|
|
|
|
|
|
قالوا انا الى ربنا منقلبون ...
|
پاسخ سحره به تهديدات فرعون : انّا ربنا منقلبون ... اين جمله پاسخى است كه ساحران به فرعون داده و با اين گفتار خود حجت او راابطال و راه استدلال را از هر طرف بر او بستند، زيراحاصل معنايش اين است كه : تو ما را در برابر ايمان به پروردگارمان تهديد به عذابمى كنى ، خيال كرده اى كه اگر با اين عذاب رشته حيات ما را پاره كنى ما را آسيبرسانده و شرى متوجه ما كرده اى ، و حال آنكه مردن در راه ايمان شر نيست ، چرا كه ما پساز كشته شدن به سوى پروردگارمان بازگشت نموده و نزد او به زندگى قرب وسعادت زنده خواهيم شد، زيرا ما در خود جرم و گناهى جز همان ايمانمان به خدا كه تو آنرا جرم پنداشته اى سراغ نداريم ، پس آينده ما جز خير نخواهد بود. اين آن معنايى است كه از جمله (قالوا انا الى ربنا منقلبون ) استفاده مى شود، و از آننيز بر مى آيد كه سحره به مساءله معاد هم ايمان داشتند، و اگر در جمله (و ما تنقم مناالا ان آمنا بايات ربنا لما جاءتنا) معجزه عصا را على الظاهر - معجزات خوانده براى اينبوده كه همين يك معجزه از چند جهت معجزه بوده ، يكى اينكه چوب اژدها شده ، دوم اينكهطناب ها و چوبدستى هاى سحره را بلعيده ، سوم اينكه مجددا به حالت اولى برگشتهاست . كلمه (تنقم ) از (نقم ) به معناى كراهت و خشم است ، گفته مى شود (نقم منه كذا)از باب (ضرب ، يضرب ) و (علم ، يعلم ). در اينجا جذبه معنوى و الهى سحره را گرفت و باكمال دليرى و بدون اينكه از تهديد فرعون انديشه اى بكنند به درگاه پروردگارخود استغاثه برده و از آن درگاه صبر و تحمل در برابر شكنجه فرعون را مساءلتنموده و گفتند: (ربنا افرغ علينا صبرا) پروردگارا ما را در برابر عذابى كهفرعون اراده آن را كرده صبر و تحمل ده (و توفنا مسلمين ) و اگر مارا كشت ما را مسلمبميران . و تعبير دادن (صبر) به (افراغ ) استعاره به كنايه است ، به اين معنا كه خود رابه ظرف و صبر را به آب و دادن خدا را به ريختن آب در ظرف و لب ريز كردن آنتشبيه كردند، و منظورشان اين بوده كه دل هاى ما را لب ريز و سرشار از صبر كن تادر برابر نزول هيچ عذابى جزع نكنيم . براستى ساحران در برابر فرعون كه مردى ديكتاتور و جبارى متكبر بود شجاعت عجيبىاز خود نشان دادند، براى اينكه قدرت و سلطنت مردى را كه كوس (انا ربكم الاعلى )مى كوبيد و مردم مصر او را مى پرستيدند به هيچ گرفته و باكمال قدرت و اطمينان حجت خود را در برابرش ايراد نمودند، و اينچنيندل هاى مطمئن و عزمهاى راسخ و ايمان هاى ثابت و برهان قوى و بلاغت گفتار، كم نظير ومايه شگفت است ، واگر آيات اين سوره و سوره (طه ) و (شعراء) كه محاوره وگفتگوى ساحران را با فرعون حكايت مى كند دقيقا مورد مطالعه قرار دهيد خواهيد ديد كهچه معلومات پايدار و چه حالات روحى و اخلاق كريمى را متضمن است ، و اگر محذور خروجاز رسم تفسير نبود پاره اى از اين حقايق را كه ازخلال آيات اين داستان استفاده مى شود در اينجا مورد بحث قرار مى داديم ، اينك ايراد آنمباحث را موكول به محل مناسب نموده و مى گذريم . بحث روايتى (روايات عجيبه در مورد داستان حضرت موسى و فرعون و بيان ضعف آنها) آنچه كه در قرآن كريم از جزئيات قصه حضرت موسى و فرعون ازقبيل رسالت ، معجزه عصا، يد بيضا، مشاركت هارون با موسى ، داستان معارضه سحره باموسى و ايمان آوردن آنان آمده همان است كه اجمالا در آيات مورد بحث ذكر كرده ، ولىروايات اضافه بر اين ، تفاصيلى را متعرض است كه قرآن شريف متعرض آن نشده ،چنانچه در برخى از روايات عامه و خاصه وارد شده كه عصاى موسى از درخت آس بهشتىبود، و آن همان عصائى بوده كه از آدم به شعيب و از شعيب به موسى رسيده ، و درروايات ديگرى دارد كه اين چوبدستى عصاى حضرت آدم بوده و در موقعى كه موسىمتوجه مدين بود فرشته اى آن را به موسى داد، و از خصوصيات آن اين بود كه در شبمى درخشيد، و موسى شب ها از آن بجاى چراغ استفاده مى كرد، و روزها هر جا محتاج به غذامى شد آن را به زمين مى كوبيد از زمين روزيش بيرون مى آمد. و در بعضى ديگر دارد: هروقت موسى آن را استنطاق مى كرد به زبان مى آمد، و وقتى اژدها مى شد بين دو طرف فكآن دوازده ذراع فاصله بود، و به روايتى چهل ذراع ، و به روايت ديگر هشتاد ذراع بود، ووقتى روى دم خود مى نشست بلنديش تا يك ميل مى شد. و در بعضى از روايات دارد كه وقتى دهن باز مى كرد يك لب خود را به زمين و لبديگرش را بر بام قصر فرعون مى گذاشت . و در بعضى ديگر دارد وقتى بارگاهفرعون را بين دندانهايش جاى داد و بر مردم حمله برد، مردم براى فرار از آن چنانازدحامى كردند كه بيست و پنج هزار نفر زير دست و پا تلف شدند. و نيز در پاره اى ازروايات دارد: طول قامت آن هشتاد ذراع بود. و در بعضى ديگر دارد: جثه اش آنقدر بزرگبود كه يك شهر را پر مى كرد. و در روايتى دارد: فرعون از ديدن آن بقدرى وحشت كردكه جامه خود را آلوده ساخت . و در بعضى ديگر دارد: در آن روزى كه اين اژدها را ديدچهارصد بار خود را آلوده كرد. و در بعضى از آن روايات است كه از آن ببعد تا چندى كهزنده بود به مرض اسهال دچار شده بود. و نيز درباره خصوصيات يد بيضاء آنحضرت در روايات دارد كه وقتى دست خود را از گريبان بيرون مى كرد چنان نورى ازدستش تابيدن مى گرفت كه بر نور آفتاب غلبه مى كرد. و در روايتى دارد: سحره هفتاد نفر بودند، و بر ششصد تا نهصد، و همچنين دوازده هزارنفر و پانزده هزار نفر و هفده هزار نفر و نوزده هزار نفر و سى و چند هزار نفر و هفتاد هزارنفر و هشتاد هزار نفر نيز رواياتى وارد شده . و نيز در روايات دارد كه اين ساحران علم سحر را از دو نفر مجوسى ازاهل نينوا آموختند، و اسم رئيس آنان شمعون ، و در بعضى ديگر يوحنا، و در بعضى داردكه رئيس آنان چهار نفر بنام (سابور) و (عازور) و (حط حط) و (مصفى )بودند. و همچنين درباره خود فرعون وارد شده كه اسمش (وليد بن مصعب بن ريان ) و از اهالىاصطخر فارس بوده است . و در بعضى از آنها دارد كه وىاهل مصر بوده . و در بعضى دارد كه اين فرعون همان فرعونى بوده كه در زمان يوسف(عليه السلام ) سلطنت داشته ، و چهارصد سال زندگى كرد و يك مو از سر و رويش سفيدنشد. و در بعضى از آنها دارد كه وى از ترس حضرت موسى (عليه السلام ) شهرها و قلعههاى تو در تو ساخته و خود در ميان آنها متحصن مى شد، و به همين منظور بين اين قلعه هاجنگل ها و نيزارها غرس كرده و در آن جنگل ها شيرهاى درنده جاى داده بود. و پس از آنكهخداوند موسى را به سوى او مبعوث كرد و موسى به شهر خصوصى وى در آمد شيرها دربرابرش تبصبص نموده و دم جنبانده و برگشتند، موسى (عليه السلام ) بهيچ قلعه اىنزديك نمى شد مگر آنكه در قلعه بخودى خود باز مى شد، تا آنكه موسى به قصرىكه فرعون در آن مى زيست وارد شد و در حالى كه لباس پشمينه بر تن و عصاى كذائيشدر دست بود بر در خانه وى به انتظار در آمدن دربان نشست ، وقتى دربان بيرون آمدموسى به وى گفت : از فرعون جهت من اذن بگير، دربان به وى اعتنائى نكرد. موسى بهوى گفت : من فرستاده رب العالمينم . باز اعتنائى نكرد. موسى مدتى به انتظار اذننشست ، تا آنكه در آخر دربان به موسى رو كرد و گفت : آيا رب العالمين كسى غير از تورا نداشت كه به عنوان رسالت نزد فرعون بفرستد؟ موسى از شنيدن اين حرف به خشم آمد و با عصا به درخانه فرعون كوفت ، ناگهانتمامى حجاب هايى كه بين او و فرعون بود كنار رفته چشم فرعون در حالى كه برتخت خود نشسته بود به او افتاد، لاجرم بانگ بر زد كه موسى راداخل كنيد، موسى بر فرعون در آمد در حالى كه فرعون بر تختى به ارتفاع هشتاد ذراعتكيه زده بود، موسى به وى گفت : من فرستاده رب العالمينم به سوى تو. فرعونگفت : اگر راست مى گويى معجزه اى بياور. موسى عصاى خويش را كه داراى دو شعبهبود به زمين انداخت و بى درنگ به صورت مارى بزرگ در آمد، يك شعبه اش بر زمين و شعبه ديگرش بر بالاى تخت فرعون قرار گرفت ، فرعون كهروبروى آن مار قرار داشت چشمش به اندرون شكم مار افتاد و ديد كه از جوف شكمش آتشزبانه مى كشد، از ترس جامه خود را آلوده كرد و فرياد زد موسى آن را بگير. اينها رواياتى است كه درباره عجائب اين قصه وارد شده ، و بيشتر آن عجائب در قرآن ذكرنشده ، مطالبى است كه دليلى بر رد همه آنها جز استبعاد نيست ، همچنانكهقبول همه آنها هم محتاج به حسن ظن زيادى نسبت به روايات وارده است ، و معلوم است كهاين مقدار حسن ظن كه انسان هر روايتى را ببيند و آن راقبول كند صحيح نيست . آرى ، اگر اين روايات متواتر و يامشتمل بر قرائن اطمينان آورى بود البته قبول آن صحيح بود، و ليكن بيشتر آنها بلكههمه آنها رواياتى هستند كه يا به علت ارسال و يا وقف و يا ضعف از جهت سند و يا ازجهاتى ديگر نمى توان قبول كرد، صرفنظر از اينكه خود اين روايات هم بينشانتعارض هست ، پس چشم پوشى از آنها بهتر است . آيات 137 - 127 سوره اعراف
و قال الملا من قوم فرعون اتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض و يذرك و آلهتكقال سنقتل ابناءهم و نستحى نساءهم و انا فوقهم قاهرون (127) قال موسى لقومه استعينوا بالله و اصبروا ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبه للمتقين (128) قالوا اوذينا من قبل ان تاتينا و من بعد ما جئتناقال عسى ربكم ان يهلك عدوكم و يستخلفكم فى الارض فينظر كيف تعملون (129) و لقداخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون (130) فاذا جاءتهم الحسنهقالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئه يطيروا بموسى و من معه الا انما طائرهم عند الله و لكناكثرهم لا يعلمون (131) و قالوا مهما تاتنا به من آيه لتسحرنا بها فما نحن لك بمؤمنين (132) فارسلنا علبهم الطوفان و الجراد والقمل و الضفادع و الدم آيات مفصلت فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين (133) و لما وقععليهم الرجز قالوا يا موسى ادع لنا ربك بما عهد عندك لئن كشفت عنا الرجز لنومنن لك ولنرسلن معك بنى اسرائيل (134) فلما كشفنا عنهم الرجز الىاجل هم بالغوه اذاهم ينكثون (135) فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم بانهم كذبواباياتنا و كانوا عنها غافلين (136) و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارضو مغاربها التى باركنا فيها و تمت كلمه ربك الحسنى على بنىاسرائيل بما صبروا و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون (137).
|
ترجمه آيات بزرگان قوم فرعون گفتند چرا موسى و قوم او را مى گذارى كه در اين سرزمين فسادكنند و ترا و خدايانت را واگذارند، گفت پسرانشان را خواهيم كشت و زنانشان را نگهخواهيم داشت كه ما بالا دست آنهاييم و نيرومند (127) موسى به قوم خود گفت از خدا كمك جوييد و صبور باشيد كه زمين متعلق به خدا است وبه هر كسى از بندگان خويش بخواهد وا مى گذارد و سرانجام نيك از آن پرهيزكاراناست (128) اسرائيليان گفتند پيش از آمدن تو (به رسالت ) و هم بعد از آن در رنج و شكنجه بودهايم موسى گفت شايد پروردگارتان دشمنانتان را هلاك كند و شما را در اين سرزمينجانشين (آنها) كند و بنگرد چگونه عمل مى كنيد (129) فرعونيان را به خشكسالى و كمبود حاصل دچار كرديم شايد متذكر شوند (130) و چون حادثه خوبى به آنها مى رسيد مى گفتند اين به خاطر ما است و چون حادثه بدىبه آنها مى رسيد به موسى و پيروان او شگون مى زدند، حق اين بود كه سرنوشت آنهانزد خدا بود لكن بيشترشان نمى دانستند (131) مى گفتند هر معجزه اى براى ما بياورى و ما را بدان جادو كنى ما به تو ايمان نمى آوريم(132) پس طوفان و ملخ و شپش و وزغ ها و خون را (خون شدن درياىنيل ) كه معجزه هايى از هم جدا بود به آنها فرستاديم و باز گردنكشى كردند كهگروهى بزهكار بودند (133) و چون عذاب بر آنها نازل شد گفتند اى موسى پروردگار خويش را به آن پيمان كه باتو نهاده براى ما بخوان كه اگر اين عذاب از ما بردارى قطعا به تو ايمان مى آوريم وپسران اسرائيل را با تو مى فرستيم (134) و چون اين عذاب ها را براى مدتى كه به سر بردند از آنها برداشتيم آن وقت پيمانشكنى كردند (135) پس از آنها انتقام گرفتيم و به دريا غرقشان كرديم براى آنكه آيه هاى ما را تكذيبكرده و از آنها غافل مانده بودند (136) و خاورها و باخترهاى آن سرزمين را كه بركت در آن نهاده بوديم به گروهى كه خوار بهشمار مى رفتند واگذاشتيم و كلمه نيكوى پروردگار تو درباره پسراناسرائيل به پاداش صبرى كه كرده بودند انجام شد و آنچه را فرعون و قوم وى مىساختند با بناهايى كه بالا مى بردند ويران كرديم (137) بيان آيات اين آيات مشتمل است بر اجمال آنچه كه بين موسى و فرعون - در ايامى كه موسى (عليهالسلام ) در ميان قوم فرعون به سر مى برده - جريان يافته و آن خاطراتى را كه وىپس از دعوت آنان به دين توحيد و نجات دادن بنىاسرائيل داشته و آن معجزاتى را كه يكى پس از ديگرى برايشان آورده تا آنجا كه خدا اوو بنى اسرائيل را نجات داده و فرعون و لشكريانش را غرق كرده و سرزمين مبارك ومشارق و مغارب آن را در اختيار او و قومش گذاشته خاطر نشاءن ميسازد.
قال الملا من قوم فرعون اتذر موسى و قومه ...
|
اين جمله حكايت گفتارى است كه قومش با فرعون داشته و مى خواستند او را فريب دهند وبه قتل موسى و قوم او تحريكش كنند، لذا فرعون در رد پيشنهاد آنان گفت : كشتن موسىو بنى اسرائيل براى ما مهم نيست ، براى اينكه فعلا قدرت در دست ما است ، و در هرحال برايشان تسلط داريم ، پس چه بهتر همان عذاب قبلى را در حق ايشان اجراء نمودهفرزندانشان را كشته و زنانشان را زنده نگهداريم . و اين جواب خوددليل روشنى است بر اينكه قوم فرعون از او خواستند تا موسى و قومش را بكشد، زيرااگر پيشنهاد ايشان چيز ديگرى غير از كشتن بود جمله (و انا فوقهم قاهرون ) آنموقعيتى را كه مى بايست داشته باشد نمى داشت . فرعون هم مدعى خدايى بوده و هم خدايانى را مى پرستيده است و اينكه گفتند: (و يذرك و آلهتك ) تاءكيد در تحريك وى برقتل ايشان است ، و معنايش اين است كه : اى فرعون ! اين شخص علاوه بر فسادى كه او وقومش در زمين انگيخته اند زير بار پرستش تو و خدايانت هم نرفته اند. از اين جمله بهخوبى بر مى آيد كه فرعون هم ادعاى الوهيت مى كرده و مردم را به پرستش خود مىخوانده و هم خودش خدايانى براى خود داشته و آنها را مى پرستيده . تاريخ هم اين معنا رادرباره پاره اى از امت هاى گذشته اثبات كرده ، از آن جملهنقل شده كه در روم و ممالك ديگر، مردم ، بزرگ خانواده و روساىقبائل و عشاير را مى پرستيدند، و آن بزرگان و رؤ سا هم ، پدران نخستين و بت ها راپرستش مى كرده اند. و نيز در تاريخ دارد كه بعضى از بت پرستان براى بت هايى كهمى پرستيدند بت ها و ارباب ديگرى قائل بودند، و معتقد بودند كه بت هاى موردپرستش آنان آن بت ها را مى پرستند، از آن جمله پدر و مادر را رب خود مى دانستند و براىپدر و مادر ارباب ديگرى قائل بودند. اين آن چيزى است كه از جمله مورد بحث به دست مى آيد، الا اينكه از كلامى كه فرعون باقوم خود داشته و قرآن از او چنين حكايت مى كند: (انا ربكم الاعلى ) و همچنين از جملهديگرى كه گفت : (ما علمت لكم من اله غيرى ) بر مى آيد كه او براى خود معبودى اتخاذنكرده بوده ، و تنها خود را معبود مردم مى دانسته است . و لذا بعضى از مورخين نوشته اند كه خود فرعون دهرى مسلك بوده ، و اصلا براى عالمصانعى قائل نبوده ، و مردم را هم از پرستش بت ها منع مى كرده ، و مى گفته كه تنهابايد مرا بپرستيد، و به همين جهت بعضى از ايشان بطورى كه شنيده مى شود آيه موردبحث را (والهتك ) - به كسر همزه و فتح لام با الف بعد از لام - قرائت كرده اند كه همبر وزن عبادت است و هم به معناى آن . ليكن صحيح تر همان چيزى است كه از ظاهر جمله مورد بحث استفاده مى شود. و از جمله (ما علمت لكم من اله غيرى ) هم بيش از اين بر نمى آيد كه مى خواسته اله ومعبود ديگرى كه مالك و مدبر امور خصوص قبطيان باشد نفى كرده و تدبير امور آنان رابه خود اختصاص دهد. و اين حرف هم تنها از او نبوده ، همه بت پرستان - تا آنجا كه ماسراغ داريم - همين را مى گفته اند، يعنى براى هر صنفى از اصناف خلائق ازقبيل آسمان و زمين ، دريا و خشكى و اقوام و همچنين براى اقسام مختلف حوادث ازقبيل صلح و جنگ ، دوستى و دشمنى و زشتى و زيبائى خداى جداگانه اىقائل بودند، و خود از ميان همه آن خدايان آن خدائى را مى پرستيدند كه مورد حاجت ونيازشان بوده ، مثلا سكنه سواحل درياها بيشتر پروردگار دريا و طوفان را مىپرستيدند. بنابراين ، معناى گفتارش كه گفت : (ما علمت لكم من اله غيرى ) اين است كه : من براىشما قبطى ها پروردگارى غير از خودم سراغ ندارم ، پروردگار شما قبطى ها منم نهآنكه موسى ادعا مى كند كه از طرف او مبعوث شده ، و خودش هم او را مى پرستد. مويد اينمعنا قرينه اى است كه همراه كلام او است ، و آن اين است كه بعد از جمله مزبور بنا بهحكايت قرآن اضافه كرده : (فاوقد لى يا هامان على الطينفاجعل لى صرحا لعلى اطلع الى اله موسى و انى لاظنه من الكاذبين ) از اين كلام بهخوبى بر مى آيد كه فرعون در معبود بودن خود براى موسى شك داشته و اين خودقرينه است بر اينكه در جمله قبلى نمى خواسته وجود خدائى غير خود را انكار كرده وبگويد: من علم به عدم وجود آن دارم ، بلكه مى خواسته علم به وجود چنين خدائى را نفى وانكار كند. و كوتاه سخن اينكه خواسته است بگويد: من خدائى بجز خودم براى شما سراغ ندارم ،نه اينكه شما خدائى به غير من نداريد. سخن فخر رازى درباره معتقدات فرعون و اشكالى كه بر آن وارد است و اما آن احتمال كه گفتيم بعضى ها داده و گفته اند: فرعون مردى دهرى مسلك بوده ، ظاهرااحتمالى است كه فخر رازى داده و در تفسيخود چنين گفته است : آنچه به نظر من مى رسد اين است كه فرعون يا مرد عاقلى بوده و ياعقل نداشته ، اگر عقل نمى داشت از حكمت خدا دور بود كه به سوى چنين كسى پيغمبرىگسيل بدارد، و اگر عقل داشته و عقلش هم كامل بوده ،معقول نيست كه چنين كسى واقعا معتقد به الوهيت خود باشد، و خود را خالق آسمان و زمينبداند، از خود او هم كه بگذريم معنا ندارد خلق كثيرى از عقلا چنين اعتقادى درباره او داشتهباشند، چون فساد اين عقيده از ضروريات عقل است . پس بهتر اين است كه بگوييم فرعون مردى دهرى و منكر وجود صانع بوده ، و كواكب رامدبر اين عالم خاكى و خود را مدبر و مربى آدميان مى دانسته ، پس اينكه گفته : (اناربكم الاعلى ) مقصودش اين بوده كه من مربى و ولى نعمت و روزى دهنده شمايم . و اينكهگفت : (ما علمت لكم من اله غيرى ) مقصودش اين بوده كه من جز خود كسى را سراغ ندارمكه پرستش و عبادتش بر شما واجب باشد. و وقتى مسلك و مرامش اين بوده بعيد نيست كه بگوييم وى بت هايى به صورت كواكببراى خود درست كرده و مى پرستيده ، و مانند ساير ستاره پرستان به آن بتها تقربمى جسته ، و بنابراين مانعى ندارد كه جمله (و يذرك و آلهتك ) راحمل بر همين معنايى كنيم كه به نظرمان رسيد. اين بود كلام فخر رازى ، اشكالى كه ما بر گفتار وى داريم اين است كه اين شخصاينقدر نفهميده كه معناى الوهيت و ربوبيت در نظر بت پرستان و ستاره پرستان آفريدنآسمانها و زمين نيست ، و هيچ بت پرست و ستاره پرستى بت و ستاره خود را آفريدگار وخالق آسمانها و زمين نمى داند، بلكه معناى الوهيت در نظر آنان تدبير يك قسمت از امورعالم است كه خود فخر هم در آخر كلامش احتمال آن را داده ، و اين اشتباه را هم كرده كه هيچدهرى مذهبى ستاره پرست و هيچ ستاره پرستى دهرى و منكر وجود صانع نمى شود. پس حق مطلب همان است كه گفتيم فرعون خود را پروردگار مصر و مصريان مى دانسته ،و اگر مربوب بودن آنان را براى رب و پروردگارى ديگر انكار مى كرده روى قاعده واعتقاد خود آنان بوده ، نه اينكه مخلوق بودن آنان و خالقيت خداى سبحان را انكار كردهباشد. (قال سنقتل ابناءهم و نستحيى نساءهم و انا فوقهم قاهرون ) اين جمله وعده اى است كهفرعون به كرسى نشينان خود داده ، و آنان را به اين معنا دلخوش كرده كه بزودى همانسخت گيريها و عذابى كه درباره بنى اسرائيل داشت از سر مى گيرد، پسران آنان رامى كشد و دخترانشان را براى كلفتى و خدمتگزارى قبطيان زنده مى گذارد، و در آخر همبراى فرو نشاندن خشم و از بين بردن اضطراب درونى آنان اضافه كرده است كه :(ما مسلط و قاهر بر ايشانيم ). تحريك و تشويق موسى (ع ) بنى اسرائيل را به قيام عليه فرعون و استعانت از خداوصبر در برابر شدائد مبارزه
قال موسى لقومه استعينوا بالله و اصبروا...
|
موسى (عليه السلام ) در اين جمله بنى اسرائيل را بر قيام و شورش عليه فرعون برمى انگيزد و آنان را به استمداد و استعانت از خداى تعالى در رسيدن به هدف كه همانرهايى از اسارت و بندگى فرعون است توصيه مى نمايد، و آنان را به صبر دربرابر شدايدى كه فرعون خط نشان آن را مى كشد سفارش مى كند. آرى ، صبر دربرابر شدايد راهنماى به سوى خير و پيشتاز فرج و نجات است . موسى (عليه السلام )در آخر كلام خود با جمله (ان الارض لله يورثها من يشاء) گفتار خود راتعليل مى كند. و حاصل اين تعليل اين است كه : اگر من اين نويد را مى دهم براى اين است كه فرعونمالك زمين نيست تا آن را به هر كس بخواهد بدهد و از هر كس بخواهد بگيرد، بلكه زمينملك خداى سبحان است ، او است كه به هر كس بخواهد ملك و سلطنت در زمين را مى دهد، و سنتاو هم بر اين جريان دارد كه حسن عاقبت را به كسانى از بندگان خود اختصاص دهد كه ازاو بترسند، و از او حساب ببرند، بنابراين شما اى بنىاسرائيل ! اگر تقوا پيشه كنيد، يعنى از خداى تعالى استعانت جسته و در راه او در شدايدصبر كنيد خداوند اين سرزمين را كه امروز در دست فرعونيان است به دست شما خواهدسپرد. موسى (عليه السلام ) به منظور فهماندن همين معنا دنباله كلام خود (ان الارض للهيورثها من يشاء من عباده ) اضافه كرد كه : (و العاقبه للمتقين )، و لفظ (عاقبه) در لغت به معناى دنباله هر چيز است ، همچنانكه لفظ (البادئه ) به معناى آنچيزى است كه هر عمل و يا هر چيزى به آن ابتداء و شروع مى شود. و اگر بطور مطلق فرمود: (عاقبت از آن پرهيزكاران است ) براى اين بود كه سنتالهى بر اين جريان دارد. آرى ، خداى تعالى نظام عالم را طورى قرار داده كه هر نوعى ازانواع موجودات به منتهاى سيرى كه خداوند برايش معلوم كرده برسد، و سعادت مقدر خودرا نائل گردد، حال انسان هم كه يكى از انواع موجودات است حال همانها است ، او نيز اگر در راهى قدمبگذارد كه خداوند و فطرت برايش ترسيم كرده و از انحراف از راه خدا يعنى از كفر بهخدا و به آيات خدا و فساد انگيختن در زمين بپرهيزد خداوند به سوى عاقبت نيك هدايتشنموده و به زندگى پاك زنده اش داشته و به سوى هر خيرى كه بخواهد ارشادش مىكند. شكوه بنى اسرائيل نزد موسى (ع ) و جواب موسى (ع ) به ايشان
قالوا اوذينا من قبل ان تاتينا و من بعد ما جئتنا
|
كلمه (اتيان ) و كلمه (مجيى ء) در اين آيه به يك معنا است و به كار بردن هر دوتنها به منظور تفنن در تعبير است ، و اينكه بعضى از مفسرين اين دو كلمه را به دو معناگرفته و گفته اند (تاتينا) به معناى (آوردى براى ما) و (جئتنا) به معناى(آمدى ما را) است و تقدير آيه اين است كه : (منقبل ان تاتينا بالايات و من بعد ما جئتنا قبل از اينكه اين آيات را براى ما بياورى و بعداز آنكه آمدى ما را) صحيح نيست ، براى اينكه دليلى بر تقدير گرفتن (بالايات )در دست نيست . علاوه بر اينكه غرض بنى اسرائيل اين بوده كه شكايت خود را به موسى عرضه داشتهو بگويند ما چه قبل از آمدنت و چه بعد از آمدنت آن عذاب و شكنجه اى كه از فرعونيان مىديديم هنوز هم مى بينيم ، و از آن وعده اى كه خداوند داده بود كه به دست تو از دستفرعونيان نجات پيدا مى كنيم خبرى نشد، و معلوم است كه در رساندن اين غرض حاجتىبه ذكر آيات نيست و اصلا آوردن آيات هيچ ربطى به اين غرض ندارد، پس تقديرگرفتن (بالايات ) درست نيست و مطلب همان است كه گفتيم اين دو كلمه در آيه به يكمعنا و هر دو به معناى آمدن است ، نه يكى به معناى آوردن و ديگرى به معناى آمدن .
قال عسى ربكم ان يهلك عدوكم و يستخلفكم فى الارض فينظر كيف تعملون
|
اين جمله حكايت جوابى است كه موسى از شكايت بنىاسرائيل داده ، و خاطر آنان را بدين وسيله تسليت داده و اميدوارشان ساخته است ، در حقيقتتكرار همان كلام قبلى است كه فرمود: (استعينوا بالله و اصبروا ان الارض لله )كانه خواسته است بفرمايد: اينكه به شما دستور دادم كه در راه رسيدن به هدف از خدابترسيد حرف زنده اى بود كه هرگز غير آن را از من نخواهيد شنيد، اگر به آن دستورعمل كنيد اميد اين هست كه خداوند دشمنان شما را هلاك كرده و زمين را بعد از ايشان به شماواگذار كند. آرى ، اگر مى خواهيد خداوند شما را جانشين آنان در زمين قرار بدهد بايدبدانيد كه خداوند چنين كارى را بيهوده نمى كند، و شما را بدون هيچ قيد و شرطى برآنان ترجيح نمى دهد، و اگر شما را به آرزويتان برساند براى اين است كه ببيندرفتار شما چگونه خواهد بود، و اين همان معنايى است كه آيه شريفه (و تلك الايامنداولها بين الناس و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء) در مقام افاده آن است . و اين يكى از آياتى است كه خداوند در آن يهود را كه براى خود منصب بلاعزل الهى قائل بودند تخطئه نموده است . آرى ، توراتى كه در دست يهود است يهوديانرا داراى كرامتى بدون قيد و شرط و آنان را حزب خدا و سرزمين بيت المقدس را سرزمينىدانسته كه خداوند به يهود تمليك كرده ، آن هم تمليكى كه نهنقل و انتقال بردار است و نه اقاله پذير. مبتلا نمودن خداوند فرعونيان را به قحطىوتفّاءل بدآنان درباره موسى (ع )
و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات
|
(سنين ) جمع (سنه ) به معناى قحط و نايابى است . و گويا معناى اصلى آن(سنه القحط سال قحطى ) بوده و به تدريج گفته شده : (السنه آنسال ) سپس به كثرت استعمال تدريجا كارش به جايى رسيده كه معناى قحطى ونايابى را به خود گرفته است . خداى سبحان در اين آيه مى فرمايد - و قسم هم ياد مى كند - كهآل فرعون را يعنى همان قبطى ها را كه فاميل او بودند به قحطى هاى متعدد و كمى ميوه هادچار كرد تا شايد بدين وسيله متذكر شوند. و اينكه گفتيم (قحطى متعدد) براى اين است كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه اينقحطى ممتد در امتداد چند سال نبوده ، بلكه بين دوسال قحطى يك و يا چند سال فاصله مى شده ، زيرا اگر اينطور نبود (سنه قحطسالى ) را به صيغه جمع نمى آورد، زيرا قحطى ممتد به امتداد چندسال يك قحطى است ، نه قحطى هاى متعدد. علاوه بر اينكه جمله (فاذا جاءتهم الحسنهقالوا لنا هذه ) ظهور دارد در اينكه حسنه مذكور در آن ، بعد از سيئه (قحطى ) بوده وبعد از آن حسنه مواجه با سيئه ديگرى شدند.
فاذا جاءتهم الحسنه قالوا لنا هذه ...
|
از ظواهر امر بر مى آيد كه قوم فرعون وقتى پس از قحط سالى بهسال خوشى مى رسيده و نعمت و روزى شان فراوان مى شده مى گفته اند: (اين از خود مااست ) و مقصودشان اين بوده كه (ما تا آنجا كه به ياد داريم هرگز به قحط سالىدچار نشده ايم ، و اگر در گذشته مبتلا به آن خشكسالى شديم از نحوست موسى بودهاست ) و اگر اين حرف را پس از نجات از قحط سالى زده اند براى اين بوده كه تاآنروز دچار چنين بلائى نشده بودند، و معلوم است كه انسان معمولا وقتى متوجه ارزش واهميت نعمتى مى شود كه به ضد آن مبتلا بشود. قوم فرعون هم اگر به قحط سالى دچار نشده بودند پس از نجات و رسيدن بهفراوانى نعمت نمى گفتند: (اين از ما است ) گو اينكه طبعا و عادتا بايستى قضيه برعكس اينكه واقع شده بود واقع مى شد، به اين معنا كه بايستىقبل از تفال بد به موسى زدن مى گفتند: (اين از ما است ) چون وقتى مردمى قحطسالى و بلا را از نحوست شخص معينى مى دانند كه بر حسب ارتك از و عادت ديرينه ،نعمت و فراخى روزى و رفاه عيش را از خود بدانند، زيرا تا به رفاه و راحت خو نكردهباشند از گرفتارى و بلا آنطور كه بايد وحشت نمى كنند، وليكن همانطور كه گفتيم ازظواهر قضيه بر مى آيد كه تفال بد به موسى زدنقبل از گفتن (اين از ما است ) بوده . و شايد به همين جهت قوم فرعون را قبل از فال بد زدنشان ذكر كرده و نيز به همينمناسبت كلمه (حسنه ) را با لفظ (اذا) و كلمه (سيئه قحط سالى ) را با لفظ(ان ) آورده و فرموده : (فاذا جاءتهم الحسنه قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئه يطيروابموسى و من معه )، از اين اختلاف در تعبير بر مى آيد كه (حسنه - رفاه عيش ) درنظر فرعونيان اصل ثابتى بوده ، و ابتلاى به قحط سالى نادر و بى سابقه بودهاست . شاهد ديگر اين معنا اين است كه كلمه (حسنه ) را با (الف و لام ) جنس كه مفيدتعريف است و كلمه (سيئه ) را نكره و بدون (الف و لام ) آورده . كلمه (يطيروا) از (تطير) و تطير مشتق از (طير) است ، و جهت اين اشتقاق اين استكه عرب به خيلى چيزها از آن جمله به طيور تفاءل مى زدند به همين جهت كلماتى از ماده(طير) اشتقاق كردند كه معناى تفاءل و يا بهره اى از شر و شآمت را بدهد مانند تطيركه به معناى اول و طائر كه به معناى دوم است . پس اينكه فرمود: (الا انما طائرهم عند الله و لكن اكثرهم لا يعلمون ) معنايش اين مىشود: بهره اى كه ايشان از شر و شآمت دارند نزد خداست ، و آن عذابى است كه خداوندبراى آنان تهيه ديده ، و ليكن بيشتر ايشان از اين عذاب غافلند، وخيال مى كنند از گناهان و جناياتى كه مرتكب مى شوند اثرى باقى نمى ماند، و دردفترى بايگانى نمى شود. البته براى كلمه (طائر) معانى ديگرى هم ازقبيل نامه اعمال و غير آن ذكر كرده اند، و ليكن مناسب با سياق همان معنايى است كه ما ذكركرديم .
وقالوا مهما تاتنا به من آيه لتسحرنابها فما نحن لك بمؤ منين
|
كلمه (مهما) از اسماى شرط و به معناى (هر چه ) است ، و معناى آيه اين است كه(هر چه براى ما معجزه بياورى كه ما را جادو كنى ما به تو ايمان آور نيستيم ). قوم فرعون با اين كلام خود خواسته اند موسى را براى هميشه از خود ماءيوس سازند، واينكه معجزات او را جادو خواندند در حقيقت خواسته اند او را استهزاء نموده و بگويند توبى خود اسم اين اعمالت را معجزه گذارده اى . نزول عذابهاى متعدد بر قوم فرعون ، به تفصيل و در زمانهاى مناسب
فارسلنا عليهم الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم ايات مفصلات ...)
|
كلمه(طوفان ) به گفته راغب به معناى هر حادثه اى است كه انسان را احاطه كند، و ليكنبيشتر متعارف شده كه در آب بسيار زياد استعمال شود. و در مجمع البحرين مى گويد:اين كلمه به معناى سيلى است كه زمين را در خود غرق كند، واصل آن ، ماده (طوف ) است كه به معناى طواف و دور زدن مى باشد. كلمه (قمل ) - به ضم قاف و تشديد ميم - به گفته بعضى ها به معناى ميمون هاىدرشت هيكل و به گفته بعضى ديگر به معناى مگس هاى ريز است . وقمل - به فت ح قاف و سكون ميم - به معناى شپش معروف است . (جراد) و (ضفادع )و (دم ) به ترتيب به معناى ملخ ، قورباغه و خون است . كلمه (مفصلات ) از تفصيل به معناى جدا جدا كردن اجزاى يك شى ءمتصل است ، كه لازمه آن متمايز شدن هر جزئى است از اجزاى ديگر. پس بنابراين ، ازاينكه فرمود: (آيات مفصلات ) استفاده مى شود آياتى كه به سوى قوم فرعونفرستاده مى شده يكجا و يكدفعه نبوده ، بلكه هر كدام جداى از مابقى فرستاده مى شده ،و اين خود دليل بر اين است كه اين آيات آياتى است الهى كه هر كدام در موقع مناسبشنازل مى شود، چون اگر يكجا نازل مى شد ممكن بودخيال كنند يك امر اتفاقى و جزافى بوده و ربطى به موسى و نفرين او نداشته است . آيه بعدى شاهد بر اين است كه معناى (مفصلات ) همان معنائى است كه ما كرديم ،براى اينكه از آن آيه استفاده مى شود: هر كدام از آيات كه فرستاده مى شده قبلا موسىاز آمدن آن آيه و آن عذاب خبر مى داده ، لذا وقتى به آن برخورد مى كردند دست به دامنموسى مى شدند تا بلكه دعائى كند و آن عذاب را از ايشان برگرداند، و با موسى عهدمى بستند كه اگر اين عذاب را از آنان بر دارد به وى ايمان مى آورند و دست از بنىاسرائيل برداشته و ايشان را به موسى مى سپارند، ولى وقتى به دعاى موسى عذاببرداشته مى شد عهد خود را مى شكستند.
و لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسى ادع لنا ربك ...
|
(رجز) به معناى عذاب است ، و الف و لامى كه در اينجا بر سر آن است ، اشاره بهعذابى است كه هر كدام از آيات قوم فرعون مشتمل بر آن بوده است ، و جمله (بما عهدعندك ) بطورى كه قرينه مقام افاده مى كند به اين معنا است كه : از پروردگارتبراى ما رفع عذاب را بخواه ، چون خدايت با تو عهد بسته كه هيچ وقت دعايت را رد نكند.بنابراين ، لامى كه در جمله به كار رفته لام قسم خواهد بود. جمله (لئن كشفت عنا الرجز لنومنن لك و لنرسلن معك بنىاسرائيل ) همان عهدى است كه گفتيم قوم فرعون با موسى بسته و آن را شكستند. عهدشكنى قوم فرعون بعد از برداشته شدن عذاب از آنان
فلما كشفنا عنهم الرجز الى اجل هم بالغوه اذاهم ينكثون
|
كلمه (نكث ) به معناى عهد شكستن است ، و جمله (الىاجل هم بالغوه ) متعلق است به جمله (كشفنا)، و از اين دو جمله بر مى آيد عهدهايى كهبين موسى و قوم فرعون مى گذشته موجل به مدت معينى بوده ، مثلا اگر موسى (عليهالسلام ) مى گفته كه خداوند اين عذاب را از شما بر مى دارد به شرطى كه ايمانبياوريد و بنى اسرائيل را با من روانه كنيد در آخر اضافه مى كرده كه اگر تا فلانمدت به اين عهد وفا نكرديد عذاب مرتفع نخواهد شد. و همچنين اگر بنى اسرائيل با وى عهد مى بسته اند آنان نيز عهد خود را محدود به مدتمعين مى كردند، لذا آيه شريفه مى فرمايد: (پس از آنكه عذاب برداشته مى شد و آناجل معين سر مى رسيد عهد خود را كه با موسى بسته بودند، مى شكستند).
فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم
|
كلمه (يم ) در زبان عرب به معناى دريا است ، ما بقى الفاظ آيه معنايش روشن است .
و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها...
|
ظاهرا مراد از (ارض ) سرزمين شام و فلسطين است ، مويد و يادليل بر اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: (التى باركنا فيها) براى اينكهخداوند در قرآن كريمش غير از سرزمين مقدس كه همان نواحى فلسطين است و غير از كعبههيچ سرزمينى را به بركت ياد نكرده . معناى آيه اين است كه : ما بنى اسرائيل را كه مردمى ضعيف به شمار مى رفتند قدرت دادهو مشارق و مغارب سرزمين مقدس را به ايشان واگذار نموديم . و اگر در اينجا بنىاسرائيل را به مردمى مستضعف وصف كرده براى اين است كه كارهاى عجيب خارق العاده خدارا برساند، و بفهماند چگونه خداوند افتادگان را بلند مى نمايد و كسانى را كه درنظرها خوار مى آيند تقويت نموده و زمين را درتيول آنان قرار مى دهد، چه قدرتى بالاتر از اين ؟ اينهم كه فرمود: (و تمت كلمه ربك الحسنى ) براى اين است كه برساند به ملك وسلطنت رسانيدن بنى اسرائيل و هلاك كردن دشمنان ايشان بر وفق قضاى حتميش بوده ،موسى (عليه السلام ) هم گويا از اين قضا خبرى داشته كه در وعده به بنىاسرائيل گفته است : (عسى ربكم ان يهلك عدوكم و يستخلفكم فى الارض ). آيهشريفه (و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهمالوارثين ) نيز اشاره به همين معنا دارد. و اما معناى (تماميت كلمه ) - تمام شدن كلمه ، خارج شدن آن از مرحله قوه و استعداد بهمرحله فعليت و وقوع است ، البته ناگفته نگذاريم كه جهت و علت تمام شدن كلمهپروردگار در خصوص داستان بنى اسرائيل صبر ايشان بوده و لذا فرموده : (بماصبروا). جمله (و دمرنا ما كان يصنع فرعون ...) به اين معنا است كه ما آن صنايعى كه قومفرعون داشته و آن قصرهايى كه افراشته بودند و آن تاكستانهائى كه به وجود آوردهو داربست هايى را كه براى موبن ها ساخته بودند از بين برديم . بحث روايتى (درباره مبتلا گشتن فرعونيان به عذابهاى متعدد و عهدشكنى ايشان ) در مجمع البيان است كه ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده و محمد بن اسحاق بن بشارمطلبى را گفته اند، و على بن ابراهيم هم همان مطلب را به سند خود از ابى جعفر و ابىعبد الله (عليه السلام ) روايت كرده ، و آن مطلب كه از مجموع روايات گرفته شده ايناست كه : بعد از ايمان ساحران به موسى و شكست خوردن فرعون و اصرار بر كفر خود،هامان به فرعون گفت : مردم بطورى كه مى بينى يكى پس از ديگرى به موسى ايمانمى آورند، بايد فكرى كرد، من فكر مى كنم صلاح در اين باشد كه ماءمور بگذارى تاهر كس را كه به دين موسى در آمده زندانيش كنند. پس فرعون هر كس را كه به موسى ايمان آورده بود حبس نمود. خداوند هم فرعونيان رابه عذاب هاى گوناگونى از قبيل كمبود زراعت وامثال آن مبتلا نمود، و در آخر طوفانى بر آنان مسلط كرد تا تمامى خانه هاى آنان را در همفرو ريخت ، فرعونيان ناگزير به بيابان گريختند، و خيمه ها به پا كردند، و اماخانه هاى بنى اسرائيل يك قطره از آب سيل به آنها نرسيد، و زمين هاى زراعتى آنان نيزآسيبى نديد، بر عكس براى فرعونيان هيچ زمين زراعتى نماند، لذا به موسى گفتند: ازخدايت بخواه اين بارندگى هولناك را از ما قطع كند، كه اگر چنين كنى ما به تو ايمانآورده و بنى اسرائيل را از زندانها رها كرده با تو روانه مى سازيم . موسى (عليه السلام ) از خدا خواست و خداوند هم عذاب را از آنان برداشت ، و ليكنمتاءسفانه به وعده خود وفا ننموده و ايمان نياوردند. اين بار هامان به فرعون گفت :اگر بنى اسرائيل را آزاد كنى به دست خود، موسى را بر خود غلبه داده اى ، و او بطورمسلم سلطنت تو را از بين خواهد برد، لذا فرعون بنىاسرائيل را رها ننمود و درباره باران هاى خطرناك گفت : بارانى كه آمد عذاب نبود، بلكهنعمتى بود براى ما زيرا دشت و صحراى ما را پس از خشكى و مردگى زنده و سر سبز وخرم نمود، و چون چنين كردند خداوند هم - به روايت على بن ابراهيم درسال دوم و به روايت ديگران در ماه دوم ملخ را بر زراعتها و اشجار ايشان مسلط كرد،بطورى كه از زراعت و درختان چيزى باقى نگذاشت بلكه موى سر و ريش آنان و لباس وفرش و زندگى شان را هر چه بود خوردند، وحال آنكه همين ملخ ها به خانه هاى بنى اسرائيلداخل نمى شدند و هيچگونه آزارى نمى رساندند. مردم همه سر و صدايشان بلند شد، و فرعون شديدا به جزع و فزع در آمد، و بهموسى (عليه السلام ) گفت : اين بار هم از پروردگارت بخواه اين بلا را از ما بگرداند،و بطور قطع من نيز دست از بنى اسرائيل بر مى دارم . موسى (عليه السلام ) دعا كرد وملخ بعد از آنكه يك هفته يعنى از شنبه تا شنبه ديگر بر ايشان مسلط بود از آنان برطرف گرديد. بعضى ها در كيفيت دعاى موسى (عليه السلام ) گفته اند كه وى نگاهى به آسمان نمود وسپس عصاى خود را به طرف مشرق و مغرب به حركت در آورد، و بدون درنگ ملخ ها از همانطرف كه آمده بودند برگشتند، تو گوئى اصلا ملخى نيامده بوده . اين بار هم هاماننگذاشت فرعون به وعده خود وفا كند و بنىاسرائيل را آزاد سازد، لذا در سال سوم - به روايت على بن ابراهيم - و در ماه سوم - به روايت ديگران - خداوند(قمل ) را كه عبارت است از ملخ ريز و بدونبال و خيلى خبيث تر و خطرناك تر از ساير انواع ملخ بر همه زراعت آنان مسلط نمود، بهاين معنى كه اين بار ملخ ساقه و ريشه ها را هم خورد، و خلاصه زمين را ليسيد. بعضى ديگر گفته اند: موسى (عليه السلام ) ماءمور شد تا به تلى خاكى كه در دهىاز دهات مصر معروف به عين شمس قرار داشت برود، موسى بدانجا رفت و عصاى خود رابه آن تل خاك زد و بلافاصله ملخ هاى نام برده سراسر مصر را پر كرده حتى به جامههاى فرعونيان در آمده و آنان را گزيدند، و اگر كسىمشغول غذا خوردن بود قمل در غذايش شده و ظرف غذايش از آن پر مى شد. سعيد بن جبير گفته است : (قمل ) همان شپشه اى است كه به حبوبات مى افتد، و نيزگفته است : اگر كسى ده جراب (مشك ) گندم به آسياب مى برد از آن ده مشك بيش از سهقفيز(پيمانه ) عايدش نمى شد، و اين بلا شديدترين بلائى بود كه فرعونيان بداندچار شدند، زيرا نه تنها حبوبات آنان به خطر افتاد بلكه موى بدن و حدقه و پلكچشم و ابروهاى آنان نيز دستخوش اين بلا شد. وقتى به بدنهايشان حمله مى كرد هر كهميديد خيال مى كرد پوست بدن هاى آنان مبتلا به گرى شده . خلاصه خواب و آرامش ازآنان سلب شد، همه به ناله و فرياد در آمدند. ناچار فرعون موسى را طلبيد و گفت :اگر اين بار از خدايت بخواهى تا عذاب را از ما بردارد بطور قطع و مسلم دست از بنىاسرائيل بر مى دارم . موسى اين بار نيز پذيرفت و دعا كرد، و به دعاى اوقمل كه هفت روز تمام يعنى از روز شنبه اى تا شنبه بعد مسلط بر آنان شده بود برطرف گرديد.و اين بار هم عهد خود را شكسته خداوند درسال چهارم و به آن روايت ديگر در ماه چهارم ضفدع (قورباغه ) را بر آنان مسلط كرد. تمام زندگى آنان مالامال از ضفدع شد، لباس و يا ظرف و يا طعام و يا آبى نماند مگراينكه پر از ضفدع بود، غذا مى پختند چيزى نمى گذشت كه مى ديدند پر از ضفدع شده، مى خواستند با يكديگر صحبت كنند تا دهن باز مى كردند ضفدع به دهانشان مى افتاد، لقمه بر مى داشتند تا دهانشان باز مى شد ضفدعقبل از لقمه دهانشان را پر كرده بود. اين بار به گريه در آمده به شكايت نزد موسىآمدند، و گفتند اينبار توبه كرده و ديگر به كردار زشت خود بر نمى گرديم ، از خدابخواه تا ما را از شر قورباغه ها رهائى دهد، موسى دعا كرد و خداوند ضفدع را پس ازآنكه هفت روز يعنى از روز شنبه تا شنبه ديگر بر ايشان مسلط بود از آنان بر داشت . و چون اين بار نيز عهد خود را شكستند خداوند درسال پنجم خون را روانه بسوى ايشان كرد، به اين معنا كه آبنيل را براى ايشان خون گردانيد، بنى اسرائيل آن را آب و قبطى ها آن را خون مى ديدند،حتى قبطى ها به بنى اسرائيل التماس مى كردند كه ايشان آب را در دهان خود ريخته واز دهان خود به دهان قبطى ها بريزند، با اينحال تا در دهن اسرائيلى ها بود آب بود و به محضى كه به دهان قبطى هامنتقل مى شد خون مى گرديد. فرعون كه ديد از عطش هلاك مى شود، ناچار شد برگدرختان را بجود ولى مع الوصف رطوبت برگ درختان هم در دهانش خون مى شد، هفت روز همبه اين عذاب دچار بودند، هيچ آب و غذايى نمى خوردند مگر آنكه خون بود. زيد بن اسلمگفته است خونى كه خداوند مسلط بر فرعونيان كرد عبارت از خون دماغ (رعاف ) بود.بهر حال به نزد موسى آمدند كه از خدايت رفع اين پريشانى و عذاب را بخواه تا بهتو ايمان آورده دست از بنى اسرائيل برداشته و با تو روانه شان كنيم ، موسى اين بارنيز دعا كرد و عذاب از ايشان برداشته شد مع ذلك دست از بنىاسرائيل بر نداشتند. عياشى در تفسير خود از محمد بن قيس از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: مقصود از كلمه (رجز) در آيه (لئن كشفت عنا الرجز لنومنن لك ) برف است ،لذا بلاد خراسان را كه كوهستانى و برف گير است بلاد رجز گويند. مؤ لف : اين روايت آنطورى كه بايد و شايد با سياق آيه انطباق ندارد. آيات 154 - 138 سوره اعراف
و جوزنا ببنى اسرائيل البحر فات وا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا ياموسىاجعل لنا الها كما لهم الهه قال انكم قوم تجهلون (138) ان هولاء متبر ما هم فيه وباطل ما كانوا يعملون (139) قال اغير الله ابغيكم الها و هو فضلكم على العالمين (140) و اذ انجيناكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب يقتلون ابناءكم و يستحيون نساءكم وفى ذلكم بلاء من ربكم عظيم (141) و وعدنا موسى ثلثين ليله و اتممنها بعشر فتمميقات ربه اربعين ليله و قال موسى لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبعسبيل المفسدين (142) و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمه ربهقال رب ارنى انظر اليك قال لن ترينى و لكن انظر الىالجبل فان استقر مكانه فسوف ترينى فلما تجلى ربهللجبل جعله دكا و خر موسى صعقا فلما افاققال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤ منين (143) قال ياموسى انى اصطفيتك على الناس برسالاتى و بكلامى فخذ ما اتيتك و كن منالشاكرين (144) و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظه و تفصيلالكل شى ء فخذها بقوه و امر قومك ياخذوا باحسنها ساوريكم دارالفاسقين (145) ساصرف عن اياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يرواكل ايه لا يومنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يرواسبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين (146) و الذينكذبوا باياتنا و لقاء الاخره حبطت اعمالهم هل يجزون الا ما كانوا يعملون (147) و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار الم يروا انه لا يكلمهم و لا يهديهمسبيلا اتخذوه و كانوا ظالمين (148) و لما سقط فى ايديهم و راوا انهم قد ضلوا قالوالئن لم يرحمنا ربنا و يغفرلنا لنكونن من الخاسرين (149) و لما رجع موسى الى قومهغضبان اسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى اعجلتم امر ربكم و القى الالواح و اخذ براساخيه يجره اليه قال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاعداءو لا تجعلنى مع القوم الظالمين (150) قال رب اغفر لى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك و انتارحم الرحمين (151) ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم و ذله فى الحيوه الدنياو كذلك نجزى المفترين (152) و الذين عملوا السيات ثم تابوا من بعدها و امنوا ان ربك منبعدها لغفور رحيم (153) و لما سكت عن موسى الغضب اخذ الالواح و فى نسختها هدى ورحمته للذين هم لربهم يرهبون (154)
|
ترجمه آيات و پسران اسرائيل را از دريا گذرانديم و بر قومى گذشتند كه بت هاى خويش راپرستش مى كردند، گفتند اى موسى براى ما نيز خدايى بساز، چنانكه ايشان خدايانىدارند، گفت شما گروهى جهالت پيشه ايد (138) روش اين گروه نابود شدنى است ، و اعمالى كه مى كرده اندباطل است (139) گفت چگونه براى شما غير از خداى يكتا كه براهل زمانه برتريتان داده است خدايى بجويم (140) و چون از فرعونيان نجاتتان داديم كه شما را به سختى عذاب مى كردند و پسرانتان رامى كشتند و زنانتان را زنده نگه مى داشتند و در اين از پروردگارتان امتحانى بزرگبود (141) و با موسى سى شبه وعده كرديم و آن را به ده شب ديگركامل كرديم ، و وعده پروردگارش چهل شب تمام شد موسى به برادر خويش هارون گفت :ميان قوم من جانشين من باش و به اصلاح كارشان پرداز و طريقه مفسدين را پيروى مكن(142) و چون موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، عرض كرد:پروردگارا خودت را به من بنما كه ترا بنگرم ، گفت : هرگز مرا نخواهى ديد ولى بهاين كوه بنگر اگر بجاى خويش برقرار ماند شايد مرا توانى ديد و همينكهپروردگارش بر آن كوه جلوه كرد آن را متلاشى نمود و موسى بيهوش بيفتاد و چون بهخود آمد گفت : منرهى تو، سوى تو باز مى گردم و من اولين مؤ من هستم (143) گفت : اى موسى من تو را به پيغمبرى و به سخن گفتن خويش از مردم برگزيدم ، آنچهرا به تو دادم بگير و از سپاسگزاران باش (144) و براى وى در آن لوح ها از هر گونه اندرز و شرحى از همه چيز ثبت كرده بوديم آن رامحكم بگير و به قوم خويش فرمان بده كه نيكوترش را بگيرند، و به زودى سزاىعصيان پيشگان را به شما خواهيم نمود (145) و كسانى را كه در اين سرزمين بناحق بزرگى مى كنند از آيه هاى خويش منصرف خواهمكرد كه هر آيه اى ببينند بدان ايمان نيارند اگر راهكمال ببينند آن را پيش نگيرند، و اگر راه ضلال ببينند آن را پيش گيرند، چنين شودزيرا آيه هاى ما را دروغ شمرده و از آن غفلت ورزيده اند (146)
|
|
|
|
|
|
|
|