بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح دعـای کمـیل, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     0 - زيباييهاى اخلاق
     00 - شـــــرح دعـــــــاى كمــــــيل
     1 - شرح دعاي كميل
     10 - شرح دعاي كميل
     11 - شرح دعاي كميل
     12 - شرح دعاي كميل
     13 - شرح دعاي كميل
     14 - شرح دعاي كميل
     15 -
     16 - شرح دعاي كميل
     2 - شرح دعاي كميل
     3 - شرح دعاي كميل
     4 - شرح دعاي كميل
     5 - شرح دعاي كميل
     6 - شرح دعاي كميل
     7 - شرح دعاي كميل
     8 - شرح دعاي كميل
     9 - شرح دعاي كميل
     FEHREST - شرح دعاى كميل
 

 

 
 

« وَكُنِ اللَّهُمَّ بِعِزَّتِكَ لِى فِى الاَْحْوَالِ كُلِّهَا رَؤُوفاً ، وَعَلَىَّ فى جَمِيعِ الاُْمُورِ عَطُوفاً »

وَكُنِ اللَّهُمَّ بِعِزَّتِكَ لِى فِى الاَْحْوَالِ كُلِّهَا رَؤُوفاً...   

« خدايا ! به عزّتت در همه ى احوال و در همه ى امور بر من رئوف و مهربان باش » .

شرح رأفت و مهربانى حضرت محبوب ، از عهده ى احدى از جهانيان هرچند از همه ى علوم بهره مند باشد برنمى آيد . گوشه اى از رأفت و مهربانى او را با تعمق در آيات قرآن و روايات مى توان يافت ; و نزديك ترين راه فهم رأفت و مهربانى توجه به مواضعى است كه رأفت و مهربانى از آنجا تجلّى كرده است .

از رسول خدا (عليه السلام) روايت شده است كه : چند حاجت از خدا درخواست كردم ، يكى از آنها اين بود كه گفتم : خدايا ! حساب امّت مرا به خودم واگذار . خطاب رسيد : هرچند تو پيامبر رحمتى ولى ارحم الرّاحمين نيستى ، اگر به بعضى از خطاهاى آنان آگاه شوى از آنان بيزار گردى ، بگذار فقط من بر گناه امت تو آگاه باشم .

يا محمد ! حساب ايشان را چنان انجام دهم كه تو هم بر زشتى هاى اعمال آنان آگاه نشوى ، پس وقتى گناهانشان را از تو كه مظهر رحمت واسعه هستى پنهان كنم به طريق اولى از بيگانگان ، پوشيده خواهم داشت .

يا محمد ! اگر تو به اينان مهربانىِ نبوت دارى ، من با ايشان مرحمتِ خدايى دارم . اگر تو پيامبر آنانى ، من خداى ايشانم . اگر تو امروز آنان را مى بينى ، من از


صفحه 375


ازل تا ابد نظر عنايت درباره ى ايشان داشته و دارم و خواهم داشت .

گنهكار و عفو پروردگار

شيخ بهائى مى گويد : از مردى مورد اطمينان شنيدم ، گنهكارى از دنيا رفت ; همسرش براى انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد ، ولى شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازه اى بود كه كسى براى انجام مراسم حاضر نشد ، به ناچار كسى را اجير كرد كه جنازه را به مصلاى شهر ببرد ، شايد اهل ايمان به انجام مراسم اقدام كنند ، ولى يك نفر براى حضور در مراسم حاضر نشد ! پس جنازه را به وسيله ى اجير به صحرا برد تا آن را بى غسل و كفن و نماز دفن كند .

نزديك آن صحرا كوهى بود كه در آن كوه زاهدى مى زيست كه همه ى عمر به عبادت گذرانده بود و ميان مردمى كه در آن نزديكى مى زيستند مشهور به زهد و تقوا بود . همين كه جنازه را ديد از صومعه ى خود به سوى جنازه رفت تا در مراسم او شركت كند ، اهل آن اطراف وقتى اين مطلب را شنيدند به سرعت خود را به آنجا رساندند تا همراه عابد در مراسم مربوط به ميت حاضر شوند .

مردم سبب شركت كردن عابد را در مراسم آن گنهكار از شخص عابد پرسيدند ، گفت : در عالم رؤيا به من گفتند فردا از محل عبادت خود به فلان موضع از صحرا برو ، در آنجا جنازه اى است كه جز يك زن كسى همراه او نيست ، پس بر او نماز گذار كه او مورد آمرزش و عفو قرار گرفته است .

مردم از اين واقعه تعجب كردند و در دريايى از حيرت فرو رفتند . عابد همسر ميّت را خواست و از احوالات ميت پرسيد ، همسر ميت گفت : بيشتر روزها دچار يكى از گناهان بود . عابد گفت : آيا عمل خيرى از او سراغ دارى ؟ گفت : آرى سه عمل خير از او مى ديدم :


صفحه 376


1 ـ هر روز پس از ارتكاب گناه ، جامه هايش را عوض مى كرد و وضو مى گرفت و خاشعانه به نماز مى ايستاد .

2 ـ هيچ گاه خانه اش از يتيم خالى نبود و بيش از مقدارى كه به فرزندان خود احسان مى كرد به يتيم احسان مى نمود .

3 ـ هر ساعت از شب بيدار مى شد مى گريست و مى گفت : پروردگارا ! كدام زاويه از زواياى دوزخ را با اين گنهكار پُر خواهى كرد ؟!

غلام عبداللّه مبارك

عطار نيشابورى مى گويد : عبداللّه مبارك غلامى داشت كه با او قرارداد بسته بود اگر قيمت خود را با كار كردن به من بپردازى من تو را آزاد خواهم كرد . روزى شخصى به عبداللّه گفت : غلام تو شبانه نبش قبر مى كند و كفن اموات را از بدن اموات بيرون مى آورد و به فروش مى رساند و از فروش كفن درهم و دينار به تو مى پردازد ! عبداللّه از اين خبر بسيار غمگين شد . شبى بدون خبر غلام ، دنبال غلام رفت تا به گورستان رسيد ، ديد غلام وارد قبرى شد و با پوشيدن جامه اى بسيار كهنه و انداختن زنجيرى به گردن صورت بر خاك گذاشت و با نيازمندى هرچه تمام تر به درگاه بى نياز به مناجات و دعا و گريه و زارى مشغول شد .

عبداللّه ، با ديدن آن حال به گوشه اى خزيد و آرام آرام مشغول گريه شد . غلام تا نزديك سحر مناجات و دعايش را ادامه داد ، سپس از قبر بيرون آمد و رو به جانب شهر گذاشت و با رسيدن به شهر به اولين مسجدى كه رسيد وارد مسجد شد و به نماز صبح ايستاد و پس از نماز گفت : اى مولاى حقيقى من ! شب به روز رسيد ، هم اكنون مولاى مجازى من از من درهم و دينار مى خواهد . خدايا ! چاره ساز بيچارگان تويى و سرمايه بخش به مفلسان و گدايان تويى . در آن حال نورى پديد شد و از ميان نور دينارى زر در دست غلام قرار گرفت .


صفحه 377


عبداللّه ، با مشاهده ى اين حال بى طاقت شد ، به سوى غلام رفت و سر غلام را به سينه گرفت و گفت : هزار جان چون منى فداى چنين غلامى باد ، اى كاش تو خواجه بودى و من غلام !!

غلام ، چون اين وضع را ديد ، گفت : خدايا ! تا الآن كسى جز تو از راز من خبر نداشت ، اكنون كه رازم فاش شد اين زندگى را نمى خواهم ، مرا به نزد خود بر ; در زمزمه و مناجات بود كه در آغوش عبداللّه جان به جان آفرين تسليم كرد !

عبداللّه ، او را با همان جامه ى بسيار كهنه دفن كرد . همان شب رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را در خواب ديد كه با حضرت ابراهيم بر براقى سوارند و به سوى او مى آيند ، چون به عبداللّه رسيدند فرمودند : چرا آن دوست و محبوب ما را با جامه ى كهنه به خاك سپردى ؟!

آرى ، وجود مقدس حضرت حق در جميع احوال و در جميع امور به صورت هاى گوناگون به بندگانش رأفت و عطوفت دارد و آنان را به ويژه در وقت مناجات و دعا و توبه و راز و نياز مورد مهربانى و رحمت خود قرار مى دهد .

پادشاها ! جرم ما را درگذار *** ما گنه كاريم تو آمرزگار

تو نكوكارى و ما بد كرده ايم *** جرم بى پايان و بى حد كرده ايم

دائماً در فسق و عصيان مانده ايم *** هم قرين نفس و شيطان مانده ايم

بى گنه نگذشته بر ما ساعتى *** با حضور دل نكرده طاعتى

روز و شب اندر معاصى بوده ايم *** غافل از يؤخذ نواصى بوده ايم

بر در آمد بنده ى بگريخته *** آبروى خود به عصيان ريخته

مغفرت دارد اميد از لطف تو *** زان كه خود فرموده اى لا تقنطو

نفس و شيطان زد كريما راه من *** رحمتت بادا شفاعت خواه من

چشم دارم كز گنه پاكم كنى *** پيش از آن كاندر لحد خاكم كنى

اندر آن دم كز بدن جانم برى *** از جهان با نور ايمانم برى


صفحه 378


« إِلَهِى وَرَبِّى مَنْ لِى غَيْرُكَ ، أَسْأَلُهُ كَشْفَ ضُرِّى ، وَالنَّظَرَ فِى أَمْرِى »

إِلَهِى وَرَبِّى مَنْ لِى غَيْرُكَ...   

« خدايا ! پروردگارا ! جز تو كه را دارم ؟

تا برطرف شدن ناراحتى و نظر لطف در كارم را از او درخواست كنم » .

معبود و پروردگار من ! براى من و به سود من چه منبع فيضى و كدام چشمه ى خيرى غير تو وجود دارد ؟ برطرف شدن سختى و بدحالى و تنگنا و بيمارى جسم و جانم و نظر كردن در زندگى و حياتم و همه ى امور دنيا و آخرتم را از تو درخواست مى كنم .

مولاى من ! كسى مى تواند براى من بيچاره چاره سازى كند كه از هر جهت توانا و توانمند باشد و از نظر لطف و مهرش مرا دور ندارد ، و وجودش آلوده به بخل نباشد و هيچ قدرتى مانع احسان و خيرش به سوى من نگردد ، و آن كه داراى همه ى صفات كمال است و از هر عيب و نقصى پاك است ، تويى .

من در مشكلاتم به هركه غير تو پناه برم و از او درخواست حاجتى كنم يا به من مهربان و دلسوز نيست ، يا از حل مشكلم و برآوردن حاجتم عاجز است ، يا دچار بخل و امساك است ، يا مشيت و اراده ات ميان من و او حائل است ; از اين جهت نمى تواند براى من كارى انجام دهد ، بنابراين بر من واجب است كه خود را در عرصه گاه با عظمت انقطاع از مخلوق بيندازم و يكسره بر تو اعتماد و توكل


صفحه 379


كنم و دست نياز به پيشگاه تو بردارم و با نااميدى و يأس كامل از همه ى مخلوقات به ويژه دوستان و آشنايان و اطرافيان به حضرت تو اميد بندم و از تو با كمال ذلّت و تواضع و خاكسارى و انكسار بخواهم كه هر زيانى را از من برطرف كنى و فشار هر سختى را از من بكاهى و همه ى حالات بد و صفات زشتم را از من بزدايى و مرا از هر تنگناى ظاهرى وباطنى نجات دهى و هرگونه بيمارى جسمى و روانى را از من دور كنى و هر آسيب و گزندى را از خيمه ى حيات من بردارى .

آرى ، انسان بايد هم چون كسى كه در وسط دريا در حال غرق شدن است و با هيچ كس و با هيچ چيز رابطه ندارد و تنها اميدش براى رسيدن به ساحل نجات رحمت خداست ، به درگاه خدا بنالد تا دعايش در فضاى انقطاع كامل از مخلوق مستجاب شود . چنان كه حضرت حق به عيسى (عليه السلام) فرمود :

يَا عيسَى ! أُدْعُنِى دُعاءَ الغَرِيقِ الَّذِى لَيْسَ لَهُ مُغِيثٌ(1) .

« اى عيسى ! مرا هم چون خواندن غريقى كه فريادرسى ندارد ، بخوان » .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

إِذَا أَرادَ أَحَدُكُم أَنْ لاَ يَسأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطاهُ فَلْيَيْأسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِم وَلاَ يَكُونَ لَهُ رَجاءٌ إِلاَّ عِنْدَ اللّهِ ، فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ ذَلِكَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلِ اللّهُ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطاهُ(2) .

« هرگاه يكى از شما اراده كند كه چيزى را از پروردگارش نخواهد مگر آن كه به او عطا كند ، بايد از همه ى مردم مأيوس شود و اميدى جز به خدا نداشته باشد ، چون خداى عز و جل چنين حالتى را از دل بنده اش ببيند ، چيزى را از خدا نخواهد مگر آن كه به او عطا كند » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 14 / 295 ، باب 21 .

2 ـ كافى : 2 / 148 ، باب الاستغناء عن الناس ، حديث 2 .


صفحه 380


كسى كه مى گويد : الهى ! اى معبود من ; سزاوار است باطنش از تعلق به هر معبودى جز معبود حقيقى پاك باشد و شايسته است كه دنيا و مال و منال و ثروت و مقام و هر نوع شهوت و هر مادّه اى از مواد اين جهان ظاهر را به عنوان نعمت و ابزارى مشاهده كند كه خدا براى تأمين دنياى سالم و آخرت آباد در اختيارش نهاده است ، و از اين كه هر يك از آنها را به عنوان معبود و حاكم و متصرّف در امورش انتخاب كند ، سخت بپرهيزد ، زيرا هركس معبود ديگرى را هم جز خدا بپذيرد مشرك است و دعاى مشرك تا مشرك است هرگز به اجابت نمى رسد .

كسى كه مى گويد : ربّى ! اى مالك و مربى من ; بايد از قيد هر ربّ باطلى چون فرعون هاى ظاهرى و باطنى و از قيد هر فرهنگى جز فرهنگ خدا آزاد باشد ،
زيرا اگر پاى بند به اربابان باطل باشد و رنگ از فرهنگ غير خدا بگيرد ، گرچه به نهايت سختى و اضطرار برسد ، دعايش كه دعاى مضطرّ است به اجابت نخواهد رسيد .

آرى ، بايد از همه ى مخلوقات كه جز به اذن خدا و اراده ى حضرت او نمى توانند ذرّه اى به انسان كمك برسانند مأيوس شد ، و فقط بايد اميد به خدا بست ، كه هركه به اين صورت با خدا باشد داراى كمال انقطاع است و چيزى در اين جهان و آن جهان كم ندارد ، و هركه به اين صورت با حضرت او نيست ، در دنيا و آخرت چيزى ندارد .

عاشقان خدا ، كه نسبت به خدا و نسبت به مخلوقات از معرفت و بينش لازم برخوردار بودند و مى دانستند كه نه كليدى براى حل مشكلات در دست مخلوقى است و نه چرخى در اين عرصه گاه هستى به اراده ى مخلوقى مى گردد ، دائماً نسبت به محبوب و معشوق و معبود حقيقى در وجد و نشاط بودند و در تمام زمينه هاى زندگى از حضرتش كمال رضايت را داشتند و براى حل مشكلات خود جز او حلاّل مشكلاتى نمى شناختند و نمى ديدند ، به همين خاطر با تمام


صفحه 381


وجود به محضرش عرضه مى داشتند :

الهى و ربّى من لى غيرك ، أسئله كشف ضّرى و النظر فى أمرى .

و عاشقانه هم چون موسى (عليه السلام) به درگاه حضرتش عرضه مى داشتند :

إلهى إنَّ لى فى كَشكُولِ الفَقرِ مَا لَيسَ فِى خَزانَتِكَ .

« معبود من ! در كشكول گدايى ام چيزى است كه در همه ى خزانه هاى تو وجود ندارد ! »

خطاب رسيد : آنچه در كشكول گدايى توست و در خزينه هاى من نيست چيست ؟ عرضه داشت : معبودى چون تو دارم كه تو ندارى(1) .

هنگامى كه حال انقطاع دست دهد و دل جز به حضرت حق توجّه نداشته باشد و دو چشم ، چون دو چشمه ى آب به درگاهش اشك زارى و انابه ريزد و چهره بر خاك مذّلت گذارده شود ، سر به دامن رحمت برگيرند و دست لطف به نوازش به سر كشند و درهاى عنايت بگشايند و مشكلات را حل كنند و در همه ى امور انسان ، نظر كريمانه اندازند و با داشتن پرونده ى پر از مخالفت و معصيت به پيشگاه لطف و رحمت راه دهند و كمال محبت را در حق انسان رعايت نمايند .

سرگذشت مادر و فرزند

حكيمى عارف روايت مى كند : مادرى ، جوان نورسيده ى خود را به خاطر مخالفت و نافرمانى و آزارى كه به سبب بى نظمى و توجه نكردن به نصايح به او روا داشته بود ، از خانه بيرون كرد و به او گفت : برو كه تو فرزند من نيستى ، او ساعاتى را با ديگر بچه ها به سر برد تا نزديك غروب هر يك از بچه ها به ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفحات الليل : 109 .


صفحه 382


خانه هاى خود رفتند . چون خود را تنها ديد و از ياران وفايى مشاهده نكرد ، به خانه ى خود بازگشت ، در را بسته ديد ، سر به چوبه ى در گذاشت و از روى تضرّع و زارى و حال انقطاع ، مادر را مى خواند كه در به روى من بگشا ، ولى مادر از گشودن در امتناع مى كرد . در آن حال عالمى وارسته كه از آنجا عبور مى كرد ، دلش نسبت به آن جوان نورسيده سوخت ، حلقه به در زد و نزد مادر زبان به شفاعت گشود تا مادر فرزندش را بپذيرد . مادر گفت : اى مرد بزرگ ! شفاعتت را مى پذيرم به اين شرط كه نوشته اى به من بسپارى كه هرگاه فرزندم بعد از اين به مخالفت و نافرمانى برخاست از خانه بيرون رود و مرا هم به مادرى نخواند . عالم وارسته نامه اى به آن مضمون نوشت و به دست مادر داد و به اين طريق ميان مادر و فرزند صلح افتاد .

چند گاهى از اين ماجرا گذشت ، دوباره عبور عالم به آنجا افتاد ، ديد آن پسر در كمال تضرع و زارى است و به مادر مى گويد : آنچه خواهى كن ولى در به روى من مبند و مرا از خود مران . ولى مادر از گشودن در امتناع مى كند و مى گويد : در را به رويت نمى گشايم و به خانه راهت نمى دهم و با تو به صلح و آشتى برنمى خيزم . آن مرد آگاه مى گويد : كنارى نشستم تا ببينم عاقبت كار چه مى شود ، ديدم آن نوجوان گريه ى بسيارى كرد و سر به آستانه ى در گذارد و از هوش رفت و صدايش خاموش شد ، ناگاه مادر كه از لابلاى در شاهد حال فرزندش بود ، محبت مادرى اش به جوش آمد ، در خانه را گشود و سر فرزند را از روى خاك برداشت و به دامن رأفت و عطوفت گذاشت و در حالى كه او را نوازش مى كرد مى گفت : اى نور دو ديده ام ! برخيز تا درون خانه رويم ، من اگر تو را راه نمى دادم نه اين كه قصدم در اين زمينه جدّى بود ، بلكه مى خواستم با اين كارم تو را به ترك مخالفت و گناه و قرار گرفتن در مدار طاعت و متانت تحريك كنم .

گنهكار ، اگر در حال زارى و انابه حس كرد كه او را نپذيرفته اند ، نبايد نااميد


صفحه 383


شود ، بلكه بايد مانند آن نوجوان به دفعات مختلف به پيشگاه حضرت محبوب رود تا منبع رحمت و بخشايش به جوش و خروش آيد و او را با محبّت و نوازش به عرصه ى رحمت و مغفرت راه دهند .

اى خدا اين وصل را هجران مكن *** سرخوشان عشق را نالان مكن

باغ جان را تازه و سرسبز دار *** قصد اين مستان و اين بستان مكن

چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن *** خلق را مسكين و سرگردان مكن

بر درختى كآشيان مرغ توست *** شاخ مشكن مرغ را پرّان مكن

جمع و شمع خويش را بر هم مزن *** دشمنان را كور كن شادان مكن

گرچه دزدان خصم روز روشن اند *** آنچه مى خواهد دل ايشان مكن

كعبه ى اقبال اين حلقه ست و بس *** كعبه ى اميد را ويران مكن

نيست در عالم ز هجران تلخ تر *** هرچه خواهى كن ولكن آن مكن(1)

اگر وجود مقدس حضرت حق به امور انسان نظر اندازد ، چون آن نظر رحمت بى نهايت و كرامت و لطف بى انتهاست ، حال انسان به صلاح آيد و درد او به درمان رسد و فقر باطنى و ظاهرى اش از ميان برخيزد .

نظر چاره ساز

در شرح حال محمود غزنوى كه چند روزى بر تخت حكومت تكيه داشت نوشته اند : روزى عبورش به لب دريا افتاد ، ديد جوانى در كمال حزن و اندوه آنجا نشسته و دام خود را براى ماهيگيرى به دريا انداخته .

سلطان ، از علّت حزن و اندوه او پرسيد . جوان گفت : پادشاها ! چرا غمگين و محزون نباشم ، من و برادرانم هفت يتيم فقير هستيم و داراى مادرى پير ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مولوى ، ديوان شمس ، شماره ى 404 .


صفحه 384


و سال خورده ، من كه پس از پدر عهده دارمخارج اين عائله سنگين شده ام ، براى تأمين مخارج ، هر روز لب دريا مى آيم ، گاهى يك ماهى و زمانى دو ماهى صيد مى كنم و با زحمت و دشوارى مخارج سنگين اين خانواده ى يتيم را به دوش مى كشم . شاه گفت : علاقه دارى امروز در صيد ماهى با هم شركت كنيم ؟ جوان گفت :آرى . شاه گفت : دام صيادى را به نام شريكت از آب بيرون آور . جوان اندكى صبر كرد و سپس بندهاى دام را گرفت تا آن را از آب بيرون آورد ولى نتوانست ، شاه و يارانش براى بيرون كشيدن دام به او كمك دادند ، چون آن را از آب بيرون كشيدند ، ماهى فراوانى در آن بود .

سلطان ، پس از بازگشتن به دربار ، دنبال شريكش فرستاد ، وقتى او را به حضور محمود غزنوى آوردند وى را كنار دست خود بر مسند نشاند و از او تفقد و دلجويى كرد . هركس مى گفت : شاها اين گداست و جاى او مسند شاهى نيست ; پاسخ مى داد : هرچه هست شريك ماست و بايد او هم از هر چه ما در اختيار داريم بهره مند شود .

آرى ، جايى كه نظر شاه مجازى ، انسان را اينگونه رشد و ترقى دهد و نابسامانى اش را به سامان برساند ، نظر شاه حقيقى كه اوصاف كمالش بى نهايت و خزائن لطفش بى پايان است ، با انسانى نيازمند و فقير ، و تهى دستى محتاج كه براى تأمين كمبودهاى مادى و معنوى اش رو به حضرتش آورده چه مى كند ؟!

نظر رحمت حق نظرى است كه پرتو آن نوح و مؤمنان را از آن طوفان عظيم رهانيد ، و چوب خشكى را در دست موسى براى از ميان بردن سطوت فرعون تبديل به اژدها كرد ، و بنى اسرائيل را از ميان امواج آب خروشان رود نيل به ساحل نجات رسانيد ، و ايّوب را از درياى بلا و مصيبت نجات داد و يوسف را از قعر چاه تاريك به تخت عزيزى مصر نشانيد و . . .  .


صفحه 385


داستان شگفت انگيز حاتم اصم

حاتم اصمّ از زاهدان و عارفان وارسته ى عصر خود بود و با همه ى موقعيتى كه در ميان مردم داشت از نظر معيشت با عائله اش در كمال سختى و دشوارى به سر مى برد ، ولى اعتماد و توكّل فوق العاده اى به حضرت حق داشت .

شبى با دوستانش ، سخن از حج و زيارت كعبه به ميان آوردند ، شوق زيارت و عشق به كعبه و رفتن به محلّى كه پيامبران خدا در آنجا پيشانى عبادت به خاك ساييده بودند ، دلش را تسخير و قلبش را دريايى از اشتياق كرد .

چون به خانه برگشت ، زن و فرزندانش را مورد خطاب قرار داد كه : اگر شما با من موافقت كنيد من به زيارت خانه ى محبوب مشرف شوم و در آنجا شما را دعا كنم . همسرش گفت : تو با اين فقر و پريشانى و تهى دستى و نابسامانى و عائله ى سنگين و معيشت تنگ ، چگونه بر خود و ما روا مى دارى كه به زيارت كعبه روى ؟ اين زيارت بر كسى واجب است كه ثروتمند و توانا باشد . فرزندانش گفتار مادرشان را تصديق كردند ، مگر دختر كوچكش كه با شيرين زبانى خاص خودش گفت : چه مانعى دارد اگر به پدرم اجازه دهيد عازم اين سفر شود ؟ بگذاريد هرجا مى خواهد برود ، روزى بخش ما خداست و پدر وسيله و واسطه ى اين روزى است ، خداى توانا مى تواند روزى ما را از راه ديگر و به وسيله اى غير پدر به ما برساند . همه از گفته ى دختر هوشيار ، متوجه حقيقت شدند و اجازه دادند پدرشان به زيارت خانه ى حق رود و آنان را دعا كند .

حاتم ، بسيار خوشحال شد و اسباب سفر آماده كرد و با كاروان حاجيان عازم زيارت شد . همسايگان وقتى از رفتن حاتم و علّت رفتنش كه گفتار دختر بود خبردار شدند به ديدن دختر آمدند و زبان به ملامتش گشودند كه چرا با اين فقر و تهى دستى اجازه دادى به سفر رود ، اين سفر چند ماه به طول مى انجامد ، بگو


صفحه 386


در اين مدت طولانى مخارج خود را چگونه تأمين خواهيد كرد ؟

خانواده ى حاتم هم زبان به طعنه گشودند و دختر كوچك خانواده را در معرض تير ملامت قرار دادند و گفتند : اگر تو لب از سخن بسته بودى و زبانت را حفظ مى كردى ما اجازه ى سفر به او نمى داديم .

دختر ، بسيار محزون و غمگين شد و از شدّت غم و اندوه اشكهاى خالصش به صورت بى گناهش ريخت و در آن حال ملكوتى و عرشى دست به دعا برداشت و گفت : پروردگارا ! اينان به احسان و كرم تو عادت كرده اند و هميشه از خوان نعمت تو بهره مند بودند ، آنان را ضايع مگردان و مرا هم نزد آنان شرمسار  مكن .

در حالى كه جمع خانواده متحيّر و مبهوت بودند و فكر مى كردند كه از كجا قوتى براى گذران امور زندگى بدست آورند ، ناگهان حاكم شهر كه از شكار برمى گشت و تشنگى شديد او را در مضيقه و سختى انداخته بود ، عده اى را به در خانه ى آن فقيران نيازمند و محتاجان تهى دست فرستاد تا براى او آب بياورند .

آنان حلقه به در زدند ، همسر حاتم پشت در آمد و گفت : كيستيد و چه كار داريد ؟ گفتند : حاكم اينجا ايستاده و از شما شربتى آب مى خواهد . زن با حالت بهت به آسمان نگريست و گفت : پروردگارا ! ما ديشب گرسنه به سر برديم و امروز حاكم منطقه به ما محتاج شده و از ما آب مى خواهد !!

سپس ظرفى را پر از آب كرد و نزد امير آورد و از اين كه ظرف ظرفى سفالين است عذرخواهى نمود .

امير از همراهان پرسيد : اينجا منزل كيست ؟ گفتند : حاتم اصم كه يكى از زاهدان و عارفان وارسته است ، شنيده ايم او به سفر رفته و خانواده اش در كمال سختى به سر مى برند . حاكم گفت : ما به اينان زحمت داديم و از آنان آب خواستيم ، از مروّت دور است كه امثال ما به اين مستمندان زحمت دهند


صفحه 387


و بارشان را بر دوش ايشان بگذارند . اين بگفت و كمربند زرّين خود را باز كرد و به داخل منزل انداخت و به همراهانش گفت : هركس مرا دوست دارد كمربندش را به اين منزل اندازد . همه ى همراهان كمربندهاى زرين خود را باز كرده به درون منزل انداختند . هنگامى كه مى خواستند برگردند حاكم گفت : درود خدا بر شما باد ، هم اكنون وزير من قيمت كمربندها را مى آورد و آنها را مى برد . چيزى فاصله نشد كه وزير پول كمربندها را آورد و تحويل همسر حاتم داد و كمربندها را گرفت و برد !!

چون دخترك اين جريان را ديد ، اشك از ديدگان ريخت . به او گفتند : بايد شادمان باشى نه گريان ، زيرا خداى مهربان پرتوى از لطفش را به ما نشان داد و چنين گشايشى در زندگى ما ايجاد كرد . دخترك گفت : گريه ام براى اين است كه ما ديشب گرسنه سر به بالين نهاديم و امروز مخلوقى به ما نظر انداخت و ما را بى نياز ساخت ، پس هرگاه خداى مهربان به ما نظر اندازد آن نظر چه خواهد كرد ؟ سپس براى پدرش اينگونه دعا كرد : پروردگارا ! چنان كه به ما مرحمت كردى و كارمان را به سامان رساندى ، به سوى پدرمان هم نظرى انداز و كارش را به سامان برسان .

اما حاتم در حالى با كاروان به سوى حج مى رفت كه كسى در كاروان فقيرتر از او نبود ، نه مركبى داشت كه بر آن سوار شود ، نه توشه ى قابل توجهى كه سفر را با آن به راحتى طى كند ، ولى كسانى كه در كاروان او را مى شناختند كمك ناچيزى بدرقه ى راه او مى كردند .

شبى امير الحاج به درد شديدى گرفتار شد ; طبيب قافله از معالجه اش عاجز شد ، امير گفت : آيا در ميان قافله كسى هست كه اهل حال باشد تا براى من دعا كند ، شايد به دعاى او از اين بلا نجات يابم . گفتند : آرى ، حاتم اصم . امير گفت : هرچه زودتر او را به بالين من حاضر كنيد . غلامان دويدند و او را نزد امير


صفحه 388


آوردند . حاتم سلام كرد و كنار بستر امير براى شفاى امير دست به دعا برداشت ; از بركت دعايش امير بهبود يافت ، به اين خاطر مورد توجه امير قرار گرفت ، پس دستور داد مركبى به او بدهند و مخارجش را تا برگشت از سفر حج به عهده ى وى گذارند .

حاتم از امير سپاسگزارى كرد و آن شب با حالى خاص با خداى مهربان به راز و نياز پرداخت ، چون به بستر خواب رفت و خوابش برد در عالم خواب شنيد گوينده اى مى گويد : اى حاتم ! كسى كه كارهايش را با ما اصلاح كند و بر ما اعتماد داشته باشد ، ما هم لطف خود را شامل حال او مى كنيم ، اينك نگران همسر و فرزندانت مباش ، ما وسيله ى معاش آنان را فراهم آورديم . چون از خواب برخاست حمد و ثناى الهى را بجا آورد و از اين همه عنايت حق شگفت زده شد .

هنگامى كه از سفر برگشت ، فرزندانش به استقبالش آمدند و از ديدن او خوشحالى مى كردند ، ولى او از همه بيشتر به دختر خردسالش محبت ورزيد و او را در آغوش گرفت و بوسيد و گفت : چه بسا كوچك هاى ظاهرى كه در باطن بزرگان اجتماع اند ، خدا به بزرگ تر شما از نظر سنّ توجه نمى كند ، بلكه به آن كه معرفتش در حق او بيشتر است نظر دارد ، پس بر شما باد به معرفت خدا و اعتماد بر او ، زيرا كسى كه بر او توكل كند وى را وا نمى گذارد(1) .

نظر كيميا اثر

فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعى روايت كرده : يكى از طلبه هاى حوزه ى باعظمت نجف از نظر معيشت در تنگنا و دشوارى غير قابل تحملّى بود . روزى از روى شكايت و فشار روحى كنار ضريح مطهّر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)عرضه مى دارد : شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بى بديل را به چه سبب ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انيس الليل : 292 .


صفحه 389


در حرم خود گذارده ايد ، در حالى كه من براى اداره ى امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟!

شب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در خواب مى بيند كه آن حضرت به او مى فرمايد : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى بايد به هندوستان در شهر حيدرآباد دكن به خانه ى فلان كس مراجعه كنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو :

به آسمان رود و كار آفتاب كند .

پس از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهيد !!

بار ديگر حضرت را خواب مى بيند كه مى فرمايد : سخن همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت كن ، اگر نمى توانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه ى فلان راجه را سراغ بگيرى و به او بگويى :

به آسمان رود و كار آفتاب كند

پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن ، كتاب ها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش مى رساند و اهل خير هم با او مساعدت مى كنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حيدرآباد سراغ خانه ى آن راجه را مى گيرد ، مردم از اين كه طلبه اى فقير با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى كنند .

وقتى به در خانه ى آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى كنند مى بيند شخصى از پله هاى عمارت به زير آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گويد :

به آسمان رود و كار آفتاب كند


صفحه 390


فوراً راجه پيش خدمت هايش را صدا مى زند و مى گويد : اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببريد و او را با لباس هاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد .

مراسم به صورتى نيكو انجام مى گيرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى مى شود . فردا ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پرزينت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى كه كنار دستش بود ، پرسيد : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پيش خود گفت : وقتى به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش براى آنان آماده است .

هنگامى كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نيز پس از احترام به مهمانان در جاى ويژه ى خود نشست .

آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم ، و همه مى دانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است ، يكى از آنها را هم كه از ديگرى زيباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دين ، هم اكنون صيغه ى عقد را جارى كنيد . چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى از شگفتى و حيرت فرو رفته بود ، پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟

راجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين (عليه السلام) شعرى بگويم ، يك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گفته شده ى آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ايران مراجعه كردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرار


صفحه 391


نگرفته است ، لذا با خود نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد ، نصف دارايى ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد ، ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند

طلبه گفت : مصراع دوم از من نيست ، بلكه لطف خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) است . راجه سجده ى شكر كرد و خواند :

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند *** به آسمان رود و كار آفتاب كند

وقتى نظر كيميا اثر حضرت مولا ، فقير نيازمندى را اينگونه به ثروت و جاه و جلال برساند ، نتيجه ى نظر حق در حقّ عبد چه خواهد كرد ؟


صفحه 392


« إِلهِى وَمَوْلاَىَ أَجْرَيْتَ عَلَىَّ حُكْماً اتَّبَعْتُ فِيهِ هَوَى نَفْسِى »

إِلهِى وَمَوْلاَىَ أَجْرَيْتَ عَلَىَّ حُكْماً اتَّبَعْتُ...   

« وَلَمْ أَحْتَرِسْ فِيهِ مِنْ تَزْيِينِ عَدُوِّى ، فَغَرَّنِى بِمَا أَهْوَى وَأَسْعَدَهُ عَلَى ذلِكَ »

« الْقَضاءُ ، فَتَجاوَزْتُ بِمَا جَرَى عَلَىَّ مِنْ ذلِكَ بَعْضَ حُدُودِكَ ، وَخَالَفْتُ بَعْضَ أَوَامِرِكَ »

« معبود من و سرور من ! مرا به تكاليف شرعيه و وظايف دينيه مكلّف و موظّف نمودى ولى من ( به جاى انجام آن تكاليف ) از هواى نفسم پيروى كردم ، و ( در اين زمينه ) از آرايشگرى دشمنم ( يعنى هواى نفس كه همه ى بدى ها و گناهان را در نظرم مى آراست تا انجامش بر من آسان باشد ) خود را حفظ نكردم ، پس مرا به خواهش دل فريفت و آن دشمن را قضا و حكم تو ( كه بر آزادى و اختيارم جريان يافته بود ) كمك داد ، پس به سبب آن قضا و حكمى كه بر من جريان يافت از بخشى از حدود تو تجاوز كردم ، و با برخى از فرمان هايت مخالفت نمودم » .

تكاليف و وظايف

آنچه خداى عزيز آراستگى انسان را به آن خواسته ، مانند : عقايد حقّه كه جايگاهش قلب است ، و اخلاق حسنه كه محلّش نفس و باطن است ، و اعمال صالحه كه ظرفش اعضا و جوارح است ، و از همه ى آنها تعبير به تكليف و وظيفه و مسئوليت شده ، جلوه ى ربوبيت و حكمت و دانش و رحمت و احسان خداست ، و بر اساس مصلحت دنيا و آخرت انسان و خيرخواهى نسبت به او


صفحه 393


تنظيم شده است .

بدون ترديد اگر خواسته هاى حق در اين زمينه ها با خلوص نيت و با عشق و همت اجرا شود و در هر شرايطى انجام پذيرد ، انسان به رشد و كمال لازم مى رسد و سعادت دنيا و آخرتش تأمين مى شود و مورد خوشنودى حق و رضاى اولياى الهى قرار خواهد گرفت و هُماى حيات طيبه را در آغوش جان مى گيرد ، و در آخرت علاوه بر چشيدن طعم رحمت ، براى ابد در بهشت با پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان محشور مى گردد .

تنها چيزى كه مانع اجراى خواسته هاى خداست ، هواى نفس است كه عبارت است از : خواسته هاى بى محاسبه و بى در و پيكر انسان ، كه در صورت فعال بودن اين خواسته ها در باطن آدمى ، همه ى گناهان و معاصى و موارد شهوات و زر و زيور دنياى فانى را آنچنان براى انسان مى آرايد و خوش نما جلوه مى دهد كه دل را از دست مى برد و جان را اسير مى كند و همه ى نيروى انسان را براى رسيدن به آنها ، گرچه به قيمت پايمال شدن حقوق فرد و خانواده و اجتماع باشد ، به كار گيرد و از وجود او موجودى شرور و بى قيد و بند و آزاد از همه ى اصول اعتقادى و اخلاقى و عملى مى سازد ، كه نه به خود و نه به ديگران در هيچ زمينه اى رحم نخواهد كرد و هم چون حيوان چموش در عرصه گاه حيات ، بى توجه به حقايق و واقعيات مى تازد ، تا پنجه ى مرگ ، گلويش را بفشارد و او را از شر خودش ، و ديگران را نيز از شرارتش راحت كند .

اى بسته بند هوا و هوس *** جهدى تا هست اين نيم نفس

اى طوطى شكّر خا تا كى *** با زاغ و زغن باشى به قفس

از شاخه ى گل پوشيده نظر *** سودا زده ى هر خارى و خس

هر لاشه نباشد طعمه ى شير *** عنقا نرود به شكار مگس

دولت در سايه ى شاهين نيست *** سلطان هما را زيبد و بس


صفحه 394


كارى زتو هيچ نرفت از پيش *** رحمى بر خويش بكن زين پس

گر خود نكنى بر خود رحمى *** اميد مدار ز ديگر كس

اى دوست ندارد مفتقرت *** فرياد رسى تو به دادش رس

اگر رسول بزرگوار اسلام در روايتى كه بسيار مشهور است فرموده اند :

أَعدَى عَدُوِّكَ نَفسُك الَّتِى بَيْنَ جَنْبَيْكَ(1) .

« دشمن ترين دشمنانت همان نفس مادّى است كه ميان دو پهلويت قرار دارد » .

سخنى به حق فرموده اند و هشدارى بسيار مهم به انسان داده اند .

آرى ، نفس امّاره و آنچه در قرآن و روايات از آن تعبير به هوا شده در دشمنى ورزيدن نسبت به انسان از همه ى دشمنان دشمن تر است ، زيرا هواى نفس است كه دنيا و آخرت انسان را به باد مى دهد و آدمى را به هر كار شرى وامى دارد و از هر كار خيرى باز مى دارد .

از حضرت رضا (عليه السلام) روايت شده كه : مردى از من درباره ى حقيقتى كه خير دنيا و آخرت را يك جا براى انسان جمع مى كند چيست ؟ سؤال كرد . به او گفتم : با نفس خود مخالفت كن(2) .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

أَفْضَلُ الجِهادِ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتِى بَيْنَ جَنْبَيْهِ(3) .

« برترين جهاد ، جهاد كسى است كه با نفس مادّى اش كه بين دو پهلويش قرار دارد ، جهاد كند » .

و نيز به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 67 / 64 ، باب 45 ، حديث 1 .

2 ـ سفينة البحار : 8 / 298 .

3 ـ وسائل الشيعه : 15 / 163 ، باب 1 ، حديث 20216 .


صفحه 395


يَا عَلِىُّ أَفْضَلُ الجِهادِ مَنْ أَصْبَحَ لاَيَهُمُّ بِظُلْمِ أَحَد(1) .

« اى على ! برترين جهاد ، جهاد كسى است كه چون صبح كند قصد ظلم و تجاوز به هيچ كس را نداشته باشد » .

انسان ، اگر خودش را در اختيار هواى نفس يعنى خواسته هاى بى محاسبه و شهوات مخالف حق قرار دهد ، هواى نفس با اغواگرى ها و وسوسه هايش انسان را فريب مى دهد و او را در فضاى آن فريب از ياد خدا و توجه به قيامت و حسابرسى حق و روز مرگ و اجراى تكاليف و وظايف باز مى دارد ; و آنگاه قضاى الهى كه در اين زمينه آزادى و اختيار انسان است در اين فريب كارى به اين دشمن غدّار كمك مى دهد و انسان را وادار مى كند كه از اين آزادى و اختيار به جاى استفاده كردن براى انجام تكاليف الهى و انسانى در گناه و معصيت و ظلم و تجاوز بهره گيرد و از مقررات و حدود الهى و پاى بندى هاى اصولى تجاوز كند و با فرامين سعادت بخش حق مخالفت نمايد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسائل الشيعه : 15 / 162 ، باب 1 ، حديث 20214 .


صفحه 396


« فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَىَّ فى جَمِيعِ ذلِكَ »

« وَلاَ حُجَّةَ لِى فِيمَا جَرَى عَلَىَّ فِيهِ قَضَاؤُكَ ، وَأَلْزَمَنِى حُكْمُكَ وَبَلاَؤُكَ »

فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَىَّ فى جَمِيعِ ذلِكَ...   

« ( معبود و سرور من ) ! براى تو نسبت به من در همه ى اين امور ( جهت محكوميت من در دنيا و آخرت ) حجت و برهان قاطع هست ، و براى من در آنچه آزادى و اختيارم كه آن را به دست هواى نفس سپردم به من جريان داده است و حكم و آزمايشت مرا به آن ملزم نموده است هيچ حجّت و برهانى نيست » .

حجت هاى حق بر انسان

انسان ، نسبت به ضلالت و گمراهى و كجى و انحراف و ارتكاب معاصى و گناهانش در دنيا و آخرت هيچ حجّت و برهانى كه بتواند او را در اين زمينه ها در پيشگاه خدا معذور بدارد ، ندارد .

اگر بگويد : تمكن و قدرت نداشتم ، دروغى بس بزرگ گفته ، زيرا انواع نعمت ها و بدن سالم براى انجام تكاليف و وظايف ، تمكن و قدرت است .

اگر بگويد : نسبت به فرامين حق جاهل بودم به اين خاطر از انجام تكاليف باز ماندم ; باز بودن راه كسب معرفت و رجوع به عالِم و فراغت براى مطالعه ى قرآن و كتاب هاى دينى حجّتى است كه بر ضد او اقامه خواهد شد .

اگر بگويد : از عقل محروم بودم ، دروغ آشكارى به ميان آورده ، زيرا اگر از


صفحه 397


عقل محروم بود چگونه امور معيشت و مادّى و كسب و تجارت و داد و ستد خويش را به نظم مى آورد ؟!

اگر بگويد : چنانچه پيامبرى از سوى خدا مى آمد و امام هدايتى برايم قرار داده مى شد از آيات حق و هدايت هدايتگر پيروى مى كردم ; به او مى گويند : صد و بيست و چهار هزار پيامبر فرستاده شد ، و دوازده امام معصوم براى هدايت گمراه قرار داده شد ، چه شد كه در امور مادى و معيشتى خود به كاوش در هر برنامه اى برخاستى ، ولى براى امور معنوى خويش قدمى برنداشتى ؟

اگر بگويد : عالِمى دين شناس و كتابى هدايت كننده و مسجدى آباد از معنويت برايم نبود ; مى گويند : افترا و تهمت مى بندى ، زيرا صداى هدايت ما از هر جهت و از هر جانب رسا بود ، ولى غفلت و تكبر و خودپسندى و حالت زشت هواپرستى ات مانع از اين شد كه گوش به صداى هدايت فرا دهى و از راه حق پيروى كنى !

با توجه به اين حقايق كه به گوشه اى از آن اشاره شد درب حجّت خدا براى محكوم كردن انسان در دنيا و آخرت باز ، و درب هر عذر و بهانه اى به روى انسان براى معذور نشان دادن خود و فرار از مجازات بسته است .

در اين حقيقت آشكار و واقعيت واضح ـ كه حاكميت حجّت خدا بر انسان و محكوميت انسان به عذاب الهى است ـ فقط به نقل يك روايت بسيار مهم كه در معتبرترين كتاب هاى حديث آمده اكتفا مى شود :

حميد بن زياد از حسن بن محمد كِندى از احمد بن حسن ميثمى از ابان بن عثمان از عبدالاعلى روايت مى كند كه :

سَمِعْتُ أَباعَبدِاللّهِ (عليه السلام) يَقولُ : تُؤْتَى بِالْمَرأَةِ الحَسناءِ يَوْمَ القِيامَةِ الَّتِى قَدِ افْتُتِنَتْ فِى حُسْنِها فَتَقولُ : يَا رَبِّ حَسَّنْتَ خَلْقِى حَتَّى لَقِيتُ مَا لَقِيتُ ; فَيُجاءُ بِمَريَمَ (عليها السلام)فَيُقالُ : أَنْتِ أَحْسَنُ أَوْ هذِهِ ؟ قَدْ حَسَّنَّاهَا فَلَمْ تُفْتَتَنْ . وَيُجاءُ بِالرَّجُلِ الحَسَنِ الَّذِى


صفحه 398


قَدْ افْتُتِنَ فِى حُسْنِهِ فَيَقولُ : يَا رَبِّ حَسَّنْتَ خَلْقِى حَتّى لَقِيتُ مِنَ النِّساءِ مَا لَقِيتُ ، فَيُجاءُ بِيُوسُفَ (عليه السلام) فَيُقالُ : أَنتَ أَحْسَنُ أَو هذا ؟ قَدْ حَسَّنَّاهُ فَلَمْ يُفْتَتَنْ . وَيُجاءُ بِصاحِبِ البَلاَءِ الَّذِى قَدْ أَصَابَتْهُ الفِتْنَةُ فِى بَلاَئِهِ فَيَقُولُ : يَا رَبِّ شَدَّدْتَ عَلَىَّ البَلاَءَ حَتَّى افْتُتِنْتُ ; فَيُؤْتَى بِأَيّوبَ (عليه السلام) فَيُقالُ : أَبَلِيَّتُكَ أَشَدُّ أَوْ بَلِيَّةُ هذا ؟ فَقَدِ ابْتُلِىَ فَلَمْ يُفْتَتَنْ(1) .

« از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم : زنى زيبا را در قيامت مى آورند كه به خاطر زيبايى اش در فتنه و فساد افتاد ، پس براى معذور نشان دادن خود مى گويد : پروردگارا ! مرا زيبا آفريدى و به خاطر زيباييم به انواع شهوات و گناهان دچار شدم . پس مريم (عليها السلام) را مى آورند و مى گويند : تو زيباترى يا اين انسان والا ، ما او را بسيار زيبا آفريديم ولى خود را حفظ كرد و در فتنه و فساد نيفتاد . و مردى زيبا را مى آورند كه به خاطر زيبايى اش به انواع مفاسد و گناهان آلوده شد ، مى گويد : پروردگارا ! مرا زيبا آفريدى تا جايى كه زيبايى ام مرا به آغوش زنان نامحرم كشاند . پس يوسف (عليه السلام) را مى آورند و مى گويند : تو زيباترى يا اين انسان والا ، ما او را بسيار زيبا آفريديم ولى خود را حفظ كرد و در فتنه و فساد نيفتاد . و شخصى را كه به آسيب و بلا و مصيبت و رنج دچار شد مى آورند كه به خاطر نجات از بلا و آسيب خود را در فتنه و فساد و امور حرام قرار داد ، مى گويد : پروردگارا ! مرا به بلاى سختى دچار كردى تا جايى كه بردبارى و استقامتم از دست رفت و به فتنه و فساد دچار شدم . پس ايّوب (عليه السلام) را مى آورند و مى گويند : بلا و آسيب تو سخت تر بود يا اين انسان والا كه به انواع بلاها گرفتار شد ولى خود را حفظ كرد و در فتنه و فساد نيفتاد » .

از جان بگذر جانان بطلب *** آنگاه ز جانان جان بطلب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 8 / 228 ، حديث يأجوج و مأجوج ، حديث 291 ; بحار الانوار : 7 / 285 ، باب 13 ،
حديث 3 .


صفحه 399


با قلب سليم اسلام جو *** پس مرتبه ى سلمان بطلب

از فتنه ى شرك خفىّ و جلىّ *** ايمن چو شوى ايمان بطلب

در وادى فقر بزن قدمى *** پس دولت بى پايان بطلب

گر گنج حقايق مى طلبى *** از كُنج دل ويران بطلب

ور گلشن خندان مى جويى *** چشمى ز غمش گريان بطلب

گر باده ى خام تو را بايد *** اى دل جگر بريان بطلب

گر همّت خضر تو را باشد *** سرچشمه ى جاويدان بطلب

سوز غم و ساز سخنرانى *** از « مفتقر » نالان بطلب

* * *


صفحه 400


« وَقَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِى بَعْدَ تَقْصِيرِى وَإِسْرَافِى عَلَى نَفْسِى »

وَقَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِى بَعْدَ تَقْصِيرِى...   

« مُعْتَذِراً نادِماً مُنْكَسِراً ، مُسْتَقِيلا مُسْتَغْفِراً مُنِيباً ، مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً »

« لاَ أَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا كَانَ مِنِّى ، وَلاَ مَفْزَعاً أَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ فِى أَمْرِى »

« غَيْرَ قَبُولِكَ عُذْرِى ، وَإِدْخَالِكَ إِيَّاىَ فِى سَعَةِ مِنْ رَحْمَتِكَ »

« اكنون اى معبود و معشوقم به پيشگاه لطف و رحمتت آمدم ولى پس از كوتاهى ورزيدن در انجام فرمان هايت و زياده روى در خواسته هاى نفسم عذرخواه و پشيمان ، شكسته دل و جوياى گذشت و خواهان آمرزش ، بازگشت كنان ولى با حالت اقرار و اذعان و اعتراف به گناه ، بى آن كه به خاطر آنچه از زشتى از من سر زده گريزگاهى بيابم و نه پناهگاهى كه به آن روى آورم به دست آورم ، جز اين كه تو خداى مهربان پذيرنده ى عذرم باشى
و مرا در رحمت فراگيرت درآورى » .

راز و نياز و مناجات عاشقانه

در اين بخش از دعا ، اميرالمؤمنين (عليه السلام) به همه ى زمينه هايى كه سبب جلب آمرزش و رحمت است اشاره فرموده : اعلام كوتاهى در عبادت ، زياده روى در شهوات نفسانى ، عذرخواهى همراه با پشيمانى ، شكسته دلى و درخواست گذشت ، طلب آمرزش همراه با بازگشت به سوى حق ، اقرار و اعتراف به گناه ،


صفحه 401


نيافتن گريزگاه و پناهگاه جز فضاى پذيرش عذر از سوى حق و ورود به
رحمت فراگير .

اين ناله و آه و تضرع و زارى و انابه و اقرار ، حقيقتى است كه حضرت محبوب شنيدنش را از عاشق تائب و عاصى بيچاره و فرارى بازگشته ، دوست دارد .

روايت است كه : يكى از طالبان سلوك نزد يكى از اولياى الهى آمد و گفت : من عازم پيشگاه حضرت احديت و رفتن به حضور مقام ربوبيّت و حضور به درگاه الوهيت هستم ، به من بگو چه هديه اى به محضر ربّ ودود و خداى غفور و مالك ملوك ببرم ؟ زيرا دست خالى به حضور او رفتن از كمال پستى و بى معرفتى است .

آن ولىّ عارف و سالك عاشق گفت : آنجا چيزى ببر كه نباشد ، آنجا همه ى كمالات از علم و حلم و قدرت و رحمت و مشيت و لطف و بينايى و شنوايى و كرم و كرامت و صدق و عدالت و سطوت و هيبت هست و چيزى كه در آنجا نيست سوزدل و اشك روان و آه و زارى و تضرّع و انكسار است .

آرى ، او عاشق صداى گنهكار تائب و عاصى بازگشته و تهى دست ورشكسته است و جاى انكار نيست كه هر معشوقى دوستدار شنيدن صداى عاشق و التماس و لابه ى اوست ، چنانكه هر عاشقى دوستدار نظر محبوب و التفات و توجّه او و پاسخ دادن وى به خواسته ى عاشق است .

يوسف و زليخا

بعضى از بزرگان نقل كرده اند كه : چون زليخا از قدرتش سوء استفاده كرد و به عنوان رفع تهمت از خود ، يوسف پاك دامن را به زندان انداخت ، از بسيارىِ محبّت و عشق و علاقه اى كه به او داشت ، و به خاطر تقواى يوسف نمى توانست به وصالش برسد ، در صدد برآمد صداى محبوب را بشنود و به ناله اش گوش


صفحه 402


فرا دهد ، به يكى از غلامانش گفت : او را چندين تازيانه بزن ; ولى غلام چون روى الهى و صورت ملكوتى و حالت عرشى يوسف را مى ديد ، به اين عمل راضى نمى شد ، لباس ضخيمى بر بدن يوسف قرار مى داد و بر او تازيانه مى زد كه حضرت را به درد نياورد .

زليخا ، هرچه به انتظار نشست صدايى از يار نشنيد ، به غلام گفت : او را سخت تر بزن . غلام به يوسف گفت : مى ترسم مرا در انجام نگرفتن فرمان به زحمت اندازند ، اكنون قسمتى از بدنت را برهنه كن و مرا از اين كه تازيانه اى سخت بزنم معذور بدار ، يوسف كريمانه پذيرفت ، با وارد شدن تازيانه ناله ى جانسوزى كشيد كه آن ناله گوش عاشق را نوازش داد .

چون زليخا ز او شنيد اين بار آه *** گفت بس كين آه بود از جايگاه

پيش از ين آن آه ها ناچيز بود *** آه اين بارى ز جاى تيز بود

گر بود در ماتمى صد نوحه گر *** آه صاحب درد را باشد اثر

قوم يونس

هنگامى كه قوم يونس آگاه شدند يونس آنان را ترك كرده و به ديار ديگر شتافته و با ديدن مقدمات و آثار عذاب ، يقين به آمدن عذاب و نابودى و هلاكت خود پيدا كردند با هدايت عالمى دلسوز ، دانستند كه تنها راه علاج ، بردن عجز و انكسار و اعتذار و عذرخواهى و تضرّع و زارى و اقرار و اعتراف به گناه به پيشگاه خداى مهربان و آمرزنده ى گنهكاران است . با چنان حالى ، بزرگ و كوچك ، خرد و كلان ، پير و جوان ، مرد و زن با پوشيدن جامه ى كهنه و با پاى برهنه روى به بيابان گذاشتند .

مردان يك طرف و زنان طرفى ديگر و كودكان شيرخوار جداى از آغوش مادران در گوشه اى از بيابان ، همه با هم به ناله و زارى و توبه و انابه پرداختند ،


صفحه 403


حتى حيوانات هم بانگ ناله سر دادند ، شهادت به وحدانيت به زبان جارى ساختند ، راز و نياز دلسوزانه و عاشقانه به ميان آوردند ، توبه و پشيمانى نشان دادند ، از شرك و عصيان بازگشتند و گروهى عرضه داشتند ، پروردگارا ! يونس گفته بود كه بندگان و بردگان را آزاد كنيد تا مستحق پاداش شويد و گفته بود هرجا درمانده و بيچاره اى ديديد به فرياد او برسيد ، هم اكنون ما بندگان درمانده و بيچاره توايم ، جز تو فريادرسى نداريم ، به فرياد ما برس .

چون راز و نياز و مناجات و سوز گدازشان به پيشگاه كريم مهربان پذيرفته شد ، برات نجاتشان در رسيد و ابر عذاب و سحاب صاعقه بار از بالاى سرشان برفت و ابر رحمت و لطف پديد آمد و همه با توبه ى قبول شده خوش و خرم به شهر بازگشتند و به كار و كوشش طبيعى خود مشغول شدند .

در هر صورت روى آوردن به جانب حضرت حق و اعلام تقصير و ورشكستگى و عذرخواهى و ندامت و طلب گذشت و مغفرت و اقرار و اعتراف به گناه ، از عناصر حقيقى توبه و از عوامل آمرزش و مغفرت و جلب رحمت و لطف حضرت محبوب است .

دمى با تو بودن كه جان جهانى *** بود خوشتر از يك جهان زندگانى

بكن جلوه اى شاهد عالم آرا *** كه چون شمع دارم سر سرفشانى

ز طور تو هيهات اگر پا بگيرم *** نينديشم از پاسخ لن ترانى

چو پروانه پروا ندارم ز آتش *** بود نيستى هستى جاودانى

بسى دورم از شاهراه طريقت *** ز كوى حقيقت نديدم نشانى

چه باشد كه افتاده اى را به همت *** به سر حدّ اقليم عزّت رسانى

خرابم كن از باده ى عشق چندان *** كه آسوده گردم ز دنياى فانى

دل « مفتقر » در هواى تو خون شد *** بيا تا كه باقى بود نيمه جانى


صفحه 404


« اَللَّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِى ، وَارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّى ، وَفُكَّنِى مِنْ شَدِّ وَثاقِى »

اَللَّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِى ، وَارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّى...   

« يا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِى ، وَرِقَّةَ جِلْدِى ، وَدِقَّةَ عَظْمِى ، يَا مَنْ بَدَأَ خَلْقِى »

« وَذِكْرِى ، وَتَرْبِيَتِى وَبِرِّى وَتَغْذِيَتِى ، هَبْنِى لاِبْتِدَاءِ كَرَمِكَ ، وَسَالِفِ بِرِّكَ بِى »

« خدايا ! عذرم را بپذير ، و به بدى حالم كه در نهايت سختى است رحم كن ، و از بند و زنجير محكم گناه كه بر دست و پاى وجودم بسته شده رهايم ساز ، پروردگارا ! بر ناتوانى جسمم ، و نازكى پوستم ، و نرمى استخوانم رحم كن ، اى كه آغازگر آفرينش و ياد و پرورش و نيكى بر من و تغذيه ام بودى ، اكنون مرا به همان كرم و بزرگوارى نخستت ، و پيشينه ى احسانت بر من ببخش » .

پيشگاه محبوب

در اين بخش از دعا عارف عاشق و تائب صادق و مناجاتى لايق ، احساس مى كند كه درهاى لطف و رحمت باز است و معشوق آماده ى شنيدن راز و نياز است ; بر اين اساس عرضه مى دارد : عذرم را كه همان جهالت و نادانى و جوانى و عصيان گرى و اسارت در دست هواى نفس و ضعف اراده ام بوده بپذير ، كه از اين پس با معرفتى كه با توفيق تو به حقيقت پيدا كرده ام و از تاريكى جهالت درآمده ام و شور جوانى و عصيان گرى فرو نشسته است و تا حدّى از شر هواپرستى خلاص شده ام و اراده ام با تمرين ترك گناه و انجام پاره اى طاعات


صفحه 405


قوى شده ، از گناه و معصيت كناره مى گيرم و از شيطان و هوا مى گريزم و به پيشگاهت اقامت مى كنم و با لطف و عنايتت به جبران گذشته و اصلاح مفاسدم برمى خيزم .

پروردگارا ! سختى بدى حالم ، كبر و خودبينى ، حرص و حسد ، بخل و طمع ، ريا و خودنمايى و ساير صفات رذيله است ، اگر اين بدحالى در من بماند ، تبديل به بيمارى مهلك و سرطانى نابودكننده مى شود ، كه هيچ راه علاجى براى آن نخواهد ماند ، پس به اين بدحالى من رحم كن كه اگر رحمت تو شامل حال من شود از سوء حال به احسن حال مى رسم و به حسنات اخلاقى آراسته مى شوم . در سايه ى عنايت تو ، كبر جايش را به تواضع ، و حرص جايش را به قناعت ، و حسد جايش را به غبطه ، و بخل جايش را به جود و سخاوت ، و طمع مقامش را به قبول كفاف و عفاف ، و ريا محلش را به خلوص و اخلاص خواهد سپرد .

پروردگارا ! زنجيرهاى سنگين شيطانى و غل هاى خطرناك هواى نفسانى بر دست و پاى عقل و قلب و جان و باطن و اعضا و جوارحم نهاده شده و مرا از هر حركت مثبت و عبادت و طاعت عاشقانه و عمل خير و نيك بازداشته و نمى گذارد قدمى به سوى تو بردارم و خود را به پيشگاه لطف و عنايت تو برسانم ، اكنون كه به توفيق تو ناله از دل مى كشم و اشك ندامت و حسرت بر چهره مى ريزم و فرياد فريادخواهيم به درگاهت بلند است و عاشق آزادى و رهايى از اين همه زنجيرم ، دست قدرت و رحمت و لطف و كرامتت را به سوى اين گرفتار و اسير دراز كن و زنجيرها و غل هاى گران شيطانى و هواى نفسانى را از دست و پاى وجودم بگشا و مرا در فضاى باعظمت آزادى قرار ده و از اين اسارت ذلّت بار و حالت نكبت زا نجات ده .

اگر امروز كه در دنيا هستم رحمتت به فريادم نرسد و مرا از زير بار گران اين زنجيرها كه تحميلات وسوسه گرى هاى شيطانى و فشارهاى هواى نفسانى


صفحه 406


و رذايل اخلاقى و حالات فرعونى و قارونى و بلعم باعورايى است نجات ندهد ، فرداى قيامت دچار زنجيرها و غل هايى مى شوم كه در قرآن مجيد از آنها خبر داده اى كه به دست و پاى كافران و مشركان و معاندان و مجرمان مى گذارند و آنان را به سوى جهنم و آتش فروزان مى كشانند .

( إِنَّا أَعْتَدنَا لِلْكافِرينَ سَلاَسِلَ وَأَغْلالا وَسَعِيراً )(1) .

« ما براى كافران زنجيرها و غل ها و آتش افروخته آماده كرده ايم » .

( خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِى سِلْسِلَة ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ * إِنَّهُ كَانَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ العَظِيمِ )(2) .

« او را بگيريد و در غل و زنجيرش كنيد ، سپس به دوزخش در افكنيد ، آنگاه او را در زنجيرى كه طولش هفتاد ذرع است ببنديد ، زيرا او هرگز به خداى بزرگ ايمان نمى آورد » .

آرى ، اگر امروز مرا از اين غل ها و زنجيرهاى تحميلى آزاد نكنى ، روزى خواهد رسيد كه هيچ راهى براى آزاديم باز نخواهد بود .

آنان كه از اين زنجيرها و غل ها آزادند ، به راحتى و مشتاقانه به سوى هر عبادت و طاعتى و هر عمل خيرى قدم برمى دارند و روز پايان عمر هم با شنيدن نداى ( ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً )(3) به سوى معشوق پر مى كشند و براى ابد در آغوش رحمتش قرار مى گيرند . ولى گرفتاران به اين زنجيرها و غل ها نمى توانند قدمى براى طاعت بردارند و به كار خيرى اقدام كنند ، اينان در اين چند روز دنيا در زندان شيطان و هوا با دست و پاى بسته اسيرند و روز پايان ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انسان : 4 .

2 ـ حاقه : 30 ـ 33 .

3 ـ بلد : 28 .


صفحه 407


عمرشان با دنيايى از حسرت و اندوه و يأس و نااميدى ، و با سختى جان كندن در حالى كه حس مى كنند همه چيز را باخته و در كمال تهى دستى و بيچارگى هستند و مال و منال و مقام و اولاد هرگز نمى توانند به فرياد آنان برسند ، روحشان با بسته شدن به زنجيرهاى آتش به سوى دوزخ كشانده مى شود !

داستان شگفت انگيز مرگ هارون

زمانى كه بيمارى هارون الرشيد در خراسان شديد شد ، فرمان داد طبيبى از طوس حاضر كنند ، آنگاه سفارش كرد ادرار او را با ادرار گروهى از بيماران و از افراد سالم بر طبيب عرضه كنند ، طبيب شيشه ها را يكى پس از ديگرى بررسى مى كرد و بى آنكه بداند از كيست ، گفت : به صاحب اين شيشه بگوييد وصيتش را آماده كند ، زيرا نيرويش مضمحل شده و بنيه اش فرو ريخته است . هارون از شنيدن اين خبر از زندگيش مأيوس شد و اين رباعى را خواند :

ان الطبيب بطبه و دوائه *** لا يستطيع دفاع نحب قد أتى

ما للطبيب يموت بالداء الّذى *** قد كان يبرء مثله فيما مضى

طبيب با طبابت و دارويش قدرت دفاع در برابر مرگى كه فرا رسيده ندارد ، اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بيمارى كه در گذشته آن را درمان مى كرد مى ميرد ؟!

در آن حال به او خبر دادند كه مردم شايعه ى مرگش را پخش كرده اند ، براى اين كه اين شايعه برچيده شود فرمان داد چهارپايى آوردند تا بر آن سوار شود و ميان مردم ظاهر گردد ، وقتى سوار شد ناگهان زانوى حيوان سست شد ، گفت : مرا پياده كنيد كه شايعه پراكنان راست مى گويند ، سپس سفارش كرد كفن هايى برايش بياورند ، از ميان آنها يكى را انتخاب كرد و گفت : در كنار همين بسترم


صفحه 408


قبرى براى من آماده كنيد سپس نگاهى در قبر كرد و اين آيات را خواند :

( مَا أَغْنَى عَنِّى مَالِيَهْ * هَلَكَ عَنِّى سُلْطَانِيَهْ )(1) .

مجرمى هستم كه كارم از كار گذشته و زبان به اين حقيقت مى گشايم كه : مال و ثروتم چيزى از عذاب خدا را از من برطرف نكرد و امروز كه روز بيچارگى من است به دادم نرسيد ، نه تنها مال و ثروتم مشكلى را از من حل نكرد و گرهى را برايم نگشود ، بلكه قدرت و سلطنتم نيز نابود شد و از دستم رفت(2) .

آرى ، اى خداى من ! با توجه به زنجيرها و غل هاى قيامت بر ناتوانى جسمم و نازكى پوستم و نرمى استخوانم رحم كن ، كه اگر اين غل ها و زنجيرهاى گناه بر من بماند ، يقيناً فرداى قيامت به صورت غل ها و زنجيرهاى آتشين مجسم مى شود و بر همه ى اعضا و جوارحم مى نهند و در كمال بى طاقتى و ناتوانى جسمانى و نازكى پوست و نرمى استخوان بايد براى ابد در آن زنجيرها و غل ها بمانم و بى آن كه مرگى برايم باشد در طبقات دوزخ بسوزم !!

محاسبه ى دقيق

عزيزان ، بياييد مانند مردى كه نامش توبه بود و به قول شيخ بهائى غالباً به محاسبه ى نفس مى پرداخت ، ما هم هر روز و هر شب از خود حساب بكشيم .

او در حالى كه شصت ساله بود ، مجموعه ى ايام آن را حساب كرد ، 21500 روز شد ، گفت : واى بر من اگر در برابر هر روز يك گناه بيشتر نكرده باشم ، اگر چنين باشد 21500 گناه مرتكب شده ام ، آيا مى خواهم خدا را با اين همه گناه ملاقات كنم ؟ در اين هنگام نعره اى زد و به زمين افتاد و جان به جان آفرين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حاقه : 28 ـ 29 .

2 ـ تفسير نمونه : 24 / 464 .


صفحه 409


تسليم كرد !! (1)

خدايا ، هرچه هستم بنده ى توام ، مخلوق و آفريده شده ى توام ، در حيطه ى تصرف و قدرت توام ، محكوم اراده و خواسته ى توام ، راه گريزى به جايى ندارم ، اى خدايى كه آغازگر آفرينش من از خاك ، سپس از نطفه ، آنگاه از علقه و پس از آن از مضغه بوده اى و در حالى كه چيزى نبودم به من توجه كردى و از من ياد فرمودى و مرا آفريدى و پس از آن به تربيت مادى و معنويم اقدام كردى و از احسان و نيكى ات مرا برخوردار فرمودى و از انواع نعمت هايت مرا تغذيه كردى ، اكنون با كمال تواضع و با حال زارى و تضرع و انكسار و خاكسارى از حضرتت درخواست مى كنم مرا ببخش ، به همان كرم نخستت و پيشينه ى احسانت بر من و از گناهانم درگذر و برات آزادى از عذاب دنيا و آخرت را به من عنايت كن .

ما همه مستان اين مى بوده ايم *** عاشقان درگه وى بوده ايم

ناف ما بر مهر او ببريده اند *** عشق او در جان ما كاريده اند

آب رحمت خورده ايم اندر بهار *** روز نيكو ديده ايم از روزگار

اى بسا كز وى نوازش ديده ايم *** در گلستان رضا گرديده ايم

بر سر ما دست رحمت مى نهاد *** چشم هاى لطف بر ما مى گشاد

از براى لطف عالم را بساخت *** ذرّه ها را آفتاب او نواخت

فرقت از قهرش اگر آبستن است *** بهر قدر وصل او دانستن است

تا دهد جان را فراقش گوشمال *** دل بداند قدر ايام وصال

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير نمونه : 24 / 465 .


صفحه 410


« يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَرَبِّى ، أَتُرَاكَ مُعَذِّبِى بِنَارِكَ بَعْدَ تَوْحِيدِكَ »

يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَرَبِّى ، أَتُرَاكَ مُعَذِّبِى بِنَارِكَ...   

« وَبَعْدَ مَا انْطَوَى عَلَيْهِ قَلْبِى مِنْ مَعْرِفَتِكَ ، وَلَهِجَ بِهِ لِسَانِى مِنْ ذِكْرِكَ »

« وَاعْتَقَدَهُ ضَمِيرِى مِنْ حُبِّكَ ، وَبَعْدَ صِدْقِ اعْتِرَافِى وَدُعَائِى خَاضِعاً لِرُبُوبِيَّتِكَ »

« اى معبود و سرور و مالك من ! آيا اينگونه مى دانندت كه مرا به آتش دوزخ ( يا آتش فراقت ) عذاب مى كنى ، پس از آن كه به يگانگى ات اقرار كردم ، و پس از آن كه قلبم از نور معرفتت بر حقيقت توحيد پيچيده شده است ، و زبانم از ياد حضرتت به توحيد گويا شده است ، و باطنم از عشق و محبتت بر توحيد گره خورده و محكم و استوار شده است ، و پس از صداقت در اعتراف به توحيد و درخواست خاضعانه ام به پيشگاه ربوبيتت ؟! »

نه ، به ذات مقدست سوگند احدى از پيامبران و امامان و اوليا و عارفان و عاشقان و عابدان و زاهدان و تائبان اينگونه نمى دانندت كه مرا با اين حقايقى كه به توفيق خود به من عطا كردى به آتش دوزخ بسوزانى ، بلكه اينگونه مى دانندت كه مرا در قيامت به لطف خود بنوازى و به رحمتت دستگيرى كنى و از زشتى هايم درگذرى و در بهشت جايم دهى و با عاشقانت محشورم نمايى .


صفحه 411


توحيد

انسانى كه تا اندازه اى با كمك آيات قرآن و روايات و احاديث ، بخصوص احاديث مربوط به حق و از راه شنيدن معارف از اهل اللّه و مطالعه در آفرينش موجودات و تعمّق در در و ديوار هستى و انديشه در نظام خلقت ، به شناخت وجود مقدس حضرت حق و اوصافش موفق شده ، و عقلا و عملا هر معبودى جز او را باطل و هر ربّى جز او را هالك دانسته ، و به زبان سر و زبان قلب و همه ى ذرات وجودش گوياى كلمه ى طيّبه ى « لا إله إلاّ اللّه » است ، و دلش خانه ى توحيد و عملش در هر زمينه اى نفى بت زنده و جاندار مى باشد ، در اصطلاح شرع « موحّد » است . مكتب انبياى عظام و پيامبران گرام ، بر پايه ى چنين توحيدى بوده و همه ى دعوتشان بر اين اساس است .

آنان ، همه ى مردم را به اقرار و ايمان به يكتايى و يكى بودن و توحيد خداوند خوانده اند ; و چنان كه از بسيارى از آيات قرآن استفاده مى شود ، دعوت پيامبران به جنبه ى عملى توحيد ، و طرد نظامات غير الهى است .

مفاهيم و معناى اعتقادى توحيد ، در جنبه ى فكرى و زير بنايى و پاك كردن فكر از شرك اهميت دارد . در اين ناحيه ، با مشركينى كه براى خدا شريك قائل شده اند ، و كسانى كه قائل به مبدأ خير و مبدأ شر و يزدان و اهريمن ، و يا قائل به حلول خدا در غير ، يا قائل به ارباب انواع شده اند ، و كسانى كه خدا را مركّب شمرده اند مانند نصارى ، و بالاخره فرقه ى مجسّمه كه خدا را جسم دانسته اند كه از جاهل ترين آنها در عصر ما فرقه ى وهابيه هستند ، سخن گفته مى شود . و در ناحيه ى عمل كه فرع همان عقيده و فكر است ، آنچه اهميت دارد پرستش خداى يگانه و پرهيز از پرستش و اطاعت غير اوست . كه اولى ، از استقامت و صحت فكر و توحيد و معرفت الهى صحيح منبعث مى شود ; و دومى ـ يعنى شرك در


صفحه 412


عبادت ـ از شرك فكرى و اعتقادى و عقايد سخيف و باطل برمى خيزد ; و در حقيقت نهى از عبادت غير خدا نهى از عقايد سخيفه اى است كه موجب اين عبادت مى شود .

جنبه ى عملى ـ كه پرستش و اطاعت از خداى يگانه باشد ـ به وسيله ى كتاب هاى آسمانى و پيامبران الهى از مردم خواسته شده است . و چون شرك فعلى و عملى مانند شرك قولى ، ظاهرترين نشانه ى شرك فكرى و عقيده اى است ، از اين جهت يك جنبه ى بسيار مهم دعوت انبيا قرار داده شده است . از اين رو اين جنبه ى عملى توحيد در زندگى بشر ، و ظهور خاصيت انسانى او ، و نجات وى از بردگى و استضعاف ، بسيار مؤثر است ; و اطاعت از طواغيت و ارباب قدرت را از بين مى برد .

پيامبران ، اهتمام داشتند كه جامعه را از آلودگى اين شرك نيز پاك سازند و به بشر ، آزادى و كرامت انسانى ببخشند . و فرعون ها و زمامداران جبّار و سران استعمارگر جهان و نادانان بت پرست ، كه با عقيده ى توحيد به مخالفت برمى خواستند ، بيشتر از جهت خطرى بود كه جنبه هاى عملى توحيد براى استكبار و استعلاى آنان داشت .

علت ديگر اثر عملى شرك بود كه پرستش و خاكسارى بعضى از مردمان پوچ ، آنان را به استكبار عادت داده بود . چنان كه در قرآن آمده است :

( إِذَا قِيلَ لهُمْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ يَسْتَكْبِرُونَ )(1) .

« و هنگامى كه به آنان گويند : لا إله إلاّ اللّه ، استكبار مىورزند » .

چرا كه اين كلمه براى خوى به بردگى كشيدن انسان ها به وسيله ى آنان ، و براى سلطه و اختيارى كه از مردم به دست گرفته و آنان را از حقوقشان محروم ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صافات : 35 .


صفحه 413


كرده بودند ، خطرى جدى بود . زيرا عقيده به توحيد و گفتن كلمه ى توحيد ، واجب الاطاعة بودن آنان را ملغى مى ساخت و دستورات و تشريفات و امتيازات آنان را از بين برد(1) .

بنابراين اعتقاد به يگانگى حق ، و اين كه وجود مقدس او شبيه و مانند و شريك و همتايى ندارد ، و ذاتش با صفاتش يكى است ، و فرمانروايى بر همه ى هستى ويژه ى اوست ، و مرگ و حيات و ظاهر و باطن و ملك و ملكوت و غيب و شهود و آفريدن و ميراندن و ايجاد و تحول در جهان هستى همه و همه به دست اوست ، و به عبارت ديگر : اعتقاد به خدايى كه قرآن و پيامبران و امامان معرفى كرده اند ، و اطاعت از فرامينش در همه ى امور زندگى ، و نفى هر بت و بت تراش و بت پرست ، و نفى هر شيطان و طاغوت و طاغوت خواه از فضاى زندگى ، توحيد محض و محض توحيد است ; و آن كه بر پايه ى اين حقيقت قولا و عملا فرياد « لا إله إلاّ اللّه » و « لا مؤثر فى الوجود إلاّ اللّه » و « لا حول ولا قوّة الاّ باللّه » بزند موحّد حقيقى و مؤمن واقعى و سالك صراط مستقيم است .

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) كه با ديده ى دل ، حقيقة الحقايق را مشاهده كرده ، در خطبه هاى متعددى از « نهج البلاغه » زمينه ى شناخت خدا و پرستش او را به عاشقان اين حقيقت ارائه مى كند :

« آغاز دين شناخت اوست ، و كمال شناختش باور كردن او ، و نهايت از باور كردنش يگانه دانستن او ، و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او ، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات ( زايد بر ذات ) از اوست ; چه اين كه هر صفتى گواه اين است كه غير موصوف است ، و هر موصوفى شاهد بر اين است كه غير صفت است . پس هركس خداى سبحان را با صفتى وصف كند او را با قرينى پيوند داده ، و هركه او را با قرينى پيوند دهد دوتايش انگاشته ، و هركه دوتايش ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الهيات در نهج البلاغه : 129 .


صفحه 414


انگارد داراى اجزايش دانسته ، و هركه او را داراى اجزاء داند حقيقت او را نفهميده ، و هركه حقيقت او را نفهميد برايش جهت اشاره پنداشته ، و هركه براى او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده ، و هركه محدودش بداند چون معدود به شماره اش آورده ، و كسى كه گويد : در چيست ؟ حضرتش را در ضمن چيزى درآورده ، و آن كه گفت : بر فراز چيست ؟ آن را خالى از او تصور كرده است .

ازلى است و چيزى بر او پيشى نجسته ، و نيستى بر هستى اش مقدم نبوده . با هر چيزى است ولى بدون پيوستگى با آن ، و غير هر چيزى است اما بدون دورى  از آن . پديد آورنده ى موجودات است بى آن كه حركتى كند و نيازمند به كارگيرى ابزار و وسيله باشد . بيناست بدون احتياج به منظرگاهى از آفريده هايش . يگانه است ; چرا كه او را مونسى نبوده تا به او انس گيرد و از فقدانش دچار وحشت شود »(1) .

يا در خطبه اى ديگر مى فرمايد :

« اى مردم ! خدا را خدا را در آنچه در قرآنش رعايت آن را به شما فرمان داده ، و در آنچه از حقوق خود نزد شما امانت نهاده ; زيرا خداوند شما را بى هدف نيافريده و مهمل رها نكرده و در جهالت و كوردلى وا نگذاشته . اعمال شما را به خير و شر نام و نشان نهاده و آگاه به كردار شماست و مدت اقامت شما را در دنيا معين نموده و كتابش را به عنوان بيان كننده ى حقايق بر شما نازل كرده و براى هدايت شما مدت زمانى پيامبرش را در دنيا زندگى داده ، تا آن كه دينش را براى او و شما در آنچه در قرآن فرستاده كامل كرد . دينى كه آن را براى خود پسنديد و به زبان پيامبرش كردار محبوب و مكروه و نواهى و اوامرش را به ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نهج البلاغه : خطبه ى 1 « اول الدين معرفته . . . » ، ترجمه ى مؤلف .


صفحه 415


شما رساند ، و برايتان جاى عذرى نگذاشت و بر شما اتمام حجت كرد و تهديد به عذابش را پيش فرستاد و شما را از عذاب شديد پيش رويتان ترساند . بنابراين باقى مانده ى عمر را دريابيد و در اين باقى مانده ، خود را ( در برابر مصيبت و طاعت و معصيت) به شكيبايى واداريد »(1) .

كسى كه اعتقاد به توحيد را از قرآن و پيامبران و امامان و اولياى الهى دريافت كند ، و به واجبات و فرايض الهى عمل كند ، و از گناهان و معاصى اجتناب
ورزد ، و هر معبودى جز خدا را در زندگى نفى كند ، مصداق موحّد است و به خاطر اعتقاد توحيدى اش ، و حركت و تلاشش بر پايه ى توحيد ، يقيناً اهل نجات ، و از پاداش عظيم و اجر كريم و رزق بى حساب در پيشگاه حضرت حق برخوردار است .

قَالَ رَسولُ اللّهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : خَيْرُ العِبَادَةِ قَوْلُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ(2) .

« پيامبر خدا فرمود : بهترين عبادت ، گفتن لا إله إلاّ اللّه است » .

قَالَ رَسولُ اللّهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : مَنْ مَاتَ وَلاَ يُشْرِكْ بِاللَّهِ شَيْئاً اَحْسَنَ اَوْ أَساءَ دَخَلَ الجَنَّةَ(3) .

« پيامبر خدا فرمود : كسى كه بميرد و چيزى را شريك خدا قرار نداده باشد ، خوبى كرده باشد يا بدى ( با آمرزش بدى اش ) به بهشت وارد مى شود » .

عَن أَبى جَعْفَر . . . مَا مِن شَىْء أَعْظَمُ ثَواباً مِن شَهَادَةِ أنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ; لاَِنَّ اللّهَ
عَزَّ وَجلَّ لاَ يَعْدِلُهُ شَىْءٌ وَلاَ يَشْرَكُهُ فِى الأَمْرِ اَحَدٌ(4) .

« امام باقر فرمود : چيزى از نظر پاداش ، عظيم تر از شهادت به لا إله إلاّ اللّه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نهج البلاغه : خطبه ى 85 « فاللّه اللّه أيّها الناس . . . » ، ترجمه ى مؤلف .

2 ـ كافى : 2 / 506 ، باب تسبيح ، حديث 5 ; توحيد صدوق : 18 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 2 .

3 ـ توحيد صدوق : 19 ، باب ثواب الموحدين و العارفين ، حديث 5 .

4 ـ توحيد صدوق : 19 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 3 .


صفحه 416


نيست ، زيرا چيزى با خداى عز و جل برابر نيست ، و هيچ كس در كار خدايى با او شريك نيست » .

قَالَ أبُوعَبدِاللّهِ : إِنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالى حَرَّمَ أَجْسادَ المُوَحِّدِينَ عَلَى النَّارِ(1) .

« امام صادق (عليه السلام) فرمود : يقيناً خداى تبارك و تعالى جسدهاى موحدين را بر آتش حرام كرده است » .

قَالَ اَبوعَبدِاللّهِ : قَوْلُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ثَمَنُ الجَنَّةِ(2) .

« امام صادق (عليه السلام) فرمود : گفتن لا إله إلاّ اللّه بهاى بهشت است » .

قَالَ رَسولُ اللّهِ : إِنَّ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ كَلِمةٌ عَظِيمَةٌ كَرِيمَةٌ عَلَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، مَنْ قَالَها مُخْلِصاً اسْتَوْجَبَ الجَنَّةَ ، وَمَن قَالَها كَاذِباً عَصَمَتَ مَالُهُ وَدَمُهُ وَكَانَ مَصيرُهُ إِلَى النَّارِ(3) .

« پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : لا إله إلاّ اللّه ، كلمه ى بزرگ و باارزشى نزد خداست ; كسى كه آن را خالصانه بگويد مستحق بهشت مى شود ، و كسى كه
آن را به دروغ بگويد ، جان و مالش در دنيا محفوظ است ، ولى جايگاهش آتش است » .

قَالَ رَسولُ اللّهِ : وَالَّذِى بَعَثَنِى بِالْحَقِّ بَشِيراً لاَ يُعَذِّبُ اللّهُ بِالنَّارِ مُوَحِّداً أَبَداً . . .(4) .

« پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : سوگند به كسى كه مرا بر پايه ى حق بشارت دهنده فرستاد ، خدا هيچ موحدى را ابداً به آتش عذاب نمى كند » .

آرى ، اى خداى مهربان ! اى عاشق اهل توحيد ، هيچ كس تو را اينگونه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ توحيد صدوق : 20 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 7 .

2 ـ توحيد صدوق : 21 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 13 .

3 ـ توحيد صدوق : 23 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 18 .

4 ـ توحيد صدوق : 29 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 31 .


صفحه 417


نمى داند كه مرا پس از اقرار حقيقى و خالصانه به توحيدت و پس از آن كه با معرفت و شناختت ، دلم بر اساس توحيد پيچيده و زبانم به يادت بر پايه ى توحيد گويا شده و باطنم بر عشقت گره خورده و پس از اقرار صادقانه ام به يگانگى ات و درخواست فروتنانه ام در برابر ربوبيت ، مرا عذاب كنى .


صفحه 418


« هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ ، أَوْ تُبَعِّدَ مَنْ أَدْنَيْتَهُ »

هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ...   

« أَوْ تُشَرِّدَ مَنْ آوَيْتَهُ ، أَوْ تُسَلِّم إِلَى الْبَلاَءِ مَنْ كَفَيْتَهُ وَرَحِمْتَهُ »

« آرى ، باور نمى كنم كه مرا به عذاب دوزخ گرفتار كنى ، زيرا اين كار از تو بسيار بسيار بعيد است ، تو بزرگوارتر از آن هستى كه پرورده ات را تباه كنى ، يا آن را كه به خود نزديك نموده اى و از مقام قرب خود بهره مندش ساخته اى دور نمايى ، يا آن را كه پناه دادى از خود برانى ، يا كسى را كه خود كفايت كرده اى و به او رحم نموده اى به امواج بلا و گرفتارى واگذارى » .

جلوه ى ربوبيّت

پروردگار مهربان از ابتداى آفرينش انسان تا زمان از دنيا رفتنش او را در مدار دو نوع تربيت قرار مى دهد : الف ـ تربيت مادى ، ب ـ تربيت معنوى .

الف ـ سبب تربيت مادى ، نعمت هاى بى شمارى است كه انسان يا به اختيار خود از آنها استفاده مى كند ، مانند خوردن ، آشاميدن ، تنفس و . . . يا به اراده ى حق در رشد و تكامل مادى اش مؤثر است ، مانند نيروهاى شگفت انگيزى كه در بدن مواد را جذب مى كند و با فعل و انفعالات لازم به هر كجاى بدن كه مورد نياز بدن است مى رساند .

در سوره ى يونس به صورتى كلّى و به طور اجمال به اين معنا اشاره شده است:


صفحه 419


( قُل مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّمآءِ وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصارَ وَمَن يُخْرِجُ الحَىَّ مِنَ المَيِّتِ وَيُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَىِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُل أَفَلاَ تَتَّقُونَ )(1) .

« بگو : چه كسى شما را از آسمان ( به وسيله ى باران و برف و نور خورشيد و ماه و فعل و انفعالات فضا و هزاران واقعيتى كه از آن آگاه نيستند ) روزى مى دهد ؟ و چه كسى شما را از زمين ( به وسيله ى روياندن ميليون ها نوع گياه و پرورش حيوانات حلال گوشت و معادن و ميليون ها حقيقتى كه دانش شما به آن نمى رسد ) روزى مى دهد ؟ يا چه كسى است كه حاكم بر گوشها و ديدگان است ؟ و چه كسى است كه زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده خارج مى سازد ؟ و چه كسى است كه كارها را تدبير مى كند ؟ خواهند گفت : خدا . پس بگو : آيا پروا نمى كنيد ؟ »

ما از تشريح يك عضو از اعضاى بدن ، و درك و فهم همه ى حقايق آن عاجزيم و از سپاس و شكرش ناتوان ، چه رسد به همه ى اعضاى بدن و هماهنگى و نظمى كه ميان آنها و نيز ميان آنها و عوامل بيرونى برقرار است .

براى اينكه بدانيد در اين كارگاه احسن تقويمى ، جلوه ى ربوبيت حضرت حق چه شگفتى هايى را به وجود آورده ، فهرستوار به يك عضو كه عضو بينايى است اشاره مى شود .

تشكيلات اصلى چشم عبارت است از :

1 ـ كاسه ى چشم . 2 ـ كره ى چشم . 3 ـ عضلات خارجى چشم . 4 ـ پلك ها .

5 ـ ملتحمه . 6 ـ دستگاه اشكى .

كاسه ى چشم : حفره ى مخروطى شكل است كه جدارهايش به وسيله ى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يونس : 31 .


صفحه 420


استخوان پيشانى ، فكّ فوقانى ، گونه اى ، شب پره ، پرويزنى ، اشكى و كامى پوشيده شده است .

كره ى چشم : 51 كاسه ى چشم را اشغال و بقيه ى كاسه ى چشم با چربى ، نيام ها ، اعصاب ، رگهاى خونى ، عضلات و غده ى اشكى پر شده است .

عضلات چشم : چهار عضله ى راست، موسوم به راست فوقانى، تحتانى، داخلى و خارجى است ، و دو عضله ى مايل ، موسوم به مايل فوقانى و تحتانى است .

هسته هاى مغز ميانى و پل مغزى ، حركات چشم را كنترل مى كنند .

پلك ها و مژه ها : كار شستشو و بسته شدن در هنگام خطر و خواب را به عهده دارند .

ملتحمه : پرده ى نازك مخاطى است كه فرش پلك هاست .

دستگاه اشكى : شبيه يك بادام است كه از راه يك استخوان به بينى راه دارد و همواره چشم را مرطوب و شفاف و تميز نگاه مى دارد .

كره ى چشم از سه پرده ى صلبيه ، مشيميه و شبكيه آفريده شده است .

1 ـ صلبيه : سپيدى چشم است و عبارت است از پوشش خارجى براى حفاظت كره ى چشم كه از جلو به قرنيه تبديل مى شود .

2 ـ مشيميه : عبارت از پرده ى ميانى است كه بخشى از آن تشكيل جسم مژگانى داده و كارش تنظيم عدسى چشم براى ديدن فواصل مختلف است .

3 ـ عنبيه : بخش رنگى چشم است ، سوراخى كه در مركز آن است مردمك نام دارد و عملش تنظيم نور است و به موازات نور عضلات تنگ كننده و گشاد كننده دارد . عدسى كارش انكسار نور براى ميزان كردن تصوير روى شبكيه است و شبكيه اندام گيرنده ى نور است .

فرمان هايى كه از طرف سلول هاى عصبى به اعضا كه يكى از آنها چشم است مى رسد متعدد است ، مثلا به يك ماهيچه فرمان انبساط داده مى شود و در همان


صفحه 421


آن فرمان بسته شدن چشم ها و توليد عرق در غدد مربوطه نيز صادر مى شود !!

با توجه به تعداد سلول اعصاب بدن كه تقريباً 15 ميليارد است و در نظر گرفتن اين سيستم دشوار بايد اقرار كرد كه بنا به گفته ى پروفسور اشتين بوخ يك كارشناس الكترونيك براى ايجاد چنين دستگاه ، چهل هزار سال وقت لازم دارد !!

( يُخْرِجُ الحَىَّ . . . ) انسان را از نطفه و نطفه را از خاك آفريد و حيوان را از تخم و نبات را از بذر به وجود آورد و از انسان زنده كه غذا را در دستگاه گوارشش هضم كرده ، نطفه و از مرغ زنده ، تخم و از نبات زنده ، بذر را به وجود آورد .

چه كسى است كه اين نظام شگفت انگيز جهان هستى را تدبير مى كند ؟ فطرت همگان و عقل جميع انسان ها پاسخ مى دهد : خدا . پس به آنان بگو : آيا از شرك و كفر و از مخالفت با اوامر او نمى پرهيزيد ؟

ب ـ اسباب تربيت معنوى : عقل ، فطرت ، وجدان ، نبوت ، امامت ، كتاب هاى آسمانى به ويژه قرآن است ، كه حضرت حق به انسان در بكارگيرى اين نعمت هاى معنوى آزادى و اختيار داده ، تا در سايه ى اين آزادى و اختيار تلاش و كوشش و تربيتش از ارزش برخوردار شود و شايسته ى رضايت و رحمت و مغفرت و بهشت شود .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين بخش از دعا به پيشگاه خدا عرضه مى دارد : كسى كه تا حدودى با بيدارى و بينايى به وسيله ى نعمت هاى مادّى و معنوى ، جلوه ى ربوبيّت و تربيت تو را پذيرفته و به اين خاطر او را به قرب پيشگاهت رسانده اى و به فضاى رحمتت پناه داده اى ، بسيار بسيار بعيد است كه وى را تباه كنى و ساختمان تربيتش را به فساد و خرابى سپارى ، و با اين كه پناهش دادى از خود برانى و در حالى كه در همه ى امور او را كفايت كرده اى و به وى رحمت آورده اى او را به امواج سهمگين بلا و مصائب و گرفتارى ها واگذارى .


صفحه 422


تو چنان مهربانى و آن قدر كريم و بزرگوارى كه در خطابى به انسان با داشتن لغزش ها و گناهان بسيارش فرموده اى :

نَادَيتُمُونِى فَلَبَّيتُكُم ، سَألتُمونِى فَأعطَيتُكُم ، بَارَزتُمُونِى فَأمهَلتُكُم ، تَرَكتُمُونِى فَرَعيتُكُم ، عَصَيتُمُونِى فَسَتَرتُكُم ، فَإن رَجَعتُم إلىَّ قَبِلتُكُم ، وَإن أدبَرتُم عَنِّى انتَظَرتُكُم . أنَا أجوَدُ الأجوَدِينَ وَأكرَمُ الأكرَمِينَ وَأرحَمُ الرّاحِمِينَ(1) .

« مرا خوانديد به شما جواب دادم ، از من خواستيد به شما عطا كردم ، با من به مخالفت برخاستيد به شما مهلت دادم ، مرا ترك كرديد شما را رعايت نمودم ، مرا معصيت كرديد من نسبت به شما پرده پوشى نمودم ، اگر به سويم باز گرديد شما را مى پذيرم و اگر به من پشت كرديد ، به انتظار بازگشت شما مى مانم . من بخشنده ترين بخشندگان و كريم ترين كريمان و مهربان ترين مهربانانم » .

موسى و قارون

علامه ى مجلسى از على بن ابراهيم قمى روايت مى كند : چون قارون به انكار موسى و تكذيب نبوتش برخاست و از پرداخت زكات مال امتناع ورزيد و به موسى تهمت زد ، موسى به حضرت حق شكايت كرد ، حق تعالى فرمود : آسمان ها و زمين را فرمان دادم تو را اطاعت كنند ، هر فرمانى مى خواهى به آنان بده .

موسى به سوى خانه ى قارون روان شد ، در حالى كه قارون به كارمندانش امر كرده بود درهاى قصرش را به روى موسى ببندند . موسى هنگامى كه به قصر قارون رسيد و ديد درها را به رويش بسته اند ، اشاره اى به درها كرد ، پس همه ى درها باز شدند . چون قارون نگاهش به موسى افتاد ، دانست كه موسى با عذاب آمده ، عرضه داشت : اى موسى ! از تو مى خواهم به حق خويشاوندى و قرابتى كه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير كشف الاسرار : 3 / 374 .


صفحه 423


ميان من و توست به من رحم كنى . موسى گفت : اى فرزند لاوى ! با من سخن مگوى كه سودى براى تو ندارد . پس به زمين خطاب كرد : قارون را بگير . پس قصر با آن چه در آن بود به زمين فرو رفت . قارون در آن حال گريست و باز به موسى به حق خويشاوندى و قرابت سوگند داد . ولى موسى پاسخ گفت : اى فرزند لاوى ! با من سخن مگوى . قارون گرچه استغاثه كرد ، ولى موسى كه از حركات ناهنجار او دلش سوخته بود به استغاثه ى او جواب نداد ، موسى پس از هلاكت قارون به محل مناجات خود رفت . . . حق تعالى به او فرمود : اى موسى ! قارون و قومش به تو استغاثه نمودند ، ولى تو به فرياد آنان نرسيدى ، به عزّت و جلالم سوگند اگر به من رو آورده بود به فريادش مى رسيدم ولى چون تو را خواند و به تو متوسّل شد او را به تو واگذاشتم !!

حق تعالى گفت : قارون زار زار *** خواند اى موسى تو را هفتاد بار

تو ندادى هيچ بار او را جواب *** گر به زارى يك رهم كردى خطاب

شاخ شرك از جان او بركندمى *** خلعت دين در سرش افكندمى

كردى اى موسى به صد دردش هلاك *** خاكسارش سر فرو دادى به خاك

گر تو او را آفريده بوده اى *** در عذابش آرميده بوده اى

آنكه بر بى رحمتان رحمت كند *** اهل رحمت را ولى نعمت كند

هست درياهاى فضلش بى دريغ *** در بر آن جرمها يك اشك ميغ

هركه را باشد چنان بخشايشى *** كى تغير آرد از آلايشى

هركه او عيب گنهكاران كند *** خويش را از خيل جباران كند(1)* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عطار نيشابورى ، منطق الطير ، حكايت موسى و قارون .


صفحه 424


جوان عاق شده و مادر

در « تفسير نيشابورى » آمده : در عصر پيامبر اسلام جوانى به مرز مرگ رسيد . از حضرت ختمى مرتبت درخواست شد كه از آن جوان عيادت كند . حضرت به بالين او آمد ، در حالى كه زبان جوان از شهادت به مراتب ايمان بسته بود ! حضرت پرسيدند : آيا تارك نماز بوده ؟ گفتند : نه . فرمود : از پرداخت زكات امتناع داشته ؟ گفتند :نه . فرمود : عاق پدر بوده ؟ گفتند : نه . فرمود : عاق مادر است ؟ گفتند : آرى . پس مادر او را احضار فرمودند و از او خواستند وى را حلال كند و از او درگذرد ، عرضه داشت : چگونه از او گذشت كنم در حالى كه به صورتم سيلى زده و چشمم را معيوب كرده . حضرت فرمود : آتش بياوريد . مادر پرسيد : آتش براى چه مى خواهيد ؟ فرمود : مى خواهم به جزاى عملى كه اين جوان مرتكب شده او را بسوزانم ! مادر عرضه داشت : من هرگز راضى نمى شوم او را بسوزانيد ، زيرا نه ماه در شكمم بوده و با شيره ى جانم پرورش يافته ، و دو سال او را شير داده ام و تربيتش كرده ام و سالها در كنارم بوده ، اگر بناست او را بسوزانيد من از او گذشت مى كنم تا از سوختن نجات يابد .

مادرى كه مربّى مجازى است راضى نمى شود فرزندش را كه نسبت به او خطا كرده بسوزانند ، چگونه خداى كريم كه مربى حقيقى انسان است و آدمى را از نقص به كمال رسانده و انسان بر اثر ضعف اراده و جهالت و نادانى گاهى نسبت به او دچار لغزش شده راضى مى شود كه بنده اش را به آتش بسوزاند ؟ هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ .


صفحه 425


حق نمك

روايت شده : يزيد بن مهلب مبلغى درهم و دينار از وكيع كه از اشراف خراسان بود طلب داشت . شخصى را مأموريت داد كه آن مبلغ را از نماينده ى وكيع وصول كند ، آن شخص نماينده ى وكيع را در سختى و مشقّت قرار داد و او را آزار و اذيت كرد .

روزى نماينده ى يزيد بن مهلب ، نماينده ى وكيع را به مجلس يزيد بن مهلب برد تا نماينده ى وكيع از يزيد براى پرداخت درهم و دينار مهلت بخواهد ; در آن هنگام سفره ى غذا چيدند ، نماينده ى يزيد به نماينده ى وكيع گفت : برخيز از مجلس بيرون شويم . نماينده ى وكيع گفت : اگر بند از بندم جدا كنيد تا از اين غذا نخورم بيرون نمى روم . و سپس شروع به خوردن غذا كرد ، پس از صرف غذا از يزيد بن مهلب مهلت خواست ، يزيد به نماينده ى خود گفت : از اين پس از نماينده ى وكيع مطالبه ى درهم و دينار نكن ، زيرا از سفره ى ما غذا خورد و از نمك ما چشيد ، مروّت اقتضا نمى كند كه او را آزار دهيم .

يقيناً عبدى كه از نمك مادى و معنوى مولاى كريمى چون حضرت حق خورده ، آقايى و رحمت و لطف حضرت او اقتضا نمى كند كه او را به عذاب بسوزاند .

حق مهمان بر مهماندار

ارباب تاريخ نوشته اند : سيصد اسير از محلى نزد معن بن زائده كه از سرداران بزرگ بود آوردند . معن به كشتن همه ى آنان فرمان داد . جوانى در ميان اسيران كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود گفت : اى امير ! تو را به خدا سوگند مى دهم ما را مكش تا هريك آبى بياشاميم . معن گفت : همه را آب دهيد . چون اسيران آب


صفحه 426


خوردند ، جوان گفت : اى امير ! اكنون همه ى ما مهمان تو شديم و اكرام مهمان جزء وظايف بزرگان است . معن گفت : راست گفتى و فرمان داد همه را
آزاد كردند .

راستى همانگونه كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) خبر داده ، بسيار بسيار بعيد است كه خداى مهربان مهمان خود را كه از سفره ى مادى و معنوى او استفاده كرده به عذاب بسوزاند .

اگر بديم و گر نيك خاكسار توايم *** فتاده بر ره تو خاك رهگذار توايم

بلندى سر ما خاكسارى در توست *** به نزد خلق عزيزيم ز آن كه خوار توايم

تويى قرار دل ما اگر قرارى هست *** وگر قرار نداريم بى قرار توايم

به سوى توست به هر سو كه مى كنيم سفر *** به هر ديار كه باشيم در ديار توايم

اگر اطاعت تو مى كنيم مخلص تو *** وگر كنيم گناهى گناهكار توايم

به هرچه در دل ما بگذرد تو آگاهى *** اگر ز خلق نهانيم آشكار توايم

ز كرده هاى بد خويشتن بس خجليم *** بپوش پرده ى عفوى كه شرمسار توايم

اگرچه نامه سياهيم از اطاعت تو *** چو « فيض » دشمن ديويم و دوستدار توايم

بگوش هوش شنيدم كه هاتفى مى گفت *** غمين مباش كه ما يار غمگسار توايم

* * *

وَلَيْتَ شِعْرِى يَا سَيِّدِى وَإِلَهِى وَمَوْلاَىَ...   


صفحه 427


« وَلَيْتَ شِعْرِى يَا سَيِّدِى وَإِلَهِى وَمَوْلاَىَ »

وَلَيْتَ شِعْرِى يَا سَيِّدِى وَإِلَهِى وَمَوْلاَىَ...   

« أَتُسَلِّطُ النَّارَ عَلَى وُجُوه خَرَّتْ لِعَظَمَتِكَ سَاجِدَةً ، وَعَلَى أَلْسُن نَطَقَتْ »

« بِتَوْحيدِكَ صادِقَةً ، وَبِشُكْرِكَ مادِحَةً ، وَعَلى قُلُوب اعْتَرَفَتْ بِإِلَهِيَّتِكَ مُحَقِّقَةً »

« وَعَلَى ضَمَائِرَ حَوَتْ مِنَ الْعِلْمِ بِكَ حَتَّى صارَتْ خَاشِعَةً ، وَعَلَى جَوارِحَ سَعَتْ »

« إِلَى أَوْطَانِ تَعَبُّدِكَ طَائِعَةً ، وَأَشَارَتْ بِاسْتِغْفَارِكَ مُذْعِنَةً ، مَا هكَذَا الظَّنُّ بِكَ »

« وَلاَ أُخْبِرْنَا بِفَضْلِكَ عَنْكَ يَا كَرِيمُ ، يَا رَبِّ »

« اى آقاى من و معبود و سرورم ! اى كاش مى دانستم آيا آتش را بر چهره هايى كه براى عظمتت سجده كنان بر زمين نهاده شده مسلّط مى كنى ، و نيز بر زبان هايى كه صادقانه به توحيدت و به سپاس گزاريت مدح كنان گويا شده ، و بر دل هايى كه بر پايه ى تحقيق ، به خداييت اعتراف كرده ، و بر باطن هايى كه معرفت به تو آنها را فراگرفته تا آنجا كه در پيشگاهت خاضع و فروتن شده ، و به اعضايى كه مشتاقانه به سوى پرستشگاههايت شتافته و اقرار كنان جوياى آمرزشت بوده اند ، شگفتا آيا اين همه را به آتش بسوزانى ! هرگز چنين گمانى به تو نيست ، و از فضل و احسانت چنين خبرى به ما نداده اند ، اى بزرگوار ، اى پروردگار » .


صفحه 428


عبادت جامع

در ميان تمام عبادات تنها عبادتى كه مى توان گفت عبادت جامع است ، نماز است . نمازگذار به وسيله ى نماز ، كمال خضوع و فروتنى و خاكسارى خود را به پيشگاه حضرت محبوب مى برد ، و به وسيله ى نماز ، به يگانگى و توحيد او اقرار مى كند ، و به سبب نماز ، سپاسگزارى خود را به حق تقديم مى نمايد . و بر پايه ى تحقيق و معرفت به خدايى اش اعتراف مى كند و اين اعضا و جوارح اند كه با اتصال به اراده ى انسان ، مشتاقانه به مساجد و به كعبه و به حرم پيامبر و امامان مى شتابند .

علاوه بر اين ، اهل معرفت كه تا حدى خدا و خود و اهداف آفرينش را شناخته اند . به محضر عظمتش فروتنى دارند و در خلوت و آشكار و در هر شرايط خوش و ناگوار به يگانگى اش اقرار مى كنند و با زبان قلب و حال و قال ، نعمت هاى بى شمارش را سپاس مى گزارند و دل نورانى و قلب استوارشان بر پايه ى تحقيق و معرفت به الوهيت او اقرار مى نمايد و با باطن هاى مملوّ از آگاهى و معرفتشان به درگاه مباركش خضوع مى كنند و با اعضا و جوارحشان براى جلب رضايت او به مساجد و معابد مى روند .

اينان چگونه به حضرت دوست گمان بد برند ؟ و چرا به جناب او حسن ظن نداشته باشند ؟ كدام پيامبر و كدام امام و كدام كتاب آسمانى از جانب حضرت حق به آنان خبر داده اند كه بندگانى چون شما را به عذاب مبتلا مى كنند و چهره ها و زبانها و دل ها و نهادها و اعضا و جوارحتان را به آتش مى سوزانند ؟!

اينان با توجه به اينكه پيامبران و امامان و كتاب هاى آسمانى به آنان خبر داده اند كه مردم مؤمن و دارندگان عمل صالح و آراستگان به اخلاق حسنه ، گرچه لغزشى هم داشته اند ولى با توبه و انابه جبران كرده اند ، هرگز به آتش قيامت و آتش فراق محبوب سوزانده نخواهند شد .


صفحه 429


در اين بخش لازم است رواياتى درباره ى نماز ـ كه عبادتى جامع است ـ نقل شود . از حضرت كريم عاجزانه بخواهيم كه همه ى ما را با رعايت شرايط ـ به ويژه خلوص و اخلاص ـ به اين عبادت بزرگ كه مانع از دچار شدن انسان به عذاب فردى است موفق بدارد .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در رواياتى درباره ى نماز مى فرمايد :

الصَّلاةُ مِن شَرايِعِ الدِّينِ ، وَفِيها مَرضَاةُ الرَّبِّ عَزَّ وَجَلَّ ، وَهِىَ مِنْهاجُ الأَنْبِياءِ(1) .

« نماز از قوانين دين است . خوشنودى پروردگار در نماز است و نماز راه پيامبران است » .

جَعَلَ اللّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ قُرَّةَ عَيْنِى فِى الصَّلاةِ ، وَحَبَّبَ إِلىَّ الصَّلاةَ كَمَا حَبَّبَ إِلَى الجائِعِ الطَّعَامَ ، وَإِلَى الظَّمآنِ المآءَ . وَإِنَّ الجائِعَ إِذَا أَكَلَ شَبِعَ ، وَإِنَّ الظَّمآنَ إِذَا شَرِبَ رَوِىَ ، وَأَنا لا أَشْبَعُ مِن الصَّلاةِ(2) .

« خدا كه ثنايش بزرگ است ، نور چشم و خوشنودى قلب مرا در نماز قرار داده است و نماز را محبوب من نموده ، چنان كه طعام ، محبوب گرسنه و آب ، محبوب تشنه است . و يقيناً گرسنه وقتى مى خورد سير مى شود و تشنه هنگامى كه مى نوشد سيراب مى گردد و من از نماز سير نمى شوم » .

إِذَا قُمتَ إِلَى الصَّلاةِ وَتَوَجَّهتَ وَقَرأْتَ أُمَّ الكِتابِ وَما تَيَسَّرَ مِنَ السُّوَرِ ثُمَّ رَكَعتَ فَأَتمَمتَ رُكُوعَها وَسُجودَها وَتَشَهَّدتَ وَسَلَّمتَ ، غُفِرَ لَكَ كُلُّ ذَنْب فيمَا بَينَكَ وَبَينَ الصَّلاةِ الَّتى قَدَّمتَها إِلى الصَّلاةِ المُؤَخَّرَةِ(3) .

« هنگامى كه به نماز ايستادى و به سوى قبله رو كردى و فاتحة الكتاب و هر كدام از سوره هاى قرآن را كه ميسّر بود خواندى ، سپس به ركوع رفتى و ركوع ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ خصال : 2 / 522 ، حديث 11 ; ميزان الحكمه : 7 / 3092 ، الصلاة ، حديث 10528 .

2 ـ مكارم الاخلاق : 461 ، الفصل الخامس ; ميزان الحكمه : 7 / 3092 ، الصلاة ، حديث 10535 .

3 ـ امالى صدوق : 549 ، حديث 22 ; ميزان الحكمه : 7 / 3096 ، الصلاة ، حديث 10556 .


صفحه 430


و سجود را به اتمام رساندى و تشهد خواندى و سلام دادى ، همه ى گناهان بين تو و بين نمازى كه به جا آورى تا نماز آينده ، مورد آمرزش قرار مى گيرد » .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره ى نماز در رواياتى فرموده است :

الصَّلاةُ تَستَنْزِلُ الرَّحْمَةَ(1) .

« نماز رحمت را نازل مى كند » .

الصَّلاةُ قُربَانُ كُلِّ تَقىّ(2) .

« نماز نزديك كننده ى هر پرهيزگارى به خداست » .

أُوصِيكُم بِالصَّلاةِ وَحِفْظِهَا ، فَإِنَّها خَيْرُ العَمَلِ وَهِىَ عَمُودُ دِينِكُم(3) .

« شما را به نماز و حفظ آن سفارش مى كنم ، زيرا نماز بهترين عمل و پايه ى دين شماست » .

إِنَّ الإنسانَ إِذَا كانَ فِى الصَّلاةِ فَإِنَّ جَسَدَهُ وَثِيابَهُ وَكُلَّ شَىء حَولَهُ يُسَّبِّحُ(4) .

« انسان هنگامى كه در نماز است ، جسم و لباسش و هر چه اطراف اوست تسبيح مى گويند ! »

يا كُميلُ ! لَيسَ الشَّأنُ أن تُصَلِّىَ وَتَصُومَ وَتَتَصَدَّقَ ، إنَّما الشَّأنُ أن تَكُونَ الصَّلاةُ فُعِلَت بِقَلب نَقِىٍّ ، وَعَمَل عِندَ اللّهِ مَرضِىٍّ ، وَخُشوع سَوِىّ(5) .

« كميل كار اين نيست كه نماز بخوانى و روزه بگيرى و صدقه بپردازى ، كار اين است كه نماز را با قلبى پاك ، و عملى مورد خوشنودى خدا ، و خشوعى نيكو بجا آورى » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غرر الحكم : 175 ، حديث 3341 ; ميزان الحكمه : 7 / 3092 ، الصلاة ، حديث 10532 .

2 ـ خصال : 2 / 620 ; ميزان الحكمه : 7 / 3094 ، الصلاة ، حديث 10537 .

3 ـ امالى طوسى : 522 ، حديث 1157 ، ميزان الحكمه : 7 / 3094 ، الصلاة ، حديث 10543 .

4 ـ علل الشرايع : 2 / 336 ، باب 33 ، حديث 2 ; ميزان الحكمه : 7 / 3104 ، الصلاة ، حديث 10585 .

5 ـ تحف العقول : 174 ، وصية لكميل بن زياد ، ميزان الحكمه : 7 / 3106 ، الصلاة ، حديث 10592 .


صفحه 431


پس از قرآن مجيد ، مصادر روائى معتبر و موثق شيعه ، مانند : « كتب اربعه » ، « وسائل الشيعه » و . . . بهترين و كامل ترين منابع ، براى فرا گرفتن و بدست آوردن آثار دنيايى و آخرتى نماز است .

حسن ظن به خدا

راستى انسانى كه تا حدّى از ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه برخوردار است و قصد دارد تا پايان عمر حركت و تلاشش را در راه حق ادامه دهد ، بايد به الطاف و عنايات و رحمت و مغفرت حق ، گمان نيك و حسن ظن داشته باشد ; به اين معنا كه : در حال ترس از مواقف قيامت و عذاب حق ، به خود نويد واقعى و اميد حقيقى دهد كه مولايش هنگام مرگ و در جهان برزخ و به ويژه در عرصه ى قيامت ، كريمانه با او معامله خواهد كرد و از گناهش خواهد گذشت و تلاش و كوشش دينى اش را مى پذيرد و درهاى بهشت را به رويش مى گشايد و او را با اوليايش محشور مى كند .

امامان معصوم ما در رواياتى كه از آنان نقل شده حسن ظن را نتيجه ى تلاش مثبت دانسته اند :

قَالَ عَلِىٌ (عليه السلام) : حُسنُ الظَّنِ أن تُخْلِصَ العَمَلَ ، وَتَرجُوَ مِنَ اللّهِ اَنْ يَعْفُوَ عِنِ الزَّلَلِ(1) .

« على (عليه السلام) فرمود : حسن ظن اين است كه تلاش و كوشش را براى خدا خالص كنى و از خدا اميد عفو لغزشهايت را داشته باشى » .

عَن الصَّادِقِ (عليه السلام) : حُسنُ الظَّنِ بِاللّهِ أن لاَ تَرجُوَ إِلاَّ اللّهَ وَلا تَخافَ إِلاَّ ذَنبَكَ(2) .

« امام صادق (عليه السلام) فرمود : حسن ظن به خدا اين است كه جز به خدا اميد نورزى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غرر الحكم : 83 ، حديث 1327 ; ميزان الحكمه : 7 / 3402 ، الظن ، حديث 11590 .

2 ـ كافى : 2 / 72 ، باب حسن الظن ، حديث 4 ; ميزان الحكمه : 7 / 3402 ، الظن ، حديث 11589 .


صفحه 432


و جز از گناهانت نترسى » .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى حسن ظن فرمود :

وَالَّذِى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُو ، لاَ يَحسُنُ ظَنُّ عَبد مُؤمِن بِاللّهِ إِلاَّ كَانَ اللّهُ عِندَ ظَنِّ عَبْدِهِ المُؤمِنِ ; لاَِنَّ اللّهَ كَريمٌ بِيَدِهِ الخَيرَاتُ ، يَسْتَحيِى أَن يكونَ عَبدُهُ المُؤمِنُ قَد أَحْسَنَ بِهِ الظَّنَّ ثُمَّ يُخلِفُ ظَنَّهُ وَرَجاهُ ، فَأَحسِنُوا بِاللّهِ الظَّنَّ وَارْغَبُو إِلَيْهِ(1) .

« سوگند به آن كه معبودى جز او نيست ، گمان عبد مؤمن به خدا نيكو نمى شود مگر اين كه خدا نزد گمان ، مؤمن خود است ، زيرا خدا كريم است و همه ى خوبى ها به دست اوست ، حيا مى كند از اين كه بنده ى مؤمنش گمان نيك به او برد ، آنگاه گمان نيك و اميدش را تخلّف كند ، پس به خدا گمان نيك بريد و به سوى او مشتاق شويد » .

و نيز آن حضرت فرمود :

لاَ يَمُوتَنَّ أَحَدُكُم حَتَّى يَحْسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ; فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ثَمَنُ الجَنَّةِ(2) .

« هيچ يك از شما از دنيا نرود مگر اين كه به خدا حسن ظنّ ورزد ، زيرا حسن ظن به خداى عز و جلّ بهاى بهشت است » .

و نيز فرمود :

حُسنُ الظَنِّ بِاللّهِ مِن عِبادَةِ اللِّهِ(3) .

« حسن ظن به خدا ، از رشته هاى بندگى خداست » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 2 / 71 ، باب حسن الظن ، حديث 2 : ميزان الحكمه : 7 / 3400 ، الظن ، حديث 11581 .

2 ـ امالى طوسى : 379 ، حديث 814 ; ميزان الحكمه : 7 / 3400 ، الظن ، حديث 11582 .

3 ـ ميزان الحكمه : 7 / 3400 ، الظن ، حديث 11584 .


صفحه 433


« وَأَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِى ، عَنْ قَلِيل مِنْ بَلاَءِ الدُّنْيَا وَعُقُوبَاتِهَا ، وَمَا يَجْرِى » « فِيهَا مِنَ الْمَكَارِهِ عَلَى أَهْلِهَا ، عَلى أَنَّ ذلِكَ بَلاَءٌ وَمَكْرُوهٌ ، قَلِيلٌ » « مَكْثُهُ ، يَسِيرٌ بَقَاؤُهُ ، قَصِيرٌ مُدَّتُهُ ، فَكَيْفَ احْتِمَالِى لِبَلاَءِ الاْخِرَةِ ، » « وَجَلِيلِ وُقُوعِ الْمَكَارِهِ فِيهَا ، وَهُوَ بَلاَءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ ، وَيَدُومُ مَقَامُهُ ، » « وَلاَ يُخَفَّفُ عَنْ أَهْلِهِ ، لاَِنَّهُ لاَ يَكُونُ إِلاَّ عَنْ غَضَبِكَ وَانْتِقامِكَ وَسَخَطِكَ » « وَهذا ما لاَ تَقُومُ لَهُ السَّمَاوَاتُ وَالاَْرْضُ ، يَا سَيِّدِى فَكَيْفَ لِى وَأَنَا »
« عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الذَّلِيلُ ، الْحَقِيرُ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ »

« و تو از ناتوانى ام در برابر اندكى از غم و اندوه دنيا و كيفرهايش ، و آنچه كه از ناگوارى ها بر اهلش مى گذرد آگاهى . با اينكه اين غم و اندوه و ناگوارى درنگش اندك ، و زمان ماندنش كم ، و مدّتش كوتاه است ، پس چگونه خواهد بود تاب و توانم در برابر بلاى آخرت ، و عظمت ناگوارى ها در آنجا ، در حالى كه زمانش طولانى و جايگاهش هميشگى است ، و آن را از اهلش سبك نكنند ، زيرا مايه ى آن بلا و محنت فقط از خشم و انتقام و ناخشنودى توست ، و اين چيزى است كه آسمان ها و زمين در برابرش تاب نياورند ، اى آقاى من ، تا چه رسد به من ،
در حالى كه من بنده ى ناتوان و خوار و كوچك و زمين گير و درمانده ى توام » .

بلاى دنيا و آخرت

رنج و محنت و بلاى دنيا ، چنان كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد ، با رنج


صفحه 434


و محنت و بلاى آخرت از چند جهت فرق دارد :

اول : آنچه از سختى و دشوارى و بلا و رنج ، هم چون طوفان ، زلزله ، سيل ، خشكسالى ، قحطى ، گرانى ، غربت و انواع بيمارى ها بر انسان مى گذرد ، درنگش اندك و ماندنش كم و زمانش بسيار كوتاه است و آنچه از بلا در آخرت به سر انسان مى آيد ، زمانش طولانى و جايگاهش هميشگى است .

دوم : گاهى بلاها نسبت به انسان جنبه ى آزمايش و امتحان دارد كه اگر انسان بر آنها صبر كند و استقامت ورزد تا ايمانش از بركت آن صبر حفظ شود ، ثواب و پاداشى عظيم دارد و مايه ى جلب خوشنودى خداست ، مانند صبرى كه پيامبران نسبت به آزار مردم زمانشان از خود نشان دادند و مانند استقامتى كه اولياى الهى چون آسيه و مؤمن آل فرعون و حبيب نجار و مجاهدان در راه خدا داشتند ، ولى بلاى آخرت فقط و فقط جريمه ى گناهان و عذاب معصيت ها و نافرمانى هاى انسان است .

قرآن مجيد معيّت خدا را با انسان نتيجه ى صبر و استقامت او در برابر اطاعت از خدا و پيامبر و استقامتورزيش در برابر معصيت و گناه مى داند .

( . . . وَاصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ )(1) .

« و صبر پيشه كنيد ، زيرا خدا با صابران است » .

قرآن مجيد صابران را بشارت داده و آنان را مشمول صلوات و رحمت خدا دانسته است(2) .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انفال : 46 .

2 ـ بقره : 154 تا 156 : ( . . . وَ بَشِّرِ الصابِرِينَ * الَّذِينَ إذا أَصابَتْهُم مُصِيبَةٌ قالُوا إنّا لِلّهِ وَإنّا إِلَيهِ راجِعُونَ * أوُلئِكَ عَلَيهِم صَلواتٌ مِن رَبِّهِم وَرَحمَةٌ وَأولِئكَ هُمُ المهتَدونَ ) .


صفحه 435


الصَّبرُ ثَلاثةٌ : صَبرٌ عِندَ المُصِيبَةِ ، وَصَبرٌ عَلَى الطَّاعَةِ ، وَصَبرٌ عَنِ المَعْصِيَةِ(1) .

« صبر سه صبر است : صبر هنگام مصيبت ، و صبر بر طاعت ، و صبر در برابر معصيت » .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در تفسير صابرين فرمود : صابرين كسانى هستند كه بر طاعت خدا و در برابر معصيت او صبر مى كنند ، رزق و روزى را از راه حلال و پاك بدست مى آورند ، بر پايه ى ميانه روى انفاق مى كنند و مازاد مال را براى آخرت مى فرستند ، پس اينان رستگارانند(2) .

ولى بلاى آخرت جنبه ى آزمايش و امتحان ندارد ، بلكه مكافات عمل است و صبرى هم بر آن متصور نيست ، و بر فرض محال ، اگر كسى بتواند در برابر آن عذاب صبر كند براى صبرش هيچ پاداش و اجرى وجود ندارد !

عذابهاى برزخ و قيامت

بخشى از آيات قرآن به ويژه در سه جزء آخر قرآن به عذاب هاى گوناگون برزخ و قيامت اشاره دارد ، و پاره اى از روايات هم به بيان گوشه اى از بلاى آخرت پرداخته اند .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره ى دشمنان خدا مى فرمايد :

 . . . و كسى كه دشمن خداست ، فرشته اى بر او درآيد كه از نظر رفتار و منظره ، زشت ترين آفريده ، و از جهت بو ، بدبوترين آنهاست ; به او مى گويد : تو را به پذيرايى از آب بسيار جوشان و ورود به دوزخ بشارت باد . دشمن خدا غسل دهنده اش را مى شناسد و حمل كنندگان جنازه اش را سوگند مى دهد كه او ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 2 / 91 ، باب الصبر ، حديث 15 .

2 ـ مكارم الاخلاق : 446 ، الفصل الرابع فى موعظة رسول اللّه ( ص ) ; مستدرك الوسائل : 11 / 261 ، باب وجوب الصبر ، حديث 12940 .


صفحه 436


را از بردن به سوى قبر معاف بدارند ، ولى هنگامى كه او را وارد قبر كنند ، دو فرشته ى سئوال كننده بر او درآيند و كفنش را كنار نهند ، سپس به او گويند : پروردگارت كيست و دينت چيست و پيامبرت چه كسى است ؟ مى گويد : نمى دانم . دو فرشته گويند : ندانستى و راه نيافتى . پس ملاژ او را با ضربه اى به وسيله ى چيزى شبيه عصا مى كوبند كه خدا جنبنده اى را نيافريده مگر آن كه از شدت آن ضربه به وحشت و ترس مى افتد ; فقط جن و انس صداى آن ضربه را نمى شنوند . آنگاه درى به سوى دوزخ به رويش مى گشايند و به او مى گويند : به بدترين حال بخواب . آن قبر براى او از تنگى و فشار چنان مى شود كه مغزش از ميان ناخن و گوشتش بيرون مى آيد و خدا مارها و عقرب ها و وحشى هاى زمين را بر او چيره مى كند ، پس او را تا هنگامى كه خدا از قبرش برانگيزد مى گزند(1) .

شيخ صدوق درباره ى عذاب دوزخ از حضرت باقر (عليه السلام) روايت مى كند كه :

اهل آتش از سختى عذاب دردناك مانند سگ و گرگ فرياد مى كشند ، براى آنان هرگز مرگى در كار نيست ، عذاب از آنان سبك نمى شود ، در آن تشنه و گرسنه اند ، ديدگانشان ضعيف و كم نور است ، لال و كر و كورند ، چهره هايشان سياه است ، رانده شده و پشيمان و مورد خشم اند ، به آنان رحم نمى شود و در عذابشان تخفيف نمى دهند ، در دوزخ مى سوزند و از آب بسيار جوشان مى نوشند و از مادّه اى بسيار بدبو و بدتر از زهر مى خورند و آنان را با گرزهاى آتشين مى كوبند و با چكش هاى سنگين مى زنند ، فرشتگان سخت گير و خشمگين هرگز به آنان رحم نمى كنند ، با چهره ها در آتش كشيده مى شوند و با شيطان ها همنشين و قرين هستند ، آنان را در غل ها و زنجيرها مى بندند ، ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير قمى : 1/370 ، ولوج النكيرين فى القبر ; محجّة البيضاء : 8 / 304 ، كتاب ذكر الموت و ما بعده ; بحار الانوار : 6/224 ، باب 8 ، حديث 26 .


صفحه 437


اگر دعا كنند مستجاب نمى شود ، اگر درخواست حاجت كنند برآورده نمى گردد ، اين است حال كسى كه وارد دوزخ مى شود !!(1)

على بن ابراهيم قمى در تفسيرش از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كنند :

روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نشسته بودند كه فرشته ى وحى جبرئيل در حالى كه ناراحت و محزون و رنگش تغيير كرده بود بر حضرت وارد شد . پيامبر فرمود : چه شده كه تو را گريان و محزون مى بينم ؟ عرضه داشت : چرا اينگونه نباشم در حالى كه امروز منافيخ دوزخ را نهاده اند ! پيامبر فرمود : منافيخ دوزخ چيست ؟ عرضه داشت : خداى تعالى درباره ى آتش فرمان داد ، پس آن را هزار سال افروختند تا سرخ شد ، آنگاه به آن فرمان داد ، پس آن را هزار سال افروختند تا سپيد شد ، سپس به آن فرمان داد تا آن را هزار سال افروختند در نتيجه سياه شد و آن ماده اى سياه و تاريك و بدون نور و روشنايى است ، اگر حلقه اى از زنجير آن را كه هفتاد ذرع است بر دنيا بگذارند ، دنيا از حرارتش ذوب مى شود ، و اگر قطره اى از زقوم و ضريعش را در آشاميدنى اهل دنيا بريزند ، اهل دنيا از بوى بدش مى ميرند .

پس رسول خدا و جبرئيل گريستند . خدا در آن حال فرشته اى به سوى آنان فرستاد كه پروردگارتان به شما سلام مى رساند و مى گويد : شما را از اين كه مرتكب گناهى شويد تا به چنين عذابى دچار آييد در امان خود قرار دادم(2) .

بدكاران و دشمنان خدا را در خانه اى جاى مى دهند كه از همه طرف تنگ است ، راه هايش تاريك و مراكز هلاكتش نامعلوم است ، اسيرش در آن هميشگى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ امالى صدوق : 557 ، المجلس الثانى والثمانون ، حديث 14 ; محجّة البيضاء : 8 / 360 ، كتاب ذكر الموت و ما بعده ; بحار الانوار : 8/281 ، باب 24 ، حديث 2 .

2 ـ تفسير قمى : 2/81 ، ذيل آيه ى كلما أرادوا أن يخرجوا منها . . . محجّة البيضاء : 8 / 361 ، كتاب ذكر الموت و ما بعده .


صفحه 438


و آتش فروزانش دائمى است ، آشاميدنى اهلش آب جوشان و جايگاهشان جحيم است ، شعله هاى آتشش آنان را مى كوبد و هاويه اش آنان را گرد مى آورد ، آرزويشان در آن مردن است و براى آنان راه آزادى وجود ندارد ، پاهايشان به پيشانى بسته شده و چهره هايشان از ظلمت گناهان سياه است ، از اطرافش فرياد برمى دارند : اى گماشته ى دوزخ ! تهديد بر ما تحقق يافت . اى گماشته ! زنجيرها بر ما سنگينى مى كند و پوست ما از شدت آتش بريان شد ، ما را از اين مكان بيرون آور كه ديگر به گناه باز نمى گرديم . شعله ها مى گويند : آزادى شما بسياربعيد است ، امروز روز امان يافتن نيست و راه بيرون آمدن از اين جايگاه پست براى هميشه بسته است ، دور شويد و سخن نگوييد ، اگر شما را بيرون ببرند باز به گناهان و معاصى برمى گرديد .

در اين حال اهل دوزخ از آزادى خويش نااميد مى شوند و بر تقصيرشان در عبادت ، اندوه مى خورند ، پشيمانى نجاتشان نمى دهد و اندوه به آنان سودى نمى رساند ، دست و پا بسته بر صورتهايشان به زمين مى افتند ، از بالاى سر و از زير پا و از راست و چپشان آتش است ، غذايشان آتش ، آشاميدنى شان آتش ، لباسشان آتش و بسترشان آتش است .

ميان قطعه هايى از آتش افروخته و لباس هايى چركين و بدبو و گرزهايى كوبنده و سنگينى زنجيرها قرار دارند . عربده و فرياد مى كشند و به شدت طلب مرگ مى كنند ، ولى هر گاه طلب مرگ كنند ، از بالاى سرشان آب جوشان بريزند و با گرزهاى آتشين آنان را بزنند . از دهانشان چرك و خون در آيد و كبدشان از تشنگى قطعه قطعه شود و چشمشان بر صورت هايشان روان گردد و گوشت هايشان از چهره شان بريزد و موهايشان از اطراف بدن هايشان از شدت درد به ريزش افتد . هرگاه پوستشان بسوزد ، پوستى ديگر به جاى آن برويد ، استخوان هايشان از گوشت عريان شود ، ديدگانشان كور و زبانشان لال


صفحه 439


و گوششان به كرى و ناشنوايى افتد !! (1)

پروردگارا ! در برابر اين همه عذاب و سختى و دشواريش تاب و توان من چگونه خواهد بود ، در حالى كه من بنده ى ضعيف و خوار و كوچك و زمين گير و درمانده ى توام !

گرچه عبادتم كامل نيست و گناهانم كم نيست ، ولى عاشق و دلباخته ى توام . پيامبران و امامان (عليهم السلام) را دوست دارم و از بندگى و عبادت فرارى نيستم . حرفه ام گناه نيست . شغلم عصيان و خطاكارى نمى باشد . اگر عبادتم اندك و بى ارزش است به خاطر ضعف اراده و كمى معرفت و دانش من است . اگر گناهانم زياد است به سبب چيره گى هواى نفس و شهوات بر من است . علاقه دارم عبادتى كامل و خالص انجام دهم . مشتاقم كه دامنم از هر گناهى پاك باشد . از شيطان و طاغوت بيزارم و از شرّ هوا و هوس نالانم . بيمار فراقم و تشنه ى وصالم . مرا ببخش و از من دستگيرى كن ، از گناه نجاتم ده و در بندگى و عبادت غرقم كن ، برات آزادى از دوزخ به من عنايت فرما و راه بهشت را بر من باز كن .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محجّة البيضاء : 8 / 354 ، كتاب ذكر الموت  ، القول فى صفة جهنم .


صفحه 440


« يَا إِلَهِى وَرَبِّى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ »

يَا إِلَهِى وَرَبِّى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ...   

« لاَِىِّ الاُْمُورِ إِلَيْكَ أَشْكُو ، وَلِمَا مِنْهَا أَضِجُّ وَأَبْكِى ، لاَِلِيمِ الْعَذَابِ وَشِدَّتِهِ»
«أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَمُدَّتِهِ، فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِى لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ ، وَجَمَعَتْ» «بَيْنِى وَبَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ وَفَرَّقْتَ بَيْنِى وَبَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَأَوْلِيَائِكَ فَهَبْنِى»
«يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ وَرَبِّى، صَبَرْتُ عَلَى عَذابِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى»
« فِرَاقِكَ ، وَهَبْنِى صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى »
« كَرَامَتِكَ ، أَمْ كَيْفَ أَسْكُنُ فِى النَّارِ وَرَجَائِى عَفْوُكَ »

« اى معبود و پروردگار و سرور و مولايم ! براى كدام يك از مصائب و دردهايم به پيشگاهت شكايت آرم ، و براى كدامين گرفتارى ام به درگاهت بنالم و گريه كنم ، براى عذاب و سختى اش ، يا براى طولانى شدن بلا و زمانش ، چنانچه مرا در عذاب ها و مجازات ها با دشمنانت قرار دهى ، و ميان من و اهل عذابت جمع كنى ، و بين من و عاشقان و دوستانت جدايى اندازى ، ( چه خاكى بر سرم خواهد شد ؟! ) اى معبود و سرور و مولا و پروردگارم ! بر فرض بر عذابت شكيبايى ورزم ، ولى بر فراقت چگونه صبر كنم ، و بر فرض بر سوزندگى آتشت استقامت نمايم ، ولى چشم پوشى از كرامتت را چگونه تاب آورم ، يا چگونه در آتش سكونت و آرامش گزينم ، در حالى كه همه ى اميد من به
گذشت و عفو توست » .


صفحه 441


بيا تا برآريم دست دعا را *** بخوانيم با آه و افغان خدا را

شفاى دل پر گنه چيست دانى *** بنالى بكويش كه بخشد خطا را

چو با گريه و سوز و آه و خلوصى *** اگر دردمندى بيابى شفا را

بر اين در به زارى و اشك روان رو *** به اخلاص زن درگه كبريا را

شفيع آر با چشم تر پيش داور *** شهيدان عشق و شه كربلا را

توسل به سلطان توحيد ، احمد *** كند سهل مشكل ترين كارها را

« الهى » صبوحى زن از جام وحدت *** در آتش فكن شرك و زهد و ريا را

شكايت به دوست

مولاى عاشقان در اين بخش از دعا « لاى الامور اليك اشكو » از بلاها و گرفتارى ها شكايت و ناله و گريه و زارى به درگاه دوست مى برد و با اين شكايت مى خواهد بگويد : احدى را جز تو نمى شناسم كه دردم را دوا كند و رنج و بلايم را برطرف نمايد . همه فقير و نيازمند تواند و همه بى قدرت و ناتوان و ضعيف اند ، از بى قدرت و ناتوان كارى ساخته نيست و از ضعيف انتظار حلّ مشكل نمى رود .

تويى كه كليد حلّ همه ى مشكلات در اختيار توست .

تويى كه قدرت بى نهايتى و با يك اشاره ات همه ى دردها به درمان مى رسد .

تويى كه مشكلات مشكل داران را حل مى كنى و سختى و رنج گرفتاران را برطرف مى نمايى .

تويى كه حضرت فاطمه ى زهرا (عليها السلام) به پيشگاهت مى ناليد و چون چشمه ى فصل بهاران به درگاهت اشك مى ريخت و مى گفت :

خدايا ! ( از تو خواسته هايى دارم كه فقط تو مى توانى عنايت كنى ) از تو هدايت و تقوا و عفاف و بى نيازى و عمل به آنچه كه دوست دارى و به آن خوشنود


صفحه 442


مى شوى مى خواهم .

خدايا ! از تو براى ناتوانى مان قدرت ، و براى تهى دستى مان ثروت ، و براى نادانى مان از حلم و علم تو درخواست داريم .

خدايا ! بر محمد و آل محمد درود فرست و ما را بر سپاسگزارى و ياد و طاعت و عبادتت يارى ده ، به مهربانى ات اى مهربان ترين مهربانان »(1) .

تويى كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) آن قهرمان توحيد ، پس از ساختن بناى كعبه با فرزندش اسماعيل دست نياز به سويت برداشتند و با كمال خضوع و خشوع حقايقى را از تو درخواست كردند كه هيچ كس جز تو قدرت عطا كردنش را به آنان نداشت :

پروردگارا ! كار ساختن كعبه را از ما بپذير ، زيرا تو شنوا ( ى دعاى ما ) و آگاه ( به اخلاص مايى ) .

پروردگارا ! ما دو بنده ى تسليميم و از ذريه ى ما امتى را تسليم خود قرار ده و مناسك ما را به ما بنمايان و توبه ى ما را بپذير ، زيرا تو بسيار توبه پذير و مهربانى .

پروردگارا ! در ميان مردم اين منطقه پيامبرى را از خودشان برانگيز كه آياتت را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و از آلودگى فكرى و روحى پاكشان كند ، زيرا تو تواناى شكست ناپذير و حكيمى(2) .

تويى كه نوح پس از نهصد و پنجاه سال كه انواع آزارها را از قومش به خاطر تو تحمل كرد شكايت به حضرتت آورد و تو با قدرت و سطوتت از آسمان آب نازل كردى و از زمين آب جوشاندى و همه ى دشمنان را ـ با غرق كردنشان ـ هلاك كردى و نوح و مؤمنان همراهش را نجات بخشيدى .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 87/338 ، باب 9 ، حديث 53 « يوم الخميس » .

2 ـ بقره : 127 / 129 ، و إذ يرفع ابراهيم . . .


صفحه 443


تويى كه در جنگ بدر ـ كه عدد و ساز و برگ مؤمنان يك سوم دشمنان بود و ظاهر كار نشان مى داد كه پيروزى قطعى با دشمن و شكست حتمى با ارتش اسلام است ـ مؤمنان را به دعاى پيامبر بر دشمنان پيروز كردى .

اكنون از بلاها و مصائب و گرفتارى ها و رنج ها به تو شكايت مى كنم .

تويى كه با يك نظر همه ى بلاها و مصائب را از من برطرف مى كنى و زمينه ى آسانى و آسايش و راحت و استراحت را برايم فراهم مى آورى .

اگر راه يابم به بوم و برت *** سراپا قدم گردم آيم برت

به كويت بيابم اگر رخصتى *** به بويت كنم عيش در كشورت

ندارم شكيب از تو اى جان من *** تو آيى برم يا من آيم برت

قدم رنجه فرما بيا بر سرم *** به قربان پايت به گرد سرت

وگرنه بده رخصتى بنده را *** كه سر پاى سازم بيايم برت

تو آيى دل و جان نثارت كنم *** من آيم شوم خاك ره بر درت

نِيَم گرچه شايسته ى صحبتت *** ولى هستم از جان و دل چاكرت

جز اين آرزو نيست در دل مرا *** كه پيوسته باشد سرم بر درت

چو « فيض » از غم عشق گردم غبار *** مگر بادم آرد به بوم و برت(1)

تويى كه هر پيامبرى ، هر امامى ، هر مؤمنى ، هر تائبى ، هر بلا كشيده اى از آنچه به آن گرفتار بود و شكايت و ناله و زارى و گريه به درگاهت آورد ، او را پناه دادى و نوازشش نمودى و از گرفتارى نجاتش دادى و زمينه ى راحت و استراحت را برايش فراهم ساختى .

كدام دردمند به دربارت آمد كه دردش را دوا نكردى ؟ كدام نيازمند به پيشگاهت آمد كه نيازش را برطرف نساختى ؟ كدام حاجتمند به نزدت آمد كه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان فيض كاشانى : 1/599 ، غزل : 161 .


صفحه 444


حاجتش را برآورده ننمودى ؟ كدام تهى دست به حضرتت مراجعه كرد كه از فضل و احسانت به او نبخشيدى ؟ كدام دعاكننده به محضرت آمد كه دعايش را مستجاب نكردى ؟ كدام گرفتار و مشكل دار به تو رجوع كرد كه گرفتارى و مشكلش را برطرف نساختى ؟ كدام تائب به تو بازگشت كه توبه اش را نپذيرفتى ؟ كدام . . .  .

گريه و زارى

گريه و اشك ، از بزرگترين نعمت هاى حضرت حق به عبد است . گريه دلالت بر فروتنى قلب نسبت به خدا و نشانه ى سوز دل و صفاى باطن است .

قرآن ، گريه و اشك ريختن را از نشانه هاى مردم مؤمن و عارفان به حقيقت و عاشقان حضرت حق دانسته است(1) .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به على (عليه السلام) فرمود :

اُوصِيكَ يَا عَلىُّ فى نَفْسِكَ بِخِصال فَاحْفَظْها ، اللّهُمَّ أَعِنْهُ . . . وَالرّابِعَةُ البُكاءُ لِلّهِ ، يُبنى لَكَ بِكُلِّ دَمْعَة بَيتٌ فِى الجَنَّةِ(2) .

« يا على ! تو را نسبت به خودت به خصلت هايى سفارش مى كنم ، آنها را حفظ كن ، خدايا ! او را يارى ده . . . و چهارمين آن خصال ، گريه براى خداست . به هر قطره اشكى خانه اى براى تو در بهشت بنا مى شود » .

و نيز آن حضرت فرمود :

طُوبَى لِصُورَة نَظَرَ اللّهُ إِلَيهَا تَبكِى عَلى ذَنْب مِنْ خَشيَةِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، لَمْ يَطَّلِعْ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مائده : 83 ( وَ إذَا سَمِعُوا ما أُنزِلَ إِلَى الرَّسولِ تَرَى أَعيُنُهُم تَفِيضُ مِنَ الدَّمعِ مِمَّا عَرَفُوا منَ الحَقِّ . . . ) ; توبه : 92 .

2 ـ بحار الانوار : 66 / 391 ، باب 38 ، حديث 68 ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1829 .


صفحه 445


عَلى ذلكَ الذَّنبِ غَيرُهُ(1) .

« خوشا به حال چهره اى كه خدا به او نظر اندازد در حالى كه از ترس خدا بر گناه مى گريد كه بر آن گناه جز خدا كسى آگاه نيست » .

و نيز فرمود :

وَمَنْ ذَرَفَتْ عَينَاهُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ كانَ لَهُ بِكُلِّ قَطْرَة مِن دُمُوعِهِ مِثْلُ جَبَلِ أُحُد يَكُونُ فِى ميزانِهِ مِنَ الأجرِ(2) .

« كسى كه دو ديده اش به خاطر ترس از خدا اشك بريزد ، پاداش هر قطره اشكش در ترازوى عملش مانند كوه احد سنگين است » .

و فرمود :

مَن خَرَجَ مِن عَينَيهِ مِثلُ الذُّبابِ مِنَ الدَّمعِ مِن خَشْيَةِ اللّهِ آمَنَهُ اللّهُ بِهِ يَوْمَ الفَزَعِ الأكبَرِ(3) .

« كسى كه از دو ديده اش هم چون اندازه ى پشه از ترس خدا اشك درآيد ، خدا او را از ترس روز قيامت ايمنى مى دهد » .

حضرت على (عليه السلام) فرمود :

بُكاءُ العُيُونِ وَخَشيَةُ القُلوبِ مِن رَحمَةِ اللّهِ تَعالى ذِكْرُهُ ، فَإِذا وَجَدتُمُوهَا فَاغْتَنِمُوا الدُّعاءَ(4) .

« گريه ى ديده ها و ترس دلها از رحمت خداست ، چون آن را يافتيد دعا را غنيمت بشماريد ، زيرا دعاى همراه با گريه و ترس مستجاب است » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جامع الاخبار : 97 ، الفصل الرابع و الخمسون ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1830 .

2 ـ امالى صدوق : 431 ، المجلس السادس و الستون ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1831 .

3 ـ بحار الانوار : 90 / 336 : باب 19 ، حديث 30 ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1834 .

4 ـ مكارم الاخلاق : 317 ، فى البكاء ; ميزان الحكمه : 2 / 536 ، البكاء ، حديث 1835 .


صفحه 446


حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود :

مَا مِن شَىْء إلاّ وَلَهُ كَيلٌ أَو وَزنٌ إلاّ الدُّموعَ ، فَإِنَّ الْقَطرَةَ مِنهَا تُطْفِئُ بِحاراً مِن نار ، وَإِذا اغْرَوْرَقَتِ الْعَينُ بِمائِها لَم يَرْهَق وَجْهَه قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ ، فَإِذا فاضَت حَرَّمَهُ اللّهُ عَلَى النّارِ ، وَلَوْ أنّ باكياً بَكى فى أُمَّة لَرُحِمُوا(1) .

« چيزى نيست مگر آن كه براى آن كيل و وزنى است مگر اشكها ، كه قطره اى از آن دريايى از آتش را خاموش مى كند ، هنگامى كه ديده اشكش را جارى كند ، چهره ى صاحبش را سختى و ذلّت نرسد ، و چون بجوشد خدا آن چهره را بر آتش حرام مى كند ، و اگر گريه كننده اى در امّتى بگريد ، هر آينه به آن امت رحم خواهد شد » .

با تضرع باش تا شادان شوى *** گريه كن تا بى دهان خندان شوى

كه برابر مى نهد شاه مجيد *** اشك را در فضل با خون شهيد

هر تضرع كان بود با سوز و درد *** آن تضرع را اثر باشد به مرد

چون خدا خواهد كه غفارى كند *** ميل بنده جانب زارى كند

* * *

اى خنك چشمى كه آن گريان اوست *** وى همايون دل كه آن بريان اوست

آخر هر گريه آخر خنده ايست *** مردِ آخر بين ، مبارك بنده ايست

هر كجا آب روان ، سبزه بود *** هر كجا اشك روان ، رحمت شود

باش چون دولاب نالان چشم تر *** تا ز صحن جانت بر رويد خضر

اشك خواهى رحم كن بر اشك بار *** رحم خواهى بر ضعيفان رحم آر(2)

يحيى بن معاذ مى گفت : هر كه در خواب بيند گريه مى كند در بيدارى شاد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 90 / 331 ، باب 19 ، حديث 14 ; ميزان الحكمه : 2/538 ، البكاء ، حديث 1841 .

2 ـ مولوى ، مثنوى معنوى ، كژ ماندن دهان آن مردكى نام . . .  .


صفحه 447


و مسرور مى شود ، زندگى دنيا هم چون خواب است و آخرت بيدارى ، پس در دنيا گريه كنيد تا در آخرت شاد و مسرور شويد .

فراق دوستان

كسى كه عاشق پيامبران و امامان و اولياى الهى است و همه ى همّ و غمش رسيدن به وصال آنان است و به شدت علاقه مند است كه در قيامت آنان را ببيند و از همنشينى با آن عزيزان برخوردار شود ، چنانچه خداى عز و جل به سبب پاره اى از گناهان ، او را در قيامت به فراق آنان مبتلا سازد و به جاى هم نشينى با آنان ، وى را با دشمنانش قرين و همدم سازد ، در حقيقت دلش را مبتلا به عذابى كرده كه از عذاب دوزخ سخت تر و از آتش جهنم سوزنده تر است .

درد فراق را بايد از فراق كشيده پرسيد ، گرچه براى كسى كه طعم تلخ فراق را نچشيده بيان درد فراق اثرى به حال او ندارد !

درد فراق را آدم چشيد كه به خاطر نزديك شدن به درخت ممنوعه از جايگاه والايى چون ملكوت و از هم نشينى با فرشتگان و از ادامه ى زندگى در بهشت و از مقام قرب حق محروم شد !

درد فراق را ايوب چشيد كه اهل و مال و ثروت و مكنت و عافيت بدن به خاطر آزمايش الهى از دستش رفت .

درد فراق را يونس چشيد كه از فضاى وسيع جهان محروم و به زندان شكم ماهى گرفتار شد .

درد فراق را يعقوب چشيد كه از دورى محبوبش آنقدر گريه كرد كه دو چشمش سپيد شد .

درد فراق را يوسف چشيد كه از پدر مهربانى چون يعقوب دور افتاد و به قعر چاه و زندان گرفتار شد .


صفحه 448


ولى خداى مهربان درد فراق آدم را با توبه ى آدم درمان كرد ، و درد فراق ايوب را به رسيدن به وصال آنچه از دستش رفته بود دوا كرد ، و درد فراق يونس را به نجات از شكم ماهى علاج نمود ، و درد فراق يعقوب و يوسف را به رساندنشان به يكديگر درمان كرد .

اى درمان كننده ى درد جان سوز فراق ! نپسند كه ما بندگانى كه عاشق پيامبران و امامان و اولياى تو هستيم در قيامت به فراق آنان مبتلا شويم و به عذاب جدايى از دوستانت و عذاب دوزخ گرفتار آييم . بر فرض كه بر عذابت صبر كنيم و از همنشينى با پيامبران و امامان و اولياء تو محروم شويم ولى چگونه و با كدام تاب و توان بر فراق و دورى تو و جدايى از حضرتت صبر كنيم ؟!!

دلبرا ! درد مرا درمان تو باش *** عاشقان را سر تويى سامان تو باش

درد بى درمان مرا در جان ز توست *** هم دواى درد بى درمان تو باش

شد دل بريانم از تو داغدار *** مرهم داغ دل بريان تو باش

در ره تو جان و دل كردم فدا *** مر مرا هم دل تو و هم جان تو باش

دل برفت و جان برفت ايمان برفت *** دل تو باش و جان تو باش ايمان تو باش

بى دلان را دلبر و دلدار تو *** عاشقان را جان تو و جانان تو باش

از سر هر دو جهان برخواستم *** « فيض » را هم اين تو و هم آن تو باش(1)

طمع به جايگاه اهل كرامت

گرفتم كه بر سوزندگى آتشت استقامت ورزم ، ولى چگونه از كرامت هايت كه بر بندگانت روا مى دارى چشم پوشى كنم ؟

از حضرت صادق (عليه السلام) روايت است كه : خداى مهربان احدى را نيافريد مگر ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان فيض كاشانى : 2/895 ، غزل 495 .


صفحه 449


آن كه جايگاهى در بهشت و قرارگاهى در دوزخ براى او مقرر نمود . چون اهل بهشت در بهشت ساكن شوند و دوزخيان در دوزخ ، منادى به اهل بهشت ندا دهد به دوزخ بنگريد ، بهشتيان به دوزخ مى نگرند ، پس قرارگاهشان را در دوزخ به آنان نشان مى دهند و مى گويند : اين قرارگاهى است كه اگر خدا را معصيت مى كرديد وارد آن مى شديد . به خاطر نجات از آن عذاب چنان به وجد و سرور آيند كه اگر در بهشت مردن وجود داشت مى مردند .

پس منادى اهل دوزخ را ندا كند كه به بالا نظر كنيد ، چون نظر كنند منازلشان و نعمت هايى كه در بهشت براى آنان مقرر بود به آنان نشان دهند و گويند : اگر خدا را اطاعت مى كرديد ، اين منازل را به دست مى آورديد ، پس آنان چنان بدحال شوند كه اگر در دوزخ مرگى بود مى مردند .

آرى ، چگونه از كرامتى كه در عرصه ى محشر به بندگان فرمانبر خود دارى چشم پوشى كنم و به آن طمع نورزم ؟!

اميد به عفو و گذشت

مولاى من ! چگونه در آتش آرام گيرم در حالى كه همه ى اميد من عفو و گذشت توست ، عفو و گذشتى كه به طور مكرّر در قرآن مجيد به گناهكاران پشيمان وعده داده اى ؟

پروردگارا ! چه بسيار تهى دستان و بيچارگانى كه به مردمان دل بستند و به عطا و عفو و گذشت آنان اميدوار شدند و دست خالى و محروم نماندند ، چه رسد به كسى كه دل به تو بندد و به گذشت و عفو و عطاى تو اميدوار شود .

عطار در كتاب « الهى نامه » روايت مى كند : زنى آوازه خوان و اهل فسق و فجور در مكه اقامت داشت كه در مجالس لهو و لعب شركت مى كرد و با آواز و رقص و پايكوبى مجالس لهو و لعب را گرم نگاه مى داشت .

پس از ساليانى از هجرت پيامبر ، بازارش به خاطر اين كه از جمال افتاده بود


صفحه 450


و از آوازه خوانى و مطربى وامانده بود كساد شد و به فقر و فاقه و تهى دستى افتاد ، از شدت پريشانى و اضطرار به مدينه آمد و به محضر پيامبر رحمت مشرف شد . حضرت فرمود : براى چه هدفى به مدينه آمده اى ، به هدف تجارت آخرتى يا تجارت دنيايى ؟ عرضه داشت : نه براى آن آمده ام نه براى اين ، بلكه چون وصف جود و سخاوت و عطا و كرمت را شنيده بودم با اميد به تو به اين شهر آمدم ؟ پيامبر از بيان او شاد شد و رداى مباركش را به او بخشيد و به اصحاب فرمود : هر يك به اندازه ى تمكن و توانايى چيزى به او ببخشند .

آرى ، زنى بدكار به اميد عطا و كرم و جود بنده ات پيامبر ، كه مظهرى از مظاهر كرم بى پايان توست ، به مدينه مى آيد و با عطايى سرشار و فراوان برمى گردد ، مگر ممكن است من اميد به عفو و گذشت و لطف و احسان تو داشته باشم و از درگاهت مأيوس و دست خالى برگردم ؟!

من تاب فراق تو ندارم *** نقش تو به سينه مى نگارم

باشد روزى رخت ببينم *** تا جان به لقاى تو سپارم

شد در رگ و ريشه تير عشقت *** از هم بگسست پود و تارم

از باده ى آن دو چشم مستت *** گه سرخوش و گاه در خمارم

وز بوى دو زلف عنبرينت *** آشفته و مست و بى قرارم

وز لعل لب شكر فروشت *** تلخ است مذاق انتظارم

جز وصل تو مقصدى ندارم *** جز ياد تو مونسى ندارم

ديرى است كه در سر من اين است *** كاندر قدم تو جان سپارم

لطفى لطفى كه سوخت جانم *** رحمى رحمى كه سخت زارم

باران كرم ببار بر « فيض » *** آبى آور به روى كارم(1)

فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِى وَمَوْلاَىَ أُقْسِمُ صَادِقاً ، لَئِنْ تَرَكْتَنِى نَاطِقاً ،...   

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان فيض كاشانى : 2/1021 ، غزل 644 .


صفحه 451


« فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِى وَمَوْلاَىَ أُقْسِمُ صَادِقاً ، لَئِنْ تَرَكْتَنِى نَاطِقاً ، »

« لاََضِجَّنَّ إِلَيْكَ بَيْنَ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الاْمِلِينَ ، وَلاََصْرُخَنَّ إِلَيْكَ »
« صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ ، وَلاََبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ ، وَلاَُنَادِيَنَّكَ »
« أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِىَّ الْمُؤْمِنِينَ ، يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ ، يَا غِيَاثَ » « الْمُسْتَغِيثِينَ ، يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ ، وَيَا إِلهَ الْعَالَمِينَ »

« پس اى سرور و مولايم ! به عزتت سوگند صادقانه مى خورم ، كه اگر مرا در سخن گفتن آزاد گذارى ، در ميان اهل دوزخ به پيشگاهت ناله اى همانند ناله ى آرزومندان سر مى دهم ، و به درگاهت هم چون بانگ آنان كه خواهان دادرسى هستند بانگ بردارم ، و هر آينه به آستانت چون مبتلايان به فقدان عزيزان گريه كنم ، و با همه ى وجود ندايت مى كنم : اى سرپرست مؤمنان ، اى نهايت آرزوى عارفان ، اى فريادرس فريادخواهان ، اى محبوب دل هاى صادقان
و اى معبود جهانيان ، كجايى ؟ »

اين بخش از دعا مانند بخش گذشته ، مناجات و راز و نياز عاشق تائب و آگاه صادق ، به پيشگاه حضرت محبوب است ، تا نظر او را به خود جلب كند و وى را بر فرض اين كه مستحق دوزخ دانسته از دوزخ نجات دهد .

راستى كسى كه دچار عذاب است و سخت تر از عذاب ، گرفتار فراق است


صفحه 452


و آتش دورى از محبوب سراپايش را فرا گرفته ، چه حالى دارد ؟!

كدام ناله و گريه جانسوزتر از گريه ى كسانى است كه محبوب و معشوق را از دست داده اند و وى را گم كرده اند ؟

مى گويند : مادرى بر سر خاك دخترش زار زار مى گريست ، عارفى از آنجا عبور كرد ، چون از داستان او آگاه شد گفت : خوشا به حال اين مادر كه آگاه است از چه گوهرى دور افتاده !

طفل مى گريد چو راه خانه را گم مى كند *** چون نگريم من كه صاحب خانه را گم كرده ام(1)

راستى ، قيامت داراى چه صحنه هاى شگفتى است و آن روز براى مردم چه روز عجيبى است ; خوشا به حال آنان كه در آن روز مستحق رحمت خدايند و به رضوان الهى راه دارند و از دوزخ و عذابش رها و آزادند .

چه نيكوست تا چنگال مرگ گلوى ما را نفشرده و تا پرونده ى ما را نبسته اند ، خود را به قرآن مجيد عرضه كنيم تا به وضع خويش بيش از پيش آگاه شويم .

هارون و بهلول

هارون از سفر حج بازگشت و چند روزى در كوفه اقامت كرد . روزى از راهى عبور مى كرد ، بهلول كه بر سر راهش قرار داشت سه بار به نام ، او را صدا زد : هارون ، هارون ، هارون ، با تعجب گفت : كيست كه مرا با نام صدا مى زند ؟ گفتند : بهلول مجنون . پرده ى محمل را كنار زد و به بهلول گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت : آرى . گفت : من كيستم ؟ گفت : كسى هستى كه اگر احدى در مشرق ستم كند و تو در مغرب باشى به خاطر اين كه حاكم كشورى در قيامت از تو بازخواست خواهد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صائب تبريزى ، ديوان اشعار ، شماره ى 490 .


صفحه 453


شد . هارون گريست و گفت : بهلول حال مرا چگونه مى بينى ؟ گفت : حال خود را بر كتاب خدا عرضه كن :

( إِنَّ الأَبْرَارَ لَفِى نَعِيم * وَإِنَّ الفُجَّارَ لَفِى جَحِيم )(1) .

« قطعاً نيكان به بهشت اندرند . و بى شك بدكاران در دوزخند » .

گفت : تلاش و كوشش ما چه مى شود ؟ پاسخ داد :

( . . . إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقِينَ )(2) .

« فقط خدا از تقوا پيشگان مى پذيرد » .

گفت : نسب و قرابت ما با پيامبر چه مى شود ؟ جواب داد :

( فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذ وَلاَ يَتَسَآءَلُونَ )(3) .

« پس آنگاه كه در صور دميده مى شود ( ديگر ) ميانشان نسبت به خويشاوندى وجود ندارد و از ( حال ) يكديگر نمى پرسند » .

گفت : شفاعت رسول خدا چه مى شود ؟ پاسخ داد :

( يَوْمَئِذ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمانُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلا )(4) .

« در آن روز شفاعت ( به كسى ) سود نبخشد ، مگر كسى را كه ( خداى ) رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آيد » .

گفت : حاجتى دارى ؟ بهلول جواب داد : گناهانم را بيامرز و مرا وارد بهشت كن . گفت : مرا چنين قدرتى نيست ولى به من خبر داده اند كه به مردم بدهكارى ، ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انفطار : 13 ـ 14 .

2 ـ مائده : 27 .

3 ـ مؤمنون : 101 .

4 ـ طه : 109 .


صفحه 454


مى خواهى بدهكاريت را بپردازم ؟ گفت : بدهكارى را نمى توان با بدهكارى ادا كرد ، آنچه نزد توست مال مردم است و همه ى آن را به مردم مديونى ، واجب است به آنان برگردانى .

گفت : فرمان دهم مستمرى برايت مقرر دارند كه تا پايان عمر به تو بپردازند ؟ گفت : من بنده و روزى خور خدايم ، چنين مى بينى كه خدا ياد تو هست و ياد من نيست !

گنج زرگر نبود گنج قناعت باقى است *** آن كه آن داد به شاهان به گدايان اين داد(1)

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حافظ شيرازى ، ديوان اشعار ، شماره ى 112 .


صفحه 455


« أَفَتُرَاكَ سُبْحَانَكَ يَا إِلَهِى وَبِحَمْدِكَ تَسْمَعُ فِيهَا صَوْتَ عَبْد مُسْلِم »

« سُجِنَ فِيهَا بِمُخَالَفَتِهِ وَذَاقَ طَعْمَ عَذَابِهَا بِمَعْصِيَتِهِ ، وَحُبِسَ بَيْنَ »
« أَطْبَاقِهَا بِجُرْمِهِ وَجَرِيرَتِهِ ، وَهُوَ يَضِجُّ إِلَيْكَ ضَجِيجَ مُؤَمِّل لِرَحْمَتِكَ ، » « وَيُنَادِيكَ بِلِسَانِ أَهْلِ تَوْحِيدِكَ وَيَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِرُبُوبِيَّتِكَ ، »

« آيا تو را اينگونه مى دانند اى معبود من ،

اى معبودى كه تو را همراه با سپاست از هر عيب و نقصى تنزيه مى كنم ، كه در دوزخ بشنوى صداى بنده ى مسلمانى كه به سبب مخالفتش با تو زندانى شده و مزه ى عذابش را به خاطر نافرمانى اش چشيده ، و ميان طبقات دوزخ به علت جرم و جنايتش محبوس شده ، و حال آن كه به درگاهت ناله مى زند هم چون ناله ى كسى كه آرزومند رحمت توست ، و با زبان اهل توحيدت تو را ندا مى كند ، و به پيشگاهت ، به ربوبيتت توسل مى جويد »

صاحبان يقين و اهل باور ، هنگامى كه اوصاف دوزخ را در آيات قرآن و روايات مى خوانند ، بدنشان به لرزه مى آيد و پوستشان جمع مى شود و دلشان غرق ترس مى گردد و مات و مبهوت مى شوند و با تمام وجود براى رهايى از آن عرصه ى هولناك به خدا پناه مى برند و براى انجام واجبات و ترك محرمات آمادگى بيشترى پيدا مى كنند و گاهى هم از شدت ترس جان مى بازند !


صفحه 456


سلمان و جوان خائف

شيخ مفيد از ابن ابى عمير از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كند : سلمان در كوفه گذرش به بازار آهنگرها افتاد . جوانى را ديد روى زمين افتاده و مردم گرد او حلقه زده اند . به سلمان گفتند : اين بنده ى خدا غش كرده ، چيزى در گوشش بخوان شايد به هوش آيد . سلمان بالاى سر جوان قرار گرفت ، تا جوان به هوش آمد ; گفت : اى سلمان ! اگر درباره ى من چيزى گفتند صحيح نيست ; من هنگامى كه گذرم به اين بازار افتاد و پتك زدن آهنگرها را ديدم از اين آيه ياد كردم :

( وَلَهُم مَقامِعُ مِنْ حَدِيد )(1) .

« براى بدكاران گرزهايى از آهن است » .

از ترس عذاب و عقاب حق عقلم پريد . سلمان گفت : تو را اين ارزش هست كه برادر من در راه خدا باشى . و به خاطر حلاوت محبتى كه از او در قلب سلمان جلوه كرد رفيق و يار يكديگر شدند ، تا جوان بيمار شد ; سلمان بالاى سرش نشست در حالى كه جوان در حال جان دادن بود ، سلمان گفت : اى ملك الموت ! با برادرم مدارا كن . پاسخ شنيد : من نسبت به هر مؤمنى اهل مدارايم(2) .

داستان زنى كه با شنيدن آيه ى عذاب بيهوش شد

عالم بزرگ ملا فتح اللّه كاشانى در تفسير « منهج » روايت مى كند : روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در مسجد مشغول نماز شد ، پس از قرائت حمد به خواندن سوره ى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حج : 21 .

2 ـ امالى مفيد : 136 ، المجلس الثالث عشر ، حديث 4 ; بحار الانوار : 22/385 ، باب 11 ، حديث 27 .


صفحه 457


حجر پرداخت ، چون به اين آيه رسيد :

( وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ * لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابِ لِكُلِّ بَاب مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقُسُومٌ )(1) ;

« و قطعاً وعده گاه همه ى آنان دوزخ است . « دوزخى » كه براى آن هفت در است ، و از هر درى بخش معين از آنان « وارد مى شوند » » ;

زنى از اعرابيه كه هماهنگ با پيامبر نماز مى خواند با شنيدن اين دو آيه نعره اى زد و بى هوش شد . چون پيامبر از نماز فراغت يافت و آن حال را مشاهده كرد ، فرمان داد آب آوردند و به چهره ى او پاشيدند تا به هوش آمد .

حضرت فرمود : اى زن تو را چه حالت است ؟ گفت : يا رسول اللّه ! چون تو را در نماز ديدم علاقه مند شدم پشت سر شما دو ركعت نماز بخوانم ، چون به اين دو آيه رسيدى بى تاب شده بيهوش گشتم . سپس گفت : واى كه هر عضوى از اعضاى من به هر درى از درهاى هفتگانه ى دوزخ تقسيم خواهد شد .

حضرت فرمود : نه چنان است ، مراد آيه اين است كه هر گروهى از بدكاران را بر درى از درهاى دوزخ به اندازه ى گناهشان عذاب كنند . گفت : يا رسول اللّه ! من ثروتى جز هفت برده ندارم ، تو را گواه مى گيرم كه هر يك را براى خلاصى از درى از درهاى دوزخ آزاد كردم .

فرشته ى وحى نازل شد و گفت : يا رسول اللّه ! اعرابيه را بشارت ده كه حق تعالى همه ى درهاى دوزخ را بر تو حرام كرد و درهاى بهشت را براى تو باز نمود .

در حديث قدسى آمده :

اى فرزند آدم ! من اين آتش برافروخته را نيافريدم جز براى هر كافر و بخيل ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حجر : 43 ـ 44 .


صفحه 458


و سخن چين و عاق پدر و مادر و منع كننده ى زكات و خورنده ى ربا و زناكار و گردآورنده ى حرام و فراموش كننده ى قرآن و آزاردهنده ى همسايگان ، مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد .

اى بندگانم ! به خود رحم كنيد ، زيرا بدن ها ناتوان و سفر دور و بار سنگين و صراط دقيق و آتش فروزان و منادى اسرافيل و قاضى ربّ العالمين است(1) .

وصيتى جالب و زيبا

شخصى خواست به سفر رود ، به حاتم اصمّ گفت : مرا وصيتى كن ، گفت :

اگر يار خواهى خدا تو را بس است .

اگر همراه خواهى كرام كاتبين تو را بس است .

اگر عبرت خواهى دنيا تو را بس است .

اگر مونس خواهى قرآن تو را بس است .

اگر كار خواهى عبادت تو را بس است .

اگر واعظ خواهى مرگ تو را بس است .

و اگر اينها كه گفتم تو را بس است پس دوزخ تو را بس است !

شرح توسل به ربوبيّت در بخش « يا ربّ يا ربّ » دعا ، به توفيق حق خواهد آمد .

يَا مَوْلاَىَ فَكَيْفَ يَبْقَى فِى الْعَذَابِ...   

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كلمة اللّه .


صفحه 459


« يَا مَوْلاَىَ فَكَيْفَ يَبْقَى فِى الْعَذَابِ »

« وَهُوَ يَرْجُو مَا سَلَفَ مِنْ حِلْمِكَ ، أَمْ كَيْفَ تُؤْلِمُهُ النَّارُ وَهُوَ يَأْمُلُ »
« فَضْلَكَ وَرَحْمَتَكَ ، أَمْ كَيْفَ يُحْرِقُهُ لَهِيبُهَا وَأَنْتَ تَسْمَعُ صَوْتَهُ وَتَرَى » « مَكَانَهُ ، أَمْ كَيْفَ يَشْتَمِلُ عَلَيْهِ زَفِيرُهَا وَأَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفَهُ ، أَمْ كَيْفَ »
« يَتَقَلْقَلُ بَيْنَ أَطْبَاقِهَا وَأَنْتَ تَعْلَمُ صِدْقَهُ ، أَمْ كَيْفَ تَزْجُرُهُ زَبَانِيَتُهَا وَهُوَ » « يُنَادِيكَ يَا رَبَّهُ ، أَمْ كَيْفَ يَرْجُو فَضْلَكَ فِى عِتْقِهِ مِنْهَا فَتَتْرُكُهُ فِيهَا ، »

« اى مولاى من ! بنده ات چگونه در عذاب بماند در حالى كه

اميد به بردبارى گذشته ات دارد ، يا آتش چگونه او را به درد آورد در حالى كه احسان و رحمتت را آرزو دارد ، يا چگونه شعله ى آتشش او را بسوزاند ، در حالى كه فريادش را مى شنوى ، و جايش را مى بينى ، يا چگونه خروش آتشش او را در بر بگيرد در حالى كه از ناتوانيش خبر دارى ، يا چگونه در طبقات دوزخ به اين سو و آن سو كشانده شود در حالى كه صداقتش را مى دانى ، يا چگونه فرشته هاى عذاب او را به خشم برانند در حالى كه تو را به پروردگاريت مى خواند ، يا چگونه بخششت را در آزادى از دوزخ اميد داشته باشد و تو او را در آن واگذارى ؟ »

رحمت و لطف و كرامت حق

از آيات قرآن و روايات استفاده مى شود كه : حضرت حق نسبت به همه ى


صفحه 460


بندگان داراى رحمت و لطف و كرامت است ; به همين سبب آنان را از همه ى نعمت هاى مادى و معنوى بهره مند نموده و نسبت به هيچ كس در عطا كردن نعمت هاى مادى و معنوى بخل نورزيده و نمىورزد .

اين برخى از انسان ها هستند كه در بدست آوردن رزق مادى و معنوى تنبلى و سستى مى كنند و به اختيار خود از رحمت و لطف و كرامت حق روى مى گردانند و با دست خود وجود خود را در چاه محروميت مى اندازند و لياقت و شايستگى خود را در همه ى زمينه هاى مثبت از دست مى دهند .

هركس بخواهد بدون كمترين مانعى مى تواند خود را از طريق كوشش هاى مشروع به انواع نعمت هاى مادى حق برساند و از راه تلاش هاى خالصانه و با كمك ايمان و اعتقاد صحيح خود را به عنايات معنوى حق وصل كند و در دنيا و آخرت از رحمت ويژه ى حق كه جلوه اى از آن حيات طيّبه در دنيا و بهشت در آخرت است برخوردار گردد .

از شگفتى هاى رحمت حق و لطف و كرامت خدا به انسان ، اين است كه : وجود مقدس او در برابر عمل اندك ، عطاى بسيار و فراوان مى بخشد .

سليمان و دهقان

برگزيده ى حضرت سبحان ، جناب سليمان با بساط شاهى و سلطنت و عظمت و مكنت بر دهقانى گذر كرد . دهقان چون شأن سليمان را ديد گفت : خداى مهربان به پسر داود پادشاهى عظيم و سلطنتى كبير كرامت فرموده . باد اين سخن را به گوش سليمان رسانيد . حضرت از بساط عظمت به زير آمد و نزد او رفت و فرمود : چيزى را كه توانايى آن را ندارى و تحمل مسئوليتش را برايت قرار نداده اند آرزو مكن ; اگر يك تسبيح تو را خدا بپذيرد ، براى تو از آنچه حشمت دنيا به سليمان عنايت شده بهتر است ، زيرا ثواب تسبيح باقى و ملك


صفحه 461


سليمان فانى است ! (1)

مرحوم صدوق روايت عجيبى در كتاب باعظمت « ثواب الاعمال » ثبت كرده است :

عَن إسماعِيلَ بنِ يَسار قَالَ : سَمِعْتُ أَباعبدِاللّهِ (عليه السلام) يَقُولُ : إيّاكُم وَالكَسَلُ إِنَّ رَبَّكُم رحيمٌ يَشْكُرُ القَليلَ ، إِنَّ الرَّجُلَ ليُصلِّى الرَّكْعَتَيْنِ تَطَوُّعاً يُرِيدُ بِهِما وَجْهَ اللَّهِ عَزَّ  وَجَلَّ فَيُدخِلُهُ اللّهُ بِهِما الجَنَّةَ ، وَإِنَّهُ لَيَتَصَدَّقُ بِالدِّرْهَمِ تَطَوُّعاً يُريدُ بِهِ وَجهَ اللَّهِ عَزَّ  وَجَلَّ فَيُدْخِلُهُ اللَّهُ بِه الجَنَّةَ ، وَإنَّهُ لَيَصُومُ اليَوْمَ تَطَوُّعاً يُريدُ بِهِ وَجْهَ اللّهِ فَيُدْخِلُهُ اللَّهُ بِهِ الجَنَّةَ !!(2)

« اسماعيل بن يسار مى گويد از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم : از كسالت و سستى بپرهيزيد زيرا پروردگار شما مهربان است و براى عمل اندك هرآينه عطاى بسيار مى دهد ; مردى به دلخواه خودش بى آن كه بر او واجب باشد دو ركعت نماز بجا مى آورد كه قصدش به آن دو ركعت رضاى خداست ، پس خدا به سبب آن دو ركعت او را وارد بهشت مى كند . و درهمى را به دلخواه خود صدقه مى دهد كه قصدش از آن رضاى خداست ، پس خدا به سبب آن او را وارد بهشت مى كند . و روزى را به دلخواه خودش روزه مى گيرد كه قصدش از آن رضاى خداست پس به خاطر آن او را وارد بهشت مى كند !! »

اميرالمؤمنين (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت مى كند :

مَا مِن شَىْء أكرَمُ عَلى اللّهِ مِن ابنِ آدمَ ، قِيلَ : يَا رَسولَ اللّهِ : وَلا المَلائِكةِ ؟ قَالَ : المَلائِكَةُ مَجبُورونَ بِمَنزِلَةِ الشَّمسِ وَالقَمرِ .

« چيزى در پيشگاه خدا از فرزند آدم گرامى تر و باارزش تر نيست . گفتند : يا ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ربيع الآثار .

2 ـ ثواب الاعمال : 39 ; بحار الانوار : 93 / 253 ، باب 30 ، حديث 19 .


صفحه 462


رسول اللّه ! فرشتگان هم باارزش تر نيستند ؟ فرمود : فرشتگان چون خورشيد و ماه در كار و كردار و عبادت و تسبيح مجبورند » .

اين انسان است كه از نعمت آزادى و اختيار برخوردار است ، هرگاه از اين نعمت براى اجراى فرامين حق بهره گيرد ، مورد رحمت خاص و لطف بى نهايت و كرامت ويژه ى حق قرار مى گيرد .

حديثى بسيار مهم

قَالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله وسلم) : الصَّلاةُ عَمودُ الدِّينِ وَفيهَا عَشرُ خِصال : زَينُ الوَجهِ ، وَنُورُ القَلبِ ، وَراحَةُ البَدَنِ ، وَأُنسُ القُبورِ ، وَمُنزِلُ الرَّحْمَةِ ، وَمِصباحُ السَّمآءِ ، وَثِقْلُ الميزانِ ، وَمَرضاتُ الرَّبِ ، وَثَمَنُ الجَنَّةِ ، وَحِجابُ مِنَ النّارِ ، وَمَن أقامَها فَقَد أَقامَ الدّينَ ، وَمَن تَرَكَها فَقَد هَدَمَ الدّينَ(1) .

« پيامبر فرمود : نماز ستون دين است و در آن ده خصلت قرار دارد : آراستگى چهره ، روشنايى دل ، راحت جسم ، مونس قبر ، نازل كننده ى رحمت ، چراغ آسمان ، سنگينى ترازوى عمل در قيامت ، خوشنودى پروردگار ، بهاى بهشت ، مانع از آتش دوزخ . هركس آن را بخواند دين را برپا داشته و هركس آن را ترك كند دين را نابود كرده است » .

راستى شگفت آور است ، خداى كريم براى دو ركعت نماز كه به جا آوردنش براى كسى زحمت و مشقت ندارد چه آثار و نتايجى قرار داده است !!

و نيز رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

ما مِن صَلاة يَحْضُرُ وَقتُها إِلاَّ نَادَى مَلَكٌ بَيْنَ يَدَىِ النَّاسِ : أَيُّهَا النَّاسُ ! قُومُوا إِلَى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مواعظ العدديه : 371 .


صفحه 463


نِيرانِكُمُ الَّتِى اَوْقَدْتُمُوهَا عَلَى ظُهُورِكُم فَأَطْفِؤُهَا بِصَلاَتِكُم(1) .

« هيچ نمازى وقتش نمى رسد مگر اين كه فرشته اى پيش روى آنان ندا مى دهد : اى مردم ! به سوى آتشى كه ( بوسيله ى گناهان ) پشت سر خود افروخته ايد قيام كنيد ، پس آن را با نمازتان خاموش سازيد » .

امام صادق (عليه السلام) و كاروان وحشت زده

حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) مى فرمايد : امام صادق (عليه السلام) همراه كاروانى در جاده اى ميان بيابان حركت مى كردند . به كاروان خبر رسيد كه دزدان در اين مسير كمين كرده اند . كاروانيان به لرزه افتادند . حضرت فرمود : چه خبر است ؟ گفتند : همراه ما اموالى است كه مى ترسيم به غارت برود ، آيا شما حاضر هستيد از ما تحويل بگيريد ، شايد دزدان باديدن اموال در دست شما از آن بگذرند ؟ فرمود : چه مى دانيد ، شايد غير مرا قصد نكنند و جز من را اراده ننمايند ؟ شايد اموالتان را براى تلف شدن به من عرضه كنيد ! گفتند : چه كنيم ، آيا اين اموال را دفن كنيم ؟ فرمود : نه ، اين باعث ضايع شدن آن است ، شايد بيگانه اى به آن دستبرد بزند و شايد پس از اين جاى آن را پيدا نكنيد . گفتند : پس چه كنيم ؟ فرمود : آنها را نزد كسى به امانت بگذاريد كه حفظش كند و از آن نگهدارى و جانبدارى نمايد و بر آن بيفزايد و يك درهمش را از دنيا بزرگ تر كند ، سپس به شما برگرداند و بر شما بيش از آنچه به آن نياز داريد كامل و تمام نمايد !!

گفتند : كيست ؟ فرمود : ربّ العالمين . گفتند : چگونه به او بسپاريم ؟ فرمود : به تهى دستان از مسلمانان صدقه دهيد . گفتند : در اين بيابان تهى دستان نزد ما نيستند . فرمود : 3 1 آن را نيت كنيد تا خدا شر دزدان را از شما بگرداند . گفتند : نيت كرديم ، فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ من لا يحضره الفقيه : 1 / 208 ، باب فضل الصلاة ، حديث 624 .


صفحه 464


فَأَنْتُم فِى أمانِ اللَّهِ فَأمْضَوْا .

« پس شما در امان خدا هستيد ، بنابراين راه خود را طى كنيد » .

هنگامى كه كاروان حركت كرد سر و كله ى دزدان پيدا شد . كاروانيان ترسيدند . حضرت فرمود : چرا مى ترسيد ؟ شما در امان خداييد . دزدان سر رسيدند ، دست حضرت را بوسيدند و گفتند : ديشب رسول خدا را خواب ديديم ، به ما فرمان داد خود را به شما معرفى كنيم ; اكنون در خدمت شما و كاروانيم تا شر دشمنان و دزدان را بگردانيم . فرمود : نيازى به شما نيست ، كسى كه شر شما را از ما دفع كرد ، شر دشمنان و ديگر دزدان را از ما دفع مى كند . كاروان به سلامت به شهر رسيد ; 3 1 مال خود را به تهى دستان دادند ، علاوه تجارتشان بركت كرد ، هر يك درهم آنان ده درهم شد . با تعجب گفتند : چه بركتى ؟! امام صادق (عليه السلام) فرمود :

« اكنون كه بركت در معامله با خدا را شناختيد ، آن را ادامه دهيد »(1) .

لطف و كرامت اوليا

اميرالمؤمنين (عليه السلام) هنگامى كه به منطقه ى صفين رسيد ، معاويه از هر طرف راه آب را بسته بود تا لشكريان امام در تنگنا قرار بگيرند و نتوانند آنگونه كه بايد بجنگند . امام فرمان داد تا گروهى به سرپرستى حضرت حسين راه آب را باز كنند . حضرت حسين با آن گروه به محل آب حمله كرد . گماشتگان معاويه فرار كردند . آب در اختيار ارتش اسلام قرار گرفت . عده اى به اميرالمؤمنين (عليه السلام)پيشنهاد كردند كه آب را به روى معاويه ببندد . حضرت فرمود : واللّه اين كار را نمى كنم . سپس نماينده اى نزد معاويه فرستاد كه به سقّايان لشكرت بگو آنچه مى خواهند آب بردارند آزادند !!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عيون اخبار الرضا : 2 / 4 ، باب 30 ، حديث 9 ; بحار الانوار : 93 / 120 ، باب 14 ، حديث 23 .


صفحه 465


نامه اى عجيب از حضرت امام رضا (عليه السلام)

بزنطى كه از راويان دانشمند شيعه و مورد وثوق حضرت رضا (عليه السلام) بود مى گويد : نامه ى حضرت رضا را به حضرت جواد از خراسان به مدينه خواندم ، نوشته بود : پسرم به من خبر رسيده هرگاه اراده ى بيرون رفتن از خانه دارى ، وقتى سوار مركب مى شوى خادمان تو را از درب كوچك خانه بيرون مى برند ، اين از بخل آنان است براى اين كه خير تو به كسى نرسد ، من از تو مى خواهم به حقى كه به عنوان پدر و امام بر تو دارم رفت و آمدت از درب بزرگ باشد ، وقت رفت و آمد هم درهم و دينار با خود بردار تا هركس از تو خواست به او عنايت كنى ، اگر عموهايت خواستند كمتر از پنجاه دينار نده و اضافه تر از آن را هم آزادى بپردازى و اگر عمه هايت خواستند كمتر از بيست و پنج درهم مده ، اگر خواستى بيشتر بپردازى آزادى . من مى خواهم خدا تو را مقام و مرتبه عنايت كند ، انفاق كن و از سوى صاحب عرش تنگدستى و ندارى را مترس ! (1)

جايى كه اولياى حق اينگونه سفره ى رحمت و لطف خود را به روى بندگان بگشايند ، خدا چگونه لطف و رحمت خود را خواهد گشود ؟

به خاطر رحمت و لطف و كرامت بى نهايت حق است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در بخش ديگر اين دعا پس از آن كه مى گويد : « أفتراك سبحانك يا إلهى  . . . » آيا اينگونه مى دانندت كه صداى بنده ى مسلمانى كه به خاطر مخالفتش در دوزخ حبس شده بشنوى و . . . ؟ نه احدى از اهل معرفت اين گونه نمى دانندت بلكه : « هيهات ما ذلك الظن بك . . . » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عيون اخبار الرضا : 2 / 8 ، حديث 20 .


صفحه 466


هَيْهَاتَ مَا ذلِكَ الظَّنُّ بِكَ ، وَلاَ الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِكَ...   

« هَيْهَاتَ مَا ذلِكَ الظَّنُّ بِكَ ، وَلاَ الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِكَ ، »

« وَلاَ مُشْبِهٌ لِمَا عَامَلَتْ بِهِ الْمُوَحِّدِينَ مِنْ بِرِّكَ وَإِحْسَانِكَ ، فَبِالْيَقِينِ »
« أَقْطَعُ لَوْ لاَ مَا حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جَاحِدِيكَ ، وَقَضَيْتَ بِهِ مِنْ إِخْلاَدِ » « مُعَانِدِيكَ ، لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَسَلاَماً ، وَمَا كَانَ لاَِحَد فِيهَا »
« مَقَرّاً وَلاَ مُقَاماً ، لَكِنَّكَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُكَ ، أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلاََهَا مِنَ » « الْكَافِرِينَ ، مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ ، وَأَنْ تُخَلِّدَ فِيهَا الْمُعَانِدِينَ ، »
« وَأَنْتَ جَلَّ ثَنَاؤُكَ ، قُلْتَ مُبْتَدِئاً ، وَتَطَوَّلْتَ بِالاِْنْعَامِ مُتَكَرِّماً ، أَفَمَنْ كَانَ » « مُؤْمِناً كَمَنْ كَانَ فَاسِقاً لاَ يَسْتَوُونَ »

« همه ى آن امورى كه در بخش گذشته گفتم از بنده نوازى تو بسيار بسيار بعيد است ،

گمان ما به تو هرگز اين نيست ، و از فضل و احسانت اين برخورد شناخته نيست و نه به آنچه كه از خوبى و نيكى ات با اهل توحيد داشته اى شباهت دارد ، به يقين مى دانم اگر فرمانت در به عذاب كشيدن منكران نبود ، و حُكم نافذت به ابدى بودن دشمنانت در آتش صادر نشده نبود ، هر آينه سراسر دوزخ را سرد و سلامت مى كردى و براى احدى در آنجا قرار و جايگاهى وجود نداشت ، ولى تو كه نام هايت مقدس است سوگند ياد كردى كه دوزخ را از همه ى كافران چه جن و چه انس پر كنى ، و ستيزه جويان را در آنجا جاودانه بدارى ، و نيز تو كه ثنايت برجسته و بالاست و با نعمت هايت كريمانه تفضل فرمودى به اين گفته ابتدا نمودى : آيا مؤمن همانند فاسق است ؟ نه ، مساوى و برابر نيستند » .


صفحه 467


آغوش مهر

احدى از پيامبران و امامان و اولياى حق و پرستش كنندگان حضرت ربّ اين گمان را به خدا نداشتند كه آنان را مورد عتاب و عذاب قرار دهد . خدايى كه خود را در قرآن مهربانترين مهربانان و رحمان و رحيم و كريم و غفور و عزيز و ودود و ملك و قدوس و لطيف و صاحب فضل و قبول كننده ى توبه ستوده است .

عذاب قيامت ، هيچ نسبت و ربطى به اهل ايمان ندارد ، عذاب قيامت ، ميوه ى تلخ انكار حق و دشمنى با خداست . عذاب قيامت ، دست پخت متكبران و مغروران و گنهكاران حرفه اى است . عذاب قيامت ، نتيجه و محصول معاصى و آلودگى هاست . عذاب قيامت را كارگاه وجود انسان توليد كرده و اگر توليد نمى كرد هرگز از جاى ديگر توليد نمى شد .

كسى كه منكر و معاند نيست و امواجى از توحيد و ايمان و عشق و محبت قلبش را نوازش مى كند و تا اندازه اى از اخلاق حسنه و عمل شايسته برخوردار است ، چرا و به چه سبب به عذاب دچار شود ؟!

او با وجودى مقدس و مهربانى كريم روبروست ، كسى كه هر گناهكارى را به توبه دعوت مى كند تا او را بيامرزد ، و هر ورشكسته اى را مى خواند تا ورشكستگى اش را جبران كند و هر دردمندى را دعوت مى كند تا درمانش نمايد .

شخصى به يكى از سالكان راه دوست گفت : من دامن به گناه آلودم ، آيا گمان مى كنى كه مرا بپذيرند ؟ گفت : واى بر تو ! خدا اعراض كنندگان و پشت كنندگان به حق و حقيقت را مى خواند ، چگونه ممكن است از در خانه اش كسى را كه به حضرتش ملتجى شده و به او پناه آورده براند ؟!

مرحوم ابن فهد حلى در كتاب « عدّة الداعى » روايت كرده : هنگامى كه حق تعالى موسى را به سوى فرعون فرستاد تا او را ( از گناهانش ) بترساند ، به موسى


صفحه 468


فرمود : به فرعون بگو كه : من به عفو و آمرزش و گذشت از عيوب و بردبارى نسبت به گناهكاران و اجابت دعاى گدايان ، بيشتر از غضب و عقوبت شتاب مى كنم .

بى تابى ابراهيم در برابر گناه

در تفسير آيه ى شريفه ى :

( وَكَذلِكَ نُرِى إِبرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكونَ مِنَ المُوقِنِينَ )(1) .

« و اينگونه ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم و براى اين كه از زمره ى اهل يقين گردد » .

نوشته اند كه : خدا وقتى چشم انداز ابراهيم را همه ى آسمان ها و زمين قرار داد ، و همه ى حجاب ها را از ديده ى او برداشت ، و زمين و آنچه در او بود را مشاهده كرد ، مرد و زنى را در حال زنا ديد ، همان لحظه نفرين كرد ، پس هر دو هلاك شدند ، سپس دو نفر ديگر را در آن حال ديد ، باز نفرين كرد هر دو نابود شدند ، چون دو نفر ديگر را در آن حال ديد و خواست نفرين كند به او وحى شد : نفرين خود را از بندگان و كنيزان من بردار ، يقيناً من آمرزنده و مهربان و بردبار و جبّارم ، گناهان بندگانم به من زيان و ضرر نمى رساند ، چنان كه طاعتشان به من سود نمى دهد .

من با بندگانم يكى از سه كار را انجام مى دهم : يا توبه مى كنند و من توبه ى آنان را مى پذيرم و گناهانشان را مى آمرزم و عيوبشان را مى پوشانم . يا عذاب را از ايشان باز مى دارم ، چون مى دانم از صلب ايشان فرزندانى مؤمن به وجود ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انعام : 75 .


صفحه 469


مى آيد ، پس با پدران ناسپاسشان مدارا مى كنم تا مؤمنان از صلب آنان به دنيا آيند ، وقتى مؤمنان به دنيا آمدند در صورتى كه پدرانشان توبه نكرده باشند عذاب را بر آنان مقرر مى دارم . و اگر نه اين بود و نه آن ، آنچه از عذاب در آخرت براى آنان آماده كرده ام بزرگ تر است از آنچه تو براى آنان مى خواهى .

اى ابراهيم ! مرا با بندگان خود واگذار كه منم بردبار و دانا و حكيم و جبار ، به دانايى خود زندگى آنان را تدبير مى كنم و قضا و قدرم را بر آنان جارى مى سازم(1) .

حقيقتى شگفت

در كتاب باعظمت « علم اليقين » محدث بزرگ فيلسوف و حكيم و عارف كم نظير حضرت فيض كاشانى آمده است :

بنده اى در قيامت بدى هايش بر خوبى هايش بچربد ، او را به سوى دوزخ برند ، از جانب حق به فرشته ى وحى جبرئيل خطاب رسد : بنده ام را درياب ، از او بپرس در دنيا با علما نشسته تا به شفاعت ايشان او را بيامرزم ؟ گنهكار گويد : نه . خطاب رسد : آيا سر يك سفره با عالمى نشسته ؟ گويد : نه . آيا در جايى كه عالمى نشسته بود نشسته ؟ گويد : نه . آيا با عالمى همنام است ؟ گويد : نه . خطاب مى رسد : آيا دوست كسى بوده كه عالم دوست بوده ؟ گويد : آرى . خطاب مى رسد : اى جبرئيل ! او را به لطف عميم بخشيديم ، مورد نوازشش قرار ده و به بهشت درآر .

رحمت و لطف خدا به جوان زمان داود

شيخ صدوق روايت مى كند : داود (عليه السلام) مجلسى داشت كه جوانى در آن شركت ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير برهان : ذيل آيه ى شريفه ى 75 انعام ، حديث 9 .


صفحه 470


مى كرد ، آن جوان بسيار ضعيف و لاغر بود و سكوتى زياد و طولانى داشت .

روزى ملك الموت به محضر داود آمد در حالى كه نگاه ويژه اى به آن جوان داشت ، داود گفت : به او نظر دارى ؟ گفت : آرى ، مأمورم هفت روز ديگر او را قبض روح كنم . داود دلش سوخت و به او رحمت آورد ، به وى گفت : اى جوان همسر دارى ؟ گفت : نه ، تاكنون ازدواج نكرده ام .

داود گفت : نزد فلان كس كه داراى منزلتى بزرگ است برو و به او بگو : داود گفت : دخترت را به همسرى من درآور و با مهيا كردن مقدمات كار در اين شب عروسى كن . سپس پول فراوانى در اختيار جوان گذاشت و گفت : اين هم پول ، هرچه لازم است با خود ببر و پس از هفت روز به نزد من بيا .

جوان رفت و پس از هفت روز كه از عروسى او گذشته بود به محضر داود آمد . داود به او گفت : در چه حالى ؟ گفت : حالم از تو بهتر است . ولى داود هرچه انتظار كشيد كه جوان قبض روح شود خبرى نشد ; به جوان فرمود : برو هفت روز ديگر بيا .

جوان رفت و هفت روز ديگر بازگشت ، باز از قبض روحش خبرى نشد ; فرمود : برو هفت روز ديگر بيا . رفت و هفت روز بعد برگشت . آن روز ملك الموت به محضر داود آمد ، به او گفت : تو نگفتى بايد او را قبض روح كنم ؟ گفت : چرا . فرمود : پس چرا سه هفت روز گذشت و او را قبض روح نكردى ؟! گفت : داود ! خدا به خاطر رحم تو بر او به او رحم كرد و تا سى سال به او مهلت حيات داد(1) .

خداى مهربان با كمترين دست آويزى درياى رحمتش را به سوى بنده اش سرازير مى كند و او را از همه طرف مورد لطف و محبت قرار مى دهد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 4 / 111 ، باب 3 ، حديث 31 .


صفحه 471


پنج خصلت سبب آزادى اسير

در حديثى بسيار مهم از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده است :

گروهى اسير نزد پيامبر آوردند ; حضرت فرمان قتل همه را صادر كرد جز يك نفر را ، آن يك نفر تعجب كرد و عرضه داشت : چرا فرمان آزادى مرا صادر كردى ؟ حضرت فرمود : امين وحى به من خبر داد كه تو داراى پنج خصلتى كه خدا آنها را دوست دارد :

الغَيْرَةُ الشَّدِيدَةُ عَلَى حَرَمِكَ ، وَالسَّخاءُ ، وَحُسْنُ الخُلُقِ ، وَصِدْقُ اللِّسانِ ، وَالشَّجَاعَةُ .

« غيرت سخت بر محارمت و سخاوتمندى و خوش اخلاقى و راستى در گفتار و شجاعت » .

از اين واقعه ى عجيب مسلمان شد و در جنگى در ركاب پيامبر به شرف شهادت رسيد ! (1)

غلام اهل توحيد

امام صادق (عليه السلام) فرمان داد غلامى را به خاطر خلافى كه كرده بود تازيانه بزنند . غلام گفت : اى پسر رسول خدا ! كسى را مى زنى كه شفيعى غير از تو ندارد ، پس كرم و احسانت كجاست ؟ حضرت فرمود : او را رها كنيد . غلام گفت : تو مرا رها نكردى ، كسى رها كرد كه اين سخن را در دهان من گذاشت . حضرت فرمود : سوگند به پروردگار كعبه اين غلام اهل توحيد است با خدا غير خدا را نديد !

آرى ، معامله ى او با اهل توحيد جز با فضل و احسان نيست و نبوده و نخواهد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسائل الشيعه : 20 / 155 ، حديث 25291 ; بحار الانوار 68 / 374 ، باب 92 ، حديث 25 .


صفحه 472


بود . كسى كه به يگانگى اش شهادت دهد و تا اندازه اى به خواسته هاى حضرتش جامه ى عمل بپوشاند مورد لطف بى كران و رحمت بى نهايت قرار خواهد گرفت .

سرانجام شاهد بى گناهى يوسف

در برخى از تفاسير قرآن نقل شده است : چون يوسف بر مسند حكومت مصر نشست ، به نظرش رسيد كه در امور مملكتى ، وزيرى لازم دارد كه بتواند به اصلاح معيشت و تربيت مردم برخيزد و درهاى عدل و محبت را به روى آنان بگشايد . امين وحى از سوى حق به نزد او آمد و گفت : خدا مى فرمايد : تو را وزيرى لازم است . يوسف فرمود : من نيز در اين خيالم ولى كسى كه سزاوار اين مسند باشد نمى دانم كيست ؟ جبرئيل گفت : فردا صبح كه از مقرّ حكومت حركت مى كنى ، اول كسى كه بنظرت آمد ، اين منصب را به او ارزانى دار . يوسف اول صبح نظرش به كسى افتاد كه به شدت ضعيف و لاغر و رخساره زرد بود و بسته اى از هيمه بر پشت داشت ، با خود گفت : اين شخص تحمل مسئوليت وزارت را نخواهد داشت . خواست از وى بگذرد ، امين وحى به او گفت : از او مگذر و او را براى پست وزارت انتخاب كن ، زيرا كه او را بر تو حقى است ، او همان كسى است كه در دربار عزيز مصر به پاكى و عصمت تو شهادت داد ، او را اين لياقت هست كه امروز پست وزارت را به او وا گذارى .

جايى كه حضرت حق به خاطر شهادتى صحيح ، پست وزارت به شاهد پاكى و عصمت يوسف عطا مى كند ، به كسى كه عمرى به وحدانيّت او شهادت مى دهد چه خواهد داد ؟!

آرى ، لطف و رحمت حضرت دوست چيزى نيست كه قابل درك باشد و در اين مقام پاى عقل عاقلان و خرد خردمندان و هوش هوشمندان لنگ است و كسى را قدرت فهم اين حقايق آن چنان كه هست نيست .


صفحه 473


« إِلَهِى وَسَيِّدِى ، فَأَسْأَلُكَ بِالْقُدْرَةِ الَّتِى قَدَّرْتَهَا ، وَبِالْقَضِيَّةِ الَّتِى »

« حَتَمْتَهَا وَحَكَمْتَهَا ، وَغَلَبْتَ مَنْ عَلَيْهِ أَجْرَيْتَهَاأَنْ تَهَبَ لِى فِى هذِهِ » « اللَّيْلَةِ ، وَفِى هذِهِ السَّاعَةِ ، كُلَّ جُرْم أَجْرَمْتُهُ ، وَكُلَّ ذَنْب أَذْنَبْتُهُ ، وَكُلَّ »

« قَبِيح أَسْرَرْتُهُ ، وَكُلَّ جَهْل عَمِلْتُهُ ، كَتَمْتُهُ أَوْ أَعْلَنْتُهُ ، »

«  أَخْفَيْتُهُ أَوْأَظْهَرْتُهُ ، »

« معبود و سرور من ! از تو درخواست مى كنم به قدرتى كه مقدر فرمودى ،

و به فرمانى كه به آن حتميّت دادى ، و بر همه كس استوارش نمودى و بر كسى كه بر او اجرا كردى چيره ساختى ، كه در اين شب و در اين ساعت بر من ببخشى هر جرمى كه مرتكب شدم ، و هر گناهى كه انجام دادم ، و هر كار زشتى را كه نهان ساختم ، و هر جهل و نادانى كه آن را به كار گرفتم ، خواه پنهان كردم ، يا آشكار ، نهان ساختم يا عيان »

در ابتداى دعا بخصوص در ضمن جملات « اللّهمَّ اغفر لى الذّنوب . . . » به طور مفصل گناهان و آثارش شرح داده شده است و نيازى به شرح مجدد نيست . اميرالمؤمنين (عليه السلام) باز در اين بخش به گناهانى كه در پنهان و آشكار انجام گرفته اشاره مى كند و از حضرت حق مى خواهد كه آنها را ببخشد .

آرى ، شب جمعه است و وقت راز و نياز و هنگام مناجات و توبه ، با اشك و آه


صفحه 474


و ناله و زارى به پيشگاهت آمده ام تا مرا از همه ى گناهان بيامرزى و چنين شبى را بر من شب رحمت و عنايت و كرامت و مغفرت قرار دهى .

آمد به درت اميدوارى *** كو را به جز از تو نيست يارى

محنت زده اى نيازمندى *** خجلت زده اى گناهكارى

از گفته ى خود سياه رويى *** وز كرده ى خود شرمسارى

از يار جدا فتاده عمرى *** وز دوست بمانده روزگارى

بوده به درت چنان عزيزى *** دور از تو چنين بمانده خوارى

خرسند ز خاك درگه تو *** بيچاره به بوى يا غبارى

شايد ز در تو باز گردد *** نوميد چنين اميدوارى

زيبد كه شود به كام دشمن *** از دوستى تو دوستدارى

بخشاى زلطف بر « عراقى » *** كو مانده كنون و زينهارى

* * *

وَكُلَّ سَيِّئَة أَمَرْتَ بِإِثْبَاتِهَا الْكِرَامَ الْكَاتِبِينَ...   


صفحه 475


« وَكُلَّ سَيِّئَة أَمَرْتَ بِإِثْبَاتِهَا الْكِرَامَ الْكَاتِبِينَ ، الَّذِينَ وَكَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ » « ما يَكُونُ مِنِّى ، وَجَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَىَّ مَعَ جَوَارِحِى ، وَكُنْتَ أَنْتَ »
«الرَّقِيبَ عَلَىَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَالشَّاهِدَ لِمَا خَفِىَ عَنْهُمْ ، وَبِرَحْمَتِكَ أَخْفَيْتَهُ، »

«وَبِفَضْلِكَ سَتَرْتَهُ ، وَأَنْ تُوَفِّرَ حَظّى مِنْ كُلِّ خَيْر أَنْزَلْتَهُ، أَوْ إِحْسان فَضَّلْتَهُ» « أَوْ بِرّ نَشَرْتَهُ ، أَوْ رِزْق بَسَطْتَهُ ، أَوْ ذَنْب تَغْفِرُهُ ، أَوْ خَطَأ تَسْتُرُهُ ، »

« و ثبت كردن هر كار زشتى را به نويسندگان بزرگوار فرمان دادى ، هم آنان كه به ضبط آنچه از من سر مى زند گماشتى ، و ايشان را همراه اعضايم گواهانى بر من قرار دادى ، و خود فراتر از آنان مراقب من بودى ، و شاهد بر آنچه كه از آنان پنهان مانده ، و به رحمتت مخفى نمودى ، و به فضلت پوشاندى ، از تو مى خواهم كه نصيب مرا از هر خيرى كه نازل كردى ، يا احسانى كه تفضل فرمودى ، يا نيكى و برّى كه منتشر ساختى ، يا رزقى كه مى گسترانى ، يا گناهى كه مى آمرزى ،
يا خطايى كه مى پوشانى كامل قرار دهى » .

كرام كاتبين و جوارح و اعضاى بدن

نوشته شدن اعمال به وسيله ى فرشتگان و ضبط كارها با مراقبت آنان و شاهد بودن اعضا و جوارح بر كردارهاى انسان ، حقيقتى است كه در آيات قرآن مجيد و روايات مطرح است .


صفحه 476


( وَإِنَّ عَلَيْكُم لَحَافِظينَ * كِراماً كَاتِبينَ * يَعْلَمونَ مَا تَفْعَلونَ )(1) .

« و يقيناً بر شما نگهبانانى گماشته شده ، در حالى كه بزرگوارند و نويسندگان اعمال شما ، آنچه را انجام مى دهيد به آن دانايند » .

( حَتَّى إِذَا مَا جَآءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِما كَانُوا يَعْمَلونَ * وَقالُوا لِجُلودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِى أَنْطَقَ كُلَّ شَىْء . . . )(2) .

« تا هنگامى كه به دوزخ آيند گوش و چشم و پوستشان بر ضد آنان بر اعمالى كه همواره انجام مى دادند گواهى دهند و به پوستشان گويند : چرا بر ضد ما گواهى داديد ؟ گويند : خدايى كه همه ى موجودات را به نطق آورده ما را بر ضد شما به نطق آورد » .

( يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُم وَأَيْدِيهِم وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ )(3) .

« قيامت روزى است كه زبان و دست و پايشان بر ضد آنان به آنچه همواره مرتكب مى شدند گواهى مى دهد » .

( الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ )(4) .

« امروز بر دهان هايشان مهر سكوت مى زنيم و دست ها و پاهايشان به آنچه همواره انجام مى دادند با ما سخن مى گويند » .

( مَا يَلْفِظُ مِن قَوْل إلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ )(5) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انفطار : 10 ـ 12 .

2 ـ فصلت : 20 ـ 21 .

3 ـ نور : 24 .

4 ـ يس : 65 .

5 ـ ق : 18 .


صفحه 477


« انسان هيچ گفتارى را تلفظ نمى كند جز آن كه رقيب و عتيد بر نگهبانى و حفظ آن آماده اند » .

علاوه بر كرام كاتبين و رقيب و عتيد و پوست و زبان و چشم و گوش و دست و پا ، زمين هم بر اساس آيات سوره ى زلزال بر اعمال انسان گواهى مى دهد و از تلاش و كوشش سخن مى گويد :

( يَوْمَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا )(1) .

و نيز خدا و پيامبر و امامان كه بر پايه ى آيات سوره ى توبه اعمال انسان را مى بينند در قيامت بر ضد او گواهى مى دهند .

( وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤمِنونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلونَ )(2) .

« و بگو عمل كنيد كه عمل شما را به زودى خدا و پيامبرش و مؤمنون مى بينند و زودا كه شما را به محضر داناى نهان و آشكار باز گردانند ، آنگاه شما را به آنچه همواره انجام مى داديد آگاه مى كند » .

البته از اينگونه آيات استفاده مى شود كه شهادات شاهدان بر ضد كافران و معاندان و متخلفان از خدا و رسول و مجرمان حرفه اى است ، زيرا مردم مؤمن و تائب در روز قيامت مشمول رحمت اند و پرونده ى گناه آنان در برابر كسى گشوده نمى شود و خداى مهربان ، گناهانشان را از ياد شاهدان مى برد و آبروى آنان را حفظ مى نمايد .

حضرت على (عليه السلام) فرموده :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ زلزال : 4 ـ 5 .

2 ـ توبه : 105 .


صفحه 478


مَن تَابَ ، تَابَ اللّهُ عَليهِ ، وَأُمِرَتْ جَوَارِحُهُ أَنْ تَسْتُرَ عَليهِ ، وَبِقاعُ الأَرضِ أنْ تَكْتُمَ عَليهِ ، وَأُنسِيَتِ الحفَظَةُ ما كَانَتْ تَكتُبُ عَليهِ(1) .

« كسى كه توبه كند ، خدا توبه اش را مى پذيرد ، و به اعضايش فرمان مى رسد كه گناهانش را بر او بپوشانند ، و به قطعه هاى زمين امر مى شود گناهانش را بر او پنهان بدارند ، و آنچه را حافظان عمل بر او نوشته اند از يادشان مى برند » .

امام صادق (عليه السلام) فرموده :

إذا تَابَ العَبدُ المُؤمنُ تَوْبةً نَصوحاً أَحَبَّهُ اللّهُ فَسَتَرَ عَليهِ فِى الدُّنيا وَالآخِرة ، قُلتُ وَكَيْفَ يَسْتُرُ عَلَيهِ ؟ قَالَ : يُنْسِى مَلَكَيْهِ مَا كَتَبا عليه مِنَ الذُّنوبِ . . . فَيَلْقَى اللَّهَ حِينَ يَلقَاهُ وَليسَ شَىْءٌ يَشْهَدُ عَلَيهِ بِشَىْء مِن الذُّنُوبِ(2) .

« هنگامى كه بنده ى مؤمن توبه ى خالص كند ، خدا به او محبت ورزد ، پس گناهانش را در دنيا و آخرت بر او بپوشاند ، معاوية بن وهب عرضه داشت : چگونه بر او مى پوشاند ؟ فرمود : آنچه را فرشتگان از گناهان بر او نوشته اند از يادشان مى برد ، پس خدا را در قيامت ملاقات مى كند در حالى كه هيچ چيز نيست كه به چيزى از گناهانش شهادت دهد » .

يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ وَمَالِكَ رِقِّى...   

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ثواب الأعمال : 179 ، باب ثواب التوبة .

2 ـ بحار الانوار : 6 / 28 ، باب 20 ، حديث 31 .


صفحه 479


« يَا رَبِّ يَا رَبِّ ، يَا رَبِّ يَا إِلَهِى وَسَيِّدِى وَمَوْلاَىَ وَمَالِكَ رِقِّى ، »

« يَا مَنْ بِيَدِهِ نَاصِيَتِى ، يَا عَلِيماً بِضُرِّى وَمَسْكَنَتِى ، يَا خَبِيراً بِفَقْرِى » «وَفَاقَتِى، يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ وَقُدْسِكَ، وَأَعْظَمِ صِفَاتِكُ،» « وَأَسْمَائِكَ ، أَنْ تَجْعَلَ أَوْقَاتى مِنَ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ بِذِكْرِكَ مَعْمُورَةً ، » « وَبِخِدْمَتِكَ مَوْصُولَةً ، وَأَعْمَالِى عِنْدَكَ مَقْبُولَةً ، حَتَّى تَكُونَ أَعْمَالِى » « وَأَوْرَادِى كُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً ، وَحَالِى فِى خِدْمَتِكَ سَرْمَداً ، يَا سَيِّدِى يَا »
« مَنْ عَلَيْهِ مُعَوَّلِى ، يَا مَنْ إِلَيْهِ شَكَوْتُ أَحْوَالِى ، يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ ، »

« اى پروردگارم ، اى پروردگارم ، اى پروردگارم ! اى معبود و سرور و مولايم و اى اختيار دارم ، اى كسى كه مهارم به دست اوست ، اى آگاه از پريشانى و ناتوانى ام ، اى دانا به تهى دستى و نادارى ام ، اى پروردگارم ، اى پروردگارم ، اى پروردگارم ! به حق و قداستت و بزرگ ترين صفات و نام هايت ، از تو درخواست مى كنم كه همه ى اوقات مرا از شب و روز به يادت آباد كنى ، و به خدمت گذاريت پيوسته بدارى ، و اعمالم را به پيشگاهت قبول نمايى ، تا آن كه اعمال و اورادم همه هماهنگ و هم سو باشد ، و حالم در خدمتت پاينده گردد ، اى سرور من ، اى آن كه تكيه ام بر اوست ، اى آن كه شكوه و شكايت حالم به سوى اوست ، اى پروردگارم ، اى پروردگارم ، اى پروردگارم » .


صفحه 480


اسم اعظم

گروهى از عارفان و اوليا و عاشقان و صادقان بر اين عقيده اند كه : كلمه ى مباركه ى « ربّ » كه به معناى مالك و صاحب اختيارى است كه عاشقانه و حكيمانه مملوكش را تربيت مى كند ، اسم اعظم است ، و انسان با توسل به آن مورد رحمت حق قرار مى گيرد و گره ها از كارش گشوده مى شود و بلكه گناهانش مورد آمرزش و معاصى و خطاهايش با آب آمرزش شسته و پاك مى گردد .

شايد علت توسل همه ى انبيا و امامان ، در هنگام دعا و مناجات و راز و نياز و زمان گرفتارى ها و مصائبشان به اين نام مبارك ، سرّش اين باشد كه كلمه ى « ربّ » را اسم اعظم حق مى دانستند .

آدم و حوا(عليهما السلام) به هنگام توبه عرضه داشتند :

( رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِن لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكونَنَّ مِنَ الخاسِرينَ )(1) .

« پروردگارا ! ما به خود ستم ورزيديم و اگر ما را نيامرزى و به ما رحم نكنى هر آينه از زيانكاران خواهيم شد » .

حضرت نوح (عليه السلام) پس از نهصد و پنجاه سال ستم ديدن از كفّار و عاجز شدن از هدايت آنان و مضطرّ شدن ، عرضه داشت :

( . . . رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأَرْضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيَّاراً )(2) .

« پروردگارا ! احدى از كافران را بر روى زمين وا مگذار » .

حضرت ابراهيم (عليه السلام) در دعا و مناجاتش گفت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اعراف : 23 .

2 ـ نوح : 26 .


صفحه 481


( رَبِّ هَبْ لِى حُكْماً وَأَلْحِقْنِى بَالصَّالِحينَ )(1) .

« پروردگارم ! به من حكومت عطا كن و مرا به شايستگان ملحق فرما » .

حضرت موسى (عليه السلام) به هنگام احتياج و نياز عرضه داشت :

( . . . رَبِّ إِنِّى لِمَآ أَنْزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْر فَقِيرٌ )(2) .

« پروردگارم ! من به چيزى كه تو از خير بر من نازل كنى نيازمندم » .

حضرت سليمان (عليه السلام) در درخواست آمرزش ، و يافتن حكومتى بى نظير ، عرضه داشت :

( . . . رَبِّ اغفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكاً لاَ يَنْبَغِى لأَِحَد مِن بَعْدِى )(3) .

« پروردگارم ! مرا بيامرز و به من حكومتى كه پس از من سزاوار كسى نباشد
عطا كن » .

حضرت زكريا (عليه السلام) هنگام درخواست فرزند عرضه داشت :

( . . . رَبِّ لاَ تَذَرْنِى فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ الوَارِثِينَ )(4) .

« پروردگارم مرا تنها وا مگذار و تو بهترين وارثانى » .

حضرت يوسف (عليه السلام) در مقام شكرگزارى و درخواست حاجت ،
عرضه داشت :

( رَبِّ قَدْ ءاتَيْتَنى مِنَ المُلْكِ وَعَلَّمْتَنى مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّماواتِ وَالأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّى فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ تُوَفَّنى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنى بِالصَّالِحينَ)(5).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شعراء : 83 .

2 ـ قصص : 24 .

3 ـ ص : 35 .

4 ـ انبياء : 89 .

5 ـ يوسف : 101 .


صفحه 482


« پروردگارم ! تو بخشى از حكومت را به من عطا كردى و برخى از تعبير خواب ها را به من آموختى ، اى آفريننده ى آسمان ها و زمين ، تو سرپرست من در دنيا و آخرتى ، مرا در حال تسليم به خودت بميران و به گروه شايستگانم ملحق فرما » .

حضرت ايّوب (عليه السلام) در شدت بلا و مصيبت عرضه داشت :

( . . . أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ )(1) .

« پروردگارم ! پريشانى و بلا به من رسيده و تو مهربانترين مهربانانى » .

و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) عرضه داشت :

( وَقُل رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمينَ )(2) .

« و بگو: پروردگارم! مرا بيامرز و به من رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگانى » .

و صالحان و مؤمنان هنگام انديشه در آفرينش آسمان ها و زمين عرضه داشتند :

( . . . رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذَا باطِلا . . . )(3) .

« اى پروردگار ما ! تو اين آسمان و زمين را بيهوده و باطل نيافريده اى » .

و ابليس هم كه در نهايت تكبر و عصيان بود ، با توسل به اين نام تا روز قيامت درخواست مهلت كرد :

( قالَ أَنْظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثونَ )(4) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انبياء : 83 .

2 ـ مؤمنون : 118 .

3 ـ آل عمران : 191 .

4 ـ اعراف : 14 .


صفحه 483


« گفت : مرا تا زمانى كه همگان برانگيخته مى شوند مهلت ده » .

و خداى مهربان به خاطر اين كه آن رانده شده ى ملعون ، متوسل به اين نام مبارك شد ، خواسته اش را پذيرفت و او را تا قيامت مهلت داد !

از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده است كه : هركس هفت بار بگويد : « يا ربّ » خدا دعايش را اجابت مى كند .

و نيز روايت شده : هنگامى كه بنده ى مؤمن يك بار بگويد : « يا ربّ » حضرت حق مى فرمايد : « لبيك » و چون بار دوم و سوم خدا را با اين نام بخواند ، ندا رسد : بخواه تا عطا كنم(1) .

اعمال مقبول

از دعاهايى كه همه ى پيامبران و امامان و اولياى حق به پيشگاه حضرت ربّ داشتند اين بود كه  : پروردگار مهربان اعمال آنان را بپذيرد و با فضل و رحمتش با آنان معامله كند .

آن بزرگواران به اين حقيقت آگاه بودند كه : اگر كسى عمل نداشته باشد به عرصه ى رحمت حق بار نخواهد يافت ، و اگر عمل داشته باشد ولى شرايط لازم مانند ايمان و اخلاص در آن نباشد از رحمت و پاداش خدا محروم خواهد بود . بر اين اساس به اصل عمل و آراسته بودن عمل به شرايط لازم بسيار بسيار اهميت مى دادند و چون عمل را آنگونه كه بايد انجام مى دادند از حضرت حق درخواست قبولى و پذيرش مى كردند : « وأعمالى عندك مقبولة » .

قرآن و روايات بر اين معنا تأكيد دارند كه : عملى مورد پذيرش است كه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مستدرك الوسائل : 5/220 ، باب 31 ، حديث 5738 . روايات متعددى در اين باب در كتابهاى : كافى : 2/520 ، باب من قال يا رب . . . ; وسائل الشيعه : 7/285 باب 32 ; مستدرك الوسائل : 5/219 ، باب 31 ; بحار الانوار : 90/233 ، باب 12 و . . . موجود مى باشد .


صفحه 484


صاحبش داراى ايمان باشد و عمل براى خدا و هماهنگ با احكام و فرامين الهى انجام گيرد .

بايد دانست كه عمل از مؤمن پذيرفته مى شود و نيز گناه از مؤمن آمرزيده خواهد شد . و عمل هرچند عظيم و مفيد باشد از كافر و معاند قبول نخواهد شد و گناه هرچند كوچك باشد از او آمرزيده نمى شود .

روايات بسيار مهمى درباره ى عمل باارزش و داراى پاداش و شئون آن ، در مهم ترين كتاب هاى حديث روايت شده ، كه به گوشه اى از آن اشاره مى شود :

على (عليه السلام) در رواياتى مى فرمايد :

الشَّرفُ عِندَ اللّهِ سُبحانَهُ بِحُسنِ الأعمَالِ لا بِحُسنِ الأقوَالِ(1) .

« برترى و بزرگوارى نزد خداى سبحان به خوبى اعمال است نه به خوبى گفته ها » .

العَمَلُ شِعارُ المُؤمِنِ(2) .

« عمل شعار مؤمن است » .

المُداوَمَةَ المُداوَمَةَ ! فَإنَّ اللّهَ لَم يَجْعَل لِعَمَل المُؤمِنينَ غَايَةً إلاّ المَوتَ(3) .

« عمل را ادامه دهيد ، عمل را ادامه دهيد ، زيرا خدا براى عمل مؤمن پايانى جز مرگ قرار نداده است » .

أَعلَى الأعمَالِ إخلاصُ الايمانِ وَصِدْقُ الوَرَعِ وَالايقَان(4) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غرر الحكم : 153 ، لاينفع قول بخير العمل ، حديث 2838 ; ميزان الحكمه : 9 / 4050 ، العمل ، حديث 14260 .

2 ـ غرر الحكم : 151 ، حديث 2777 ; ميزان الحكمه : 9/405 ، النحل ، حديث 14264 .

3 ـ مستدرك الوسائل : 1/130 ، باب 19 ، حديث 177 ; ميزان الحكمه : 9 / 4060 ، العمل ، حديث 14292 .

4 ـ غرر الحكم : 155 ، الاخلاص فى العمل و آثاره ، حديث 2899 .


صفحه 485


« برترين اعمال پاكى ايمان و درستى ورع و يقين است » .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

دَعَا اللّهُ النّاسَ فِى الدُّنيا بِآبائِهِم لِيَتَعَارَفُوا ، وَفِى الآخِرَةِ بِأعْمالِهِم لِيَجَازَوُا(1) .

« خدا مردم را در دنيا به پدرانشان خواند تا يكديگر را بشناسند و در آخرت به اعمالشان مى خواند تا پاداش و جزا دهد » پس فرمود : ( يا أَيُّهَا الَّذينَ ءامَنُوا ، يا أَيُّهَا الَّذينَ كَفَروا ) .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

أفضَلُ الأعمَالِ إيمَانٌ بِاللّهِ وَتَصديقٌ بِه وَجِهادٌ فِى سَبيلِ اللّهِ وَحَجٌّ مَبرورٌ ، وَأهوَنُ عَليكَ مِن ذَلكَ إطعامُ الطَّعامِ وَلِينُ الكَلامِ وَالسَّماحَةُ وَحُسنُ الخُلقِ ، وَأهونُ عَليكَ مِن ذَلكَ لا تَتَّهِمُ اللّهَ فِى شَىْء قَضاهُ اللّهُ عَلَيكَ(2) .

« برترين اعمال ايمان به خدا و باور داشتن آن و جهاد در راه خدا و حج قبول شده است ، و سبك تر از اينها بر تو خوراندن طعام به فقير و نرمى در سخن و سهل بودن و خوش اخلاقى است ، و سبك تر از اينها بر تو اين است كه خدا را در حكمى كه بر تو نموده متهم نكنى » .

و نيز آن حضرت فرمود :

سَيّدُ الأعمَالِ ثَلاثُ خِصال : إنصافُكَ مِن نَفسِكَ ، وَمُواسَاتُكَ الأَخُ فِى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، وَذِكرُ اللّهِ تَعالى عَلى كُلِّ حال(3) .

« سرور اعمال سه خصلت است : انصاف دادنت به همه از جانب خود ، و يارى دادنت به برادر دينى ، و ياد خدا در همه حال » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 78 / 208 ، باب 23 ، حديث 72 .

2 ـ كنز العمّال : 43639 ; ميزان الحكمه : 9 / 4066 ، العمل (1) ، حديث 1422 .

3 ـ مشكاة الانوار : 55 ، الفصل الخامس عشر ; ميزان الحكمه : 9/4064 ، العمل (1) ، حديث 14326 .


صفحه 486


حضرت على (عليه السلام) فرمود :

فَطُوبَى لِمَن أخلَصَ لِلّهِ عَمَلَهُ وَعِلمَه وَحُبَّه وَبُغضَه وَأخذَه وَتَركَه وَكَلامَه وَصَمتَه وَفِعلَه وَقَولَه(1) .

« خوشبخت و رستگار كسى است كه دانش و كردارش ، دوستى و دشمنى اش ، گرفتن و رها كردنش ، سخن گفتن و سكوتش ، رفتار و گفتارش ، بر پايه ى اخلاص و رضاى خدا باشد » .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در وصيّتش به ابوذر فرمود :

كُن بِالعَمَلِ بِالتَّقوَى أشدَّ اهتِمَاماً مِنكَ بِالعَمَلِ ; فَإنَّهُ لاَ يَقِلُّ عَمَلٌ بِالتَّقوَى ، وَكَيفَ يَقِلُّ عَمَلٌ يُتَقَبَّل يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : ( إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقينَ )(2) .

« اهتمامت به عمل آراسته به تقوى بيشتر از عمل باشد ، زيرا عمل آراسته به تقوى كم و اندك نيست و چگونه عملى كه قبول مى شود كم و اندك باشد ، خداى عز و جل مى فرمايد : خدا فقط از پرهيزكاران قبول مى كند » .

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد :

إنَّكَ لَن يُتَقَبَّلُ مِن عَمَلِكَ إلاّ مَا أخلَصتَ فِيهِ(3) .

« يقيناً از عملت جز آنچه در آن اخلاص ورزيده اى قبول نمى شود » .

در هر صورت ، عمل از انسانى كه داراى ايمان ، اخلاص ، يقين و ورع باشد بدون ترديد مورد قبول است و عمل مقبول ، چنان داراى ارزش است كه از امام صادق (عليه السلام) درباره ى آن روايت شده است :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تحف العقول : 91 ; بحار الانوار : 74 / 241 ، باب 9 ، حديث 1 .

2 ـ بحار الانوار : 74/88 ، باب 4 ; ميزان الحكمه : 9 / 4066 ، العمل ، حديث 14333 .

3 ـ غرر الحكم : 155 ، حديث 2913 ; ميزان الحكمه : 9/4066 ، العمل ، حديث 14335 .


صفحه 487


مَن قَبِلَ اللّهُ مِنْهُ صَلاةً واحِدَةً لَم يُعَذِّبْهُ ، وَمَن قَبِلَ مِنْهُ حَسَنَةً لَم يُعَذِّبْهُ(1) .

« كسى كه خدا از او يك نماز بپذيرد او را عذاب نخواهد كرد و از كسى كه يك كار خوب پذيرفته شود ، دچار عذاب نمى شود » .

مَن قَبِلَ اللّهُ مِنْهُ حَسَنَةً وَاحِدَةً لَم يُعَذِّبْهُ أبَداً وَدَخَلَ الجَنَّةَ(2) .

« كسى كه خدا يك كار خوب از او بپذيرد ، هرگز او را عذاب نمى كند و وارد بهشت مى شود » .

خدايا ! ما را از سستى و كسالت در عمل حفظ كن و بر نشاط ما نسبت به عبادت و كوشش شايسته بيفزاى و دل ما را بيدارى كامل عنايت كن .

اى در اين خوابگه بى خبران *** بى خبر خفته چو كوران و كران

سر برآور كه در اين پرده سراى *** مى رسد بانگ سرود از همه جاى

بلبل از منبر گل نغمه نواز *** قمرى از سرو سهى زمزمه ساز

بانگ برداشته مرغ سحرى *** كرده بر خفته دلان نوحه گرى

چرخ در گردش از اين بانگ و نوا *** كوه در رقص از اين صوت و صدا

هيچ از جاى نمى خيزى تو *** اللّه اللّه چه گران خيزى تو

ساعتى ترك گران جانى كن *** شوق را سلسله جنبانى كن

بگسل از پاى خود اين لنگر گِل *** گام زن شو به سوى كشور دل

آستين بر سر عالم افشان *** دامن از طينت آدم افشان

سنگ بر شيشه ى ناموس انداز *** خاك در خرقه ى سالوس انداز

همه ذرات جهان در رقص اند *** رو نهاده به كمال از نقص اند

تو هم از نقص قدم نِه به كمال *** دامن افشان ز سر جاه و جلال

خواب بگذار كه بى خوابى بِه *** ديده را سرمه ى بى خوابى دِه

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 3/266 ، باب فضل الصلاة ، حديث 11 ; ميزان الحكمه : 9 / 4070 ، العمل ، حديث 14350 .

2 ـ مجموعه ى ورام : 2/86 ; ميزان الحكمه : 9 / 4070 ، العمل ، حديث 14351 .


صفحه 488


قَوِّ عَلَى خِدْمَتِكَ جَوَارِحِى وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزِيمَةِ جَوَانِحِى...   

« قَوِّ عَلَى خِدْمَتِكَ جَوَارِحِى ، وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزِيمَةِ جَوَانِحِى ، »

« وَهَبْ لِىَ الْجِدَّ فِى خَشْيَتِكَ ، وَالدَّوَامَ فِى الاِْتِّصَالِ بِخِدْمَتِكَ ، حَتَّى »
« أَسْرَحَ إِلَيْكَ فِى مَيَادِينِ السَّابِقِينَ ، وَأُسْرِعَ إِلَيْكَ فِى الْبَارِزِينَ ، »
« وَأَشْتَاقَ إلَى قُرْبِكَ فِى الْمُشْتَاقِينَ ، وَأَدْنُوَ مِنْكَ دُنُوَّ الْمُخْلِصِينَ ، » « وَ أَخَافَكَ مَخَافَةَ الْمُوقِنِينَ ، وَأَجْتَمِعَ فِى جِوَارِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ »

« پروردگارا ! اعضايم را بر خدمتت نيرومند ساز ،

و دلم را بر عزم بندگى محكم كن ، و كوشش در خشيت و پرواى از وجود باعظمتت را و دوام در پيوستگى به خدمتت را به من ارزانى دار ، تا در ميدان هاى پيشتازان به سويت برانم ، و در ميان شتابندگان به سويت بشتابم ، و در ميان مشتاقان به كوى قرب تو آيم ، و همانند مخلصان به تو نزديك شوم ، و چون يقين داران از بزرگى و جلالت بهراسم ، و با اهل ايمان در جوارت گرد آيم » .

درخواست توانمندى

اميرالمؤمنين (عليه السلام) آن عارف عاشق و مناجاتى صادق و به معارف ناطق ، در اين بخش از دعا تمام درهاى رحمت حق را به روى خود باز مى بيند و زمينه ى استجابت دعا را از جانب محبوب آماده مى نگرد ، به همين خاطر خواسته هاى بسيار بسيار با ارزشش را كه خواسته هايى صد در صد معنوى است


صفحه 489


و خواسته هايى است كه انسان را به نهايت كمال و رشد مى رساند و همه ى آنها نشانگر عرفان و معرفت و شناخت كامل و جامع دعا كننده است از حضرت حق طلب مى كند .

از حضرت دوست مى خواهد كه اعضايش را در راه خدمت به معشوق كه در حقيقت عبادت خالصانه و بندگى كامل است و نيز خدمت به بندگان مؤمن كه در حقيقت خدمت به خداست ، توانمندى و نيرو بخشد .

هرگاه اين نيروى معنوى و قدرت روحانى و قوّت ملكوتى ، از جانب حضرت حق به سالك افاضه شود ، لذّتى براى او بهتر و شيرين تر از عبادت و خدمت به عباد حق نخواهد بود .

شرايط افاضه ى نعمات خاص الهى

بر سالك لازم است زمينه ى افاضه شدن اين نعمت عظيم را كه امورى چند است فراهم آورد :

1 ـ اجتناب و دورى از معاشرت و مصاحبت با مردمى كه از ايمان و تقواى لازم برخوردار نيستند و آمادگى به دست آوردن ايمان و تقواى لازم را هم از خود نشان نمى دهند . و در عوض مصاحبت نمودن با اولياى الهى و عالمان ربانى و اهل حال و آنان كه بخشى از مراحل سلوك را پيموده اند .

2 ـ اجتناب از لقمه ى شبهه ناك ، چه رسد به لقمه ى حرام و دورى نمودن از مهمانى ها و سفره هايى كه صاحبانش از اين كه ثروت و مال و غذا را از كجا به دست آورند باكى ندارند .

3 ـ پيراستن باطن از رذايل اخلاقى و خبائث نفسانى و افراط در شهوات حيوانى و آراستنش به حسنات اخلاقى و حقايق ملكوتى و خاطرات رحمانى .

4 ـ اجتناب از پرخورى و شكم چرانى ، كه برانگيزنده ى حالات شيطانى


صفحه 490


و سدّ كننده ى راه الهامات ربانى و ادراكات عرشى است .

5 ـ دورى از پرخوابى و افراط در استراحت ، كه سبب كسل شدن از طاعت و باعث مرگ روح انسانيت است .

درباره ى معاشرت بى پايه و بى رويه و معاشر سوء و لقمه ى حرام و رذايل اخلاقى و پرخورى و شكم چرانى و پرخوابى و افراط در استراحت ، روايات بسيار مهمى در كتاب هاى حديث نقل شده است كه به بعضى از آنها
اشاره مى شود .

معاشرت و معاشر

حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

أوحَشُ الوَحشَةِ قَرينُ السُّوءِ(1) .

« وحشتناك ترين وحشت مصاحب و رفيق بد است » .

حضرت على (عليه السلام) فرمود :

إحذَر مُجَالَسةَ قَرينِ السّوءِ ، فَإنَّهُ يُهلِكُ مُقارِنَهُ وَيُردِى مُصاحِبَهُ(2) .

« از همنشينى با رفيق بد بپرهيز ، زيرا او رفيقش را هلاك مى كند و مصاحبش را از جهت مادى و معنوى ساقط مى نمايد » .

حضرت جواد (عليه السلام) فرمود :

إيّاكَ وَمُصَاحَبَةَ الشَّريرِ فَإنَّهُ كَالسَّيفِ المَسْلُولِ يَحسنُ مَنظَرُهُ وَيَقبَحُ أثَرُهُ(3) .

« از همنشينى با شرير بپرهيز ، زيرا او مانند شمشير كشيده است كه منظره اش ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 71 / 666 ، باب 10 ، حديث 32 .

2 ـ غرر الحكم : 431 ، ذم قرين السوء ، حديث 9816 .

3 ـ بحار الانوار : 71 / 198 ، باب 14 .


صفحه 491


زيبا و نتيجه اش زشت است » .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

إحذَر مِنَ النّاسِ ثَلاثَةً : الخائِنَ وَالظَّلومَ وَالنَّمامَ ، لاِنَّ مَن خَانَ لَكَ خَانَكَ ، وَمَن ظَلَمَ لَكَ سَيَظْلِمُكَ ، وَمَن نَمَّ إلَيكَ سَيَنُمُّ عَلَيكَ(1) .

« از دوستى و همنشينى با سه گروه بپرهيز : خائن ، ستمكار و سخن چين ; زيرا كسى كه روزى به سود تو خيانت كند ، روز ديگر به زيان تو خيانت خواهد كرد ، و كسى كه براى تو به ديگرى ستم ورزد ، طولى نمى كشد كه به تو ستم كند ، و كسى كه از ديگران نزد تو سخن چينى نمايد ، به زودى از تو نزد ديگران سخن چينى خواهد كرد » .

حضرت على (عليه السلام) فرمود :

صَاحِبِ الحُكَمَاءَ وَجالِسِ الحُلَمَاءَ وَاعرِض عَنِ الدُّنيَا تسكن جَنَّةَ المَأوَى(2) .

« با حكيمان همنشين باش ، با بردباران مجالست كن و از دنيا روى بگردان ، در جنت المأوى مسكن گزين » .

لقمه ى حرام

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در رواياتى فرموده :

مَن أَكَلَ لُقمَةً مِن حَرام لَم تُقبَل لَهُ صَلاةُ أربَعينَ لَيلةً(3) .

« كسى كه يك لقمه از حرام بخورد ، نماز چهل شبش پذيرفته نخواهد شد » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تحف العقول : 316 .

2 ـ غرر الحكم : 430 ، صاحب الحكماء و العلماء ، حديث 9789 .

3 ـ ميزان الحكمه : 3 / 1124 ، الحرام ، حديث 13660 .


صفحه 492


إنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ حَرَّمَ الجَنَّةَ جَسَداً غُذِىَ بِحَرام(1) .

« يقيناً خدا بهشت را بر جسدى كه از حرام تغذيه شده حرام كرده است » .

إذَا وَقَعَتِ اللُّقمَةُ مِن حَرام فِى جَوفِ العَبدِ لَعَنَهُ كُلُّ مَلَكِ فِى السَّماواتِ وَالأرضِ(2) .

« هنگامى كه لقمه اى از حرام در شكم عبد قرار گيرد ، همه ى فرشتگان در آسمان ها و زمين لعنتش مى كنند » .

امام باقر (عليه السلام) فرمود :

إنَّ الرَّجُلَ إذا أَصابَ مَالاً مِن حَرام لَم يُقبَل مِنهُ حَجٌّ وَلا عُمرَةٌ وَلا صِلَةُ رَحِم . . .(3) .

« انسان هنگامى كه به مال حرامى دست يابد ، حج و عمره و صله ى رحم از او پذيرفته نخواهد شد » .

رذايل اخلاقى

حضرت سجاد (عليه السلام) در دعاى هشتم « صحيفه » بخشى از رذايل اخلاقى را بيان مى كند و از آنها به خدا پناه مى برد :

طغيان حرص ، تندى خشم ، چيرگى حسد ، سستى صبر ، كمى قناعت ، بدى اخلاق ، افراط در شهوت ، پافشارى در عصبيّت ، پيروى از هواى نفس ، مخالفت با هدايت ، خواب غفلت ، كوشش بيش از اندازه و برتر از حدّ طاقت ، انتخاب باطل بر حق ، پافشارى بر گناه ، كوچك شمردن معصيت ، بزرگ شمردن طاعت ، فخر و مباهات ثروتمندان ، تحقير تهى دستان ، كوتاهى در حق زيردستان ، ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مجموعه ورام : 1 / 61 ، باب العتاب ; ميزان الحكمه : 3 / 1124 ، الحرام ، حديث 13661 .

2 ـ بحار الانوار : 100 / 12 ، باب 1 ، حديث 52 ; ميزان الحكمه : 3 / 1124 ، الحرام ، حديث 13663 .

3 ـ امالى طوسى : 680 ، مجلس 37 ، حديث 1447 .


صفحه 493


ناسپاسى نسبت به خوبى كنندگان ، يارى ستمكار ، واگذاشتن ستمديده . . . .

به رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) گفتند : فلان زن روز را روزه مى دارد و شب را به عبادت بر مى خيزد ، ولى بداخلاق است ، همسايگانش را با زبانش مى آزارد . فرمود : خيرى در او نيست ، او اهل آتش است(1) .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

إنَّ سُوءَ الخُلُقِ لَيُفسِدُ العَمَلَ كَمَا يُفسِدُ الخِلُّ العَسَلَ(2) .

« بدخلقى عمل را تباه مى كند ، چنان كه سركه عسل را تباه مى نمايد » .

پرخورى

على (عليه السلام) در رواياتى فرموده :

 . . . مَن كَثُرَ طُعمَهُ سَقُم بَطنُهُ وَقَسا قَلبُهُ(3) .

« كسى كه پرخور باشد ، شكمش دچار بيمارى و دلش گرفتار قساوت مى شود » .

مَن كَثُرَ أكلُه قَلَّت صَحَّتُهُ وَثَقُلَتْ عَلى نَفسِهِ مُؤنَتُه(4) .

« كسى كه پرخور باشد سلامتش كم مى شود و هزينه اش سنگين مى گردد » .

كَثْرَةُ الأكلِ مِنَ الشَّرَهِ ، وَالشَّرَهُ شَرُّ العُيُوبِ(5) .

« پرخورى از ميل فراوان است و ميل فراوان از بدترين عيب هاست » .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 68 / 394 ، باب 92 ، ذيل حديث 63 .

2 ـ كافى : 2 / 321 ، باب سوء الخلق ، حديث 1 .

3 ـ بحار الانوار : 63 / 338 ، باب 5 ، حديث 35 .

4 ـ غرر الحكم : 360 ، الفصل الرابع البطنة وآثارها ، 8168 .

5 ـ غرر الحكم : 361 ، الفصل الرابع البطنة وآثارها : 8178 .


صفحه 494


لَيسَ شَىْءٌ أضَرّ لِقَلبِ المُؤمِنِ مِن كَثْرَةِ الأكلِ ، وَهِىَ مُورِثَةٌ لِشَيئَينِ : قَسْوَةَ القَلبِ وَهَيَجانِ الشَّهوَةِ(1) .

« چيزى براى قلب مؤمن زيانبارتر از پرخورى نيست ، پرخورى سبب دو خصلت است : سنگدلى و طغيان شهوت » .

پرخوابى

از حضرت باقر (عليه السلام) روايت شده : موسى به حضرت حق عرضه داشت : به كدام يك از بندگانت دشمنى بيشتر مىورزى ؟ فرمود : كسى كه در شب مانند مردار در بستر افتاده و روز را به بطالت و بيهوده كارى مى گذراند(2) .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است : مادر حضرت سليمان به او فرمود : هنگام شب خواب زياد نداشته باش كه خواب زياد در شب آدمى را در قيامت تهى دست محشور مى كند(3) .

حضرت على (عليه السلام) فرمود :

بِئْسَ الغَريمُ النَّومُ ; يُفنِى قَصيرَ العُمرِ وَيُفَوِّتُ كَثيرَ الأجرِ(4) .

« خواب دشمن بدى است ، عمر كوتاه را به باد مى دهد و پاداش زياد را نابود مى كند » .

دلم را اى خدا از عشق جان ده *** روانم را حيات جاودان ده

تن بى جان بود جان فسرده *** ز مهر خويش جانم را روان ده

به كوى قدس دل را راه بنما *** روان را سوى عليّين نشان ده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مستدرك الوسائل : 16 / 211 ، باب 1 ، حديث 19627 .

2 ـ ميزان الحكمه : 13 / 6550 ، النوم ، حديث 20917 .

3 ـ خصال : 1 / 28 ، حديث 99 ; ميزان الحكمه : 13 / 6550 ، النوم ، حديث 20915 .

4 ـ غرر الحكم : 159 ، حديث 3030 ; ميزان الحكمه : 13 / 6550 ، النوم ، حديث 20924 .


صفحه 495


ز زندان بدن آزاد گردان *** فضاى لا مكان جان را مكان ده

بگير اين دوست را از دست دشمن *** ز خود بى خود كن از خويشم امان ده

دل مخمور صهباى ازل را *** شراب بى غَش روحانيان ده

از آن مِى كز الستم داده بودى *** خمارم مى كشد بازم از آن ده

ز شهرى آمدم بيرون در آغاز *** دگر باره به آن شهرم نشان ده

دو عالم تنگ شد بر « فيض » جايش *** وراى اين جهان و آن جهان ده(1)

با اجتناب از معاشرتى كه اسلام نمى پسندد و با دورى از لقمه ى حرام و رذايل اخلاقى و پرخورى و پرخوابى ، زمينه ى افاضه ى توانمندى به اعضاى انسان براى عبادت حق و خدمت به خلق فراهم مى آيد . در فضاى اين توانمندى است كه چشم ، جز حق و آنچه را حق مى پسندد نخواهد ديد ; و گوش ، جز سخن خدا و پيامبران و امامان و اوليا و پاكان را نخواهد شنيد ; و زبان ، جز سخن حق و گفتار عدل نخواهد گفت ; و دست ، جز كوشش و تلاش درست و صحيح نخواهد كرد ; و شكم ، جز حلال نخواهد خورد ; و شهوت ، جز در حلال مصرف نخواهد شد ; و قدم ، جز در راه حق و در مجالس الهى و ملكوتى و مساجد و مشاهد مشرّفه نخواهد رفت ; و همه ى جسم و جان ، عاشقانه و خالصانه جز در گردونه ى عبادت و خدمت به بندگان خدا قرار نخواهد گرفت .

عبادت حق

ارزش عبادت و بندگى ، براى ما كه در تنگناى دنيا به سر مى بريم و تا قيامت برپا نشده بسيارى از درها به روى ما بسته است ، قابل درك نيست .

بندگى و عبادت حق ، سبب رشد و كمال و خير و سعادت و حيات طيّبه و به ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان فيض كاشانى : 2 / 1186 ، غزل 860 .


صفحه 496


دست آوردن بهشت است .

رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى عبادت و بندگى در رواياتى مى فرمايد :

أفضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ العِبادَةَ فَعَانَقَها وَأحَبَّها بِقَلبِهِ وَباشَرَها بِجَسَدِهِ وَتَفَرَّغَ لَها فَهُو لاَ يُبالِى عَلى ما أصْبَحَ مِنَ الدُّنيا عَلى عُسر أم عَلى يُسْر(1) .

« برترين مردم كسى است كه به عبادت عشق ورزد و آن را در آغوش بگيرد و قلباً به آن علاقه مند باشد و با بدنش آن را به جا آورد و خود را براى آن از هر مشغوليتى فارغ كند و باك نداشته باشد كه از دنيا بر سختى يا بر آسانى به سر مى برد » .

يَقولُ رَبُّكُم : يَابنَ آدَمَ ، تَفَرَّغْ لِعِبادَتِى أملاَ قَلبَكَ غِنًى وَأمْلاَ يَدَيكَ رِزقاً . يَابنَ آدَمَ ، لا تَباعَد مِنّى فَأملأ قَلبَكَ فَقراً وَأملاََ يَدَيكَ شُغلا(2) .

« پروردگارتان مى فرمايد : اى فرزند آدم ! خود را براى بندگى من از هر شغلى فارغ كن ، تا دلت را از بى نيازى و دو دستت را از رزق و روزى پر كنم ; اى فرزند آدم ! از من دور مشو كه دلت را از نيازمندى و دو دست را از مشغله پُر
خواهم كرد » .

شب معراج فرمود : اى احمد ! مى دانى چه زمانى انسان در بندگى من است ؟ عرضه داشت : نه . فرمود : هنگامى كه هفت خصلت در او جمع شود : ورعى كه او را از محارم منع كند ، و سكوتى كه او را از آنچه سود ندارد حفظ نمايد ، و ترسى كه هر روز بر گريه اش بيفزايد ، و حيايى كه در خلوت از من بپرهيزد ، و خوردن و تغذيه اى كه به آن ناچار است ، و دشمن داشتن دنيا به خاطر دشمنى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 2 / 83 ، باب العبادة ، حديث 3 .

2 ـ كنز العمال : 43614 ; ميزان الحكمه : 7 / 3412 ، العبادة ، حديث 11608 .


صفحه 497


من با آن ، و دوست داشتن نيكان به خاطر دوستى من با آنان(1) .

روايت شده كه : خداى متعال در برخى از كتاب هاى آسمانى اش فرموده :

اى فرزند آدم ! من زنده اى هستم كه نمى ميرم ، در آنچه تو را به آن فرمان داده ام مرا اطاعت كن تا تو را زنده اى كه نمى ميرد قرار دهم .

اى فرزند آدم ! من به چيزى مى گويم باش بى درنگ موجود مى شود ، مرا بندگى كن تا تو را اينگونه قرار دهم كه به چيزى بگويى باش پس بى درنگ موجود شود(2) .

در روايات ، حقايقى را به عنوان برترين عبادت شمرده اند :

معرفت به خدا و فروتنى نسبت به او ، تداوم انديشه در خدا و قدرتش ، گفتن « لا إله إلاّ اللّه » و « لا حول ولا قوّة إلاّ باللّه » ، اخلاص ورزيدن ، عفت نفس ، زهد ، تعقل ، اداى حق مؤمن ، سكوت ، حج ، روزه ، دعا ، چشم پوشى از محرمات ، پنهان نگاه داشتن بندگى ، فروتنى و خضوع ، اداى واجبات ، طلب حلال ، نرمى در سخن ، محبت و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) .

خدمت به خلق

در احاديث قدسيه و ديگر روايات ، چنان ارزش و بهايى به مؤمن داده شده كه احترام به او را احترام به خدا به حساب آورده اند و توهين به او را توهين به خدا شمرده اند .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) از جبرئيل از قول حضرت حق نقل كرده :

مَن أهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ بارَزَنِى بِالْمُحَارَبَةِ(3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مستدرك الوسائل : 9 / 19 ، باب استحباب الصمت ، حديث 10085 .

2 ـ مستدرك الوسائل : 11 / 258 ، باب وجوب طاعة اللّه ، حديث 12928 .

3 ـ بحار الانوار : 67 / 16 ، باب 43 ، حديث 8 .


صفحه 498


« كسى كه به دوست و ولىّ من اهانت كند آشكارا به جنگ من برخاسته » .

به اين سبب خدمت به مؤمن هم چون عبادت و بندگى خدا عنوان شده ; زيرا خدمت به مؤمن خدمت به خداست .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است :

مَن قَضى لاِخِيهِ المُؤمنِ حَاجةً ، كَانَ كَمَنْ عَبَدَ اللّهَ دَهرَهُ(1) .

« كسى كه يك حاجت از برادر مؤمنش روا كند مانند كسى است كه همه ى عمرش خدا را بندگى كرده است » .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

مَن قَضَى لاِخِيهِ المُؤمِنِ حَاجةً قَضَى اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ يَومَ القِيامَةِ مِائَةَ ألفِ حاجَة مِن ذلك أوَّلُها الجَنَّةُ(2) .

« كسى كه يك حاجت از برادر مؤمنش روا كند خداى عز و جل روز قيامت صد هزار حاجت از اين نوع حاجت براى او روا كند كه نخستينش بهشت است » .

و نيز آن حضرت فرمود :

إنَّ العبدَ لَيَمشِى فِى حَاجَةِ أخِيهِ المُؤمِنِ فَيُوكِّلُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ مَلَكَيْنِ وَاحِدٌ عن يمينِه وَآخَرُ عَن شَمالِهِ يَستَغْفِرَانِ لَهُ رَبَّهُ وَيَدعُوانِ لَه بِقضَاءِ حَاجَتِهِ(3) .

« همانا عبد براى روا كردن حاجت برادر مؤمنش قدم برمى دارد ، پس خداى عزّ و جلّ دو فرشته بر او مى گمارد ، يكى از طرف راستش و ديگر از جانب چپش ، آن دو فرشته از پروردگار براى او درخواست آمرزش مى كنند و براى روا شدن حاجتش دعا مى نمايند » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ امالى طوسى : 481 ، حديث 1051 ; ميزان الحكمه : 3 / 1318 ، الحاجة ، حديث 4461 .

2 ـ كافى : 2 / 192 ، باب قضاء حاجة المؤمن ، حديث 1 .

3 ـ وسائل الشيعه : 16 / 359 ، باب استحباب قضاء حاجة المؤمن ، حديث 21758 .


صفحه 499


امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : از رسول خدا پرسيدند : چه عملى نزد خدا محبوب ترين اعمال است ؟ فرمود : خوشحالى آوردن براى مسلمان . عرضه داشتند : خوشحالى آوردن براى مسلمان چيست ؟ فرمود : سير نمودن شكم گرسنه اش ، و برطرف كردن غم و غصه اش ، و پرداختن وامش(1) .

امام صادق (عليه السلام) از قول خداى عزّ و جلّ روايت كرده :

الخَلْقُ عيالى فَأحَبُّهُم إلَىَّ ألطَفَهُم بِهِم ، وَأسعَاهُم فِى حَوَائِجِهم(2) .

« مرد و زن نان خور من هستند ، محبوب ترينشان نزد من مهربان ترينشان به آنان ، و كوشاترينشان در روا كردن حاجات ايشان است » .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) پس از آن كه براى اعضا و جوارح درخواست توانمندى در جهت خدمت به حق مى كند ، از حضرت محبوب استوارى و استحكام دل را بر عزم و همّت براى اين خدمت مى طلبد ، و كوشش در راستاى خشيت و تداوم در متّصل بودن خدمت به حضرت ربّ را درخواست مى نمايد ، تا جايى كه در ميدان هاى پيشتازان به سويش مركب خدمت براند و در ميان شتابندگان به جانب حضرتش بشتابد و در ميان مشتاقان به كوى قربش در آيد و همانند مخلصان به او نزديك شود و چون اهل يقين از جاه و مقامش بهراسد و با اهل ايمان در جوارش گرد آيد .

يقين

فيلسوف كبير و عارف خبير صاحب تفسير « الميزان » ، مرحوم علامه ى طباطبايى در تعريف يقين فرموده :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ميزان الحكمه : 2 / 952 ، المحبة (2) ، حديث 3126 .

2 ـ كافى : 2 / 199 ، باب سعى فى حاجة المؤمن ، حديث 10 .


صفحه 500


يقين دانايى و علمى است كه هيچ اشتباه و شكى در آن راه ندارد(1) . ( مانند اين كه انسان در وسط روز يقين دارد كه الآن روز است و در تاريكى شب يقين دارد كه اكنون شب است و به خود يقين دارد كه موجودى زنده و داراى آثار و صفات است ) .

براى يقين سه درجه شمرده اند : علم اليقين ، عين اليقين و حق اليقين .

فرق ميان اين سه درجه با مثالى روشن مى شود :

علم اليقين به آتش ، مشاهده ى دود آن از پشت ديوار است و عين اليقن به آتش ، ديدن خود آتش است و حق اليقين ، سوختن در آن است .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد : نشانه ى اهل يقين شش خصلت است : به خدا يقين دارند ، يقين حق اليقينى ، پس به او از طريق چنين يقينى ايمان دارند ; يقين دارند كه مرگ حق است بنابراين از آثار و تبعاتش برحذرند ; و يقين دارند به اين كه برانگيخته شدن پس از مرگ حق است ، بر اين اساس از رسوايى قيامت مى ترسند ; و يقين دارند بهشت حق است ، پس به آن مشتاقند ; و يقين دارند دوزخ حق است ، پس كوشش آنان براى رهايى از آن است ; و يقين دارند حساب حق است ، پس خود را محاسبه مى كنند تا دچار حساب آنجا نشوند(2) .

يقين را با سه درجه اش مى توان از طريق آيات قرآن و روايات اهل بيت (عليهم السلام)به دست آورد و كسى كه از اين دو منبع به يقين نرسد از هيچ منبعى به يقين نخواهد رسيد .

راه به دست آوردن يقين از طريق قرآن به اين است كه : ابتدا از راه دقت در آيات قرآن به وحى بودن و حقانيت آن يقين كنيم و به اين حقيقت توجه نماييم كه قرآن مى فرمايد : اگر در نزول من از سوى خدا شك داريد پس يك سوره ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الميزان : 19 / 140 .

2 ـ تحف العقول : 20 .


صفحه 501


مانند آن بياوريد(1) .

و در آيه اى ديگر مى فرمايد : بگو : اگر جن و انس جمع شوند تا مانند اين قرآن را بياورند ، هرگز مانندش را نمى توانند بياورند ، گرچه پشتيبان
يكديگر باشند(2) .

با توجه به اين دو آيه ، يقين حاصل مى شود كه اين كتاب ، وحى خداست و انسان پس از اين يقين ، به تمام محتوياتش يقين پيدا مى كند و نيز به همين صورت به معارف اهل بيت (عليهم السلام) كه توضيح و تفسير قرآن است يقين برايش حاصل مى شود و نهايتاً در زمره ى اهل يقين قرار مى گيرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره : 23 ( وَإن كنتُم فِى رَيب مِمّا نَزَّلنَا عَلَى عَبدِنا فَأتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ ) .

2 ـ اسراء : 88 ( قُل لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإنسُ وَالجِنُّ عَلى أَنْ يَأتوا بِمِثلِ هَذَا القُرآنِ لاَ يَأْتونَ بِمِثلِهِ وَلَو كانَ بَعضُهُم لِبَعض ظَهِيراً ) .


صفحه 502


« اَللَّهُمَّ وَمَنْ أَرَادَنِى بِسُوء فَأَرِدْهُ ، وَمَنْ كَادَنِى فَكِدْهُ ، »

اَللَّهُمَّ وَمَنْ أَرَادَنِى بِسُوء فَأَرِدْهُ...   

« وَ اجْعَلْنِى مِنْ أَحْسَنِ عَبِيدِكَ نَصِيباً عِنْدَكَ ، وَأَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ ، » « وَأَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ ، فَإِنَّهُ لاَ يُنَالُ ذلِكَ إِلاَّ بِفَضْلِكَ ، وَجُدْ لِى بِجُودِكَ » « وَاعْطِفْ عَلَىَّ بِمَجْدِكَ ، وَاحْفَظْنِى بِرَحْمَتِكَ »

   « خدايا ! و كسى كه به من به بدى قصد كند تو قصد او كن ، و كسى كه با من مكر ورزد ، تو او را مجازات ، كن و مرا از بهره مندترين بندگانت نزد خود ، ونزديك ترينشان در رتبه ى منزلت به تو، ومخصوص ترينشان در قرب به پيشگاهت قرار ده ، يقيناً اين همه به دست نمى آيد جز به فضل تو ، خدايا ! با جودت به من جود كن ، و با بزرگواريت به من نظر كن ، و با رحمتت مرا حفظ كن » .

دشمنانى كه به بدى قصد انسان مى كنند ، شيطان و هواى نفس و همنشين ناباب است و هم اينان با آدمى به مكر و حيله معامله مى كنند . قدرت اغواگرى و وسوسه گرى و مكر و حيله ى اين دشمنان خطرناك تا جايى است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى شكست دادن ايشان خدا را به يارى و كمك خود مى طلبد .

در صفحات گذشته درباره ى شيطان و هواى نفس و همنشين ناباب به طور مفصل توضيح داده شد .

انسان اگر بخواهد از بهره مندترين بندگان نزد او و نزديك ترينشان در رتبه به


صفحه 503


او و مخصوص ترينشان در قرب به پيشگاه او شود واجب و لازم است از ايمانى همراه با يقين و اخلاصى قابل قبول و اعمالى باارزش و اخلاقى نيكو و به ويژه از تقوايى كه او را از افتادن در هر گناهى حفظ كند برخوردار گردد . مگر نه اين است كه قرآن مى فرمايد :

( . . . إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقيكُمْ )(1) .

« يقيناً گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست » .

براى تقوا كه پايه و اساس سعادت و خوشبختى انسان در دنيا و آخرت است سه مرحله ذكر شده است : تقواى عام ، خاص ، اخص .

تقواى عام ، انجام واجبات و ترك محرمات است .

تقواى خاص ، دورى از مكروهات بلكه از مباحات جز به اندازه ى
ضرورت است .

تقواى اخص ، اجتناب از هر چيزى است كه دل را از ياد خدا باز مى دارد .

خواجه نظام الملك و مرد باتقوا

در كتاب هاى تاريخى در شرح زندگى خواجه روايت شده : روزى با يكى از آراستگان به تقوا ملاقات كرد ، به او گفت : از من چيزى بخواه تا به تو عطا كنم ; زيرا تو نيازمندى و من غنى و صاحب مال . مرد باتقوا گفت : من از خدا چيزى جز خود او را نخواهم چه آن كه از خدا غير خدا خواستن از پست همتى است .

خلاف طريقت بود كاوليا *** تمنا كنند از خدا جز خدا

در حالى كه من از خدا چيزى غير خود او را طلب نمى كنم چگونه از تو طلب كنم ؟! خواجه گفت : هرگاه تو از من چيزى نمى طلبى پس اجازه ده من حاجتى از ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حجرات : 13 .


صفحه 504


تو بخواهم . مرد باتقوا گفت : حاجتت چيست ؟ خواجه گفت : در آن ساعت كه از خدا ياد مى كنى يادى از من كن . مرد باتقوا گفت : در آن ساعت كه من توفيق يابم خدا را ياد كنم خود را فراموش مى كنم ، چگونه تو را ياد كنم ؟! (1)

اى كه داراى مجد و شرف و بزرگى و عظمت و بزرگوارى و كرامتى ، و لازمه ى اين همه صفات ، محبت و مهربانى به غير است و لازمه ى آن محبت ، بخشش و عطاست ، پس با بزرگواريت به من نظر كن كه اگر با بزرگواريت به من نظر كنى محبت و مهربانى ات را از من دريغ نخواهى كرد و نهايتاً اين گداى تهى دست را از بخشش و عطايت بى نياز خواهى نمود : « وَاعْطِفْ عَلَىَّ بِمَجْدِكَ » .

احمد خضرويه و دزد

آنان كه متخلق به اخلاق حقند ، بر اساس همان اخلاق با همه رفتار
مى كنند و در حقيقت منش و رفتار آنان گوشه و دورنمايى از اخلاق حضرت محبوب است .

روايت است كه دزدى به خانه ى احمد خضرويه آمد ، در خانه ى او چيز قابل توجهى براى سرقت نيافت ، خواست با دست خالى از خانه ى احمد بيرون رود ، بزرگوارى و عطوفت احمد مانع شد كه دزد با دست خالى از خانه بيرون رود ، ندا داد : اى دزد ! راضى نيستم با دست خالى از خانه ام بيرون روى ! دلوى از آب چاه برگير و غسل توبه كن ، سپس وضو بساز و مشغول نماز و توبه و استغفار شو ، شايد وسيله اى فراهم گردد كه با دست خالى از خانه ى من نروى . چون افق روشن صبح دميد ، بزرگى صد اشرفى به عنوان هديه نزد شيخ آورد ، شيخ آن صد اشرفى را به دزد داد و گفت : اين پاداش ظاهرى يك شب عبادت و اخلاص توست . دزد را حالتى دست داد كه از همه ى گناهان توبه كرد و روى به خدا كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفحات الليل : 230 .


صفحه 505


بر زمين افتاد بى كبر و منى *** توبه كرد از دزدى وز رهزنى

شيخ را گفتا كه من دزدى سقط *** كرده بودم از جهالت ره غلط

يك زمان از بهر حق بشتافتم *** آنچه در عمرى نديدم يافتم

يك شبى كز بهر او كردم نماز *** رستم از دزدى و گشتم بى نياز

گر به روز و شب كنم كار خدا *** نيك بختى يابم اندر دو سرا

تا بدانى تو كه اندر دو جهان *** نيست كس را با خدا هرگز زيان(1)

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفحات الليل : 232 .


صفحه 506


« وَاجْعَلْ لِسَانِى بِذِكْرِكَ لَهِجاً ، وَقَلْبِى بِحُبِّكَ مُتَيَّماً ، »

وَاجْعَلْ لِسَانِى بِذِكْرِكَ لَهِجاً...   

« وَمُنَّ عَلَىَّ بِحُسْنِ إِجَابَتِكَ ، وَأَقِلْنِى عَثْرَتِى ، وَاغْفِرْ زَلَّتِى ، فَإِنَّكَ قَضَيْتَ عَلَى عِبَادِكَ »
«بِعِبَادَتِكَ ، وَأَمَرْتَهُمْ بِدُعَائِكَ ، وَضَمِنْتَ لَهُمُ الاِْجَابَةَ ، فَإِلَيْكَ يَا رَبِّ نَصَبْتُ وَجْهِى ، »
« وَإِلَيْكَ يَا رَبِّ مَدَدْتُ يَدِى ، فَبِعِزَّتِكَ اسْتَجِبْ لِى دُعَائِى ، وَبَلِّغْنِى مُنَاىَ ، وَلاَ تَقْطَعْ »
« مِنْ فَضْلِكَ رَجَائِي ، وَاكْفِنِي شَرَّ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ مِنْ أَعْدَائِي ، »

« خدايا ! زبانم را به ذكرت گويا كن ،

و دلم را به محبتت شيفته و شيدا فرما ، و بر من به نيكى اجابتت نسبت به دعايم منّت گذار ، و لغزشم را ناديده انگار ، و گناهم را بيامرز ; زيرا تو بندگانت را به عبادت و بندگى فرمان دادى ، و به دعا و درخواست از حضرتت امر فرمودى ، و اجابت دعا را براى آنان ضمانت نمودى ، اى پروردگارم ! فقط روى به سوى تو داشتم و تنها دست گداييم را به جانب تو دراز كردم ، پس به عزّتت سوگند دعايم را مستجاب كن ، و مرا به آرزويم برسان ، و اميدم را از احسانت نااميد مكن ، و شر دشمنانم را از جن و انس از من كفايت فرما » .

زبان

از نعمت هاى بزرگى كه حضرت حق به انسان عطا كرده زبان است ; آن هم زبانى كه مى تواند به وسيله ى آن سخن بگويد و آنچه را در ضمير دارد آشكار كند


صفحه 507


و اهداف و مقاصدش را به ديگران اعلام نمايد .

زبان ، به همان صورت كه نيكى ها و حسناتش عظيم است زشتى ها و بدى هايش بزرگ و سنگين است ، تا جايى كه حكما درباره ى اين عضو گفته اند : اللِسانُ جِرمُه صَغير وَجُرمُه عَظيم . « زبان وزنش اندك و گناهش بزرگ است » .

زبان ، چنان كه محدث بزرگ ، فيلسوف خبير ، عارف عاشق ، ملا محسن فيض كاشانى در « محجة البيضاء » فرموده : قدرت ارتكاب نزديك به بيست گناه بزرگ را چون غيبت ، تهمت ، سخن چينى ، استهزاء به ديگران ، شايعه پراكنى ، دروغ ، فحش ، تحقير مردم و . . . دارد(1) .

قرآن جز ده نوع گفتار را به زبان اجازه نداده است . انسان اگر زبانش گوياى به آن ده نوع گفتار باشد ، خدا را با آن بندگى كرده ، و اگر گفتارى جز آن ده گفتار را داشته باشد آن را به گناه آلوده و در حقيقت شيطان را بندگى كرده است .

1 ـ قول حسن . 2 ـ قول احسن . 3 ـ قول عدل . 4 ـ قول صدق .

5 ـ قول كـريم . 6 ـ قـول لـيّن . 7 ـ قـول ايـمان . 8 ـ قـول سديد .

9 ـ قول معروف . 10 ـ قـول بليغ .

قول حسن ، خوش زبانى با مردم است(2) .

قول احسن ، دعوت مردم به سوى خداست(3) .

قول عدل ، شهادت و گواهى در دادگاه است(4) .

قول صدق ، سخن راست و ذكر خير گذشتگان مؤمن در جامعه ى موجود است(5) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محجة البيضاء : 6 / 190 ، كتاب آفات اللسان .

2 ـ بقره : 83 .

3 ـ فصّلت : 33 .

4 ـ انعام : 152 .

5 ـ شعراء : 84 .


صفحه 508


قول كريم ، سخن گفتن با پدر و مادر است(1) .

قول لين ، سخن به وقت امر بمعروف و نهى از منكر است(2) .

قول ايمان ، اقرار به يگانگى خدا و رسالت پيامبر است(3) .

قول سديد ، سخن به صواب گفتن در هر جوّ و شرايطى است(4) .

قول معروف ، سخن گفتن با ايتام و خانواده است(5) .

قول بليغ ، سخن رسا و مؤثر و آميخته به موعظه و حكمت و برهان است(6) .

انسان مى تواند با اين ده نوع گفتار به تجارتى وارد شود كه سودش را جز خدا كسى نمى داند . شرح اين ده حقيقت ، كتابى مستقل و جداگانه مى طلبد . در اينجا تنها به پاداش قول احسن كه هدايت مردم به سوى خداست اشاره مى شود و تفصيل بقيّه ى اقوال به رساله اى جداگانه واگذاشته مى شود .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) زمانى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) را براى هدايت مردم يمن و دعوت آنان به خدا گسيل داشت فرمود :

يا على ! با كسى وارد جنگ مشو تا او را به حق دعوت كنى .

وَايْمُ اللّهِ لأنْ يَهْدِىَ اللّهُ عَلَى يَدَيْكَ رَجُلا خَيرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمسُ وَغَرَبَتْ . . .  (7) .

« و سوگند به خدا اگر خدا به دست تو مردى را هدايت كند ، براى تو از آنچه آفتاب بر آن مى تابد و غروب مى كند بهتر است » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسراء : 23 .

2 ـ طه : 43 .

3 ـ بقره : 136 .

4 ـ نساء : 9 .

5 ـ نساء : 5 .

6 ـ نساء : 63 .

7 ـ كافى : 5 / 28 ، باب وصية رسول اللّه ( ص ) ، حديث 4 .


صفحه 509


نماز بر زبان ذكر خداست ، خواندن قرآن ذكر خداست ، دعاهايى كه از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده و در زمان ها و مكان هاى خاص خوانده مى شود ذكر خداست ، سخن گفتن هماهنگ با ده موردى كه در آيات قرآن آمده ذكر خداست و از همه ى ذكرها برتر و بالاتر و پرثواب تر خرج كردن زبان در هدايت گمراه به سوى دين خداست .

آمرزش زن بدكاره

ثقة الاسلام كلينى در كتاب شريف « روضه ى كافى » كه آخرين بخش از كتاب باعظمت اوست از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كند : عابدى از كثرت عبادت پشت ابليس را شكست . روزى لشكرش را خواند و گفت : كدام يك از شما مى توانيد اين عابد را از گردونه ى عبادت خارج كنيد ؟ هركس مكر و حيله ى خود را بيان كرد ولى مقبول نيفتاد تا يكى از آنان گفت : من او را از راه نماز گمراه مى كنم . حيله ى او را پسنديد و وى را مأمور به گمراهى كشيدن عابد كرد !!

مأمور ابليس نزديك صومعه ى عابد آمد و با نشاطى كم سابقه مشغول عبادت شد و چنان خود را غرق در عبادت نشان داد كه عابد مهلت نمى يافت سبب نشاطش را در كثرت عبادت و خسته نشدن بپرسد . عابد منتظر فرصت بود تا در فرصتى مناسب علت نشاط و كثرت عبادت او را پرسيد . پاسخ داد : من گناهى مرتكب شدم و پشيمان شدم ، پشيمانى از گناه مرا آنچنان در گردونه ى عبادت قرار داد كه نه از كثرت عبادت خسته مى شوم و نه نشاطم را از دست مى دهم !! عابد در اين زمينه بى آن كه عاقلانه بينديشد و فكر كند كه اگر در حال گناه مرگش از راه برسد چه خواهد شد ؟ از او راهنمايى خواست . مأمور ابليس او را تشويق به زناى با زنى بدكار كه در شهر معروف به بدكارى بود كرد . عابد نزد آن شتافت . زن با ديدن چهره ى معصوم و ملكوتى عابد از حضور عابد در محلّه ى بدكاران


صفحه 510


شگفت زده شد و بنظر آورد كه عابد ساده دل فريب خورده ، به او گفت : اى عابد ! انسان هرگز با گناه به مقام عبادت و مرتبه ى قرب نمى رسد ، كسى كه تو را تشويق به اين عمل كرده ، قصدش انحراف و گمراهى تو بوده . گناه عامل سقوط است نه وسيله ى صعود . اكنون به صومعه ى خود باز گرد كه تشويق كننده را نخواهى يافت ، چون او را نيافتى يقين كن كه شيطان بوده .

عابد با بيدارى باز گشت ، آن چهره ى شوم را نديد . از اين كه آن زن سبب شد كه دامنش به گناه آلوده نشود بسيار خوشحال شد . از طرفى همان شب آن زن از دنيا رفت . خدا به پيامبر زمانش خطاب كرد : با مردم در تجهيز جنازه ى او حاضر شويد ، زيرا به خاطر هدايت يكى از بندگانم همه ى گناهانش را بخشيدم و از او درگذشتم و او را مورد آمرزش و رحمت خود قرار دادم .

ما را ره توفيق نمودند و بريديم *** بر ما در تحقيق گشودند و رسيديم

يك چند به هر صومعه برديم ارادت *** يك چند به هر مدرسه گفتيم و شنيديم

اقليم معارف همه را سير نموديم *** در باغ حقايق به همه سبزه چريديم

بس عطر روان بخش ز گل ها كه گرفتيم *** بس ميوه ى دل پرور دلخواه كه چيديم

ناگاه شد از قرب نمودار درختى *** مقصود دل آن بود به كنهش چو رسيديم

ديديم چو ما ساقى ميخانه ى توحيد *** يك جرعه از آن باده ى بى رنگ چشيديم

دادند به ما عيش مصفّاى مؤبّد *** در سايه ى آن رحل اقامت چو كشيديم

ضمانت اجابت دعا

گرچه قرآن مجيد فرموده :

( وَإِذَا سَأَلَكَ عِبادِى عَنِّى فَإِنِّى قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ . . . )(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره : 186 .


صفحه 511


« و هرگاه بندگانم درباره ى من از تو بپرسند ، بگو : من نزديكم دعاى دعا كننده را اجابت مى كنم » .

و همچنين فرموده :

( . . . ادْعونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ . . . )(1) .

« مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم » .

ولى به اين حقيقت بسيار مهم هم بايد توجه داشت كه : ضمانت اجابت دعا در رابطه با هر دعايى نيست ، بلكه با دعايى است كه دعا كننده و نيز اصل دعا همراه با شرايطى باشد كه در قرآن و روايات بيان شده است .

ممكن است كسى با حال تضرّع از خدا بخواهد همه ى ثروت دنيا را ويژه ى من كن و عمرم را تا قيامت طولانى نما و چهره ام را از يوسف زيباتر قرار ده و صدايم را از داود خوش تر فرما و شجاعتم را از اميرالمؤمنين (عليه السلام) افزون كن و سلطنت بر همه ى زمين و همه ى مردمش را به من واگذار و هرچه را به خير هركس و به زيان هر انسانى بخواهم مستجاب كن !!

اينگونه دعاها چون دعاكننده و اصل دعا عريان از شرايط لازم است ، هيچ ضمانت و تعهدى را از سوى حضرت حق به دنبال ندارد .

عارفان به حقايق و عاشقان معارف و صادقان با كمال ، هم خود واجد شرايط اند و هم دعايشان دعاى بر پايه ى مصلحت دنيا و آخرت آنان است . اگر دعا كنند و در دنيا مستجاب شود ، به محضر محبوب سپاسگزارى مى كنند و اگر در دنيا مستجاب نشود كمترين ملالى به خود راه نمى دهند ، بلكه صبر مىورزند و منتظر مى مانند تا در وقت ويژه اش به اجابت برسد .

روايات مى گويند : دعا ، سلاح پيامبران و سلاح مؤمن است . دعا ، قضاى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غافر : 60 .


صفحه 512


استوارى را كه راه فرارى از آن نيست برمى گرداند و تقدير شده و نشده را از انسان دفع مى كند و انواع بلاها را برطرف مى نمايد و از هر درد و بيمارى و مرضى شفاست .

روايات اهل بيت (عليهم السلام) شرايط دعا كننده و دعاى قابل استجابت را به اين صورت بيان مى كنند : اخلاص در دعا ، معرفت به اين كه همه چيز در دست قدرت حق است ، عمل به واجبات ، داشتن قلب پاك ، زبان صادق ، حلال بودن لقمه ، پاك شدن از حق الناس ، حضور قلب ، رقّت قلب ، گفتن « بسم اللّه الرحمن الرحيم » در ابتداى دعا ، فرستادن صلوات بر محمد و آل محمد ، اقرار به گناه ، تضرّع و زارى ، صورت بر خاك گذاردن ، خواندن دو ركعت نماز ، يقين ورزيدن به اجابت ، ديگران را در دعا بر خود مقدم داشتن ، پرهيز از خواستن امور نابجا ، دعا در ميان جمع ، دعا در پنهان و خلوت ، اميد به اجابت .

هنگامى كه شرايط لازم در دعا كننده جمع شود و شرايط خود دعا هم رعايت گردد ، يقيناً دعاى چنين دعا كننده اى به اجابت خواهد رسيد .

دعاى سه گرفتار

جابر جعفى كه از راويان معتبر و مورد اعتماد حضرت باقر و حضرت صادق (عليهما السلام) بود از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت مى كند : سه مسافر در سفرشان به كوهى رسيدند كه غارى در بلنداى آن كوه بود ، وارد غار شدند و در آنجا به عبادت مشغول گشتند ، سنگى بزرگ از بالاى كوه غلطيد و چون قالبى كه براى در غار ساخته باشند بر در غار افتاد و روزنه ى نجات را به روى آنان بست !

به يكديگر گفتند : به خدا سوگند راه نجاتى وجود ندارد ، مگر در توجه به حق و راستگويى به محضر مبارك پروردگار در ضمن دعا يا عمل خالصى ارائه كنيد يا سلامت رستن از گناهى .


صفحه 513


اولى گفت : خدايا ! تو آگاهى دنبال زنى صاحب جمال رفتم ، مال زيادى به او دادم تا خود را براى من حاضر كرد ، وقتى كنارش نشستم ياد آتش دوزخ كردم ، در نتيجه از او جدا شدم ; به اين خاطر اين بلا را از ما دور كن و راه نجاتى به روى ما بگشا . يك بخش از سنگ كنار رفت .

دومى گفت : خدايا ! تعدادى كارگر براى زراعت آوردم ، هر كدام را به نصف درهم جهت مزد قرار گذاشتم ، غروب يكى از آنان گفت : من به اندازه ى دو كارگر كار كردم ، مزدم را يك درهم عطا كن ، از پرداخت يك درهم امتناع كردم ، او از من روى گرداند و رفت ، من به اندازه ى نصف درهم در گوشه اى از زمين بذر پاشيدم ; آن زراعت بركت كرد . روزى آن كارگر نزد من آمد و طلبش را از من خواست ، من هجده هزار درهم كه ثمره ى زراعت نصف درهم بود و ساليانى چند ذخيره شده بود به او دادم و اين كار را فقط به خاطر رضاى تو انجام دادم ، به اين خاطر ما را نجات ده . بخشى ديگر از سنگ كنار رفت .

سومى گفت : خدايا ! شبى پدر و مادرم در خواب بودند ، ظرف شيرى براى آنان بردم ، ترسيدم ظرف را زمين بگذارم بيدار شوند ، علاوه ترسيدم خودم بيدارشان كنم ، ظرف را نگاه داشتم تا هر دو به اختيار خود بيدار شدند . تو مى دانى كه من آن رنج را به خاطر تو تحمل كردم ، به اين سبب ما را نجات ده . بخش ديگر سنگ كنار رفت و هر سه به سلامت از آن غار رستند(1) .

دعاى غلام سياه گمنام

روايت شده : بنى اسرائيل هفت سال دچار قحطى شدند ، با هفتاد هزار نفر براى طلب باران به بيابان رفتند تا شايد از بركت دعا ، باران بر آنان ببارد . خطاب رسيد : اى موسى ! به آنان بگو : چگونه دعايتان را مستجاب كنم در حالى كه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نور الثقلين : 3 / 249 .


صفحه 514


گناهانتان بر سر شما سايه انداخته و باطنتان خبيث شده است . مرا مى خوانيد در حالى كه يقين نداريد و دچار امن از انتقام من هستيد . به بنده اى از بندگان من كه او را بُرخ مى گويند رجوع كنيد تا او دعا كند و من مستجاب نمايم .

موسى سراغ برخ را گرفت ولى او را نيافت ، تا روزى در راهى عبور مى كرد ، غلام سياهى را ديد كه در پيشانى اش اثر سجود بود و چيزى در گردنش انداخته ، موسى به نظر آورد كه او بُرخ است به او سلام كرد و از نامش پرسيد . گفت : نام من بُرخ است . حضرت فرمود : مدتى است در جستجوى توام ، به خاطر آمدن باران براى ما دعا كن . بُرخ به بيابان شد و در مقام مناجات عرضه داشت : بستن باران به روى بندگانت از شئون تو نيست ، بخلى در پيشگاه تو وجود ندارد ، مگر ديده ى لطفت ناقص شده ، يا بادها از اطاعتت سرپيچى كرده اند ، يا خزائنت پايان يافته ، يا خشمت بر گنهكاران شديد شده ، آيا تو پيش از آفرينش خطاكاران غفّار و آمرزنده نبودى ؟! از جايش حركت نكرد تا به اندازه اى باران آمد كه بنى اسرائيل سيراب شدند(1) .

دعاى غلام حضرت سجّاد(عليه السلام)

سعيد بن مسيب از فقهاى بزرگ مدينه و مورد مدح حضرت سجاد و حضرت موسى بن جعفر (عليهما السلام) است .

عبدالملك مروان نماينده اى به مدينه فرستاد تا از دختر سعيد كه داراى جمال صورت و سيرت بود برايش خواستگارى كنند . سعيد به فرماندار مدينه گفت : هرگز حاضر نيستم دخترم را به ازدواج سلطان مملكت و پادشاه كشور درآورم !

روزى به يكى از شاگردانش گفت : چرا چند روز است به كلاس درس نمى آيى ؟ گفت : همسرم از دنيا رفت ، مشغله ى تجهيز او مانع از آمدنم به كلاس ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انيس الليل : 453 .


صفحه 515


درس شد . سعيد گفت : براى خود همسرى اختيار كن . گفت : استاد از مال دنيا بيش از دو درهم ندارم . گفت : دختر مرا مى خواهى ؟ پاسخ داد : استاد خود مى دانى . استاد دختر را براى طلبه ى خود عقد بست .

سعيد چهل سال بود به خانه ى كسى نرفته بود ، شاگردش مى گويد : غروب در خانه ام را زدند ، وقتى باز كردم ديدم سعيد بن مسيب است ، دخترش را به من تحويل داد و رفت . گفتم : دختر چه دارى ؟ گفت : حافظ قرآنم . گفتم : مهريه ؟ گفت : يك حديث مرا كافى است ! گفتم :

جِهادُ المَرأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ(1) .

« جهاد زن ، نيكو شوهر دارى است » .

اين سعيد با اين همه زهد و تقوا و درستى و كرامت و پاكى و خلوص مى گويد : در مدينه قحطى و كم بارانى شد ، مردم به نماز و دعا رفتند ; من هم با آنان همراه شدم ولى آن جمع را لايق استجابت نديدم ، غلام سياهى را مشاهده كردم كه در كنار تپه اى سر به خاك نهاده دعا مى كند ، دعايش مستجاب شد و باران فراوانى باريد . دنبالش رفتم ديدم وارد خانه ى حضرت زين العابدين شد ، او را از حضرت خواستم . فرمود : همه ى غلامان من بيايند ، چون آمدند منظور نظرم را در ميان آنان نديدم . گفتم : آن كه من مى خواهم ميان اينان نيست . گفتند : تنها غلامى كه باقى مانده غلام اصطبل است . امام فرمود : او را هم بياوريد . چون آوردند همان بود كه من مى خواستم . حضرت فرمود : اى غلام ! تو را به سعيد بخشيدم . غلام سخت گريست و گفت : سعيد مرا از زين العابدين جدا مكن . چون ديدم سخت گريه مى كند او را رها كردم و از خانه ى امام بيرون رفتم . پس از رفتن من به خاطر فاش شدن سرّش و برملا گشتن رازش سر به ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى : 5 / 9 ، باب جهاد الرجل و المرأة ، حديث 1 .


صفحه 516


سجده مى گذارد و لقاى حق را درخواست مى كند و همان لحظه به خواسته اش مى رسد . امام دنبال من فرستاد كه به تشييع جنازه ى غلام حاضر شو !

اى كه هم دردى وهم درمان من *** وى كه هم جانى و هم جانان من

دردم از حد رفت درمانى فرست *** اى دواى درد بى درمان من

تا به كى سوزد دلم در آتشت *** رحمى آخر بر دل من جان من

آتش عشقت سراپايم گرفت *** سوخت خشك و تر ز خان و مان من

راز خود هرچند پنهان داشتم *** فاش كرد اين ديده ى گريان من

دعاى حضرت حسين (عليه السلام)

« مناقب » ابن شهر آشوب از كتاب پرقيمت « تهذيب » شيخ طوسى روايت مى كند : زنى مشغول طواف خانه ى خدا بود ، مردى هم در رديف او طواف مى كرد . مرد با قصد بد به طرف آن زن دست دراز كرد ; دستش به بدن زن چسبيد ، طواف هر دو قطع شد ، مأموران هر دو را نزد امير مكه آوردند . فقها را جهت فتوا در اين پيش آمد عجيب خواستند . همه فتوا دادند كه اين مرد خيانت بزرگى كنار كعبه مرتكب شده ، بايد دستش قطع شود . يك نفر گفت : پيش از قطع دست اين گناهكار بگذاريد به حضرت حسين (عليه السلام) خبر دهيم تا او چه نظر دهد ؟ وقتى به حضرت خبر دادند به سوى كعبه آمد . دو دست به دعا برداشت ، به درگاه حق ناليد تا دست آن مرد رها شد ، عرضه داشتند او را جريمه كنيم ؟ فرمود : جايى كه خدا او را بخشيد شما چه كنيد ؟ (1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مناقب ابن شهر آشوب : 4 / 51 .


صفحه 517


دعاى نيمه شب زندانى

در روزگار حكومت عبداللّه بن طاهر برخى از جادّه ها كه محل رفت و آمد مردم و كاروان ها بود ناامن شد . امير عبداللّه عده ى معينى را به پاسدارى از جادّه ها گماشت . در يكى از جادّه ها ده دزد را گرفتند و به جانب مركز حكومت گسيل دادند ، ولى يكى از آنان نيمه شب فرار كرد . فرمانده ى پاسداران به نظرش آمد كه شايد عبداللّه بن طاهر بگويد از او رشوه گرفتى و وى را فرارى دادى ، پس خود بايد به جاى او جريمه شود . حلاج بى گناهى را كه براى گذران معيشت از شهرى به شهرى به مزدورى مى رفت ، از وسط جاده گرفتند و او را دست بسته در جمع دزدان قرار دادند تا عدد نفرات تكميل شود . ده نفر را نزد عبداللّه بن طاهر آوردند . فرمان داد همه را به زندان اندازيد .

شبى مأموران به زندان آمدند و دو نفر را براى اعدام به چهارسوق شهر بردند . حلاج در اين ميان گفت : فرزندانم گمان مى كنند در شهرى نزد استادى مشغول كارم ، چه خبر دارند كه ستمگرى مرا بدون گناه همراه دزدان جاده ها به زندان انداخته . در آن لحظه ى شب دو ركعت نماز خواند ; سپس سر به سجده گذاشت و مشغول دعا و راز و نياز با حضرت بى نياز شد .

عبداللّه بن طاهر در آن وقت شب خواب ديد چهار بار از تختش به زمين افتاد . از خواب پريد ، وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و خوابيد . خواب ديد چهار مار سياه پرقدرت حمله كردند و تختش را سرنگون ساختند ; بيدار شد . چراغ طلبيد و گماشتگان قصر را خواست و گفت : مظلومى در اين وقت شب به درگاه حق نالان است . پس از جستجوى زياد وارد زندان شدند ، حلاج را در حالى عجيب ديدند ، او را نزد امير آوردند ، پس از روشن شدن جريان فرمان داد : ده هزار دينار نزد حلاج آوردند . سپس به حلاج گفت : مرا به تو سه حاجت


صفحه 518


است : 1 ـ حلالم كن . 2 ـ اين هديه را بپذير . 3 ـ هر زمان حاجتى داشتى نزد من آى تا حاجتت را روا كنم .

حلاج گفت : من دو حاجت از سه حاجتت را مى پذيرم و آن حلال كردن تو و قبول اين هديه است ، ولى سومى را هرگز نمى پذيرم ; زيرا كمال ناجوانمردى است كه درگاهى كه به خاطر ناله و زارى من تخت تو را سرنگون كرد رها كنم و به درگاه مخلوق ضعيف هيچ كاره روم !

پروردگارا ! آرزويم اين است كه از گناهانم درگذرى و نسبت به آينده توفيق ترك گناهم دهى و زمينه ى بندگى و عبادت خالصانه را برايم فراهم آورى و اعضا و جوارحم را در راه خدمت به خود و خدمت به بندگانت بكار گيرى و قلبم را به سرمايه ى عشق و شيفتگى به خود بيارايى و بيمارى هاى فكرى و روحى مرا درمان كنى و در آخرت شفاعت اوليا و همنشينى با آنان را نصيبم نمايى . اين است آرزوى من اى محبوب من و همه ى اميدم ; اين است كه مرا به آرزويم برسانى و از فضل و احسانت اميدم را به نااميدى تغيير ندهى .

روايت شده رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به شخصى كه در آستانه ى مرگ بود فرمود : خود را چگونه مى يابى ؟ گفت : از گناهانم مى ترسم و به رحمت حق اميدوارم . حضرت فرمود : اين معنا در دل كسى جمع نمى شود مگر آن كه خداى مهربان او را از آنچه مى ترسد ايمن گرداند و آنچه را اميدوار باشد به او عنايت نمايد .

پروردگارا ! آرزويم نسبت به تو آرزوى بى جايى نيست و اميدم به حضرتت اميد بى دليلى نمى باشد . تو خود را در قرآن مجيد غفار و عفوّ و شكور و كريم و ارحم الرّاحمين و داراى فضل معرفى كرده اى . من گرچه نسبت به گناهانم خائف و ترسانم ولى با همه ى وجود به تو اميدوارم . اگر با توسل به دعاى كميل به پيشگاهت آمده ام ، كرم و لطف و رحمت و بزرگوارى تو سبب آمدن من شد . من يقين دارم كه سائلى از اين درگاه دست خالى برنمى گردد و اميد كسى را در


صفحه 519


اين پيشگاه نااميد نمى كنند و احدى را از اين آستانه نمى رانند . پروردگارا ! تو حرّ بن يزيد را با آن گناه سنگين و كم نظيرش ، و آسيه همسر فرعون را پس از ايمان آوردنش ، و فضيل عياض را بعد از توبه اش ، و هزاران هزار گناهكار ديگر را كه همه به تو و به كرم و لطفت چشم اميد داشتند پذيرفتى و بخشيدى و پاداش دادى ; چگونه من به خود نااميدى راه دهم در حالى كه نااميدى از رحمتت را در قرآن مجيد مساوى با كفر دانسته اى ! (1)

باران رحمت

امام صادق (عليه السلام) از پدرش از جدّش روايت مى كند : اهل كوفه خدمت اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمدند و از خشكسالى و نيامدن باران شكايت كردند و عرضه داشتند : براى ما از خدا درخواست باران كن . اميرالمؤمنين (عليه السلام) به حضرت حسين (عليه السلام) فرمود : از خدا درخواست باران كن . امام حسين (عليه السلام) حمد و ثناى حق را به جا آورد و بر پيامبر درود فرستاد و به پيشگاه حق عرضه داشت : اى عطا كننده ى خيرات و نازل كننده ى بركات ، آب فراوان بر ما ببار و باران بسيار و وسيع و خوشگوار و باعظمت كه بندگانت را از ناتوانى برهاند و سرزمين هاى مرده را زنده كند به ما عطا فرما . آمين رب العالمين .

چون از دعايش فراغت يافت ناگهان باران فراوانى باريد تا جايى كه عربى از بعضى از نواحى كوفه آمد و گفت : دره ها و تپه ها را از فراوانى آب چنان ديدم كه بخشى از آب در بخشى ديگر موج مى زد(2) .

خدايا ! مردم كوفه را با دعاى بنده ى خاص خود از باران رحمت سيراب كردى ; باران رحمت و مغفرتت را بر ما بباران تا گناهان و آلودگى ها را از ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يوسف : 87 .

2 ـ بحار الانوار : 44 / 187 ، باب 25 ، حديث 16 .


صفحه 520


پرونده ى ما بشويد و ما را از سنگينى معاصى و وزر و وبالش نجات دهد و گياه نشاط معنوى و نهال عبادت و بندگى را در سرزمين وجود ما بروياند ، كه ما به اميد كرم تو به اين درگاه آمده ايم و روى عذرخواهى به خاك آستانه ات گذاشته ايم و دست گدايى و حاجت به سويت برداشته ايم و يقين داريم كه با كرم و لطفت از ما درخواهى گذشت .

به اميد كرم

جوانى از كويى مى گذشت ، صيدى را بر شاخه ى درختى ديد ، تيرى انداخت تا آن را شكار كند ، ولى تير به قلب فرزند صاحب باغ نشست و او را كشت . عده اى را در اطراف باغ دستگير كردند . جوان تيرانداز وارد معركه شد و گفت : چه خبر است ؟ گفتند : اين جوان به تير تيراندازى كشته شده . گفت : تير را نزد من آوريد تا نظر دهم . تير را آوردند ، گفت : اگر نظرم را بگويم اينان كه دستگير كرده ايد رها مى كنيد ؟ گفتند : آرى . گفت : براى شكار صيدى تير از دست من رها شد ولى به قلب اين جوان آمد ، قاتل منم ، هرچه مى خواهيد انجام دهيد . پدر داغ ديده گفت : جوان خطايت را دانستم ، اعتراف و اقرارت براى چيست ؟ گفت : به اميد كرم تو كه چون اقرار كنم از من گذشت مى كنى . گفت : از تو گذشتم(1) . اكنون اى اكرم الاكرمين ما به اميد اين كه با كرم بى نهايتت از ما گذشت مى كنى ، خاكسارانه به تمام گناهان و خطاهايمان اعتراف مى كنيم و به معاصى و خلاف كاريهايمان اقرار مى نماييم .

جز خدا را بندگى تلخ است تلخ *** غير را افكندگى تلخ است تلخ

زيستن در هجر او زهر است زهر *** بىوصالش زندگى تلخ است تلخ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ روضة المذنبين : 170 .


صفحه 521


جز به عشقش نيست شيرين كام جان *** روح را افسردگى تلخ است تلخ

گر نبودى مرگ مشكل مى شدى *** در بلا پايندگى تلخ است تلخ

از گناه امروز اينجا توبه كن *** بر ملا شرمندگى تلخ است تلخ

عمر جز در طاعت حق مگذران *** باطلان را بندگى تلخ است تلخ

تا رسد در تو مدد كن « فيض » را *** در رهت واماندگى تلخ است تلخ(1)

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان فيض كاشانى : 2/679 ، غزل 219 .


صفحه 522


« يَا سَرِيعَ الرِّضَا ، اِغْفِرْ لِمَنْ لاَ يَمْلِكُ إِلاَّ الدُّعَاءَ ، فَإِنَّكَ فَعَّالٌ لِمَا تَشَاءُ ، »

يَا سَرِيعَ الرِّضَا ، اِغْفِرْ لِمَنْ لاَ يَمْلِكُ إِلاَّ الدُّعَاءَ...   

« يَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ ، وَذِكْرُهُ شَفَاءٌ ، وَطَاعَتُهُ غِنىً ، اِرْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ ، »
« وَسِلاَحُهُ الْبُكَاءُ ، يَا سَابِغَ النِّعَمِ ، يَا دَافِعَ النِّقَمِ ، يَا نُورَ الْمُسْتَوْحِشِينَ فِى الظُّلَمِ ، »
« يَا عَالِماً لاَ يُعَلَّمُ ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، وَافْعَلْ بِى مَا أَنْتَ أَهْلُهُ ، وَصَلَّى اللّهُ »
« عَلَى رَسُولِهِ وَالاَْئِمَّةِ الْمَيَامِينِ مِنْ آلِهِ وَسَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً »

« اى مهربانى كه با سرعتى فوق تصور از بنده ات راضى مى شوى ،

كسى را كه جز دعا در اختيار ندارد بيامرز ، زيرا تو هرچه بخواهى انجام مى دهى ، اى كسى كه نامش دوا ، و يادش درمان ، و طاعتش توانگرى است ، رحم كن به كسى كه سرمايه اش اميد ، و ساز و برگش گريه است ، اى كسى كه نعمت هايش كامل و فراوان است ، اى برطرف كننده ى بلاها و سختى ها ، اى نور و روشنايى وحشت زدگانِ در تاريكى ها ، اى داناى ناآموخته ، بر محمد
و آل محمد درود فرست و با من آنگونه كه سزاوار توست رفتار كن و درود زياد و فراوان خدا بر پيامبرش و امامان خجسته ى از خاندانش » .

حقايق ملكوتى و دقايق عرشى

سرعت رضايت خدا از بنده اى كه به سبب گناه مورد خشم قرار گرفته و مطرود بارگاه شده و اكنون متوسل به توبه و انابه و دعا گشته ، به خاطر رحمت


صفحه 523


بى نهايت مولا و لطف و رأفت فراوان حضرت اللّه و كرامت و محبت وجود مبارك حضرت حق است . به اين علت كسى را كه عمرى در گناه دست و پا مى زده و روز و شبى را بدون خطا به سر نبرده ، با لحظه اى توبه و انابه و پشيمانى و ندامت مى بخشد و از همه ى گناهانش درمى گذرد و عمل اندكش را كه همان توبه و دعاست مى پذيرد و وى را مورد عنايت ويژه قرار مى دهد !

به اين سبب اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعد از جمله ى ملكوتى « يا سريع الرّضا » عرضه مى دارد : بيامرز كسى را كه جز دعا مالك و اختيار دار چيزى نيست ; زيرا كه دعا و زارى واقعى دلالت دارد بر كمال فقر و تهى دستى و ذلت و مسكنت و بيچارگى ، و اين كه دعا كننده وسيله اى از طاعت و عبادت و خيرات كه به واسطه ى آنها مورد مغفرت قرار گيرد ندارد و مالك سود و زيانى نيست و قدرت جلب منفعت و دفع ضررى را ندارد و اين كه به پيشگاهت به دعا و زارى آمده ، جز به توفيق و لطف تو نيامده و در حقيقت اين دعا و زارى هم كشش رحمت و عنايت توست كه اگر اين كشش و جاذبه را هم به سوى او توجه نمى دادى هرگز نمى توانست زبان به دعا بگشايد و قلب و جان را در گردونه ى حال قرار دهد و از ديده ى خود قطره ى اشكى ببارد .

چنين بنده اى البته سزاوار مغفرت و ترحم و محبت توست و بايد با تضرع و زارى به عنوان دعا به حضرتت عرضه بدارد : كريم از تهى دست و فقير نمى پرسد چه آورده اى ، بلكه از راه لطف و محبت مى پرسد چه مى خواهى ؟ و بايد بگويد : اين كه فرموده اى اگر يك قدم به سوى من آييد من ده قدم به سوى شما مى آيم ، اى مولاى مهربان من ! چنان درمانده و مضطر و بيچاره ام ، و چنان از پاافتاده و ناتوانم كه اين يك قدم را هم نمى توانم به سوى تو آيم ، اين يك قدم را نيز تو به سوى اين فقير تهى دست بيا ، تا از اسارت هوا و زندان نفس و زنجيرهايى كه شيطان به دست و پاى جانش نهاده آزاد شود و در فضاى


صفحه 524


رحمت و مغفرتت به پرواز آيد .

اى كريم ترين كريمان مى گويند : اميرالمؤمنين (عليه السلام) بنده ى عاشق و عارف تو بر كفن سلمان نوشت :

وَفَدْتُ عَلَى الكَريمِ بِغَيرِ زَاد *** مِنَ الحَسَناتِ وَالقَلبِ السَّلِيمِ

وَحَملُ الزّادِ أقبَحُ كُل شَىء *** إذَا كَانَ الوُفُودُ عَلى الكَرِيمِ(1)

تهى دست و با كشكول خالى از خوبى ها و بدون دل سالم ، بر كريم وارد شدم . حمل كردن زاد و توشه هنگامى كه ورود بر كريم است زشت ترين چيزهاست .

پروردگارا ! تهى دست و بى نوايى هستم كه بر تو واردم و چيزى هم كه لايق تو باشد به محضرت نياورده ام . اين گداى محتاج را از خزانه ى كرمت تا جايى مورد محبت قرار ده كه همه ى گناهانش بخشيده شود و بدنش بر آتش دوزخ حرام گردد و راهش به سوى بهشت باز شود و به سعادت دنيا و آخرت و به اوج خوشنودى و رضايت تو برسد .

اى وجود مباركى كه هر كارى بخواهى بر اساس حكمت و مصلحت و عدل و داد و رأفت و رحمت انجام مى دهى و كسى را نسبت به آنچه انجام مى دهى حقّ چون و چرا نيست .

در اين كه نام تو دواى درد ماست ، اهل حقيقت و سالكان مسلك عشق و محبت و عارفان وادى معرفت كلماتى دارند . گروهى از آنان مى گويند : شايد مراد از اين نام همان الفاظ تدوينى باشد كه البته داراى اثرات فراوان و خواص بسيار است . يكى از آثار و خواصش اين است كه هرگاه دعا كننده محبوبش را با اسماء و نام هايى كه ويژه ى اوست صدا بزند ، محبوب كه حبيب را خواننده ى نام زيبايش مى بيند پاسخ او را مى دهد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انيس الليل : 530 .


صفحه 525


( ولِلَّهِ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا )(1) .

« و براى خدا نام هايى نيكوترى است ، پس او را با همان نام ها بخوانيد » .

هنگامى كه عبد محتاج ، دست به پيشگاهش بردارد و به اميد اين كه مورد عنايت قرار گيرد ، با دل پر درد و زبان پاك چه در جلوت و چه در خلوت ، چه ميان جمع و چه در تنهايى فرياد بزند : « يا اللّه » ، « يا رحمن » ، « يا كريم » ، « يا ربّ » ، « يا أرحم الرّاحمين » ، محال است شنونده ى كريمى چون حضرت حق پاسخ او را ندهد .

روايات مى گويد : مراد از اسماء و نام هاى حق ، امام معصوم و ولى كامل و انسان جامع است كه مظهر تام و جلوه گاه معانى و مفاهيم اسماء است كه هر دردمندى كه دچار درد فكرى و روحى و بيمارى باطنى است به او متوسل شود درمان مى شود .

آرى ، با توسل به انسان كامل همه ى درهاى هدايت و سعادت به روى انسان باز مى شود و از بيمارى شرك و كفر و نفاق و بيمارى هاى اخلاقى و عملى نجات مى يابد .

انسان كامل ، اسم اعظم حق است كه نسبت به آسياى هستى به منزله ى قطب و محور است، چنانكه درباره ى ولى اللّه الأعظم حضرت حجة بن الحسن (عليه السلام) وارد شده :

وَهُوَ الَّذِى بِبَقائِهِ بَقِيَتِ الدُّنيَا ، وَبِيُمْنِهِ رُزِقَ الوَرَى وَبِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأَرضُ وَالسَّمَاءُ .

« بقاى دنيا به بقاى اوست ، و انسان ها به بركت او به رزق و روزى مى رسند ، ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اعراف : 180 .


صفحه 526


و ثبات زمين و آسمان ها متكى به وجود اوست » .

در هر صورت عاشق ، با نام و اسم معشوق و مسمّاى اسم كه وجود معشوق است آشناست و با توسل به اسم و نام او به محضرش مشرف مى شود و دردهايش را با نظر لطف و محبت معشوق درمان مى كند و چيزى در اين جهان هستى براى او لذيذتر از گفتن نام معشوق و شنيدن اسم محبوب نيست .

در روايت است كه حضرت خليل را گوسفندانى زياد در اختيار بود . گروهى از فرشتگان چنين گمان كردند كه دوستى و محبتش نسبت به حضرت حق با دوستى كه از ثروت در اختيار اوست ارتباط دارد . خداى مهربان ، جبرئيل را براى بيدارى آنان برگماشت تا بر تپه اى درآيد و ندا دهد :

« سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ المَلائِكَةِ وَالرُّوحِ » .

حضرت خليل از شنيدن نام محبوب بى تاب شد و با زبان حال گفت :

اين مطرب از كجاست كه برگفت نام دوست *** تا جام و جامه بذل كنم بر پيام دوست

پس به دنبال آن آواز به سوى تپه دويد ولى كسى را نيافت ، گفت : اى گوينده ى نيكو زبان ، اگر يك بار ديگر نام معشوقم را بر زبان جارى كنى ، نصف گوسفندانم را به تو مى بخشم . جبرئيل باز نام حق را ندا داد . حضرت خليل از شدت اشتياق از خود بى خود شد ، چون به حال عادى بازگشت ، فرياد كشيد : يك بار ديگر نام محبوبم را ندا ده تا همه ى گوسفندانم را به تو وا گذارم . جبرئيل باز نام حق را آواز داد . حضرت ناله اى زد و گفت : ديگر چيزى ندارم كه فداى نام او كنم پس بيا و وجودم را مالك شو !


صفحه 527


محبوبا ! به كسى كه سرمايه اش اميد و ساز و برگش گريه است رحم كن ، تا با رحمت تو از هر نوع تهى دستى نجات يابد و نام تو دواى دردش باشد و ياد تو شفاى دردش گردد و طاعت و عبادتت موجب توانگريش شود .

« يا اللّه » ، « يا ربّ » ، « يا كريم » ، « يا حبيب » ، « يا أنيس » ، « يا مونس » ،
« يا أكرم الأكرمين » ، « يا أرحم الرّاحمين » ، « يا سابغ النعم » ، « يا دافع النقم » ، « يا نور المستوحشين فى الظلم » ، « يا عالماً لا يعلم » ، « صل على محمد و آل محمد » .

پايان شرح دعاى كميل ;

25 شوال مصادف با روز شهادت

امام به حق ناطق حضرت صادق (عليه السلام)

برابر با 10 / 10 / 1381 شمسى