بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ انبیاء, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     18590001 -
     18590002 -
     18590003 -
     18590004 -
     18590005 -
     18590006 -
     18590007 -
     18590008 -
     18590009 -
     18590010 -
     18590011 -
     18590012 -
     18590013 -
     18590014 -
     18590015 -
     18590016 -
     18590017 -
     18590018 -
     18590019 -
     18590020 -
     18590021 -
     18590022 -
     18590023 -
     18590024 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در روايـات بسيارى آمده و پيش از اين اشاره شد كه چون موسى و هارون براى اولين بارنـزد فـرعـون آمـدنـد و رسـالت خـود را تـبـليـغ كردند و حضرت موسى معجزه عصا و يدبـيـضـاء را بـه او نـماياند، فرعون تصميم گرفت كه به وى ايمان آورد و چنان كه درخطبه قاصعه نهج البلاغه و روايات ديگر نيز آمده ، حضرت موسى از جانب خداى تعالىاين وعده را به فرعون داد كه اگر ايمان بياورد سلطنت و شوكتش هم چنان پايدار بماند،امـا هـامـان ـ كـه سـمـت نخست وزيرى او را داشت يا وزير مشاورش بود ـ مانع اين كار شد وگـفـت : چـگـونـه حـاضـر مـى شـوى پـس از اين كه معبود اين همه جمعيت هستى و به سر حدّپـرسـتـش مردم رسيده اى ، به خداى موسى ايمان بياورى و پيرو و بنده اى گردى ؟ همينسخنان هامان مانع ايمان فرعون گرديد.
مولوى اين داستان را در مثنوى خود اين گونه به نظم آورده است :

آن ستيزه رو به سختى عاقبت
گفت با هامان براى مشورت

وعده هاى آن كليم اللّه را
گفت و محرم ساخت آن گمراه را

گفت با هامان چو تنهايش بديد
جست هامان و گريبان بر دريد

بانگ ها زد گريه ها كرد آن لعين
كوفت دستار و كله را بر زمين

كه چگونه گفت اندر روى شاه
اين چنين گستاخ آن حرف تباه

جمله عالم رامسخر كرده اى
كار را با بخت چون زر كرده اى

از مشارق وز مغارب بى لجاج
سوى تو آرند سلطانان خراج

پادشاهان لب همى مالند شاد
بر ستانه خاك تو اى كيقباد

اسب ياغى چون ببيند اسب ما
رو بگرداند گريزد بى عصا

تاكنون مسجود و معبود جهان
بوده اى گردى كمينه بندگان

در هزار آتش شدن اين خوش تر است
كه خداوندى شود بنده پرست

نى بكش اول مرا اى شاه عين
تا نبيند چشم من بر شاه اين

خسروا اول مرا گردن بزن
تا نبيند اين مذلت چشم من

خود نبوده است و مبادا اين چنين
كه زمين گردون شود گردون زمين

بـنـدگـانـمـان خـواجـه تـاش مـا شـونـد
بـيـدلانـمـان دل خراش ما شوند

پس از استفاده هاى عرفانى و نتيجه گيرى هاى علمى كه از اين داستان مى كند، در پايانمى گويد:
حاصل آن هامان بدان گفتار بد
اين چنين راءيى بر آن فرعون زد

لقمه دولت رسيده تا دهان
از گلوى او بريده ناگهان

خرمن فرعون را داد او به باد
هيچ شه را اين چنين صاحب مباد

در ايـن مـيـان از هـمه بدبخت تر، افرادى بودن كه بر اثر نادانى و نداشتن رشد و دركاجتماعى ، آلت دست اينان قرار گرفته و هر روز براى سر و صورت دادن به جنايات آنهـا در مـحـلى اجـتـمـاع و بـا سـخنانى فريبا و بى حقيقت سرشان ر گرم و به نفع خويشتبليغ مى كردند و موسى و پيروانش را تحقير مى نمودند.
قـرآن كـريـم يكى از اين برنامه هايى را كه فرعون و دار و دسته اش ترتيب دادند چنيننـقـل كـرده است : فرعون ميان قوم خود فرياد زد و گفت كه اى قوم ! آيا فرمان روايىمصر خاص من و اين نهرها كه در قلمرو من جارى است در اختيار من نيست . مگر نمى بينى ؟ ايامـن بـهـتـرم يا اين (شخصى ) كه خوار (و زبون ) است و سخن روشن نتواند گفت ؟ اگر اونـيـز فـرمان روا و لايق رهبرى است ، پس چرا دست بندهاى طلا بر او نياويخته اند يا چرافرشتگان به همراه او نيامده اند؟.(830)
هـمـيـن مـخـنـرانـى مـسـخـره و مـبـتذل براى آن مردم دور از علم و درك و رشد، كافى بود كهگـول بـخـورنـد و فـريفته و مطيع او گردند، و از حق و حقيقت رو گردان شوند و موجباتبـدبـخـتـى و هـلاكـت خـود را فـراهـم سـازنـد. ازايـن رو هـداى تـعـالى بـهدنـبـال آيـات فـوق فـرمـود: پس قوم خود را (با اين سخنان ) منحرف كرد تا مطيع وىشدند و به راستى كه آن ها مردم فاسقى بودند.(831)
بـعـد در ادانـه بـراى تذكر ديگران فرمود: چون خشم ما را جلب كردند، از آن ها انتقامگـرفتيم و همگيشان را غرق كرديم و آن ها را براى ديگران سابقه و مثلى قرار داديم تاملت هاى ديگر از آن ها و سرگذشتشان پند و عبرت گيرند.(832)
دستور ساختمان صرح يا قصر مرتفع
فـرعـون بـا هـمـه اين سخت گيرى ها و آزار و اذيت هايى كه به پيروان موسى مى كرد ووسايل عظيم تبليغاتى كه فارهم كرده بود تا همه جا مردم از او طق دارى كنند، ولى بازهـم مـى ديـد كـه اوضـاع به نفع موسى پيش مى رود و روز به روز بر تعداد پيروان اوافـزوده مـى شـود و صـحـنه سازى ها و تظاهرات ساختگى و سخن رانى ها هم نمى تواندجـلوى پـيـشـرفـت مـرام و هـدف مـوسـى را بـگـيـرد. بـه هـمـيـندليل به فكر افتاد تا وسيله اى فراهم كند كه خود را به خداى موسى رسانده و او را ازبين ببرد و به خيال خود اساس دعوت موسى را از بيخ ‌وبن بركند.
براى اين منظور به هامان دستور داد قصر مرتفع و برج بلندى بسازد تا وى به آسمانبـرد و از وضـع خـداى مـوسـى مـطـلع گـردد و چـنـان كه به او دسترسى يافت او را بهقتل رسانده و خيال خود را آسوده سازد.
شـايـد خـود فـرعـون هـم بـه ايـن اندازه نادان و جاهل نبود كه نداند با هيچ وسيله اى نمىتوان به آسمان بالا رفت و علاوه بر آن خداوند جاى معينى ندارد كه بتواند حساب خود رابـا او تـسـويـه كـند، اما براى فريب دادن مردم جاهلى كه او را خداى خود مى دانستند وسيلهخـوبـى بـود با اين كار مى خواست به آن ها بفهماند كه قدرت و نيروى من به حدّى استكـه مى تونم هر خدايى ، اگر جه در آسمان ها باشد، را از بين بببرد و گذشته از اين ،موسى را در وجود چنين خدايى به دروغ متهم سازد و دروغ گو معرفى كند.
ايـن كـه مـكان خداى موسى را در آسمان تعيين كرد ـ با اين كه موسى در وقت معرفى خداىخـويـش گـفـته بود رَبِّ السَّم واتِ و الاءَرضِ (833) سفسطه ديگرى براى فريبدادن مـردم بـود و گـويـا بـا اين جمله مى خواست بگويد: اين خدايى كه موسى مدعى وجوداوسـت و مـردم را بـه سـوى او دعـوت مـى كند، در زمين وجود نيست ، زيرا در روى زمين جز منخدايى نيست و من خداى زمين هستم . شايد اين خدا در آسمان باشد اگر چه گمان من اين استكه در آن جا هم چنين خدايى نيست و موسى در اين ادعاى خود دروغ گوست .
به هر صورت قرآن كريم متن دستور او را به هامان دراين باره اين گونه حكايت مى كند:و فرعون (به بزرگان مملكت خود) گفت : اى بزرگان ! من براى شما خدايى جز خودمنمى شناسم (و به جز خودم خداى ديگرى سراغ ندارم ) اى هامان ! براى من آتشى بيفروز(و آجـر بـسـاز) و قصر (و بناى مرتفعى ) بساز شايد بدان بالا رفته و از خداى موسىاطـلاعـى بـيـابـم و مـن او را از دروغ گـويـان مـى پندارم .(834) در جاى ديگر مىفرمايد: فرعون گفت كه اى هامان ! بناى مرتفع (و بلندى ) براى من بساز شايد تهراه ها يعنى راه هاى آسمان ها برسم و به خداى موسى اطلاع يابم و البته او را از دروغگويان مى پندارم .(835)
برخى از مفسّران احتمال داده اند كه منظورش ساختن رصد خانه اى بود كه پس از اتمام آنبدان جا بالا رود و اوضاع و احوال آسمان ها را رصد كند، شايد بدين وسيله از وجود خداىموسى در آسمان ها نشانه اى به دست آورد.(836)
گـروهـى از تـاريـخ ‌نـگـاران و مـفـسـران مـى نـويـسـنـد: بـهدنـبـال ايـن دسـتـور، ده هـا هـزار نـفـر از مـردم بـى چـاره را بـراى تـهـيـهوسايل ساختمان مزبور كه از چوب ، آجر، گچ ، سنگ و غيره بود به كار گماردند و شبو روز در زيـر شـلاق و شـكـنـجـه از آن هـا كـار كـشـيـدنـد تـا پـس از چـنـدسال توانستند با صرف مبالغى گزاف و به هدر دادن نيروى انسانى ، بسيار، چنين جاىمـرتـفـعى كه نظيرش وجود نداشت بسازند و براى عروج فرعون آن را آماده سازند، ولىاز آن جـا كـه خـداونـد بـه فـرعـونـيـان خشم كرده و مقدمات نابودى او و لشكريانش فاهمگشته بود، خداى تعالى بادى فرستاد تا آن قصر به پايان رسيد هداى تعالى زلزلهفـرسـتـاد و قـصـر را بـر سـرشـان خـراب كـرد. بـرخـى گـفـتـه انـد: بـهدنبال آن ، دستور داد صندوقچه اى ساختند و آن را بر چها كركس گرسته بستند و بالاىسـر كـركـس هـا گـوشـت هايى آويزان كردند كه براى خوردن آن گوشت ها بالا روند، آنگـه خـود فـرعـون بـا هـامان در آن صندوقچه نشيتند و كركس ها را رها كردند و ساعت هاىزيـادى آن دو را بـالا بـردنـد تا جايى كه از ديدگان ناپديد شدند و بر اثر امواج هوادوباره به زمين بازگشتند.(837)
ولى در قرآن عادى و روايات معتبر از اين داستان ها، سخنى به ميان نيامده و معلوم نيست آياهـامـان به طور كلّى و اساساً دستور او را انجام داده يا نه و در صورت انجام نيز كيفيت آنذكر نشده است .
طغيان فرعون و آمدن آيات الهى
در خـلال ايـن كـه فـرعـون بـراى سـرگـرم سـاخـتـن مـردم و فـريـب دادن آن هـا بـهوسـايـل گـونـاگـون و گـاهـى كـارهـاى عـجـيـب دسـت مـى زد، از آن سو نيز دستورد شدتعـمل د رمورد بنى اسرائيل و ايمان آورندگان به موسى و آزار و شكنجه آن ها بيشتر شدهبـود و مـاءمـوران جاه طلب و پول پرست ، انواع جنايت و ظلم تعدى را درباره آن ها روا مىداشتند.
چـنـان كـه پـيـش از ايـن اشـاره شـد، ايـمـان آورنـدگـا بـه مـوسـى و بـنـىاسـرائيـل بـى طـاقـت شـدنـد و نـزد آن حضرت آمدند و بدو گفتند: پيش ‍ از اين كه توبيايى تحت شكنجه و آزار بوديم ، اكنون نيز كه تو آمده اى باز هم گرفتار رنج و آزاراينان هستيم .(838)
بـديـن وسـيـله شكايت حال خود را بدو كردند و از او كمك خواستند. موسى نيز آن ها را بهصـبـر و بـردبـارى امـر فـرمـود و بـه وعـده هـاى الهـىدل گـرم و امـيدوار ساخت و مژده نابودى فرعون و قبطيان را به آن ها داده و دستور داد كهبه خدا توكل كنند.
مـتـن گفتار موسى را خداى تعالى اين گونه نقل فرموده است :موسى بدان ها گفت : اىمـردم ! اگـر بـه خـدا ايـمـان آورده ايـد و تـسـليـم فـرمـان او هـسـتـيـد بـدوتـوكـل كـنيد. آن ها گفتند: ما به خدا توكل مى كنيم . پروردگارا! ما را دست خوش فتنه (وبـلاى ) مـردم سـتـم كـار قـرار مـده و مـا را بـا رحـمت خويش از گروه كافران رهايى بخش.(839)
بـه دنـبـال آن خـداى تعالى نقل مى كند: ما به موسى و برادرش دستور داديم در شهرمـصر خانه هايى بسازند و آن ها را مقابل يك ديگر (يا معبدگاه ) قرار دهند و نماز به پادارنـد.(840) مـوسـى پـس از انـجـام دسـتـور الهـى وقـتـى ديـد كـهمال و منال بسيارى در اختيار فرعون و قوم اوست و بدين وسيله مردم را گمراه مى كنند، آنهـا را نـفـريـن كـرده و بـه درگـاه الهـى عـرض كـرد: پـروردگارا! تو به فرعون وبـزرگـان قـوم او در زنـدگـى دنـيـا زيـور و مال ها داده اى تا اين كه (مردم را) از راه توگـمـراه كـنـنـد. پـروردگـارا امـوالشـان را نـابـود ودل هاشان را سخت گردان كه ايمان نياورند تا وقتى عذاب دردناك را ببينند.(841)
خـداى مـتـعال در جواب ، موسى و هارون را مخاطب ساخت و فرمود: دعاى شما مستجاب شد،پس استقامت ورزيد و از كسانى كه نمى دانند پيروى نكنيد.(842)
بدين ترتيب عذاب خدا بر فرعون و قبطيان حتمى گرديد و مورد خشم خدا قرار گرفتند،اگـر چـه مـطـابـق نـقـل بـرخـى از روايـات ، فـاصـله مـيـان ايـن دعـا و نـابـودىكامل فرعونيان سال ها طول كشيد، ولى هر چه بود خدا دعاى پيغمبر خود را اجابت فرمود وعـذاب هاى گوناگونى كه خداوند از آن ها به عنوان آيات در قرآن كريم تعبيركـرده ، يـكـى پـس از ديـگـرى بـر فـرعـونـيـان نـازل گـرديـد؛ مانند خشكسالى ، تباهىمـحـصـول ، توفان ، ملخ و مطابق روايات در هر بار وقتى از عذلب الهى به ستوه مىآمدند، به ناچار نزد موسى آمده و از او مى خواستند از خدا بخواهد تا آن عذاب را برطرفكـنـد و پـيـمـان مـى بـيـتـنـد كـه اگـر عـذاب بـرطـرف شـود بـه او ايـمـان آورده و بـنـىاسـرائيـل و مـؤ مـنـان زنـدانـى را آزاد كـنـنـد، امـا چـون عـذاب برطرف مى شد به وعده خودعمل نمى كردند.
بـرخـى خـواسـتـه انـد نـشـانـه هاى نُه گانه اى را كه خداى تعالى در سوره اسراء ذكرفرموده و مى گويد: و ما به موسى نه آيه آشكار داديم (843) به همين عذابتـطـبـيـق كـنـند و گفته اند: اين آيات نُه گانه ، همان عذاب هايى بو كه بر قوم فرعوننـازل گـرديد تا متذكر شده و دست از طغيان خود بردارند و گرنه آياتى را كه خدا بهمـوسـى داد بـيـش از نه عدد بوده است . اينان آيات نه گانه را اين گونه شمرده اند: 1ـقـحـطـى ؛ 2ـ كـمـبـود امـوال ؛ 3ـ مـرگ و مـيـر؛ 4ـ كـمـبـودحاصل ؛ 5ـ توفان ؛ 6ـ ملخ ؛ 7ـ شپش ؛ 8ـ وزغ ؛ 9ـ خون .(844)
ولى مـطـابق روايات و گفتار مفسّران ، عصا و يدبيضا هم جزء آيات بوده است (845) وحـتـى بـعـضـى ، آيـات و مـعجزاتى را هم كه پس از غرق شدن فرعونيان به دست موسىظـاهـر گـرديـد، مـانـنـد شـكـافته شدن سنگ و بيرون آمدن آب را نيز جزء آيات نه گانهشمرده اند.(846)
شـيـخ صـدوق در حـديثى كه از امام صادق روايت كرده آيات نه گانه را اين گونه بيانفرموده است : ملخ ، شپش ، وزغ ، خون ، توفان ، دريا، سنگ ، عصا و يدبيضا.(847)
در حـريـث ديـگـرى از امـام باقر(ع ) روايت كرده آن حضرت فرمود: توفان ، ملخ ، شپش ،وزغ ، خون ، سنگ ، دريا، عصا و يدبيضا.(848)
نـظـيـر هـمـيـن حـديث را نيز عياشى در تفسير خود از آن حضرت روايت كرده است و شايد درپـايـان ايـن بـخـش توضيح بيشترى براى آيات مزبور بيايد. آن چه در قرآن كريم درسـوره اعـراف ذكر شده ، آن است كه خداى تعالى فرعونيان را براى تنبيه به قحطى وكمبود محصول دچار كرد و سپس توفان ، ملخ ، شپش ، وزغ ، و خون را بر آن ها مسلط ساخت. مـا نـيز به همين ترتيب درباره هر كدام مقدارى توضيح داده و به دنباله داستان باز مىگرديم .
قحطى و خشك سالى
وضـع جـغـرافـيـايـى كـشـور مـصـر طـورى اسـت كـه از زمـان قـديـم تـا بـهحـال بـيـشـتر درآمد و زندگى مردم ار راه كشاورزى تاءمين مى شده است و براى آماده كردنزمـيـن و تـاءمـيـن آب كـشـاورزان زحـمـت زيـادى را مـتـحـمـل نـمـى شـونـد، زيـرا رودنـيـل در هـر سـال چـنـد بـار در حـدّ معينى طغيان مى كند و همين طغيان محدود سبب مى شود كهگـل و لاى بـسـيـارى در زمـيـن هـا بـنـشـيـنـد و پـس از فـرو نـشـسـتـن آب ،هـمـانگـل و لاى بـه صـورت كـود درآمـده و مـومـجب تقويت زمين و آمادگى آن براى كشاورزى مىگـردد و بـا نـهـرهـايى كه از رود نيل به قسمت هاى مختلف سرزمين مصر كشيده اند زمين هاآبيارى مى شود.
يـكـى از جـغـرافـى دانـان فـرانـسـوى مـى نـويـسـد: بـسـيـارى از قـسـمـت هـاى رودنـيـل از نـظـركـشـاورزى بـى نـظـيـر اسـت بـه طـورى كـه سـالى سـه بـارمـحـصول مى دهد و براى برداشت آن نيز نياز به زحمت زيادى نيست ، زيرا تنها كشت دانهمـحـصـول در زمـين براى روييدن آن كافى بوده و نيازى به ريختن كود در آن ها نيست ، همچـنـيـن مـصـر بـيـش از سـايـر كـشـورهـا مـحـصـول دارد؛ مـثـلاً گـنـدم درحـاصـل خـيـزتـريـن زمـيـن هـاى فـرانـسـه از پـنـج تـخـم تـا ده تـخـممحصول مى دهد، در صورتى كه در زمين هاى مصر پانزده تخم بهره مى دهد .
روش كـشـاورزى از زمـان فـراعـنه پيش رفتى نكرده و البته تغيير آن وضع نيز سودمندبـه نـظـر نـمـى رسـد، زيـرا تا هنگامى كه رود نيل عهده دار رساندن كود زمين و خورشيدمتكفل به ثمر رساندن زراعت است ، علتى براى تغيير روش كشاورزى ديده نمى شود.
البته گاهى همين رود نيل كه منبع ثروت مصر است ، موجب بدبختى و تباهى آن مى گرددو ايـن در وقـتـى اسـت كـه آب بـه حـدّ كافى بالا نيايد كه در اين هنگام قحطى سرتاسرمـصر را فرا مى گيرد و اگر اين وضع چند سالى ادامه يابد، بسيارى از كشاورزان براثـر گـرسـنـگـى جـز مـرگ چـيـزى پـيـش روى خـود نـمـى بـيـنـنـد. بـراىمـثـال در سـال 462 ه‍.ق (1069 م ) قـحـطـى عجيب و وحشتناكى در مصر روى داد كه مورخانعـرب مـى نـويـسـنـد: بـه دليـل ايـن كـه مـدت پـنـج سـال رودنـيـل بـه حـدّ كـافـى بـالا نـيـامـد و هـم چـنـيـن بـه واسـطـه جـنـگ هـاى زيادى كه در آن چندسـال روى داده بـود، تنوانستند گندم از خارج وارد كنند و كار قحطى به جايى رسيد كهقـيـمـت يـك تـخـم مـرع بـه پـانـزده فـرانـك و بـهـاى يـك گـربـه بـهچهل و پنج فرانك رسيد. مردم در اين قحطى ، همه اسبان و شتران خليفه وقت را كه شمارهاش بـه ده هـزار مى رسيد خوردند. روزى يكى از وزراى خليفه سوار بر استر خويش بهمـسـجـد مـى رفـت كه مردم او را از پشت استر به زمين افكندند و در پيش روى او استرش راخـوردنـد، در نـتـيـجه زد و خوردى روى داد كه گروهى در آن زد و خورد كشته شدند و مردملاشـه هـمـان كـشـتـگـان را نـيـز خـوردنـد. ايـن قـحـطـى آن قـدرطـول كـشـيد كه مردم شروع به خوردن يك ديگر كردند و زنان و كودكانى را كه از خانهخـود خـارج مـى شـدنـد مـحـاصـره كرده و بى اعتنا به داد و فرياد، آن ها را زنده زنده مىخوردند.
از ايـن قـسـمـت كـه بـراى شـمـا نـقـل كـرديـم ، مـى تـوان فـهـمـيـد كـه رودنـيـل چـه اهـمـيـتـى بـراى مـردم مـصـر داشـتـه و دارد و بـه هـمـيـندليـل ، فـرعـون نـيز نهرهايى راكه از آن جدا مى شد و سرزمين مصر را سيراب مى كرد وبه رخ مردم مى كشيد و آ را نشانه خدايى و قدرت خود مى دانست و به آن ها مى گفت : يا قـَوْمِ أَ لَيـْسَ لِي مـُلْكُ مـِصـْرَ وَ ه ذِهِ الْأَنـْه ارُ تـَجـْرِي مـِنْ تـَحـْتـِي أَ فـَلا تـُبـْصـِرُونـَ(849)؛
اى مـردم ! آيـا حـكـومت مصر از آن من نيست و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمىبينيد؟
بـه هـر صـورت خـداى تـعـالى چـنـد سـال قـحطى را بر آن ها مسلط كرده و قحطى شايدمـزبـور بـرا اثـر بـالا نـيـامـدن آب نـيـل بـوده كـه سـبـب شـد تـا زمـيـن هـاىحـاصـل خـيـز مـصـر از آب و گـل و لاى آن بـهـره مـنـد نـشـود و نـتـوانـنـدمحصول كافى از زمين به دست آورند.
خـداونـد مـتـعـال در سـوره اعـراف مـى فرمايد: ما فرعونيان را به خشك سالى و كمبودحـاصـل دچـار كـرديـم شـايد اندرز گيرند (850) و همين قحطى سبب مرگ و مير وكـمـبـود امـوال و مـحـصـول آن هـا گـرديـد. البـتـه شـايـد مـرگ و مـيـر بـه وسـيـلهسـيـل ، تـوفـان ، طـاعـون و بـلاهـاى ديـگـر و كـمـبـودحـاصل به واسطه آفات زراعت و ميوه ها يا همان طغيان آب بوده است ، چنان كه در پاره اىاز روايات نقل شده است ، و اللّه اعلم .
توفان
هـمـان طـور كه پايين رفتن آب نيل سبب قحطى و خشك سالى مى گرديد، طغيان بيش از حدآن نـيـز مـوجـب توفان و بى چارگى آن ها بود و شايد توفان مزبور نيز از طغيان رودنـيـل بـوده كـه خـانه هاى فرعونيان و زمين هاى كشاورزى آن ها را فراگرفت و سكونت درخانه و زراعت زمين ها براى ايشان مقدور نبود.
مـفـسـران نـوشـتـه انـد: بـوفـان مـزبـور خـانـه هـاى فـرعـونـيـان را ويـران كـرد ومـحل سكونتى در شهر براى آن ها باقى نگذاشت ، به حدّى كه مجبود شدند از شهر خارجشـده و در بـيـابـان چـادر بـزنند و در آن سكونت كنند، هم چنين زمين هاى زراعتى آن ها را آبفـرا گـرفـت كه تنوانستند در آن سال زراعت كنند، اما توفان مزبور به خانه هاى بنىاسـرائيـل و زمـين هاى آن ها هيچ صدمه اى وارد نكرد و قطره اى از آن آب به زمين هاى ايشانوارد نشد.
احـتـمـال دارد كـه تـوفـان مـزبـور بـر اثـر آمـدن بـاران هـاى زيـاد وسيل ها نيز پديد آمده باشد.
به هر حال فرعونيان به تنگ آمده و نزد موسى آمدند و از او خواستند از خداى خود بخواهدتـا آن تـوفـان را بـرطـرف سـازد تـا آن هـا بـنـىاسـرائيـل و زنـدانـيـان را آزاد كـرده و بـه وى ايـمـان آورنـد. هـنگامى كه موسى دعا كرد وتـوفـان بـرطـرف شـد، فـرعـونـيـان بـه وعـده خـودعمل نكرده و به ظلم بر آنان ادامه دادند.(851)
ملخ
بـه دنـبـال تـوفـان ، خـداى تـعـالى در سـال ديـگـر مـلخ را بـر زراعـت و درخـت وامـوال فـرعـونـيـان مسلط كرد كه ديگر برگ سبزى به جاى نگذاشتند. و وقتى درخت ها وكـشـاورزى را از بـيـن بـردنـد، بـه خـانـه و اثـاث آن هـا هجوم آوردند و به خوردن درها ولباسهايشان رو كردند. به طورى كه فرعونيان را به ستوه آوردند و فرعون نيز سختدرمـانـده گـرديـد و به موسى گفت : از پروردگارت بخواه به آن پيمان كه با تونـهـاده رفـتـار كـنـد. اگـر عـذاب را از مـا بـرطـرف كـنـى بـه تـو ايـمـان آورده و بـنـىاسـرائيـل را به همراه تو مى فرستيم .(852) مموسى نيز از خدا خواست تا ملخ خارفـتند، ولى باز هم فرعونيان به عهد خود وفا نكردند و ايمان نياوردند و از ظلم و آزاربنى اسرائيل دست نكشيدند.
طبق گفتار مفسران يك هفته تمام يعنى از روز شنبه تا شنبه ديگر ملخ بر آن ها مسلط شدهبود.(853) و در نقلى است كه موسى به صحرا رفت و با عصاى هود به سوى مشرق ومـغـرب اشـاره كـرد و مـلخ ‌هـا پـراكـنـده شـدنـد و فـرعـون خـواسـت تـا بـه وعـده خـودعمل كند، اما هامان مانع شده و نگذاشت .(854)
شپش
ايـن بـار خـداى تـعـالى شـپش را بر فرعونيان مسلط كرد كه جامه ها و بسترهاى خواب وظـرف هـاى خـوراك و خـلاصـه هـمـه زندگى آن ها را گرفت و از سر و روى آن ها بالا مىرفت و خواب و خوراك و آسايش را از آن ها سلب كرد و از توفان و ملخ بر آن ها سخت تربود.
سـعـيـدبـن جـبـير گفته است : حشرات ريزى بودند كه در برنج و گندم و آرد توليد مىشـدنـد و ايـن هـا بـه قدرى زياد شده بود كه اگر مردى ده خورجين گندم براى آرد كردنبه آسيا مى برد، سه خورجين آن را سالم باز نمى گرداند و كم كم از آرد و گندم ، بهخـانـه و اثـاث و جـامـه و سـر و صـورتـشـان بالا رفتند و به هر چه نگاه مى كردند، اززيادى حشرات مزبور به سياهى درآمده بود و سر و صورتشان هم چون اشخاص آبله روشـده بـود و قـرار و آرام را از آن هـا گـرفـتـند، به حدّى كه كارشان به شيون و فريادرسيد.
فرعون ناچار شد براى چندمين بار به موسى پناه ببرد و مانند دفعات گذشته دفع آنرا از وى بـخـواهـد و وعده ايمان و آزادى بنى اسرائيل را آشكارا به او بدهد، ولى باز همپـس از دعـاى مـوسـى و بـرطـرف شـدن عـذاب ، تـغـيـيـرى در روش ظـالمـانـه او پـديدارنشد.(855)
وزغ
بـار ديـگـر خـداى تـعالى براى تنبيه فرعونيان ، وزغ را بر آن ها مسلط ساخت و هر چهخـوراكـى و آشـامـيـدنـى داشتند، مملوّ از وزغ شد و خانه ها و ظرف هايشان را فراگرفت .دست به هر جامه و خوراكى يا ظرفى كه مى زدند، وزغ هايى در آن مى ديدند و هر غذايىك مـى پـخـتـند، وزغ ها در آن مى ريختند و آن را تباه مى ساختند. چون در جايى مى نشستند،وزغ ها از لباس سرو صورتشان بالا مى رفتند. كژاگر براى سخن گفتن يا غذا خوردندهـان بـاز مـى كـردنـد، پـيـش از آن كه سخنى از دهانشان خارج گردد يا لقمه اى در دهانبگذارند، وزغى به دهانشان مى رفت .
خلاصه آن قدر از وزغ ها سختى كشيدند تا به ناچار اين بار نزد موسى آمده و از پيمانشـكـنـى هـاى گـذشـتـه عذرخواهى كردند و پيمان محكمى بستند كه ديگر خلف وعده نكنند،ولى بـا تـمـام ايـن احـوال وقتى به دعاى موسى وزغ ها برطرف شدند، باز هم به وعدهخود عمل نكردند.(856)
خون
داستان خون را به دو صورت نقل كرده اند: گروهى از مفسران و تاريخ ‌نگاران گفته اندكـه آب نـيـل بـراى فـرعـونيان و قبطيان تبديل به خون شد. در نقلى است كه موسى بهكـنـار رود نـيـل آمـد و عـصـاى خـود را بـه آب زد و هـمـان دم آبنـيـل بـراى قـبـطـيـان تـبـديـل بـه خـون شـد، ولى بـراى بـنـىاسـرائيل آب گوارا و زلال بود. هرگاه يكى از قبطيان از آن برمى داشت يا دست بدان مىزد خـون بـود، ولى براى بنى اسرائيل آب بود تا جايى كه زنان قبطى نزد زنان بنىاسـرائيـل آمده و از آن ها مى خواستند تا به دست خود ظرف ها را از آب پر كرده و در ظرفآن هـا بـريـزند. زنان بنى اسرائيلى هم ظرف ها را به دست مى گرفتند و از آب پر مىكـردنـد، ولى بـه مـحـض آن كـه آب را در ظـرف زنـان قـبـطـى مـى ريـخـتـنـد،تـبـديـل بـه خـون مـى شد(857) و در تاريخ طبرى و ديگر كتاب ها آمده است ك كار بهجـايـى رسـيـد زن قـبـطـى نـزد زن اسرائيلى مى آمد و بدو مى گفت تو آب را در دهان خودبـگـيـر و آن گـاه به دهان من بريز. زن اسرائيلى آب را به دهان مى گرفت و تا وفتىكـه در دهـان او بود، آب بود، ولى هنگامى كه به دهان زن قبطى مى ريخت در دهان او خونمى شد.
هشت روز تمام دچار اين وضع شدند كه خوردنى و آشاميدنى آن ها همه خون بود و از شدتتـشـنـگـى در شـرف هـلاكت بودند. خود فرعون براى رفع تشنگى ناچار شد از ميوه هاىتازه استفاده كند، اما چون ميوه ها را در دهان مى جويد آب آن خون بود.(858)
در مـقابل اين قول ، زيدبن اسلم و برخى گفته اند: به رعاف (يعنى خون دماغ )مبتلا شدند كه پيويته از بينى آن ها خون مى آمد و چاره اى نديدند، جز آن كه باز هم بهموسى پناه ببرند و دفع آ بلاى سهت را از او بخواهند و وعده ايمان بدو و رفع ظلم بنىاسـرائيـل را بـدهـنـد، ولى مـتـاءسفانه براى چندمين بار پيمان شكنى كردند و به موسىايمان نياوردند و بنى اسرائيل را هم آزاد نكردند.(859)
بـرخـى چـون سـعيدبن جبير گفته اند: آخرين بلايى كه فرعونيان دچار آن شدند، مرضطاعون بود كه در آن بيمارى هفتاد هزار نفرشان مردند و سرانجام هم اين بلا مانند بلاهاىگذشته به دعاى موسى برطرف گرديد، ولى سبب تنبيه آن ها نشد و دست از كفر و آزاربنى اسرائيل برنداشتند.
بـيـشـتـر مـفـسـران گـفـته اند: يكى از عذاب هاى خدا بر فرعونيان اين بود كه اموالشانتبديل به سنگ گرديد.(860) اين به دنبال همان نفرينى بود كه موسى درباره آن هاكرد و به درگاه الهى عرض كرد: خدايا اموالشان را نابود گردان (861) وگـروهـى هـمـيـن سـنـگ شدن اموال و به اصطلاح طَمْس را يكى از آيات نه گانهشـمـرده انـد. طبرى از محمدبن كعب نقل كرده كه وى گفت : عمربن عبرالعزيز از من پرسيدكه آيات نه گانه كه خداوند به فرعون نشان داد چه بود؟ گفتم : توفان ، ملخ ، شپش، وزغ ، عصا، يدبيضا، طمس و دريا.
عمر گفت : آرى من مى دانستم كه طمس يكى از آن آيات بوده است . من گفتم : موسىبـر آن هـا نـفـريـن كـرد و هـارون آمـيـن گـفـت و خـداى تـعـالىاموال آن ها را به سنگ تبديل كرد.
مـحـمـدبن كعب گويد: سپس عمربن عبدالعزيز دستمالى ر آورد كه در آن چيزهايى بود كهعـبـدالعـزيـز بـن مـروان از مـصـر آورده بـود و در آندسـتـمـال آثـارى از قـبطيان و فرعونيان مصر نيز وجود داشت . آن گاه تخم مرغى بيرونآورد كـه دو نـيم شده و سنگ شده بود و هم چنين گردو و نخود و عدس هايى كه خرد شده وسنگ شده بود.(862)
بـارى آيـات الهـى به صورت عذاب هاى گوناگون بر فرعونيان فرود آمد، ولى سبببيدارى آن ها نشد و به جاى اين كه با مشاهده آن به موسى ايمان بياورند و او را تصديقكنند، به تكذيب او پرداختند و زبان به تمسخر و استهزاى آن حضرت گشودند، چنان كهقـرآن كـريـم نـقـل فـرمـوده تـا پـايـان كـار او را جـادوگـر خـوانـدنـد وخيال مى كردند آن چه او مى آورد، سحر و جادو است . نتيجه اين تمسخرها و تكذيب ها آن شدكه در سوره مباركه قمر مى گويد: همانا فرعونيان را آيات بيم دهنده آمد ولى همه راتكذيب كردند و ما نيز هم چون برگرفتن نيرومند مقتدرى گرفتيمشان .(863)
در سوره نمل نيز درباره آن ها فرموده است : چون آيات ما هويدا (و آشكار) به سويشانآمـد، گـفـتـنـد: ايـن سـحـرى آشـكـار اسـت . ايـنـان بـا ايـن كـهدل هـايـشـان بـدان هـا يـقـين داشت ، از روى ظلم و سركشى آن را منكر شدند، پس بنگر كهعاقبت تباه كاران چگونه بود؟(864)
خروج از مصر
زمـان نـجـات بـنـى اسـرائيـل از ظـلم فـرعـونـيـان فـرا رسـيـد و مـوسـى مـاءمور شد بنىاسـرائيـل را بـا خـود بـه سـوى فـلسـطـيـن بـبـرد. در تـوراتنـقـل شـده كـه فـرعـون پـس از ديـدن آن آيـات بـراى آن كـه از دست موسى نجات يابد ودوبـاره بـه عذاب ديگرى دچار نشود، دستور آزادى و خروج آن ها را صادر كرد، اما پس ازخـروج آن هـا پـشـيمان شد و به تعقيب آنان پرداخت ، ولى از قرآن كريم چنين به دست مىآيد كه اين خروج به دستور الهى و وحى صورت گرفت .
در پـاره اى از روايـات و تواريخ نقل است كه پيش از خروج از مصر، زنان اسرائيلى بهدسـتـور موسى ، (يا به تصميم خود) نزد زنان قبطى رفتند و از آن ها خواستند تا طلا وزيورآلات خود را به آن ها عاريه دهند و زنان قبطى نيز روى سابقه اى كه از آيات الهىو عـذاب هـاى قـبـلى داشـتـنـد، تـرسـيـدنـد اگر با اين تقاضا موافقت نكنند، دوباره عذابديـگـرى بـر آن هـا فـرود آيـد. ازايـن رو هـر چـه طلا و جواهر داشتند، به زنان اسرائيلىعاريه دادند و خود فرعون نيز آن چه از اين اموال در خزينه داشت ، به عنوان عاريت به آنهـا داد. وقتى كه روز ديگر شد، موسى با قومش از مصر خارج شدند و زنان اسرائيلى همزيور آلات عاريه را با خود بردند.
وقـتـى ايـن خـبـر بـه گـوش فـرعون رسيد، به سختى ناراحت شد و در صدد تعقيب آن هابـرآمـد و فـرمـان داد سـربـازان را از شـهـرهـا فـراخـوانـنـد و هـمه را براى جنگ با بنىاسـرائيـل بـسـيـج كـنـنـد و پـس از تـهـيـه لشـكـر فـراوان بـه ايـن بـهـانـه كـه بـنـىاسرائيل بندگان ما بودند كه از بندگى ما گريخته اند و بايد آن ها را دستگير كرده ودوبـاره بـه بـندگى خود درآوريم ، با لشكريان خود به تعقيب آن ها از شهر خارج شد،ولى نمى دانست كه اين سفر مقدمه نابودى آن هاست .
عموماً تعداد قوم بنى اسرائيل را كه با موسى از مصر خارج شدند، 600، 620 يا 670،هـزار نـقـل كـرده انـد، امـا شماره لشكريان فرعون خيلى بيش از اين ها ثبت كرده اند. فقطجـلوداران لشـكـر او را كـه به همراه هامان فرستاد 600 و در نقلى 700 هزار نفر نوشتهانـد و بـقـيـه لشـكـريـانـش را كـه فـرعون با خود از مصر خارج كرد يك ميليون سربازنقل كرده اند. ثعلبى گفته است : هامان را با جلوداران لشكر كه يك ميليون و هفتصد خزارسـربـاز مـسـلح بـود بـه تـعـقـيب موسى و بنى اسرائيل فرستاد و خود نيز با صد هزارسوار به دنبال آن ها حركت كرد.(865)
قـرآن كـريـم نـقـل مـى كـنـد كـه فرعون به لشكريانش مى گفت : اينان گروهى اندكهـسـتـنـد.(866) و هـمـيـن جـمـله مـشـخـص مـى كـنـد كـه لشـكريان او چند برابر بنىاسرائيل بوده است .
فـاصـله زمانى مابين خروج موسى و فرعون از شهر مصر معلوم نيست و آن چه نوشته اندآن اسـت كـه موسى با بنى اسرائيل تا كنار درياى سرخ آدند و در آن جا اردو زدند. هنگامطلوع آفتاب بو كه بنى اسرائيل به پشت سر خود نگريستند و از دور لشكر بى حسابفرعون را كه براى جنگ با آن ها مى آمدند، مشاهده كردند.
بنى اسرائيل كه از قدرت فرعون و زيادى لشكريان او مطلع بودند و مى دانستند نيروىمـقـاومـت با فرعونيان را ندارند و از آ سو پيش ‍ روى خود دريايى ژرف را مى ديدند، بهسـخـتـى هـراسـان شـده و بـا وحـشـت نـزد مـوسى آمدند و گفتند: هم اكنون اسير لشكريانفرعون مى شويم و به دست آن ها گرفتار و كشته خواهيم شد!
مـوسـى بـا دلى آرام و روحـى نيرومند به آن ها فرمود: هرگز، كه پروردگارم با مناست و مرا هدايت خواهد كرد.(867)
ايـن جـمـلات امـيـدوار كـنـنـده كـه از قـلبـى امـيـدوار و مـطـمـئن بـرمـى خاست ، نور اميدى دردل بـاايـمـانـان دمـيـد، امـا افـراد سست عقيده نمى توانستند ترس خود را با سخنان موسىبـرطـرف كـنـنـد و انـتـظـار سـاعات بعد را بكشند، ازاين رو ولوله و هيجان عجيبى به راهانـداخـتـه و اطـراف مـوسى را گرفته هر كدام با عجله راه فرارى مى جستند. تا جايى كهسـخـن از سـرزنـش و ايراد موسى به ميان آورده و گفتند: اى موسى ! آن وعده پيروزى كهبـه ما مى دادى چه شد؟ اكنون دريا پيش روى ما و دشمن پشت سر ماست . اگر جلو برويمدر دريا غرق مى شويم و لگر بمانيم به دست فرعونيان كشته خواهيم شد.
در اين ميان بادى سهمگين دريا را توفانى كرد و موج هايى هم چون كوه برخاست . يوشعبـن نـون پـيش آمد و گفت : اى موسى ! دستو چيست ؟ فرعون و سپاهيانش رسيدند و دريا همدر پيش است . موسى گفت : دستور اين است كه از همين نقطه دريا عبور كنيم .
يـوشـع جـلو رفت و اسب خود را نيز به دريا زد، ولى نتوانست عبور كند و به نزد موسىبرگشت . به دنبال او ديگران نيز خواستند پيش ‍ روند، ولى امواج دريا را پيش روى خودمـشـاهـده كرده و جرئت پيش روى نكردند. در اين وقت بود كه وحى الهى راه عبود از دريا رانـشـان داد و هـدايت حق بنى اسرائيل را فراگرفت و به موسى وحى شد: عصاى خود رابه دريا بزن .(868)
مـوسـى عصاى خود را به دريا زد و ناگهان دريا شكافت و طولى نكشيد كه كف آن نمودارشـد. بـه فـرمـان الهـى بـاد و آفـتاب هم كمك كردند و زمين دريا را خشك و آماده عبور بنىاسرائيل نمودند. و چون بنى اسرائيل دوازده تيره بودند، دوازده شكاف در آب پديدار شدتـا هر تيره اى از داه جداگانه عبور كند. در هر سوى راه ها، آب دريا به صورت كوههاىمـرتـقـع روى هـم بـال رفـت و هـم چـون شـيـشـه اى شـفـاف مـشـبـك گـردنـد كـه بـنـىاسـرائيـل يـك ديـگـر را از آن سـوى آب مـى ديـدنـد. بـديـن تـرتـيـب آسوده و سلامت از آبگذشتند.
در بـرخـى از تـفـاسـيـر آمده كه انشعاب آب و شكاف خوردن آن به دوازده شكاف و هم چنينمـشبك شدن فواصل ، همه به درخواست بنى اسرائيل و روى طبع خرده گير و بهانه جوىآن هـا صـورت گـرفـت ، زيـرا بـه مـوسـى گـفتند: ما دوازده تيره هستيم و همه با هم نمىتوانيم به دريا وارد شويم . وقتى وارد دريا شدند، به موسى گفتند: ما از همراهان خودخبر نداريم . موسى به خدا عرض كرد: پروردگارا! در اين اخلاق نكوهيده و خوى ناپسندايـنـان مـرا يـارى مـن . خـداى تعالى نيز او را ماءمور كرد عصاى خود را به اين طرف و آنطـرف مـتمايل سازد و به دنبال اين كار ديوارهاى آب به صورت شبكه هايى درآمد تا يكديگر را ببينند.(869)
بـارى مـوسى و بنى اسرائيل از دريا گذشتند و وقتى به پشت سر خود و آن سوى دريانگاه كردند، فرعون و سپاهيانش را ديدند كه براى عبور از دريا آماده مى شوند. همين سببشـد كـه بار ديگر مضطرب و از گرفتارى به دست فرعونيان بر خود بيناك گردند ودست تضرع به درگاه الهى بردارند و به گفته برخى : از موسى خواستند تا دعا كندو خـداونـد دريا را به حال اول برگرداند و راه عبور فرعونيان را ببندد. اما باز هم وحىالهى به مدد موسى آمد و پرده از روى كار برداشت تا موسى چنين تقاضايى از خدا نكندو دريا را به حال خود بگذارند.
ايـن قـسـمت از فرمان الهى ـ كه بعيد نيست ادامه همان فرمان قبلى باشد ـ به اين صورتبه موسى وحى شد كه : دريا را به حال خود - گشوده ـ واگذار كه آن ها سپاهى غرقشـدنـى هـسـتـند.(870) يعنى چنين تقاضايى نكن يا در انتظار باز گشتن دريا بهحال سابقش ‍ نباش كه اين شكاف هاى دريا وسيله نجات شما و نابودى فرعونيان و غرقشدن آن هاست .
آن ها كه اكنون دريا را شكافته و راه هاى عبور از آن را آماده مى بينند و شما را نيز ديدندكـه صـحـيـح و سـالم از آن گـذشـتـه و بـه ايـن سـو آمـده ايد، به طمع مى افتند كه بهدنبال شما وارد دريا شوند و چون به دريا آمدند، ما آن ها را غرق مى كنيم .
باز هم غرور و طغيان
در تـواريـخ آمـده كـه چون فرعون به دريا رسيد و آن را شكافته ديد و حركتى به خودداده و از روى غـرور و لاف رو بـه هـمراهان خود كرد و گفت : بنگريد كه چگونه دريا بهخاطر من شكافته شده و راه مى دهد تا دشمنان و بندگان فرارى خود را تعقيب نمايم . اينسخن را گفته و اسب خود را به سمت دريا پيش راند.
اسـب كـه نـاگـهان درياى خروشان را در پيش روى خود مشاهده كرد، پيش يرفت و از حركتايـسـتاد. در اين وقت جبرئيل كه سوار بر ماديانى بود پيش روى فرعون ظاهر شده و وارددريـا گـردنـد. اسـب فـرعـون كـه بـوى مـاديـان را احـسـاس كـرده بـود، بـهدنبال آن وارد دريا شد و لشكريان فرعون نيز از او پيروى كرده به دريا ريختند.
خـروج آخـرين فرد بنى اسرائيلى از دريا مصادف شد با ورود آخرين سپاهى فرعون بهآن و در هـمـيـن وقـت بـود كـه فـرمـان الهـى بـر عـذاب فـرعـونـيـاننازل و به دريا دستور داده شد تا آن ها را به كام خود فرو بَرَد و غرق كند.
نـاگـهـان آب هـاى مـتـراكـم سـر بـه هـم گـذاشـتـه و طـولى نـكـشـيـد كـه در دريـا غـرقشـدنـد.(871) فـرعـون كه بر اثر ستم هاى بسيارى كه كرده و مهلتى كه در آن مدتطـولانـى خـداى تـعـالى بـه وى داده بـود، بـه سـخـت دلى مـبـتـلا شـده بـود وخيال مى كرد اين وضع پيوسته ادامه دارد و چرخ زمان هميشه به كام او مى چرخد، ناگهانخود را در برابر توفان و هلاكت قطعى ديد و عذابى را كه بارها موسى از آن بيمش ‍ مىداد، بـرابـر خـود ديـد وايـن هـنـگـامى بود كه راه هاى چاره از هر سو بر وى مسدود شده وقـدرت سـپـاهيان بى كرانش هم پشيزى ارزش ‍ نداشت . لاف و گزاف و دروغ و تزوير همنـمـى تـوانـسـت او را از مـهـلكـه نـجـات بـخـشـد و حـقـيـقـتـى را كـهسـال هـا از زبـان حـق گـوى موسى و پيروان باايمانش مى شنيد كه بدو مى گفتند: جهانهـسـتـى و ايـن هـمـه موجودات بى شمار خدايى دارند و تو و ديگران همه مخلوق ناتوان اوهـسـتيد، ولى پرده هاى مقام و سلطنت دلش را مهر كرده بود و كاضر به پذيرفت آن نبود،آشكارا مشاهده كرد و سروش وجدانش را كه پيوسته بدو مى خواند: دست از اين ظلم و طغيانبـردار و ايـن انـدازه بـنـدگـان بى گناه خدا را زير شكنجه و آزار قرار مده كه سرانجامروزى به كيفر اين همه بيدادگرى دچار خواهى شد، در آن لحظه خطرناك درك كرد و راهىنداشت جز آن كه به خداى موسى ايمان آورد، تا بلكه بدين وسيله نجات يابد. ازاين روفـريـاد زد: ايـمـان آوردم كـه بـه جـز آن خـدايـى كـه بـنـىاسرائيل بدو ايما آورده اند، معبود ديگرى نيست و من از مسلمانان هستم .(872)
امـا خداى سبحان در پاسخ او فرمود: اكنون ايمان آوردى ؟ در صورتى كه پيش از اينعمرى به كفر و نافرمانى زيستى (و جزء مردم ظالم و بدكار بودى )؟(873)
بـعـيد نيست كه اين سخن او نيز نقشه ديگرى بود تا بدين وسيله بتواند خود را از مهلكهنجات بخشد و دوباره به ظلم و بيدادگرى هاى خود ادامه دهد، زيرا ايما او به خدا قلبىنبوده است و گرنه خدا او را نجات مى داد و شاهد بر اين مطلب همان گفتار اوست كه گفت :بـه آن خـدايـى كـه بـنـى اسـرائيـل ايـمـان آورده انـد، ايـمان آوردم به تعبير ديگر ايمانتقليدى بود نه ايمان واقعى !
فرعون و سپاهيانش در دريا غرق شدند
بـديـن تـرتـيـب خداى جهان ، فرعون و سپاهيانش را غرق كرد و موجت پند و عبرت ديگرانسـاخـت . بـرخـورد آب هـا صـداى مـهـيـبـى در فـضـا ايـجـاد كـرد كـه مـوجـت وحـشـت بـنـىاسـرائيـل گـرديـد و از حـضـرت مـوسـى پـرسـيـدنـد: ايـن صـراىهـول آور از چـيـسـت ؟ مـوسـى در پاسخشان فرمود: خداى سبحان فرعون و همه همراهانش راغرق و نابود كرد.
بـزرگـى فـرعـون چـنـان در دل افـراد سـسـت عقيده جاى گرفته بود كه نتوانستند سخنموسى را باور كنند و گفتند: چگونه فرعون غرق مى شود و مى ميرد؟
خـداى تـعـلى امـواج دريـا را مـاءمور ساخت تا بدن بى جان فرعون را به جاى بلندى درساحل افكندند و بنى اسرائيل به چشم خود پيكرش را مشاهده كردند و خداى سبحان در اينبـاره فـرمـود: پـس اكنون پيكر بى جانت را مشاهده كردند وبه راستى كه بسيارى ازمردم از آيات ما بى خبرند(874)
پس از نابودى فرعون
مـيـان تـاريـخ ‌نـگـاران و مـفـسـران اخـتـلاف اسـت (875) كه آيا موسى پس از غرق شدنفرعونيان به مصر بازگشت يا هم چنان به راه خود به سوى بيت المقدى ادامه داد.
از حـسـن بـصـرى نـقـل كـرده انـد كـه مـوسـى بـنـىاسرائيل ر به مصر بازگرداند و در خانه هاى فرعونيان جاى داد.
ثـعـلبـى در عـرائس گـفـتـه : دو لشـكر بزرگ را كه هر كدام دوازده هزار نفر بودند بهسـركـردگـى يـوشـع بـن نـون و كـالب بـن يوفنا(876) ماءمور كرد تا به شهرهاىفـرعونيان ـ كه به جز زنان ، كودكان ، سال مندان ، از پا افتادگان و بيماران كسى درآن هـا نـبـود ـ بـاز گـردنـد و امـوال و گـنـج هـاشـان را بـا خـودحـمـل كـنـنـد و بـه نـزد او آورنـد. آن هـا نـيـز بـه دسـتـور آن حـضـرتعمل كردند و چون خواستند از مصر بيرون آيند، يوشع بن نون مردى زا از خود آنها ـ يعنىبـازمـانـدگـان قـوم فرعون ـ برايشان گماشت و به سوى موسى بازگشتند و همين استمـعـنـاى گـفتار خداى تعالى كه فرمود: چه باغ ها و چشمه سارها كه واگذاشتند و چهكـشـت زارها و جاهاى خوب و نعمتى كه در آن متنعّم بودند و همه را به جاى نهادند و ما آن هارا به گروهى ديگر داديم .(877)
در داسـتـان خـروج مـوسـى از مـصـر ايـن داسـتـان هـم در تـواريـخ و در روايات با مختصراختلافى نقل شده كه خداى تعالى به موسى وحى كرد تا استخوان هاى يوسف را از مصربـه فـلسـطـيـن حـمـل كـنـد. مـوسـى بـراى انـجـام ايـن دسـتـور از جاى گاه قبر يوسف سؤال كرد. سرانجام پيرزنى سالخورده را آوردند كه او جاى قبر را مى دانست و تقاضاهايىبراى نشان دادن آن از موسى كرد و موسى طبق وحى الهى پذيرفت و او قبر را نشان داد ومـوسـى استخوان هاى يوسف را با خود به فلسطين برد ك شرحش در پايان قصه يوسفگذشت .
قـدر مـسـلم آن اسـت كـه اگـر موسى به مصر هم بازگشته باشد، در آن جا چندان توقفىنـكـرد و طـبـق دسـتـور و فـرمـان الهى ، بنى اسرائيل را با خود برداشته و به عزم سفرفلسطين ، قدم به صحراى سينا گذاشتند.
نافرمانى هاى بنى اسرائيل و آزارهايى كه به موسى كردند
پيش از اين اشاره كرديم كه بنى اسرائيلسـال هـاى بـسـيـارى تـحـت بـنـدگـى و اسـارت فـرعـون و قـبـطيان به سر مى بردند وفـرعـونـيـان انـواع آزار، شـكـنـجـه ، اهـانـت و خـوارى را در مـورد آنـان روا مـى داشـتـنـد.شغل هاى پست و كارهاى پرزحمت ر به آنان واگذار مى كردند. در جنگ ها آن ها را پيش روىخـود قـرار داده و سـپـر خـويـش مـى سـاخـتـنـد. فـرعـون مـصـرسـال هـا پسران آن ها را كشت و دختران را زنده مى گذاشت و كسى نبود كه بتواند به اينرفـتـار وحـشيانه و عمل جنايت كارانه و به تعبير قرآن كريم به اين بلاى عظيمى كه ازناحيه فرعون به آن ها مى رسيد، اعتراضى كند.
خـدا مـى دانـد كـه در ايـن مدت طولانى چه زارى ها كه براى نجات از اين وضع رقّت باركردند و چه شكوه هايى كه به درگاه بارى تعالى بردند و چه دعاهايى كه در تنهايىيا به صورت دست جمعى براى رفع آن بلاى بزرگ به درگاه خدا كردند.
تـا هـنـگـامـى كـه خـداى سـبـحـان اراده فـرمـود و بـر آن ناتوان شمردگان درمانده و بىچـارگـان سـتـم ديـده مـنـّت گـذاشـتـه و از اين ذلّت و خوارى نجاتشان داده و به آقايى وعظمتشان برساند. شخصيت بزرگورى مانند حضرت موسى را از ميان خودشان به نبوتمبعوث فرمود. معجزات و آيات بسيارى به او داد تا يزد فرعون برود و با گفتارى نرماو را بـه خـداى يـگـانـه دعـوت نـمـوده و از عـذاب الهـى بـترساند و رهايى و نجات بنىاسرائيل را از وى بخواهد.
كـليـم خدا آن ماءموريت خطير را پذيرفت و تبليغ بار سنگين رسالت به فرعون را بههمهئ دشوارى كه داشت تحمل كرد و بيش از چهلسـال شـب و روز خـور را در راه مـبـارزه بـا فـرعـون و هـواخواهانش سپرى كرد و در اين راههـرگـونـه تـمـسـخـر، اسـتـهـزا، اهـانـت و زخـم زبـانـى را بـر خـود هـموار كرد. او را بهقـتـل تـهدند كردند و جادوگرش خواندند، اما استقامت كرد تا اين كه با توفيقات الهى ومددهاى غيبى موفق شد بنى اسرائيل را از زير ظلم و بيدادگرى فرعونيان نجات بخشد وعاقبت خداى تعالى فرعون و سپاهيان نيرومند او را در برابر چشمان آنان در درياى سرخنابود كرد.
جـاى آن داشت كه بنى اسرائيل به شكرانه اين نعمت هاى بى شمار تا پايان عمر لحظهاى از بـنـدگـى خـدا غـافـل نـشـونـد و در هـمـه جـا ازدل و جان فرمان موساى كليم را كه همه گونه حقى به گردن آن ها داشت ، اجرا كنند.
امـا از آن جـا كـه فـطـرت آن هـا ـ البـته به جز افراد اندكى ـ با پستى و چاپلوسى خوگـرفـتـه بود و اكثرشان مردمى مادّى و ظاهرپرست بودند و همه چيز را از مجراى ظاهر ومحسوس نگريسته و اعتنايى به عالم غيب نداشتند و با اين كه پدرانشا ابراهيم و اسحاقو يعقوب پايه گزاران مكتب توحيد و ايمان به غيب بودند، اما خودشان نمى توانستند دردل به خداى ناديده ايمان بياوردند و با ان كه از روى تعصب خود را مقيّد به حفظ آثار ومـرام نـيـاكـانـشـان مـى دانستند و چند سالى بارى هم صدا شدن و هم كارى با موسى دم ازتـوحيد و خداپرستى مى زدند، اما بيشترشان خداى يگانه را نشناخته و او را به صورتجسمى يا انسانى مى پنداشتند كه داراى اعضا و محدود به حدود مادى و طبيعى است . هم چنينآن هـا سـال هـا بـا مـردم بـت پـرسـت مـصـر مـعاشرت داشته و با مرام ضدّ توحيد آن ها خوگرفته بودند و شايد همين پندارهاى غلط سبب شد كه آن هفتاد نفر برگزيدگانشان دركـوه طـور از موسى بخواهند تا خدا را اشكارا به آن ها يشان دهد تو به راستى كه اگرايـن هـا خـداى تـعـالى را آن طـور كـه بـايـد شـنـاخته بودند، هرگز چنين درخواستى نمىكردند.
در طول اين مدت ، حضرت موسى تا آن جا كه توانسته بود با بيان هاى مختلف ، اوصافخـدا را بـراى آ نـهـا بـيان كرده و به اندازه گنجايش ‍ درك و فهمشان خدا را از تصوراتبـاطلى كه در ذهنشان داشتند، منزه و مبرا ساخته بود. اما باز هم نادانى و طبع پست و مادىآن هـا پـرده بـاطـنـشـان را بـه يـك سـو انـداخـت و آن چـه دردل دااشـتـنـد بـه زبـان آورده و هـنـوز چـند روز و شايد جند ساعتى از غرق شدن فرعون وآسـودگـى و اطـمـيـنان خاطرشان نگذشته بود كه از موسى نقاضا كردند تا براى آن هابتى بسازد كه او را پرستش كنند.
خـداى سـبـحـان ايـن تـقـاضـاى نـاهـنـجـار آنـان را ضـمـن داسـتـاى ايـن گـونـهنقل مى كند: بنى اسرائيل را از دريا عبور دادينم و آن ها بر قومى گذشتند كه بت هاىخـود را پـرسـتش مى كردند. پس به موسى گفتند: اى موسى ! براى ما نيز معبودى بسازچنان كه اينان معبودهايى دارند (تا ما پرستش كنيم ) موسى بدان ها گفت : به راستى كهشما مردمى جهالت پيشه هستيد!(878)
اين روش و وضعى كه اين گروه در آن هستند، نابود شدنى است و آن چه انجام مى دهند،باطل و تباه است .(879)
چـگـونـه بـراى شـمـا معبودى جز خداى يكتا بجويم با اين كه وى شما را بر جهانيانبرترى بخشيده است !.(880)
بـا مـخـتـصـر تـاءمـلى مـى تـوان فـهـمـيـد كـه ايـن گـفـتـار نـاهـنـجـار بـنـىاسـرائيـل در آن مـوقـع حـسـّاس چـه اثـر نـاگـوارى در روح پـاك مـوسـى گـذاشـت ودل بـاصـفـاى آن بـزرگـوار را تـا چـه حد آزرده و ناراحت كرد كه در پاسخ آنان فرمود:شما مردمى جهالت پيشه و نادان هستيد.(881)
يك حديث جالب از اميرمؤ منان
ابـن شـهـر آشـوب در مـنـاقـب روايت كرده كه راءس الجالوت ـ از روى اعتراض و ايراد بهرفـتـار مـسـلمـانـان و اخـتـلاف و نـزاعـشـان ـ بـه عـلى گـفـت : هـنـوز سـىسـال از مـرگ پـيـغـمـبـرتـان نگذشته كه با يك ديگر اختلاف كرده و شمشير به روى همكـشـيديد. على (ع ) در پاسخش ‍ فرمود: شما (يهوديان ) هنوز كف پاهابان از آب دريا خشكنـشـده بـود كـه به موسى گفتيد: براى ما معبودى مانند معبود اينان بساز (و تقاضاى بتپرستى كرديد).(882)
اتـفـاق هـاى بـعـدى نـشـان داد آن بـتـى را كـه بـنـىاسـرائيـل از مـوسى خواستند كه برايشان بسازد و پرستش كنند، گاو يا گوساله بود.ابـن جـريـح ـ كـه از مـفـسـران اسـت ـ گـفـتـه : آن بـت هـايـى كـه بـنـىاسـرائيـل پـس از عـبـور از دريـا ديـدنـد و بـه پـرسـتـش آن هـامـايـل گـرديـدنـد، صـورت هـايـى از گـاو و گوساله بود. از اين جا معلوم مى شود بنىاسـرائيـل در مـصـر بيشتر با گاوپرستان ماءنوس بوده اند و چون مصريان جنبه فرمانروايـى بـر آن هـا داشـتـه انـد، از بـاب النـّاسُ عـَلى ديـنِ مـُلُوكـِهـِمْ ايـنان نيز بهگوساله پرستى متمايل شده و گاو و گوساله در نظر آنان احترام خاصى داشت . مورخاننـيـز در تـاريـخ اديـان مـصـر قـديـم و مـردم زمـان فـراعنه نوشته اند: گاوپرستى ميانبسيارى از آن ها معمول شده بود و مانند همديان گاو را محترم و مقدّس مى دانستند.
خـداى تـعـالى نيز در اوصاف بنى اسرائيل در سوره بقره فرموده است : وَ اُشرِبوافـِى قـُلُوبـِهـِمُ العـِجـلَ(883)؛ گـوسـاله دردل هاى آن ها آبيارى شده بود. و اين جمله كنايه از شدت علاقه و محبّت آن ها به گوسالهاست .
در داسـتـان ذبـح گـاو ـ كه شرحش پس از اين خواهد آمد ـ بيشتر مفسران گفته اند: علت آنكـه خـداى تـعـالى بـراى پـيـدا كـردن قـاتـل دسـتـور كـشـتـن گـاو را بـه بـنىاسـرائيـل داد، هـمـيـن بـود كـه مـى خـواسـت بـديـن وسـيـله اهـمـيـت و احـتـرام گـاو را ازدل آن هـا بـيـرون بـبـرد.(884) هـمـين سابقه بد سبب شد كه وقبى سامرى خواست بنىاسرائيل را به بت پرستى بازگرداند و از راه حق منحرفشان سازد، گوساله اى ساخت وآن هـا را بـه پـرسـتـش گـوساله وادار كرد و آن همه ناراحتى براى موسى و ديگران بهبار آمد.
رفتن موسى به طور و داستان سامرى
بـه طـورى كـه مـفسران و تاريخ ‌نگاران نوشته اند هنگامى كه موسى در مصر بود، طبقوحى الهى به بنى اسرائيل وعده داد هر زمان خداى تعالى فرعون را نابود كرد، كتابىبـراى آن هـا بـيـاورد كـه دربـر دارنـده حـلال ، حـرام ، شرايع و احكام باشد. وقتى خداىتـعـالى فـرعـون را نـابـود كـرد، بنى اسرائيل از موسى كتاب خواستند و موسى نيز ازپـروردگـار خـود خـواسـت تـا بـه وعـده اى كـه بـه او داده بـودعمل كند و به او كتاب عطا فرمايد.
خـداى تـعـالى بـه مـوسـى دسـتـور داد سى روز روزه بگيرد و بدن و جامه خود را پاك وپاكيزه كند و براى دريافا كتاب به طور سينا بود. موسى برادر خود هارون را به جاىخـويـش گـمـاشـت تـا در غـيـبـت او سـرپـرسـتـى بـنـىاسـرائيـل را بـه عـهـده بـگـيـرد و سـپـس هـفـتـاد نـفـر از نـيـكـان و بـزرگـان قـوم رابـرگـزيـد(885) كـه هـمـراه خـود بـه كـوه طـور بـبرد تا هنگام دريافت كتاب از خداىتعالى و مكالمه اش با پروردگار متعال شاهد و ناظر او باشند و در بازگشت ، موضوعرا به بنى اسرائيل گزارش دهند و در نتيجه ، آن ها كتاب الهى را تكذيب نكنند.
مـوسـى طـبـق دسـتور الهى سى روز روزه گرفت و چون براى گرفتن الواح تورات بهكـوه طـور رفـت ، خـداى تـعـالى ده شـب ديـگـر بـر آن افـزود كـه در مـجـمـوع غـيبت موسىچهل شب طول كشيد.(886)
بـيـشـتـر مفسران اهل سنت نوشته اند: علت افزوده شدن آن ده شب اين بود كه موسى پس ازسى روز روزه ، شب آخر كه خواست به كوه طور برود متوجه بوى بد دهانش شد و براىرفع آن با چوب درختى ـ كه برخى گفته اند درخت خرنوب بود ـ دندان هاى خود را مسواككـرد و يا به گفته بعضى گياه خوشبويى خورد كه بوى دهانش را برطرف سازد. پسخداى ممتعال فرمود: اى موسى ! مگر ندانسته اى كه بوى دهان روزه دار نزد من خوشبوتراز بـوى مـشـك اسـت . اكـنـون بـازگرد و ده روز ديگر روزه بگير، آن گاه به نزد ما بيا.موسى نيز چنان كرد.(887)
هـمـيـن افـزوه شـدن ده شـب سـبـب آزمـايـش و فـتـنـه بـنـىسـرائيـل گـرديـد ـ و چـنـان كـه پـيـش از اين اشاره شد ـ سامرى را واداشت تا براى آن هاگوساله اى بسازد و آن ها را به گوساله پرستى وادار كند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation