|
|
|
|
|
|
فلسفه غيبت از نظر كلام مفيد ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان حارثى عكبرى بغدادى (413336 ه ق .) مشهور بهشيخ مفيد پس از شيخ صدق به ظهور رسيد او از پيشگامان برجسته اماميه در دفاع ازحريم غيبت و تفهيم اسرار بى شمار آن ، به شمار مى رود. شيخ مفيد از راه استدلال و برهان به رد باطل مى پرداخت جايگاه ويژه او موجب شده است تامعاصران وى داوريهاى گوناگونى از او داشته باشند. ابن نديم مى نويسد: ((ابن المعلم ابو عبدالله در زمان ما رهبرى متكلمان شيعه را به عهده دارد. در تركيب كلامبرجسته است و عقل نكته سنج و قدرت نفوذ فراوان دارد. من با او ملاقات كرده ام و او رابسيار روشن ديده ام . (634) )) كلام شيعى كه با هشام بن حكم ،از شاگردان نامدار امام جعفر صادق عليه السلام آغازشده بود به دست متكلمان بر جسته اى چون : على بن منصور كوفى يونس بن عبدالرحمنيقطينى ، محمد بن ابى عميرة ازدى بغدادى حسن بن على بن يقطين بغدادىفضل بن شاذان نيشابورى اسماعيل بن على بن اسحاقابوسهل نوبختى بغدادى حسن بن موسى نوبختى ، ابوالحسين سوسنجردى حمدونى ،ابوالحسن ناشى اصغر و مظفربن محمد بن احمد بغدادى استمرار يافت . شيخ مفيد كلام شيعى را نزد بزرگانى چون : ابو ياسر طاهر شاگرد ابى الجيشخراسانى و مظفر بن محمد احمد ابوالحسن بلخى حسن بن على بن ابراهيم بصرى و علىبن عيسى بن على بن عبدالله بغدادى فرا گرفت و با تلاش گسترده اى آن را به اوجخود رساند و در اين مهم از تعاليم معتزليان نيز بهره جست . شاگردان نامدارش :كراجكى (م : 449)، سيد مرتضى (م : 436) و شيخ طوسى ((م . 46 ه ق ) از مقاطعاستثنائى تاريخ اسلام است در اين مقطع دانشوران برجسته اى زندگى مى كردند و نقدبازار گرمى داشت و فرقه هاى اسلامى و ارباب اديان و مذاهب گوناگون با يكديگرتبادل فكرى داشتند واز رو در رويى با يكديگر پرهيز نمى كردند و در مجالس يكديگرحضور مى يافتند و شبهات به مكتب اهل بيت دامن گسترده بود و به هميندليل شيخ مفيد با بهره گيرى از حمايت عضدالدوله بويهى همه نبوغ و استعداد خود را درزمينه علم كلام به كار گرفت و با آشنايى دامنه دارى كه به عقايدملل و نحل داشت ، بر ضد طرفداران همه عقايدباطل به مناظره برخاست و با بردبارى خارق العاده وتحمل آراى ديگران و مشى فروتنانه شاگردان برجسته اى را تربيت كرد و با خلقآثارى گرانقدر بخصوص در زمينه كلام شيعى كه شمار آنها به نود مى رسد واختصاص 33 اثر از آن ميان به امامت به دفاع از كيان شيعه برخاست و با گامهاىموثرى كه برداشت جايگاه تفكر شيعى را محكم و بلند پايه كرد ايشان حدود ده اثرفقط در زمينه غيبت نوشت و هيچ يك از نويسندگان شيعى در اين حد به مساءله غيبتنپرداخته است از آن ميان مى توان به آثار زير اشاره كرد: 1. كتاب الغيبه . 2. المسائل العشره فى الغيبه . 3. مختصر فى الغيبه . 4. النقض على الطلحى فى الغيبه . 5.جوابات الفارقين فى الغيبه . 6. الجوابات فى خروج الامام المهدى عليه السلام . و در كتابهاى زير برخى از مسائل مربوط به غيبت را نقد و بررسى كرده است : 1. الافصاح فى الامامة . 2. الايضاح فى الامامة . 3. العمدة فى الامامة . 4. الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد. 5. العيون و المحاسن . 6.الزاهر فى المعجزات . به جز اين آثار چهار رساله از مناظرات ايشان نيز در حوزهمسائل مربوط به غيبت و فلسفه آن تا روزگار ما مانده است . پرسش كنندگان و طرفهاى مناظره ، بيشتر معتزله و برخى زيدى ، اسماعيلى ، اشعرى ،مرجئه و جبرى مسلك بوده اند گاهى علماى شيعه نيز، به منظور كسب آگاهى بيشتر ازشيوه استدلال شيخ ، پرسشهاى خود را مرتب كرده و از سرزمينهاى دور و نزديك نزدايشان مى فرستاده اند و شيخ مفيد در مقام پاسخ به اين پرسشها، برخى از آثار خود راپديد آورده است از اين مجموعه مى توان به كتاب :الفصول العشرة فى الغيبه اشاره كرد كه در پاسخ برخى از پرسشهاى ابى العلاءابن تاج الملك از علماى شيعه ، نوشته است . از مسائل مهمى كه شيخ در اين آثار آن را پيگيرى كرده شبه هاى فراوانى را در زمينه غيبترد كرده فلسفه غيبت است . شبهات ديگرى نيز، از جمله : انكار وجود امام فرزند نداشتن امامحسن عسكرى علل پوشيده ماندن ولادت خروج دعوى اماميه در غيبت از حد عادت غير عادى بودنطول عمر امام زمان و... در كنار فلسفه غيبت به طور استدلالى و بسيار دقيق جواب داده شدهاند. در مسائل عشره ، تدبير مصالح خلق و آزمون انسانها از سوى خدا ازعلل غيبت امام عصر، دانسته شده اند(635) شيخ براى بيان عدم انحصار غيبت در حضرتمهدى نمونه هاى ديگر از اوليا الهى را ذكر مى كند كه در منظر ستم پيشگان پديدارنمى شوند و براى حفظ دين خود از فاسقان فاصله مى گيرند و كسى از مكان آنان خبرندارد. خضر از آن جمله است كه بنا به اجماع اصحاب سيره و اخبار پيش از زمان موسى تااين زمان بوده است و كسى از جايگاه او خبر ندارد و در آياتى از قصه موسى عليهالسلام به وجود او اشاره شده است (636) جريان اصحاب كهف (637) و داستاناصحاب حمار(638) را نيز شيخ مفيد از اين مقوله مى داند شيخ مفيد در فصل هفتم مسائل عشره اين اشكال را مطرح كرده است : ((وقتى در عصر غيبت حدود الهى اجرا نمى شود و نمى توان كسى را به حق دعوت كرد وجهاد مقدسى با دشمنان دين صورت نمى گيرد چه نيازى به امام زمان ، وجود و عدم او چهتفاوتى دارد.(639) )) در رد آن مى نويسد: ((غيبت امام ، خللى به حفظ شرع و ملت وارد نمى كند امام ، در هر صورت بهاحوال امت توجه دارد و شيعيان عهده دار دعوت به شرع هستند و در اين خصوص حجت برآنان تمام است . جهاد با دشمنان دين از نيز واليان از سوى ايشان مى توانند بر عهدهگيرند(640) بنابراين غيبت امام مخل غرض نيست . حال اگر امام به دليل ترس بر حال خود نتوانست حدود را اقامه كند و احكام را اجرا كند وزمين به فساد كشيده شد، عامل انتشار فساد، كسى جز ستمگران نخواهند بود و هم آنانبايد پاسخ گو باشند.(641) )) در جاى ديگر مى نويسد: ((اصولا ظرفهاى تقيه و اضطرار فعل الهىفعل خود امام يا فعل شيعيان مومن نيست اينها ساخته و پرداخته ستمگران و غاصبان خلافتهستند. كسانى كه خون امام را مباح كرده ، نسبت او را نفى و حق او را انكار كرده اندبنابراين مسؤ وليت تمام آثار اسفبارى كه از غيبت امام ناشى مى شود اعم از تضييع احكام، تعطيل حدود، تاءخير مصالح و پديد آمدن مفاسد، بر عهده آنان است .(642) شيخ مفيد در رد اين اشكال كه اماميه از سوئى امامت را واجب مى دانند و از سوى ديگر غيبتامام را مصلحت مى دانند،(643) مى نويسد: ((مصالح بر حسب اختلاف احوال ، فرق مى كنند و بر حسب نياز و تشخيص مصلحان وافعال و اغراض آنان ، دگرگون مى شوند. مثلا اگر نياز جامعه فراهم ساختن زمينه هاىتلاش و كوشش باشد، مصلحان بايد امكان كار و كوشش را براى آحاد جامعه فراهمسازنده و موانع را از سر راه آنان بردارند، ولى اگر افراد جامعه ، به سمت لهو و لعبگرايش يابند، مصلحان نبايد در خدمت آنان باشند، بايد بر آنان سخت گيرى كنند و راهآنان را ببندند. تدبير الهى بر، نظير همين رابطه است . خدا انسانها را مى آفرينند،عقل آنان را تكميل مى كند و اعمال صالح را بر آنها تكليف مى كند، تا با انجام كارهاىشايسته به كمال برسند. آنان اگر چنين كردند، خدا راه خود را براى حركت آنان هموارمى كند و اگر مخالفت كردند، اوضاع و احوال دگرگون مى شود و تدبير ديگرى را درپيش مى گيرد.)) ((اگر شناخت امام ضرورت دارد، چگونه مى توان امام غايبى را كه ناپيدا است شناخت ؟)) آيا اين نقض غرض نيست ؟)) جواب مى دهد: ((آنچه ضرورت دارد، وجود امام و معرفت اوست ، ولى كسى وجوب ظهور امام و عدم غيبت اورا مطرح نكرده است ، بنابراين ، غيبت با مدلول خبرى كه در ضرورت شناخت امام از پيامبرداريم ، منافات ندارد؛ چون شناخت ، امرى غير از مشاهده است . ما به چيزهاى زيادى باورداريم كه يا در پرده غيب هستند و يا پيشتر ظهور داشته اند و امروزه ظهور مادى ندارند.امتهاى پيشين ، نيز نسبت به امور غيبى و غيرقابل دسترس ، مكلف به كسب معرفت بوده اند: (( النبى الامى الذى يجدونه مكتوباعندهم التوراة و الانجيل (644) )) آنان موظف بودند كه تا به ظهور پيامبر اسلام ايمانآورند. ما خود به بعث و نشور و حساب و كتاب ايمان داريم و همه آنها از تيررس حواس مابه دور هستند.)) در ثمره اين نوع شناخت مى نويسد: ((نفس شناخت وجود امام و عصمت و فضل و كمال او در كسب ثواب و اجر كفايت مى كند؛ چونما به اين ترتيب ، به دستور الهى عمل كرده ايم و عقابجهل از ما برداشته شده است حل و فصل كشمكشها و بيان احكام شرعى مكلفان و امور ديگر،از مصالح دين و دنيا، وقتى بر عهده امام است كه تمكن و قدرت و اختيار وجود داشتهباشد، امامى كه استطاعت ندارد، تكليف ندارد و مكلفان براى كشف احكام و وظايف شرعى ،بايد به فقهاى شيعه مراجعه كنند و يا نبود حكم شرعى و يا عدم دسترسى به آن ،بايد به حكم عقل تمسك جويند.)) شيخ در جواب اين سؤ ال كه اگر انسان مى تواند درمقابل عمل ، از نصوص دينى ، اجتهاد و اصول علميه و احكام عقلى بهره جويد، چه نيازىبه امام دارد؟ مى نويسد: ((نياز به امام ، استمرار دارد، دسترسى نداشتن به امام ، انسان را از وجود او بى نيازنمى كند، چنانكه دسترسى نداشتن به دوا، مريض را از آن بى نياز نمى كند. انسانسرگردان ، هر چند راهنما نيابد، از آن بى نياز نمى شود. اگر غيبت ، سبب بى نيازى ازامام مى شد، لازم مى آمد كه مردم در غيبت پيامبرى كه در شعب ابى طالب پيش آمد و يا غيبتاو در غار و نيز غيبت موسى در ميقات و غيبت يونس در شكم ماهى ، از پيامبر بى نياز شوند،اما چنين نبوده است . (645) به نظر شيخ : ((ما و اهل سنت ، هر دو، اجتهاد را قبول داريم ، تفاوت ما در اين است كه آنان از زمان رحلتپيامبر اسلام ، به اجتهاد عمل كرده اند و ما در دوره غيبت . بنابراين ، آنان نمى توانند برما خرده بگيرند، چون در عصر غيبت ، حال هر دوى ما يكى است .)) به نظر او، ظهور امام واجب نيست . بلى ، اگر امام مى دانست كه با ظهور او دين اصلاحخواهد شد، يك لحظه درنگ نمى كرد. (646) ظهور نكردن او، به اين جهت است كه امامانپيشين مى توانستند تقيه كنند و اين عمل آنان مباح بوده است ، ولى مهدى (ع ) به منظوراحياى دين ، قيام خواهد كرد و تقيه در عصر او جايز نيست و اين ، براى دشمنان دين ،قابل تحمل نيست ؛ از اين روى همه در كمين او خواهند بود، تا بتوانند او را از ميانبردارند. او در نهان خواهد بود، تا يارانش پا به عرصه حيات بگذارند. يارانى كهداراى درستى عقل و درستى عقد هستند. (647) بنابراين ، منشاء عدم قيام مهدى چيزى جزوجود مصلحت نيست . (648) معتزليان بيش از هر گروه ديگرى با شيخ مفيد برخورد فكرى داشتند. آنان هر چند همانندشيعيان وجود امام را ضرورى مى دانستند، اما مسئله غيبت را نفى مى كردند و از نقطه نظرعقلى ، در فلسفه غيبت ترديد مى كردند (649) . شيخ ، مفيد، ضمن اشاره به برخورد معارضه جويانه آنان ، گوشزد مى كند: ((اين همه اشكال ، در شرايطى بر عقايد اماميه وارد مى شود كه خود معتزله بر خلافباور به ضرورت وجود امام ، به اقرار خود، پس امام على (ع ) تا اين زمان ، هرگز امامديگرى نداشته اند. بنابراين عذر اماميه در باور به امام غايب پذيرفته تر از عذرمعتزله است كه با همه اعتقادشان به وجوب امام ، درطول زمان ، پس از شهادت حضرت على (ع ) پيشوايى نداشته اند. و اين در شرايطىبوده كه آنان بر حسب عقيده خود مى توانستند ازاهل حل و عقد بهره مند گردند و اسامى را در نظر بگيرند(650) .)) عصر شيخ مفيد، مقارن زمانى بود كه همه نايبان خاص از ميان رفته بودند و خود بهخود، اين سؤ ال به ذهنها تداعى مى شد كه فرق شيعه واهل سنت در چيست و چگونه مى توان حدود را اجرا كرد يا احكام الهى را برپا داشت ؟ شيخ مفيد در رفع اين ابهام مى نويسد: ((لازم نيست امام همه وظايف خود را شخصا به عهده گيرد. او، مى تواند نايبى رابرگزيند و در صورت لزوم ، خود وارد عمل شود. و اگر شر و فسادى از غيبت امام ناشىشود بايد كسانى را سرزنش كرد كه با اعمال ناپسند خود موجب غيبت او شدهاند(651) .)) رويارويى اماميه و معتزله در فلسفه غيبت در عصر سيد مرتضى (355 - 436 ه ق .) كه يكى از برجسته ترين شاگردان شيخ مفيدبود. تعارض انديشه هاى كلامى شيعه و معتزله ، نمود بيشترى يافت . بخصوص سيدمرتضى در عقل گرايى ، تمحض بيشترى داشت . او، حتى آراى شيخ مفيد را در امامت و مباحثعقيدتى ديگر، به نقد كشيد. قطب الدين راوندى ، بهنقل سيد بن طاووس ، اثرى را در رابطه با موارد اختلاف آراى شيخ مفيد و سيد مرتضىتدوين كرده كه به 95 مساءله مى رسد. به ادعاى راوندى موارد اختلاف بيش از اين مقدار بوده است . (652) سيد مرتضى ، با قاضى عبدالجبار همدانى معتزلى (م : 415 ه ق .) معاصر بود و مدتىنزد وى تلمذ كرده بود و با انديشه هاى او آشنائىكامل داشت و عبدالجبار، در آن زمان قاضى القضات ركن الدوله ديلمى بود و كتاب((المغنى فى ابواب التوحيد و العدل )) را نوشت . عبدالجبار، كوشيد انديشه پيشوايان خود: جاحظ و جبانى را در مساءله امامت ، به كرسىنشاند و پيش از او، ابوالحسن خياط با نوشتن الانتصار به دفاع از جاحظ برخاسته بودو آراى جاحظ را كه پيش از آن در دو كتاب العثمانيه و فضيلة المعتزلة نشر يافته بود،به وسيله ابن راوندى كه از معتزله كناره گيرى كرده بود و افكار شيعى داشت ، در كتاب: فضيحة المعتزلة ، به نقد كشيده بوده . قاضى عبدالجبار، كتاب مغنى را در بيست جلد در مسجد رامهرمز املا كرد و آخرين جلد آن ،به امامت اختصاص يافت . او، در بيشتر موارد، منقولات خود را به شيوخ خود، يعنى پيشوايان معتزله نسبت مى دهد واز ميان آنان ، جاحظ و ابوعبدالله جعل و ابوعلى جبائى و ابوهاشم جبائى و ابوالقاسمبلخى ، بيشتر به چشم مى خورند و در نقد فرقه هاى شيعى از گفته ابومحمد حسن بنموسى نوبختى بهره مى گيرد. با رواج انديشه هاى قاضى عبدالجبار، متفكران فرقه هاى گوناگونى ، به نقد آنبرخاستند. از زيديه ، محمد بن احمد بن على بن الوليد، كتاب : الجواب الحاسم المغنى لتشبهالمغنى را در رد آراى عبدالجبار نوشت از شيعه ، سيد مرتضى علم الهدى ، كتاب :الشافى فى الامة را در نقد قاضى به رشته تحرير درآورد. سيد مرتضى ، در جاهايى از كتاب خود، به كتاب الامامة ، ابن راوندى استشهاد مى كند و ازاو در برابر معتزله دفاع مى كند. برخورد محكم و منطقى سيد مرتضى ، سبب شدپيشوايان معتزله ، در انديشه دفاع از عبدالجبار باشند ابوالحسن بصرى ، شاگرىقاضى نقض نقض الشافى الامامة و ابى يعلى سالار بن عبدالعزيز ديلمى ، به دفاع ازسيد مرتضى نقض الشافى را نوشت . (653) ما چون در تشريح افكار شيخ الطائفه طوسى ، شاگرد برجسته سيد مرتضى ، از((تلخيص الشافى )) كه شكل ويراسته شده همان الشافى است ، بهتفصيل سخن خواهيم گفت ، تبيين بخشهايى از نظريات ايشان و مناقشاتى كه بامعتزليان دارد و در اين كتاب آمده است ، به همان جا وا مى نهيم و در اين جا، از نوشته ديگراو، در باب غيبت و فلسفه آن : المقنع فى الغيبة ، بهره مى گيريم . اين كتاب ، كه بخشهايى از آن در رسالة فى غيبة الحجة ، شريف مرتضى نيز تكرارشده ، پس از الشافى الامامة و نيز تنزيه الانبيا و الائمه ، آمده ، آخرين نظريات سيدمرتضى در آن منعكس شده است . شريف مرتضى ، فلسفه غيبت را در المقنع ، بر دواصل : ضرورت امامت در همه روزگارها و ضرورت عصمت امام ، مبتنى مى كند. دواصل اساسى كه بدون درك صحيح آن دو، نمى توان به راز غيبت پى برد و يا از آنبحثى به ميان آورد. به همين دليل ، ابتدا، دلايلى براى اثبات اين دواصل مى آورد، بعد غيبت را بر روى آن استوار مى كند بااستدلال ، امامت امت اسلامى را در امام غايب منحصر مى كند. او، در طليعه بحث ، غيبت را ازگونه آيات متشابه مى داند كه راز آن را بايد در حكمت الهى جست ، حكمتى كه ما فقط مىتوانيم به آن علم اجمالى پيدا كنيم و علم تفصيلى آن نه ممكن است و نه ضرورت دارد. سيد مرتضى ، پس از بحثهاى بسيار دقيق در بيان علت غيبت ، به نظريه خود اشاره مىكند كه همان نظر شيخ مفيد است . او مى نويسد: ((سبب غيبت ، مى تواند بيمى باشد كه بر جان امام مى رود و همين طور ممانعت او ازتصرف در امور جامعه .)) به اين ترتيب ، نوك پيكان نقد را متوجه نظامهاى جور حاكم بر سرنوشت مسلمانان مىكند. در توضيح بيان خود مى نويسد: ((وقتى از وجود امام نفع برده مى شود كه امام از تمكن و اقتدار برخوردار باشد ودستورهاى وى اعمال گردد، تا بتواند سپاهيان را تجهيز كند و بااهل بغى بجنگد و اقامه حدود كند و مرزها را پاس دارد و در حق ستم ديدگان انصاف پيشهكند و هيچ يك از اين امور، جز با تمكن ، ممكن نيست . بنابراين ، وقتى بين او و هدفهايش ،چيزى حايل شد، ضرورت قيام از ايشان سلب مى شود و هرگاه بر جان خود بيمناكباشد، غيبت براى او واجب مى گردد. چون پرهيز از امورى كه به انسان زيان مى رسانند،عقلا و نقلا واجب است و پيامبر نيز در شعب و غار، خود را از انظار پنهان داشت . و اين امر،دليلى جز ترس و دورى از ضررها نداشته است (654) .)) سيد مرتضى ، پرسشهاى زيادى را پيش مى كشد و به آنها پاسخ مى دهد. فرق ميان غيبتنبى و امام ، مدت دورى از انظار، دلايل پنهان نشدن ائمه پيشين شيعه ، فرق غيبت و نبودامام ، امكان ظهور بى زيان امام و چگونگى اقامه حدود در زمان غيبت از جمله پرسشهايى استكه در اين كتاب به آنها پاسخ داده شده است . به نظر او، درطول غيبت ، نياز به امام برطرف نمى شود، چون نياز به امام معصوم ، نياز ثابتى است ودسترسى به دلايل شرعى و عقلى در رسيده به حق ، برطرف كننده اين نياز نيست . سيد مرتضى ، دليل كسانى را كه ظاهر نشدن امام را براى اوليا، ناشى از بيم نشر خبرمى دانند، كافى نمى داند، چون از نظر ايشان ، عقلاى شيعه ، آثار زيانبار نشر خبرظهور را به خوبى مى دانند؛ بنابراين ممكن نيست كه چنين خبر مهمى را نشر دهند.بخصوص آنان مى توانند اين نكته را بفهمند كه نشر خبر ظهور، سبب مى شود كه خودنيز نتوانند از وجود مبارك امام بهره ببرند. برخى از صاحبنظران شيعى ، اصولا، ظاهر شدن امام را براى برخى از اوليا، مفيدفايده نمى دانند آنان منشاء غيبت را دشمنان دين تلقى مى كنند، ولى سيد اين نظريه رانيز رد مى كند و مى نويسد: ((چگونه مى توان منكر فايده ظهور امام بر اوليا شد؟ چون در اين صورت ، ظهور هيچيك از امامان شيعه نمى توانست مفيد فايده اى باشد.)) او، ضمن اين كه ظهور امام را براى برخى از اوليا، نفى نمى كند، در رابطه با بقيهاوليا، علت غيبت را تكلفى مى داند كه بايد براى دفع آن كوشيد، تا در پروسه اينتلاش ، ظهور ميسر شود و فرد به كمالات خود دست يابد (655) و دست از قصور وتقصير بردارد. سيد مرتضى ، در اين رساله برخوردارى اوليا را از وجود امام در عصر غيبت ، يادآور شدهاست . او، به اين سؤ ال نيز پاسخ داده است كه آيا غيبت مى تواند مانع فعاليت امامباشد؟ مى نويسد: ((اولياى امام ، هر چند شخص او را نمى شناسد، ولى در سايه باور وجود او، از انجامامور ناپسند پرهيز مى كنند. چون او را ميان خود احساس مى كنند كه از كوشش شيعيانباخبر است و آلودگى شيعيان او را افسرده مى كند.)) شريف مرتضى امكان وجود جانشينان امام كه درحال غيبت خود آنان را معين كرده باشد و از اين راه از اوضاع مردمان باخبر گردد، نفى نمىكند و از اين حيث فرقى ميان غيبت و ظهور امام نمى بيند. پيوند غيبت و قاعده لطف شاگرد سيد مرتضى ، شيخ طوسى ، (460 - 385 ه ق ) پيش از آن كه از طرف خليفه ،القائم بامرالله ، بر كرسى كلام تكيه بزند، پس از ورود به بغداد، در محضر شيخمفيد به كسب دانش پرداخت و پس از مرگ شيخ مفيد، درسال 413 شاگردى سيد مرتضى را اختيار كرد و در مجموع ، 28سال از عمر خود را با اين نابغه بزرگ سپرى كرد و در علوم اسلامى جايگاهى ويژهيافت و در محيط علمى آن روز بغداد، توانست فلسفه غيبت را با اسلوبى بسيار قويم ومنطقى ، براى مخالفان قابل فهم سازد. بخصوص در بخش اعظم عصر وى ، سياستدولت عباسى كه از بدو تاءسيس به دست افرادى غير نژاد عربتشكيل شده بود، اقتضا مى كرد تا همه فرقه ها آزاد باشند و هر كسى بتواند و به طورآزاد، عقايد خود را به بحث بگذارد. شيخ طوسى ، پيش از تاليف الغيبه ، كتاب الشافى فى الامامة سيد مرتضى را تخليصكرد و آن را تخليص الشافى ناميد. (656) در دو جا، از فلسفه و علت غيبت بحث كرد:يكى اوايل جلد اول و ديگرى آخرين فصل جلد چهارم عمده بحثهاى تخليص الشافى ، همانمباحثى است كه در المقنع فى الغيبه آورده شده است . (657) شيخ طوسى ، علت پنهان شدن امام را، با استفاده از قاعده لطق و در نظر گرفتن آمادگىنداشتن مردمان ، يا بخشى از آن بررسى مى كند. او، دو فرض براى مساله در نظر مى گيرد: ((1. علت پنهان شدن در همه مكلفان وجود دارد و اختصاص به فرد مشخصى ندارد. بااين تفاوت يك سطح و يك نوع نيست . انگيزه پنهان شدن از دشمنان غير از انگيزه پنهانشدن از اولياى آن است . دليل ظاهر نشدن امام براى دشمنان ، چيزى جز ستمكارى و عزمآنان در از ميان بردن امام نيست و سبب پنهان شدن از اولياء نياز به برهان ندارد؛ زيرافرض اين است كه امام ، براى همه مكلفان لطف است ، و هرگاه لطف ، به وسيله علتى ،خارج از اختيار مكلف ، برداشته شد، تكليف از او ساقط است ، هر چند اين تكليف برگردن ساير مكلفان باقى است . شيخ طوسى ، امكان ظاهر شدن امام به برخى از اوليا را نفى نمى كند و به ديگرانسفارش مى كند تا در رفع علت غيبت تمكن يابند، تا امام براى آنان ظاهر گردد و در يككلمه ، مكلف بايد تقصير خود را تلافى كند. و اين تكليف به ما لايطاق نيست ، زيرامكلف ، بايد قدرت تميز امور را داشته باشد. او، وقتى به اين قدرت دست يافت و ديدكه امام بر او ظاهر نمى شود، مى فهميد كه بايد سراغ سببى برود كه مانع ظهور اوستو در اين جست و جو خواهد فهميد كوتاهى از سوى خودش است . بنابراين ، از وقتى باتمام قدرت اجتهاد كرد، به تميز حق و باطل توانمند مى شود و در برابر حق تسليم مىگردد و كسى كه مى گويد من همه تلاش خود را كرده ام ، ولى به علم و اجتهاد دستنيافته ام ، پذيرفتنى نيست . 2. و اگر علت پنهان شدن دشمنان باشند، اين امر سبب اسقاط تكليف نخواهد شد، چوناگر لطف به فعل مكلف ، يا فعل غير او تعلق يابد و مكلف ، بداندحاصل نشده ، تكليف ساقط نخواهد شد و اسقاط تكليف واجب است . (658) )) لطف چيزى است كه مكلف را براى انجام واجب ، برمى انگيزد و از قبح دورش مى كند.(659) شيخ طوسى ، مردم را به دليل مهيا نكردن خود براى ديدار مهدى ، نكوهش مىكند(660) . و عمل آنان را مانع اصلى در بهره گيرى از لطف مى داند: ((وجود امام ، لطف است و تصرف او در امور، لطف ديگر. خدا با ايجاد امام به لطف خودجامعه عمل پوشيد و فردى را كه براى اداره جامعه لازم است آفريد و حجت را بر مردم تمامكرد، تا اگر شايسته بودند، از وجودش بهره ببرند و بسط يد امام لطف ديگرى است كهبه كوشش ما مربوط مى شود. تقويت قدرت نداشتن امام را مواردى ، در توان ماست .بنابراين ، ما مكلف به آن هستيم و قدرت نداشتن امام را بايد از چشم خود ببينيم(661) .)) او، سه مرحله را براى بسط يد امام لازم مى داند: 1. ايجاد امام از سوى خدا. 2. قيام امام براى امامت و رهبرى جامعه . 3. عزم مردمان بر تقويت او. و نتيجه مى گيرد كه انجام مرحله سوم از مراحل بسط يد امام ، بر عهده ماست . ما بايدزمينه اقتدار او را فراهم سازيم (662) ، چون خدا خواسته ، تا تقويت او، به وسيلهبشر صورت گيرد، نه فرشتگان (663) . فلسفه غيبت در آثار كلامى پس از شيخ طوسى پس از عصر شيخ طوسى ، با كرسى نشستن باور به امام غايب و جا افتادن فلسفه غيبت ،بحث از غيبت و فلسفه آن ، فروكش كرد و به عنوان يك تفكرقابل دفاع در ضمير شيعه باقى ماند و مخالفان فكرى شيعه نيز، كمتر به آنپرداختند. به همين دليل ، در آثار كلامى پس از شيخ طوسى ، كمتر به نكات تازه اىبر مى خوريم . امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى ، از اعلام قرن ششم ، نويسنده كتاب اعلام الورىباعلام الهدى و كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى (636 - 699 ه - .ق .) صاحبقواعد المرام فى علم الكلام ، در فلسفه غيبت همان نظريات سازمان يافته شيخ مفيد، سيدمرتضى و شيخ طوسى را به گونه خلاصه ، در آثار خود آوردند(664) . خواجه نصيرالدين طوسى ، سر آمد متكلمان و متفكران شيعى قرن هفتم ، اشاره اى به اينموضوع كرده است . او، مى نويسد: ((غيبت نمى تواند ناشى از اراده خدا، يا اراده امام زمان باشد، بلكه بايد سبب غيبت امام رادر اعمال مكلفان ، كه سبب ترس و پيروى نكردن است ، جست و ظهور وقتى واجب خواهد شدكه سبب غيبت از بين برود(665) .)) خواجه نصيرالدين طوسى ، در آثار ديگر خود، از جمله تلخيص المحصل و تجريد العقايد، به فلسفه غيبت نپرداخته است . او، كه در آغاز جوانى در نيشابور به تكميل تحصيلات خوداشتغال داشت ، شاهد هجوم لشكريان چنگيز به خاك خراسان بود، تا 57 سالگى ،ناگزير با اسماعيليان الموت همكارى مى كرد و پس از آن ، به دربار هلاكوانتقال يافت و در راءس مخروط تصميم گيرندهمسائل سياسى و فرهنگى امپراتورى وسيع هلاكوخان قرار گرفت . علاقه ايشان بهتحكيم حساب شده موقعيت تشيع و رونق عقايد اماميه ، موجب گرديد، تا كمتر به اين امرروى آورد. حتى علامه حلى (648 - 726 ه - .ق ) شارح خواجه نيز، به پيروى از وى ، دركشف المراد، به اين مساءله اشاره نكرده است . هر چند مقداد بن عبدالله سيورى معروف بهفاضل مقداد (م : 836 ه - .ق ) در كتاب خود: النافع يوم الحشر فى شرح باب الحادىعشر و ابوالفتح بن مخدوم الحسين العربشاهى (م : 976 ه - .ق .) از احفاد مير سيد شريفجرجانى ، صاحب مفتاح الباب ، در شرح باب حادى عشر و از معاصران علامه ، حاجى ميرزامحمد على حسينى شهرستانى ، در كتاب الجامع فى ترجمة النافع فى شرح باب حادىعشر، به عنوان شارحان آثار خواجه ، فلسفه غيبت را به اختصار، مورد بحث قرار داده اندو سخنان آنان همان چيزهايى است كه در سده هاى سوم و چهارم و پنجم ، بارها و بارها درمنابع عمده كلام شيعى و مجموعه هاى روايى آمده است (666) . نتيجه مساءله مهدويت و غيبت امام دوازدهم ، بر خلاف پيشينه اى كه در اسلام داشته ، بيشتر در دامنشيعه پرورش يافت و حكمت الهى اهل سنت ، اجازه نداده است چنين عقيده اى رسميت بيابد. هرچند كم نيستند معاريف و مشاهير سنى كه آن را بخشى از عقيده خود قرار داده . و كتابهايىدر اين باب ، نوشته اند. به عقيده شيعيان ، غيبت امام ، مانع از آن نيست كه وى قائد حقيقى جهان باشد. چون او درغيبت نيز، مددكار مومنان است و با حضور خود در جامعه ، سبب قوتدل ارباب معرفت مى شود و آنان براى اين كه گامى به سوى ظهور مهدى برداشتهباشند، خود را به انجام كارهاى نيك موظف مى دانند و همين پروسهعمل است كه شيعيان مؤ من را براى درك حقيقت عمل صالح و دسترسى به جامعه آرمانى آمادهمى كند و به آنان اميد ماندن و حركت مى بخشد. در واقع ، فلسفه سياسى شيعه را درفلسفه غيبت مهدى مى توان ، جست . متفكران شيعه ، در رد اين ادعا كه وجود امام غايب نمى تواند براى جامعه بشرى سودىداشته باشد، از ديرباز، پاسخهايى داده اند كه در يك دسته بندى كلى آنها را مى تواندر اين چند پاسخ خلاصه كرد: 1. اين امر مسلم نيست كه امام از ديد همه غايب باشد، چه بسا اوليايى كه بهدليل عمل به وظايف خود توانايى درك محضر او را دارند و از اين نعمت بزرگ الهى ،برخوردار مى شوند. 2. اعتقاد به ظهور امام ، نوع بشر، بخصوص مؤ منان را از انجام گناهان باز مى دارد. 3. وجود امام ، لطف است و اگر چهره پنهان داشته ، به اين جهت است كه در ميان مردمدشمنانى دارد و شرايط براى ظهور او، كه چون پيشوايان ديگر تقيه نخواهند كرد،فراهم نشده است . 4. اماميه تا آمدن موعود، مجاز و گاه مجبورند تقيه كنند.عمل به تقيه ، با پيروى از روش خود امام غايب ، كه براى حفظ حيات شخصى ، تا روزظهور تقيه مى كند، تاييد مى شود. فرزانگان شيعى ، چون ابن ابى زينب نعمانى (م : 360) شيخ مفيد (385413 ه - .ق .)سيد مرتضى (355 - 366 ه - .ق .) و شيخ طوسى (460 - 385 ه - .ق .) با پديد آوردنآثارى تحت عنوان غيبت و طرح مباحث كلامى و استدلالى درباره مساله غيبت و فلسفه آن ،كوشيدند از يك طرف حضور امام را با بهره گيرى از آموزه هاى پيشوايان معصوم درباطن ثابت كنند و از طرف ديگر، تلاش كردند كه حكومت ظالمان و غاصبان را نامشروعقلمداد كنند و مردم را در انتظار فرج ، جدى و استوار سازند و اين اطمينان را به وجودآورند كه سرانجام امام خواهد آمد و حكومت عدل الهى و علوى را در سطح جهانتشكيل خواهد داد و با اين كوششها، كه تا عصر خواجه نصيرالدين طوسى و علامه حلىدوام آورد، مساءله انتظار جا افتاد و در انتظار مهدى بودن يكعمل دينى شمرده شده و اين امر، عملا توانست شيعه را در دوره رويكرد به سلطانعادل (329 - 905 ه - .ق .) و دوره مشروعيت دادن به سلطانعادل (1324 - 1358 ه - .ق .) در برابر همه ناسازگاريهاى زمان متحد گرداند و باتاسيس حكومت دينى و آغاز رويكرد به ولايت فقيه ، بخشى ازتمايل رمز آلود سياسى شيعه را تحقق عينى ببخشد. امام مهدى ، در آثار شخصيتهاى اسلامى مقدمه علماى اسلام ، افزون بر انجام وظيفه خطير بيان احكام شرعى ، بهمسائل مهم معارف اسلامى و اعتقادى و شبهاتى ، كه از سوى نحله هاى گوناگون افكندهمى شده ، غافل نبوده اند. تولد مهدى ، حيات ، غيبت ، حكمت غيبت و... از سوى بزرگان اسلام ، چه شيعه و چه سنى ،مورد بحث و بررسى بوده است . در اين باره ، آثار فراوانى پديد آمده و كمتر عالم اسلامى را مى توان يابيد كه در اينباب قلم نزده باشد و يا سخنى نگفته باشد. منظور ما در اين نوشتار، نگاشتن كتاب نامه ، به سبكمعمول نيست . كه كار انجام شده (كتاب نامه امام مهدى و در جستجوى قائم ) بلكه بر آنيم ،ابتداء به معرفى برخى شخصيتهايى كه درباره مهدى كتاب ، يا رساله نگاشته اندبپردازيم و آن گاه سيرى در كتاب ، يا رساله مورد نظر داشته باشيم : در بابموضوعاتى كه به آنها پرداخته شده و چگونگى پرداخت . كمال الدين و تمام النعمه نوشته : ابى جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى ، معروف به شيخ صدوق . مصحح : على اكبر غفارى . ناشر: مؤ سسه نشر اسلامى ، وابسته به جامعه مدرسين ، قم . شماره صفحه ها: 686 ابن بابويه ، در قم ، چشم به جهان گشود. در نزد فقهاى بزرگ و محدثان نامدارىچون : على بن بابويه (پدر خود) محمد بن حسن بن وليد، احمد بن على بن ابراهيم هاشمقمى ، احمد بن محمد بن يحيى عطار اشعرى قمى ، حسن بن ادريس قمى ، حمزه بن محمدعلوى و... دانش فقه و حديث را فرا گرفت (667) . روح جست و جوگرش آرام نگرفت و براى بهره گيرى از محضر ابوالحسن محمد بن احمدبن على اسدى ، راه يافت و از وى حديث شنيد. در سال 352 ه - .ق . به نيشابور رفت و از علماى آن جا، استفاده برد. آن گاه به مشهد، كوفه ، بغداد، همدان ، بلخ ، سرخس ، ايلاق و مكه مكرمه رفت و ازمتخصصان فن حديث ، آموخت (668) . شيخ عبدالرحيم ربانى شيرازى ، در مقدمه معانى الاخبار، تا دويست و پنجاه و دو تن ، ازبزرگان را كه شيخ صدوق ، از آنان استفاده كرده ، ياد مى كند. شيخ صدوق ، با كوشش فراوان ، در راه كسب و دانش ، به مقامهاى عالى علمى دست يافت ودر رشته حديث ، به جايى رسيد كه ((رئيس المحدثين )) نام گرفت .(669) شيخ طوسى درباره شخصيت والاى ايشان مى نويسد: ((ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى ، دانشمندجليل القدر، بزرگوار، حافظ احاديث صاحب نظر دررجال و ناقد اخبار بوده است . در ميان دانشمندان قم ، در حفظ و كثرت علم ، كسى مانند وى ،ديده نشده است . وى ، نزديك به سيصد كتاب ، داشته است .))(670) از جمله آثار وى ، كمال الدين و تمام النعمه است كه گويا، پس از بازگشت از سفرمشهد، در سال 252 ه - .ق . نگاشته است و انگيزه خود را از نگاشتن آن ، چنين اعلام مى دارد: ((آنچه مرا واداشت كه به نگارش اين كتاب بپردازم چنين بود: از زيارت حضرت امامرضا، صلوات الله عليه ، به نيشابور برگشتم . ديدم . شيعيان آن جا درباره قائم (عج) مساءله دار شده اند. سعى كردم ، آنان را با بيان رواياتى كه از پيامبر(ص ) و ائمه(ع ) رسيده به راه درست ، رهنمون گردم . در اين روزگار، بزرگى از مشايخفضل و دانش و تقوا، از اهالى قم ، به نام : نجم الدين ابو سعيد محمد بن احمد بن علىبن صلت قمى ، ادام الله توفيقه ، در بازگشت از سفر بخارا، بر ما وارد شد. روزىدرباره آراء و باورهاى برخى از فلاسفه و علماى منطق بخارا گفت : از آنان دربارهحضرت قائم (عج ) سخنانى شنيدم كه مرا در مورد غيبت طولانى حضرت ، دچار حيرت وترديد كرده است . من مطالبى در اثبات وجود حضرت مهدى (عج ) براى زدودن ترديد ازاو بيان كردم و رواياتى درباره غيبت ، بر او خواندم ، حيرت او بر طرف شد و دلش آرامگرفت . از من خواست ، كتابى درباره غيبت حضرت مهدى (عج ) بنويسم پذيرفم و به اووعده دادم كه ان شاءالله وقتى به وطن خود (رى ) برگشتم آن را عملى خواهم ساخت . تااين كه شبى در خواب ديدم خانه كعبه را طواف مى كنم و به حجرالاسود رسيدم و آن رااستلام كردم ناگاه ديدم ، مولى صاحب الزمان (ع )، پهلوى در كعبه ايستاده است . سلامكردم . حضرت جواب دادند. فرمود: چرا كتابى راجع به ((غيبت )) نمى نويسى ، تا ناراحتى برطرف شود؟ عرض كردم : يابن رسول الله (ص ) من كتابها درباره غيبت شما نوشته ام . حضرت فرمود: نه ، آن موضوعات را نمى گويم ، كتابى راجع به غيبت من بنويس وغيبتهاى پيامبران را در آن نقل كن . سپس از نظرم غايب شد. من با اضطراب از خواب بيدارشدم و تا طلوع فجر، به گريه و زارى پرداختم ، چون صبح شد، به منظور انجام امرولى الله و حجت خدا، آغاز به نوشتن اين كتاب كردم .))(671) . اين اثر نفيس ، در دو نوبت به گونه سنگى در ايران و يك نوبت به گونه حروفى درنجف و يك مرتبه با ترجمه چاپ شده است ولى ، اين چاپها، افتادگى ، تحريف و اشتباهفراوان دارد. از اين روى ، آقاى على اكبر غفارى ، به تصحيح آن پرداخته و مؤ سسه نشر اسلامى ،به گونه زيبا و مطلوب ، آن را چاپ و نشر داده است . در تصحيح و مقابله اين كتاب ، بر هفت نسخه خطى اعتماد شده ، از جمله : 1. نسخه كتابخانه شخصى آيت الله ربانى شيرازى . 2. نسخه كتابخانه شخصى محدث ارموى به خط نستعليق ، همراهعلل الشرايع . 3. نسخه حاج باقر ترقى . 4. نسخه كتابخانه ميرزا حسن مصطفوى تبريز. 5. سه نسخه ديگر، از كتابخانه آيت الله مرعشى . كتاب ، پس از خطبه و مقدمه طولانى ، كه بخش عظيمى از كتاب را در برگرفته ، آغازمى شود. در مقدمه ، مباحث كلامى سودمندى به رشته تحرير درآمده كه مصحح محترمبحثهاى مطرح شده را تفكيك كرده و با عناوين زير، آورده است : الخليفه ،قبل الخليفه . وجوب طاعة الخليفه . ليس لاحدان يختار الخليفه الا الله عزوجل . وجوب وحدة الخليفه فى كل عصر. لزوم وجود الخليفه . وجوب عصمة الامام . السرفى امره تعالى الملائكة بالسجود لادم عليه السلام . وجوب معرفة المهدى (عج ) فرجه . اثبات الغيبة و الحكمة فيها. آن گاه به پاسخ از شبهات مى پردازد و ديدگاههاى گروههاى گوناگون ، چون :كيسانيه ، ناووسيه ، واقفيه و زيديه را در باب غيبت امام عصر(ع ) به بوته نقد وبررسى مى نهد و خرده گيريهاى ابن بشار و پاسخ ابن قبه رازى و... را مى آورد. بر وجود امام غايب و اين كه از عترت است و ظهور مى كند و زمين را پر ازعدل و داد خواهد كرد، دلايل محكم ، متين و منطقى اقامه مى كند. پس از اين ، گزارشى دارد خواندنى از مناظره اى كه بين او و يكى از ملحدان ، در حضورركن الدوله امير سعيد، انجام گرفته است . در نقض و ابارم مسائل كلامى كه از سوى مخالفان مطرح شده ، كلام را به اوج مى رساندو مباحث جالبى را عرضه مى دارد(672) كتاب ، در 57 باب تنظيم شده كه مطالب مهمآن ، بدين شرح است : 1. انبيا و حجتهاى الهى كه مدتى ازديدگان پنهان بوده اند: ادريس ، نوح ، صالح ،ابراهيم ، يوسف ، موسى ، عيسى و... 2. كسانى كه داراى عمر طولانى بوده اند. 3. نياز بشر به امام . 4. سخنان پيشوايان دين درباره غيبت . 5. كسانى كه به محضر حضرت مشرف شده اند. 6. اخبار و رواياتى كه بيانگر نشانه هاى ظهورند. 7. توقيعات صادر شده از ناحيه مقدسه و... گرچه در اين اثر از همه گونه احاديث : صحيح ، ضعيف ، حسن و مردود استفاده شده ، ولىشيخ صدوق در اثبات غيبت و ظهور و ديگر مطالب حساس ، سعى مى كند بر احاديث صحيحاعتماد كند. كتاب ، دائرة المعارف روايى است با دسته بندى بسيار جالب در باب موضوعات مربوطبه امام عصر(ع ).
|
|
|
|
|
|
|
|