|
|
|
|
|
|
ابو طاهر، محمد بن على بن بلال البلالى او از اصحاب امام عسكرى عليه السلام بوده است ، ((طبرسى ))او را از جمه سفراى عصر((غيبت صغرى ))و از ابواب معروف او برشمرده است . ظاهر كلام او اين است كه وى دروثاقت و جلالت قدر به منزله افرادى همچون ((قاسم بن العلاء))و ((احمد بن اسحاقاشعرى ))و ((ابوالحسين اسدى ))بوده است . ولى ((شيخ طوسى ))او را جزء وكلاىمذموم عصر غيبت برشمرده كه ادعاى بابيت نمودند، و از اين رو، ((علامه ))درقبول روايات وى توقف نموده است . او در زمان امام عسكرى عليه السلام وكيل آن جناب و پس از رحلتشوكيل ((ناحيه مقدسه ))بود، ولى پس از شروغ سفارت سفير دوم ؛ يعنى ((محمد بنعثمان عمرى )) ، به مخالفت با وى پرداخت واموال امام عليه السلام را نزد خود نگاه داشت و ازتحويل آنها به سفير دوم امتناع ورزيد. جريان معروفى بين او و سفير دوم واقع شده كهدر آن ، ((عمرى ))در حالى كه ((ابن بلال ))در جمع پيروانش نشسته بود واردمنزل او شده و او را به خدا قسم مى دهد كه نسبت به فرمان امام عصر(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در مورد بازگرداندن وتحويل اموال به ((عمرى ))اقرار كند و ((ابنبلال ))مجبور به اقرار مى شود. وقتى ((عمرى ))خارج شد به پيروانش مى گويد كه((ابوجعفر عمرى ))مرا وارد خانه اى نمود، در آن خانه صاحب الزمان (عج الله تعالىفرجه الشريف ) از بالاى خانه ، به نحوى كه بر من اشراف داشت ، به من امر نمود كهاموال را به ((عمرى ))تحويل دهم ، و از شدت هيبت و رعبى كه در دلم افتاد فهميدم صاحبالزمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) است .(780) وى همان كسى است كه نسبت بهگشاده دستى ((على بن جعفر همانى )) ، وكيل ارشد امام عسكرى عليه السلام ، در سفرحج ، اعتراض نمود و امام عليه السلام پاسخ داد كه ديگران را چه كار كه در امور مربوطبه ما دخالت كنند. (781) وى به خاطر اصرار بر طريقه انحرافى خود نهايتا همراه با عده اى ديگر؛ مانند((شريعى )) ، ((نميرى )) ، ضمن توقيعى از سوى ((ناحيه مقدسه )) ، مورد لعنقرار گرفت .(782) ابوجعفر، محمد بن على الشلمغانى ، ابن ابى العزاقر نسبت او به ((شلمغان ))از آن رو است كه وىاهل قريه اى به اين نام در ((واسط)) بود. او ابتدا دانشمندى صحيح الاعتقاد و فردىصالح بود. كتاب هائى ؛ نظير ((التكليف )) ، ((العصمة )) ، ((الزاهر بالحججالعقلية )) ، ((المباهلة )) ، ((االاوصياء))و غير آنها به او منسوب است .(783) وى تاجايى مورد اعتماد بود كه ((حسين بن روح )) ، سفير سوم حضرت حجت(عجل الله تعالى فرجه الشريف )، به هنگام مخفى شدنش در عصر ((مقتدر))عباسى ، وىرا به جاى خود به عنوان وكيل و جانشين نصب نمود و در اين ايام ، شيعيان در حوائج ومهمات خود به نزد او مراجعه كرده و توقيعاتى نيز به دست او از جانب امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) صادر مى شد.ولى حسادت وى نسبت به ((ابوالقاسم، حسين بن روح )) ، و ديدگاه انحرافى و غلوآميزش موجب شد مذهب حق را ترك وداخل در مذاهب باطله و مردود شده و سخنان ناصحيح بر زبانش جارى شود و رفته رفتهبه غلو و كفر و ارتداد و قول به تناسخ و حلول الوهيت در خودش ، گرائيد. او بهپيروانش مى گفت : روح رسول الله صلى الله عليه و آله به ((ابوجعفر، محمد بن عثمانعمرى )) و روح اميرالمومنين على عليه السلام به بدن ((ابوالقاسم ، حسين بن روح ))و روح فاطمه سلام الله عليها به بدن ((ام كلثوم ))دختر ((ابوجعفر عمرى))منتقل شده است . و اظهار مى كرد كه اين سرّى است عظيم كه نبايد فاش شود. وى نزد((بنى بسطام ))جايگاه و منزلتى داشت و به هنگام ارتدادش هرگونه كذب و كفرى رابه ((حسين بن روح )) استناد داده و براى ((بنى بسطام))نقل مى نمود. وقتى خبر اين كار به گوش ((ابن روح ))رسيد، ((بنى بسطام ))را ازپيروى او منع نمود و امر به لعن و تبرى از وى نمود، ولى آنها به خاطر ظاهرفريبى((شلمغانى ))به پيروى خود از او ادامه دادند.(784) و لذا ((ابن روح ))مجددا در نامهاى به ((بنى بسطام )) ، لعن و تبرى از وى را ابلاغ نمود. (785) چنان كه گذشت ، از جمله عقايد فاسد او آن بود كه روح زهرا سلام الله عليها به بدن((ام كلثوم ))دختر ((ابوجعفر عمرى ))حلول نموده است .(786) اين امر باعث انحرافوسيعى در ((بنى بسطام ))شده بود تا جائى كه ((حسين بن روح ))مجبور شد در ميانشيعيان ، به خصوص ((بنى نوبخت )) ، خبر لعن و انحراف ((شلمغانى ))را منتشر كندو آنان را به لعن و تبرى از وى امر كند. سپس توقيعى از جانب حضرت حجت (عج اللهتعالى فرجه الشريف ) در لعن شلمغانى و تبرى از او و پيروانش صادر شد.(787) اين توقيع به دست ((ابن روح )) ، زمانى صادر شد كه وى در خانه ((مقتدر))زندانىبود و توقعى را توسط يكى از اصحابش به نام ((ابوعلى بن همام ))توزيع نمود وهمه سران شيعه از مضمون آن اطلاع يافتند و همگى بر لعن و تبرى از ((شلمغانى))اتفاق نمودند. وقتى ((شلمغانى ))از مقابله ((ابن روح ))با خودش آگاه شد و جماعت شيعه را بر لعنو تبرى از خود هماهنگ يافت براى مقابله با اين جو در مجلس ((ابن مقله ))(وزير الراضىبالله ) در سال (322 ه -) در بين جماعت شيعه ، كه همگى از ((ابن روح ))لعن و تبرىاز او را نقل مى كردند، گفت : ((بين من و او جمع كنيد تا دستم را در دستش بگذارم اگرآتشى از آسمان نازل نشد كه او را بسوزاند همه آنچه گفته ، حق است .))و با اين سخن((ابن روح ))را دعوت به ((مباهله ))نمود، ولى وقتى خبر اين سخن به گوش خليفهعباسى وقت ، ((الراضى بالله )) ، رسيد دستور دستگيرى ((شلمغانى ))را درسال (323 ه -) صادر، و سپس او را با بعضى از پيروانش بهقتل رساند و جماعت شيعه را از شر او رهائى داد.(788) ((شلمغانى ))با سوء استفاده از اعتماد ((حسين بن روح ))نسبت به وى ، و سابقهوكالت و وثاقتى كه در جامعه شيعه آن عصر داشت و با استفاده از سادگى و خوش بينىجماعتى از شيعيان ، به خاطر حسادت نسبت به ((ابن روح ))و جاه طلبى و كج فكرى ،سرانجام گرفتار سوء عاقبت شده و خود را ملعون و مطرود از سوى مقام امامت نمود. ب - مدعيان دروغين وكالت و بابيت ((وكالت ))براى امام معصوم عليه السلام نزد شيعه داراى جايگاهى والا بود. كسى كهبه عنوان وكيل يا باب يك امام معصوم عليه السلام نزد شيعه مطرح مى شد مورد احترامشيعيان و محل مراجعه آنها و داراى منزلت اجتماعى بزرگى مى شد و علاوه بر اين ، باتوجه به اين كه يكى از مهم ترين فعاليت هاى وكلا، دريافت وجوه شرعى متعلق به امامعليه السلام بود، وكلا همواره به عنوان امين امام و شيعه ، دسترسى به ايناموال داشتند. همين امر در كنار بعضى ديگر از انگيزه هاى فاسد دنيوى ، سبب مى شدكسانى به دروغ ، خود را منسوب به اين نهاد مقدس كنند و داعيه دروغين وكالت و بابيتسر دهند. همان گونه كه گفته شد اين ادعاها عمدتا ناشى از رياست و جاه طلبى و طمع دراموال ، و گاه ناشى از عقايد فاسد و انحرافى بود. در بررسى جريانات دروغينوكالت و بابيت به وضوح مشاهده مى كنيم كه در عصر غيبت صغرى اين جريانات به اوجخود مى رسند و علت آن را مى توان عدم حضور امام (عج الله تعالى فرجه الشريف ) واحاله امر به وكلا و پيدايش زمينه لازم براى اين سودجوئى ها دانست .قبل از بررسى اين موضوع در عصر غيبت صغرى ، به بعضى از جريانات دروغين وكالتو بابيت در اعصار پيشين اشاره مى كنيم . ابوعبدالله ، احمد بن محمد السيارى او در عصر امام جواد عليه السلام به دروغ ، ادعاى وكالت و بابيت آن جناب را نمود و لذاتوسط حضرت مورد تكذيب واقع شد و شيعيان از پرداخت هرگونه وجهى به وى ممنوعشدند. در نامه اى كه امام عليه السلام در پاسخ كسى كه درباره او از آن جناب سؤال نموده بود، فرموده است : ((او در مقام و موقعيتى كه مدعى آن است نيست و چيزى به وى پرداخت نكنيد.))(789) على بن حسكة ، القاسم الشعرانى اليقطينى ، و محمد بن الفرات للّه للّهللّه اين سه تن در عصر امام هادى عليه السلام داراى عقايد غلوآميز و مدعى بابيت و حتى نبوتبوده اند. ((على بن حسكه )) ، استاد ((قاسم شعرانى ))و مدعى سقوط تكاليف شرعىاز دوش خود بوده است . اين جريانات تا آن حد خطرناك بود كه امام هادى عليه السلام درمورد او و همفكرانش ضمن نامه اى ، دستورالعمل شديدى صادر فرمود، مضمون اين نامه -كه خطاب به يكى از شيعيان صادر شده - چنين است : ((ابن حسكة ، كه لعنت خدا بر او باد، دروغ مى گويد. من او را جزء موالى خود نمى دانم .او را - كه لعنت خدا بر او باد - چه مى شود؟ قسم به خدا، كه پيامبر صلى الله عليه وآله و هيچ پيامبرى قبل از او مبعوث نشدند، مگر به يكتاپرستى و نماز و زكوة و روزه وحج و ولايت . و محمد صلى الله عليه و آله جز به خداى يگانه دعوت نكرد و همين طور ماكه اوصياء و اولاد او هستيم ... من به خدا پناه مى برم از آنچه او مى گويد. آنان را - كهلعنت خدا بر ايشان باد - از خود دور كنيد. و در مكان هاى تنگ (كه گريزى نداشتهباشند) اگر به آنها دسترسى يافتيد سرشان را با سنگ بكوبيد.))(790) حسين بن محمد بن باباالقمى او نيز از غاليان عصر امام هادى و امام عسكرى عليه السلام بود. طبق روايت ((كشى )) ،حضرت عسكرى عليه السلام ادعاى نبوت و بابيت را به او نسبت داد و به يكى ازپيروانش به نام ((عبيدى كتابت ))فرمود: ((من از ((فهرى ))و ((حسن بن محمد بن باباى قمى ))به خدا پناه مى برم و تو را وهمه موالى خود را نيز از آن دو بر حذر مى دارم . من آن دو را لعن مى كنم كه لعنت خدا بر آندو باد. اين دو به وسيله ما قصد سودجوئى از مردم را دارند و افرادى موذى واهل فتنه هستند كه خداوند آنها را اذيت و داخل در فتنه كند. ((ابن بابا))گمان مى كند كهمن او را به پيامبرى مبعوث نموده ام و اين كه او ((باب ))است ، لعنت خدا بر او كه تحتسلطه شيطان واقع شده است .)) (791) همين طور ((كشى ))از ((سهل بن محمد))نقل نموده كه گفت : به امام هادى عليه السلامعرض كردم : اى سيد من ! بر گروهى از موالى شما، امر ((حسن بن محمد بن بابا))مشتبهشده ، چه امرى مى فرمائيد، آيا نسبت به وى تولى ، يا تبرى داشته باشيم و از اودورى كنيم ؟ حضرت به خط مبارك چنين نوشت : او و ((فارس بن حاتم ))ملعونند از آن دوتبرى جوئيد. خداوند آن دو را لعنت كند و در مورد ((فارس ))آن را افزونفرمايد.(792) به هر حال ((حسن بن محمد بن بابا))از غاليان عصر امام هادى و امام عسكرى عليهمالسلام بوده است كه به خاطر عقايد فاسدش ، از جمله ادعاى بابيت ، مورد لعن و طرد آندو حضرت واقع شد.(793)ابومحمد، الشريعى ((شيخ طوسى )) نام او را ((حسن )) و كنيه اش را ((ابومحمد))ذكر نموده است . وى ازاصحاب امام هادى و عسكرى عليهم السلام بود، و در عصر غيبت اولين كسى بود كه مقامىرا به خود نسبت داد كه شايستگى آن را نداشت ؛ يعنى مقام بابيت ، و لذا مورد لعن و تبرىاز جانب امام عليه السلام و شيعيان قرار گرفت ، و توقيع امام عصر (عج الله تعالىفرجه الشريف ) در لعن و برائت از وى صادر شد، و سپساقوال كفرآميز و الحادى از او شنيده شد.(794) تاريخ بيش از اين درباره وى سخننگفته است . محمد بن نصير النميرى الفهرى بنا به نقل ((شيخ طوسى )) ، او در آغاز از اصحاب امام عسكرى عليه السلام بود. پساز وفات آن جناب و در عصر نيابت نائب دوم ، به معارضه با او برخاست و مقام نيابت وبابيت را براى خودش ادعا نمود، ولى خداوند وى را به خاطر سخنان كفرآميز و الحادىرسوا نمود، و نايب دوم نيز او را لعن كرد و از او دورى گزيد. جماعت شيعيان نيز به همينترتيب عمل كردند. و حتى گفته شده است كه پس از لعن ((محمد بن نصير))توسط((ابوجعفر عمرى )) ، خواست به نزد ((عمرى ))رفته و نظر او را جلب كند، ولى اجازهورود نيافت . از جمله عقايد وى آن بود كه امام هادى عليه السلام - نعوذبالله - خدا است و او را بهپيامبرى مبعوث نموده ! همچنين قائل به تناسخ ، و اباحه محارم بود، و نكاح مردان نسبتبه يكديگر را جايز مى شمرد. و آن را نشانه تواضعمفعول مى دانست و اين كه خداوند اين امور را تحريم ننموده است ! و ((محمد بن موسى بنالحسن بن الفرات ))(كه بعدها وزير ((مقتدر))، خليفه عباسى ، شد) او را تاءييد و موردكمك و مساعدت قرار مى داد. كه اين امر، نشانگر وضعيت تاسف بار خلافت و حكومت در آنعصر است .(795) هنگامى كه ((محمد بن نصير))بيمار شد و در پى آن بيمارى به هلاكت رسيد از او سؤال شد كه امر نيابت پس از تو از آن كيست ؟ وى در حاليكه زبانش سنگين شده بود بالكنت زبان پاسخ گفت : ((احمد))و لذا پيروان او ندانستند كه مرادش كدامين ((احمد))است! از اين رو، بعد از هلاكت او به سه گروه تقسيم شدند: فرقه اى معتقد شدند كه مراد او،فرزندش ((احمد)) بوده است ، عده اى ديگر گفتند: مراد ((احمد بن محمد بن موسى بنالفرات )) است و فرقه سومى قائل شدند مراد ((احمد بن ابى الحسين بن بشر بنيزيد))است . همان گونه كه قبلا گذشت ، وى به همراه ((اين باباى قمى ))در توقيعى توسط امامعسكرى عليه السلام مورد لعن واقع شد. ابوبكر، محمد بن احمد بن عثمان البغدادى او معروف به ((ابوبكر بغدادى )) و برادر زاده ((اءبو جعفر، محمدبن عثمان عمرى ))،سفير دوم ، و نواده سفير اول است ، بنا به ((شيخ طوسى ))، اشتهار او كمى دامش وجوانمردى بيشتر از آن است كه نيازمند يادآورى باشد. انحراف وى نزد عمويش ، ((ابوجعفر عمرى ))، واضح بود، ولى بعضى از شيعيان نسبت به واضح اوجاهل بودند. وى در عصر صغرى به دروغ مدعى سفارت و نيابت شد و عده اى از او پيروىنمودند كه از جمله آنها ((ابو دلف كاتب )) بود. هنگامى كه گروهى از چهره هاى شيعه و بزرگان آنها از ((ابوبكر بغدادى )) دربارهادعاى دروغين بابيت و سفارت سوال نمودند، وى به ظاهر، آن را انكار كرد و حتى براىآن قسم ياد نمود، و هنگامى كه از باب امتحان ، مالى بر او عرضه كردند تا به عنوانوكالت تحويل بگيرد از قبول آنها سر باز زد و گفت : گرفتن ايناموال بر من حرام است . گفته شده است كه او در ((بصره ))مدتى در خدمت ((يزيدى ))بود واموال بسيارى جمع نمود، ولى به خاطر سعايتى كه از او نزد ((يزيدى )) شد، وى راگرفته و با ضربه اى بر سرش او را به هلاكت رساند.(796) اسحاق احمر، و باقطانى اين دو تن نيز جزو مدعيان دروغين سفارت و بابيت در عصر سفير دوم ، ((ابوجعفر، محمدبن عثمان بن سعيد))هستند.اين نكته از جريانىقابل استفاده است كه از ((احمد دينورى ))نقل شده است . خلاصه آن جريان چنين است : دردوران نيابت سفير دوم ، ((دينورى ))000/16 دينار از وجوهات شرعى اهالى((دينور))را به ((بغداد))مى آورد و از آنجا كه نايب حضرت را نمى شناخته در اينباره به جستجو مى پردازد. به او گفته مى شود كه مردى به نام ((باقطانى ))مدعىاين امر است و شخصى ديگر به نام ((اسحاق احمر))نيز همين ادعا را دارد. در كنار اينهاشخصى ديگر به نام ((ابوجعفر عمرى ))نيز مدعى نيابت است . او ابتدا نزد((باقطانى ))مى رود و او را شيخى مهيب و با ظاهرى آراسته و اسبى عربى و غلامانىبسيار مى يابد، در حالى كه مردم به گردش جمع شده و مناظره مى كنند. وقتى مردم ازنزدش خارج شدند از دين او سوال مى كند و ((دينورى ))نيز در پاسخ مى گويد: از((دينور))آمده و در پى نايب حضرت هستم . از او طلب حجت و نشانه اى مى كند. او درپاسخ مى گويد: فردا بيا، و به همين نحو تا سه روز به نزد ((باقطانى ))مى رود،ولى وى از اقامه حجت و دليل بر درستى ادعايش عاجز مى ماند. به ناچار نزد ((اسحاقاحمر))مراجعه مى كند و او را جوانى نظيف ، با خانه اى وسيع تر از خانه ((باقطانى))و اسب و لباس و ظاهر آراسته تر و غلامانى بيشتر مى يابد، در حالى كه پيروان اونيز بيشتر از پيروان باقطانى بوده اند، وقتى حاجت خود را به وى مى گويد او نيز ازاقامه حجت و دليل عاجز مى ماند. و نهايتا به نزد شيخ ((ابوجعفر عمرى ))مراجعه مى كندو او را شيخى متواضع و داراى خانه اى كوچك ، بدون غلام و نه ظاهرى همچون آن دو نفرمى يابد و نهايتا با ديدن كرامات او، به راستى ادعاى وى يقين پيدا مى كند.(797) واموال را تحويل او مى دهد. حسين بن منصور، الحلاج او همان صوفى مشهور است كه پيرامون وى و زندگانى و شرححال او سخن بسيار گفته شده است . برخى او را توثيق و جزء اولياى الهى برشمردهاند، ولى آنچه از منابع اوليه شيعى مى توان استفاده كرد، آن است كه وى نيز از مدعياندروغين بابيت در عصر غيبت صغرى بوده است . ((شيخ مفيد))كتابى تحت عنوان ((الرد على اصحاب الحلاج )) نوشته است ، و آنچه((شيخ طوسى ))درباره ملاقات او با ((حسين بن على بن حسين بن موسى بن بابويهقمى ))(والد شيخ صدوق )(798) و همچنين((ابوسهل بن اسماعيل بن على النوبختى ))(799) نقل نموده دلالت بر نهايت انحراف و رسوايى ((حلاج )) نزد بزرگان شيعه دارد. او ضمن توقيعى كه در آن ، امثال ((هلالى ))و ((بلالى ))مورد لعن واقع شدند توسط((ناحيه مقدسه ))لعن شد و همين امر نيز از جمله قرائن و شواهد گويا بر مذموميت او است.(800) ((حلاج ))در نهايت توسط حاكميت عباسى ، به خاطر ابراز عقايد غلوآميز و انحرافىدستگير و كشته شد. ((شيخ بهايى ))در ((كشكول )) خود درباره او چنين آورده است :((اهل بغداد))بر اباحه خون وى اتفاق نمودند، در حالى كه او دائم مى گفت : خدا را درريختن خون من در نظر آوريد، ريختن خون مردم حرام است ، ولىاهل ((بغداد))اباحه خونش را نوشته و تاءييد كردند. نهايتا وى به زندان((مقتدر))عباسى منتقل شد. ((مقتدر))به صاحب شرطه امر نمود كه او را 1000 ضربه شلاق بزنند اگر نمرد1000 ضربه ديگر بزنند، سپس گردن او را قطع كنند. وزير او نيز به صاحب شرطهامر كرد، اگر نمرد دو دست ، و دو پا و سرش را قطع و جسدش را بسوزان ، صاحب شرطهنيز اين كارها را در مورد وى انجام داد. سرش را نيز برپل ((بغداد)) نصب كردند. اين واقعه در سال (390 ه -) واقع شد.)) (801) ابو دلف ، محمد بن المظفر، الكاتب ((شيخ طوسى ))در مورد او از ((هبة الله بن احمد الكاتب )) ، فرزند ((ام كلثوم بنتابى جعفر عمرى )) ، نقل نموده كه ((ابو دلف كاتب )) در ابتداى امر جزء ((مخمسه))بود.(802) خود وى در اين باره گفته است : سيد من ، شيخ صالح - قدس الله روحه و نور ضريحه -(يعنى ابوبكر بغدادى ) مرا از مذهب ((ابوجعفر كرخى ))به مذهب صحيحمنتقل نمود.(803) چرا كه ((كرخيون ))گرايش به مذهب ((مخمسه ))داشتند و((ابودلف ))نيز تربيت شده آنان بود. ((ابو دلف ))از جمله پيروان سخت و پابرجاى ((ابوبكر بغدادى ))بود و از جانب اونيز به عنوان جانشين معرفى شد. ((ابوالقاسم ، جعفر بن محمد بن قولويه ))دربارهوى مى گويد: اما ((ابودلف كاتب )) ، پس ما او را ملحد و غالى مى دانيم ، وى پس ازالحاد و غلو، مجنون شده و به زنجير كشيده شد و سپس رها شد، و ديگر او را نديديم ،مگر آن كه مورد استخفاف و تحقير واقع مى شد.)) (804) وى حتى پس از وفات ((علىبن محمد سمرى ))مدعى نيابت بود و همين امر نزد شيعه نشانه كذب وى بود. چند نكته درباره وكلاى خائن و مدعيان دروغين بابيت بخشى از آنچه در منابع تاريخى و رجالى درباره مدعيان دروغين وكالت و همين طوروكلاى خائن و فاسد نقل شده است در اين مقال مورد بررسى قرار گرفت . با توجه بهآنچه گذشت ، نكاتى در باره اين دو جريان انحرافى در نهاد وكالت لازم به يادآورىاست : ادعاهاى كذب نيابت در عصر غيبت صغرى ، و در دوران نيابت سفير دوم ، ((محمد بن عثمان)) ، به اوج خود رسيد. ريشه اين واقعه را مى توان چنين عنوان كرد كه در اين عصر باتوجه به غيبت امام (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) جماعت شيعه ناچار از مراجعه نزدوكلا بودند و تا زمانى كه ((عثمان بن سعيد))در قيد حيات بود به خاطر معروفيت اونزد شيعه و وثاقت و اشتهار او به نيابت ، كسى قدرت و جرات معارضه با وى را نداشت، ولى پس از رحلت او، كسانى خواستند از جو آشفته موجود سوء استفاده كرده و خود رابراى جماعت ناآگاه شيعه به عنوان نايب مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) معرفى كنند. از اين رو تعداد مدعيان در اين عصربيشتر از ساير اعصار است . حكومت عباسى به عنوان دستگاهى كه فعاليت هاى انحرافى را به نفع سياست هاى خويشمى ديد تا جايى كه حساسيت عمومى برانگيخته نشود به تاءييد اين جريانات انحرافىمى پرداخت ، ولى در صورت نبود چاره اى جز مقابله با اين جريانات به مقابله صورىدست زد. متاسفانه با وجود اهتمام ائمه عليهم السلام به تعيين وكلاى واجد صلاحيت لازم براىوكالت ، شاهد بروز و ظهور افرادى هستيم كه مقام وكالت را به عنوان وسيله اى براىاختلاس اموال يا كسب اشتهار يا ترويج عقايدباطل و غلوآميز و انحرافى قرار دادند، با اين كهقبل از انحراف ، جزء موثق ترين ياران ائمه عليهم السلام بوده اند. افرادى نظير((على بن ابى حمزه بطائنى )) ، ((عثمان بن عيسى رواسى )) ، ((زياد قندى )) ،((فارس بن حاتم قزوينى )) ، ((عروة بن يحيى النخاس )) ، ((احمد بنهلال العبرتائى )) ، ((احمد بن هلال الكوفى )) ، ((محمد بن على بنبلال البلالى ))و ((ابوجعفر شلمغانى ))از اين گونه وكلا بوده اند. برخورد ائمه عليهم السلام با اينان ، عمدتا به صورت لعن ، طرد وعزل آنها و معرفى چهره منفى شان به جامعه شيعه و در موارد محدودى به صورت دستورقتل آنها جلوه گر مى شده است . از آنجا كه يكى از مهم ترين وظايف وكلا، مسائل مالى بوده است ، اين مقام مورد طمع روزىبعضى از افراد فاسد واقع شده ، و افرادى به دروغ مدعى نيابت و وكالت و بابيتشده اند. البته طلب شهرت و احترام و احيانا حسدورزى نسبت به وكلاى راستين نيز دربروز اين ادعاها دخيل بودند. از ميان اين افراد مى توان به ((ابوعبدالله السيارى )) ،((قاسم الشعرانى )) ، ((محمد بن فرات )) ، ((على بن حسكة )) ، و ((ابن باباالقمى )) اشاره نمود. 9 - وضعيت فكرى - اجنماعى و سياسى جامعه الف - وضعيت فكرى در عصر (( غيبت صغرى ))از نظر پايگاه فكرى ، شيعه در وضعيت بهترى قرار داشت .شيعيان توانستند در اين دوره علماى بزرگى در رشته هاى مختلف فكرى و علمى اسلامى ،به جهان اسلام تحويل دهند؛ چرا كه شيعيان با غيبت امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) مواجه شدند و در يافتند كه بيش از دوره هاى گذشتهبه حفظ و حراست از ميراث فرهنگى و روايات پيامبر صلى الله عليه و آله واهل بيت آن حضرت نيازمندند. به همين جهت در اين دوره 70 ساله ((غيبت صغرى )) كتابهاىپر ارزشى را به نگارش در آوردند. در اين عصر ((قم ))و ((كوفه ))دو مركز مهم علم و حديث شيعى بود. عالمان بزرگشيعى ؛ مانند ((اشعرى )) ها، ((حميرى )) ها، ((ابن بابويه )) ها، ((فرات بنابراهيم ))و ((احمد بن محمد خالد برقى )) ، در اين دو شهر دانش اندوختند و كتاب هاىبا ارزش متعددى نوشتند. اينك به طور مختصر به يادآورى برخى از نويسندگان شيعى اين دوره و كتاب هاى آنانمى پردازيم : 1 - ((ابى القاسم ، فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى ))(از اعلام غيبت صغرى ). 2 - ((محمد بن مسعود بن عياشى ))تميمى كوفى سمرقندى (از علماى اواخر قرن سومهجرى ) نويسنده كتاب ((تفسير عياشى )) . 3 - ((محمد بن يعقوب كلينى )) ، متوفاى (329ه -) نويسنده كتاب هايى ؛ مانند((اصول كافى )) ، ((روضه كافى ))و چند اثر ديگر. 4 - ((ابوعلى ، محمد بن ابى بكر همام ))(258 - 332 يا 336 ه -) نويسنده كتاب هايى؛ مانند ((الانوار فى تاريخ الائمه عليهم السلام )) ، ((التمحيص فى بيان موجباتتمحيص ذنوب المومنين ))و ...(805) 5 - ((احمد ابن واضح يعقوبى )) ، متوفاى (284 ه -) نويسنده كتاب تاريخ ، مشهوربه ((تاريخ يعقوبى )) . 6 - ((محمد بن حسن بن فروخ صفار)) ، متوفاى (290 ه -) نويسنده كتاب ((بصائرالدرجات )) . 7 - ((احمد بن محمد بن حسن بن خالد برقى )) ، متوفاى (274 يا 280 ه -) نويسندهكتاب ((المحاسن )) . 8 - ((على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى ))پدر ((شيخ صدوق )) (260 - 328ه -) ((ابن نديم ))مى نويسد: فرزندش ((ابى جعفر، محمد بن على ))نوشته است كهپدرش حدود 200 كتاب به رشته تحرير آورده است . ((نجاشى ))در ((الفهرست))اسم 18 كتابش را يادآور شده است .(806) 9 - ((سعد بن عبدالله بن ابى خلف اشعرى قمى )) ، متوفاى (300 ه -) او كتابهاىمتعددى نوشته است ؛ مانند ((كتاب الرحمة ))و ((مناقب شيعه )) .(807) 10 - ((ابوالعباس ، عبدالله بن جعفر حميرى قمى ))(از اعلام غيبت صغرى ) كتاب هاىزيادى نوشته است ، از جمله كتاب ((قرب الاسناد)) . 11 - ((ابوجعفر محمد بن عبدالله بن جعفر حميرى قمى ))برخى نوشته اند كه كتاب((قرب الاسناد حميرى ))نوشته است .(808) 12 - ((ابوزينب ، محمد بن جعفر نعمانى )) ، از شاگردان ثقة الاسلام ((محمد بن يعقوبكلينى )) ، نويسنده كتاب ((الغيبة )) . ب - وضعيت سياسى در ((بغداد)) ، مركز خلافت عباسى ، در عصر غيبت صغرى (مانند دوره گذشته )، شيعهاز پايگاه سياسى محروم بود. حكومت در دست ((عباسيان ))قرار داشت و آنان نسبت به((طالبيان ))به ويژه آل على عليه السلام و شيعيان آن حضرت حساسيت خاصى داشتند. اين حساسيت و ضديت با شيعيان در برخى از موارد به اوج خود مى رسيد و گاهى نيزفروكش مى كرد در زمان خلافت ((معتضد))عباسى (279 - 289 ه -). دشمنى نسبت بهشيعيان بيش از ديگر خلفاى اين دوره بود. او در اين دوره 10 ساله خلافت خود با ايجادجو اختناق بر ضد شيعيان به طور گسترده اى اقدام نمود و به تعبير ((شيخ طوسى))در زمان او از شمشيرها خون مى چكيد.(809) اين وضع در زمان خلافت ((مقتدر))عباسى (295 - 320 ه -) تا حدودى دگرگون شد ودر برخى موارد چرخش سياست به نفع شيعه شد و شيعيان توانستند در مركز خلافت و درتشكيلات سياسى نفوذ و نقشى داشته باشند. اين دگرگونى با نفوذ خاندان ((بنوفرات )) (810) شيعى در دستگاه خلافت آغازشد. در زمان خلافت ((مقتدر))از خاندان ((بنوفرات ))شيعى افزون بر تصدى امور مالى وادارى ، به مقام وزارت نيز رسيدند. ((ابوالحسن ، على ابن فرات )) ، سه بار به مقام وزارت رسيد. 1 - از سال (296 تا 299 ه -) وى در سال (296 ه -) وزير ((مقتدر))شد و درسال (299 ه -) به همدستى با قبايل عرب در غارت ((بغداد))متهم شد، و بهدنبال آن از وزارت معذول و به زندان افكنده شد و اموالش مصادره گشت . 2 - از سال (304 - 306 ه -). او در سال (304 ه -) براى بار دوم به وزارت رسيد و درسال (306 ه -) به اسراف در اموال بيت المال متهم شد و براى بار دوم زندانى و اموالشمصادره شد. 3 - از سال (311 تا 312 ه -) او براى بار سوم درسال (311 ه) به مقام وزارت رسيد و در ربيعالاول سال (312 ه -) از وزارت عزل شد و با پسرش ((محسن ))زندانى شدند و درربيع الثانى همسان هر دو به قتل رسيدند. در خلال سالهاى وزارت ((على ابن فرات ))شيعى ، براى شيعيان آزادى نسبى به وجودآمد و آنان از اين فرصت پيش آمده در جهت احياى مردم شيعى بهره بردند. اين دوره كه با سفارت ((حسين بن روح نوبختى ))همزمان بود. فرصت خوبى شد تا اوبهتر بتواند سازمان مخفى سفارت و وكالت را رهبرى كند. ((حسين بن روح ))در زمانوزارت ((ابن فرات ))در ميان رجال سياسى از موقعيت خوبى بهره مند شد و از اينفرصت براى بهبود وضع شيعيان استفاده كرد. در زمان خلافت ((الراضى بالله ))(322 - 329 ه -) نيز خاندان ((بنوفرات ))كهشيعه بودند در دستگاه خلافت نفوذ داشتند و افزون بر مسئوليت هاى ادارى و مالى ، درسالهاى (325 - 326 ه -) ((ابوالفتح ، فضل بن جعفر ابن فرات ))به وزارت رسيد. اما در خارج از مركز خلافت ((عباسيان ))و در قلمرو دولتهاى خود مختار واستقلال طلب ، وضع سياسى نسبت به شيعه در مجموع بهتر از وضع سياسى مركزخلافت بود. در برخى از اين حكومت ها قدرت سياسى در دست شيعه بود؛ مانند دولتهاىذيل : 1 - دولت ((اغالبه ))در ((تونس ))از سال (184 تا 296 ه -). 2 - دولت ((ادريسيان ))در ((مراكش ))از سال (221 تا 312 ه -). 3 - دولت ((عبيديان ))در ((مصر))از سال (296 تا 567 ه -). 4 - دولت ((آل بويه ))در ((طبرستان ))و ((ايران جنوبى و مركزى )) ازسال (320 تا 338 ه -) 5 - دولت ((آل حمدان ))در ((موصل ))و ((حلب ))ازسال (319 تا 394 ه -). ج : وضعيت اجتماعى (811) در مركز خلافت عباسيان و نيز در مناطقى كه حكومتهاى عباسى نفوذ و حضور اجتماعىگسترده اى داشتند، شيعه از نظر پايگاه اجتماعى در اين دوره و در اين مناطق از وضعيتخوبى بهره مند نبود. در اين وضعيت نامطلوب ، چندعامل موثر بود؛ از جمله : 1 - سياست ضد شيعى حاكمان عباسى . 2 - پيروزى و غلبه مكتب ((اشعرى ))بر ((عدليه ))(معتزله و شيعه ) 3 - جنايات وحشيانه ((قرامطه ))و ((زنگيان ))كه با تبليغات گسترده ، مسؤ وليتآنها را متوجه شيعيان نموده ، و جوى زهرآگين بر ضد شيعيان به وجود آوردند. به همين جهت وقتى كه ((قرامطيان ))در سال (311 ه -) به كاروان زائران خانه خدا حملهكردند و جنايات وحشتناكى مرتكب شدند و با تبلغيات كوشيدند تا شيعيان را مسبب اينجنايات قرار دهند، مردم ((بغداد))بر ضد وزير شيعى ، ((على ابن فرات ))شعاردادند. به دنبال آن ، ((ابن فرات ))و پسرش از وزارت و مقام ادارى خلع شدند و سپسآنان را دستگير، محاكمه و اعدام كردند. در همين ارتباط ((حسين بن روح نوبختى ))سومين نايب خاص امام مهدى (عج الله تعالىفرجه الشريف )، نيز دستگير و روانه زندان شد. اما در خارج از قلمرو حكومت عباسيان ، در مناطق خودمختار و يامستقل ، به ويژه در مناطقى كه حكومت هاى انقلابى شيعى برقرار بود، شيعيان در وضعيتاجتماعى بهترى قرار داشتند. خلاصه در عصر ((غيبت صغرى ))حكومت و خلافت در اختيار 6 خليفه عباسى ، ((معتمد)) ،((معتضد)) ، ((مكتفى )) ، ((مقتدر)) ، ((قاهر))و ((راضى ))بود. اوضاع سياسى وويژگيهاى آن در امتداد خصوصيات دوره قبل از عصر غيبت بود و به موازات گذشته ،استيلاى موالى به ويژه ((تركان ))ضعف رو به فزونى خلافت در حكومت مركزى وقدرت طلبى واليان ، ادامه داشت . در اين دوره ، مركز خلافت از ((سامرا))به ((بغداد))منتقل شد، آشوب ((فرامطه ))دراين دوره اتفاق افتاد. قيامهاى علويان كه در دورهقابل تشديد شده بود، در اين دوره به جهت فتنه ((قرامطه ))و تشديد جو اختناق برضد شيعيان كاسته شد. قيامهاى ((ابن الرضا)) ، (محسن بن جعفر) در دمشق قيام ((حسنبن يحيى ))در ((يمن )) ، قيام ((اطروش )) ، (حسن بن على ) در ((طبرستان ))و((ديلمان )) ، قيام ((حسن داعى ))در ((ديلم )) ، ظهور ((مهدى ))درشمال آفريقا و تاءسيس دولت ((فاطمى ))در ((مصر))و((شمال آفريقا)) ، ظهور دولتهاى مستقل و يا خودمختار (حدود ده دولتمستقل و نيمه مستقل ) از ويژگى هاى سياسى اين دوره است . ((وضعيت اجتماعى ))نيز در ادامه وضع اسفناك و ناهنجار دوره گذشته بود. اختلافاتفرقه اى و مذهبى ، قومى و قبيله اى ، اختلافات طبقاتى و شكاف در بعد فقر و غنا،عياشى و خوشگذرانى در بين خلفا ، وزرا، امرات و اعيان و اشراف ، و اسراف وتبذيرهاى گسترده و مصرف هاى بى رويه ، از ويژگى هاى وضعيت اجتماعى اين دورهاست . و در بعد ((فكرى )) ، دو ويژگى عمده از مختصات اين دوره است ، يكى پيدايش مكتبفكرى ((اشعرى ))كه جلوه اى ديگر از مكتب ((اهل حديث ))است . در اين دوره ، ((مكتباشعرى ))بر ((مكتب اعتزال )) پيروز شد و اين پيروزى همچنان پابرجاست و ديگرى ،جمع آورى و تدوين كتب روايى . درباره آغاز غيبت چند نظر وجود دارد كه از نظر تمام علماى شيعه ، از هنگام شهادت امامعسكرى عليه السلام است . درباره شهادت امام عسكرى عليه السلام مى توان گفت كه حقد و حسادت عباسيان دربرابر عظمت و موضعيت اجتماعى آن امام عليه السلام آنان را واداشت تا حضرت را بهشهادت برسانند. قرائنى وجود دارد كه آنان حضرت را به شهادت رسانند و بعدمزوارنه كوشيدند تا به گونه اى وانمود كنند كه به مرگ طبيعى از دنيا رفته است . خلفاى عباسى مى كوشيدند تا اگر از امام عسگرى عليه السلام فرزندى به يادگارمانده است ، او را دستگير و در همان آغاز زندگى نابودش كنند. اما نتوانستند به اين هدفشيطانى خويش نايل شوند. ((جعفر))عموى امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در جهت همكارى با خلفاىعباسى قدم برداشت . او اول خواست كه بر پيكر امام عليه السلام نماز بگذارد كه اماممهدى عليه السلام مانع اين كار شد؛ چرا كه اين نماز خواندن ، رمز امامت است . ((جعفر))ادعاى امامت و جانشينى كرد. مدعى شد كه حضرت به جز او وارثى ندارد و آن راتصاحب نمود. حكومت را تحريك كرد تا در جستجوى امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) باشند و او را دستگير كنند. با اين همه كارهايى كه او انجام داد، سفير دوم حضرت مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف )، ((محمد بن عثمان )) ، از ناحيه مقدسه ، توقيعىارائه كرد كه دلالت دارد ((جعفر))در پايان زندگى از كردار خويش توبه نمود. مطلب ديگرى كه در اين بحث بيان شد، داستان سرداب است كه برخى از دشمنان شيعهبه شيعيان تهمت روا مى دارند و مى گويند كه شيعيان عقيده دارند امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در سرداب مخفى شده است و تاكنون بدون آب و غذا درآن جا زندگى مى كند، در حالى كه هيچ يك از علماى شيعه چنين اعتقادى ندارد. اين سخنافترا و افسانه اى بيش نيست . درباره فلسفه غيبت در روايات اسلامى چند چيز بيان شده است ؛ همانند سرى از اسرارالهى ، آزمايش و غربال انسانهاى صالح ، ستم پيشه بودن انسانها، آزادى از يوغ بيعتبا طاغوت هاى زمان و حفظ جان امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ). ((شيخ طوسى ))در اين باره مى نويسد: عمده فلسفه ، اسرار و يا حكمت غيبت امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) حفظ جان امام و خوف از كشته شدن ايشان به وسيلهدشمنان است . امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در دوره ((غيبت صغرى )) ، 4 سفير و نايبخاص داشتند؛ اين 4 تن به ((نواب اربعه ))معروفند كه به ترتيب ((ابوعمرو، عثمانبن سعيد عمرى )) ، ((ابوجعفر، محمد بن عثمان بن عمرى )) ، ((ابوالقاسم ، حسين بنروح نوبختى ))و ((ابوالحسن ، على بن محمد سمرى ))كه در مدت 70 ساله ((غيبتصغرى ))عهده دار امر نيابت و سفارت بودند. در زمان ((عثمان بن سعيد عمرى )) ، ابتدا جز تعدادى از شيعيان خاص ، به نيابت وىآگاه نبودند، ولى كم كم در ميان شيعيان شناخته شد و چون مورد اعتماد امام دهم و يازدهمعليهم السلام بود، و مردم پيشينه نيكوى وى را مى دانستند، جملگى به سفارت او گردننهادند. در زمان ((محمد بن عثمان ))عده اى به دروغ ادعاى نيابت و سفارت نمودند كه باتوقيعاتى كه از ((ناحيه مقدسه ))صادر شد، همه آنان رسوا شدند. در زمان ((حسين بن روح ))ادعاى نيابت كم شد. ((حسين بن روح )) از پايگاه اجتماعىخوبى بهره مند بود و در دستگاه خلافت عباسى نفوذ داشت . وى بهدنبال ظهور ((قرامطه ))به مدت 5 سال زندانى شد. زمان سفارت ((ابوالحسن ، على بن محمد سمرى ))كوتاه بود. او ازسال (326 ه -) تا (329 ه -) سفير حضرت حجت(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) بود و بعد از مرگ وى امر ((نيابت خاصه ))بهپايان رسيد. آخرين توقيع حضرت كه در بردارنده نكاتى جالب توجه است ، در زماناو صادر شد. در ((سازمان وكالت ))افراد خوب و مورد اعتماد متعددى بودند و نيز درميان ((علويان ))افراد با فضيلت گوناگونى به چشم مى خورند، چراكه از آن همهافراد خوب تنها اين 4 نفر به اين امر برگزيده شدند؟ در اين باره قطعا ملاكى وجودداشت كه امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) با توجه به آن ملاك ها اين 4 تن رابرگزيد. ملاك ها افزون بر ايمان ، تقوى ، عدالت ، علم و آگاهى لازم ، تقيه و رازدارىدر حد بالا، صبر و مقاومت در حد عالى و ممتاز، و نسبت به ديگران با درايت تر و عاقلتربودن ، افزون بر تمام اينها، از سوى ((عباسيان ))نسبت به آنان حساسيتى وجود نداشت. چگونگى ارتباط سفيران با شيعيان به دو صورت بود؛ با واسطهوكيل و بدون واسطه وكيل و به طور مستقيم ، امااصل در ((سازمان وكالت )) ارتباط با واسطه بود. وظايفى كه نواب اربعه برعهده داشتند: 1 - زدودن شك و حيرت مردم درباره وجود امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ). 2 - حفظ امام از راه پنهان داشتن نام و مكان امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ). 3 - سازماندهى و سرپرستى ((سازمان وكالت )) . 4 - پاسخگويى به پرسشهاى فقهى و مشكلات و شبهات عقيدتى . 5 - گرفتن و توزيع اموال متعلق به امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ). 6 - مبارزه با غلات و مدعيات دروغين بابيت و وكالت ، و افشاى ادعاهاىباطل آنان . 7 - مبارزه با وكلاى خائن . 8 - آماده سازى مردم براى پذيرش ((غيبت كبرى )) . از ميان اين وظايف ، اولين وظيفه بيش از همه بر دوش ((عثمان بن سعيد عمرى ))سنگينىمى كرد و آخرين آن بر دوش ((سمرى )) ، آخرين سفير امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ). در اين فصل همچنين مرورى داشتيم به نصب وكلاى عام در اين عصر به همراه اسامى برخىاز وكلاى خائن و مدعيان دروغين وكالت ، و در نهايت به عنوان يك جمع بندى اشاره داشتيمبه وضعيت فكرى و سياسى - اجتماعى شيعه در اين دوره . فصل 8 : مرورى بر برخى از مهمترين مسائلعصر غيبت كبرى با صدور توقيعى از جانب امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) به آخرين سفيرخود، و پس در گذشت او به عنوان آخرين نفر از ((نواب اربعه )) ، عصر (( غيبت كبرا))ى امام دوازدهم (عج الله تعالى فرجه الشريف ) فرا مى رسد. در اين باره با پشت سرگذاشتن ((غيبت صغرى )) ، مرحله جديدى از تاريخ شيعه آغاز مى شود. در فصل پيشين ،از اين ((توقيع )) و تحليل آن سخن گفتيم . در اينفصل به عنوان مهم ترين مباحث اين دوره ، مرورى خلاصه خواهيم داشت به چهار بحثذيل : الف - تاريخ شيعه ،نهضت ها و دولت هاى شيعى در عصر غيبت كبرى . ب - مبارزات فكرى و سياسى علماى شيعه در اين عصر. ج - دوره هاى مرجعيت دينى و سياسى در اين عصر. د - مدعيان مهدويت در عصر غيبت صغرى و كبرى . الف - تاريخ شيعه ، نهضت ها و دولت هاى شيعى در عصر غيبت كبرى مناسب است قبل از پرداختن به تاريخ شيعه در عصر ((غيبت كبرى )) ، در آغاز مرورىخلاصه به تاريخ شيعه در عصر ((غيبت صغرى )) نيز داشته باشيم . 1 - شيعه قبل از غيبت كبرى (از قرن 1 تا 4 ه -) ((شيعه اماميه به كسانى گفته مى شود كه ، خلافت و جانشينى پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله و مرجعيت علمى و دينى را حق خالص و منحصر به فرد على عليه السلام مىدانسته و مراجعه علمى و معنوى را تنها به او و 11 فرزندش روا مى دانند.(812) على عليه السلام و ياران او پس از اعتراض ، به منظور رعايت مصلحت اسلام و مسلمين ونداشتن نيروى كافى ، دست به قيام خونين نزدند، ولى تسليم عقيده اكثريت نشدند. اعتقاد شيعه بر آن بود كه آنچه براى جامعه در درجهاول اهميت دارد روشن شدن تعاليم اصيل اسلام ، و در درجه دوم جريانكامل آن تعاليم در جامعه مى باشد. و فقط يك رهبر معصوم ، توانائى تحقق اين دو هدف رادارد. در غير اين صورت ((حكومت ))به يك ((سلطنت استبدادى ))تبديل گشته و معارف پاك دينى دستخوش تحريف مى گردد. تاريخ اسلام صحت اين اعتقاد را به اثبات رساند، و شيعه نيز در عقيده خود استوارترگشت ، هرچند كه براى پيشرفت و حفظ قدرت اسلام مخالفت علنى نمى كردند، بلكهدوش به دوش اكثريت ، به جهاد مى رفتند و در امور عامه دخالت مى كردند.(813) در اواخر سال (35 ه -) و پس از 25 سال انحرفات پى در پى ، حكومت انقلابى علىعليه السلام درگير مبارزه با مخالفان مصلحت پرست و منحرف شد و پس از 4سال و 5 ماه ، اميرمومنان على عليه السلام به دست ((خوارج ))به شهادت رسيد و((معاويه ))با دسيسه هاى گوناگون بر خلافت چيره گشت و آن را به سلطنتىموروثى تبديل نمود و سخت ترين روزگار براى شيعه در زمان حكومت بيست ساله اشفراهم نمود. شهادت امام حسن مجتبى عليه السلام و ياران صديق على عليه السلام ، تراژدى فجيعكربلا، بيدادگرى و بى بندوبارى بنى اميه ، در برابر مظلوميت و طهارتاهل بيت عصمت عليه السلام ، شيعه را روز به روز در عقيده استوارتر مى ساخت . شهادتاباعبدالله الحسين عليه السلام در توسعه يافتن ((تشيع ))به ويژه در مناطق دور ازمركز حكومت بنى اميه ، چون ((عراق )) ، ((يمن ))و ((ايران ))كمك به سزائىكرد.(814) لذا در پايان قرن اول ، حكومت بنى اميه رو به ضعف گراييده و شيعه از اطراف كشوراسلامى چون سيل به دور امام باقر عليه السلام گرد آمده و معارف اسلامى را از خرمن اوچيد. شهر ((قم ))بنيان نهاده و شيعه نشين شد، ولى شيعه درحال تقيه بود. بر اثر فشارهاى حكومت بنى اميه ، سادات علوى قيامهاى مكرر داشته ،هرچند كه با شكست روبه رو شده و جان هاى خود را در اين راه مقدس گذاشتند. خونخواهى شهداى اهل بيت عليهم السلام و تبليغات عميق شيعه ، عاملى بود كه به وسيلهآن ((بنى عباس ))خلافت را ربودند و در آغاز، چند روزى روى خوش نشان دادند و ((بنىاميه ))را قتل عام كردند، ولى ديرى نگذشت كه شيوه ظالمانه ((بنى اميه ))را در پيشگرفتند و در بيدادگرى و بى بندو بارى از آنان نيز گذشتند. لذا وضع شيعه باآمدن ((بنى عباس )) كوچكترين تغييرى پيدا نكرد. به دليل روى آوردن مردم به علوم عقلى ، و آزادى دادن ((مامون )) عباسى معتزلى مذهب(195 - 218)، علماى شيعه نفس تازه اى كشيده و از تبليغ مذهب خود دريغ نكردند. واگذارى ولايتعهدى به امام هشتم ، ((علويان ))را تا حدودى از تعرض دستنشاندگاندولت به آنان مصون نمود، ولى ((متوكل ))عباسى دم برنده شمشير را به سوى شيعهبرگرداند و حتى مزار حسين بن على عليه السلام از دست او در امان نماند.
|
|
|
|
|
|
|
|