجود، آيات قرآن را به نفعرژيم و در جهت استحمار خلق تحريف و تاويل مى كرد و براىاصول مكتب خود آياتى را در دست نشان ساخته بود. جبريه بر انسان و ازادى عمل و اختيار او دست گذاشته بود و تاءكيد داشت كه هر چه هستاز گفتار و كردار، خير و شر، فقر و فلاكت ، و همه آلام و مصائب و.. بدست خداوند است :خدا خواسته تا حسين كشته شود و يزيد سرمست گردد، خدا خواسته تاآل سفيان و آل مروان حكم خون خلق را بمكند وال على و پيروانشان به خون غلتند، و اگر در روز رستاخيز يزيد واسلاف و اخلاق اوبه فردوس در آيند و حور العين بغل گيرند، كار خداست و اراده او است . پس جاى اعتراضو ترديد نسبت به وضع موجود نيست . بايد تن به تقدير سپرد و بنده خوبى بود. تاءكيد تسنن اموى و فقها و علما وابسته آن بر اطاعت اولى الامر كه مصاديقش كودتاچيانسقيفه و سلاطين اموى بودند، ريشه كلامى اش در مكتب جبريه قرار داشت . اطاعت خدامترادف بود با اطاعت خليفه و عصيان بر خليفه ، عصيان بر خدا و اطلاق مفسد فى الارضو چوبه دار و شكنجه و سياهچال و سوختن و قطعه قطعه كردن و... تفكرى كه ريشه دردل هر ديكتاتورى مذهبى - فاشيستى دارد، و ترفند شناخته شده تاريخ حزنبار اسلاماست . تاريخ سياه قرن اول هجرى نشان مى دهد كه اين مكتب تالااقل سال 80 هجرى يكه تاز ميدان بود و رژيم اموى در سايه آن مى غنود. مكتب جبريه كه پشتوانه هايش را از آيات و روايات مى گرفت ،خيل بزرگ علما و فقها و محدثان هر نحله اى را با خود همراه داشت و لذا هنوز پس از گذر14 قرن آثار نكبت بار خود را در عرصه اذهان و انديشه همه فرقه هاى اسلامى حفظكرده است و كم تر فرقه اى را مى توان ياقت كه اسير مواريث جبريرائى نباشد. به همين دليل پس از تابش خورشيد عقلگرائى در قلمرو عقايد اسلامى همه متحدان فكرى و سياسى مكتب جبريه عليهعقل و صاحبان تعقل و تفكر قيام كردند و به تكفير خردمندان وقتل عام آنان پرداختند. معبد جهنى و غيلان دمشقى نخستين كسانى بودند كه بساط جبريه را به انتقاد گرفتند ولب به اعتراض گشودند. و آنچه را كه ما بعدها در تاريخ به مكتب تعقلى معتزله مىشناسيم ، ريشه در تعاليم همين دو نفر دارد. نهضت تعقلى در اواخر قرن اول هجرى آغاز شد و بسرعت پشتوانه فلسفى - كلامى نهضتبزرگ ضد اموى گرديد تا كه سرانجام درسال 132 هجرى اين رژيم را در تماميت آن سرنگون ساخت . علم كلام در اسلام اصولا جنبه توجيهى داشته و دارد و از همين رو به دو قسم عقلى و نقلىشده است كه هر قسم ظآن استدلالات و براهين خاص خود را دارد و همان گونه كه در بالااشاره شد، علم كلام همواره در تاريخ عقايد اسلامى مورد مخالفت بخش بزرگى از علما وفقها مذاهب و فرق واقع شده است . ائمه مذاهب اربعه تسنن با علم كلام موافق نبودند وپيروانشان نيز چنين بودند. مذاهب و فرقى كه با كلام ميانه اى داشتند و مكتب هاى كلامىتاسيس كردند، عبارتند از اماميه ، معتزله ، اشاعره ، مرجئه ، و احيانا اسماعيليه و برخىمذاهب خوارج . (215) مكتب كلامى معتزله تاريخچه نهضت معتزله پيدايش اين مكتب به سالهاى 86 - 65 هجرى و عهد عبدالملك مروان خليفه اموى مى رسد.اين مكتب در مقابل مكتب جبريه پديد آمد كه شرح آن گذشت . جبريه بر اين باور بودندكه بندگان خدا صاحب افعال خود نمى باشند. خير و شر بدست خدا است . آدمى محكوم بهجبر است و تن در دادن به تقدير و وضع موجود! در مقابل معتزله معتقد بودند كه انسان در همهافعال و كردار خود آزاد و مخير است . پيروان مكتب جبريه معتزليان را قدريه مى خواندند و در قدح آنان حديثىازقول پيامبر اسلام صص جعل كردند كه : ( القدريه مجوس هذه الامه ) و احاديثىمشابه عليه آنان مى ساختند و شايع مى كردند تا از نفوذ نهضتتعقل گراى معتزله جلوگيرى كرده باشند. نخستين كسى كه با مكتب جبريه به ستيز برخاست ، (معبد بن عبدالله بن عويم جهنىبصرى ) بود. گويند او عقايد كلامى خود را از يك ايرانى به نام (سنبويه )گرفته بود. (معبد جهنى ) مى گفت : پروردگار افعال بندگان را به خودشان واگذاشته است .معبد در سال هشتاد هجرى به جرم فساد عقيده كشته شد. پس از مرگ معبد جهنى شاگردان اوغيلان دمشقى و يونس اسوارى نهضت او را ادامه دادند. جعد بن درهم به آن دو نفر پيوست ودر ترويج مكتب معتزله كوشش فراوان كردند. قشريون اخبارى در همدستى با جبريه به مخالفت با مكتب تعقلى معتزله پرداختند. اينقشريون كه نام صحابى را بر خود داشتند و برخى از تابعين بودند، تلاش بسيارىكردند تا از روشنگريهاى مكتب معتزله جلوگيرى كنند. آنان طبق معمول به تكفير و تحريم معتزليان فتوى دادند و شنيدناقوال روشنگرانه معتزله را حرام دانستند و خلق را بر حذر داشتند. قشريون توصيه مىكردند كه مسلمانان بر معتزليان سلام نكنند و بر جنازه هاشان نماز نگزارند و به عيادتبيماران شان نروند. معتزله در تاريخ اسلام و كلام اسلامى به اصحابالعدل و عدليه و سرانجام معتزله معروف و مشهوراند. نهضت معتزله توانست سيماى روشنى از خداوند واصول اسلامى ارائه كند و تحريفات و جعليات جبريه و مكتب محدثان را از ساحت اسلامپاك سازد. قرار گرفتن و اصل بن عطا در راس اين مكتب به آن غناى تازه اى بخشيد و آن را ازشكل تئورى پيشتاز تعقلى به يك مكتب كلاسيك كلامىتبديل كرد. واصل بن عطا متولد مدينه و مقيم بصره از شاگردان حسن بصرى (110 - 21 ق ) بود. اوكه داراى عقلى فعال و ذهنى نقاد بود، از همان آغاز بر اقوان خود برترى هاى علمى وعقلى بسيارى داشت . علم و نبوغ و بلاغت و قدرت بيان او جاذبه اى شگفت به او مى داد.با استادش حسن بصرى بر سر مسائل علمى بهجدال پرداخت و همين نزاع علمى به اعتزال او انجاميد. ماجرا بر سر جنگ زرگرى كلامىبود كه خلافت اموى ومكتب جبريه به آن دامن زده بودند و آن مسئله مهم مرتكب گناه كبيرهبود كه آيا: كافر است ؟ يا منافق است ؟ حسن بصرى و باند او در اين معركه ،قائل به منافق بودن مرتكب كبيره بود. و واصل بن عطا به استادش اعتراض كرد كه نهاين و نه آن ، بلكه (منزله بين المنزلتين ) گويا مريدان چاپلوس حسن بصرى ،واصل بن عطا را از جلسه درس بيرون راندند. اين اهانت به عزلت او انجاميد در مسجدبصره ستونى را اختيار كرد و عقايد خود را ابراز داشت . لازم است گفته شود كه مكتب معتزله تا قبل از اينكه دولتى شود و آلت دست خلافت عباسىقرار گيرد، نقش و سهم مهمى در تنوير افكار و خيزش اذهان دارد. مخصوصا كه درانگيزش همگانى توده ها در قيام عليه رژيم اموى نقش كليدى و محورى داشت . امامتاءسفانه بنا به سرنوشت همه عقايد نو و سازنده و پويا كه دورهافول وركوردى دارند، مكتب كلامى معتزله پس از اقتدار عباسيان دچار ركورد سياسى -علمى - عقلى شد و تا مدتى ايدئولوژى رژيم عباسيان بود و بلاى بزرگ خلق قرآن وتفتيش عقايد و... را باعث گرديد كه سابقه و خدمات اين نهضت را مخدوش نمود. اصول پنجگانه مكتب معتزله ؛ 1 - توحيد، در ذات و صفات صانع ، افعال ، 2 - عدل ؛ خداوند عادل است ، شر فساد را دوست ندارد و... 3 - وعد و وعيد؛ مژده به نيكوكاران و بيم به بدكاران و... 4 - المنزله بين المنزلين ؛ مرتكب كبيره نه مؤ من است و نه منافق ، بلكه درجه اى بينايمان و كفر دارد. 5 - امر به معروف و نهى از منكر؛ فرمان به انجام كارهاى خوب و خير وعدل و راستى و درستى در فرد و جمع و جامعه و باز داشتن از كارهاى بد و... كليهاصول و فروع اين مكتب بر عقل و منطق استوار است . 1 - توحيد؛ توحيد عقلى ؛ خداوند يكى است ، چيزى مانند او نيست ، او مانند اشيانيست ، جيمنيست ، جوهر و عرض نيست ، اعتراض و خواص و تركيبات و كيفيات و كميات ندارد.قابل قياس نيست ، به وهم و فكر خيال نيايد، صفات او عين ذات او است و زايد بر ذات اونيستند. وحدتى مطلق است كه اطلاق فرديت و شخصيت به اوباطل است ، او خالق كون و مكان و زمان ، هستى و آنچه در آن است مى باشد، ابدى و ازلى، واجب الوجود است . خداوند متكلم است . او كلام را در اشيا ايجاد مى كند و اين است معناى متكلم بودن خداوند. اين اصل از اصولپنجگانه معتزله مستدل به ادله نقلى و عقلى بسيارى است كه در مقايسه با ديدگاههاىكلامى اماميه از توافق نسبى برخوردار است . 2 - عدل ؛ خداوند متعال عادل است و تمام كارهاى خداوند در دنيا و آخرت برعدل استوار است . عدل خدا عين ذات او است : خداوند شر و فساد را دوست ندارد،افعال و اقوال بندگان را خلق نمى كند و بندگان خودمسئول گفتار و كردار خود مى باشند. اوامر و نواهى خداوند براى مصلحت بندگان صادرمى شود. خداوند تكليف ما لايطاق نمى كند و هرگز از ميزانعدل و داد بيرون نمى رود و اوامر خداوند به محالات تعلق نمى گيرد. كيفر و پاداش رابه عدالت دهد، ذره اى خوبى پاداش دهد و ذره اى بدى كيفر دهد. مكتب اعتزال است مفتخر است كه در آن تاريكى و جور وجهل حاكم ، به حسن و قبح عقلى و استقلال عقل در آن دو تاءكيد و تصريح كرده است . آناناعتقاد داشتند كه حسن و قبح اشياء عقلى و ذاتى و مطلق است . اين شعار معروف معتزله هنوزطنين افكن است كه ( القبيح قبيح فى نفسه و الحسن فى نفسه .) آنانعقل را در ادراك احكام شرعى مستقل مى دانستند. اين ديدگاهعدل را از آسمان به زمين كشاند و عدالت اجتماعى را كه مشخصه اسلام نخستين بود، پس ازيك قرن دوباره بر باوره ها نشاند. 3 - وعد و وعيد؛ عدالت خداوند اقتضا مى كند كه به نيكوكاران وعده پاداش دهد و بهبدكاران وعيد كيفر دهد. تنها راه نجات از وعيد، توبه است . خداوند از تقصير بندهگناهكار نادم و تائب در مى گذرد. معتزله در مسئله وعيد اختلاف نظر پيدا كرده اند. گروهىاستدلال مى كردند كه عذاب گناهان كبيره از هركس كه باشد (مؤ من و كافر)، واجب است . وگروهى فقط عذاب كفر را واجب مى دانستند. و در حق الناس اگر صاحب حق درگذرد، عذابىدر كار نخواهد بود. گروهى با عنايت به لطف و رحمت خداوند معتقد بودند كه خدا از روىتفضل و نه استحقاق ، از تقصير برخى گناهان درگذرد. اما در مسئله وعده خداوند مبنى بر پاداش نيكو كاران اختلاف نظرى وجود ندارد. 4 - منزله بين المنزلين ؛ گفته شد كه در طى حاكميت جبريه و جنگ زرگرى خلافت ،مسائلى شگفت براى انحراف اذهان و سرگرم كردن عوام و خواص مطرح مى شد. طرح مسئلهمرتكب كبيره و سرنوشت عقيدتى وى كه آيا مؤ من است يا كافر و يا منافق يكى ازمعضلاتى بود كه جدال بسيارى را باعث شده بود. واصل بن عطا در حوزه درس استادش حسن بصرى به اعتراض ايستاد و گفت كه نه مؤ من ونه كافر بلكه درجه اى بين اين دو. و اين حرف يكى ازاصول مكتب اعتزال شد. گفته مى شود طرح اين مسئله ابتدا از سوى خوارج بوده است . پيشينه طرح سوالمرتكب كبيره آيا فاسق است ، كافر است ، مؤ من است يا منافق ، يك انگيزه سياسى داشت وخوارج اوليه براى برخورد با حكام و زمامداران عصر خوددنبال بهانه شرعى مى گشتند. 5 - امر به معروف و نهى از منكر؛ يكى ديگر از افتخارات مكتباعتزال اين است كه بر خلاف ديگر فرقه ها و مذهب ها كه ايناصل را فرع كرده براى فراز از مسوليت آن ، در فورع دين خود نهاده اند، معتزلهاصل امر به معروف و نهى از منكر را كه محورمسائل اجتماعى - سياسى اسلام مى باشد، دراصول عقيدتى خود قرار داده اند. و اصل عدل واصل امر به معروف و نهى از منكر بود كه قيام ضد اموى را تدارك ديد. در اجراى ايناصل خوارج نيز حساسيت بسيارى داشتند و آنان هيچ شرطى را در انجام آنقبول نداشتند. اين اصل عقيدتى و اساس وقتى بدست فقها افتاد، خنثى شد و در تنگناهاى شروط وخطوط افتاد. اما معتزله اين اصل را تكليفى حتمى براى مسلمانان دانستند و استدلالىقرآنى مى كردند. فقها دست و پاى اين اصل را بسته ، برايش شرايطىقائل شدند كه : آيا واجب است يا مستحب ، عينى است يا كفائى و... و.... (216) انشعاب در معتزله فرقه ها؛ در كتب كلام و فرق كلامى ، فرقه هاى كلامىذيل به مكتب معتزله منسوب شده است : 1 - الحسنيه ، 2 - الواصليه ، 3 - الهذيليه ، 4 - النظاميه ، 5 - البشريه ، 6 -الكعبيه ، 7 - الهشاميه ، 8 - الجبائيه ، 9- الجاظيه ، 10 - المعمريه ، 11 - الخياطيه ،12 - المرداريه ، 13 - الشماميه ، 14 - الخابطيه ، 15 - الهاشميه ، 16 - الحماريه ،17 - الاسكافيه ، 18 - الاسواريه ، 19 - الجعفريه ، 20 - الصالحيه ، 21 - المريسيه، 22 - العمرويه . 1 - الحسنيه ؛ شاگردان حسن بصرى را گويند، كه واصل بن عطا از آنان جدا شد. 2 - الواصليه ؛ پيروان واصل بن عطا را گويند. نخستين گروه معتزله بصره هستند كه درسال 131 ق رو آمدند و معروف شدند. در قيام بزرگ ضد اموى نقش داشتند و سختفعال بودند. در سال 145 هجرى قمرى نيز در قيام محمد نفس زكيه و برادرش ابراهيمبن عبدالله نقش مهمى داشتند. پس از سركوب قيام و شهادت محمد و برادرش ، اينمعتزليان انقلابى نيز بصره را ترك كردند و بسوى آفريقا مهاجرت نمودند. آنان درمغرب جاى يافتند كه بعدها مركز حكومت شيعى ادريسيه شد. در تاريخ كلام اسلامى ،واصل بن عطا را بنيانگذار مكتب اعتزال مى دانند. انديشه هاى اساسى و جوهرى واصل ، انديشه هاى شيعى امامى بود، چرا كه اولااقل مدتى از شاگردان ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيه بوده كه آن دو خود نيز از مكتبمعارف امام على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين و امام سجاد عليه السلام بهره مندبوده اند. 3 - هذيليه ؛ پيروان ابو هذيل محمد بن هذيل علاف را گويند (235 - 135 ق وى از مشايخ معتزله وفيلسوفى نابغه بود او متولد و مقيم بصره بود و شيخ المعتزله ناميده مى شد. ابوهذيل ديدگاههاى نوينى در مكتب اعتزال پديد آورد. او مشرب مشائى داشت و با انديشهفلاسفه يونان آشنا بود. به همين دليل آرائى شگفت و گاه متعارض با ديگر مشايخمعتزله داشت . 4 - نظاميه ؛ پيروان ابواسحاق ابراهيم بن سيار بن هانى النظام (231 هجرى ) را گويند. نظامخواهر زاده هذيل و شاگرد وى بود. مبناى كلامى او نيز بر آراء فلاسفه يونان بود. نظامروشنفكرى آزادانديش بود كه با فرقه ها و نحله هاى كلامى - فلسفى . مختلف آشنائى ومجالست داشت . با هشام بن حكم معاشرت داشت و عقايدى از او گرفت جاحظ وى را متهم كردهاست كه با آراء هنديان موافق بود و ارسال رسولان را انكار مى كرد، اما جراءت ابراز اينعقيدت را از ترس مسلمانان نداشت . جاحظ وى را متهم مى كند كه قرآن و اعجاز ادبى و نظمآن را منكر بود و معتقد بود كه احكام اسلام ازاصول تا فروع بر مردم تحميل شده است . عقايد نظام مورد رضايت استادشابوهذيل علاف نبود. او كتابى به نام الرد على النظام نوشت جبائى نيز بر نظاماعتراض داشت . گويند اين دو نفر نظام را از دين بيرون دانسته ، به كفر متهم كرده اند. ابوالحسن نيز وى را كافر خوانده است . آراء و عقايد نظام درباره پيدايش موجودات وخلقت آنچنان دقيق است كه علوم امروز بر آنها مهر تاييد مى نهد. در عينحال جاحظ اعتراف كرده است كه : نظام نابغه اى در علم وعقل بود كه هر هزار سال يك نفر چون نظام در جهان ظاهر شود. نظريه او درباره جزلايتجزى كه جنجال بسيارى آفريد، حقيقتى است كه دانش امروز به آن اعتراف دارد نظامدر صفات ذات ديدگاه خاصى داشت و در اصل امامت با شيعه اماميه همگام بود و به نصجلى اعتقاد داشت . نظام متهم اصلى پرده پوشى حقيقت را در موضوع امامت و خلافت ، عمر بنخطاب مى دانست او اشتباهات و خطاهاى بسيارى از عمر بن خطاب مى گرفت و وى را غيرقابل بخشش مى دانست . همين عقايد بود كه علما و فقها و برخى مشايخ او را ناخوش آمد وبه تكفير و تحريف عقايد او پرداختند. نظام داراى تاليفات بسيارى است كه ابن نديم درالفهرست اين اثار را ياد كرده است . 5 - بشريه ؛ پيروان و شاگردان بشر بن معتمد را گويند. به او ديدگاههاى كلامى شگفتى نسبت دادهاند، او شيخ معتزله بغداد بود. گرايشهاى شيعى او باعث شد تا هارون الرشيد وى را بهزندان افكند. او براى رفع اتهام از خود اشعارى سرود و از زندان آزاد شد. وى درسال 226 هجرى در گذشت . 6 - الكعبيه ؛ پيروان ابوالقاسم عبدالله بن محمود بلخى معروف به كعبى را كعبيه گويند. به اونيز عقايد كلامى شگفتى درباره صفات خداوند نسبت داده اند در رابطه با صفات خداونداز جمله سميع و عليم بودن خدا معتقد بود كه منظور آگاهى و دانائى او به كميات وكيفيات اقوال و اعمال و اشياء است و نه شنوائى و بينائى با حواس . او عقيده داشت برخداوند واجب است احكامى كه براى بندگان سودمند است ، تشريع كند و استطاعت بندگانرا در سلامتى عقل و تندرستى جسم مى دانست . 7 - هشاميه ؛ پيروان هشام بن عمرو فوطى بودند. عقايد كلامى او مغاير با اصول معتزله بوده است به وى نسبت داده اند كه مى گفت : حسبناالله و نعم الوكيل سخن نادرستى است ، زيرا لازمه وكالت آن است كه موكلى باشد!!معجزات انبيا را دليل بر صداقت آنان نمى دانست . بهشت و دوزخ را مخلوق نمى دانست وقائلين به آن را كافر مى انگاشت . هشام بن عمرو درسال 226 هجرى در گذشت و از طبقه ششم معتزله بشمار مى رفت . 8 - جبائيه پيروان ابو على محمد بن عبدالوهاب جبائى (م 303 ق از مشايخ معتزله بصره را جبائيهگويند. وى شاگرد ابو يوسف يعقوب بن عبدالله بصرى بود ديدگاههاى كلامى جبانىمعروف و مشهور است : خداوند عالم به اشياء قبل از خلقت آنها بوده ، خداوند بينا است يعنى عالم به اشيا است ،اگر خداوند مراد بنده اش را مطابق ميل او اجابت كند، در اين صورت مطيع و منقاد بنده اشمى باشد و اين با خدائى او سازگار نيست . جبائى پيروان بسيارى در بصره و اخواز داشت . پس از مرگ او، پيروانش مريد پسرشابو هاشم جبائى شدند. جبائى منسوب به شهر جبا يكى از شهرهاى خوزستان مى باشدكه بين بصره و اهواز واقع بود. ابن نديم مى گويد وى كلام را به زبان ساده بيان كرد و مشكلات آن را از ميان برداشت . 9 - جاحظيه ؛ پيروان عمرو بن بحر معروف به جاحظ را جاحظيه گويند. جاحظ (255 - 162 ق از چهرههاى مشهور ادب عربى و كلام و معارف اسلامى است و از مشايخ بزرگ معتزله بشمار مىرود. وى داراى تاليفات بسيارى است كخ برخى از آنها امروز در دست است . جاحظ باانديشه و آرا فلايفه آشنائى بسيار داشت و صاحب آرائى در كلام است به او نسبت داده اندكه مى گفت : آدمى در كسب هيچ امرى دخالت ندارد، تمام شناختهاى ضرورى و طبيعى است ، وظيفهبندگان ارادت است و كارها بالطبع از آنها صادر مى شود، قرآن جسدى است كه گاهىبه صورت انسان و زمانى به صورت حيوان در مى آيد!! قرآن جسم مخلوق است . 10 - معمريه ؛ پيروان معمر بن عباد سلمى باشند كه در سال 215 هجرى در گذشت . به او نيز آرا و اقوالى در كلام نسبت داده اند: اجساد و اعراض را خداوند پديد نياورده ، اجسام اعراض را مى آفرينند، آتش سوختن راايجاد مى كند و آفتاب حرارت را و... اعراض متناهى نيست . هر عرضى را معناى خاصى لازم است . قرآن مخلوق و عرض است وفعل پروردگار نيست ، زيرا اعراض فعل خداوند نمى باشند. خداوند قدرت ايجاد اعراضرا ندارد. خدا نه خالق مرگ است و نه خالق حيات ؛ اين اجسام اند كه اين حالات را دارند.همه كتب آسمانى كلام خدا نيستند. كتب آسمانى قائم به ذات خدا نيستند و... و... به پيروان وى معانيه نيز گفته اند. 11 - خياطيه ؛ پيروان ابوالحسن عبدالكريم بن محمد بن عثمان خياط (م 300 ه ) را خياطيه گويند. خياط استاد كعبى بوده و هر دو از معتزله بغداد بودند. به خياط عقايدى در كلام نسبت داد هاند: معدوم را نمى توان شناخت ، جوهر و عرض در عدم عرضى اند جسم درحال عدم ، خود جسم است ، هر وصفى كه ثبوت آن درحال وجود جايز باشد، در حال عدم نيز ثابت است . اين فرقه كلامى را معدوميه نيز گفتهاند. 12 - مرداريه ؛ پيروان عيسى بن صبيح ابو موسى المردار (م 226 ق را مرداريه گويند. وى ازشاگردان بشر بن معتمد بود كه به زهد و تقوى شهرت داشت . از عقايد منسوب به اواست كه : خداوند قادر بر ظلم است ولى اگر اقدام كند، ستمگر خواهد بود. يك فعل از دو فاعل صادر مى شود و مردم مى توانند به فصاحت و بلاغت قرآن ، كلام خلقكنند. قرآن قديم است و منكرين قدم قرآن ، كافراند.افعال بندگان مخلوق خداوند است . قابل رؤ يت با چشم است ! 13 - شماميه ؛ پيروان شمامة بن اشرس (م 313 ق ) را شماميه گويند. به او عقايدى نسبت داده اند: فاسق اگر بدون توبه بميرد، در دوزخ مخلد و ابدى است و در زمان حيات در منزلى ودرجه اى بين ايمان و كفر قرار دارد. امم غير اسلام در قيامت خاك خواهند شد؛ زيرا معرفتخداوند را حاصل نكرده اند. شمامه را به ترك صلاة و عبادات متهم كرده اند. او در عينحال از بزرگان معتزله دوره هارون و ماءمون عباسى بوده است . وزارت مامون را نپذيرفت و فرد ديگرى را معرفى كرد. گويند كه در دستگاه خلافت نفوذى فراوان داشت . او بهغزل و نصب افرادى پرداخت و يرانجام كينه از او بهدل گرفتند و در فرصتى او را كشتند. گويندقتل او در سفر مكه اتفاق افتاد. 14 - خابطيه ؛ پيروان احمد بن خابطه را گويند. وى از اصحابفضل بن الحرش و ياران نظام بود. او نيز به آثار فلاسفه علاقه وافر داشت در كلامبه او عقايدى نسبت مى دهند: خداوند مخلوق و بندگانش را در بهشت آفريده و چون گناهكردند، از بهشت رانده شدند. نيكى اين جهان نتيجه نيكى آن جهان است و بدى نيز چنين است !! در قيامت خداوند رويت شود.عيسى خدائى مى كند و كار جهان به او واگذشته شده است !! روح انسان در اجسام وهياكل ديگر حلول كند. حيوانات نيز مانند آدميان ، امتى هستند و پيامبرى دارند. 15 - هاشميه ؛ پيروان ابو هاشم جبائى : عبدالسلام بن محمد جبائى (م 321 ه) را گويند. وى از معتزلهبصره و سپس بغداد است كه پس از پدر رياست معتزليان را بر عهده داشت . او شاگردپدرش ابو على حبائى بود كه ذكرش گذشت . پدر و پسر تقريبا عقايد مشتركى داشتندو در پاره اى از مسائل با يكديگر اختلاف نظر داشتند. در تاريخ كلام اسلامى از اين دوبه جبائيان ياد مى شود. اقوال اين دو نيز مورد استناد و شريعت عقلى قلمروى درمسائل عقل دارد (حسن و قبح عقلى ) و شريعت نقلى مسائلى مى پردازد كه درك آنها از عهدهعقل خارج است . 16 - اسكافيه ؛ پيروان ابو جعفر بن عبدالله اسكافى سمرقندى را گويند. اسكافى (م 240 ق ) مردىاديب و متكلم بود و دانش و ذكاوتى سرشار داشت . مورد توجه رژيم عباسى و احترام ويژهشخص معتصم عباسى بود. اسكافى در ابتدا خياط بود و خانواده اش او را ازتحصيل باز مى داشتند. آشنائى اسكافى با جعفر بن حرب راهتحصيل او را فراهم ساخت . جعفر مخارج خانواده اسكافى را تامين نمود و وى را با خودبرد. اسكافى مانند معتزله بغداد به شيعه اماميهمتمايل بود و ديدگاههائى معتدل در كلام داشت . 17 - اسواريه ؛ پيروان (على اسوارى ) را نيز گويند. او ابتدا از ياران ابوهذيل علاف بود و بعد از وى جدا شد و در حلقه پيروان نظام در آمد فقر مالى او را بهبغداد كشاند. نظام به وى هزار دينار بداد و راهى ديارش كرد. او نگران بود كه اسوارىدر بغداد جايش را بگيرد. گويند اسوارى از روستاى اسوار از قراى اصفهان بوده است . وى از طبقه ششم معتزلهمحسوب مى شود. 18 - جعفريه ؛ پيروان جعفر بن حرب همدانى (م 236 ق ) و جعفر بن بشر ثقفى (م 236 ق ) مى باشند. جعفر بن حرب از بزرگان معتزله بغداد و از شاگردان عيسى بن صبيح مردار وهذيل علاف بود و از طبقه هفتم محسوب مى شود. جعفر بن بشر ثقفى كه مردى دانشمند وپارسا بود در طبقه هفتم مكتب معتزله قرار مى گيرد. گويند واثق عباسى ده هزار درهمبرايش فرستاد و او كه در نهايت تنگدستى بود، نپذيرفت . او مى گفت : در ميان فاسقاناين امت كسانى هستند كه از يهود و ترسا وزنديق بدتر هستند. اجراى حد بر شارب خمرنادرست است . هر كس دانه اى بدزدد، فاسق واهل دوزخ است . گناهكاران در آتش دوزخ ، جاودانه بر زن زانيه حدى نيست ، زيرا مرد قصدزنا داشته و بايد حد بخورد. كلام خداوند عرض و مخلوق است جعفر در مسئله امامت عقايدشيعه را دارد: وجود امام عقلا ضرورت دارد. اما امامتمفضول بر فاضل را درست مى دانست . 19 - حماريه ؛ پيروان مروان حمار آخرين خليفه اموى را حماريه گويند. مروان بن محمد معروف به حماردر اواخر دوره اموى تحت تاءثير مكتب معتزله قرار گرفت و عقايد مخلوطى از جبريه ودهريه و معتزله داشت و براى خود پيروانى فراهم ساخت . بدون شك اين فرقه را نمىتوان در شمار فرق كلامى معتزله قرار داد. آن گونه كه شهرستانى و ابن حزم و ابنجوزى نامى از اين فرقه ساختگى نياورده اند. تنها مقريزى در خطط از اين گروه نامبرده است . 20 - عمرويه ؛ پيروان عمرو بن عبيد بن باب را گويند، كه عقايدىمعتدل و موافق ديگر فرقه ها داشتند. عمرو دامادواصل بن عطا بوده و از تعاليم وى متاثر شده است . (217) جمع بندى عقايد معتزله ؛ عقايد كلامى معتزله را مى توان به صورت زير خلاصه نمود: الهيات ، طبيعيات ، اجتماعيات و انسانيات . 1 - الهيات : مسائل توحيد؛ اثبات صانع ، صفات ذات ، عدل ؛ حسن و قبح عقلى ،استقلال عقل در درك احكام ، مخلوق بودن كلام خدا، هدف دار بودن خلقت ،افعال خداوند به اعتراض بستگى دارد، معفرت گناهكار پس از توبه ،اصل وعد و عيد، منفى تكليف مايطاق ، افعال بندگان مخلوق خودشان است ، مشبت الهى بهافعال بندگان تعلق نمى گيرد، عالم حادث است ، خداوند است ، خداوند غيرقابل رؤ يت است در هر دو جهان ،و... 2 - طبيعيات : جسم مركب از ذرات لا يتجزى بو عبارت است از ذرات معلق در فضا طعم جز ذرات نيست كهبر ذائقه اثر مى گذارد نور ذراتى است كه در فضا پخش مى شود.تداخل اجسام در يكديگر محال نيست ، طفره ، محال نيست و... 3 - انسانيت : انسان آزاد و مختار است و نه مجبور. استطاعت انسان يعنى قدرتفعل و ترك آن است . مؤ من قادر بر كفر و كافر قادر بر ايمان است . فاسق نه مؤ من است و نه كافر. عقل آدمى پاره اى از مسائل را مستقلا و بدون نياز به راهنما (: شرع ) درك مى كند. درتعارض عقل و حديث ، عقل مقدم است . قرآن را باعقل مى توان تفسير نمود. 4 - اجتماعيات : امر به معروف و نهى از منكر واجب است ، در ضرورت قيام مسلحانه واجب است ، امامت خلفاىراشدين به ترتيبى كه رخ داده درست است و امام على از خلفا ثلاثهافضل بوده است (مقتدمين معتزله ابوبكر را افضل دانسته و متاخرين آنها على را) نقدصحابه پيامبر روا باشد، مقايسه روش حكومتى خلفا جايز است . (218) مكتب كلامى اشاعره 1 - پيدايش ؛ الف : بنيانگذار؛ ابوالحسن على بن اسماعيل بن اسحاق بن سالم بناسماعيل بن عبدالله بن موسى بن بلال ، ابوبرده بن ابى موسى الاشعرى (324 - 260هجرى قمرى ) متولد بصره ، وابسته به يكى ازقبايل كهن يمنى ، نواده ابو موسى اشعرى معروف ، بينيانگذار (مكتب كلامى اشاعره )مى باشد. او در آغاز جوانى به معتزله پيوست و در نزد جبانى درس خواند و كتابىقطور در دفاع از عقايد معتزله نگاشت . در چهل سالگى از مكتب اعتزال جدا شد. ابوالحسن اشعرى درمحافل و مجالس درس بزرگان فقه و حديث بصره حضور مى يافت و ذهنى نقاد داشت . نقادى هاى او فقها و محدثان را ناراحت مى كرد و غوغائى بپا مى كرد. او به استاد معتزلىاش نيز اننتقاد و اعتراض مى كرد و سوالاتى فراوان داشت كه پاسخ آنها را مصرانه مىخواست . اما كمتر پاسخ مى يافت . گرايش به اصحاب الحديث آغاز افول فكرى او را نشان مى دهد. او بهانه كرد كهپيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را در خواب ديده كه وى را از مكتباعتزال بر حذر داشته است و گفته است كه بايد از علم كلام دورى كند و به حديث روىآورد. به دلائل چندى اطلاعات روشنى از او و بحرانهاى روحى - فكرى او در دست نيست .انفعال و رجعت فكرى او يكى از معماهاى زندگى وى مى باشد. ابوالحسن اشعرى كه گرايش اخباريگرائى يافت ، به سفسطه پرداخت و براى استادمعترلى اش آسمان و ريسمان بهم مى بافت . جبهه گيرى و عناد نابخردانه او عليهاعتزاليان نشان دهد كه قشريون اخبارى او را تحريك و تشويق مى كرده اند و او آلت دستآنان بوده است . قشريونه او را براى اهدافعقل سنيزانه خود مناسب يافتند و در پناه او عليه معتزله سنگر گرفته ، مريدانى براىوى ساختند و پيروان مذهب سنت و جماعت را به وىمتمايل و پيرو او نمودند. حمايت سنيان عراق و شام و خراسان از ابوالحسن اشعرى به او گستاخى بيشترى بخشيدتا بنيانهاى كلامى معتزله را زير سوال برد. ابوالحسن به منبر مى شد و عليه وعظ مىكرد! او با ابزار نفرت از عقايد معتزله و توبه به محدثان سنى و قشريون اخبارىخوش آمد گفت . معتزله در اين مقطع زمانى نقطه ضعفى بزرگ داشتند و اين باعث قوت و شدت كارابوالحسن اشعرى شد. افسانه خلق قرآن كه معلوم نيست توطئه كدام نفوذى در مكتباعتزال بود، اعتبار و قوت اين مكتب را براستى خداشه دار ساخته بد و اشعرى با تكيهبر اين ضعف ، قوت گرفت و مريدان فراوانى يافت . اشعرى در مخالفت شديد و كينه توزانه اى بصره را به قصد بغداد ترك كرد. دربغداد با زبان و قلم به نبرد با معتزله پرداخت و آثار فراوانى خلق كرد محققان آثار اورا تا سيصد اثر نوشته اند. ابن عساكر در تاريخ خود نود و نه اثر او را بر شمرده است . ابن نديم صاحب الفهرستكه معاصر اشعرى بوده ، حيله ها و دروغها و تهمت هاى او را عليه معتزله نشان داده است و اورا متهم به آشوبگرى و تحريك عوام و خواص عليه معتزليان نموده است . پس از مرگ ابوالحسن اشعرى و آشكار شدن دروغهاى او، مكتب او رو به ضعف و كسادى نهادو عقايد او زير سوال رفت . طرفداران او اعلاميه اى به نفع وى صادر كردند و نوشتندكه : (همه علماء حديث متفق اند كه اشعرى امام ائمه حديث مى باشد واصول اعتقادات او موافق با عقايد محدثان مى باشد. او شمشير آخته اى عليه معتزله بود وفرقه هاى ديگر مخالف محدثان را در هم كوبيد. لذا هركس به او بد گمان شود يا او رانكوهش كند، همه مؤ منان را مورد اتهام قرار داده است . ذوالقعهده 436 هجرى ). اشعرى كه چهلسال با مكتب معتزله مانوس بود، وقتى آلت دست محدثان گرديد، با همه آشنايى و دانشاعتزالى خود به نفع اخباريون عليه مكتبى كه او را ساخته و پرداخته بود، كمر بست وجلوى آزادى انديشه و تعقل و تفكر را گرفت و بسيارى از متفكران وعقل گرايان را خانه نشين ساخت . تفتيش عقايد و تعقيب آزادى خواهان و عوام پرورى واستحمار توده ها را پيشه خود و خلافت ساخت . هر گونه حركت آزاد عقلى را تحريم و هرروزنه اى بسوى عقل و علم را مسدود كرد و خفقان وحشتناكى را بر سراسر قلمرو خلافتعباسى در عراق و شام و حجاز و ايران گستراند. علوم عقلى تحريم شد و مكتب سياه اخبارىگرايى رونق پوشالى و عاميانه يافت . معتزليان و متفكران و روشنفكران به تقيه روىآوردند و گوشه نشينى اختيار كردند. آثار علمى و عقلى و فلسفى و... طعمه آتش شد.فتاواى فقهاء و محدثان پى در پى صادر مى شد و به قلع و قمع آزاد مردان عرصه علمو عقل مى پرداخت . قتل عام وسيعى در سراسر خلافت و حوزه هاى اخباريگرائى راه افتاد.بر چسب هاى (الحاد) و (كفر) بر پيشانى متفكران مى چسبيد و بسيارى از نوابغفكرى - علمى و عقلى متهم به (الحاد) شدند. دانشمندان و فلاسفه را به جرم آنكه مىانديشيدند و آزاد فكر مى كنند به خاك و خون كشيدند. بزرگترين ضربه اى را كهاشاعره بر پيكر فلسفه وارد كردند، فتواى (محمد غزالى ) بود كه علم و فلسفهتعقلى را گمراه كننده دانست و دانشمندان و فيلسوفان را لعن و تكفير كرد. او (فارابى) و (ابن سينا) و (خيام ) و زكرياى رازى را متهم به (الحاد) و (كفر) نمودو از (فارابى ) و (ابن سينا) و (خيام ) به عنوان (كفار ثلاثه ) ياد كرد وكتب و آثارشان را تحريم نمود. غزالى كسى است كه (يزيد بن معاويه ) را مؤ من ومسلمان خواند و فتوى داد كه هر كس (يزيد) را لعن كند، مسلمان نيست و لعن او وابوسفيان حرام است ! چنين فردى رهبرى (اشاعره ) را بر عهده داشت و محدثان واخباريون را سرپرستى مى كرد، و در قتل عام ها همدست خليفه عباسى كوشيد و بهفتواى او صدها دانشمند را گردن زدند. پس از غزالى سنى و قشرى ، (فخر رازى ) به ميدان آمد و تا حدودى راه غزالى راادامه داد. اشعرى خود به فقه حنبلى تمايل داشت و پيروان او از مذهب شافعى و مالكى پيروى مىكردند. اما حنبليان پس از مرگ اشعرى گور او را به نجاست آلودند و در سب و لعن اوكوشيدند. علت اين بود كه باند اشعرى (كلام ) را وسيله لا طائلات خود قرار دادهبودند و حنبليان علم (كلام ) را نجس و حرام مى دانستند.
|
|
|
|
|
|
|
|