|
|
|
|
|
|
انتقال خلافت از سامرا به بغداد همان گونه كه در فصل سوم گذشت در سال (220 ه -) ((معتصم )) عباسى ، مركزخلافت را از ((بغداد))به ((سامرا))منتقل كرد، تا شايد از اين طريق بر مشكلات چيرهشود و ضعف دستگاه خلافت را برطرف گرداند، اما اين تعبير، بهحال دستگاه خلافت رو به ضعف نهاده ، تاثيرى نداشت ، بلكه خود منشا مشكلاتى براىآنان شد، تا اين كه در سال (279 ه -) در ((بغداد))با ((معتضد عباسى ))بيعت كردند ومركز خلافت بار ديگر به ((بغداد))بازگشت . ((المكتفى ))خواست دوباره پايتخت را به ((سامرا))برگرداند، ولى وزيرش بهبهانه هزينه سنگين انتقال ، با آن مخالفت نمود، و او را از اين فكر منصرف كرد. بعد ازاين ((سامرا)) متروك شد و به صورت ويرانه اى باقى ماند. (581) ظهور قرامطه در عصر غيبت صغرى يكى از مشكلاتى كه براى جهان اسلام پديد آمد، فتنه ((قرامطه))بود.(582) ((قرامطه ))در سال (277 ه -) سر به طغيان نهادند و در جهان اسلام بيش از سىسال بر مردم ستم كردند، اينها به قدرى خشن و سفاك بودند كه هيچ سپاهى جراءتروبه رو شدن با آنان را نداشت . احتمال هجوم ((قرامطه )) به منطقه اى ، كافى بودتا در ميان مردم رعب و وحشت پديدار گردد. اين گروه كه با يك مذهب خاصى حركت مى كردند و جان ومال و ناموس ديگر مسلمانان را مباح مى دانستند، حملات خود را از ((كوفه ))آغاز نمودندو در ((عراق )) ، ((سوريه ))و ((بحرين ))به مردم ستمهاى فراوانى روا داشتند. ((قرامطه ))در سال (294 ه -) به رهبرى ((زكرويه ))به كاروان حجاج خراسان حملهكردند و آنان را كشتند. در سال (311 ه -) ((قرامطه ))به رهبرى ((ابوطاهر، سليمان ابى سعيد خجرى قرمطى))در ((بصره ))به جان مردم بى گناه افتادند و به مدت 17 روز تا توانستن مردم راكشتند و اموال آنان را به غارت بردند و به نواميس مردم تجاوز كردند. در سال (312 ه -) سپاه ((ابوطاهر))به كاروان حجاج حمله ، واموال آنان را غارت مى كردند، در اين غارتگرى ، سپاهيان ((ابوطاهر))در حاليكه تمامىاموال ، آب و غذاى حاجيان را گرفته بودند، آنان را در بيابان سوزان واگذاشتند و همهآنان از گرسنگى و تشنگى جان دادند. در سال بعد؛ يعنى سال (313 ه -) ((قرامطه ))جلو حركت كاروان حجاج را گرفتند و درقبال گرفتن باج ، به آنان اجازه رفتن به مكه را دادند، درسال (317 ه -) اين سپاه ، وحشيانه به ((مسجدالحرام ))حمله كردند، حاجيان را كشتند وجنازه آنان را در چاه زمزم انداختند، ((ابوطاهر)) ، پرده كعبه را از جا كند و پاره پارهكرد و در بين سپاهش پخش نمود. او خانه هاى مكه را غارت كرد، ((حجرالاسود))را در((بحرين ))نگه داشتند. در سال (315 ه -) همين شخص به ((كوفه ))هجوم برده ،كشتار زيادى كرد و اموال مردم را به غارت برد. اين جريان ناامنى سرانجام در سال (318 ه -) با كشته شدن ((سليمان )) فروكشكرد.(583) كاهش قيام هاى علويان و پيدايش جو اختناق بيشتر نسبت به شيعه با ظهور غائله ((قرامطه ))و همچنين غائله ((صاحب زنج ))كه هر دو، جنايات بىشمارى را مرتكب شدند و هر دو غائله به شيعه نسبت داده شد، اين دو حركت بهانه و دستآويزى شد در دست خلفاى عباسى بر ضد شيعيان . نتيجه اين دو حركت از سويى موجبتشديد جو اختناق بر ضد شيعيان گرديد و از سوى ديگر، شيعيان را در رو آوردن بهقيامهاى مسلحانه نااميد نمود.(584) به عنوان نمونه ، ((حسين بن روح )) ، سومين سفير حضرت حجت(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) به دنبال حمله ((قرامطه ))به مردم ((بصره ))وكاروان حاجيان ((بغداد)) ، در سال (311 ه -) دستگير و زندانى شد، به اين بهانه كه((قرامطه )) ، شيعه هستند و شما شيعيان در اين غائله مقصريد، ديگر اين كه بر اثرتبليغات مسموم بر ضد شيعيان ، اهالى ((بغداد))تحريك شدند و بر ضد ((ابن فرات))شيعه است ، بنابراين ، او ((قرامطه ))را تحريكت كرد تا اين جنايات را مرتكبشوند؛ اين تبليغات زهرآگين تاءثير خود را گذاشت ، و در نتيجه ((ابن فرات ))وپسرش از وزارت معزول و سپس كشته شدند. (585) با اين وجود قيام هاى علويان به كلى فروكش نكرد. در همين دوره نيز در چند مورد، آنانپرچم مبارزه را در دست گرفتند و در برخى از آن مبارزات موفقيت هايى نيز داشتند. اينك نمونه هايى از قيام هاى علويان را كه در اين دوره رخ داد، يادآور مى شويم : - قيام حسن بن يحيى : او در يمن در سال (278 ه -) بر ضد عباسيان قيام نمود.(586) - قيام ابن الرضا: ((محسن بن جعفر))در ولايت ((دمشق ))بهسال (300 ه -) قيام نمود ((مسعودى در اين باره مى نويسد: درسال (300 ه -) ميان ((ابن الرضا))و ((ابوالعباس ، احمد بن كيغلغ ))جنگ شد و گردناو را زدند و به قولى در ميدان جنگ كشته شد و پسرش را به مدينة السلام بغداد بردندو سر پل جديد در سمت غربى به دار آويختند.(587) - قيام اطروش : ((حسن بن على ))معروف به ((اطروش ))درسال (301 ه -) در منطقه طبرستان و ديلم قيام كرد و ((سياهجامگان ))را از آن منطقهبيرون راند. ((اطروش ))پس از پاكسازى منطقه طبرستان و ديلم به سوى ((رى))پيش روى كرد. از اين رو، حاكم آنجا را متوارى ساخت و سرانجام ((حسن بن على ))دريكى از جنگ ها توسط دستنشاندگان خليفه عباسى درسال (304 ه -) كشته شد.(588) - قيام حسن بن قاسم : معروف به ((حسن داعى )) : او درسال (317 ه -) با سپاه بسيارى از گيل و ديلم به سوى ((رى ))حركت كرد و بر مناطقوسيعى از ((رى )) ، ((قزوين )) ، ((زنجان )) ، ((قم )) ، ((ابهر))و ديگر شهرهاىپيوسته به ((رى ))تسلط يافت . - قيام احمد بن محمد طالبى : او در ((مصر))سپاه ((احمد بن طولون ))جنگيد وكشته شد.(589) ظهور مهدى در شمال آفريقا و تاسيس دولت فاطمى در مصر در سال (296 ه -) شخصى به نام ((عبيدالله مهدى ))درشمال آفريقا ادعا كرد كه او مهدى موعود است . پس از آن كه زمينه لازم توسط((ابوعبدالله ، حسين بن احمد بن محمد بن زكريا)) ى شيعى از اهالى ((صنعا)) ، براىوى فراهم شد، بر منطقه اى وسيع تسلط پيدا كرد و در آن منطقه بر دولت((آل اغلب ))چيره گشت و آخرين حاكم آن ، يعنى ((زيادة الله بن محمد))را از آن منطقهبيرون كرد و قسمت زيادى از ((شمال آفريقا)) ، ((ليبى )) ، ((الجزاير))و ((تونس))را تصرف نمود. ((عبيدالله مهدى )) ، شهرى در ((شمال آفريقا))و سرزمين ((مغرب ))را، به نام((مدينة المهدى ))پايتخت خود، قرار داد. آغاز حكومتش در اين شهر در روز شنبه ، پنجم ذيقعده ،سال (303 ه -) بود. او در سال (322 ه -) مُرد و فرزندش ((محمد))ملقب به ((قائم ))جانشين او شد.(590) ظهور دولت هاى مستقل و خودمختار به دليل وجود ضعف هاى روزافزون خلافت عباسيان ، واليان و فرمانروايان مناطق ونواحى ، از اين ضعفها سوء استفاده مى نمودند و اعلاناستقلال و يا خودمختارى مى كردند، در برخى از موارد نيز بر اثر قيامهاى مردمى ، حاكمو فرمانرواى عباسى را عزل و اخراج مى كردند و يا مى كشتند و دولت انقلابىمستقل از مركز خلافت تشكيل مى دادند. حركتهاى استقلال طلبانه كه در عصر قبل از ((غيبت صغرى ))شروع شده بود در اينعصر شدت يافت . و دولت هاى مستقلى را در پى داشت . قبل از دوره غيبت صغرى ، دولت هايى كه برقرار بود، از اين قرار است : 1 - دولت مستقل ((طولونيه ))كه توسط ((احمد بن طولون ))در ((مصر))و ((شام))در سال (224 ه -) تشكيل شده بود. حكومت مذكور، تاسال (270 ه -) ادامه داشت . (591) 2 - دولت مستقل و انقلابى ((اغالبه ))يا ((آل اغلب ))كه درسال (184 ه -) در ((تونس ))و نواحى اطراف آن ، توسط ((ابراهيم بن اغلب بن سالم))تشكيل شده بود، تا سال (296 ه -) ادامه يافت . (592) 3 - دولت مستقل و انقلابى ((ادريسيان ))در ((مراكش )) ، توسط ((ادريس حسنى ))درسال (221 ه -) تشكيل شده بود، تا سال (312 ه -) برقرار ماند.(593) 4 - دولت مستقل ((امويان ))كه از سال (138 ه -) در ((قرطبه ))(594) تشكيل شده بود همچنان پابرجا بود، و تا سال (422 ه -) دوام يافت . (595) افزون بر دولت هاى مستقلى كه از دوره قبل پابرجا مانده بود، در اين دوره نيز دولتهاىمستقل ديگرى بر آنان افزوده شد و بيش از پيش حكومت مركزى و خلافت عباسى را درتنگنا قرار داد. دولتهايى كه بر حكومتهاى مستقل پيشين افزوده شدند، بدين قرار است : 5 - دولت مستقل ((صفاريان ))كه توسط ((يعقوب بن ليث صفارى )) در ((خراسان))و شرق ايران تشكيل شد. ((يعقوب بن ليث صفارى )) كه درسال (254 ه -) از سوى حاكمان ((بغداد))به ولايت ((خراسان بزرگ ))منصوب شدهبود، در آغاز، حركت استقلال گرايانه خود را آشكار نكرد. همانگونه كه درفصل سوم گذشت ، او نسبت به خلفاى عباسى اظهار دوستى و وفادارى مى نمود و تنهادر هنگام مرگش در سال (265 ه -) آن را اظهار نمود. بعد از او برادرش ((عمروليث))ادعاى برادر را دنبال كرد و حكومت مستقل ((صفاريان ))را رهبرى نمود كه اين حركتاستقلال گرايانه ، تا سال (290 ه -) ادامه داشت . (596) 6 - دولت مستقل ((سامانيان ))در ((ماوراءالنهر)) ، ((خراسان ))و بخشى از ((ايرانمركزى ))توسط ((سامان خدات ))و پسرانشتشكيل شد. آنها توانستند از سال (261 ه -) تاسال (389 ه -) در مناطق يادشده ، دولت مستقل برقرار كنند.(597) 7 - دولت ((فاطمى ))در ((مصر))و ((بلاد مغرب ))توسط ((عبيدالله مهدى ))درسال (296 ه -) تشكيل شد و تا سال (567 ه -) پابرجا ماند. (598) 8 - دولت خودمختار و مستقل((آل حمدان ))يا ((حمدانيان ))در ((موصل ))و ((حلب ))توسط ((ناصرالدولهحمدانى ))در سال (319 ه -) تشكيل شد و تاسال (394 ه -) ادامه يافت . (599) 9 - دولت انقلابى ((آل بويه )) ، در ((طبرستان )) ، ((رى )) ، ((همدان )) ،((اصفهان )) ، ((نواحى اطراف ايران جنوبى ))و قسمتى از ((عراق ))كنونى ، توسطسه فرزند ((بويه ))به نامهاى ((على )) ، ((حسن ))و ((احمد))درسال (320) تشكيل شد و تا سال (338 ه -) دوام داشت . (600) 10 - دولت ((اخشيديه ))كه توسط ((محمد بن طعج الاخشيد))در مناطق ((مصر))و((شام ))در سال (323 ه -) تشكيل شد و تاسال (334 ه -) پابرجا ماند.(601) سه خليفه در يك زمان شايان ذكر است كه ، در عصر ((غيبت صغرى ))در جهان اسلام ، سه نظام سياسىاسلامى به نام نظام خلافت تشكيل شده بود و در يك زمان ، سه نفر به عنوان خليفه ،ادعاى رهبرى سياسى بر تمام جهان اسلام را داشتند.اول حكومت ((عباسيان ))در ((بغداد)) ، دوم حكومت ((امويان ))در ((اندلس ))و ((قرطبه)) ، سوم حكومت ((فاطميان ))در ((مصر)) . در سال (296 ه -) در ((مصر))مردم با ((عبيدالله مهدى ))به عنوان خليفه مسلمانان بيعتكردند و ((عبيدالله ))خود را خليفه خواند.(602) در ((اندلس )) ، حاكمان بنى اميه در آن سرزمين با عناوينى همانند ((امير)) ، ((ابنالخلائف ))و يا ((سلطان ))خوانده مى شدند. درسال (317 ه -) آنان كوشيدند تا خلافت از دست رفته ((امويان ))را بار ديگر احيا كنند،به همين جهت در اين سال ((عبدالرحمان )) ، حاكم اموى آن سرزمين را ((اميرالمؤ منين))خواندند. (603) بنابراين ، در سال (317 ه -) براى اولين بار در تاريخ سياسى اسلام ، سه نفر درسه نقطه از جهان اسلام ، ادعاى خلافت ، اميرى و فرمانروايى بر تمام مسلمانان راداشتند. ب : وضعيت اجتماعى در اين دوره هفتاد ساله وضعيت اجتماعى (با همان تعريفى كه درفصل سوم بيان شد) مانند دوره گذشته بود، همان امورى كه در دورهقبل وجود داشت در اين دوره نيز ادامه پيدا كرد. درفصل سوم بيان شد كه در دوره قبل از ((غيبت صغرى ))مردم در آن جامعه از لحاظ اموراقتصادى و مادى از يك اختلاف طبقاتى فاحش رنج مى بردند كه اين امر در اين دوره نيزادامه داشت . (604) اينكه به بيان برخى از حوادثى كه گوياى وضع ناهنجار اجتماعآن زمان است ، مى پردازيم . اختلافات مذهبى و فرقه اى در عصر ((غيبت صغرى ))در جوامع اسلامى اختلافات فرقه اى و مذهبى همانند دوره هاىگذشته رواج داشت ، اين اختلافات به اختلاف مذهبى بين شيعه و سنى محدود نمى شد،بلكه در ميان مذاهب اهل سنت نيز درگيرى هايى وجود داشت . در سال (310 ه -) ((محمد بن جرير طبرى ))عالم ، مفسر و نويسنده معروفاهل سنت ، ديده از جهان فروبست ، خواستند او را در بغداد دفن كنند، اما ((حنبليان ))كه با((طبرى ))درگير بودند و اختلاف مذهبى با وى داشتند، مانع دفن او در بغدادشدند.(605) در سال (318 ه -) ((حنبليان ))در بغداد آشوبى به پا كردند كه اين آشوب نيز ريشهمذهبى داشت و تنها به اين خاطر كه در فهم يك آيه قرآن ، گروهى ازاهل سنت ، ديدگاه ((حنبليان ))را قبول نداشتند و به گونه اى ديگر آن را تفسير مىكردند، بلوايى به پا شد و گروه زيادى از مردم كشته شدند.(606) اختلافات قومى و قبيله اى در اين عصر به جز ((عباسيان ))و ((تركان )) ، ديگر اقوام وقبايل نقش چندانى در حكومت عباسيان نداشتند، و حاكمان وقت آنان را به صورت افراددرجه دو مى نگريستند، به همين جهت بود كه در دوره دوم حكومت عباسيان ؛ يعنى دوره غلبهتركان ، فريادهاى استقلال طلبانه و قيام هاى علويان به اوج خود رسيد. قيام هاىعلويان قبل از عصر غيبت صغرى به اوج خود رسيد، ولى به جهاتى كه به آن اشاره شددر اين عصر كاهش يافت . اما حركت هاى استقلال طلبانه در اين عصر فزونى گرفت .همانگونه كه بيان شد، در اين عصر در سرزمين هاى اسلامى حدود ده دولتمستقل و نيمه مستقل تشكيل شد؛ اين حركت هاى خودمختارانه واستقلال طلبانه ريشه ها و انگيزه هاى متعددى داشت كه يكى از آنها همين اختلافات قبيله اىو بها ندادن به قوم و قبيله هاى گوناگون از سوى حكومت مركزى بود. اختلافات طبقاتى به جهت تغيير در ماهيت و اهداف فتوحات ، جنگ هاى مسلمانان به جاى آنكه مايه رهايى مردمتحت ستم شود، خود عاملى براى ستم بر آنان شد. سپاهيان خلفاى عباسى با انگيزه هاىغير اسلامى ، مى جنگيدند، مردم را به اسارت مى گرفتند، بر خلاف مقررات اسلامى باآنان برخورد مى كردند، حقوق مسلم شرعى و انسانى آنان را رعايت نمى كردند. اين امرموجب شد تا بسيارى از ارزشهاى اسلامى در جامعه آن زمان به فراموشى سپرده شود.به نوشته ((دكتر حسن ابراهيم حسن )) ، در اين عصر اختلاف طبقاتى حاكم بود. از جملهآنها، طبقه بندگان و غلامان و كنيزان بود. ((مصر)) ،((شمال آفريقا))و ((شمال جزيرة العرب ))بازار غلامان سياه ، و آشوب ((زنگيان))بازتاب اين جو نامساعد اجتماعى بود كه مصيبت هاى بسيارى را بر جامعه آن زمانتحميل نمود. به جهت مسخ ارزشها كنيزكان نغمه گر، بازار خوبى داشتند، و آنان را باقيمت هاى گزاف مى خريدند. ((ابن راثق ))درسال (325 ه -) كنيز گندم گونى را كه خوش نغمه بود، به ارزش 4000 دينار خريد.(607) در ادامه مناسب است به برخى موارد و نمونه هايى از اين اختلافات و تفاوت و تبعيض هاىطبقاتى ، اشاره اى داشته باشيم . عياشى و خوشگذرانى عيش و نوش به ويژه در نزد خلفا، وزرا، امرا و اشراف رواج داشت و ويژگى مشترك همهآنان بود. اين وضعيت همچنان كه در گذشته رواج داشت ، در اين دوره نيز پابرجا بود.(608) به گفته ((سيوطى )) ، تنها ((القاهر بالله )) خليفه عباسى ، مطربى وبساط عيش و نوش را قدغن كرد و به دستور او كنيزكان آوازه خوان را دستگير مى كردند وابزارهاى طرب را مى شكستند.(609) به جز زمان حكومت دو ساله ((القاهر))بساط عيش و نوش برقرار بود. اين وضع تنها در ((بغداد))و يا ((سامرا))و مركز خلافت نبود، بلكه در حوزه فعاليتواليان و حكومت هاى خودمختار نيز جارى بود. در ((مصر))امراى ((طولونيه ))غرق دربساط عيش و نوش بودند. ((خمارويه )) ، حاكم طولونى مصر خانه اى از طلا ساخت و آن را به برپايى بساططرب و عيش و نوش اختصاص داد.(610) اسراف و تبذيرهاى گسترده اسراف و تبذيرهايى را كه در زندگى حاكمان عباسىنقل كرده اند، به قدرى زياد و گسترده است كه به راستى جاى شگفتى و تعجب دارد وتصديق آن بر اذهان سنگينى مى كند. ((مسعودى ))مى نويسد: ((معتضد))عباسى با هزينه اى بالغ بر 000/400 ديناربراى خود قصرى ساخت و نام آن را قصر ((ثريا))نهاد. درباره اين قصر گفته اند كهچهار فرسخ طول داشت .(611) اين نقل گرچه ممكن است اغراق آميز باشد. اما به هرحال گوياى اين واقعيت است كه حكمرانان عباسى در مصرف هاى بى رويه و اسراف وتبذيرهاى غوطه ور بودند و گوى سبقت را از همگان ربودند. ((معتمد))عباسى در يك شب نشينى در كنار شط در ((بغداد))آن قدر خورد كه بر اثرپرخورى دل درد گرفت و مرد.(612) ((احمد بن طولون ))حاكم ((مصر))نيز درسال (270 ه -) به علت پرخورى و ابتلاى بهدل درد درگذشت . (613) ((ابوالجيش ، خمارويه )) ، كه بعد از ((احمد بن طولون ))حكومت ((مصر))و ((شام))را در اختيار گرفت به خاطر مصرفهاى بى رويه و ساختن قصر طلا و اختصاص آنبه طربخانه ، و نيز مصرفهايى كه در عروسى دخترش ((قطرالندى )) ، انجام داد،منفور اطرافيان خود شده بود. بنا به نوشته ((مسعودى )) ، به خاطر شدت تنفر، بعداز آن كه او را كشتند، بدنش را قطعه قطعه كردند و برخى از غلامان ، گوشت بدن او رابريده و به سيخ كشيدند و خوردند.(614) درباره عروسى ((قطرالندى ))دختر ((خمارويه طولونى ))كه زن ((معتضد))عباسىشده بود، گفته اند: ((خمارويه ))كه همه بيتالمال ((مصر))را در اختيار داشت ، بى حساب در عروسى دخترش خرج كرد، به گفته((دقماق ))مورخ آن عصر، ((خمارويه ))با دختر خود به عنوان جهيزيه چيزهايىفرستاد كه نه كسى آن را ديده و نه شنيده بود. ((ابن خلكان ))مى نويسد: مهريهعروس 000/000/1 درهم بود، و اين به قياس آن جهازِ گران قيمت بسيار ناچيز بود.گويند: ((ابن جصاص ))كه مسؤ وليت تهيه جهاز، با او بود، پس از همه خريدهايى كهكرد 000/400 دينار به جا ماند و ((خمارويه ))همه را به او بخشيد.(615) به مناسبت اين عروسى در ((بغداد))و ((مصر))جشن هاى پرهزينه متعددى برپا شد وچه بسيار زنان عباسى و حاكمان ((عراق ))و ((مصر))كه با لباسهاى گران قيمت دراين بساط عيش و نوش شركت مى كردند. گويا كه زر و زيورهاى دنيا در انحصار اين عدهبود و اين عده هم در اختيار هواهاى نفسانى قرار داشتند. آنان جز ارضاى هواهاى نفسانىهيچ هدفى نداشتند. ((خمارويه )) ، افزون بر اين مصرف هاى بى رويه ، ماهانه 000/23 دينار براىمصرف آشپزخانه خود اختصاص مى داد.(616) اينها تنها نمونه هايى است از صدها و هزاران مورد كه خلفا، وزيران ، حاكمان و واليانو اشراف ، در آن زمان به اين گونه كارها روى مى آوردند. همان گونه كه در چند صفحهگذشته اشاره شد، اين كارها بازتاب اجتماعى ناهنجارى ؛ مانند آشوب ((زنگيان ))رابه دنبال داشت .(617) ج : وضعيت فكرى در وضعيت فكرى اين دوره تنها به يادآورى دو نكته اشاره مى كنيم : پيدايش مكتب اشعرى در نيمه اول قرن دوم هجرى دو مكتب و جريان فكرى در جهان اسلام پيدا شد. در يك جريانفكرى ، عقل بى ارزش بود و در فهم مسائل و معارف اسلامى به ظواهر آيات و رواياتبسنده مى شد، حتى اگر برخلاف حكم عقل باشد، اين گروه بدون غور و دقت عقلى بهظاهر آيه و حديث تمسك مى كردند و به آن معتقد و پايبند مى شدند. آنان آيه يداللهفوق ايديهم (دست خدا بالاى دستهاى آنها است ) بدون اينكه دقتى در معناى واژه((يد))بكنند، گفتند: خدا هم دست دارد، در حاليكه اين آيه قدرت خداوندى را بيان مىدارد؛ خداوند جسم نيست تا دست ، اعضا و جوارح داشته باشد. اين گروه را((اهل حديث ))مى گفتند. گروه ديگرى در برابر اين گروه ايستادند كه بهعقل ، بهاى زيادى مى دادند. آنان در زمان خلافت ((ماءمون ))عباسى ، قدرت زيادى يافتندو بر گروه ((اهل حديث ))پيروز شدند. به اين گروه دوم ((معتزله ))يا ((مذهباعتزال ))مى گفتند كه بحث اين جريان فكرى در بحث مربوط به وضعيت عصرقبل از غيبت ، در فصل سوم بيان شد. در دوره قبل از غيبت صغرى بين اين دو مذهب و مكتب فكرى ؛ يعنى((اهل حديث ))و ((اعتزال ))درگيريهاى زيادى رخ مى داد؛ گاهى با حمايت برخى از حكامعباسى ((مذهب اعتزال ))پيروز مى شد و گاهى وضع تغيير مى كرد و خليفه ديگرىحاكم مى شد و او از مكتب ((اهل حديث ))حمايت مى كرد و((اعتزال ))شكست مى خورد. در دوره قبل از غيبت اين وضع ادامه داشت تا اين كه در نيمهاول قرن چهارم ، ((ابوالحسن اشعرى ))(618) ظهور نمود. او كه تا 40 سالگىپيرو ((مكتب اعتزال ))بود، از ((اعتزال ))روى گردان شد و بر شالوده هاى مكتب((اهل حديث ))مكتب جديدى بنا نهاد، كه اين مكتب جديد به نام بنيانگذارش ، ((ابوالحسناشعرى )) ، (مكتب ((اشعرى ))يا ((اشاعره )) ) معروف شد.شكل گيرى اين مكتب با حمايت ((مقتدر)) خليفه عباسى بود كه در دوره 25 ساله زمامدارىاش بين سالهاى (295 - 320 ه -) با ((مكتب اعتزال ))به ستيز برخاست و از((اهل حديث ))و ((اشاعره ))حمايت كرد. (619) از اين تاريخ به بعد ((اعتزال ))به صورت يك مكتب فكرى مغلوب و از بين رفته درآمدو ((مكتب اشعرى ))بى رقيب ماند.(620) تدوين كتب روايى در قرن اول به دستور خليفه دوم ، ((عمر)) ، نويسندگى و تدوين كتاب درباره تاريخو حديث اسلامى ممنوع شده بود. (621) در تمامى قرن اول اين سياست ادامه داشت . در آغاز قرن دوم ، ((عمربن عبدالعزيز))خليفهاموى اين قانون را لغو نمود و به حاكم مدينه ، ((ابوبكر بن حزم ))نامه اى نوشت مبنىبر اين كه ، علما براى ثبت و ضبط احاديث و حوادث تاريخ اسلام بكوشند و آنها رابنويسند.(622) در نيمه اول قرن دوم اين سياست جديد رواج پيدا نكرد، در عصراول عباسيان به ويژه در زمان ((مامون )) ، نهضت نويسندگى و تدوين كتب رواج يافت وكتابهاى فراوانى در اين دوره نوشته شد. در دوره غيبت صغرى اين كار ادامه پيدا كرد و كتاب هاى بيشترى نوشته شد. 4 كتاب از 6 كتاب مهم اهل سنت معروف به ((صحاح سته ))در اين عصر نوشته شد كهعبارتند از: 1 - ((سنن ابن ماجه )) توسط ((محمد بن يزيد ابن ماجه قزوينى ))(207 - 273 يا 275 ه -). 2 - ((سنن ابى داود)) توسط ((ابو داود، سليمان بن اشعث سجستانى )) ، متوفاى (275 ه -). 3 - ((الجامع الصحيح )) ، معروف به ((سنن ترمزى )) ، ((توسط محمد بن عيسى بن سوره ترمزى ))(209 -297). 4 - ((سنن نسايى )) ، توسط ((احمد بن شعيب نسايى ))(214 - يا 215 - 303 ه -). افزون بر اين كتاب ها ده ها، بلكه صدها كتاب پرارزش در همين دوره تدوين شد كه از آنجمله مى توان كتاب هاى زير را نام برد: ((فتوح البلدان ))و ((انساب الاشراف )) ، توسط ((بلاذرى )) ، متوفاى (289 ه -). ((اخبار الطوال))توسط، ((احمد بن واضح يعقوبى )) ، متوفاى (284 ه -). ((تاريخ طبرى ))و ((تفسير طبرى ))توسط، ((ابن جرير طبرى )) ، متوفاى (329 ه-). ((بصائر الدرجات ))توسط ((محمد بن حسن بن صفار)) ، متوفاى (290 ه -). ((المحاسن ))توسط ((ابوعبدالله ، احمد بن محمد خالد برقى )) ، متوفاى (274 -280 ه -). 2 - تاريخ غيبت و چگونگى آغاز آن الف - آغاز غيبت امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) در ميان علماى اسلام در مورد آغاز ((غيبت صغرى ))چند نظر وجود دارد: 1 - برخى ، آغاز ((غيبت صغرى )) را از جريان سرداب مى دانند؛ يعنى زمانى كهماءموران ((معتمد)) ، خليفه عباسى به منزل آن حضرت در ((سامرا))مورد تاخت و تازقرار دادند تا آن حضرت را دستگير كنند، آنان معتقدند: حضرت ((حجت ))از اين تاريخبه بعد از ديده ها پنهان و ((غيبت صغرا)) ى آن حضرت آغاز شد. ما در صفحات آينده در بحث داستان سرداب ، خواهيم گفت كه اين سخن از اساس نادرستاست و امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) از هنگم حمله عباسيان به سرداب ازديده ها پنهان نشد، بلكه قبل از آن ، غيبت آن حضرت(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) آغاز شده بود. 2 - برخى همانند شيخ مفيد، آغاز غيبت صغرى را از هنگام ولادت آن حضرت مى دانند.(623) اين نظر بر خلاف نظر مشهور است و اكثر علماى اماميه اين نظر راقبول ندارند. 3 - نظر سوم اين كه ، آغاز غيبت صغرى از هنگام شهادت ابومحمد، امام حسن عسكرى عليهالسلام و آغاز سفارت اولين سفير امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، ((عثمانبن سعيد عمرى ))از تاريخ هشتم ربيع الاولسال (260 ه -)، آغاز شد و اين دوره تا تاريخ پانزدهم شعبانسال (329 ه -) هنگام درگذشت آخرين نايب خاص حضرت ، ((على بن محمد سمرى ))بهمدت 69 سال و اندى ادامه داشت . (624) اين ديدگاه مورد قبول اكثريت قاطع علماى اماميه است . (625) دوره اختفاى امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) جزء غيبت صغراى آن حضرت نيست ؛ زيرا غيبت صغرى ،مربوط به عصر امامت آن حضرت است و در طول غيبت صغرى ، حضرت 4 سفير داشت . چند سالى كه آن حضرت در زمان پدر گرامى اش (امام حسن عسكرى عليه السلام ) در اختفابه سر مى برد، دوره امامت آن حضرت است ، به بيان ديگر در دوره غيبت صغرى دوخصيصه وجود داشت ، يكى امامت امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) و ديگرسفارت و نيابت ((نواب اربعه )) ، كه با توجه به اين دو خصيصه دوره اختفا جزءصغرى به حساب نمى آيد. (626) چون كه هيچ يك از اين دو خصيصه در دوره اختفا وجودنداشت . ب : شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام ((معتمد))خليفه عباسى همواره از محبوبيت و پايگاه اجتماعى امام ابومحمد عسكرى عليهالسلام نگران بود و هنگامى كه دانست با وجود همه محدوديت هايى كه نسبت به آن حضرتروا داشته بود، نه تنها از پايگاه مردمى و نفوذ معنوى آن حضرت كاسته نشده ، بلكهبيش از پيش محبوب دلهاى مردم گرديده ، بر نگرانى و وحشتش افزوده شد و سرانجامدر صدد قتل آن حضرت برآمد و به شكل مرموزانه و مخفيانه ، حضرت را مسمومنمود،(627) و شيعيان را از بهره مندى انوار هدايت آن امام همام محروم ساخت . اينگونه به شهادت رساندن در گذشته نيز وجود داشت و در مواردى خلفاى امورى وعباسى اين سياست را به اجرا درآورده بودند و امامان شيعه عليهم السلام نيز كوشيدهبودند تا نقشه هاى شوم آنها را به شكل هاى گوناگون براى مردم آشكار نمايند تاچهره واقعى آنان براى آيندگان روشن شود. امام عسكرى عليه السلام با دانش ويژه اى كه داشت ، پيش بينى كرد كه در آينده اى نهچندان دور زندگى دنيا را ترك خواهد كرد و راهى پيشگاه خداوند خواهد شد. آن امام همام ،شهادت خود را در آينده نزديك را به مادر بزرگوارش خبر داد و گفت : درسال (260 ه -) حادثه اى اتفاق مى افتد. و آن همانا شهادت امام توسطعمال حكومت عباسى خواهد بود. قلب مادر از اين خبر هولناك به درد آمد و آثار غم و اندوه در او پديدار گرديد و گريست. امام عليه السلام مادرش را تسلى داد و گفت : ((مادر! امر خدا حتمى است ، بى تابى مكن !)) . در سال (260 ه -) آن مصيبت اتفاق افتاد و همان گونه كه آن حضرت خبر داده بود در آنسال ، امام عسكرى عليه السلام به شهادت رسيد. (628) چند روز قبل از شهادت ، آن حضرت را نزد طاغوت زمان ((معتمد)) عباسى بردند، در حالىكه ((معتمد))سخت ناراحت بود، چون مى ديد و مى شنيد كه مردم همگى ، امام ابومحمد عليهالسلام را تعظيم و احترام مى كنند و او را در فضيلت ، بر همه علويان و عباسيان ، مقدم مىدارند. از اين جهت در پى قتل آن حضرت برآمد و زهر كشنده اى را به وى خوراند. (629) امام عليه السلام همين كه زهر را خورد، تمام بدن شريفش مسموم شد و در بستر بيمارىافتاد و به درد شديدى دچار گرديد. ((معتمد))به 5 نفر از خواص و درباريانش از آن جمله به ((نحرير)) دستور داد كهمواظب خانه امام عليه السلام باشند و تمام امور و جريانها را زير نظر بگيرند، همچنينبه پزشكان دستور داد كه هر صبح و شام ازحال امام عليه السلام باخبر باشند، همين كه روز دوم فرا رسيد به ((معتمد)) خبر دادندكه بيمارى حضرت وخيم شده است . ((معتمد))به پزشكان فرمان داد كه حق ندارند ازمنزل امام بيرون روند. و به دليل اينكه حال امام عسكرى عليه السلام رو به وخامت نهادهبود، گفت : از كنار بستر او جدا نشوند. ((معتمد)) ، ((حسين بن ابى شوارب )) ،قاضى القضاة را به همراه 10 نفر به منزل امام فرستاد و به آنان دستور داد كه شب وروز در آنجا باشند و جريانها را زير نظر بگيرند و بعد شهادت دهند كه امام به مرگطبيعى از دنيا رفته است . با اين وجود پزشكان ماءمور خليفه ، 15 نفر ديگر از سوى((معتمد))خليفه عباسى در خانه حضرت بودند. امام عسكرى عليه السلام در شب رحلت در يك اتاق ، به دور از چشم از ماءموران حكومت نامههاى بسيارى به نقاط مختلف شيعه نشين نوشت و آن را به وسيله پيكىارسال نمود. (630) حال امام بدتر شد، پزشكان از او نااميد شدند و هر لحظه به مرگ نزديكتر مى شد. درلحاظ آخر زندگى ، همواره زبانش به ذكر خدامشغول بود و او را ستايش مى كرد و لب هاى مبارك از تلاوت قرآن مجيد باز نمى ايستاد.سرانجام امام عليه السلام روبه سمت قبله معظمه كرد و روح پاكش به پيشگاه خدا پروازنمود. اين حادثه جانگداز، روز جمعه هشتم ربيع الاولسال (260 ه -) بعد از نماز صبح اتفاق افتاد. ارتحال نابهنگام آن امام بزرگوار ضايعه بزرگى بود كه در آن روزگار برمسلمانان وارد شد و آنان رهبر و پيشواى محبوب و مصلح بزرگ خود را از دست دادند؛ كسىكه همواره غمخوار ضعيفان و يتيمان و مستمندان بود. ناله و شيون از خانه امام عليه السلام بلند شد و كم كم صداى ضجه و ناله زنان ومردان و كودكان آل على در سراسر ((سامرا))به گوش رسيد. خبر شهادت امام عليه السلام در سراسر شهر ((سامرا))پيچيد. اين خبر همچون صاعقهاى هولناك بود كه تمام مسلمانان را به سرعت بهمنزل امام عليه السلام رسانيد. همگى مشغول گريه كردن و نوحه سرايى بودند. تمامادارات دولتى شهر تعطيل شد، مردم به احترام امام عليه السلام بازارها را بستند و درشهر عزادارى كردند. گويى شهر ((سامرا))به صحراى قيامتتبديل شده بود. (631) ((سامرا))در تمام طول تاريخ خود چنان تشييعى را نديده بود كه امواج خروشانى ازانسانها از طبقات مختلف با گرايش ها و عقايد گوناگون همه را گرد هم آورد و همگىسخن از فضايل ، ويژگى ها و صفات امام بزرگوار، امام حسن عسكرى عليه السلام مىگفتند و درباره خسارت و زيان جبران ناپذيرى كه به مسلمانان وارد شده بود، بحث مىكردند.(632) ((عثمان بن سعيد عمرى ))متصدى امرغسل ، كفن و دفن حضرت شد. (633) اين سخن با اعتقاد شيعه به اين كه امام را بايد امام بعدىغسل دهد، كفن كند و نماز بخواند، منافاتى ندارد، چون كه اولا: اين امر مربوط به حالتعادى است ، نه در شرايط سخت و مورد تقيه ، ثانيا: ((عثمان بن سعيد عمرى ))به نيابتاز حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) عهده دار تجهيز پيكر مطهر امام عسكرىعليه السلام بود. و ثالثا: ممكن است در همين شرايط به صورت مخفى حضرت مهدى (عج الله تعالىفرجه الشريف ) به اين امر مبادرت نموده بود، ليكن به جهت شرايط خفقان و تقيه بهظاهر ((عثمان بن سعيد عمرى ))تصدى اين امر را بر عهده گرفته باشد. در هرحال ، ((عبيدالله بن خاقان ))مى گويد: ((وقتى جنازه امام عليه السلام آماده دفن شد، خليفه برادر خود ((ابوعيسى بنمتوكل ))را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى كه جنازه را براى نمازبر روى زمين گذاشتند ((ابوعيسى )) نزديك شد و صورت آن حضرت را باز كرد و آنرا به علويان ، عباسيان ، قاضيان ، نويسندگان و ديگر شاهدان ، نشان داد و گفت : اين ((ابومحمد عسكرى ))است كه به مرگ طبيعى درگذشته است و فلان و فلان ازقضات و پزشكان و خدمتگزاران خليفه نيز شهادت مى دهند! بعد روى جنازه را پوشاند وبر او نماز خواند و فرمان داد كه جنازه را براى دفن ببرند.)) اين شيوه تجربه شده حكام عباسى در مورد امامان شيعه عليهم السلام بود و مردم بهويژه شيعيان نيز كم و بيش با اين شيوه آشنايى داشتند. بنا به نقل ((شيخ صدوق ))قبل از اقامه اين نماز، نمازى ديگر بر بدن آن حضرت درلحظاتى قبل در درون خانه اقامه شد. ((عقيد خادم )) ازمنزل خارج شد و به ((جعفر))كه بر در خانه ايستاده بود و شيعيان به او تعزيت مىگفتند، گفت : يا سيدى كفن فقم للصلاة عليه . (سرورم برادرت را كفنكردند. پس بر او نماز بخوان ). ناگهان امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) جلوآمد و گفت : تاءخر يا عم ! فانا احق بالصلاة على ابى . (عمو عقب بايست منسزاوارترم كه بر جنازه پدرم نماز بخوانم ).(634) طبق نقل مشهور، امام عسكرى عليه السلام در اول ماه ربيعالاول (260 ه -) با زهرى كه ((معتمد))براى آن حضرت تدارك ديده بود بيمار شد و درهشتم همان ماه رحلت نمود. بنابراين ، امامت امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) ازهمين تاريخ آغاز شد و آن حضرت تا به امروز در پس پرده غيبت قرار دارد. به اميدروزى كه آن حضرت ظهور كند و جهان را پر ازعدل و قسط گرداند. ج : تلاش حكومت براى يافتن امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) همانگونه كه در فصل پنجم گذشت ، اخبار امامت دوازده امام عليهم السلام از پيامبر صلىالله عليه و آله و عترت آن حضرت ، در بين شيعيان رواج داشت . خلفاى عباسى به مقابلهبا اين باور و جلوگيرى از عملى شدن اين خبرها كه مربوط به آينده بود، سختكوشيدند. آنان به مانند فرعون كه از ولادت ((موسى بن عمران )) ، واهمه داشت ، ازتولد حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف )، امام دوازدهم شيعيان نگران بودندكه نكند ظهور كند و بساط حكومت و عياشى آنان را بر هم زند. از همين روى ، امام عسكرى عليه السلام را در محاصره قرار دادند و در پى آن بودند كهاگر فرزندى از او به دنيا آمد، او را به قتل برسانند و نگذارند ((مهدى ))دوازدهمينامام شيعيان به امامت برسد و مشكلى براى آنان به وجود آورد. امامان اهل بيت عليهم السلام با دانش برترى كه داشتند، پيشاپيش غيبت امام مهدى (عج اللهتعالى فرجه الشريف ) را خبر دادند و اين نقشه عباسيان راباطل نمودند. به همين جهت خبر ولادت امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) مخفىنگه داشته شد و تنها برخى از خواص شيعه به اين موضوع آگاه بودند. بعد از شهادت امام عسكرى عليه السلام كم كم اين خبر پخش شد كه از آن امام عليهالسلام پسرى متولد شده و او امام دوازدهم و ((مهدى موعود)) است . پخش اين خبر موجب هراس در بين عباسيان شد؛ چرا كه معلوم شد از ((ابومحمد)) ، پسرىبه جا مانده است . از اين رو، به دستور ((معتمد)) عباسى عده اى از ماموران واردمنزل امام عليه السلام شدند و اثاثيه آن حضرت را بازرسى و سپس مهر و موم كردند ودر صدد يافتن فرزندش برآمدند، ولى موفق نشدند. ((معتمد)) دستور داد كه عده اى قابله ها، زنان و كنيزان آن حضرت را معاينه كنند و اگراثرى از حمل در آنان مشاهده كردند، به خليفه گزارش دهند. روايت شده است كه يكى از قابله ها احتمال داد، يكى از كنيزان حضرت حامله است ، اين خبربه گوش خليفه رسيد و او دستور داد تا آن كنيز را در محلى زير نظر داشته باشند.پس يكى از درباريان و پيشكاران مخصوص خليفه به نام ((نحرير)) به همراهتعدادى از زنان مراقب حال وى شدند تا درستى يا نادرستى اين گزارش معلوم شود. مدتى مراقب آن كنيز بودند تا سرانجام روشن شد كه اين گزارش درست نبوده و اثرى ازحمل وجود ندارد. (635) همچنين نوشته اند: ((نرجس خاتون ))مادر گرامى امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) همواره تحت نظر بود تا اين كه حوادث گوناگونىحكام عباسى را به خود مشغول كرد و از آن بانو در جهت دستيابى به حضرت دستكشيدند. آن حوادث از اين قرار است : 1 - درگيرى با ((يعقوب بن ليث صفارى ))كه پس از غلبه بر ((فارس )) بهسوى ((بغداد))حركت كرد و در درگيرى با ((موفق )) ، پسر((متوكل ))شكست خورد و به ((فارس ))عقب نشينى كرد. 2 - خروج ((معتمد))و ((متوكل ))از ((سامرا))و سفر به ((بغداد)) به خاطر غائله((يعقوب ليث )) . 3 - مرگ ((عبيدالله بن يحيى بن خاقان )) ، وزير ((معتمد))درسال (263 ه -). 4 - مرگ قاضى القضاة ، ((حسين بن ابى شوراب ))درسال (261 ه -) كه او ماءمور كنترل ((نرجس خاتون ))و ديگر زنان بود. 5 - ادامه قيام ((صاحب زنج ))يا ((زنگيان ))كه مشكلات زيادى براى عباسيان به وجودآورد. د: اقدامات جعفر ((جعفر)) برادر امام عسكرى عليه السلام بر خلاف سيره پدر و برادر گرامى اشرفتار مى كرد. از امام هادى عليه السلام درباره پسرش ((جعفر)) روايت شده است كه بهبعضى از اصحابش فرمود: تجنبوا ولدى جعفر فانه منى بمنزلة ابن نوح ...، ((از فرزندم ((جعفر))دورىكنيد، چرا كه او (در سيره ما نيست و) نسبت به من ، به منزله فرزند نوح است...))(636) ((جعفر))پس از رحلت امام عسكرى عليه السلام به يك سرى اقدامات روى آورد كه درشان او نبود. اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم . نماز بر پيكر امام عليه السلام ((جعفر)) در آغاز، خواست كه بر پيكر برادر، نماز بخواند كه ناگهان امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ظاهر شد و فرمود: تاخر يا عم فانا احقبالصلاة على ابى ، (اى عمو! كنار برو، من شايسته ترم كه بر جنازه پدرم نمازبخوانم ).(637) ادعاى امامت و جانشينى ((جعفر)) به وزير عباسى ((عبيدالله بن خاقان ))گفت : مقام برادرم را به من بدهيد، منسالانه مبلغ 000/20 دينار بابت آن به شما مى پردازم . وزير در پاسخ به اين خواسته ((جعفر))گفت : ((اى احمق ! سلطان براى كسانى كهگمان مى كنند پدر و برادر تو امام بودند شمشيرش را آماده كرده است ، با اين وجودموفق نشده است آنان را از اين عقيده منصرف نمايد، اگر تو نزد شيعيان از همان مقام پدر وبرادرت بهره مندى نيازى به تاءييد سلطان و يا غير سلطان ندارى و اگر آن مقام راندارى سلطان نمى تواند اين مقام را به تو بدهد.)) سپس وزير، او را مورد اهانت قرار داد و ديگر اجازه نداد كه ((جعفر))به نزدش برود. اوپس از نااميدى از وزير، به نزد سلطان رفت و اين خواسته را با او در ميان گذاشت ومانند همان پاسخ را از خليفه عباسى نيز دريافت نمود.(638) با توجه به همين ادعاى دروغين است كه ((جعفر))پسر امام هادى عليه السلام در تاريخ((جعفر كذاب ))معروف شده است . ادعاى ارث ((جعفر))در اقدامى ديگر كوشيد تا اموال امام عليه السلام را تصاحب نمايد. او گفت ،برادرش ابومحمد عليه السلام فرزندى ندارد و تنها وارث برادر او است . حكومت هم اجازهداد تا بر اموال برادر مسلط شود.(639) تحريك حكومت براى دستگيرى اماممهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ((جعفر)) با داشتن آگاهى به وجود فرزندى براى برادرش امام حسن عسكرى عليهالسلام و پس از نااميدى از اين كه خود را جانشين برادر قرار دهد، به معرفى امم مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) به حكام عباسى و سعايت از او اقدام نمود، و اين پس ازناكام شدنش در بابر هيئت قمى ها بود. ((جعفر))از پاسخ دادن به آنان عاجز ماند وبراى سعايت از آنان به نزد خليفه رفت و خليفه هم به هيئت قمى ها گفت :پول هايى كه براى ((ابومحمد))آورده ايد به ((جعفر))بدهيد، آنان گفتند: ما تنها باشرايطى اين پول را تحويل مى دهيم ؛ زيرا مردمى كه اينپول ها را به ما داده اند چنين شرطى را قرار داده اند. ((جعفر))خواست كه خليفه آنان رازندانى كند، اما خليفه به خواسته ((جعفر))پاسخ منفى داد و آنان را آزاد نمود. در خارج از شهر امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) خادمش را به سوى آنانفرستاد و با دادن نشانى و گزارش هايى كه حضرت بيان داشت ، آناناموال را تحويل دادند. ((جعفر))مجددا به نزد ((معتمد))خليفه عباسى رفت و گفت : هيئت قمى هااموال را به مهدى عج تحويل داده اند. به اين ترتيب مقدمات هجوم به بيت امام(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) فراهم شد. آنانمنزل امام را غارت كردند، امام عليه السلام از غفلت آنان استفاده كرد و ازمنزل خارج شد، امام مادر گرامى حضرت را دستگير و بازجويى كردند و... .
|
|
|
|
|
|
|
|