بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ انبیاء, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     18590001 -
     18590002 -
     18590003 -
     18590004 -
     18590005 -
     18590006 -
     18590007 -
     18590008 -
     18590009 -
     18590010 -
     18590011 -
     18590012 -
     18590013 -
     18590014 -
     18590015 -
     18590016 -
     18590017 -
     18590018 -
     18590019 -
     18590020 -
     18590021 -
     18590022 -
     18590023 -
     18590024 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

مقدمه چاپ جديد
بسمه تعالى
قـرآن كـريـم بـزرگ تـريـن كـتـاب آسـمـانـى اسـت كـه بـراى هـدايـت بـشـرنـازل گـشته و بهترين هديه الهى براى انسان ها است تا آن ها را به صراط مستقيم و راهسـعـادت و كـمال راهنمايى كند و براى رسيدن به اين منظور از هر شيوه و وسيله اى بهرهگرفته است .
گاه از راه انذار و موعظه ، و گاهى از طريق تهديد و دادن بيم و ترس ، زمانى با تذكرو بار ديگر با نصيحت ، و خلاصه از هر راهى در اين باره استفاده مى كند.
يـكـى از شـيوه هاى جالب نيز نقل داستان هاى گذشتگان و ملت ها و اقوام گذشته است كهمـوجب اندرز و پند و عبرت ديگران است و به خصوص داستان زندگى و تاريخ پيامبرانالهى كه الگوى انسان هاى ديگر بوده و همان گونه كه پيروى گفتارشان براى ما لازماسـت رفـتار و عملشان نيز براى ما حجت و برهانى آشكار است كه بايد نمونه و الگوىزندگى ما باشد.
قرآن كريم خود نيز به اين شيوه دستور داده و به پيامبر بزرگوار خود فرموده :
فاقصص القصص لعلهم يتفكرون ؛ (1)
داستان ها را برايشان بازگوى شايد انديشه كنند .
و در پايان داستان حضرت يوسف مى گويد:
لقد كان فى قصصهم عبرة لاءولى الاءلباب ؛ (2)
به راستى كه در داستان هاشان عبرتى بود براى خردمندان .
امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السلام در نامه اى كه به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام مىنويسد (3) در يك جا مى فرمايد:
اءخى قلبك بالموعظة ، و اءمته بالزهادة ، و قوه باليقين ، و نوره بالحكمة ،
و ذلله بـذكـر المـوت ، و قرره بالفناء، و بصره فجائع الدنيا، و حذره صولة الدهر وفـحـش تقلب الليالى و الاءيام ، و اءعرض عليه اءخبار الماضين ، و ذكره بما اءصاب منكـان قـبـلك من الاءولين ، و سر فى ديارهم و آثارهم ، فانظر فيما فعلوا و عما انتقلوا، واءيـن حـلوا و نزلوا!فانك تجدهم قد انتقلوا عن الاءحبة ،و حلوا ديار (دار) الغربة ، و كاءنكعن قليل قد صرت كاءحدهم فاءصلح مثواك ، و لا تبع آخرتك بدنياك ؛

قـلبـت را بـا مـوعظه و اندرز زنده كن ، ( و هواى نفست را ) با زهد و بى اعتنايى بميران ،دل را بـا يـقـين نيرومند ساز!و با حكمت و دانش ، نورانى نما، و با ياد مرگ رام كن و آن رابـه اقـرار بـه فـنـاى دنـيـا وادار، و با نشان دادن فجايع دنيا او را بصير گردان !و ازحـمـلات روزگار و زشتى هاى گردش شب و روز بر حذرش دار!اخبار گذشتگان را بر اوعـرضـه نـمـا!و آن چـه را كـه بـه پـيـشـيـنيان رسيده است ياد آوريش ‍ كن ، در ديار و آثارمـخـروبـه آن هـا گـردش نـمـا و درسـت بـنـگـر آن هـا چـه كـرده انـد، بـبـيـن از كـجـامـنـتـقـل شـده انـد و در كـجـا فـرود آمـده انـد، خـواهـى ديـد از مـيـان دوسـتـان ،مـنـتـقـل شـده و به ديار غربت بار انداخته اند، گويا طولى نكشد كه تو هم يكى از آن هاخواهى بود . (بنابراين ) منزل گاه آينده خود را اصلاح كن ، و آخرتت را به دنيا مفروش .
و در جاى ديگر اين نامه آمده كه فرمود:
اءى بـنـى ، انـى و ان لم اءكـن عـمـرت عـمـر مـن كان قبلى ، فقد نظرت فى اءعمالهم وفـكـرت فـى اءخـبـارهـم ، و سـرت فـى آثـارهـم ، حـتـى كـاءحـدهـم ،بل كاءنى بما انتهى الى من اءمورهم قد عمرت مع اءولهم الى آخرهم ، فعرفت صفو ذلك منكدره ، و نفعه من ضرره فاستخلصت لك من كل اءمر نخيله (جليله )، و توخيت لك جميله ؛
پسرم !درست است كه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من مى زيسته اند عمر نكرده ام ،اما در كردار آن ها نظر افكندم و در اخبارشان تفكر نمودم و رد آثار آن ها به سير و سياحتپـرداخـتم تا بدان جا كه همانند يكى از آن ها شدم ؛ بلكه گويا در اثر آن چه از تاريخآنـان بـه مـن رسـيـده بـا هـمـه از اول تـا آخـر بـوده ام . مـن قـسـمـتزلال و مـصـفـاى زنـدگـى آنـان را از بـخـش كـدر و تـاريك بازشناختم و سود و زيانش رادانستم ، و از ميان تمام آن ها قسمت هاى مهم و برگزيده را برايت خلاصه كردم و از بين آنها زيبايش را برايت انتخاب نمودم .
آرى ، تـاريـخ گـذشـتـگان سراسر پند و عبرت و درس زندگى است ، چه ملت ها و اقوامبـزرگـى كـه در تاريخ آمدند و كشورگشايى ها و فتوحاتى كردند ولى در پايان بهخاطر فساد و شهوترانى و رفاه طلبى نابود گشته و نامشان در زواياى تاريخ مدفونگـرديـد، و چـه پادشاهان و حكمرانانى كه بر بيشتر جهان حاكم شدند ولى خودسرى وظلم و ستم پيشه كرده و تاج و تخت خود را بر سر اين كار گذاردند.
خـداى تـعـالى در هـر زمـان براى هدايت افراد بشر پيامبران و رسولانى را فرستاد ولىعـمـوما همين زمامداران خودسر و مردمان كافر و ناسپاس در برابر آن ها قد علم كرده و بهجنگ با آن ها برخاسته و آن مردان الهى و پيروانشان را تحت شكنجه و آزار قرار داده و يابـه شـهـادت رسـانـدنـد، امـا ايـن رادمـردان الهـى سـخـت تـريـن شـرايـط را در ايـن راهتـحـمـل كـرده و بـا قـنـاعت كردن به وسايل مختصر معيشتى زندگى زاهدانه خود، رسالتسـنـگـيـنـى را كـه بـه عـده داشـتـنـد انـجـام داده و بـه وظـيـفـه خـطـيـر خـويـشعمل كردند . اميرمؤ منان عليه السلام درباره زندگى برخى از اين پيامبران بزرگوار درخطبه 160 نهج البلاغه ـ پس از حمد و ثناى الهى و نكوهش از برخى مردم كه به مادياتدنيا توجه كرده و خدا را از ياد برده اند ـ مى فرمايد:
و لقـد كـان فـى رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله و سلم كاف لك فى الاءسوة ، ودليـل لك عـلى ذم الدنـيا و عيبها، و كثرة مخازيها و مساويها، اذ قبضت عنه اءطرافها، و وطئتلغيره اءكنافها و فطم عن رضاعها، و زوى عن زخارفها .
و ان شـئت ثـنـيـت بـمـوسـى كـليـم الله عـليـه السـلام حـيـثيقول : رب انى لما اءنزلت الى من خير فقير .و الله ، ما ساءله الا خبزا ياءكله ،لاءنـه كـان بـقـلة الاءرض ، و لقـد كـانـت خـضـرةالبقل ترى من شفيف صفاق بطنه ، لهزاله و نشذب لحمه .
و ان شـئت ثـلثـت بـداود عـليـه السـلام صـاحـب المـزامـيـر، و قـارىاءهـل الجـنـة ، فـلقـد كـان يـعـمـل سـقـائف الخـوص بـيـده ويقول لجلسائه : اءيكم يكفينى بيعها!و ياءكل قرص الشعير من ثمنها .
و ان شـئت قـلت فـى عـيـسـى بـن مـريـم عليه السلام ، فلقد كان يتوسد الحجر، و يلبسالخـشـن ، و يـاءكـل الجـشـب ، و كـان ادامـه الجـوع ، و سـراجـهبـالليـل القـمـر، و ظلاله فى الشتاء مشارق الاءرض و مغاربها، و فاكهته و ريحانه ماهتـنـبـت الاءرض للبـهـائم ، و لم تـكـن له زوجـة تـفـتنه ، و لا ولد يحزنه (يخزنه )، و لامال يلفته ، و لا طمع يذله ، دابته رجلاه ، و خادمه يداه !
فتاءس بنبيك الاءطيب الاءطهر صلى الله عليه و آله و سلم فان فيه اءسوة لمن تاءسى ،و عـزاء لمـن تـعـزى ، و اءحـب العـبـاد الى الله المتاءسى بنبيه ، و المقتص لاءثره ، قضمالدنـيـا قـضـمـا، و لم يـعـرهـا طـرفـا. اءهضم اءهل الدنيا كشحا، و اءخمصهم من الدنيا بطنا،عـرضت عليه الدنيا فاءبى اءن يقبلها، و علم اءن الله سبحانه اءبغض شيئا فاءبغضه ،و حـقـر شـيـئا فـحـقره ، و صغر شيئا فصغره ، و لو لم يكن فينا الا حبنا ما اءبغض الله ورسوله ، و تعظيمنا ما صغر الله و رسوله ، لكفى به شقاقا لله ، و محادة عن اءمر الله ولقد كان صلى الله عليه و آله و سلم ياءكل على الاءرض ، و يجلس جلسة العبد، و يخصفبـيـده نـعـله ، و يـرقـع بـيـده ثـوبه ، و يركب الحمار العارى ، و يردف خلفه ، و يكونالسـتـر عـلى بـاب بـيـتـه فـتـكـون فـيـه التـصـاويـرفيقول : يا فلانة ـ لاحدى اءزواجه ـ غيبيه عنى ، فانى اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا وزخـارفـهـا فـاءعـرض عـن الدنـيـا بقلبه ، و اءمات ذكرها، من نفسه ، و اءحب اءن تغيبزيـنـتـهـا عـن عـيـنـه ، لكـيـلا يـتـخـذ مـنـهـا رياشا، و لا يعتقدها قرارا، و لا يرجو فيها مقاما،فـاءخـرجها من النفس ، و اءشخصها عن القلب ، و غيبها عن البصر، و كذلك من اءبغض شيئااءبغض اءن ينظر اليه ، و اءن يذكر عنده .
و لقـد كـان فـى رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله و سلم ما يدلك على مساوى الدنيا وعـيـوبـهـا: اذ جـاع فـيـها مع خاصته ، و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته فلينظر ناظربـعـقـله ؛ اءكـرم الله مـحـمـدا بـذلك اءم اءهـانـه ! فـانقـال : اءهـانـه ، فـقـد كـذب ـ و الله العـظـيـم ـ بـالافـك العـظـيـم ، و انقـال : اءكـرمـه ، فـليـعـلم اءن الله قـد اءهـان غـيره حيث بسط الدنيا له ، و زواها عن اءقربالنـاس مـنـه ، فـتاءسى [ متاءس ] بنبيه ، و اقتص اءثره ، و ولج مولجه ، و الا فلا ياءمنالهلكة ، فان الله جعل محمدا صلى الله عليه و آله و سلم علما للساعة و مبشرا بالجنة ، ومنذرا بالعقوبة ، خرج من الدنيا خميصا، و ورد الآخرة سليما، لم يضع حجرا على حجر، حتىمـضـى لسـبـيله ، و اءجاب داعى ربه ، فما اءعظم منة الله عندنا حين اءنعم علينا به سلفانـتـبـعـه ، و قـائدا نـطـاء عقبه !و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها، و لقدقـال لى قـائل : اءلا تنبذها عنك ؟ فقلت : اءعرب (اعزب ) عنى ، فعند الصباح يحمد القومالسرى ؛

كـافى است كه روش پيامبر را سرمشق خويش قرار دهى ، و نيز او سرمشق تو است در بىارزش بودن دنيا و رسوايى ها و بدى هايش ‍ چه اين كه دنيا از او گرفته شده ، اما براىديـگـران مهيا گرديد؛ از پستان دنيا وى را جدا ساختند و از زخارف و زيبايى ها ى آن كناررفت .
اگـر بـخـواهـى نفر دوم موسى كليم عليه السلام را معرفى مى كنم آن جا كه مى گويد:پروردگارا!هر چه به من از نيكى عطا كنى نيازمندم .
بـه خـدا سـوگند ( آن روز ) موسى غير از قرص نانى كه بخورد از خدا نخواست ، زيراوى (مـدتـى بـود) از گـيـاهـان زمين استفاده مى كرد تا آن جا كه ... در اثر لاغرى ( و جذبشدن مواد اين گياهان ) سبزى گياه از پشت پرده شكمش آشكار بود.
و چـنـان چـه دوسـت داشـتـه بـاشـى سـومـين نفر را داود عليه السلام صاحب مزامير و قارىبـهـشـتـيـان نـمـونـه آورم !وى بـا دسـت خـويـش از ليـف خـرمـازنـبـيل مى بافت و به دوستان و رفقايش مى گفت : كدام يك از شما مى تواند براى من اينها را بفروشد، و از بهاى آن قرص نان جوى تهيه كرده مصرف مى كرد.
و اگر بخواهى سرگذشت عيسى بن مريم عليه السلام را برايت بازگو مى كنم او سنگرا بـالش خـويـش قـرار مـى داد، لبـاس خـشـن مى پوشيد، نان خشك مى خورد، نانخورششگـرسـنگى ، چراغ شب هايش ماه ، سايبانش در زمستان مشرق و مغرب آفتاب بود (صبح درجانب مغرب و عصرها در جانب مشرق رو به روى آفتاب قرار مى گرفت )، ميوه و سبزى اشگياهانى بود كه زمين براى بهايم مى رويانيد . نه همسرى داشت كه وى را بفريبد و نهفـرزنـدى كـه او را غـمـگـيـن نـمـايـد، و نـه ثـروتـى كـه او را بـه خـودمشغول دارد، و نه طعمى كه خوارش سازد، مركبش پاهايش و خادمش دست هايش بود.
از پـيـامـبـر پاك و پاكيزه ات صلى الله عليه و آله و سلم پيروى كن !زيرا راه و رسمشسرمشقى است براى آن كس كه بخواهد تاءسى جويد و انتسابى است (عالى ) براى كسىكـه بـخـواهد منتسب گردد، و محبوب ترين بندگان نزد خداوند كسى است كه از پيامبرش ‍سرمشق گيرد و قدم به جاى قدم او گذارد.
پـيـامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيش از حداقل نياز از متاع دنيا استفاده نكرد و به آنتـمـايلى نشان نداد. پهلويش از همه لاغرتر و شكمش از همه گرسنه تر بوده ، دنيا بهوى عـرضه شد ( تا آن چه مى خواهد انتخاب كند) اما از پذيرفتن آن امتناع ورزيد، و از آنچه مبغوض خداوند است آگاهى داشت لذا خود نيز آن ها را منفور مى شمرد و آن چه خداوند آنرا حقير شمرده بود او نيز حقير مى دانست و كوچك ها را كوچك و كم اهميت .
اگـر در مـا چـيـزى جـز مـحـبـت آن چـه مـورد غـضـب خـدا ورسـول ، و بـزرگداشت آن چه خداوند و پيامبرش آن را كوچك شمرده اند، نباشد، همين خودبراى مخالفت ما با خدا و سرپيچى از فرمانش كافى است . پيامبر صلى الله عليه و آلهو سـلم روى زمـيـن (بدون فرش ) مى نشست و غذا مى خورد، و با تواضع همچون بردگانجلوس مى كرد، با دست خويش كفش و لباسش را وصله مى كرد . بر مركب برهنه سوار مىشد و حتى كسى را پشت سر خويش سوار مى نمود، پرده اى را بر در اطاقش ديد كه در آنتـصويرهايى بود، همسرش را صدا زد و گفت : آن را از نظرم پنهان كن !كه هرگاه چشممبـه آن مـى افـتـد به ياد دنيا و زرق و برقش مى افتم . او با تمام قلب خويش از زرق وبـرق دنـيـا اعـراض ، و يـاد آن را در وجودش ميراند، وى سخت علاقه مند بود كه زينت ها وزيورهاى دنيا از چشمش ‍ پنهان گردد، تا از آن لباس تهيه نكند و آن را قرارگاه هميشگىنـدانـد . و امـيـد اقامت دائم در آن نداشته باشد . لذا آن را از روحش ‍ بيرون راند، از قلبشدور ساخت و از چشمش پنهان ساخت (آرى ) چنين است ، كسى كه چيزى را منفور مى داند . نگاهكردن و يادآورى آن را نيز منفور مى شمرد.
در زنـدگـى رسـول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امورى است كه تو را به عيوب دنياواقف مى سازد، چه اين كه او و نزديكانش در آن گرسنه بودند، و با اين كه منزلت و مقامعـظـيـمـى در پـيشگاه خداوند داشت زينت هاى دنيا را از او دريغ داشت ، بنابراين هر كس باعـقـل خويش بايد بنگرد كه ... آيا خداوند با اين كار پيامبرش را گرامى داشته يا به اواهـانـت نـمـوده اسـت ؟ اگر كسى بگويد او را تحقير كرده كه ـ به خدا سوگند ـ اين دروغمـحض است ، و اگر گويد او را گرامى داشته ، بايد بداند خداوند ديگران را ( كه زينتهـاى دنـيـا بـه آن ها داده ) گرامى نداشته است چه اين كه دنيا را براى آن ها گسترده و ازمقرب ترين افراد به او دريغ داشته است . بنابراين (كسى كه بخواهد خوشبختى واقعىپـيـدا كـنـد) بـايد به اين فرستاده خداوند اقتدا و تاءسى نمايد. گام در جاى گام هايشبـگـذارد، و از هـر درى او داخـل شـده وارد شـود و اگر چنين نكند از هلاكت ايمن نگردد، زيراخـداونـد مـحـمـد صـلى الله عـليـه و آله و سلم را نشانه قيامت ، بشارت دهنده بهشت و انذاركـنـنـده از عـقـوبـت هـا و كـيـفرها قرار داده است ، اما با شكم گرسنه از اين جهان رفت و باسلامت روح و ايمان به سراى ديگر ورود كرده ، وى تا آن دم كه به راه خود رفت و دعوتحـق را اجـابت نمود سنگى روى سنگ نگذاشت . چه منت بزرگى خدا بر ما گذاشته كه چنينپيشوا و رهبرى به ما عنايت كرده تا راه او را بپوييم . به خدا سوگند!آن قدر اين پيراهنخـود را وصله زدم كه از وصله كننده آن شرم دارم . كسى به من گفت : چرا اين لباس كهنهرا بـيـرون نـمـى انـدازى ؟ گـفتم : از من دور شو!صبحگاهان رهروان شب ستايش مى شوند
( آن ها كه بيدار بودند و ره سپردند و به مقصد رسيدند از آن ها كه خواب ماندند وبه مقصد نرسيدند شناخته و در خطبه 182 نهج البلاغه نيز در همين باره چنين فرمايد:
اءوصيكم عباد الله بتقوى الله الذى اءلبسكم الرياش ، و اءسبغ عليكم المعاش ، فلواءن اءحدا يجد الى البقاء سلما، اءو لدفع الموت سبيلا، لكان ذلك سليمان بن داود عليهالسـلام ، الذى سـخـر له مـلك الجـن و الانـس ، مـع النـبـوة و عظيم الزلفة ، فلما استوفىطعمته ، و استكمل مدته ، رمته قسى الفناء بنبال الموت ، و اءصبحت الديار منه خالية ، والمساكن معطلة ، و ورثها قوم آخرون ، و ان لكم فى القرون السالفة لعبرة !
اءيـن العـمـالقـة و اءبناء العماقة !اءين الفراعنة و اءبناء الفراعنة !اءين اءصحاب مدائنالرس الذين قتلوا النبيين ، و اءطفؤ وا سنن (سير ) المرسلين ، و اءحيوا سنن الجبارين !اءينالذين ساروا بالجيوش ، و هزموا بالاءلوف ، و عسكروا العساكر، و مدنوا المدائن ؛

اى بـنـدگـان خـدا!شـمـا را بـه تـقـوا و پرهيزكارى خدا سفارش مى كنم ؛ همان خدايى كهلباس هاى فاخر را به شما پوشانده ، و معاش و روزى را به فراوانى به شما ارزانىداشته است . اگر راهى به سوى بقا يا جلوگيرى از مرگ وجود داشت حتما سليمان بنداود آن را در اختيار مى گرفت ، چرا كه خداوند حكمت بر جن و انس را همراه نبوت و مقامبـلنـد قرب و منزلت الهى به او عطا كرد. اما آن گاه كه پيمانه روزى او پر شد و مدتزنـدگيش كامل گشت تيرهاى مرگ از كمان فنا به سوى او پرتاب شد و دار و ديار از اوخالى گرديد!
خـانـه هـا و مسكن هاى او بى صاحب ماندند، و آن ها را گروهى ديگر به ارث بردند . ( درهر حال ) براى شما در تاريخ قرن هاى گذشته عبرت هاى فراوانى وجود دارد .
كجايند عمالقه ؟ و كجايند فرزندان آن ها، كجا هستند فرعون ها و فرزندانشان ؟ اصحابشـهـرهـاى رس ، هـمـان هـا كـه پـيـامـبران را كشتند و چراغ پر فروغ سنن آن ها راخاموش و راه و رسم ستمگران و جباران را زنده ساختند، كجايند؟ ... كجايند آن هايى كه بالشـكـرهـاى گـران بـه راه افـتـادنـد و هـزاران نفر را هزيمت دادند، سپاهيان فراوان گردآوردند و شهرها بنا نهادند؟
بـارى ، سـخـن در ايـن بـاره بـسـيار است ، ولى مجال ادامه آن در اين مقدمه كوتاه نيست . امامـطلبى كه تذكر آن در پايان اين مقدمه لازم است اين كه : متاءسفانه تاريخ گذشتگان ـبـه ويـژه تـاريـخ زنـدگـى پـيامبران الهى ـ در بسيارى از جاها دچار تحريف شده و بهاسـرائيـليـات و روايـات نـادرست و بلكه افسانه هايى آلوده شده كه در برخى از مواردچهره هاى تابناك و رفتار درخشان اين رسولان معصوم و فرستادگان پاك الهى را زشت ومـشـوه سـاخـتـه و ناقلان نااهل و يا دوستان نادان و يا دشمنان مغرض با دسيسه و نيرنگ ،نـسـبت هاى ناروا و سخنان نادرستى را به اين پيامبران بزرگوار نسبت داده اند كه براىهر خواننده و شنونده اى سؤ ال انگيز و غير قابلقـبـول اسـت . ولى بـه خـاطـر آن كـه در فـلان كـتـاب مـعـروفنـقـل شـده و يـا فـلان راوى كـه چـنـد صـبـاحـى درك مـحـضـررسـول خـدا را كـرده و عـنـوان صـحـابـى بـه خـود گـرفـتـه نـزد برخى از ناقلان موردقبول واقع شده و جراءت تحقيق و يا رد آنها را نداشته اند و احيانا درصدد توجيه بر آمدهو محمل تراشى نيز كرده اند.
البـته دانشمندان بسيارى از علماى شيعه و اهل سنت متوجه اين ظلم بزرگى كه درباره اينمـردان الهـى روا داشـتـه اند گشته ، و اين مصيبت زيانبارى را كه سرگذشت رهبران اديانآسـمـانـى دچـار آن شـده انـد در كتاب هاى خود گوشزد نموده و در رفع اتهام هاى ناروا وابهام هايى كه به وجود آمده قلمفرسايى كرده و زحمت هاى فراوانى كشيده اند .
نـگـارنـده نـيز در اين كتاب براى نشان دادن چهره واقعى و تابناك اين پيامبران بزرگ ،تـلاش زيـادى نـمـوده و سـعـى شـده تـا اولا: در هـمه جا از متن آيات قرآنى استفاده شود وثـانـيـا: هـر جـا كـه نياز به تفسير و يا نقل حديث و روايتى شده از احاديث صحيح و معتبربهره گرفته و از نقل روايات ضعيف و بى اعتبار خوددارى شود.
مطلب ديگرى كه تذكر آن در اين جا لازم است اين كه : تقريبا تمامى آيات كريمه قرآنىكـه در داسـتـان انـبـيـاى الهـى در قـرآن آمـده در اين كتاب ترجمه شده و سعى شده تا بهگـونـه اى در ضـمـن هـر داسـتـان نـقـل شـود كـه در روانى عبارت و فهم آن براى خوانندهاخلالى پديد نيايد.
ضمنا اين كتاب در طول سى سالى كه حدودا از تاءليف آن مى گذرد بيش از پانزده بارچـاپ شـده و اخـيـرا با ويراستارى و حك و اصلاحات مختصرى كه در آن انجام شده تجديدچاپ مى شود.
امـيـد اسـت مـورد اسـتـفـاده خـوانـنـدگـان محترم قرار گرفته و گرد آورنده را از دعاى خيرفراموش نفرمايند .
و الحمدلله اولا و آخرا
سيد هاشم رسولى محلاتى 20 بهمن 1380
ديباچه
خواننده محترم
تذكر چند نكته مهم را در اين جا ضرورى مى بينم :
1 . ايـن كـتـاب شـرح حـال پـيـامـبران و انبياى بزرگوارى است كه خداى تعالى در قرآنكـريـم نـامـشـان را ذكـر فـرمـوده اسـت و بـه جـز يـكـى ـ دو مـورد، شـرححال انبياى ديگر الهى كه نامشان در قرآن مذكور نيست نيامده است .
2 . كـتـاب هـايـى كه در تدوين اين تاريخ از آن ها استفاده كرديم ، بسيار بود . به هميندليـل مـا نـام عـمـده آن هـا را در انتهاى كتاب ذكر كرديم ، روى هم رفته آن چه بيشتر مورداستفاده ما بود كتاب هاى حديثى مانند كتاب اءربعه ، و كتاب هاى شيخ صدوق رحمة الله وبـحـارالانـوار مرحوم علامه مجلسى بود . اين كتاب بيشتر از روى همان احاديثى كه از اينكتاب ها استفاده كرديم نوشته شده است .
بـسـيـار خـشـنـود مـى شـويـم اگـر خـوانـنـدگـان مـحـتـرمبـذل لطـف فـرمـايـنـد و تذكراتى را كه به نظرشان سودمند و صحيح است ، به وسيلهنـاشـر ارجـمـنـد بـه مـا اطـلاع دهنند تا اگر به جا بود در چاپ هاى بعدى اصلاح شود وبدين وسيله ما را مرهون محبت هاى خويش فرمايند.
خداى تعالى را بى نهايت سپاس گزارم كه به اين بنده ناتوان اين توفيق را عنايت كردكـه توانست در حدود قدرت و توانايى و به مقدار بضاعتى كه داشته ، اين خدمت را انجامدهـد و زنـدگـانـى پـيامبران بزرگوار و انبياى الهى را از روى آيات قرآنى و روايات وتاريخ ‌ها جمع آورى كرده و به اين سبك و صورتى كه ملاحظه مى فرماييد، در دسترسخـوانـنـدگـان مـحـتـرم قـرار دهـد . امـيـد اسـت كـه ايـن خـدمـت نـاچـيـز مـوردقـبـول درگـاه خـداى تـعـالى قـرار گـرفـتـه و مـنـظور نظر امام زمان حضرت بقية الله ـعـجـل الله تـعـالى فـرجـه الشـريـف ـ نـيز بوده باشد و ذخيره اى براى روز جزا و موجبدستگيرى اين رو سياه در آن سراى وانفسا بشود، ان شاء الله .
اتـمـام ايـن كـتاب ، در روشنايى امام زاده قاسم شميران در روز آخر ماه صفر الخير 1394قمرى برابر با 5/1/1353 شمسى انجام گرديد، و الحمدلله اولا و آخرا .
سيد هاشم رسولى محلاتى
1 : آغاز آفرينش
از عمر اين جهان بى كران ، سال ها و فرن هاى متمادى - كه تنها خدا مى داند- مى گذشت وجـز خـداى بـزرگ و آفـريـننده آن ، موجودى نبود، سپس اراده ازلى حق تعالى برآن تعلقگرفت كه موجوداتى بيافريند و بدين منظور آسمان ها، زمين و ستارگان را آفريد و آنها را در اين فضاى بى كران معلق فرمود. مجهولات ما درباره اين پديده ها فراوان است :
اوّليـن مـخـلوق چه بوده يا از عمر آسمان ، زمين و ساير موجودات جاندار و غيرجاندار چقدرمى گذرد، زمين چيست و چگونه ايجاد شده و نخستين موجود زنده چگونه در آن پديده آمده است؟ سؤ ال هايى است كه هنوز نظر قاطعى درباره هيچ كدام از آن ها ابراز نشده و شايد قرنهـاى ديـگرى هم بگذرد و انسان نتواند جوابى براى آن ها به دست آورد، يا حتى به عجزخود در اين باره اقرار كند؛ چنان كه ((جان فقر)) مى گويد:
مـسئله پيدايش ماده ، اصولا مسئله اى كه بيرون از قلمرو تحقيقات و تفكرات ثمربخش است، بايستى ماده را مفروض و موجود پنداشت و از آن جا روند آفرينش كائنات را تعقيب كرد.
ديگرى مى گويد:
مسئله پيدايش حيات ، يكى از جالب ترين مسائلعـلوم طـبـيـعـى اسـت ، امـّا بـا آن كـه تـحـقـيـقـات فـراوانـى صـورت گـرفته ، ولى هنوزحـل نـشده است ، چنان كه كريسى موريسن استاد سابق آكادمى علوم در نيوريك ، مى گويد:در اسـرار پـيـدايـش حـيـات ، نـكـته اى است كه دانشمندان از درك آن عاجر مانده و به خاطرفقدان دليل ، راجع به توضيح آن سكوت اختيار كرده اند. چگونگى پيدايش حيات آن چنانمرموز و عجيب است كه از فهم متعارف خارج مى باشد و حتى دانشمندترين علماى علم الحياتنـيز در مقابل اسرار آن متحير مانده اند. يك دانشمند ممكن است نتواند به معجزه و خرق عادتدسـت داشـتـه بـاشـد، امّا در عين حال بر اثر تجربيات خود و آزمايش ديگران به چشم مىبـيـنـد كـه هـمه موجودات جهان ، از يك سلول ذرّه بينى سرچشمه مى گيرند و به تدريجرشـدونـمـو مـى كنند و به اين سلول اوّليه حيات ، قدرتِ عجيبى تفويض شده است كه باسـرعـتـى وصـف نـاكـردنـى به توالد و تناسل بپردازد و تمام سطح زمين و گوشه ها وزواياى آن را با هزاران نوع و شكل موجودات زنده پرنمايد.
بـه دنـبـال ايـن تحولات و پس از آفرينش آسمان ها، زمين و ساير موجودات ، خداى سبحاناراده نـمـود تـا سـرآمـدِ مـخلوقات و اشرف آن ها يعنى انسان را بيافريند و او را خليفه وجانشين خويش گرداند و زمين را جولانگاه او سازد، پس به فرشتگان خود فرمود: من درزمـيـن جانشينى (براى خود) قرار مى دهم . فرشتگان گفتند: كسى را قرار مى دهىكـه در زمـيـن تـبـاهـى كند و خون ها بريزد، در حالى كه ما تو را به پاكى مى ستاييم وتـقـديـس مـى كـنـيـم . خـداونـد در پـاسـخ فـرمـود:مـن چـيزى مى دانم كه شما نمىدانيد.(4)
علت اعتراض - يا سؤ ال - فرشتگان
فرشتگان به چه دليل و با چه سابقه اى انسان را به فساد در زمين و جنگ و خون ريزىمـتـّهـم كـردنـد و اسـاسـا آيـا اين كلامشان پرسش ‍ بود يا اعتراض ؟ در اين مورد نظرياتگـونـاگـونى ابزار شده است . در روايات ائمه دين (ع ) نيز علّت هاى مختلفى براى آنذكـر شـده كـه از مـجموع آن ها به دست مى آيد كه اين سخن ، اعتراض به خدا و عيب جويىبر آدميان نبوده است ، زيرا فرشتگان بندگانِ فرمان بردار خدايند كه حتى فكر گناه ونـافـرمـانـى هم به ذهنشان خطور نمى كند، بلكه منظورشان كشف حقيقت واطلاع از حكمت اينآفرينش ‍ بوده است .
البته اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا براى كشف حقيقت گفتند:مى خواهى كسى را در زمينقـرار دهـى كـه فـسـاد كـنـد و خـون هـا بـريـزد. آن هـا از كـجـا مـى دانـسـتـنـد كـه :نـسـل انـسـان در زمـيـن فـسـاد و خـون ريـزى مـى كـنـد؟ بـراى طـرح ايـن سـؤال نيز چند علت ذكر شده است :
1. هـنـگـامـى كـه خـداى بـزرگ بـه آن ها خبر دادمن در زمين جانشينى قرار مى دهم .فـرشـتـگان كه مطلع شدند انسان موجودى است زمينى ، مادّى و مركّب از غضب و شهوت ، ودنيا هم دنياىِ برخورد و داراى جهات محدود و پر از مزاحمت است ، پى بردند كه ادامه حياتبراى چنين موجودى و زندگى او با افراد ديگر، خواه ناخواه منجرّ به فساد و خون ريزىخواهد شد.
2. پـيش از خلقت آدم ، افراد ديگرى از جنّيان يا آدميان روى زمين زندگى مى كردند كه آنهـا بـه افـسـاد، خـون ريـزى و جـنـگ بـا يكديگر اقدام كردند در نتيجه منقرض گشتند، يافرشتگان الهى ماءمور شدند تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضى معتقدندشيطان فرشتگان الهى ماءمور شدند تا به زمين آمده و آن ها را نابود كنند و حتى بعضىمـعـتـقدند شيطان نيز از آن ها بود كه پس از انقراض ‍ ايشان ، فرشتگان او را به آسمانبرده و ميان خود جاى دادند. فرشتگان به سبب سابقه اى كه از فساد و خون ريزى افرادمـاقـبـل آفـريـنـش ‍ انـسـان داشـتـنـد، بـه صـورت اعـتـراض يـا سـؤال بـه درگـاه پروردگار زبان گشودند و براى اين علّت نيز شواهدى در روايات وجوددارد.
3. خداى سبحان وقتى كه فرشتگان را از اراده خويش آگاه ساخت و به آنان فرمود: مندر زمـيـن جـانشينى قرار مى دهم . فرشتگان پرسيدند:اين جانشين كيست و رفتارشچگونه است ؟ خداى تعالى ضمن معرفى او، آن ها را از افساد و خون ريزى هايى كهدر روى زمـيـن مـى كـنـد بـاخـبـر سـاخـت ؛ در ايـن وقـت بـود كـه فـرشـتـگـان گـفـتـنـد:اتجعل فيها من يفسد فيها....
4. ممكن است روى هيچ سابقه اى اين حرف را نزده باشند، بلكه مى خواستند تا مقام خليفةاللهـى و جـانـشـيـنـى حـق را در روى زمـيـن بـه خـود اخـتـصـاص دهـنـد از ايـن رو بـهدنبال آن گفتند:
و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؛
وما پيوسته تو را تسبيح گفته و به پاكى مى ستاييم .
در هـرحـال سؤ ال آن ها گذشته از اين كه جنبه نافرمانى و ايراد نداشت ، بلكه شايد ازروى عشق و علاقه اى بود كه به حق تعالى داشتند و مى خواستند تا به هروسيله اى شدهجـلوى نـافـرمـانـى و گـنـاه را بـگـيـرنـد، و مانع آفرينش موجودى شوند كه در زمين عَلَمِمـخـالفت با خداى بزرگ را برافراشته و درصدد طغيان و سركشى برآيد، و شايد اينهـم كـه گـفـتـنـد: و نـحـن نـسبح بحمدك و نقدس لك ... يعنى ، خدايا! هر چه تسبيح وتقديس بخواهى ما انجام مى دهيم و نيازى نيست تا موجودى ديگر را به اين منظور خلق كنى، چـون مـمـكـن اسـت ايـن مـوجود به فساد و خون ريزى دست بزند. اما خبر نداشتند كه آغازنـافـرمـانـى خـدا از مـيـان خـود آن هـا شـروع خـواهـد شـد و در بـيـن آن هـا فـردى چـونعزازيل - كه بعدا به ابليس موسو گرديد - وجود دارد كه غريزه خودخواهى و تكبر او رابـه نـافـرمـانـى از خـدا وادار خـواهـد نـمـود. بـه هـمـيـندليـل بـسـيـارى از مفسران احتمال داده اند كه معناى اين كه خدا در پاسخشان فرمود: انّىاعـلم مـا لاتـعلمون ؛ من به چيزى آگاهم كه شما نمى دانيد اين بود كه شما از ضميرافـراد ريـاكارى مثل ابليس كه ميان شما زندگى كرده و بهترين عبادت ها را انجام مى دهىخـبـر نـداريـد و نـمـى دانـيـد كـه ابليس فردى متكبر، حسود و خودبين است و و همين تكبر وخـودبـيـنى او را به نافرمانى و رانده شدن از درگاه من وادار مى كند و آن چه را در باطندارد ظاهر و آشكار مى سازد.
پاسخ خداوند به فرشتگان
بـه هـرحـال خـداى سـبـحـان در پـاسخ فرشتگان فرمود:انّى اعلم ما لاتعلمون ؛ من بهچـيـزى آگـاهم كه شما نمى دانيد. يعنى شما از آفرينش اين موجود بى خبريد، شايدمـنـظـور حـق تعالى اين بود كه : شما همين افساد و خون ريزى ظاهرى را مى بينيد، اما خبرنداريد كه چه مردان پارسا و بزرگى در ميان اين ها به وجود خواهند آمد، كه عالى ترينفـرد شـمـا يـعنى جبرئيل امين هم نمى تواند به مقام و مرتبه آنان برسد و لودنوت انملةلاحـتـرقـت (5) مـى گويد. و در مجموع ، آن ها نمى دانستند كه مصلحت خلقت اين موجود بهمراتب بيش از مفسده اش خواهد بود.
يـا ايـن كه منظور فرشتگان اين بود كه مى خواستند خود به مقام خليفة اللهى حق تعالىنايل گرديده و در زمين ساكن شوند. خداى سبحان با اين سخن ، به طور سربسته به آنهـا جـواب داد كـه شـمـا مـصـلحـت خـود را نمى دانيد و من بهتر مى دانم كه چه كسى بايد درآسمان ، و چه موجودى در زمين ساكن شود.
يـا هـمـان طـور كـه در بـالا اشـاره شـد، خـداونـد با اين جمله به آن ها فهماند كه به اينتسبيح ظاهر خود توجه نكنيد،
زيـرا هـنگام امتحان معلوم خواهد شد آن هايى كه شما عابدترين خود مى دانيد، نمى تواننددر بـرابـر غـريـزه تـكـبـر، خود را حفظ كنند و نافرمانى مرا خواهند كرد. يا اگر نيروىشـهـوت و غـضـبـى را كه در وجود اين هاست در شما قرار دهم ، آن وقت مى فهميد كه قدرتتـقـوا و پـرهـيـز شـمـا از گـنـاه و نـافرمانى چه اندازه اندك است و شما نمى توانيد بهاسرار كار من واقف گرديد!
ايـن هـا وجـوهـى اسـت كـه گـفـتـه انـد و حـقـيـقـت بـرمـا مـعـلوم نـيـسـت . امـا در هـرحـال ، فـرشـتـگـان بـا ايـن جـمـله فـهـمـيـدنـد كـه گـويـا جـاى چـنـيـن سـؤال و اعـتراضى نبوده و شايد خطايى از آنان سرزده ، به اين سبب درصدد جبران برآمدندو طـبـق بـعـضـى روايـات ، سـال هـا بـه اسـتـغـفـار و تـوبـهمشغول شدند و از خطاى خود آمرزش خواستند.(6) آن ها در اوّلين فرصت - به شرحى كهخـواهـد آمـد- زبـان بـه عـذر خواهى گشوده و در مقام تنزيه حق تعالى برآمدند و به همينمـنـظـور گـفـتـنـد: پـروردگـارا تـو پاكى و ما جز آن چه تو تعليممان كرده اى علمىنداريم و به راستى كه تو دانا و فرزانه اى (7).
آفرينش آدم (ع ) و نافرمانى شيطان
پس از اين گفت وگو ميان خداى بزرگ و فرشتگان بود كه خداوند خلقت آدم و سرسلسلهنـوع بـشـر را آغـاز كـرد. بـه تـصـريـح قـرآن كـريـم ، انـسـان را ازگـِل آفريد و سپس از روح خويش در آن دميد(8)، سپس به فرشتگان دستور داد كه بهآدم سجده كنند و آنان نيز همگى به جز ابليس بر آدم سجده كردند و فرمان الهى را انجامدادنـد.(9) تـنـهـا شـيـطـان بود كه تكبر كرد و يا از روى حسدى كه به مقام آدم برد ازانجام اين فرمان سرپيچى نمود و تا هنگام رستاخيز رانده درگاه الهى شد.
وقـتـى خـداونـد سـبـحـان علت اين سرپيچى و تمرّد را از وى پرسيد و فرمود:چه چيزمانع سجده تو شد؟ شيطان گفت :من از او بهترم ، چون مرا از آتش آفريده اى و اورا از گِل خلق كرده اى .(10) و با اين سخن تكبر و سركشى خود را آشكار ساخت .
آرى ، بـعـضى صفات ناپسند به قدرى در بدبختى انسان مؤ ثر است كه يك خودنمايىچـنـد لحـظه اى ، سعادت معنوى انسان را بر باد داده و زحمات چندين ساله او را از بين مىبرد. على (ع ) در همين باره مى فرمايد:
فـاعـتـبـروا بـمـا كـان مـن فـعـل اللّه بـابـليـس اذ احـبـط عـمـلهالطـويـل و جهده الجهيد - و قد كان عبداللّه ستّة الاف سنة لايدرى امن سنى الدنيا ام من سنىالاخرة - عن كبر ساعة واحدة ؛(11)
از رفـتـارى كـه خـداونـد درباره ابليس انجام داد، عبرت بگيريد كه عبادت هاى طولانى وكـوشش هاى بسيار او را به خاطر تكبر يك ساعت تباه ساخت ، همان شيطانى كه شش هزارسـال عـبـادت خـدا را كـرد، سـال هـايـى كـه مـعـلوم نـيـسـت ازسال هاى دنيا بود يا از سال هاى آخرت .
جلال الدين رومى در اين باره گفته است :

ابتداى كبروكين از شهوت است
راسخىّ شهوتت از عادت است

چون زعادت گشت محكم خوى بد
خشم آيد بر كسى كت واكشد

چون كه كرد ابليس خو با سرورى
ديد آدم را به تحقير از خرى

كه به از من سرورى ديگر بود
تا كه او مسجود چون من كس شود

سرورى چون شد دماغت را نديم
هركه بشكستت شود خصم قديم

در جاى ديگر گويد:
ور حسد گيرد تو را ره در گلو
در حسد ابليس را باشد غلوّ

كو زآدم ننگ دارد از حسد
با سعادت جنگ دارد از حسد

عقبه زين صعب تر در راه نيست
اى خنك آن كش حسد همراه نيست

اين حسد خانه حسد آمد بدان
كز حسد آلوده گردد خاندان

خانمان ها از حسد گردد خراب
بازِ شاهى از حسد گردد غراب

خاك شو مردان حق را زيرپا
خاك بر سركن حسد را هم چو ما

آرى ، سـركـشـىِ شـيـطان يا حسدى كه به مقام آدم برد او را از درگاه پرفيض الهى دوركـرد و از رحـمـت بـى كـرانـش مـحـروم سـاخته و براى هميشه رانده درگاه الهى كرد. و اينفرمان درباره اش صادر شود:
فاخرج منها فانّك رجيم و انّ عليك لعنتى الى يوم الدّين (12)؛
از آسـمـان هـا (و صـفوف ملائكه ) خارج شود كه تو رانده درگاه منى . و مسلما لعنت من برتو تا روز قيامت خواهد بود.
شـيـطـان كـه مـتـوجـّه شـد هـمـه مشقت هايى كه در راه عبادت كشيده بود تا به مقام قرب حقتـعـالى بـرسـد از بـيـن رفـت ، نـومـيـدانـه گـفـت :پـروردگـاراحال كه چنين است ، پس مرا تا روز بازپسين مهلت بده و زنده ام بگذار!(13) خداىتـعالى قسمتى از حاجتش را برآورد و بدو فرمود: تو تا آن روزِ معيّن ، مهلت داشته وزنـده خواهى ماند.(14) اما از ان جا كه اساس همه خوارى هايى كه دچار شده بود ازوجـود آدم و سـجـده نـكـرده بـه او مـى دانـسـت ، كـيـنـه او و فـرزنـدانـش رابـردل گـرفـت و عـداوت آن هـا بـراى هـميشه در قلبش جاى گير شد. و از اين رو نتوانستخوددارى كند و پس از اين كه خداوند درخواستش را پذيرفت پرده از روى كينه قلبى خودبـرداشـت و بـلكـه خـدا را نـيـز در ايـن بـاره مـقـصـّر دانـسـت و گـفـت:حـال كـه مرا گمراه كردى من هم بر سر راه راست تو در كمين آن ها مى نشينم و (براىگـمراه ساختنشان راه را بر ايشان مى بندم ) از پيش رو و پشت سر و قسمت راست و چپشانبـر آن هـا در مـى آيـم (و بـه هـرتـرتـيـبـى شـده گـمـراهشان مى سازم ) و خواهى ديد كهبيشترشان شرط سپاس تو را نخواهند گزارد.(15) براى اين منظور انواع كارهاىبـد را بـرايـشـان جلوه خواهم داد و با وعده و وعيد آرزومندشان مى كنم و تنها بندگان بااخلاص مى توانند از گمراهى من در امان بمانند و مرا بدان ها راهى نيست ، وگرنه ما بقىآن ها را اغوا كرده و گمراه خواهم ساخت .
خـداى مـتعال نيز براى آن كه آدم و فرزندانش دچار وسوسه هاى شيطان نشوند، در جاهاىبـسـيـارى هـشدار داد كه شيطان دشمن آشكار شماست ، هشيار باشيد تا شما را از راه راستبه در نكند و (همان گونه كه خود بدبخت شد) سبب بدبختى شما نشود و به دست او بهشقاوت نيفتيد. آگاه باشيد كه وعده هاى شيطان دروغ است و شما را جز به كارهاى زشت ومنكر وادار نكند، و اين مضمون را در چند جا تكرار كرد:
ولايصدنكم الشيطان انه لكم عدون مبين (16)
و شيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد كه او دشمن آشكار شماست .
هـم چـنين به زبان پيمبران خود و در جهان ديگرى از انسان ها پيمان گرفت كه از شيطانپـيـروى نـكـنند، از راه راست دست نكشند و دشمن آشكار خود را از ياد نبرند و اين پيمان رابـه پـيـغـمـبر بزرگوار وحى فرمود:آيا اى پسران آدم به شما نسپردم كه شيطان راپرستش نكنيد كه وى دشمن آشكار شماست !(17)
از سـوى ديـگـر شـيـطـان و پـيـروانـش را از دوزخ و عـذاب هـاى سـخـت روز جـزا بيم داده وفرمود:بدان كه محققا جهنم را از تو و پيروانت پُر خواهم كرد... و وعده گاه گمراهانىكـه از تـو پـيـروى كـنند دوزخ خواهد بود... و همگى بدانند كه حزب شيطان مردمان زيانكارى هستند(18)
تعليم اسماء
بـه دنـبـال آن چـه گذشت خداى تعالى روى حكمت و صلاحى كه خود مى دانست اراده فرمودتـا پـرتـوى از نـور عـلم خـويـش را بـه دل ايـن مـخـلوق بـتـابـانـد و بـه هـمـيـن مـنـظـوراسماء را به وى تعليم فرمود و نام ها، يا رموز و حقايقى را بدو ياد داد و امانتىرا كـه آسـمـان هـا و زمـيـن و حـتـى فـرشـتـگـان تـابتحمل آن را نداشتند بردوش او گذاشت ، و در ضمن بدين وسيله پاسخ مشروح ديگرى بهفـرشـتـگـان خـود كـه مـى خواستند به راز اين خلقت پى ببرند داد، و سبب آن همه عظمت وبزرگى اين مخلوق را به آن ها شناساند.
حـال : آن اسـمايى كه به وى تعليم فرمود چه بود؟ آيا نام هاى معيّنى بود يا تمام نامهـا - از هـر مـوجـود و هـر زبـان تـا روز قـيامت - بود و همين به تنهايى - سبب آن همه عظمتانـسان گرديد؟ يا منظور از اسماء نه فقط يادگرفتن اسم و لفظ بود، بلكه خواص ورمـوز و مـعـانـى آن هـا را هـم خـداونـد بـه وى يـاد داد، زيـرا آگـاهى از لفظ به تنهايىفـضـيـلت چـندانى ندارد. يعنى آن چه را آدم و فرزندان او تا روز قيامت بدان احتياج دارنداعـمّ از خـوراك ، پـوشـاك ، صـنـايـع ، لغـات و... يـعـنـى منظور از اسماء، موجودات و بهاصـطـلاح مـسـمّياتى بودند كه داراى حيات ، عقل ، شعور و درك بوده و در پس پرده غيبتالهى پنهان بودند كه خداوند آدم را از وجود آن ها مطّلع گردانيد و حقيقت آنان را براى آدمآشـكـار سـاخـت ؟ ايـنـهـا نـظـرهـايـى اسـت كـه در روايـات و تفاسير به اختلاف آمده و بههرحال خداوند انسان را به مقام علم و آگاهى از حقايقى مفتخر ساخت و به عظمت و استعداد اورا بـه مـنـصـه ظـهـور رسـانـيـد، و سـپـس آن حـقـايـق و رمـوز، يـا ان افـراد پاك و مقدّس رابـرفـرشـتـگـان عـرضـه كـرد و فرمود:اگر راست مى گوييد مرا از اسماء اين ها خبردهيد؟(19)
آن هـا در پـاسـخ عـجـز خـود را اظـهار كردند، و ضمنا فرصتى به دست آوردند تا از سؤال و يـا اعتراض قبلى خود پوزش بخواهند و از اين رو گفتند:پروردگارا تو منزّهى ومـا جـز آن چـه تـو بـه مـا آمـوخـتـه اى ، عـلمى نداريم و به راستى كه تويى دانا و حكيم(20)
خـداى تـعـالى نـيـز بـراى ايـن كه آنان را به گوشه اى از اسرار كار خود واقف سازد وحـكمتى از حكمت هاى خلقت خود را درباره انسان به آنان يادآور شود، و علّت امتياز اين خلقترا در ربـودن مـنـصـب خـليفة اللّهى بازگو نمايد فرمود:مگر به شما نگفتم كه من غيبآسـمـان هـا و زمـيـن را مـى دانـم و از هـر آن چـه آشـكـار كـرديـد و يـا نـهـان داشـتـيد، آگاهم(21)
آدم خاكى زحق آموخت علم
تا به هفتم آسمان افروخت علم

نام و ناموس ملك درهم شكست
كورى آن كس كه با حق در شك است

خلقت حوّا
بدين ترتيب آدم ابوالبشر آفريده شد و مسجود فرشتگان گرديد و به اين مقام بزرگنـايـل آمـد كـه شـايـسـته منصب خليفة اللهى حق شود، اما نيروها و غرايزى كه از روى حكمتالهـى در وجـودش نهفته بود براى ادامه زندگى ، نيازمندى هاى ديگرى برايش به وجودآورد، از طرفى هدف از اين خلقتِ با ارزش و امتيازهايى كه بدو داده شد، تنها شخص آدم وآن يـك فـرد بـه خـصـوص نـبـود، بـلكـه خـدا مـى خـواسـت تـا از اونسل هاى ديگر و انسان هاى بيشترى به وجود آورد و ارزش واقعى و گوهر اصلى اين نوعخـلقـت را مـيـان افراد باتقوا و بندگان با اخلاص خود به فرشتگان بنماياند. به همينجـهـت ، بـه خـلقـت فـرد ديـگـرى از ايـن نـوع احـتـيـاج بـود تـا زوج وى گـردد ونسل آدم از آن دو در جهان پديد آيد.
و از سـوى ديـگـر آدم از تـنـهـايـى رنـج مـى بـرد و مـونـسـى مـى خـواسـت تـا مـوجب آرامشدل و آسـايـش جـان او شـود و از تـنـهـايـى بـرهـد. بـه هـمـيـندليـل بـود كه خداى تعالى حوّا را از زيادىِ گِلى كه آدم را از آن خلق كرده بود،آفـريـد و جـان و روح در كـالبـدش دمـيـد و هـمـانـنـد آدم خـلقـتـش راكامل گردانيد.
و در روايـتـى اسـت كـه خـداونـد حـوّا را از بـدنِ خـود آدم آفـريـد، و چـون مـردان از آب وگـِل خـلق شـده انـد، هـمـّت و هـدفـشـان رسـيـدن بـه هـمـان آب وگـِل (و ازديـاد آن ) اسـت ، و زنـان چـون از مـردان آفـريـده شـده انـد، هـمـّت و هـدفـشـانمردانند(يعنى تا جاى ممكن ، بايد آن ها را از معاشرت با مردان حفظ كرد).(22)
بـه هـر صـورت حـوّا خـلق شـد و بـا خـلقـت وى ، آدم ابـوالبـشـر دردل خـود احـسـاس آرامـش كـرد و از وحـشت تنهايى رهايى يافت ، اما آن دو احتياج به خوراك ،پوشاك و مسكن داشتند. خداى تعالى براى برطرف كردن اين نيازمندى ها و فراهم ساختنانواع نعمت ها، آندو را در بهشت سكونت داد، و بدين منظور خطاب زير را صادر فرمود:
يـا آدم اسـكـن انـت و زوجـك و كـلا مـنـهـا رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا منالظالمين (23)؛
اى آدم تو و همسرت در بهشت مسكن گزينيد و از خوراكى هاى آن (وهرجاى آن ) خواستيد بهفـراوانـى و خـوشـى بـخـوريـد، ولى بـه ايـن يك درخت نزديك نشويد كه از ستم گرانخواهيد شد.
هـم چـنـيـن خـداونـد بـه آن دو گـوش زد كـرد كـه كـيـنـه اى را كـه ابـليـس از شـمـا دردل دارد فـرامـوش نـكنيد و از دشمنى او غافل نشويد و به هوش باشيد كه شيطان شما ازبهشت بيرون نكند.
فقلنا يا آدم هذا عدوّ لك و لزوجك فلا يخرجنّكما من الجنّة فتشقى (24)؛
پـس گفتيم : اى آدم ! اين (ابليس ) دشمن تو و (دشمن ) همسر توست ؛ مبادا شما را از بهشتبيرون كند كه به زحمت خواهى افتاد.
آدم و حوّا در بهشت
آدم و حـوّا بـه دنـبـال ايـن فرمان با دستورى كه از طرف پروردگار صادر شد در بهشتمسكن گرفتند و از انواع نعمت ها و لذايذ بهشتى بهره مند شدند و بدون هيچ رنج و زحمتىروزگار خود را به سر مى بردند، نه به فكر گرسنگى بودند و نه از برهنه ماندنتـرس ‍ داشـتـند، نه تشنه مى شدند و نه از سرما و گرما واهمه داشتند، زيرا خدا به آدمفـرمـوده بود:تو را در بهشت اين نعمت هست كه نه گرسنه مى شوى و نه برهنه ، نهتشنه خواهى شد و نه آفتاب زده (25).
شيطان كه همه بدبختى هاى خود و رانده شدن از درگاه الهى را از آدم مى دانست ، چنان كهگـفـتـيـم كـيـنـه او را بـه سـخـتـى در دل گرفته بود و درصدد بود تا به هر ترتيبىموجبات گمراهى آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتّى به خدا سوگند ياد كرده بود كهبـه هـر نحو و از هر سويى كه بتواند آدميان را گمراه نموده و مانند خودبدبخت و جهنّمىخـواهـد كـرد، در چـنين موقعيتّى چگونه مى تواند آسوده بنشيند و آدم را در آن لذّت هاى بىپـايـان مـادى و معنوى غوطه ور ببيند و نصيب وى فقط حسرت و پشيمانى باشد، و شايداگـر انـتـقام هم در سر او نبود، همان حسد و تكبّرى كه داشت او را آسوده نمى گذاشت و درصـدد از بـيـن بـردن نـعمت هاى بى حدّ الهى از آدم و حوّا برمى آمد. مگر نه اين كه او سببتـكـبرى كه به انسان ورزيد و خود را برتر از او دانست حاضر نشد در برابرش سجدهكـنـد و از فرمان پروردگار خود سرپيچى كرد و آن همه عبادت ها و زحمات چندهزار سالهخـود را تباه ساخت ، و به سبب رشك و حسدى كه به مقام آدم برد براى هميشه خود را موردلعنت و رانده شده درگاه خداى خويش گردانيد.
حالا چه نقشه هايى براى فريب آدم و حوّا طرح كرد؟ و در چه لباس هايى درآمد؟ و به چهترتيبى به بهشت راه پيدا كرد و خود را به آدم و حوّا رسانيد؟ و يا از خارج بهشت با آنهـا سـخـن گـفـت و آن دو را وسـوسـه كـرد و بـا هـمان وسوسه ها سبب اخراج آن دو از بهشتگرديد... درست معلوم نيست .
در قرآن كريم و احاديث معتبر صريحا چيزى در اين باره نرسيده است . در بعضى رواياتغيرمتعبر آمده است كه در كالبد طاووس يا مار درآمد و وارد بهشت شد،(26)كه بر فرضصحّت ، بعيد نيست كنايه از فريبا بودن ، زيبايى لباسى بوده كه با آن جامه نزد آدمو حوّا در آمد و بدين وسيله آن دو را فريب داد.
امّا طريقه فريب و راهى را كه بدين منظور انتخاب كرد و سخنانى كه به آدم و حوّا گفت ،در قـرآن و احـاديـث بـه تـفصيل نقل شده است . و چنين استفاده مى شود كه گويا شيطان درفكر بوده تا نقطه ضعفى در انسان پيدا كند و از آن راه پيش آيد از طرز پيشنهادى كه درمـورد خـوردن ميوه آن درخت به آدم و حوّا يا به آدم تنها نمود، مى توان حدس زد كه از كداميك از غرايز انسانى استفاده كرد.
شـيـطـان بـراى پـيـش بـردِ ايـن هـدف ،بـه صـورت خـيـرخـواهـىدل سـوزدرآمـده و بـه آدم گـفـت :مـى خـواهـى تـاتـورابـه درخـت ابديّت و ملك جاودانىراهنمايى كنم ؟(27) ياهر دوى آن هارا مخاطب ساخته چنين گفت :پروردگارتان ازنزديك شدن به اين درخت نهيتان نكرد مكر ازبيم آن كه دوفرشته مجرّد شويد يازندگىجاودانه يابيد(28) اگرازاين درخت بخوريد به صورت فرشتگان درآمده و براىهـمـيـشـه در بـهـشـت جـاويـدان مـى مـانـيـد،و بـه دنبال اين گفتار و براى اين كه سخنش دردل آن دو كـارگر افتد و وسوسه ا اثر كند، به دروغ سوگندى هم براى ايشان ياد كردكه من در اين گفتار نظرى جز خيرخواهى و دل سوزى شما ندارم .
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه ابـتدا نزد حضرت آدم آمد و هرچه خواست آدم را فريب دهد،وسـوسه اش كارگر نشد از اين رو به سراغ حوّا رفت و او را با سخنان فريبنده اى كهگفت با خود همراه كرد و با هم نزد آدم آمدند و از طريق حوّا او را فريب داد.(29)
از ايـن رو در روايـات آمـده اسـت كـه زنـان دام شـيـطان اند(30) و هرگاه شيطاندستش از همه جا كوتاه شود به سراغ آن ها مى رود.
در حديث است كه چون آدم به زمين هبوط كرد، جبرئيل نزد وى آمد و پرسيد:اى آدم مگر خداتـو را بـه دسـت قدرت خويش ‍ نيافريد و از روح خويش در تو ندميد و فرشتگان را بهسـجـده بـر تـو ماءمور نكرد؟ پس چرا با اين فضيلت و مقامى كه به تو داد نافرمانيش ‍كردى ؟ در پاسخ گفت :اى جبرئيل شيطان براى من قسم خورد كه خيرخواه من است وآن سخن را از روى دل سوزى مى گويد و من باور نمى كردم كه كسى بتواند به خدا قسمدروغ بخورد(31)
در حـديـث ديگرى است كه رسول خدا(ص ) در شب معراج ، شاهد مناظره موس و آدم (ع ) بود.موسى گفت :اى آدم تو نبودى كه خداوند به دست قدرت خويش تو را آفريد و از روحخـود در تـو دميد، فرشتگان را به سجده ات ماءمور و بهشتش را برتو مباح كرد، در جواررحمت خود جايت داد و رو در رو با تو سخن گفت ؟ آن گاه تو را از يك درخت نهى كرد، ولىتـو نـتـوانـسـتـى خوددارى كنى تا سبب هبوط خود به زمين گشتى و خود را نگاه نداشته وفريب ابليس را خوردى و بدين وسيله ما را از بهشت بيرون آوردى ؟.
آدم گفت :فرزندم با پدر خود در اين مورد به آرامى سخن گوى كه دشمن از راه فريبو خـُدعـه پـيـش آمـد و بـراى مـن قـسـم خـوردم كـه در گـفـتـارش خـيـرخـواه ودل سـوز اسـت ، نـزد من آمد و گفت :اى آدم من براى تو غمگينم !گفتم :چرا؟گـفـت :بـراى آن كـه من با تو ماءنوس گشته و از نزديك بودن با تو بهره مندم ، امامى دانم كه تو از اين جا مى روى و وضع ناخوشايندى پيدا مى كنى ! گفتم :چارهچـيـسـت ؟ گـفـت :چـاره بـه دسـت تـوسـت . مـى خـواهى تو را به آن درختى كه سببجـاويـدان مـانـدن و فـرمان روايى بى زوال مى گردد راهنمايى كنم . تو با همسرت از آنبـخـوريـد تـا هـمـيـشـه بـا مـن در بـهـشـت بـاشـيـد؟ و بـهدنبال آن قسم دروغ خورد كه اين سخن را از روى خيرخواهى مى گويد. اى موسى ، من گماننمى كردم كه كسى بتواند قسم دروغ به خدا بخورد....(32)
بـه هر صورت آدم را وادار كرد كه به آن درخت نزديك شود و يا بدان دست زند. و در اينكـه آيـا آدم با اين عمل ، خلافى انجام داد يا اصلا خلافى نبود و بهتر آن بود كه آن كارار نمى كرد، و اين كه خداوند از خوردن آن نهى فرمود، براى تذكر و ارشاد به اين حقيقتبـود كـه اگـر بـدان دسـت زنـد، از نـعـمـت هـاى بـهـشـتـى مـحروم مى گردد و چنان كه خدافرمود:از ستمكاران گردند يا به بدبختى گرايند و به اصطلاح نهىارشـادى بـود بـحثى است و ظاهر همين است كه مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كهانـجـام ندهد. در هر حال همين عمل سبب شد تا از مرتكب خلاف و گناهى نشد و بهتر بود كهانـجـام نـدهـد. در هـر حـال هـمـيـن عمل سببب شد تا از نعمت هاى بهشتى و سكونت در آن محرومگردد و به دنبال آن ، خطاب شد:
اهبطا منها جمعيا بعضكم عدو فامّا ياتينّكم منّى هدى فمن اتّبع هداى فلا يضلّ و لايشقى، و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى (33)؛

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation