|
|
|
|
|
|
(مرسى ) اسم زمان و مكان و مصدر ميمى از (ارسيت الشى ء) است كه به معناى(اثبات كردم آن را) است ، و معناى آيه اين است كه : (از تو مى پرسند وقوع و ثبوتقيامت چه وقت است )، و كلمه (يجليها) از (تجليه ) و به معناى كشف و اظهار است ،و وقتى گفته مى شود (جلاه فانجلى ) معنايش اين است كه پرده از روى آن چيزبرداشت و آن چيز هويدا گشت . پس جمله (لا يجليها لوقتها الا هو) معنايش اين است كهقيامت را هويدا نمى كند و پرده از روى آن و اينكه چه وقت واقع مى شود بر نمى دارد مگرخداى سبحان ، و همين معنا دلالت مى كند بر اينكه ثبوت و وجود قيامت و علم به آن يكىاست ، يعنى وقوع و ثبوتش در كمون غيب نزد خدا محفوظ است ، و هر وقت بخواهد پرده ازآن برداشته و آن را ظاهر مى كند بدون اينكه غير او كسى به آن احاطه يافته و يا براىچيزى از اشياء ظاهر گردد. آرى ، چگونه ممكن است چيزى به آن احاطه يابد و يا آن براىچيزى ظاهر گردد و حال آنكه ظهور و تحققش ملازم با فناى هر چيز است ، و هيچ موجودى ازموجودات نيست كه خودش ناظر و محيط به فناى خود بوده و يا فناى ذاتش برايش ظاهرگردد، علاوه بر اينكه اين علم و احاطه اى كه مى خواهد به قيامت تعلق بگيرد خود جزونظام اين عالم است ، و نظام سببى كه حاكم بر اين عالم است و در موقع وقوع قيامت بر همخورده و به يك نظام ديگرى متبدل مى شود از همين جا ظاهر مى شود كه منظور از اينكهفرمود: (ثقلت فى السموات و الارض ) - و خدا داناتر است - اين است كه علم بهقيامت در آسمانها و زمين سنگين است ، و البته سنگينى علم به آن عين سنگينى وجود آن است، پس اين اختلافى كه كرده اند در اينكه آيا مقصود از(ثقل ساعت در آسمانها و زمين ثقل علم به آن است ؟ ياثقل صفت آن بر اهل آسمانها و زمين است ، چونمشتمل بر شدائد عقبات و حساب و جزاء است ؟ و ياثقل وقوع آن بر ايشان است بخاطر اينكه وقوعش مستلزم در هم پيچيده شدن آسمان و فروريختن ستارگان و بر هم خوردن مهر و ماه و به راه افتادن كوه ها است ؟ و يا منظور ايناست كه آسمانها و زمين طاقت تحمل آن را ندارد چون بس عظيم و شديد است ؟) اختلاف بىثمرى است . براى اينكه ثقل قيامت منحصر در يك جهت و دو جهت نيست بلكه تمامى آنچه كهراجع به آن است از قبيل ثبوت آن و علم به آن و صفات آن بر آسمانها و زمين و غيره همهثقيل است ، زيرا همين بس كه ثبوت آن مستلزم فنا و نابودى آنها است ، و در آنها يعنى در آسمانها وزمين چيزى كه فناى خودش را تحمل كند وجود ندارد. اينجا است كه وجه كلام خداى سبحان در (لا تاتيكم الا بغته ) ظاهر مى شود، چون(بغته ) و همچنين (فجاه ) به معناى پديد آمدن چيزى است بطور ناگهانى و بدوناينكه قبل از پديد آمدن معلوم باشد، و قيامت بخاطر همان سنگينى و عظمتش است كه بطورناگهانى پديد مى آيد، چون هيچ وصف و علامتى از آن ممكن نيست قبلا معلوم شود، و نيزممكن نيست كه اول مقدارى از آن ظاهر شود و سپس همه آن صورت وقوع بگيرد، و لذا پديدآمدنش براى تمامى اشياء بطور ناگهانى است . و نيز از همين جا است كه معناى ما بقى آيه يعنى جمله (يسالونك كانك حفى عنهاقل انما علمها عند الله ) نيز روشن مى گردد، و توضيحش خواهد آمد - ان شاء الله -.
راغب گفته : كلمه (حفى ) به معناى عالم و با خبر از چيزى است ، و گويا اين كلمه ازماده (حفيت فى السؤ ال : اصرار كردم در پرسش ) گرفته شده . و تقدير آيه (يسئلونك عنها كانك حفى بها) است و جمله (كانك حفى ) در وسط كلام وبين (يسئلونك ) و ظرف متعلق به آن قرار گرفته ، و اين خود اشاره مى كند به اينكهمعاصرين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين سؤال را مكرر از وى كرده و اصرار ورزيده اند، و به همين جهت قرآن كريم تا اندازه اى سؤال و جواب را در عبارت تكرار كرده . و اينكه دوباره فرمود: (يسئلونك كانك حفى عنها) اشعار و يا دلالت دارد بر اينكهپرسش كنندگان خيال كرده بودند جوابى كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) به امر پروردگارش در سؤال اول ايشان داد و فرمود: (انما علمها عند ربى علم آن تنها نزد پروردگار من است ) ازقبيل حواله دادن علم چيزى كه نمى داند به خداى تعالى است - كما اينكه ادب دينى همهمان را اقتضاء مى كند - و بخاطر رعايت آن بود كه فرمود: نزد پروردگار من است تابه عبوديت و وظيفه آن اشعار كرده باشد، و نيزخيال كرده بودند كه جمله (لا يجليها لوقتها الا هو) تنها وصف عظمت قيامت است ، بدوناينكه ارتباطى با علم به وقت آن داشته باشد و لذا بخاطر اينخيال ها دوباره سؤ ال خود را تكرار كردند بلكه آن حضرت جواب ديگرى بدهد كه درضمن آن درباره قيامت چيزى گفته و يا به جهل خود اعتراف كند. لذا خداى تعالى دستور داد تا همان جواب را دوباره به ايشان داده و بگويد: (انما علمهاعند الله تنها علم آن نزد خداوند است ) تا بدين وسيله به ايشان بفهماند كه جواباول از (جنبه تعارف و رعايت ادب نبود) بلكه جوابى بود جدى ، و اگر آن حضرت در دونوبت اينطور جواب داده اعتراف به جهل نكرده ، چون اظهار بى اطلاعى از امر قيامتجهل نيست ، بلكه علم (به عالى ترين معارف ) است ، و خواسته است اين علم را به ايشانهم آموخته و بفهماند كه علم به قيامت منحصر در خدا است نه اينكه وى نسبت به آنجاهل است ، البته در جواب اول رعايت وظيفه عبوديت را هم نموده و اسم رب را بكار برد،ولى در جواب دومى به جاى آن (الله ) را قرار داد. سپ س فرمود: (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) و بدين وسيله اشاره كرد به اينكهايشان معناى (انما علمها عند ربى ...) را نمى فهمند، چه ايشان بخاطر انس ذهنى كه باحس و محسوسات دارند هر چيزى را كه بشنوند بهمان محسوسات مقايسه نموده ، و آن رامحكوم به حكم محسوسات مى سازند، و خيال مى كنند هر چيزى را كه تا اندازه اىبرايشان توصيف كردند مى توانند بفهمند، و احاطه علمى به آن پيدا كنند، و اگر در اينبيان مطلبى از ايشان پنهان داشتند صرفا خواسته اند كتمان كنند، و گرنه اگر كتماننمى كردند ايشان آن را عينا مانند ساير امور محسوسه مى فهميدند، و ليكن قياس شانباطل ، و امر بر ايشان مشتبه است ، زيرا پاره اى از مغيبات و از آن جمله مساءله قيامت استكه جز خداى سبحان كسى ياراى علم آن را ندارد. از آيه شريفه تنها استفاده شد كه علم به قيامت را جز خدا كسى طاقت تحملش را ندارد، وليكن بايد دانست كه تنها علم به خود قيامت اينطور نيست ، بلكه علم به خصوصيات واوصاف آن نيز همينطور است . سبب حقيقى اختصاص علم غيب به خداى تعالى
قل لا املك لنفسى نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله ...
|
از آنجايى كه سوال ايشان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اينكه وىايشان را از غيب خبر دهد حكايت مى كرد از اينكه ايشان ادعاى نبوت آنجناب را ادعاى علم بهغيب تلقى كرده اند، و چون علم به غيب حقيقتش از خدا است ، و اگر غير او هم چيزى از آن داردبه تعليم خدا و وحى او است لذا دستور داد تا پيغمبرش خود را از ادعاى داشتن علم به غيببرى ساخته ، و اين اشتباه را از ذهن ايشان بيرون كند. سبب حقيقى اختصاص علم غيب به خداى تعالى اين است كه غير او هر چه باشد وجودشمحدود است ، و ممكن نيست كه از حدش بيرون شده و به آنچه كه خارج از حد او و غايت از اواست آگاه شود، و معلوم است كه هيچ موجودى غير محدود و غير متناهى و محيط به تمام اشياءنيست مگر خداى تعالى ، پس تنها او عالم به غيب است . و ليكن از آنجايى كه سؤ ال كنندگان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) فهمساده و عاميانه شان قاصر از درك اين معنا بوده لذا خداى تعالى دستور داده كه جوابايشان را طورى بدهد كه در خور فهم ايشان باشد، و آن اين است كه بگويد: علم غيب آدمىرا به تمامى خير و شرها واقف مى سازد، و عادهمعقول نيست كسى كه به همه خير و شرها اطلاع دارد از اطلاعات خود استفاده نكند، و اگركسى تمامى خيرات را به خود جلب نكرده و همه شرور را از خود دفع نمى كند بايدبفهميم كه قطعا علم غيب نداشته است . پس جمله (قل لا املك لنفسى ) در صدر آيه توصيفرسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) است از خود بنحوى كه با نتيجه داشتن علم غيبمنافات داشته باشد: (و لو كنت اعلم الغيب ...)، بيان نتيجه داشتن علم غيب است ، تا ايندو فصل از آيه نتيجه دهد كه وى علم به غيب ندارد، آنگاه جمله (ان انا الا نذير) بيانحقيقت حال آنجناب در ادعائى است كه مى كند، و آن اين است كه من فقط مدعى رسالتم و بااين ادعا ادعاى ديگرى ندارم . بحث روايتى در تفسير قمى در ذيل آيه (يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها...)، گفته : معصوم (عليهالسلام ) فرموده است : قريش عاص بن وائل سهمى و نضر بن حارث بن كلده و عقبه بنابى معيط را به نجران فرستادن د تا در آنجا از علماء يهود مسائلى را آموخته آنگاه آنمسائل را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) بپرسند، از مسائلى كه نامبردگانآموخته بودند و از آن حضرت پرسيدند اين بود كه قيامت چه وقت بپا مى شود، خداىتعالى در جواب سؤ ال ايشان آيه (يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها...)، رانازل كرد و در تفسير عياشى از خلف بن حماد از مردى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: خداوند در كتابش مى فرمايد: (و لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسنىالسوء) و مقصود از (سوء)، فقر است . مؤ لف : اين روايت را صدوق نيز در معانى الاخبار به سند خود از خلف بن حماد از مردى ازآن حضرت روايت كرده ، حسين بن بسطام هم در كتاب طب الائمه آن را از جابر بن يزيد ازحضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده آيات 198 - 189 سوره اعراف
هو الذى خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها ليسكن اليها فلما تغشئها حملت حملا خفيفافمرت به فلما اثقلت دعوا الله ربهما لئن اتيتنا صلحا لنكونن من الشكرين (189) فلمااتئهما صلحا جعلا له شركاء فيما اتئهما فتعلى الله عما يشركون (190) ايشركون ما لايخلق شيئا و هم يخلقون (191) و لا يستطيعون لهم نصرا و لا انفسهم ينصرون (192) وان تدعوهم الى الهدى لا يتبعوكم سواء عليكم ادعو تموهم ام انتم صامتون (193) ان الذينتدعون من دون الله عباد امثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم ان كنتم صادقين (194) الهمارجل يمشون بها ام لهم ايد يبطشون بها ام لهم اعين يبصرون بها ام لهم اذان يسمعون بهاقل ادعوا شركاء كم ثم كيدون فلا تنظرون (195) ان وليى الله الذىنزل الكتاب و هو يتولى الصلحين (196) و الذين تدعون من دونه لا يستطيعون نصركم ولا انفسهم ينصرون (197) و ان تدعوهم الى الهدى لا يسمعوا و ترئهم ينظرون اليك و هملا يبصرون (198).
|
ترجمه آيات اوست كه شما را از يك تن آفريد و همسر او را از او آفريد تا بدو آرام گيرد و چون وىرا فرا پوشاند بارى سبك گرفت و با آن مدتى سر كرد و چون سنگين شد، خدا،پروردگار خويش را بخواندند كه اگر فرزند شايسته اى به ما دهى سپاسگزار خواهيمبود(189) و چون فرزندى شايسته به آنها داد براى خدا در عطيه وى شريكان انگاشتند اما خدا ازآن چيزها كه با او شريك مى انگارند برتر است (190) چرا اين بتان را كه چيزى خلق نمى كنند و خودشان ساخته شده اند با خدا شريك مى كنيد(191) بتانى كه نمى توانند آنها را نصرت دهند و نه خودشان را نصرت مى دهند (192) اگر ايشان را به هدايت دعوت كنيد شما را پيروى نمى كنند چه آنان را بخوانيد و چهساكت بمانيد نتيجه يكسان است (193) آن كسان كه سواى خدا مى خوانيد بندگانى چون شمايند اگر راست مى گوييد آنها رابخوانيد كه شما را اجابت كنند (194) مگر پاهائى دارند كه با آن راه روند يا دست هائى دارند كه با آن به قوت گرفتنتوانند يا چشم هائى دارند كه با آن ببينند ياگوش هائى دارند كه با آن بشنوند، بگوشركاى خويش را بخوانيد و درباره من نيرنگ كنيد و مهلت ندهيد (195) سرپرست منخدايى است كه اين كتاب را نازل كرده و او شايستگان را سرپرستى مى كند (196)
و جز خدا كسانى را كه مى خوانيد نمى توانند شما را نصرت دهند و نه خودشان رانصرت مى دهند (197) اگر ايشان را به هدايت دعوت كنى نمى شنوند مى بينيشان كه سوى تو مى نگرند ولىنمى بينند (198) بيان آيات زمينه كلام در اين آيات همان زمينه اى است كه در ساير آيات اين سوره بود، و آن عبارتبود از بيان ميثاق هاى نوع انسانى و اينكه اغلب و اكثر افراد اين نوع آن ميثاقها راشكستند. شرح آيات مربوط به خلقت انسان از نفس واحدة و نقض عهد والدين بعد ازفرزنددارشدن
هو الذى خلقكم من نفس واحده ...
|
اين دو آيه مثلى است كه براى بنى آدم در رفتارشان و اينكه عهد ازلى خود را شكسته وبه آيات خدا ظلم كردند زده شده است . و معناى آن اين است كه : (هو الذى خلقكم ) اى گروه بنى آدم خداى تعالى آن كسى استكه شما را آفريد (من نفس واحده ) از تن واحدى كه پدرتان بود (وجعل منها) و از آن يعنى از نوع آن (زوجها ليسكن اليها) همسرش را آفريد تا آن مردبه داشتن آن همسر آرامش دل يابد (فلما تغشيها) پس وقتى با او در آميخت - تغشىبه معناى جماع است - (حملت حملا خفيفا) بار سبكى كه عبارت بود از نطفه برداشت(فمرت به ) و همچنان اين بار را داشت و با آن آمد و شد و نشست و برخاست مى كردتا آنكه نطفه در رحمش رشد نموده به حد جنين رسيد و سنگين شد، و همسر آدم احساس سنگينى آن را مى كرد (فلما اثقلت دعوا الله ربهما) پس وقتىسنگين شد الله را كه پروردگارشان باشد بخواندند و با او عهد و پيمان بستند كه(لئن آتيتنا) اگر روزى كنى ما را فرزندى (صالحا) صالح براى زندگى وبقاء به اينكه فرزندى تام الخلقه و بى عيب و آفت باشد - چون در هنگام فرزنددارشدن و روزهاى ولادت فرزند آرزوى انسان اين است - نه اينكه صالح دينى باشد(لنكونن من الشاكرين ) در اين صورت از شكرگزارانت خواهيم بود، نعمتت را اظهار مىكنيم ، و در امور خود از هر چيز به سويت منقطع مى شويم ، و به هيچ سببى جز تونگرائيده و به هيچ چيز جز تو دست نمى آويزيم . (فلما آتاهما صالحا) پس وقتى خداوند آن فرزند دلخواهشان را به ايشان داد، و او راانسانى تام الخلقه و صالح براى بقاء قرار داد و به وسيله او چشم آن دو را روشن كرد،پدر و مادر (جعلا له شركاء فيما آتاهما) در فرزنددار شدن خود براى خدا شريكقرار دادند، و جهتش اين بود كه علاقه و شفقت به آن فرزند ايشان را وادار كرد تا بههر سببى غير خدا دست آويخته ، و در برابر هر چيزى غير خدا خاضع شوند، با اينكه باخدا شرط كرده بودند كه از شاكرين او باشند، و نعمت او و ربوبيتش را كفران نكنند،ليكن عهد خود را شكستند، و شرط خود را ناديده گرفتند. و جز آن كسانى كه خداوند به ايشان رحم كرده همه مردم اينطورند، يعنى همه همت و نيروىخود را صرف نقض عهد و خلف وعده و شكستن عهدى مى كنند كه با خدا بسته اند(فتعالى الله عما يشركون ). داستان شريك قائل شدن براى خدا بعد از فرزندار شدن ، مربوط به آدم و حوانيستبلكه شرح حال نوع بشر است . در اين قصه چند احتمال است ، اول اينكه منظور بيانحال ابوين از نوع بشر در موقع فرزنددار شدن و بيان هم ، بيان عام نوعى باشد، چونتمامى انسان هايى كه مى آيند و ميروند همه مولود پدر و مادرى هستند، پس مى توان گفتكه كثرت اين نوع ، نتيجه توالد پدر و مادر است ، همچنانكه فرموده : (يا ايها الناسانا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا وقبائل ). و غالبا حال پدر و مادر مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه نسبت به فرزندشان محبت وشفقت دارند اينطور است كه طبعا در امر فرزندشان متوجه و منقطع بسوى خدا مى شوند،هر چند خودشان به تفصيل توجه و انقطاع خود التفات نداشته باشند، عينا نظيردريانوردى هستند كه در هنگام طوفان و تلاطم دريا و آنجا كه امواج با سرنوشت اوبازى مى كند تمام توجهش معطوف به پروردگارش مى شود، هر چند تا آن روز پروردگارى را بندگى نكرده باشد، و خودش هم نفهمد كه الان دلشبه كجا تكيه دارد، چون اين حالت يك حالت قلبى و درونى است كه خواه ناخواه باتوجه و بى توجه به انسان دست مى دهد. پدر و مادر نيز نسبت به فرزند همين حال را دارند، و از سويداىدل منقطع به سوى پروردگارشان هستند، و چنين زبانحالى دارند كه (پروردگارااگر به ما فرزندى صالح و مطابق دلخواهمان روزى كنى البته از شكرگزارانت خواهيمشد) و وقتى خداوند اين خواسته درونى ايشان را مستجاب مى كند و فرزند صالحى بهايشان ارزانى مى دارد همين پدر و مادر در امر اين فرزند براى خدا شريكقائل شده و در حفظ و تربيت او به هر دست آويزى دست زده و به هر پناهگاهى پناهنده مىشوند. مويد اين معنايى كه براى آيه كرديم ذيل خود آيه است كه مى فرمايد: (فتعالى اللهعما يشركون ) چون اگر مقصود از (نفس ) و (زوج آن ) - كه در صدر آيه بود- دو نفر معين از افراد انسان مثلا از قبيل آدم و حوا باشد حق كلام اين بود كه درذيل آيه بفرمايد: (فتعالى الله عما اشركا - و يا بفرمايد: عن شركهما پس بزرگتراست خدا از آن چيزى كه آندو براى خدا شريك گرفتند و يا بزرگتر است از شركى كهآندو ورزيدند) (و چون به صيغه جمع آورد معلوم مى شود آيه راجع به سرگذشت آدم وحوا نيست بلكه راجع به شرح حال نوع انسانى است ). علاوه بر اين ، خداى تعالى بعد از آيه مورد بحث آيات ديگرى قرار داده كه همه شرك رامذمت و مشركين را توبيخ مى كند، و مخصوصا ظاهر از آنها اين است كه منظور از شرك درآنها پرستيدن غير خدا است ، و حاشا كه آدم صفى الله غير خدا را پرستيده باشد، بااينكه خداوند خودش تصريح كرده به اينكه آدم را برگزيده و هدايت فرموده ، و نيزخودش تصريح كرده به اينكه هر كه را كه او هدايت كند ديگر گمراهى در او راه ندارد، وچه گمراهى بالاتر از پرستيدن غير خدا است ؟ خداوند متعال يكجا فرموده : (ثم اجتبيه ربه فتاب عليه و هدى ) و جاى ديگرى مىفرمايد: (و من يهد الله فهو المهتد) و يكجا هم مى فرمايد: (و مناضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له الى يوم القيمه ). از اين آيات به خوبىاستفاده مى شود كه به هيچ وجه ضلالت و پرستيدن غير خدا را نمى شود به آدم نسبت دادهر چند آدم را پيغمبر هم ندانيم و يا درباره پيغمبرانقائل به عصمت نباشيم . بررسى اين احتمال كه آيات مذكوره آدم و حوا باشدواشكال وارد بر آن تا اينجا گفتگوى ما در اين بود كه آيه راجع به داستان دو فرد از افراد بشر بنام آدم وحوا نبوده بلكه راجع به شرح حال نوع بشر است ، حالا مى گوييم ممكن هم هست آيه رامربوط به داستان شخصى آن دو گرفت و ليكن به اين بيان كه مقصود از اينكه فرمود:(براى خدا شركاء گرفتند) اين است كه سرگرم تربيت فرزند خود شده ودرباره اوبه تدبير اسباب و عوامل پرداخته ، و همين معنا ايشان را از خلوص دربعضى از توجهاتكه به پروردگار خود داشتند باز داشت . و اين احتمال را جمله (لنكونن من الشاكرين ) هم كه حكايت كلام آندو است تاييد مى كند،توضيح اينكه در تفسير اوائل اين سوره در ذيل جمله (و لا تجد اكثرهم شاكرين ...)،گفته شد كه (شاكرين ) در (عرف ) قرآن (مخلصون ) - به فتح لام - هستندكه ابليس راهى براى اغواى ايشان نداشته و غفلت دردل ايشان رخنه نمى كند، پس عتابى كه در جمله (فتعالى الله عما يشركون ) به آندو شده بخاطر شرك يعنى اشتغال بغير خدا ازقبيل اسباب هستى ، و باز ماندن ازاخلاص در توجه به خدا است . ليكن يك اشكال در اين احتمال باقى مى ماند، و آن اين است كه اگر مقصود اين بود چراجمله فوق را بصورت جمع آورده و علاوه ، بعد از آيه مورد بحث هم صحبت را كشانيد بهتوبيخ از شركى كه ظاهرش پرستش غير خدا است . اين دو اشكال را بعضى از مفسرين چنين جواب داده اند. اين آيه در اينكهاول درباره خصوص آدم صحبت كرده و در آخر بيان را عمومى كرده است عكس آيه (هو الذىيسيركم فى البر و البحر حتى اذا كنتم فى الفلك و جرين بهم بريح طيبه ) مىباشد، زيرا اول ، خطاب را به عامه مردم متوجه نموده و درباره گرداندن ايشان در خشكىو ترى صحبت كرده و در آخر خطاب را مختص دريانوردان كرده است . آيه مورد بحث هم اول خصوص داستان آدم و همسرش را ذكر كرده و مقصودش از جمله (هوالذى خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها) تنها آن دو بوده و ليكن بعد از تمام شدن داستان آندو خصوص مشركين از بنى آدم را كه از خدا فرزند خواسته و سپس به وى شركورزيده اند منظور كرده است تا بفهماند هر دو نفرى از بنى آدم كه فرزنددار مى شوندحالشان چنين است كه عهد مى بندند و سپس آن را نقض مى كنند. و ليكن اين تشبيه صحيح نيست ، براى اينكه اگر بيان در آيه (هو الذى يسيركم ...)نخست عام بوده و در آخر خاص شده قرينه قطعيه اى در آن بوده كه دلالت بر مقصودنموده و از اشتباه جلوگيرى مى نمايد، بخلاف عمومى شدن تدريجى بيان خاص در آيهمورد بحث كه چون باعث اشتباه است نمى توان كلام بليغى آنهم مانند قرآن راحمل بر آن كرد، مگر اينكه بگوييم در اين آيه نيز قرينه هست ، و آن جمله (فتعالى اللهعما يشركون ) و ساير آيات بعد از آن است . و بهر حال اين وجه در حقيقت مثل اين است كه از دو وجهاول استفاده شده و مفسر مزبور صدر آيه را حمل بر وجه ثانى كرده وذيل آن را حمل بر وجه اول نموده است (و يك وجه جداگانه اى نيست ). و چه بسا اعتراض سابق ما (عمومى شدن تدريجى بيان خاص بدون قرينه )بدينصورت دفع شود كه در آيه شريفه حذف وايصال و تقدير بكار رفته و تقدير آن چنين بوده : (فلما آتاهماجعل اولادهما له شركاء پس وقتى خداوند به آدم و حوا فرزند داد اولاد آندو براى خداشريك قرار دادند) سپس مضاف (اولاد) حذف شده و مضاف اليه كه همان ضمير تثنيهمستفاد از كلمه (جعلا) باشد بجاى مضاف قرار گرفته ، و ليكن دليلى بر اين حذفو ايصال و تقدير نيست . و چه بسا بعضى از مفسرين كه ملتزم به اشكال شده و تسليم شده اند به اينكه منظورهمان آدم و حوا هستند كه به خدا شرك ورزيدند، و اين التزامشان بخاطر اين است كهخواسته اند به رواياتى كه از بعضيها نقل شدهعمل كرده باشند، غافل از اينكه اين روايات جعلى و مخالف با قرآن است ، و به همين جهتنمى توان به امثال آنها عمل كرد.
ايشركون ما لا يخلق شيئا و هم يخلقون ...
|
هر چند صدر آيات احتمال دارد كه شرك در آن ، عبارت از پرستش بت ها و يا غير خداچيزهاى ديگرى باشد كه اعتماد بر آنها نوعى شرك است ، و ليكنذيل آن ظاهر در اين است كه منظور شرك به صنم و آلهه متخذه از جمادات است ، چون مىفرمايد: اين بت ها قدرت ندارند كه خودشان را و پرستش كنندگان خود را يارى كنند، ودعا كردن و نكردن ايشان را نمى فهمند.
ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم ... يسمعون بها...
|
در اين آيه به مضمون آيات سه گانه قبل احتجاج نموده و معنايش اين است كه اگر گفتيم: (اين بت ها مخلوقند و قدرت بر هيچ كارى ندارند، چون خودشان مثل شما بندگانى هستند، همانطور كه شما مخلوقيد و تدبير امورتان بهدست غير است همچنين آن بت ها) دليلش اين است كه اگر شما آنها را بخوانيد دعايتان رامستجاب نمى كنند، بخوانيد آنها را اگر راست مى گوييد كه بت ها علم و قدرت دارند،گر چه مشركين صريحا ادعاى علم و قدرت براى بت ها نكرده اند، و ليكن ادعاهاى ديگركرده اند كه دلالت مى كند بر چنين اعتقادى در ايشان و چطور مستجاب مى كنند وحال آنكه دست و پايى كه شما براى آنها تراشيده ايد حركت نداشته نه آن از خودقدرتى نشان مى دهد و نه اين راه مى رود، و نه چشمى كه برايشان درست كرده ايد مىبيند، و نه گوشى كه براى آنها ساخته ايد مى شنود، البته اين را هم بايد تذكر دهيمكه در اين آيات به جماد هم اطلاق عبد شده است .
قل ادعوا شركاءكم ثم كيدون فلاتنظرون ...
|
سپس دستور مى دهد تا به منظور تحدى و واداشتن به اظهار عجز، ايشان را تحريك كندبه اينكه از خدايان خود يارى بطلبند، تا بدين وسيله راه و روش خودش را از راه آنانجدا و متمايز سازد، و بفهماند كه پروردگار او آن خدائى است كه تمام علم و قدرت از اواست و خدايان ايشان داراى هيچ علمى نيستند تا بوسيله آن راه به جايى ببرند، و هيچقدرتى ندارند تا آن را در يارى ايشان اعمال كنند. لذا فرمود: به ايشان بگو خدايان خود را بخوانيد تا شما را يارى كنند آنگاه با كمكآنها با من كيد و دشمنى نموده و بهيچوجه مرا مهلت ندهيد، زيرا پروردگارم مرا يارىنموده و كيد شما را از من دفع مى كند، چون او كسى است كه كتابنازل كرده ت ا بشر را هدايت كند، و او خودش كار مردم صالح را مى كند و نصرتشان مىدهد، او همان كسى است كه فرموده : (ان الارض يرئها عبادى الصالحون ) و من از همانمردمم پس قطعا مرا يارى خواهد كرد، بخلاف خدايان شما كه هيچ قدرتى بر يارى شما وحتى بر يارى خود نداشته ، نه مى شنوند و نه مى بينند، پس آنها علم و قدرتى ندارند. و در اين آيات به رسول خدا دستور مى دهد به آنها خبر دهد كه وى از صالحين است ، و درهيچ موردى كه قرآن از صالح بودن پيغمبرى خبر مى دهد سابقه ندارد كه چنين بيانى رادر صلاح پيغمبرى غير از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بكار برده باشد. در اين آيات عليه اصنام و پرستش كنندگان آنها تحدى شده همچنانكه غير آنجناب ازساير انبياء (عليهم السلام ) نيز اين تحدى را كرده اند. بحث روايتى در كتاب عيون به سند خود از ابى الصلت هروى از حضرت رضا (عليه السلام ) روايتكرده كه در ضمن حديثى مامون از حضرتش سؤال كرد كه معناى آيه (فلما آتاهما صالحا جعلا له شركاء فيما آتاهما) چيست ؟ حضرتدر جوابش فرمود: حوا براى آدم پانصد شكم فرزند آورد و در هر شكم يك پسر زائيد ويك دختر، و آدم و حوا با خدا عهد كرده و از او درخواست كرده بودند كه : (لئن آتيتناصالحا لنكونن من الشاكرين ) اگر فرزند صالحى به ما ارزانى بدارى البته ازشكرگزاران خواهيم بود، (فلما آتاهما صالحا) و وقتى كه فرزندانى صحيح الخلقهو سالم از آفت و مرض به ايشان ارزانى داشت اين فرزندان در هر شكم دو صنف يعنىپسر و دختر به دنيا مى آمدند، و (فيما آتاهما) در ميان اين فرزندانى كه خدا به آندو مى داد دو صنف از ايشان (جعلا له شركاء) براى خدا شريكقائل شدند، و مانند پدر و مادرشان شكر خدا را نكردند: (فتعالى الله عما يشركون )پس بزرگتر است خدا از آنچه كه ايشان براى او شريك گرفتند. ماءمون وقتى اين بيان را شنيد گفت : من شهادت مى دهم كه تو حقا فرزندرسول خدايى . مؤ لف : برگشت اين روايت به يكى از وجوهى است كه قبلا در دفعاشكال وارد بر آيه ايراد شد، و البته تعدادى روايت در تفسير اين آيه از سمره بن جندبو ابى و زيد وابن عباس نقل شده ، و در آنها دارد آدم و حوا هر چه فرزند برايشان متولدمى شد نمى ماند، شيطان به ايشان و يا تنها به حوا گفت : اين دفعه اسم فرزندت را(عبد الحارث ) نام بگذار تا برايت بماند - و حارث اسم شيطان بود در آن موقعىكه در آسمان زندگى مى كرد - و در بعضى از اين روايات دارد كه گفت : اسمش را(عبد الشمس ) - بنده آفتاب - بگذار، و در بعضى ديگر دارد كه وى حوا را تهديدكرد كه اگر اسم اورا عبد الحارث و يا عبد الشمس نگذارد در شكم بعدى بچه شتر و ياگوساله و يا چارپاى ديگرى خواهد زائيد، و با او شرط كرد كه اگر اين اسامى راانتخاب كند بچه در شكمش انسانى تام الخلقه خواهد بود، و ليكن اين احاديث همه جعلى واز دسيسه هايى است كه اسرائيلى ها در روايات ما كرده اند. و در مجمع البيان از تفسير عياشى از معصومين (عليهم السلام ) روايت شده كه فرمودهاند: (شرك ايشان ترك در اطاعت بود نه شرك در معصيت ) و ظاهر اين روايت اين استكه جارى مجراى همان احاديث موضوعه است و حال اين همحال همانها است ، براى اينكه مگر اطاعت با عبادت فرق دارد، آنهم اطاعت و عبادت ابليس كهخداى تعالى درباره اش فرموده : (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انهلكم عدومبين و ان اعبدونى ). و با همه اين احوال بعضى از مفسرين اين احاديثراقبول كرده و گفته اند روايات مزبور بيشتر از اين دلالت ندارد كه آدم و حوا درصرفاسم شرك ورزيده اند و اين نه كفر است و نه معصيت ، و اين وجه راطبرى همقبول كرده . "آيات 206 - 199 سوره اعراف
خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين (199) و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذبالله انه سميع عليم (200) ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هممبصرون (201) و اخونهم يمدونهم فى الغى ثم لا يقصرون (202) و اذا لم تاتهم بايهقالوا لولا اجتبيتها قل انما اتبع ما يوحى الى من ربى هذا بصائر من ربكم و هدى و رحمهلقوم يومنون (203) و اذا قرى القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون (204) واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر منالقول بالغدو و الاصال و لا تكن من الغافلين (205) ان الذين عند ربك لا يستكبرون عنعبادته و يسبحونه و له يسجدون (206).
|
ترجمه آيات نديده انگارى پيشه كن و به نيكى وادار كن واز مردم نادان روى بگردان (199) و چون از شيطان وسواسى به تو رسيد به خدا پناه جوى كه وى شنوا و دانا است(200) كسانى كه پرهيزكارى پيشه كردند چون با پندارشيطانى برخورد كنند (خدا را) يادكنند و در دم به بصيرت آيند (201) و هم زادگان كفار به گمراهيشان مى كشند وكوتاهى نمى كنند (202) و اگر (مدتى ) آيه اى براى آنها نياورى گويند چرا از اين سو و آن سو آيه اى فراهمنياورده اى بگو من فقط آنچه را به من وحى مى شود پيروى مى كنم اين بصيرت هايى ازپروردگار شما كه ايمان دارند هدايت و رحمت است (203) و چون قرآن خوانده شود بدان گوش داريد و خاموش مانيد شايد رحمتتان كند (204) پروردگار خويش را به زارى و بيم در ضمير خود و به آواز غير بلند بامداد و پسينهاياد كن و از غفلت زدگان مباش (205) زيرا كسانى كه نزد پروردگار تواند از بندگى وى سرپيچى نكنند و تسبيح اوگويند و سجده وى كنند (206) بيان آيات اين آيات آخر سوره است ، و در آنها مجددا غرضى را كه سوره بخاطر ايفاء آننازل شده ذكر نموده يعنى به پيغمبرش دستور مى دهد به اينكه سيره حسنه و رفتارملايمى را اتخاذ كند كه دلها را متوجه آن سازد تا نفوس بدان بگرايند، و نيز تذكر، ودر آخر ذكر را هم توصيه مى كند.
خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين
|
معناى عفو در: (خذالعفو و اءمر بالعرف ) (اخذ به چيزى )، به معناى ملازمت و ترك نكردن آن چيز است پس معناى اينكه فرمود:(بگير عفو را) اين است كه همواره بدى هاى اشخاصى كه به تو بدى مى كنندبپوشان و از حق انتقام كه عقل اجتماعى براى بعضى بر بعضى ديگر تجويز مى كندصرف نظر نما و هيچ وقت اين رويه را ترك مكن ، البته اين چشم پوشى نسبت بهبديهاى ديگران و تضييع حق شخص است ، و اما مواردى كه حق ديگران با اسائه بهايشان ضايع مى شود عقل در آنجا عفو و اغماض را تجويز نمى كند، براى اينكه عفو دراينگونه موارد وادار كردن مردم به گناه است ، و مستلزم اين است كه حق مردم بنحو اشدتضييع گردد و نواميس حافظ اجتماع لغو و بى اثر شود، و تمامى آيات ناهيه از ظلم وافساد و كمك به ستمكاران و ميل و خضوع در برابر ايشان و بلكه تمامى آياتى كهمتضمن اصول شرايع و قوانين است از چنين اغماضى جلوگيرى مى كند، و اين خود روشناست . پس منظور از اينكه فرمود: (خذ العفو) اغماض و نديده گرفتن بديهايى است كهمربوط به شخص آنجناب بوده ، و سيره آن حضرت هم همين بود كه در تمامىطول زندگيش از احدى براى خود انتقام نگرفت ، كما اينكه در بعضى از روايات راجع بهادب آنجناب گذشت . اين مطلب بنا به تفسيرى است كه ديگران درباره كلمه عفو كرده و آن را طورى معنا كردهاند كه مساوى با مغفرت است ، و ليكن در بعضى از رواياتى كه بعدا خواهد آمد از امامصادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (منظور از عفو وسط است ) و اين تفسير بامضمون آيه شريفه مناسبتر و از نظر معنا جامع تر است ، و علاوه بر اين ، اگر تفسير اول مستلزم اين است كه در جمله (و اعرض عن الجاهلين )شائبه تكرار باشد بنابر تفسير دوم اين شائبه هم در كار نمى آيد (چون جمله (خذالعفو) به يك معنا و جمله (و اعرض عن الجاهلين ) به معناى ديگرى خواهد بود). معناى (عرف ) و (معروف ) و (نزغ شيطان ) كلمه (عرف ) به معناى آن سنن و سيره هاىجميل جارى در جامعه است كه عقلاى جامعه آنها را مى شناسند، به خلاف آناعمال نادر و غير مرسومى كه عقل اجتماعى انكارش مى كند (كه اينگونهاعمال عرف (معروف ) نبوده بلكه منكر است ) و معلوم است كه امر به متابعت عرف ،لازمه اش اين است كه خود امر كننده عامل به آن چيزى كه ديگران را امر به آن مى كند بودهباشد، و يكى از موارد عمل همين است كه تماسش با مردم و مردم را امر كردن طورى باشدكه منكر شمرده نشود، بلكه بنحو معروف و پسنديده مردم را امر كند، پس مقتضاى اينكهفرمود: (و امر بالعرف ) اين است كه اولا به تمامى معروفها و نيكى ها امر بكند و درثانى خود امر كردن هم بنحو معروف باشد نه بنحو منكر و ناپسند. جمله (و اعرض عن الجاهلين ) دستور ديگرى است در مراعات مداراى با مردم ، و ايندستور بهترين و نزديكترين راه است براى خنثى كردن نتايججهل مردم و تقليل فساد اعمالشان براى اينكه بكار نبستن اين دستور و تلافى كردنجهل مردم ، بيشتر مردم را به جهل و ادامه كجى و گمراهى وا مى دارد.
و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم
|
راغب در مفردات مى گويد: (نزغ ) وارد شدن و مداخله در امرى براى خرابكارى و فاسدكردن آن است ، و در آيه (من بعد ان نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى بعد از آنكهشيطان ميان من و برادرانم را بهم زد) به اين معنا است . و بعضى ديگر گفته اند: به معناى تكان دادن و از جاى كندن و وادار كردن است ، و غالبادر حال غضب بكار مى رود، بعضى ديگر گفته اند: (نزغ شيطان ) به معناى كمترينوسوسه او است ، و ليكن همه اين معانى نزديك به همند، البته نسبت به آيه مورد بحثمعناى دوم نزديكتر است ، چون با آيه قبلى هم كه دستور مى داد تا از جاهلان اعراض كندمناسبت دارد، زيرا تماس گرفتن جاهلان با آدمى و مشاهده جهالت ايشان خودش يك نوعمداخله اى است از شيطان براى عصبانى كردن و آتش بجان كردن آدمى ، آرى ، برخوردزياد با جاهل ، آدمى را بسوى جهالت و مثل او شدن سوق مى دهد. پس برگشت معناى آيه به اين مى شود كه : اگر شيطان خواست مداخله نمايد و با رفتارجاهلانه ايشان ، تو را به غضب و انتقام وادار كند تو به خدا پناه بر، كه او شنوا و دانااست ، با اينكه خطاب در آيه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و ليكنمقصود، امت آنجناب است چون خود آن حضرت معصوم است . پناه بردن به خدا از شر شيطان
ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون
|
يك نحوه تعليلى است براى امرى كه در آيه قبلى بود، و (طائف از شيطان ) آنشيطانى است كه پيرامون قلب آدمى طواف مى كند تارخنه اى پيدا كرده وسوسه خود راوارد قلب كند يا آن وسوسه اى است كه در حول قلب مى چرخد تا راهى به قلب باز كردهوارد شود. كلمه (من ) بنابر اول (خود شيطان ) بيانيه و بنابر دوم (وسوسه شيطان ) نشويهاست ، و ليكن در عين حال برگشت هر دو معنا به يك چيز است ، و كلمه (تذكر) به معناىتفكر آدمى است در امور براى پيدا كردن نتيجه اى كه قبلامجهول و يا مورد غفلت بود. و اين آيه همانطورى كه گفته شد امر به استعاذه در آيه قبلى راتعليل مى كند، و معنايش اين است كه در موقع مداخله شيطان به خدا پناه ببر، زيرا اينروش ، روش پرهيزكاران است . آرى پرهيزكاران وقتى شيطان طائف نزديكشان مى شودبه ياد اين مى افتند كه پروردگارشان خداوند است كه مالك و مربى ايشان است ، و همهامور ايشان بدست او است پس چه بهتر كه به خود او مراجعه نموده و به او پناه ببريم ،خداوند هم شر آن شيطان را از ايشان دفع نموده و پرده غفلت را از ايشان بر طرف مىسازد، ناگهان بينا مى شوند. پس آيه شريفه همانطور كه ملاحظه كرديد همان مضمونى را افاده مى كند كه آيه (انهليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ) در صدد افاده آن است . و نيز معلوم شد كه پناه بردن به خدا خود يكنوع تذكر است ، چون اساسش بر اين استكه خداى سبحان كه پروردگار آدمى است يگانه ركن و پناهگاهى است كه مى تواند ايندشمن مهاجم رادفع كند، علاوه بر اينكه پناه بردن به خدا همچنانكه قبلا هم گفته شدخود يكنوع توكل به او است .
و اخوانهم يمدونهم فى الغى ثم لا يقصرون
|
مثل اينكه اين جمله حاليه است ، و منظور از (برادران ايشان ) برادران مشركين است كههمان شيطانهايند، همچنانكه در آيه (ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين ) چنين تعبيرى بكار رفته ، و كلمه(يقصرون ) به معناى كوتاه آمدن و اطاعت نهى است . و معناى آيه اين است كه : كسانى كه تقوى پيشه خود كرده اند حالشان نسبت به تذكروابصار چنين است ، اما مشركين در همين حال كه مردم با تقوى آنطورند اينانگرفتاربرادران جنى خود هستند كه همواره ايشان را به سوى كژى و گمراهى مى كشانندو در اين راه كمك شان مى كنند، و يك لحظه از كشاندن و يارى كردن آنان كوتاه نمى آيند.و يا معنايش اين است كه : خود مشركين از شرك كوتاه نمى آيند و از گمراهى دست برنمىدارند.
و اذا لم تاتهم بايه قالوا لو لا اجتبيتها...
|
(اجتباء) از باب افتعال از (جبايه ) و به معناى جمع آورى كردن است ، و اينكهگفتند: (چرا جمع آورى نكردى آن را) كلامى است از ايشان كه به منظور تهكم وسخريه گفته اند و معنايش بطورى كه از سياق بر مى آيد اين است كه : تو وقتى آيههاى قرآن را برايشان بخوانى تكذيبت مى كنند، و اگر آيه اى برايشان نبرى و يا ديركنى مى گويند چرا نرفتى از اين حرفهايى كه اسمش را آيه گذاشته اى از اين طرف وآن طرف جمع آورى كنى و براى ما بياورى ؟(قل انما اتبع ما يوحى الى من ربى ) بگو: من از خود چيزى ندارم ، تنها گوش بهفرمان دستوراتى هستم كه پروردگارم به من وحى مى فرستد، (هذا بصائر من ربكم) و اين قرآن بصيرت هايى است از ناحيه پروردگار شما، او مى خواهد شما را بهوسيله آن بينا و روشن كند (و هدى و رحمه لقوم يومنون ).
و اذا قرى القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون
|
(انصات ) سكوت توام با استماع است ، و بعضى گفته اند: به معناى استماع باسكوت است ، و معناى (انصت الحديث و انصت للحديث ) اين است كه به حديث گوش مىداد در حالى كه سكوت كرده بود، و (انصته غيره ) يعنى ديگرى به سخن او گوش دادو (انصت الرجل ) يعنى ساكت شد، پس معناى جمله مورد بحث اين شد كه : گوش فرادهيد به قرآن و ساكت شويد. هر چند گفته اند اين آيه درباره نماز جماعت و گوش دادنبه قرائت امام جماعت است و ليكن بحسب دلالت عام است .
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر منالقول ...
|
ذكر و ياد پروردگار را بدو قسم تقسيم كرده ، يكى توىدل و يكى به زبان و آهسته ، آنگاه هر دو قسم را مورد امر قرار داده ، و اما ذكر به صداى بلند را مورد امر قرار ندادهبلكه از آن اعراض كرده ، و اين نه به خاطر ذكر نبودن آن است ، بلكه به خاطر اين استكه چنين ذكر گفتنى با ادب عبوديت منافات دارد،دليل اين معنا روايتى است كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شده كهدر بعضى از جنگهايش با اصحابش طى مسافت مى كرد تا رسيدند به بيابانى هولناك، و اتفاقا آن شب شبى تاريك بود يكى از اصحابش به صداى بلند تكبير مى گفت ،حضرت فرمود: آن كسى را كه شما مى خوانيد نه دور است و نه غايب - البته نا گفتهنماند كه اين روايت نقل به معنا شده -. امر به ذكر خداى تعالى با (تضرع ) و (خيفه ) و در صبح و شام (تضرع ) از (ضراعه ) و به معناى تملق توام با نوعى خشوع و خضوع است ، و(خيفه ) يك نوع مخصوصى از ترسيدن را گويند، و منظور از آن ، آن نوعى است كهبا ساحت مقدس بارى تعالى مناسب است ، بنابراين در معناى (تضرع )ميل و رغبت به نزديك شدن به شخص متضرع - اليه ، و در معناى (خيفه ) پرهيز وترس و ميل بدور شدن از آن شخص نهفته است ، پس مقتضاى اينكه ذكر را توصيف كردبه دو وصف تضرع و خيفه ، اين است كه آدمى در ذكر گفتنش حالت آن شخصى را داشتهباشد كه چيزى را هم دوست دارد و به اين خاطر نزديكش مى رود و هم از آن مى ترسد و ازترس آن به عقب برگشته و دور مى شود، و خداى سبحان هر چند خير محض است ، و شرىدر او نيست ، و اگر شرى به ما مى رسد از ناحيه خود ما است ، و ليكن خداى تعالى ذوالجلال و الاكرام است ، هم اسماء جمال را دارد كه ما و هر چيزى را به تقرب به درگاهشدعوت نموده و بسويش جذب مى كند، و هم داراى اسماءجلال است كه قاهر بر هر چيز است ، و هر چيزى را از او دفع و دور مى كند، پس ذكرشايسته او - كه داراى همه اسماء حسنى است - به اين است كه مطابق با مقتضاى همهاسماءش بوده باشد چه اسماء جماليه او و چه اسماء جلاليه اش (نه اينكه تنها بر طبقاسماء جماليه اش باشد) و اين صورت نمى گيرد مگر اينكه تضرعا و خيفه و رغبا ورهبا باشد. (بالغدو و الاصال ) ظاهر اين جمله اين است كه قيد جمله (و دون الجهر منالقول ) باشد و در نتيجه تنها ذكر قولى است كه به دو قسم ذكر در صبح و ذكر درشام تقسيم مى شود نه ذكر قلبى ، آن وقت با بعضى از فرائض يوميه نيز تطبيق مىكند. (و لا تكن من الغافلين ) - اين جمله تاكيد امر به ذكر دراول آيه است ، و در آن از خود غفلت ، نهى نكرد بلكه ازداخل شدن در زمره غافلان نهى فرمود، و مقصود از غافلان آن كسانى هستند كه غفلت درايشان مستقر شده . با اين بيان روشن مى شود آن ذكر مطلوبى كه در اين آيه به آن امر شده عبارت است ازاينكه انسان ساعت بساعت و دقيقه بدقيقه بياد پروردگارش باشد، و اگر احيانا غفلت و نسيانى دست داد مجددا مبادرت به ذكر نموده و نگذارد كه غفلت دردلش مستقر گردد، و در آيه بعدى نيز دلالت بر اين معنا هست ، و بزودى خواهد آمد. پس آنچه كه از آيه استفاده مى شد استمرار بر ذكر خدا دردل است در حالت تضرع و خيفه ساعت بساعت و ذكر به زبان در صبح و شام .
ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون
|
ظاهر سياق آيه مى رساند كه در مقام بيان علت امرى است كه در آيه سابق بود، بنابراين ، معنايش اين مى شود: بياد پروردگارت باش چنين و چنان ، زيرا كسانى كه نزدپروردگارت هستند، همين طورند، يعنى به يادآر پروردگارت را تا از كسانى باشىكه نزد پروردگارت هستند، و از زمره آنان خارج نشوى . و به همين بيان روشن شد كه منظور ازاينكه فرمود: (كسانى كه نزد پروردگارتواند) تنها ملائكه نيستند، همچنانكه بعضى از مفسرين تفسير كرده اند، زيرا معنا نداردبگوييم : تو اين چنين به ياد پروردگارت باش ، براى اينكه ملائكه همينطور به ياداويند، بلكه از لفظ (عند ربك ) استفاده مى شود كه مقصود مطلق مقربين درگاهخدايند، چون اين تعبيرى است كه حضور بدون غيبت را مى رساند. قرب به خدا فقط به وسيله ياد و ذكر او حاصل مى شود و از آيه ظاهر مى شود كه قرب به خدا تنها به وسيله ياد و ذكر اوحاصل مى شود، و به وسيله ذكر است كه حجاب هاىحائل ميان او و بنده اش بر طرف مى گردد، و اگر ذكرى در كار نباشد جميع موجوداتنسبت به نزديكى به او و دورى از او يكسان مى بودند و از اين نظر هيچ اختلافى ميانموجودات نمى بود كه يكى به او نزديكتر و يكى دورتر باشد. و در جمله (لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون ) امور سه گانه اى ذكرشده كه ذكر باطنى مانند ذكر زبانى به آن متصف مى شود، توضيح اينكه ، نفس مىتواند متصف باشد به حال عدم استكبار و بهحال تقديس خدا، و به حال سجده ، و كمال خشوع در برابر او عينا همانطورى كه ذكرزبانى كه مقصود از آن عمل خارجى است مى تواند به اين سه حالت متصف باشد، و چناننيست كه تسبيح مختص به زبان و سجده مختص به ساير اعضاء بوده باشد، همچنانكهآيه و (ان من شى ء الا يسبح بحمده ) و آيه (و النجم و الشجر يسجدان ) و آيه (و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض ) نيز بدان دلالت دارد. توصيف مقربين درگاه خدا به سه وصف (استكبار نكردن )، (تسبيح نمودن ) وسجده كردن توصيف سبك تر و آسانترى است نسبت به توصيفى كه در آيه (و من عنده لايستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبحونالليل و النهار لا يفترون ) و آيه (فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون لهبالليل و النهار و هم لا يسئمون ) 3 از ايشان شده ، چون از اين دو آيه استمرار فهميدهمى شود، بطورى كه هيچ دقيقه اى بى كار و يا سرگرم به كارى كه منافى با عبادتباشد نيستند، و اما آيه مورد بحث اينطور امر نمى كند، بلكه همانطور كه ملاحظه كرديداز عبادت به اين مقدار اكتفا كرده كه باعث شود غفلت دردل رخنه نكند. پس اين آيه مرتبه اى از ذكر را مورد امر قرار داده كه پائين تر از آن مرتبه اى است كهآيات سوره (حم ) و سوره (انبياء) به آن امر كرده است - و خدا دانا است -. "بحث روايتى (رواياتى درباره : عفو و گذشت ، ذكر خدا، استماع به تلاوت و قرآن و...) در تفسير عياشى از حسين بن على بن نعمان از پدرش از كسى كه او از امام صادق (عليهالسلام ) شنيده روايت كرده است كه امام فرمود: خداى تعالىرسول خود را ادب كرد و از در تاديب فرمود: اى محمد ملازم با عفو باش و آن را ترك مكنو به معروف دستور ده و از نادانها اعراض كن ، آنگاه حضرت فرمود: معنايش اين است كهاز ايشان به همان حفظ ظاهر اكتفا نموده و آنچه مقدورشان هست بگير، و كلمه عفو به معناىوسط است . و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آن مكارم اخلاقى كه خداوند آن را مىخواهد اين است كه عفو كنى و در گذرى از هر كس كه تو را ظلم كرد، و پيوند خويشىكسى را كه با تو قطع كرده تو وصل كنى ، و آنكس كه تو را محروم كرده به او بدهى، آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيه (خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين ) را قرائت نمود. مؤ لف : و در اين معنى روايات بسيارى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ازطريق اهل سنت رسيده است . و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى الدنيا در كتاب مكارم اخلاق از ابراهيم بن ادهم روايتكرده كه گفت : بعد از آنكه آيه (خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين )نازل شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من ماءمور شدم به اينكهاخلاق متوسط مردم را اتخاذ كنم . و نيز مى نويسد: ابن جرير از ابن زيد روايت كرده كه گفت : وقتى آيه (خذ العفو و امربالعرف و اعرض عن الجاهلين ) نازل شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم )عرض كرد: پروردگارا اين دستور با غضب چطورقابل امتثال است ؟ لذا آيه نازل شد: (و اما ينزغنك من الشيطان نزغ ...) مؤ لف : در اين روايت اشكالى است كه ممكن است آن را به آنچه كه در تفسير آيه گذشتتوجيه كنيم . و در تفسير قمى ، در ذيل آيه بالا مى گويد: معصوم (عليه السلام ) فرموده : اگر ازناحيه شيطان چيزى و وسوسه اى در دلت افتاد پس پناه ببر به خدا كه او شنوا و دانااست . و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جابر بن عبدالله روايت كرده كه گفت : ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه آيه (اذا مسهم طائف ...)، را با الفمى خواند. و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت: از آن حضرت معناى آيه (اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون ) راپرسيدم ، حضرت فرمود: درباره بنده اى است كه تصميم مى گيرد گناهى مرتكب شود،ناگهان بياد خدا افتاده و خوددارى مى كند، و اين است معناى : (تذكروا فاذا هم مبصرون). مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از ابى بصير و على بن ابى حمزه و زيد بن ابىاسامه از آن حضرت روايت كرده است ، و در روايت دو نفراول عبارت چنين آمده : (درباره مردى است كه تصميم مى گير د گناهى مرتكب شودناگهان به ياد خدا افتاده و از آن صرف نظر مى كند) و در روايت نفر آخر يعنى زيدبن ابى اسامه چنين آمده : (درباره گناهى است كه عبد تصميم به ارتكاب آن گرفته وناگهان بياد خدا مى افتد و آن را وا مى گذارد) و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست . و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نماز خواند، ودنبال سرش عده اى قرآن خواندند، آيه نازل شد كه : (و اذا قرى القرآن فاستمعوا له وانصتوا). مؤ لف : در اين باره روايات ديگرى از طرفاهل سنت وارد شده كه در بعضى از آنها دارد آن عدهبدنبال آن حضرت در نماز حرف مى زدند لذا آيه مذكورنازل شد. و در بعضى ديگر دارد كه تنها جوانى از انصار و در بعضى ديگر مردى بودكه چنين مى كرد. و در مجمع البيان بعد از نقل اين قول كه آيه درباره نماز جماعتدنبال امام نازل شده مى گويد: اين قول از حضرت ابى جعفر روايت شده . و نيز در مجمع البيان از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: واجب استسكوت براى قرآن چه در نماز و چه در غير نماز. مؤ لف : اين روايت را عياشى از زراره از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ، و در آخرآن دارد: وقتى نزد تو قرآن خوانده شود واجب است بر تو كه سكوت نموده و گوش فرادهى . و نيز در مجمع البيان از عبدالله بن ابى يعفور از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه گفت : به آن حضرت عرض كردم : مردى قرآن مى خواند و من در نمازم آيا واجباست بر من كه سكوت نموده و گوش فرا دهم ؟ فرمود: آرى وقتى قرآن تلاوت مى شودواجب است بر تو سكوت و گوش دادن . و در تفسير عياشى از ابى كهمس از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: ابنالكواء دنبال اميرالمؤ منين (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت مى كرد: (لئن اشركتليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين ) اميرالمؤ منين در نماز خود سكوت كرد. مؤ لف : البته اين روايات حمل مى شود به آن صورتى كه خود اماممشغول خواندن حمد و سوره و يا قرآن نباشد، وگرنه در آن صورت بايدحمل بر استحباب شود و بحث كامل اين معنا مربوط به فقه است . و در الدر المنثور است كه حكيم ترمذى از عمر بن خطاب روايت كرده كه گفترسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) نزد من آمد، و من او را غمگين يافتم ، حضرت ريشمرا گرفت و گفت : (انا لله وانا اليه راجعون ) سپس فرمود:جبرئيل هم اكنون بر من نازل شد و گفت : (انا لله و انا اليه راجعون ) گفتم : آرى مابراى خدائيم و ما بسوى او بازگشت خواهيم كرد، ليكن اين از چيست اىجبرئيل ؟ گفت : چيزى نمى گذرد كه امت تو بعد از تو به اندك مدتى مورد فتنه قرارمى گيرند، پرسيدم آيا اين فتنه ، فتنه كفر است ، يا فتنه ضلالت ؟ در جوابم گفت :بزودى هر دو قسمش صورت مى گيرد. پرسيدم اين از چه ناحيه اى است وحال آنكه من قرآن را در ميان آنان مى گذارم ؟ گفت : از ناحيه همين كتاب خدا گمراه مىشوند. و اولين مرحله اش از ناحيه قاريان قرآن و امراء ايشان شروع مى شود، امراء، حقمردم را نمى دهند، و مردم به جان هم مى افتند، و قاريان هم خواسته امراء را پيروى نمودهو آنان را بسوى ضلالت مى كشانند، و در اين راه كوتاه نمى آيند، پرسيدم : اىجبرئيل ، با اينحال پس آن عده اى كه سالم مى مانند به چه وسيله سالم مى مانند؟ فرمود:بوسيله خويشتندارى و صبر، اگر امراء حقشان را دادند مى گيرند، و اگر ندادندصرفنظر مى كنند. و در تفسير قمى در معناى آيه (ان الذين عند ربك ...)، گفته است : مراد از آن انبياء ورسل و امامانند.
|
|
|
|
|
|
|
|