|
|
|
|
|
|
بيان آيات بيان آيات مربوط به رسالت شعيب (عليه السلام )
و الى مدين اخاهم شعيبا...
|
اين آيه عطف است بر داستان نوح (عليه السلام )، چون شعيب (عليه السلام ) نيز مانندنوح و ساير انبياى قبل از خود دعوت خويش را بر اساس توحيد قرار داده بود. (قد جاءتكم بينه من ربكم ) اين جمله دلالت دارد بر اينكه شعيب (عليه السلام )معجزاتى كه دليل بر رسالتش باشد داشته ، و اما آن معجزات چه بوده ، قرآن كريماسمى از آن نبرده است . و مقصود از اين آيات و معجزات ، آن عذابى كه در آخر داستان ذكر مى كند نيست ، زيرا گرچه آن نيز در جاى خود آيتى بود، و ليكن آيتى بود كه همه آنان را هلاك ساخت ، و معلوماست كه آيه عذاب آيه و معجزه رسالت نمى تواند باشد. علاوه بر اينكه پس از ذكر اينآيه و بينه نتيجه گرفته و مى فرمايد: پس بهكيل و وزن وفا كنيد، و اين نتيجه گيرى وقتى صحيح است كه عذابنازل نشده باشد، و مردم هلاك نشده باشند. تعاليم شعيب (ع ) به قوم خود (فاوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لاتفسدوا فى الارض بعداصلاحها) شعيب (عليه السلام ) نخست قوم خود را پس از دعوت به توحيد كهاصل و پايه دين است به وفاى به كيل و ميزان و اجتناب از كم فروشى كه در آن روزمتداول بوده دعوت نموده ، و ثانيا آنان را دعوت به اين معنا كرده كه در زمين فساد ايجادنكنند، و بر خلاف فطرت بشرى - كه همواره انسان را به اصلاح دنياى خود و تنظيم امرحيات دعوت مى كند - راه نروند. گر چه افساد در زمين بر حسب اطلاق شامل گناهان مربوط به حقوق الله نيز مى شود، وليكن از ما قبل و ما بعد جمله مورد بحث بر مى آيد كه مقصود از فساد خصوص آن گناهانىاست كه باعث سلب امنيت در اموال و اعراض و نفوس اجتماع مى شود، مانند راهزنى ، غارت ،تجاوزهاى ناموسى و قتل و امثال آن . (ذلكم خير لكم ان كنتم مؤ منين ) شعيب (عليه السلام ) سپس اين دو دعوت خود را چنينتعليل مى كند كه : وفاى به كيل و وزن و بر هم نزدن نظم جامعه براى شما بهتر است ،و سعادت دنياى شما را بهتر تاءمين مى كنند، زيرا زندگى اجتماعى انسان وقتىقابل دوام است كه افراد، مازاد فرآورده خود را درمقابل فرآورده هاى ديگر مبادله نموده و بدين وسيله حوائج خود را برآورده كنند، و اينوقتى ميسر است كه در سراسر اجتماع امنيت حكم فرما بوده و مردم در مقدار و اوصاف هرچيزى كه معامله مى كنند به يكديگر خيانت نكنند، چون اگر خيانت از يكنفر صحيح باشد ازهمه صحيح خواهد بود، و خيانت همه معلوم است كه اجتماع را به چه صورت و وضعى درمى آورد، در چنين اجتماعى مردم به انواع حيله و تقلب ، سم مهلك را به جاى دوا، و جنسمعيوب و مخلوط را به جاى سالم و خالص به خورد يكديگر مى دهند. و همچنين عدم افساد در زمين ، چون فسادانگيزى نيز امنيت عمومى را كه محور چرخ اجتماعانسانى است از بين برده و مايه نابودى كشت و زرع و انقراضنسل انسان است . خلاصه بيان شعيب اين شد كه : شما اگر به گفته هاى من ايمان داشته باشيد - و يااگر ايمان به حق داشته باشيد - بطور مسلم تصديق خواهيد كرد كه وفاى بهكيل و وزن و اجتناب از كم فروشى و تقلب و خوددارى از افساد در زمين به نفع خود شمااست . بعضى از مفسرين آيه مورد بحث را طورى ديگر معنا كرده و گفته اند: معناى ايمان در اينآيه ايمان به دعوت است ، چون وقتى مردم از دعوت انبياء منتفع مى شوند كه به آنانايمان داشته باشند، كسانى كه در دل كافرند، همان كفر و شقاوت و ضلالت شان نمىگذارد كه دعوت انبياء را قبول نموده ، از خيرات دنيوى آن طور كه شايسته است منتفعشوند، در نتيجه انتفاعاتى كه از دنيا و زندگى آن دارند، انتفاعاتى است خيالى همچنانكهفرموده : (و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهى الحيوان لو كانوايعلمون ). بعضى ديگر گفته اند: احتمال دارد لفظ (ذلكم ) اشاره به وفاى بهكيل و ساير مذكورات بعد از آن نباشد بلكه اشاره به جميع مطالب گذشته بوده ، ومراد به ايمان هم همان معناى اصطلاحى باشد نه معناى لغوى ، خلاصه اينكه معناى آيهچنين باشد: شما اگر ايمان به خدا مى داشتيد، تنها او را مى پرستيديد و بهكيل و وزن وفا نموده و در زمين فساد نمى انگيختيد. اشكالى كه به اين دو تفسير وارد است اين است كه از ظاهر آيه بر مى آيد كه قوم شعيبقبل از اين خطاب متصف به ايمان بوده اند، براى اينكه فرموده : (ان كنتم مؤ منين ) هملفظ (كنتم ) كه ماضى است و هم لفظ (مؤ منين ) كه اسمفاعل از ايمان است ظهور در اين دارد كه صفت ايمان مدتى در بين آنان مستقر بوده ، و اگرقوم شعيب ايمان نداشتند يا همه آنان كافر بودند و يا بعضى كافر و مستكبر و بعضىمؤ من و منقاد مى بودند، جا داشت بفرمايد: (ذلكم خير لكم ان آمنتم (و يا) ان تومنوا اينبراى شما بهتر بود اگر ايمان مى آورديد و يا اگر ايمان بياوريد) پس از اينجا مىفهميم كه منظور از ايمان در اين آيه ، ايمان به معناى اصطلاحى نيست .
و لا تقعدوا بكل صراط توعدون و تصدون عنسبيل الله من آمن به و تبغونها عوجا...
|
ظاهر سياق اين است كه (توعدون ) و (تصدون )حال از فاعل (لا تقعدوا)، و جمله (و تبغونها)حال از فاعل (تصدون ) است . شعيب (عليه السلام ) در اين جمله ، سومين بخش دعوت خود را بيان مى كند، و آن اين استكه كارى به صراط مستقيم خدا نداشته باشند. از اين جمله بر مى آيد كه قوم شعيب بهانحاى مختلف مردم را از شعيب گريزان مى كرده اند، و از اينكه به وى ايمان آورند ونزدش رفته كلماتش را گوش دهند، و در مراسم عبادتش شرك ت جويند، بازشان داشتهآنان را در اينكه به دين حق و طريقه توحيد در آيند تهديد مى كردند، و همواره سعى مىكردند راه خدا را كه همان دين فطرت است كج و ناهموار طلب كنند و بپيمايند. كوتاه سخن ، در راه ايمان راهزنانى بودند كه با تمام قوا و با هر نوع حيله و تزويرمردم را از راه بر مى گرداندند. شعيب (عليه السلام ) هم درمقابل ، ايشان را به ياد نعمت هاى خداوند انداخته توصيه مى كند كه از تاريخ اممگذشته و سرانجام مفسدين ايشان عبرت گيرند. اشاره به اينكه ازدياد نسل از نعمت هاى الهى و از پايههاىتكامل بشر است (و اذكروا اذ كنتم قليلا فكثركم و انظروا كيف كان عاقبه المفسدين ) - اين دو جمله درحقيقت موعظه و نصيحت درباره امتثال اوامر و نواهى قبلى است . در جملهاول مردم را به ياد يكى از نعمت هاى بزرگ خدا مى اندازد، و آن مساءله ازديادنسل است براى اينكه انسان بر خلاف ساير انواع حيوانات زندگيش اجتماعى است ، و آنكمالاتى كه براى اين نوع ميسر و متوقع است و خلاصه ، سعادت عاليه اى كه انسان رااز ساير انواع حيوانات متمايز مى كند و حساب او را از آنها جدا مى سازد اقتضاء مى كندكه اين موجود داراى ادوات و قواى مختلف و تركيبات وجودى خاصى بوده باشد كه باداشتن آن نمى تواند مانند ساير حيوانات بطور انفرادى زندگى نموده و همه حوائجضرورى خود را تاءمين نمايد، بلكه ناگزير است از اينكه درتحصيل خوراك ، پوشاك ، مسكن ، همسر و ساير حوائج با ساير افراد تشريك مساعىنموده و همه با كمك فكرى و عملى يكديگر حوائج خود را تاءمين نمايند. پر واضح است كه براى چنين موجودى كثرت افراد، نعمت بسيار بزرگى است ، زيرا هرچه بر عدد افراد اجتماعش افزوده شود نيروى اجتماعيش بيشتر و فكر و اراده وعمل آن قوى تر مى گردد و به دقايق بيشتر و باريك ترى از حوائج پى برده درحل مشكلات و تسخير قواى طبيعت راه حل هاى دقيق ترى را پيدا مى كند. روى اين حساب مساءله ازدياد نسل و اينكه عدد افراد بشر به تدريج رو به فزونى مىگذارد خود يكى از نعمت هاى الهى و از پايه ها و اركانتكامل بشر است . آرى ، هيچ وقت يك ملت چند هزار نفرى نيروى جنگى واستقلال سياسى و اقتصادى و قدرت علمى و ارادى و عملى ملت چندين ميليونى را ندارد. و اما عاقبت مفسدين ، اين نيز براى كسانى كه چشم بصيرت داشته باشند موعظه و عبرتبزرگى است و خوشبختانه تاريخ به اندازه كافى از احوال امم گذشته ضبط كرده ، همه مى دانند كهدر دورانهاى گذشته از قياصره و فراعنه و اكاسره و فغافره وامثال آنان گردن فرازانى طاغى بوده اند كه دلها را از هيبت سلطنت خود مرعوب نمودهخانه ها را خراب و اموال را غارت مى كردند، و خون مردم را به سهولت ريخته ، زن وفرزند آنان را به زير يوغ بردگى خود مى كشيدند، خداى تعالى هم آنان را در اين ظلمو ستم مهلت داد تا به اوج قدرت خود رسيده و به منتهاى درجه شوكتنائل آمدند، دنيا و زينت و شهواتش دل آنان را فريفته و از اينكه ساعتىعقل خود را به كار اندازند بازشان داشت ، و تمامى اوقات خود را صرف عيش و نوشنموده ، هواى دل را معبود خود ساختند، و به اين وسيله خداوند گمراهشان ساخته كارشان رابه اينجا كشانيد كه در عين داشتن قدرت و اراده و هر نعمت ديگرى از آن استفاده ننموده ،به تدريج از ميان رفتند و امروز جز نام ننگينى از بعضى از آنان باقى نمانده است ،آرى سنت پروردگار بر اين جريان يافته كه انسان زندگى خود را بر اساستعقل بنا كند، و اگر غير اين كند و راه فساد و افساد را پيش گيرد، طبع عالم و اسبابجارى در آن با او بناى ضديت و دشمنى را مى گذارد و او هر قدر هم نيرومند باشد در بيندو سنگ آسياى طبيعت له و نابود مى شود. امر به شكيبايى در برابر كفر كافران ، تعليم ديگر شعيب (ع ) بوده است
و ان كانت طائفه منكم آمنوا بالذى ارسلت به ...
|
در اين آيه چهارمين دستور خود را به آنان گوشزد مى كند، و آن اين است كه در صورتىكه اختلاف كلمه در بين شما روى داد و عده اى از شما به طرف كفرمتمايل شدند شما بخاطر آنان دست از حق و حقيقت بر نداريد. بلكه به طرف حق گرائيده، در مقابل كارشكنى هاى آنان صبر كنيد، از اينجا معلوم مى شود كه شعيب (عليه السلام )از اتفاق مردم بر ايمان و عمل صالح ماءيوس بوده ، و احساس كرده كه چنين اتفاقىنخواهند كرد و مسلما اختلاف خواهند داشت ، و طبقهاول و توانگران قومش به زودى دست به خرابكارى و كارشكنى و آزار مؤ منين خواهند زد،و قهرا مؤ منين در تصميم خود سست خواهند شد، ناچار همه ايشان را از مؤ من و كافر امر بهصبر و انتظار فرج نموده است تا خداوند در ميان شان حكومت كند، چرا كه او بهترين حكمكنندگان است ، يكى از شواهد بر اينكه او بهترين حكم كنندگان است ، همين امر بهصبرى است كه به كافر و مؤ من قوم شعيب كرده ، زيرا صلاح جمعيتى كه مركب از كافرو مؤ من است در همين است كه در برابر يكديگر صبر و خويشتن دارى را پيشه كنند، مؤ منين در زندگى خود آرامش خاطر را از دست نداده و در دين خود دچار حيرت و اضطرابنشوند، كفار هم به كفر خود اكتفا نموده ، كارهايى كه مايه ندامت است نكرده و از درنادانى دامن خود را به ننگ ظلم و مفسده جويى آلوده نسازند، پس همين دستور خود يكى ازشواهدى است بر اينكه خداوند خير الحاكمين است براى اينكه در هر موقع مناسبى حكمى مىكند كه مايه خير همه مردم است ، و هر حكمى هم كه مى كند، عادلانه و خالى از جور و تعدىاست . بنابراين جمله (فاصبروا) نسبت به كافر حكمى است ارشادى ، و نسبت به مؤ منينحكمى است مولوى ، و يا به عبارت ديگر نسبت به هر دو طبقه حكمى است ارشادى كه آنانرا به صلاحشان راهنمايى مى كند.
قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب ...
|
شعيب (عليه السلام ) به وظيفه ارشاد و راهنمايى خود قيام نمود، و ليكن قوم او استكبارنموده به دستوراتش گردن ننهادند و در عوض او و گروندگان به او را تهديد نمودهو گفتند: بايد از دين توحيد دست بر داريد و گرنه از شهر و ديارتان اخراج خواهيمكرد. و از آنجايى كه تهديد خود را بطور قطع خاطرنشان شعيب كردند، همچنانكه از لام و نونتاءكيد در دو جمله (لنخرجنك ) و (او لتعودن ) بر مى آيد شعيب ترسيده و از خداىتعالى فتح و فيروزى و نجات از اين گرفتارى را طلب نمود، و گفت : (ربنا افتحبيننا...).
قال اولو كنا كارهين قد افترينا على الله كذبا ان عدنا فى ملتكم ...
|
شعيب (عليه السلام ) در آيه شريفه از ارتداد واعراض از دين توحيد اظهار كراهت نموده وبا جمله (قد افترينا على الله كذبا) و ساير جملات بعدى كراهت خود را توجيه نموده، فهمانيد در صورتى كه او و قومش مجبور به اختيار يكى از دو شق ارتداد و يا تبعيدشوند جز شق دوم را اختيار نخواهند كرد. اشتباه يك مفسر كه جمله : (ان عدنا فى ملتكم )رادليل بر مشرك بودن شعيب (ع ) قبل از نبوتش گرفته است . بعضيها جمله (ان عدنا فى ملتكم ) را دليل گرفته اند بر اينكه شعيب (عليه السلام) قبل از نبوتش مشرك و بت پرست بوده ، و اين اشتباه بسيار بزرگى است ، و حاشا برمقام شامخ انبياء كه بتوان چنين نسبت هايى به آنان داد، مفسر مزبور از اين معنا غفلت كردهكه شعيب (عليه السلام ) اينكلام را از زبان قوم كه قبلا كافر بوده اند گفته و در حقيقتاين جمله و همچنين جمله : (نجينا الله ) از باب نسبت دادن وصف اكثريت افراد يك اجتماعبه همه ايشان است ، البته اين در صورتى است كه مراد از نجات دادن ، نجات دادنظاهرى از شرك فعلى باشد، وگرنه اگر مراد نجات حقيقى از هر ضلالتى چه محقق وچه مقدر بوده باشد، خود شعيب هم مانند ساير افراد قومش از كسانى خواهد بود كهخداوند نجاتشان داده اگر چه خود او يك لحظه هم به خدا شرك نورزيده باشد، براىاينكه شعيب هم مانند ساير مردم هيچ خير و شرى را از خود مالك نبوده و هر خيرى كه به اورسيده از ناحيه پروردگار بوده است . (و ما يكون لنا ان نعود فيها) - اين جمله به منزله اعراض از گفته هاى قبلى و ترقىدادن مطلب و آن را كه قبلا قطعى نبود بطور قطع بيان داشتن است ، گويا فرموده : ما ازبرگشتن به كيش شما كراهت داريم ، زيرا اين برگشت مستلزم افتراى به خدا است ،بلكه چنين كارى را به هيچ وجه مرتكب نمى شويم . (الا ان يشاء الله ربنا) - همانطورى كه گفتيم جمله (و ما يكون لنا ان نعود فيها)به منزله اين است كه گفته شود: (ما ابدا به كيش شما بر نمى گرديم ) و چون اينقسم حرف زدن از ادب انبياء دور و به گفتار اشخاصجاهل به مقام پروردگار بيشتر شبيه است ، لذا شعيب (عليه السلام ) اضافه كرد كه(مگر خداوند متعال بخواهد كه ما از راه راست منحرف شويم ) آرى آدمى هر چه همكامل باشد، باز جائز الخطا است ، و ممكن است در اثر ارتكاب گناهى دچار عقوبتپروردگار گردد و سلب عنايت از او شده ، و در نتيجه از دين خدا مطرود گشته ، درضلالت بيفتد. اينكه شعيب (عليه السلام ) هم الله تعالى را اسم برد و هم ربنا را براى اشاره به اينبود كه الله تعالى همان كسى است كه امور ما آدميان را اداره مى كند، او هم اله (معبود) استو هم رب ، پس اينكه بت پرستان خداى تعالى را اله دانسته و ليكن ربوبيت را از شؤ ونبت ها پنداشته ، يكى را رب دريا و ديگرى را رب خشكى يكى را رب آسمان و ديگرى رارب زمين و خلاصه هر بتى را رب يكى از شؤ ون عالم دانسته اند، صحيح نيست . (وسع ربنا كل شى ء علما) - اين جمله به منزلهتعليل جمله قبلى است ، گويا كسى از او مى پرسد: (بعد از آنكه بطور قطع گفتىهرگز به كيش شما بر نمى گرديم ) ديگر گفتن ان شاء الله چه معنا داشت ؟ شعيب(عليه السلام ) هم در جواب فرموده ، اين حرف را براى اين زدم كه پروردگار من به هرچيزى عالم است ، و من به آنچه كه او مى داند احاطه ندارم و هر علم و اطلاعى را هم كه دارماو به من عطا فرموده ، بنابراين ممكن است مشيت او به چيزهايى تعلق بگيرد كه به نفعيا به ضرر من باشد و من از آن بى خبر باشم ، مثلا ممكن است او بداند كه ما به زودىنافرمانيش خواهيم كرد، و به همين جهت مشيت او تعلق بگيرد به اينكه ما به كيش شمابرگرديم ، اگر چه الان به حسب ظاهر از كيش شما متنفريم . (على الله توكلنا) - بعيد نيست كه ذكر اين جمله نيز براى اشاره به همان نكته قبلىباشد، چون خداوند كسى را كه به او اعتماد وتوكل مى كند از شر هر چيزى كه از آن بترسد حفظ مى كند. (ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين ) پس از آنكه قوم شعيب را درصورتى كه به كيش آنان بر نگردد تهديد به اخراج نمودند، و شعيب هم بطور قطعآنان را از برگشتن به كيش و ملت آنان ماءيوس نمود اينك به خداى خود پناه برده وبراى خود و يارانش فتح و پيروزى طلب مى كند، و مقصودش از فتح ، همانا حكم كردنبين دو فريق است ، چون فتح بين دو چيز، مستلزم جدا كردن آن دو از يكديگر است ، و اينكلام خود كنايه از يك نحو نفرينى است كه باعث هلاكت قوم است ، و اگر صريحا هلاكتآنان را از خداوند طلب نكرد، و اهل نجات و اهل هلاكت را معلوم نساخت ، براى اين بود كه حقرا به صورت انصاف بگيرد، و نيز براى اين بود كه با علم و اطمينانى كه به عنايتپروردگارش داشته و مى دانست كه به زودى او را يارى خواهد نمود، رسوايى وبدبختى نصيب كفار خواهد گرديد، خواست تا در حرف زدن رعايت ادب را نموده ، امر رابه خدا واگذار نمايد، همچنانكه در جمله (فاصبروا حتى يحكم الله بيننا و هو خيرالحاكمين ) آن را مرعى داشت . (خير الحاكمين ) و (خير الفاتحين ) از اسماء حسناى پروردگار است ، و ما در سابقدرباره معناى حكم و همچنين در همين گذشته نزديك درباره معناى فتح بحث نموده و بهزودى در تفسير آيه (و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها) درباره همه اسماء حسناىپروردگار بحث خواهيم كرد.
و قال الملا الذين كفروا من قومه ...
|
در اين جمله كفار، مؤ منين به شعيب و كسانى را كه بخواهند به او ايمان آورند تهديد مىكنند، و اين همان عمل زشتى است كه شعيب در جمله (و لا تقعدوابكل صراط توعدون و تصدون عن سبيل الله ) آنان را از ارتكاب آن نهى فرموده بود، واگر در اينجا از همه اقسام كارشكنى هاى آنان خصوص اين گفتارشان را اسم مى برد درحقيقت براى اين است كه زمينه را براى جمله (الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين )فراهم نمايد. البته احتمال هم دارد كه اتباع در اين جمله به معناى ظاهرى و عرفى كلمه كه همان پيروىآدمى است ، بوده باشد، و كفار بعد از اين گفت و شنودها اطمينان پيدا كرده باشند كهگروندگان به آن حضرت به زودى دنبال وى راه افتاده ، از سرزمين خود مهاجرت مىكنند لذا گفته اند: (اگر بدنبال شعيب به راه بيفتيد بطور يقين زيانكار خواهيد بود)تا به اين وسيله شعيب را در مهاجرتش تنها بگذارند، و به خيال خود از مزاحمتش آسوده گشته و افراد قوم خود را هم از دست نداده باشند، چونكفار تنها با شعيب دشمن بودند و دشمنى آنان با گروندگان به او به خاطر او بود،وگرنه با خود گروندگان هيچ گونه عداوتى نداشتند. به هر تقدير آيه مورد بحث چه به معناى اول باشد و چه به معناى دوم ، و خلاصهمقصود از متابعت چه به معناى گرويدن به او باشد و چه به معناى مهاجرت با او، بههر حال به منزله توطئه و زمينه چينى براى جمله (الذين كذبوا شعيبا كانوا همالخاسرين ) است .
فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمين
|
كلمه (اصبحوا) به معناى (صاروا) (گرديدند، شدند) و يا به معناى (صبحكردند) است ، و معناى آيه ، در آيه مشابه آن در داستان صالح گذشت .
الذين كذبوا شعيبا كان لم يغنوا فيها... كانوا هم الخاسرين
|
راغب در مفردات خود مى گويد: (غنى فى مكان كذا) به اين معنا است كه فلانى درفلان مكان زياد اقامت گزيد، تو گويى با اقامت در آن مكان از هر مكان ديگرى بى نيازاست و كلمه كان مخفف (كان ) است ، و جهت تخفيفش اين است كه بر سر جمله فعليه درآمده است بنا به گفته راغب جمله (الذين كذبوا شعيبا...)حال تكذيب كنندگان قوم شعيب را به حال كسى تشبيه مى كند كه نتوانسته در وطن اصلىخود زياد اقامت كند، چون نوعا اين گونه اشخاص از جهت نداشتن علاقه واهل و عشيره و خانه و زندگى به آسانى از وطن چشم مى پوشند، به خلاف كسانى كه دروطن خود علاقه دارند و در آن زياد اقامت گزيده اند كه چشم پوشى از آن برايشان دشواراست تا چه رسد به مردمى كه قرنها و نسلا بعدنسل در سر - زمينى به سر برده باشند. خداى متعال قوم شعيب را كه چنين مردمى بودند، به مردمى تشبيه نموده كه هيچ علاقه اىبه سرزمين خود نداشته اند، زيرا به اندك مدتى و با يك زلزله شديد به ديارخاموشى شتافتند. كفار خيال مى كردند كه شعيب و قومش ضرر خواهند كرد، و ليكن خيالشانباطل شد و خودشان زيانكار شدند (و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين ). خداى تعالى به منظور اينكه مفاد آيه مورد استشهاد را درخلال گفتار خود بگنجاند نخست گفتار كفار را كه (شعيب و پيروانش زيانكار هستند)نقل نموده و پس از آن مساءله نزول عذاب را بطور مبهم ذكر فرموده ، و بيان نكرد كه چهكسانى دچار زلزله شدند، صريحا نفرمود كفار به اين عذاب دچار گرديدند، آنگاه پردهاز روى اين ابهام برداشته صريحا فرمود: (كسانى كه شعيب را تكذيب نمودند زيانكارشدند) و اگر در اين سياق دقت شود معناى مزبور ازخلال آن استفاده مى شود.
از ظاهر سياق اين آيه استفاده مى شود كه اعراض شعيب از كفار بعد ازنزول عذاب و هلاك ت آنان بوده ، و منظور از خطاب در آن عبرت گرفتن ديگران ازسرنوشت آنان بوده و كلمه (آسى ) در جمله (كيف آسى ...) به اين معنا است كهچگونه اندوهگين شوم درباره قومى كه كفر ورزيدند. آيات 102 - 94 سوره اعراف
و ما ارسلنا فى قريه من نبى الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم يضرعون (94) ثم بدلنا مكان السيئه الحسن ه حتى عفوا و قالوا قد مس ابائنا الضراء و السراءفاخذنهم بغته و هم لا يشعرون (95) و لو اناهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركت من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذنهمبما كانوا يكسبون (96) افا من اهل القرى ان ياتيهم باسنا بيتا و هم نائمون (97) اوامناهل القرى ان ياتيهم باسنا ضحى و هم يلعبون (98) افامنوا مكر الله فلا يامن مكر اللهالا القوم الخاسرون (99) اولم يهد للذين يرثون الارض من بعد اهلها ان لونشاء اصبناهمبذنوبهم و نطبع على قلوبهم فهم لا يسمعون (100) تلك القرى نقص عليك من انبائها ولقد جاءتهم رسلهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوا منقبل كذلك يطبع الله على قلوب الكفرين (101) و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنااكثرهم لفاسقين (102).
|
ترجمه آيات و در هيچ قريه اى پيغمبرى نفرستاديم مگر مردم آن قريه را به سختى و بيمارى دچاركرديم ، شايد زارى كنند (94) آنگاه به جاى بدى خوبى آورديم تا فزونى گرفتند، و گفتند: بيمارى و سختى بهپدران ما مى رسيد پس ناگهان در آن حال كه بى خبر بودند، ايشان را بگرفتيم (95) اگر مردم قريه ها ايمان آورده و پرهيزكارى كرده بودند بركت هايى از آسمان و زمين بهروى ايشان مى گشوديم ، ولى تكذيب كردند، و ما نيز ايشان را به اعمالى كه مى كردندمؤ اخذه كرديم (96) مگر مردم اين قريه ها ايمنند كه عذاب ما شبانه هنگامى كه در خوابند به سوى ايشانبيايد؟ (97) مگر مردم اين قريه ها ايمنند كه عذاب ما نيم روز هنگامى كه بازى مى كنند به سوىايشان بيايد؟ (98) مگر از مكر و تدبير خداى ايمن شده اند؟ كه جز گروه زيانكاران از تدبير خداى ايمننمى شوند (99) گر براى كسانى كه اين سرزمين را پس از هلاكت مردمش به ميراث برده اند روشن نشدهكه اگر بخواهيم سزاى گناهشان را به ايشان مى رسانيم ، و بر دلهايشان مهر مى نهيمتا نتوانند بشنوند (100) اين قريه هايى كه ما از خبرهاى آن بر تو مى خوانيم پيغمبرانشان با حجت ها سويشانآمدند و به آن چيزها كه قبلا به تكذيب آن پرداخته بودند ايمان آور نبودند، اينچنين بردلهاى كفار خداوند مهر مى نهد (101) غالب آنان را به پيمانى پايبند نيافتيم ، و بدرستى كه بيشترشان را عصيان پيشگانيافتيم (102). بيان آيات اين آيات مربوط و متصل به آيات قبل اند، براى اينكه مطالبى را كه در آن آيات دربارهامت هاى گذشته بود خلاصه كرده و درباره همه آنها مى فرمايد: اين امت ها از اين جهتمنقرض شدند كه بيشتر افرادشان فاسق و از زى عبوديت بيرون بودند، و به عهد الهىو آن ميثاقى كه در روز اول خلقت از آنان گرفته شده بود وفا نكردند، در نتيجه سنت هاىالهى كه ذيلا توضيح آن را خواهيم داد يكى پس از ديگرى درباره آنان جريان يافت ومنتهى به انقراض شان گرديد. سنن الهى در مورد امت هايى كه به سويشان پيامبر مى فرستاد آرى ، خداى سبحان هر پيغمبرى را كه به سوى امتى از آن امت ها مى فرستاد بهدنبال او آن امت را با ابتلاى به ناملايمات و محنت ها آزمايش مى كرد، تا به سويش راهيافته و به درگاهش تضرع كنند، و وقتى معلوم مى شد كه اين مردم به اين وسيله كهخود يكى از سنت هاى نامبرده بالاست متنبه نمى شوند سنت ديگرى را به جاى آن سنت بنام(سنت مكر) جارى مى ساخت ، و آن اين بود كه دلهاى آنان را بوسيله قساوت و اعراض ازحق و علاقمند شدن به شهوات مادى و شيفتگى در برابر زيبائيهاى دنيوى مهر مى نهاد. بعد از اجراى اين سنت ، سنت سوم خود يعنى (استدراج ) را جارى مى نمود، و آن اين بودكه انواع گرفتاريها و ناراحتى هاى آنان را بر طرف ساخته زندگيشان را از هر جهتمرفه مى نمود، و بدين وسيله روز به روز بلكه ساعت به ساعت به عذاب خود نزديكترشان مى كرد، تاوقتى كه همه شان را به طور ناگهانى و بدون اينكه احتمالش را هم بدهند به ديارنيستى مى فرستاد، در حالى كه در مهد امن و سلامت آرميده و به علمى كه داشتند ووسايل دفاعيى كه در اختيارشان بود مغرور گشته و از اينكه پيشامدى كار آنها را بههلاكت و زوال بكشاند غافل و خاطر جمع بودند. خداى تعالى در اين آيات علاوه بر خلاصه گيرى از آياتقبل يك حقيقت خالى از هر شائبه اى را هم خاطر نشان ساخته و در جمله (و لو اناهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء) بدان اشاره نموده است ، و آنحقيقت عبارت است از چيزى كه معيار و مدار اساسنزول نعمت و نقمت بر آدميان است . توضيح اينكه : بطور كلى همه اجزاى عالم مانند اعضاى يك بدن به يكديگرمتصل و مربوط است ، بطورى كه صحت و سقم و استقامت و انحراف يك عضو در صدورافعال از ساير اعضاء تاءثير داشته و اين تفاعل در خواص و آثار در همه اجزاء و اطرافآن جريان دارد. و اين اجزاء - بطورى كه قرآن شريف بيان كرده - همه به سوى خداى سبحان و آن هدفىكه خداوند براى آنها مقدر نموده در حركتند، انحراف واختلال حركت يك جزء از اجزاى آن مخصوصا اگر از اجزاى برجسته باشد در ساير اجزاءبطور نمايان اثر سوء باقى مى گذارد و در نتيجه آثارى هم كه ساير اجزاى عالم دراين جزء دارند فاسد شده ، فسادى كه از جزء مزبور در ساير اجزاء راه يافته بود بهخودش بر مى گردد، اگر جزء مزبور به خودى خود و يا به كمك ديگران استقامت قبلىخود را بدست آورد حالت رفاه قبل از انحرافش هم بر مى گردد، ولى اگر به انحراف واعوجاج خود ادامه دهد فساد حال و محنت و ابتلاءش نيز ادامه خواهد يافت تا آنجا كه انحرافو طغيانش از حد بگذرد، و كار ساير اجزاء و اسباب مجاورش را به تباهى بكشاند،اينجاست كه همه اسباب جهان عليه او قيام نموده ، و با قوايى كه خداوند به منظور دفاعاز حريم ذات و حفظ وجودشان در آنها به وديعه سپرده جزء مزبور را تا خبردار شود ازبين برده و نابود مى سازند. اين خود يكى از سنت هايى است كه خداى تعالى در جميع اجزاى عالم كه يكى از آنها انساناست جارى ساخته ، نه اين سنت تخلف بردار است و نه انسان از آن مستثنا است . دود كجروى هر امتى به چشم خودش مى رود و چون چنين است اگر امتى از امت ها از راه فطرت منحرف گردد، و در نتيجه از راه سعادتانسانى كه خداوند برايش مقرر كرده باز بماند اسباب طبيعيى هم كه محيط به آن است ومربوط به او است اختلال يافته ، و آثار سوء ايناختلال به خود آن امت بر مى گردد،و خلاصه دود كجروى هايش به چشم خودش مى رود، براى اينكه اين خودش بود كه با انحراف و كجروى اش آثار سوئى در اسباب طبيعىباقى گذارد، و معلوم است كه در بازگشت آن آثار چه اختلالها و چه محنت هايى متوجهاجتماعش مى شود، فساد اخلاق و قساوت قلب ، و از بين رفتن عواطف رقيقه روابط عمومىرا از بين برده و هجوم بليات و تراكم مصيبات تهديد به انقراضش مى كند، آسمان ازباراندن باران هاى فصلى و زمين از روياندن زراعت و درختان دريغ نموده ، و در عوضباران هاى غير فصلى ، سيل ، طوفان و صاعقه به راه انداخته ، و زمين با زلزله و خسفآنان را در خود فرو مى برد. اينها همه آياتى است الهى كه چنين امتى را به توبه وبازگشت به سوى راه مستقيم فطرت وا مى دارد، و در حقيقت امتحانى است به عسر بعد ازامتحان به يسر. شاهد گوياى گفتار ما آيه شريفه (ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدىالناس لنذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون ) است كه مى فرمايد: مظالم وگناهانى كه مردم مرتكب مى شوند باعث فساد در بر و بحر عالم است ، فسادى كه يامانند وقوع جنگ و بسته شدن راه ها و سلب امنيت دامنگير خصوص انسان مى شود و يا ماننداختلال اوضاع جوى و زمينى كه زندگى و معاش انسان و غير انسان رامختل مى سازد. آيه شريفه (و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير) نيز به وجهىكه - ان شاء الله - به زودى درباره معناى آن خواهد آمد گفتار ما را مانند آيه قبلى تاءييدمى كند، و همچنين آيه شريفه (ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ) و آياتديگرى كه قريب به اين معنا است . و كوتاه سخن اينكه ، اگر امت مورد فرض به سوى خدا بازگشت نمود - و چه اندك استچنين امتى - كه هيچ ، وگرنه اگر به كجروى و انحرافش ادامه داد خداوند دلهايشان را مهرنهاده ، و در نتيجه به اعمال زشت خود عادت مى كنند، و كارشان به جايى مى رسد كه جزآنچه مى كنند معناى ديگرى براى زندگى نمى فهمند، و چنين مى پندارند كه زندگى يعنى همين حيات نكبت بار و سراسر اضطرابى كه تمامىاجزاى عالم و نواميس طبيعت مخالف و مزاحم آن است ، حياتى كه مصائب و بلايا از يك طرفو قهر طبيعت از طرفى ديگر تهديد به زوالش مى كند. تمدن بشرى توانائى تسلط بر نظام كون و نواميس طبيعت را ندارد. اين سنت پروردگار و اثرى است كه خداوند بر گناهان و انحرافات بشر مترتب مى كند،و لو اينكه بشر امروز آن را باور نداشته و بگويد: اين افكار زائيده عقب افتادن در علم ودانش و نداشتن وسيله دفاع است ، وگرنه اگر انسان در صنعت پيشروى نموده و خود رامجهز به وسائل دفاعى سازد مى تواند از همه اين حوادث كه نامش را قهر طبيعت مىگذاريم پيشگيرى كند، همچنانكه ملل متمدن توانستند از بسيارى از اين حوادث ازقبيل قحطى ، وبا، طاعون و ساير امراض واگيردار و همچنينسيل ها، طوفان ها، صاعقه ها و امثال آنها جلوگيرىبعمل آورند. ليكن بايد گفت خدا اين فكر و صاحبان چنين افكارى را نابود كند كه در اثر كفر و غرورفكرى خيال كرده اند پيشرفت و جلو افتادن ملتى از ملتى ديگر كه نامش را تمدنگذاشته اند - مى تواند بر نظام كون و نواميس طبيعت مسلط شده و احكام آن راابطال نموده و آن را مطيع خود سازد. و خلاصه ، دستگاه آفرينش كه اين مخموريندستخوش هوا و غرور، جزئى به حساب نيامدنى از آنند - بهكاكل آنان چرخيده و محكوم امر و نهى ايشان است ، وحال آنكه اگر حق و حقيقت - كه گردش گردون بر مدار آن است - تابع هوا و هوس آنانشود آسمان و زمين از هم مى پاشد: (و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض) و معلوم است كه اگر آسمان و زمين رو به فساد گذارد اولين جزئى كه از آن فاسدمى شود همين انسان ضعيف است . اينها خيال كرده اند معارف دينى اين قبيل حوادث رامعلول اسباب مادى و طبيعى نمى داند و زمام همه را بدون واسطه به دست پروردگارشدانسته و خلاصه امثال وبا، قحطى ، فرستادن باران و صاعقه را كار خدا و سايرحوادثى كه به علل و اسبابش پى برده ايم كار آنعلل و اسباب مى داند، لابد چنين خيال كرده اند كه وقتى براى وقوع حادثه اى از حوادثعلتى طبيعى كشف مى كنند حدوث آن حادثه را بى نياز از خدا و تدبير ربوبى او را درآن حادثه هيچ كاره مى دانند. غافل از اينكه معارف دينى به يك فرد دين دار اجازه چنيناعتقادى را نداده ، و خدا را سببى در عرض ساير اسباب و علتى در صف سايرعلل مادى و قواى فعاله طبيعى نمى داند. آرى ، خداى تعالى آن كسى است كه به هر چيزى محيط است ، و هر سببى را او به سوىمسببش مى كشاند، و او است كه هر چيزى را كه خلق كرده هدايتش هم نموده است ، و جز خود اوكسى محيط به مخلوقات و مسبب مخلوقات او نيست ، پس او مى تواند هر چيزى را وسيلهانجام خواسته هاى خود قرار داده و در اين باره سبب هايى به كار ببرد كه دانش و فهم مااز درك سببيت آن عاجز باشد، همچنانكه در آيات زير از قرآن كريمش به اين معنا اشارهكرده مى فرمايد: (ان الله بالغ امره قد جعل اللهبكل شى ء قدرا) و نيز مى فرمايد: (و الله غالب على امره و لكن اكثر الناس لايعلمون ) و نيز مى فرمايد: (و ما انتم بمعجزين فى الارض و ما لكم من دون الله منولى و لا نصير) و همچنين در آياتى ديگر. مگر انسان مى تواند در ملك خدا، با خدا در افتد، و با فكر خود كه آنهم ملك خدا است راهىبراى ابطال حكم و اراده او به دست بياورد، انسان درطول خداوند قرار دارد، نه در عرض و در مقابل او، او انسان را و از انسان اراده و فكر راآفريده ، و هر وسيله ديگرى را هم او در اختيار انسان قرار داده ، و براى هر كداممحل معينى مقرر فرموده ، و سپس بين همه آنها ازاول تا به آخرش ارتباط برقرار كرده ، و همه را بهم پيوسته تا به اين يكى - دانشبشرى -رسيده ، كه بشر ناآشناى به مقام پروردگار مى خواهد بوسيله آن به جنگپروردگار خود رفته و با او در حكمتش و قضاء و قدرش بستيزد، وحال آنكه او و دانش او خود يكى از ايادى و عمال تحقق يافتن اراده و نفوذ حكم خدا و جريانيافتن قضا و قدر او است . خداى متعال چه خوب بنده خود را شناخته كه در يكى از آيات مورد بحث يعنى آيه (ثمبدلنا مكان السيئه الحسنه ...) به رسوائى آدميان و اين فكر غلطشان اشاره فرموده ، وبه زودى بيان آن خواهد آمد. چكيده سخن در سنت لايتغير الهى اين بود آن حقيقت برهانى كه گفتيم آيات مورد بحث به آن اشاره مى كند، و حاصلش اينشد كه : انسان مانند ساير انواع موجودات ، وجودش مربوط و بسته به ساير اجزاىعالم است ، و اعمالى كه از او سر مى زند و حركاتى كه در مسير زندگيش و در سيربسوى سر منزل سعادت از خود نشان مى دهد با ساير اجزاى عالم كه محيط به او استارتباط كامل دارد، بطورى كه اگر حركاتش صالح و سازگار با آن اجزاء و موجودات باشد آن موجوداتنيز سازگار با او خواهند بود، و بركات آسمان به سويش سرازير خواهد شد، و اگرسازگار نباشد عالم نيز با او سازگارى نداشته و در نابود ساختن او سعى خواهد نمود،مگر اينكه دست از گناه و فساد بردارد وگرنه به تدريج به تباهى خو گرفته وناگهان همه اجزاى عالم در تباه ساختنش دست بهم داده و اثرى از وجودش باقى نمىگذارند، و زمين را از لوث وجودش پاك مى كنند. آرى ، چگونه يك انسان مى تواند بارفتار خود در مقابل همه عالم كه او خود يكى از اجزاى آن است و به هيچ وجه از آنمستقل نيست معارضه نموده و شاخ و شانه بكشد و يا بخواهد با فكر خود بر سر دستگاهآفرينش شيره بمالد و حال آنكه فكر او مولود شرايط و قوانين كلى ايست كه از جريانآفرينش گرفته شده است - دقت بفرماييد -. اين مطلب همانطورى كه گفته شد حقيقتى است كه هم برهان ودليل مطابق آن است ، و هم قرآن آن را تصديق و برآن تصريح نموده و مى فرمايد:(خداوند هر چيزى را كه آفريده اندازه گيرى دقيقى در خلقت آن به كار برده و آن رابه سوى سعادتش راهنمايى كرده ) و نيز مى فرمايد: (خداوند عالم را - كه يكى ازاجزاى آن انسان است - بيهوده نيافريده ، بلكه هر چه را كه خلق كرده به اين منظور خلقكرده كه به درگاه او راه يافته و به سوى او بازگشت كند، و براى هر مخلوقى سرمنزل سعادتى معين كرده تا بر حسب فطرتش به آن سوى رانده شود، و براى هر يك راهو روشى مقرر نموده كه اگر آن راه را سلوك كند به سعادت مقدرش مى رسد، و اگر از آنراه منحرف شود و آنقدر بيراهه رود كه ديگر اميد برگشتن نداشته باشد نتيجه و هدف ازخلقتش باطل گشته و عذاب خداوند بر او حتمى مى گردد.
و ما ارسلنا فى قريه من نبى ...
|
بعضى ها كلمه (باساء) را به بد حالى از نظرمال ، از قبيل فقر و ضررهاى مالى و كلمه (ضراء) را به بد حالى جانى ازقبيل مرض و مانند آن معنا كرده اند و بعضى ديگر به عكس گفته اند. بعضى ديگر معانى ديگرى را درباره اين دو كلمه گفته اند، و بعضى گفته اند:استعمال لفظ (باساء) بيشتر در بلياتى است كه مايه عبرت ديگران باشد،همچنانكه فرموده : (و الله اشد باسا و اشد تنكيلا). بعيد نيست بگوييم كلمه (الضراء و السراء) در آيه بعدى (كه مراد از آنها چيزهايىاست كه مايه بد حالى و خوشحالى انسان است ) قرينه باشد بر اينكه مراد از(ضراء) در آيه مورد بحث مطلق امورى باشد كه مايه بد حالى انسان است . وبنابراين ذكر (ضراء) بعد از (باساء) ازقبيل ذكر عام بعد از خاص خواهد بود. سنت ابتلاء به سختى ها (باءساء و ضرّاء) و سنت عطاء نعمت ، دو سنت الهىبراىآزمايش امت ها است . بهرحال خداى سبحان در اين جمله اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه سنت الهى بر اينجارى بوده كه هر پيغمبرى از پيغمبران را به هر ناحيه اى از نواحى مى فرستاده ازآنجايى كه منظورش از فرستادن انبياء هدايت بندگان بوده به همين منظوراهل آن ناحيه را به نحوى از انحاء گرفتار شدايد مالى و جانى مى كرد تا شايد بدينوسيله به تضرع و توسل به پروردگارشان وادار شوند، و در نتيجه دعوت آن پيغمبربهتر و زودتر به نتيجه برسد. آرى ، ابتلائات و شدائد كمك خوبى است براى دعوتانبياء (عليهم السلام ) زيرا انسان مادامى كه متنعم به نعمت ها است سرگرمى به آن ازتوجه به خداى تعالى كه ولى همه آن نعمت ها است بازش مى دارد، وقتى نعمتى از كفشرود احساس حاجت نموده ، همين احتياج ، غرور او را به ذلت و مسكنتمبدل مى نمايد و به جزع و فزع وادارش مى كند، و بناچار به درگاه كسى كه دفعذلت و برآمدن حاجتش به دست او است التجاء مى برد، و آن كس خداى سبحان است ، و لواينكه او خودش نداند، و ليكن وقتى پيغمبر و يا وصى پيغمبرى به او گفت كهفريادرس تو همان آفريدگار تو است زودتر از دوران غرورش به سوى حق هدايت مىشود، همچنانكه فرموده : (و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه و اذا مسه الشرفذو دعاء عريض ).
ثم بدلنا مكان السيئه الحسنه حتى عفوا...
|
تبديل چيزى به چيز ديگر، نهادن دومى است در موضع اولى . و معناى كلمه (سيئه ) و(حسنه ) معلوم است ، و مراد از آنها گرفتارى و آسايش و ناامنى و امنيت و خلاصه نقمت ونعمت است ، به شهادت اينكه در آخر همين آيه مى فرمايد: (قد مس ابائنا الضراء والسراء). كلمه (عفوا) از ماده (عفو) است كه به معناى كثرت تفسير شده ، يعنى تا آنكه زيادكردند مال و اولاد را بعد از آنكه خداوند با فرستادن بلا كم كرده بودمال و اولادشان را ممكن هم هست كه به معناى محو اثر بوده باشد و لو اينكه مفسرين ايناحتمال را نداده اند - همچنانكه شاعر مى گويد: ربع عفاه الدهر طولا فانمحى قد كاد من طول البلا ان يمسحا بنابراين احتمال ، معناى جمله چنين مى شود كه : ايشان به وسيله حسنه و نعمت هايى كهبه آنها داده شده بود آثار سوء سيئات و نقمت هاى قبلى را محو كردند و ليكن بجاىاينكه به راه حق هدايت شده و ضراء و سراء را از ناحيه خداى تعالى بدانند گفتند: (قدمس ابائنا الضراء و السراء) يعنى انسان از آنجايى كه در عالم طبيعت قرار گرفته واين عالم همواره در تحول و دگرگونى است لذا خواه ناخواه محكوم بهتحول و ناكامى و كامروائى است ، پس نه كامروائيش امتحان خدا است و نه ناكاميش عذاب ونقمت او است . و بنابراينكه معناى دوم درست باشد ممكن است جمله (و قالوا...) را عطف تفسير جمله(حتى عفوا) گرفته و بگوييم : منظور از (حتى عفوا) اين است كه ايشان با گفتناينكه (سراء و ضراء از عادت دهر ناپايدار است كه هر روز نعمتى را از شخصىگرفته و به شخص ديگرى مى دهد همچنانكه رفتارش با پدران ما هم همينطور بود)امتحان الهى را انكار و رسم آن را محو كردند، و اين همان معنايى است كه آيه شريفه (ولئن اذقناه رحمه منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى و ما اظن الساعه قائمه ) متعرضآن است . (حتى ) در جمله (حتى عفوا و قالوا...)، براى غايت و معنى آن اين است كه : مابه آنها به جاى آن گرفتارى ها كه داشتند نعمت ها داديم ، و آنها چنان غرق نعمت شدندكه شدت و محنت قبل را فراموش نموده و گفتند: نعمت الان و گرفتارى هاىقبل ما از عادت روزگار است . آرى ، نتيجه ضراء و سرائى كه ما بدانها داديم اين شد، وحال آنكه ما اين كار را براى اين كرديم كه متذكر شده و به سوى شكرگزارى بيشترىهدايت شوند، و ليكن به جاى گرفتن آن نتيجه ، اين نتيجه سوء را گرفتند، خداوند همبه كيفر اين كفران ، مهر بر دلهاشان نهاده تا ديگر كلمه حقى نشنوند. و اگر كلمه (ضراء) مقدم بر (سراء) ذكر شده شايد براى اين است كه در جملهقبلى سيئه مقدم بر حسنه ذكر شده بود. (فاخذناهم بغته و هم لا يشعرون ) - اين جمله اشاره است به اينكه انسان به جريان امرالهى جاهل است ، زيرا مى فرمايد: گرفتار شدنشان به عذاب ، ناگهانى بود و خود آناناطلاعى از آن نداشتند، با اينكه خود را داناى به مجارى امور، و خصوصيات اسباب مى دانستند، و همين عذابناگهانى دليل بر اين است كه از مجارى امور آگهى نداشتند، وگرنه جا داشت وقتى مىديدند كه زمينه براى نزول عذاب فراهم مى شود باوسائل دفاعيى كه به خيال خود در اختيار داشتند از پيش آمدن آن جلوگيرى كنند، (فلماجاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم ).
و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات ...
|
(بركات ) به معناى هر چيز كثيرى از قبيل امنيت ، آسايش ، سلامتى ،مال و اولاد است كه غالبا انسان به فقد آنها مورد آزمايش قرار مى گيرد. در جمله (لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ) استعاره به كنايه به كار رفته، براى اينكه بركات را به مجرائى تشبيه كرده كه نعمت هاى الهى از آن مجرا بر آدميانجريان مى يابد، باران و برف هر كدام در موقع مناسب و به مقدار نافع مى بارد، هوا درموقعش گرم و در موقعش سرد شده ، و در نتيجه غلات و ميوه ها فراوان مى شود، البتهاين در موقعى است كه مردم به خداى خود ايمان آورده و تقوا پيشه كنند وگرنه اين مجرابسته شده و جريانش قطع مى گردد. جمله (و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا...) دلالت دارد بر اينكه افتتاح ابواب بركت هامسبب از ايمان و تقواى جمعيت ها است ، نه ايمان يك نفر و دو نفر از آنها، چون كفر و فسقجمعيت ، با ايمان و تقواى چند نفر، باز كار خود را مى كند. جمله (و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون ) دلالت دارد بر اينكه عذابى كه برجمعيت ها نازل مى شده به عنوان مجازات بوده ، در بيان قبلى هم اين معنا را روشن وبرهانى نموده و اثبات كرديم كه اينگونه عذاب ها در حقيقتاعمال خود مردم است كه به آنان بر مى گردد.
افامن اهل القرى ان ياتيهم باسنا بياتا و هم نائمون
|
كلمه (بيات ) و همچنين (تبييت ) به معناى شبيخون و شبانه بر سر دشمن تاختناست ، كه يك نوع مكر به شمار مى رود، براى اينكه شب ، هنگام خفتن و آسايش انسان است، و طبع آدمى متمايل به استراحت و صرفنظر كردن از هر كار ديگرى است . اين جمله متفرع بر ما قبل خود ذكر شده ، و بنابراين ، معنايش اين مى شود كه : وقتىحال جمعيت ها اينچنين بوده كه با رسيدن نعمت هاى مادى و محسوس ، مغرور و از عالم ماوراىحس غافل مى شدند، عذاب خدا بدون اطلاع قبلى آنان و بطور ناگهان ، همه را نابود مىكرده ، آيا با اين حال جمعيت ها مى توانند از عذابى كه شبانه و درحال خواب آنها را از بين ببرد ايمن بوده باشند؟.
او امن اهل القرى ان ياتيهم باسنا ضحى و هم يلعبون
|
كلمه (ضحى ) به معناى اوائل روز و موقع پهن شدن نور خورشيد است . و منظور از(لعب ) تنها بازى نيست ، بلكه همين كارهايى هم كه انسان به منظور رف ع حوائجزندگى دنيا و برخوردار شدن از مزاياى شهوات انجام مى دهد در صورتى كه بخاطرتحصيل سعادت حقيقى و خلاصه در راه طلب حق نبوده باشد لعب است . پس اينكه فرمود: و(هم يلعبون ) كنايه است از اشتغال به دنيا، و چه بسا گفته شده كه لعب استعاره ازهر عملى است كه سودى در آن نباشد، اگر اين معنا راقبول كنيم ممكن است بگوييم : جمله و (هم نائمون ) در آيه قبلى هم استعاره از غفلت است- معناى بقيه الفاظ آيه روشن است لذا به آيه ديگر مى پردازيم . مكر خدا به عنوان مجازات صحيح و مكر ابتدائى از خداوند ممتنع است .
افامنوا مكر الله فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون
|
كلمه (مكر) به معناى اين است كه شخصى ديگرى راغافل گير كرده و به او آسيبى برساند، اينعمل از خداى تعالى وقتى صحيح است كه به عنوان مجازات صورت بگيرد، انسانمعصيتى كند كه مستحق عذاب شود، و خداوند او را از آنجايى كه خودش نفهمد معذب نمايد ويا سرنوشتى براى او تنظيم كند كه او خودش با پاى خود وغافل از سرنوشت خود بسوى عذاب برود، و اما مكر ابتدايى و بدون اينكه بنده معصيتىكرده باشد، البته صدورش از خداوند ممتنع است ، و ما اين معنا را مكرر خاطرنشان كردهايم . نكته بسيار لطيفى در اين سه آيه يعنى آيه (افامناهل القرى ) و آيه (او امن اهل القرى ) و آيه (افامنوا مكر الله ) بكار رفته و آناين است كه در دو آيه اول فاعل (امن ) را اسم ظاهر(اهل القرى ) آورده ، با اينكه ممكن بود در آيه دومى ضمير بياورد و بفرمايد: (اوامنوا)ليكن اين كار را نكرد تا ضمير در آيه سومى كهفاعل فعل است به هر دو آيه برگشته و در نتيجه جمعيت هلاك شده در خواب غير از جمعيتىبه حساب آيد كه در حالت غفلت و لعب دستخوش عذاب شدند. و اما اينكه فرمود: (فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون ) جهتش را در آيهاول بيان كرد، و آن اين بود كه فرمود: ايمن بودن از مكر خدا در حقيقت خود مكرى است ازخداى تعالى كه دنبالش عذاب است ، پس صحيح است گفته شود: مردم ايمن از مكر خدازيانكارانند، زيرا همان ايمنى شان هم مكر خدا است .
اولم يهد للذين يرثون الارض من بعد اهلها...
|
ظاهرا فاعل فعل (يهد) ضميرى است كه به داستان اجمالىاهل قرى بر مى گردد و (للذين يرثون )مفعول فعل مزبور است ، و آن فعل كه متضمن معناى تبيين است براى گرفتن اينمفعول با لام متعدى شده ، و معناى آيه چنين است كه : (آيا آنچه كه ما از قصص اهل قرى براى كسانى كه جانشين آنان شدند و زمين را بعد از آنان تصرف كردند، بهمنظور هدايت شان تلاوت كرديم روشن نكرد كه ...).
|
|
|
|
|
|
|
|