بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ انبیاء, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     18590001 -
     18590002 -
     18590003 -
     18590004 -
     18590005 -
     18590006 -
     18590007 -
     18590008 -
     18590009 -
     18590010 -
     18590011 -
     18590012 -
     18590013 -
     18590014 -
     18590015 -
     18590016 -
     18590017 -
     18590018 -
     18590019 -
     18590020 -
     18590021 -
     18590022 -
     18590023 -
     18590024 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

سامرى كيست ؟
دربـاره اصـل و نـسـب سـامـرى اخـتلاف است . جمعى او را فرزند زنا دانسته و گويند: ناماصـلى او مـوسـى بـوده اسـت و انـتـسـاب او بـه سـامـرى نـيـز بـه ايـندليـل بـوده كه او منسوب به شامره يا شامرون بوده كه چون در ترجمه زبان عبرى بهعـربـى شـيـن تـبـديـل بـه سـين مى شود، به سامرى معروف شده است . چنان كه يشوع وشموئيل و موشى در عربى يسوع و سموئيل و موسى خوانده مى شود. شامره يا شامرون رانـيـز نـام شـهـر يـا يـكـى از فـرزنـدان يـعـقـوب يـا قـبـيـله اى از بـنـىاسـرائيـل دانـسـتـه انـد كـه سـامـرى بـدان منسوب بوده است . البته در اين كه او از بنىاسـرائيـل بـوده يـا از مـردم مـصر و قبطيان ، يا اهل ساير شهرها نيز اختلاف است . مسعودىگـفـته است كه وى زرگر بود و از علم كهانت نيز اطلاع داشت و از روى اوضاع ستارگانبه دست آورد ك بنى اسرائيل از دريا عبور خواهد كرد و از فرعونيان نجات خواهند يافت .ازايـن رو در گـروه آن هـا داخـل شـد، در صـورتـى كـه از آن هـا نـبـوده واصـل او از روسـتـايـى از روسـتـاهـاى شـهـر مـوصـل بـود كـه مـردم آن گـوسـاله پـرسـتبودند.(888)
ابن اثير و برخى ديگر گفته اند كه وى اهل شهرى به نام باجرمى بوده و نامش ميخاست، ولى سعيدبن جبير گفته است كه وى اهل كرمان بود.(889)
دربـاره ايـمـان او نـيـز ـ كـه آيـا حقيقتاً به موسى ايمان آورده بود و يا ايمان او ظاهرى وهـمـراه نفاق بود ـ بحث شده و بيشتر او را مردى منافق دانسته اند كه تظاهر به ايمان مىكـرد وگـرنـه در دل جـزء هـمـان گـوسـاله پـرسـتـان بـوده اسـت .(890) البـتـه درمقابل گفتار اينان ، در برخى از كتاب ها مانند تفسير على بن ابراهيم آمده است كه وى ازنيكان اصحاب موسى بود، (891) ولى هنگام رفتن حضرت موسى به كوه طور، فريتشـيـطـان را هـورد و بـا وسـوسـه او، آن گـوسـاله را سـاخـت و بـنـىاسـرائيـل را به گوساله پرستى واداشت و در قسمت بعدى كه در مورد اين گوساله استتـوضـيـحـى نـيز براى اين قسمت خواهد آمد و شايد با دقّت در آيات قرآنى صحّت و عدمصحّت اين اقول هم معلوم گردد.
گوساله چه بود؟
دربـاره گـوسـاله كـه سـبـب انـحـراف و فـتـنـه بـنـىاسـرائيـل گـرديد، سخنان بسيارى گفته اند و عقايد مختلفى اظهار شده كه براى تحقيقمـطـلب نـاچـاريـم در آغـاز نـظـرى بـه آن چـه خداى متعال در اين باره در قرآن كريم بيانفـرمـوده ، بـيـنـدازيـم و سـپـس نـظـرات گـونـاگـونـى را كـه ذكـر كـرده انـد، بـه طوراجمال بررسى كنيم .
نـام سـامـرى و فـتنه او و گوساله اى كه آورد در سوره طه ضمن آيات 83 ـ 97 آمده و درموارد ديگر داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل پس از رفتن موسى به كوه طور بهنحو اجمال ذكر شده و نامى از سامرى ذكر نشده است .
اكـنـون آيات مزبور را ذيلاً آورده و پس از ترجمه آن ، به ذكر تفسيرهاى مختلفى كه ازآن شده مى پردازيم :
وَ م ا أَعـْجـَلَكَ عـَنْ قـَوْمـِكَ ي ا مـُوسـى ق الَ هـُمْ أُولا ءِ عـَلى أَثـَرِي وَ عـَجـِلْتُ إِلَيـْكَ رَبِّلِتـَرْضـى ق الَ فَإِنّ ا قَدْ فَتَنّ ا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّ امِرِيُّ فَرَجَعَ مُوسى إِلىقَوْمِهِ غَضْب انَ أَسِفاً ق الَ ي ا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَط الَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْأَرَدْتـُمْ أَنْ يـَحـِلَّ عـَلَيـْكـُمْ غـَضـَبٌ مـِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي ق الُوا م ا أَخْلَفْن ا مَوْعِدَكَبـِمـَلْكـِن ا وَ ل كـِنّ ا حُمِّلْن ا أَوْز اراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْن اه ا فَكَذ لِكَ أَلْقَى السّ امِرِيُّفـَأَخـْرَجَ لَهـُمْ عـِجـْلاً جـَسـَداً لَهُ خـُو ارٌ فـَق الُوا ه ذ اإِل هـُكـُمْ وَ إِل هُ مـُوسـى فـَنَسِيَ أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لانـَفـْعـاً وَ لَقـَدْ ق الَ لَهـُمْ ه ارُونُ مـِنْ قـَبـْلُ ي ا قَوْمِ إِنَّم ا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْم نُفَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي ق الُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ ع اكِفِينَ حَتّ ى يَرْجِعَ إِلَيْن ا مُوسىق الَ ي ا ه ارُونُ م ا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي ق الَ يَا بْنَ أُمَّ لاتـَأْخـُذْ بـِلِحـْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْر ائِيلَ وَ لَمْتـَرْقـُبْ قـَوْلِي ق الَ فـَم ا خـَطـْبـُكَ ي ا س امـِرِيُّ ق الَ بـَصـُرْتُ بـِم ا لَمْ يـَبـْصُرُوا بِهِفـَقـَبـَضـْتُ قـَبـْضـَةً مـِنْ أَثـَرِ الرَّسـُولِ فَنَبَذْتُه ا وَ كَذ لِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي ق الَفـَاذْهـَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَي اةِ أَنْ تَقُولَ لا مِس اسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلىإِل هِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ ع اكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً .(892)
در ايـن آيـات ، پـس از ايـن كـه به داستان رفتن موسى به كوه طور و گوساله پرستىبـنـى اسـرائيـل اشـاره شـده ، جـريـان بـازگـشـت مـوسـى و خـشـمـگـيـن شـدنـش را از بنىاسـرائيـل و سـؤ ال و جـوابـى كـه بـيـن آن حـضـرت و قـوم او و هـارون و سـامـرى ردّ وبدل شده ذكر مى فرمايد.
قـسـمـت اوّل ، مـكـالمه موسى با بنى اسرائيل است كه وقتى حضرت موسى علت گوسالهپرستى و پيمان شكنى شان را پرسيد، در پاسخ اظهار داشتند:
مـا بـه اخـتـيـار خود از وعده با تو تخلف نكرديم ، اما تعدادى از زيور قوم را ـ كه ظاهراًمنظور قوم فرعون است ـ با خود برداشته بوديم كه آن ها را افكنديم ، و سامرى اين چنينالقـا كـرد و بـراى آنـان پيكر گوساله اى بيرون آورد كه صدا داشت و گفتند: اين خداىشما و خداى موسى است و فراموش كرد (پيمانى را كه با خدا داشت ).
قـسـمـت دوم گـفـت وگـوى آن حـضـرت بـا سـامـرى اسـت كـه وقـتى به صورت سرزنش وبازخواست از وى پرسيد:
اى سـامرى چه شد كه به چنين كار بزرگى دست زدى ؟ در پاسخ گفت : من چيزى را ديدمكـه آن هـا نـديـدنـد و مـشـتـى از اثـر (و بـازمـانـده ) آنرسول (و فرستاده ) را گرفتم و آن ها را انداختم و نفس من اين چنين برايم جلوه گر ساخت(كه اين كار را بكنم ).(893)
قـمـت سـوم ، دنـبـاله همين جريان ، يعنى داستان كيفر سامرى است كه موسى براى او مقرّرفرمود و آ اين است كه بدو فرمود:
بـرو كـه نصيب تو در اين زندگى آن است كه بگويى مساس (و تماسى با من ) نيست ، و(در عـالم ديـگـر هـم تو را) وعده گاهى است كه تخلّف نشود و معبودت را كه پيوسته بهخـدمـتـش كـمـر بـسـتـه بـودى بـنـگـر كـه مـا آن را بـسـوزانـيـم و در دريـا بـه طـوركامل پراكنده اش كنيم .(894)
چـنـان كـه مـلاحـظـه مـى شـود، در هـر سـه قـسـمـت ، داسـتـان بـه طـوراجـمـال و ايـجـاز نـقـل شـده و حـقـيـقـت آن گـوسـاله و چـگـونـگـى آن در قـسـمـتاول به طور كامل روشن نيست و در قسمت دوم هم معلوم نيست منظور از گفتار سامرى كه گفت: چـيـزى را ديـدم كـه آن هـا نـديـدنـد و مـشـتـى ار اثـر آنرسول را گرفتم و آن ها را افكندم چيست ؟ در قسمت سوم نيزط كيفر دنيايى سامرى را بهطـور اجمال بيان فرمموده و روشن نيست كه منظور از جمله اءن تَقولَ لامس اسَ طردسـامـرى و مـمـنـوعيت وى از حقوق اجتماعى و جلوگيرى مردم از تماس با او بوده يا اين كهموسى آن را به صورت نفرين القا كرده و همين نفرين موسى سبب وحشت سامرى از مردم وجتماع گرديد و آواره بيابان و صحراها شده يا شايد به مرضى دچار شد كه كسى نمىتوانست به او نزديك گردد.
هـمـيـن اجـمـال و ايـجـاز كـلام خـداى تـعـالى ، سـبـب اخـتـلاف دراقـوال مـفـسران گرديده و هر دسته داستان را به شكلى ذكر كرده و احتمالاتى داده اند. درروايات معتبر هم چيزى كه رفع اجمال و ابهام آيات را بكند، نرسيده است .
بـيـشـتـر مـفسران گفته اند: هنگمى كه جبرئيل آمد و سوار بر ماديانى در جلوى لشكريانفـرعـون ظـاهـر گـرديـد و وارد دريـا شـد ـ بـه شـرحـى كـهقـبـل از ايـن گـفـتـيـم - سـامـرى ديـد كـه اسـب جبرئيل قدم در هرجا مى گذارد، آثار حيات وزندگى در آن نقطه پديدار مى شود، همين سبب شد كه سامرى مشتى از خاك جاى پاى اسبيا جاى پاى خود جبرئيل را بردارد و آن را با خود نگاه دارد تا در جاى ديگر از آن استفادهكـنـد. هـنـگـامـى كـه بـازگـشـت مـوسـى از كـوه طـور بـه تـاءخـيـر افـتـاد و بـنـىاسـرائيـل بـه دسـتـور هـارون - يـا بـه دسـتـور خـود سـامـرى ـ جـواهـرات خـود را ـ كـه ازفرعونيان به عاريت گرفته بودندـ در كوره آتش ريختند، سامرى نيز آن مشت خاك را درآتش ريخت و همان سبب شد كه جواهرات مزبور به صورت گوساله اى درآيد و زنده شودو صـداى گـوسـاله درآورد و سـامرى هم به دنبال اين كار آن ها را به گوساله پرستىواداشت و به ايشان گفت : آن خدايى كه موسى شما را بدو دعوت مى كرد و آن همه آيات رابـدو مى داد، همين گوساله است و اين است خداى شما و خداى موسى كه فراموش كرد آن رابا خود ببرد و اين جا گذاشت . اكنون بياييد تا او را پرستش ‍ كنيم .
بـديـن تـرتـيـب گـفـتـه انـد: مـنـظـورش از ايـن كـه گـفـت : مـن چـيـزى را ديدم كه آن هانديدند يعنى من جاى پاى جبرئيل ى جاى پاى اسب او را ديدم كه مردم آن را نديدند ومـنـظـورش از ايـن جـمـله نـيـز كـه گـفـت : پـس مـشـتـى از اثـر آنرسـول (و فـرسـتـاده ) ر گـرفـتم و آن را افكندم همين بود كه من مشتى از آن خاك رابـرداشـتـم و رد آتش انداختم و جواهرات آب شده در آتش زنده شد و به صورت گوسالهزنده اى درآمد كه صدا مى كرد .
اشـكال عمده اى ك بر اين تفسير شده ، اين است كه قرآن مى گويد پيكر گوساله اىرا بيرون آورد كه به جسد تعبير شده است و روشن است كه جسد به پيكرى اطلاقمـى شـود كـه روح و حـيـات در آن نـيـست ، امّا مطابق گفتار اينان ، گوساله مزبور زنده وداراى گوشت و پوست و جان شد و خلاصه اين تفسير با ظاهر آيه مخالفت دارد. گذشتهاز ايـن ، سـامـرى در آن وقـت كـه جـبـرئيـل پـيشاپيش لشكريان فرعون ظاهر شد، در زمرههمراهان موسى بود كه از آن درياى پهناور خارج شده بود و فاصله زيادى با فرعونيانداشـت و او در آن وقـت جـبـرئيـل را چگونه مشاهده كرد و توانست از جاى پاى او يا اسبش مشتخاكى بردارد و سپس آن عمل را انجام دهد.(895)
بـه هـمـيـن دليـل بـرخـى از مـفـسـران چون ابومسلم اصفهانى و فخر رازى قسمت دوم را اينگـونـه مـعـنـا كـرده انـد كه سامرى به موسى گفت : من پيش از اين ، مقدارى از آيين تو راگـرفـتـه و پـذيـرفته بودم ، ولى چون تو به كوه طور رفتى ، دريافتم كه آيين توبـاطـل اسـت و هـمـان آيـيـن گـوسـاله پـرسـتى حق است ، ازاين رو آيين تو را بيفكندم و بهپيروى از خواهش دل اين كار را كردم . طبق اين معنا، گرچه بعضى از اشكالات برطرف مىشود، اما اشكالات ديگرى بر آن وارد است كه از مجموع اشكالات تفسير نخست كمتر نيست ،زيرا گذشته از اين كه اشكال عمده اى كه ذكر كرديم برطرف نمى شود، اين معنايى كهاينان كرده اند با قسمت سوم نيز سازگار نيست ، چون از اين جمله كه موسى فرمود: ومعبودت را كه پيوسته به خدمتش كمر بسته بودى (و پرستش مى كردى ) بنگر كه ما آنرا بـسوزانيم و در دريا پراكنده اش سازيم (896) برمى آيد كه سامرى هيچ گاهبه موسى ايمان نياورد و پيوسته گوساله پرست بود، در حالى كه لازمه تفسيرى كهايـن هـا كـرده انـد، آن اسـت كـه وى بـه طـور مـوقّت ايمان آورده باشد و ديگر آن كه ازتـعـبـيـر مـوسـى ـ كـه طـرف خـطـاب اوسـت ـ بـه لفـظرسـول بعيد به نظر مى رسد و ممكن است بگويند: داستان از اين قرار بوده كهسـامـرى هـنـگـامـى كـه در مـصـر بـود، گـوسـاله مـى پـرسـتـيـد و چـون از قـوم بـنـىاسـرائيـل بـود يـا از روى كـهـانـت و عـلم سـتـاره شـنـاسـى مـى دانـسـت كـه بـنـىاسرائيل نجات مى بابند و قرعونيان غرق مى شوند، خود را در زمره اسرائيليان درآورد وهـنـگـام خـروج بنى اسرائيل از مصر همراه آنان خارج شد و در راه يا پيش از خروج از مصرمـجـسـمـه گـوسـاله اى را ديـد ـ كـه شـايـد جـواهـر نشان هم بوده ـ و دور از چشماسـرائيـليـان آن را خـريدارى كرده و با خود برداشت و چون آمدنه موسى از كوه طور بهتـاءخـيـر افـتـاد، تـصـميم گرفت كه نفاق خود را آشكار سازد و آن چه در ظاهر از موسىتـعـليـم گـرفـتـه بـود، بـه يـك سـو افـكـنـد و بـنـىاسرائيل را نيز گمراه سازد. ازاين رو نزد ايشان آمد و اظهار كرد كه موسى وعده كرد پساز گذشتن سى شب به نزد شما بازگردد و اكنون كه وعده او تمام شد، ديگر نخواهد آمد.بـيـاييد همگى خداى او را ـ كه فراموش ‍ كرده بود همراه ببرد ـ پرستش كنيم و چون بنىاسـرائيـل را آمـاده ايـن كـار ديـد، جواهرات و طلاهايى را كه همراه داشتند و شايد ـ چنان كهگـفته اند ـ از قبطيان به عاريت گرفته بودند، هنه را با نيرنگ از ايشان گرفت و بهآن هـا چنين وانمود كرد كه آن ها را در آتش ريخته است ، ولى در حقيقت براى خود برداشت وبـه جـاى آن ، هـمان مجسمه گوساله اى را كه با خود آورده بود براى ايشان آورد و آن راطورى در زمين قرار داد كه چون باد در درون آن مى رفت ، صدايى از آن خارج مى شد و اينعـمـل را يا از روى شغل زرگرى كه داشت ياد گرفته بود، يا از روى سحر و كهانت . درنـتيجه به پرستش آن كمر بستند و هر چه هارون خواست جلوى آن ها را بگيرد، تنوانست ويرانجام بيش ترشان فريت سامرى را خوردند.
آن چـه در بـالا گـفـتـه شـد، خلاصه يا مجموعه اى است از گفتار جمعى از علماى تفسير وتاريخ ‌نگارانى چون ابومسلم اصفهانى ، فخر رازى ، عبدالوهاب نجّار و ديگران و اگربـتـوانـنـد آن را بـا آيـات كـريـمـه قـرآنـى مـنـطـبـق سـازنـد، تـا انـدازه اى ازاشـكـال و ايـراد خـالى اسـت ، ولى تـطـبـيـق آن بـا آيـات ، خـودمـشـكل جداگانه اى است كه باى توضيح بيشتر بايد به تفاسير و كتاب قصص الانبياءنجّار مراجعه شود.
در قسمت سوم هم در معناى گفتار حضرت موسى كه به سامرى فرمود: فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَفـِي الْحـَي اةِ أَنْ تـَقـُولَ لا مـِس اسَ چـند قول است كه خلاصه اش را در فرهنگ قصصقرآن بلاغى اين گونه ذكر كرده است : گروهى از مفسران در تفسير اين بيان الهى گفتهانـد كـه موسى مامرى را از نزد خود براند و او را محكوم كرد كه با هيچ كس تماى نگيرد،ازاين رو اگر با كسى تماس مى گرفت ، تب مى كرد و بدنش ملتهب مى شد. ولى گروهديـگـر از مـفـسران گفته اند: معناى لامساس ، يك نوع محروميت اجتماعى است كه موسى آن رابـر سـامـرى مقرر ساخت و او را از منافع اجتماعى ، گفت و شنيد، داد و ستد و رفت و آمد باببنى اسرائيل ممنوع كرد. مقاتل ـ كه از قدماى مفسران است ـ در اين باره مى گويد: موسىسـامـرى و خـانـواده اش را فـرمـان داد تـا از مـحـله بـنـىاسرائيل بيرون روند، پس او به ناچار در بيابان ها متوارى شد.
اسـتـاد عـعـبـدالرحـيـم مصرى در كتاب معجم القرآن مى نويسد: قانون لامساس بهقـانـون تابو معروف است و اين قانون دسته اى از اشخاص يا حيوانات ى اشياء ديگر رادر هـاله اى از قـداست و جلال يا در صورتى از پليدى و ناپاكى قرار مى دهد و در هر دوصـورت تـمـاس گـرفـتن يا نزديك شدن با آن ها ممنوع است تا اگر شخص يا حيوان ياچـيـزى كـه حـكـم لامـسـاس دربـاره اش صـادر شـده داراى قـداسـت وجـلال بـاشـد، از بـى احـتـرامـى مـصـون بماند و اگر از اشخاص و اشياء شرير و پليدبـاشـد، مـردم از آلودگـى و پـليـدى اش مـحـفـوظ بـاشـنـد. وقـتـى كـسـى بـهدليـل پـليـدى و نـاپـاكى محكوم به حكم لامساس شو، جز با اداى كفاره بسيار سخت از آنتبرئه نخواهد شد و كفاره لامساس به نسبت گناه و حالات مختلف است ، چنان كه در بعضىموارد كفاره آن شكنجه هاى سخت وتبعيد با قطع پاره اى از اعضاست و گاهى شخص براىتبرئه خود محكوم به خودكشى مى شود.
قـانـون لامـسـاس در عـقـيـده ايـرانـيـان قـديـم نـظـام و آيـيـن خـاصـى دارد و مـمـوارد وامثال آن در كتب مذهبى ايشان بيان شده است .
سامرى چون كه به علت گمراه ساختن بنى اسرائيل گناه بزرگى مرتكب شده بود، بهحكم لامساس محكوم و مقرر شد كه هر كس با او تماس بگيرد نجس و پليد به شمار آيد.
در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه فرزندان و اعقاب سامرى نيز محكوم به اين قانونشـدنـد و اكـنـون نيز در شام و مصر از اعقاب سامرى افرادى هستند كه به لامساس معروفانـد. نـظـيـر اين روايت از ابن عباس نيز نقل شده و در خبر است كه موسى خواست سامرى رابه جرم اين عمل به قتل برساند، ولى خداى تعالى بدو وحى فرمود كه او را نكش زيرامرد سخاوت مندى است .
سؤ ال رؤ يت حق تعالى
اكـنـون بـازگرديم به داستان موسى و رفتن آن حضرت به كوه طور پس دريافت الواحتـورات . پـيـش از ايـن گـفـته شد كه موسى براى گرفتن الواح تورات سى روز روزهگـرفـت و بـه كـوه طـور رفـت و هـفـتـاد نـفـر از بـزرگـان بـنـىاسرائيل را نيز انتخاب كرد و با خود به آن جا برد تا شاهد مكالمه او با خداى تعالى ودريـافـت الواح تـورات بـاشـنـد. پـروردگـار مـتـعـال ده شـب بـر آن مـدت افـزود و جـمعاًچهل شب شد و موسى پس از گذشت چهل شب پس دريافت الواح به نزد قوم خود بازگشت .
از جـمـله اتـفـاقـات كـوه طـور كـه در قـرآن كـريـمنقل شده ، داستان درخواست ديدار خداى تعالى بود كه از جانب همراهان موسى درخداست شدو پـاسـخ مـنـفـى دريـافـت داشـتند و منجر به بى هوشى موسى و مرگ همراهان آن حضرتگـرديـد و سـرانـجـام بـه دعـاى مـوسـى دوبـاره زنـده شـده و بـه نـزد بـنـىاسرائيل بازگشتند.
چـنان كه پيش از اين اشاره شد، مفسران و تاريخ ‌نگاران در اين باره اختلاف كرده اند كهآيـا مـوسـى اى هـفـتـاد نفر را در همان سفب اوّل همراه خود به طور برد يا در سفرهاى بعد.عقيده برخى آن است كه چون بنى اسرائيل گوساله پرست شدند، موسى آن ها را انتخابكـرده و در سـفـر دوم بـا خـود بـه طـور بـرد تـا بـه درگـاه خـداونـد تـوبـه كـنـند و ازعـمـل بـنى اسرائيل آمرزش بخواهند. ولى قول اول صحيح تر به نظر مى رسد، لذا همانيـك بـار اتـفـاق افـتـاد كـه آن هـم روى تـقـاضـاى انـتـخـاب شـدگـان بـنـىاسرائيل از موسى بود كه بدو گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم تا خدا را آشكارا به مانـشـان دهى . موسى نيز با اين كه خود مى دانست كه خدا را با چشم نمى توان ديد، ناچارشـد از خـدا چنين تقاضايى كند، يا اين كه اين تقاضا دوبار صورت گرفت : يك بار ازطرف خود موسى و براى خود او، و بار ديگر از طرف همراهان موسى . البته خود موسىنـيـز مـنـظـورش از ايـن تـقاضا ديدن با چشم سر و بينايى ظاهرى نبود، بلكه منظور علمضرورى بود به شرحى كه استاد علامه طباطبائى در الميزان ذكر كرده اند.
در ايـن جـا نـيز ـ چنان كه اكثر مفسران گفته اند و رواياتى هم در اين باره از ائمه رسيدهاسـت ـ هـمـان قـول اول صـحـيـح تـر بـه نـظـر مـى رسـد، اگـر چـهقول دوم نيز خالى از وجه نيست .
امـا آيـات قـرآنـى كـه داسـتـان مـزبور در آن ذكرشده ، يكى در سوره بقره است كه خداىتـعـالى ضـمـن بـرشـمـردن نـعـمـت هـايـى كـه بـه بـنـىاسـرائيـل عطا كرده است ، فرموده : هنگامى كه شما گفتيد: اى موسى ! ما به تو ايماننـمـى آوريـم تـا ايـن كـه خـدا را آشـكـارا بـبـيـنـيـم . پـس صـاعـقه شما را گرفت و در آنحـال شـمـا نگاه مى كرديد. سپس شما را پس از مرگتان برانگيختيم شايد سپاس گزارىكنيد.(897)
در سـوره مـبـاركـه نـسـاء خـداى تـعـالى بـه پـيـغـمـبـر اسـلام مـى فـرمـايـد:اهـل كـتـاب از تـو مـى خـواهـنـد كـتـابـى از آسـمـان بـر آن هـانـازل كـنـى . هـمـانـا از موسى بزرگ تر از اين را خواستند و گفتند: خدا را آشكارا به مابـنـمـا و بـه كـيـفر ستمشان به صاعقه دچار شدند و سپس با وجود آن معجزه ها كه براىايشان آمد، گوساله پرستيدند.
و نـيز در سوره اعراف آمده است كه موسى از خد درخواست كرد كه خود را به او بنماياند:و چون موسى به وعده گاه ما آمد با پروردگارش گفت : پروردگارا! خودت را به منبـنما تا تو را ببينم . گفت : هرگز مرا نخواهى ديد، ولى به اين كوه بنگر كه اگر درجـاى خـود مـسـتقر ماند مرا توانى ديد. همين كه پروردگارش بر آن كوه تجلى كرد، آن راخرد و هموار ساخت و موسى بى هوش بيفتاد و چون به خود آمد گفت : منزّهى تو كه من بهسويت توبه مى كنم و نخستين مؤ منم .(898)
به هر صورت چنان كه در سوره بقره و نساء خوانديم ، داستان به اين جا منتهى شد كهدرخـواسـت كـنـندگان رؤ يت حق تعالى (899) يعنى همان هفتاد نفر انتخاب شدگان بنىاسـرائيل دچار صاعقه شده و مردند. موسى كه آن منظره را ديد پريشان شد و عرض كرد:پـروردگـارا! من جواب بنى اسرائيل را با اين وضع چه بگويم اگر به من بگويند كهتو اين هفتاد نفر را با خود بردى و به قتل رساندى ؟
خـداى تـعـالى بـه سـبـب دعـاى مـوسـى آن ها را زنده كرد و به همراه موسى به نزد بنىاسرائيل بازگشتند. بدين ترتيب معلوم شد كه حضرت موسى هم نتوانسته بود از ضميرآنـان آگـاهـى يـابـد و پـايـه مـعـرفـتـشان را بشناسد و كسانى را كه تصور مى كرد ازخـداپـرسـتـان و مـؤ مـنـان هـسـتـنـد از مـيـان هـفـت صـد هـزار نـفـر انـتـخـاب كـرد،حـال آن كـه آن ها ضعف عقيده داشتند و پايه ايمانشان به خداى تعالى و پيغمبرشان سستبـود، زيـرا بـه حـضـرت مـوسى گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا خدا راآشكارا به ما بنمايانى ؟(900)
استفاده از اين داستان در باب امامت
مـرحـوم طـبـرسـى در كـتـاب احـتـجـاج حـديـثـى از احـمـدبـن اسـحـاقنقل مى كند كه وى از حضرت بقية اللّه (عجل اللّه فرجه الشريف ) مسائلى پرسيد. براىمـثـال سؤ ال كرد: علت اين كه مردم نمى توانند خودشان براى خود امام انتخاب كنند و امامبايد از طرف خدا تعيين شود چيست ؟
حضرت در پاسخش فرمود6 امام مصلح يا مفسد؟
عرض كرد: البته مصلح !
حـضـرت فـرمـود: د رصـورتـى كـه جـز خـدا كسى از درون اشخاص و صلاح و فسادشاناطـلاعـى نـداد، آيـا اين احتمال در كار نيست كه مردم بر اثر بى اطلاعى مفسدى را به جاىمصلح انتخاب كننئ؟
احمدبن اسحاق كفت : آرى .
حـضـرت فـرمـود: عـلتـش هـمـيـن اسـت . اكـنـون بـراى تـو شـاهـد ودليـل مـى آورم كه عقل تو آ را به خوبى بپذيرد و سپس همين داستان را براى نمونه ذكرفـرمـود و خـلاصـه فـرمـايش آن حضرت اين است كه اين حضرت موسى است كه با وفورعـقـل و كمال دانشى كه داشت و با اين كه بر او وحى مى شد (و با عالم غيب ارتباط داشت )هفتاد نفر از بزرگان قوم خود را براى ميقات پروردگارش انتخاب فرمود و آن ها افرادىبـودنـد كـه مـوسـى در ايـمـان و اخـلاصـشـان شـك و تـرديـد نـداشـت و بـا ايـنحـال در انـتـخـاب او مـنـافـقـان هـم قـرار گـرفـتـنـد و آن مـوضـوع كـه خـدا در قـرآننـقـل فـرمـوده پـيـش آمـد. يـعـنـى وقـتـى بـنـا شد منتخب شخصى كه خداوند او را به نبوتبـرگـزيـده ، فاسد باشد با اين كه آن حضرت تصور مى كرد آن ها شايستگى دارند واصـلح هـسـتـنـد، مـى فـهـمـيـم كـه جـز خـدايـى كـه از درون سـيـنـه هـا ودل هـا آگـاه اسـت و ضـمـيـر اشـخاص را مى داند، ديگرى نمى تواند امام مردم را انتخاب وتعيين نمايد و مصلح را از مفسد تشخيص دهد.(901)
ادامه داستان
بارى خداى تعالى در طور به موسى فرمود: اى موسى ! چه سبب شد كه شتاب كردىو از قـوم خـود (در آمـدن بـه كـوه طـور) جـلو افتادى ؟ موسى عرض كرد: آنان بهدنـبـال مـن هـسـتـنـد و مـن (براى تحصيل رضايت تو) به سويت شتاب كردم تا از من خشنودشـوى ! خـدا بـدو گـفـت : هـمـانـا ما از پى تو قومت را آزمايش كرديم و سامرى گمراهشانكـرد. موسى خشمگين و متاءسف به سوى قوم خود بازگشت و توجه شد كه بيشتد انهـا فـريـب سـامرى را خورده و گوساله پرست شده اند، از اين رو به ايشان گفت : اىقوم ! مگر پروردگارتان به شما وعده نيكو نداده بود؟(902)
بـرخـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: يـعـنـى مـگـر وعـده فـرسـتـادن كـتـاب تـورات را كـهشـامل احكام و دستورهاى او و متضمن سعادت و نجات شما بود نداده بود و مگر من جز براىدريافت آن رفته بودم ؟ سپس به دنبال آن ادامه داد: مگر اين مدت به نظرتان طولانىآمد يا خواستيد غضب خدا بر شما فرود آيد كه از وعده من تخلف كرديد.(903)
در سـوره اعـراف نـيـز فرموده است : چون موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خودبـازگشت ، بدان ها گفت پس از من چه بد نيابت كرديد. آيا در كار پروردگارتان شتابكرديد و بر اثر شتاب ، كار را از مجراى خود منحرف ساختيد؟ آن گاه الواح (تورات ) رابـيـنـداخـت و سـر بـرادرش را گـرفـت (و از روى خـشـم ) او را بـه سـوى خـود مـىكشيد.(904)
در سـوره طـه آمده است كه به هارون فرمود: اى هارون ! هنگامى كه ديدى اين ها گمراهشدند، چه چيز مانع و جلوگير تو شد كه از من متابعت كنى (و روش ما را در پيش گيرى )و چرا فرمان مرا عصيان كردى ؟(905)
هارون براى اين كه ترحم موسى را به خود جلب كند، گفت : اى فرزند مادرم !ريش وسـر مـرا مـگـيـر. مـن بـيـم آن را داشـتـم كـه بـگـويـى مـيـان بـنـىاسرائيل تفرقه انداختى و رعايت گفتار مرا نكردى .(906)
در سوره اعراف آمده است كه هارون عرض كرد:اى فرزند مادرم ! اين گروه مرا ناتوانو ضـعـيـف پنداشتند و نزديك بود مرا بكشند، پس (با اين رفتار خود) دشمن شادم مكن و درزمره ستم كاران قرارم مده .(907)
مـوسـى خـشـم خـود را فرو برد و الواح تورات را كه از شدت خشم بر زمين افكنده بود،بـرگـرفـت و درصـدد اصـلاح حـال قـوم خويش ‍ برآمد. نخست به سراغ سامرى آمد و بهشـرحـى كـه پـيـش از ايـن گـذشـت ، انگيزه او را در ساختن يا آوردن گوساله براى بنىاسـرائيـل پـرسـيـد و سـپـس او را از خود دور كرد و از تماس با اجتماع نيز محروم ساخت وگوساله را هم برگرفته سوزاند و به دريا افكند.
بـنـى اسـرائيـل كـه نـاگـهان متوجه گمراهى بزرك خويش شدند، به خود آمده و در صددجـبـران و تـوبـه خطاى خويش برآمدند و راه توبه و آمرزش خداى تعالى را از وى جوياشدند.
توبه بنى اسرائيل
مـوسـى پس از كسب اجاره از درگاه خداى تعالى بدان ها فرمود: اى قوم ! شما (با اينعـمـل ) بـه خـود سـتـم كـرديـد، پـس به پيش گاه پروردگار توبه كنيد و به سوى اوبـازگـرديـد و خـود را بـه قـتل رسانيد. اين كار براى شما در پيش گاه پروردگارتانبهتر است .(908)
ايـن اجـمـال دسـتـورى بـود كـه خـداى تـعـالى در سـوره بـقـره حـكـايـت مـى كـنـد و بـهدنـبـال آن مـى فـرمـايـد كـه خـداونـد پـس از ايـن كـار تـوبـه آن هـا راقـبـول كرد، اما تفصيل و چگونگى آن به طور مختلف در تفاسير و روايات ذكر شده است .بـراى مـثـال در روايـتـى آمـده اسـت كـه مـوسـى دسـتـور داد در درو صـف بـايـسـتـنـد وغـسـل كـرده و كـفـن پـوشـنـد. آن گـاه هـارون دوازده هـزار نفر از كسانى را كه گوساله رانـپرستيده بودن بياورد و شمشيرهاى بران به دستشان داد و فرمان كشتن آن ها را به ايندوازده هـزار نـفـر داد و آن هـا شـروع بـه كشتن كردند تا پس از آن كه هفتاد هزار نفرشا راكشتند، خدا توبه شان را پذيرفت و دست از كشتار ديگران كشيدند.(909)
نـقـل ديـگـر آن اسـت كـه آن هـفـتـاد نـفـرى كـه هـمـراه مـوسـى بـودنـد، مـاءمـورقتل ديگران شدند و هفتاد هزار نفر از گوساله پرستان را كشتند.
بـرخـى گـفـته اند: آن ها در دو صف روبه روى هم ايستادند و شروع به كشتار بك ديگركردند تا اين كه هفتاد هزار نفر از خود را كشتند.(910)
نـقـل ديـگـرى اسـت كـه تـاريـكى شديدى آن ها را فراگرفت ، آن گاه ماءمور شدند در آنتـاريـكـى هـم ديگر را بكشند. هنگامى كه تاريكى برطرف شد، هفتاد هزار نفرشان كشتهشده بودند.(911)
در حـديـث اسـت كـه مـوسـى و هـارون در كـنـارى ايـسـتـاده بـودنـد و بـراى آمـرزش وقـبول توبه آن ها به درگاه خداى تعالى دعا و تضرع مى كردند تا اين كه خداوند بهمـوسـى وحى كرد كه از آن ها درگذشته و توبه شان را پذيرفته است . حضرت موسىبه آن ها اين مژده را داده و دستور داد كه دست از كشتار بردارند.(912)
در نـقـل ديـگـرى سـيـوطـى از امـيـرمـؤ مـنـان روايـت كـرده اسـت كـه آن حضرت فرمود: بنىاسرائيل به موسى گفتند: توبه ما چيست ؟ حضرت موسى فرمود: آن است كه هم ديگر رابـكـشـيد. آن ها كاردها را دست گرفته و شروع به كشتن يك ديگر كردند در اين ميان مردىبـود كـه بـرادر و پدر و فرزند خود را مى كشت تا اين كه هفتاد هزار نفر از ايشان كشتهشـد. آن گـاه خـداى تـعـالى بـه مـوسـى وحـى فـرمـود كـه بـه آن ها بگو دست از كشتاربـردارنـد و خـدا كـشـتـگـان را آمـرزيـد و تـوبـه بـاقـى مـانـدگـان را نـيـزقبول كرد.(913)
امـا ايـن كـه چـرا چـنـيـن دسـتـور سـخـتـى آمـد و تـوبـه آن هـا ايـن قـدرمـشـكـل بـود؟ پـاسـخ ايـن سـؤ ال را بـرخـى ايـن گـونـه گـفـتـه انـد كه چون انحراف ازاصـل تـوحـيـد و گـرايـش بـه بـت پـرسـتـى ،مـسـئله سـاده اى نـبـود كـه بـه ايـن آسانىقـابـل گـذشـت بـاشـد، آن هـم بـعـد از مـشـاهـده آن هـمـهدلايـل حـسـى و مـعـجـزات روشن ، و در حقيقت همه چيز دين را مى توان در همان كلمه توحيد وخـداشـنـاسـى خـلاصـه كـرد و از بـيـن رفـتـن تـوحـيـد،مـعـادل از بـيـن رفـتـن تـمام مبانى دينى است . اگر مسئله بت پرستى ساده تلقى مى شد،سـنـتـى بـراى آيـنـدگـان مـى گـرديـد، بـه ويـژه ايـن كـه بـنـىاسـرائيـل بـه شهادت تاريخ ، مردمى لجوج ، مادّى نگر و بهانه جو بودند و اين سابقهخطرناك يعنى گوساله پرستى آن هم در زمان زندگى موسى بن عمران ، سرمشق شومىبـراى آيـنـدگـان مـحـسـوب مـى شـد، ازايـن رو لازم بـود شـدّتعـمـل بـه خـرج داده شود به طورى كه آثار آن در طى قرون و اعصار در خود آن ها و اقوامآينده باقى بماند.
اين موضوع منحصر به مسائل دينى و مذهبى نيست . در قوانين دنياى امروز نيز اگر كسانىدسـت به كارى بزنند كه موجوديت ملتى را به خطر افكنند و مقدّمات نابودى يا استعمارآن هـا را فـراهـم كـنـنـد، مـسـلمـاً در بـرابـر آن هـا شـدتعـمـل بـه خـرج مـى دهـنـد و تـنـهـا بـه اظهار پشيمانى قناعت نمى كنند. منظور از اين شدتعمل نيز آن است كه هم خود آن ها و هم آيندگانشان چنين فكرى را براى هميشه از سر به دركنند.
پيمان بنى اسرائيل
چـنـان كـه گـفـتـه شـد مـوسـى الواح و تـورات را در كوه طور دريافت كرد و براى بنىاسرائيل آورد و به آن ها اعلام فرمود كه كتابى آسمانى آورده ام و حاوى دستورهاى مذهبىو حـلال و حـرام خـداسـت و شـمـا مـوظـف هـسـتـيـد بـدانعـمـل كـنـيـد و آن را بـرنـامـه كـار خـود قـرار دهـيـد. بـنـىاسـرائيـل فـك رمـى كـردنـد كـه دسـتـورهـاى آن دشـوار وعـمـل بـه آن سـخـت و مـشـكـل اسـت ، ازايـن رو زيـر بـارعمل به آن نرفته و بناى سركشى و نافرمانى را گذاشتند.
خـداى سـبحان جبرئيل ـ يا فرشتگان ديگرى ـ را ماءمور كرد تا قطعه بزرگى از كوه راجـدا كـردنـد و بـالاى سـر آن هـا گـرفـتند، به طورى كه هم چون سايبانى بود. آن گاهمـوسـى بـه آن هـا فـرمـود: اگـر پـيـمـان بـبـنـديـد كـه بـه دسـتـورهـاى تـوراتعمل كنيد و آن را محكم بگيريد، اين عذاب از شما برطرف خواهد شد وگرنه همگى هلاك مىشويد. آن ها كه وضع را چنان ديدند، قبول كردند و تورات را گرفتند و عذاب برطرفشد.
ابـن اثـيـر و ديـگـران نـقـل كـرده انـد كـه بـنـى اسـرائيـل در آنحـال به سجده افتادند، ولى يك طرف صورت هاشان را به خاك گذاشتند و با چشم كوهرا مى نگريستند كه بر سرشان نيفتد واين عمل ، سنتى ميان يهود شد كه اكنون هم بر يكطرف سجده مى كنند.(914)
امـا از آن جا كه بنى اسرائيل طبعاً مردانى لجوج و سركش بودند، طولى نكشيد كه پيمانخود را شكستند و به دستورهاى تورات عمل نكردند.
قـرآن كـريـم اجـمال داستا را در سه سوره نقل كرده است . يكى در سوره بقره كه آن ها رامـخـاطـب سـاخـته و مى گويد: و هنگامى كه از شما پيمان گرفتنم و كوه طور را بالاىسر شما قرار داديم و (گفتيم ) آن چه را به شما داده ايم محكم بگيريد و آن چه در آن هستبـه خـاطـر داشـتـه باشيد (و بدان عمل كنيد) شايد پرهيزكار شويد، پس از آن شما پشتكـرديـد (و پـيـمـان شـكـستيد) و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود از زيان كاران مىشديد.(915)
ديـگـرى در سـوره نـسـاء اسـت كـه مـى فرمايد: كوه طور را به سبب پيمانشان بالاىسرشان قرار داديم .(916)
در سـوره اعـراف هـم فرموده است : و هنگامى كه كوه را بكنديم و بالا سرشان برديمكه گويى سايبانى بود و گمان كردند كه كوه بر آن ها خواهد افتاد و (بدان ها گفتيم )آن چـه را بـه شـمـا داديـم مـحـكـم بگيريد و آن چه را در آن است به خاطر بسپاريد شايدپرهيزكارشويد.(917)
سؤ الى كه در اين جا پيش مى آيد و صاحب تفسير المنار و ديگران ذكر كرده اند، اين استكـه ايـمان آن ها به تورات با اين وضع ايمانى بود كه از روى اجبار صورت گرفت ومى دانيم كه در پذيرش دين اجبار نيست ؟
در پـاسخ اين سؤ ال گفته اند كه اينان اصل پيمان را از روى اكراه بستند و پذيرفتند،امـا پـس از بـرطـرف شـدن اكـراه ، اعـمالى را كه انجام مى دادند، از روى اختيار بود و ردكارهاى بعدى آنها اجبارى نبوده و گذشته از اين ، چه مانعى دارد كه از روى اجبار از كسىپـيـمـان بـگـيـرنـد كـه بـه بـرنـامـه اى كـه ضـامـن سـعـادتـش مـى بـاشـدعـمـل كـنـد و وظايف فردى و اجتماعى خود را انجام دهد، زيرا اجبار در جايى ناپسند است كهبـخـواهـنـد او را بـه كـار زشتى وادار كنند و حق او را بدين وسيله از وى بگيرند تا عملىبـرخـلاف مـصـلحت خويش انجام دهد، اما اين نوع اجبار همانند اجبار و اكراهى است كه در وقتبروز بيمارى همه را وادار به مايه كوبى بر ضدّ آن بيمارى مى كند.
برخى هم در پاسخ اين سؤ ال گفته اند كه اين نوع اكراه در امت هاى گذشته جايز بودهو مـسـئله نـفى اجبار در پذيرش دين مخصوص به اسلام است كه مى گويد: لا اِكْراهَ فِىالدِّينِ وگرنه در اديان گذشته سابقه داشته و جايز بوده است .
در وادى تيه
پـس از اين كه بنى اسرائيل از اسارت فرعونيان نجات يافتند، موسى ماءمور شد تا آنهـا را بـه سـرزمـيـن مـقدس و موعود، يعنى سرزمين شام و بيت المقدس كوچ دهد. درست معلومنـيـسـت مـوسـى و بـنـى اسـرائيل چند شبانه روز در صحراى سينا بودند تا به نزديكىشهرهاى شام رسيدند.
بـيـشـتـر مـفـسـران گـفـتـه انـد: نـخـسـتـيـن شـهـرى كـه سـر راه بـنـىاسـرائيـل قـرار داشـت ، اريـحـا بـود و بـنـى اسـرائيـل مـجـبـود بـودنـد كـه بـااهـل آن شـهـر بـجـنـگـنـد تـا آن جـا را فـتـح نـمـايـنـد و در آن شـهـر مـردمـانـى قـوىهيكل و نيرومند زندگى مى كردند كه عموماً گفته اند:0عمالقه ) يعنى فرزندان عملاق بنلاوذ بن سام بن نوح بوده اند و در نقلى است كه آن ها باقى ماندگان قوم عاد بودند كهعوج بن عناق در آن ها بود.
مـوسـى دوازده نـفـر ـ يـعـنـى از هـر تـيـره اى از اسـبـاط بـنـىاسـرائيـل يـك نـفـر ـ را انـتـخـاب كـرد و آن هـا را پـيـشـاپـيـش بـنـىاسـرائيـل فـرسـتـاد تا به شهر رفته و از اوضاع مردم شهر اطلاعاتى كسب نموده و بهمـوسـى گـزارش دهـنـد. ايـن دوازده نـفـر بـه نـزديـك شـهـر اريـحـا آمـده و مـردمـان قـوىهـيـكـل و نـيـرومندى را ديدند و چيزهاى عجيبى مشاهده كردند.(918) اينان به نزد حضرتموسى بازگشتند و آن چه را ديده بودند، به اطلاع آن حضرت رساندند. موسى به آن هافـرمـود: آن چـه را ديـده ايد به ديگران نگوييد و به جز دو نفر از آن ها كه يكى يوشعبـن نـون و ديگرى كالب بن يوفنا بود، آن ده نفر ديگر آن چه را ديده بودند، به بنىاسـرائيـل گـفـتـنـد و اين خبر ميان آن ها شايع شد و ترس و وحشت آنها را گرفت و با خودگـفـتـنـد: اگـر مـا بـه جنگ اين ها برويم ، زنانمان را اسير و اموالمان را به غنيمت خواهندبرد، ازاين رو خويشان خور را از رفتن به اريحا و جنگ با عمالقه ترساندند و تصميمگـرفـتـنـد بـه سـوى مـصر بازگردند و به گفته ثعلبى صداها را به گريه بلندكردند و گفتند: اى كاش در سرزمين مصر بوديم يا در اين سرزمين بميريم و به اين شهرنرويم .
يـوشع بن نون ـ كه از سبط بنيامين بود - با كالب بن يوفنا ـ كه از سبط يهودا بود ـو از دل به موسى ايمان آورده و فرمان بردار حق بودند، هر چه خواستند آن ها را آرام كنندو وحـشـت را از دلشـان بـيـرون بـبـدنـد، مـوثـر واقـع نـشـد. خـداى تـعـالى ازقول آن دو نفر حكايت مى كند كه به آن ها گفتند: اى مردم ! نترسيد و به سوى دروازدهشهر حركت كنيد كه چون داخل شويد پيروز خواهيد شد.(919)
چـون خـدا وعـده پـيـروزى شـما را داده است ، به وعده خويش وفا خواهد كرد و ما اين مردم راديده ايم . اينان اگرچه از نظر جسم نيرومند هستند، اما از نظر روحيه ضعيف ناتوان اند.
امـا بـنـى اسـرائيـل بـه سـخـن آن دو گـوش نـداده و حـتـى خـواسـتـنـد بـهدليـل پـافـشـارى آن دو را سنگ سار كنند و از آن سو به نزد موسى آمدند و گفتند: دراين شهر مردمانى جبار (و نيرومند) هستند و تا وقتى آن ها در اين شهر وجود دارند، ما هرگزداخـل آن نخواهيم شد (920) و به دنبال آن جمله اى گفتند كه حكايت از بى شرمىو بـى ايـمـانـى گـويـنـدگـان آن مـى كـرد و آن جـمـله ايـن بـود كـه گـفـتـنـد: تـو باپروردگارت برويد و با آن ها بجنگيد و ما اين جا نشيته ايم !(921)
مـنظرشان اين بود كه تو با كمك خداى خودت برويد و جنگ كنيد و چون جباران را كشتيد وشـهـر را فـتـح كـرديـد و ديـگـر هـيـچ مـانـعـى نـبـود، بـه مـا اطـلاع دهـيـد تـا مـا بـاخيال راحت وارد شهر شويم و از نعمت هاى آن بهره مند گرديم .
نـاگـفـته پيداست كه اين گفتار نابه جا و اظهار ضعف تا چه حد روح باصفاى موسى راآزرده و چـه انـدازه قـلب پـاك آن بـزرگـوار را افـسرده و ناراحت كرد. مردمى كه هيچ چيزنـداشـتند و فرعون ستم كار آن چنان آن ها را به اسارت خود درآورده بود كه رمقى براىآنـان بـه جـاى نـگذاشته بود و حق هيچ گونه اظهار وجودى در برابرش نداشتند، اكنونايـن پـيغمبر بزرگوار با آن همه تلاش و با آوردن آن همه معجزات و آيات الهى ، قدرتفـرعـون را درهـم شكسته و خداى تعالى آن جبار ستمگر را نابود كرده و اين ها را از زيربـار آن هـمـه ذلت و خـوارى نـجـات داده ، اكـنـون بـاكـمـال وقاحت مانند افراد بيگانه اى كه هيچ گونه سابقه اى با موسى و پروردگار اونـدارنـد، بـدو مـى گـويند: تو با پروردگارت برويد و جنگ كنيد و ما اين جا نشستهايم !(922)
شايد همان خورى ها و تحمل ستم ها سبب اين سخن ناهنجار شد، زبرا ملتى كه قرن ها زيربـار ظـلم و بـيدادگرى زندگى كرده و روح شهامت و شجاعت در آن ها كشته شده باشد، ازشنيدن اسم جنگ هم وحشت مى كند و به قول بعضى چنان به ذلّت و پستى خو گرفته كهاز تحمل ذلّت لذت مى برند.
موسى در چنين وضعى چه مى توانست انجام دهد جز آن كه به درگاه خداى تعالى و تكيهگـاه هـمـيـشـگـى خود پناه برد و رفع اين مشكل را از او بخواهد و جز آن كه در برابر اينجسارت و اظهار ضعف مردم ، حكم آن ها را از خداى خود درخواست كند. موسى به درگاه الهىرو كـرد و گفت : پروردگارا! تو خود مى دانى كه من جز خود و برادرم اختياردار كسىنيستم و كسى را ندارم . پس ميان من و اين قوم تبه كار حكم كن .(923)
خـداى تـعـال نـيـز دعـاى مـوسى را مستجاب كرد و به كيفر آن بى ادبى كه كرده بودند،ديـدار آن شـه ررا بـر آن مـردم حـرام كـرد و بـه مـوسـى فـرمـود: ايـن شـهـر تـاچـهـل سال بر اين ها حرام است كه در اين سرزمين سرگردان شوند و غم اين مردم تبه كاررا مخور و آن ها را به حال خود واگذار.(924)
از آن روز بـه بـعـد، چـنـان كـه خـراى تـعـالى فـرمـوده بـود،چهل سال تمام در آن قسمت از بيابان سرگردان شدند و هر روز صبح كه از خواب برمىخاستند تا شب راه مى رفتند، ولى روز ديگر خو را در همان جاى ديروز مشاهد مى كردند.
در طول اين مدت همه آن ها مردند و نسل جديدى پيدا شد و طبق گفته مشهور، موسى و هاروننيز از دنيا رفتند و پس از گذشتن چهل سال ، يوشع بن نون كه پس از موسى به نبوترسيد، فرزندان آن ها را با خود به شهر اريحا برد.
سـر ايـن داسـتـان چـنـان كـه ابـن خـلدون و بـرخـى از مفسران گفته اند آن بود كه آن مردمبـزدل و كـم دركـى كـه بـه پـسـتـى و ذلت خـو گـرفـتـه بـودنـد، شـايـسـتـهاسـتـقـلال و عـزت نـبـودنـد و خـداى تـعـالى خـواسـت تـا ايـننـسـل زبـون در آن مـدت چـهـل سـال از بـيـن بـرود ونـسـل جـديـدى كه روح آزادى داشتند و ذلت اسارت و بندگى را نديده بودند و از جنگ بامـردم اريـحـا بـاكـى نـداشـتـنـد از آن هـا بـه وجـود آيـد و زيـر سـايـه شـمـشـيـر و جـنـگ ،استقلال خود را بازيابند.
منّ و سَلوى و نعمت هاى ديگر
بـنـى اسـرائيـل بـا زنـدگـى بـيـابـان و صحراى سينا ماءنوس نبودند، هم چنين بر اثرنافرمانى موسى به سرگردانى هم مبتلا شدند، اما قهراً براى ادامه زندگى احتياج بهآب و خـوراك و پـوشـش و سـايـه و داشـتـنـد و از نـداشـتـنوسـايـل زندگى رنج مى برند. اگر چه خود سبب اين بدبختى و رنج شده بودند و براثـر نـافـرمانى خدا به عذاب سرگردانى مبتلا گرديدند، اما خداى تعالى در آن جا نيزنيازمندى هاشان را برطرف كرد و نعمت هاى خو را بر آن ها فرود آورد.
در سـوره بـقـره ضـمـن بـرشـمـردن نـعـمـت هـايـى كـه خـداونـد بـه بـنـىاسـرائيـل عـطـا فـرمـوده ، يهود را مخاطب ساخته و مى گويد: و ابر را سايه بان شماكـرديم و منّ و سلوى (925) براى شما فرستاديم و به شما گفتيم ازنعمت هاى پاكيزه اى كه روزى شما كرده ايم بخوريد. و اينان در اين جسارت و نافرمانىمـوسـى بـه مـا سـتـم نـكـردنـد، بـلكـه بـه خـودشـان سـتم كردند.(926) كه سببچهل سال سرگردانى و رنج و زحمت زندگى بيابان گرديدند.
در دو آيـه بـهـد از آن مـى گـويـد: و هنگامى كه موسى براى قوم خود آب مى خواست مابدو گفتيم عصاى خود را به اين سنگ بزن كه ناگاه دوازده چشمه از آن سنگ بشكافت كههـر گـروه (از اسـبـاط دوازده گـانه بنى اسرائيل ) آبشخور (چشمه ) مخصوص خود را مىدانست .(927)
بـديـن تـرتـيب خداى تعالى ابر را به صورت سايه بانى براى آن ها فرستاد تا ازسـوزش گـرمـاى خـورشـيـد آسـوده بـاشـنـد و دوازده چـشـمـه آب ازدل سـنـگ براى آن ها بيرون آورد تا از تشنگى هلاك نشوند،. منّ و سلوى به آن ها عطا فرمود تا از گرسنگى نميرند.
منّ و سلوى چه بود؟
درباره معناى منّ و سلوى سخنان گوناگونى گفته اند. بعضى آن دو رابـه مـعـنـاى لغـوى آن گـرفـته و از ماده منت به نعمت و تسلى به معناىتـسـليـت و دل دارى دادن دانـسـتـه و گـفـته اند: هر دوى آن ها اشاره به نعمت هايى است كهخـداونـد در صحراى تيه به بنى اسرائيل عطا فرموده و آن دو در حقيقت يك چيز است و اينكـه نـامـش را مـن گذاشته به سبب امتنان و نعمت بخشى بر آن هاست . و سلوى موجب دل دارى و تسليت آن ها بوده است .
برخى هم آن دو را اسم عَلَم دانسته و براى آن ها معانى مختلفى ذكر كرده اند:
مـجـاهـد درباره منّ گفته : چيزى بوده مانند صمغ كه بر روى درختان مى ريخته ومزه آن شيرين بوده است .
ضحاك گفته : ترنجبين بوده است .
وهب گفته : نان هاى نازك بوده است .
سدّى گويد: عسل بوده كه شب ها بر بروى درختان مى ريخته است .
عكرمه گويد: چيزى مانند ربّ غليظ بوده است .
از تـورات نـقل شده كه چيزى مانند تخم گشنيز بوده كه شب ها در آن صحرا مى ريخته وبـنـى اسـرائيل آن را جمع مى كردند و مى كوبنده اند و از آن گردهايى مى ساخته اند كهطـعـم نـان روغـنـى داشـتـه اسـت . بـرخـى هـم احـتـمـال داده انـد مـنـظـورعسل هاى طبيعى بوده كه در كوه ها و سنگلاخ ‌ها آن سرزمين وجود داشته است .
دربـاره سـلوى نـيـز بـرخـى گـفـتـه انـد: مـعـنـاى آنعسل است ، ولى بيشتر آن را نوعى پرنده شبيه به سمانى و كبك دانسته اند.
بعضى گفته اند: پرنده هايى شبيه به كبوتر بودند كه باد آن ها را براى ايشان مىآورد و قـول ديـگـرى كه ثعلبى نقل كرده آن است كه آن ها نوعى پرنده بودند كه در آنصحرا به زمين نزديك مى شدند و بنى اسرائيل با دست آن ها را مى گرفتند.(928)
تـاءيـيـد ايـن قـول ، گـفـتـارى اسـت كـه از تـفـسـيـر عـهـديـننقل شده كه در آن جا نوشته است : بدان كه سلوى از افريقا به طور زياد حركتكـرده بـه شـمـال مـى رونـد كـه در جـزيـره كـاپـرى 16000 در يـكفصل از آن ها صيد نمودند اين مرغ از راه درياى قلزم آمده ، خليج عقبه و سوئز را قطعنموده و در شبه جزيره سينا داخل مى شود و چون پرواز نمايد، غالباً نزديك زمين است .
بـديـن ترتيب مى توان گفت كه اين دو نعمت را كه خداوند تعالى در سوره بقره در ضمننعمت هاى ديگر بنى اسرائيل ذكر فرموده ، صورت طبيعى داشته است ، چنان كه مى توانگفت : نعمت هاى ديگر بنى اسرائيل ذكر فرموده ، صورت طبيعى داشته است ، چنان كه مىتوان گفت : مانند چشمه هاى دوازده گانه اى كه از سنگ بيرون مى آمد، جنبه اعجاز داشته وچـيـزهـايى بوده كه از اسمان بر آن ها فرود مى آمده و آنان نيز به جاى غذا از آن استفادهمى كرده اند.
مـدتـى بـر ايـن مـنـوال گذشت و بنى اسرائيل از نعمت من و سلوى براىغـذاى خود استفاده مى كردند، ولى به علت اين كه غذاى يك نواخت آن ها را خسته كرد يا ازروى نـاسـپـاسـى و بـهـانـه جـويـى ـ كـه شـيـوه آن ها بود ـ خوراك هاى ديگرى از موسىخـواسـتـنـد و بـدو گـفـتـنـد: مـا هـرگـز حـاضـر نـيـستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم . ازپـروردگـار خـود بـخـواه كـه از گـيـاهان زمين مانند خيار و گندم (يا سير) و عدس و پيازبراى ما بروياند.(929)
مـوسـى در پـاسـخـشـان فـرمـود: آيـا غـذاى پـسـت تـر را بـا بـهـتـر عـوض مـىكنيد.(930) ظاهراً منظور آن حضرت اين بود كه مى خواهيد چيزى را كه از نظر موادغـذايـى و خـوراك بهتر، كامل تر و لذيذتر است با آن چه پست تر است عوض كنيد! سپسفـرمـود بـراى تـهـيـه ايـن چـيـزهـايـى كـه خـواسـتـيـد بـايـدداخـل شـهـر شـويـد كـه در آن جـا خـواسـته هاى شما موجود است .(931) ديگر بايدتنبلى را كنار گذارده و هر چيز را از راه دعا از خدا نخواهيد.
مولوى در اين باره گفته است :

از خدا جوييم توفيق ادب
بى ادب محروم ماند از لطف حق

بى ادب تنها نه خود را داشت بد
بلكه آتش در همه آفاق زد

مائده از آسمان در مى رسيد
بى شرى و بيع و بى گفت و شنيد

در ميان قوم موسى چند كس
بى ادب گفتند كو سير و عدس

مـنـقـطـع شـد خـوان و نـان از آسـمـان
مـانـد رنـج زرع و بيل و داسمان

موسى و قارون
دربـاده داستان قارون و انتساب او با حضرت موسى و موضوعات ديگر مربوط به او درتـواريـخ و اخـبـار اخـتـلافـاتـى وجـود دارد كـه مـا اگـر بـخـواهـيـم تـمـامـى آن هـا رانقل كنيم ، از شيوه نگارش اين كتاب خارج خواهيم شد، ازاين رو نخست ترجمه آياتى را كهخداى متعال در قرآن كريم درباره داستان او بيان فرموده ذكر مى كنيم و سپس خلاصه اىاز گـفـتـار مـفـسـران ، روايـات و تـواريخ را ـ به طورى كه دربردارنده تمامى آن چه دركتاب هاى معروف نقل شده باشد ـ براى شما ذكر خواهيم كرد.
اما آن چه در قرآن كريم بيان شده چنين است : همانا قارون از قوم موسى بود كه بر آنهـا طـغـيـان و سـركـشـى كـرد و آن قـدر گـنـج هـا بـدو داديـم كـهحمل كليدهاى آن مردهاى نيرومند را خسته مى كرد. قومش بدو گفتند: آن قدر مغرور و شادمانمـبـاش كـه خـدا مـردم مـغـرور را دوسـت ندارد و بدان چه خداوند به تو داده سراى آخرت رابجوى و نصيب و بهره خود را از دنيا (نيز) فراموش نكن و چنان كه خدا به تو نيكى كرده، تـو هم نيكى كن و فسادجويى مكن (و در صدد فساد) در روى زمين (مباش ) كه به راستىخـداونـد مـفـسـدان را دوسـت نـمى دارد. قارون گفت : اين مالى را كه پيدا كرده ام روى علم وتـدبـيـر خودم بوده (ولى سخن او سخن نابجايى بود) مگر ندانست كه خدا از مردمان پيشاز وى كـسـانـى را هـلاك كـرد كـه از او نـيـرومـنـدتـر و ثـروتـمـنـدتـر بـودنـد و (هـنـگامنـزول عـذاب ) از گـنـاه مـجـرمـان پـرسـش ‍ نـمـى شـود. قـارون (روزى ) بـا زيـور وتـجـمـل بـر قـوم خـويـش درآمـد. مردمى كه زندگى دنيا مى خواستند (و دنياپرست بودند)گـفـتـنـد: اى كـاش مـا هم مانند آن چه به قارون داده اند داشتيم ، به راستى كه او نصيبىبـزرگ دارد، ولى آن كـسـانى كه دانشمند بودند بدان ها گفتند: واى بر شما پاداش نيكهـدا بـراى كـسـى كـه ايـمـان دارد و كـار شـايـسـتـه (وعـمـل صـالح ) كـرده بـهـتـر اسـت و جـز مردمان صابر (كه در برابر سختى ها و در انجمدستورهاى الهى صبر پيشه مى كنند) بدان پاداش نخواهند رسيد. ما قارون را با خانه (وگـنـج و داراى ) اش بـه زمـيـن فـرو بـرديـم و در آن وقـت گـروهـى نـداشـت كـه درقـبـال خدا (و عذاب الهى ) يارى اش كنند و يارى نشد. كسانى كه روز گذشته آرزوى مقاماو را داشتند، گفتند: اى واى ! گويى خداوند هر يك از بندگان خود را كه خواهد روزى اشرا فراخ يا تنگ سازد. به راستى اگر خدا بر ما منت نگذاشته بود، ما نيز به زمين فرورفته بوديم . اى واى كه گويى كافران هيچ گاه رستگار نمى شوند .(932)
در ايـن جـا داسـتـان قـارون پـايـان مـى يـابـد. بـهدنـبـال ان خـداى تـعـالى بـه صـورت نـتـيجه گيرى از سرگذشت او مى فرمايد: اينسـراى آخـرت را مـا براى كسانى (مخصوص ) مقرّر مى داريم كه اراده سركشى و فساد درزمـيـن نـداشـتـه بـاشند و عاقبت (و سرانجام نيك ) مخصوص ‍ پرهيزكاران است . هر كس كهعمل نيك آرد (و كار نيك انجام دهد) جز آن چه كرده است سزا نبيند.(933)
اما خلاصه آن چه درباره قارون در تواريخ ، روايات و سخنان مفسران آمده ، اين است :
قـارون پـسـر عـمـوى مـوسـى (934) و از بـنـىاسـرائيـل بود و پس از موسى و هارون كسى در دانش و زيبايى همانند او نبود و تورات رااز همه بهتر مى خواند و صداى گرم و گيرايى داشت . ابن عباس گفته است : پيش از آمدنمـوسـى ، هـنـگـامـى كـه بـنـى اسـرائيـل در مـصـر بودند، فرعون او را فرمان رواى بنىاسـرائيـل كـرده بـود. هـم چـنـيـن نـقـل كـرده انـد كـه او در هـمـان زمـان نـسـبـت بـه بـنـىاسرائيل سركشى و تكبر داشت .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation