بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 8, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

پس اينكه بعضى ها به اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه ترك واجب در صورتى كهتارك آن در آن موقع كه مى بايست واجب را انجام دهد به هيچ كارىمشغول نشود عقاب ندارد، به توهم اينكه چنين كسى كارى نكرده كه عقاب داشته باشد، ودر آيه (هل يجزون الا ما كانوا يعملون ) نيز عقاب بر اساسعمل بيان شده است ، استدلالشان فاسد است ، زيرا همانطورى كه گفته شد مقصود ازجزايى كه در آيه است ثواب و پاداش نيك است و معناى آيه اين است كه : براى ايشان درآخرت ثوابى نيست ، چون در دنيا عمل نيكى انجام ندادند تا آن روز پاداش آن را ببينند.علاوه بر اينكه مساءله عقاب داشتن ترك اوامر الهى چه در صورتاشتغال به كارى ديگر و چه در غير آن صورت اگر از ضروريات كلام خداى تعالىنباشد نزديك به ضرورت هست ، و در امثال آيه (و من يعص الله و رسوله فان له نارجهنم ) بطورى كه ملاحظه مى كنيد صحبتى ازاشتغال به كار ديگر در ميان نيست .


و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار...


كلمه (حلى ) كه در اصل بر وزن فعول بوده جمع (حلى ) - به فتح حاء و سكونلام - است مانند (ثدى ) كه جمع (ثدى ) است ، و اين كلمه به معناى چيزهايى است كهآدمى خود را با آن زينت مى دهد از قبيل طلا، نقره وامثال آن . و كلمه (عجل ) به معناى بچه گاو، و (خوار) به معناى آواز مخصوصىاست كه گاوها دارند، و اينكه در بيان خصوصيات گوساله سامرى فرمود: (جسدا لهخوار) دلالت دارد بر اينكه گوساله مزبور جاندار نبوده بلكه تنها صداى گوسالهرا داشته است .
اشاره به ماجراى گوساله پرستيدنبنىاسرائيل
اين آيه داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل را ذكر مى كند، وتفصيل آن بطورى كه در سوره (طه ) آمده اين است كه : بعد از رفتن موسى (عليهالسلام ) به ميقات پروردگار، بنى اسرائيل از دير آمدنش به تنگ آمدند و سامرى ازناشكيبائى ايشان استفاده نمود و آنان را بفريفت ، به اين طريق كه زينت آلات ايشان راگرفت و از آن مجسمه گوساله اى ريخت كه مانند ساير گوساله ها صدا مى كرد، و آن رامعبود ايشان خواند و گفت : اين است اله شما و اله موسى . بنىاسرائيل هم گفته او را پذيرفته و در برابر آن به سجده در آمدند و آن را معبود خودپنداشتند. البته در سوره مورد بحث اين جزئيات ذكر نشده ، و آنچه هم كه ذكر شده بىنياز از جزئيات مذكور در سوره (طه ) نيست . و اين خوددليل روشنى است بر اينكه سوره (طه ) قبل از سوره مورد بحثنازل شده .
به هر حال اينكه فرمود: (و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا) معنايش ايناست كه : قوم موسى بعد از رفتن وى به ميقات پروردگار خود وقبل از آنكه برگردد - چون بعد از ذكر اين داستان مراجعت موسى را بيان مى كند -گوساله اى را براى خود معبود گرفتند، و اين گوساله مجسمه اى بود داراى آواز.
جمله (الم يروا انه لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا) ايشان را مذمت مى كند به اينكه چطوريك مطلب روشن و واضحى را كه عقل هر كس در اولين نظر آن را درك مى كند درك نكردند وهيچ به خود نگفتند: اگر اين گوساله خداى ما بود لابد و لاجرم با ما حرفى مى زد و مارا به راه راست هدايت مى كرد.
و اگر از ميان همه صفاتى كه منافى با الوهيت گوساله است ، خصوص حرف نزدن وهدايت نكردن آن را ذكر نمود و از ساير صفات آن ازقبيل جسميت ، مصنوع بودن ، محدوديت و گنجيدنش در مكان و زمان وامثال اينها سكوت كرد، با اينكه اينها نيز منافات با الوهيت آن دارد، براى اين بود كهاين دو صفت يعنى تكلم و هدايت از روشن ترين صفاتى است كه الوهيت مستلزم آن است ،زيرا هر كس هر چيزى را اله و معبود خود مى داند ناگزير است از اينكه آن اله را به آننحوى كه خود او دوست مى دارد پرستش كند، لاجرم آن اله مى بايستى راه پرستش موردعلاقه خود را به بندگان خود معرفى كند و اين خود مستلزم تكلم و تفهيم است ، و بنىاسرائيل با اينكه مى ديدند گوساله حرف نمى زند و آنان را هدايت نمى كند با اين همهپيشنهاد الوهيت آن را از سامرى پذيرفتند.
جهت ديگرى كه باعث شد از ميان همه صفات گوساله مزبور اين دو صفت ذكر شود
اين بود كه در ذهن بنى اسرائيل اين مشخصه از موسى (عليه السلام ) مركوز و معهود بودكه او با خداوند حرف مى زند و مردم را به راه او هدايت مى كند و خداوند با او حرف مىزند و او را به راه خود دلالت مى نمايد و چون چنين ارتكازى را داشتند مى بايست اين معنارا فهميده باشند كه اگر گوساله مزبور خداى ايشان و خداى موسى بود، قدرت برسخن گفتن مى داشت و مردم را هدايت مى كرد، و چون اين سؤال بود كه چطور بنى اسرائيل مطلبى به اين روشنى را نفهميدند لذا فرمود: (اتخذوهو كانوا ظالمين ).
معناى جمله : (و لمّا سقط فى ايديهم ...) در آيه شريفه  


و لما سقط فى ايديهم و راوا انهم قد ضلوا قالوا...


در مجمع البيان فرموده : معناى جمله (سقط فى ايديهم ) اين است كه بلا در دستهايشان قرار گرفت ، يعنى طورى بلا بر ايشان مسلط شد كه گويى دستهايشان در آنبود، و اين تعبير را غالبا درباره نادمينى كه به آثار سوءعمل گذشته شان مبتلا شده اند و اين ابتلاء را پيش بينى نمى كردند بكار برده و گفتهمى شود (سقط فى يده )، البته (اسقط فى يده ) هم گفته مى شود، و ليكن اولىفصيح تر است . بعضى هم گفته اند معناى جمله مزبور اين است كه : اثر سوئى كه اورا زيان مى رساند در دستش افتاد.
البته در تفسيرهاى مطول وجوه بسيارى در توجيه اين جمله ذكر شده و ليكن بيشتر آنوجوه - اگر نگوييم همه آنها - خالى از تكلف نيست ، و از همه آنها نزديك تر به ذهن همانوجهى است كه ما از كتاب مجمع البيان نقل نموديم ، چون از ظاهر سياق آيه بر مى آيد كهمراد از جمله مورد بحث اين است كه بنى اسرائيل وقتى بخود آمدند و فهميدند كه چه عملىكرده اند، و بدست آوردند كه در اين عمل گمراه بوده اند گفتند: (چه و چه ). پس ظاهرسياق ، معناى تنبه و توجه به غفلت گذشته را افاده مى كند، گويا عملى را كه كردهاند به حضور آن كسى كه براى او كرده اند تقديم نموده اند و او عملشان را زشت ونكوهيده يافته و آن را جلو صاحبانشان پرت كرده ، و صاحبانعمل آن را برداشته و از نزديك در آن نظر انداخته و ديده اند كه سخت گمراه بوده اند ودر انجام اين عمل آن امرى را كه نمى بايست در آناهمال كنند رعايت ننموده و در نتيجه عملشان فاسد شده است ، و بهرحال جمله مورد بحث به منزله يك مثل معروف است .
آيه شريفه از جهت معنا مترتب بر آيات بعدى است كه داستان مراجعت موسى را ذكر مىكند، چون بنى اسرائيل بعد از مراجعت موسى متنبه شدند. و در آيات سوره (طه ) نيزتنبه ايشان را بعد از مراجعت موسى (عليه السلام ) ذكر مى كند، و اگر در اينجا جلوترذكر كرده براى اين است كه در اينجا تنها خواسته است ندامت ايشان را از كرده خود ذكرنمايد و بدنبال آن ، اظهارات ايشان را كه گفتند: (لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر لنالنكونن من الخاسرين ) نقل نمايد، چون هر گوينده اى وقتى بخواهد ندامت و پشيمانىقومى را حكايت كند مناسب تر آن است كه خطاى آنها را ذكر نموده آنگاه بلافاصله اظهارندامتشان را نقل كند، و ميان اين دو فاصله زياد نيندازد، خداى تعالى هم به همين ملاحظهوقتى در آيه قبلى گوساله پرستى ايشان را ذكر نمود بلافاصله و بدون پرداختن بهجريان برگشتن موسى (عليه السلام ) در آيه بعد، ندامت و حسرت ايشان رانقل نمود.
علاوه بر اين ، از آنجائى كه اظهار ندامت بنىاسرائئل صورت دعا را دارد، و در ذيل داستان مراجعت موسى (عليه السلام ) هم صحبت ازدعاى موسى به خود و برادرش به ميان آمد لذا اظهار ندامت بنىاسرائيل را جلوتر ذكر كرد تا اين دو دعا با همنقل نشده باشد.


و لما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا...


كلمه (اسف ) - به كسر سين - صفت مشبهه از (اسف ) است كه به معناى شدت غضب واندوه است . و (خلفتمونى ) از (خلافه ) است كه به معناى جانشينى براى كسىاست بعد از آن كس .
معناى جمله : (اعجلتم امر ربّكم ) 
و (عجلتم ) از (عجله ) است كه معنايش طلب كردن چيزى استقبل از رسيدن موقعش ، راغب در كتاب مفردات مى گويد: وقتى گفته مى شود (عجلت امراكذا) معنايش اين است كه تو فلان كار را قبل از رسيدن موقعش انجام دادى . در نتيجهمعناى آيه اين مى شود: وقتى موسى به سوى قوم خود بازگشت در حالى كه خشمگين واسفناك بود - چون خداى تعالى او را در هنگام مراجعتش از گمراهى و گوساله پرستىقومش خبر داده بود - ايشان را مذمت و توبيخ نمود و گفت : چه بد جانشينانى براى منبوديد، چرا از فرمان پروردگارتان پيشتر رفتيد؟ وحال آنكه فرمان او فرمان كسى است كه خير و صلاح شما به دست اوست ، و او هيچفرمانى نمى دهد مگر اينكه همه به مقتضاى حكمت بالغه او است ، و عجله ديگران ورضايت و كراهتشان هيچ اثرى در كارهاى او ندارد. و از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد ازامر همان چيزى بوده كه خداوند بخاطر او موسى را به ميقات خود دعوت فرمود، و آنمساءله نزول تورات بوده .
بعضى از مفسرين جمله (اعجلتم امر ربكم ) را چنين معنا كرده اند: چرا شتاب كرديد درپرستش گوساله و صبر نكرديد تا از ناحيه پروردگارتان امر صادر شود ؟ بعضىديگر در معناى آن گفته اند: باعث اين گمراهى شما و گوساله پرست شدنتان اين بودكه شما درباره وعده ثوابى كه خداوند در مقابل پرستش داده بود عجله كرديد و چون وعدهخداوند به آن زودى كه شما انتظار داشتيد نرسيد از عبادت او به عبادت گوسالهعدول كرديد، و چرا عجله كرديد؟ بعضى ديگر گفته اند معنايش اين است كه : شما دربارهآن امرى كه خداوند به شما كرده بود كه منتظر برگشتن موسى باشيد و در غيابش عهداو را حفظ كنيد عجله كرديد و پيش خود گفتيد مدتى را كه موسى مقرر كرده بود بهپايان رسيد و باز نگشت ، پس ديگر باز نمى گردد، آنگاه عهد وى را شكسته و آن راتغيير داديد. و از ميان اين چند معنايى كه براى اين جمله شده آن معنايى كه ما ذكر كرديمبا سياق آيه مناسب تر است .
رفتار تند موسى (ع ) با هارون (ع ) بعد از بازگشتن به سوىبنىاسرائيل و مواجه شدن با گوساله پرستى
و كوتاه سخن اينكه موسى (عليه السلام ) وقتى از جريان كار قومش آگاه شد عصبانىشد و از در توبيخ و مذمت روى به آنان كرد و بطور استفهام انكارى پرسيد: (بئسماخلفتمونى من بعدى اعجلتم امر ربكم ؟ و القى الالواح ) آنگاه الواح را كه همان الواحتورات بود از دست خود انداخت ، (و اخذ براس اخيه ) و موى سر برادر خود را در دستگرفت (يجره اليه ) و او را به طرف خود مى كشيد. و بطورى كه در سوره (طه )حكايت شده به وى گفت : اى هارون ! چه مانع شد تو را از اينكه وقتى ديدى گمراه مىشوند دستور مرا پيروى نكنى ؟ آيا امر مرا عصيان ورزيدى ؟(قال ) هارون گفت : (يابن ام ) اى فرزند مادر! - و اگر در اين خطاب اسم مادرش رابرد، و نگفت (اى برادر) و يا (اى پسر پدر) براى اينكه شفقت و رحمت او راتحريككند - (ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى ) من درباره گوساله پرستيدن ايشاناظهار مخالفت نمودم ، و ايشان را از اين عمل منع كردم ، و ليكن ديدم اعتنايى به حرفهاىمن نكردند و نزديك بود مرا بكشند، (فلا تشمت بى الاعداء و لا تجعلنى مع القومالظالمين ) پس مرا پيش روى اين دشمنان خوار مكن و زبان شماتت ايشان را بر من درازمساز، و مرا يكى از دشمنان خود مپندار. و در سوره (طه آيه 94) عذر او را چنين ذكر مىكند: (انى خشيت ان تقول فرقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى ).
رفتار حضرت موسى (ع ) با برادرش هارون منافاتى با عصمت آن حصرت ندارد
و بطورى كه از ظاهر سياق آيه مورد بحث و همچنين آيات راجع به اين داستان از سوره(طه ) بر مى آيد موسى (عليه السلام ) همان مقدار كه بر بنىاسرائيل غضب كرد بر هارون نيز غضب كرد و معلوم مى شود وى چنين پنداشته كه هارون درمبارزه عليه بنى اسرائيل كوتاه آمده ، و همه جد و جهد خود را به كار نبرده ، و به نظرخود چنين صلاح دانسته ، با اينكه موقع جدا شدن از او سفارش ‍ كرده و بطور مطلق گفتهبود: (و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين - در ميان قوم به اصلاح امر ايشان بپرداز و راهمفسده جويان را پيروى مكن ). در اينجا ممكن است كسى بپرسد آيا اين مقدار اشتباه ازموسى بن عمران (عليهماالسلام ) با عصمت آنجناب منافات ندارد؟ جوابش اين است كه : نه، ادله عصمت انبياء اين سنخ اشتباهات را كه در حقيقت اختلاف در سليقه و مشى است نفى نمىكند، تنها امورى را نفى مى كند كه مربوط به حكم خداى سبحان باشد، نه چيزهائى كهمربوط به زندگى و مشى در زندگى است .
و همچنين است گرفتن موى سر هارون و كشيدن آن ، چون اين نيز اثر آن خيالى بود كهموسى (عليه السلام ) درباره هارون كرد، و مقدمه زدن او بود، موسى (عليه السلام ) مىخواسته برادر خود را در يك امر ارشادى تاديب كرده باشد نه در يك حكمى از احكاممولوى پروردگار، تا اشتباه در آن منافات با عصمت داشته باشد، و لذا مى بينيم وقتىهارون جريان را برايش شرح داد و موسى فهميد كه وى بى تقصير و معذور بوده براىخودش و او دعا نمود و عرض كرد: (رب اغفر لى و لاخى ...).
وجوهى كه مفسرين براى اين عمل حضرت موسى (ع ) بيان كرده اند. 
البته ساير مفسرين براى اين عمل موسى بن عمران (عليهماالسلام ) وجوه ديگرى ذكركرده اند كه ذيلا از نظر خواننده گرامى مى گذرد.
1 - موسى (عليه السلام ) اين كار را براى اين كرد كه به قوم خود بفهماند عملى كه درغياب او كرده اند خطاى بسيار بزرگى بوده ، عملى بوده كه او را سخت در انديشه واندوه فرو برده ، چون انسان در اينگونه مواقع كه به نهايت درجه خشم و اندوه دچار مىشود از اين سنخ كارها از خود نشان مى دهد، مثلا ريش خود را مى كند و يا لبان خود را بادندانهايش فشار مى دهد. موسى (عليه السلام ) هم هارون را به جاى خود فرض كرده همانكارهائى را كه ديگران به خود مى كنند او به هارون كرد.
2 - موسى (عليه السلام ) مقصودش اين بود كه به مردم بفهماند عملى كه كرده اند كوچكو ناچيز نبوده ، بلكه كفر و برگشتن از دين بوده و اين خود انحراف بسيار بزرگى است، و خواست تا بار ديگر امثال و نظائر اين كار را تكرار نكنند.
3 - مقصودش از اينكه هارون را بطرف خود كشيد اين بود كه آهسته از اوحال قوم را بپرسد، و لذا وقتى هارون جريانحال مردم را برايش شرح داد عذرش را پذيرفته و برايش دعا كرد.
4 - موسى (عليه السلام ) ديد كه برادرش هارون مانند خودش دچار خشم و تاءسف شده لذادست بر سر او گذاشت و او را نوازش ‍ نمود، باشد كه بدين وسيله قلق و اضطرابش راتسكين دهد، از طرفى هارون ديد ممكن است مردم اينعمل موسى (عليه السلام ) را حمل بر توهين و استخفاف وى كنند لذا شروع كرد به اظهاربرائت و بى تقصيرى خود، موسى هم كه از منظور وى آگاه بود او را دعا فرمود.
اين بود بعضى از آن وجوهى كه مفسرين در ذيل آيه مورد بحث ذكر كرده اند، و اگرنگوييم همه آنها لااقل بيشتر آنها وجوهى هستند كه با سياق آيات راجع به اين داستانسازگارى ندارند.
چرا با اين كه موسى (ع ) قبل از بازگشت از ميقات از گوساله پرستىبنىاسرائيل خبر داشته غضبناك نشد؟
مطلبى كه در اينجا ممكن است مورد سؤ ال واقع شود اين است كه موسى (عليه السلام )قبل از مراجعت به سوى قوم در همان ميقات از جريان كار قومش خبردار بود، به شهادتاينكه آيه شريفه مى فرمايد: (و لما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا- وقتى كهموسى با خشم و اندوه به سوى قوم خود بازگشت ). علاوه بر اين ، آيه (فانا قدفتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى ) صريحا مى فرمايد كه خداوند در ميقات جريانكار قوم موسى را به موسى خبر داد، موسى در ميقات عصبانى و خشمناك نشد، وقتى بهسوى قوم بازگشت غضب كرد و الواح را به زمين زد و موى سر هارون را گرفت و مىكشيد. و حال آنكه خبرى را كه خداوند بدهد حتى از حس ‍ صادق تر است ، چون حس ممكن استخطا تشخيص دهد و ليكن خداى تعالى جز به حق چيزى نمى فرمايد، پس چه شد كهموسى در ميقات از شنيدن خبر قوم خود خشمناك نشد، و وقتى خبر مزبور را به حس ديدخشمناك گرديد؟.
جواب اين است كه اطلاع پيدا كردن به يك مطلبى غير از مشاهده و احساس آن است ، و هركدام حكم جداگانه اى دارد، و هرگز غضب كه همان هيجان قوه دافعه است به صرف علم واطلاع ، تحقق پيدا نمى كند بلكه وقتى صورت خارجى پيدا مى كند كه شخص ‍ مورد غضبدر برابر انسان قرار بگيرد، آن موقع است كه قوه دافعه به هيجان مى آيد و انسان بابد و بيراه گفتن و يا احيانا با زدن آن شخص خشم خود را فرو مى نشاند.
و همچنين علم به يك پيش آمد خير حكمى دارد و رسيدن به آن و احساس آن ، حكمى ديگر، مثلاوقتى خبردار شويد از اينكه دوست مورد علاقه تان از سفر آمده حالى پيدا مى كنيد، وموقعى كه به ديدار آن دوست نائل مى شويدحال ديگرى به شما دست مى دهد، موقعى كه خبر را مى شنويد تنهاخوشحال مى شويد، و ليكن اعضاء و جوارح اثرى از خود نشان نمى دهد، و اما موقعى كهخبر را به حس مشاهده مى كنيد يعنى دوست خود را زيارت مى كنيد دست به گردنش انداختهو او را در آغوش مى گيريد. و همچنين موقعى كه به تنهايى امر عجيبى مى بينيد تنهاتعجب مى كنيد، و اما اگر كسى همراه شما باشد علاوه بر تعجب خنده هم مى كنيد، و نظائراين معنا بسيار است .


قال رب اغفرلى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك ...


اين آيه شريفه دعاى موسى (عليه السلام ) است ، و ما در آخر جلد ششم اين كتاب دربحثى كه پيرامون معناى مغفرت گذرانديم اين معنا را بحث كرديم كه طلب مغفرت موردشمنحصر در صورت ارتكاب گناه نيست ، بلكه در جايى هم كه گناهى ارتكاب نشده طلبمغفرت معنا دارد.


ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم ...


اگر كلمه (غضب ) و همچنين كلمه (ذلت ) در اين جمله بطور نكره يعنى بدون (الفو لام ) استعمال شده براى اين است كه عظمت غضب و ذلت را برساند.
در اين آيه خداى تعالى غضب و ذلت حيات را بيان نكرده كه چيست ،احتمال دارد اهمال در آن براى اشاره به آن حوادثى باشد كه بعدا برايشان پيش آمده ، وآن حوادث اين بوده كه گوساله معبودشان سوخته و زباله اش در آب دريا پراكندهگرديده است ، و سامرى مطرود و جمعى از پيروانش كشته شده اند. و يا اشاره به كشتاردسته جمعى و از بين رفتن و اسارت آنان باشد، ممكن هم هست منظور از غضب عذاب آخرت ومنظور از ذلت انحطاط و خوارى در دنيا بوده باشد.
و بهر حال از ذيل آيه كه فرمود: (و كذلك نجزى المفترين ) بر مى آيد كه اين غضب وذلت در زندگى دنيا اختصاص به قوم موسى نداشته بلكه سنتى است كه خداوند آن رادر حق هر ملتى كه به خدا افتراء ببندد جارى مى سازد، بحث هاى علمى و عقلى كه مكرر ازنظر خواننده گذشت نيز مويد همين معنايى است كه از جمله استفاده مى شود.


و الذين عملوا السيئات ثم تابوا من بعدها و آمنوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم


ضميرى كه در (من بعدها) ى اول است به سيئات و ضميرى كه در دومى است بهتوبه بر مى گردد، و معناى آيه روشن است .
و اين آيه گر چه عام است ، و ليكن از نظر مورد به منزله استثنائى است براى جمله(الذين اتخذوا العجل ). و بنابراين ، معنايش اين مى شود كه : توبه اگر به معناىواقعى و حقيقيش براى كسى دست بدهد، حتى اگر براى گوساله پرستان هم دست بدهدخداوند آن را پذيرفته و مانعى براى قبول شدنش نيست . و اين معنا در تفسير آيه (انماالتوبه على الله ...) نيز گذشت .
آيه مورد بحث و همچنين آيه قبلى آن ، دو جمله معترضه هستند كه در وسط داستان قرارگرفته و خطاب در آن دو متوجه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ،براى اينكه در آيه اول فرمود: (و كذلك نجزى المفترين ) و در دومى فرمود: (انربك ...)، كه معلوم است كاف خطاب در هر دو متوجه به شخصرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . و از جمله (سينالهم غضب ) نيز بهخوبى استفاده مى شود كه سياق كلام سياق حكايتحال گذشته گان است براى آنجناب .


و لما سكت عن موسى الغضب اخذ الالواح ...


كلمه (رهبه ) به معناى ترسى است كه تواءم با احتياط باشد و معناى ساير كلماتآيه روشن است .
بحث روايتى
رواياتى در ذيل(اجعل لنا الها كما لهم آلهة )
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و احمد و نسائى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابىحاتم و ابوالشيخ و ابن مردويه همگى از ابى واقد ليثى روايت كرده اند كه گفت :
قبل از جنگ حنين روزى در خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از شهر بيرونشده و به درخت سدرى رسيديم . من عرض كردم يارسول الله ! چه مى شود كه شما اين درخت را براى ما مسلمين (ذات انواط) قرار دهى تاما نيز مانند مشركين ذات انواط داشته باشيم و اين ذات انواط درخت سدرى بوده كه كفارشمشيرهاى خود را به آن آويخته و در پيرامون آن معتكف مى شدند.رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاسخ من از در تعجب و وحشت فرمود: (اللهاكبر) آنگاه اضافه كرد: اين همان پيشنهادى است كه بنىاسرائيل به موسى كرده و گفتند: (اجعل لنا الها كما لهم آلهه ) شما نيز سنت امت هاىگذشته را عملى مى كنيد.
مؤ لف : الدر المنثور اين روايت را به طرق ديگرى از عبدالله بن عوف از پدرش از جدشنيز روايت كرده ، الا اينكه در اين روايات اسم ابى واقد ليثى برده نشده ، و در آنها اينجمله نيز ذكر شده كه درخت سدر مذكور درخت بسيار بزرگى بوده كه مشركين سلاح هاىخود را به آن آويخته و سپس به عبادت آن مى پرداختند، و به همين جهت (ذات انواط)ناميده شد، چون (نوط) به معناى آويزان است .
و در تفسير برهان در ذيل آيه (و جاوزنا ببنىاسرائيل البحر...)، از محمد بن شهراشوب روايت شده كه گفت : وقتى راس ‍ الجالوتبه امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) عرض كرد كه شما مسلمانان بيش از سىسال از رحلت پيغمبرتان نگذشت كه به جان هم افتاده و بروى يكديگر شمشير كشيديد،حضرت در جوابش فرمود: شما پاهايتان از آب دريا خشك نشده به پيغمبر خود موسى بنعمران (عليه ماالسلام ) گفتيد: (اجعل لنا الها كما لهم آلهه )!
و در تفسير عياشى از فضيل بن يسار از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:وقتى موسى (عليه السلام ) مى خواست از بين بنىاسرائيل خارج شده و به ميقات پروردگار خود برود ايشان را وعده داد كه بعد از سىروز برگردد، و چون خداى تعالى ده روز بر مدت ميقات افزود و در نتيجه مراجعت موسىده روز عقب افتاد بنى اسرائيل به يكديگر گفتند: موسى با ما خلف وعده كرد و به همينبهانه ، كردند آنچه را كه نمى بايست مى كردند.
روايتى پيرامون نحوه سخن خداوند با موسى عليه السلام  
و در الدر المنثور است كه بزاز و ابن ابى حاتم و ابونعيم در كتاب حليه و بيهقى دركتاب اسماء و صفات از جابر روايت كرده اند كه گفت :
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى خداى تعالى در ميقات با موسىسخن گفت نحوه سخنش غير آن نحوه سخنى بود كه در روزاول بعثتش با او سخن گفته بود و موسى چون چنين ديد پرسيد: پروردگارا! آيا اينكلامى است كه قبلا آن را با من در ميان نهادى ؟ فرمود: اى موسى ! من با تو با نيروى دههزار زبان حرف زدم و مرا نيروى تمامى زبان ها بلكه از آن هم بيشتر است . پس ‍ وقتىبسوى بنى اسرائيل بازگشت از وى پرسيدند كلام رحمان را چگونه يافتى براى ماتوصيف كن . گفت : شما توانايى درك آن را نداريد، فقط مى توانم بگويم كهدل نشين ترين صوت صاعقه هايى كه شنيده ايد شبيه به آن است ، و ليكن باز هم آننيست .
مؤ لف : ذيل روايت اشكالى ندارد، زيرا مثالى كه زده براى تقريب ذهن بوده ، و ليكنصدر آن اشكال دارد، و معلوم نيست مقصود از ده هزار زبان چيست ، و بعيد نيست كه منظور ازآن تاءثير در تفهيم بوده باشد، و غرض اين باشد كه كلام خداى تعالى از جهت تفهيمبه منزله ده هزار زبان است كه يكديگر را در فهمانيدن مطلب كمك كنند، چون قدرتزبانها در فهماندن مطلب مختلف است ، بعضى از زبانها قدرت كمترى و بعضى ديگرقدرت بيشترى را دارند، و مغايرتى هم كه در دو كلام خداوند بوده از همين نظر بوده است.
دو روايت در مورد تقاضاى موسى (ع ) رؤ يت خداوند را 
و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از هشام روايت كرده كه گفت : نزد امام صادق (عليهالسلام ) بودم كه ناگاه معاويه بن وهب و عبدالملك بن اعين بر آن جناب در آمدند، معاويهبن وهب رو به آن حضرت نمود و عرض كرد: شما درباره روايتى كه مى گويدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پروردگار خود را ديده چه مى گوييد؟ و اگراين روايت بنظر شما صحيح است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پروردگارخود را به چه صورتى ديده ؟ و همچنين روايتى كه مى گويد مؤ منين در بهشت پروردگارخود را مى بينند؟ اگر اين نيز صحيح است به چه صورتى خواهند ديد؟
حضرت تبسمى نمود و فرمود: اى معاويه ! چقدر زشت است كه مردى هفتاد يا هشتادسال از عمرش بگذرد، و در اين مدت در ملك خدا زندگى نموده و از نعمت هاى خداوندى بهرهمند باشد و خدا را آنطور كه بايد نشناسد؟ آنگاه فرمود: اى معاويه ! محمد بن عبدالله(صلوات الله عليه ) پروردگار خود را نديد، و خداوند بزرگتر از آن است كه بمشاهدهچشم ها در آيد، بايد دانست كه رؤ يت دو گونه است ، يكى رؤ يت به چشم و يكى رؤ يتبه قلب ،
هر كس مقصودش از رؤ يت خدا رؤ يت به قلب باشد او مصيب است و به خطا نرفته و هركس مقصودش از آن رؤ يت به چشم باشد او دروغ گفته و به خداى تعالى و آيات او كفرورزيده ، براى اينكه خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: هر كس خدا رابه خلق خدا تشبيه كند كافر شده است .
پدرم نيز از پدرش از حسين بن على (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: شخصى ازاميرالمؤ منين (عليه السلام ) پرسيد: اى برادررسول خدا آيا پروردگار خود را ديده اى ؟ حضرت فرمود: من هرگز عبادت نمى كنمپروردگارى را كه نديده ام و ليكن چشم ها او را به مشاه ده اعيان نمى بيند، بلكهدل ها او را به حقيقت ايمان مى بيند.
اى معاويه ! چطور ممكن است مؤ من پروردگار خود را به مشاهده بصرى ببيند؟ وحال آنكه هر چيزى كه در چشم بگنجد و به رؤ يت در آيد آن چيز بدون شك مخلوق است ومخلوق را هم ناچار خالقى مى بايد، پس هر كس چنين ادعايى بكند خدا را مخلوق و حادثدانسته ، و هر كس او را به مخلوقات او تشبيه كند براى او شريكى اتخاذ نموده .
واى بر چنين مردمى ، مگر نشنيده اند كلام خداى را كه فرموده : (لا تدركه الابصار و هويدرك الابصار و هو اللطيف الخبير)؟ و آن كلام ديگرش را كه خطاب به موسى نموده وفرموده : (لن ترينى و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترينى فلماتجلى ربه للجبل جعله دكاو خر موسى صعقا)، تازه آن تجلى هم كه به كوه كرد و كوهرا به آن صورت در آورد به اين نحو بود كه از نور بى پايان خود مقدارى را كه - درمثل - از سوراخ سوزن عبور كند ظاهر ساخت ، و سرزمين طور را آنطور متلاشى و كوه ها رامنهدم ساخت و موسى از ترس افتاد و مرد، بلكه مرد و افتاد، (فلما افاق ) يعنى وقتىخداوند جان او را دوباره به كالبدش برگردانيد:(قال سبحانك تبت اليك ) توبه كردم از اينكه به زبان بياورم گفتار كسانى را كهخيال مى كنند تو به چشم در مى آيى ، من به معرفتى كه به تو داشتم و مى دانستم كهتو به چشم ها در نمى آيى بازگشت نموده (و انااول المؤ منين ) و من اولين كس هستم كه ايمان آورده ام به اينكه تو مى بينى و ديده نمىشوى و اينكه تو در منظر اعلى و مسلط بر همه عالمى .
و در كتاب توحيد به سند خود از على بن ابى طالب (صلوات الله عليه ) روايت كرده كهدر ضمن حديثى فرمود: موسى (عليه السلا م ) در ضمن حمد و ثنائى كه بر زبان جارىمى ساخت عرض كرد:
(رب ارنى انظر اليك ) و چون اين سؤ ال ، سؤال بزرگى بود لذا مورد عتاب الهى قرار گرفت و جواب آمد: (لن ترينى ) تو دردنيا مرا نخواهى ديد تا آنكه بميرى ، وقتى مردى در آخرت مرا خواهى ديد. و ليكن اگرميل دارى در همين دنيا مرا ببينى نظر به كوه كن ، اگر كوه بر جاى ماند تو نيز مرا خواهىديد. آنگاه خداوند بعضى از آيات خود را اظهار نمود و به كوه تجلى كرد، كوه قطعهقطعه شد و از هم پاشيد، (و خر موسى صعقا) و موسى مرد و به زمين افتاد، آنگاهخداوند او را دوباره زنده نمود و مبعوث كرد، موسى وقتى زنده شد عرض كرد: (سبحانكتبت اليك و انا اول المؤ منين ) يعنى من اولين كس هستم كه ايمان آورده به اينكه تو رانمى توان ديد.
مؤ لف : بطورى كه ملاحظه مى كنيد اين دو روايت همان بيانى را كه ما درذيل اين آيه كرديم تاءييد مى كنند، زيرا چند نكته از آن دو استفاده مى شود:
اول اينكه درخواست موسى رويت قلبى بوده نه بصرى كه بهر معنا تصور شود برخداى تعالى محال است ، و حاشا بر مقام موسى بن عمران و كليم الله كه نسبت به ساحتپروردگار خود از يك امر بديهى بى خبر بوده باشد، در حالى كه او خودش مردمى راكه براى ميقات انتخاب نموده بود بخاطر همين كه درخواست رؤ يت خدا را كرده بودندسفيه خواند و به پروردگار خود عرض كرد: (اتهلكنا بمافعل السفهاء منا) با اين حال چطور ممكن است خودش اقدام به كارى كند كه مردم رابخاطر همان كار سفيه خوانده ؟
گفتگوها و مشاجرات علماء و اهل بحث اشاعره و معتزله درباره درخواست رؤ يتتوسطموسى
و عجب اينجا است كه روزگارى همين مطلب بديهى ،اهل بحث و علماى اسلامى را به خود مشغول كرده و از صدر اسلام تا زمان حضرت رضا(عليه السلام ) مورد نزاع واقع شده است ، مخصوصا در زمان امام باقر و امام صادق(عليه السلام ) كه نزاع و مشاجره در آن به اوج شدت رسيده ، معتزله آن را بطور مطلقانكار مى كردند، و اشاعره آن را نسبت به آخرت اثبات و نسبت به دنيا انكار مى نمودند.طايفه ديگرى هم بودند كه مى گفتند خداوند هم در آخرت ديده مى شود و هم در دنيا. و ازاين عجيب تر اينكه هر سه فرقه به همين آيهاستدلال مى كردند، و اين مشاجره همچنان ادامه داشت تا آنكه با از بين رفتن فرقه معتزلهبدست آل ايوب سر و صداى آن خوابيد.
اين فرقه بر مدعاى خود - خداوند نه در دنيا ديده مى شود و نه در آخرت - به آيه (لنترانى ) و ساير ادله عقليه و نقليه عدم امكان رؤ يت بصرىاستدلال مى كردند، و آيات و رواياتى را كه دلالت بر امكان آن دارندتاءويل مى كردند.
و اما اشاعره - عمده چيزى كه اين طايفه به آناستدلال مى كردند تنظير در جمله (و لكن انظر الىالجبل فان استقر مكانه فسوف ترينى )، و نيز آيات و رواياتى كه دلالت دارند برامكان رؤ يت در آخرت ، اين طايفه نيز روايات و آيات داله بر عدم امكان راتاءويل مى كردند، همچنانكه در ساير مسائل كلامى همين روش رامعمول مى داشتند، البته بغير از آيات و روايات مزبور، گاه گاهى به ادله ديگرى نيزتمسك مى جستند از آن جمله مى گفتند: هيچ دليلى در دست نيست كه دلالت بر انحصار رؤ يتبصرى در جسمانيات كند و بنابراين چه مانعى دارد بگوييم رؤ يت بصرى به امور غيرمادى نيز تعلق مى گيرد، و خلاصه چشم انسان مجردات را هم مى بيند. و نيزاستدلال كرده اند به اينكه چشم جوهر و عرض را مى بيند، و جز موجود مطلق هيچ جامعىبين جوهر و عرض نيست ، پس وقتى چشم آدمى موجود مطلق را مى بيند صحيح است بگوييمچشم همه چيز را مى بيند هر چند آن چيز موجود مادى جسمانى نبوده باشد.
و ليكن امروز بطلان اين دو استدلال و همچنين حرف هاى ديگرى كه در اين باره زده اندآنقدر روشن شده كه مى توان آن را جزو بديهيات شمرد.
بهر حال ، ما فعلا لازم نمى دانيم درباره آن حرف ها و نقض و ابرامى كه طرفين دارندگفتگو كنيم ، خواننده اگر بخواهد درباره آن اطلاعى بدست آورد بايد به كتب كلامى وتفاسير مبسوط اين دو فرقه مراجعه كند.
گفتگوى ما در اين بود كه روايت توحيد و روايت معانى الاخبار بحث گذشته ما را تاءييدمى كند.
آرى ، از بحثى هم كه ما درباره رؤ يت ايراد نموديم اين معنا بدست آمد كه :
اولا رؤ يت بصرى چه به همين نحوى كه تاكنون بوده باقى بماند و چه در اثرپيشرفت زندگى مثلا در آخرت تحولاتى به خود بگيرد مادامى كه مادى بوده باشد، وتنها به اجسام و اشكال و الوان تعلق بگيرد و خلاصه مادامى كه رؤ يت عبارت بودهباشد از بكار افتادن عضلات و عدسى هاى چشم و گرفتن و پس دادن نور،
محال است كه به خداى تعالى تعلق گرفته و در نتيجه انسان خدا را ببيند، و در اين معناهيچ فرقى بين دنيا و آخرت نيست ، برهان عقلى و آيات و روايات هم بر اين معنا دلالتدارند. بله ، در اين ميان علمى است ضرورى و مخصوص كه به خداى تعالى تعلق مىگيرد و آن را نيز رؤ يت مى نامند، و مقصود آيات و رواياتى كه رؤ يت خدا را اثبات مىكند به شهادت قرائن بسيار و صريحى كه در آنها است همين علم است كه جز در موطنآخرت براى كسى دست نمى دهد، و اين غير آن علم ضرورى است كه از راهاستدلال حاصل مى شود. و ثانيا جمله (رب ارنى انظر اليك ...)، بطور كلى از مساءلهرؤ يت بصرى از حيث اثبات و نفى و سؤ ال و جواب اجنبى است ، و اصلا متعرض آن نيست ،و مدار كلام در آن رؤ يت ، به معناى ديگرى است كه اصطلاح روايات بر آن است ، و آن رؤيت به قلب است .
بيان ضعف روايتى كه مى گويد موسى (ع ) از زبان قومش تقاضاى رؤ يت كرد 
و اما روايت عيون الاخبار كه متضمن سوالات ماءمون است از حضرت رضا (عليه السلام ) ودر آن دارد كه : (حضرت رضا (عليه السلام ) در جواب از مساءله درخواست رؤ يت فرمود:موسى اين سؤ ال را از زبان قومش كرد، چون قوم او اصرار داشتند خدا را ببينند و مىگفتند: (ارنا الله جهره فاخذتهم الصاعقه ) و وقتى خداوند دوباره زنده شان كردناچار موسى را وادار كردند كه اين درخواست را براى خود كند، و موسىقبول نمى كرد ولى وقتى ديد اصرار مى كنند عرض كرد: (رب ارنى ) يعنى خدايااينها مى گويند كه تو خودت را به من بنمائى )؟ همانطورى كه در اخبار راجع بهبهشت آدم اشاره كرديم سندش ضعيف است . علاوه بر اين مضمون آن بااصول مسلم اخبار ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) سازگار نيست ، زيرا اخبار آن حضرات ومخصوصا خطبه هاى اميرالمؤ منين و حضرت رضا (عليه السلام ) مملو است از داستان تجلىو رؤ يت به قلب ، و با اين حال جهت ندارد كه آن حضرت رؤ يتى را كه در آيه مورد بحثمورد سؤ ال و جواب واقع شده حمل بر رؤ يت بصرى نموده ، آنگاه بهامثال جوابهاى جدلى متوسل شده و آيه را توجيه كنند، توجيهى كه هم خلاف ظاهر خود آيهاست و هم خلاف ظاهر حال موسى (عليه السلام ) است ، زيرا اگر بنىاسرائيل از او درخواست كرده بودند كه رؤ يت خدا را براى خود تقاضا كند، بطور مسلمدرخواستشان را رد مى كرد.
همچنانكه وقتى از او خواستند كه برايشان بتى تعيين كند و گفتند:(اجعل لنا الها كما لهم آلهه ) درخواستشان را رد نموده و فرمود: (انكم قوم تجهلون).
تجلى خدا تعالى فى حد نفسه امر ممكنى است ولى كسى و چيزىتابتحمل آن را ندارد
دومين نكته اى كه از روايت توحيد و روايت معانى الاخبار استفاده مى شود اين است كه خداونددرخواست موسى را اجابت نموده و او را به ديدار خود - به آن معنايى كه ما براى رؤ يتخدا نموديم - اميدوار ساخت اين اجابت وعده براى ايام زندگى دنيوى موسى نبود، بلكه اورا وعده داد كه در آخرت به ديدار خود نائل سازد، و از ظاهر روايات بر مى آيد كه ائمه(عليهم السلام ) اين معنا را از خود قرآن و از آيه (فلما تجلى ربهللجبل جعله دكا و خر موسى صعقا) استفاده نموده اند.
آرى ، از استدراك (و لكن انظر الى الجبل ) بر مى آيد كه همان تالى فاسد و اثرىكه در تجلى به كوه فرض شده عينا همان اثر در تجلى به موسى هست ، و همچنانكه كوهتاب تجلى خدا را ندارد موسى نيز نمى تواند آن راتحمل كند، به شهادت اينكه وقتى تجلى صورت گرفت كوه از هم پاشيده شد، و اگراين تجلى به موسى مى شد موسى نيز مانند كوه از بين مى رفت . از اينجا به خوبىمعلوم مى شود كه تجلى خداى تعالى فى حد نفسه امر ممكنى است و تنها اندكاك و از بينرفتن طرف تجلى مانع از اين است كه خداوند خود را تجلى دهد، و اگر اين مانع نبودخداوند خود را براى هر كسى كه شايستگى دارد تجلى مى داد، همچنانكه در روايات بسيارزيادى از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) دارد كه خداوند سبحان براىاهل بهشت تجلى مى كند، و اهل بهشت در هر روز جمعه به زيارت خداى تعالى موفق مىشوند، و همچنانكه آيه (وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره ) آن را تاءييد مى كند.
دو نكته ديگر كه از روايت استفاده مى شود. 
نكته سومى كه از دو روايت مزبور، استفاده مى شود اين است كه صعقه موسى عبارت بوداز مردن او و خلاصه اينكه موسى با ديدن تجلى به كوه از دنيا رفت نه اينكه بيهوششده باشد.
چهارم آنكه مقصود از تحديد نور خدا به مقدار سوراخ سوزن كه در روايت معانى الاخباربود، تشبيه معنا به امور محسوسه است ، وگرنه نور خدا نور جسمى نيست تا به سوراخسوزن و يا اندازه هاى حسى ديگر تقدير و تحديد شود، و لذا مى بينيم همين معنا را درروايت ديگرى كه به زودى خواهد آمد به نوك انگشت كوچكمثال زده اند، و بهر حال مقصود از اينگونه مثالها بيان كمى مقدار و كوچكى آن است ، مىخواسته اند بفهمانند نورى كه خداوند آن روز تجلى داد به مقدارى بود كه براىمتلاشى ساختن كوه كافى باشد،
وگرنه كمال نور او نامتناهى است ، و هيچ امر متناهى و مفروضى نيست كه با نور اوبرابرى كند، آرى متناهى ، محاذى و برابر غير متناهى قرار نمى گيرد.
رواياتى ديگر در مورد تقاضاى رؤ يت ، تجلى براى جبلّ، صعقه موسى ،دكّجبل و...
و در الدر المنثور است كه احمد و عبد بن حميد و ترمذى - ترمذى اين روايت را صحيحدانسته - و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن عدى در كتابكامل و ابوالشيخ و حاكم - وى نيز صحيح دانسته - و ابن مردويه و بيهقى در كتاب رؤ يتاز چند طريق از انس بن مالك روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وقتى آيه (فلما تجلى ربهللجبل جعله دكا و خر موسى ) را قرائت كرد، فرمود: اينطور، و نوك انگشت ابهام رابهبند انگشت كوچك - و در روايت ديگرى دارد كه برمفصل بالائى انگشت كوچك - گذارد، و فرمود: كوه از هم پاشيده شد و موسى در حالى كهدچار صعقه شده بود به زمين افتاد - و در روايت ديگرى دارد كه كوه در زمين فرو رفت وتا قيامت همچنان در زمين نشست مى كند.
مؤ لف : در احاديث ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) چنين آمده كه كوه در اثر اندكاك پوسيدهشد. و در بعضى دارد كه به دريا فرو رفت و تا روز قيامت در آن فرو مى رود. و دربعضى ديگر تا اين ساعت همچنان در دريا فرو مى نشيند. و ما اگر اين روايات را بايكديگر تفسير كنيم حاصل جمع آنها اين مى شود كه كو ه مزبور پوسيده شده و در دريافرو ريخت و ديگر اثرى از آن باقى نيست .
و نيز در آن كتاب است كه : ابوالشيخ و ابن مردويه از طريق ثابت از انس ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كه درذيل آيه (فلما تجلى ربه للجبل ) فرمود: اين مقدار از نور خود را ظاهر ساخت - آنگاهانگشت بزرگ را به روى بند انگشت كوچك قرار داد - حميد كه راوى اين حديث است بهابامحمد كه روايت را از انس نقل كرده گفت : اين حرفها چيست كه تو به آندل مى بندى ؟ ابامحمد به سينه اش زد و گفت : تو كيستى و چيستى اى حميد!؟ انس بنمالك از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى من حديثنقل مى كند آن وقت تو مى گويى اين حرف ها چيست ؟!
و نيز د ر الدر المنثور است كه حكيم ترمذى در كتاب نوادرالاصول و ابو نعيم در كتاب حليه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيه (رب ارنى انظر اليك ) را تلاوت كردو فرمود: خداى تعالى در جواب موسى فرمود:
اى موسى ! هيچ زنده اى مرا نمى بيند مگر آنكه مى ميرد، و هيچ خشكى نمى بيند مگر آنكهاز جاى كنده مى شود، و هيچ ترى نمى بيند مگر آنكه متلاشى مى شود، تنهااهل بهشت مرا مى بينند كه مرگ ندارند نه چشم هايشان از كار مى افتد و نه بدن هايشانمى پوسد.
مؤ لف : اين روايت نظير روايت قبلى است كه از كتاب توحيد از على (عليه السلام )نقل شد، و توضيح معنايش گذشت .
و در تفسير عياشى از ابى بصير، از ابى جعفر و ابى عبدالله (عليه السلام ) روايتشده كه فرمودند: وقتى موسى (عليه السلام ) از خداى تعالى درخواست رؤ يت نمود وعرض كرد: (رب ارنى انظر اليك ) و خطاب آمد: (لن ترينى و لكن انظر الىالجبل فان استقر مكانه فسوف ترينى ) به بالاى كوه رفت تا تماشا كند درهاىآسمان باز شد و ملائكه فوج فوج با گرزهايى كه از نوك آنها نور مى درخشيد بيرونشده و دسته دسته از جلوى موسى عبور كردند، و هر دسته اى كه بر وى عبور مى كردندمى گفتند: اى پسر عمران ! ثابت باش كه امر عظيمى درخواست كرده اى ، موسى همچناندر تماشاى اين صحنه سرگرم بود كه خداىعزوجل به كوه جلوه اى كرد و كوه را از هم متلاشى نمود و موسى به زمين در غلتيد. بعداز آنكه خداوند دوباره جان او را به او برگردانيد و موسى به خود آمد عرض كرد:(سبحانك تبت اليك و انا اول المؤ منين ).
و نيز در همان كتاب از ابى بصير روايت شده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام )شنيدم كه مى فرمود: وقتى موسى بن عمران از خداوند درخواست كرد كه او را ببيندخداوند دستور داد تا وى در يك محل معينى بنشيند، آنگاه ملائكه را دستور داد تا دستهدسته با رعد، برق ، باد و صاعقه از وى عبور كنند، هر موكبى كه از ملائكه به وى عبورمى كرد موسى بند بند بدنش به لرزه درمى افتاد و مى پرسيد كداميك از شماپروردگار منيد؟ هر دسته اى در جوابش مى گفتند موكب پروردگارت ازدنبال مى آيد ولى اى موسى بدانكه امر عظيمى را درخواست كرده اى .
مؤ لف : اين روايت جعلى است ، چون مطالب آن با هيچ يك ازاصول مسلمى كه از كتاب و سنت اتخاذ شده سازگارى ندارد.
يكى از (كروبين ) وسطه تجلى خدا شده است  
و در بصائر الدرجات به سند خود از ابى محمد عبدالله بن ابى عبدالله فارسى و ازغير او روايت كرده كه ايشان بدون ذكر سند از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اندكه فرمود: (كروبيين ) قومى هستند از شيعيان ما كه از خلق اولند و خداوندمحل ايشان را پشت عرش خود تعيين نموده ، اگر نور يكى از آنان براهل زمين تقسيم شود كافى است كه همه اهل زمين صاحب نور شوند. آنگاه فرمود: موسى(عليه السلام ) بعد از آنكه آن درخواست را از خداى تعالى كرد خداوند يكى از همينكروبيين را امر كرد تا تجلى كند، و اين تجلى بود كه كوه را متلاشى ساخت .
مؤ لف : از اين روايت بر مى آيد كه تجلى خداوند هم مانند ساير امورى كه منسوب استبه او از قبيل قبض ارواح ، زنده كردن ، روزى دادن و وحى و غير آنقابل وساطت هست ، همانطورى كه ساير امور را بواسطه فرشتگان خود انجام مى دهد، مثلاقبض ارواح را بوسيله ملك الموت و زنده كردن مردگان را بوسيله صاحب صور و رزق رابوسيله ميكائيل و وحى را بوسيله جبرئيل روح الامين انجام مى دهد، تجلى را نيز بوسيلهيكى از ملائكه كروبيين مى كند. و ما به زودى درمحل مناسبى شرح اين روايت را خواهيم داد. - ان شاء الله - و نام كروبيين در تورات هم آمدهاست .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و حاكم -وى سند را صحيح دانسته - از انس روايتكرده اند كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كلمه (دكا) را با تنوين وبدون مد قرائت مى فرمود.
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كلمه (دكا) را با تشديد و با مد قرائت كردهاست .
و نيز مى نويسد ابونعيم در كتاب حليه از معاويه بن قره از پدرش روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى خداوند تجلى كرد از عظمت تجلىاو، شش كوه كه در آن حوالى بودند از جاى كنده شده و به طرف حجاز پرتاب شدند واز آن شش كوه (احد)، (ورقان ) و (رضوى ) در مدينه و (ثور)، (ثبير) و(حراء) در مكه قرار گرفتند.
مؤ لف : اين روايت را از ابن ابى حاتم و ابى الشيخ و ابن مردويه از انس نيزنقل كرده است .
و نيز مى نويسد: طبرانى در كتاب اوسط از ابن عباس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بعد از آنكه خداوند براى موسى تجلىكرد هفت كوه از جاى خود كنده شدند، از آن هفت كوه پنج عدد در حجاز و دو عدد در يمن قرارداشتند، كوه (احد)، (ثبير)، (حراء)، (ثور) و (ورقان ) در حجاز و كوه(حصور) و (صير) در يمن .
مؤ لف : راجع به كوه هايى كه در آن روز در اثر تجلى از جاى كنده شدند رواياتديگرى نيز هست ، و اين روايات صرفنظر از اختلافى كه در مضمون آنها است نمى تواندمفسر كلمه (دكا) باشد، چون با مورد آيه منطبق نيست ، و اگر مقصود آنها تفسير كلمهمزبور نباشد اشكالى در آنها نيست ، الا اينكه اثبات مضمون آنهامشكل است ، زيرا اين سنخ مطالب را نمى توان باامثال اين روايات آحاد كه به حد تواتر نيستند اثبات نمود.
رواياتى درباره الواح تورات و گوساله پرستىبنىاسرائيل
و همچنين رواياتى كه از طرق شيعه و سنى وارد شده بر اينكه الواح تورات از جنسزبرجد بوده و يا رواياتى كه تنها از طرق اهل سنت وارد شده بر اينكه الواح مذكور ازدرخت سدر بهشتى و طول آن لوح دوازده ذراع بوده ، و يا اينكه موسى در موقعى كهخداوند الواح را مى نوشت صداى صفير قلم را مى شنيد، و يا بعضى اخبار ما كه داردالواح موسى فعلا در كوهى از كوه هاى يمن دفن است ، و يا در آن موقع سنگى آن الواح رادر خود فرو برد، و در شكم آن سنگ محفوظ است ، و يا اخبار آحاد ديگرى كه هيچ يك از آنهاقابل اعتماد نبوده و براى اثبات مضمون خود حجيت ندارند، چون همه آنها خبر واحد است وقرينه قطعيه اى هم همراه هيچ يك از آنها نيست ، علاوه بر اينكه ربطى هم به تفسيرندارد، و بحث تفسير بى نياز از اين است كه در پيرامون اينگونه روايات غور وموشكافى كند.
و در كتاب روح المعانى مى گويد: از على بن ابيطالب (كرم الله وجهه ) روايت شده كهآنجناب كلمه (خوار) را (جوار) - با جيم به صداى پيش و با همزه - قرائت نموده ومعناى آن آواز و صوت شديد است .
و در الدر المنثور در ذيل آيه (و القى الالواح ...) مى گويد: احمد، عبد بن حميد، بزاز،ابن ابى حاتم ، ابن حيان ، طبرانى ، ابوالشيخ و ابن مردويه همگى از ابن عباس روايتكرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خداوند موسى رارحمت كند، كجا شنيدن مثل ديدن است ، موسى تنها از خداى تعالى شنيد كه قومش در غياب اوفريب خورده اند، و با اينكه از پروردگارش ‍ شنيد مع ذلك از در خشم الواح را به زميننكوبيد، ولى وقتى كه به سوى قومش برگشت و به چشم خود ديد كه قومش چه كردهاند آنها را به زمين كوبيد.
و در تفسير عياشى از محمد بن ابى حمزه از مرد ديگرى كه اسم نبرده از امام صادق (عليهالسلام ) روايت شده كه فرمود: وقتى خداى تبارك و تعالى به موسى خبر داد كه قومشدر غياب او مجسمه گوساله اى ساخته و آن را معبود خود گرفته اند آن موقع عصبانىنشد، ولى وقتى بسوى قوم بازگشت و انحراف ايشان را به چشم خود ديد با شدت خشمالواح را به زمين زد، آرى ديدن اثر بيشترى دارد تا شنيدن .
و در كافى به سند خود از سفيان بن عيينه از سدى از ابى جعفر (عليه السلام ) روايتكرده كه فرمود: هيچ بنده اى چهل روز ايمان خود را براى خداوند خالص نمى كند مگراينكه خداوند او را موفق به زهد نموده يعنى دنيا را از نظرش مى اندازد و او را نسبت بهدردهايش و دواى دردش بينا مى سازد و حكمت را در دلش ثابت و پاى برجا نموده و آن را اززبانش جارى مى سازد. راوى اين حديث ترديد داشته در اينكه امام فرمود:(چهل روز ايمان خود را براى خداوند خالص نمى كند) و يا فرمود:(چهل روز ذكر خدا را تجليل نمى كند) و سپس اضافه كرده است كه امام (عليه السلام )آيه (ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم و ذله فى الحيوه الدنيا و كذلكنجزى المفترين ) را تلاوت نمود و فرمود: تنها قوم موسى دچار ذلت نشدند بلكه هرصاحب بدعتى ذليل مى شود، و هيچكس نيست كه به خداىعزوجل و به رسول خدا و اهل بيت او افتراء ببندد وذليل نشود.
بحث روايتى  

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation