بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ انبیاء, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     18590001 -
     18590002 -
     18590003 -
     18590004 -
     18590005 -
     18590006 -
     18590007 -
     18590008 -
     18590009 -
     18590010 -
     18590011 -
     18590012 -
     18590013 -
     18590014 -
     18590015 -
     18590016 -
     18590017 -
     18590018 -
     18590019 -
     18590020 -
     18590021 -
     18590022 -
     18590023 -
     18590024 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

طـبـق نـقـلى مـوسى پس از اين كه ماءموريت الهى را دريافت و به مقام پيامبرى برگزيدهشـد، نـزد همسرش بازگشت پس از چند روز او را با نوزادى كه تازه به دنيا آورده بود،بـه مـديـن فـرسـتـاد و خـود بـه طـرف مـصر روان شد. برخى گفته اند، آن ها را در همانصـحـرا رهـا كـرد و رفـت . تا پس از چند روز يكى از چوپانان مدين بدان جا آمد و آن ها راشـنـاخـت بـا خـود بـه مـدين و نزد شعيب برد و آن ها هم چنان نزد شعيب بودن تا وقتى كهقرعون غرق شد و موسى بنى اسرائيل را از دريا عبور داد. وقتى خبر به شعبى رسيد، آنهـا را نـزد موسى فرستاد. هم چنين نقل ديگر آن است كه موسى آن ها را همراه خود به مصربرد.
خداى تعالى چنان كه به موسى وعده داده بود، هارون را به كمك وى فرستاد و بدو الهامكـرد تـا بـه مـوسـى بپيوندند و در انجام ماءموريت خطير او شركت داشته باشد. بعضىگـفـتـه انـد كـه هـارون بـه دنـبـال وحـى الهـى از شـهـر مـصـر خـارج شـد و بـهاسـتـقـبـال مـوسـى شـتـافـت تـا وقـتـى كـه در كـنـار رودنـيـل او را ديـدار كـرد. طـبـرى در تـاريـخ خـود از سـدّىنـقـل مـى كـنـد كـه وى گـفـته است : موسى خاندان خود را به مصر آورد و شبانه به خانهمـادرش بـرد. مـادر موسى او را نشناخت و جاى گاههى به آن ها داد تا وقتى كه هارون واردخانه شد و حال ميهمان تازه وارد را پرسيد. او گفت : ميهمانى است كه به خانه ما آمده است. وقـتـى هـارون پـيـش وى آمـد و حـالش را پـرسـيـد، متوجه شد كه برادرش ‍ موسى است .بـرخـاسـت و دسـت بـه گـردن هـم انـداخـتـنـد و يـك ديـگـر را در آغـوش كـشـيـدنـد و پس ازاحـوال پـرسى ، موسى به هارون گفت : بيا تا نزد فرعون برويم كه خداوند ما را بهسوى او به رسالت فرستاده است . هارون نيز پذيرفت ، اما مادرشان فرياد زد كه اگربـه نـزد وى بـرويـد، شـمـا را به قتل خواهد رسانيد. ولى آن دو برخاستند و به دربارفرعون رفتند.(761)
در قصر فرعون
متن فرمانى را كه خداى تعالى به موسى و هارون داد چنين است : تو و برادرت (هارون) بـا آيـات (و نـشـانـه هـاى )مـن برويد و در ياد كردن من سستى نكنيد. به سوى فرعونبرويد كه به راستى او طغيان كرده است ، اما با وى به نرمى سخن گوييد شايد متذكرگردد يا (از من بترسد.(762)
وقـتى موسى و هارون عرض كردند: پروردگارا! ما ترس داريم كه او بر ما ستم كنديا سركشى اش زيادتر گردد. خداى تعالى در پاسخشان فرمود: نترسيد كه منبا شما هستم ، مى شنوم و مى بينم .(763)
ايـن وعـده روشـن الهـى بـود كه آن دو را دل گرم ساخت و با اراده هاى آهين به سوى قصرفرعون به راه افتادند و گرنه فرعون چنان قدرتى در مصر پيدا كرده و به مردم مصراءنا ربكم الاعلى مى گفت و همه را به پرستش خود واداشته بود و مخالفان خودرا با سخت ترين شكنجه ها نابود مى كرد.
جـمـعـى از مـفسران در ذيل آيه وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْت ادِ ؛فرعون صاحب ميخ ‌هاطـبـق روايـاتـى گـفـتـه انـد كه فرعون ميخ ‌هاى سختى داشت كه وقتى مى خواست كسى راشـكـنـجه كند، دستور مى داد او را بر زمين بخوابانند و دست ها و پاهاى او را با آن ميخ ‌هابه زمين بكوبند.
در داسـتـان سـاحـرانـى كه به موسى ايمان آوردند، آن ها را به همين شكنجه سخت تهديدكرد و به گفته برخى اين كار را نيز كرد و دستور داد آن ها را به همين ترتيب به درختها بياويزند و دست ها و پاهاى آن ها را با ميخ به درخت بكوبند.
درباره آسيه همسر خود نيز ـ كه پس از ساحران به موسى ايمان آورد ـ همين شكنجه را درنظر گرفت و فرمان داد او را در آفتاب بخوابانند و دست و پايش را به زمين بكوبند وسـنـگ بـسـيار سنگين و سختى را روى سينه اش بگذارند و به همان وضع رهايش كنند تاجان دهد.
سـتـم فـرعـون به جايى رسيد كه گفته اند ـ و پيش از اين نيز گذشت ـ كه وقتى ستارهشـنـاسان به او خبر دادند نطفه موسى در فلان شب بسته خواهد شد، دستور داد هيچ مردىاز بـنـى اسرائيل در آن شب پيش همسرش نرود. بيدادگرى او به حدّى بود كه شكم زنانحـامـله را مـى دريـد تـا بـه مـوسـى دسـت يـابـد و كـودكـان بـى گـنـاه بـنـىاسـرائيـل را سـر مـى بـريـد و كـسى نبود كه بتواند در برابر اين همه جنايت زبان بهاعتراض بگشايد يا از كسى دفع ستم بنمايد.
تاريخ ‌نويسان نوشته اند: قصرى كه موسى و هارون براى راهنمايى فرعون بر در آنآمـدنـد، مـيـان هفت قلعه محصور و مرتفع قرار داشت كه قلعه هاى مزبور تو در تو ساختهشده و حلقه وار قصر اصلى را در بر گرفته بودند و براى ساختن اين قصر بزرگ وقلعه هاى مزبور، هزاران نفر به خاك و خون كشيده شده بودند.
ميان هر قلعه تا قلعه ديگر صدها سرباز مسلح شب و روز پاس مى دادند و در بعضى ازقسمت ها نيز شيرانى درنده و تربيت شده وجود داشتند كه اگر دشمن بدان جا راه مى يافت، طـعـمه آن ها مى شد. هنگامى كه موسى و هارون بر در قصر آمدند، آن دو را به درون راهندادند و به گفته برخى روزها و بلكه ماه ها گذشت تا به درون قصر راه يافتند.
از مـحـمـدبـن اسـحـاق بـن يـسـار نـقـل شـده اسـت : دوسـال تـمـام مـوسـى و هـارون هـر روز صـبح بر در قصر فرعون مى آمدند و شام باز مىگـشـتـنـد و كـسـى جـرئت نـداشـت سـخـن آن دو را بـه گـوش فـرعـون بـرسـانـد وحـال آن دو را گـزارش دهد تا سرانجام روزى دلقك مخصوص ‍ فرعون ، سخنشان را اظهاركـرد و پـيـغـامـشـان را رسـانـيـد. هـمـيـن سبب شد كه فرعون آن دو را نزد خويش بخواند وگـفـتـارشـان را بـشـنـود. البـتـه بـعـضـى هـم مـعـتـقـدنـد كـه هـمـان روزاوّل كـه مـوسـى بـر در قـصـر آمـد، بـراى او اجـازه گـرفـتند و به درون قصر راه يافت.(764)
در چـنـد حـديـث نيز آمده است كه موسى عصاى هود را بر در قصر زد و درهاى تودرتو همهباز شد تا جايى كه قرعون موسى را بديد و دستور داد وارد قصرش كنند.(765)
بـه هـر صـورت دسـتـرسـى بـه فـرعون و رساندن پيام آسمانى حق به گوش او، كارآسانى نبود و مشكلات و خطرهاى زيادى در پيش ‍ داشت كه موسى به كمك برادرش هارونو بـا پـشـت گـرمـى بـه وعـده صـريـح خـداى تـعـالى كـه فـرمـود: مـن بـا شـما هستم.(766) ايـن مـشـكلات را از پيش راه برداشت و خود را به حضور فرعون رسانده وپيام حق را به وى ابلاغ كرد.
به گفته بعضى ، فرعون دستور داد شيران تربيت شده را به سوى موسى و هارون رهاكنند، ولى با كمال تعجب ديد كه آن ها چون مقابل آن دو رسيدند، صورت را بر خاك نهادهو رام شدند.
ايـن منظره ابهتى از موسى در دل فرعون انداخت كه ناچار شد او و برادرش را به حضوربخواند و به سخنانشان گوش دهد.(767)
احتجاج با فرعون
موسى و هارون سخن را از اين جا آغاز كردند و گفتند: ما فرستاده پروردگار جهانيانيمبنى اسرائيل را با ما بفرست و از قيد اسارت و ستم رها ساز.
فـرعـون بـراى تحقير موسى و تكذيب سخن او نخست در جواب آن حضرت گفت : مگر مانـبـوديـم كـه تـو را در كـودكـى نـزد خـود تـربـيـت كـرديـم وسـال هـا از عـمـر خـويـش را در مـيـان مـا بـه سـر بـردى ؟ سـپـس بـه داسـتـانقتل آن مرد قبطى اشاره كرد و ادامه داد: و آن كارى را كه نبايد بكنى كردى و (سپاسمـا را نـداشـتـى ) كـفـران نـعـمـت مـا كـردى !(768) بدين ترتيب هواست بگويد كهسابقه تو نزد ما به خوبى روشن است و ما تو را از كودكى بزرگ كرديم و وضع تورا مى انيم . پس از كجا به رسالت رسيدى و فرستاده پروردگار جهانيان گشتى ؟
موسى در جواب او فرمود: آن روز كه من آن كار را كردم (و آن مرد را كشتم ) از سرانجامآن آگـاه نـبـودم (و نـمـى دانـسـتم منجر به قتل آن مرد مى شود و من ناچار به ترك وطن مىشوم ) و چون از شما ترسيدم فرار كردم و پروردگارم به من حكم (و فرزانگى ) بخشيدو از پيغمبرانم قرار داد .(769)
بـه دنـبـال آن در پـاسـخ آن قسمت كه گفته بود: ما تو را در كودكى نزد خود تربيتكـرديـم و مـى خـواسـت ضـمـن تـحـقـيـر موسى منّتى هم بر سر آن حضرت بگذاردفـرمـود: مـگـر ايـن نـعـمـتـى اسـت كـه مـنـّت آن را بـر مـن مـى نـهـى در حـالى كـه بنىاسرائيل را به بردگى گرفته اى ؟.(770)
يـعـنـى مـنـشـاءآن مـاجـرا نـيـز ظـلم و سـتـم تـو بـود كـه بـنـىاسرائيل را بردگان خود دانسته و هر گونه ستمى را درباره آنان روا داشته اى تا آن جاكه دستور سر بريدن پسران آن ها را صادر كردى و آن دستور ظالمانه تو سبب شد كهمرا به دريا اندازند و دست تقدير به قصر تو و تحت كفالت تو درآورد اين چه منّتىاسـت كـه تـو بـر مـا دارى و چـه نعمتى است كه انتظار سپاس آن را از من دارى ؟ مگر ظلم وبـيـدادگـرى نـعـمت است يا زورگويى چون تو، حق سپاس بر كسى دارد و ولى نعمت مردمستمديده مى گردد؟ اين تو هستى كه نعمت هاى خد را ناسپاسى كرده و به جاى دادگسترىو رسيدگى به كار خلق خدا، آن ها را به بردگى گرفته و هر گونه ستمى را در موردآن ها روا مى دارى !
مولوى اين قسمت از گفت وگوى موسى و فرعون را در مثنوى به نظم آورده كه چند بيت آناين گونه است :

رفت موسى بر طريق نيستى
گفت فرعونش : بگو تو كيست ؟

گـفـت : مـن عـقـلم رسـول ذوالجلال
حجة اللّه ام امان از هر ضلال

گفت : نى خامش رها كن گفت وگو
نسبت و نام قديمت را بگو

گفت : موسى نسبتن از خاكدانش
نام اصلم كمترين بندگانش

نسبت اصلم ز آب و خاك و گل
آب و گل را داد يزدان جان و دل

گفت : غير اين نسب ناميت هست
مر تو را خود آن نسب اولى تر است

بـنـده قـرعـون و بـنـده بـنـدگـانـش
كـه از او پـرورد اوّل جسم و جانش

بـنـده يـاغـى و طـاغـى اى ظـلوم
زيـن وطـن بـگـريـخـتـه از فعل شوم

خونى و غدّار و حق ناشناس
هم بر اين اوصاف خود مى كن قياس

در غريبى خوار و درويش و خلق
كه ندانستى سپاس ما و حق

گفت : حاشا كه بود با آن مليك
در خداوندى كس ديگر شريك

بلكه آن غدار و آن طاغى تويى
لاف شركت مى زنى ياغى تويى

گر بكشتم من عوانى را به سهو
نى براى نفس كشتم نى به لهو

من زدم مشتى و ناگه اوفتاد
آن كه جانش خود بند جانى بداد

مـن سـگـى كـشـتـم تـو مـرسـل زادگـان
صـد هـزاران طفل بى جرم و زيان

فرعون كه تا آن روز خود را در برابر چنين ميطق نيرومند و زبان گويايى نديده بود وهر چه مى گفت ، اطرافيان چاپلوس بدون چون و چرا تصريق مى كردند و بلكه جنايات وبـيـدادگـرى هـاى او را پـرده پـوشـى كـرده و بـراى هـر كـدام بـهانه اى تراشيده و بهصـورت حـق جـلوه مـى دادنـد و بـه صـورت مـعـبـودى او را مـى پـرستيدند، يكّه اى خورد وقبل از آن كه راه خشونت و تهديد پيش گيرد، خواست تا از همان راه تحقير و احياناً استهزاو تهمت موسى را از ميدان بيرون برد و اگر اين حرته ها كارگر نيفتاد، آن كاه با اسلحهتـهـديـد و خـشونت به ميدان موسى بيايد. به همين منظور از موسى گه گفته بود: مافرستاده پروردگار جهانيانيم توضيح خواسته و پرسيد: پروردگار جهانيانچيست ؟(771)
مـوسـى در جـواب گـفـت : پـروردگـار آسـمـان هـا و زمـيـن و آن چـه مـيان آن هاست ، اگراهل يقين هستيد.(772)
فـرعـون كـه خـود را پـروردگـار مـردم مـعرفى كرده بود شايد خود او و بندگانش عقيدهداشتند كه هر جهانى پروردگاى دارد، آسمان ها هر كدام پروردگارى دارد و زمين هم داراىپـروردگـار جدايى است و همه پروردگاره نيز در فرمان خداى جهان هستند،(773) نمىتـوانـسـتـنـد مـعـنـاى سـخـن مـوسـى را درك كـنـنـد و چـنـيـن پـروردگـارى بـه طـورمـسـتـقـل و جـدا بـراى آن ها مصداق و مفهومى نداشت . همين انحطاط فكرى و جهالت اطرافيانفرعون بهانه اى به او داد تا منظور هود را كه همان تحقير موسى بود عملى سازد و روبـه اطـرافـيـان خود كرده بگويد: آيا نمى شنويد؟(774) يعنى نمى بينيد كهپـايـه معلومات و درك اين مرد تا چه اندازه است كه وقتى از او مى پرسم پروردگارجهانيان چيست ؟ جواب را وارونه كرده و همان سخن را تكرار مى كند!
مـوسـى كـه مـى خـواسـت تـا در هـمـان نـخـسـتين برخورد با فرعون خداى يكتا را به او واطـرافـيـانـش مـعـرفـى كـند و به اشتباهى كه از نظر پرستش داشتند واقفشان سازد، بهتحقير فرعون اهميتى نداد و گفت : پروردگار پدران گذشته تان .(775)
يعنى اين اشتباه است كه شما خيال كرده ايد هرد عالمى را پروردگارى بوده و پروردگارشـمـا نـيز فرعون است و بايد او را پرستش ‍ كنيد، بلكه تمام اين جهان هستى و موجوداتبى شمار و همه شما و پدران گذشته و فرزندان آينده تان را يك پروردگار بيش نيستو او همان پروردگار جهانيان است كه مرا به رسالت به سوى شما فرستاده است .
فرعون كه حربه اى به دستش افتاده بود و مى خواست بيشترين استفاده را از آن بر ضدّمـوسـى بـنـمـايـد، بـه دنـبـال گـفـتـار قـبـلى خـود گـفت : اين شخص كه به اصطلاحرسول شماست و به سوى شما فرستاده شده ، ديوانه است .(776)
مـوسـى از سـخـن بـاز نـايـستاد و باز هم دنباله سخن را ادامه داد و فرمود: پروردگارمشرق و مغرب و هر چه ميان آن هاست ، اگر مى فهميد.(777)
فـرعـون كـه ديـد بـا ايـن هـوچى گرى ها نمى تواند موسى را از سخن بازدارد و حربهتهمت هم كارگر نيفتاد، به زورو تهديد متوسل شد و به موسى گفت : اگر معبودى جزمن بگيرى (و غير مرا پرستش كنى ) تو را در زمره زندانيان قرار خواهيم داد.(778)
و ايـن كـه نگفت تو را به زندان مى افكنم و گفت تو را در زمره زندانيان قرار مى دهم، شايد براى آن بود كه وضع سخت زندانيان و شكنجه هاى عجيب ماءموران فرعون ،براى همه روشن بود و مردم مى دانستند اگر كسى زندانى شود و نامش در ليست زندانياندرآيد، چه سرنوشت شومى در پيش دارد و چگونه در زير دست و پاى دژخيمان فرعون بهبدترين وضع جان مى دهد.
مـوسـى كـه گويا انتظار همين گفتار را مى كشيد و مى خواست تا دشمن را با منطق نيرومندهميش از غرور و نخوت به زير آورد و عجز و زبونى اش را بر وى آشكار سازد،در اين جادنـبـاله سـخـن را رهـا كرد و فرمود: اگر چه براى تو حجتى آشكار (و معجزه و دليلىروشن بر صدق مدّعاى خويش ) بياورم ؟.(779)
فرعون گفت : آن را بياور اگر راست مى گويى .(780)
ناتوانى فرعون در برابر معجزه موسى (عصا و يد بيضا)
مـوسـى بى درنگ عصاى هميش را به زمين انداخت و ناگاه به صورت اژدهايى عظيم درآمد.به دنبال آن دست به گريبان برد و چون بيرون آورد، نورى از آن برتافت كه شعاعشچشم بينندگان را خيره كرد.
داسـتـان سرايان درباره هيبت اژدها و وحشتى كه از ديدن آن به فرعون دست داد، داستان هانـوشـتـه انـد. از آن جـمـله ثـعـلبـى در عرائس الفنون نوشته : هنگامى كه موسى عصا راانـداخـت و بـه آن صـورت وحـشـتناك درآمد، فرعون و اطرافيانش ديدند اژدهاى مزبور دهانبـاز كـرد و مـيـان دو فـك پـايـيـن و بـالاى او بـه قـدرى بـاز بـود كـه تـمـامى قصر رافراگرفت . يك لب را بر پايين و لب ديگر را بر بالاى قصر گذاشت و پس از آن بهسـوى فـرعون حمله كرد و خواست تا او را در كام خود گيرد. تماشاچيان و حاضران مجلسهمگى از ترس گريختند و خود فرعون نيز وحشت كرد و فرياد زد: اى موسى ! تو را بهخـدا و حـق تربيتى كه به گردن تو دارم سوگند مى دهم كه او را برگيرى و شرّش رااز مـن دور سـازى . مـن تـعـهـد مـى كـنـم كـه بـه تـو ايـمـان آورم و بـنـىاسـرائيـل را بـا تـو بفرستم . در اين وقت بود كه موسى عصا را برگرفت و به حالتنخست بازگشت .
به دنبال آن معجزه يد بيضا را نيز نشان داد. فرعون با ديدن آن دو معجزه بزرگ و وعدهاى كـه بـه موسى داده بود، خواست به وى ايمان آورد. اما هامان ! وزير مشاور و مخصوصفرعون مانع اين كار شد و بدو گفت : تو اكنون خدايى هستى كه تو را پرستش مى كنند،چگونه مى خواهى با داشتن اين مقام پيرو بنده اى گردى ؟(781)
در پـاره اى از روايـات نـيـز نـظـيـر ايـن داسـتـان بـا مـخـتـصـر اخـتـلافـىنقل شده است ، و اللّه اءعلم .
به هر صورت ، فرعون كه انتظار نداشت با اين دو منظره هولناك و خيره كننده روبه روشـود و فـكـر نمى كرد موسى داراى چنين معجزاتى باشد، در كار خويش فرو ماند و چارهاى نديد جز آن كه از راه عوام فريبى و تهمت ، حق را پنهان و براى حفظ مقام خود، حسّ وطنپـرسـتـى مـردم را تـحريك كند و با خود هم دست سازد، باشد كه بدين وسيله چند صباحديـگـر پـايـه هـاى لرزان كـاخ استبداد و ستمگرى خود را استوار سازد و به جنايات خودادامـه دهد. به همين منظور رو به اطرافيان كرد و گفت : اين مرد جادوگر ماهرى است كهمـى خـواهـد شـمـا را بـه وسـيله جادوى خنويش از سرزمينتان بيرون كند و خود و خويشان وقـومـش ، مـالك و فـرمـان رواى ايـن سـرزمـيـن گـردنـد. اكـنـون شـمـا دربـاره او چه نظرىداريد؟.(782)
برخى گفته اند: نيروى اعجاز چنان او را سرگشته و نگران خويش ساخت كه به طر كلىبـزرگـى مـقـام خـود را فراموش كرد و به اندازه اى عجز و زبونى بر وى چيره شد كهندانست چه مى گويد و خود را باخته و گم كرد.
اطـرافـيـان فرعون كه پروردگار خود را آن چنان برسان ديدند، به وى گفتند: او وبـرادرش را مـهـلت ده و مـاءمـوران خود را به شهرها بفرست تا همه جادوگران ماهر را بهنـزد تو آورند(783) و در روز معينى به نبرد موسى برخيزند و جادو را به جادوپاسخ دهند.
شـايـد بـراى بـاز دوم فـرعـون از سـراسـيمگى و پريشانى كه پيدا كرده بود، رو بهمـوسـى كـرد و گـفـت : اى موسى ! آيا نزد ما آمده اى تا به وسيله جادوى خويش ما را ازسـرزمـيـنمان بيرون كنى ؟ اما بدان كه ما نيز جادويى همانند آن براى تو بياوريم . پسمـيـان مـا و خـودت وعـده گـاهـى بـگـذار و مـوعدى را مقرر كن كه ما و تو از آن تخلّف نكنيم.(784)
مـوسـى پـذيـرفـت و روز عـيـد را كه روز اجتماع و جشن مردم بود براى اين كار معيّن كرد.فـرعـون هـم مـاءمـورانـى بـه سـراسر مصر گسيل داشت تا هر ساحر زبردست و جادوگرماهرى را در هر جا كه هست براى روز موعود و نبرد با موسى به پايتخت بياورند.
اجتماع ساحران براى معارضه با موسى
عـل سحر و جادو در سرزمين مصر اهميت فراوانى داشت و فراعنه مصر نيز براى حفظ مقام وحكومت خود، از وجود آن ها بهره هاى زيادى برده و جويندگان آن علم را تشويق مى كردند وچـنـان كـه در حـديـث آمـده ، يـكـى از اسـرار ايـن كـه خـداونـدمـتـعـال مـعـجـزه موسى را نيز عصا و يد بيضاء قرار داد، همين بود كه معجزه آن حضرت ازسـنـخ كـار سـاحران باشد و بر اثر مهارتى كه در اين علم داشتند، به معجزه بودن كارمـوسـى ايـمان بياورند، چنان كه بزرگ ترين معجزه پيغمبر اسلام نيز قرآن بود، زيراعـلم فـصـاحـت و بلاغت در زمان آن حضرت (ميان عرب ) رواج بسيارى داشت و چون فصحاىبـزرگ عرب قرآن را ديدند، دانستند كه اين گفتار بشر نيست به معجزه بودن آن اعترافكردند.
مـتـن حـديث را كه صدوق در كتاب عيون و علل الشرائع از امام هشتم حضرت على بن موسىالرضـا روايـت كـرده ، ايـن اسـت كـه ابن سكيّت گويد: به امام عرض كردم : چرا خداىعزوجل موسى بن عمران را به عصا و يد بيضاء و آلت سحر مبعوث فرمود و عيسى را بهطـب و محمد را به كلام و خطب ؟ حضرت در پاسخ من فرمودند: خداى تعالى چون موسى رافـرسـتـاد، عـلم سـحـر بـر مـردم زمان وى چيره شده بود. موسى نيز از جانب خداى تعالىمـعـجـزه اى آورد كـه مـردم نـتـوانـنـد مـانـنـدش را بـيـاورنـد و سـحـر و جـادويـشـان راباطل سازد و برهان و حجت را بر ايشان ثابت و پا بر جا كند و عيسى را در زمانى مبعوثقـرمـود كه بيمارى ها در آن زمان بسيار بود و مردم به طبابت احتياج داشتند. عيسى نيز ازهـمـان نـمـونه معجزه اى آورد كه سنخش در نزد آنان نبود، معجزه اى كه به اذن خدا مرده رازنـده مـى كـرد و كـور مـادرزاد و بـرص دار را شـفـا مى داد و بدين ترتيب حجت خود را برايشان ثابت مى گرد. خداى تبارك و تعالى محمد(ص ) را در وقتى مبعوث فرمود كه خطبو كـلام (و شـعـر و فـصـاحـت و بـلاغـت در گـفـتـار) بـراهـل زمـان غـلبـه كـرده بـود. آن حـضـرت نـيـز از كـتـاب خـداىعـزوجـل و مـوعـظـه هـا و احـكـام آن مـعـجـزه اى آورد كـه گـفـتـار آنـان را بـدانباطل كرد و حجت را بدان وسيله بر آن ها اثبات كرد.(785)
بـارى در زمـان موسى علم سحر و جادو رونق قراوانى داشت و هر كه را در اين علم مهارتىبـود، اهـميت بيشترى در نظر مردم آن زمان پيدا مى كرد. فرعون نيز خواست تا از وجود آنهـا بـاى تحكيم موقعيّت متزلزل خويش استفاده كند، ازاين رو جادوگران ماهر را از سراسرمملكت دعوت كرد و آن ها را براى عيد (روز موعود) آماده مبارزه با موسى نمود.
دربـاره تعداد ساحرانى كه براى مبارزه با موسى جمع شدند، اختلاف است و اكثراً تعدادآن ها را هفتاد تفر ذكر كرده اند. البته برخى هم آن ها را چندين برابر، يعنى چندين هزارذكر كرده و گفته اند: اين هفتاد نفر را از ميان آن ها انتخاب كردند كه سرآمدشان بودند.
سرانجام روز موعود فرا رسيد ساحران آماده پيكار شدند.
قـرآن كـريـم نـقـل مـى كـنـد كـه قبل از اين كه ساحران دست به كار سحر خود شوند، بهفـرعـون گـفـتند: اگر ما پيروز شويم مزدى هم داريم ؟(786) در ضمن اين كهوعده بهترين مزدها را به آن ها داد، گفت : آرى شما در آن وقت از مقرّبان (درگاه من نيز)خواهيد بود(787)
عبدالوهاب نجّار از اين سوال و جواب استفاده كرده كه معلوم مى شود انجام فرمان فراعنهمـصـر، بـراى هـمـه واجـب بوده و ناچار بوده اند تا دستورهاى آن ها را بدون چون و چرا وبدون درخواست مزد اجرا كنند.(788)
مـوضـوع ديـگـرى كـه در قـرآن در ايـن قـسمت از داستان ذكر شده و گواه بر اين است كهفرعون بيشترين تشويق را در حق ساحران كرد تا بلكه به دست يارى آن ها تاج و تختخـود را از خـطر برهاند، اين بود كه از طرف فرعون به مردم گفتند: شما نيز براىتـمـاشا در مركز موعود حاضر شويد تا اگر ساحران پيروز شدند از آن ها پيروى كنيم.(789)
در صورتى كه اگر ساحران پيروز مى شدند، مردم از آن ها پيروى نمى كردند بلكه ازهـمـان آيـيـن آن هـا كـه پـرستش فرعون بود پيروى مى كردند؛ سعنى در حقيقت از فرعوناطاعت مى كردند، اما مطلب را به اين صورت گفتند تا رشوه بيشترى از نظر مقام اجتماعىبـه آن هـا بـدهـنـد و آن هـا را بـه كار خود دل گرم تر سازند، گذشته از اين كه حضورتماشاچيان و شعارهايى كه به نفع ساحران مى دادند، در پيروزى احتمالى آنان و شكسترقيب بسيار مؤ ثر بود.
اندرز موسى و نيرنگ فرعون
كوشش فراوانى كه فرعون و دار و دسته اش با جمع آورى ساحران براى درهم كوبيدنمـوسـى و هـارون و مـعجزه حيرت انگيزش كرده بودند و تبليغات زيادى كه در مملكت مصربـه داه انـداخـتـه و پـول هـاى گـزافى كه در اين راه خرج كرده بودند، براى توده مردمنادان جاى ترديد باقى نگذاشته بود كه دشمن دستگاه جبّار فرعون شكست خواهد خورد ومانند گذشته باز هم پايه هاى حكومت ظالمانه او محكم خواهد شد.
ظـواهـر امـر نـيـز نـشـان مـى داد كه پيروزى با ساحران است ، تا جايى كه خود آن ها نيزهـنـگـامـى كـه بـه مـيـدان آمـده و چشمشان به انبوه جمعيت طرف دار خود و بى كسى و غربتمـوسـى افتاد و جادوهاى خود را حاضر كردند، ترديدى در پيروزى خود نديدند و گفتند:سوگند به عزت فرعون كه ما پيروزيم .(790)
امـا كليم خدا كه به وعده پروردگار خويش دل گرم بود و اين طواهر فريبنده تزلزلىدر وى ايـجـاد نمى كرد، وقتى جمع ساحران و مردم مصر و شوكت خيره كننده فرعون را كهبـا اطـرافـيان خود براى تماشاى آن منظره آمده بود و در جاى گاه مخصوص قرار داشتندمـشـاهده فرمود، ابتدا براى اتمام حجت و پند و اندرز آنان ، حاضران را ـ كه جادوگران وفرعون نيز جزء آن ها بودند ـ مخاطب ساخت و فرمود: واى بر شما! (متوجه باشيد) بهخـدا دروغ نـبـنـديـد كـه خداوند شما را به عذاب (سخت ) نابود كند و هر كه افترا و دروغبندد نوميد گردد و به مطلوب و هدف خود نرسد.(791)
ايـن گـفـتار كه از قلبى پاك سرچشمه گرفته بود و بلكه حقيقتى بود كه موسى بهصـورت انـدرز بـه آن هـا قـرمـوده بود، تزلزلى در اراده ساحران ايجاد كرد و به فكرفرو رفتند و شايد شيوه همه افرادى كه به خدا و روز جزا اينان ندارند، همين باشد كهچـون از نـظـر روحـى تـكـيـه گـاهـى نـدارنـد، هـمـيـشـه درحـال اضـطـراب و نـگرانى هستند و با يك تذكر كوتاه كه از جانب معتقدان به مبداء و معادبـه آن هـا داده مـى شـود، تـعـادل هـود را از دسـت مـى دهـنـد و در كـار خـودمتزلزل مى گردند.
به هر صورت روحيه ساحران با اين تذكر كوتاه و گفتار حق تضعيف شد و اختلاف و دودسـتـگـى ميان آن ها ايجاد گرديد و گروهى از آن ها در كار خود مردّد شدند و آثار نخستينشكست در طرف داران فرعون آشكار گرديد.
ايـن خـبـر بـه گوش فرعون و دار و دسته اش رسيد و براى جبران آن ، دستور دار فوراًجـلسـه اى سـرى تـشكيل دهند و ساحران را در آن مجلس گرد آورند تا فرعون براى آن هاسـخـنـرانـى كـنـد. وقـتـى سـاحران حاضر شدند، فرعون و طرف دارانش به آن ها گفتند:ايـنـان دو جـادوگـرند كه مى خواهند با جادو خويش شما را از سرزمينتان بيرون كنند وآيين نيك شما را از بين ببدند. تصميمتان را قطعى كنيد و با هم دلى در يك صف به مبارزهبـا آنـان بـرخـيـزيـد و بـدانـيـد كـه هـر كـس بـرتـر شـود رسـتـگـار (و پـيـروز) اسـت.(792)
فـرعـونيان در اين جا باز هم از بى خبرى و نداشتن رشد و آگاهى ساحران ـ كه توده اىاز هـمـان مـردم نـادان بـودنـد ـ اسـتـفـاده نـمـوده و آنـان را در پـيـمـودن راهبـاطـل خـويـش مـحـكـم و پـا بـرجـا كـردنـد و بـراى تـحـريـك سـاحـران از غـريـزهمـال دوسـتـى و وطـن پـرسـتـى و عـلاقـه بـه مليّت و آيين نياكانشان به نفع خويش بهرهبردارى كردند.
نخست آن كه گفتند: موسى و هارون مى خواهند با جادوى خويش شما را از سرزمينتان بيرونكـنـنـد، و ديـگـر آن كـه ايـنـان مـى خـواهند آيين مقدس و مليّت شما را از بين ببرند و بدينتـربـيـب شـمـا بـايـد بـيـشـتـديـن كـوشـش خـود را كـرده و كـامـلاً هـمدل شويد و در يك صف به مقابله با آن دو قيام كنيد.
سحر ساحران و معجزه موسى
سـاحـران در بـرابـر چـشـم هـزاران نـفـر كـه شـايـد بـر اثـرجـهـل و نـداشـتـن رشد اجتماعى ، از اعماق دل پيروزى خود را آرزو مى كردند، پيش ‍ آمدند وبـه مـوسـى گـفـتـنـد: تـو ابـزار سـحـرت را بـه كـار مـى انـدازى يـا مـا بـيـنـدازيـم.(793)
مـوسـى فـرمـود: شـمـا بـيندازيد(794) و با اين جمله ساحران همه ريسمان ها وعصاهايى را كه قبلاً آماده كرده بودند، بر زمين انداختند و در نظر موسى (و ديگران ) بهصورت مارهايى درآمد كه راه مى رفتند.
مـنـظره عجيبى بود، در صحرايى وسيع ، ده ها و شايد صدها و هزارها ريسمان و چوب بهصورت مارهايى درآمده و شروع به جست وخيز كردند. قرآن كريم مى گويد: ديدگانمردم را مسحور و ترسى در آن ها ايجاد كردند و سحرى عظيم آوردند.(795)
مـنـظره به حدّى وحشتناك بود كه حضرت موسى نيز احساس ترس كرد و مختصر رعبى دردلش ايجاد شد، اما در همان حال ، وحى خداوند آن برس اندك را نيز از دلش بيرون برد وبـدو خـطاب شد: اى موسى ! نترس كه تو برترى . آن چه در دست راستت دارى بيفكنكه هر چه را اينان ساخته اند ببلعد، زيرا اينان نيرنگ جادوگرى را ساخته اند و جادوگرهرجا باشد (يا هر چه بياورد) رستگار (و پيروز) نخواهد شد.(796)
موسى بى درنگ عصاى خود را بيفكند و ناگهان به صورت اژدهايى عظيم درآمد و در چشمبـرهـم زدنـى هـمـه آلات سـحر و ابزار كار ساحران را بلعيد. تماشاگران كه آن اژدهاىعـظـيـم را با آن هيبت ديدند، از ترس پا به فرار نهادند و به گفته برخى از مورخان ،صدها نفر زير دست و پا رفتند و غوغاى عظيمى بر پا شد.(797)

ايمان ساحران
در ايـن وقـت حـق براى ساحران آشكار گرديد و چنان تاءثير معجزه موسى قرار گرفتندكه بدون تاءمل ، پيش روى موسى به خاك افتاده و ايمان خود را به خداى موسى و هاروناظهار كردند و به عجز و زبونى خود در برابر قدرت الهى اعتراف نمودند.
فـرعـون كه در برابر شكستى ناگهانى و عملى انجام شده قرار گرفته بود و انتظارنـداشـت چـنـيـن شـكـست سختى آن هم از جانب افرادى كه اميدوار بود پايه هاى لرزان حكومتظـالمانه اش را به وسيله آن ها پابرجا و مستحكم سازد نصيبش گردد، بى اندازه خشمناكشـد و بـراى اين كه سرپوشى بر ناتوانى خود بنهد و شرمندگى خود را مخفى سازد،بـر سـاحـران بـانـگ زد و گـفـت : آيـا پـيش از آن كه من به شما اجازه دهم به او ايمانآورديد (اكنون معلوم شد كه استاد شما در سحر او بوده ) و او بزرگ شماست كه سحر رابه شما ياد داده است .(798)
فـرعـون ، مـوسـى را مـى شـنـاخـت و مـى دانـسـت كه هيچ تماس قبلى بين موسى و ساحرانبـرقـرار نـشـده و شـايـد مـوسـى تا آن روز هيچ يك از ان ها را نديده است ، اما چه كند كهبـراى حـفـظ مـقـام خـود نـاچـار اسـت در آن مـوقـع حـسـاس بـه هـر تـهـمـت و دروغـىمـتـوسـل شـود و بـه هر ترتيبى شده ، بر ناتوانى خود سرپوش نهد و احياناً از ايمانمردم ديگر جلوگيرى كند.
در سوره اعراف آمده است كه رو به ايشان كرد و گفت : اين نقشه اى است كه شما كشيدهبـوديـد تـا مـردم را از شهرشان بيرون كنيد (799) و بدين ترتيب آن ها را متهمبـه هـمـكـارى بـا مـوسـى و طـرح نـقـشـه و توطئه بر ضدّ دستگاه سلطنت خود كرد و بهدنـبـال ايـن جـمـله باز هم خواست احساسات توده مردم را بر ضدّ آن ها تحريك كند و بدينوسـيـله حـق را بـر مـردم بـپـوشـانـد. ازايـن رو گـفت : نقشه كشيده بوديد تا مردم را ازشـهـرشـان بـيـرون كنيد و با اين گفتار خواست براى چندمين بار به دروغ به مردموانـمـود كـند كه موسى و يارانش مى خواهند شما را از شهر و دايارتان بيرون كنند و خودوارث اين سرزمين گردند.
سپس فرعون قيافه خشونت آميزى به خود گرفت و ساحران را به سخت ترين شكنجه هاتـهـديـد كـرده گـفـت : دسـت هـا و پـاهـايـتـان را بـرعكس يك ديگر قطع و بر تنه هاىنـخـل آويـزانـتـان مـى كـنـم تـا بـدانـيـد عـذاب كـدام يـك از مـا سـخـت تر و پايدارتر است.(800)
فرعون كه تا آن روز جمعى چاپلوس را اطراف خود ديده بود كه باى گذراندن زندگىچـنـد روزه دنـيـا بـه هـر جـنـايتى تن داده بودند و دستورهاى او را بى چون و چرا اجرا مىكـردنـد، آن هـا را بـه كـشـتـن و بـسـتـن و گـرفـتـن جـان تـهـديـد كـرد، ولىغـافل از آن كه ساحران با ديدن آن معجزه هجيب و بلكه معجزات ديگرى كه ضمن آن معجزهمساهده كردند، دانستند كه ادعاى فرعون كه خود را پروردگار آنان مى داند، پوچ و واهىاسـت و پـروردگـار حـقـيـقـى هـمـان پـروردگـار مـوسى و هارون است و زندگى دنيا مقدمهزنـدگـى جـهـان ديگر است و چنان نيست كه انسان با از دست دادن زندگى اين جهان از بينبـرود، از ايـن رو بـا كـمال شهامت و بينش در پاسخ او گفتند: ما هرگز تو را بر اينمـعـجزه ها كه براى ما آمده و آن خدايى كه ما را آفريده است ترجيح نمى دهيم . پس تو هرچـه مـى كـنـى بكن كه فقط زندگى اين دنيا را از ما مى گيرى (801) و در سراىابـديـّت و جـهـان آخـرت فـرمـان تـو نـافـذ نـيـسـت سـعـادت آن جـهان را نمى توانى از مابـرگـيـرى و مـا زيـانـى نـخـواهـيـم كـرد كـه بـه سـوى پـروردگـارمـان مـى رويـم.(802) و بـه دنـبـال ايـن گـفتار ادامه دادند: ما به پروردگار خود ايمان آوردهايـم تـا گـنـاهـان مـا و آن جـادوگـرى كه ما را بدان مجبور كردى را بيامرزد و خدا بهتر وپايدارتر است .(803)
شـايـد ايـن جـمـله اخـيـر پـاسـخ آن قـسـمت از گفتار فرعون بود كه به آن ها وعده داد ـ درصورت پيروزى ـ همه گونه احسانى درباره آن ها بنمايد و در وقت تهديد نيز به آن هاگفت : تا بدانيد عذاب كدام يك از ما سخت تر و پايدارتر است .(804)
بـه هـر صـورت ، ايـنـان كـه پـيـش از ديدن معجزه موسى هيبت و ابّهت فرعون دلهاشان رااحـاطـه كـرده بـود و رد باطل خود چنان محكم بودند كه گفتند: به عزّت فرعون كه ماپـيروزيم (805) با ديدن آيات حق چنان بصيرتى پيدا كردند كه براى فرعونعزتى نمى ديدند و دنيا و اموال بى حساب او نزد ايشان منزلتى نداشت و آن جملات زيباو كـلمـات حـكـمـت آمـيـزى را كـه حـكـايـت از يـك جـهـان ايـمـان و اسـتـقـامـت مـى كـرد، بـاكمال شهامت در برابر فرعون اظهار كردند.
از آيـات قـرآنـى كـه بـه دسـت نـمـى آيد كه سرانجام فرعون با ساحران چه كرد و آياتـهـديـد خـود را دربـاره آنـان عـمـلى كـرد يـا نه ؟ ولى طبرى و ابن اثير در تاريخ خودنـقـل كـرده انـد كـه فـرعـون به تهديد خود عمل كرد و دست و پاى آن ها را ـ همان طور كهگـفـتـه بـود ـ قـطـع كرد و به درخت آويزان نمود و اين جمله را كه خداى تعالى در سورهاعراف از آن ها نقل كرده كه گفتند:
رَبَّن ا أَفْرِغْ عَلَيْن ا صَبْراً وَ تَوَفَّن ا مُسْلِمِينَ (806)؛
پروردگارا! صبرى به ما عطا كن و ما را مسلمان بميران .
در هـمـان حـال شـكـنـجـه و مـرگ به درگاه خدا عرض كردند و آن ها كه در آغاز روز كافربودند، در پايان شب شهيد از دنيا رفتند؛ گوارايشان باد.
مؤ من آل فرعون
ابـن اثـير و ديگران نوشته اند هنگام ايمان ساحران و پيروزى موسى بر آنان ، مردان وزنـان ديگرى هم به آن حضرت ايمان آوردند كه چند تن از آنان به دست فرعون با همانشـكـنـجـه هـاى سـخـت بـه قـتـل رسـيـدنـد. از جـمـله مـؤ مـنآل فرعون بود.
بـه طـورى كـه در قـرآن كـريـم آمـده ، او كـسـى بـود كـهقـبـل از آن نيز به خداى جهان ايمان داشت ، ولى ايمان خود را پنهان مى داشت و اظهار نمىكـرد تـا پـس از داسـتـان سـاحـران ، وقـتـى فـرعـون در صـددقـتل موسى برآمد ـ به شرحى كه پس از اين مى آيد ـ وى ايمان خود را اظهار كرد و گفت :آيـا مـى كـشـيـد مـردى را بـه جـرم ايـن كـه مـى گـويد: پروردگار من خداى يكتاست درصـورتـى كـه دليل هاى روشن از جانب پروردگارتان براى شما آورده . اگر دروغ گوبـاشـد دروغـش بـه گـردن خود اوست و اگر راست گو باشد (دست كم ) برخى از آن چهشـمـا را بـدان بـيم مى دهد، به شما خواهد رسيد كه به راستى خداوند كسى را كه دروغگو باشد هدايت نخواهد كرد.(807)
و از جـمـله احـتـجـاج او بـا فـرعـون و دار و دسـتـه اش كـه در قـرآننـقـل شـده ، ايـن بـود كـه بـه آن هـا گـفـت : اى مـردم ! مـن بـر شما از سرنوشتى چونروزگـار مـردمـان ديگر بيم دارم ، مانند وضع قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه پس ازآن هـا بـودنـد اى مـردم ! بـر شـمـا از روز ندا دادن (يعنى روز قيامت كه مردم هم ديگر راصـدا مى زنند) مى ترسم ، روزى كه پشت كرده و عقب گرد (به سوى جهنم برويد) و درقبال خدا نگهدارى نداريد.(808)
اى مـردم ! چـه شـده كـه مـن پـيـروى كـنـيـد تـا شـمـا را بـه راهكمال و رشد هدايت كنم . اى مردم ! اين زندگى دنيا بهره اندكى است و آخرت سراى بقا (وهميشگى ) است .
اى مـردم ! چـه شـده كـه مـن شـمـا را بـه سـوى نجات دعوت مى كنم و شما مرا به جهنمدعوت مى كنيد؟(809)
به دنبال آن پس از چند آيه ، خداى تعالى حكايت مى كند كه بدان ها گفت :
بـه زودى مـنـذكـّر خـواهـيـد شـد آن چه را من به شما مى گويم و من كار خود را به خداواگذار مى كنم كه خداوند در مورد بندگنش ‍ بياست ، پس خداوند او را از نيرنگ هاى برىكه درباره اش كرده بودند، نگاه داشت .(810)
بـرخـى از مـفـسـّران ايـن آيـه را چـنـيـن تـفـسـيـر كـرده انـد كـه خـداونـدمـتـعـال او را از شـرّ فـرعـونـيـان مـحـافـظـت فـرمـود و نـتـوانـسـتـنـد او را بـهقتل برسانند، ولى ابن اثير و برخى ديگر چنان كه در بالا ذكر شد گفته اند: فرعوناو را نيز به دنبال ساحران به قتل رسانيد.(811)
در حـريـثـى هـم كـه بـرقـى در محاسن و علىّبن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده اند امامصادق (ع ) قرمود: منظور از نگهدارى خدا، نگهدارى از دين او بود، يعنى خداوند او را نگهداشـت از ايـن كـه مـفـتـون آن هـا گـردد و از نـظـر ديـن و آيـيـن بـه آن هـامـتـمـايـل شـود، وگـرنـه از نـظـر ظـاهـر او را قـطـعـه قـطـعـه كـردنـد و بـهقتل رسانيدند.(812)
بـرخـى از مـفـسـران گـفته اند: مرجع ضمير در اين آيه حضرت موسى است ؛ يعنى خداوندحضرت موسى را از نقشه هايى كه درباره اش ‍ كشيده بودند حفظ كرد كه نتوانستند او رابه قتل برسانند.(813)
نام و نسب مؤ من آل فرعون
دربـاره نـسـب مـؤ مـن ال فـرعـون و نـام وى اخـتـلاف اسـت . بـعـضـى نـام او راحـزبـيـل و بـرخـى خـربـيـل ذكـر كـرده انـد و در بـعـضـى ازنـقـل هـا حـزقـيـل آمـده اسـت . مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـانقول ديگرى هم نقل كرده كه گفته اند نامش حبيب بوده است .(814)
اكـثـر مفسّران او را پسر عموى فرعون و ولى عهد و جانشين او دانسته اند.(815) از هشامنقل شده كه وى گفتع است : فرعون او را بر نيمى از مردم مصر حكومت داده بود و ثعلبىنيز نقل كرده است كه وى صد سال خزينه دار فرعون بود.
در حـديـثـى از امـام صـادق (ع ) روايـت شـده كـه آن حـضـرت فـرمـوده انـد: مـؤ مـنآل فـرعـون مـردم را بـه يـگانگى خدا و نبوت موسى و برترى پيغمبر اسلام بر سايرانبيا و فضيلت اوصياى پس از وى بر ساير اوصيا دعوت مى كرد و به ايشان مى گفت :از خـدايـى فـرعـون بـيـزارى جـويـيـد. تـا ايـن كـه سـعـايـت كنندگان از وى نزد فرعونبـرگـويـى كـردنـد و گـفتند كه حزبيل مردم را به مخالفت با تو و همكارى با دشمنانتدعـوت مـى كند. وقتى فرعون اين سخن را شنيد به آن ها گفت : اگر به راستى عموزاده وولى عـهـد و جـانـشين من چنين كارى كرده باشد، مستحق سخت ترين عذاب ها خواهد بود، ولىاگر شما بر او دروغ بسته باشيد چنين عذابى شايسته شماست .
وقـتـى حـزبـيـل را نـزد فـرعـون آوردنـد، بدو گفتند: آيا تو منكر خدايى فرعون هستى وكفران نعمت هاى او را كرده اى ؟
در پـاسخ رو به فرعون كرد و گفت : پادشاها! تو تاكنون ديده اى كه من دروغ بگويم؟
فرعون گفت : نه .
حزبيل گفت : پس از اين ها بپرس پروردگارشان كيست ؟
آن ها در جواب گفتند: فرعون .
حزبيل گفت : آفرندگار شما كيست ؟
گفتند: فرعون .
حزبيل گفت : روزى رسان شما و آن كسى كه بدى ها را از شما دفع مى كند كيست ؟
گفتند: همين فرعون .
حـزبـيـل گـفـت : پـادشـاهـا! تـو گـواه بـاش و هـمـه حـاضـران را نيز گواه مى گيرم كهپروردگار آن ها پروردگار من و روزى دهنده آن ها روزى دهنده من است و هر كه زندگى آنهـا را اصلاح مى كند هم او اصلاح كننده زندگى من است و مرا جز پروردگار و روزى دهندهو آفـريدگار آن ها، پروردگار و روزى دهنده و آفريدگارى نيست و من ، حضران را گواهمـى گـيـرم كـه از هـر پـروردگـار و رازق و خـالقـى جـز پـروردگار و رازق خالق آن هابيزارم .
اين كلمات را گقت و منظورش در دل خداى جهان بود، ولى فرعون و حاضران چنين پنداشتندكه منظور او همان فرعون است .
ازايـن رو فـرعـون ، بـه آن افـرادى كـه بدگويى او را كرده بودند رو كرد و گفت : اىبدخواهان و اى فتنه جويانى كه مى خواستيد بدين وسيله در مملكت من افساد كنيد و ميان منو عـمـوزاده ام را بـه هـم بـزنيد و او را به هلاكت رسانده و بازوى مرا بشكنيد، شما مستحقعـذاب و شكنجه من هستيد. سپس دستور داد آن ها را به ميخ كشيدند و گوشت هاى بدنشان راقطعه قطعه كردند.(816)
داستان همسر مؤ من آل فرعون
ابن اثير و ديگران نوشته اند كه مؤ من آل فرعون همسرى داشت كه ماشطه يعنى آرايشگردختر فرعون بود و او نيز مانند شوهر خود پيش از داستان ساحران به خداى موسى ايمانآورده بـود، ولى ايـمـان خـود را پـنـهـان مـى داشـت تـا روزى پـس ازقـتـل سـاحران و مؤ من آل فرعون ، همان طور كه دختر فرعون را آرايش مى كرد و سرش راشانه مى زد، ناگهان شانه از دستش افتاد. بى اختيار گفت : بسم اللّه .
دختر فرعون گفت : پدرم را مى گويى ؟
گفت : نه ، بلكه پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار پدرت .
دخـتـر فـرعـون مـوضـوع را بـه پـدرش گـزارش داد و فـرعـون آن زن را خواست و گفت :پروردگار تو كيست ؟
زن پاسخ داد: پروردگار من و پروردگار تو خداى يكتاست .
فـرعـون بـا كـمـال بـى رحـمى دستور داد تنورى از آتش آماده كنند تا او و فرزندانش رابسوزاند. زن بدو گفت : مرا به تو حاجتى است ؟
فرعون پرسيد: حاجتت چيست ؟
زن گفت : حاجتم آن است كه چون من و فرزندانم را سوزاندى ، استخوان هاى ما را جمع كنىو دفن نمايى .
فـرعـون قـبول كرد، آن گاه دستور داد فرزندان او را يك يك ميان تنور انداختند تا نوبتبـه آخـريـن فـرزندش كه كودك كوچكى بود رسيد.(817) وقتى هواستند او را نيز بهآتش افكنند، آن زن به وى رو كرد و گفت : مادر جان ! صبر كن كه تو بر حق هستى .
سپس مادرشان را نيز در تنور انداخته و سوزاندند.(818)
آسيه همسر فرعون
آسـيـه دخـتـر مـزاحـم و هـمـسـر فـرعـون ـ كـه بـرخـى گـفـتـه انـد از بـنـىاسـرائيل بود ـ از سال ها پيش در دل به خداى تعالى ايمان داشت ، ولى ايمانش را پنهانمـى داشـت ؛ امـّا وقـتـى كـه آن زن را در تـنـور آتـش افـكـنـدنـد و درحال سوختن بود، آسيه بعد از ديندن آن منظره ، ايمانش ‍ قوى گرديد و بر يقينش افزودهشـد. در هـمـيـن احـوال فـرعـون نـزد او آمـد و مـاجـراىقتل ماشطه را براى آسيه نقل كرد.
آسـيـه رو بـه او كـرد و گفت : واى بر تو، چه جرئتى بر خداى بزرگ كردى ؟ فرعونكـه اتـنـظـار نـداشـت ايـن جـمله را از همسرش بشنود و باور نمى كرد كه او نيز به خداىيـگـانـه ايـمـان آورده بـاشـد و ايـمـان بـه خـداى تـعـالى دردل نـزديـك تـريـن و مـحـبـوب تـريـن افـراد او ظـهور كرده باشد، به سختى يكّه خورد وخشمگين گرديد. بعد بدو گفت : شايد ديوانه شده اى و همان حالت جنونى كه به سراغماشطه آمد، به سراغ تو نيز آمده باشد؟
آسيه گفت : من ديوانه نيستم ، ولى به خداى تعالى كه پروردگار من و پروردگار توو پروردگار جهانيان است ايمان آورده ام .
فـرعـون مـادر آسيه را خواست و بدو گفت : دخترت دچار همان جنونى شده كه ماشطه بداندچار شده بود. اكنون سوگند ياد مى كنم كه اگر به خداى موسى كافر نشود او را بهقتل خواهم رساند.
مادر آسيه در خلوت پيش دختر آمد و او را نصيحت كرد كه دست از خداى موسى بردارد، ولىآسـيـه نـپذيرفت و فرعون دستور داد او را به چهار ميخ كشيدند و سپس او را تحت شكنجهقرار دادند تا در زير آن جان سپرد.
وقـتـى هـنـگـام مـرگـش فـرا رسـيـد، روى نـيـاز بـه درگـاه پـروردگـارمتعال كرده و عرض كرد: پروردگارا! بارى من در نزد خود خانه اى در بهشت بنا كن ومرا از فرعون و رفتار (و شكنجه ) او و از مردم ستم كار نجاتم بده .(819)
خـداى تـعـالى نـيـز دعايش را مستجاب كرد و بينشى به او داد كه (پرده از جلو چشمش بهكـنـارى رفـت ) و فرشتگان را ديد و جاى گاه خود را در بهشت مشاهده نمود و از خوشحالىخنديد.
فـرعـون رو بـه اطـرافـيـان خـود كرد و گفت : اين ديوانه را بنگريد كه چگونه در زيرشـكـنـجـه مـى خـنـدد. بدين ترتيب روح آن زن باايمان و باتقوا از اين جهان زودگذر بهبهشت جاودان شتافت .(820)
مـرحـوم طـبـرسى نقل كرده كه آسيه پس از پيروزى موسى بر ساحران ايمان آورد. وقتىفـرعـون از ايـمـان او مـطلع شد، او را از اين كار نهى كرد، ولى آسيه در آيين خود استقامتورزيـد و بـه سـخـن فـرعـون وقـعـى ننهاد پس او دستور داد دست ها و پاهاى او را در زيرآفتاب به چهار ميخ كشيدند و سپس دستور داد سنگ بزرگى را بر وى افكندند و آسيه درهمان حال دعا مى كرد تا خداى تعالى روحش را به بهشت برد.(821)
شيخ صدوق از رسول خدا روايت كرده كه فرمود: بهترين زنان بهشت چهار زن هستند: مريمدخـتـر عـمـران و خـديـجـه دخـتر خويلد و فاطمه دختر محمد(ص ) و آسيه دختر مزاحم ، همسرفرعون .(822)
اهل سنت نيز حديث فوق را به چند طريق از رسول خدا روايت كرده اند.
مـرحـوم طـبـرسى در مجمع البيان از رسول خدا روايت كرده است كه از مردان گروه زيادىبـه كـمـال رسـيـدنـد، ولى از زنـان فـقـط چـهـار زن بـهكـمـال رسـيـدنـد: آسـيـه دختر مزاحم زن فرعون ، مريم دختر عمران ، خديجه دختر خويلد وفاطمه دختر محمد(ص ).
چـنـان كـه قـبـلاً اشـاره شـد، آسـيـه از كـسـانـى بـود كـهقبل از داستان ساحران نيز به خداى جهان ايمان داشت ، ولى تا آن روز ايمان خود را پنهانكـرده بـود تـا ايـن كه آشكار نمود و اين مطلب هم كه بعضى از مورخان گفته اند در همانروز ايمان آورد، صحيح به نظر نمى رسد.
مـرحـوم صـدوق روايت كرده كه رسول خدا فرمودند: سه نفر بودند كه چشم برهم زدنىكافر نشدند: مؤ من آل ياسين ، على بن ابى طالب و آسيه همسر فرعون .(823)
بـارى ايـن زن بـاايـمان ، بر اثر رشد، كمال ، بصيرت و ادراكى كه داشت ، از بهترينمـقـام هـاى ظـاهـرى و شخصيت هاى مادّى ـ كه مى تواند به يك زن برسد ـ برخوردار بود،هـمـسـر فـرعـون و مـلكـه خـطـه تـاريـخـى و پـهـنـاور مـصـر و دره وسـيـعنـيـل بـود و لذيـذتـريـن خـوراك هـا و بـهـتـريـن زنـدگـى هـا وكـامـل تـريـن وسـايـل زنـدگى آن زمان را در اختيار داشت و اسباب خوشى و كامرانى از هرنـظر برايش فراهم بود و خلاصه زندگى ظاهريش از هر نظر مورد حسرت و آرزوى همهزنان مادّى و دنياپرست آن روز بود.
امـا آن زن باكمال ، لقاى پروردگار متعال و زندگى در جوار حق را بر همه آن خوشى هاو لذت هـا مادّى ترجيح داد و مقام قرب حق تعالى و نجات از آن زندگى را از خداى بزرگخـواسـتـار گـردنـد. خـداى مـتعال نيز دعايش را مستجاب كرد و مقام والايى در بهشت به وىكـرامـت فـرمـود و نـام او را بـراى مردمان باايمان به عنوان يك زن نمونه در قرآن كريمضرب المثل قرار داد و فرمود:
وَ ضَرَبَ اللّ هُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ ق الَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِيالْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ (824)؛
خـداونـد بـراى مـردمـان بـاايـمـان ، زن فـرعـون رامـثـل مى زند هنگامى كه گفت : پروردگارا! براى من در نزد خود خانه اى در بهشت بساز ومرا از فرعون و رفتارش نجات ده .
سخت گيرى فرعون در مورد بنى اسرائيل
گـذشـتـه از نـزديـكان و بستگان فرعون كه به موسى ايمان آورده و به شرحى كه دربـالا ذكـر شـد و بـه سـخـت تـريـن شـكـنـجـه هـا بـهقـتـل رسيدند، جمع زيادى از بنى اسرائيل نيز ـ كه ظاهراً بيشترشان جوان بودندـ به آنحـضـرت ايـمـان آوردنـد و بـه ايـن عـلت پريشانى خاطر و اضطراب فرعون از موسى وپيروانش افزون شد.
آن چه از آيات قرآنى و روايات استفاده مى شود آن است كه فرعون پيوسته با نزديكانو مشاوران خود در كار موسى و پيروان آن حضرت سرگرم مشورت بود و گاهى نيز هماناطـرافـيـان فـرعـون و قـوم او تـحـريـكش مى كردند تا تصميمى قطعى درباره موسى وپـيروانش بگيرد، زيرا با از بين رفتن فرعون ، پست ها، مقام ها، درآمدهاى سرشار و بىحساب و عياشى هاى مشروع و نامشرعشان از بين مى رفت و ديگر نمى توانستند آن گونهكـامـرانـى و فـرمـان روايـى كـنـنـد و هـر روز مـال ومنال تازه اى براى خود اضافه كرده يا در زير سايه ارباب خود به اندوخته هاى موجودو بى حسات خود مبالغ هنگفت ديگرى بيفزايند.
به همين دليل به عنوان نصيحت و خيرخواهى به فرعون مى گفتند: آيا موسى و قوم اورا ايـن گـونه آزاد مى گذارى كه در اين سرزمين فساد كنند، و تو و خدايانت را واگذارند؟.(825)
بـديـن تـرتـيـب او را تـحـريـك كـرده ، دتـور قـتـل بـنـىاسـرائيل را از وى گرفته و به مرحله اجرا مى گذاشتند، اما وقتى مى ديدند كه اين سختگـيـرى هـا و ظـلم و جـنـايـت هـا نـمـى تـوانـد جـلوى پـيـشـرفت موسى و مرام خداپرستى وتـزلزل پـايـه هـاى حـكـومـت فـرعـون را بـگـيـرد، دوبـاره شـكـايـت بـنـىاسرائيل و موسى را پيش وى مى برندند تا جايى كه او رابه غضب و خشم درمى آوردند وبـرخـلاف صلاح ديد خودشان ، فرعون مى گفت : بگذاريد تا من موسى را بكشم و اوخـداى خـودش را بـخـوانـد (كـه از دست من نجاتش دهد)، زيرا من ترس آن را دارم كه او آيينشما را تغيير دهد يا در اين سرزمين فساد را آشكار سازد .(826)
گـاهـى هـم خود او به فكر فرو مى رفت و از آينده خود و از دست دادن قدرت ، سلطنت و آنهـمه مال و منال بيناك مى گشت و بر خود مى لرزيد و مانند وقتى كه موسى هنوز به دنيانيامده بود، دستور كشتن نوزادان پسر و به جاى گذاشتن دختران را صادر مى كرد و بنىاسرائيل را به عذاب ديگرى دچار مى ساخت .
تـا آن جـا كه بنى اسرائيل به ستوه آمده و نزد موسى مى آمدند و بدو مى گفتند: پيشاز آن كـه تـو بـيـايـى مـا در آزار و شـكـنـجـه بـوديـم ، اكنون نيز كه تو آمده اى هم چنانگرفتاريم .(827)
مـوسـاى كـليـم نـيـز طـبـق فـرمـان و وعـده الهـى بـه آن هـا مژده پيروزى و نجات از ظلم وبيدادگرى فرعون را داده و به استقامت و پايدارى دستورشان مى داد و مى فرمود: ازخـدا مـدد بـخـواهـيـد و بـردبـارى پـيـشـه سـازيد كه همانا زمين ملك خداست ، به هر كس ازبندگانش ‍ كه بخواهد مى دهد و سرانجام نيك براى پرهيزكاران است .(828)
امـيـد اسـت پروردگارتان دشمن شما را نابود و شما را در زمين جانشين آن ها سازد وبنگرد تا چگونه عمل مى كنيد.(829)
در مـجـمـوع در هـر روز دسـتـور ظـلم تـازه اى از طـرف فـرعـون بـراى بـنـىاسـرائيل صادر مى شد و نيرنگ جديدى از طرف هيئت حاكمه مصر عليه دودمان يعقوب طرحمى گرديد.
شـايـد اگـر چـاپـلوسـان پـول پـرست و اطرافيانى كه به سبب منافع مادّى خود اطراففرعون را گرفته بودند نبودند و آن تحريكات را نمى كردند و آن پيشنهادهاى ظالمانهرا نمى دادند و فرعون را به حال خود مى گذاشتند، كار به اين جا نمى كشيد و منجر بهآن همه جنايات بى سابقه و در نهايت نابودى خود و اربابشان نمى شد. حتى بعيد نبودكـه فـرعـون بـا ديـدن معجزات موسى به آن حضرت ايمان آورده و موجبات سعادت خود وقومش را فراهم مى كرد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation