بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ عصر غیبت, پورسید آقایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     GHEIBA01 -
     GHEIBA02 -
     GHEIBA03 -
     GHEIBA04 -
     GHEIBA05 -
     GHEIBA06 -
     GHEIBA07 -
     GHEIBA08 -
     GHEIBA09 -
     GHEIBA10 -
     GHEIBA11 -
     GHEIBA12 -
     GHEIBA13 -
     GHEIBA14 -
     GHEIBA15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

2 - نفوذ و تسلط تركان  
از مهم ترين و ويژگى هاى اين دوره ، نفوذ و تسلط ((تركان ))در همه شئون حكومت وكارهاى كليدى ، به خصوص سپاه است . تا آنجا كه عصر ((عباسيان دوم ))عصر ((نفوذتركان ))مى دانند. از انگيزه هاى گرايش به تركان كه از دوره ((معتصم ))شروع وپس از كشته شدن ((متوكل )) به دست تركان ، به اوج خود رسيد. قبلا گفت و گوكرديم . بعضى از محققان ، رهايى از تسلط و نفوذ فارسها را هم از انگيزه هاى مهمگرايش به تركها مى دانند. (106)
امتياز تركان در جنگجويى و سلحشورى بود، ولى در امور مملكت دارى و سياست سررشتهاى نداشتند (107) . بى كفايتى و عياشى خلفا باعث قدرت و نفوذ هرچه بيشتر تركانمى شد، آنها تمامى امور را در قبضه خود گرفته بودند (108) . دو تن كه از بقيهممتازتر و زيركتر بودند عبارتند از: ((بغاى شراپى كوچك ))و ((وصيف بن باقرتركى ))(109) به طورى كه در باره نفوذ اين دو، روى خليفه ، گفته شده است :

خليفة فى قفص
بين وصيف و بغا
يقول ما قالا له
كما تقول الببغا(110)
((خليفه در قفسى ميان ((وصيف ))و ((بغا))زندانى است ، طوطى وار آنچه را كه آنهابه او مى گويند، مى گويد.))
((ابن طباطبا))مى گويد: ((تركان پس از كشتن((متوكل ))كاملا بر مملكت مسلط شدند و مدام بر قدرتشان افزوده مى شد به طورى كهخليفه در دست آنان همچون اسيرى بود كه هرگاه اراده مى كردند او راعزل و يا نصب كردند و يا مى كشتند(111) .))
دو داستان زير به خوبى نشانگر اندازه نفوذ و قدرت تركها در دستگاه خلافت است .
روزى كه ((معتز))به خلافت نشست ، گروهى از خواص خود را در مجلسى گرد آورد وسپس ستاره شناسان را احضار كرد و از آنان خواست تا مدت خلافت او را تعيين كنند، در اينموضوع ظريفى كه در مجلس بود گفت : ((من بيش از ستاره شناسان از مدت خلافت و عمراو آگاهم )) ، از او پرسيدند: ((چه مدت عمر مى كنى ؟ و چه اندازه در منصب خلافت باقىمى ماند؟))
جواب داد: ((تا هر زمان كه تركها اراده كنند!))با شنيدن اين سخن ، تمام كسانى كه درمجلس بودند خنديدند(112) .
روزى گروهى از تركان ، وارد قصر ((معتز))خليفه عباسى شدند و او را از پا گرفتهو كشان كشان به طرف در اتاق برده و با چوب ، كتكش زدند و پيراهنش را پاره پارهكردند و او را در حياط قصر زير آفتاب نگه داشتند؛ آفتاب آنروز به اندازه اى داغ بودكه از شدت گرما ناچار بود پابه پا شود. سپس دوباره او را زدند و به اتاقشكشاندند، در اين موقع تركان او را از خلافت خلع كردند و گروهى را بر اين خلع گواهگرفتند. سپس به منظور قتل خليفه معزول او را به دست كسى سپردند كه شكنجه اشكنند، او هم سه روز خليفه را گرسنه و تشنه نگاه داشت . بدين گونه ، خليفه را كهنيمه جانى در بدن داشت در سردابى جا دادند و در سرداب را با خشت و گچ مسدود كردندو ((معتز))به همان حالت زنده به گور شد(113) .
4 - 3 - عزل و نصب هاى پى در پى و نفوذ زنان 
از نشانه هاى ضعف و تزلزل يك نظام سياسى ،عزل و نصب هاى پى در پى و بى مورد دولتمردان و مسؤ ولان و مقامهاى لشكرى وكشورى ، عزل و نصب هاى پى در پى آنان ، رقابت و پرداخت رشوه هاى كلان در ميان آنانبراى احراز اين سمت ها، به خوبى نشاندهندهتزلزل و ضعف دستگاه خلافت است (114) .
البته از نقش همسران و مادران خلفا در برخى از اينعزل و نصب ها، و بطور كلى از نفوذ زنان خودكامه و هوسران خلفا بر آنان نبايدغافل بود، همچنان كه نقش همسر ((متوكل ))(و مادر معتز) درعزل ((مستعين ))و روى كار آوردن فرزندش ((معتز))بر كسى پوشيده نيست .(115) ((دكتر ابراهيم حسن ))در كتاب خود نمونه هاى متعددى از مفوذ زياد زنان بر خلفا، ودخالت آنان را در كارها و عزل و نصب ها ارائه مى دهد.(116)
5 - ستمگرى وزرا و امرا 
بيشتر وزرا و امراى عباسيان افرادى بى كفايت و ستمگر بودند و در تحقير و ضرب وشتم و شكنجه مردم و از بين بردن حقوق آنان وچپاول اموالشان ، مبالغتى تمام داشته و از هيچ كارى دريغ نداشتند.
در زمان ((منتضر))عباسى (247-248 ه‍) وزيرش ((احمد بن الخصيب ))سواره از خانهخارج شد، مردى به دادخواهى نزدش آمد و او همچنان كه بر مركب نشسته بود پايش را ازركاب در آورده و آنچنان بر سينه او كوفت كه آن مرد در دم جان سپرد و اين قضيه زبانزدهمگان شد. يكى از شاعران آن عصر اين ماجرا را اين گونه به نظم كشيده است :
قال للخليفة يا بن عم محمد
اشكل وزيرك انه شكال
اشكله عن ركل الرجال و ان ترد
مالا فعند وزيرك الاموال (117)
((به خليفه بگوئيد: اى عمو زاده پيامبر! وزيرت را پاى بند بزن ؛ زيرا او چموش است، او را از لگد زدن به مردم باز دار و اگر مالى بخواهىاموال در نزدت وزيرت است )) .
در زمان ((واثق ))(227-232 ه‍) نيز وزيرش ((محمد بن عبدالملك الزيات )) ، تنورىساخته و در آن ميخ ‌هايى كار گذاشته بود و مردم را در آن شكنجه مى داد. جالب اين كهخود او در همان تنور شكنجه ، كشته شد.(118)
ولات و ديگر كارگزاران دولت نيز در ظلم و اجحاف ، دست كمى از وزرا نداشتند. بهطورى كه ظلم بيش از حد آنها عامل بسيارى از شورش ها بود، كه در بحث بعدى بهگوشه هايى از آن خواهيم پرداخت . همچنين در بررسى وضعيت اجتماعى اين دوره بهبرخى از چپاول ها، اختلاس ها، رشوه ها، زندگى هاى افسانه اى ، قصرها و درآمدهاى كلانوزرا و ديگر كارگزاران و دولت مردان اشاره خواهيم كرد.
6 - فتنه ها و آشوب هاى داخلى 
ضعف دستگاه خلافت - به خاطر عياشى و حيف وميل كردن بيت المال و تسلط ترك ها - از يك طرف ، و فشار و ظلم به توده مردم ، از طرفديگر، باعث بر پا شدن آشوب ها و قيام هايى در اين دوره شد. اين شورش ها و نهضت هادر حقيقت نتيجه طبيعى آن ضعف و ظلم بود.
اين حركت ها برخى فتنه و بدون ريشه بودند، و رهبرى آنها در دست عده اى از اشراربود؛ همچون فتنه ((خوارج ))و شورش ((صاحب زنج )) ، برخى ديگر جنبش هايىبودند در برابر ظلم خلفا و يا فرياد اعتراض به استيلاى تركان ، و دسته آخر قيامهايى بودند اصيل و با پشتوانه ، كه به طرفدارى از ((رضاىآل محمد))(صلوات الله عليهم ) به پا مى شد كه به ((قيام هاى علويان ))مشهورند؛ اينقيام ها خود نيز به لحاظ بينش ‍ گروندگان آنها و يا خلوص رهبران ، آن ، داراىتقسيماتى هستند كه در جاى ديگر بايد گفت و گو شود، اما همه آنها به وسيله علويانىسلحشور و حق طلب اقامه مى شد كه صفحات تاريخ مشحون از رشادت هاى آنان است . درادامه به بررسى اين هر سه خواهيم پرداخت .
در اين دوره ، فتنه ها و آشوب هاى متعددى به وقوع پيوست كه به تعدادى از آنها مرورخواهيم كرد.
آشوب هاى بغداد 
اگر چه ((بغداد))در آن روزگار مركز خلافت نبود، اما با اينحال شاهد فتنه ها و آشوب هاى متعددى بود.
1 - در سال (249 ه‍) سپاهيان و ((شاكريه ))(119) در ((بغداد)) ، سر به شورشگذاشته ، مردم همه به آنها پيوسته و بدين وسيله در ((بغداد)) فتنه اى به پا شد.
شورشيان با فرياد و جنجال به زندان ها هجوم بردند و در زندان ها را گشودند وزندانيان را آزاد ساختند و يكى از دو پل معروف ((بغداد))را منهدم كردند و ديگرى را نيزبه آتش كشيدند. آنها همچنين خانه هاى دو تن از منشيان دولت را غارت كردند.
يكى از علل اين شورش مقابله و اعتراض عليه ترك ها نسبت به كشته شدن((متوكل ))به دست آنها و تسلطشان بر امور بود؛ زيرا آنها هر كس از خلفا را كه مطابقميل شان رفتار نمى كرد مى كشتند و كسى را كه خود مى خواستند به جاى او نصب مىكردند بدون اين كه در اين مساءله ، دين و يا خواست مسلمانان را در نظر گيرند.(120)
2 - در سال (252 ه‍) ارتش ((بغداد))به منظور مطالبه حقوق خود شورش كرد؛ درمرتبه اول با گرفتن 2000 دينار، غائله خوابيد، اما چند روزى نگذشت كه دوباره سربه شورش گذاشتند، پرچم ها برافراشتند وطبل ها بنواختند و آماده كارزار شدند و يكى را به رهبرى خود برگزيدند تا آنجا كه ،نمى خواستند بگذارند خطيب بالاى منبر، به نام ((معتز))خطبه بخواند. شورشيانپل ((بغداد))را به تصرف درآوردند و مغازه هاى اطراف آن را غارت كردند و تعدادى رابه آتش كشيدند. در اين ميان مردم اداره شرطه (پليس ) را غارت كردند؛ اين غائله كه مىرفت تا دامنه آن وسيع تر شود بالاخره با خيانت دو تن از شورشيان ، توسط ((محمدبن عبدالله بن طاهر))سركوب شود(121) .
آشوب هاى سامرا 
1 - در سال (249 ه‍) گروهى از مردم كه معلوم نبود در ((سامرا))سر به شورشگذاشتند و به زندان ها هجوم بردند و در آنها را شكستند و زندانيان را آزاد ساختند. عدهاى از موالى (122) و غلامان به آنان حمله بردند، ولى مردم به كمك شورشيانشتافته و آنان را پراكنده ساختند(123) .
2 - در سال (251 ه‍) مردم در ((سامرا))شورش كردند و بازار زرگران ، جواهرفروشانو صرافان و ديگر جاها را غارت كردند. غارت شدگان نزد ((ابراهيم مويد))شكايتكردند، او نيز چون توان كارى نداشت و نمى توانست از عهده شورشيان برآيد، گفت :خوب بود كالاها و پول هاى خود را به خانه مى برديد!، و هيچ اقدامى نسبت بهغارتگران انجام نداد(124) .
فتنه خوارج  
فعاليت هاى چشمگير خوارج در اين دوره ، از سال (252 ه‍) شروع شد؛ يعنى از زمانى كه((مساور بن عبدالحميد بن مساور شادى بجلى موصلى ))رهبر اين اشرار قيامكرد(125) .
((مساور))در سال (254 ه‍) بر بيشتر اطراف((موصل ))استيلا پيدا كرد و كارش بالا گرفت . فرماندار خليفه ، درموصل با او به جنگ پرداخت ، ولى شكست خورد. از اين رو، ((مساور))كارش بيشتر بالاگرفت مردم از وى به هراس افتادند؛ او پس از آن خانه اميرموصل را به آتش كشيد و سپس در مسجد جامع شهر با مردم نماز جمعه اقامه كرد و براىآنها خطبه خواند.(126)
در سال (255 ه‍) ارتش خليفه ، با او جنگيد، ولى باز هم شكست خورد و ((مساور))پيروزشدند(127) .
((مساور))آن قدر سيطره و قدرت يافت كه بيشتر شهرهاى عراق را تسلط پيدا كرد، تاآنجا كه نمى گذاشت براى خليفه خراج و اموال بفرستند و بر حقوق و مواجب سپاهيانخليفه تنگ مى گرفت (128) و بالاخره پس از يك سرى درگيرى (129) و غارت(130) در سال (263 ه‍) در گذشت (131) .
((خوارج ))در اين كه بعد از او به چه كسى رجوع كنند، اختلاف كردند و در نتيجه بهكشتار و جنگ با يكديگر پرداختند، تا سرانجام به ((هارون بن عبدالله بجلى))گرويدند، او نيز همين كه تعداد طرفدارانش فزونى گرفت ،((موصل ))و اطراف آن را گرفت و ماليات را براى خود استيفا مى نمود.(132)
7 - شورش ((صاحب زنج ))(زنگيان ) 
بدون ترديد شورش و قيام ((صاحب زنج ))يكى از خطرناك ترين و موثرترين حوادثاين دوره ؛ يعنى دوره دوم خلافت ((سامرا))و هنگام ضعف و از هم پاشيدن آن در زمان((مهتدى ))و ((معتمد)) ، است (133) . تا آنجا كه خيلى ها خطر آن را براى كيان خلافتعباسى بيش از ترك ها مى دانند(134) .
اين شورش از بصره شروع شد و تا دروازه هاى ((بغداد))به پيش رفت و بر قسمتبزرگى از ((عراق ))مسلط شد(135) . در اين شورش ، همواره اساس خلافت عباسى درمعرض تهديد و زوال بود(136) .
در اين فتنه ده ها هزار نفر كشته ، و عرض و ناموس هزاران نفر از بين رفت و ده ها شهربه آتش كشيده شد(137) .
((صاحب زنج )) ، رهبر اين شورش در سال (255 ه‍) در ((بصره ))قيام كرد. نام او((على بن محمد))از ((بنى عبدالقيس ))بود، بعضى ديگر اسم اصلى او را((بهبود))و او را ايرانى و اهل قريه ((ورزنين ))از قراى ((رى ))مى دانند(138) . اوبراى جلب انظار و گردآورى توده ها و تاءييد قيام ، به دروغ ، ادعاى انتساب به((علويان ))را كرده و خود را از نواده هاى شهيد جاودانه اسلام ((زيد بن على بن الحسينعليه السلام )) وانمود ساخت . نسبت داشتن به اين خاندان گرامى كه سرآغاز حوادثسرنوشت سازى در عالم اسلام بود تضمينى براى پيروزى قيام و رمزى از شورش وانقلاب بر ضد ستم و ظلم به شمار مى رفت .
امام حسن عسكرى عليه السلام ادعاى علوى بودن او را رد كرده فرمود: صاحب الزنجليس منا اهل البيت . (139) (صاحب زنج از مااهل بيت نيست ).
اين شخص حدود پانزده سال (14 سال و 4 ماه ) مدام در بين مردم فساد ايجاد مى كرد تابالاخره در سال (270 ه‍) كشته شد. او در شورش خود علاوه بر ادعاى انتسابش به((علويان ))به مهم ترين چيزى كه براى تحريك و تشويش بردگان و پيوستن آنهابه او، تكيه داشت اين بود كه خود را رهبر بردگان مملوك معرفى مى كرد و نداى آزادىآنان را سر مى داد؛ هم آنانى كه زير ظلم و ستم و شكنجه هاى اربابان خود له شده وزير فشارهاى دولت ، انواع بدبختى و خوارى را ديده بودند. به همين جهت بود كه وى ،((صاحب زنج )) ؛ يعنى ((رهبر بردگان ))ناميده شد. او علاوه بر شعار آزادىبردگان براى جلب بيشتر آنان ، تشكيل حكومت و حق داشتناموال و كنيز و عبيد! را نيز در سر لوحه اهداف خود قرار داده بود.(140) بعضى ازمورخان بر اين اعتقادند كه ، عقايد او ريشه در تفكرات فرقه ((ازارقه ))از ((خوارج))دارد، و بر اين اعتقاد خود شواهد خوبى ارائه مى دهند(141) .
او دعوتش را در آغاز از بردگان ((بصره ))شروع كرد و آنها را به خود دعوت كرد تاآنها را از قيد بردگى و شكنجه نجات و خلاصى بخشد. از اين رو، عده زيادى كرد اوجمع شدند، پس براى آنها خطبه خواند و وعده داد كه آنها را آزاد و ثروتمند سازد و نزدآنان قسم ياد كرد كه نسبت به آنها هرگز دست به حيله نزند.(142)
بردگان گروه گروه در دسته هاى 50 تا 500 نفرى به او مى پيوستند، او علاوه بربردگان ، كشاورزان ، روستائيان و ديگر مخالفان عباسيان را نيز به سوى خود دعوتمى كرد(143) .
صاحبان و اربابان بردگان در ابتدا حاضر شدند در برابر هر برده 5 دينار به اوبدهند تا بردگان آنها را به آنان بازگرداند، او پس از شنيدن در خواست آنان ، بهبردگانى كه در آنجا حاضر بودند دستور داد تا به هر كدام از اربابان و يا نمايندهآنان 500 تازيانه بزنند.
اين آغاز فتنه بود. بردگان با اين اقدام نيرو و شور زائد الوصفى پيدا كردند، بهطورى كه قصد اشغال ((بصره ))را نمودند. مردم ((بصره ))در برابر يورش آنانتا 3 روز مقاومت كرده و با آنها جنگيدند، ولى بالاخره با حيله و مكر، على رغم امانى كهبه آنها داده بودند به جز عده كمى كه فرار كرده بودند همه را كشتند، آنگاه مسجد جامعشهر و بيشتر نقاط شهر را به آتش ‍ كشيدند، هر كس ثروتى داشت ابتدا ثروتش راضبط و بعد او را مى كشتند و هر كس نداشت همان دم او را بهقتل مى رساندند. آنها نسبت به شهرهاى ((آبادان )) ، ((اهواز)) ، ((دشت ميشان )) ،((واسط)) ، ((رامهرمز))و شهرها و مناطق بين راه اين شهرها كشيده شد.
حكومت وقت چند نفر از سران ارتش خود، از جمله : ((موسى بن بغا))را به جنگ آنهافرستاد، ولى همه آنها شكست خورده و كارى از پيش نبردند. تنها كسى كه در جنگ با اوبه پيروزى رسيد ((ابو محمد موفق طلحة بنمتوكل بود كه به كمك فرزندش ((معتمد))و ((لؤ لؤ ))غلام ((احمد بن طولون ))(كهاز ارباب خود جدا و به ((موفق ))پناهنده گرديده بود،) توانست سپاه ((صاحب زنج))را شكست دهد. اين موفقيت اثر فراوانى در موقعيت و قدرت ((موفق ))گذاشت تا آن جاكه براى برادرش ‍ ((معتمد))از مقام خلافت ، جز نامى باقى نماند. ((موفق ))تا هنگاممرگش (278 ه‍) بر همين قدرت باقى بود و پس از مرگش ، سران ارتش با فرزندش((ابو العباس ))وليعهد بيعت كردند و لقب ((المعتضد بالله )) به او دادند. ناگفتهنماند كه ((معتضد))نيز اين سيطره و قدرت را ازخلال جنگ هايى كه با ((صاحب زنج ))داشت به دست آورده بود. او همان كسى است كه پساز انتقال خلافت به ((بغداد))اولين خليفه ((بغداد))شد(144) .
8 - قيام هاى علويان 
در اين دوره ، قيام هاى متعددى توسط ((علويان ))و با شعار و طرفدارى ((رضاىآل محمد))(صلوات الله عليه ) در اطراف و اكناف كشور اسلامى به وقوع پيوست كه درحقيقت ، فرياد اعتراضى بود به ظلم و ستم خلفا به توده مردم عموما، و به آنهاخصوصا
قبل از اين كه به توضيح بيشتر اين قيام ها بپردازيم ، مناسب است به گوشه اى از ظلمو بيداد و انواع شكنجه هايى كه خلفا نسبت به اين دسته از مردم روا مى داشتند، اشارهكنيم .
((متوكل )) رسما اظهار انزجار و تنفر از ((ذريه على عليه السلام ))و ((علويين )) مىكرد. آل ابى طالب در زمان او مصائبى را متحمل شدند كه در عهد هيچ يك از خلفاى ستمگرپيشين نديده بودند. او ((علويان ))را در محاصره اقتصادى قرار داد و رسما هرگونهاحسان و نيكى در حق آنان را منع كرد و متخلفان را به سختى كيفر مى داد(145) ، مردمنيز از ترس كيفرهاى او از هر نوع كمك و يارى به آنان خوددارى مى كردند، فقر وتهيدستى آنان به حدى رسيد كه در اختيار گروهى از زنان علوى ، تنها يك پيراهن بود وآنان به ترتيب آن را به تن كرده و نماز مى خواندند و سپس به ديگرى مى دادند و خودعريان پشت دستگاه نخ ‌ريسى مى نشستند(146) .
در همان زمان ((متوكل ))ميليون ها دينار خرج عياشى هاى خود مى كرد واموال بى حسابى به رقاصه ها، دلقك ها و آوازخوانان مى داد.
((ابوبكر خوارزمى ))نويسنده بزرگ ((آل بويه )) ، متوفاى (383 يا 393) طىنامه اى كه در آن ، سختگيرى هاى ((عباسيان ))نسبت به ((علويان ))را شرح مى دهد وانگشت روى جنايت هاى ((متوكل )) مى گذارد، مى نويسد:
((پيشوايى از پيشوايان هدايت و سيدى از سادات خاندان نبوت از دنيا مى رود، كسى جنازهاو را تشييع نمى كند و قبر او گچكارى نمى شود. اما چون دلقك و مسخره اى ، و يابازيگرى از ((آل عباس ))مى مرد، تمام عدول(عدول دارالقضاء) و قاضيان ، در تشييع جنازه او حاضر مى شوند و قائدان و واليانبراى او مجلس عزادارى به پا مى دارند! دهريان و سوفسطائيان از شر ايشان(آل عباس ) در امانند، ليكن آنها هر كس را شيعه بدانند بهقتل مى رسانند، هر كس نام پسرش را ((على ))بگذارد خونش را مى ريزند.
...((علويان ))را از يك وعده خوراك ، منع كنند، در حالى كه خراج ... به مصرف ...ميرسد. ((متوكل عباسى ))12000 كنيز داشت ، اما سيدى از ساداتاهل بيت فقط يك كنيز (خدمتكار) ((زنگى ))يا ((مسندى )) دارا بود... يك وعده خوراك و يكجرعه آب را از اولاد فاطمه سلام الله عليه دريغ مى دارند. قومى كه خمس بر آنانحلال و صدقه حرام است و گرامى داشتن و دوستى نسبت به ايشان واجب است ، فقر، مشرفبه هلاكت هستند؛ يكى شمشير خود را گرو مى گذارد و ديگرى جامه اش را مى فروشد.آنان گناهى ندارند جز اين كه جدشان ((نبى ))و پدرشان ((وصى ))و مادرشان((فاطمه ))و مادر مادرشان ((خديجه ))و مذهبشان ايمان به خدا و راهنمايشان قرآن است ،من چه بگويم درباره قومى كه تربت امام حسين عليه السلام را شخم زدند و درمحل آن زراعت كردند و زائران قبرش را به شهرها تبعيد نمودند.)) (147)
((متوكل ))به حاكم خود در ((مصر))دستور داد با ((علويان ))بر اساس قواعد زيربرخورد كند:
به هيچ يك از علويان هيچ گونه ملكى داده نشود، نيز اجازه اسب سوارى و حركت از((فسطاط))به شهرهاى ديگر داده نشود.
چنانچه دعوايى مابين يك علوى و غير علوى صورت گرفت ، قاضى نخست به سخن غيرعلوى گوش دهد و پس از آن بدون گفت و گو با علوى آن را بپذيرد(148) .
((متوكل )) ، ((علويان ))را از زيارت قبر امام حسين عليه السلام و نزديك شدن به((كوفه ))باز داشت . او همچنين شيعيان آنها را از رفتن در اين مشاهد مشرفه ممنوع نمود ودستور داد: مزار امام حسين عليه السلام را نابود و اثرى از آن باقى نگذارند، به دستوراو آنجا را با گاوآهن شخم زدند و كشت نمودند(149) .
او قبر امام حسين عليه السلام را به آب بست ، ليكن آب به گرد قبر حلقه زد و آنجا رافرا نگرفت ، لذا از آن پس ((حائر))ناميده شد.(150)
هر كسى را كه به او نسبت طرفدارى و دوستدار على عليه السلام و خاندان او مى دادند،نابود كرده مالش را مصادره مى كرد.(151)
كينه و حسادت او نسبت به امام اميرالمؤ منين عليه السلام تا حدى بود كه يكى از نديمانشدر مجلس او متكايى روى شكم خود، زير لباسش ‍ مى بست و سر خود را كه موهايش ريختهبود برهنه مى كرد و در برابر ((متوكل ))به رقص مى پرداخت و آوازخوانان ، همصداچنين مى خواندند: ((اين مرد تاس گنده آمده تا خليفه مسلمانان شود))و مقصودشان از اينجمله ، على عليه السلام بود. ((متوكل ))نيز شراب مى خورد و خنده مستانه سر مىداد(152) .
از ((متوكل ))كه بگذريم ديگر خلفاى عباسى نيز علاوه بر ظلم هاى فراوان به علويانو شيعيان ، تا خون ائمه عليهماالسلام را نريختند آرام نگرفتند.
دوران زندگانى ائمه شيعه در اين دوران بسيار كوتاه بود و خيلى زود به دست خلفاىعباسى به شهادت مى رسيدند. امام جواد عليه السلام 25سال ، امام هادى عليه السلام 41 سال و امام عسكرى عليه السلام 28سال ، بيشتر زندگانى نكردند. اينها نشانه اين است كه خلفاى عباسى تا چه اندازه ازامامان شيعه عليهماالسلام بيم داشتند و با اين كه هيچ مدركى از آنها درباره مشاركت شاندر نهضت ها، قيام ها و فعاليت ها نمى توانستند به دست آوردند، ولى با اينحال آنها را مى كشتند.
ما در اين مختصر از نقش ائمه عليهماالسلام در برخى از اين نهضت ها براى ايجادتزلزل در پايه هاى خلافت عباسى و يا كاهش فشار و ظلم آنان به علويان و ديگر تودههاى مردم و نيز دستاوردها و ثمرات اين قيام ها و يا ديگر مسائلى كه مربوط به ايننهضت ها و قيام ها است مى گذاريم (153) و تنها به فهرستى از قيام ها و نام رهبرانآن ، از آغاز خلافت ((معتصم ))تا آخر خلافت ((معتمد))كه بيش از ((نيم قرن ))بهطول كشيده ، اكتفا مى كنيم .
1- قيام ((محمد بن قاسم ))(بن على بن عمر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالبعليه السلام ). كنيه او ((ابوجعفر))و در نزد مردم ، مشهور و ملقب به ((صوفى))بود؛ زيرا هميشه جامه اى از پشم سفيد مى پوشيد.اهل علم و دين و زهد، و اخلاقى پسنديده بود، در گفتار هميشه جانبعدل و توحيد را مى گرفت ، و طرفدار فكر ((زيديه جاروديه ))(154) بود.
در ايام ((معتصم ))در ((طالقان ))قيام كرد و پس از وقايعى كه بين او، و ((عبداللهطاهر)) (155) پيش آمد در سال (219 ه‍) ((عبدالله بن مظاهر)) او را گرفت و به نزد((معتصم ))فرستاد. او مردم را به ((رضاىآل محمد))(صلوات الله عليه ) دعوت مى كرد(156) ، عده اى از پيروان او معتقدند: او با((سم ))كشته شده و عده اى ديگر از ((زيديه ))معتقد به امامت او شدند. بسيارى از همانها كه معتقدند: او نمرده بلكه زنده است و روزى خروج خواهد كرد و جهان را پر ازعدل مى كند همچنان كه پر از جور شده و او ((مهدى ))اين امت است (157) .
2 - قيام ((محمد بن صالح ))(بن عبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علىبن ابى طالب عليه السلام ). كنيه او ((ابو عبدالله ))و از جوانمردان ، جنگجويان ،شجاعان و شاعران ((آل ابى طالب ))است . وى در محلى به نام ((سويقه ))(مكانىنزديك مدينه كه آل على بن ابى طالب آنجا سكونت داشتند) بر((متوكل ))خروج كرد. ((متوكل )) ، ((ابو ساج ))را با سپاهى بزرگ به جنگ اوفرستاد، ((ابو ساج ))او را شكست داد و ((سويقه ))را خراب و بسيارى ازاهل آنجا را كشت و تعدادى را نيز اسير كرد و ((محمد بن صالح ))را به((سامرا))فرستاد. وى در آنجا به دستور ((متوكل ))زندانى شد(158) .
3 - قيام ((يحيى بن عمر))(بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابىطالب عليه السلام )، كنيه او ((ابو الحسن ))بود. او درسال (250 ه‍) در ايام خلافت ((مستعين ))در ((كوفه ))قيام كرد و مردى زاهد، متقى ،عابد، عالم (159) ، بسيار شجاع و جنگجو، و داراى بدنى محكم و قلبى قوىبود(160) . او قبل از زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفت و زوار را از قصد خودآگاه كرد و آنگاه داخل ((كوفه ))شد و قيام خود را علنى كرد(161) .
برخى از مورخان علت قيام او را تنگدستى و مشقتى مى دانند كه از جانب((متوكل ))و ((ترك ها))به وى رسيده بود(162) . در حالى كه ((ابو الفرجاصفهانى ))در ((مقاتل الطالبيين ))خبرى را از اونقل مى كند كه به روشنى نشان مى دهد او فقط براى رضاى خداوند سبحان ، قيام كرده ،و جز آن هدفى نداشته است (163) . او در ((كوفه ))مردم را به ((رضاىآل محمد)) (صلوات الله عليهم ) دعوت مى كرد، عده زيادى به او پيوستند و به او بسيارعلاقه مند بودند. توده مردم ((بغداد))او را به عنوان ((ولى )) برگزيدند، در حالىكه سابقه ندارد مردم ((بغداد))غير او، كس ديگرى را به ولايتقبول داشته باشند. جمعى از اهالى سرشناس ((كوفه ))كه خردمند و با تدبيربودند، با او بيعت كردند.
((حسين بن اسماعيل ))با او جنگيد و اين مرد بزرگ علوى را كشت و سرش را به((سامرا))براى ((مستعين ))فرستاد؛ او هم پس از مدتى آن را به ((بغداد))فرستاد،تا در آنجا نصب شود و مردم مشاهده كنند، اما از ترس مردم چنين كارى صورت نگرفت(164) .
مردم در اثر عشق و علاقه اى كه به او داشتند در مرگش ضجه مى زدند و بزرگ و كوچكبرايش اشك ريختند و در مصيبت او اشعار زيادى سرودند(165) تا آنجا كه ((ابوالفرج اصفهانى ))مى گويد: ((من نشنيده ام كه براى احدى عزادارى شده باشد و يابيش از آن اندازه كه شعر در مصيبت او سروده شد درباره ديگرى سروده شدهباشد(166) .))
4 - قيام ((حسن بن زيد))(بن محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن بن حسن بن علىبن ابى طالب عليه السلام ). او در سال (250 ه‍) در ((طبرستان ))قيام كرد و آنجا رابه تصرف خود درآورد. سپس به ((آمل ))و ((رى ))حمله برد و آنها را نيز به تصرفخود در آورد. پس از آن در سال (257 ه‍)، از ((طبرستان ))به ((گرگان ))حمله برد وآنجا را بعد از جنگ هاى زياد، كشتارهاى فراوان گرفت و همان طور تا هنگام مرگش ‍ درسال (270 ه‍) در دستش بود. پس از او برادرش ((محمد بن زيد)) جانشين او شد، او هم درسال (277 ه‍) ((ديلم ))را گرفت . اين دو برادر هر دو، مردم را به ((رضاىآل محمد))(صلوات الله عليهم ) دعوت مى كردند. ((حسن بن زيد))مردى فقيه ، اديب ،بسيار بخشنده و كريم بود(167) .
5 - قيام ((حسن بن على حسنى ))معروف به ((اطروش )) . او پس از ((محمد بنزيد))بر ((طبرستان ))حكومت كرد و پس از او، فرزندش و سپس ((حسن بن قاسم ))كهبه دست ((اسفار))در ((طبرستان )) كشته شد. اين سه تن به ((رضاىآل محمد))(صلوات الله عليهم ) دعوت مى كردند(168) .
6 - قيام ((محمد بن جعفر بن حسن )) ، او در سال (250 ه‍) در ((رى )) قيام كرد و مردم رابه ((حسن بن زيد))حاكم ((طبرستان ))دعوت نمود. وى در جنگى كه بااهل ((خراسان ))كرد شكست خورد و اسير شد. او را به ((نيشابور)) ، نزد ((محمد بنعبدالله بن طاهر))بردند. او هم ، وى را به زندان انداخت و در زندان بود تا درگذشت(169) .
7 - قيام ((احمد بن عيسى ))(بن على بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابى طالبعليه السلام ). او به انفاق يكى ديگر از علويين به نام ((ادريس بن موسى ))(بنعبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ) پساز ((محمد بن جعفر))- سابق الذكر- در روز عرفه ،سال (250 ه‍) پس از نماز عيد در ((رى ))قيام كرد و مردم را به ((رضاىآل محمد))(صلوات الله عليهم ) دعوت نمود. او با سپاه ((محمد بن طاهر))جنگيد و او راشكست داد و بر وى استيلا يافت (170) .
8 - قيام ((حسن بن اسماعيل ))(بن محمد بن عبدالله بن على بن حسين بن على بن ابىطالب عليه السلام ). مشهور به ((كركى ))يا ((كوكبى ))او درسال (250 ه‍) در ((قزوين ))و ((زنجان ))قيام كرد وعمال حكومت را از آنجا راند(171) وى سپس درسال (252 ه‍) به اتفاق ((صاحب ديلم ))و ((عيسى بن احمد بن علوى ))به ((رى))حمله كرد و بر آنجا تسلط يافت . اهل ((رى ))به 000/000/2 درهم با آنان مصالحهكردند كه دست از آنجا بردارند و آنها هم پذيرفتند(172) و بالاخره درسال (253 ه‍) ((موسى بن بغا))در ((قزوين ))با او جنگيد و او را شكست داد. ((كركى))به ((ديلم ))گريخت (173) .
9 - قيام ((حسين بن محمد))(بن حمزة بن عبدالله بن حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام ). او در سال (251 ه‍) در ((كوفه ))قيام كرد و حاكم خليفه را از آنجا تبعيدنمود. ((مستعين )) ، ((مزاحم بن خاقان ))را براى سركوبى او فرستاد، وى بر مردم((كوفه ))غالب آمد و دستور داد، آن شهر را به آتش بزنند. 7 بازار در آن شهر سوخت.
((مسعودى ))مى گويد: چون طرفدارانش او را تنها گذاشتند، وى مخفى شد(174) .
10 - قيام ((محمد بن جعفر))(بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن علب بن ابى طالبعليه السلام ). او جانشين ((حسين بن محمد))- سابق الذكر - است كه پس از وى در((كوفه ))قيام كرد. ((محمد بن طاهر))با او خدعه كرد و وى را به عنوان حاكم((كوفه ))برگزيد. اما همين كه بر او قدرت يافت ، جانشين ((ابوالساج ))او راگرفت و به ((سامرا)) فرستاد، و تا هنگام مرگ در زندان بود(175) .
11 - قيام يك شخص علوى (نام او معلوم نيست ). او درسال (251 ه‍) در محل ((نينوا))از سرزمين ((عراق ))قيام كرد.
((هشام بن ابى دلف ))در ماه رمضان با او جنگيد، گروهى از پيروان علوى كشته شدند وخود او نيز به ((كوفه ))گريخت (176) .
12 - قيام ((اسماعيل بن يوسف ))(بن ابراهيم بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بنابى طالب عليه السلام ). او در سال (251 ه‍) در ((مكه )) قيام كرد. او در همانسال مرد، و برادرش ((محمد بن يوسف ))كه 20سال بزرگ تر از او بود جانشين وى شد. مردم ((مكه ))به واسطه او به مشقت و سختىهاى زيادى گرفتار شدند. ((معتز)) ، ((ابو الساج ))را به جنگ ((محمد بن يوسف))فرستاد. جمعيت زيادى از سپاه ((محمد بن يوسف ))كشته شدند و خود او از ((مكه))گريخت و به ((يمامه )) و ((بحرين ))رفت و بر آنجا تسلط يافت (177) . درجنگى كه بين ((اسماعيل بن يوسف ))و اهل ((مكه ))رخ داد، برادر((اسماعيل )) ، ((حسن بن يوسف ))و نيز ((جعفر بن عيسى بناسماعيل بن جعفر بن ابراهيم بن محمد على بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب عليهالسلام )) كشته شدند(178) .
13 - قيام ابن موسى بن عبدالله (بن موسى بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام ). او پس از ((اسماعيل بن يوسف ))در ((مدينه )) قيام كرد(179) .
14 - قيام ((على بن عبدالله طالبى ))معروف به ((مرعشى )) . او درسال (251 ه‍) در ((آمل ))قيام كرد و ((اسد بن جندان ))با او به جنگ پرداخت و او شكستداد و داخل شهر ((آمل ))شد(180) .
15 - قيام ((احمد بن محمد))(بن عبدالله بن ابراهيم بن طباطبا). وى درسال (255 ه‍) در محلى بين ((برقه ))و ((اسكندريه ))قيام كرد و ادعاى خلافت نمود.((احمد بن طولون ))(امير مصر) براى سركوبى او لشكر فرستاد. بين آن دو جنگى درگرفت و پيروان ((ابن طباطبا))منهزم شدند. او پس از پايدارى و دليرى زياد كشتهشد. سر او را به ((مصر)) ، نزد ((ابن طولون ))بردند(181) . او هم سر را براى((معتمد))فرستاد(182) .
16 - قيام ((على بن زيد))و ((عيسى بن جعفر))علوى ، اين دو (به اتفاق هم ) درسال (255 ه‍) در ((كوفه ))قيام كردند. ((معتز))لشكرى بزرگ را به جنگ آنهافرستاد. آن دو به علت پراكنده شدن اصحابشان از گرد آنان ، شكست خوردند(183) .
17 - قيام ((على بن زيد))(بن حسين بن عيسى بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابىطالب عليه السلام ). او مجددا به تنهايى درسال (256 ه‍) در ((كوفه ))قيام كرد و آنجا را تصرف نموده و نايب خليفه را از آنجابيرون راند. و آنگاه خود را در آنجا مستقر شد. ((معتمد))خليفه وقت ، سپاهى گران بهجنگ او فرستاد. اين سپاه بالاخره پس از مدتى كه در تعقيب اين علوى بود او را يافته وبا او جنگيد و او را شكست داد. علوى كشته شد و تعدادى از سپاه او نيز كشته و تعدادىاسير شدند(184) .
18 - قيام ((ابراهيم بن محمد))(بن يحيى بن عبدالله بن محمد بن على بن ابى طالبعليه السلام ). معروف به ((ابن صوفى )) ، او درسال (256 ه‍) در ((مصر))قيام كرد و شهر ((اسنا))رااشغال و غارت نمود. فتنه او ديگر شهرها را در برگرفت . سپس ((احمد بن طولون))(حاكم مصر) لشكرى به جنگ او فرستاد. اما ((ابن صوفى ))آن را شكست داد. ((ابنطولون ))لشكر ديگرى به طرف او فرستاد. جنگ شديدى بين طرفين واقع شد، اين بار((ابن صوفى ))شكست خورد و عده زيادى از يارانش كشته شدند. وى فرار كرد وداخل بيشه ها و جنگل ها خود را مخفى نمود(185) و در آنجا بود تاسال (259 ه‍) كه دوباره در ((مصر))قيام كرد و مردم را به سوى خود دعوت نمود. جمعزيادى به او پيوستند. ((ابن طولون ))اين بار نيز سپاهى را به جنگ او فرستاد و او راشكست داد. او به ((مكه )) گريخت ، والى آنجا او را دستگير كرد و به نزد ((ابنطولون ))فرستاد. ((ابن طولون ))هم او را در شهر گرداند و سپس مدتى زندانى اشكرد. بعدها او را آزاد كرد. ((ابن صوفى ))پس از آزادى از زندان به ((مدينه )) رفتتا هنگام مرگش در همان جا ماند(186) .
9 - خود مختارى مناطق تحت نفوذ 
آنچه تاكنون از وضعيت سياسى ((عباسيان ))آورده شد، مربوط به اوضاع داخلى آنانبود. در رابطه با وضعيت سياسى آنان در كشورها و مناطق تحت نفوذ آنان نيز مى توانبه دو ويژگى اشاره كرد؛ يكى از آن دو، ((خودمختارى ))مناطق و كشورهاى تحت نفوذخلفاى عباسى است ، به طورى كه بسيارى ازعمال دولت وسيع اسلامى ، مقيد به ارتباط و وابستگى با پايتخت و حكومت مركزى نبودندو چنانچه مايل بودند مطيع ، و گرنه دم از استقلال مى زدند و با ديگران به جنگ مىپرداختند، و اين موضوع بستگى به ميزان خواست و علاقه آنها در كشورگشايى وتوسعه شهرها داشت (187) .
در اينجا نگاهى خواهيم داشت به وضعيت ((اندلس )) ،((شمال آفريقا))(تونس و مناطق ديگر)، ((ايران )) ، ((مصر))و برخى ديگر ازشهرها و مناطق تحت نفوذ ((عباسيان )) .
اندلس  
بدون شك ، وضع ((اندلس ))از روشن ترين مصاديق جريان نامبرده است . ((اندلس))نه تنها در اين دوره ، تحت نظر ((عبد الرحمن بن الحكم اموى ))(206-238 ه‍/852-886 م ) از جهت خلافت ، مستقل بود كه قبل و بعد از آن هممستقل بود(188) و فقط ((عبد الرحمن اول )) مشهور به((الداخل ))مدتى ، حدود بيست ماه (189) اسم خليفه عباسى را در خطبه هاى خود مىآورد، اما در همان موقع هم كاملا مستقل بود و خلفاى عباسى در آنجا نفوذى نداشتند(190) .
شمال آفريقا (تونس و ديگر مناطق ) 
((شمال آفريقا))تا اندازه اى زير فرمان امراى((آل اغلب )) ، خود مختار بود(191) به طورى كه اسم خليفه عباسى به جز در خطبهها، و نقشش به جز در سكه ها، حضور نمودى ديگر نداشت (192) . اين وضع ادامه داشتتا سرانجام با شمشير ((ابو عبدالله ))جد ((فاطميين )) ، كه حكومت ((مهدى آفريقايى))را در آنجا تاسيس كرد، از پاى در آمد و حكومت ((اغالبه )) بهسال (296 ه‍) پايان يافت (193) در اين گير و دارها، حكومت ((سامرا))يا((بغداد))در آنجا هيچ گونه نقشى نداشت .
ايران  
در زمان ((معتصم )) ، ((فارس ))و ((ماوراءالنهر)) ، ميدان جنگ و كشت و كشتار بود. درمنطقه ((زنجان )) ، ((اردبيل ))و ((آذربايجان )) ، جنگ مسلحانه اى بين ((بابك خرمى))از يك طرف و ((افشين ))و ((بغاى ))بزرگ ، به نمايندگى از جانب خليفه ، ازطرف ديگر؛ درگير بود. اين جريان از سال (221 تا 223 ه‍) ادامه داشت تا بالاخره((بابك ))به دست ((معتصم ))كشته شد و سرش را به ((خراسان )) فرستاد وبدنش ‍ را در ((سامرا))به دار آويخت (194) .
در سال (224 ه‍) ((مازيار))در ((طبرستان ))بر عليه ((معتصم )) قيام كرد و با سپاهاو جنگيد(195) .
در سال (234 ه‍) ((محمد بن بعيث ))كه از زندان((متوكل ))گريخته بود در ((آذربايجان ))به مدت 8 ماه ، جنگ ها و آشوب هايى به پاكرد. اين جنگ ها تا هنگامى كه ((بغاى شراپى ))از طرف حكومت او را سركوب كرد وشهر را فتح نمود، ادامه داشت (196) .
((بغا)) ، ((ابن بعيث ))را به ((سامرا))برد و در آنجا به زندانش ‍ انداخت و وزنه اىسنگين به گردن او آويزان كرد و او بر همينحال بود تا مرد(197) .
در سال (238 ه‍) در ((تفليس )) ، بين ((اسحاق بناسماعيل ))و سپاه ((بغا))جنگى در گرفت كه ((بغا))شهر را به آتش كشيد؛ چون شهراز چوب صنوبر ساخته شده بود، خيلى سريع سوخت و در نتيجه ، حدود پنجاه هزار نفرتلف شدند و بقيه هر كس از آتش جان سالم برده بود اسير شد. سپاهيان ((بغا))جنازهها را قطعه قطعه كرده و حتى لباس مردگان را هم به يغما بردند(198) .
در سال (253 ه‍) در زمان ((معتز)) ، جنگى در خارج ((همدان ))بين ((عبد العزيز بنابى دلف ))با بيش از بيست هزار نفر از فقراى شورشى و ارتش خليفه به فرماندهى((موسى بن بغا))رخ داد، در اين نبرد ((عبد العزيز))شكست خورد و يارانش كشتهشدند(199) .
از سال (253 تا 265 ه‍) كه ((يعقوب ليث صفار))در گذشت ، شهرهاى ((فارس ))و((عراق ))كما بيش مورد تاخت و تاز سپاهيان ((يعقوب ))قرار داشت (200) .
((يعقوب ليث ))مصلحت مى ديد كه با خلفاى عباسى ، اظهار دوستى كند، گرچه او درمقام و موقعيتى قرار داشت كه خلفاى عباسى ، قادر به جنگ با او نبودند. از اين رو، بهناچار از ترس فتنه و شورش او، با وى به مدارا رفتار مى كردند و رضايتش را فراهممى نمودند(201)
((يعقوب ))همواره در فكر استقلال و خارج كردن ((ايران ))از سلطه عباسيان بود و اينخواست قلبى خود را آشكار نكرد، مگر در بستر مرگ وقتى كه به فرستاده و قاصدخليفه گفت : ((به خليفه بگو: ((فعلا كه من بيمار و ناتوانم ، اگر مردم ، از دست توراحت شده و تو هم از دست من آسوده مى شوى و اگر خوب شدم بين من و تو جز اين شمشيرحاكمى نخواهد بود(202) )) پس از مرگ ((يعقوب ))برادرش ((عمرو بن ليث ))جانشين او شد، ولى او به خليفه نامه نوشت و اطاعت او را گردن نهاد.(203)
از سال (261 ه‍) ((نصر بن احمد سامانى ))تا حد زيادىاستقلال پيدا كرد و بر شهرهاى ((ماوراء النهر))تا منطقه ((بخارا))و ((سمرقند))تا ((خراسان ))حكومت كرد(204) تا اين كه درسال (279 ه‍) در گذشت و برادرش ((اسماعيل بن احمد))جانشين او شد.(205)
مصر 
حاكم مصر ((احمد بن طولون ))يكى از ترك هايى بود كه ((بابكيان )) ترك درسال (254 ه‍) در زمان ((معتز)) ، او را به حكومت آنجا فرستاده بود.(206)
او در آنجا استقلال داشت و كارش بالا گرفت و تا هنگام مرگ خود، درسال (270 ه‍)(207) على رغم اين همه نيازى به ارتباط با خليفه نداشت (208) بااين حال اظهار دشمنى با خليفه سوريه نمى كرد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation