خوشحال شدم چون ديدم حسابی نفس دارد كوبيده میشود . مورد سوم هم اينكه روزی در زمستان در جائی بودم . از جای خود بيرون و در زير آفتاب آمدم . به پوستينم نگاه كردم ، ديدم آنقدر شپش داشت كه نفهميدم پشم زيادتر است يا شپش . اين هم يكی از آن مقاماتی بود كه خيلی خوشحال شدم . بله ، اينها مبارزه با نفس است ، جهاد با نفس است ، اما جهاد با نفسی است كه اسلام آن را اجازه نمیدهد ( 1 ) . اساسا اسلام به هيچوجه چنين مجاهده با نفسی را كه انسان تن به خواری بدهد و آن دلقك بخواهد مردم را بخنداند ، يعنی يك كار بطالی بكند كه اصل كارش خلاف است و توهين كردن او به من خلاف ديگر است قبول ندارد . آيا او بيايد ريشم را با دست بگيرد و مرا اين طرف و آن طرف بكشد و من هيچ چيز نگويم و تسليم او شوم برای اينكه جهاد با نفس است ؟ ! اسلام میگويد نفس مؤمن ، عزيز و محترم است ، مؤمن بايد از شرافت خود دفاع كند . طبق منطق اسلام بر ابراهيم ادهم واجب بوده كه در آنجا در مقابل آن دلقك بايستد و بگويد : فضولی موقوف ! دور شو ! ديگری میگويد : شبی يك نفر مرا برای افطاری به خانه اش دعوت كرد . وقتی در خانهاش رفتم ، را هم نداد . يك شب ديگر مرا دعوت كرد ولی باز هم مرا راه نداد و بار ديگر اين مطلب تكرار شد . آخر كار گفت : واقعا تعجب میكنم ، من سه دفعه تو را دعوت كردم و هر سه دفعه راهت ندادم ولی در عين حال ، هر وقت تو را دعوت میكنم پاورقی : |