بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح دعـای کمـیل, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     0 - زيباييهاى اخلاق
     00 - شـــــرح دعـــــــاى كمــــــيل
     1 - شرح دعاي كميل
     10 - شرح دعاي كميل
     11 - شرح دعاي كميل
     12 - شرح دعاي كميل
     13 - شرح دعاي كميل
     14 - شرح دعاي كميل
     15 -
     16 - شرح دعاي كميل
     2 - شرح دعاي كميل
     3 - شرح دعاي كميل
     4 - شرح دعاي كميل
     5 - شرح دعاي كميل
     6 - شرح دعاي كميل
     7 - شرح دعاي كميل
     8 - شرح دعاي كميل
     9 - شرح دعاي كميل
     FEHREST - شرح دعاى كميل
 

 

 
 

« وَكُنِ اللَّهُمَّ بِعِزَّتِكَ لِى فِى الاَْحْوَالِ كُلِّهَا رَؤُوفاً ، وَعَلَىَّ فى جَمِيعِ الاُْمُورِ عَطُوفاً »

وَكُنِ اللَّهُمَّ بِعِزَّتِكَ لِى فِى الاَْحْوَالِ كُلِّهَا رَؤُوفاً...   

« خدايا ! به عزّتت در همه ى احوال و در همه ى امور بر من رئوف و مهربان باش » .

شرح رأفت و مهربانى حضرت محبوب ، از عهده ى احدى از جهانيان هرچند از همه ى علوم بهره مند باشد برنمى آيد . گوشه اى از رأفت و مهربانى او را با تعمق در آيات قرآن و روايات مى توان يافت ; و نزديك ترين راه فهم رأفت و مهربانى توجه به مواضعى است كه رأفت و مهربانى از آنجا تجلّى كرده است .

از رسول خدا (عليه السلام) روايت شده است كه : چند حاجت از خدا درخواست كردم ، يكى از آنها اين بود كه گفتم : خدايا ! حساب امّت مرا به خودم واگذار . خطاب رسيد : هرچند تو پيامبر رحمتى ولى ارحم الرّاحمين نيستى ، اگر به بعضى از خطاهاى آنان آگاه شوى از آنان بيزار گردى ، بگذار فقط من بر گناه امت تو آگاه باشم .

يا محمد ! حساب ايشان را چنان انجام دهم كه تو هم بر زشتى هاى اعمال آنان آگاه نشوى ، پس وقتى گناهانشان را از تو كه مظهر رحمت واسعه هستى پنهان كنم به طريق اولى از بيگانگان ، پوشيده خواهم داشت .

يا محمد ! اگر تو به اينان مهربانىِ نبوت دارى ، من با ايشان مرحمتِ خدايى دارم . اگر تو پيامبر آنانى ، من خداى ايشانم . اگر تو امروز آنان را مى بينى ، من از


صفحه 375


ازل تا ابد نظر عنايت درباره ى ايشان داشته و دارم و خواهم داشت .

گنهكار و عفو پروردگار

شيخ بهائى مى گويد : از مردى مورد اطمينان شنيدم ، گنهكارى از دنيا رفت ; همسرش براى انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد ، ولى شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازه اى بود كه كسى براى انجام مراسم حاضر نشد ، به ناچار كسى را اجير كرد كه جنازه را به مصلاى شهر ببرد ، شايد اهل ايمان به انجام مراسم اقدام كنند ، ولى يك نفر براى حضور در مراسم حاضر نشد ! پس جنازه را به وسيله ى اجير به صحرا برد تا آن را بى غسل و كفن و نماز دفن كند .

نزديك آن صحرا كوهى بود كه در آن كوه زاهدى مى زيست كه همه ى عمر به عبادت گذرانده بود و ميان مردمى كه در آن نزديكى مى زيستند مشهور به زهد و تقوا بود . همين كه جنازه را ديد از صومعه ى خود به سوى جنازه رفت تا در مراسم او شركت كند ، اهل آن اطراف وقتى اين مطلب را شنيدند به سرعت خود را به آنجا رساندند تا همراه عابد در مراسم مربوط به ميت حاضر شوند .

مردم سبب شركت كردن عابد را در مراسم آن گنهكار از شخص عابد پرسيدند ، گفت : در عالم رؤيا به من گفتند فردا از محل عبادت خود به فلان موضع از صحرا برو ، در آنجا جنازه اى است كه جز يك زن كسى همراه او نيست ، پس بر او نماز گذار كه او مورد آمرزش و عفو قرار گرفته است .

مردم از اين واقعه تعجب كردند و در دريايى از حيرت فرو رفتند . عابد همسر ميّت را خواست و از احوالات ميت پرسيد ، همسر ميت گفت : بيشتر روزها دچار يكى از گناهان بود . عابد گفت : آيا عمل خيرى از او سراغ دارى ؟ گفت : آرى سه عمل خير از او مى ديدم :


صفحه 376


1 ـ هر روز پس از ارتكاب گناه ، جامه هايش را عوض مى كرد و وضو مى گرفت و خاشعانه به نماز مى ايستاد .

2 ـ هيچ گاه خانه اش از يتيم خالى نبود و بيش از مقدارى كه به فرزندان خود احسان مى كرد به يتيم احسان مى نمود .

3 ـ هر ساعت از شب بيدار مى شد مى گريست و مى گفت : پروردگارا ! كدام زاويه از زواياى دوزخ را با اين گنهكار پُر خواهى كرد ؟!

غلام عبداللّه مبارك

عطار نيشابورى مى گويد : عبداللّه مبارك غلامى داشت كه با او قرارداد بسته بود اگر قيمت خود را با كار كردن به من بپردازى من تو را آزاد خواهم كرد . روزى شخصى به عبداللّه گفت : غلام تو شبانه نبش قبر مى كند و كفن اموات را از بدن اموات بيرون مى آورد و به فروش مى رساند و از فروش كفن درهم و دينار به تو مى پردازد ! عبداللّه از اين خبر بسيار غمگين شد . شبى بدون خبر غلام ، دنبال غلام رفت تا به گورستان رسيد ، ديد غلام وارد قبرى شد و با پوشيدن جامه اى بسيار كهنه و انداختن زنجيرى به گردن صورت بر خاك گذاشت و با نيازمندى هرچه تمام تر به درگاه بى نياز به مناجات و دعا و گريه و زارى مشغول شد .

عبداللّه ، با ديدن آن حال به گوشه اى خزيد و آرام آرام مشغول گريه شد . غلام تا نزديك سحر مناجات و دعايش را ادامه داد ، سپس از قبر بيرون آمد و رو به جانب شهر گذاشت و با رسيدن به شهر به اولين مسجدى كه رسيد وارد مسجد شد و به نماز صبح ايستاد و پس از نماز گفت : اى مولاى حقيقى من ! شب به روز رسيد ، هم اكنون مولاى مجازى من از من درهم و دينار مى خواهد . خدايا ! چاره ساز بيچارگان تويى و سرمايه بخش به مفلسان و گدايان تويى . در آن حال نورى پديد شد و از ميان نور دينارى زر در دست غلام قرار گرفت .


صفحه 377


عبداللّه ، با مشاهده ى اين حال بى طاقت شد ، به سوى غلام رفت و سر غلام را به سينه گرفت و گفت : هزار جان چون منى فداى چنين غلامى باد ، اى كاش تو خواجه بودى و من غلام !!

غلام ، چون اين وضع را ديد ، گفت : خدايا ! تا الآن كسى جز تو از راز من خبر نداشت ، اكنون كه رازم فاش شد اين زندگى را نمى خواهم ، مرا به نزد خود بر ; در زمزمه و مناجات بود كه در آغوش عبداللّه جان به جان آفرين تسليم كرد !

عبداللّه ، او را با همان جامه ى بسيار كهنه دفن كرد . همان شب رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را در خواب ديد كه با حضرت ابراهيم بر براقى سوارند و به سوى او مى آيند ، چون به عبداللّه رسيدند فرمودند : چرا آن دوست و محبوب ما را با جامه ى كهنه به خاك سپردى ؟!

آرى ، وجود مقدس حضرت حق در جميع احوال و در جميع امور به صورت هاى گوناگون به بندگانش رأفت و عطوفت دارد و آنان را به ويژه در وقت مناجات و دعا و توبه و راز و نياز مورد مهربانى و رحمت خود قرار مى دهد .

پادشاها ! جرم ما را درگذار *** ما گنه كاريم تو آمرزگار

تو نكوكارى و ما بد كرده ايم *** جرم بى پايان و بى حد كرده ايم

دائماً در فسق و عصيان مانده ايم *** هم قرين نفس و شيطان مانده ايم

بى گنه نگذشته بر ما ساعتى *** با حضور دل نكرده طاعتى

روز و شب اندر معاصى بوده ايم *** غافل از يؤخذ نواصى بوده ايم

بر در آمد بنده ى بگريخته *** آبروى خود به عصيان ريخته

مغفرت دارد اميد از لطف تو *** زان كه خود فرموده اى لا تقنطو

نفس و شيطان زد كريما راه من *** رحمتت بادا شفاعت خواه من

چشم دارم كز گنه پاكم كنى *** پيش از آن كاندر لحد خاكم كنى

اندر آن دم كز بدن جانم برى *** از جهان با نور ايمانم برى


صفحه 378


« إِلَهِى وَرَبِّى مَنْ لِى غَيْرُكَ ، أَسْأَلُهُ كَشْفَ ضُرِّى ، وَالنَّظَرَ فِى أَمْرِى »

إِلَهِى وَرَبِّى مَنْ لِى غَيْرُكَ...   

« خدايا ! پروردگارا ! جز تو كه را دارم ؟

تا برطرف شدن ناراحتى و نظر لطف در كارم را از او درخواست كنم » .

معبود و پروردگار من ! براى من و به سود من چه منبع فيضى و كدام چشمه ى خيرى غير تو وجود دارد ؟ برطرف شدن سختى و بدحالى و تنگنا و بيمارى جسم و جانم و نظر كردن در زندگى و حياتم و همه ى امور دنيا و آخرتم را از تو درخواست مى كنم .

مولاى من ! كسى مى تواند براى من بيچاره چاره سازى كند كه از هر جهت توانا و توانمند باشد و از نظر لطف و مهرش مرا دور ندارد ، و وجودش آلوده به بخل نباشد و هيچ قدرتى مانع احسان و خيرش به سوى من نگردد ، و آن كه داراى همه ى صفات كمال است و از هر عيب و نقصى پاك است ، تويى .

من در مشكلاتم به هركه غير تو پناه برم و از او درخواست حاجتى كنم يا به من مهربان و دلسوز نيست ، يا از حل مشكلم و برآوردن حاجتم عاجز است ، يا دچار بخل و امساك است ، يا مشيت و اراده ات ميان من و او حائل است ; از اين جهت نمى تواند براى من كارى انجام دهد ، بنابراين بر من واجب است كه خود را در عرصه گاه با عظمت انقطاع از مخلوق بيندازم و يكسره بر تو اعتماد و توكل


صفحه 379


كنم و دست نياز به پيشگاه تو بردارم و با نااميدى و يأس كامل از همه ى مخلوقات به ويژه دوستان و آشنايان و اطرافيان به حضرت تو اميد بندم و از تو با كمال ذلّت و تواضع و خاكسارى و انكسار بخواهم كه هر زيانى را از من برطرف كنى و فشار هر سختى را از من بكاهى و همه ى حالات بد و صفات زشتم را از من بزدايى و مرا از هر تنگناى ظاهرى وباطنى نجات دهى و هرگونه بيمارى جسمى و روانى را از من دور كنى و هر آسيب و گزندى را از خيمه ى حيات من بردارى .

آرى ، انسان بايد هم چون كسى كه در وسط دريا در حال غرق شدن است و با هيچ كس و با هيچ چيز رابطه ندارد و تنها اميدش براى رسيدن به ساحل نجات رحمت خداست ، به درگاه خدا بنالد تا دعايش در فضاى انقطاع كامل از مخلوق مستجاب شود . چنان كه حضرت حق به عيسى (عليه السلام) فرمود :

يَا عيسَى ! أُدْعُنِى دُعاءَ الغَرِيقِ الَّذِى لَيْسَ لَهُ مُغِيثٌ(1) .

« اى عيسى ! مرا هم چون خواندن غريقى كه فريادرسى ندارد ، بخوان » .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

إِذَا أَرادَ أَحَدُكُم أَنْ لاَ يَسأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطاهُ فَلْيَيْأسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِم وَلاَ يَكُونَ لَهُ رَجاءٌ إِلاَّ عِنْدَ اللّهِ ، فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ ذَلِكَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلِ اللّهُ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطاهُ(2) .

« هرگاه يكى از شما اراده كند كه چيزى را از پروردگارش نخواهد مگر آن كه به او عطا كند ، بايد از همه ى مردم مأيوس شود و اميدى جز به خدا نداشته باشد ، چون خداى عز و جل چنين حالتى را از دل بنده اش ببيند ، چيزى را از خدا نخواهد مگر آن كه به او عطا كند » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 14 / 295 ، باب 21 .

2 ـ كافى : 2 / 148 ، باب الاستغناء عن الناس ، حديث 2 .


صفحه 380


كسى كه مى گويد : الهى ! اى معبود من ; سزاوار است باطنش از تعلق به هر معبودى جز معبود حقيقى پاك باشد و شايسته است كه دنيا و مال و منال و ثروت و مقام و هر نوع شهوت و هر مادّه اى از مواد اين جهان ظاهر را به عنوان نعمت و ابزارى مشاهده كند كه خدا براى تأمين دنياى سالم و آخرت آباد در اختيارش نهاده است ، و از اين كه هر يك از آنها را به عنوان معبود و حاكم و متصرّف در امورش انتخاب كند ، سخت بپرهيزد ، زيرا هركس معبود ديگرى را هم جز خدا بپذيرد مشرك است و دعاى مشرك تا مشرك است هرگز به اجابت نمى رسد .

كسى كه مى گويد : ربّى ! اى مالك و مربى من ; بايد از قيد هر ربّ باطلى چون فرعون هاى ظاهرى و باطنى و از قيد هر فرهنگى جز فرهنگ خدا آزاد باشد ،
زيرا اگر پاى بند به اربابان باطل باشد و رنگ از فرهنگ غير خدا بگيرد ، گرچه به نهايت سختى و اضطرار برسد ، دعايش كه دعاى مضطرّ است به اجابت نخواهد رسيد .

آرى ، بايد از همه ى مخلوقات كه جز به اذن خدا و اراده ى حضرت او نمى توانند ذرّه اى به انسان كمك برسانند مأيوس شد ، و فقط بايد اميد به خدا بست ، كه هركه به اين صورت با خدا باشد داراى كمال انقطاع است و چيزى در اين جهان و آن جهان كم ندارد ، و هركه به اين صورت با حضرت او نيست ، در دنيا و آخرت چيزى ندارد .

عاشقان خدا ، كه نسبت به خدا و نسبت به مخلوقات از معرفت و بينش لازم برخوردار بودند و مى دانستند كه نه كليدى براى حل مشكلات در دست مخلوقى است و نه چرخى در اين عرصه گاه هستى به اراده ى مخلوقى مى گردد ، دائماً نسبت به محبوب و معشوق و معبود حقيقى در وجد و نشاط بودند و در تمام زمينه هاى زندگى از حضرتش كمال رضايت را داشتند و براى حل مشكلات خود جز او حلاّل مشكلاتى نمى شناختند و نمى ديدند ، به همين خاطر با تمام


صفحه 381


وجود به محضرش عرضه مى داشتند :

الهى و ربّى من لى غيرك ، أسئله كشف ضّرى و النظر فى أمرى .

و عاشقانه هم چون موسى (عليه السلام) به درگاه حضرتش عرضه مى داشتند :

إلهى إنَّ لى فى كَشكُولِ الفَقرِ مَا لَيسَ فِى خَزانَتِكَ .

« معبود من ! در كشكول گدايى ام چيزى است كه در همه ى خزانه هاى تو وجود ندارد ! »

خطاب رسيد : آنچه در كشكول گدايى توست و در خزينه هاى من نيست چيست ؟ عرضه داشت : معبودى چون تو دارم كه تو ندارى(1) .

هنگامى كه حال انقطاع دست دهد و دل جز به حضرت حق توجّه نداشته باشد و دو چشم ، چون دو چشمه ى آب به درگاهش اشك زارى و انابه ريزد و چهره بر خاك مذّلت گذارده شود ، سر به دامن رحمت برگيرند و دست لطف به نوازش به سر كشند و درهاى عنايت بگشايند و مشكلات را حل كنند و در همه ى امور انسان ، نظر كريمانه اندازند و با داشتن پرونده ى پر از مخالفت و معصيت به پيشگاه لطف و رحمت راه دهند و كمال محبت را در حق انسان رعايت نمايند .

سرگذشت مادر و فرزند

حكيمى عارف روايت مى كند : مادرى ، جوان نورسيده ى خود را به خاطر مخالفت و نافرمانى و آزارى كه به سبب بى نظمى و توجه نكردن به نصايح به او روا داشته بود ، از خانه بيرون كرد و به او گفت : برو كه تو فرزند من نيستى ، او ساعاتى را با ديگر بچه ها به سر برد تا نزديك غروب هر يك از بچه ها به ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفحات الليل : 109 .


صفحه 382


خانه هاى خود رفتند . چون خود را تنها ديد و از ياران وفايى مشاهده نكرد ، به خانه ى خود بازگشت ، در را بسته ديد ، سر به چوبه ى در گذاشت و از روى تضرّع و زارى و حال انقطاع ، مادر را مى خواند كه در به روى من بگشا ، ولى مادر از گشودن در امتناع مى كرد . در آن حال عالمى وارسته كه از آنجا عبور مى كرد ، دلش نسبت به آن جوان نورسيده سوخت ، حلقه به در زد و نزد مادر زبان به شفاعت گشود تا مادر فرزندش را بپذيرد . مادر گفت : اى مرد بزرگ ! شفاعتت را مى پذيرم به اين شرط كه نوشته اى به من بسپارى كه هرگاه فرزندم بعد از اين به مخالفت و نافرمانى برخاست از خانه بيرون رود و مرا هم به مادرى نخواند . عالم وارسته نامه اى به آن مضمون نوشت و به دست مادر داد و به اين طريق ميان مادر و فرزند صلح افتاد .

چند گاهى از اين ماجرا گذشت ، دوباره عبور عالم به آنجا افتاد ، ديد آن پسر در كمال تضرع و زارى است و به مادر مى گويد : آنچه خواهى كن ولى در به روى من مبند و مرا از خود مران . ولى مادر از گشودن در امتناع مى كند و مى گويد : در را به رويت نمى گشايم و به خانه راهت نمى دهم و با تو به صلح و آشتى برنمى خيزم . آن مرد آگاه مى گويد : كنارى نشستم تا ببينم عاقبت كار چه مى شود ، ديدم آن نوجوان گريه ى بسيارى كرد و سر به آستانه ى در گذارد و از هوش رفت و صدايش خاموش شد ، ناگاه مادر كه از لابلاى در شاهد حال فرزندش بود ، محبت مادرى اش به جوش آمد ، در خانه را گشود و سر فرزند را از روى خاك برداشت و به دامن رأفت و عطوفت گذاشت و در حالى كه او را نوازش مى كرد مى گفت : اى نور دو ديده ام ! برخيز تا درون خانه رويم ، من اگر تو را راه نمى دادم نه اين كه قصدم در اين زمينه جدّى بود ، بلكه مى خواستم با اين كارم تو را به ترك مخالفت و گناه و قرار گرفتن در مدار طاعت و متانت تحريك كنم .

گنهكار ، اگر در حال زارى و انابه حس كرد كه او را نپذيرفته اند ، نبايد نااميد


صفحه 383


شود ، بلكه بايد مانند آن نوجوان به دفعات مختلف به پيشگاه حضرت محبوب رود تا منبع رحمت و بخشايش به جوش و خروش آيد و او را با محبّت و نوازش به عرصه ى رحمت و مغفرت راه دهند .

اى خدا اين وصل را هجران مكن *** سرخوشان عشق را نالان مكن

باغ جان را تازه و سرسبز دار *** قصد اين مستان و اين بستان مكن

چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن *** خلق را مسكين و سرگردان مكن

بر درختى كآشيان مرغ توست *** شاخ مشكن مرغ را پرّان مكن

جمع و شمع خويش را بر هم مزن *** دشمنان را كور كن شادان مكن

گرچه دزدان خصم روز روشن اند *** آنچه مى خواهد دل ايشان مكن

كعبه ى اقبال اين حلقه ست و بس *** كعبه ى اميد را ويران مكن

نيست در عالم ز هجران تلخ تر *** هرچه خواهى كن ولكن آن مكن(1)

اگر وجود مقدس حضرت حق به امور انسان نظر اندازد ، چون آن نظر رحمت بى نهايت و كرامت و لطف بى انتهاست ، حال انسان به صلاح آيد و درد او به درمان رسد و فقر باطنى و ظاهرى اش از ميان برخيزد .

نظر چاره ساز

در شرح حال محمود غزنوى كه چند روزى بر تخت حكومت تكيه داشت نوشته اند : روزى عبورش به لب دريا افتاد ، ديد جوانى در كمال حزن و اندوه آنجا نشسته و دام خود را براى ماهيگيرى به دريا انداخته .

سلطان ، از علّت حزن و اندوه او پرسيد . جوان گفت : پادشاها ! چرا غمگين و محزون نباشم ، من و برادرانم هفت يتيم فقير هستيم و داراى مادرى پير ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مولوى ، ديوان شمس ، شماره ى 404 .


صفحه 384


و سال خورده ، من كه پس از پدر عهده دارمخارج اين عائله سنگين شده ام ، براى تأمين مخارج ، هر روز لب دريا مى آيم ، گاهى يك ماهى و زمانى دو ماهى صيد مى كنم و با زحمت و دشوارى مخارج سنگين اين خانواده ى يتيم را به دوش مى كشم . شاه گفت : علاقه دارى امروز در صيد ماهى با هم شركت كنيم ؟ جوان گفت :آرى . شاه گفت : دام صيادى را به نام شريكت از آب بيرون آور . جوان اندكى صبر كرد و سپس بندهاى دام را گرفت تا آن را از آب بيرون آورد ولى نتوانست ، شاه و يارانش براى بيرون كشيدن دام به او كمك دادند ، چون آن را از آب بيرون كشيدند ، ماهى فراوانى در آن بود .

سلطان ، پس از بازگشتن به دربار ، دنبال شريكش فرستاد ، وقتى او را به حضور محمود غزنوى آوردند وى را كنار دست خود بر مسند نشاند و از او تفقد و دلجويى كرد . هركس مى گفت : شاها اين گداست و جاى او مسند شاهى نيست ; پاسخ مى داد : هرچه هست شريك ماست و بايد او هم از هر چه ما در اختيار داريم بهره مند شود .

آرى ، جايى كه نظر شاه مجازى ، انسان را اينگونه رشد و ترقى دهد و نابسامانى اش را به سامان برساند ، نظر شاه حقيقى كه اوصاف كمالش بى نهايت و خزائن لطفش بى پايان است ، با انسانى نيازمند و فقير ، و تهى دستى محتاج كه براى تأمين كمبودهاى مادى و معنوى اش رو به حضرتش آورده چه مى كند ؟!

نظر رحمت حق نظرى است كه پرتو آن نوح و مؤمنان را از آن طوفان عظيم رهانيد ، و چوب خشكى را در دست موسى براى از ميان بردن سطوت فرعون تبديل به اژدها كرد ، و بنى اسرائيل را از ميان امواج آب خروشان رود نيل به ساحل نجات رسانيد ، و ايّوب را از درياى بلا و مصيبت نجات داد و يوسف را از قعر چاه تاريك به تخت عزيزى مصر نشانيد و . . .  .


صفحه 385


داستان شگفت انگيز حاتم اصم

حاتم اصمّ از زاهدان و عارفان وارسته ى عصر خود بود و با همه ى موقعيتى كه در ميان مردم داشت از نظر معيشت با عائله اش در كمال سختى و دشوارى به سر مى برد ، ولى اعتماد و توكّل فوق العاده اى به حضرت حق داشت .

شبى با دوستانش ، سخن از حج و زيارت كعبه به ميان آوردند ، شوق زيارت و عشق به كعبه و رفتن به محلّى كه پيامبران خدا در آنجا پيشانى عبادت به خاك ساييده بودند ، دلش را تسخير و قلبش را دريايى از اشتياق كرد .

چون به خانه برگشت ، زن و فرزندانش را مورد خطاب قرار داد كه : اگر شما با من موافقت كنيد من به زيارت خانه ى محبوب مشرف شوم و در آنجا شما را دعا كنم . همسرش گفت : تو با اين فقر و پريشانى و تهى دستى و نابسامانى و عائله ى سنگين و معيشت تنگ ، چگونه بر خود و ما روا مى دارى كه به زيارت كعبه روى ؟ اين زيارت بر كسى واجب است كه ثروتمند و توانا باشد . فرزندانش گفتار مادرشان را تصديق كردند ، مگر دختر كوچكش كه با شيرين زبانى خاص خودش گفت : چه مانعى دارد اگر به پدرم اجازه دهيد عازم اين سفر شود ؟ بگذاريد هرجا مى خواهد برود ، روزى بخش ما خداست و پدر وسيله و واسطه ى اين روزى است ، خداى توانا مى تواند روزى ما را از راه ديگر و به وسيله اى غير پدر به ما برساند . همه از گفته ى دختر هوشيار ، متوجه حقيقت شدند و اجازه دادند پدرشان به زيارت خانه ى حق رود و آنان را دعا كند .

حاتم ، بسيار خوشحال شد و اسباب سفر آماده كرد و با كاروان حاجيان عازم زيارت شد . همسايگان وقتى از رفتن حاتم و علّت رفتنش كه گفتار دختر بود خبردار شدند به ديدن دختر آمدند و زبان به ملامتش گشودند كه چرا با اين فقر و تهى دستى اجازه دادى به سفر رود ، اين سفر چند ماه به طول مى انجامد ، بگو


صفحه 386


در اين مدت طولانى مخارج خود را چگونه تأمين خواهيد كرد ؟

خانواده ى حاتم هم زبان به طعنه گشودند و دختر كوچك خانواده را در معرض تير ملامت قرار دادند و گفتند : اگر تو لب از سخن بسته بودى و زبانت را حفظ مى كردى ما اجازه ى سفر به او نمى داديم .

دختر ، بسيار محزون و غمگين شد و از شدّت غم و اندوه اشكهاى خالصش به صورت بى گناهش ريخت و در آن حال ملكوتى و عرشى دست به دعا برداشت و گفت : پروردگارا ! اينان به احسان و كرم تو عادت كرده اند و هميشه از خوان نعمت تو بهره مند بودند ، آنان را ضايع مگردان و مرا هم نزد آنان شرمسار  مكن .

در حالى كه جمع خانواده متحيّر و مبهوت بودند و فكر مى كردند كه از كجا قوتى براى گذران امور زندگى بدست آورند ، ناگهان حاكم شهر كه از شكار برمى گشت و تشنگى شديد او را در مضيقه و سختى انداخته بود ، عده اى را به در خانه ى آن فقيران نيازمند و محتاجان تهى دست فرستاد تا براى او آب بياورند .

آنان حلقه به در زدند ، همسر حاتم پشت در آمد و گفت : كيستيد و چه كار داريد ؟ گفتند : حاكم اينجا ايستاده و از شما شربتى آب مى خواهد . زن با حالت بهت به آسمان نگريست و گفت : پروردگارا ! ما ديشب گرسنه به سر برديم و امروز حاكم منطقه به ما محتاج شده و از ما آب مى خواهد !!

سپس ظرفى را پر از آب كرد و نزد امير آورد و از اين كه ظرف ظرفى سفالين است عذرخواهى نمود .

امير از همراهان پرسيد : اينجا منزل كيست ؟ گفتند : حاتم اصم كه يكى از زاهدان و عارفان وارسته است ، شنيده ايم او به سفر رفته و خانواده اش در كمال سختى به سر مى برند . حاكم گفت : ما به اينان زحمت داديم و از آنان آب خواستيم ، از مروّت دور است كه امثال ما به اين مستمندان زحمت دهند


صفحه 387


و بارشان را بر دوش ايشان بگذارند . اين بگفت و كمربند زرّين خود را باز كرد و به داخل منزل انداخت و به همراهانش گفت : هركس مرا دوست دارد كمربندش را به اين منزل اندازد . همه ى همراهان كمربندهاى زرين خود را باز كرده به درون منزل انداختند . هنگامى كه مى خواستند برگردند حاكم گفت : درود خدا بر شما باد ، هم اكنون وزير من قيمت كمربندها را مى آورد و آنها را مى برد . چيزى فاصله نشد كه وزير پول كمربندها را آورد و تحويل همسر حاتم داد و كمربندها را گرفت و برد !!

چون دخترك اين جريان را ديد ، اشك از ديدگان ريخت . به او گفتند : بايد شادمان باشى نه گريان ، زيرا خداى مهربان پرتوى از لطفش را به ما نشان داد و چنين گشايشى در زندگى ما ايجاد كرد . دخترك گفت : گريه ام براى اين است كه ما ديشب گرسنه سر به بالين نهاديم و امروز مخلوقى به ما نظر انداخت و ما را بى نياز ساخت ، پس هرگاه خداى مهربان به ما نظر اندازد آن نظر چه خواهد كرد ؟ سپس براى پدرش اينگونه دعا كرد : پروردگارا ! چنان كه به ما مرحمت كردى و كارمان را به سامان رساندى ، به سوى پدرمان هم نظرى انداز و كارش را به سامان برسان .

اما حاتم در حالى با كاروان به سوى حج مى رفت كه كسى در كاروان فقيرتر از او نبود ، نه مركبى داشت كه بر آن سوار شود ، نه توشه ى قابل توجهى كه سفر را با آن به راحتى طى كند ، ولى كسانى كه در كاروان او را مى شناختند كمك ناچيزى بدرقه ى راه او مى كردند .

شبى امير الحاج به درد شديدى گرفتار شد ; طبيب قافله از معالجه اش عاجز شد ، امير گفت : آيا در ميان قافله كسى هست كه اهل حال باشد تا براى من دعا كند ، شايد به دعاى او از اين بلا نجات يابم . گفتند : آرى ، حاتم اصم . امير گفت : هرچه زودتر او را به بالين من حاضر كنيد . غلامان دويدند و او را نزد امير


صفحه 388


آوردند . حاتم سلام كرد و كنار بستر امير براى شفاى امير دست به دعا برداشت ; از بركت دعايش امير بهبود يافت ، به اين خاطر مورد توجه امير قرار گرفت ، پس دستور داد مركبى به او بدهند و مخارجش را تا برگشت از سفر حج به عهده ى وى گذارند .

حاتم از امير سپاسگزارى كرد و آن شب با حالى خاص با خداى مهربان به راز و نياز پرداخت ، چون به بستر خواب رفت و خوابش برد در عالم خواب شنيد گوينده اى مى گويد : اى حاتم ! كسى كه كارهايش را با ما اصلاح كند و بر ما اعتماد داشته باشد ، ما هم لطف خود را شامل حال او مى كنيم ، اينك نگران همسر و فرزندانت مباش ، ما وسيله ى معاش آنان را فراهم آورديم . چون از خواب برخاست حمد و ثناى الهى را بجا آورد و از اين همه عنايت حق شگفت زده شد .

هنگامى كه از سفر برگشت ، فرزندانش به استقبالش آمدند و از ديدن او خوشحالى مى كردند ، ولى او از همه بيشتر به دختر خردسالش محبت ورزيد و او را در آغوش گرفت و بوسيد و گفت : چه بسا كوچك هاى ظاهرى كه در باطن بزرگان اجتماع اند ، خدا به بزرگ تر شما از نظر سنّ توجه نمى كند ، بلكه به آن كه معرفتش در حق او بيشتر است نظر دارد ، پس بر شما باد به معرفت خدا و اعتماد بر او ، زيرا كسى كه بر او توكل كند وى را وا نمى گذارد(1) .

نظر كيميا اثر

فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعى روايت كرده : يكى از طلبه هاى حوزه ى باعظمت نجف از نظر معيشت در تنگنا و دشوارى غير قابل تحملّى بود . روزى از روى شكايت و فشار روحى كنار ضريح مطهّر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)عرضه مى دارد : شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بى بديل را به چه سبب ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انيس الليل : 292 .


صفحه 389


در حرم خود گذارده ايد ، در حالى كه من براى اداره ى امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟!

شب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در خواب مى بيند كه آن حضرت به او مى فرمايد : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى بايد به هندوستان در شهر حيدرآباد دكن به خانه ى فلان كس مراجعه كنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو :

به آسمان رود و كار آفتاب كند .

پس از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهيد !!

بار ديگر حضرت را خواب مى بيند كه مى فرمايد : سخن همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت كن ، اگر نمى توانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه ى فلان راجه را سراغ بگيرى و به او بگويى :

به آسمان رود و كار آفتاب كند

پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن ، كتاب ها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش مى رساند و اهل خير هم با او مساعدت مى كنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حيدرآباد سراغ خانه ى آن راجه را مى گيرد ، مردم از اين كه طلبه اى فقير با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى كنند .

وقتى به در خانه ى آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى كنند مى بيند شخصى از پله هاى عمارت به زير آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گويد :

به آسمان رود و كار آفتاب كند


صفحه 390


فوراً راجه پيش خدمت هايش را صدا مى زند و مى گويد : اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببريد و او را با لباس هاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد .

مراسم به صورتى نيكو انجام مى گيرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى مى شود . فردا ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پرزينت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى كه كنار دستش بود ، پرسيد : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پيش خود گفت : وقتى به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش براى آنان آماده است .

هنگامى كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نيز پس از احترام به مهمانان در جاى ويژه ى خود نشست .

آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم ، و همه مى دانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است ، يكى از آنها را هم كه از ديگرى زيباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دين ، هم اكنون صيغه ى عقد را جارى كنيد . چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى از شگفتى و حيرت فرو رفته بود ، پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟

راجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين (عليه السلام) شعرى بگويم ، يك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گفته شده ى آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ايران مراجعه كردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرار


صفحه 391


نگرفته است ، لذا با خود نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد ، نصف دارايى ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد ، ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند

طلبه گفت : مصراع دوم از من نيست ، بلكه لطف خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) است . راجه سجده ى شكر كرد و خواند :

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند *** به آسمان رود و كار آفتاب كند

وقتى نظر كيميا اثر حضرت مولا ، فقير نيازمندى را اينگونه به ثروت و جاه و جلال برساند ، نتيجه ى نظر حق در حقّ عبد چه خواهد كرد ؟


صفحه 392


« إِلهِى وَمَوْلاَىَ أَجْرَيْتَ عَلَىَّ حُكْماً اتَّبَعْتُ فِيهِ هَوَى نَفْسِى »

إِلهِى وَمَوْلاَىَ أَجْرَيْتَ عَلَىَّ حُكْماً اتَّبَعْتُ...   

« وَلَمْ أَحْتَرِسْ فِيهِ مِنْ تَزْيِينِ عَدُوِّى ، فَغَرَّنِى بِمَا أَهْوَى وَأَسْعَدَهُ عَلَى ذلِكَ »

« الْقَضاءُ ، فَتَجاوَزْتُ بِمَا جَرَى عَلَىَّ مِنْ ذلِكَ بَعْضَ حُدُودِكَ ، وَخَالَفْتُ بَعْضَ أَوَامِرِكَ »

« معبود من و سرور من ! مرا به تكاليف شرعيه و وظايف دينيه مكلّف و موظّف نمودى ولى من ( به جاى انجام آن تكاليف ) از هواى نفسم پيروى كردم ، و ( در اين زمينه ) از آرايشگرى دشمنم ( يعنى هواى نفس كه همه ى بدى ها و گناهان را در نظرم مى آراست تا انجامش بر من آسان باشد ) خود را حفظ نكردم ، پس مرا به خواهش دل فريفت و آن دشمن را قضا و حكم تو ( كه بر آزادى و اختيارم جريان يافته بود ) كمك داد ، پس به سبب آن قضا و حكمى كه بر من جريان يافت از بخشى از حدود تو تجاوز كردم ، و با برخى از فرمان هايت مخالفت نمودم » .

تكاليف و وظايف

آنچه خداى عزيز آراستگى انسان را به آن خواسته ، مانند : عقايد حقّه كه جايگاهش قلب است ، و اخلاق حسنه كه محلّش نفس و باطن است ، و اعمال صالحه كه ظرفش اعضا و جوارح است ، و از همه ى آنها تعبير به تكليف و وظيفه و مسئوليت شده ، جلوه ى ربوبيت و حكمت و دانش و رحمت و احسان خداست ، و بر اساس مصلحت دنيا و آخرت انسان و خيرخواهى نسبت به او


صفحه 393


تنظيم شده است .

بدون ترديد اگر خواسته هاى حق در اين زمينه ها با خلوص نيت و با عشق و همت اجرا شود و در هر شرايطى انجام پذيرد ، انسان به رشد و كمال لازم مى رسد و سعادت دنيا و آخرتش تأمين مى شود و مورد خوشنودى حق و رضاى اولياى الهى قرار خواهد گرفت و هُماى حيات طيبه را در آغوش جان مى گيرد ، و در آخرت علاوه بر چشيدن طعم رحمت ، براى ابد در بهشت با پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان محشور مى گردد .

تنها چيزى كه مانع اجراى خواسته هاى خداست ، هواى نفس است كه عبارت است از : خواسته هاى بى محاسبه و بى در و پيكر انسان ، كه در صورت فعال بودن اين خواسته ها در باطن آدمى ، همه ى گناهان و معاصى و موارد شهوات و زر و زيور دنياى فانى را آنچنان براى انسان مى آرايد و خوش نما جلوه مى دهد كه دل را از دست مى برد و جان را اسير مى كند و همه ى نيروى انسان را براى رسيدن به آنها ، گرچه به قيمت پايمال شدن حقوق فرد و خانواده و اجتماع باشد ، به كار گيرد و از وجود او موجودى شرور و بى قيد و بند و آزاد از همه ى اصول اعتقادى و اخلاقى و عملى مى سازد ، كه نه به خود و نه به ديگران در هيچ زمينه اى رحم نخواهد كرد و هم چون حيوان چموش در عرصه گاه حيات ، بى توجه به حقايق و واقعيات مى تازد ، تا پنجه ى مرگ ، گلويش را بفشارد و او را از شر خودش ، و ديگران را نيز از شرارتش راحت كند .

اى بسته بند هوا و هوس *** جهدى تا هست اين نيم نفس

اى طوطى شكّر خا تا كى *** با زاغ و زغن باشى به قفس

از شاخه ى گل پوشيده نظر *** سودا زده ى هر خارى و خس

هر لاشه نباشد طعمه ى شير *** عنقا نرود به شكار مگس

دولت در سايه ى شاهين نيست *** سلطان هما را زيبد و بس


صفحه 394


كارى زتو هيچ نرفت از پيش *** رحمى بر خويش بكن زين پس

گر خود نكنى بر خود رحمى *** اميد مدار ز ديگر كس

اى دوست ندارد مفتقرت *** فرياد رسى تو به دادش رس

اگر رسول بزرگوار اسلام در روايتى كه بسيار مشهور است فرموده اند :

أَعدَى عَدُوِّكَ نَفسُك الَّتِى بَيْنَ جَنْبَيْكَ(1) .

« دشمن ترين دشمنانت همان نفس مادّى است كه ميان دو پهلويت قرار دارد » .

سخنى به حق فرموده اند و هشدارى بسيار مهم به انسان داده اند .

آرى ، نفس امّاره و آنچه در قرآن و روايات از آن تعبير به هوا شده در دشمنى ورزيدن نسبت به انسان از همه ى دشمنان دشمن تر است ، زيرا هواى نفس است كه دنيا و آخرت انسان را به باد مى دهد و آدمى را به هر كار شرى وامى دارد و از هر كار خيرى باز مى دارد .

از حضرت رضا (عليه السلام) روايت شده كه : مردى از من درباره ى حقيقتى كه خير دنيا و آخرت را يك جا براى انسان جمع مى كند چيست ؟ سؤال كرد . به او گفتم : با نفس خود مخالفت كن(2) .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

أَفْضَلُ الجِهادِ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتِى بَيْنَ جَنْبَيْهِ(3) .

« برترين جهاد ، جهاد كسى است كه با نفس مادّى اش كه بين دو پهلويش قرار دارد ، جهاد كند » .

و نيز به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 67 / 64 ، باب 45 ، حديث 1 .

2 ـ سفينة البحار : 8 / 298 .

3 ـ وسائل الشيعه : 15 / 163 ، باب 1 ، حديث 20216 .


صفحه 395


يَا عَلِىُّ أَفْضَلُ الجِهادِ مَنْ أَصْبَحَ لاَيَهُمُّ بِظُلْمِ أَحَد(1) .

« اى على ! برترين جهاد ، جهاد كسى است كه چون صبح كند قصد ظلم و تجاوز به هيچ كس را نداشته باشد » .

انسان ، اگر خودش را در اختيار هواى نفس يعنى خواسته هاى بى محاسبه و شهوات مخالف حق قرار دهد ، هواى نفس با اغواگرى ها و وسوسه هايش انسان را فريب مى دهد و او را در فضاى آن فريب از ياد خدا و توجه به قيامت و حسابرسى حق و روز مرگ و اجراى تكاليف و وظايف باز مى دارد ; و آنگاه قضاى الهى كه در اين زمينه آزادى و اختيار انسان است در اين فريب كارى به اين دشمن غدّار كمك مى دهد و انسان را وادار مى كند كه از اين آزادى و اختيار به جاى استفاده كردن براى انجام تكاليف الهى و انسانى در گناه و معصيت و ظلم و تجاوز بهره گيرد و از مقررات و حدود الهى و پاى بندى هاى اصولى تجاوز كند و با فرامين سعادت بخش حق مخالفت نمايد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسائل الشيعه : 15 / 162 ، باب 1 ، حديث 20214 .


صفحه 396


« فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَىَّ فى جَمِيعِ ذلِكَ »

« وَلاَ حُجَّةَ لِى فِيمَا جَرَى عَلَىَّ فِيهِ قَضَاؤُكَ ، وَأَلْزَمَنِى حُكْمُكَ وَبَلاَؤُكَ »

فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَىَّ فى جَمِيعِ ذلِكَ...   

« ( معبود و سرور من ) ! براى تو نسبت به من در همه ى اين امور ( جهت محكوميت من در دنيا و آخرت ) حجت و برهان قاطع هست ، و براى من در آنچه آزادى و اختيارم كه آن را به دست هواى نفس سپردم به من جريان داده است و حكم و آزمايشت مرا به آن ملزم نموده است هيچ حجّت و برهانى نيست » .

حجت هاى حق بر انسان

انسان ، نسبت به ضلالت و گمراهى و كجى و انحراف و ارتكاب معاصى و گناهانش در دنيا و آخرت هيچ حجّت و برهانى كه بتواند او را در اين زمينه ها در پيشگاه خدا معذور بدارد ، ندارد .

اگر بگويد : تمكن و قدرت نداشتم ، دروغى بس بزرگ گفته ، زيرا انواع نعمت ها و بدن سالم براى انجام تكاليف و وظايف ، تمكن و قدرت است .

اگر بگويد : نسبت به فرامين حق جاهل بودم به اين خاطر از انجام تكاليف باز ماندم ; باز بودن راه كسب معرفت و رجوع به عالِم و فراغت براى مطالعه ى قرآن و كتاب هاى دينى حجّتى است كه بر ضد او اقامه خواهد شد .

اگر بگويد : از عقل محروم بودم ، دروغ آشكارى به ميان آورده ، زيرا اگر از


صفحه 397


عقل محروم بود چگونه امور معيشت و مادّى و كسب و تجارت و داد و ستد خويش را به نظم مى آورد ؟!

اگر بگويد : چنانچه پيامبرى از سوى خدا مى آمد و امام هدايتى برايم قرار داده مى شد از آيات حق و هدايت هدايتگر پيروى مى كردم ; به او مى گويند : صد و بيست و چهار هزار پيامبر فرستاده شد ، و دوازده امام معصوم براى هدايت گمراه قرار داده شد ، چه شد كه در امور مادى و معيشتى خود به كاوش در هر برنامه اى برخاستى ، ولى براى امور معنوى خويش قدمى برنداشتى ؟

اگر بگويد : عالِمى دين شناس و كتابى هدايت كننده و مسجدى آباد از معنويت برايم نبود ; مى گويند : افترا و تهمت مى بندى ، زيرا صداى هدايت ما از هر جهت و از هر جانب رسا بود ، ولى غفلت و تكبر و خودپسندى و حالت زشت هواپرستى ات مانع از اين شد كه گوش به صداى هدايت فرا دهى و از راه حق پيروى كنى !

با توجه به اين حقايق كه به گوشه اى از آن اشاره شد درب حجّت خدا براى محكوم كردن انسان در دنيا و آخرت باز ، و درب هر عذر و بهانه اى به روى انسان براى معذور نشان دادن خود و فرار از مجازات بسته است .

در اين حقيقت آشكار و واقعيت واضح ـ كه حاكميت حجّت خدا بر انسان و محكوميت انسان به عذاب الهى است ـ فقط به نقل يك روايت بسيار مهم كه در معتبرترين كتاب هاى حديث آمده اكتفا مى شود :

حميد بن زياد از حسن بن محمد كِندى از احمد بن حسن ميثمى از ابان بن عثمان از عبدالاعلى روايت مى كند كه :

سَمِعْتُ أَباعَبدِاللّهِ (عليه السلام) يَقولُ : تُؤْتَى بِالْمَرأَةِ الحَسناءِ يَوْمَ القِيامَةِ الَّتِى قَدِ افْتُتِنَتْ فِى حُسْنِها فَتَقولُ : يَا رَبِّ حَسَّنْتَ خَلْقِى حَتَّى لَقِيتُ مَا لَقِيتُ ; فَيُجاءُ بِمَريَمَ (عليها السلام)فَيُقالُ : أَنْتِ أَحْسَنُ أَوْ هذِهِ ؟ قَدْ حَسَّنَّاهَا فَلَمْ تُفْتَتَنْ . وَيُجاءُ بِالرَّجُلِ الحَسَنِ الَّذِى


صفحه 398


قَدْ افْتُتِنَ فِى حُسْنِهِ فَيَقولُ : يَا رَبِّ حَسَّنْتَ خَلْقِى حَتّى لَقِيتُ مِنَ النِّساءِ مَا لَقِيتُ ، فَيُجاءُ بِيُوسُفَ (عليه السلام) فَيُقالُ : أَنتَ أَحْسَنُ أَو هذا ؟ قَدْ حَسَّنَّاهُ فَلَمْ يُفْتَتَنْ . وَيُجاءُ بِصاحِبِ البَلاَءِ الَّذِى قَدْ أَصَابَتْهُ الفِتْنَةُ فِى بَلاَئِهِ فَيَقُولُ : يَا رَبِّ شَدَّدْتَ عَلَىَّ البَلاَءَ حَتَّى افْتُتِنْتُ ; فَيُؤْتَى بِأَيّوبَ (عليه السلام) فَيُقالُ : أَبَلِيَّتُكَ أَشَدُّ أَوْ بَلِيَّةُ هذا ؟ فَقَدِ ابْتُلِىَ فَلَمْ يُفْتَتَنْ(1) .

« از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم : زنى زيبا را در قيامت مى آورند كه به خاطر زيبايى اش در فتنه و فساد افتاد ، پس براى معذور نشان دادن خود مى گويد : پروردگارا ! مرا زيبا آفريدى و به خاطر زيباييم به انواع شهوات و گناهان دچار شدم . پس مريم (عليها السلام) را مى آورند و مى گويند : تو زيباترى يا اين انسان والا ، ما او را بسيار زيبا آفريديم ولى خود را حفظ كرد و در فتنه و فساد نيفتاد . و مردى زيبا را مى آورند كه به خاطر زيبايى اش به انواع مفاسد و گناهان آلوده شد ، مى گويد : پروردگارا ! مرا زيبا آفريدى تا جايى كه زيبايى ام مرا به آغوش زنان نامحرم كشاند . پس يوسف (عليه السلام) را مى آورند و مى گويند : تو زيباترى يا اين انسان والا ، ما او را بسيار زيبا آفريديم ولى خود را حفظ كرد و در فتنه و فساد نيفتاد . و شخصى را كه به آسيب و بلا و مصيبت و رنج دچار شد مى آورند كه به خاطر نجات از بلا و آسيب خود را در فتنه و فساد و امور حرام قرار داد ، مى گويد : پروردگارا ! مرا به بلاى سختى دچار كردى تا جايى كه بردبارى و استقامتم از دست رفت و به فتنه و فساد دچار شدم . پس ايّوب (عليه السلام) را مى آورند و مى گويند : بلا و آسيب تو سخت تر بود يا اين انسان والا كه به انواع بلاها گرفتار شد ولى خود را حفظ كرد و در فتنه و فساد نيفتاد » .

از جان بگذر جانان بطلب *** آنگاه ز جانان جان بطلب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 8 / 228 ، حديث يأجوج و مأجوج ، حديث 291 ; بحار الانوار : 7 / 285 ، باب 13 ،
حديث 3 .


صفحه 399


با قلب سليم اسلام جو *** پس مرتبه ى سلمان بطلب

از فتنه ى شرك خفىّ و جلىّ *** ايمن چو شوى ايمان بطلب

در وادى فقر بزن قدمى *** پس دولت بى پايان بطلب

گر گنج حقايق مى طلبى *** از كُنج دل ويران بطلب

ور گلشن خندان مى جويى *** چشمى ز غمش گريان بطلب

گر باده ى خام تو را بايد *** اى دل جگر بريان بطلب

گر همّت خضر تو را باشد *** سرچشمه ى جاويدان بطلب

سوز غم و ساز سخنرانى *** از « مفتقر » نالان بطلب

* * *


صفحه 400


« وَقَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِى بَعْدَ تَقْصِيرِى وَإِسْرَافِى عَلَى نَفْسِى »

وَقَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِى بَعْدَ تَقْصِيرِى...   

« مُعْتَذِراً نادِماً مُنْكَسِراً ، مُسْتَقِيلا مُسْتَغْفِراً مُنِيباً ، مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً »

« لاَ أَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا كَانَ مِنِّى ، وَلاَ مَفْزَعاً أَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ فِى أَمْرِى »

« غَيْرَ قَبُولِكَ عُذْرِى ، وَإِدْخَالِكَ إِيَّاىَ فِى سَعَةِ مِنْ رَحْمَتِكَ »

« اكنون اى معبود و معشوقم به پيشگاه لطف و رحمتت آمدم ولى پس از كوتاهى ورزيدن در انجام فرمان هايت و زياده روى در خواسته هاى نفسم عذرخواه و پشيمان ، شكسته دل و جوياى گذشت و خواهان آمرزش ، بازگشت كنان ولى با حالت اقرار و اذعان و اعتراف به گناه ، بى آن كه به خاطر آنچه از زشتى از من سر زده گريزگاهى بيابم و نه پناهگاهى كه به آن روى آورم به دست آورم ، جز اين كه تو خداى مهربان پذيرنده ى عذرم باشى
و مرا در رحمت فراگيرت درآورى » .

راز و نياز و مناجات عاشقانه

در اين بخش از دعا ، اميرالمؤمنين (عليه السلام) به همه ى زمينه هايى كه سبب جلب آمرزش و رحمت است اشاره فرموده : اعلام كوتاهى در عبادت ، زياده روى در شهوات نفسانى ، عذرخواهى همراه با پشيمانى ، شكسته دلى و درخواست گذشت ، طلب آمرزش همراه با بازگشت به سوى حق ، اقرار و اعتراف به گناه ،


صفحه 401


نيافتن گريزگاه و پناهگاه جز فضاى پذيرش عذر از سوى حق و ورود به
رحمت فراگير .

اين ناله و آه و تضرع و زارى و انابه و اقرار ، حقيقتى است كه حضرت محبوب شنيدنش را از عاشق تائب و عاصى بيچاره و فرارى بازگشته ، دوست دارد .

روايت است كه : يكى از طالبان سلوك نزد يكى از اولياى الهى آمد و گفت : من عازم پيشگاه حضرت احديت و رفتن به حضور مقام ربوبيّت و حضور به درگاه الوهيت هستم ، به من بگو چه هديه اى به محضر ربّ ودود و خداى غفور و مالك ملوك ببرم ؟ زيرا دست خالى به حضور او رفتن از كمال پستى و بى معرفتى است .

آن ولىّ عارف و سالك عاشق گفت : آنجا چيزى ببر كه نباشد ، آنجا همه ى كمالات از علم و حلم و قدرت و رحمت و مشيت و لطف و بينايى و شنوايى و كرم و كرامت و صدق و عدالت و سطوت و هيبت هست و چيزى كه در آنجا نيست سوزدل و اشك روان و آه و زارى و تضرّع و انكسار است .

آرى ، او عاشق صداى گنهكار تائب و عاصى بازگشته و تهى دست ورشكسته است و جاى انكار نيست كه هر معشوقى دوستدار شنيدن صداى عاشق و التماس و لابه ى اوست ، چنانكه هر عاشقى دوستدار نظر محبوب و التفات و توجّه او و پاسخ دادن وى به خواسته ى عاشق است .

يوسف و زليخا

بعضى از بزرگان نقل كرده اند كه : چون زليخا از قدرتش سوء استفاده كرد و به عنوان رفع تهمت از خود ، يوسف پاك دامن را به زندان انداخت ، از بسيارىِ محبّت و عشق و علاقه اى كه به او داشت ، و به خاطر تقواى يوسف نمى توانست به وصالش برسد ، در صدد برآمد صداى محبوب را بشنود و به ناله اش گوش


صفحه 402


فرا دهد ، به يكى از غلامانش گفت : او را چندين تازيانه بزن ; ولى غلام چون روى الهى و صورت ملكوتى و حالت عرشى يوسف را مى ديد ، به اين عمل راضى نمى شد ، لباس ضخيمى بر بدن يوسف قرار مى داد و بر او تازيانه مى زد كه حضرت را به درد نياورد .

زليخا ، هرچه به انتظار نشست صدايى از يار نشنيد ، به غلام گفت : او را سخت تر بزن . غلام به يوسف گفت : مى ترسم مرا در انجام نگرفتن فرمان به زحمت اندازند ، اكنون قسمتى از بدنت را برهنه كن و مرا از اين كه تازيانه اى سخت بزنم معذور بدار ، يوسف كريمانه پذيرفت ، با وارد شدن تازيانه ناله ى جانسوزى كشيد كه آن ناله گوش عاشق را نوازش داد .

چون زليخا ز او شنيد اين بار آه *** گفت بس كين آه بود از جايگاه

پيش از ين آن آه ها ناچيز بود *** آه اين بارى ز جاى تيز بود

گر بود در ماتمى صد نوحه گر *** آه صاحب درد را باشد اثر

قوم يونس

هنگامى كه قوم يونس آگاه شدند يونس آنان را ترك كرده و به ديار ديگر شتافته و با ديدن مقدمات و آثار عذاب ، يقين به آمدن عذاب و نابودى و هلاكت خود پيدا كردند با هدايت عالمى دلسوز ، دانستند كه تنها راه علاج ، بردن عجز و انكسار و اعتذار و عذرخواهى و تضرّع و زارى و اقرار و اعتراف به گناه به پيشگاه خداى مهربان و آمرزنده ى گنهكاران است . با چنان حالى ، بزرگ و كوچك ، خرد و كلان ، پير و جوان ، مرد و زن با پوشيدن جامه ى كهنه و با پاى برهنه روى به بيابان گذاشتند .

مردان يك طرف و زنان طرفى ديگر و كودكان شيرخوار جداى از آغوش مادران در گوشه اى از بيابان ، همه با هم به ناله و زارى و توبه و انابه پرداختند ،


صفحه 403


حتى حيوانات هم بانگ ناله سر دادند ، شهادت به وحدانيت به زبان جارى ساختند ، راز و نياز دلسوزانه و عاشقانه به ميان آوردند ، توبه و پشيمانى نشان دادند ، از شرك و عصيان بازگشتند و گروهى عرضه داشتند ، پروردگارا ! يونس گفته بود كه بندگان و بردگان را آزاد كنيد تا مستحق پاداش شويد و گفته بود هرجا درمانده و بيچاره اى ديديد به فرياد او برسيد ، هم اكنون ما بندگان درمانده و بيچاره توايم ، جز تو فريادرسى نداريم ، به فرياد ما برس .

چون راز و نياز و مناجات و سوز گدازشان به پيشگاه كريم مهربان پذيرفته شد ، برات نجاتشان در رسيد و ابر عذاب و سحاب صاعقه بار از بالاى سرشان برفت و ابر رحمت و لطف پديد آمد و همه با توبه ى قبول شده خوش و خرم به شهر بازگشتند و به كار و كوشش طبيعى خود مشغول شدند .

در هر صورت روى آوردن به جانب حضرت حق و اعلام تقصير و ورشكستگى و عذرخواهى و ندامت و طلب گذشت و مغفرت و اقرار و اعتراف به گناه ، از عناصر حقيقى توبه و از عوامل آمرزش و مغفرت و جلب رحمت و لطف حضرت محبوب است .

دمى با تو بودن كه جان جهانى *** بود خوشتر از يك جهان زندگانى

بكن جلوه اى شاهد عالم آرا *** كه چون شمع دارم سر سرفشانى

ز طور تو هيهات اگر پا بگيرم *** نينديشم از پاسخ لن ترانى

چو پروانه پروا ندارم ز آتش *** بود نيستى هستى جاودانى

بسى دورم از شاهراه طريقت *** ز كوى حقيقت نديدم نشانى

چه باشد كه افتاده اى را به همت *** به سر حدّ اقليم عزّت رسانى

خرابم كن از باده ى عشق چندان *** كه آسوده گردم ز دنياى فانى

دل « مفتقر » در هواى تو خون شد *** بيا تا كه باقى بود نيمه جانى


صفحه 404


« اَللَّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِى ، وَارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّى ، وَفُكَّنِى مِنْ شَدِّ وَثاقِى »

اَللَّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِى ، وَارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّى...   

« يا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِى ، وَرِقَّةَ جِلْدِى ، وَدِقَّةَ عَظْمِى ، يَا مَنْ بَدَأَ خَلْقِى »

« وَذِكْرِى ، وَتَرْبِيَتِى وَبِرِّى وَتَغْذِيَتِى ، هَبْنِى لاِبْتِدَاءِ كَرَمِكَ ، وَسَالِفِ بِرِّكَ بِى »

« خدايا ! عذرم را بپذير ، و به بدى حالم كه در نهايت سختى است رحم كن ، و از بند و زنجير محكم گناه كه بر دست و پاى وجودم بسته شده رهايم ساز ، پروردگارا ! بر ناتوانى جسمم ، و نازكى پوستم ، و نرمى استخوانم رحم كن ، اى كه آغازگر آفرينش و ياد و پرورش و نيكى بر من و تغذيه ام بودى ، اكنون مرا به همان كرم و بزرگوارى نخستت ، و پيشينه ى احسانت بر من ببخش » .

پيشگاه محبوب

در اين بخش از دعا عارف عاشق و تائب صادق و مناجاتى لايق ، احساس مى كند كه درهاى لطف و رحمت باز است و معشوق آماده ى شنيدن راز و نياز است ; بر اين اساس عرضه مى دارد : عذرم را كه همان جهالت و نادانى و جوانى و عصيان گرى و اسارت در دست هواى نفس و ضعف اراده ام بوده بپذير ، كه از اين پس با معرفتى كه با توفيق تو به حقيقت پيدا كرده ام و از تاريكى جهالت درآمده ام و شور جوانى و عصيان گرى فرو نشسته است و تا حدّى از شر هواپرستى خلاص شده ام و اراده ام با تمرين ترك گناه و انجام پاره اى طاعات


صفحه 405


قوى شده ، از گناه و معصيت كناره مى گيرم و از شيطان و هوا مى گريزم و به پيشگاهت اقامت مى كنم و با لطف و عنايتت به جبران گذشته و اصلاح مفاسدم برمى خيزم .

پروردگارا ! سختى بدى حالم ، كبر و خودبينى ، حرص و حسد ، بخل و طمع ، ريا و خودنمايى و ساير صفات رذيله است ، اگر اين بدحالى در من بماند ، تبديل به بيمارى مهلك و سرطانى نابودكننده مى شود ، كه هيچ راه علاجى براى آن نخواهد ماند ، پس به اين بدحالى من رحم كن كه اگر رحمت تو شامل حال من شود از سوء حال به احسن حال مى رسم و به حسنات اخلاقى آراسته مى شوم . در سايه ى عنايت تو ، كبر جايش را به تواضع ، و حرص جايش را به قناعت ، و حسد جايش را به غبطه ، و بخل جايش را به جود و سخاوت ، و طمع مقامش را به قبول كفاف و عفاف ، و ريا محلش را به خلوص و اخلاص خواهد سپرد .

پروردگارا ! زنجيرهاى سنگين شيطانى و غل هاى خطرناك هواى نفسانى بر دست و پاى عقل و قلب و جان و باطن و اعضا و جوارحم نهاده شده و مرا از هر حركت مثبت و عبادت و طاعت عاشقانه و عمل خير و نيك بازداشته و نمى گذارد قدمى به سوى تو بردارم و خود را به پيشگاه لطف و عنايت تو برسانم ، اكنون كه به توفيق تو ناله از دل مى كشم و اشك ندامت و حسرت بر چهره مى ريزم و فرياد فريادخواهيم به درگاهت بلند است و عاشق آزادى و رهايى از اين همه زنجيرم ، دست قدرت و رحمت و لطف و كرامتت را به سوى اين گرفتار و اسير دراز كن و زنجيرها و غل هاى گران شيطانى و هواى نفسانى را از دست و پاى وجودم بگشا و مرا در فضاى باعظمت آزادى قرار ده و از اين اسارت ذلّت بار و حالت نكبت زا نجات ده .

اگر امروز كه در دنيا هستم رحمتت به فريادم نرسد و مرا از زير بار گران اين زنجيرها كه تحميلات وسوسه گرى هاى شيطانى و فشارهاى هواى نفسانى


صفحه 406


و رذايل اخلاقى و حالات فرعونى و قارونى و بلعم باعورايى است نجات ندهد ، فرداى قيامت دچار زنجيرها و غل هايى مى شوم كه در قرآن مجيد از آنها خبر داده اى كه به دست و پاى كافران و مشركان و معاندان و مجرمان مى گذارند و آنان را به سوى جهنم و آتش فروزان مى كشانند .

( إِنَّا أَعْتَدنَا لِلْكافِرينَ سَلاَسِلَ وَأَغْلالا وَسَعِيراً )(1) .

« ما براى كافران زنجيرها و غل ها و آتش افروخته آماده كرده ايم » .

( خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِى سِلْسِلَة ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ * إِنَّهُ كَانَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ العَظِيمِ )(2) .

« او را بگيريد و در غل و زنجيرش كنيد ، سپس به دوزخش در افكنيد ، آنگاه او را در زنجيرى كه طولش هفتاد ذرع است ببنديد ، زيرا او هرگز به خداى بزرگ ايمان نمى آورد » .

آرى ، اگر امروز مرا از اين غل ها و زنجيرهاى تحميلى آزاد نكنى ، روزى خواهد رسيد كه هيچ راهى براى آزاديم باز نخواهد بود .

آنان كه از اين زنجيرها و غل ها آزادند ، به راحتى و مشتاقانه به سوى هر عبادت و طاعتى و هر عمل خيرى قدم برمى دارند و روز پايان عمر هم با شنيدن نداى ( ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً )(3) به سوى معشوق پر مى كشند و براى ابد در آغوش رحمتش قرار مى گيرند . ولى گرفتاران به اين زنجيرها و غل ها نمى توانند قدمى براى طاعت بردارند و به كار خيرى اقدام كنند ، اينان در اين چند روز دنيا در زندان شيطان و هوا با دست و پاى بسته اسيرند و روز پايان ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انسان : 4 .

2 ـ حاقه : 30 ـ 33 .

3 ـ بلد : 28 .


صفحه 407


عمرشان با دنيايى از حسرت و اندوه و يأس و نااميدى ، و با سختى جان كندن در حالى كه حس مى كنند همه چيز را باخته و در كمال تهى دستى و بيچارگى هستند و مال و منال و مقام و اولاد هرگز نمى توانند به فرياد آنان برسند ، روحشان با بسته شدن به زنجيرهاى آتش به سوى دوزخ كشانده مى شود !

داستان شگفت انگيز مرگ هارون

زمانى كه بيمارى هارون الرشيد در خراسان شديد شد ، فرمان داد طبيبى از طوس حاضر كنند ، آنگاه سفارش كرد ادرار او را با ادرار گروهى از بيماران و از افراد سالم بر طبيب عرضه كنند ، طبيب شيشه ها را يكى پس از ديگرى بررسى مى كرد و بى آنكه بداند از كيست ، گفت : به صاحب اين شيشه بگوييد وصيتش را آماده كند ، زيرا نيرويش مضمحل شده و بنيه اش فرو ريخته است . هارون از شنيدن اين خبر از زندگيش مأيوس شد و اين رباعى را خواند :

ان الطبيب بطبه و دوائه *** لا يستطيع دفاع نحب قد أتى

ما للطبيب يموت بالداء الّذى *** قد كان يبرء مثله فيما مضى

طبيب با طبابت و دارويش قدرت دفاع در برابر مرگى كه فرا رسيده ندارد ، اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بيمارى كه در گذشته آن را درمان مى كرد مى ميرد ؟!

در آن حال به او خبر دادند كه مردم شايعه ى مرگش را پخش كرده اند ، براى اين كه اين شايعه برچيده شود فرمان داد چهارپايى آوردند تا بر آن سوار شود و ميان مردم ظاهر گردد ، وقتى سوار شد ناگهان زانوى حيوان سست شد ، گفت : مرا پياده كنيد كه شايعه پراكنان راست مى گويند ، سپس سفارش كرد كفن هايى برايش بياورند ، از ميان آنها يكى را انتخاب كرد و گفت : در كنار همين بسترم


صفحه 408


قبرى براى من آماده كنيد سپس نگاهى در قبر كرد و اين آيات را خواند :

( مَا أَغْنَى عَنِّى مَالِيَهْ * هَلَكَ عَنِّى سُلْطَانِيَهْ )(1) .

مجرمى هستم كه كارم از كار گذشته و زبان به اين حقيقت مى گشايم كه : مال و ثروتم چيزى از عذاب خدا را از من برطرف نكرد و امروز كه روز بيچارگى من است به دادم نرسيد ، نه تنها مال و ثروتم مشكلى را از من حل نكرد و گرهى را برايم نگشود ، بلكه قدرت و سلطنتم نيز نابود شد و از دستم رفت(2) .

آرى ، اى خداى من ! با توجه به زنجيرها و غل هاى قيامت بر ناتوانى جسمم و نازكى پوستم و نرمى استخوانم رحم كن ، كه اگر اين غل ها و زنجيرهاى گناه بر من بماند ، يقيناً فرداى قيامت به صورت غل ها و زنجيرهاى آتشين مجسم مى شود و بر همه ى اعضا و جوارحم مى نهند و در كمال بى طاقتى و ناتوانى جسمانى و نازكى پوست و نرمى استخوان بايد براى ابد در آن زنجيرها و غل ها بمانم و بى آن كه مرگى برايم باشد در طبقات دوزخ بسوزم !!

محاسبه ى دقيق

عزيزان ، بياييد مانند مردى كه نامش توبه بود و به قول شيخ بهائى غالباً به محاسبه ى نفس مى پرداخت ، ما هم هر روز و هر شب از خود حساب بكشيم .

او در حالى كه شصت ساله بود ، مجموعه ى ايام آن را حساب كرد ، 21500 روز شد ، گفت : واى بر من اگر در برابر هر روز يك گناه بيشتر نكرده باشم ، اگر چنين باشد 21500 گناه مرتكب شده ام ، آيا مى خواهم خدا را با اين همه گناه ملاقات كنم ؟ در اين هنگام نعره اى زد و به زمين افتاد و جان به جان آفرين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حاقه : 28 ـ 29 .

2 ـ تفسير نمونه : 24 / 464 .


صفحه 409


تسليم كرد !! (1)

خدايا ، هرچه هستم بنده ى توام ، مخلوق و آفريده شده ى توام ، در حيطه ى تصرف و قدرت توام ، محكوم اراده و خواسته ى توام ، راه گريزى به جايى ندارم ، اى خدايى كه آغازگر آفرينش من از خاك ، سپس از نطفه ، آنگاه از علقه و پس از آن از مضغه بوده اى و در حالى كه چيزى نبودم به من توجه كردى و از من ياد فرمودى و مرا آفريدى و پس از آن به تربيت مادى و معنويم اقدام كردى و از احسان و نيكى ات مرا برخوردار فرمودى و از انواع نعمت هايت مرا تغذيه كردى ، اكنون با كمال تواضع و با حال زارى و تضرع و انكسار و خاكسارى از حضرتت درخواست مى كنم مرا ببخش ، به همان كرم نخستت و پيشينه ى احسانت بر من و از گناهانم درگذر و برات آزادى از عذاب دنيا و آخرت را به من عنايت كن .

ما همه مستان اين مى بوده ايم *** عاشقان درگه وى بوده ايم

ناف ما بر مهر او ببريده اند *** عشق او در جان ما كاريده اند

آب رحمت خورده ايم اندر بهار *** روز نيكو ديده ايم از روزگار

اى بسا كز وى نوازش ديده ايم *** در گلستان رضا گرديده ايم

بر سر ما دست رحمت مى نهاد *** چشم هاى لطف بر ما مى گشاد

از براى لطف عالم را بساخت *** ذرّه ها را آفتاب او نواخت

فرقت از قهرش اگر آبستن است *** بهر قدر وصل او دانستن است

تا دهد جان را فراقش گوشمال *** دل بداند قدر ايام وصال

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير نمونه : 24 / 465 .


صفحه 410


« يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَرَبِّى ، أَتُرَاكَ مُعَذِّبِى بِنَارِكَ بَعْدَ تَوْحِيدِكَ »

يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَرَبِّى ، أَتُرَاكَ مُعَذِّبِى بِنَارِكَ...   

« وَبَعْدَ مَا انْطَوَى عَلَيْهِ قَلْبِى مِنْ مَعْرِفَتِكَ ، وَلَهِجَ بِهِ لِسَانِى مِنْ ذِكْرِكَ »

« وَاعْتَقَدَهُ ضَمِيرِى مِنْ حُبِّكَ ، وَبَعْدَ صِدْقِ اعْتِرَافِى وَدُعَائِى خَاضِعاً لِرُبُوبِيَّتِكَ »

« اى معبود و سرور و مالك من ! آيا اينگونه مى دانندت كه مرا به آتش دوزخ ( يا آتش فراقت ) عذاب مى كنى ، پس از آن كه به يگانگى ات اقرار كردم ، و پس از آن كه قلبم از نور معرفتت بر حقيقت توحيد پيچيده شده است ، و زبانم از ياد حضرتت به توحيد گويا شده است ، و باطنم از عشق و محبتت بر توحيد گره خورده و محكم و استوار شده است ، و پس از صداقت در اعتراف به توحيد و درخواست خاضعانه ام به پيشگاه ربوبيتت ؟! »

نه ، به ذات مقدست سوگند احدى از پيامبران و امامان و اوليا و عارفان و عاشقان و عابدان و زاهدان و تائبان اينگونه نمى دانندت كه مرا با اين حقايقى كه به توفيق خود به من عطا كردى به آتش دوزخ بسوزانى ، بلكه اينگونه مى دانندت كه مرا در قيامت به لطف خود بنوازى و به رحمتت دستگيرى كنى و از زشتى هايم درگذرى و در بهشت جايم دهى و با عاشقانت محشورم نمايى .


صفحه 411


توحيد

انسانى كه تا اندازه اى با كمك آيات قرآن و روايات و احاديث ، بخصوص احاديث مربوط به حق و از راه شنيدن معارف از اهل اللّه و مطالعه در آفرينش موجودات و تعمّق در در و ديوار هستى و انديشه در نظام خلقت ، به شناخت وجود مقدس حضرت حق و اوصافش موفق شده ، و عقلا و عملا هر معبودى جز او را باطل و هر ربّى جز او را هالك دانسته ، و به زبان سر و زبان قلب و همه ى ذرات وجودش گوياى كلمه ى طيّبه ى « لا إله إلاّ اللّه » است ، و دلش خانه ى توحيد و عملش در هر زمينه اى نفى بت زنده و جاندار مى باشد ، در اصطلاح شرع « موحّد » است . مكتب انبياى عظام و پيامبران گرام ، بر پايه ى چنين توحيدى بوده و همه ى دعوتشان بر اين اساس است .

آنان ، همه ى مردم را به اقرار و ايمان به يكتايى و يكى بودن و توحيد خداوند خوانده اند ; و چنان كه از بسيارى از آيات قرآن استفاده مى شود ، دعوت پيامبران به جنبه ى عملى توحيد ، و طرد نظامات غير الهى است .

مفاهيم و معناى اعتقادى توحيد ، در جنبه ى فكرى و زير بنايى و پاك كردن فكر از شرك اهميت دارد . در اين ناحيه ، با مشركينى كه براى خدا شريك قائل شده اند ، و كسانى كه قائل به مبدأ خير و مبدأ شر و يزدان و اهريمن ، و يا قائل به حلول خدا در غير ، يا قائل به ارباب انواع شده اند ، و كسانى كه خدا را مركّب شمرده اند مانند نصارى ، و بالاخره فرقه ى مجسّمه كه خدا را جسم دانسته اند كه از جاهل ترين آنها در عصر ما فرقه ى وهابيه هستند ، سخن گفته مى شود . و در ناحيه ى عمل كه فرع همان عقيده و فكر است ، آنچه اهميت دارد پرستش خداى يگانه و پرهيز از پرستش و اطاعت غير اوست . كه اولى ، از استقامت و صحت فكر و توحيد و معرفت الهى صحيح منبعث مى شود ; و دومى ـ يعنى شرك در


صفحه 412


عبادت ـ از شرك فكرى و اعتقادى و عقايد سخيف و باطل برمى خيزد ; و در حقيقت نهى از عبادت غير خدا نهى از عقايد سخيفه اى است كه موجب اين عبادت مى شود .

جنبه ى عملى ـ كه پرستش و اطاعت از خداى يگانه باشد ـ به وسيله ى كتاب هاى آسمانى و پيامبران الهى از مردم خواسته شده است . و چون شرك فعلى و عملى مانند شرك قولى ، ظاهرترين نشانه ى شرك فكرى و عقيده اى است ، از اين جهت يك جنبه ى بسيار مهم دعوت انبيا قرار داده شده است . از اين رو اين جنبه ى عملى توحيد در زندگى بشر ، و ظهور خاصيت انسانى او ، و نجات وى از بردگى و استضعاف ، بسيار مؤثر است ; و اطاعت از طواغيت و ارباب قدرت را از بين مى برد .

پيامبران ، اهتمام داشتند كه جامعه را از آلودگى اين شرك نيز پاك سازند و به بشر ، آزادى و كرامت انسانى ببخشند . و فرعون ها و زمامداران جبّار و سران استعمارگر جهان و نادانان بت پرست ، كه با عقيده ى توحيد به مخالفت برمى خواستند ، بيشتر از جهت خطرى بود كه جنبه هاى عملى توحيد براى استكبار و استعلاى آنان داشت .

علت ديگر اثر عملى شرك بود كه پرستش و خاكسارى بعضى از مردمان پوچ ، آنان را به استكبار عادت داده بود . چنان كه در قرآن آمده است :

( إِذَا قِيلَ لهُمْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ يَسْتَكْبِرُونَ )(1) .

« و هنگامى كه به آنان گويند : لا إله إلاّ اللّه ، استكبار مىورزند » .

چرا كه اين كلمه براى خوى به بردگى كشيدن انسان ها به وسيله ى آنان ، و براى سلطه و اختيارى كه از مردم به دست گرفته و آنان را از حقوقشان محروم ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صافات : 35 .


صفحه 413


كرده بودند ، خطرى جدى بود . زيرا عقيده به توحيد و گفتن كلمه ى توحيد ، واجب الاطاعة بودن آنان را ملغى مى ساخت و دستورات و تشريفات و امتيازات آنان را از بين برد(1) .

بنابراين اعتقاد به يگانگى حق ، و اين كه وجود مقدس او شبيه و مانند و شريك و همتايى ندارد ، و ذاتش با صفاتش يكى است ، و فرمانروايى بر همه ى هستى ويژه ى اوست ، و مرگ و حيات و ظاهر و باطن و ملك و ملكوت و غيب و شهود و آفريدن و ميراندن و ايجاد و تحول در جهان هستى همه و همه به دست اوست ، و به عبارت ديگر : اعتقاد به خدايى كه قرآن و پيامبران و امامان معرفى كرده اند ، و اطاعت از فرامينش در همه ى امور زندگى ، و نفى هر بت و بت تراش و بت پرست ، و نفى هر شيطان و طاغوت و طاغوت خواه از فضاى زندگى ، توحيد محض و محض توحيد است ; و آن كه بر پايه ى اين حقيقت قولا و عملا فرياد « لا إله إلاّ اللّه » و « لا مؤثر فى الوجود إلاّ اللّه » و « لا حول ولا قوّة الاّ باللّه » بزند موحّد حقيقى و مؤمن واقعى و سالك صراط مستقيم است .

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) كه با ديده ى دل ، حقيقة الحقايق را مشاهده كرده ، در خطبه هاى متعددى از « نهج البلاغه » زمينه ى شناخت خدا و پرستش او را به عاشقان اين حقيقت ارائه مى كند :

« آغاز دين شناخت اوست ، و كمال شناختش باور كردن او ، و نهايت از باور كردنش يگانه دانستن او ، و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او ، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات ( زايد بر ذات ) از اوست ; چه اين كه هر صفتى گواه اين است كه غير موصوف است ، و هر موصوفى شاهد بر اين است كه غير صفت است . پس هركس خداى سبحان را با صفتى وصف كند او را با قرينى پيوند داده ، و هركه او را با قرينى پيوند دهد دوتايش انگاشته ، و هركه دوتايش ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الهيات در نهج البلاغه : 129 .


صفحه 414


انگارد داراى اجزايش دانسته ، و هركه او را داراى اجزاء داند حقيقت او را نفهميده ، و هركه حقيقت او را نفهميد برايش جهت اشاره پنداشته ، و هركه براى او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده ، و هركه محدودش بداند چون معدود به شماره اش آورده ، و كسى كه گويد : در چيست ؟ حضرتش را در ضمن چيزى درآورده ، و آن كه گفت : بر فراز چيست ؟ آن را خالى از او تصور كرده است .

ازلى است و چيزى بر او پيشى نجسته ، و نيستى بر هستى اش مقدم نبوده . با هر چيزى است ولى بدون پيوستگى با آن ، و غير هر چيزى است اما بدون دورى  از آن . پديد آورنده ى موجودات است بى آن كه حركتى كند و نيازمند به كارگيرى ابزار و وسيله باشد . بيناست بدون احتياج به منظرگاهى از آفريده هايش . يگانه است ; چرا كه او را مونسى نبوده تا به او انس گيرد و از فقدانش دچار وحشت شود »(1) .

يا در خطبه اى ديگر مى فرمايد :

« اى مردم ! خدا را خدا را در آنچه در قرآنش رعايت آن را به شما فرمان داده ، و در آنچه از حقوق خود نزد شما امانت نهاده ; زيرا خداوند شما را بى هدف نيافريده و مهمل رها نكرده و در جهالت و كوردلى وا نگذاشته . اعمال شما را به خير و شر نام و نشان نهاده و آگاه به كردار شماست و مدت اقامت شما را در دنيا معين نموده و كتابش را به عنوان بيان كننده ى حقايق بر شما نازل كرده و براى هدايت شما مدت زمانى پيامبرش را در دنيا زندگى داده ، تا آن كه دينش را براى او و شما در آنچه در قرآن فرستاده كامل كرد . دينى كه آن را براى خود پسنديد و به زبان پيامبرش كردار محبوب و مكروه و نواهى و اوامرش را به ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نهج البلاغه : خطبه ى 1 « اول الدين معرفته . . . » ، ترجمه ى مؤلف .


صفحه 415


شما رساند ، و برايتان جاى عذرى نگذاشت و بر شما اتمام حجت كرد و تهديد به عذابش را پيش فرستاد و شما را از عذاب شديد پيش رويتان ترساند . بنابراين باقى مانده ى عمر را دريابيد و در اين باقى مانده ، خود را ( در برابر مصيبت و طاعت و معصيت) به شكيبايى واداريد »(1) .

كسى كه اعتقاد به توحيد را از قرآن و پيامبران و امامان و اولياى الهى دريافت كند ، و به واجبات و فرايض الهى عمل كند ، و از گناهان و معاصى اجتناب
ورزد ، و هر معبودى جز خدا را در زندگى نفى كند ، مصداق موحّد است و به خاطر اعتقاد توحيدى اش ، و حركت و تلاشش بر پايه ى توحيد ، يقيناً اهل نجات ، و از پاداش عظيم و اجر كريم و رزق بى حساب در پيشگاه حضرت حق برخوردار است .

قَالَ رَسولُ اللّهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : خَيْرُ العِبَادَةِ قَوْلُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ(2) .

« پيامبر خدا فرمود : بهترين عبادت ، گفتن لا إله إلاّ اللّه است » .

قَالَ رَسولُ اللّهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : مَنْ مَاتَ وَلاَ يُشْرِكْ بِاللَّهِ شَيْئاً اَحْسَنَ اَوْ أَساءَ دَخَلَ الجَنَّةَ(3) .

« پيامبر خدا فرمود : كسى كه بميرد و چيزى را شريك خدا قرار نداده باشد ، خوبى كرده باشد يا بدى ( با آمرزش بدى اش ) به بهشت وارد مى شود » .

عَن أَبى جَعْفَر . . . مَا مِن شَىْء أَعْظَمُ ثَواباً مِن شَهَادَةِ أنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ; لاَِنَّ اللّهَ
عَزَّ وَجلَّ لاَ يَعْدِلُهُ شَىْءٌ وَلاَ يَشْرَكُهُ فِى الأَمْرِ اَحَدٌ(4) .

« امام باقر فرمود : چيزى از نظر پاداش ، عظيم تر از شهادت به لا إله إلاّ اللّه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نهج البلاغه : خطبه ى 85 « فاللّه اللّه أيّها الناس . . . » ، ترجمه ى مؤلف .

2 ـ كافى : 2 / 506 ، باب تسبيح ، حديث 5 ; توحيد صدوق : 18 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 2 .

3 ـ توحيد صدوق : 19 ، باب ثواب الموحدين و العارفين ، حديث 5 .

4 ـ توحيد صدوق : 19 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 3 .


صفحه 416


نيست ، زيرا چيزى با خداى عز و جل برابر نيست ، و هيچ كس در كار خدايى با او شريك نيست » .

قَالَ أبُوعَبدِاللّهِ : إِنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالى حَرَّمَ أَجْسادَ المُوَحِّدِينَ عَلَى النَّارِ(1) .

« امام صادق (عليه السلام) فرمود : يقيناً خداى تبارك و تعالى جسدهاى موحدين را بر آتش حرام كرده است » .

قَالَ اَبوعَبدِاللّهِ : قَوْلُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ثَمَنُ الجَنَّةِ(2) .

« امام صادق (عليه السلام) فرمود : گفتن لا إله إلاّ اللّه بهاى بهشت است » .

قَالَ رَسولُ اللّهِ : إِنَّ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ كَلِمةٌ عَظِيمَةٌ كَرِيمَةٌ عَلَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، مَنْ قَالَها مُخْلِصاً اسْتَوْجَبَ الجَنَّةَ ، وَمَن قَالَها كَاذِباً عَصَمَتَ مَالُهُ وَدَمُهُ وَكَانَ مَصيرُهُ إِلَى النَّارِ(3) .

« پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : لا إله إلاّ اللّه ، كلمه ى بزرگ و باارزشى نزد خداست ; كسى كه آن را خالصانه بگويد مستحق بهشت مى شود ، و كسى كه
آن را به دروغ بگويد ، جان و مالش در دنيا محفوظ است ، ولى جايگاهش آتش است » .

قَالَ رَسولُ اللّهِ : وَالَّذِى بَعَثَنِى بِالْحَقِّ بَشِيراً لاَ يُعَذِّبُ اللّهُ بِالنَّارِ مُوَحِّداً أَبَداً . . .(4) .

« پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : سوگند به كسى كه مرا بر پايه ى حق بشارت دهنده فرستاد ، خدا هيچ موحدى را ابداً به آتش عذاب نمى كند » .

آرى ، اى خداى مهربان ! اى عاشق اهل توحيد ، هيچ كس تو را اينگونه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ توحيد صدوق : 20 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 7 .

2 ـ توحيد صدوق : 21 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 13 .

3 ـ توحيد صدوق : 23 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 18 .

4 ـ توحيد صدوق : 29 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 31 .


صفحه 417


نمى داند كه مرا پس از اقرار حقيقى و خالصانه به توحيدت و پس از آن كه با معرفت و شناختت ، دلم بر اساس توحيد پيچيده و زبانم به يادت بر پايه ى توحيد گويا شده و باطنم بر عشقت گره خورده و پس از اقرار صادقانه ام به يگانگى ات و درخواست فروتنانه ام در برابر ربوبيت ، مرا عذاب كنى .


صفحه 418


« هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ ، أَوْ تُبَعِّدَ مَنْ أَدْنَيْتَهُ »

هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ...   

« أَوْ تُشَرِّدَ مَنْ آوَيْتَهُ ، أَوْ تُسَلِّم إِلَى الْبَلاَءِ مَنْ كَفَيْتَهُ وَرَحِمْتَهُ »

« آرى ، باور نمى كنم كه مرا به عذاب دوزخ گرفتار كنى ، زيرا اين كار از تو بسيار بسيار بعيد است ، تو بزرگوارتر از آن هستى كه پرورده ات را تباه كنى ، يا آن را كه به خود نزديك نموده اى و از مقام قرب خود بهره مندش ساخته اى دور نمايى ، يا آن را كه پناه دادى از خود برانى ، يا كسى را كه خود كفايت كرده اى و به او رحم نموده اى به امواج بلا و گرفتارى واگذارى » .

جلوه ى ربوبيّت

پروردگار مهربان از ابتداى آفرينش انسان تا زمان از دنيا رفتنش او را در مدار دو نوع تربيت قرار مى دهد : الف ـ تربيت مادى ، ب ـ تربيت معنوى .

الف ـ سبب تربيت مادى ، نعمت هاى بى شمارى است كه انسان يا به اختيار خود از آنها استفاده مى كند ، مانند خوردن ، آشاميدن ، تنفس و . . . يا به اراده ى حق در رشد و تكامل مادى اش مؤثر است ، مانند نيروهاى شگفت انگيزى كه در بدن مواد را جذب مى كند و با فعل و انفعالات لازم به هر كجاى بدن كه مورد نياز بدن است مى رساند .

در سوره ى يونس به صورتى كلّى و به طور اجمال به اين معنا اشاره شده است:


صفحه 419


( قُل مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّمآءِ وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصارَ وَمَن يُخْرِجُ الحَىَّ مِنَ المَيِّتِ وَيُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَىِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُل أَفَلاَ تَتَّقُونَ )(1) .

« بگو : چه كسى شما را از آسمان ( به وسيله ى باران و برف و نور خورشيد و ماه و فعل و انفعالات فضا و هزاران واقعيتى كه از آن آگاه نيستند ) روزى مى دهد ؟ و چه كسى شما را از زمين ( به وسيله ى روياندن ميليون ها نوع گياه و پرورش حيوانات حلال گوشت و معادن و ميليون ها حقيقتى كه دانش شما به آن نمى رسد ) روزى مى دهد ؟ يا چه كسى است كه حاكم بر گوشها و ديدگان است ؟ و چه كسى است كه زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده خارج مى سازد ؟ و چه كسى است كه كارها را تدبير مى كند ؟ خواهند گفت : خدا . پس بگو : آيا پروا نمى كنيد ؟ »

ما از تشريح يك عضو از اعضاى بدن ، و درك و فهم همه ى حقايق آن عاجزيم و از سپاس و شكرش ناتوان ، چه رسد به همه ى اعضاى بدن و هماهنگى و نظمى كه ميان آنها و نيز ميان آنها و عوامل بيرونى برقرار است .

براى اينكه بدانيد در اين كارگاه احسن تقويمى ، جلوه ى ربوبيت حضرت حق چه شگفتى هايى را به وجود آورده ، فهرستوار به يك عضو كه عضو بينايى است اشاره مى شود .

تشكيلات اصلى چشم عبارت است از :

1 ـ كاسه ى چشم . 2 ـ كره ى چشم . 3 ـ عضلات خارجى چشم . 4 ـ پلك ها .

5 ـ ملتحمه . 6 ـ دستگاه اشكى .

كاسه ى چشم : حفره ى مخروطى شكل است كه جدارهايش به وسيله ى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يونس : 31 .


صفحه 420


استخوان پيشانى ، فكّ فوقانى ، گونه اى ، شب پره ، پرويزنى ، اشكى و كامى پوشيده شده است .

كره ى چشم : 51 كاسه ى چشم را اشغال و بقيه ى كاسه ى چشم با چربى ، نيام ها ، اعصاب ، رگهاى خونى ، عضلات و غده ى اشكى پر شده است .

عضلات چشم : چهار عضله ى راست، موسوم به راست فوقانى، تحتانى، داخلى و خارجى است ، و دو عضله ى مايل ، موسوم به مايل فوقانى و تحتانى است .

هسته هاى مغز ميانى و پل مغزى ، حركات چشم را كنترل مى كنند .

پلك ها و مژه ها : كار شستشو و بسته شدن در هنگام خطر و خواب را به عهده دارند .

ملتحمه : پرده ى نازك مخاطى است كه فرش پلك هاست .

دستگاه اشكى : شبيه يك بادام است كه از راه يك استخوان به بينى راه دارد و همواره چشم را مرطوب و شفاف و تميز نگاه مى دارد .

كره ى چشم از سه پرده ى صلبيه ، مشيميه و شبكيه آفريده شده است .

1 ـ صلبيه : سپيدى چشم است و عبارت است از پوشش خارجى براى حفاظت كره ى چشم كه از جلو به قرنيه تبديل مى شود .

2 ـ مشيميه : عبارت از پرده ى ميانى است كه بخشى از آن تشكيل جسم مژگانى داده و كارش تنظيم عدسى چشم براى ديدن فواصل مختلف است .

3 ـ عنبيه : بخش رنگى چشم است ، سوراخى كه در مركز آن است مردمك نام دارد و عملش تنظيم نور است و به موازات نور عضلات تنگ كننده و گشاد كننده دارد . عدسى كارش انكسار نور براى ميزان كردن تصوير روى شبكيه است و شبكيه اندام گيرنده ى نور است .

فرمان هايى كه از طرف سلول هاى عصبى به اعضا كه يكى از آنها چشم است مى رسد متعدد است ، مثلا به يك ماهيچه فرمان انبساط داده مى شود و در همان


صفحه 421


آن فرمان بسته شدن چشم ها و توليد عرق در غدد مربوطه نيز صادر مى شود !!

با توجه به تعداد سلول اعصاب بدن كه تقريباً 15 ميليارد است و در نظر گرفتن اين سيستم دشوار بايد اقرار كرد كه بنا به گفته ى پروفسور اشتين بوخ يك كارشناس الكترونيك براى ايجاد چنين دستگاه ، چهل هزار سال وقت لازم دارد !!

( يُخْرِجُ الحَىَّ . . . ) انسان را از نطفه و نطفه را از خاك آفريد و حيوان را از تخم و نبات را از بذر به وجود آورد و از انسان زنده كه غذا را در دستگاه گوارشش هضم كرده ، نطفه و از مرغ زنده ، تخم و از نبات زنده ، بذر را به وجود آورد .

چه كسى است كه اين نظام شگفت انگيز جهان هستى را تدبير مى كند ؟ فطرت همگان و عقل جميع انسان ها پاسخ مى دهد : خدا . پس به آنان بگو : آيا از شرك و كفر و از مخالفت با اوامر او نمى پرهيزيد ؟

ب ـ اسباب تربيت معنوى : عقل ، فطرت ، وجدان ، نبوت ، امامت ، كتاب هاى آسمانى به ويژه قرآن است ، كه حضرت حق به انسان در بكارگيرى اين نعمت هاى معنوى آزادى و اختيار داده ، تا در سايه ى اين آزادى و اختيار تلاش و كوشش و تربيتش از ارزش برخوردار شود و شايسته ى رضايت و رحمت و مغفرت و بهشت شود .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين بخش از دعا به پيشگاه خدا عرضه مى دارد : كسى كه تا حدودى با بيدارى و بينايى به وسيله ى نعمت هاى مادّى و معنوى ، جلوه ى ربوبيّت و تربيت تو را پذيرفته و به اين خاطر او را به قرب پيشگاهت رسانده اى و به فضاى رحمتت پناه داده اى ، بسيار بسيار بعيد است كه وى را تباه كنى و ساختمان تربيتش را به فساد و خرابى سپارى ، و با اين كه پناهش دادى از خود برانى و در حالى كه در همه ى امور او را كفايت كرده اى و به وى رحمت آورده اى او را به امواج سهمگين بلا و مصائب و گرفتارى ها واگذارى .


صفحه 422


تو چنان مهربانى و آن قدر كريم و بزرگوارى كه در خطابى به انسان با داشتن لغزش ها و گناهان بسيارش فرموده اى :

نَادَيتُمُونِى فَلَبَّيتُكُم ، سَألتُمونِى فَأعطَيتُكُم ، بَارَزتُمُونِى فَأمهَلتُكُم ، تَرَكتُمُونِى فَرَعيتُكُم ، عَصَيتُمُونِى فَسَتَرتُكُم ، فَإن رَجَعتُم إلىَّ قَبِلتُكُم ، وَإن أدبَرتُم عَنِّى انتَظَرتُكُم . أنَا أجوَدُ الأجوَدِينَ وَأكرَمُ الأكرَمِينَ وَأرحَمُ الرّاحِمِينَ(1) .

« مرا خوانديد به شما جواب دادم ، از من خواستيد به شما عطا كردم ، با من به مخالفت برخاستيد به شما مهلت دادم ، مرا ترك كرديد شما را رعايت نمودم ، مرا معصيت كرديد من نسبت به شما پرده پوشى نمودم ، اگر به سويم باز گرديد شما را مى پذيرم و اگر به من پشت كرديد ، به انتظار بازگشت شما مى مانم . من بخشنده ترين بخشندگان و كريم ترين كريمان و مهربان ترين مهربانانم » .

موسى و قارون

علامه ى مجلسى از على بن ابراهيم قمى روايت مى كند : چون قارون به انكار موسى و تكذيب نبوتش برخاست و از پرداخت زكات مال امتناع ورزيد و به موسى تهمت زد ، موسى به حضرت حق شكايت كرد ، حق تعالى فرمود : آسمان ها و زمين را فرمان دادم تو را اطاعت كنند ، هر فرمانى مى خواهى به آنان بده .

موسى به سوى خانه ى قارون روان شد ، در حالى كه قارون به كارمندانش امر كرده بود درهاى قصرش را به روى موسى ببندند . موسى هنگامى كه به قصر قارون رسيد و ديد درها را به رويش بسته اند ، اشاره اى به درها كرد ، پس همه ى درها باز شدند . چون قارون نگاهش به موسى افتاد ، دانست كه موسى با عذاب آمده ، عرضه داشت : اى موسى ! از تو مى خواهم به حق خويشاوندى و قرابتى كه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير كشف الاسرار : 3 / 374 .


صفحه 423


ميان من و توست به من رحم كنى . موسى گفت : اى فرزند لاوى ! با من سخن مگوى كه سودى براى تو ندارد . پس به زمين خطاب كرد : قارون را بگير . پس قصر با آن چه در آن بود به زمين فرو رفت . قارون در آن حال گريست و باز به موسى به حق خويشاوندى و قرابت سوگند داد . ولى موسى پاسخ گفت : اى فرزند لاوى ! با من سخن مگوى . قارون گرچه استغاثه كرد ، ولى موسى كه از حركات ناهنجار او دلش سوخته بود به استغاثه ى او جواب نداد ، موسى پس از هلاكت قارون به محل مناجات خود رفت . . . حق تعالى به او فرمود : اى موسى ! قارون و قومش به تو استغاثه نمودند ، ولى تو به فرياد آنان نرسيدى ، به عزّت و جلالم سوگند اگر به من رو آورده بود به فريادش مى رسيدم ولى چون تو را خواند و به تو متوسّل شد او را به تو واگذاشتم !!

حق تعالى گفت : قارون زار زار *** خواند اى موسى تو را هفتاد بار

تو ندادى هيچ بار او را جواب *** گر به زارى يك رهم كردى خطاب

شاخ شرك از جان او بركندمى *** خلعت دين در سرش افكندمى

كردى اى موسى به صد دردش هلاك *** خاكسارش سر فرو دادى به خاك

گر تو او را آفريده بوده اى *** در عذابش آرميده بوده اى

آنكه بر بى رحمتان رحمت كند *** اهل رحمت را ولى نعمت كند

هست درياهاى فضلش بى دريغ *** در بر آن جرمها يك اشك ميغ

هركه را باشد چنان بخشايشى *** كى تغير آرد از آلايشى

هركه او عيب گنهكاران كند *** خويش را از خيل جباران كند(1)* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عطار نيشابورى ، منطق الطير ، حكايت موسى و قارون .


صفحه 424


جوان عاق شده و مادر

در « تفسير نيشابورى » آمده : در عصر پيامبر اسلام جوانى به مرز مرگ رسيد . از حضرت ختمى مرتبت درخواست شد كه از آن جوان عيادت كند . حضرت به بالين او آمد ، در حالى كه زبان جوان از شهادت به مراتب ايمان بسته بود ! حضرت پرسيدند : آيا تارك نماز بوده ؟ گفتند : نه . فرمود : از پرداخت زكات امتناع داشته ؟ گفتند :نه . فرمود : عاق پدر بوده ؟ گفتند : نه . فرمود : عاق مادر است ؟ گفتند : آرى . پس مادر او را احضار فرمودند و از او خواستند وى را حلال كند و از او درگذرد ، عرضه داشت : چگونه از او گذشت كنم در حالى كه به صورتم سيلى زده و چشمم را معيوب كرده . حضرت فرمود : آتش بياوريد . مادر پرسيد : آتش براى چه مى خواهيد ؟ فرمود : مى خواهم به جزاى عملى كه اين جوان مرتكب شده او را بسوزانم ! مادر عرضه داشت : من هرگز راضى نمى شوم او را بسوزانيد ، زيرا نه ماه در شكمم بوده و با شيره ى جانم پرورش يافته ، و دو سال او را شير داده ام و تربيتش كرده ام و سالها در كنارم بوده ، اگر بناست او را بسوزانيد من از او گذشت مى كنم تا از سوختن نجات يابد .

مادرى كه مربّى مجازى است راضى نمى شود فرزندش را كه نسبت به او خطا كرده بسوزانند ، چگونه خداى كريم كه مربى حقيقى انسان است و آدمى را از نقص به كمال رسانده و انسان بر اثر ضعف اراده و جهالت و نادانى گاهى نسبت به او دچار لغزش شده راضى مى شود كه بنده اش را به آتش بسوزاند ؟ هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ .


صفحه 425


حق نمك

روايت شده : يزيد بن مهلب مبلغى درهم و دينار از وكيع كه از اشراف خراسان بود طلب داشت . شخصى را مأموريت داد كه آن مبلغ را از نماينده ى وكيع وصول كند ، آن شخص نماينده ى وكيع را در سختى و مشقّت قرار داد و او را آزار و اذيت كرد .

روزى نماينده ى يزيد بن مهلب ، نماينده ى وكيع را به مجلس يزيد بن مهلب برد تا نماينده ى وكيع از يزيد براى پرداخت درهم و دينار مهلت بخواهد ; در آن هنگام سفره ى غذا چيدند ، نماينده ى يزيد به نماينده ى وكيع گفت : برخيز از مجلس بيرون شويم . نماينده ى وكيع گفت : اگر بند از بندم جدا كنيد تا از اين غذا نخورم بيرون نمى روم . و سپس شروع به خوردن غذا كرد ، پس از صرف غذا از يزيد بن مهلب مهلت خواست ، يزيد به نماينده ى خود گفت : از اين پس از نماينده ى وكيع مطالبه ى درهم و دينار نكن ، زيرا از سفره ى ما غذا خورد و از نمك ما چشيد ، مروّت اقتضا نمى كند كه او را آزار دهيم .

يقيناً عبدى كه از نمك مادى و معنوى مولاى كريمى چون حضرت حق خورده ، آقايى و رحمت و لطف حضرت او اقتضا نمى كند كه او را به عذاب بسوزاند .

حق مهمان بر مهماندار

ارباب تاريخ نوشته اند : سيصد اسير از محلى نزد معن بن زائده كه از سرداران بزرگ بود آوردند . معن به كشتن همه ى آنان فرمان داد . جوانى در ميان اسيران كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود گفت : اى امير ! تو را به خدا سوگند مى دهم ما را مكش تا هريك آبى بياشاميم . معن گفت : همه را آب دهيد . چون اسيران آب


صفحه 426


خوردند ، جوان گفت : اى امير ! اكنون همه ى ما مهمان تو شديم و اكرام مهمان جزء وظايف بزرگان است . معن گفت : راست گفتى و فرمان داد همه را
آزاد كردند .

راستى همانگونه كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) خبر داده ، بسيار بسيار بعيد است كه خداى مهربان مهمان خود را كه از سفره ى مادى و معنوى او استفاده كرده به عذاب بسوزاند .

اگر بديم و گر نيك خاكسار توايم *** فتاده بر ره تو خاك رهگذار توايم

بلندى سر ما خاكسارى در توست *** به نزد خلق عزيزيم ز آن كه خوار توايم

تويى قرار دل ما اگر قرارى هست *** وگر قرار نداريم بى قرار توايم

به سوى توست به هر سو كه مى كنيم سفر *** به هر ديار كه باشيم در ديار توايم

اگر اطاعت تو مى كنيم مخلص تو *** وگر كنيم گناهى گناهكار توايم

به هرچه در دل ما بگذرد تو آگاهى *** اگر ز خلق نهانيم آشكار توايم

ز كرده هاى بد خويشتن بس خجليم *** بپوش پرده ى عفوى كه شرمسار توايم

اگرچه نامه سياهيم از اطاعت تو *** چو « فيض » دشمن ديويم و دوستدار توايم

بگوش هوش شنيدم كه هاتفى مى گفت *** غمين مباش كه ما يار غمگسار توايم

* * *

وَلَيْتَ شِعْرِى يَا سَيِّدِى وَإِلَهِى وَمَوْلاَىَ...   


صفحه 427


« وَلَيْتَ شِعْرِى يَا سَيِّدِى وَإِلَهِى وَمَوْلاَىَ »

وَلَيْتَ شِعْرِى يَا سَيِّدِى وَإِلَهِى وَمَوْلاَىَ...   

« أَتُسَلِّطُ النَّارَ عَلَى وُجُوه خَرَّتْ لِعَظَمَتِكَ سَاجِدَةً ، وَعَلَى أَلْسُن نَطَقَتْ »

« بِتَوْحيدِكَ صادِقَةً ، وَبِشُكْرِكَ مادِحَةً ، وَعَلى قُلُوب اعْتَرَفَتْ بِإِلَهِيَّتِكَ مُحَقِّقَةً »

« وَعَلَى ضَمَائِرَ حَوَتْ مِنَ الْعِلْمِ بِكَ حَتَّى صارَتْ خَاشِعَةً ، وَعَلَى جَوارِحَ سَعَتْ »

« إِلَى أَوْطَانِ تَعَبُّدِكَ طَائِعَةً ، وَأَشَارَتْ بِاسْتِغْفَارِكَ مُذْعِنَةً ، مَا هكَذَا الظَّنُّ بِكَ »

« وَلاَ أُخْبِرْنَا بِفَضْلِكَ عَنْكَ يَا كَرِيمُ ، يَا رَبِّ »

« اى آقاى من و معبود و سرورم ! اى كاش مى دانستم آيا آتش را بر چهره هايى كه براى عظمتت سجده كنان بر زمين نهاده شده مسلّط مى كنى ، و نيز بر زبان هايى كه صادقانه به توحيدت و به سپاس گزاريت مدح كنان گويا شده ، و بر دل هايى كه بر پايه ى تحقيق ، به خداييت اعتراف كرده ، و بر باطن هايى كه معرفت به تو آنها را فراگرفته تا آنجا كه در پيشگاهت خاضع و فروتن شده ، و به اعضايى كه مشتاقانه به سوى پرستشگاههايت شتافته و اقرار كنان جوياى آمرزشت بوده اند ، شگفتا آيا اين همه را به آتش بسوزانى ! هرگز چنين گمانى به تو نيست ، و از فضل و احسانت چنين خبرى به ما نداده اند ، اى بزرگوار ، اى پروردگار » .


صفحه 428


عبادت جامع

در ميان تمام عبادات تنها عبادتى كه مى توان گفت عبادت جامع است ، نماز است . نمازگذار به وسيله ى نماز ، كمال خضوع و فروتنى و خاكسارى خود را به پيشگاه حضرت محبوب مى برد ، و به وسيله ى نماز ، به يگانگى و توحيد او اقرار مى كند ، و به سبب نماز ، سپاسگزارى خود را به حق تقديم مى نمايد . و بر پايه ى تحقيق و معرفت به خدايى اش اعتراف مى كند و اين اعضا و جوارح اند كه با اتصال به اراده ى انسان ، مشتاقانه به مساجد و به كعبه و به حرم پيامبر و امامان مى شتابند .

علاوه بر اين ، اهل معرفت كه تا حدى خدا و خود و اهداف آفرينش را شناخته اند . به محضر عظمتش فروتنى دارند و در خلوت و آشكار و در هر شرايط خوش و ناگوار به يگانگى اش اقرار مى كنند و با زبان قلب و حال و قال ، نعمت هاى بى شمارش را سپاس مى گزارند و دل نورانى و قلب استوارشان بر پايه ى تحقيق و معرفت به الوهيت او اقرار مى نمايد و با باطن هاى مملوّ از آگاهى و معرفتشان به درگاه مباركش خضوع مى كنند و با اعضا و جوارحشان براى جلب رضايت او به مساجد و معابد مى روند .

اينان چگونه به حضرت دوست گمان بد برند ؟ و چرا به جناب او حسن ظن نداشته باشند ؟ كدام پيامبر و كدام امام و كدام كتاب آسمانى از جانب حضرت حق به آنان خبر داده اند كه بندگانى چون شما را به عذاب مبتلا مى كنند و چهره ها و زبانها و دل ها و نهادها و اعضا و جوارحتان را به آتش مى سوزانند ؟!

اينان با توجه به اينكه پيامبران و امامان و كتاب هاى آسمانى به آنان خبر داده اند كه مردم مؤمن و دارندگان عمل صالح و آراستگان به اخلاق حسنه ، گرچه لغزشى هم داشته اند ولى با توبه و انابه جبران كرده اند ، هرگز به آتش قيامت و آتش فراق محبوب سوزانده نخواهند شد .


صفحه 429


در اين بخش لازم است رواياتى درباره ى نماز ـ كه عبادتى جامع است ـ نقل شود . از حضرت كريم عاجزانه بخواهيم كه همه ى ما را با رعايت شرايط ـ به ويژه خلوص و اخلاص ـ به اين عبادت بزرگ كه مانع از دچار شدن انسان به عذاب فردى است موفق بدارد .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در رواياتى درباره ى نماز مى فرمايد :

الصَّلاةُ مِن شَرايِعِ الدِّينِ ، وَفِيها مَرضَاةُ الرَّبِّ عَزَّ وَجَلَّ ، وَهِىَ مِنْهاجُ الأَنْبِياءِ(1) .

« نماز از قوانين دين است . خوشنودى پروردگار در نماز است و نماز راه پيامبران است » .

جَعَلَ اللّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ قُرَّةَ عَيْنِى فِى الصَّلاةِ ، وَحَبَّبَ إِلىَّ الصَّلاةَ كَمَا حَبَّبَ إِلَى الجائِعِ الطَّعَامَ ، وَإِلَى الظَّمآنِ المآءَ . وَإِنَّ الجائِعَ إِذَا أَكَلَ شَبِعَ ، وَإِنَّ الظَّمآنَ إِذَا شَرِبَ رَوِىَ ، وَأَنا لا أَشْبَعُ مِن الصَّلاةِ(2) .

« خدا كه ثنايش بزرگ است ، نور چشم و خوشنودى قلب مرا در نماز قرار داده است و نماز را محبوب من نموده ، چنان كه طعام ، محبوب گرسنه و آب ، محبوب تشنه است . و يقيناً گرسنه وقتى مى خورد سير مى شود و تشنه هنگامى كه مى نوشد سيراب مى گردد و من از نماز سير نمى شوم » .

إِذَا قُمتَ إِلَى الصَّلاةِ وَتَوَجَّهتَ وَقَرأْتَ أُمَّ الكِتابِ وَما تَيَسَّرَ مِنَ السُّوَرِ ثُمَّ رَكَعتَ فَأَتمَمتَ رُكُوعَها وَسُجودَها وَتَشَهَّدتَ وَسَلَّمتَ ، غُفِرَ لَكَ كُلُّ ذَنْب فيمَا بَينَكَ وَبَينَ الصَّلاةِ الَّتى قَدَّمتَها إِلى الصَّلاةِ المُؤَخَّرَةِ(3) .

« هنگامى كه به نماز ايستادى و به سوى قبله رو كردى و فاتحة الكتاب و هر كدام از سوره هاى قرآن را كه ميسّر بود خواندى ، سپس به ركوع رفتى و ركوع ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ خصال : 2 / 522 ، حديث 11 ; ميزان الحكمه : 7 / 3092 ، الصلاة ، حديث 10528 .

2 ـ مكارم الاخلاق : 461 ، الفصل الخامس ; ميزان الحكمه : 7 / 3092 ، الصلاة ، حديث 10535 .

3 ـ امالى صدوق : 549 ، حديث 22 ; ميزان الحكمه : 7 / 3096 ، الصلاة ، حديث 10556 .


صفحه 430


و سجود را به اتمام رساندى و تشهد خواندى و سلام دادى ، همه ى گناهان بين تو و بين نمازى كه به جا آورى تا نماز آينده ، مورد آمرزش قرار مى گيرد » .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره ى نماز در رواياتى فرموده است :

الصَّلاةُ تَستَنْزِلُ الرَّحْمَةَ(1) .

« نماز رحمت را نازل مى كند » .

الصَّلاةُ قُربَانُ كُلِّ تَقىّ(2) .

« نماز نزديك كننده ى هر پرهيزگارى به خداست » .

أُوصِيكُم بِالصَّلاةِ وَحِفْظِهَا ، فَإِنَّها خَيْرُ العَمَلِ وَهِىَ عَمُودُ دِينِكُم(3) .

« شما را به نماز و حفظ آن سفارش مى كنم ، زيرا نماز بهترين عمل و پايه ى دين شماست » .

إِنَّ الإنسانَ إِذَا كانَ فِى الصَّلاةِ فَإِنَّ جَسَدَهُ وَثِيابَهُ وَكُلَّ شَىء حَولَهُ يُسَّبِّحُ(4) .

« انسان هنگامى كه در نماز است ، جسم و لباسش و هر چه اطراف اوست تسبيح مى گويند ! »

يا كُميلُ ! لَيسَ الشَّأنُ أن تُصَلِّىَ وَتَصُومَ وَتَتَصَدَّقَ ، إنَّما الشَّأنُ أن تَكُونَ الصَّلاةُ فُعِلَت بِقَلب نَقِىٍّ ، وَعَمَل عِندَ اللّهِ مَرضِىٍّ ، وَخُشوع سَوِىّ(5) .

« كميل كار اين نيست كه نماز بخوانى و روزه بگيرى و صدقه بپردازى ، كار اين است كه نماز را با قلبى پاك ، و عملى مورد خوشنودى خدا ، و خشوعى نيكو بجا آورى » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غرر الحكم : 175 ، حديث 3341 ; ميزان الحكمه : 7 / 3092 ، الصلاة ، حديث 10532 .

2 ـ خصال : 2 / 620 ; ميزان الحكمه : 7 / 3094 ، الصلاة ، حديث 10537 .

3 ـ امالى طوسى : 522 ، حديث 1157 ، ميزان الحكمه : 7 / 3094 ، الصلاة ، حديث 10543 .

4 ـ علل الشرايع : 2 / 336 ، باب 33 ، حديث 2 ; ميزان الحكمه : 7 / 3104 ، الصلاة ، حديث 10585 .

5 ـ تحف العقول : 174 ، وصية لكميل بن زياد ، ميزان الحكمه : 7 / 3106 ، الصلاة ، حديث 10592 .


صفحه 431


پس از قرآن مجيد ، مصادر روائى معتبر و موثق شيعه ، مانند : « كتب اربعه » ، « وسائل الشيعه » و . . . بهترين و كامل ترين منابع ، براى فرا گرفتن و بدست آوردن آثار دنيايى و آخرتى نماز است .

حسن ظن به خدا

راستى انسانى كه تا حدّى از ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه برخوردار است و قصد دارد تا پايان عمر حركت و تلاشش را در راه حق ادامه دهد ، بايد به الطاف و عنايات و رحمت و مغفرت حق ، گمان نيك و حسن ظن داشته باشد ; به اين معنا كه : در حال ترس از مواقف قيامت و عذاب حق ، به خود نويد واقعى و اميد حقيقى دهد كه مولايش هنگام مرگ و در جهان برزخ و به ويژه در عرصه ى قيامت ، كريمانه با او معامله خواهد كرد و از گناهش خواهد گذشت و تلاش و كوشش دينى اش را مى پذيرد و درهاى بهشت را به رويش مى گشايد و او را با اوليايش محشور مى كند .

امامان معصوم ما در رواياتى كه از آنان نقل شده حسن ظن را نتيجه ى تلاش مثبت دانسته اند :

قَالَ عَلِىٌ (عليه السلام) : حُسنُ الظَّنِ أن تُخْلِصَ العَمَلَ ، وَتَرجُوَ مِنَ اللّهِ اَنْ يَعْفُوَ عِنِ الزَّلَلِ(1) .

« على (عليه السلام) فرمود : حسن ظن اين است كه تلاش و كوشش را براى خدا خالص كنى و از خدا اميد عفو لغزشهايت را داشته باشى » .

عَن الصَّادِقِ (عليه السلام) : حُسنُ الظَّنِ بِاللّهِ أن لاَ تَرجُوَ إِلاَّ اللّهَ وَلا تَخافَ إِلاَّ ذَنبَكَ(2) .

« امام صادق (عليه السلام) فرمود : حسن ظن به خدا اين است كه جز به خدا اميد نورزى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غرر الحكم : 83 ، حديث 1327 ; ميزان الحكمه : 7 / 3402 ، الظن ، حديث 11590 .

2 ـ كافى : 2 / 72 ، باب حسن الظن ، حديث 4 ; ميزان الحكمه : 7 / 3402 ، الظن ، حديث 11589 .


صفحه 432


و جز از گناهانت نترسى » .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى حسن ظن فرمود :

وَالَّذِى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُو ، لاَ يَحسُنُ ظَنُّ عَبد مُؤمِن بِاللّهِ إِلاَّ كَانَ اللّهُ عِندَ ظَنِّ عَبْدِهِ المُؤمِنِ ; لاَِنَّ اللّهَ كَريمٌ بِيَدِهِ الخَيرَاتُ ، يَسْتَحيِى أَن يكونَ عَبدُهُ المُؤمِنُ قَد أَحْسَنَ بِهِ الظَّنَّ ثُمَّ يُخلِفُ ظَنَّهُ وَرَجاهُ ، فَأَحسِنُوا بِاللّهِ الظَّنَّ وَارْغَبُو إِلَيْهِ(1) .

« سوگند به آن كه معبودى جز او نيست ، گمان عبد مؤمن به خدا نيكو نمى شود مگر اين كه خدا نزد گمان ، مؤمن خود است ، زيرا خدا كريم است و همه ى خوبى ها به دست اوست ، حيا مى كند از اين كه بنده ى مؤمنش گمان نيك به او برد ، آنگاه گمان نيك و اميدش را تخلّف كند ، پس به خدا گمان نيك بريد و به سوى او مشتاق شويد » .

و نيز آن حضرت فرمود :

لاَ يَمُوتَنَّ أَحَدُكُم حَتَّى يَحْسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ; فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ثَمَنُ الجَنَّةِ(2) .

« هيچ يك از شما از دنيا نرود مگر اين كه به خدا حسن ظنّ ورزد ، زيرا حسن ظن به خداى عز و جلّ بهاى بهشت است » .

و نيز فرمود :

حُسنُ الظَنِّ بِاللّهِ مِن عِبادَةِ اللِّهِ(3) .

« حسن ظن به خدا ، از رشته هاى بندگى خداست » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 2 / 71 ، باب حسن الظن ، حديث 2 : ميزان الحكمه : 7 / 3400 ، الظن ، حديث 11581 .

2 ـ امالى طوسى : 379 ، حديث 814 ; ميزان الحكمه : 7 / 3400 ، الظن ، حديث 11582 .

3 ـ ميزان الحكمه : 7 / 3400 ، الظن ، حديث 11584 .


صفحه 433


« وَأَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِى ، عَنْ قَلِيل مِنْ بَلاَءِ الدُّنْيَا وَعُقُوبَاتِهَا ، وَمَا يَجْرِى » « فِيهَا مِنَ الْمَكَارِهِ عَلَى أَهْلِهَا ، عَلى أَنَّ ذلِكَ بَلاَءٌ وَمَكْرُوهٌ ، قَلِيلٌ » « مَكْثُهُ ، يَسِيرٌ بَقَاؤُهُ ، قَصِيرٌ مُدَّتُهُ ، فَكَيْفَ احْتِمَالِى لِبَلاَءِ الاْخِرَةِ ، » « وَجَلِيلِ وُقُوعِ الْمَكَارِهِ فِيهَا ، وَهُوَ بَلاَءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ ، وَيَدُومُ مَقَامُهُ ، » « وَلاَ يُخَفَّفُ عَنْ أَهْلِهِ ، لاَِنَّهُ لاَ يَكُونُ إِلاَّ عَنْ غَضَبِكَ وَانْتِقامِكَ وَسَخَطِكَ » « وَهذا ما لاَ تَقُومُ لَهُ السَّمَاوَاتُ وَالاَْرْضُ ، يَا سَيِّدِى فَكَيْفَ لِى وَأَنَا »
« عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الذَّلِيلُ ، الْحَقِيرُ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ »

« و تو از ناتوانى ام در برابر اندكى از غم و اندوه دنيا و كيفرهايش ، و آنچه كه از ناگوارى ها بر اهلش مى گذرد آگاهى . با اينكه اين غم و اندوه و ناگوارى درنگش اندك ، و زمان ماندنش كم ، و مدّتش كوتاه است ، پس چگونه خواهد بود تاب و توانم در برابر بلاى آخرت ، و عظمت ناگوارى ها در آنجا ، در حالى كه زمانش طولانى و جايگاهش هميشگى است ، و آن را از اهلش سبك نكنند ، زيرا مايه ى آن بلا و محنت فقط از خشم و انتقام و ناخشنودى توست ، و اين چيزى است كه آسمان ها و زمين در برابرش تاب نياورند ، اى آقاى من ، تا چه رسد به من ،
در حالى كه من بنده ى ناتوان و خوار و كوچك و زمين گير و درمانده ى توام » .

بلاى دنيا و آخرت

رنج و محنت و بلاى دنيا ، چنان كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد ، با رنج


صفحه 434


و محنت و بلاى آخرت از چند جهت فرق دارد :

اول : آنچه از سختى و دشوارى و بلا و رنج ، هم چون طوفان ، زلزله ، سيل ، خشكسالى ، قحطى ، گرانى ، غربت و انواع بيمارى ها بر انسان مى گذرد ، درنگش اندك و ماندنش كم و زمانش بسيار كوتاه است و آنچه از بلا در آخرت به سر انسان مى آيد ، زمانش طولانى و جايگاهش هميشگى است .

دوم : گاهى بلاها نسبت به انسان جنبه ى آزمايش و امتحان دارد كه اگر انسان بر آنها صبر كند و استقامت ورزد تا ايمانش از بركت آن صبر حفظ شود ، ثواب و پاداشى عظيم دارد و مايه ى جلب خوشنودى خداست ، مانند صبرى كه پيامبران نسبت به آزار مردم زمانشان از خود نشان دادند و مانند استقامتى كه اولياى الهى چون آسيه و مؤمن آل فرعون و حبيب نجار و مجاهدان در راه خدا داشتند ، ولى بلاى آخرت فقط و فقط جريمه ى گناهان و عذاب معصيت ها و نافرمانى هاى انسان است .

قرآن مجيد معيّت خدا را با انسان نتيجه ى صبر و استقامت او در برابر اطاعت از خدا و پيامبر و استقامتورزيش در برابر معصيت و گناه مى داند .

( . . . وَاصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ )(1) .

« و صبر پيشه كنيد ، زيرا خدا با صابران است » .

قرآن مجيد صابران را بشارت داده و آنان را مشمول صلوات و رحمت خدا دانسته است(2) .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انفال : 46 .

2 ـ بقره : 154 تا 156 : ( . . . وَ بَشِّرِ الصابِرِينَ * الَّذِينَ إذا أَصابَتْهُم مُصِيبَةٌ قالُوا إنّا لِلّهِ وَإنّا إِلَيهِ راجِعُونَ * أوُلئِكَ عَلَيهِم صَلواتٌ مِن رَبِّهِم وَرَحمَةٌ وَأولِئكَ هُمُ المهتَدونَ ) .


صفحه 435


الصَّبرُ ثَلاثةٌ : صَبرٌ عِندَ المُصِيبَةِ ، وَصَبرٌ عَلَى الطَّاعَةِ ، وَصَبرٌ عَنِ المَعْصِيَةِ(1) .

« صبر سه صبر است : صبر هنگام مصيبت ، و صبر بر طاعت ، و صبر در برابر معصيت » .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در تفسير صابرين فرمود : صابرين كسانى هستند كه بر طاعت خدا و در برابر معصيت او صبر مى كنند ، رزق و روزى را از راه حلال و پاك بدست مى آورند ، بر پايه ى ميانه روى انفاق مى كنند و مازاد مال را براى آخرت مى فرستند ، پس اينان رستگارانند(2) .

ولى بلاى آخرت جنبه ى آزمايش و امتحان ندارد ، بلكه مكافات عمل است و صبرى هم بر آن متصور نيست ، و بر فرض محال ، اگر كسى بتواند در برابر آن عذاب صبر كند براى صبرش هيچ پاداش و اجرى وجود ندارد !

عذابهاى برزخ و قيامت

بخشى از آيات قرآن به ويژه در سه جزء آخر قرآن به عذاب هاى گوناگون برزخ و قيامت اشاره دارد ، و پاره اى از روايات هم به بيان گوشه اى از بلاى آخرت پرداخته اند .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره ى دشمنان خدا مى فرمايد :

 . . . و كسى كه دشمن خداست ، فرشته اى بر او درآيد كه از نظر رفتار و منظره ، زشت ترين آفريده ، و از جهت بو ، بدبوترين آنهاست ; به او مى گويد : تو را به پذيرايى از آب بسيار جوشان و ورود به دوزخ بشارت باد . دشمن خدا غسل دهنده اش را مى شناسد و حمل كنندگان جنازه اش را سوگند مى دهد كه او ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 2 / 91 ، باب الصبر ، حديث 15 .

2 ـ مكارم الاخلاق : 446 ، الفصل الرابع فى موعظة رسول اللّه ( ص ) ; مستدرك الوسائل : 11 / 261 ، باب وجوب الصبر ، حديث 12940 .


صفحه 436


را از بردن به سوى قبر معاف بدارند ، ولى هنگامى كه او را وارد قبر كنند ، دو فرشته ى سئوال كننده بر او درآيند و كفنش را كنار نهند ، سپس به او گويند : پروردگارت كيست و دينت چيست و پيامبرت چه كسى است ؟ مى گويد : نمى دانم . دو فرشته گويند : ندانستى و راه نيافتى . پس ملاژ او را با ضربه اى به وسيله ى چيزى شبيه عصا مى كوبند كه خدا جنبنده اى را نيافريده مگر آن كه از شدت آن ضربه به وحشت و ترس مى افتد ; فقط جن و انس صداى آن ضربه را نمى شنوند . آنگاه درى به سوى دوزخ به رويش مى گشايند و به او مى گويند : به بدترين حال بخواب . آن قبر براى او از تنگى و فشار چنان مى شود كه مغزش از ميان ناخن و گوشتش بيرون مى آيد و خدا مارها و عقرب ها و وحشى هاى زمين را بر او چيره مى كند ، پس او را تا هنگامى كه خدا از قبرش برانگيزد مى گزند(1) .

شيخ صدوق درباره ى عذاب دوزخ از حضرت باقر (عليه السلام) روايت مى كند كه :

اهل آتش از سختى عذاب دردناك مانند سگ و گرگ فرياد مى كشند ، براى آنان هرگز مرگى در كار نيست ، عذاب از آنان سبك نمى شود ، در آن تشنه و گرسنه اند ، ديدگانشان ضعيف و كم نور است ، لال و كر و كورند ، چهره هايشان سياه است ، رانده شده و پشيمان و مورد خشم اند ، به آنان رحم نمى شود و در عذابشان تخفيف نمى دهند ، در دوزخ مى سوزند و از آب بسيار جوشان مى نوشند و از مادّه اى بسيار بدبو و بدتر از زهر مى خورند و آنان را با گرزهاى آتشين مى كوبند و با چكش هاى سنگين مى زنند ، فرشتگان سخت گير و خشمگين هرگز به آنان رحم نمى كنند ، با چهره ها در آتش كشيده مى شوند و با شيطان ها همنشين و قرين هستند ، آنان را در غل ها و زنجيرها مى بندند ، ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير قمى : 1/370 ، ولوج النكيرين فى القبر ; محجّة البيضاء : 8 / 304 ، كتاب ذكر الموت و ما بعده ; بحار الانوار : 6/224 ، باب 8 ، حديث 26 .


صفحه 437


اگر دعا كنند مستجاب نمى شود ، اگر درخواست حاجت كنند برآورده نمى گردد ، اين است حال كسى كه وارد دوزخ مى شود !!(1)

على بن ابراهيم قمى در تفسيرش از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كنند :

روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نشسته بودند كه فرشته ى وحى جبرئيل در حالى كه ناراحت و محزون و رنگش تغيير كرده بود بر حضرت وارد شد . پيامبر فرمود : چه شده كه تو را گريان و محزون مى بينم ؟ عرضه داشت : چرا اينگونه نباشم در حالى كه امروز منافيخ دوزخ را نهاده اند ! پيامبر فرمود : منافيخ دوزخ چيست ؟ عرضه داشت : خداى تعالى درباره ى آتش فرمان داد ، پس آن را هزار سال افروختند تا سرخ شد ، آنگاه به آن فرمان داد ، پس آن را هزار سال افروختند تا سپيد شد ، سپس به آن فرمان داد تا آن را هزار سال افروختند در نتيجه سياه شد و آن ماده اى سياه و تاريك و بدون نور و روشنايى است ، اگر حلقه اى از زنجير آن را كه هفتاد ذرع است بر دنيا بگذارند ، دنيا از حرارتش ذوب مى شود ، و اگر قطره اى از زقوم و ضريعش را در آشاميدنى اهل دنيا بريزند ، اهل دنيا از بوى بدش مى ميرند .

پس رسول خدا و جبرئيل گريستند . خدا در آن حال فرشته اى به سوى آنان فرستاد كه پروردگارتان به شما سلام مى رساند و مى گويد : شما را از اين كه مرتكب گناهى شويد تا به چنين عذابى دچار آييد در امان خود قرار دادم(2) .

بدكاران و دشمنان خدا را در خانه اى جاى مى دهند كه از همه طرف تنگ است ، راه هايش تاريك و مراكز هلاكتش نامعلوم است ، اسيرش در آن هميشگى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ امالى صدوق : 557 ، المجلس الثانى والثمانون ، حديث 14 ; محجّة البيضاء : 8 / 360 ، كتاب ذكر الموت و ما بعده ; بحار الانوار : 8/281 ، باب 24 ، حديث 2 .

2 ـ تفسير قمى : 2/81 ، ذيل آيه ى كلما أرادوا أن يخرجوا منها . . . محجّة البيضاء : 8 / 361 ، كتاب ذكر الموت و ما بعده .


صفحه 438


و آتش فروزانش دائمى است ، آشاميدنى اهلش آب جوشان و جايگاهشان جحيم است ، شعله هاى آتشش آنان را مى كوبد و هاويه اش آنان را گرد مى آورد ، آرزويشان در آن مردن است و براى آنان راه آزادى وجود ندارد ، پاهايشان به پيشانى بسته شده و چهره هايشان از ظلمت گناهان سياه است ، از اطرافش فرياد برمى دارند : اى گماشته ى دوزخ ! تهديد بر ما تحقق يافت . اى گماشته ! زنجيرها بر ما سنگينى مى كند و پوست ما از شدت آتش بريان شد ، ما را از اين مكان بيرون آور كه ديگر به گناه باز نمى گرديم . شعله ها مى گويند : آزادى شما بسياربعيد است ، امروز روز امان يافتن نيست و راه بيرون آمدن از اين جايگاه پست براى هميشه بسته است ، دور شويد و سخن نگوييد ، اگر شما را بيرون ببرند باز به گناهان و معاصى برمى گرديد .

در اين حال اهل دوزخ از آزادى خويش نااميد مى شوند و بر تقصيرشان در عبادت ، اندوه مى خورند ، پشيمانى نجاتشان نمى دهد و اندوه به آنان سودى نمى رساند ، دست و پا بسته بر صورتهايشان به زمين مى افتند ، از بالاى سر و از زير پا و از راست و چپشان آتش است ، غذايشان آتش ، آشاميدنى شان آتش ، لباسشان آتش و بسترشان آتش است .

ميان قطعه هايى از آتش افروخته و لباس هايى چركين و بدبو و گرزهايى كوبنده و سنگينى زنجيرها قرار دارند . عربده و فرياد مى كشند و به شدت طلب مرگ مى كنند ، ولى هر گاه طلب مرگ كنند ، از بالاى سرشان آب جوشان بريزند و با گرزهاى آتشين آنان را بزنند . از دهانشان چرك و خون در آيد و كبدشان از تشنگى قطعه قطعه شود و چشمشان بر صورت هايشان روان گردد و گوشت هايشان از چهره شان بريزد و موهايشان از اطراف بدن هايشان از شدت درد به ريزش افتد . هرگاه پوستشان بسوزد ، پوستى ديگر به جاى آن برويد ، استخوان هايشان از گوشت عريان شود ، ديدگانشان كور و زبانشان لال


صفحه 439


و گوششان به كرى و ناشنوايى افتد !! (1)

پروردگارا ! در برابر اين همه عذاب و سختى و دشواريش تاب و توان من چگونه خواهد بود ، در حالى كه من بنده ى ضعيف و خوار و كوچك و زمين گير و درمانده ى توام !

گرچه عبادتم كامل نيست و گناهانم كم نيست ، ولى عاشق و دلباخته ى توام . پيامبران و امامان (عليهم السلام) را دوست دارم و از بندگى و عبادت فرارى نيستم . حرفه ام گناه نيست . شغلم عصيان و خطاكارى نمى باشد . اگر عبادتم اندك و بى ارزش است به خاطر ضعف اراده و كمى معرفت و دانش من است . اگر گناهانم زياد است به سبب چيره گى هواى نفس و شهوات بر من است . علاقه دارم عبادتى كامل و خالص انجام دهم . مشتاقم كه دامنم از هر گناهى پاك باشد . از شيطان و طاغوت بيزارم و از شرّ هوا و هوس نالانم . بيمار فراقم و تشنه ى وصالم . مرا ببخش و از من دستگيرى كن ، از گناه نجاتم ده و در بندگى و عبادت غرقم كن ، برات آزادى از دوزخ به من عنايت فرما و راه بهشت را بر من باز كن .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محجّة البيضاء : 8 / 354 ، كتاب ذكر الموت  ، القول فى صفة جهنم .


صفحه 440


« يَا إِلَهِى وَرَبِّى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ »

يَا إِلَهِى وَرَبِّى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ...   

« لاَِىِّ الاُْمُورِ إِلَيْكَ أَشْكُو ، وَلِمَا مِنْهَا أَضِجُّ وَأَبْكِى ، لاَِلِيمِ الْعَذَابِ وَشِدَّتِهِ»
«أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَمُدَّتِهِ، فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِى لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ ، وَجَمَعَتْ» «بَيْنِى وَبَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ وَفَرَّقْتَ بَيْنِى وَبَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَأَوْلِيَائِكَ فَهَبْنِى»
«يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ وَرَبِّى، صَبَرْتُ عَلَى عَذابِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى»
« فِرَاقِكَ ، وَهَبْنِى صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى »
« كَرَامَتِكَ ، أَمْ كَيْفَ أَسْكُنُ فِى النَّارِ وَرَجَائِى عَفْوُكَ »

« اى معبود و پروردگار و سرور و مولايم ! براى كدام يك از مصائب و دردهايم به پيشگاهت شكايت آرم ، و براى كدامين گرفتارى ام به درگاهت بنالم و گريه كنم ، براى عذاب و سختى اش ، يا براى طولانى شدن بلا و زمانش ، چنانچه مرا در عذاب ها و مجازات ها با دشمنانت قرار دهى ، و ميان من و اهل عذابت جمع كنى ، و بين من و عاشقان و دوستانت جدايى اندازى ، ( چه خاكى بر سرم خواهد شد ؟! ) اى معبود و سرور و مولا و پروردگارم ! بر فرض بر عذابت شكيبايى ورزم ، ولى بر فراقت چگونه صبر كنم ، و بر فرض بر سوزندگى آتشت استقامت نمايم ، ولى چشم پوشى از كرامتت را چگونه تاب آورم ، يا چگونه در آتش سكونت و آرامش گزينم ، در حالى كه همه ى اميد من به
گذشت و عفو توست » .


صفحه 441


بيا تا برآريم دست دعا را *** بخوانيم با آه و افغان خدا را

شفاى دل پر گنه چيست دانى *** بنالى بكويش كه بخشد خطا را

چو با گريه و سوز و آه و خلوصى *** اگر دردمندى بيابى شفا را

بر اين در به زارى و اشك روان رو *** به اخلاص زن درگه كبريا را

شفيع آر با چشم تر پيش داور *** شهيدان عشق و شه كربلا را

توسل به سلطان توحيد ، احمد *** كند سهل مشكل ترين كارها را

« الهى » صبوحى زن از جام وحدت *** در آتش فكن شرك و زهد و ريا را

شكايت به دوست

مولاى عاشقان در اين بخش از دعا « لاى الامور اليك اشكو » از بلاها و گرفتارى ها شكايت و ناله و گريه و زارى به درگاه دوست مى برد و با اين شكايت مى خواهد بگويد : احدى را جز تو نمى شناسم كه دردم را دوا كند و رنج و بلايم را برطرف نمايد . همه فقير و نيازمند تواند و همه بى قدرت و ناتوان و ضعيف اند ، از بى قدرت و ناتوان كارى ساخته نيست و از ضعيف انتظار حلّ مشكل نمى رود .

تويى كه كليد حلّ همه ى مشكلات در اختيار توست .

تويى كه قدرت بى نهايتى و با يك اشاره ات همه ى دردها به درمان مى رسد .

تويى كه مشكلات مشكل داران را حل مى كنى و سختى و رنج گرفتاران را برطرف مى نمايى .

تويى كه حضرت فاطمه ى زهرا (عليها السلام) به پيشگاهت مى ناليد و چون چشمه ى فصل بهاران به درگاهت اشك مى ريخت و مى گفت :

خدايا ! ( از تو خواسته هايى دارم كه فقط تو مى توانى عنايت كنى ) از تو هدايت و تقوا و عفاف و بى نيازى و عمل به آنچه كه دوست دارى و به آن خوشنود


صفحه 442


مى شوى مى خواهم .

خدايا ! از تو براى ناتوانى مان قدرت ، و براى تهى دستى مان ثروت ، و براى نادانى مان از حلم و علم تو درخواست داريم .

خدايا ! بر محمد و آل محمد درود فرست و ما را بر سپاسگزارى و ياد و طاعت و عبادتت يارى ده ، به مهربانى ات اى مهربان ترين مهربانان »(1) .

تويى كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) آن قهرمان توحيد ، پس از ساختن بناى كعبه با فرزندش اسماعيل دست نياز به سويت برداشتند و با كمال خضوع و خشوع حقايقى را از تو درخواست كردند كه هيچ كس جز تو قدرت عطا كردنش را به آنان نداشت :

پروردگارا ! كار ساختن كعبه را از ما بپذير ، زيرا تو شنوا ( ى دعاى ما ) و آگاه ( به اخلاص مايى ) .

پروردگارا ! ما دو بنده ى تسليميم و از ذريه ى ما امتى را تسليم خود قرار ده و مناسك ما را به ما بنمايان و توبه ى ما را بپذير ، زيرا تو بسيار توبه پذير و مهربانى .

پروردگارا ! در ميان مردم اين منطقه پيامبرى را از خودشان برانگيز كه آياتت را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و از آلودگى فكرى و روحى پاكشان كند ، زيرا تو تواناى شكست ناپذير و حكيمى(2) .

تويى كه نوح پس از نهصد و پنجاه سال كه انواع آزارها را از قومش به خاطر تو تحمل كرد شكايت به حضرتت آورد و تو با قدرت و سطوتت از آسمان آب نازل كردى و از زمين آب جوشاندى و همه ى دشمنان را ـ با غرق كردنشان ـ هلاك كردى و نوح و مؤمنان همراهش را نجات بخشيدى .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 87/338 ، باب 9 ، حديث 53 « يوم الخميس » .

2 ـ بقره : 127 / 129 ، و إذ يرفع ابراهيم . . .


صفحه 443


تويى كه در جنگ بدر ـ كه عدد و ساز و برگ مؤمنان يك سوم دشمنان بود و ظاهر كار نشان مى داد كه پيروزى قطعى با دشمن و شكست حتمى با ارتش اسلام است ـ مؤمنان را به دعاى پيامبر بر دشمنان پيروز كردى .

اكنون از بلاها و مصائب و گرفتارى ها و رنج ها به تو شكايت مى كنم .

تويى كه با يك نظر همه ى بلاها و مصائب را از من برطرف مى كنى و زمينه ى آسانى و آسايش و راحت و استراحت را برايم فراهم مى آورى .

اگر راه يابم به بوم و برت *** سراپا قدم گردم آيم برت

به كويت بيابم اگر رخصتى *** به بويت كنم عيش در كشورت

ندارم شكيب از تو اى جان من *** تو آيى برم يا من آيم برت

قدم رنجه فرما بيا بر سرم *** به قربان پايت به گرد سرت

وگرنه بده رخصتى بنده را *** كه سر پاى سازم بيايم برت

تو آيى دل و جان نثارت كنم *** من آيم شوم خاك ره بر درت

نِيَم گرچه شايسته ى صحبتت *** ولى هستم از جان و دل چاكرت

جز اين آرزو نيست در دل مرا *** كه پيوسته باشد سرم بر درت

چو « فيض » از غم عشق گردم غبار *** مگر بادم آرد به بوم و برت(1)

تويى كه هر پيامبرى ، هر امامى ، هر مؤمنى ، هر تائبى ، هر بلا كشيده اى از آنچه به آن گرفتار بود و شكايت و ناله و زارى و گريه به درگاهت آورد ، او را پناه دادى و نوازشش نمودى و از گرفتارى نجاتش دادى و زمينه ى راحت و استراحت را برايش فراهم ساختى .

كدام دردمند به دربارت آمد كه دردش را دوا نكردى ؟ كدام نيازمند به پيشگاهت آمد كه نيازش را برطرف نساختى ؟ كدام حاجتمند به نزدت آمد كه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان فيض كاشانى : 1/599 ، غزل : 161 .


صفحه 444


حاجتش را برآورده ننمودى ؟ كدام تهى دست به حضرتت مراجعه كرد كه از فضل و احسانت به او نبخشيدى ؟ كدام دعاكننده به محضرت آمد كه دعايش را مستجاب نكردى ؟ كدام گرفتار و مشكل دار به تو رجوع كرد كه گرفتارى و مشكلش را برطرف نساختى ؟ كدام تائب به تو بازگشت كه توبه اش را نپذيرفتى ؟ كدام . . .  .

گريه و زارى

گريه و اشك ، از بزرگترين نعمت هاى حضرت حق به عبد است . گريه دلالت بر فروتنى قلب نسبت به خدا و نشانه ى سوز دل و صفاى باطن است .

قرآن ، گريه و اشك ريختن را از نشانه هاى مردم مؤمن و عارفان به حقيقت و عاشقان حضرت حق دانسته است(1) .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به على (عليه السلام) فرمود :

اُوصِيكَ يَا عَلىُّ فى نَفْسِكَ بِخِصال فَاحْفَظْها ، اللّهُمَّ أَعِنْهُ . . . وَالرّابِعَةُ البُكاءُ لِلّهِ ، يُبنى لَكَ بِكُلِّ دَمْعَة بَيتٌ فِى الجَنَّةِ(2) .

« يا على ! تو را نسبت به خودت به خصلت هايى سفارش مى كنم ، آنها را حفظ كن ، خدايا ! او را يارى ده . . . و چهارمين آن خصال ، گريه براى خداست . به هر قطره اشكى خانه اى براى تو در بهشت بنا مى شود » .

و نيز آن حضرت فرمود :

طُوبَى لِصُورَة نَظَرَ اللّهُ إِلَيهَا تَبكِى عَلى ذَنْب مِنْ خَشيَةِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، لَمْ يَطَّلِعْ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مائده : 83 ( وَ إذَا سَمِعُوا ما أُنزِلَ إِلَى الرَّسولِ تَرَى أَعيُنُهُم تَفِيضُ مِنَ الدَّمعِ مِمَّا عَرَفُوا منَ الحَقِّ . . . ) ; توبه : 92 .

2 ـ بحار الانوار : 66 / 391 ، باب 38 ، حديث 68 ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1829 .


صفحه 445


عَلى ذلكَ الذَّنبِ غَيرُهُ(1) .

« خوشا به حال چهره اى كه خدا به او نظر اندازد در حالى كه از ترس خدا بر گناه مى گريد كه بر آن گناه جز خدا كسى آگاه نيست » .

و نيز فرمود :

وَمَنْ ذَرَفَتْ عَينَاهُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ كانَ لَهُ بِكُلِّ قَطْرَة مِن دُمُوعِهِ مِثْلُ جَبَلِ أُحُد يَكُونُ فِى ميزانِهِ مِنَ الأجرِ(2) .

« كسى كه دو ديده اش به خاطر ترس از خدا اشك بريزد ، پاداش هر قطره اشكش در ترازوى عملش مانند كوه احد سنگين است » .

و فرمود :

مَن خَرَجَ مِن عَينَيهِ مِثلُ الذُّبابِ مِنَ الدَّمعِ مِن خَشْيَةِ اللّهِ آمَنَهُ اللّهُ بِهِ يَوْمَ الفَزَعِ الأكبَرِ(3) .

« كسى كه از دو ديده اش هم چون اندازه ى پشه از ترس خدا اشك درآيد ، خدا او را از ترس روز قيامت ايمنى مى دهد » .

حضرت على (عليه السلام) فرمود :

بُكاءُ العُيُونِ وَخَشيَةُ القُلوبِ مِن رَحمَةِ اللّهِ تَعالى ذِكْرُهُ ، فَإِذا وَجَدتُمُوهَا فَاغْتَنِمُوا الدُّعاءَ(4) .

« گريه ى ديده ها و ترس دلها از رحمت خداست ، چون آن را يافتيد دعا را غنيمت بشماريد ، زيرا دعاى همراه با گريه و ترس مستجاب است » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جامع الاخبار : 97 ، الفصل الرابع و الخمسون ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1830 .

2 ـ امالى صدوق : 431 ، المجلس السادس و الستون ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1831 .

3 ـ بحار الانوار : 90 / 336 : باب 19 ، حديث 30 ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1834 .

4 ـ مكارم الاخلاق : 317 ، فى البكاء ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1835 .


صفحه 446


حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود :

مَا مِن شَىْء إلاّ وَلَهُ كَيلٌ أَو وَزنٌ إلاّ الدُّموعَ ، فَإِنَّ الْقَطرَةَ مِنهَا تُطْفِئُ بِحاراً مِن نار ، وَإِذا اغْرَوْرَقَتِ الْعَينُ بِمائِها لَم يَرْهَق وَجْهَه قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ ، فَإِذا فاضَت حَرَّمَهُ اللّهُ عَلَى النّارِ ، وَلَوْ أنّ باكياً بَكى فى أُمَّة لَرُحِمُوا(1) .

« چيزى نيست مگر آن كه براى آن كيل و وزنى است مگر اشكها ، كه قطره اى از آن دريايى از آتش را خاموش مى كند ، هنگامى كه ديده اشكش را جارى كند ، چهره ى صاحبش را سختى و ذلّت نرسد ، و چون بجوشد خدا آن چهره را بر آتش حرام مى كند ، و اگر گريه كننده اى در امّتى بگريد ، هر آينه به آن امت رحم خواهد شد » .

با تضرع باش تا شادان شوى *** گريه كن تا بى دهان خندان شوى

كه برابر مى نهد شاه مجيد *** اشك را در فضل با خون شهيد

هر تضرع كان بود با سوز و درد *** آن تضرع را اثر باشد به مرد

چون خدا خواهد كه غفارى كند *** ميل بنده جانب زارى كند

* * *

اى خنك چشمى كه آن گريان اوست *** وى همايون دل كه آن بريان اوست

آخر هر گريه آخر خنده ايست *** مردِ آخر بين ، مبارك بنده ايست

هر كجا آب روان ، سبزه بود *** هر كجا اشك روان ، رحمت شود

باش چون دولاب نالان چشم تر *** تا ز صحن جانت بر رويد خضر

اشك خواهى رحم كن بر اشك بار *** رحم خواهى بر ضعيفان رحم آر(2)

يحيى بن معاذ مى گفت : هر كه در خواب بيند گريه مى كند در بيدارى شاد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 90 / 331 ، باب 19 ، حديث 14 ; ميزان الحكمه : 2/538 ، البكاء ، حديث 1841 .

2 ـ مولوى ، مثنوى معنوى ، كژ ماندن دهان آن مردكى نام . . .  .


صفحه 447


و مسرور مى شود ، زندگى دنيا هم چون خواب است و آخرت بيدارى ، پس در دنيا گريه كنيد تا در آخرت شاد و مسرور شويد .

فراق دوستان

كسى كه عاشق پيامبران و امامان و اولياى الهى است و همه ى همّ و غمش رسيدن به وصال آنان است و به شدت علاقه مند است كه در قيامت آنان را ببيند و از همنشينى با آن عزيزان برخوردار شود ، چنانچه خداى عز و جل به سبب پاره اى از گناهان ، او را در قيامت به فراق آنان مبتلا سازد و به جاى هم نشينى با آنان ، وى را با دشمنانش قرين و همدم سازد ، در حقيقت دلش را مبتلا به عذابى كرده كه از عذاب دوزخ سخت تر و از آتش جهنم سوزنده تر است .

درد فراق را بايد از فراق كشيده پرسيد ، گرچه براى كسى كه طعم تلخ فراق را نچشيده بيان درد فراق اثرى به حال او ندارد !

درد فراق را آدم چشيد كه به خاطر نزديك شدن به درخت ممنوعه از جايگاه والايى چون ملكوت و از هم نشينى با فرشتگان و از ادامه ى زندگى در بهشت و از مقام قرب حق محروم شد !

درد فراق را ايوب چشيد كه اهل و مال و ثروت و مكنت و عافيت بدن به خاطر آزمايش الهى از دستش رفت .

درد فراق را يونس چشيد كه از فضاى وسيع جهان محروم و به زندان شكم ماهى گرفتار شد .

درد فراق را يعقوب چشيد كه از دورى محبوبش آنقدر گريه كرد كه دو چشمش سپيد شد .

درد فراق را يوسف چشيد كه از پدر مهربانى چون يعقوب دور افتاد و به قعر چاه و زندان گرفتار شد .


صفحه 448


ولى خداى مهربان درد فراق آدم را با توبه ى آدم درمان كرد ، و درد فراق ايوب را به رسيدن به وصال آنچه از دستش رفته بود دوا كرد ، و درد فراق يونس را به نجات از شكم ماهى علاج نمود ، و درد فراق يعقوب و يوسف را به رساندنشان به يكديگر درمان كرد .

اى درمان كننده ى درد جان سوز فراق ! نپسند كه ما بندگانى كه عاشق پيامبران و امامان و اولياى تو هستيم در قيامت به فراق آنان مبتلا شويم و به عذاب جدايى از دوستانت و عذاب دوزخ گرفتار آييم . بر فرض كه بر عذابت صبر كنيم و از همنشينى با پيامبران و امامان و اولياء تو محروم شويم ولى چگونه و با كدام تاب و توان بر فراق و دورى تو و جدايى از حضرتت صبر كنيم ؟!!

دلبرا ! درد مرا درمان تو باش *** عاشقان را سر تويى سامان تو باش

درد بى درمان مرا در جان ز توست *** هم دواى درد بى درمان تو باش

شد دل بريانم از تو داغدار *** مرهم داغ دل بريان تو باش

در ره تو جان و دل كردم فدا *** مر مرا هم دل تو و هم جان تو باش

دل برفت و جان برفت ايمان برفت *** دل تو باش و جان تو باش ايمان تو باش

بى دلان را دلبر و دلدار تو *** عاشقان را جان تو و جانان تو باش

از سر هر دو جهان برخواستم *** « فيض » را هم اين تو و هم آن تو باش(1)

طمع به جايگاه اهل كرامت

گرفتم كه بر سوزندگى آتشت استقامت ورزم ، ولى چگونه از كرامت هايت كه بر بندگانت روا مى دارى چشم پوشى كنم ؟

از حضرت صادق (عليه السلام) روايت است كه : خداى مهربان احدى را نيافريد مگر ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان فيض كاشانى : 2/895 ، غزل 495 .


صفحه 449


آن كه جايگاهى در بهشت و قرارگاهى در دوزخ براى او مقرر نمود . چون اهل بهشت در بهشت ساكن شوند و دوزخيان در دوزخ ، منادى به اهل بهشت ندا دهد به دوزخ بنگريد ، بهشتيان به دوزخ مى نگرند ، پس قرارگاهشان را در دوزخ به آنان نشان مى دهند و مى گويند : اين قرارگاهى است كه اگر خدا را معصيت مى كرديد وارد آن مى شديد . به خاطر نجات از آن عذاب چنان به وجد و سرور آيند كه اگر در بهشت مردن وجود داشت مى مردند .

پس منادى اهل دوزخ را ندا كند كه به بالا نظر كنيد ، چون نظر كنند منازلشان و نعمت هايى كه در بهشت براى آنان مقرر بود به آنان نشان دهند و گويند : اگر خدا را اطاعت مى كرديد ، اين منازل را به دست مى آورديد ، پس آنان چنان بدحال شوند كه اگر در دوزخ مرگى بود مى مردند .

آرى ، چگونه از كرامتى كه در عرصه ى محشر به بندگان فرمانبر خود دارى چشم پوشى كنم و به آن طمع نورزم ؟!

اميد به عفو و گذشت

مولاى من ! چگونه در آتش آرام گيرم در حالى كه همه ى اميد من عفو و گذشت توست ، عفو و گذشتى كه به طور مكرّر در قرآن مجيد به گناهكاران پشيمان وعده داده اى ؟

پروردگارا ! چه بسيار تهى دستان و بيچارگانى كه به مردمان دل بستند و به عطا و عفو و گذشت آنان اميدوار شدند و دست خالى و محروم نماندند ، چه رسد به كسى كه دل به تو بندد و به گذشت و عفو و عطاى تو اميدوار شود .

عطار در كتاب « الهى نامه » روايت مى كند : زنى آوازه خوان و اهل فسق و فجور در مكه اقامت داشت كه در مجالس لهو و لعب شركت مى كرد و با آواز و رقص و پايكوبى مجالس لهو و لعب را گرم نگاه مى داشت .

پس از ساليانى از هجرت پيامبر ، بازارش به خاطر اين كه از جمال افتاده بود


صفحه 450


و از آوازه خوانى و مطربى وامانده بود كساد شد و به فقر و فاقه و تهى دستى افتاد ، از شدت پريشانى و اضطرار به مدينه آمد و به محضر پيامبر رحمت مشرف شد . حضرت فرمود : براى چه هدفى به مدينه آمده اى ، به هدف تجارت آخرتى يا تجارت دنيايى ؟ عرضه داشت : نه براى آن آمده ام نه براى اين ، بلكه چون وصف جود و سخاوت و عطا و كرمت را شنيده بودم با اميد به تو به اين شهر آمدم ؟ پيامبر از بيان او شاد شد و رداى مباركش را به او بخشيد و به اصحاب فرمود : هر يك به اندازه ى تمكن و توانايى چيزى به او ببخشند .

آرى ، زنى بدكار به اميد عطا و كرم و جود بنده ات پيامبر ، كه مظهرى از مظاهر كرم بى پايان توست ، به مدينه مى آيد و با عطايى سرشار و فراوان برمى گردد ، مگر ممكن است من اميد به عفو و گذشت و لطف و احسان تو داشته باشم و از درگاهت مأيوس و دست خالى برگردم ؟!

من تاب فراق تو ندارم *** نقش تو به سينه مى نگارم

باشد روزى رخت ببينم *** تا جان به لقاى تو سپارم

شد در رگ و ريشه تير عشقت *** از هم بگسست پود و تارم

از باده ى آن دو چشم مستت *** گه سرخوش و گاه در خمارم

وز بوى دو زلف عنبرينت *** آشفته و مست و بى قرارم

وز لعل لب شكر فروشت *** تلخ است مذاق انتظارم

جز وصل تو مقصدى ندارم *** جز ياد تو مونسى ندارم

ديرى است كه در سر من اين است *** كاندر قدم تو جان سپارم

لطفى لطفى كه سوخت جانم *** رحمى رحمى كه سخت زارم

باران كرم ببار بر « فيض » *** آبى آور به روى كارم(1)

فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِى وَمَوْلاَىَ أُقْسِمُ صَادِقاً ، لَئِنْ تَرَكْتَنِى نَاطِقاً ،...   

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان فيض كاشانى : 2/1021 ، غزل 644 .


صفحه 451


« فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِى وَمَوْلاَىَ أُقْسِمُ صَادِقاً ، لَئِنْ تَرَكْتَنِى نَاطِقاً ، »

« لاََضِجَّنَّ إِلَيْكَ بَيْنَ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الاْمِلِينَ ، وَلاََصْرُخَنَّ إِلَيْكَ »
« صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ ، وَلاََبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ ، وَلاَُنَادِيَنَّكَ »
« أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِىَّ الْمُؤْمِنِينَ ، يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ ، يَا غِيَاثَ » « الْمُسْتَغِيثِينَ ، يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ ، وَيَا إِلهَ الْعَالَمِينَ »

« پس اى سرور و مولايم ! به عزتت سوگند صادقانه مى خورم ، كه اگر مرا در سخن گفتن آزاد گذارى ، در ميان اهل دوزخ به پيشگاهت ناله اى همانند ناله ى آرزومندان سر مى دهم ، و به درگاهت هم چون بانگ آنان كه خواهان دادرسى هستند بانگ بردارم ، و هر آينه به آستانت چون مبتلايان به فقدان عزيزان گريه كنم ، و با همه ى وجود ندايت مى كنم : اى سرپرست مؤمنان ، اى نهايت آرزوى عارفان ، اى فريادرس فريادخواهان ، اى محبوب دل هاى صادقان
و اى معبود جهانيان ، كجايى ؟ »

اين بخش از دعا مانند بخش گذشته ، مناجات و راز و نياز عاشق تائب و آگاه صادق ، به پيشگاه حضرت محبوب است ، تا نظر او را به خود جلب كند و وى را بر فرض اين كه مستحق دوزخ دانسته از دوزخ نجات دهد .

راستى كسى كه دچار عذاب است و سخت تر از عذاب ، گرفتار فراق است


صفحه 452


و آتش دورى از محبوب سراپايش را فرا گرفته ، چه حالى دارد ؟!

كدام ناله و گريه جانسوزتر از گريه ى كسانى است كه محبوب و معشوق را از دست داده اند و وى را گم كرده اند ؟

مى گويند : مادرى بر سر خاك دخترش زار زار مى گريست ، عارفى از آنجا عبور كرد ، چون از داستان او آگاه شد گفت : خوشا به حال اين مادر كه آگاه است از چه گوهرى دور افتاده !

طفل مى گريد چو راه خانه را گم مى كند *** چون نگريم من كه صاحب خانه را گم كرده ام(1)

راستى ، قيامت داراى چه صحنه هاى شگفتى است و آن روز براى مردم چه روز عجيبى است ; خوشا به حال آنان كه در آن روز مستحق رحمت خدايند و به رضوان الهى راه دارند و از دوزخ و عذابش رها و آزادند .

چه نيكوست تا چنگال مرگ گلوى ما را نفشرده و تا پرونده ى ما را نبسته اند ، خود را به قرآن مجيد عرضه كنيم تا به وضع خويش بيش از پيش آگاه شويم .

هارون و بهلول

هارون از سفر حج بازگشت و چند روزى در كوفه اقامت كرد . روزى از راهى عبور مى كرد ، بهلول كه بر سر راهش قرار داشت سه بار به نام ، او را صدا زد : هارون ، هارون ، هارون ، با تعجب گفت : كيست كه مرا با نام صدا مى زند ؟ گفتند : بهلول مجنون . پرده ى محمل را كنار زد و به بهلول گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت : آرى . گفت : من كيستم ؟ گفت : كسى هستى كه اگر احدى در مشرق ستم كند و تو در مغرب باشى به خاطر اين كه حاكم كشورى در قيامت از تو بازخواست خواهد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صائب تبريزى ، ديوان اشعار ، شماره ى 490 .


صفحه 453


شد . هارون گريست و گفت : بهلول حال مرا چگونه مى بينى ؟ گفت : حال خود را بر كتاب خدا عرضه كن :

( إِنَّ الأَبْرَارَ لَفِى نَعِيم * وَإِنَّ الفُجَّارَ لَفِى جَحِيم )(1) .

« قطعاً نيكان به بهشت اندرند . و بى شك بدكاران در دوزخند » .

گفت : تلاش و كوشش ما چه مى شود ؟ پاسخ داد :

( . . . إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقِينَ )(2) .

« فقط خدا از تقوا پيشگان مى پذيرد » .

گفت : نسب و قرابت ما با پيامبر چه مى شود ؟ جواب داد :

( فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذ وَلاَ يَتَسَآءَلُونَ )(3) .

« پس آنگاه كه در صور دميده مى شود ( ديگر ) ميانشان نسبت به خويشاوندى وجود ندارد و از ( حال ) يكديگر نمى پرسند » .

گفت : شفاعت رسول خدا چه مى شود ؟ پاسخ داد :

( يَوْمَئِذ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمانُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلا )(4) .

« در آن روز شفاعت ( به كسى ) سود نبخشد ، مگر كسى را كه ( خداى ) رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آيد » .

گفت : حاجتى دارى ؟ بهلول جواب داد : گناهانم را بيامرز و مرا وارد بهشت كن . گفت : مرا چنين قدرتى نيست ولى به من خبر داده اند كه به مردم بدهكارى ، ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انفطار : 13 ـ 14 .

2 ـ مائده : 27 .

3 ـ مؤمنون : 101 .

4 ـ طه : 109 .


صفحه 454


مى خواهى بدهكاريت را بپردازم ؟ گفت : بدهكارى را نمى توان با بدهكارى ادا كرد ، آنچه نزد توست مال مردم است و همه ى آن را به مردم مديونى ، واجب است به آنان برگردانى .

گفت : فرمان دهم مستمرى برايت مقرر دارند كه تا پايان عمر به تو بپردازند ؟ گفت : من بنده و روزى خور خدايم ، چنين مى بينى كه خدا ياد تو هست و ياد من نيست !

گنج زرگر نبود گنج قناعت باقى است *** آن كه آن داد به شاهان به گدايان اين داد(1)

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حافظ شيرازى ، ديوان اشعار ، شماره ى 112 .


صفحه 455


« أَفَتُرَاكَ سُبْحَانَكَ يَا إِلَهِى وَبِحَمْدِكَ تَسْمَعُ فِيهَا صَوْتَ عَبْد مُسْلِم »

« سُجِنَ فِيهَا بِمُخَالَفَتِهِ وَذَاقَ طَعْمَ عَذَابِهَا بِمَعْصِيَتِهِ ، وَحُبِسَ بَيْنَ »
« أَطْبَاقِهَا بِجُرْمِهِ وَجَرِيرَتِهِ ، وَهُوَ يَضِجُّ إِلَيْكَ ضَجِيجَ مُؤَمِّل لِرَحْمَتِكَ ، » « وَيُنَادِيكَ بِلِسَانِ أَهْلِ تَوْحِيدِكَ وَيَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِرُبُوبِيَّتِكَ ، »

« آيا تو را اينگونه مى دانند اى معبود من ،

اى معبودى كه تو را همراه با سپاست از هر عيب و نقصى تنزيه مى كنم ، كه در دوزخ بشنوى صداى بنده ى مسلمانى كه به سبب مخالفتش با تو زندانى شده و مزه ى عذابش را به خاطر نافرمانى اش چشيده ، و ميان طبقات دوزخ به علت جرم و جنايتش محبوس شده ، و حال آن كه به درگاهت ناله مى زند هم چون ناله ى كسى كه آرزومند رحمت توست ، و با زبان اهل توحيدت تو را ندا مى كند ، و به پيشگاهت ، به ربوبيتت توسل مى جويد »

صاحبان يقين و اهل باور ، هنگامى كه اوصاف دوزخ را در آيات قرآن و روايات مى خوانند ، بدنشان به لرزه مى آيد و پوستشان جمع مى شود و دلشان غرق ترس مى گردد و مات و مبهوت مى شوند و با تمام وجود براى رهايى از آن عرصه ى هولناك به خدا پناه مى برند و براى انجام واجبات و ترك محرمات آمادگى بيشترى پيدا مى كنند و گاهى هم از شدت ترس جان مى بازند !


صفحه 456


سلمان و جوان خائف

شيخ مفيد از ابن ابى عمير از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كند : سلمان در كوفه گذرش به بازار آهنگرها افتاد . جوانى را ديد روى زمين افتاده و مردم گرد او حلقه زده اند . به سلمان گفتند : اين بنده ى خدا غش كرده ، چيزى در گوشش بخوان شايد به هوش آيد . سلمان بالاى سر جوان قرار گرفت ، تا جوان به هوش آمد ; گفت : اى سلمان ! اگر درباره ى من چيزى گفتند صحيح نيست ; من هنگامى كه گذرم به اين بازار افتاد و پتك زدن آهنگرها را ديدم از اين آيه ياد كردم :

( وَلَهُم مَقامِعُ مِنْ حَدِيد )(1) .

« براى بدكاران گرزهايى از آهن است » .

از ترس عذاب و عقاب حق عقلم پريد . سلمان گفت : تو را اين ارزش هست كه برادر من در راه خدا باشى . و به خاطر حلاوت محبتى كه از او در قلب سلمان جلوه كرد رفيق و يار يكديگر شدند ، تا جوان بيمار شد ; سلمان بالاى سرش نشست در حالى كه جوان در حال جان دادن بود ، سلمان گفت : اى ملك الموت ! با برادرم مدارا كن . پاسخ شنيد : من نسبت به هر مؤمنى اهل مدارايم(2) .

داستان زنى كه با شنيدن آيه ى عذاب بيهوش شد

عالم بزرگ ملا فتح اللّه كاشانى در تفسير « منهج » روايت مى كند : روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در مسجد مشغول نماز شد ، پس از قرائت حمد به خواندن سوره ى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حج : 21 .

2 ـ امالى مفيد : 136 ، المجلس الثالث عشر ، حديث 4 ; بحار الانوار : 22/385 ، باب 11 ، حديث 27 .


صفحه 457


حجر پرداخت ، چون به اين آيه رسيد :

( وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ * لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابِ لِكُلِّ بَاب مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقُسُومٌ )(1) ;

« و قطعاً وعده گاه همه ى آنان دوزخ است . « دوزخى » كه براى آن هفت در است ، و از هر درى بخش معين از آنان « وارد مى شوند » » ;

زنى از اعرابيه كه هماهنگ با پيامبر نماز مى خواند با شنيدن اين دو آيه نعره اى زد و بى هوش شد . چون پيامبر از نماز فراغت يافت و آن حال را مشاهده كرد ، فرمان داد آب آوردند و به چهره ى او پاشيدند تا به هوش آمد .

حضرت فرمود : اى زن تو را چه حالت است ؟ گفت : يا رسول اللّه ! چون تو را در نماز ديدم علاقه مند شدم پشت سر شما دو ركعت نماز بخوانم ، چون به اين دو آيه رسيدى بى تاب شده بيهوش گشتم . سپس گفت : واى كه هر عضوى از اعضاى من به هر درى از درهاى هفتگانه ى دوزخ تقسيم خواهد شد .

حضرت فرمود : نه چنان است ، مراد آيه اين است كه هر گروهى از بدكاران را بر درى از درهاى دوزخ به اندازه ى گناهشان عذاب كنند . گفت : يا رسول اللّه ! من ثروتى جز هفت برده ندارم ، تو را گواه مى گيرم كه هر يك را براى خلاصى از درى از درهاى دوزخ آزاد كردم .

فرشته ى وحى نازل شد و گفت : يا رسول اللّه ! اعرابيه را بشارت ده كه حق تعالى همه ى درهاى دوزخ را بر تو حرام كرد و درهاى بهشت را براى تو باز نمود .

در حديث قدسى آمده :

اى فرزند آدم ! من اين آتش برافروخته را نيافريدم جز براى هر كافر و بخيل ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حجر : 43 ـ 44 .


صفحه 458


و سخن چين و عاق پدر و مادر و منع كننده ى زكات و خورنده ى ربا و زناكار و گردآورنده ى حرام و فراموش كننده ى قرآن و آزاردهنده ى همسايگان ، مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد .

اى بندگانم ! به خود رحم كنيد ، زيرا بدن ها ناتوان و سفر دور و بار سنگين و صراط دقيق و آتش فروزان و منادى اسرافيل و قاضى ربّ العالمين است(1) .

وصيتى جالب و زيبا

شخصى خواست به سفر رود ، به حاتم اصمّ گفت : مرا وصيتى كن ، گفت :

اگر يار خواهى خدا تو را بس است .

اگر همراه خواهى كرام كاتبين تو را بس است .

اگر عبرت خواهى دنيا تو را بس است .

اگر مونس خواهى قرآن تو را بس است .

اگر كار خواهى عبادت تو را بس است .

اگر واعظ خواهى مرگ تو را بس است .

و اگر اينها كه گفتم تو را بس است پس دوزخ تو را بس است !

شرح توسل به ربوبيّت در بخش « يا ربّ يا ربّ » دعا ، به توفيق حق خواهد آمد .

يَا مَوْلاَىَ فَكَيْفَ يَبْقَى فِى الْعَذَابِ...   

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كلمة اللّه .


صفحه 459


« يَا مَوْلاَىَ فَكَيْفَ يَبْقَى فِى الْعَذَابِ »

« وَهُوَ يَرْجُو مَا سَلَفَ مِنْ حِلْمِكَ ، أَمْ كَيْفَ تُؤْلِمُهُ النَّارُ وَهُوَ يَأْمُلُ »
« فَضْلَكَ وَرَحْمَتَكَ ، أَمْ كَيْفَ يُحْرِقُهُ لَهِيبُهَا وَأَنْتَ تَسْمَعُ صَوْتَهُ وَتَرَى » « مَكَانَهُ ، أَمْ كَيْفَ يَشْتَمِلُ عَلَيْهِ زَفِيرُهَا وَأَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفَهُ ، أَمْ كَيْفَ »
« يَتَقَلْقَلُ بَيْنَ أَطْبَاقِهَا وَأَنْتَ تَعْلَمُ صِدْقَهُ ، أَمْ كَيْفَ تَزْجُرُهُ زَبَانِيَتُهَا وَهُوَ » « يُنَادِيكَ يَا رَبَّهُ ، أَمْ كَيْفَ يَرْجُو فَضْلَكَ فِى عِتْقِهِ مِنْهَا فَتَتْرُكُهُ فِيهَا ، »

« اى مولاى من ! بنده ات چگونه در عذاب بماند در حالى كه

اميد به بردبارى گذشته ات دارد ، يا آتش چگونه او را به درد آورد در حالى كه احسان و رحمتت را آرزو دارد ، يا چگونه شعله ى آتشش او را بسوزاند ، در حالى كه فريادش را مى شنوى ، و جايش را مى بينى ، يا چگونه خروش آتشش او را در بر بگيرد در حالى كه از ناتوانيش خبر دارى ، يا چگونه در طبقات دوزخ به اين سو و آن سو كشانده شود در حالى كه صداقتش را مى دانى ، يا چگونه فرشته هاى عذاب او را به خشم برانند در حالى كه تو را به پروردگاريت مى خواند ، يا چگونه بخششت را در آزادى از دوزخ اميد داشته باشد و تو او را در آن واگذارى ؟ »

رحمت و لطف و كرامت حق

از آيات قرآن و روايات استفاده مى شود كه : حضرت حق نسبت به همه ى


صفحه 460


بندگان داراى رحمت و لطف و كرامت است ; به همين سبب آنان را از همه ى نعمت هاى مادى و معنوى بهره مند نموده و نسبت به هيچ كس در عطا كردن نعمت هاى مادى و معنوى بخل نورزيده و نمىورزد .

اين برخى از انسان ها هستند كه در بدست آوردن رزق مادى و معنوى تنبلى و سستى مى كنند و به اختيار خود از رحمت و لطف و كرامت حق روى مى گردانند و با دست خود وجود خود را در چاه محروميت مى اندازند و لياقت و شايستگى خود را در همه ى زمينه هاى مثبت از دست مى دهند .

هركس بخواهد بدون كمترين مانعى مى تواند خود را از طريق كوشش هاى مشروع به انواع نعمت هاى مادى حق برساند و از راه تلاش هاى خالصانه و با كمك ايمان و اعتقاد صحيح خود را به عنايات معنوى حق وصل كند و در دنيا و آخرت از رحمت ويژه ى حق كه جلوه اى از آن حيات طيّبه در دنيا و بهشت در آخرت است برخوردار گردد .

از شگفتى هاى رحمت حق و لطف و كرامت خدا به انسان ، اين است كه : وجود مقدس او در برابر عمل اندك ، عطاى بسيار و فراوان مى بخشد .

سليمان و دهقان

برگزيده ى حضرت سبحان ، جناب سليمان با بساط شاهى و سلطنت و عظمت و مكنت بر دهقانى گذر كرد . دهقان چون شأن سليمان را ديد گفت : خداى مهربان به پسر داود پادشاهى عظيم و سلطنتى كبير كرامت فرموده . باد اين سخن را به گوش سليمان رسانيد . حضرت از بساط عظمت به زير آمد و نزد او رفت و فرمود : چيزى را كه توانايى آن را ندارى و تحمل مسئوليتش را برايت قرار نداده اند آرزو مكن ; اگر يك تسبيح تو را خدا بپذيرد ، براى تو از آنچه حشمت دنيا به سليمان عنايت شده بهتر است ، زيرا ثواب تسبيح باقى و ملك


صفحه 461


سليمان فانى است ! (1)

مرحوم صدوق روايت عجيبى در كتاب باعظمت « ثواب الاعمال » ثبت كرده است :

عَن إسماعِيلَ بنِ يَسار قَالَ : سَمِعْتُ أَباعبدِاللّهِ (عليه السلام) يَقُولُ : إيّاكُم وَالكَسَلُ إِنَّ رَبَّكُم رحيمٌ يَشْكُرُ القَليلَ ، إِنَّ الرَّجُلَ ليُصلِّى الرَّكْعَتَيْنِ تَطَوُّعاً يُرِيدُ بِهِما وَجْهَ اللَّهِ عَزَّ  وَجَلَّ فَيُدخِلُهُ اللّهُ بِهِما الجَنَّةَ ، وَإِنَّهُ لَيَتَصَدَّقُ بِالدِّرْهَمِ تَطَوُّعاً يُريدُ بِهِ وَجهَ اللَّهِ عَزَّ  وَجَلَّ فَيُدْخِلُهُ اللَّهُ بِه الجَنَّةَ ، وَإنَّهُ لَيَصُومُ اليَوْمَ تَطَوُّعاً يُريدُ بِهِ وَجْهَ اللّهِ فَيُدْخِلُهُ اللَّهُ بِهِ الجَنَّةَ !!(2)

« اسماعيل بن يسار مى گويد از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم : از كسالت و سستى بپرهيزيد زيرا پروردگار شما مهربان است و براى عمل اندك هرآينه عطاى بسيار مى دهد ; مردى به دلخواه خودش بى آن كه بر او واجب باشد دو ركعت نماز بجا مى آورد كه قصدش به آن دو ركعت رضاى خداست ، پس خدا به سبب آن دو ركعت او را وارد بهشت مى كند . و درهمى را به دلخواه خود صدقه مى دهد كه قصدش از آن رضاى خداست ، پس خدا به سبب آن او را وارد بهشت مى كند . و روزى را به دلخواه خودش روزه مى گيرد كه قصدش از آن رضاى خداست پس به خاطر آن او را وارد بهشت مى كند !! »

اميرالمؤمنين (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت مى كند :

مَا مِن شَىْء أكرَمُ عَلى اللّهِ مِن ابنِ آدمَ ، قِيلَ : يَا رَسولَ اللّهِ : وَلا المَلائِكةِ ؟ قَالَ : المَلائِكَةُ مَجبُورونَ بِمَنزِلَةِ الشَّمسِ وَالقَمرِ .

« چيزى در پيشگاه خدا از فرزند آدم گرامى تر و باارزش تر نيست . گفتند : يا ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ربيع الآثار .

2 ـ ثواب الاعمال : 39 ; بحار الانوار : 93 / 253 ، باب 30 ، حديث 19 .


صفحه 462


رسول اللّه ! فرشتگان هم باارزش تر نيستند ؟ فرمود : فرشتگان چون خورشيد و ماه در كار و كردار و عبادت و تسبيح مجبورند » .

اين انسان است كه از نعمت آزادى و اختيار برخوردار است ، هرگاه از اين نعمت براى اجراى فرامين حق بهره گيرد ، مورد رحمت خاص و لطف بى نهايت و كرامت ويژه ى حق قرار مى گيرد .

حديثى بسيار مهم

قَالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله وسلم) : الصَّلاةُ عَمودُ الدِّينِ وَفيهَا عَشرُ خِصال : زَينُ الوَجهِ ، وَنُورُ القَلبِ ، وَراحَةُ البَدَنِ ، وَأُنسُ القُبورِ ، وَمُنزِلُ الرَّحْمَةِ ، وَمِصباحُ السَّمآءِ ، وَثِقْلُ الميزانِ ، وَمَرضاتُ الرَّبِ ، وَثَمَنُ الجَنَّةِ ، وَحِجابُ مِنَ النّارِ ، وَمَن أقامَها فَقَد أَقامَ الدّينَ ، وَمَن تَرَكَها فَقَد هَدَمَ الدّينَ(1) .

« پيامبر فرمود : نماز ستون دين است و در آن ده خصلت قرار دارد : آراستگى چهره ، روشنايى دل ، راحت جسم ، مونس قبر ، نازل كننده ى رحمت ، چراغ آسمان ، سنگينى ترازوى عمل در قيامت ، خوشنودى پروردگار ، بهاى بهشت ، مانع از آتش دوزخ . هركس آن را بخواند دين را برپا داشته و هركس آن را ترك كند دين را نابود كرده است » .

راستى شگفت آور است ، خداى كريم براى دو ركعت نماز كه به جا آوردنش براى كسى زحمت و مشقت ندارد چه آثار و نتايجى قرار داده است !!

و نيز رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

ما مِن صَلاة يَحْضُرُ وَقتُها إِلاَّ نَادَى مَلَكٌ بَيْنَ يَدَىِ النَّاسِ : أَيُّهَا النَّاسُ ! قُومُوا إِلَى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مواعظ العدديه : 371 .


صفحه 463


نِيرانِكُمُ الَّتِى اَوْقَدْتُمُوهَا عَلَى ظُهُورِكُم فَأَطْفِؤُهَا بِصَلاَتِكُم(1) .

« هيچ نمازى وقتش نمى رسد مگر اين كه فرشته اى پيش روى آنان ندا مى دهد : اى مردم ! به سوى آتشى كه ( بوسيله ى گناهان ) پشت سر خود افروخته ايد قيام كنيد ، پس آن را با نمازتان خاموش سازيد » .

امام صادق (عليه السلام) و كاروان وحشت زده

حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) مى فرمايد : امام صادق (عليه السلام) همراه كاروانى در جاده اى ميان بيابان حركت مى كردند . به كاروان خبر رسيد كه دزدان در اين مسير كمين كرده اند . كاروانيان به لرزه افتادند . حضرت فرمود : چه خبر است ؟ گفتند : همراه ما اموالى است كه مى ترسيم به غارت برود ، آيا شما حاضر هستيد از ما تحويل بگيريد ، شايد دزدان باديدن اموال در دست شما از آن بگذرند ؟ فرمود : چه مى دانيد ، شايد غير مرا قصد نكنند و جز من را اراده ننمايند ؟ شايد اموالتان را براى تلف شدن به من عرضه كنيد ! گفتند : چه كنيم ، آيا اين اموال را دفن كنيم ؟ فرمود : نه ، اين باعث ضايع شدن آن است ، شايد بيگانه اى به آن دستبرد بزند و شايد پس از اين جاى آن را پيدا نكنيد . گفتند : پس چه كنيم ؟ فرمود : آنها را نزد كسى به امانت بگذاريد كه حفظش كند و از آن نگهدارى و جانبدارى نمايد و بر آن بيفزايد و يك درهمش را از دنيا بزرگ تر كند ، سپس به شما برگرداند و بر شما بيش از آنچه به آن نياز داريد كامل و تمام نمايد !!

گفتند : كيست ؟ فرمود : ربّ العالمين . گفتند : چگونه به او بسپاريم ؟ فرمود : به تهى دستان از مسلمانان صدقه دهيد . گفتند : در اين بيابان تهى دستان نزد ما نيستند . فرمود : 3 1 آن را نيت كنيد تا خدا شر دزدان را از شما بگرداند . گفتند : نيت كرديم ، فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ من لا يحضره الفقيه : 1 / 208 ، باب فضل الصلاة ، حديث 624 .


صفحه 464


فَأَنْتُم فِى أمانِ اللَّهِ فَأمْضَوْا .

« پس شما در امان خدا هستيد ، بنابراين راه خود را طى كنيد » .

هنگامى كه كاروان حركت كرد سر و كله ى دزدان پيدا شد . كاروانيان ترسيدند . حضرت فرمود : چرا مى ترسيد ؟ شما در امان خداييد . دزدان سر رسيدند ، دست حضرت را بوسيدند و گفتند : ديشب رسول خدا را خواب ديديم ، به ما فرمان داد خود را به شما معرفى كنيم ; اكنون در خدمت شما و كاروانيم تا شر دشمنان و دزدان را بگردانيم . فرمود : نيازى به شما نيست ، كسى كه شر شما را از ما دفع كرد ، شر دشمنان و ديگر دزدان را از ما دفع مى كند . كاروان به سلامت به شهر رسيد ; 3 1 مال خود را به تهى دستان دادند ، علاوه تجارتشان بركت كرد ، هر يك درهم آنان ده درهم شد . با تعجب گفتند : چه بركتى ؟! امام صادق (عليه السلام) فرمود :

« اكنون كه بركت در معامله با خدا را شناختيد ، آن را ادامه دهيد »(1) .

لطف و كرامت اوليا

اميرالمؤمنين (عليه السلام) هنگامى كه به منطقه ى صفين رسيد ، معاويه از هر طرف راه آب را بسته بود تا لشكريان امام در تنگنا قرار بگيرند و نتوانند آنگونه كه بايد بجنگند . امام فرمان داد تا گروهى به سرپرستى حضرت حسين راه آب را باز كنند . حضرت حسين با آن گروه به محل آب حمله كرد . گماشتگان معاويه فرار كردند . آب در اختيار ارتش اسلام قرار گرفت . عده اى به اميرالمؤمنين (عليه السلام)پيشنهاد كردند كه آب را به روى معاويه ببندد . حضرت فرمود : واللّه اين كار را نمى كنم . سپس نماينده اى نزد معاويه فرستاد كه به سقّايان لشكرت بگو آنچه مى خواهند آب بردارند آزادند !!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عيون اخبار الرضا : 2 / 4 ، باب 30 ، حديث 9 ; بحار الانوار : 93 / 120 ، باب 14 ، حديث 23 .


صفحه 465


نامه اى عجيب از حضرت امام رضا (عليه السلام)

بزنطى كه از راويان دانشمند شيعه و مورد وثوق حضرت رضا (عليه السلام) بود مى گويد : نامه ى حضرت رضا را به حضرت جواد از خراسان به مدينه خواندم ، نوشته بود : پسرم به من خبر رسيده هرگاه اراده ى بيرون رفتن از خانه دارى ، وقتى سوار مركب مى شوى خادمان تو را از درب كوچك خانه بيرون مى برند ، اين از بخل آنان است براى اين كه خير تو به كسى نرسد ، من از تو مى خواهم به حقى كه به عنوان پدر و امام بر تو دارم رفت و آمدت از درب بزرگ باشد ، وقت رفت و آمد هم درهم و دينار با خود بردار تا هركس از تو خواست به او عنايت كنى ، اگر عموهايت خواستند كمتر از پنجاه دينار نده و اضافه تر از آن را هم آزادى بپردازى و اگر عمه هايت خواستند كمتر از بيست و پنج درهم مده ، اگر خواستى بيشتر بپردازى آزادى . من مى خواهم خدا تو را مقام و مرتبه عنايت كند ، انفاق كن و از سوى صاحب عرش تنگدستى و ندارى را مترس ! (1)

جايى كه اولياى حق اينگونه سفره ى رحمت و لطف خود را به روى بندگان بگشايند ، خدا چگونه لطف و رحمت خود را خواهد گشود ؟

به خاطر رحمت و لطف و كرامت بى نهايت حق است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در بخش ديگر اين دعا پس از آن كه مى گويد : « أفتراك سبحانك يا إلهى  . . . » آيا اينگونه مى دانندت كه صداى بنده ى مسلمانى كه به خاطر مخالفتش در دوزخ حبس شده بشنوى و . . . ؟ نه احدى از اهل معرفت اين گونه نمى دانندت بلكه : « هيهات ما ذلك الظن بك . . . » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عيون اخبار الرضا : 2 / 8 ، حديث 20 .


صفحه 466


هَيْهَاتَ مَا ذلِكَ الظَّنُّ بِكَ ، وَلاَ الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِكَ...   

« هَيْهَاتَ مَا ذلِكَ الظَّنُّ بِكَ ، وَلاَ الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِكَ ، »

« وَلاَ مُشْبِهٌ لِمَا عَامَلَتْ بِهِ الْمُوَحِّدِينَ مِنْ بِرِّكَ وَإِحْسَانِكَ ، فَبِالْيَقِينِ »
« أَقْطَعُ لَوْ لاَ مَا حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جَاحِدِيكَ ، وَقَضَيْتَ بِهِ مِنْ إِخْلاَدِ » « مُعَانِدِيكَ ، لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَسَلاَماً ، وَمَا كَانَ لاَِحَد فِيهَا »
« مَقَرّاً وَلاَ مُقَاماً ، لَكِنَّكَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُكَ ، أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلاََهَا مِنَ » « الْكَافِرِينَ ، مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ ، وَأَنْ تُخَلِّدَ فِيهَا الْمُعَانِدِينَ ، »
« وَأَنْتَ جَلَّ ثَنَاؤُكَ ، قُلْتَ مُبْتَدِئاً ، وَتَطَوَّلْتَ بِالاِْنْعَامِ مُتَكَرِّماً ، أَفَمَنْ كَانَ » « مُؤْمِناً كَمَنْ كَانَ فَاسِقاً لاَ يَسْتَوُونَ »

« همه ى آن امورى كه در بخش گذشته گفتم از بنده نوازى تو بسيار بسيار بعيد است ،

گمان ما به تو هرگز اين نيست ، و از فضل و احسانت اين برخورد شناخته نيست و نه به آنچه كه از خوبى و نيكى ات با اهل توحيد داشته اى شباهت دارد ، به يقين مى دانم اگر فرمانت در به عذاب كشيدن منكران نبود ، و حُكم نافذت به ابدى بودن دشمنانت در آتش صادر نشده نبود ، هر آينه سراسر دوزخ را سرد و سلامت مى كردى و براى احدى در آنجا قرار و جايگاهى وجود نداشت ، ولى تو كه نام هايت مقدس است سوگند ياد كردى كه دوزخ را از همه ى كافران چه جن و چه انس پر كنى ، و ستيزه جويان را در آنجا جاودانه بدارى ، و نيز تو كه ثنايت برجسته و بالاست و با نعمت هايت كريمانه تفضل فرمودى به اين گفته ابتدا نمودى : آيا مؤمن همانند فاسق است ؟ نه ، مساوى و برابر نيستند » .


صفحه 467


آغوش مهر

احدى از پيامبران و امامان و اولياى حق و پرستش كنندگان حضرت ربّ اين گمان را به خدا نداشتند كه آنان را مورد عتاب و عذاب قرار دهد . خدايى كه خود را در قرآن مهربانترين مهربانان و رحمان و رحيم و كريم و غفور و عزيز و ودود و ملك و قدوس و لطيف و صاحب فضل و قبول كننده ى توبه ستوده است .

عذاب قيامت ، هيچ نسبت و ربطى به اهل ايمان ندارد ، عذاب قيامت ، ميوه ى تلخ انكار حق و دشمنى با خداست . عذاب قيامت ، دست پخت متكبران و مغروران و گنهكاران حرفه اى است . عذاب قيامت ، نتيجه و محصول معاصى و آلودگى هاست . عذاب قيامت را كارگاه وجود انسان توليد كرده و اگر توليد نمى كرد هرگز از جاى ديگر توليد نمى شد .

كسى كه منكر و معاند نيست و امواجى از توحيد و ايمان و عشق و محبت قلبش را نوازش مى كند و تا اندازه اى از اخلاق حسنه و عمل شايسته برخوردار است ، چرا و به چه سبب به عذاب دچار شود ؟!

او با وجودى مقدس و مهربانى كريم روبروست ، كسى كه هر گناهكارى را به توبه دعوت مى كند تا او را بيامرزد ، و هر ورشكسته اى را مى خواند تا ورشكستگى اش را جبران كند و هر دردمندى را دعوت مى كند تا درمانش نمايد .

شخصى به يكى از سالكان راه دوست گفت : من دامن به گناه آلودم ، آيا گمان مى كنى كه مرا بپذيرند ؟ گفت : واى بر تو ! خدا اعراض كنندگان و پشت كنندگان به حق و حقيقت را مى خواند ، چگونه ممكن است از در خانه اش كسى را كه به حضرتش ملتجى شده و به او پناه آورده براند ؟!

مرحوم ابن فهد حلى در كتاب « عدّة الداعى » روايت كرده : هنگامى كه حق تعالى موسى را به سوى فرعون فرستاد تا او را ( از گناهانش ) بترساند ، به موسى


صفحه 468


فرمود : به فرعون بگو كه : من به عفو و آمرزش و گذشت از عيوب و بردبارى نسبت به گناهكاران و اجابت دعاى گدايان ، بيشتر از غضب و عقوبت شتاب مى كنم .

بى تابى ابراهيم در برابر گناه

در تفسير آيه ى شريفه ى :

( وَكَذلِكَ نُرِى إِبرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكونَ مِنَ المُوقِنِينَ )(1) .

« و اينگونه ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم و براى اين كه از زمره ى اهل يقين گردد » .

نوشته اند كه : خدا وقتى چشم انداز ابراهيم را همه ى آسمان ها و زمين قرار داد ، و همه ى حجاب ها را از ديده ى او برداشت ، و زمين و آنچه در او بود را مشاهده كرد ، مرد و زنى را در حال زنا ديد ، همان لحظه نفرين كرد ، پس هر دو هلاك شدند ، سپس دو نفر ديگر را در آن حال ديد ، باز نفرين كرد هر دو نابود شدند ، چون دو نفر ديگر را در آن حال ديد و خواست نفرين كند به او وحى شد : نفرين خود را از بندگان و كنيزان من بردار ، يقيناً من آمرزنده و مهربان و بردبار و جبّارم ، گناهان بندگانم به من زيان و ضرر نمى رساند ، چنان كه طاعتشان به من سود نمى دهد .

من با بندگانم يكى از سه كار را انجام مى دهم : يا توبه مى كنند و من توبه ى آنان را مى پذيرم و گناهانشان را مى آمرزم و عيوبشان را مى پوشانم . يا عذاب را از ايشان باز مى دارم ، چون مى دانم از صلب ايشان فرزندانى مؤمن به وجود ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انعام : 75 .


صفحه 469


مى آيد ، پس با پدران ناسپاسشان مدارا مى كنم تا مؤمنان از صلب آنان به دنيا آيند ، وقتى مؤمنان به دنيا آمدند در صورتى كه پدرانشان توبه نكرده باشند عذاب را بر آنان مقرر مى دارم . و اگر نه اين بود و نه آن ، آنچه از عذاب در آخرت براى آنان آماده كرده ام بزرگ تر است از آنچه تو براى آنان مى خواهى .

اى ابراهيم ! مرا با بندگان خود واگذار كه منم بردبار و دانا و حكيم و جبار ، به دانايى خود زندگى آنان را تدبير مى كنم و قضا و قدرم را بر آنان جارى مى سازم(1) .

حقيقتى شگفت

در كتاب باعظمت « علم اليقين » محدث بزرگ فيلسوف و حكيم و عارف كم نظير حضرت فيض كاشانى آمده است :

بنده اى در قيامت بدى هايش بر خوبى هايش بچربد ، او را به سوى دوزخ برند ، از جانب حق به فرشته ى وحى جبرئيل خطاب رسد : بنده ام را درياب ، از او بپرس در دنيا با علما نشسته تا به شفاعت ايشان او را بيامرزم ؟ گنهكار گويد : نه . خطاب رسد : آيا سر يك سفره با عالمى نشسته ؟ گويد : نه . آيا در جايى كه عالمى نشسته بود نشسته ؟ گويد : نه . آيا با عالمى همنام است ؟ گويد : نه . خطاب مى رسد : آيا دوست كسى بوده كه عالم دوست بوده ؟ گويد : آرى . خطاب مى رسد : اى جبرئيل ! او را به لطف عميم بخشيديم ، مورد نوازشش قرار ده و به بهشت درآر .

رحمت و لطف خدا به جوان زمان داود

شيخ صدوق روايت مى كند : داود (عليه السلام) مجلسى داشت كه جوانى در آن شركت ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير برهان : ذيل آيه ى شريفه ى 75 انعام ، حديث 9 .


صفحه 470


مى كرد ، آن جوان بسيار ضعيف و لاغر بود و سكوتى زياد و طولانى داشت .

روزى ملك الموت به محضر داود آمد در حالى كه نگاه ويژه اى به آن جوان داشت ، داود گفت : به او نظر دارى ؟ گفت : آرى ، مأمورم هفت روز ديگر او را قبض روح كنم . داود دلش سوخت و به او رحمت آورد ، به وى گفت : اى جوان همسر دارى ؟ گفت : نه ، تاكنون ازدواج نكرده ام .

داود گفت : نزد فلان كس كه داراى منزلتى بزرگ است برو و به او بگو : داود گفت : دخترت را به همسرى من درآور و با مهيا كردن مقدمات كار در اين شب عروسى كن . سپس پول فراوانى در اختيار جوان گذاشت و گفت : اين هم پول ، هرچه لازم است با خود ببر و پس از هفت روز به نزد من بيا .

جوان رفت و پس از هفت روز كه از عروسى او گذشته بود به محضر داود آمد . داود به او گفت : در چه حالى ؟ گفت : حالم از تو بهتر است . ولى داود هرچه انتظار كشيد كه جوان قبض روح شود خبرى نشد ; به جوان فرمود : برو هفت روز ديگر بيا .

جوان رفت و هفت روز ديگر بازگشت ، باز از قبض روحش خبرى نشد ; فرمود : برو هفت روز ديگر بيا . رفت و هفت روز بعد برگشت . آن روز ملك الموت به محضر داود آمد ، به او گفت : تو نگفتى بايد او را قبض روح كنم ؟ گفت : چرا . فرمود : پس چرا سه هفت روز گذشت و او را قبض روح نكردى ؟! گفت : داود ! خدا به خاطر رحم تو بر او به او رحم كرد و تا سى سال به او مهلت حيات داد(1) .

خداى مهربان با كمترين دست آويزى درياى رحمتش را به سوى بنده اش سرازير مى كند و او را از همه طرف مورد لطف و محبت قرار مى دهد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 4 / 111 ، باب 3 ، حديث 31 .


صفحه 471


پنج خصلت سبب آزادى اسير

در حديثى بسيار مهم از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده است :

گروهى اسير نزد پيامبر آوردند ; حضرت فرمان قتل همه را صادر كرد جز يك نفر را ، آن يك نفر تعجب كرد و عرضه داشت : چرا فرمان آزادى مرا صادر كردى ؟ حضرت فرمود : امين وحى به من خبر داد كه تو داراى پنج خصلتى كه خدا آنها را دوست دارد :

الغَيْرَةُ الشَّدِيدَةُ عَلَى حَرَمِكَ ، وَالسَّخاءُ ، وَحُسْنُ الخُلُقِ ، وَصِدْقُ اللِّسانِ ، وَالشَّجَاعَةُ .

« غيرت سخت بر محارمت و سخاوتمندى و خوش اخلاقى و راستى در گفتار و شجاعت » .

از اين واقعه ى عجيب مسلمان شد و در جنگى در ركاب پيامبر به شرف شهادت رسيد ! (1)

غلام اهل توحيد

امام صادق (عليه السلام) فرمان داد غلامى را به خاطر خلافى كه كرده بود تازيانه بزنند . غلام گفت : اى پسر رسول خدا ! كسى را مى زنى كه شفيعى غير از تو ندارد ، پس كرم و احسانت كجاست ؟ حضرت فرمود : او را رها كنيد . غلام گفت : تو مرا رها نكردى ، كسى رها كرد كه اين سخن را در دهان من گذاشت . حضرت فرمود : سوگند به پروردگار كعبه اين غلام اهل توحيد است با خدا غير خدا را نديد !

آرى ، معامله ى او با اهل توحيد جز با فضل و احسان نيست و نبوده و نخواهد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسائل الشيعه : 20 / 155 ، حديث 25291 ; بحار الانوار 68 / 374 ، باب 92 ، حديث 25 .


صفحه 472


بود . كسى كه به يگانگى اش شهادت دهد و تا اندازه اى به خواسته هاى حضرتش جامه ى عمل بپوشاند مورد لطف بى كران و رحمت بى نهايت قرار خواهد گرفت .

سرانجام شاهد بى گناهى يوسف

در برخى از تفاسير قرآن نقل شده است : چون يوسف بر مسند حكومت مصر نشست ، به نظرش رسيد كه در امور مملكتى ، وزيرى لازم دارد كه بتواند به اصلاح معيشت و تربيت مردم برخيزد و درهاى عدل و محبت را به روى آنان بگشايد . امين وحى از سوى حق به نزد او آمد و گفت : خدا مى فرمايد : تو را وزيرى لازم است . يوسف فرمود : من نيز در اين خيالم ولى كسى كه سزاوار اين مسند باشد نمى دانم كيست ؟ جبرئيل گفت : فردا صبح كه از مقرّ حكومت حركت مى كنى ، اول كسى كه بنظرت آمد ، اين منصب را به او ارزانى دار . يوسف اول صبح نظرش به كسى افتاد كه به شدت ضعيف و لاغر و رخساره زرد بود و بسته اى از هيمه بر پشت داشت ، با خود گفت : اين شخص تحمل مسئوليت وزارت را نخواهد داشت . خواست از وى بگذرد ، امين وحى به او گفت : از او مگذر و او را براى پست وزارت انتخاب كن ، زيرا كه او را بر تو حقى است ، او همان كسى است كه در دربار عزيز مصر به پاكى و عصمت تو شهادت داد ، او را اين لياقت هست كه امروز پست وزارت را به او وا گذارى .

جايى كه حضرت حق به خاطر شهادتى صحيح ، پست وزارت به شاهد پاكى و عصمت يوسف عطا مى كند ، به كسى كه عمرى به وحدانيّت او شهادت مى دهد چه خواهد داد ؟!

آرى ، لطف و رحمت حضرت دوست چيزى نيست كه قابل درك باشد و در اين مقام پاى عقل عاقلان و خرد خردمندان و هوش هوشمندان لنگ است و كسى را قدرت فهم اين حقايق آن چنان كه هست نيست .


صفحه 473


« إِلَهِى وَسَيِّدِى ، فَأَسْأَلُكَ بِالْقُدْرَةِ الَّتِى قَدَّرْتَهَا ، وَبِالْقَضِيَّةِ الَّتِى »

« حَتَمْتَهَا وَحَكَمْتَهَا ، وَغَلَبْتَ مَنْ عَلَيْهِ أَجْرَيْتَهَاأَنْ تَهَبَ لِى فِى هذِهِ » « اللَّيْلَةِ ، وَفِى هذِهِ السَّاعَةِ ، كُلَّ جُرْم أَجْرَمْتُهُ ، وَكُلَّ ذَنْب أَذْنَبْتُهُ ، وَكُلَّ »

« قَبِيح أَسْرَرْتُهُ ، وَكُلَّ جَهْل عَمِلْتُهُ ، كَتَمْتُهُ أَوْ أَعْلَنْتُهُ ، »

«  أَخْفَيْتُهُ أَوْأَظْهَرْتُهُ ، »

« معبود و سرور من ! از تو درخواست مى كنم به قدرتى كه مقدر فرمودى ،

و به فرمانى كه به آن حتميّت دادى ، و بر همه كس استوارش نمودى و بر كسى كه بر او اجرا كردى چيره ساختى ، كه در اين شب و در اين ساعت بر من ببخشى هر جرمى كه مرتكب شدم ، و هر گناهى كه انجام دادم ، و هر كار زشتى را كه نهان ساختم ، و هر جهل و نادانى كه آن را به كار گرفتم ، خواه پنهان كردم ، يا آشكار ، نهان ساختم يا عيان »

در ابتداى دعا بخصوص در ضمن جملات « اللّهمَّ اغفر لى الذّنوب . . . » به طور مفصل گناهان و آثارش شرح داده شده است و نيازى به شرح مجدد نيست . اميرالمؤمنين (عليه السلام) باز در اين بخش به گناهانى كه در پنهان و آشكار انجام گرفته اشاره مى كند و از حضرت حق مى خواهد كه آنها را ببخشد .

آرى ، شب جمعه است و وقت راز و نياز و هنگام مناجات و توبه ، با اشك و آه


صفحه 474


و ناله و زارى به پيشگاهت آمده ام تا مرا از همه ى گناهان بيامرزى و چنين شبى را بر من شب رحمت و عنايت و كرامت و مغفرت قرار دهى .

آمد به درت اميدوارى *** كو را به جز از تو نيست يارى

محنت زده اى نيازمندى *** خجلت زده اى گناهكارى

از گفته ى خود سياه رويى *** وز كرده ى خود شرمسارى

از يار جدا فتاده عمرى *** وز دوست بمانده روزگارى

بوده به درت چنان عزيزى *** دور از تو چنين بمانده خوارى

خرسند ز خاك درگه تو *** بيچاره به بوى يا غبارى

شايد ز در تو باز گردد *** نوميد چنين اميدوارى

زيبد كه شود به كام دشمن *** از دوستى تو دوستدارى

بخشاى زلطف بر « عراقى » *** كو مانده كنون و زينهارى

* * *

وَكُلَّ سَيِّئَة أَمَرْتَ بِإِثْبَاتِهَا الْكِرَامَ الْكَاتِبِينَ...   


صفحه 475


« وَكُلَّ سَيِّئَة أَمَرْتَ بِإِثْبَاتِهَا الْكِرَامَ الْكَاتِبِينَ ، الَّذِينَ وَكَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ » « ما يَكُونُ مِنِّى ، وَجَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَىَّ مَعَ جَوَارِحِى ، وَكُنْتَ أَنْتَ »
«الرَّقِيبَ عَلَىَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَالشَّاهِدَ لِمَا خَفِىَ عَنْهُمْ ، وَبِرَحْمَتِكَ أَخْفَيْتَهُ، »

«وَبِفَضْلِكَ سَتَرْتَهُ ، وَأَنْ تُوَفِّرَ حَظّى مِنْ كُلِّ خَيْر أَنْزَلْتَهُ، أَوْ إِحْسان فَضَّلْتَهُ» « أَوْ بِرّ نَشَرْتَهُ ، أَوْ رِزْق بَسَطْتَهُ ، أَوْ ذَنْب تَغْفِرُهُ ، أَوْ خَطَأ تَسْتُرُهُ ، »

« و ثبت كردن هر كار زشتى را به نويسندگان بزرگوار فرمان دادى ، هم آنان كه به ضبط آنچه از من سر مى زند گماشتى ، و ايشان را همراه اعضايم گواهانى بر من قرار دادى ، و خود فراتر از آنان مراقب من بودى ، و شاهد بر آنچه كه از آنان پنهان مانده ، و به رحمتت مخفى نمودى ، و به فضلت پوشاندى ، از تو مى خواهم كه نصيب مرا از هر خيرى كه نازل كردى ، يا احسانى كه تفضل فرمودى ، يا نيكى و برّى كه منتشر ساختى ، يا رزقى كه مى گسترانى ، يا گناهى كه مى آمرزى ،
يا خطايى كه مى پوشانى كامل قرار دهى » .

كرام كاتبين و جوارح و اعضاى بدن

نوشته شدن اعمال به وسيله ى فرشتگان و ضبط كارها با مراقبت آنان و شاهد بودن اعضا و جوارح بر كردارهاى انسان ، حقيقتى است كه در آيات قرآن مجيد و روايات مطرح است .


صفحه 476


( وَإِنَّ عَلَيْكُم لَحَافِظينَ * كِراماً كَاتِبينَ * يَعْلَمونَ مَا تَفْعَلونَ )(1) .

« و يقيناً بر شما نگهبانانى گماشته شده ، در حالى كه بزرگوارند و نويسندگان اعمال شما ، آنچه را انجام مى دهيد به آن دانايند » .

( حَتَّى إِذَا مَا جَآءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِما كَانُوا يَعْمَلونَ * وَقالُوا لِجُلودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِى أَنْطَقَ كُلَّ شَىْء . . . )(2) .

« تا هنگامى كه به دوزخ آيند گوش و چشم و پوستشان بر ضد آنان بر اعمالى كه همواره انجام مى دادند گواهى دهند و به پوستشان گويند : چرا بر ضد ما گواهى داديد ؟ گويند : خدايى كه همه ى موجودات را به نطق آورده ما را بر ضد شما به نطق آورد » .

( يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُم وَأَيْدِيهِم وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ )(3) .

« قيامت روزى است كه زبان و دست و پايشان بر ضد آنان به آنچه همواره مرتكب مى شدند گواهى مى دهد » .

( الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ )(4) .

« امروز بر دهان هايشان مهر سكوت مى زنيم و دست ها و پاهايشان به آنچه همواره انجام مى دادند با ما سخن مى گويند » .

( مَا يَلْفِظُ مِن قَوْل إلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ )(5) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انفطار : 10 ـ 12 .

2 ـ فصلت : 20 ـ 21 .

3 ـ نور : 24 .

4 ـ يس : 65 .

5 ـ ق : 18 .


صفحه 477


« انسان هيچ گفتارى را تلفظ نمى كند جز آن كه رقيب و عتيد بر نگهبانى و حفظ آن آماده اند » .

علاوه بر كرام كاتبين و رقيب و عتيد و پوست و زبان و چشم و گوش و دست و پا ، زمين هم بر اساس آيات سوره ى زلزال بر اعمال انسان گواهى مى دهد و از تلاش و كوشش سخن مى گويد :

( يَوْمَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا )(1) .

و نيز خدا و پيامبر و امامان كه بر پايه ى آيات سوره ى توبه اعمال انسان را مى بينند در قيامت بر ضد او گواهى مى دهند .

( وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤمِنونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلونَ )(2) .

« و بگو عمل كنيد كه عمل شما را به زودى خدا و پيامبرش و مؤمنون مى بينند و زودا كه شما را به محضر داناى نهان و آشكار باز گردانند ، آنگاه شما را به آنچه همواره انجام مى داديد آگاه مى كند » .

البته از اينگونه آيات استفاده مى شود كه شهادات شاهدان بر ضد كافران و معاندان و متخلفان از خدا و رسول و مجرمان حرفه اى است ، زيرا مردم مؤمن و تائب در روز قيامت مشمول رحمت اند و پرونده ى گناه آنان در برابر كسى گشوده نمى شود و خداى مهربان ، گناهانشان را از ياد شاهدان مى برد و آبروى آنان را حفظ مى نمايد .

حضرت على (عليه السلام) فرموده :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ زلزال : 4 ـ 5 .

2 ـ توبه : 105 .


صفحه 478


مَن تَابَ ، تَابَ اللّهُ عَليهِ ، وَأُمِرَتْ جَوَارِحُهُ أَنْ تَسْتُرَ عَليهِ ، وَبِقاعُ الأَرضِ أنْ تَكْتُمَ عَليهِ ، وَأُنسِيَتِ الحفَظَةُ ما كَانَتْ تَكتُبُ عَليهِ(1) .

« كسى كه توبه كند ، خدا توبه اش را مى پذيرد ، و به اعضايش فرمان مى رسد كه گناهانش را بر او بپوشانند ، و به قطعه هاى زمين امر مى شود گناهانش را بر او پنهان بدارند ، و آنچه را حافظان عمل بر او نوشته اند از يادشان مى برند » .

امام صادق (عليه السلام) فرموده :

إذا تَابَ العَبدُ المُؤمنُ تَوْبةً نَصوحاً أَحَبَّهُ اللّهُ فَسَتَرَ عَليهِ فِى الدُّنيا وَالآخِرة ، قُلتُ وَكَيْفَ يَسْتُرُ عَلَيهِ ؟ قَالَ : يُنْسِى مَلَكَيْهِ مَا كَتَبا عليه مِنَ الذُّنوبِ . . . فَيَلْقَى اللَّهَ حِينَ يَلقَاهُ وَليسَ شَىْءٌ يَشْهَدُ عَلَيهِ بِشَىْء مِن الذُّنُوبِ(2) .

« هنگامى كه بنده ى مؤمن توبه ى خالص كند ، خدا به او محبت ورزد ، پس گناهانش را در دنيا و آخرت بر او بپوشاند ، معاوية بن وهب عرضه داشت : چگونه بر او مى پوشاند ؟ فرمود : آنچه را فرشتگان از گناهان بر او نوشته اند از يادشان مى برد ، پس خدا را در قيامت ملاقات مى كند در حالى كه هيچ چيز نيست كه به چيزى از گناهانش شهادت دهد » .

يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ وَمَالِكَ رِقِّى...   

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ثواب الأعمال : 179 ، باب ثواب التوبة .

2 ـ بحار الانوار : 6 / 28 ، باب 20 ، حديث 31 .


صفحه 479


« يَا رَبِّ يَا رَبِّ ، يَا رَبِّ يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ وَمَالِكَ رِقِّى ، »

« يَا مَنْ بِيَدِهِ نَاصِيَتِى ، يَا عَلِيماً بِضُرِّى وَمَسْكَنَتِى ، يَا خَبِيراً بِفَقْرِى » «وَفَاقَتِى، يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ وَقُدْسِكَ، وَأَعْظَمِ صِفَاتِكُ،» « وَأَسْمَائِكَ ، أَنْ تَجْعَلَ أَوْقَاتى مِنَ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ بِذِكْرِكَ مَعْمُورَةً ، » « وَبِخِدْمَتِكَ مَوْصُولَةً ، وَأَعْمَالِى عِنْدَكَ مَقْبُولَةً ، حَتَّى تَكُونَ أَعْمَالِى » « وَأَوْرَادِى كُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً ، وَحَالِى فِى خِدْمَتِكَ سَرْمَداً ، يَا سَيِّدِى يَا »
« مَنْ عَلَيْهِ مُعَوَّلِى ، يَا مَنْ إِلَيْهِ شَكَوْتُ أَحْوَالِى ، يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ ، »

« اى پروردگارم ، اى پروردگارم ، اى پروردگارم ! اى معبود و سرور و مولايم و اى اختيار دارم ، اى كسى كه مهارم به دست اوست ، اى آگاه از پريشانى و ناتوانى ام ، اى دانا به تهى دستى و نادارى ام ، اى پروردگارم ، اى پروردگارم ، اى پروردگارم ! به حق و قداستت و بزرگ ترين صفات و نام هايت ، از تو درخواست مى كنم كه همه ى اوقات مرا از شب و روز به يادت آباد كنى ، و به خدمت گذاريت پيوسته بدارى ، و اعمالم را به پيشگاهت قبول نمايى ، تا آن كه اعمال و اورادم همه هماهنگ و هم سو باشد ، و حالم در خدمتت پاينده گردد ، اى سرور من ، اى آن كه تكيه ام بر اوست ، اى آن كه شكوه و شكايت حالم به سوى اوست ، اى پروردگارم ، اى پروردگارم ، اى پروردگارم » .


صفحه 480


اسم اعظم

گروهى از عارفان و اوليا و عاشقان و صادقان بر اين عقيده اند كه : كلمه ى مباركه ى « ربّ » كه به معناى مالك و صاحب اختيارى است كه عاشقانه و حكيمانه مملوكش را تربيت مى كند ، اسم اعظم است ، و انسان با توسل به آن مورد رحمت حق قرار مى گيرد و گره ها از كارش گشوده مى شود و بلكه گناهانش مورد آمرزش و معاصى و خطاهايش با آب آمرزش شسته و پاك مى گردد .

شايد علت توسل همه ى انبيا و امامان ، در هنگام دعا و مناجات و راز و نياز و زمان گرفتارى ها و مصائبشان به اين نام مبارك ، سرّش اين باشد كه كلمه ى « ربّ » را اسم اعظم حق مى دانستند .

آدم و حوا(عليهما السلام) به هنگام توبه عرضه داشتند :

( رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِن لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكونَنَّ مِنَ الخاسِرينَ )(1) .

« پروردگارا ! ما به خود ستم ورزيديم و اگر ما را نيامرزى و به ما رحم نكنى هر آينه از زيانكاران خواهيم شد » .

حضرت نوح (عليه السلام) پس از نهصد و پنجاه سال ستم ديدن از كفّار و عاجز شدن از هدايت آنان و مضطرّ شدن ، عرضه داشت :

( . . . رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأَرْضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيَّاراً )(2) .

« پروردگارا ! احدى از كافران را بر روى زمين وا مگذار » .

حضرت ابراهيم (عليه السلام) در دعا و مناجاتش گفت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اعراف : 23 .

2 ـ نوح : 26 .


صفحه 481


( رَبِّ هَبْ لِى حُكْماً وَأَلْحِقْنِى بَالصَّالِحينَ )(1) .

« پروردگارم ! به من حكومت عطا كن و مرا به شايستگان ملحق فرما » .

حضرت موسى (عليه السلام) به هنگام احتياج و نياز عرضه داشت :

( . . . رَبِّ إِنِّى لِمَآ أَنْزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْر فَقِيرٌ )(2) .

« پروردگارم ! من به چيزى كه تو از خير بر من نازل كنى نيازمندم » .

حضرت سليمان (عليه السلام) در درخواست آمرزش ، و يافتن حكومتى بى نظير ، عرضه داشت :

( . . . رَبِّ اغفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكاً لاَ يَنْبَغِى لأَِحَد مِن بَعْدِى )(3) .

« پروردگارم ! مرا بيامرز و به من حكومتى كه پس از من سزاوار كسى نباشد
عطا كن » .

حضرت زكريا (عليه السلام) هنگام درخواست فرزند عرضه داشت :

( . . . رَبِّ لاَ تَذَرْنِى فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ الوَارِثِينَ )(4) .

« پروردگارم مرا تنها وا مگذار و تو بهترين وارثانى » .

حضرت يوسف (عليه السلام) در مقام شكرگزارى و درخواست حاجت ،
عرضه داشت :

( رَبِّ قَدْ ءاتَيْتَنى مِنَ المُلْكِ وَعَلَّمْتَنى مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّماواتِ وَالأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّى فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ تُوَفَّنى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنى بِالصَّالِحينَ)(5).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شعراء : 83 .

2 ـ قصص : 24 .

3 ـ ص : 35 .

4 ـ انبياء : 89 .

5 ـ يوسف : 101 .


صفحه 482


« پروردگارم ! تو بخشى از حكومت را به من عطا كردى و برخى از تعبير خواب ها را به من آموختى ، اى آفريننده ى آسمان ها و زمين ، تو سرپرست من در دنيا و آخرتى ، مرا در حال تسليم به خودت بميران و به گروه شايستگانم ملحق فرما » .

حضرت ايّوب (عليه السلام) در شدت بلا و مصيبت عرضه داشت :

( . . . أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ )(1) .

« پروردگارم ! پريشانى و بلا به من رسيده و تو مهربانترين مهربانانى » .

و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) عرضه داشت :

( وَقُل رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمينَ )(2) .

« و بگو: پروردگارم! مرا بيامرز و به من رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگانى » .

و صالحان و مؤمنان هنگام انديشه در آفرينش آسمان ها و زمين عرضه داشتند :

( . . . رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذَا باطِلا . . . )(3) .

« اى پروردگار ما ! تو اين آسمان و زمين را بيهوده و باطل نيافريده اى » .

و ابليس هم كه در نهايت تكبر و عصيان بود ، با توسل به اين نام تا روز قيامت درخواست مهلت كرد :

( قالَ أَنْظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثونَ )(4) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انبياء : 83 .

2 ـ مؤمنون : 118 .

3 ـ آل عمران : 191 .

4 ـ اعراف : 14 .


صفحه 483


« گفت : مرا تا زمانى كه همگان برانگيخته مى شوند مهلت ده » .

و خداى مهربان به خاطر اين كه آن رانده شده ى ملعون ، متوسل به اين نام مبارك شد ، خواسته اش را پذيرفت و او را تا قيامت مهلت داد !

از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده است كه : هركس هفت بار بگويد : « يا ربّ » خدا دعايش را اجابت مى كند .

و نيز روايت شده : هنگامى كه بنده ى مؤمن يك بار بگويد : « يا ربّ » حضرت حق مى فرمايد : « لبيك » و چون بار دوم و سوم خدا را با اين نام بخواند ، ندا رسد : بخواه تا عطا كنم(1) .

اعمال مقبول

از دعاهايى كه همه ى پيامبران و امامان و اولياى حق به پيشگاه حضرت ربّ داشتند اين بود كه  : پروردگار مهربان اعمال آنان را بپذيرد و با فضل و رحمتش با آنان معامله كند .

آن بزرگواران به اين حقيقت آگاه بودند كه : اگر كسى عمل نداشته باشد به عرصه ى رحمت حق بار نخواهد يافت ، و اگر عمل داشته باشد ولى شرايط لازم مانند ايمان و اخلاص در آن نباشد از رحمت و پاداش خدا محروم خواهد بود . بر اين اساس به اصل عمل و آراسته بودن عمل به شرايط لازم بسيار بسيار اهميت مى دادند و چون عمل را آنگونه كه بايد انجام مى دادند از حضرت حق درخواست قبولى و پذيرش مى كردند : « وأعمالى عندك مقبولة » .

قرآن و روايات بر اين معنا تأكيد دارند كه : عملى مورد پذيرش است كه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مستدرك الوسائل : 5/220 ، باب 31 ، حديث 5738 . روايات متعددى در اين باب در كتابهاى : كافى : 2/520 ، باب من قال يا رب . . . ; وسائل الشيعه : 7/285 باب 32 ; مستدرك الوسائل : 5/219 ، باب 31 ; بحار الانوار : 90/233 ، باب 12 و . . . موجود مى باشد .


صفحه 484


صاحبش داراى ايمان باشد و عمل براى خدا و هماهنگ با احكام و فرامين الهى انجام گيرد .

بايد دانست كه عمل از مؤمن پذيرفته مى شود و نيز گناه از مؤمن آمرزيده خواهد شد . و عمل هرچند عظيم و مفيد باشد از كافر و معاند قبول نخواهد شد و گناه هرچند كوچك باشد از او آمرزيده نمى شود .

روايات بسيار مهمى درباره ى عمل باارزش و داراى پاداش و شئون آن ، در مهم ترين كتاب هاى حديث روايت شده ، كه به گوشه اى از آن اشاره مى شود :

على (عليه السلام) در رواياتى مى فرمايد :

الشَّرفُ عِندَ اللّهِ سُبحانَهُ بِحُسنِ الأعمَالِ لا بِحُسنِ الأقوَالِ(1) .

« برترى و بزرگوارى نزد خداى سبحان به خوبى اعمال است نه به خوبى گفته ها » .

العَمَلُ شِعارُ المُؤمِنِ(2) .

« عمل شعار مؤمن است » .

المُداوَمَةَ المُداوَمَةَ ! فَإنَّ اللّهَ لَم يَجْعَل لِعَمَل المُؤمِنينَ غَايَةً إلاّ المَوتَ(3) .

« عمل را ادامه دهيد ، عمل را ادامه دهيد ، زيرا خدا براى عمل مؤمن پايانى جز مرگ قرار نداده است » .

أَعلَى الأعمَالِ إخلاصُ الايمانِ وَصِدْقُ الوَرَعِ وَالايقَان(4) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غرر الحكم : 153 ، لاينفع قول بخير العمل ، حديث 2838 ; ميزان الحكمه : 9 / 4050 ، العمل ، حديث 14260 .

2 ـ غرر الحكم : 151 ، حديث 2777 ; ميزان الحكمه : 9/405 ، النحل ، حديث 14264 .

3 ـ مستدرك الوسائل : 1/130 ، باب 19 ، حديث 177 ; ميزان الحكمه : 9 / 4060 ، العمل ، حديث 14292 .

4 ـ غرر الحكم : 155 ، الاخلاص فى العمل و آثاره ، حديث 2899 .


صفحه 485


« برترين اعمال پاكى ايمان و درستى ورع و يقين است » .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

دَعَا اللّهُ النّاسَ فِى الدُّنيا بِآبائِهِم لِيَتَعَارَفُوا ، وَفِى الآخِرَةِ بِأعْمالِهِم لِيَجَازَوُا(1) .

« خدا مردم را در دنيا به پدرانشان خواند تا يكديگر را بشناسند و در آخرت به اعمالشان مى خواند تا پاداش و جزا دهد » پس فرمود : ( يا أَيُّهَا الَّذينَ ءامَنُوا ، يا أَيُّهَا الَّذينَ كَفَروا ) .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

أفضَلُ الأعمَالِ إيمَانٌ بِاللّهِ وَتَصديقٌ بِه وَجِهادٌ فِى سَبيلِ اللّهِ وَحَجٌّ مَبرورٌ ، وَأهوَنُ عَليكَ مِن ذَلكَ إطعامُ الطَّعامِ وَلِينُ الكَلامِ وَالسَّماحَةُ وَحُسنُ الخُلقِ ، وَأهونُ عَليكَ مِن ذَلكَ لا تَتَّهِمُ اللّهَ فِى شَىْء قَضاهُ اللّهُ عَلَيكَ(2) .

« برترين اعمال ايمان به خدا و باور داشتن آن و جهاد در راه خدا و حج قبول شده است ، و سبك تر از اينها بر تو خوراندن طعام به فقير و نرمى در سخن و سهل بودن و خوش اخلاقى است ، و سبك تر از اينها بر تو اين است كه خدا را در حكمى كه بر تو نموده متهم نكنى » .

و نيز آن حضرت فرمود :

سَيّدُ الأعمَالِ ثَلاثُ خِصال : إنصافُكَ مِن نَفسِكَ ، وَمُواسَاتُكَ الأَخُ فِى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، وَذِكرُ اللّهِ تَعالى عَلى كُلِّ حال(3) .

« سرور اعمال سه خصلت است : انصاف دادنت به همه از جانب خود ، و يارى دادنت به برادر دينى ، و ياد خدا در همه حال » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 78 / 208 ، باب 23 ، حديث 72 .

2 ـ كنز العمّال : 43639 ; ميزان الحكمه : 9 / 4066 ، العمل (1) ، حديث 1422 .

3 ـ مشكاة الانوار : 55 ، الفصل الخامس عشر ; ميزان الحكمه : 9/4064 ، العمل (1) ، حديث 14326 .


صفحه 486


حضرت على (عليه السلام) فرمود :

فَطُوبَى لِمَن أخلَصَ لِلّهِ عَمَلَهُ وَعِلمَه وَحُبَّه وَبُغضَه وَأخذَه وَتَركَه وَكَلامَه وَصَمتَه وَفِعلَه وَقَولَه(1) .

« خوشبخت و رستگار كسى است كه دانش و كردارش ، دوستى و دشمنى اش ، گرفتن و رها كردنش ، سخن گفتن و سكوتش ، رفتار و گفتارش ، بر پايه ى اخلاص و رضاى خدا باشد » .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در وصيّتش به ابوذر فرمود :

كُن بِالعَمَلِ بِالتَّقوَى أشدَّ اهتِمَاماً مِنكَ بِالعَمَلِ ; فَإنَّهُ لاَ يَقِلُّ عَمَلٌ بِالتَّقوَى ، وَكَيفَ يَقِلُّ عَمَلٌ يُتَقَبَّل يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : ( إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقينَ )(2) .

« اهتمامت به عمل آراسته به تقوى بيشتر از عمل باشد ، زيرا عمل آراسته به تقوى كم و اندك نيست و چگونه عملى كه قبول مى شود كم و اندك باشد ، خداى عز و جل مى فرمايد : خدا فقط از پرهيزكاران قبول مى كند » .

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد :

إنَّكَ لَن يُتَقَبَّلُ مِن عَمَلِكَ إلاّ مَا أخلَصتَ فِيهِ(3) .

« يقيناً از عملت جز آنچه در آن اخلاص ورزيده اى قبول نمى شود » .

در هر صورت ، عمل از انسانى كه داراى ايمان ، اخلاص ، يقين و ورع باشد بدون ترديد مورد قبول است و عمل مقبول ، چنان داراى ارزش است كه از امام صادق (عليه السلام) درباره ى آن روايت شده است :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تحف العقول : 91 ; بحار الانوار : 74 / 241 ، باب 9 ، حديث 1 .

2 ـ بحار الانوار : 74/88 ، باب 4 ; ميزان الحكمه : 9 / 4066 ، العمل ، حديث 14333 .

3 ـ غرر الحكم : 155 ، حديث 2913 ; ميزان الحكمه : 9/4066 ، العمل ، حديث 14335 .


صفحه 487


مَن قَبِلَ اللّهُ مِنْهُ صَلاةً واحِدَةً لَم يُعَذِّبْهُ ، وَمَن قَبِلَ مِنْهُ حَسَنَةً لَم يُعَذِّبْهُ(1) .

« كسى كه خدا از او يك نماز بپذيرد او را عذاب نخواهد كرد و از كسى كه يك كار خوب پذيرفته شود ، دچار عذاب نمى شود » .

مَن قَبِلَ اللّهُ مِنْهُ حَسَنَةً وَاحِدَةً لَم يُعَذِّبْهُ أبَداً وَدَخَلَ الجَنَّةَ(2) .

« كسى كه خدا يك كار خوب از او بپذيرد ، هرگز او را عذاب نمى كند و وارد بهشت مى شود » .

خدايا ! ما را از سستى و كسالت در عمل حفظ كن و بر نشاط ما نسبت به عبادت و كوشش شايسته بيفزاى و دل ما را بيدارى كامل عنايت كن .

اى در اين خوابگه بى خبران *** بى خبر خفته چو كوران و كران

سر برآور كه در اين پرده سراى *** مى رسد بانگ سرود از همه جاى

بلبل از منبر گل نغمه نواز *** قمرى از سرو سهى زمزمه ساز

بانگ برداشته مرغ سحرى *** كرده بر خفته دلان نوحه گرى

چرخ در گردش از اين بانگ و نوا *** كوه در رقص از اين صوت و صدا

هيچ از جاى نمى خيزى تو *** اللّه اللّه چه گران خيزى تو

ساعتى ترك گران جانى كن *** شوق را سلسله جنبانى كن

بگسل از پاى خود اين لنگر گِل *** گام زن شو به سوى كشور دل

آستين بر سر عالم افشان *** دامن از طينت آدم افشان

سنگ بر شيشه ى ناموس انداز *** خاك در خرقه ى سالوس انداز

همه ذرات جهان در رقص اند *** رو نهاده به كمال از نقص اند

تو هم از نقص قدم نِه به كمال *** دامن افشان ز سر جاه و جلال

خواب بگذار كه بى خوابى بِه *** ديده را سرمه ى بى خوابى دِه

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 3/266 ، باب فضل الصلاة ، حديث 11 ; ميزان الحكمه : 9 / 4070 ، العمل ، حديث 14350 .

2 ـ مجموعه ى ورام : 2/86 ; ميزان الحكمه : 9 / 4070 ، العمل ، حديث 14351 .


صفحه 488


قَوِّ عَلَى خِدْمَتِكَ جَوَارِحِى وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزِيمَةِ جَوَانِحِى...   

« قَوِّ عَلَى خِدْمَتِكَ جَوَارِحِى ، وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزِيمَةِ جَوَانِحِى ، »

« وَهَبْ لِىَ الْجِدَّ فِى خَشْيَتِكَ ، وَالدَّوَامَ فِى الاِْتِّصَالِ بِخِدْمَتِكَ ، حَتَّى »
« أَسْرَحَ إِلَيْكَ فِى مَيَادِينِ السَّابِقِينَ ، وَأُسْرِعَ إِلَيْكَ فِى الْبَارِزِينَ ، »
« وَأَشْتَاقَ إلَى قُرْبِكَ فِى الْمُشْتَاقِينَ ، وَأَدْنُوَ مِنْكَ دُنُوَّ الْمُخْلِصِينَ ، » « وَ أَخَافَكَ مَخَافَةَ الْمُوقِنِينَ ، وَأَجْتَمِعَ فِى جِوَارِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ »

« پروردگارا ! اعضايم را بر خدمتت نيرومند ساز ،

و دلم را بر عزم بندگى محكم كن ، و كوشش در خشيت و پرواى از وجود باعظمتت را و دوام در پيوستگى به خدمتت را به من ارزانى دار ، تا در ميدان هاى پيشتازان به سويت برانم ، و در ميان شتابندگان به سويت بشتابم ، و در ميان مشتاقان به كوى قرب تو آيم ، و همانند مخلصان به تو نزديك شوم ، و چون يقين داران از بزرگى و جلالت بهراسم ، و با اهل ايمان در جوارت گرد آيم » .

درخواست توانمندى

اميرالمؤمنين (عليه السلام) آن عارف عاشق و مناجاتى صادق و به معارف ناطق ، در اين بخش از دعا تمام درهاى رحمت حق را به روى خود باز مى بيند و زمينه ى استجابت دعا را از جانب محبوب آماده مى نگرد ، به همين خاطر خواسته هاى بسيار بسيار با ارزشش را كه خواسته هايى صد در صد معنوى است


صفحه 489


و خواسته هايى است كه انسان را به نهايت كمال و رشد مى رساند و همه ى آنها نشانگر عرفان و معرفت و شناخت كامل و جامع دعا كننده است از حضرت حق طلب مى كند .

از حضرت دوست مى خواهد كه اعضايش را در راه خدمت به معشوق كه در حقيقت عبادت خالصانه و بندگى كامل است و نيز خدمت به بندگان مؤمن كه در حقيقت خدمت به خداست ، توانمندى و نيرو بخشد .

هرگاه اين نيروى معنوى و قدرت روحانى و قوّت ملكوتى ، از جانب حضرت حق به سالك افاضه شود ، لذّتى براى او بهتر و شيرين تر از عبادت و خدمت به عباد حق نخواهد بود .

شرايط افاضه ى نعمات خاص الهى

بر سالك لازم است زمينه ى افاضه شدن اين نعمت عظيم را كه امورى چند است فراهم آورد :

1 ـ اجتناب و دورى از معاشرت و مصاحبت با مردمى كه از ايمان و تقواى لازم برخوردار نيستند و آمادگى به دست آوردن ايمان و تقواى لازم را هم از خود نشان نمى دهند . و در عوض مصاحبت نمودن با اولياى الهى و عالمان ربانى و اهل حال و آنان كه بخشى از مراحل سلوك را پيموده اند .

2 ـ اجتناب از لقمه ى شبهه ناك ، چه رسد به لقمه ى حرام و دورى نمودن از مهمانى ها و سفره هايى كه صاحبانش از اين كه ثروت و مال و غذا را از كجا به دست آورند باكى ندارند .

3 ـ پيراستن باطن از رذايل اخلاقى و خبائث نفسانى و افراط در شهوات حيوانى و آراستنش به حسنات اخلاقى و حقايق ملكوتى و خاطرات رحمانى .

4 ـ اجتناب از پرخورى و شكم چرانى ، كه برانگيزنده ى حالات شيطانى


صفحه 490


و سدّ كننده ى راه الهامات ربانى و ادراكات عرشى است .

5 ـ دورى از پرخوابى و افراط در استراحت ، كه سبب كسل شدن از طاعت و باعث مرگ روح انسانيت است .

درباره ى معاشرت بى پايه و بى رويه و معاشر سوء و لقمه ى حرام و رذايل اخلاقى و پرخورى و شكم چرانى و پرخوابى و افراط در استراحت ، روايات بسيار مهمى در كتاب هاى حديث نقل شده است كه به بعضى از آنها
اشاره مى شود .

معاشرت و معاشر

حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

أوحَشُ الوَحشَةِ قَرينُ السُّوءِ(1) .

« وحشتناك ترين وحشت مصاحب و رفيق بد است » .

حضرت على (عليه السلام) فرمود :

إحذَر مُجَالَسةَ قَرينِ السّوءِ ، فَإنَّهُ يُهلِكُ مُقارِنَهُ وَيُردِى مُصاحِبَهُ(2) .

« از همنشينى با رفيق بد بپرهيز ، زيرا او رفيقش را هلاك مى كند و مصاحبش را از جهت مادى و معنوى ساقط مى نمايد » .

حضرت جواد (عليه السلام) فرمود :

إيّاكَ وَمُصَاحَبَةَ الشَّريرِ فَإنَّهُ كَالسَّيفِ المَسْلُولِ يَحسنُ مَنظَرُهُ وَيَقبَحُ أثَرُهُ(3) .

« از همنشينى با شرير بپرهيز ، زيرا او مانند شمشير كشيده است كه منظره اش ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 71 / 666 ، باب 10 ، حديث 32 .

2 ـ غرر الحكم : 431 ، ذم قرين السوء ، حديث 9816 .

3 ـ بحار الانوار : 71 / 198 ، باب 14 .


صفحه 491


زيبا و نتيجه اش زشت است » .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

إحذَر مِنَ النّاسِ ثَلاثَةً : الخائِنَ وَالظَّلومَ وَالنَّمامَ ، لاِنَّ مَن خَانَ لَكَ خَانَكَ ، وَمَن ظَلَمَ لَكَ سَيَظْلِمُكَ ، وَمَن نَمَّ إلَيكَ سَيَنُمُّ عَلَيكَ(1) .

« از دوستى و همنشينى با سه گروه بپرهيز : خائن ، ستمكار و سخن چين ; زيرا كسى كه روزى به سود تو خيانت كند ، روز ديگر به زيان تو خيانت خواهد كرد ، و كسى كه براى تو به ديگرى ستم ورزد ، طولى نمى كشد كه به تو ستم كند ، و كسى كه از ديگران نزد تو سخن چينى نمايد ، به زودى از تو نزد ديگران سخن چينى خواهد كرد » .

حضرت على (عليه السلام) فرمود :

صَاحِبِ الحُكَمَاءَ وَجالِسِ الحُلَمَاءَ وَاعرِض عَنِ الدُّنيَا تسكن جَنَّةَ المَأوَى(2) .

« با حكيمان همنشين باش ، با بردباران مجالست كن و از دنيا روى بگردان ، در جنت المأوى مسكن گزين » .

لقمه ى حرام

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در رواياتى فرموده :

مَن أَكَلَ لُقمَةً مِن حَرام لَم تُقبَل لَهُ صَلاةُ أربَعينَ لَيلةً(3) .

« كسى كه يك لقمه از حرام بخورد ، نماز چهل شبش پذيرفته نخواهد شد » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تحف العقول : 316 .

2 ـ غرر الحكم : 430 ، صاحب الحكماء و العلماء ، حديث 9789 .

3 ـ ميزان الحكمه : 3 / 1124 ، الحرام ، حديث 13660 .


صفحه 492


إنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ حَرَّمَ الجَنَّةَ جَسَداً غُذِىَ بِحَرام(1) .

« يقيناً خدا بهشت را بر جسدى كه از حرام تغذيه شده حرام كرده است » .

إذَا وَقَعَتِ اللُّقمَةُ مِن حَرام فِى جَوفِ العَبدِ لَعَنَهُ كُلُّ مَلَكِ فِى السَّماواتِ وَالأرضِ(2) .

« هنگامى كه لقمه اى از حرام در شكم عبد قرار گيرد ، همه ى فرشتگان در آسمان ها و زمين لعنتش مى كنند » .

امام باقر (عليه السلام) فرمود :

إنَّ الرَّجُلَ إذا أَصابَ مَالاً مِن حَرام لَم يُقبَل مِنهُ حَجٌّ وَلا عُمرَةٌ وَلا صِلَةُ رَحِم . . .(3) .

« انسان هنگامى كه به مال حرامى دست يابد ، حج و عمره و صله ى رحم از او پذيرفته نخواهد شد » .

رذايل اخلاقى

حضرت سجاد (عليه السلام) در دعاى هشتم « صحيفه » بخشى از رذايل اخلاقى را بيان مى كند و از آنها به خدا پناه مى برد :

طغيان حرص ، تندى خشم ، چيرگى حسد ، سستى صبر ، كمى قناعت ، بدى اخلاق ، افراط در شهوت ، پافشارى در عصبيّت ، پيروى از هواى نفس ، مخالفت با هدايت ، خواب غفلت ، كوشش بيش از اندازه و برتر از حدّ طاقت ، انتخاب باطل بر حق ، پافشارى بر گناه ، كوچك شمردن معصيت ، بزرگ شمردن طاعت ، فخر و مباهات ثروتمندان ، تحقير تهى دستان ، كوتاهى در حق زيردستان ، ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مجموعه ورام : 1 / 61 ، باب العتاب ; ميزان الحكمه : 3 / 1124 ، الحرام ، حديث 13661 .

2 ـ بحار الانوار : 100 / 12 ، باب 1 ، حديث 52 ; ميزان الحكمه : 3 / 1124 ، الحرام ، حديث 13663 .

3 ـ امالى طوسى : 680 ، مجلس 37 ، حديث 1447 .


صفحه 493


ناسپاسى نسبت به خوبى كنندگان ، يارى ستمكار ، واگذاشتن ستمديده . . . .

به رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) گفتند : فلان زن روز را روزه مى دارد و شب را به عبادت بر مى خيزد ، ولى بداخلاق است ، همسايگانش را با زبانش مى آزارد . فرمود : خيرى در او نيست ، او اهل آتش است(1) .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

إنَّ سُوءَ الخُلُقِ لَيُفسِدُ العَمَلَ كَمَا يُفسِدُ الخِلُّ العَسَلَ(2) .

« بدخلقى عمل را تباه مى كند ، چنان كه سركه عسل را تباه مى نمايد » .

پرخورى

على (عليه السلام) در رواياتى فرموده :

 . . . مَن كَثُرَ طُعمَهُ سَقُم بَطنُهُ وَقَسا قَلبُهُ(3) .

« كسى كه پرخور باشد ، شكمش دچار بيمارى و دلش گرفتار قساوت مى شود » .

مَن كَثُرَ أكلُه قَلَّت صَحَّتُهُ وَثَقُلَتْ عَلى نَفسِهِ مُؤنَتُه(4) .

« كسى كه پرخور باشد سلامتش كم مى شود و هزينه اش سنگين مى گردد » .

كَثْرَةُ الأكلِ مِنَ الشَّرَهِ ، وَالشَّرَهُ شَرُّ العُيُوبِ(5) .

« پرخورى از ميل فراوان است و ميل فراوان از بدترين عيب هاست » .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 68 / 394 ، باب 92 ، ذيل حديث 63 .

2 ـ كافى : 2 / 321 ، باب سوء الخلق ، حديث 1 .

3 ـ بحار الانوار : 63 / 338 ، باب 5 ، حديث 35 .

4 ـ غرر الحكم : 360 ، الفصل الرابع البطنة وآثارها ، 8168 .

5 ـ غرر الحكم : 361 ، الفصل الرابع البطنة وآثارها : 8178 .


صفحه 494


لَيسَ شَىْءٌ أضَرّ لِقَلبِ المُؤمِنِ مِن كَثْرَةِ الأكلِ ، وَهِىَ مُورِثَةٌ لِشَيئَينِ : قَسْوَةَ القَلبِ وَهَيَجانِ الشَّهوَةِ(1) .

« چيزى براى قلب مؤمن زيانبارتر از پرخورى نيست ، پرخورى سبب دو خصلت است : سنگدلى و طغيان شهوت » .

پرخوابى

از حضرت باقر (عليه السلام) روايت شده : موسى به حضرت حق عرضه داشت : به كدام يك از بندگانت دشمنى بيشتر مىورزى ؟ فرمود : كسى كه در شب مانند مردار در بستر افتاده و روز را به بطالت و بيهوده كارى مى گذراند(2) .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است : مادر حضرت سليمان به او فرمود : هنگام شب خواب زياد نداشته باش كه خواب زياد در شب آدمى را در قيامت تهى دست محشور مى كند(3) .

حضرت على (عليه السلام) فرمود :

بِئْسَ الغَريمُ النَّومُ ; يُفنِى قَصيرَ العُمرِ وَيُفَوِّتُ كَثيرَ الأجرِ(4) .

« خواب دشمن بدى است ، عمر كوتاه را به باد مى دهد و پاداش زياد را نابود مى كند » .

دلم را اى خدا از عشق جان ده *** روانم را حيات جاودان ده

تن بى جان بود جان فسرده *** ز مهر خويش جانم را روان ده

به كوى قدس دل را راه بنما *** روان را سوى عليّين نشان ده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مستدرك الوسائل : 16 / 211 ، باب 1 ، حديث 19627 .

2 ـ ميزان الحكمه : 13 / 6550 ، النوم ، حديث 20917 .

3 ـ خصال : 1 / 28 ، حديث 99 ; ميزان الحكمه : 13 / 6550 ، النوم ، حديث 20915 .

4 ـ غرر الحكم : 159 ، حديث 3030 ; ميزان الحكمه : 13 / 6550 ، النوم ، حديث 20924 .


صفحه 495


ز زندان بدن آزاد گردان *** فضاى لا مكان جان را مكان ده

بگير اين دوست را از دست دشمن *** ز خود بى خود كن از خويشم امان ده

دل مخمور صهباى ازل را *** شراب بى غَش روحانيان ده

از آن مِى كز الستم داده بودى *** خمارم مى كشد بازم از آن ده

ز شهرى آمدم بيرون در آغاز *** دگر باره به آن شهرم نشان ده

دو عالم تنگ شد بر « فيض » جايش *** وراى اين جهان و آن جهان ده(1)

با اجتناب از معاشرتى كه اسلام نمى پسندد و با دورى از لقمه ى حرام و رذايل اخلاقى و پرخورى و پرخوابى ، زمينه ى افاضه ى توانمندى به اعضاى انسان براى عبادت حق و خدمت به خلق فراهم مى آيد . در فضاى اين توانمندى است كه چشم ، جز حق و آنچه را حق مى پسندد نخواهد ديد ; و گوش ، جز سخن خدا و پيامبران و امامان و اوليا و پاكان را نخواهد شنيد ; و زبان ، جز سخن حق و گفتار عدل نخواهد گفت ; و دست ، جز كوشش و تلاش درست و صحيح نخواهد كرد ; و شكم ، جز حلال نخواهد خورد ; و شهوت ، جز در حلال مصرف نخواهد شد ; و قدم ، جز در راه حق و در مجالس الهى و ملكوتى و مساجد و مشاهد مشرّفه نخواهد رفت ; و همه ى جسم و جان ، عاشقانه و خالصانه جز در گردونه ى عبادت و خدمت به بندگان خدا قرار نخواهد گرفت .

عبادت حق

ارزش عبادت و بندگى ، براى ما كه در تنگناى دنيا به سر مى بريم و تا قيامت برپا نشده بسيارى از درها به روى ما بسته است ، قابل درك نيست .

بندگى و عبادت حق ، سبب رشد و كمال و خير و سعادت و حيات طيّبه و به ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان فيض كاشانى : 2 / 1186 ، غزل 860 .


صفحه 496


دست آوردن بهشت است .

رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى عبادت و بندگى در رواياتى مى فرمايد :

أفضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ العِبادَةَ فَعَانَقَها وَأحَبَّها بِقَلبِهِ وَباشَرَها بِجَسَدِهِ وَتَفَرَّغَ لَها فَهُو لاَ يُبالِى عَلى ما أصْبَحَ مِنَ الدُّنيا عَلى عُسر أم عَلى يُسْر(1) .

« برترين مردم كسى است كه به عبادت عشق ورزد و آن را در آغوش بگيرد و قلباً به آن علاقه مند باشد و با بدنش آن را به جا آورد و خود را براى آن از هر مشغوليتى فارغ كند و باك نداشته باشد كه از دنيا بر سختى يا بر آسانى به سر مى برد » .

يَقولُ رَبُّكُم : يَابنَ آدَمَ ، تَفَرَّغْ لِعِبادَتِى أملاَ قَلبَكَ غِنًى وَأمْلاَ يَدَيكَ رِزقاً . يَابنَ آدَمَ ، لا تَباعَد مِنّى فَأملأ قَلبَكَ فَقراً وَأملاََ يَدَيكَ شُغلا(2) .

« پروردگارتان مى فرمايد : اى فرزند آدم ! خود را براى بندگى من از هر شغلى فارغ كن ، تا دلت را از بى نيازى و دو دستت را از رزق و روزى پر كنم ; اى فرزند آدم ! از من دور مشو كه دلت را از نيازمندى و دو دست را از مشغله پُر
خواهم كرد » .

شب معراج فرمود : اى احمد ! مى دانى چه زمانى انسان در بندگى من است ؟ عرضه داشت : نه . فرمود : هنگامى كه هفت خصلت در او جمع شود : ورعى كه او را از محارم منع كند ، و سكوتى كه او را از آنچه سود ندارد حفظ نمايد ، و ترسى كه هر روز بر گريه اش بيفزايد ، و حيايى كه در خلوت از من بپرهيزد ، و خوردن و تغذيه اى كه به آن ناچار است ، و دشمن داشتن دنيا به خاطر دشمنى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 2 / 83 ، باب العبادة ، حديث 3 .

2 ـ كنز العمال : 43614 ; ميزان الحكمه : 7 / 3412 ، العبادة ، حديث 11608 .


صفحه 497


من با آن ، و دوست داشتن نيكان به خاطر دوستى من با آنان(1) .

روايت شده كه : خداى متعال در برخى از كتاب هاى آسمانى اش فرموده :

اى فرزند آدم ! من زنده اى هستم كه نمى ميرم ، در آنچه تو را به آن فرمان داده ام مرا اطاعت كن تا تو را زنده اى كه نمى ميرد قرار دهم .

اى فرزند آدم ! من به چيزى مى گويم باش بى درنگ موجود مى شود ، مرا بندگى كن تا تو را اينگونه قرار دهم كه به چيزى بگويى باش پس بى درنگ موجود شود(2) .

در روايات ، حقايقى را به عنوان برترين عبادت شمرده اند :

معرفت به خدا و فروتنى نسبت به او ، تداوم انديشه در خدا و قدرتش ، گفتن « لا إله إلاّ اللّه » و « لا حول ولا قوّة إلاّ باللّه » ، اخلاص ورزيدن ، عفت نفس ، زهد ، تعقل ، اداى حق مؤمن ، سكوت ، حج ، روزه ، دعا ، چشم پوشى از محرمات ، پنهان نگاه داشتن بندگى ، فروتنى و خضوع ، اداى واجبات ، طلب حلال ، نرمى در سخن ، محبت و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) .

خدمت به خلق

در احاديث قدسيه و ديگر روايات ، چنان ارزش و بهايى به مؤمن داده شده كه احترام به او را احترام به خدا به حساب آورده اند و توهين به او را توهين به خدا شمرده اند .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) از جبرئيل از قول حضرت حق نقل كرده :

مَن أهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ بارَزَنِى بِالْمُحَارَبَةِ(3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مستدرك الوسائل : 9 / 19 ، باب استحباب الصمت ، حديث 10085 .

2 ـ مستدرك الوسائل : 11 / 258 ، باب وجوب طاعة اللّه ، حديث 12928 .

3 ـ بحار الانوار : 67 / 16 ، باب 43 ، حديث 8 .


صفحه 498


« كسى كه به دوست و ولىّ من اهانت كند آشكارا به جنگ من برخاسته » .

به اين سبب خدمت به مؤمن هم چون عبادت و بندگى خدا عنوان شده ; زيرا خدمت به مؤمن خدمت به خداست .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است :

مَن قَضى لاِخِيهِ المُؤمنِ حَاجةً ، كَانَ كَمَنْ عَبَدَ اللّهَ دَهرَهُ(1) .

« كسى كه يك حاجت از برادر مؤمنش روا كند مانند كسى است كه همه ى عمرش خدا را بندگى كرده است » .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

مَن قَضَى لاِخِيهِ المُؤمِنِ حَاجةً قَضَى اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ يَومَ القِيامَةِ مِائَةَ ألفِ حاجَة مِن ذلك أوَّلُها الجَنَّةُ(2) .

« كسى كه يك حاجت از برادر مؤمنش روا كند خداى عز و جل روز قيامت صد هزار حاجت از اين نوع حاجت براى او روا كند كه نخستينش بهشت است » .

و نيز آن حضرت فرمود :

إنَّ العبدَ لَيَمشِى فِى حَاجَةِ أخِيهِ المُؤمِنِ فَيُوكِّلُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ مَلَكَيْنِ وَاحِدٌ عن يمينِه وَآخَرُ عَن شَمالِهِ يَستَغْفِرَانِ لَهُ رَبَّهُ وَيَدعُوانِ لَه بِقضَاءِ حَاجَتِهِ(3) .

« همانا عبد براى روا كردن حاجت برادر مؤمنش قدم برمى دارد ، پس خداى عزّ و جلّ دو فرشته بر او مى گمارد ، يكى از طرف راستش و ديگر از جانب چپش ، آن دو فرشته از پروردگار براى او درخواست آمرزش مى كنند و براى روا شدن حاجتش دعا مى نمايند » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ امالى طوسى : 481 ، حديث 1051 ; ميزان الحكمه : 3 / 1318 ، الحاجة ، حديث 4461 .

2 ـ كافى : 2 / 192 ، باب قضاء حاجة المؤمن ، حديث 1 .

3 ـ وسائل الشيعه : 16 / 359 ، باب استحباب قضاء حاجة المؤمن ، حديث 21758 .


صفحه 499


امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : از رسول خدا پرسيدند : چه عملى نزد خدا محبوب ترين اعمال است ؟ فرمود : خوشحالى آوردن براى مسلمان . عرضه داشتند : خوشحالى آوردن براى مسلمان چيست ؟ فرمود : سير نمودن شكم گرسنه اش ، و برطرف كردن غم و غصه اش ، و پرداختن وامش(1) .

امام صادق (عليه السلام) از قول خداى عزّ و جلّ روايت كرده :

الخَلْقُ عيالى فَأحَبُّهُم إلَىَّ ألطَفَهُم بِهِم ، وَأسعَاهُم فِى حَوَائِجِهم(2) .

« مرد و زن نان خور من هستند ، محبوب ترينشان نزد من مهربان ترينشان به آنان ، و كوشاترينشان در روا كردن حاجات ايشان است » .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) پس از آن كه براى اعضا و جوارح درخواست توانمندى در جهت خدمت به حق مى كند ، از حضرت محبوب استوارى و استحكام دل را بر عزم و همّت براى اين خدمت مى طلبد ، و كوشش در راستاى خشيت و تداوم در متّصل بودن خدمت به حضرت ربّ را درخواست مى نمايد ، تا جايى كه در ميدان هاى پيشتازان به سويش مركب خدمت براند و در ميان شتابندگان به جانب حضرتش بشتابد و در ميان مشتاقان به كوى قربش در آيد و همانند مخلصان به او نزديك شود و چون اهل يقين از جاه و مقامش بهراسد و با اهل ايمان در جوارش گرد آيد .

يقين

فيلسوف كبير و عارف خبير صاحب تفسير « الميزان » ، مرحوم علامه ى طباطبايى در تعريف يقين فرموده :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ميزان الحكمه : 2 / 952 ، المحبة (2) ، حديث 3126 .

2 ـ كافى : 2 / 199 ، باب سعى فى حاجة المؤمن ، حديث 10 .


صفحه 500


يقين دانايى و علمى است كه هيچ اشتباه و شكى در آن راه ندارد(1) . ( مانند اين كه انسان در وسط روز يقين دارد كه الآن روز است و در تاريكى شب يقين دارد كه اكنون شب است و به خود يقين دارد كه موجودى زنده و داراى آثار و صفات است ) .

براى يقين سه درجه شمرده اند : علم اليقين ، عين اليقين و حق اليقين .

فرق ميان اين سه درجه با مثالى روشن مى شود :

علم اليقين به آتش ، مشاهده ى دود آن از پشت ديوار است و عين اليقن به آتش ، ديدن خود آتش است و حق اليقين ، سوختن در آن است .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد : نشانه ى اهل يقين شش خصلت است : به خدا يقين دارند ، يقين حق اليقينى ، پس به او از طريق چنين يقينى ايمان دارند ; يقين دارند كه مرگ حق است بنابراين از آثار و تبعاتش برحذرند ; و يقين دارند به اين كه برانگيخته شدن پس از مرگ حق است ، بر اين اساس از رسوايى قيامت مى ترسند ; و يقين دارند بهشت حق است ، پس به آن مشتاقند ; و يقين دارند دوزخ حق است ، پس كوشش آنان براى رهايى از آن است ; و يقين دارند حساب حق است ، پس خود را محاسبه مى كنند تا دچار حساب آنجا نشوند(2) .

يقين را با سه درجه اش مى توان از طريق آيات قرآن و روايات اهل بيت (عليهم السلام)به دست آورد و كسى كه از اين دو منبع به يقين نرسد از هيچ منبعى به يقين نخواهد رسيد .

راه به دست آوردن يقين از طريق قرآن به اين است كه : ابتدا از راه دقت در آيات قرآن به وحى بودن و حقانيت آن يقين كنيم و به اين حقيقت توجه نماييم كه قرآن مى فرمايد : اگر در نزول من از سوى خدا شك داريد پس يك سوره ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الميزان : 19 / 140 .

2 ـ تحف العقول : 20 .


صفحه 501


مانند آن بياوريد(1) .

و در آيه اى ديگر مى فرمايد : بگو : اگر جن و انس جمع شوند تا مانند اين قرآن را بياورند ، هرگز مانندش را نمى توانند بياورند ، گرچه پشتيبان
يكديگر باشند(2) .

با توجه به اين دو آيه ، يقين حاصل مى شود كه اين كتاب ، وحى خداست و انسان پس از اين يقين ، به تمام محتوياتش يقين پيدا مى كند و نيز به همين صورت به معارف اهل بيت (عليهم السلام) كه توضيح و تفسير قرآن است يقين برايش حاصل مى شود و نهايتاً در زمره ى اهل يقين قرار مى گيرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره : 23 ( وَإن كنتُم فِى رَيب مِمّا نَزَّلنَا عَلَى عَبدِنا فَأتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ ) .

2 ـ اسراء : 88 ( قُل لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإنسُ وَالجِنُّ عَلى أَنْ يَأتوا بِمِثلِ هَذَا القُرآنِ لاَ يَأْتونَ بِمِثلِهِ وَلَو كانَ بَعضُهُم لِبَعض ظَهِيراً ) .


صفحه 502


« اَللَّهُمَّ وَمَنْ أَرَادَنِى بِسُوء فَأَرِدْهُ ، وَمَنْ كَادَنِى فَكِدْهُ ، »

اَللَّهُمَّ وَمَنْ أَرَادَنِى بِسُوء فَأَرِدْهُ...   

« وَ اجْعَلْنِى مِنْ أَحْسَنِ عَبِيدِكَ نَصِيباً عِنْدَكَ ، وَأَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ ، » « وَأَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ ، فَإِنَّهُ لاَ يُنَالُ ذلِكَ إِلاَّ بِفَضْلِكَ ، وَجُدْ لِى بِجُودِكَ » « وَاعْطِفْ عَلَىَّ بِمَجْدِكَ ، وَاحْفَظْنِى بِرَحْمَتِكَ »

   « خدايا ! و كسى كه به من به بدى قصد كند تو قصد او كن ، و كسى كه با من مكر ورزد ، تو او را مجازات ، كن و مرا از بهره مندترين بندگانت نزد خود ، ونزديك ترينشان در رتبه ى منزلت به تو، ومخصوص ترينشان در قرب به پيشگاهت قرار ده ، يقيناً اين همه به دست نمى آيد جز به فضل تو ، خدايا ! با جودت به من جود كن ، و با بزرگواريت به من نظر كن ، و با رحمتت مرا حفظ كن » .

دشمنانى كه به بدى قصد انسان مى كنند ، شيطان و هواى نفس و همنشين ناباب است و هم اينان با آدمى به مكر و حيله معامله مى كنند . قدرت اغواگرى و وسوسه گرى و مكر و حيله ى اين دشمنان خطرناك تا جايى است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى شكست دادن ايشان خدا را به يارى و كمك خود مى طلبد .

در صفحات گذشته درباره ى شيطان و هواى نفس و همنشين ناباب به طور مفصل توضيح داده شد .

انسان اگر بخواهد از بهره مندترين بندگان نزد او و نزديك ترينشان در رتبه به


صفحه 503


او و مخصوص ترينشان در قرب به پيشگاه او شود واجب و لازم است از ايمانى همراه با يقين و اخلاصى قابل قبول و اعمالى باارزش و اخلاقى نيكو و به ويژه از تقوايى كه او را از افتادن در هر گناهى حفظ كند برخوردار گردد . مگر نه اين است كه قرآن مى فرمايد :

( . . . إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقيكُمْ )(1) .

« يقيناً گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست » .

براى تقوا كه پايه و اساس سعادت و خوشبختى انسان در دنيا و آخرت است سه مرحله ذكر شده است : تقواى عام ، خاص ، اخص .

تقواى عام ، انجام واجبات و ترك محرمات است .

تقواى خاص ، دورى از مكروهات بلكه از مباحات جز به اندازه ى
ضرورت است .

تقواى اخص ، اجتناب از هر چيزى است كه دل را از ياد خدا باز مى دارد .

خواجه نظام الملك و مرد باتقوا

در كتاب هاى تاريخى در شرح زندگى خواجه روايت شده : روزى با يكى از آراستگان به تقوا ملاقات كرد ، به او گفت : از من چيزى بخواه تا به تو عطا كنم ; زيرا تو نيازمندى و من غنى و صاحب مال . مرد باتقوا گفت : من از خدا چيزى جز خود او را نخواهم چه آن كه از خدا غير خدا خواستن از پست همتى است .

خلاف طريقت بود كاوليا *** تمنا كنند از خدا جز خدا

در حالى كه من از خدا چيزى غير خود او را طلب نمى كنم چگونه از تو طلب كنم ؟! خواجه گفت : هرگاه تو از من چيزى نمى طلبى پس اجازه ده من حاجتى از ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حجرات : 13 .


صفحه 504


تو بخواهم . مرد باتقوا گفت : حاجتت چيست ؟ خواجه گفت : در آن ساعت كه از خدا ياد مى كنى يادى از من كن . مرد باتقوا گفت : در آن ساعت كه من توفيق يابم خدا را ياد كنم خود را فراموش مى كنم ، چگونه تو را ياد كنم ؟! (1)

اى كه داراى مجد و شرف و بزرگى و عظمت و بزرگوارى و كرامتى ، و لازمه ى اين همه صفات ، محبت و مهربانى به غير است و لازمه ى آن محبت ، بخشش و عطاست ، پس با بزرگواريت به من نظر كن كه اگر با بزرگواريت به من نظر كنى محبت و مهربانى ات را از من دريغ نخواهى كرد و نهايتاً اين گداى تهى دست را از بخشش و عطايت بى نياز خواهى نمود : « وَاعْطِفْ عَلَىَّ بِمَجْدِكَ » .

احمد خضرويه و دزد

آنان كه متخلق به اخلاق حقند ، بر اساس همان اخلاق با همه رفتار
مى كنند و در حقيقت منش و رفتار آنان گوشه و دورنمايى از اخلاق حضرت محبوب است .

روايت است كه دزدى به خانه ى احمد خضرويه آمد ، در خانه ى او چيز قابل توجهى براى سرقت نيافت ، خواست با دست خالى از خانه ى احمد بيرون رود ، بزرگوارى و عطوفت احمد مانع شد كه دزد با دست خالى از خانه بيرون رود ، ندا داد : اى دزد ! راضى نيستم با دست خالى از خانه ام بيرون روى ! دلوى از آب چاه برگير و غسل توبه كن ، سپس وضو بساز و مشغول نماز و توبه و استغفار شو ، شايد وسيله اى فراهم گردد كه با دست خالى از خانه ى من نروى . چون افق روشن صبح دميد ، بزرگى صد اشرفى به عنوان هديه نزد شيخ آورد ، شيخ آن صد اشرفى را به دزد داد و گفت : اين پاداش ظاهرى يك شب عبادت و اخلاص توست . دزد را حالتى دست داد كه از همه ى گناهان توبه كرد و روى به خدا كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفحات الليل : 230 .


صفحه 505


بر زمين افتاد بى كبر و منى *** توبه كرد از دزدى وز رهزنى

شيخ را گفتا كه من دزدى سقط *** كرده بودم از جهالت ره غلط

يك زمان از بهر حق بشتافتم *** آنچه در عمرى نديدم يافتم

يك شبى كز بهر او كردم نماز *** رستم از دزدى و گشتم بى نياز

گر به روز و شب كنم كار خدا *** نيك بختى يابم اندر دو سرا

تا بدانى تو كه اندر دو جهان *** نيست كس را با خدا هرگز زيان(1)

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفحات الليل : 232 .


صفحه 506


« وَاجْعَلْ لِسَانِى بِذِكْرِكَ لَهِجاً ، وَقَلْبِى بِحُبِّكَ مُتَيَّماً ، »

وَاجْعَلْ لِسَانِى بِذِكْرِكَ لَهِجاً...   

« وَمُنَّ عَلَىَّ بِحُسْنِ إِجَابَتِكَ ، وَأَقِلْنِى عَثْرَتِى ، وَاغْفِرْ زَلَّتِى ، فَإِنَّكَ قَضَيْتَ عَلَى عِبَادِكَ »
«بِعِبَادَتِكَ ، وَأَمَرْتَهُمْ بِدُعَائِكَ ، وَضَمِنْتَ لَهُمُ الاِْجَابَةَ ، فَإِلَيْكَ يَا رَبِّ نَصَبْتُ وَجْهِى ، »
« وَإِلَيْكَ يَا رَبِّ مَدَدْتُ يَدِى ، فَبِعِزَّتِكَ اسْتَجِبْ لِى دُعَائِى ، وَبَلِّغْنِى مُنَاىَ ، وَلاَ تَقْطَعْ »
« مِنْ فَضْلِكَ رَجَائِي ، وَاكْفِنِي شَرَّ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ مِنْ أَعْدَائِي ، »

« خدايا ! زبانم را به ذكرت گويا كن ،

و دلم را به محبتت شيفته و شيدا فرما ، و بر من به نيكى اجابتت نسبت به دعايم منّت گذار ، و لغزشم را ناديده انگار ، و گناهم را بيامرز ; زيرا تو بندگانت را به عبادت و بندگى فرمان دادى ، و به دعا و درخواست از حضرتت امر فرمودى ، و اجابت دعا را براى آنان ضمانت نمودى ، اى پروردگارم ! فقط روى به سوى تو داشتم و تنها دست گداييم را به جانب تو دراز كردم ، پس به عزّتت سوگند دعايم را مستجاب كن ، و مرا به آرزويم برسان ، و اميدم را از احسانت نااميد مكن ، و شر دشمنانم را از جن و انس از من كفايت فرما » .

زبان

از نعمت هاى بزرگى كه حضرت حق به انسان عطا كرده زبان است ; آن هم زبانى كه مى تواند به وسيله ى آن سخن بگويد و آنچه را در ضمير دارد آشكار كند


صفحه 507


و اهداف و مقاصدش را به ديگران اعلام نمايد .

زبان ، به همان صورت كه نيكى ها و حسناتش عظيم است زشتى ها و بدى هايش بزرگ و سنگين است ، تا جايى كه حكما درباره ى اين عضو گفته اند : اللِسانُ جِرمُه صَغير وَجُرمُه عَظيم . « زبان وزنش اندك و گناهش بزرگ است » .

زبان ، چنان كه محدث بزرگ ، فيلسوف خبير ، عارف عاشق ، ملا محسن فيض كاشانى در « محجة البيضاء » فرموده : قدرت ارتكاب نزديك به بيست گناه بزرگ را چون غيبت ، تهمت ، سخن چينى ، استهزاء به ديگران ، شايعه پراكنى ، دروغ ، فحش ، تحقير مردم و . . . دارد(1) .

قرآن جز ده نوع گفتار را به زبان اجازه نداده است . انسان اگر زبانش گوياى به آن ده نوع گفتار باشد ، خدا را با آن بندگى كرده ، و اگر گفتارى جز آن ده گفتار را داشته باشد آن را به گناه آلوده و در حقيقت شيطان را بندگى كرده است .

1 ـ قول حسن . 2 ـ قول احسن . 3 ـ قول عدل . 4 ـ قول صدق .

5 ـ قول كـريم . 6 ـ قـول لـيّن . 7 ـ قـول ايـمان . 8 ـ قـول سديد .

9 ـ قول معروف . 10 ـ قـول بليغ .

قول حسن ، خوش زبانى با مردم است(2) .

قول احسن ، دعوت مردم به سوى خداست(3) .

قول عدل ، شهادت و گواهى در دادگاه است(4) .

قول صدق ، سخن راست و ذكر خير گذشتگان مؤمن در جامعه ى موجود است(5) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محجة البيضاء : 6 / 190 ، كتاب آفات اللسان .

2 ـ بقره : 83 .

3 ـ فصّلت : 33 .

4 ـ انعام : 152 .

5 ـ شعراء : 84 .


صفحه 508


قول كريم ، سخن گفتن با پدر و مادر است(1) .

قول لين ، سخن به وقت امر بمعروف و نهى از منكر است(2) .

قول ايمان ، اقرار به يگانگى خدا و رسالت پيامبر است(3) .

قول سديد ، سخن به صواب گفتن در هر جوّ و شرايطى است(4) .

قول معروف ، سخن گفتن با ايتام و خانواده است(5) .

قول بليغ ، سخن رسا و مؤثر و آميخته به موعظه و حكمت و برهان است(6) .

انسان مى تواند با اين ده نوع گفتار به تجارتى وارد شود كه سودش را جز خدا كسى نمى داند . شرح اين ده حقيقت ، كتابى مستقل و جداگانه مى طلبد . در اينجا تنها به پاداش قول احسن كه هدايت مردم به سوى خداست اشاره مى شود و تفصيل بقيّه ى اقوال به رساله اى جداگانه واگذاشته مى شود .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) زمانى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) را براى هدايت مردم يمن و دعوت آنان به خدا گسيل داشت فرمود :

يا على ! با كسى وارد جنگ مشو تا او را به حق دعوت كنى .

وَايْمُ اللّهِ لأنْ يَهْدِىَ اللّهُ عَلَى يَدَيْكَ رَجُلا خَيرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمسُ وَغَرَبَتْ . . .  (7) .

« و سوگند به خدا اگر خدا به دست تو مردى را هدايت كند ، براى تو از آنچه آفتاب بر آن مى تابد و غروب مى كند بهتر است » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسراء : 23 .

2 ـ طه : 43 .

3 ـ بقره : 136 .

4 ـ نساء : 9 .

5 ـ نساء : 5 .

6 ـ نساء : 63 .

7 ـ كافى : 5 / 28 ، باب وصية رسول اللّه ( ص ) ، حديث 4 .


صفحه 509


نماز بر زبان ذكر خداست ، خواندن قرآن ذكر خداست ، دعاهايى كه از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده و در زمان ها و مكان هاى خاص خوانده مى شود ذكر خداست ، سخن گفتن هماهنگ با ده موردى كه در آيات قرآن آمده ذكر خداست و از همه ى ذكرها برتر و بالاتر و پرثواب تر خرج كردن زبان در هدايت گمراه به سوى دين خداست .

آمرزش زن بدكاره

ثقة الاسلام كلينى در كتاب شريف « روضه ى كافى » كه آخرين بخش از كتاب باعظمت اوست از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كند : عابدى از كثرت عبادت پشت ابليس را شكست . روزى لشكرش را خواند و گفت : كدام يك از شما مى توانيد اين عابد را از گردونه ى عبادت خارج كنيد ؟ هركس مكر و حيله ى خود را بيان كرد ولى مقبول نيفتاد تا يكى از آنان گفت : من او را از راه نماز گمراه مى كنم . حيله ى او را پسنديد و وى را مأمور به گمراهى كشيدن عابد كرد !!

مأمور ابليس نزديك صومعه ى عابد آمد و با نشاطى كم سابقه مشغول عبادت شد و چنان خود را غرق در عبادت نشان داد كه عابد مهلت نمى يافت سبب نشاطش را در كثرت عبادت و خسته نشدن بپرسد . عابد منتظر فرصت بود تا در فرصتى مناسب علت نشاط و كثرت عبادت او را پرسيد . پاسخ داد : من گناهى مرتكب شدم و پشيمان شدم ، پشيمانى از گناه مرا آنچنان در گردونه ى عبادت قرار داد كه نه از كثرت عبادت خسته مى شوم و نه نشاطم را از دست مى دهم !! عابد در اين زمينه بى آن كه عاقلانه بينديشد و فكر كند كه اگر در حال گناه مرگش از راه برسد چه خواهد شد ؟ از او راهنمايى خواست . مأمور ابليس او را تشويق به زناى با زنى بدكار كه در شهر معروف به بدكارى بود كرد . عابد نزد آن شتافت . زن با ديدن چهره ى معصوم و ملكوتى عابد از حضور عابد در محلّه ى بدكاران


صفحه 510


شگفت زده شد و بنظر آورد كه عابد ساده دل فريب خورده ، به او گفت : اى عابد ! انسان هرگز با گناه به مقام عبادت و مرتبه ى قرب نمى رسد ، كسى كه تو را تشويق به اين عمل كرده ، قصدش انحراف و گمراهى تو بوده . گناه عامل سقوط است نه وسيله ى صعود . اكنون به صومعه ى خود باز گرد كه تشويق كننده را نخواهى يافت ، چون او را نيافتى يقين كن كه شيطان بوده .

عابد با بيدارى باز گشت ، آن چهره ى شوم را نديد . از اين كه آن زن سبب شد كه دامنش به گناه آلوده نشود بسيار خوشحال شد . از طرفى همان شب آن زن از دنيا رفت . خدا به پيامبر زمانش خطاب كرد : با مردم در تجهيز جنازه ى او حاضر شويد ، زيرا به خاطر هدايت يكى از بندگانم همه ى گناهانش را بخشيدم و از او درگذشتم و او را مورد آمرزش و رحمت خود قرار دادم .

ما را ره توفيق نمودند و بريديم *** بر ما در تحقيق گشودند و رسيديم

يك چند به هر صومعه برديم ارادت *** يك چند به هر مدرسه گفتيم و شنيديم

اقليم معارف همه را سير نموديم *** در باغ حقايق به همه سبزه چريديم

بس عطر روان بخش ز گل ها كه گرفتيم *** بس ميوه ى دل پرور دلخواه كه چيديم

ناگاه شد از قرب نمودار درختى *** مقصود دل آن بود به كنهش چو رسيديم

ديديم چو ما ساقى ميخانه ى توحيد *** يك جرعه از آن باده ى بى رنگ چشيديم

دادند به ما عيش مصفّاى مؤبّد *** در سايه ى آن رحل اقامت چو كشيديم

ضمانت اجابت دعا

گرچه قرآن مجيد فرموده :

( وَإِذَا سَأَلَكَ عِبادِى عَنِّى فَإِنِّى قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ . . . )(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره : 186 .


صفحه 511


« و هرگاه بندگانم درباره ى من از تو بپرسند ، بگو : من نزديكم دعاى دعا كننده را اجابت مى كنم » .

و همچنين فرموده :

( . . . ادْعونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ . . . )(1) .

« مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم » .

ولى به اين حقيقت بسيار مهم هم بايد توجه داشت كه : ضمانت اجابت دعا در رابطه با هر دعايى نيست ، بلكه با دعايى است كه دعا كننده و نيز اصل دعا همراه با شرايطى باشد كه در قرآن و روايات بيان شده است .

ممكن است كسى با حال تضرّع از خدا بخواهد همه ى ثروت دنيا را ويژه ى من كن و عمرم را تا قيامت طولانى نما و چهره ام را از يوسف زيباتر قرار ده و صدايم را از داود خوش تر فرما و شجاعتم را از اميرالمؤمنين (عليه السلام) افزون كن و سلطنت بر همه ى زمين و همه ى مردمش را به من واگذار و هرچه را به خير هركس و به زيان هر انسانى بخواهم مستجاب كن !!

اينگونه دعاها چون دعاكننده و اصل دعا عريان از شرايط لازم است ، هيچ ضمانت و تعهدى را از سوى حضرت حق به دنبال ندارد .

عارفان به حقايق و عاشقان معارف و صادقان با كمال ، هم خود واجد شرايط اند و هم دعايشان دعاى بر پايه ى مصلحت دنيا و آخرت آنان است . اگر دعا كنند و در دنيا مستجاب شود ، به محضر محبوب سپاسگزارى مى كنند و اگر در دنيا مستجاب نشود كمترين ملالى به خود راه نمى دهند ، بلكه صبر مىورزند و منتظر مى مانند تا در وقت ويژه اش به اجابت برسد .

روايات مى گويند : دعا ، سلاح پيامبران و سلاح مؤمن است . دعا ، قضاى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غافر : 60 .


صفحه 512


استوارى را كه راه فرارى از آن نيست برمى گرداند و تقدير شده و نشده را از انسان دفع مى كند و انواع بلاها را برطرف مى نمايد و از هر درد و بيمارى و مرضى شفاست .

روايات اهل بيت (عليهم السلام) شرايط دعا كننده و دعاى قابل استجابت را به اين صورت بيان مى كنند : اخلاص در دعا ، معرفت به اين كه همه چيز در دست قدرت حق است ، عمل به واجبات ، داشتن قلب پاك ، زبان صادق ، حلال بودن لقمه ، پاك شدن از حق الناس ، حضور قلب ، رقّت قلب ، گفتن « بسم اللّه الرحمن الرحيم » در ابتداى دعا ، فرستادن صلوات بر محمد و آل محمد ، اقرار به گناه ، تضرّع و زارى ، صورت بر خاك گذاردن ، خواندن دو ركعت نماز ، يقين ورزيدن به اجابت ، ديگران را در دعا بر خود مقدم داشتن ، پرهيز از خواستن امور نابجا ، دعا در ميان جمع ، دعا در پنهان و خلوت ، اميد به اجابت .

هنگامى كه شرايط لازم در دعا كننده جمع شود و شرايط خود دعا هم رعايت گردد ، يقيناً دعاى چنين دعا كننده اى به اجابت خواهد رسيد .

دعاى سه گرفتار

جابر جعفى كه از راويان معتبر و مورد اعتماد حضرت باقر و حضرت صادق (عليهما السلام) بود از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت مى كند : سه مسافر در سفرشان به كوهى رسيدند كه غارى در بلنداى آن كوه بود ، وارد غار شدند و در آنجا به عبادت مشغول گشتند ، سنگى بزرگ از بالاى كوه غلطيد و چون قالبى كه براى در غار ساخته باشند بر در غار افتاد و روزنه ى نجات را به روى آنان بست !

به يكديگر گفتند : به خدا سوگند راه نجاتى وجود ندارد ، مگر در توجه به حق و راستگويى به محضر مبارك پروردگار در ضمن دعا يا عمل خالصى ارائه كنيد يا سلامت رستن از گناهى .


صفحه 513


اولى گفت : خدايا ! تو آگاهى دنبال زنى صاحب جمال رفتم ، مال زيادى به او دادم تا خود را براى من حاضر كرد ، وقتى كنارش نشستم ياد آتش دوزخ كردم ، در نتيجه از او جدا شدم ; به اين خاطر اين بلا را از ما دور كن و راه نجاتى به روى ما بگشا . يك بخش از سنگ كنار رفت .

دومى گفت : خدايا ! تعدادى كارگر براى زراعت آوردم ، هر كدام را به نصف درهم جهت مزد قرار گذاشتم ، غروب يكى از آنان گفت : من به اندازه ى دو كارگر كار كردم ، مزدم را يك درهم عطا كن ، از پرداخت يك درهم امتناع كردم ، او از من روى گرداند و رفت ، من به اندازه ى نصف درهم در گوشه اى از زمين بذر پاشيدم ; آن زراعت بركت كرد . روزى آن كارگر نزد من آمد و طلبش را از من خواست ، من هجده هزار درهم كه ثمره ى زراعت نصف درهم بود و ساليانى چند ذخيره شده بود به او دادم و اين كار را فقط به خاطر رضاى تو انجام دادم ، به اين خاطر ما را نجات ده . بخشى ديگر از سنگ كنار رفت .

سومى گفت : خدايا ! شبى پدر و مادرم در خواب بودند ، ظرف شيرى براى آنان بردم ، ترسيدم ظرف را زمين بگذارم بيدار شوند ، علاوه ترسيدم خودم بيدارشان كنم ، ظرف را نگاه داشتم تا هر دو به اختيار خود بيدار شدند . تو مى دانى كه من آن رنج را به خاطر تو تحمل كردم ، به اين سبب ما را نجات ده . بخش ديگر سنگ كنار رفت و هر سه به سلامت از آن غار رستند(1) .

دعاى غلام سياه گمنام

روايت شده : بنى اسرائيل هفت سال دچار قحطى شدند ، با هفتاد هزار نفر براى طلب باران به بيابان رفتند تا شايد از بركت دعا ، باران بر آنان ببارد . خطاب رسيد : اى موسى ! به آنان بگو : چگونه دعايتان را مستجاب كنم در حالى كه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نور الثقلين : 3 / 249 .


صفحه 514


گناهانتان بر سر شما سايه انداخته و باطنتان خبيث شده است . مرا مى خوانيد در حالى كه يقين نداريد و دچار امن از انتقام من هستيد . به بنده اى از بندگان من كه او را بُرخ مى گويند رجوع كنيد تا او دعا كند و من مستجاب نمايم .

موسى سراغ برخ را گرفت ولى او را نيافت ، تا روزى در راهى عبور مى كرد ، غلام سياهى را ديد كه در پيشانى اش اثر سجود بود و چيزى در گردنش انداخته ، موسى به نظر آورد كه او بُرخ است به او سلام كرد و از نامش پرسيد . گفت : نام من بُرخ است . حضرت فرمود : مدتى است در جستجوى توام ، به خاطر آمدن باران براى ما دعا كن . بُرخ به بيابان شد و در مقام مناجات عرضه داشت : بستن باران به روى بندگانت از شئون تو نيست ، بخلى در پيشگاه تو وجود ندارد ، مگر ديده ى لطفت ناقص شده ، يا بادها از اطاعتت سرپيچى كرده اند ، يا خزائنت پايان يافته ، يا خشمت بر گنهكاران شديد شده ، آيا تو پيش از آفرينش خطاكاران غفّار و آمرزنده نبودى ؟! از جايش حركت نكرد تا به اندازه اى باران آمد كه بنى اسرائيل سيراب شدند(1) .

دعاى غلام حضرت سجّاد(عليه السلام)

سعيد بن مسيب از فقهاى بزرگ مدينه و مورد مدح حضرت سجاد و حضرت موسى بن جعفر (عليهما السلام) است .

عبدالملك مروان نماينده اى به مدينه فرستاد تا از دختر سعيد كه داراى جمال صورت و سيرت بود برايش خواستگارى كنند . سعيد به فرماندار مدينه گفت : هرگز حاضر نيستم دخترم را به ازدواج سلطان مملكت و پادشاه كشور درآورم !

روزى به يكى از شاگردانش گفت : چرا چند روز است به كلاس درس نمى آيى ؟ گفت : همسرم از دنيا رفت ، مشغله ى تجهيز او مانع از آمدنم به كلاس ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انيس الليل : 453 .


صفحه 515


درس شد . سعيد گفت : براى خود همسرى اختيار كن . گفت : استاد از مال دنيا بيش از دو درهم ندارم . گفت : دختر مرا مى خواهى ؟ پاسخ داد : استاد خود مى دانى . استاد دختر را براى طلبه ى خود عقد بست .

سعيد چهل سال بود به خانه ى كسى نرفته بود ، شاگردش مى گويد : غروب در خانه ام را زدند ، وقتى باز كردم ديدم سعيد بن مسيب است ، دخترش را به من تحويل داد و رفت . گفتم : دختر چه دارى ؟ گفت : حافظ قرآنم . گفتم : مهريه ؟ گفت : يك حديث مرا كافى است ! گفتم :

جِهادُ المَرأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ(1) .

« جهاد زن ، نيكو شوهر دارى است » .

اين سعيد با اين همه زهد و تقوا و درستى و كرامت و پاكى و خلوص مى گويد : در مدينه قحطى و كم بارانى شد ، مردم به نماز و دعا رفتند ; من هم با آنان همراه شدم ولى آن جمع را لايق استجابت نديدم ، غلام سياهى را مشاهده كردم كه در كنار تپه اى سر به خاك نهاده دعا مى كند ، دعايش مستجاب شد و باران فراوانى باريد . دنبالش رفتم ديدم وارد خانه ى حضرت زين العابدين شد ، او را از حضرت خواستم . فرمود : همه ى غلامان من بيايند ، چون آمدند منظور نظرم را در ميان آنان نديدم . گفتم : آن كه من مى خواهم ميان اينان نيست . گفتند : تنها غلامى كه باقى مانده غلام اصطبل است . امام فرمود : او را هم بياوريد . چون آوردند همان بود كه من مى خواستم . حضرت فرمود : اى غلام ! تو را به سعيد بخشيدم . غلام سخت گريست و گفت : سعيد مرا از زين العابدين جدا مكن . چون ديدم سخت گريه مى كند او را رها كردم و از خانه ى امام بيرون رفتم . پس از رفتن من به خاطر فاش شدن سرّش و برملا گشتن رازش سر به ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 5 / 9 ، باب جهاد الرجل و المرأة ، حديث 1 .


صفحه 516


سجده مى گذارد و لقاى حق را درخواست مى كند و همان لحظه به خواسته اش مى رسد . امام دنبال من فرستاد كه به تشييع جنازه ى غلام حاضر شو !

اى كه هم دردى وهم درمان من *** وى كه هم جانى و هم جانان من

دردم از حد رفت درمانى فرست *** اى دواى درد بى درمان من

تا به كى سوزد دلم در آتشت *** رحمى آخر بر دل من جان من

آتش عشقت سراپايم گرفت *** سوخت خشك و تر ز خان و مان من

راز خود هرچند پنهان داشتم *** فاش كرد اين ديده ى گريان من

دعاى حضرت حسين (عليه السلام)

« مناقب » ابن شهر آشوب از كتاب پرقيمت « تهذيب » شيخ طوسى روايت مى كند : زنى مشغول طواف خانه ى خدا بود ، مردى هم در رديف او طواف مى كرد . مرد با قصد بد به طرف آن زن دست دراز كرد ; دستش به بدن زن چسبيد ، طواف هر دو قطع شد ، مأموران هر دو را نزد امير مكه آوردند . فقها را جهت فتوا در اين پيش آمد عجيب خواستند . همه فتوا دادند كه اين مرد خيانت بزرگى كنار كعبه مرتكب شده ، بايد دستش قطع شود . يك نفر گفت : پيش از قطع دست اين گناهكار بگذاريد به حضرت حسين (عليه السلام) خبر دهيم تا او چه نظر دهد ؟ وقتى به حضرت خبر دادند به سوى كعبه آمد . دو دست به دعا برداشت ، به درگاه حق ناليد تا دست آن مرد رها شد ، عرضه داشتند او را جريمه كنيم ؟ فرمود : جايى كه خدا او را بخشيد شما چه كنيد ؟ (1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مناقب ابن شهر آشوب : 4 / 51 .


صفحه 517


دعاى نيمه شب زندانى

در روزگار حكومت عبداللّه بن طاهر برخى از جادّه ها كه محل رفت و آمد مردم و كاروان ها بود ناامن شد . امير عبداللّه عده ى معينى را به پاسدارى از جادّه ها گماشت . در يكى از جادّه ها ده دزد را گرفتند و به جانب مركز حكومت گسيل دادند ، ولى يكى از آنان نيمه شب فرار كرد . فرمانده ى پاسداران به نظرش آمد كه شايد عبداللّه بن طاهر بگويد از او رشوه گرفتى و وى را فرارى دادى ، پس خود بايد به جاى او جريمه شود . حلاج بى گناهى را كه براى گذران معيشت از شهرى به شهرى به مزدورى مى رفت ، از وسط جاده گرفتند و او را دست بسته در جمع دزدان قرار دادند تا عدد نفرات تكميل شود . ده نفر را نزد عبداللّه بن طاهر آوردند . فرمان داد همه را به زندان اندازيد .

شبى مأموران به زندان آمدند و دو نفر را براى اعدام به چهارسوق شهر بردند . حلاج در اين ميان گفت : فرزندانم گمان مى كنند در شهرى نزد استادى مشغول كارم ، چه خبر دارند كه ستمگرى مرا بدون گناه همراه دزدان جاده ها به زندان انداخته . در آن لحظه ى شب دو ركعت نماز خواند ; سپس سر به سجده گذاشت و مشغول دعا و راز و نياز با حضرت بى نياز شد .

عبداللّه بن طاهر در آن وقت شب خواب ديد چهار بار از تختش به زمين افتاد . از خواب پريد ، وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و خوابيد . خواب ديد چهار مار سياه پرقدرت حمله كردند و تختش را سرنگون ساختند ; بيدار شد . چراغ طلبيد و گماشتگان قصر را خواست و گفت : مظلومى در اين وقت شب به درگاه حق نالان است . پس از جستجوى زياد وارد زندان شدند ، حلاج را در حالى عجيب ديدند ، او را نزد امير آوردند ، پس از روشن شدن جريان فرمان داد : ده هزار دينار نزد حلاج آوردند . سپس به حلاج گفت : مرا به تو سه حاجت


صفحه 518


است : 1 ـ حلالم كن . 2 ـ اين هديه را بپذير . 3 ـ هر زمان حاجتى داشتى نزد من آى تا حاجتت را روا كنم .

حلاج گفت : من دو حاجت از سه حاجتت را مى پذيرم و آن حلال كردن تو و قبول اين هديه است ، ولى سومى را هرگز نمى پذيرم ; زيرا كمال ناجوانمردى است كه درگاهى كه به خاطر ناله و زارى من تخت تو را سرنگون كرد رها كنم و به درگاه مخلوق ضعيف هيچ كاره روم !

پروردگارا ! آرزويم اين است كه از گناهانم درگذرى و نسبت به آينده توفيق ترك گناهم دهى و زمينه ى بندگى و عبادت خالصانه را برايم فراهم آورى و اعضا و جوارحم را در راه خدمت به خود و خدمت به بندگانت بكار گيرى و قلبم را به سرمايه ى عشق و شيفتگى به خود بيارايى و بيمارى هاى فكرى و روحى مرا درمان كنى و در آخرت شفاعت اوليا و همنشينى با آنان را نصيبم نمايى . اين است آرزوى من اى محبوب من و همه ى اميدم ; اين است كه مرا به آرزويم برسانى و از فضل و احسانت اميدم را به نااميدى تغيير ندهى .

روايت شده رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به شخصى كه در آستانه ى مرگ بود فرمود : خود را چگونه مى يابى ؟ گفت : از گناهانم مى ترسم و به رحمت حق اميدوارم . حضرت فرمود : اين معنا در دل كسى جمع نمى شود مگر آن كه خداى مهربان او را از آنچه مى ترسد ايمن گرداند و آنچه را اميدوار باشد به او عنايت نمايد .

پروردگارا ! آرزويم نسبت به تو آرزوى بى جايى نيست و اميدم به حضرتت اميد بى دليلى نمى باشد . تو خود را در قرآن مجيد غفار و عفوّ و شكور و كريم و ارحم الرّاحمين و داراى فضل معرفى كرده اى . من گرچه نسبت به گناهانم خائف و ترسانم ولى با همه ى وجود به تو اميدوارم . اگر با توسل به دعاى كميل به پيشگاهت آمده ام ، كرم و لطف و رحمت و بزرگوارى تو سبب آمدن من شد . من يقين دارم كه سائلى از اين درگاه دست خالى برنمى گردد و اميد كسى را در


صفحه 519


اين پيشگاه نااميد نمى كنند و احدى را از اين آستانه نمى رانند . پروردگارا ! تو حرّ بن يزيد را با آن گناه سنگين و كم نظيرش ، و آسيه همسر فرعون را پس از ايمان آوردنش ، و فضيل عياض را بعد از توبه اش ، و هزاران هزار گناهكار ديگر را كه همه به تو و به كرم و لطفت چشم اميد داشتند پذيرفتى و بخشيدى و پاداش دادى ; چگونه من به خود نااميدى راه دهم در حالى كه نااميدى از رحمتت را در قرآن مجيد مساوى با كفر دانسته اى ! (1)

باران رحمت

امام صادق (عليه السلام) از پدرش از جدّش روايت مى كند : اهل كوفه خدمت اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمدند و از خشكسالى و نيامدن باران شكايت كردند و عرضه داشتند : براى ما از خدا درخواست باران كن . اميرالمؤمنين (عليه السلام) به حضرت حسين (عليه السلام) فرمود : از خدا درخواست باران كن . امام حسين (عليه السلام) حمد و ثناى حق را به جا آورد و بر پيامبر درود فرستاد و به پيشگاه حق عرضه داشت : اى عطا كننده ى خيرات و نازل كننده ى بركات ، آب فراوان بر ما ببار و باران بسيار و وسيع و خوشگوار و باعظمت كه بندگانت را از ناتوانى برهاند و سرزمين هاى مرده را زنده كند به ما عطا فرما . آمين رب العالمين .

چون از دعايش فراغت يافت ناگهان باران فراوانى باريد تا جايى كه عربى از بعضى از نواحى كوفه آمد و گفت : دره ها و تپه ها را از فراوانى آب چنان ديدم كه بخشى از آب در بخشى ديگر موج مى زد(2) .

خدايا ! مردم كوفه را با دعاى بنده ى خاص خود از باران رحمت سيراب كردى ; باران رحمت و مغفرتت را بر ما بباران تا گناهان و آلودگى ها را از ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يوسف : 87 .

2 ـ بحار الانوار : 44 / 187 ، باب 25 ، حديث 16 .


صفحه 520


پرونده ى ما بشويد و ما را از سنگينى معاصى و وزر و وبالش نجات دهد و گياه نشاط معنوى و نهال عبادت و بندگى را در سرزمين وجود ما بروياند ، كه ما به اميد كرم تو به اين درگاه آمده ايم و روى عذرخواهى به خاك آستانه ات گذاشته ايم و دست گدايى و حاجت به سويت برداشته ايم و يقين داريم كه با كرم و لطفت از ما درخواهى گذشت .

به اميد كرم

جوانى از كويى مى گذشت ، صيدى را بر شاخه ى درختى ديد ، تيرى انداخت تا آن را شكار كند ، ولى تير به قلب فرزند صاحب باغ نشست و او را كشت . عده اى را در اطراف باغ دستگير كردند . جوان تيرانداز وارد معركه شد و گفت : چه خبر است ؟ گفتند : اين جوان به تير تيراندازى كشته شده . گفت : تير را نزد من آوريد تا نظر دهم . تير را آوردند ، گفت : اگر نظرم را بگويم اينان كه دستگير كرده ايد رها مى كنيد ؟ گفتند : آرى . گفت : براى شكار صيدى تير از دست من رها شد ولى به قلب اين جوان آمد ، قاتل منم ، هرچه مى خواهيد انجام دهيد . پدر داغ ديده گفت : جوان خطايت را دانستم ، اعتراف و اقرارت براى چيست ؟ گفت : به اميد كرم تو كه چون اقرار كنم از من گذشت مى كنى . گفت : از تو گذشتم(1) . اكنون اى اكرم الاكرمين ما به اميد اين كه با كرم بى نهايتت از ما گذشت مى كنى ، خاكسارانه به تمام گناهان و خطاهايمان اعتراف مى كنيم و به معاصى و خلاف كاريهايمان اقرار مى نماييم .

جز خدا را بندگى تلخ است تلخ *** غير را افكندگى تلخ است تلخ

زيستن در هجر او زهر است زهر *** بىوصالش زندگى تلخ است تلخ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ روضة المذنبين : 170 .


صفحه 521


جز به عشقش نيست شيرين كام جان *** روح را افسردگى تلخ است تلخ

گر نبودى مرگ مشكل مى شدى *** در بلا پايندگى تلخ است تلخ

از گناه امروز اينجا توبه كن *** بر ملا شرمندگى تلخ است تلخ

عمر جز در طاعت حق مگذران *** باطلان را بندگى تلخ است تلخ

تا رسد در تو مدد كن « فيض » را *** در رهت واماندگى تلخ است تلخ(1)

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان فيض كاشانى : 2/679 ، غزل 219 .


صفحه 522


« يَا سَرِيعَ الرِّضَا ، اِغْفِرْ لِمَنْ لاَ يَمْلِكُ إِلاَّ الدُّعَاءَ ، فَإِنَّكَ فَعَّالٌ لِمَا تَشَاءُ ، »

يَا سَرِيعَ الرِّضَا ، اِغْفِرْ لِمَنْ لاَ يَمْلِكُ إِلاَّ الدُّعَاءَ...   

« يَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ ، وَذِكْرُهُ شَفَاءٌ ، وَطَاعَتُهُ غِنىً ، اِرْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ ، »
« وَسِلاَحُهُ الْبُكَاءُ ، يَا سَابِغَ النِّعَمِ ، يَا دَافِعَ النِّقَمِ ، يَا نُورَ الْمُسْتَوْحِشِينَ فِى الظُّلَمِ ، »
« يَا عَالِماً لاَ يُعَلَّمُ ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، وَافْعَلْ بِى مَا أَنْتَ أَهْلُهُ ، وَصَلَّى اللّهُ »
« عَلَى رَسُولِهِ وَالاَْئِمَّةِ الْمَيَامِينِ مِنْ آلِهِ وَسَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً »

« اى مهربانى كه با سرعتى فوق تصور از بنده ات راضى مى شوى ،

كسى را كه جز دعا در اختيار ندارد بيامرز ، زيرا تو هرچه بخواهى انجام مى دهى ، اى كسى كه نامش دوا ، و يادش درمان ، و طاعتش توانگرى است ، رحم كن به كسى كه سرمايه اش اميد ، و ساز و برگش گريه است ، اى كسى كه نعمت هايش كامل و فراوان است ، اى برطرف كننده ى بلاها و سختى ها ، اى نور و روشنايى وحشت زدگانِ در تاريكى ها ، اى داناى ناآموخته ، بر محمد
و آل محمد درود فرست و با من آنگونه كه سزاوار توست رفتار كن و درود زياد و فراوان خدا بر پيامبرش و امامان خجسته ى از خاندانش » .

حقايق ملكوتى و دقايق عرشى

سرعت رضايت خدا از بنده اى كه به سبب گناه مورد خشم قرار گرفته و مطرود بارگاه شده و اكنون متوسل به توبه و انابه و دعا گشته ، به خاطر رحمت


صفحه 523


بى نهايت مولا و لطف و رأفت فراوان حضرت اللّه و كرامت و محبت وجود مبارك حضرت حق است . به اين علت كسى را كه عمرى در گناه دست و پا مى زده و روز و شبى را بدون خطا به سر نبرده ، با لحظه اى توبه و انابه و پشيمانى و ندامت مى بخشد و از همه ى گناهانش درمى گذرد و عمل اندكش را كه همان توبه و دعاست مى پذيرد و وى را مورد عنايت ويژه قرار مى دهد !

به اين سبب اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعد از جمله ى ملكوتى « يا سريع الرّضا » عرضه مى دارد : بيامرز كسى را كه جز دعا مالك و اختيار دار چيزى نيست ; زيرا كه دعا و زارى واقعى دلالت دارد بر كمال فقر و تهى دستى و ذلت و مسكنت و بيچارگى ، و اين كه دعا كننده وسيله اى از طاعت و عبادت و خيرات كه به واسطه ى آنها مورد مغفرت قرار گيرد ندارد و مالك سود و زيانى نيست و قدرت جلب منفعت و دفع ضررى را ندارد و اين كه به پيشگاهت به دعا و زارى آمده ، جز به توفيق و لطف تو نيامده و در حقيقت اين دعا و زارى هم كشش رحمت و عنايت توست كه اگر اين كشش و جاذبه را هم به سوى او توجه نمى دادى هرگز نمى توانست زبان به دعا بگشايد و قلب و جان را در گردونه ى حال قرار دهد و از ديده ى خود قطره ى اشكى ببارد .

چنين بنده اى البته سزاوار مغفرت و ترحم و محبت توست و بايد با تضرع و زارى به عنوان دعا به حضرتت عرضه بدارد : كريم از تهى دست و فقير نمى پرسد چه آورده اى ، بلكه از راه لطف و محبت مى پرسد چه مى خواهى ؟ و بايد بگويد : اين كه فرموده اى اگر يك قدم به سوى من آييد من ده قدم به سوى شما مى آيم ، اى مولاى مهربان من ! چنان درمانده و مضطر و بيچاره ام ، و چنان از پاافتاده و ناتوانم كه اين يك قدم را هم نمى توانم به سوى تو آيم ، اين يك قدم را نيز تو به سوى اين فقير تهى دست بيا ، تا از اسارت هوا و زندان نفس و زنجيرهايى كه شيطان به دست و پاى جانش نهاده آزاد شود و در فضاى


صفحه 524


رحمت و مغفرتت به پرواز آيد .

اى كريم ترين كريمان مى گويند : اميرالمؤمنين (عليه السلام) بنده ى عاشق و عارف تو بر كفن سلمان نوشت :

وَفَدْتُ عَلَى الكَريمِ بِغَيرِ زَاد *** مِنَ الحَسَناتِ وَالقَلبِ السَّلِيمِ

وَحَملُ الزّادِ أقبَحُ كُل شَىء *** إذَا كَانَ الوُفُودُ عَلى الكَرِيمِ(1)

تهى دست و با كشكول خالى از خوبى ها و بدون دل سالم ، بر كريم وارد شدم . حمل كردن زاد و توشه هنگامى كه ورود بر كريم است زشت ترين چيزهاست .

پروردگارا ! تهى دست و بى نوايى هستم كه بر تو واردم و چيزى هم كه لايق تو باشد به محضرت نياورده ام . اين گداى محتاج را از خزانه ى كرمت تا جايى مورد محبت قرار ده كه همه ى گناهانش بخشيده شود و بدنش بر آتش دوزخ حرام گردد و راهش به سوى بهشت باز شود و به سعادت دنيا و آخرت و به اوج خوشنودى و رضايت تو برسد .

اى وجود مباركى كه هر كارى بخواهى بر اساس حكمت و مصلحت و عدل و داد و رأفت و رحمت انجام مى دهى و كسى را نسبت به آنچه انجام مى دهى حقّ چون و چرا نيست .

در اين كه نام تو دواى درد ماست ، اهل حقيقت و سالكان مسلك عشق و محبت و عارفان وادى معرفت كلماتى دارند . گروهى از آنان مى گويند : شايد مراد از اين نام همان الفاظ تدوينى باشد كه البته داراى اثرات فراوان و خواص بسيار است . يكى از آثار و خواصش اين است كه هرگاه دعا كننده محبوبش را با اسماء و نام هايى كه ويژه ى اوست صدا بزند ، محبوب كه حبيب را خواننده ى نام زيبايش مى بيند پاسخ او را مى دهد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انيس الليل : 530 .


صفحه 525


( ولِلَّهِ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا )(1) .

« و براى خدا نام هايى نيكوترى است ، پس او را با همان نام ها بخوانيد » .

هنگامى كه عبد محتاج ، دست به پيشگاهش بردارد و به اميد اين كه مورد عنايت قرار گيرد ، با دل پر درد و زبان پاك چه در جلوت و چه در خلوت ، چه ميان جمع و چه در تنهايى فرياد بزند : « يا اللّه » ، « يا رحمن » ، « يا كريم » ، « يا ربّ » ، « يا أرحم الرّاحمين » ، محال است شنونده ى كريمى چون حضرت حق پاسخ او را ندهد .

روايات مى گويد : مراد از اسماء و نام هاى حق ، امام معصوم و ولى كامل و انسان جامع است كه مظهر تام و جلوه گاه معانى و مفاهيم اسماء است كه هر دردمندى كه دچار درد فكرى و روحى و بيمارى باطنى است به او متوسل شود درمان مى شود .

آرى ، با توسل به انسان كامل همه ى درهاى هدايت و سعادت به روى انسان باز مى شود و از بيمارى شرك و كفر و نفاق و بيمارى هاى اخلاقى و عملى نجات مى يابد .

انسان كامل ، اسم اعظم حق است كه نسبت به آسياى هستى به منزله ى قطب و محور است، چنانكه درباره ى ولى اللّه الأعظم حضرت حجة بن الحسن (عليه السلام) وارد شده :

وَهُوَ الَّذِى بِبَقائِهِ بَقِيَتِ الدُّنيَا ، وَبِيُمْنِهِ رُزِقَ الوَرَى وَبِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأَرضُ وَالسَّمَاءُ .

« بقاى دنيا به بقاى اوست ، و انسان ها به بركت او به رزق و روزى مى رسند ، ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اعراف : 180 .


صفحه 526


و ثبات زمين و آسمان ها متكى به وجود اوست » .

در هر صورت عاشق ، با نام و اسم معشوق و مسمّاى اسم كه وجود معشوق است آشناست و با توسل به اسم و نام او به محضرش مشرف مى شود و دردهايش را با نظر لطف و محبت معشوق درمان مى كند و چيزى در اين جهان هستى براى او لذيذتر از گفتن نام معشوق و شنيدن اسم محبوب نيست .

در روايت است كه حضرت خليل را گوسفندانى زياد در اختيار بود . گروهى از فرشتگان چنين گمان كردند كه دوستى و محبتش نسبت به حضرت حق با دوستى كه از ثروت در اختيار اوست ارتباط دارد . خداى مهربان ، جبرئيل را براى بيدارى آنان برگماشت تا بر تپه اى درآيد و ندا دهد :

« سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ المَلائِكَةِ وَالرُّوحِ » .

حضرت خليل از شنيدن نام محبوب بى تاب شد و با زبان حال گفت :

اين مطرب از كجاست كه برگفت نام دوست *** تا جام و جامه بذل كنم بر پيام دوست

پس به دنبال آن آواز به سوى تپه دويد ولى كسى را نيافت ، گفت : اى گوينده ى نيكو زبان ، اگر يك بار ديگر نام معشوقم را بر زبان جارى كنى ، نصف گوسفندانم را به تو مى بخشم . جبرئيل باز نام حق را ندا داد . حضرت خليل از شدت اشتياق از خود بى خود شد ، چون به حال عادى بازگشت ، فرياد كشيد : يك بار ديگر نام محبوبم را ندا ده تا همه ى گوسفندانم را به تو وا گذارم . جبرئيل باز نام حق را آواز داد . حضرت ناله اى زد و گفت : ديگر چيزى ندارم كه فداى نام او كنم پس بيا و وجودم را مالك شو !


صفحه 527


محبوبا ! به كسى كه سرمايه اش اميد و ساز و برگش گريه است رحم كن ، تا با رحمت تو از هر نوع تهى دستى نجات يابد و نام تو دواى دردش باشد و ياد تو شفاى دردش گردد و طاعت و عبادتت موجب توانگريش شود .

« يا اللّه » ، « يا ربّ » ، « يا كريم » ، « يا حبيب » ، « يا أنيس » ، « يا مونس » ،
« يا أكرم الأكرمين » ، « يا أرحم الرّاحمين » ، « يا سابغ النعم » ، « يا دافع النقم » ، « يا نور المستوحشين فى الظلم » ، « يا عالماً لا يعلم » ، « صل على محمد و آل محمد » .

پايان شرح دعاى كميل ;

25 شوال مصادف با روز شهادت

امام به حق ناطق حضرت صادق (عليه السلام)

برابر با 10 / 10 / 1381 شمسى

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation