بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ انبیاء, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     18590001 -
     18590002 -
     18590003 -
     18590004 -
     18590005 -
     18590006 -
     18590007 -
     18590008 -
     18590009 -
     18590010 -
     18590011 -
     18590012 -
     18590013 -
     18590014 -
     18590015 -
     18590016 -
     18590017 -
     18590018 -
     18590019 -
     18590020 -
     18590021 -
     18590022 -
     18590023 -
     18590024 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ايـن دليـل در عـيـن سـادگـى ، حقيقت را به خوبى روشن كرد و جاى ابهامى باقى نگذاشت،زيـرا واضح بود اگر پيراهن از جلو پاره شده بود، نشان دهنده اين است كه يوسف قصدخـيـانـت داشـتـه و زليـخا ممانعت كرده و حضرت از پيش رو با زليخا كش مكش داشته است ،امـااگـر پـيراهن از عقب دريده شده بود، معلوم مى شود زليخا قصد كام جويى از يوسف راداشـتـه اسـت و يـوسف از خواب گاه گريخته و او در تعقيب وى از بيرون آمدنش جلوگيرىكرده و ناچار به پيراهن او در آويخته و در نتيجه از پشت سر دريده است ! از اين رو عزيزمصر بى درنگ به تماشاى پيراهن پرداخت .
و هـنـگامى كه ديد پيراهن يوسف از عقب دريده شده است ، صدق گفتار حضرت را دريافت ورو بـه زليـخـا كـرد و گـفـت :ايـن از نـيرنگ شما(زنان ) است ، به راستى نيرنگ شما(زنـان ) بـزرگ اسـت .(487) بعد از بيان اين جمله پيش خود فكر كرد با اين لحنتـنـد و مـحـكـوم كـردن بانوى كاخ و حاكم ساختن غلامى زرخريد بر وى ، ممكن است حوادثنـاگوارى پيش آيد و يوسف يا زليخا در صدد انتقام از يكديگر برآيند و اوضاع بدترشده و اقدامات حادّى از آنان سرزند و از همه مهم تر قصه مزبور بر سر زبان ها بيفتدو آبـروى خـانـدان عـزيـز مـصـر بـر بـاد رفـته و كوس رسوايى اش بر سر هر كوى وبـرزن بـه صـدا درآيـد. به همين سبب به دنبال اين سخنان ، براى خاتمه دادن به ماجرايك جمله به يوسف گفت و جمله ديگرى هم به زليخا.
عـزيـز مـصـر بـه يوسف چنين گفت :اى يوسف از اين ماجرا درگذر(488) و آن رانـاديـده بـگـيـر و در جـايى ديگر، سخنى از اين داستان به ميان نياور، و به زليخا گفت:از گـنـاه خـود اسـتـغـفـار كـن (489) و تـوبه نما كه خطا از توست وتو ازخطاكاران بوده اى .
نقشه زنان ديگر مصرى
عـزيـز مـصـر بـديـن وسـيـله مـى خـواسـت مـوضـوع را مـكـتـوم و پـوشـيـده دارد، تـا ازداخل خانه به خارج سرايت نكند و يوسف و زليخانيز هيچ كدام نمى خواستند كسى از ماجرامـطـلع گـردد. يـوسف نيز به سبب شرافت و فضيلت خانوادگى اش ملاحظه بانو و آقاىخويش را مى كرد و به خصوص با تقاضاى كه از وى شده بود، مطلب را ناديده گرفتو ديـگر سخنى به ميان نياورد، زليخا كه مى دانست گناه كار و مجرم است و شوهرش نيزبـه گـناهش گواهى داده بود، به هيچ وجه نمى خواست كه نامش بر سر زبان ها بيفتد وهـر كـس و نـاكـسى درباره عشق و علاقه وى به غلام زرخريد كنعانى صحبت كند و توطئهكـام جـويـى اش از ايـن غـلام زرخـريـد و ردّكـردن غـلام و سـرسـخـتـى اونقل مجالس و محافل شريف و وضيع گردد.
ولى اين گون محيطهاى سياسى و قصرهاى آن چنانى در بيش تر مواقع از دوست ودشمن واحـيـانـا جـاسـوسان و افراد مشكوك خالى نيست و همه افراد چون يوسف ، پاك دامن و وظيفهشناس نيستند كه به خاطر آبرو و حيثيت ارباب و بانو چيزى ابراز نكنند، بلكه كسانىهـسـتـنـد كـه روى اغراض سياسى و مقاصد ديگر، در صدد تهيّه چنين سوژه هايى هستند كهبـراى پـيـشـبـرد اهـداف خـود بـه ديـگـران گـزارش كـنـنـد. و هـرچـه كـه بـود قـضـيه ازداخل قصر به بيرون سرايت كرد و اين احتمال نيز وجود دارد كه همان شخص شاهد و گواهمـاجـرا مـوضـوع را جـايـى نـقـل كـرده و سـبـب شـيـوع آن گـرديـده . بـه هـر تـقـديـردل بـاخـتـگـى زليخا به غلام كنعانى و توطئه وى به گوش زنان اعيان شهر و بانوانقـصـرنـشين ديگر رسيد و روى رقابت شديد زنان با يكديگر و به ويژه زنانى هم چونزليخا كه غم زندگى ندارند و جز به اين گونه امور - شهوت و هوا و هوس هاى نفسانى- بـه چـيـز ديـگـرى نـمـى انـديـشـنـد و نـُقـل مـحـفـلشـان مـعـمـولا مـسـائلى از ايـنقـبـيـل اسـت ، سـخـن ها گفتند و درباره آن چه شنيده بودند، قضاوت ها كردند. قرآن كريمنـقل كرده كه آنان زليخا را به باد ملامت گرفته و او را زنى افراطى خوانده و به گمراهـى آشـكـارى مـنـسـوب داشتند. آنان گفتند: زن عزيز، غلام خود را به كام گرفتن ازخويش خوانده و در دوستى او فريفته شده (و راه افراط را پيش گرفته ) به راستى كهما او را در گم راهى آشكارى مى بينيم .(490)
ايـن ظـاهـر داسـتـان بـود، ولى حـقـيـقـت چـيـز ديگرى بود، وقتى كه زنان مزبور موضوعدل دادگـى زليـخـا را بـه جـوانـى كـنـعـانـى شـنـيدند، و پيش ‍ از آن نيز كم و بيش وصفزيـبـايـى خـيركننده يوسف را از خود زليخا و كاخ ‌نشينان عزيز مصر شنيده بودند لذا درصدد برآمدند تا وسيله اى فراهم ساخته و نقشه اى بكشند كه اين جوان ماه رو و عفيف را ازنـزديك ببينند، از اين رو قرآن كريم به دنبال اين آيه ، لحن سخن را تغيير داده و حقيقت راچنين بيان مى كند: از اين رو قرآن كريم به دنبال اين آيه ، لحن سخن را تغيير داده و حقيقترا چـنـيـن بـيان مى كند: و چون (همسر عزيز) از مكرشان اطلاع يافت ، نزد آنان (كسى )فرستاد و محفلى برايشان آماده كرد و به هريك از آنان (ميوه و) چاقويى داد و (به يوسف) گفت : بر آنان درآى ، پس چون (زنان ) او را ديدند، وى را بس شگرف يافتند (و حيرانشدند و از شدت هيجان ) دست هاى خود را بريدند و گفتند:منزّه است خدا، اين بشر نيست، اين جز فرشته اى بزرگوار نيست .(491)
كـه بـا واژه مـكـر و حيله در خواست زنان مصرى را بازگو مى كند؛ يعنىبراى اين كه يوسف را از نزديك ببينند اين نقشه را كشيدند و اين حيله را به كار بردند.
گرفتارى تازه
حيله زنان مؤ ثر واقع شد و همان طور كه پيش بينى مى كردند، زليخا مجلسى ترتيب دادو از آنان دعوت كرد تا معشوقش را نشان دهد و علت گرفتارى و عشق جانسوزش را آشكارابـه ايـشـان بـنـماياند، تا غلام ماه سيماى كنعانى را كه موجب اين همه رنج و ناكامى و درنهايت باعث رسوايى زليخا گرديده است ، از نزديك ببيند و بيش از اين زبان به ملامت وسرزنش زليخا نگشايند.
آنـان كـه مـنـتـظـر چـنـيـن دعـوتـى بودند، همگى دعوت زليخا را پذيرفته و براى مجلسمزبور بهترين لباس ها را تهيه كرده و به انتظار فرا رسيدن روز موعود لحظه شمارىكردند.
سـرانـجـام روز مـوعـود فرا رسيد و زليخا سرسراى كاخ را آماده پذيرايى ايشان كرد وانواع خوراكى ها و ميوه ها را تهيه نمود. براى هر يك از بانوان تشك و بالش مخصوصىگـذاردند و مجلس را از هر نظر آراستند و زنان يكى پس از ديگرى به قصر عزيز مصرآمدند و هر كدام در جاى گاه مخصوص خود قرار گرفتند.
نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه ايـن مـجـلس چـگـونـه مـجـلسـى بـوده واميال نفسانى تاچه حدّ بر آن حكام بود. محفلى كه دعوت كننده اش يكى از بزرگ ترين وزيـبـاترين زنان مصر و ميهمانان نيز هم طراز وى يا از نظر شخصيّت سياسى و اجتماعىقـدرى بـالاتـر وپـايـيـن تر از او هستند و ثروت بى شمارى نيز در اختيار دارند و محورزنـدگـى آنـان را آرايـش بـهـتر و لباس زيباتر و رسيدگى به سر و وضع خود و كامجـويـى بـيـش تـر از وسايل زندگى تشكيل مى دهد، گرسنه نبوده اند كه غم گرسنگانبـخـورنـد و بـرهـنـگـى نـديـده انـد كـه در فـكـر پـوشـش بـرهـنـگـان بـاشـنـد ونقل مجالسشان تعريف از زيبايى و زشتى فلان زن يا فلان جوان و غم اندوهشان در اطلاعاز وضـع مُد روز و طرز دوخت جامه و آرايش سر و وضع خود است ... و صدها چيز ديگر كهحـتـى بـه فـكر ما نيز خطور نمى كند و از آن اطلاعى نداريم ، پايه و اساس ‍ چنين محفلىشهوت است و از دروديوارش هواو هوس مى بارد.
راسـتـى كـه بـراى شخص پاك دامن و جوان با ايمانى چون يوسف صديق زندگى در چنينمـحـيـطـهـاى آلوده و كـثـيـفـى چـه قـدر مـشـكـل و تـا چـه حـدّنـاگـوار اسـت وتحمل ناملايماتى كه از نزديك مى بيند، چه اندازه سخت و دشوار است .
بارى زليخا پيش از تشكيل مجلس ، يوسف را در اتاقى براى انتظار آمدن ميهمانان نشانيدو همين كه مجلس كاملا آراسته شد و ميهمانان همگى آمدند، انواع و اقسم تنقلات و ميوه هايىرا كـه در آن فـصـل در شـهـر وجـود داشت براى آنان مهيّا كرد و به هركدام چاقويى داد تاآمـاده خـوردن مـيـوه بـاشـنـد و در هـمـين وقت نزد يوسف آمد و به او تكليف كرد به سرسرادرآيد.
زنـان مـصـرى كه براى ديدار يوسف دقيقه شمارى مى كردند و شايد از همان لحظه ورودسـراغـش را از زليـخـا و ديـگـر افـراد كاخ مى گرفتند، ناگهان ديدند كه در باز شد وجـوانـى در كـمـال زيبايى و آراستگى و در عين حال با يك دنيا وقار و متانت وحيا و عفت واردشد.
آنـان كـه هـيـچ گاه تصور نمى كردند غلام كنعانى زليخا به اين اندازه زيبا باشد، يكباره مبهوت جمال خيره كننده يوسف گرديدند و آن چنان از خود بى خود گشته و محو ديداريـوسـف شـدنـد كـه نـفـهـميدند و دست هايشان را به جاى ميوه بريدند و بى اختيار فريادزدنـد:حـاشـا كـه اين جوان بشر باشد! اين جوان با زيبايى بى نظيرش كه آن را باحـيـا و وقـار و عـفـت و تـقـوا تـواءم كـرده ، فـرشـتـه اى اسـت در صـورت انـسـان ، و مَلَكبرزگوارى است در لباس آدميان !.
آنان با بيان اين جمله شايد مى خواستند به زليخا بگويند ما كه تو را در عشق اين جوانملامت مى كرديم ، براى آن بود كه او را بشرى مانند ساير افراد بشر مى دانستيم ، ولىاكـنـون كـه مـى بـيـنـيـم او بـشـر نـيـسـت و در زيـبـايـى وجمال ، فوق افراد بشر و هم چون فرشته اى است ، سخن خود را پس گرفته و حق را بهتـو مـى دهـيـم ! يـا مـى خـواسـتـنـد بـگـويـنـد فـردى مانند اين جوان كه در عنفوان شباب وكمال قواى بدنى ميان بهترين كاخ ‌ها به سر مى برد و از بهترين غذاها و راحتى ها بهرهمـنـد مـى شود و همسرى هم ندارد، يكى از زيباترين بانوان مصرى يعنى زليخا- كه سمتفـرمـان روايـى و بـزرگـى بـر او دارد - در خـلوت بـاكـمـال اصـرار از وى كـام مـى خـواهـد، ولى او بـه خاطر خدا پاسخ ردّ به وى مى دهد و ازخـلوت گـاهش مى گريزد! راستى اين جوان بشر نيست و فرشته است ، مگر بشر معمولىمـى تـوانـد ايـن قـدر طـاقـت و توان داشته باشد. به خصوص جوان زيبايى كه همسر همندارد و درعنفوان جوانى تا اين حدّ خودار و باتقوا و فداكار است .
عـمـلى كـه بـى اخـتـيـار و در حـال بهت وحيرت از آن ها سر زد و به جاى ميوه ها دستشان رابـريـدنـد، فـرصـتى به دست زليخا داد تا درد دلش ‍ را به آنان بازگويد و علت عشقآتـشـيـن خـود را بـيـان نـمـايـد و پـاسـخ مـلامـت هـاى بـى جـان آنـان را بـدهـد و بـا زبـانحال به آن ها بگويد: خداى سبحان سخن او را در آن هنگامه اين گونه بيان فرمود:
اين است آن جوانى كه مرا درباره عشق او ملامت مى كرديد. آرى من (صريحا مى گويم كه) از وى كـام خواستم ، ولى او (از كام روا ساختن من ) خوددارى كرد و اگر دستور مرا انجامندهد قطعا زندانى خواهد شدو از افراد خوار (وبى مقدار) خواهد گرديد.(492)
يعنى شما كه تاب تحمليـك بـار ديـدن او را نداشتيد و با يك نظر اين گونه فريفته و مدهوش شديد و اختيار ازكـف داده و بـه جـاى تـرنـج دسـت هـاى خـود رابـريـديـد، پـس مـن كـهسـال هـا در كـنـارش بـه سـر مـى بـرم و صـبـح و شـام با او هستم و پيوسته در برابرچـشـمـانـم قـرار دارد، چه كنم ! اكنون دانستيد كه بى مرا به باد ملامت گرفته ايد و بىسـبـب بـر كـار مـن عـيـب جويى كرده و نسبت گم راهى به من داده ايد و من حق دار كه اين چنينشيفته اين غلام زيبا گردم و در عشقشش سراز پا نشناسم ؟

گرش بينى و دست از تُرنج بشناسى
روابود كه ملامت كنى زليخا را

زليـخـا ايـن جـمـله هـا را بـه صورت سرزنش در پاسخ زنان مصرى گفت و سپس پرده ازروى كـار بـرداشـت و آن چـه در دل داشت ، اظهار كرد و گفت : آرى من از او كام مى خواستم ،ولى او دسـت ردّ بـر سـيـنـه ام زد و بـه درخـواسـتـم بـى تـوجـهـى نـمـود و بـردل سـوخـتـه و عشق جانسوزم رحمى نكرد. اكنون ديگر كاسه صبرم لبريز شده و تاب وتـوان از دسـتـم رفـتـه و كـوس رسـوايـى ام بـر سـر هـر كـوى وبـر زن زده شـده است .حال اگر درخواستم را نپذيرد و گوش به فرمانم ندهد، او را به زندان مى افكنم و بهزارى و ذلت دچارش مى كنم .
ايـن صـراحـت لهـجـه زليـخا و بى پروايى اش در معاشقه با يك جوان بيگانه ، گواهىبراى گفتار آن دسته از مفسّران است كه گفته اند: شوهر زليخا مرد بى غيريتى بود، ازارتـبـاط هـمـسـرش بـا ديـگـران مـتاءثر نمى شد و نيز مى تواند دليلى بر تسلّط فوقالعاده وى بر شوهرش باشد. چنان كه در اين گونه محيطهاى آلوده و آماده براى عياشى وخوش گذارانى عموما زنان زيبا و بوالهوسى هم چون همسر عزيز، اختيار شوهران را بهدست مى گيرند و فرمانروايى مطلق العنان و كسى جرئت گفتن چون وچرا در برابرشانرا نـدارد. شـايـد ايـن مـطـلب اخـتـصـاص بـه مـحـيـط خـانـه عـزيـز و سـايـررجـال سـياسى و اعيان مصر نداشته باشد. در واقع در ساير محيطها نيز عموما چنين بودهاسـت و چه جنايت ها و رسوايى ها كه در داخل اين قلعه هاى محصور نيز عموما خانه عزيز وسـايـر رجال سياسى و اعيان مصر نداشته باشد. در واقع در ساير محيطها نيزعموما چنينبـوده اسـت و چـه جـنـايـت هـا و رسوايى ها كه در داخل اين قلعه هاى محصور و كاخ ‌هاى بهظاهر معمور به وقوع پيوسته وكسى سر از آن ها در نياورده و گاهى به طور اتفاق مانندمـاجـراى زليـخـا ومـراوده عـاشـقـانه او به خارج كاخ سرايت كرده يا بر اثر توطئه هاىسياسى و غيره وسيله اى براى تبليغ مخالفان گرديده است .
مـعـمولا در چنين محيطهايى وقتى جنايتى اتفاق مى افتد، همان جا دفن شده و آثار آن را نيزاز بين مى برند و كسى سر از آن در نمى آورد. حالا چه چيزى سبب سرايت اين داستان بهبيرون شد؟ شايد از مطالعه صفحه هاى قبلى بتوان علّتى براى آن پيدا كرد.
سرانجام اين جسارت و تهديد و بى پروايى ، كار را بريوسف پاك دامن و معصوم بسيارسخت كرد و زندگى در آن كاخ با عظمت ، وسيع زيبا را براى فرزند با ايمان يعقوب ازسـياه چال تاريك زندان مشكل تر ساخت . به خصوص وقتى كه زنان مصرى هم با زليخاهـم داسـتـان شـده و به صورت خيرخواهى ، يوسف را به تسليم در برابر زليخا دعوتكردند و از سرسختى و مخالفت با وى بيمش ‍ دادند.
بـلكـه بـه گـفـته برخى از مفسّران و راويان : هر يك از زنانى كه يوسف را در آن مجلسديـدنـد، زليـخـاى تـازه اى بـراى يـوسـف شـده و تقاضاى كام جويى و عشق بارى از وىكـردنـد و براى دست رسى به يوسف و ملاقات خصوصى با وى نقشه تازه اى ريختند وهـر يـك جـداگـانـه نزد زليخا آمده و بدو مى گفتند: اجازه بده تا ما در خلوت با اين جوانكـنـعـانـى مـذاكـره كـنـيم و او را به تسليم در برابر تو سفارش ‍ نموده و براى كام رواسـاخـتـن تو آماده اش سازيم . زليخاى ساده دل و شيفته هم كه مى خواست تا با هر وسيلهاى بـه مـقـصـود خـود نـائل شود و به كام دل برسد، شرايط اين ملاقات خصوصى را درداخل كاخ فراهم مى كرد و زنان مزبور جداگانه پيش يوسف مى رفتند، اما به محض ورودسـخن از عشق خود به ميان كشيده و دور از چشم زليخا و ديگران سعى مى كردند با گفتارو رفـتـار خـود، مـاه رخـسـار كـنـعـانـى را مـتـوجـه خـود سـازنـد ودل او را بربايند و تنها چيزى كه از آن سخنى به ميان نمى آوردند، بحث زليخا و عشق وعلاقه اش به يوسف و تقاضاى ترحّم بر دل سوخته و قلب تفتيده او بود.
ايـن اوضـاع و احـوال يوسف را وادار كرد تا به معشوق حقيقى و دلبر واقعى خود - كه درهـر پـيـش آمـد ناگوارى او را نگهدارى و محافظت فرموده بود- رو آورده و نجات خود را ازايـن دام خـطرناكى كه زنان مصرى سر راهش نهاده بودند، از وى بخواهد. به ويژه وقتىبه ياد جمله تهديدآميز زليخا مى افتاد كه قدرت خود را به رخ يوسف و ديگران كشيده وصـريـحـا گـفـتـه بـود اگـر رام و مـطـيـع نـشـود، او را بـه سـيـاهچال زندان مى اندازم و از اين عزت و مناعت به خوارى و ذلّت مى افكنم ، تصميمش را در دعابه درگاه پروردگار مهربان ، محكم تر مى ساخت .
حـضـرت سـرانـجام خواسته دل را به پيشگاه خداى تعالى بر زبان آورد و روى تضرعبه سويش آورده و دست استمداد به درگاهش ‍ دراز كرد و گفت : پروردگارا زندان نزدمن محبوب تر است از آن چه اينان مرا بدان مى خوانند و اگر نيرنگ آنان را از من دور نكنى، به آن ها متمايل مى شوم و از جاهلان مى گردم .(493)
يـعـنـى اگـر قـرار شود مرا مخيّر سازند تا تقاضاى نامشروع اينان را بپذيرم يا آن كهبـقـيـّه عـمـرم را در زنـدان سـپـرى كـنم ، سپرى كردن عمر در زندان براى من محبوب تر وتـحـمـل نـاكـامـى هـا و مشكلات زندان بر من آسان تر از انجام تقاضاى نامشروع اين هاست،زيـرا زنـدان مـرا از قـيد اسارت شهوت و هوس مى رهاند، ولى اين كاخ با عظمت ممكن استمـرا بـا هـمـه فراخى و زيبايى و نعمتش اسير شهوت و پاى بند هوا و هوس سازد. زندانآرامش روح و آسايش جان به من مى دهد، ولى قصر عزيز روحم را تيره و جانم را عذاب مىدهـد. زندان محيط آسوده و خلوتى براى پرستش حق و احيانا مكان و جاى گاه خوبى براىتـبـليـغ و ارشـاد مـجـرمان و اصلاح آلودگان به گناه است ، ولى كاخ حاكم مصر كانونفـسادها، و عياشى ها و فرمانروايى زنان هوسران و سبك سرى است كه هر انسان پاك راآلوده مى سازد و هر نيرو و قدرتى را مقهور نيروى خود مى سازد.
راسـتـى كـه عـشـق و ايـمـان بـه خـدا - چـنـان كـه پـيش از اين گفتيم - چه سنگر محكم و دژمـسـتـحـكـمى است براى جلوگيرى از آلودگى ها و انحرافات و اساسا هيچ نيروى ديگرىنـمـى تواند در چنين مراحل خطرناكى جاى آن را بگيرد و انسان را از انحراف حفظ كند! جزايـمـان بـه خـدا چـه نـيـرويـى مـى تواند زندان وحشت ناك و تاريك را به خاطر فرار ازنـافـرمـانـى حـق بـراى فـرزند يعقوب از زندگانى دركاخ وسيع و پرنعمت نخست وزيرمـصـر مـحـبـوب تـر سـازد؟ و چـه قـدرتـى جـز عـشـق بـه حـق مـى تـوانـدتحمل سختى ها و شكنجه هاى زندان را به خاطر آلوده نشدن به گناه از آغوش گرم زنانمصرى دلپذيرتر كند.
ايـن قـسـمـت از داسـتان يوسف درس خوبى براى كسانى است كه مى خواهند با گناه مبارزهكـرده و از انـحـرافـات خـود و ديـگـران تـقـويـت كنند تا با تلاش بسيار از خداى تعالىاسـتـمـداد كـرده و نـيروى ايمان را خود و ديگران تقويت كنند ودر اين گونه مواقع حساس ‍وخـطـرناك با كمك آن نيروى ايمان را در خود و ديگران تقويت كنند و در اين گونه مواقعحـسـاس و خطرناك با كمك آن نيروى غيبى خود را حفظ كنند و از انحراف و آلودگى مصونبمانند.
يـوسف به دنبال تضرّع خود افزود:اگر كيد و نيرنگ آنان را ازمن بازنگردانى ، بهآنان متمايل شده واز (جمله ) نادانان خواهم شد.(494)
ايـن درس نـيـز درس آمـوزنـده ديگرى است كه قرآن كريم درباره اين فرشته تقواو عفّتبـيـان مـى كـند كه نمونه و الگوى ديگران باشد و اين تذكر را مى دهد كه انسان در هرمـرحـله از ايمان و تقوا باشد و به هر اندازه به خود مطمئن و اميدوار باشد، بايد باز همدر وقت احساس خطر به نيروى خود متّكى نباشد و خود را از خداى تعالى بى نياز نداند وبـراى مـبـارزه با خطر از او استمداد كند و بداند كه اگر مداد او نباشد و از جهان غيب كمكنگيرد نمى تواند در مبارزه پيروز گردد.
بى عنايات حق و خاصان حق
گر ملك باشد سياه هستش ورق

در ضـمـن ايـن حـقـيقت را نيز گوشزد مى كند كه پاسخ مثبت دادن به خواسته هاى نامشروعزنـان ، و آلوده شـدن بـه گـنـاه از نـادانى و جهالت است و شخص عالم و دانشمند به هيچوجه حاضر نمى شود آلت دست زنان بوالهوس شده و خود را به گناه آلوده سازد.
لطف خداى سبحان كه همه جا شاملحـال ايـن بـنـده پـاك دامـن و فـرمـان بـردار بـوده و پـيـوسـتـه از بلاها و فتنه هاى سختمحافظتش ‍ فرموده ، در اين جا نيز به كمكش شتافت و كيد زنان را از وى بگردانيد و تمامآن دلربـايـى ها وافسون ها و سخنان فريبنده زنان مصرى نتوانست يوسف معصوم را تحتتاءثير قرار دهد و تزلزلى در اراده آهنينش ايجاد كند و تدريجا شكست هاى پى درپى كهدر راه رام كردن اين جوان كنعانى نصيبشان شد، آنان را مجبور به عقب نشينى و دچار ياءسو نـومـيـدى كـرد و از مـزاحمت او دست كشيدند و در نتيجه ماه كنعان پيروزمندانه و فاتح ازميدان آزمايش بيرون آمد.
خـداونـد در قرآن كريم يكى ديگر از نعمت هايش را كه به فرزند يعقوب عنايت كرده چنينيـادآور مـى شـود:پـس پـروردگـارش ‍ (دعـاى ) او را مـسـتجاب كرد وكيد زنان را از وىبگردانيد به راستى او شنواىِ داناست .(495)
انتقال به زندان
غـرور و خـودخـواهـى هـمـسـر عـزيـز سـبـب شـد تا تهديد خود را عملى سازد، از اين رو بهشـوهـرش پـيـشـنـهاد داد كه يوسف بى گناه را زندانى كند. عزيز مصر نيز گرچه خيانتهـمـسـرش و بى گناهى يوسف را مى دانست ونشانه هاى ديگرى هم براى پاك دامنى يوسفديده بود، ولى اوضاع و احوال داخل و خارج كاخ واصرار زليخا او را در محذور و ناراحتىو فـشـار شـديـدى قرار داد؛ زيرا داستان زليخا و يوسف و تقاضاى كام جويى زليخا ازيوسف و امتناع وى از اين كار، در خارج شايع گرديده و سبب شد تا مردم تحقيق بيش ترىدرباره آن بكنند و شايد كار به جايى كشيده بود كه بيش تر زنان و مردان مصرى مشتاقديـدار ايـن جـوان ماه روى كنعانى گشته و دردسرى براى عزيز مصر وكاخ نشينان فراهمكـرده بـودنـد. سرانجام موضوع به صورت معمّايى درآمده و مخالفان عزيز مصر نيز ازايـن مـاجـرا بـه عـنوان حربه اى عليه او استفاده مى كردند و از طرفى ترسيدند كه بهدنبال وقايع گذشته ، زليخا رسوايى تازه اى به بار آورد و عزيز مصر وادار شد تابـراى پـايـان دادن بـه ماجرا تصميم جدّى بگيرد و به هر صورت كه ممكن است غائله راخاتمه دهد.
براى اين كار با مشاورانش مشورت كرد و تصميم براين شد كه يوسف را چندى به زندانافـكـنـنـد تـا اولا سـروصـداها از بين برود و ثانيا با زندانى كردن يوسف در خارج چنينمـنعكس كنند كه وى گناه كار است و در صدد خيانت بوده و همسر عزيز، گناهى در اين ماجرانداشته است .
امـا شـواهد پاك دامنى يوسف به حدّى بود كه با اين صحنه سازى ها نمى توانستند او راخـائن و گـنـه كـار مـعـرفى كنند و زليخا را پاك دامن و امين امّا زليخا با تسلّطى كه برشـوهـرش داشـت و نـيـز زبـونى عزيز مصر و مشاورانش در برابر اراده و فرمان زليخا،بـراى آنـان راهـى جز اين نبود. اگر مرد غيور و با اراده ديگرى به جاى عزيز مصر بودهـيـچ گـاه هـمـسـر خـيـانـت كـار خـود را آزاد نـمـى گـذاشـت و غـلام پـاك دامـنـى را كـهسال ها با كمال پاكى و صداقت و امانت در خانه او انجام وظيفه كرده بود، بدون هيچ جرمو گناهى به زندان نمى انداخت ، بلكه چنين غلام پاك دامنى كه اين گونه حرمت ولى نعمتخـود را نـگـاه داشـته و حاضر به خيانت به عزيز مصر و تجاوز همسرش نشده است و بهخـصـوص پـس از اثـبـات پاك دامنى اش نزد عزيز مصر و تجاوز همسرش نشده است و بهخـصـوص پـس از اثـبـات پـاك دامـنـى اش نـزد عـزيـز وعـمل به درخواست او كه از افشاى قضيه خوددارى كند و حاضر به رسوايى او نشود چنينغـلامـى شـايـسته همه گونه جايزه و پاداش نيكى از جانب عزيز مصر بود و جاى آن داشتكـه با آن همه نشانه پاكى و فضيلت كه از وى ديده بودند، رعايت او را كرده و بهترينمقام را به وى تفويض كنند.
امـّا كـاخ عـزيز مصر جايى نبود كه عدالت در آن حكومت داشته باشد و خادم از خائن متمايزگـردد، بـلكه در آن جا هواوهوس - آن هم هوى هوس زنان بوالهوس - حاكم بود و به جاىخـائن خـادم مـجـازات مـى شـد؛ البته در چنين محيطى راهى جز اين راه و قانونى به جز اينقـانـون زور حـكـومـت نـداشت و شايد اگر يوسف به خاطر زيبايى اش مورد علاقه زليخانـبـود و او امـيـدوار نـبـود كه يوسف پس از رفتن به زندان و ديدن ناملايمات وسختى هاىزنـدان ، احـتـمـالا مـمـكـن اسـت رام وى گـردد و حاضر به كام جويى اش شود، شايد يوسفعـزيـز را بـه قـتـل مـى رسـانـدنـد و اين جوان معصوم و فرزند پاك پيامبرا بزرگ الهىقربانى توطئه ها و هوسرانى ها و عياشى هاى كاخ نشينان مصر مى گرديد. قرآن كريمزنـدانـى شـدن يـوسف را اين گونه بيان مى كند:پس از ديدن آن نشانه ها (پاك دامنىيوسف ) صلاح ديدند كه او را تا مدتى زندانى كنند.(496)
ماه كنعان در زندان
يـوسـف بـى گـنـاه بـه جـرم پاك دامنى و عفت به زندان افتاد و كاخ آلوده به هواوهوس وشهوت و بى عدالتى را براى عزيز مصر و همسر هوس رانش گذاشت . يوسف اگر چه ازبـهـتـريـن زنـدگـى هـا و نـعـمـت هـاى بـه سـخـت تـريـن مـكـان هـامـنـتـقـل شـد، امـا چـون وجـدانـش آسـوده و دلش آرام وتـوكل و اعتمادش به خداى رحمان بود، سختى هاى زندان در وى اثرى نكرد و زندگى درآن مـحـيط تاريك و سخت برايش از كاخ عزيز مصر با آن همه فراخى و آسايش به مراتبلذّت بخش تر بود و آن چه به خصوص آن زندگانى سخت را برايش ‍ جان بخش تر مىكـرد، ايـن بـود كـه آن حـضرت محيط زندان را براى انجام ماءموريت الهى كه به عهده اشبـود، آمـاده تـر مـى ديـد تا رسالتى را كه از نظر ارشاد و تبليغ مردم دارد، ميان افرادزندانى بهتر انجام دهد، ازاين رو از همان آغاز ورود به زندان شروع به تبليغ مرام مقدّستوحيد و ارشاد افراد زندانى نمود.
تربيت صحيح و اصالت خانوادگى و مسئوليتى كه در رسيدگى به وضع بيچارگانو گـرفـتـاران در خـود احـسـاس مـى كرد، او را وادار كرد كه در هر فرصت و موقعيّتى بامـحـدوديـّت هاى كه در زندان داشت ، به دل جويى از گرفتاران و عيادت بيماران زندانىبـرود و رفع گرفتارى و پرستارى آنان را به عهده گيرد و مشكلاتشان را در حدّ مقدوربـرطرف سازد. اين اخلاق پسنديده با زيبايى صورت و شيوايى منطق ، گفتار متين ، علمودانشى كه خداوند بدو عنايت فرموده بود، موجب شد تا زندانيان را در همان روزهاى نخستمـتـوجّه خود سازد و همگى از شيفته و دل باخته او رفتار گردند و مشكلاتشان را باوى درميان بگذارند و از فهم و عقلش در رفع آن ها استمداد جويند.
هـنـگامى كه يوسف زندانى شد، دو تن از غلامان شاه نيز كه به گفته بعضى يكى از آنهـا سـاقـى و ديـگـرى آشـپـز مـخـصـوص شـاه بـودنـد، بـا يـوسـف به زندان افتادند. درطـول مـدتـى كـه ايـن دو زنـدانـى هـر صـبـح و شـام يـوسـف را مـى ديـدنـد، بـه عـلم وعقل او واقف گشته و مانند زندانيان ديگر شيفته اخلاق و رفتار او شدند.
در ايـن مـيـان شـبـى آن دو خـوابـى ديـدند كه حكايت از آينده آنان مى كرد، براى تعبير آنصـلاح ديـدنـد بـه رفـيـق زنـدانـى خـود كـه در قـيـافـه او آثار نجابت و بزرگى و دررفـتارش نيكى و احسان ديده بودند، رجوع كنند و از وى بخواهند تا خواب آن دو را تعبيركند.
يوسف هم كه در صدد بود تا به هر وسيله اى ، مردم بت پرست را به خداى يگانه دعوتكـنـد و از شـرك و بـت پـرستى برهاند، در انتظار چنين فرصتى بود تا با جلب توجهآنـان از فـرصـت اسـتـفاده كند و مرام خداپرستى را به آنان گوشزد نمايد؛ از اين رو باگشاده رويى و كمال متانت از آن دو استقبال كرد و دقيقا به سخنانشان گوش فرا داد.
يكى از آن دو خواب خود را چنين نقلكرد:من در خواب ديدم براى شراب ، انگور مى فشارم .(497)
ديـگـر گـفـت : مـن در عـالم رؤ يـا ديـدم كـه بـر سـر خـود (سـبـدهـايـى از) نـانحمل مى كنم و پرندگان از آن مى خورند.(498)
اين خواب ها را نقل كرده و به دنبال آن ادامه دادند:تعبيرِ خواب ما را خبر ده كه ما تو رااز نـيـكـوكـاران مـى بينيم (499) و تو تعبير خواب را نيكو مى دانى ، يا چون توشخص نيكوكارى هستى كه به بى چارگان نيكى مى كنى و از مستمندان دست گيرى نمودهو بـه زنـدانـيـان احـسـان مـى نـمـايـى ، اين احسان و نيكى تو حكايت از قلب پاك و ضميربـاصـفـايـت مـى كـنـد بـهتر مى توانى از اين خواب هايى كه ما ديده ايم ، آينده ما را پيشبينى كنى و سرنوشت ما را بيان دارى .
يـوسـف سـخـنـانشان را گوش داد و قبل از آن كه تعبير خوابشان را بيان كند به ارشاد وهـدايـت آنـان بـه خـداى يـگـانـه اقـدام كـرد و وظـيـفـه سـنـگـيـنى را كه از نظر نبوّت بدومحوّل شده بود، در همين فرصت كوتاه نيز انجام داد و براى اين كه آن دو بدانند سخنانىكه مى گويد درست و صحيح است و به او اعتماد و اطمينان پيدا كنند، سخن از علم خود بهمـيـان كـشـيده و آن چه را خداوند صحيح است و به او اعتماد و اطمينان پيدا كنند، سخن از علمخود به ميان كشيده و آن چه را خداوند از اخبار آينده و علوم غيبى به وى آموخته بود براىآنـان اظـهار داشته و فرمود:هيچ خوراكى براى شما نمى آورند جز آن كه من پيش از آنكـه بـه دسـت شـمـا بـرسـد از خـصـوصـيّات آن (غذا و چگونگى آن ) به شما خبر مى دهم.(500)
در پـى ايـن جمله براى آن كه آن دو را به خداى جهان متوجه سازد و تذكردهد كه اين نعمتبزرگ را خداوند به وى عنايت كرده و هر نعمتى چه بزرگ و چه كوچك از او به بندگانمى رسد، ادامه داد:اين از چيزهايى است كه پرودگارم به من آموخته است . من آيين قومىكه به خدا ايمان ندارند و منكر آخرتند رها كرده ام .(501)
بـا بـيان اين سخنان به تدريج آن دو را براى معرفى خود و ذكر حسب و نسب پرافتخارخـويـش - كـه شايد تا به آن روز براى رفيقان زندانى او معلوم نبود- آماده نمود تا مراممـقـدس تـوحيد و يگانه پرستى را برآنان گوشزد كند و ناسپاسى مردم بت پرست را -كه آن دو نيز از زمره آن ها بودند- نسبت به خداى يگانه يادآور شود و به همين منظور بهدنـبـال آن گفت :و من از آيين پدرانم ابراهيم ، اسحاق و يعقوب پيروى نمودم و براى ماروا نيست كه چيزى را شريك خداوند گردانيم و اين (مرام مقدس ) از كرم خدا برماست (كه مارا بـدان راهـنـمـايـى فـرمـوده و هـم چـنـين ) بر مردم (كه وسيله پيامبرانى بزرگوار چونپـدران مـن آن هـا را بـه ايـن راه هـدايـت فـرمـود) ولى بـيـش تـر مـردم از ايـن كـرم وفضل الهى (و نعمت هاى بى شمار او) سپاس گزارى نمى كنند.(502) و او را نمىشناسند و سپاس او را نمى دارند و بت ها را به جاى او پرستش نموده و در عبادت برايششريك قرار مى دهند!
فـرزنـد خـردمـنـد يعقوب با بيان اين سخنان كوتاه و پرمعنا آن دو را به تفكر واداشت ومرام باطلى را كه داشتند، گوشزدشان فرموده و سپس رشته سخن را درباره خداپرستىبـه دسـت گـرفـت و دوستانه آن دو را مخاطب ساخته و با لحن صريح ترى به آنان چنينفـرمـود:اى دو رفـيـق زنـدانـيـم ، آيـا(بـه راسـتى ) خدايان پراكنده (وبى حقيقت براىپـرسـتـش ) بـهترند يا خداى يكتاى مقتدر؟ (اى دوستان زندانى ) آن چه شما به جز از خداپـرسـتـش مـى كنيد، نام هايى است كه شما و پدرانتان آن ها را (به اين اسم ) ناميده ايد وخـدا دليـلى بـر (پـرستش ) آن ها نازل نكرده و حكم فقط مخصوص خداست و او فرمان دادهكـه جـز او را پرستش نكنيد، آيين محكم (و دين پابرجا) همين است ، ولى بيش تر مردم نمىدانند.(503)
استدلال يوسف براى پرستش خداى يگانه
اگـر بـخـواهـيـم اسـتـدلال فـوق را واضـح تـر و بـا شـرح بيش ترى بيان داريم و بهصـورت صغرا و كبرايى در آوريم ، كه از آن نتيجه گيرى كنيم بهتر است اين سخنان رابه صورت چند جمله مجزّا و جداى از هم ذكر كنيم :
1. آيا براى پرستش ، معبودان پراكنده بهترند يا خداى يگانه قهّار؟
2. در صـورتـى كـه خـداى يـگانه قهّار براى پرستش بهتر است ، پس چرا اين موجوداتبـى شـعـور و بـى جـان چـون بـت ، مـاه ، خـورشـيـد، دريـاىنيل و امثال آن ها يا بُت هاى جان دار ولى محكوم قدرت خداى جهان - مانند فرشتگان و غيره- را پرستش مى كنيد؟ با اين كه اينان به خودى خود هيچ گونه تاءثيرى در خوبى ها وبـدى هـا و خـيـر وشـرّ كـسـى نـدارنـد، بلكه تمام اين موجودات محكوم فرمان خداى يگانهقهّارند!
3. اگـر مـنـطـق عـمـوم بت پرستان را داريد و اينها را واسطه و شفيع درگاه خدا مى دانيد،نـاگـزيـر مـى خـواهـيـد از راه پرستش اينها به خداى يگانه تقرّب جوييد! اما اين هم منطقدرستى نيست ، زيرا در صورتى كه اينها داراى چنين مقام و منزلتى بودند و مى توانستندديگران را به خدا نزديك يا از وى دور سازند، مى بايستى خداوند چنين منزلتى به آن هاداده بـاشـد و آن هـا را بـه چـنـيـن مـنـصـب و مـقـامـى مـنـصـوب كـرده بـاشـد، امـا خـداىعزوجل چنين منصبى به آن ها نداده و شما نيز دليلى بر آن نداريد و شما پيش خود آنان رابه اين منصب خوانده و چنين مقامى به آن ها داده ايد و نام واسطه و شفيع درگاه خدا را روىآن ها نهاده ايد، از اين رو بدانيد اين نام ها حقيقت ندارد و چون اسم هاى بى مسمّايى است كهشما و پدرانتان اين نام ها را بر آن ها گذارده ايد.
4. فـرمـان پـرسـتـش بـايـد تـنـهـا از جـانـب خدا صادر شود و اوست كه مى تواند دستورپـرسـتـش مـوجـودى را بـه بـنـدگـان خـود بـدهـد يـا از آن جلوگيرى كند و او هرگز چنيندسـتـورى نـداده كـه ايـن مـجـسّمه هاى بى جان يا موجودات جاندار ديگر را از روى طمع ياتـرس يـا سـايـر اغـراض پرستش كنيد، بلكه فرمان او اين است كه تنها وى را پرستشكـرده و جز او هيچ موجود ديگرى را نپرستيد و اين دين و آيين محكمى است كه مى تواند همهجـوامـع بـشرى را به سعادت رهبرى كند و از بدبختى ها برهاند، اما متاءسفانه بيش ترمردم از درك اين حقيقت عاجزند.
مجموع سخنان يوسف (ع ) كه به طور اختصار به آن دو رفيق زندانى اش گفته و خداوندمـتـعـال نـيـز در قـرآن كـريـم آن را بـيـان فـرمـوده ، يـكاسـتـدلال بـيـش نيست كه با بيان چند مقدمه از آن نتيجه گرفته و راه گريز را بر دشمنبسته است و مطابق نقل قرآن ، گاهى پيامبران بزرگ ديگر الهى نيز نظير اين گفت وگورا با مردم بت پرست زمانشان داشته و اين حقيقت را به آن ها گوشزد مى نمودند.
تعبير خواب
خـوابـى كه آن دو غلام ديده بودند و براى تعبير آن نزد يوسف آمدند، فرصتى به دستايـن پـيغمبر بزگوار داد تا چند جمله درباره خداشناسى و هدايت آنان بگويد و آن دو غلامرا تـحـت تـاءثير بيان شيرين و منطقى و سخنان گرم و گيراى خود درباره توحيد قراردهد، آنان منتظر بودند تا يوسف خوابشان را تعبير كند، به ويژه وقتى اطلاع يافتند كهوى از علوم غيبى هم آگاهى دارد و از آينده نيز مى تواند خبر بدهد، بيش تر تشنه شنيدنتـعـبير خوابشان از زبان رفيق خردمند و حكيم زندانى خود گشتند، آن دو دريافته بودندخـواب هايى كه ديده اند، حكايت از آينده آنان دارد و مانند هر زندانى ديگر مى خواستند هرچه زودتر بدانند آيا راهى براى تبرئه و آزادى آن ها وجود دارد يا نه ؟
يـوسف نيز كه متوجه اين نكته روانى بود، بيش از اين نخواست آن دو را منتظر بگذارد، ازهمين رو شروع به بيان تعبير خوابشان نمود و چنين فرمود:اى دو رفيق زندانى ، يكىاز شـمـا دو نـفـر (تـبـرئه شـده و از زنـدان آزاد خـواهـد شـد و) به آقاى خود شراب خواهدنـوشـانـد و امـا ديـگـرى (مـحكوم به اعدام شده و) به دار آويخته مى شود و پرندگان ازسرش مى خورند و (تعبيرى كه از من پرسيديد و) نظرى كه از من خواستيد (به همين نحوكه بيان كردم ) خواهد شد و حتمى است .(504)
از روى تـنـاسـب تـعـبـيـرى كـه يـوسـف (ع ) بـراى خـواب آن دو نـفر كرد مى توان فهميدشـخـصـى كـه در خـواب ديـده بود براى شراب انگور مى فشارد0 كه بعضى گفته اندسـاقـى شـاه بـود- آزاد مـى شـود و دوبـاره بـه شـغـل نـخـسـت خـودمـشـغول مى گردد و آن ديگرى كه خواب ديده بود، نان بر سردارد و پرندگان از آن مىخـورنـد، بـه دار آويـخـتـه مـى شـود، آنـان نـيـز پـس از كـمـىتـاءمـل دانـسـتـنـد كـدام يـك از آن دو نـفر آزاد و كدام اعدام مى شوند. علّت اين كه يوسف بهصراحت اعدامى را تعيين نفرمود، شايد نمى خواست به طور مستقيم او را ناراحت سازد و اينخـبـر نـاگـوار را بـه او اظـهـار نـمايد. بديهى است كه خود آن دو از روى تناسب خواب وتـعـبـيـر يـوسف ، اين مطلب را دانستند و هر كدام تعبير خواب خود را فهميدند، آن گاه غلامدومـى - يعنى آن كسى كه خواب ديده بود نان روى سر دارد و پرنده ها از آن مى خورند وبـه گـفته برخى : ماءمور غذا يا آشپز مخصوص شاه بود - از تعبير يوسف ناراحت شد وطبق بعضى روايت ها به يوسف چنين گفت : من دروغ گفتم و چنين خوابى نديده بودم . ولىيـوسـف (ع ) در جوابش فرمود:آن چه از من پرسيديد (و تعبيرى كه كردم ) خواهد شد وحتمى است (505) و به او گوشزد كرد اين اتفاق خواهد افتاد.
درخواست يوسف از رفيق زندانى
پـرونـده آن دو رفـيق زندانى يوسف بررسى شد: يكى تبرئه و ديگرى محكوم به اعدامگرديد. ماءموران براى بيرون بردن آنان وارد زندان شدند، آن دو براى خداحافظى نزددوسـت خردمند و دانشمند خود يوسف صديق آمدند، يوسف به آن يكى كه مى دانست تبرئه وآزاد مى شود گفت :مرا نزد آقا و سرپرست خود ياد كن (506) و احوالم را به اوگزارش بده تا بى گناهيم را بداند، شايد بدين طريق وسيله آزادى مرا از زندان فراهمسازد!
پـرواضـح اسـت كـه ايـن درخـواسـت مـنـافـاتـى بـا مـقـامتـوكـل و تـسـليـم يـوسـف بـه خـداى تـعـالى نـداشـت و ايـن كـه بـرخـى خـواسـتـه انـدعـمـل يوسف را بر غفلتش از ياد خدا حمل كنند و لغزشى برايش فرض كنند و آيه شريفهرا نيز به همين گونه تفسير كرده اند، بى مورد است و روايت هايى نيز كه بدان استشهادنـمـوده اند، چندان اعتبارى ندارد؛ بلكه به گفته برخى از استادان بزرگوار مخالف بانـصّ قـرآن كـريـم بـوده و مـورد اعـتماد نيست و معناى آيه شريفه فانساه الشيطان ذكرربـه نـيـز اين است كه شيطان از ياد آن - جوان آزاد شده - برده بود كه يوسف را نزدشاه يادآورى كند و جوابش را بدو بگويد، نه آن شيطان خدا را از ياد يوسف برد.
بـارى يـوسف از وى خواست كه نامش را نزد شاه ببرد و اوضاعش را بازگو كند، اما از آنجا كه انسان فراموش كار است ، همين كه جوان دربارى تبرئه و آزاد شد، از خوشحالى ويـا گـرفـتـارى يـوسـف را از يـاد بـرد و گـزارشحـال او را بـه شـاه نـداد و در نـتـيـجـه يـوسـف عـزيـز بـدون جـرم و گـنـاه چـنـدسـال ديـگـر در زنـدان مـانـد، كـه بـسـيـارى از مـفـسـّران آن را هـفـتسال ذكر كرده اند.
خواب شاه و نجات يوسف از زندان
سـال هـايـى كـه مـقـدر شده بود تا فرزند پاك دامن يعقوب در زندان بماند، با تلخى ونـاكـامـى سپرى شد و دوران آزادى از زندان و عظمت يوسف فرا رسيد، خواب هولناكى كهشـاه ديـد و حـكـايـت از آيـنده تاريكى براى مردم مصر مى كرد، سبب شد تا همان جوان آزادشـده از زنـدان - كه به شغل ساقى گرى شاه گمارده شده بود - به ياد يوسف بيفتد ونـامـش را به عنوان يك دانشمند خردمند كه خواب هاى مهم را تعبير مى كند و از آينده خبر مىدهد، نزد شاه ببرد و وسيله آزادى و فرمانروايى او در كشور پهناور مصر فراهم گردد.
خـوابـى كـه شـاه مـصر ديد چنين بود كه گفت :من (در خواب ) ديدم هفت گاو چاق كه هفت(گـاو) لاغـر آن هـا را مى خورند و هفت خوشه سبز و (هفت خوشه ) خشك ديدم .(507)وى بـراى تـعـبـيـر آن جـمـعـى از كـاهـنـان و مـعـبـّران را خـواسـت و خـواب را بـرايـشـاننقل كرد و تعبيرش را جويا شد!
كـاهـنـان و معبّران سرشان را به زير انداخته و به فكر فرو رفتند، ولى فكرشان بهجـايـى نرسيد و همگى در پاسخ شاه گفتند:اينها خواب هاى پريشان و آشفته است و ماتعبير خواب هاى آشفته را نمى دانيم .(508)
آنـان بـه سـبـب غـرورى كـه داشـتـنـد، حـاضـر نـشـدنـد بـهجـهل خود درباره تعبير اين خواب عجيب اعتراف كنند و آن را در زمره خواب هاى آشفته و بىتـعـبـيـر قـرار داده و سـپـس گـفـتـنـد: مـا بـه اين گونه خواب هاى آشفته و پريشانى كهمعلول افكار پريشان پيش از خواب است ، آگاه و دانا نيستيم .
در اين جا بود كه ناگهان ساقى شاه به ياد رفيق خردمند و عالم زندانى اش افتاد وبهنـظـرش آمـد كـه چگونه آن جوان دانشمند و حكيم خواب او و رفيقش را تعبير كرد و همه چيزمـطـابـق تـعـبـيـر وى واقع گرديد، لذا بى درنگ رو به شاه كرد و گفت :من تعبير اينخـواب را بـه شـمـا خـبـر مـى دهـم .(509) بـه شـرطـى كـه مرا نزد دوست زندانيمبـفـرسـتـيد تا از وى جوياى تعبير آن شوم و هرچه او گفت به شما خبر دهم ، زيرا او مردخردمندى است كه تعبير خواب را به خوبى مى داند.
شـاه مصر كه سخنِ معبّران نگرانى و پريشانيش را برطرف نكرده بود و هم چنان دربارهآن خـواب هـولنـاك فـكـر مـى كـرد، از ايـن پـيـشـنـهـاداستقبال كرده و ساقى را به زندان نزد آن جوان دانشمند زندانى فرستاد.
يـوسـف مـانـنـد هـر روز به دل جويى از زندانيان و رسيدگى به وضع رفيقان محبوس وگـرفـتار خودسرگرم بود كه ناگهان به او خبر دادند آماده ديدار ساقى مخصوص شاهباشد كه از دربار آمده است . سپس يوسف متوجه شد همان رفيق زندانى اش است كه در وقتخـداحـافـظـى و آزادى اش ، يـوسف از وى آن درخواست مشروع را كرده بود نزد وى آمد و بابى صبرى از يوسف مى خواست تا سؤ الش را پاسخ گويد.
فـرزنـد بـزگـوار يـعقوب آمادگى خود را براى شنيدن سخنانش به وى ابلاغ فرمود وسـاقـى لب گـشـوده گـفـت : اى يـوسـف ((عـزيـز و) اى مـرد راست گوى (510)بـزرگـوارى كـه هر چه مى گويى راست و درست است ، تو تعبير اين خواب را به ماخـبـر ده كـه هـفـت گـاو لاغـر و هـفـت گاو چاق را مى خورند و هفت خوشه سبز و (هفت خوشه )خـشـكـيده ديگر(511) و تعبير آن را بگو شايد من نزد مردم (512) يعنىنـزد بـزرگـان و دانـشـمـنـدان و سـاير مردمى كه مى خواهند از تعبير اين خواب عجيب آگاهشـونـد،بـازگردم (513) و آن ها نيز از تعبير آن آگاه شوند(514)واز مـقـامـى علمى و دانش سرشارى كه تو دارى مطلع گردند و عظمت تو برايشان مكشوفشود.
سخن ساقى تمام شد و همان طور كه انتظار مى رفت ، حضرت يوسف بدون آن كه سخنىاز بـى وفـايـى اش بـه ميان آورد كه چند سال يوسف را فراموش كرده و شرط رفاقت رابـه جـاى نـيـاورده بـود بـا بـزرگوارى و جوان مردى و روى بازى كه حكايت از اصالتخـانـوادگـى و مـقـام نـبـوتـش مـى نـمود، شروع به تعبير خواب كرد و چنين فرمود:هفتسال (515) فراخى و پرآبى در پيش داريدطبق عادتى كه داريد(516)يـا از روى جـديـّت وكـوشـش بـيـش تـر بـايـد زراعـت و كـشـت كـنـيـد(517) بـهدنـبـال آن هـفـت سـال قـحـطـى در پـيـش اسـت . در ايـن هـفـتسـال فـراخـى بـجـز انـدكـى كـه بـراى سـدّ جـوع لازم داريد، مابقى آن را هر چه دروكـرديـد(518)و تمام محصولى را كه برداشت كرديد همه را در همان خوشه اشانبار كنيد و فقط به مقدارى كه براى خوراك خود مصرف داريد برداريد.(519) وبـقـيـه را هـمـان طـور كـه گـفـتـم ذخـيـره و انـبـار كـنـيـد تـا درسـال هـاى قـحـطى از آن استفاده كنيد و چون هفت سال قحطى و سختى پيش آمد، آن چه را درايـن هـفـت سـال ذخـيـره كـرده ايـد بـخـوريـد تـا آن سـال هـا نـيـز بـگـذرد و بـه دنـبـالشسال فراخى پيش آيد و اوضاع به حال عادى برگردد.
ايـن تـعـبـيـر، گـذشـته از اين كه حكايت از كمال علم و دانش تعبير كننده آن مى كرد، معرّفشـخـصـيـت عـلمى دانشمندى بود كه سال ها در كنج زندان به سر مى برد و كسى از مقامشآگـاه نـبود. از اين بالاتر آن كه اين تعبير، پيش بينى مهمى را براى نجات ملت مصر ازقـحـطـى در برداشت كه خواه و ناخواه شاه و درباريان و دانشمندان مصر را به فكر وامىداشت تا از روى احتياط هم كه شده براى آينده دشوار و سختى كه در پيش دارند تدبيرىبه كار برند و علاج واقعه را قبل از وقوع بكنند.
بزرگوارى يوسف
يوسف در اين ماجرا از نظر عادى و معمولى كمال مردانگى و بزرگوارى را نشان داد، زيرافـرزنـد عـزيز يعقوب كه سال ها بدون هيچ گونه جرم و گناهى آن همه مرارت و سختىزندان را كشيده و حتى براى استخلاص خود از همين رفيق بى وفا و فراموش كار استمدادكـرده بـود در ايـن جـا مـى توانست از اين فرصت پيش آمده پيش از بيان تعبير خواب ، چندجـمـله بـه صـورت درد دل و شـكـوه از او اظهار كند و فراموش كاريش را به رخش بكشد وسـپـس خـواب را تـعـبـيـر كـنـد و بـلكـه تـعـبـيـر خـواب را بـه آزادى زنـدانمـوكول كند،و اگر اين كار را مى كرد به خصوص با اين كه جرمى از وى سراغ نداشتندو بـى صـبـرانـه مـى خـواسـتـنـد تـعـبـيـر مـنـاسـب ايـن خـواب را بـشـنـونـد، حـتـمـا مـوردقـبول شاه و درباريان و دانشمندان مصرى قرار مى گرفت و ممكن يوسف (ع ) همان گونهكه پيش از آن هنگام تعبير خواب دو رفيق زندانى براى مقام علمى خود آن جمله را به آن دواظـهـار كـرد و فـرمـود:مـن پـيـش از آن كـه خـوراكـى براى شما بياورند از چگونگى وخـصوصيات آن به شما خبر مى دهم تا آن دو را براى شنيدن سخنان بعدى خود آمادهسـازد، در ايـن جـا نـيـز بـديـن وسـيـله شـاه و بـزرگـان مـصر را از مقام خود آگاه سازد وخبرهايى از آينده شاه و مردم مصر بدهد و سپس آن تعبير خواب عجيب را اظهار كند.
بـه عـلاوه مـى تـوانـسـت در آن وقـت فـقط خواب شاه را تعبير كند وبگويد هفت گاو چاق ولاغـر، هفت سال فراخى و هفت سال قحطى است كه در پيش داريد و به همين مقدار اكتفا كند وديـگـر آن تـدبـيـر عـاقلانه و بزرگ را كه به فكر هيچ يك از عالمان و بزرگان مصرنمى رسيد براى جلوگيرى از نابود شدن مردم و نگهدارى آذوقه و گندم نمى كرد.
از نـظـر عـادى يوسف بزرگوار، گذشت و جوان زيادى از خود نشان داد، اما اين نكته را همبـايـد در نـظر داشت كه حضرت يوسف در آن زمان يك انسان عادى و معمولى نبود بلكه اودر آن وقـت يـكـى از پـيـامـبـران الهـى بـود كـه مـسـئوليـّت سـنـگـيـن و بـا اهميّت نبوّت راقبول كرده بود و براى هدايت و نجات مردم از گرفتارى هاى روحى و مادّى از هر نظر خودرا آمـاده كـرده و مانند ساير انبياى الهى به هر گونه فداكارى در اين راه آماده شده بود،از ايـن رو لذا مـا نـمـى تـوانيم رفتار او را با رفتار مردمان معمولى ديگر بسنجيم و كارمردان بزرگ آسمانى را با كار ديگران قياس كنيم .
آرى از افـراد عـادى ، ايـن هـمـه گـذشـت و بزرگوارى شگفت انگيز است و شايد يك انسانمعمولى اين همه جوان مردى و مردانگى از خود نشان ندهد، اما از مردان الهى و پيامبران نمىتوان جز اين انتظار داشت ، چنان كه در حالات انبياى ديگر نيز از اين نمونه فداكارى ها وگذشت ها فراوان ديده مى شود.
از اين رو آنچه در برخى از روايت ها وسخنان ديده مى شود كه گويند پيغمبر اسلام (ص) فرمود: اگر من به جاى يوسف بودم هنگامى كه فرستاده شاه نزد من آمد، با آن شرط مىكـردم كـه مـرا آزاد كـنـيـد تـا تـعـبـيـر خـواب را بـگـويـم ...قـابـل اعـتـمـاد نـيـسـت و روايـت مـعـتـبـرى بـر طـبـق آن نـرسـيـده تـا نـاچـار بـهتـاءويـل بـاشـيـم ، بـلكه اين سخن با مقام انبياى الهى و به خصوص پيغمبر بزرگواراسـلام نـيـز سـازگـار نـيـسـت و به گفته گروهى از بزرگان اگر بخواهيم اين گونهروايـت هـا را بـپـذيـريـم يـكـى از دو مـحـذور لازم آيـداول آن كـه مـا عـمـل يـوسـف را تـخـطـئه كـنـيـم بـا ايـن كـه يـوسـف (ع ) در ايـن مـوردكمال بزرگوارى و مردانگى و حسن تدبير را انجام داده بود. ديگر آن كه پيغمبر گرامىاسـلام را شـخـصـى عـجـول و بـى صـبـرى بدانيم كه اين هم با مقام آن بزرگوار كه درگذشت از دشمنان خون خوارى چون ابوسفيان و ديگران در داستان فتح مكه و جاهاى ديگرزبانزد همه است ، سازگار نيست .
اشتياق شاه به ديدار يوسف
فـرسـتـاده شـاه كـه هـمان ساقى مخصوص و رفيق سابق در زندان بود، پس از شنيدن آنتـعـبـيـر عجيب كه ضمنا پيش بينى و تدبيرى براى نجات مردم مصر از قحطى آينده نيزمـحـسوب مى شد، به سرعت خود را به دربار شاه رسانيد و در حضور شاه و درباريان ودانشمندانى كه منتظر آمدن وى و شنيدن تعبير خواب و چشم به راهش بودند، ايستاده و بهدقـت تـعـبـير يوسف را از خواب شاه گزارش داد و همه جزئياتى را كه يوسف گفته بود،براى آنان نقل كرد.
شـاه و حاضران مجلس كه با دقت به گفتار ساقى گوش مى دادند، از تعبير عجيب يوسفبـه سـخـتـى در شـگـفـت مـاندند و همگى مشتاق ديدار اين شخصيت بزرگوار و حكيم خردمندگـرديـدنـد و كم كم به اين فكر افتادند كه چرا بايد چنين مرد خردمند و حكيمى در زندانبـاشـد و بـه چـه جرمى او را به زندان افكنده اند. به ويژه شخص شاه مى بيند معمّايىكـه هـيـچ يـك از دانـشـمـنـدان و عـالمـان دربـارش ‍ نـتـوانـسـتـنـدحـل كـنـنـد و خوابى كه حكايت از آينده سختى براى مردم مصر مى كرد و آنان بر اثر بىاطلاعى و غرور، حمل بر خواب هاى پريشان و آشفته كردند، اين جوان دانشمند زندانى بهبهترين وجهى تعبير كرده و تدبيرى هم براى اداره آينده سخت كشور مصر نموده است .
از ايـن رو شاه مصر مى خواهد تا هر چه زودتر اين عالم را از نزديك ببيند و از علم و دانشو تدبيرش در كارهاى مهم مملكتى استفاده كند.
هـمـيـن مـوضـوع سـبـب شـد تـا فـرمان بدهد كه اين جوان را نزد من آوريد و با اينفرمان او را به دربارش احضار كرد.
فـرسـتـاده مـخـصـوص شـاه براى ابلاغ اين فرمان به زندان آمد، وى تصور مى كرد باابـلاغِ فـرمـان ، يـوسـف بـى درنگ از زندان خارج شده و به دربار مى رود، اما برخلافانتظار، يوسف در پاسخ اين فرمان به فرستاده مخصوص چنين گفت :نزد سرپرست وآقاى خود بازگرد و از او بپرس حال زنانى كه دست هاى خود را بريدند چه بوده است ؟والبته پروردگار من به نيرنگشان آگاه است .(520)
بـراى فـرسـتـاده مـخـصوص و زندانيان ديگر كه از موضوع مطلع شدند، اين سخن شگفتانـگـيـز بـود و شايد هر كدام اصرار داشتند حضرت بى درنگ از زندان مانده و اكنون بهبـهـترين وجهى وسيله نجاتش فراهم شده و شاه مملكت مشتاق ديداراوست ، از رفتن به نزدوى خوددارى مى كند و مى خواهد بى گناهى خود را پيش شاه و بزرگان مملكت ثابت كند.
از نـظـر ظـاهر نيز اين محاسبه درست بود، اما اين پيغمبر بزرگ الهى به همان اندازه كهبـه آزادى خـود از آن مـحـيـط خـفقان آور و تاريك و زندگى سخت و دشوار علاقه مند است ،بـيش از آن نيز به شرف و حيثيت و آبرويش مى انديشد و نمى خواهد هنگام ورود به قصرسـلطـنـتـى ، زمـام دار مصر و دربايان و معبّران كشور مصر به عنوان يك فرد آلوده به اونگاه كنند و به نام يك زندانى متّهم و گناه كار او را بشناسند و با دين او داستان معاشقهنامشروع با زنان مصرى و كام جويى از آن ها براى آن ها تداعى كند، بلكه مى خواست تابـراى شـاه و ديـگـران روشـن شـود كـه وى بـه جـرم پـاكى به زندان افتاده و دامن او ازهـرگـونه تهمتى پاك و مبرّاست و اين زنان آلوده مصرى بودند كه مى خواستند او را بهگـنـاه و آلودگـى بكشانند و او با كمال شهامت و تقوا دست ردّ به سينه شان زد و از جادهعفت و پاك دامنى منحرف نشد.
تبليغ يكتاپرستى و گذشتى ديگر

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation