بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ عصر غیبت, پورسید آقایى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     GHEIBA01 -
     GHEIBA02 -
     GHEIBA03 -
     GHEIBA04 -
     GHEIBA05 -
     GHEIBA06 -
     GHEIBA07 -
     GHEIBA08 -
     GHEIBA09 -
     GHEIBA10 -
     GHEIBA11 -
     GHEIBA12 -
     GHEIBA13 -
     GHEIBA14 -
     GHEIBA15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

حفظ امام (عج الله تعالى فرجه الشريف ) از راه پنهان داشتن نام و مكانآنحضرت
آنان وظيفه داشتند كه در هر شرايطى از بيان نام و نشان امام مهدى (عج الله تعالىفرجه الشريف ) خوددارى كنند؛ چرا كه اگر فاش مى ساختند، جان امام (عج الله تعالىفرجه الشريف ) در خطر بود.
امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) در توقيعى به ((محمد بن عثمان بن سعيدعمرى ))بيان داشت كه از ذكر نام و نشان آن حضرت خوددارى كند و در جهت پنهان داشتننام و مكان آن حضرت بكوشد.(737)
اين وظيفه به قدرى مهم بود كه مى توان گفت : اين يكى از معيارهاى مهم در گزينش سفيراز ((ناحيه مقدسه ))بود. به ((ابوسهل نوبختى ))گفتند كه چرا تو به مقام سفارتانتخاب نشدى در حالى كه ((حسين بن روح )) سفير آن حضرت شده است ، او در پاسخبه همين نكته مهم اشاره كرد و گفت كه من نمى توانم ، مانند ((حسين بن روح ))سرنگهدار باشم . او به خوبى در جهت حفظ امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) مىكوشد. او اگر امام را زير عباى خود پنهان كند و او را تهديد كنند كه امام را به آناننشان دهد، نشان نخواهد داد؛ حتى اگر بدنش را قطعه قطعه كنند. (738)
سازماندهى و سرپرستى سازمان وكالت  
در عصر ((غيبت صغرى ))ارتباط مستقيم مردم با امام مهدى (عج الله تعالى فرجهالشريف ) قطع شد. اما ارتباط غير مستقيم و با واسطه ((سازمان وكالت ))برقراربود. از زمان امامان پيشين عليهم السلام وكلاى متعددى در ((بغداد)) ، ((سامرا))و ديگرنقاط در ((سازمان وكالت ))فعاليت مى كردند،اموال امام در نزد آنان بود، اين شبكه و سازمان مخفى وكالت با درگذشت امام عسكرىعليه السلام همچنان فعال و سرپرستى آن بر عهده ((نواب اربعه ))بود كه ، هركدامدر زمان نيابت خود مسؤ وليت اصلى اداره اين سازمان را عهده دار بودند.
از طريق اين سازمان ؛ شيعيان پرسش ها و شبهات دينى خود را با وكلا در ميان مىگذاشتند و آنان با واسطه سفير از ((ناحيه مقدسه ))پاسخ را به شيعيان مىرساندند، و نيز وجوه شرعى خود را به وكلا مى دادند و وكلا آن را به مسؤول سازمان ، تحويل مى دادند.
آنان در اين مسؤ وليت بزرگ وظيفه داشتند كه ((سازمان وكالت ))را از نفوذ دشمن محفوظبدارند تا دشمن نتواند با وارد شدن در سازمان ، وكلا و مسؤول سازمان (سفير) را شناسايى و اين راه ارتباطى بين امام و شيعيان را قطع نمايد. دراين هدف گاهى خود امام (عج الله تعالى فرجه الشريف ) به كمك آنان مى شتافت ؛ مثلا:((سازمان وكالت ))برآمده بود، خواست از طريقارسال وجوه شرعى به يكى از وكلاى حضرت ، آنان را شناسايى كند. بهدنبال اين توطئه ، از ((ناحيه مقدسه ))توقيعى صادر شد كه موقتا هيچ يك از وكلا ازمدرم وجوهات نگيرند. ((ابوجعفر، محمد بن عثمان بن سعيدى عمرى ))اين فرمان امام مهدى(عج الله تعالى فرجه الشريف ) را به وكلا رساند و بدين وسيله توطئه وزير نقشبر آب شد.(739)
پاسخگويى به پرسشهاى فقهى و مشكلات عقيدتى  
يكى ديگر از وظايف مهم ((نواب اربعه ))پاسخگويى به پرسش هاى دينى و مشكلاتعقيدتى و رفع شبهات بود.
آنان گاهى ناچار مى شدند براى اين منظور از ديدارهاى پنهانى خود با امام مهدى (عجالله تعالى فرجه الشريف ) پرده بردارند. (740)
گاهى توقيعى از ((ناحيه مقدسه ))ارائه مى دادند تا شبهه اى مرتفع شود،(741) گاهى هم پرسش هاى فقهى و مسائل مستحدثه شيعيان را به عرض امام مهدى (عج اللهتعالى فرجه الشريف ) مى رساندند و پاسخ آن را دريافت و به شيعيان ابلاغ مىكردند؛ مانند پرسش هاى ((اسحاق بن يعقوب ))(742) و نيز پرسش هاى مردم ((قم))كه توسط ((محمد بن عبدالله بن جعفر حميرى ))به چهارمين سفير و نايب خاصحضرت (ابوالقاسم ، على بن محمد سمرى )تحويل داده شد و از ((ناحيه مقدسه ))پاسخ آن دريافت و ابلاغ شد.(743)
گاهى هم در مناظره ، استدلال مى كردند و محتواىاستدلال را از امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) گرفته ، و ابلاغ مىكردند.(744)
اخذ و توزيع اموال متعلق به امام(عجل الله تعالى فرجه الشريف )
يكى از كارهاى مهم سازمان وكلا كه از زمان امام ششم عليه السلام به بعد فعاليت داشتو در زمان ((غيبت صغرى ))نيز اين سازمان با يك استتار بيشترى فعاليت مى كرد، اخذوجوه شرعى و توزيع آن به موارد خاص خود بود. ((نواب اربعه ))اين وجوهات واموال متعلق به امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) را مستقيما و يا از طريق وكلا وخواص اخذ مى كردند و به هر طريق ممكن به امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف )تحويل مى دادند و يا اين كه به دستور ايشان در موارد خاصى مصرف مى كردند.
امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) در روز بعد از رحلت امام عسكرى عليه السلامو يا در همان روز، بعد از مراسم به خاكسپارى امام عسكرى عليه السلام به هيئت قمى هادستور داد كه از اين به بعد، اموال متعلق به آن حضرت را به وكيلش در((بغداد))(ابوعمر، عثمان بن سعيد عمرى )تحويل دهند.(745)
مبارزه با ((غلات )) و مدعيان دروغين نيابت و بابيت ، و افشاىادعاهاىباطل آنان
يكى از وظايف ((نواب اربعه )) مبارزه با ((غلات ))و مدعيان دروغين نيابت بابيت ووكالت ، و افشاى ماهيت آنان بود تا زمينه گمراهى مردم را از بين ببرند؛ چرا كه((نواب اربعه ))، در مسير اهداف پيامبران و امامان حركت مى كردند و شالوده اهداف انبيا وامامان عليهم السلام هدايت و زدودن ضلالت و انحراف بود. سفيران ويژه امام (عج اللهتعالى فرجه الشريف ) نيز در همين راستا با افرادى كه ادعاى نادرست نيابت و وكالتداشتند مبارزه كرده ، و ماهيت آنان را روشن مى كردند تا شيعيان اماميه ، دنباله رو افرادشياد و منحرف نگردند و با شناخت نائبان خاص از رهنمودهاى امام مهدى (عج الله تعالىفرجه الشريف ) در دوره ((غيبت صغرى )) بهره مند شوند.
در راستاى همين وظيفه ، در اين دوره هفتاد ساله هركسى كه به دروغ ادعاى بابيت و وكالتنمود؛ مثل ((حسين بن منصور حلاج ))، ((محمد بن على شلمغانى ))، معروف به ((ابنعزاقر يا عزاقرى ))، ((ابوبكر، محمد بن احمد بن عثمان عمرى ))، معروف به((بغدادى ))، ((محمد بن مظفر))، معروف به ((ابودلف كاتب ))، ((اسحاق احمر))،((باقطانى ابومحمد شريعى ))، ((محمد بن نصير نميرى )) و ((احمد بنهلال كرخى )) با آنان به مبارزه برخاستند و از ((ناحيه مقدسه )) توقيعاتى باواسطه آنان صادر شد و با روشن شدن ماهيت آنان ، شيعيان اماميه از اين نوع انحرافاتمصون ماندند و به وكالت و سفارت ((نواب اربعه ))بيشتر اعتماد كردند ومسايل شرعى خويش را از اين طريق با امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) در ميانمى گذاشتند و رهنمودهاى لازم را دريافت مى داشتند.
به عنوان نمونه به برخى از اين توقيعات اشاره مى كنيم :
- آنگاه كه ((احمد بن هلال كرخى ))منحرف شد و برخى از ضروريات دينى را انكارنمود و خود به جاى (( محمد بن عثمان عمرى ))ادعاى نيابت كرد، توقيعى از ((ناحيهمقدسه ))صادر شد، امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) در اين توقيع خطاب به((محمد بن عثمان عمرى )) فرمود:
و نحن نبراء الى الله تعالى من ابن هلال - لا رحمة الله - و ممن لا يبراء منه ، فاعلمالاسحاقى و اهل بلده مما اعلمناك من حال هذا الفاجر و جميع من كان ساءلك و يساءلك عنه. (746)
((ما از ((ابن هلال )) و هركس كه از او دورى نكند، بيزاريم . خدا او را نيامرزد، تو بهاسحاقى و هموطنان او آنچه را گفتيم ، اعلان كن ، و هركس از تو درباره ((ابنهلال )) پرسيده و يا مى پرسد، جريان را بگو.))
همچنين آنگاه كه انحراف ((ابومحمد، حسن شريعى )) كه در زمان نيابت ((محمد بن عثمانبن سعيد عمرى ))ادعاى نيابت نمود، روشن گرديد، توقيعى از ((ناحيه مقدسه ))صادرشد و ماهيت او براى شيعيان روشن گرديد.(747)
مبارزه با وكلاى خائن  
در آغاز عصر ((غيبت صغرى ))عده اى بودند كه از زمان امام حسن عليه السلام بلكهبعضى از افراد از زمان امام هادى عليه السلاموكيل امامان عليهم السلام بودند. در زمان امام عسكرى عليه السلام اين عده از وكلا در((سازمان وكالت ))فعاليت داشتند و زير نظر ((ابوعمر، عثمان بن سعيد عمرى ))كارمى كردند. بعد از رحلت امام عسكرى عليه السلام اين وكلا زير نظر نايباول امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف )، ((عثمان بن سعيد عمرى )) تلاش مىكردند و پس از آن زير نظر نايب دوم ((محمد بن عثمان بن سعيد عمرى )) به فعاليتخود ادامه مى دادند. گاهى برخى از وكلا منحرف مى شدند و به سوى خيانت مى غلتيدند،و از وظايف اصلى خود عدول مى كردند. در اين صورت مشكلاتى را براى سازمان مخفىوكالت به وجود مى آوردند. گاهى اتفاق مى افتاد وكيلى از مردم ،اموال امام عليه السلام و وجوه شرعى را جمع مى كرد، و بايد به واسطه ((نواب اربعه))براى ((ناحيه مقدسه )) مى فرستاد، ولى آنمال را نزد خود نگه مى داشت ، در اين صورت ((نواب اربعه )) هر كدام به نوبه خود ودر زمان نيابت خود مسؤ وليت پيدا مى كردند تا با آنوكيل خائن مبارزه كنند. گاهى نيز از سوى ((ناحيه مقدسه )) و توسط يكى از سفراىچهارگانه توقيعى منتشر و خيانت وكيل خائن آشكار مى شد و مردم از گمراهى نجات پيدامى كردند.
آماده سازى مردم براى پذيرش غيبت كبرى  
در نهايت آخرين وظيفه مهم ((نواب اربعه )) ، به ويژه وظيفه آخرين نايب خاص آنحضرت ؛ يعنى ((ابوالحسن ، على بن محمد سمرى )) اين بود كه زمينه را براى پذيرش((غيبت كبرى )) آماده نمايد.
در ميان وظايف پيش گفته مى توان ادعا كرد كه تقريبا دو وظيفه ، جنبه اختصاصى داشت ؛يكى زدودن شك و حيرت مردم درباره وجود امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) واثبات و اقناع مردم در اين ارتباط كه امام عسكرى عليه السلام فرزندى دارد و او اكنونامام است . اين وظيفه بيش از همه بر دوش ((ابوعمرو، عثمان بن سعيد عمرى ))سنگينى مىكرد. و بعد كه اين اعتقاد تثبيت شد، در زمان سه نايب ديگر چندان زحمتى در اين رابطهبراى آنان وجود نداشت .
وظيفه ديگر، مربوط به آماده سازى مردم براى پذيرش ((غيبت كبرى )) بود كه اينوظيفه بيش از همه بر دوش ((ابوالحسن ، على بن محمد سمرى ))آخرين سفير ويژه اماممهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) سنگينى داشت . بنابراين ، امام مهدى (عج اللهتعالى فرجه الشريف ) از راه كرامت و اعجاز به ((ابوالحسن ، على بن سمرى ))كمككرد و 6 روز قبل از مرگش توقيعى صادر نمود و زمان دقيق درگذشت وى را بيان داشت تااين كه حجت بر همگان تمام شود و اذهان ، آماده پذيرش دوره ديگرى از غيبت آن حضرتباشد.
((سيد محمد صدر))دراين باره مى نويسد:
هدف اساسى از سفارت دو چيز است :
1 - آماده كردن اذهان و افكار براى ((غيبت كبرا)) ى امام مهدى (عج الله تعالى فرجهالشريف ) و عادت دادن گام به گام مردم بر مساءله دورى و محجوب بودن از امام و احساسناراحتى نكردن از اين موضوع ؛ زيرا عدم آمادگى ممكن بود منجر به انكار مطلق امام مهدى(عج الله تعالى فرجه الشريف ) گردد.
از اين رو، مى بينيم كه چگونه عسكريين (امام هادى و امام عسكرى ) عليهماالسلام مساءلهاحتجاب را تدريجا آغاز كردند و امام عسكرى عليه السلام شخصا و به صورت رسمىخود را بيشتر، از مردم پوشيده مى داشت .
پس ، دوران سفارت نيز يكى از همان مراحل تدريجى براى آمادگى ذهنى مردم براىپذيرش ((غيبت كبرى ))به شمار مى آيد.
2 - قيام به مصالح اجتماعى و اركان اساسى طرفداران ائمه عليهم السلام ، مصالحىكه طبعا با دورى از امام و پنهان بودن ايشان از صحنه زندگى از دست مى رود؛ نه تنهادر اينجا، بلكه در هر موردى با از ميان رفتن رهبر اجتماعى ، مصالح آن اجتماع به خطر مىافتد.
از اين رو، سفارت قرار داده شده است تا امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف )گرچه شخصا و به صورت رسمى رهبرى را در دست ندارد، ولى با رهنمودها و فرمانخود، اجتماع را به صورت غيررسمى رهبرى نمايد. اين هدف را همه سفيران به نحواحسنانجام دادند، به طورى كه در حد امكان در آن جو پرتلاطم وكنترل شديد، براى حفظ مصالح اجتماعى ، قيام و اقدام نمودند. و از آن جو اختناق و فشاربيش از اين بازده ، نمى توان توقع داشت .(748)
7 - نصب وكلا براى نواحى شيعه نشين در عصر غيبت صغرى  
در عصر ((غيبت صغرى )) ، علاوه بر سفرا و ((نواب اربعه )) ، كه به عنوان وكلاىخاص حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) مطرح مى باشند، وكلاى متعددى درنقاط مختلف شيعه نشين عالم اسلامى پراكنده بودند. كسانى كه ماءمور بودند وظيفهوكالت را همانند وكلاى پيشين ائمه عليهم السلام انجام دهند و نهايتا براى كسب تكليفبه نزد وكلاى خاص يا ((نواب اربعه ))مراجعه نمايند. همان گونه كه ذكر شد اينوكلا در نقاط مختلف عالم اسلامى ، و حتى طبق بعضى قرائن ، در ((بغداد)) ؛ يعنىمحل اقامت ((نواب اربعه )) ، مشغول فعاليت بودند. طبيعى است كه در عصر ((غيبتصغرى ))با توجه به غيبت امام (عج الله تعالى فرجه الشريف ) و از سويى بيشترشدن تعداد شيعيان و مناطق شيعه نشين ، لازم بود وكلا و نمايندگان ((سازمان وكالت))به عنوان دستياران نواب خاص ‍ حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) وظيفهارتباط شيعيان با ((بغداد)) را به عهده گيرند. قرائن موجوددال بر كثرت اين وكلا است . با اين كه قطعا تعداد اين وكلا در مناطق شيعه نشين زيادبوده ، ولى متاءسفانه اسامى آنان به طور كامل در منابع رجالى و روايى و تاريخى ماضبط نشده است . ((شيخ طوسى )) در كتاب ((الغيبة )) درباره وكلاى عام عصر ((غيبتصغرى ))چنين تعبير فرموده است :
و قد كان فى زمان السفراء المحمودين اءقوام ثقات ترد عليهم التوقيعات منقبل المنصوبين للسفارة من الاصل .(749) سپس به ذكر نام تنها چند تن از آناناكتفا نموده ، با اين كه در عبارت فوق تعبير اءقوام به كار برده است كه نشانهفراوانى اين وكلا است .
به هر حال ، با توجه به اين كه وجود اين وكلا در اين عصر نيز، همچون اعصار پيشين ،براى پيشبرد اهداف ((سازمان وكالت ))ضرورى بوده ، امام عصر (عج الله تعالىفرجه الشريف ) اقدام به تعيين و نصب آنان مى نموده است . قرائن موجود حاكى از آن استكه خود امام (عج الله تعالى فرجه الشريف ) راءسا اقدام به اين كار مى كرده است ؛شاهد بر اين سخن ، نصب ((محمد بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى ))توسط حضرت حجت(عج الله تعالى فرجه الشريف ) به عنوان وكالت در ناحيه ((اهواز))به جاى پدرشاست . در اين انتصاب ، حضرت طى پيامى به او فرمود: قد اءقمناك مقام اءبيك ؛(750) يعنى تو را به عنوان وكالت به جاى پدرت نصب نموديم .
همان گونه كه گذشت ، اسامى اين وكلا به طوركامل در منابع ما وجود ندارد، ولى با جستجويى كه در منابع رجالى صورت گرفت نامتعدادى از آنان به دست آمد كه همراه با شرح اجمالى از شخصيت آنان در پى مى آيد:
ابوالحسين ، محمد بن جعفر الاسدى الكوفى الرازى  
((شيخ طوسى ))در رجالش ، از او به عنوان ((اءحدالابواب ))ياد كرده است . (751) و در كتاب ((الغيبة ))وى را جزء سفراى پسنديده عصر غيبت شمرده كه از ناحيه سفراىخاص براى آنان توقيعاتى وارد شده است . سپس به بيان رواياتى كه دلالت برجلالت قدر وى نزد ((ناحيه مقدسه )) دارد، پرداخته است . و آنچه از بعضى از اينروايات قابل استفاده است اين است كه ، او به عنوانوكيل ارشد در ناحيه ((رى ))و كسى كه محل رجوع ساير وكلا بوده ، مطرح بوده است . ازجمله اين روايات ، روايت ((صالح بن ابى صالح ))است كه مى گويد:
((در سال (290 ه -) برخى مردم از من طلب كردند كه وجوه مالى آنان را بگيرم . من در اينباره از ((ناحيه مقدسه ))كسب تكليف كردم ، پاسخ رسيد كه ، ((محمد بن جعفر))عربىدر ((رى ))و از افراد مورد وثوق ما است وجوهات به اوتحويل داده شود.))
اين روايت دلالت بر آن دارد كه ((ابوالحسن اسدى ))در دوران نيابت سفير دوم ؛ يعنى((محمد بن عثمان عمرى ))به وكالت مشغول بوده است ، و نيز دلالت بروكيل ارشد بودن او دارد. اين دو نكته از بيانسال (290 ه -) و از احاله ((صالح بن ابى صالح ))به ((اءسدى ))توسط ((ناحيهمقدسه ))قابل استفاده است .
مطابق برخى ديگر از شواهد، وى كار نظارت بر عملكرد وكلاى نواحى شرقى ((ايران))را نيز بر عهده داشته است . (752)
ابوعبدالله بن هارون بن عمران الهمدانى  
او طبق آنچه ((شيخ طوسى ))در ((تهذيب ))آورده است ، از نخبگان و بزرگان شيعهبوده است .(753) بنا به تصريح ((نجاشى )) ، وى و پسرش در ناحيه ((همدان))سروكيل و محل مراجعه وكلاى آن ناحيه بوده اند. تعبير ((نجاشى ))چنين است :
((در زمان ((قاسم بن محمد))در همدان ، به همراه وى ((ابوعلى ، بسطام بن على ))و((العزيز بن زهير))كه يكى از ((بنى كشمرد)) بود، هرسه در يك موضع در همدان بهوكالت مشغول بودند و در اين باره به ((ابومحمد، حسن بن هارون بن عمران همدانى))مراجعه و كسب تكليف مى كردند. قبل از وى نيز به نزد پدرش ((ابوعبدالله بن هارون)) مراجعه ، و فرمان مى گرفتند. و ((ابوعبدالله ))و پسرش ((ابومحمد)) ، هر دووكيل بودند.)) (754)
محمد بن صالح بن محمد الهمدانى  
((شيخ طوسى ))در كتاب ((رجال )) ، او را جزء اصحاب امام عسكرى عليه السلامبرشمرده است .(755) ((شيخ صدوق ))وى را از جمله وكلاى ((قائم ))(756) دانسته است كه موفق به ديدن آن حضرت شده و بر معجزات آن حضرت آگاهى يافتهاند.
وى ضمن نامه اى به محضر حضرت حجت (عج الله تعالى فرجه الشريف ) درباره حديث خدامنا و قوامنا شرار خلق الله از آن حضرتسوال مى كند، و آن جناب نيز طى توقيعى مى فرمايند: پاسخ آن ، در((كمال الدين ))اثر ((شيخ صدوق ))آمده است . (757)
ابواسحاق ، محمد بن ابراهيم بن مهزيار الاهوازى  
او نيز جزء وكلا و ابواب معروف ((ناحيه مقدسه ))معرفى شده است ، و ((شيخ صدوق))نيز وى را از وكلاى مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) و از كسانى كه موفق بهديدن آن حضرت و مشاهده معجزاتش ‍ شده اند برشمرده است . او پس از وفات پدرش ، كهاز وكلاى ناحيه ((اهواز))بوده ، اموال مربوط به ((ناحيه مقدسه ))را به سمت((بغداد))حمل و به باب امام (عج الله تعالى فرجه الشريف )تحويل مى دهد و نهايتا توقيع از ((ناحيه مقدسه ))به دست او مى رسد كه در آن ، وىبه جاى پدر نصب شده بود. از اين جريان ، وكالت پدرش براى امام عسكرى عليهالسلام و نيز، براى ((ناحيه مقدسه ))قابل استنباط است ، افزون بر آنرجال شناسان تصريح به وكالت پدرش براى امام هادى عليه السلام نيز كرده اند.(758)
قاسم بن العلاء 
او اهل ((آذربايجان ))و از وكلاى ((ناحيه مقدسه ))در اين منطقه بوده است . ((شيخصدوق ))وى را از جمله وكلائى برشمرده است كه موفق به ديدن حضرت مهدى (عج اللهتعالى فرجه الشريف ) و وقوف بر معجزاتش ‍ شده اند. ((شيخ طوسى ))در كتاب((الغيبة )) ، جريان مفصلى را پيرامون كيفيت وفات وىنقل كرده كه مشتمل بر عنايت حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) نسبت به اواست و از وفاتش ، 40 روز پس ‍ از دريافت نامه خبر مى دهد، كه نشانه جايگاه والاى اونزد آن حضرت مى باشد.(759)
حسن بن محمد بن قطاة صيدلانى  
((حسن بن محمد))در عصر ((غيبت صغرى )) ،وكيل وقف در ((واسط))بوده است . آن گونه كه ((جعفر بن محمد بنمتيل ))نقل نموده است ((ابو جعفر عمرى )) ، او را با مقدارى لباس و درهم به((واسط))فرستاد، وقتى در آنجا با ((حسن بن محمد))ملاقات مى كند متوجه مى شود كه((محمد بن عبدالله )) ، يكى از شيعيان (و احتمالا از وكلاى ) ((واسط)) ، از دنيا رفته واين لباس و درهم براى تجهيز و دفن او فرستاده شده اند. اين جريان دلالت بر آن داردكه وى در دوره نايب دوم به وكالت مشغول بوده است .(760)
محمد بن شاذان بن نعيم الشاذانى النيشابورى  
او را نيز از وكلاى ((ناحيه مقدسه ))دانسته اند. مؤ يد وكالتش جريانى است كه خودشنقل كرده ، مى گويد: ((480 درهم نزد من جمع شد، 20 درهم نيز از نزد خود بر آنافزودم و به سوى ((اءبوالحسن اسدى ))(در رى ) فرستادم و در مورد افزون 20 درهمچيزى ننوشتم . جواب رسيد كه 500 درهمى كه 20 درهم آن ازمال تو بود، دريافت شد.))
اين جريان نشانگر وكالت او است ، چرا كه به گفته او، 480 درهم نزد او جمع شده بودو 20 درهم از خود افزوده بود، پس غير از آن 20 درهم ،اموال امام بوده كه مردم به او داده بودند. ((شيخ صدوق ))نيزنقل كرده كه وى از جمله وكلاى صاحب الامر (عج الله تعالى فرجه الشريف ) واهل ((نيشابور))است كه او را ديده و بر معجزات او واقف شده است .
و از اين جمله و جريان فوق ، مى توان اين استنباط را نمود كه وى در ((نيشابور))بهوكالت مشغول بوده و معاصر ((ابوالحسين اسدى ))و همچنين نايب دوم ، ((محمد بن عثمان)) ، بوده است . (761)
عزيز بن زهير  
همان گونه كه ((نجاشى ))در ترجمه ((محمد بن على بن ابراهيم همدانى ))تصريحكرده است . ((عزيز بن زهير))از وكلاى ((ناحيه مقدسه ))در ((همدان ))بود كه در امروكالت موظف به مراجعه نزد ((ابومحمد، حسن بن هارون ))بوده است .(762)
قاسم بن محمد بن على بن ابراهيم همدانى  
((نجاشى ))در مورد او، پدر و جدش تصريح كرده كه آنان وكلاى ((ناحيه مقدسه ))در((همدان ))بوده اند و وى در امر وكالت به ((حسن بن هارون ))مراجعه مى كرده است .((علامه ))نيز تصريح به وكالت او از جانب ((ناحيه مقدسه ))نموده است .(763)
ابوعلى بسطام بن على  
او نيز همان گونه كه از تصريح ((نجاشى ))و ((علامه ))استنباط مى شود،وكيل ((ناحيه مقدسه ))در ((همدان ))بوده و در امور وكالت از ((حسن بن هارون ))فرمانمى گرفته است .(764)
على بن الحسين بن على الطبرى 
((على بن الحسين ))طبق تصريح ((شيخ ))در كتاب((رجال )) ، از اهل ((سمرقند))و وكيل بوده است . گرچه تنها تعبير((وكيل ))صريح در وكالت براى ائمه عليهم السلام نيست ، ولى از آنجا كه اطلاقوكيل در كتاب هاى رجالى ، ظهور در وكالت براى ائمه عليهم السلام دارد، وكالت اوبراى ائمه عليهم السلام استنباط مى شود. همين طور از گفته ((شيخ طوسى )) ، كه اواز ((جعفر بن محمد بن مادلى ))و ((اءبوالحسين اءسدى))نقل روايت مى كرده است . روشن مى شود كه وى معاصر او و نيز معاصر نايب دوم بودهاست .(765) اين احتمال نيز وجود دارد كه وى در ((سمرقند))به وكالتمشغول بوده است .
ابوهاشم ، داود بن القاسم الجعفرى  
((طبرسى ))در ((اعلام الورى ))او را نيز جزء سفرا و ابواب معروف عصر غيبت دانستهاست . وى از عصر امام رضا عليه السلام تا عصر غيبت ، همه امامان را درك كرده است . واحاديث متعددى در مورد فضائل او نقل شده و خود نيز احاديث متعددى در بيان معجزات ائمهعليهم السلام دارد. وكالت او براى دو امام هادى و عسكرى عليهماالسلام نيز محرز است.(766)
حسن بن النضر القمى  
از خبر صحيحى در ((الكافى ))چنين بر مى آيد كه او از وكلاى ((ناحيه مقدسه ))بوده؛ چرا كه در اين خبر، اشاره به جمع اموال توسط وكلا در خانه ((حسن بن نضر))شدهاست تا باب حضرت حجت (عج الله تعالى فرجه الشريف ) بر آنان معلوم شود. او ازجمله كسانى است كه موفق به ديدن حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) شدهاست .(767)
حاجز بن يزيد الوشّاء 
او از جمله دستياران سفير اول و دوم در ((بغداد))بوده است . سفيراول به كمك وى ، ((احمد بن اسحاق ))و ((محمد بن احمد بن جعفر القمى القطّان ))اموردفتر ((سازمان وكالت ))در ((بغداد))را اداره مى كرده است . او در توقيعى ، از جانبحضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) مورد توثيق واقع شد.(768)
اينان تعدادى از وكلاى برجسته عصر ((غيبت صغرى ))بودند كه در نواحى مختلفاشتغال به وكالت داشته اند، و همان گونه كه گذشت تعداد وكلاى نواحى در اين عصرزياد بوده كه ذكر تمامى آنان در گنجايش اينمقال نيست .
8 - وكلاى خائن و مدعيان دروغين وكالت  
همان گونه كه در فصل پيشين اشاره شد، در دستگاه وكالت شاهد بروز بعضى ازجريانات انحرافى هستيم كه ناشى از انگيزه هاى مختلف بوده است . اين جريانات را مىتوان به دو گروه عمده تقسيم كرد: نوعى انحراف در ميان كسانى مشاهده مى شود كه قبلاتوسط يك امام عليه السلام به عنوان وكيل منصوب ، ولى بعدا به فساد و خيانتگرائيده ، و نوع ديگر انحراف در ميان كسانى است كه اصلا سابقه وكالت ، نيابت وبابيت نداشته اند، ولى به خاطر انگيزه هايى به دروغ خود راوكيل و نايب امام عليه السلام خوانده و مدت زمانى عده اى را به دور خود جمع كرده وسرانجام رسوا شده اند. اين دو جريان هم در عصر ((غيبت صغرى ))و هم در ادوار پيش ازشكل گيرى ((سازمان وكالت ))به چشم مى خورد، گرچه به نظر مى رسد در عصر((غيبت صغرى ))دامنه وسيع ترى يافته است ، و شايد علت آن ، عدم حضور امام مهدى(عج الله تعالى فرجه الشريف ) و احاله امر به وكلا و سفيران در اين عصر بود كهزمينه را برى فرصت طلبى اين دسته از افراد آماده مى ساخت .
شناخت تفصيلى مربوط به اين دو جريان ، مستلزم شناخت چهره هايى از است كه سردمداراين دو جريان انحرافى بوده اند، لذا در آغاز به بيان جرياناول ؛ يعنى خيانت و فساد در بين وكلاى ائمه عليهم السلام ، شناخت شخصيت هاى مربوط،انگيزه آنان و سرانجام شان مى پردازيم و در قسمت بعد بهحول و قوه الهى جريان دوم را بررسى مى نمائيم .
الف - خيانت و فساد در برخى از كارگزاران سازمان وكالت  
هرچند ائمه هدى عليهم السلام براى تعيين وكلاى خود، به لحاظ اهميت و حساسيت اين وظيفه، نهايت دقت را مبذول مى داشتند و كسانى را كه مورد اعتماد و داراى شرايط لازم بودندانتخاب مى كردند، ولى با توجه به اين كه انسان در صورت عدم تهذيب نفس و عدم كسبشرايط لازم برايش وجود دارد، در بين وكلاى ائمه عليهم السلام نيز شاهد بروز و ظهوركسانى هستيم كه با وجود داشتن شرايط لازم براى وكالت در ابتداى امر، به علت قرارگرفتن در وضعيتى جديد و مهيا شدن زمينه هاى مناسب و وجود ريشه هاى مقتضى براىفساد و خيانت در وجودشان ، دست به انجام امور ناشايستى زدند كه در نتيجه ، موجباتلعن ، عزل و طرد آنان توسط ائمه هدى عليهم السلام فراهم آمد.
البته نمى توان ريشه همه اين خيانت ها و لغزش ها را به امر واحدى بازگرداند. درريشه يابى انگيزه هاى خيانت مى توان به امور متفاوتى برخورد نمود، گرچه بهاعتبارى مى توان همه را به مهذب نبودن آنان بازگرداند. انگيزه اين وكلا از خيانت ،زمانى روشن تر خواهد شد كه شخصيت آنان يك به يك معرفى و انگيزه آنان نيزبررسى شود. بنابراين ، در حد گنجايش ‍ بحث ، ابتدا به يادآورى اين جريانات دردوران پيش از ((غيبت صغرى )) مى پردازيم و سپس شخصيت وكلاى خائن در عصر ((غيبتصغرى ))را بررسى مى كنيم .
واقفيه  
پس از درگذشت امام كاظم عليه السلام در سال (183 ه -)، گروهى از برجسته ترينياران آن حضرت و وكلاى ايشان در نقاط مختلف به اين نظريه گرائيدند كه امام عليهالسلام زنده است ، و تنها از نظرها پنهان گرديده و به زودى به عنوان قائمآل محمد صلى الله عليه و آله ظاهر شده و حكومتعدل اسلامى را پايه گذارى خواهد نمود. در آغاز كه گفته مى شد امام در فاصله 8 ماهظاهر خواهد شد، گروهى از شيعيان ، از اين ديدگاه جانبدارى مى كردند؛ آنان كه پس ازاين ، عقيده خود را عوض نكرده و هيچ كس را به عنوان جانشين آن حضرت نپذيرفتند درجامعه شيعه به عنوان ((واقفه )) شناخته شدند و بعدها از طرف مخالفان خود ((ممطوره))خوانده شدند و مانند ((فطحيه ))دانشمندان و محدثان برجسته اى از ميان آنانبرخاستند. برخلاف آنچه برخى از دانشمندان شيعى در قرن پنجم تصور مى كردند كهاين گروه تا آن زمان منقرض شده اند، پيروان اين مذهبحداقل تا اواسط قرن ششم وجود داشته اند.(769) همان گونه كه گذشت ، سران اينمذهب ، عده اى از چهره هاى برجسته و وكلاى امام كاظم عليه السلام بودند. اسامى اينوكلا، آنسان كه در منابع آمده ، از اين قرار است :
على بن ابى حمزه بطائنى
عثمان بن عيسى الرواسى
زيادبن مروان القندى
احمد بن ابى بشر السراج
ابن ابى سعيد المكارى
منصور بن يونس بزرج
اين عده به طمع اموالى كه به خاطر وكالت ، توسط شيعيان ، در دسترس شان قرارگرفته بود، پس از شهادت امام هفتم عليه السلام منكر شهادت و وفات آن حضرت شدندتا مجبور نباشند اموال را به جانشين آن حضرت ؛ يعنى امام رضا عليه السلامتحويل دهند. يكى از رواياتى كه انگيزه اين وكلا از اين ادعاىباطل را با صراحت بيان كرده است ، روايت ((يونس بن عبدالرحمن ))است . مضمون اينروايت چنين است : ((پس از وفات ابوابراهيم ، امام كاظم عليه السلام ، نزد وكلاى آنبزگوار اموال بسيار جمع شده بود و همين مساءله سببقول به ((وقف ))و انكار وفات امام عليه السلام شد. به عنوانمثال نزد ((زيادبن مروان قندى ))000/70 دينار، و نزد ((على بن ابى حمزه))000/30 دينار بود. ((يونس بن عبدالرحمن ))پس از مشاهده اين جريان انحرافى ،مردم را به قبول امامت امام على بن موسى الرضا عليه السلام فرا مى خواند. ((على بنابى حمزه ))و ((زياد بن مروان ))وقتى اين وضع را مشاهده مى كنند كسى را نزد اوفرستاده و با دادن وعده پرداخت 000/10 دينار به او، از وى مى خواهند كه دست ازاقدامات خود بردارد. ((يونس ))در پاسخ مى گويد: از ائمه صادقين عليهم السلامروايت شده است كه اگر بدعت ها ظاهر شدند بر شخص آگاه لازم است كه دانش خود رابروز دهد و اگر چنين نكرد خداوند نور ايمان را از او مى گيرد. و من در هيچ حالى جهاد وامر الهى را ترك نمى كنم . اين دو نفر وقتى پاسخ قاطع وى را مى شنوند، دشنام وعداوت با او را در پيش مى گيرند.)) .(770)
علاوه بر انگيزه اقتصادى و طمع مالى ، احتمال وجود انگيزه حسادت در بعضى سران((واقفيه ))نسبت به امام على بن موسى الرضا عليه السلام نيز مى رود.(771)
البته در بعضى از پيروان جزء، احتمال آن مى رود كه واقعا اين سخن را باور كردهبودند كه امام موسى بن جعفر عليه السلام همان مهدى و قائمآل محمد صلى الله عليه و آله است ، به خصوص كه بعضى از سران اين فرقه بالطايف الحيل ، قصد القاى اين شبهه و باوراندن اين عقيده را داشتند. به عنوان نمونه درمورد ((محمد بن بشير))نقل شده است كه ، در صورتى ساخته بود و آن را به طريقشعبده حركت مى داد و به پيروان ساده دل اين فرقه القا مى كرد كه اين ، همان امام كاظمعليه السلام است كه زنده است . همين ((محمد بن بشير))بود كه به خاطر اين حركت كثيف، خونش ‍ توسط امام رضا عليه السلام مباح اعلام شد. حضرت در مورد او به ((على بنحديد مدائنى ))فرمود: ((اگر توانستى وى را بهقتل برسانى اين كار را بكن ، و اگر در حال توانائى او را نكشتى گناهكار خواهىبود.)) (772)
وكالت و جاسوسى عليه امام رضا عليه السلام  
دنياطلبى و گرايش به ظواهر كاذب آن ، ضعف در ايمان و عدم معرفتكامل نسبت به ائمه عليهم السلام گاه موجب مى شد افرادى كه جزء نزديكان ائمه عليهمالسلام و مورد وثوق آنان بودند، در دام وساوس شيطانى فروغلطند و به جاى پايدارىدر صراط حق به دامان كثيف حكام فاسد فرو روند.
يكى از اين افراد، ((هشام بن ابراهيم عباسى همدانى راشدى ))بود كه بنا به روايت((شيخ صدوق ))در ((توحيد))و ((عيون اخبارالرضا)) ،قبل از انتقال امام رضا عليه السلام به ((طوس )) ، از نزديك ترين افراد به حضرتبود و امور حضرت در ((مدينه ))به دست او انجام مى شد. او شخصى عالم و اديب بود ودر حقيقت به عنوان وكيل ارشد آن حضرت در ((مدينه))مشغول به كار بوده و اموال و وجوهات از نواحى مختلف به دست او مى رسيد. ((هشام بنابراهيم ))پس از انتقال امام رضا عليه السلام به ((طوس ))به((فضل بن سهل )) ، ذوالرياستين ، نزديك شد و كم كم به صورت جاسوس حكومتى درخانه امام عليه السلام درآمد، ((ماءمون ))وى را به عنوان دربان حضرت نصب كرد و هيچاتفاقى در خانه حضرت رخ نمى داد مگر آن كه توسط او به ((ماءمون ))گزارش مىشد و هركس قصد ملاقات با حضرت را داشت بايستى از طريق ((هشام بن ابراهيم ))اقداممى نمود.
وى تا جايى به ((ماءمون ))نزديك شد و مورد وثوق او قرار گرفت كه ((ماءمون))فرزندش ((عباس را جهت تعليم به ((هشام ))سپرد، و از اين جهت بود كه معروف به((هشام عباسى ))شد.(773)
فارس بن حاتم بن ماهويه قزوينى،وكيل خائن امام هادى عليه السلام
او يكى از دستياران اصلى امام هادى عليه السلام در ((سامرا))بود. از آنجا كهاهل ((قزوين ))بود شيعيان اين منطقه غالبا به وى مراجعه و وجوهات مالى را به او مىپرداختند؛ ولى دنياطلبى و فساد درونى موجب شد تا رفته رفته ماهيت اصلى خود رابروز دهد.
او در راستاى انحراف خود به اختلاس اموال امام عليه السلام مبادرت ورزيد. مخالفت ورقابت او نسبت به ديگر وكيل ارشد امام عليه السلام در ((سامرا)) ؛ يعنى ((على بنجعفر همانى ))نيز يكى ديگر از وجوه انحراف او بود. كار اين رقابت و درگيرى آن چنانبالا گرفت كه به دشنام گويى و دشمنى سخت انجاميد و اين براى جامعه شيعى آن عصركه از هر سو در معرض خطر تهاجم و سوء استفاده دشمنان بود، وضعيتى حساس وخطرناك را پديد آورده بود. و از سويى موجب ايجاد جو بدبينى نسبت به وكلاى حضرتدر ميان شيعه بود. لذا عده اى از شيعيان براى مدتى از پرداخت وجوه شرعى به پيشگاهامامت خوددارى كردند، علاوه بر اين ، به لحاظوكيل ارشد بودن آن دو، وكلاى مناطق مختلف كه تاكنون مبالغ جمع شده را از راه يكى از آندو به محضر امام عليه السلام ارسال مى داشتند، سرگردان بودند.
امام عليه السلام در پاسخ به اين وضع ، جانب ((على بن جعفر همانى ))را گرفت و ازوكلاى خود در مناطق مختلف خواست كه براى ارتباط خود با ايشان وارسال وجوهات ، از طريق ((فارس بن حاتم ))استفاده نكنند. در عينحال در همان دستور العمل با روشن بينى آشكار به وكلاى خود يادآور شدند كه ايندستور را محرمانه نگاه داشته و از تحريكات ((فارس )) خوددارى كنند. راز اين دستورآن بود كه ((فارس ))مردى با نفوذ و كانال ارتباطى اصلى ميان امام و شيعيان مناطقجبال (بخش مركزى و غربى ايران ) بود كه وجوهات خود را معمولا از راه او براى امامعليه السلام مى فرستادند. اما ((فارس )) على رغم دستور امام عليه السلام همچنان بهدريافت وجوهات از آن مناطق ادامه مى داد، ولى آنها را خدمت امام عليه السلام نمى فرستاد.اندكى بعد، امام عليه السلام تصميم گرفتند كه دستور خود را رسما به اطلاع پيروانخود برسانند و از وكلاى خود بخواهند كه صريحا به شيعيان اعلام كنند كه ((فارس))وكيل ايشان نيست و كسى نبايد وجوهات مربوط به امام عليه السلام را در اختيار او قراردهد. سپس امام با صدور دو نوشته كه يكى از آنها تاريخ سه شنبه 9 ربيعالاول سال (250 ه -) را دارد، ((فارس ))را لعن و طرد فرمودند. از اين به بعد،((فارس ))علنا شروع به مبارزه عليه امام عليه السلام كرد. منابع موجود چيزى ازجزئيات عمليات و اقدامات او به دست نمى دهند جز آن كه او به فسادانگيزى پرداخته وشيعيان را به بدعت فرامى خواند و مى كوشيد آنان را به پيروى خود درآورد.
شدت حساسيت و اهميت مساءله از تصميم بعدى امام عليه السلام دانسته مى شود كه دستورفرمود اين شخص به قتل رسانده شود. چنين دستورى از ناحيه ائمه عليهم السلام فقط درموارد استثنايى مسبوق به سابقه بود. پس ‍ از صدور اين دستور بود كه يكى از شيعيانآن حضرت به نام ((جنيد))در كمين ((فارس )) نشست و در حاليكه او بين دو نماز مغربو عشا، از مسجد خارج مى شد با دو ضربه ساطور او را كشته و خود از مهلكه جان سالمبه در مى برد و بدين ترتيب ريشه يكى ديگر از جريانات بسيار خطرناك انحرافىدر ((نهاد وكالت ))كه مى توانست براى جامعه شيعى آن عصر بسيار زيانبار باشد،قطع گرديد. (774)
عروة بن يحيى ، سوزاندن و دزدى اموالامام عسگرى عليه السلام
((عروة )) وكيل ارشد امام هادى و عسكرى عليهماالسلام در ((بغداد)) بود. او در آغاز امرآن چنان مورد وثوق آن بزرگواران بود كه امام عسكرى عليه السلام ضمن توقيعى ازوى به عنوان وكيلنا و ثقتنا و الذى يقبض ‍ من موالينا ياد مى كند. در عصر امامعسكرى عليه السلام ، وى نيز مانند ((فارس بن حاتم ))به اختلاساموال امام عليه السلام پرداخت و در اين راه حتى از دروغ بستن به ساحت مقدس امام هادىعليه السلام نيز دريغ نورزيد. او در مسير انحرافى خود، كار را بدانجا رساند كهابتدا بخشى از اموال امام عسكرى عليه السلام را سرقت نمود و بخشى ديگر را نيز بهآتش كشيد و با اين عمل زشت خود، امام عليه السلام را عليه خود به غضب آورد، به طورىكه همان شب مشمول نفرين حضرت واقع ، و فرداى آن روز به هلاكت رسيد. (775)
انجام فعل شنيع توسط وكيل امام عسكرى عليه السلام  
علاوه بر جنبه هاى مالى و دنياطلبى و يا رذايل نفسانى ؛ نظير حسادت ، گاهىانحرافات حاصل از شهوت طلبى در بعضى از وكلا موجب بروز انحراف و فساد دربعضى اعضاى نهاد وكالت مى شد.
يكى از وكلاى امام عسكرى عليه السلام كه طبق تصريح منابع ، در همسايگى خانه آنبزرگوار سكنى گزيده بود گرفتار هجمه وساوس شيطانى و تحريكاتحاصل از شهوت پرستى مى شود و به انجامفعل شنيعى با خادمى مبادرت مى ورزد، ولى قبل از انجام ، امام عليه السلام به طريقمعجزه آسا از درهاى بسته بر بالاى سر او حاضر و با خطاب ((اتق الله )) او را از اينكار منع مى كند و سپس دستور اخراج وى و آن خادم را صادر مى فرمايد. (776)
احمد بن هلال العبرتائى و احمد بن هلال الكرخى  
بنا به عقيده برخى پژوهشگران ، اين دو نفر، دو شخصيت متمايز از هم هستند، گرچهبرخى از رجال شناسان ؛ نظير ((مامقانى ))و ((خوئى )) بين آنها تمايزقائل نشده و هر دو را يك شخصيت دانسته اند. تمايز آنها از هم ، از بيان ((شيخ طوسى))در كتاب ((الغيبة )) ، قابل استظهار است . چرا كه وى ، ((احمد بنهلال عبرتائى ))را جزء وكلاى مذموم عصر غيبت برشمرده است . به هرحال ، توقيعى از سوى امام عسكرى عليه السلام در لعن ((احمد بنهلال )) صادر شد (777) و علت آن ، خيانت او دراموال امام عليه السلام و اختلاس آنها بود. وىوكيل امام عليه السلام بود و معاصر ائمه پيشين تا امام رضا عليه السلام بوده است . ازآنجا كه پس از صدور اين توقيع ، جامعه شيعه مجددا از حضرت درباره او استفسار نمود،توقيع ديگرى از سوى آن حضرت در تاءييد توقيعاول صادر گرديد.(778)
ولى ((احمد بن هلال كرخى ))در عصر غيبت صغرى به معارضه با سفير دوم ((ناحيهمقدسه ))پرداخت و لذا توقيعى از سوى آن ناحيه در لعن و برائت از وى صادرشد.(779)

next page

fehrest page

back page