|
|
|
|
|
|
مؤ لف : يعنى آيه شريفه مزبور نيز همين حقيقت را بيان مى كند كه صور جميع موجوداتدر عرش است ، و ما سابقا معناى بودن صور اشياء در عرش را بيان كرديم . نظير اينروايت در افاده اين معنا روايتى است كه در تفسير دعاى (يا من اظهرالجميل ) وارد شده است . و نيز در روضه الواعظين از امام صادق از پدرش از جدش (عليهم السلام ) روايت شده كهدر ضمن حديثى فرمود: بين يك قائمه از قوائم عرش و بين قائمه ديگر آن آنقدر فاصلهاست كه اگر مرغ تيز پروازى بخواهد آن را طى كند بايد هزارسال راه برود، و عرش هر روز هفتاد هزار رنگ از نور به خود مى گيرد، و هيچ خلقى ازمخلوقات خدا توانايى اينكه به آن نگاه كند ندارد، و همه موجودات عالم درمقابل عرش خدا به منزله حلقه اى است در بيابانى پهناور. مؤ لف : اين جمله اخير را شيعه و سنى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيزروايت كرده اند. اين روايت هم مانند ساير روايات ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) حقايق را در ضمن مثال بيان فرموده ، بهدليل ظاهر توصيفى كه از بزرگى و وسعت عرش كرده ، به هر حسابى هم كه فرضشود درست در نمى آيد، زيرا دوائرى كه اشعه نورانى ترسيم مى كنند به مراتببزرگتر و وسيع تر از آن حدى است كه در اين روايت براى عرش خدا ذكر شده ، پسناگزير بايد گفت : مقصود امام (عليه السلام ) تشبيهمعقول به محسوس بوده ، نه مدلول مطابقى كلام . و در كتاب علل از كتاب علل محمد بن سنان از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت شده كهفرمود: علت طواف به كعبه اين است كه بعد از آنكه خداى تعالى به ملائكه فرمود:(من در زمين خليفه اى قرار خواهم داد) و ملائكه اعتراض كردند كه آيا مى خواهى كسانىدر زمين بيافرينى كه خونريزى كنند؟ و آنگاه از اعتراض خود پشيمان شده ، فهميدند كهگناه كرده اند ناچار به عرش خدا پناه برده استغفار كردند، و خداوند از اين حالت ملائكهخوشش آمد و به همين خاطر در آسمان چهارم خانه اى برابر عرش ساخت و اسم آن را(ضراح ) گذاشت ، و در مقابل آن خانه ديگرى به نام (بيت المعمور) در آسمان دنيابنا نهاد آنگاه خانه كعبه را مقابل (بيت المعمور) قرار داد و آدم را فرمود تا آن راطواف نمايد، و اين سنت در ميان فرزندان او تا قيامتمعمول خواهد بود. مؤ لف : اين حديث از چند جهت غريب بنظر مى رسد، زيرا اولا غير از بيت المعمور خانهديگرى را به نام (ضراح ) اسم برده و حال آنكه در بيشتر روايات تنها بيت المعموردر آسمان چهارم ذكر شده . و ثانيا براى ملائكه گناه اثبات كرده وحال آنكه به نص قرآن كريم ملائكه معصوم از گناهند، البته اين معنا را مى توانتاءويل كرد و گفت : مراد از پى بردن به گناه علم به قصور است ، و به همين جهت مىتوان گفت بنا بر اينكه عرش به علم تفسير شود معناى پناه بردن ملائكه به عرشاعتراف آنان به جهل خود و ارجاع علم است به خداوند سبحان ، همچنانكه قرآن نيز معذرتخواهى آنان را چنين حكايت فرموده : (سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم). و اما اينكه گفت : (كعبه در برابر بيت المعمور واقع شده ) ظاهرا مراد از محاذات وبرابرى محاذات معنوى است ، نه حسى و جسمانى ، به شهادت جمله (و به همين خاطر درآسمان چهارم خانه اى برابر عرش ساخت ) زيرا به طورى كه از قرآن و حديث استفادهمى شود عرش و كرسى محيط به همه آسمان و زمين هستند، و با فرض احاطه و مخصوصااگر به حسب فرض اين احاطه جسمانى بوده باشد ديگر محاذات معنا نخواهد داشت ، پسنه اين احاطه ، جسمانى است (زيرا گفتيم ، عرش به معناى علم است ) و نه آن محاذات ،حسى و جسمانى است . چند روايت در مورد حاملين عرش در كتاب خصال از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: يكى از حاملين عرشبه صورت آدم است ، و از خدا به جهت فرزندان آدم طلب روزى مى كند. و يكى ديگر بهصورت خروس است كه براى پرندگان طلب رزق مى كند. و سومى بهشكل شير است كه براى درندگان روزى طلب مى نمايد. و چهارمى به صورت گاو استكه براى چارپايان طلب روزى مى كند. و از آن روزى كه بنىاسرائيل گوساله پرستيدند، آن گاوى كه حامل عرش است ، سر افكنده شده و از شرمديگر سر بلند نكرد، و وقتى قيامت مى شود حاملين عرش هشت نفر مى شوند...) مؤ لف : اخبارى كه قريب به اين مضامين هستند، بسيار زيادند، و بعضى از آنها اين چهارحامل را كه در روايت قبلى بود حاملين كرسى دانسته ، وحال آنكه تا آنجا كه ما اطلاع داريم هيچ روايتى براى كرسى ،حامل معرفى نكرده . و ما روايات مربوط به كرسى را در سوره بقره در تفسير آيهالكرسى ايراد نموديم . در حديثى ديگر حاملين عرش هشت نفر شمرده شده ، چهار نفر از اولين كه عبارت اند از:نوح ، ابراهيم ، موسى و عيسى (عليهماالسلام ) و چهار نفر از آخرين كه عبارت اند از:محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، على ، حسن و حسين (عليهماالسلام ). مؤ لف : بنا بر اينكه عرش به معناى علم باشد هيچ مانعى ندارد كه بعضى رواياتحاملين عرش را ملائكه بداند، و بعضى ديگر آنان را انبياء معرفى كند. و خوشبختانه روايات وارد درباره عرش با همه كثرتى كه دارد اين تفسير را تاءييد مىكند، و اگر بعضى از آنها مختصر ظهورى دارد در اينكه عرش يك موجود جسمانى است ، بهروايات بسيار ديگرى كه عرش را علم مى داند تفسير مى شود. و اما اينكه بعضى گفتهاند: عرش جسمى است به شكل تخت و آن را بر بالاى آسمان هفتم گذاشته اند هيچ روايتقابل اعتمادى بر طبق آن ديده نشده است ، و روايات معتبر، اين معنا را جدا تكذيب مى كند. قمى در تفسير خود در ذيل آيه (خلق السموات و الارض فى سته ايام ) مى گويد: امام(عليه السلام ) فرمود: مراد از شش روز، شش وقت است . صاحب تفسير برهان روايتى را از صاحب كتاب ثاقب المناقبنقل مى كند كه وى آن را به ابى هاشم جعفرى نسبت داده ، و او از محمد بن صالح ارمنىنقل كرده ، و آن اين است كه : من (محمد بن صالح ) خدمت حضرت ابى محمد عسكرى (عليهالسلام ) عرض كردم معناى آيه (لله الامر منقبل و من بعد) را برايم شرح دهيد. فرمود: معنايش اين است كه خداوندقبل از اينكه امر كند و همچنين بعد از آن نيز هر چه را بخواهد مى تواند انجام دهد، من در دلمخطور كرد كه اين معنا تاءويل آيه (الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين ) است، حضرت فهميد كه من چه فكرى كردم ، فرمود: همانطور است كه تو دردل خود گذراندى آرى ، (الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين ). مؤ لف : معناى اين روايت اين است كه جمله (الا له الخلق و الامر) در مقام افاده اين معنا استكه اطلاق ملك خداى تعالى قبل از آنكه چيزى را بيافريند و بعد از آن ، يك جور است ، واو مثل ما نيست كه بعد از دادن چيزى ، ديگر مالك و صاحب اختيار آن نباشد. در الدر المنثور است كه ابن جرير از عبد العزيز شامى از پدرش كه صحبترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را درك كرده بودنقل مى كند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: كسى كه خداىتعالى را در عمل صالحى كه به آن موفق شد، شكرگزار نباشد، و در عوض خود رابستايد، كافر شده ، و ثواب عملش حبط مى شود. و كسى كه چنين مى پندارد كه خداونداختيار در امرى را به بندگان خود واگذار نموده نيز كافر و منكر آن چيزى است كهخداوند به انبياى خود نازل كرده ، زيرا آيه (الا له الخلق و الامر تبارك الله ربالعالمين ) داشتن هر گونه اختيارى را از غير خداوند سلب و نفى كرده است . مؤ لف : اينكه در اين روايت (عجب ) را كفر خوانده ، غرض از كفر، كفران نعمت و ياانكار بودن حسنات از براى خدا است ، چون از آيات كريمه قرآن بر مى آيد كه حسناتبراى خداى تعالى است . و همچنين اينكه اختيار در هر چيزى را از بندگان سلب كرده ، مراداز آن نفى اختيار و مالكيت استقلالى است ، نه تبعى . در كافى به سند خود از ميسر از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : ازآنجناب از معناى (و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها) پرسش نمودم ، حضرتفرمود: اى ميسر! زمين فاسد بود، پس خداى عزوجل با بعثت پيغمبر گراميش آن را احياءنمود و پس از آن فرمود كه بار ديگر آن را فاسد نسازيد، و در آن فساد راه نيندازيد. مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود از ميسر از ابى عبد الله (عليه السلام )بدون ذكر سند نقل كرده است . در الدر المنثور است كه احمد، بخارى ، مسلم و نسائى از ابى موسى روايت كرده اند كهگفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:مثل هدايت و علمى كه خداوند مرا بدان مبعوث فرمودمثل باران شديدى است كه در سرزمينى ببارد و قسمتى از آن زمين ، آب را در خود فرو بردو در نتيجه گياهان بسيار بروياند، و قسمتى ديگر كه باير است آب را در خودنگهداشته و مردم از آن آب نوشيده و سيراب شوند و با آن زراعت خود را نيز مشروبسازند، قسمتى ديگر بلندى ها و كوه هاى سنگى است كه نه آب را در خود نگهدارى و ذخيره مىكند و نه گياهى در خود مى روياند. مردم نسبت به دين من نيز سه طايفه اند: بعضى ها آنرا ياد مى گيرند و گليم خود را از آب در مى آورند، ولى از ديگران دستگيرى ننمودهچيزى از آن را به ديگران نمى آموزند، بعضى ديگر هم خود از آن بهره مند مى شوند و همبه ديگران مى آموزند، طايفه سوم ، كسانى هستند كه نه خود آن را مى آموزند و نه بهديگران ياد مى دهند. آيات 64 - 59 سوره اعراف
لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يقوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره انى اخاف عليكمعذاب يوم عظيم (59) قال الملا من قومه انا لنريك فىضلال مبين (60) قال يا قوم ليس بى ضلاله و لكنىرسول من رب العلمين (61) ابلغكم رسالات ربى و انصح لكم و اعلم من الله ما لا تعلمون(62) او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم و لتتقوا و لعلكم ترحمون(63) فكذبوه فانجيناه و الذين معه فى الفلك و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا انهم كانواقوما عمين (64)
|
ترجمه آيات به راستى نوح را به سوى قومش فرستاديم ، وى گفت : اى قوم ! خداى يگانه را كهجز او خدايى براى شما نيست بپرستيد كه من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم(59) بزرگان قوم او گفتند: ما تو را در ضلالتى آشكار مى بينيم (60) گفت : اى قوم ! در من ضلالت نيست بلكه پيغمبرى از جانب پروردگار جهانيانم (61) كه پيغامهاى پروردگار خويش را به شما مى رسانم ، شما را نصيحت مى كنم و از خداچيزها مى دانم كه شما نمى دانيد (62) مگر در شگفتيد از اينكه مردى از خودتان را از ناحيه پروردگارتان تذكرى آمده باشدتا شما را بيم دهد؟ و در نتيجه مردمى پرهيزكار شده ، شايد بدين وسيله رحمت ببينيد(63) قوم نوح او را تكذيب كرده و او را با كسانى كه همراهش بودند كه در كشتى نشانده وكسانى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند غرق كرديم ، چه آنان گروهىكوردل بودند (64) بيان آيات بيان آيات مربوط به گفتگوى نوح عليه السلام با قوم خود و نجات يافتن او وغرقگشتن مكذبين آيات الهى اين آيات با ذكر داستان نوح (عليه السلام ) و اينكه چگونه مردم را به توحيد و تركشرك دعوت مى نمود، و قومش او را انكار نموده ، بر شرك خود اصرار مى ورزيدند واينكه چگونه خداوند طوفان را بر ايشان مسلط نمود و همه را تا به آخر هلاك ساخت ونوح و گروندگان به وى را نجات داد، تعقيب و دنباله آيات قبلى است كه آن نيز راجعبه دعوت به توحيد و نهى از شرك به خداى سبحان و تكذيب آيات او بود، و به منظورتكميل همين بيان ، داستان عده ديگرى از انبياء ازقبيل هود، صالح ، شعيب ، لوط و موسى (عليهماالسلام ) را نيز ذكر مى فرمايد.
و لقد ارسلنا نوحا الى قومه ...
|
نخست داستان نوح را ذكر فرموده ، چون نوح (عليه السلام ) اولين پيغمبرى است كهتفصيل نهضت او در قرآن ذكر شده ، و به زودى در تفسير سوره هودتفصيل داستان آنجناب خواهد آمد - ان شاء الله -. لام در كلمه (لقد) براى قسم است ، و به منظور تاءكيد مطلب آورده شده ، چون روىسخن با مشركين بوده كه منكر نبوت هستند. (فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ) - نوح (عليه السلام ) بخاطر اينكه بهمردم بفهماند كه او خيرخواه آنان است و مى خواهد مراتب دلسوزى خود را نسبت به آنانبرساند مى گويد: (يا قوم : اى قوم من )، آنگاه اولين پيشنهادى كه به آنان مى كنداين است كه بياييد به دين توحيد بگراييد، سپس با جمله (انى اخاف عليكم عذاب يومعظيم ) آنان را انذار نموده ، تهديد مى كند. و چون مقصودش از اين عذاب ، عذاب روز قيامتاست ، پس در حقيقت در اين دو جمله دو تا از اصول دين را كه همان توحيد و معاد است بهآنان گوشزد نموده ، بعدا در جمله (يا قوم ليس بى ضلاله و لكنىرسول من رب العالمين ) به اصل سوم از اصول دين يعنى مساءله نبوت اشاره مى نمايد.علاوه بر اينكه در همان دعوت به دو اصل اولى نيز اشاره به مساءله نبوت هست ، براىاينكه دعوت به يك نوع عبادت ، انذار از يك نوع عذابى است كه قومش هيچگونه اطلاعىاز آن نداشته اند، و معلوم است كه دارنده چنين دعوت هايى جز پيغمبرى نمى تواند باشد. از جمله (او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم علىرجل منكم لينذركم ) هم بر مى آيد كه قومش از شنيدن همان دو مطلب به مساءله نبوت كهاصل سومى است ، نيز منتقل شده اند، چون مى فرمايد: از شنيدن آن دو دعوت بلكه از شنيدن اولين دعوت او نسبت به رسالتوى تعجب كرده اند.
قال الملا من قومه انا لنريك فى ضلال مبين
|
كلمه (ملا) به معناى اشراف و بزرگان قوم است ، و اين طبقه از افراد اجتماع را از ايننظر ملا گفته اند كه هيبت آنان دلها، و زينت وجمال شان چشم ها را پر مى كند، و اگر با اين تاءكيد شديد نسبت ضلالت به او دادهاند، براى اين است كه اين طبقه هرگز توقع نداشتند كه يكنفر پيدا شود و بر بتپرستى آنان اعتراض نموده ، صريحا پيشنهاد ترك خدايان شان را كند و از اينعمل انذارشان نمايد، لذا وقتى با چنين كسى مواجه شده اند تعجب نموده ، او را با تاءكيدهر چه تمامتر گمراه خوانده اند، اين هم كه گفته اند: ما به يقين تو را گمراه مى بينيم ،مقصود از (ديدن ) حكم كردن است ، يعنى به نظر چنين مى رسد كه تو سخت گمراهى .
قال يا قوم ليس بى ضلاله ...
|
نوح (عليه السلام ) در جواب آنان گمراهى را از خود نفى نموده و در جمله (و لكنىرسول من رب العالمين ) خود را پيغمبرى مبعوث از طرف خداى سبحان معرفى مى كند، واگر خدا را به وصف (رب العالمين ) ستوده ، براى اين است كه نزاع بر سر ربوبيتبوده ، آنان به غير از خدا براى هر شاءنى از شؤ ون عالم مانند آسمان و زمين و انسان وغير آن ارباب ديگرى داشتند، و آنجناب با ذكر اين وصف ربوبيت را منحصر به خداىتعالى نمود، و در اين جواب هيچ گونه تاءكيدى به كار نبرد- تا بفهماند مطلب يعنىرسالت وى و گمراه نبودنش آنقدر روشن است كه هيچ احتياجى به قسم يا تاءكيد ديگرىندارد.
ابلغكم رسالات ربى و انصح لكم و اعلم من الله ما لا تعلمون
|
در اين چند جمله اوصاف خود را مى شمارد، نخست مى فرمايد: من از آنجايى كه رسولى ازناحيه پروردگار هستم ، به مقتضاى رسالتم پيام هايى را به شما مى رسانم ، ورسالت و پيغام را به صيغه جمع ذكر كرد تا بفهماند كه او تنها مبعوث به توحيد ومعاد نشده ، بلكه احكام بسيار ديگرى نيز آورده ، چون نوح (عليه السلام ) از پيغمبراناولى العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده است . سپس مى فرمايد: من خيرخواه شمايم ، و با شما نصيحت هايى دارم كه شما را به خداوند واطاعت او نزديك و از استنكاف از پرستش او دور مى سازد. آنگاه مى فرمايد: و من چيزهايىمى دانم كه شما نمى دانيد، و مقصودش از آن چيزها معارفى است كه خداوند از سنن جارىدر عالم و از آغاز و انجام عالم به وى آموخته است ، مانند وقايع قيامت ، جزئيات مساءلهثواب و عقاب ، اطاعت و معصيت بندگان ، رضا و غضب و نعمت و عذابش . پس اينكه بعضى گفته اند: دو جمله (ابلغكم ...) و (انصح لكم ) دو صفت و جمله(اعلم ...) حال از فاعل (انصح لكم ) است ، صحيح نيست ، بلكه همانطورى كهگفتيم اين سه جمله هر كدام براى غرض خاصى ذكر شده اند.
او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم ...
|
اين جمله استفهامى است انكارى كه مى فهماند تعجب آنان از ادعاى رسالت و دعوت به دينحق بى جا و بى مورد بوده ، و مقصود از (ذكر) همان معارف حق او است كه بشر را بهياد خدا مى اندازد. و كلمه (من ربكم ) متعلق است به (كائن ) تقديرى . (لينذركم و لتتقوا و لعلكم ترحمون ) - اين سه جمله متعلق است به جمله (جاءكم )و معناى آن اين است كه : اين ذكر (دين ) به اين جهت براى شما فرستاده شده تارسول ، شما را انذار نموده ، به اين وسيله وظيفه خود را ادا نمايد، و شما نيز از خدابترسيد، تا در نتيجه رحمت الهى شامل حالتان شود، چون تنها تقوا و ترس از خدا آدمىرا نجات نمى دهد، بلكه بايد رحمت الهى هم دستگير بشود. اين سه جمله از كلام نوح (عليه السلام )، مشتمل است بر اجمالى از معارف عالى الهى .
فكذبوه فانجيناه و الذين معه فى الفلك ...
|
بنا به گفته راغب لفظ (فلك ) كه به معناى كشتى است هم در يك كشتىاستعمال مى شود، و هم در كشتى هاى زياد، و به گفته صحاح اللغه هم معامله مذكر با آنمى شود و هم مونث . و دو كلمه (قوما عمين ) يكى وصف است و ديگرى موصوف ، و(عمين ) جمع (عمى ) بر وزن (خشن )، صفتى است مشبه از ماده (عمى ، يعمى )فرق (عمى ) با (اعمى ) بطورى كه گفته اند اين است كه عمى تنها كسى را مىگويند كه بصيرت نداشته باشد، و اعمى به كسى اطلاق مى شود كه بصر (چشم )نداشته باشد. آيات 72 - 65 سوره اعراف
والى عاد اخاهم هودا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره افلا تتقون (65) قال الملا الذين كفروا من قومه انا لنريك فى سفاهه و انا لنظنك من الكذبين (66) قال يقوم ليس بى سفاهه و لكنى رسول من رب العلمين (67) ابلغكم رسلت ربى و انالكم ناصح امين (68) او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم علىرجل منكم لينذركم و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح و زادكم فى الخلق بصطهفاذكروا الاء الله لعلكم تفلحون (69) قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبدءاباونا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين (70) قال قد وقع عليكم من ربكم رجس و غضب اتجاد لوننى فى اسماء سميتموها انتم و ءاباوكمما نزل الله بها من سلطان فانتظروا انى معكم من المنتظرين (71) فانجيناه و الذين معهبرحمه منا و قطعنا دابر الذين كذبوا باياتنا و ما كانوا مؤ منين (72)
|
ترجمه آيات و به سوى قوم عاد برادرشان هود را (فرستاديم )، گفت : اى قوم ! خداى يگانه را كهجز او خدايى نداريد بپرستيد، چرا پرهيزكارى نمى كنيد؟ (65) بزرگان قومش كه كافر بودند، گفتند: ما تو را دستخوش سفاهت مى بينيم ، و ازدروغگويانت مى پنداريم (66) گفت : اى قوم ! من دستخوش سفاهت نشده ام بلكه پيغمبرى از ناحيه پروردگار جهانيانم(67) كه پيغام هاى پروردگار خويش به شما مى رسانم و براى شما خيرخواهى امينم (68) مگر شگفت داريد كه شما را از پروردگارتان به وسيله مردى از خودتان تذكارى آمدهباشد تا شما را بيم دهد؟ به ياد آريد آندم كه شما را از پس قوم نوح جانشين آنان كردو جثه هاى شما را درشت آفريد، نعمت هاى خدا را به ياد آريد شايد رستگار شويد (69) گفتند: مگر به سوى ما آمده اى تا خدا را به تنهايى بپرستيم و آنچه را پدران ما مىپرستيدند واگذاريم ؟ اگر راست مى گويى عذابى را كه از آن بيممان مى دهى بيار(70) گفت : عذاب و غضب پروردگارتان بر شما وقوع يافت ، چرا با من بر سر نام هايى كهشما و پدرانتان ساخته و روى يك مشت سنگ و چوب گذاشته ايد در حالى كه خداوند حجتىدرباره آنها نازل نكرده ، مجادله مى كنيد؟ منتظر باشيد كه من نيز با شما انتظار آن عذابرا مى برم (71) پس او را با كسانى كه همراه وى بودند به رحمت خويش نجات داديم ونسل كسانى را كه آيه هاى ما را تكذيب كرده بودند، و مؤ من نبودند، قطع كرديم (72) بيان آيات بيان آيات مربوط به محاجه هود عليه السلام با قوم خود
و الى عاد اخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله ...
|
(اخ ) كه اصلش (اخو) است به معناى برادر است ،حال يا برادر تكوينى يعنى آن كسى كه در ولادت از پدر يا مادر و يا هر دو با انسانشريك است ، يا برادر رضاعى كه شرع او را برادر دانسته ، و يا برادرخواندگى ، كهبعضى از اجتماعات آن را معتبر شمرده اند، اين معناى اصلى كلمه مزبور است ، و ليكنبطور استعاره به هر كسى كه با قومى يا شهرى ، يا صنعتى و سجيه اى نسبت داشتهباشد نيز برادر آن چيز اطلاق مى كنند مثلا مى گويند: (اخو بنى تميم برادر قبيلهبنى تميم ) و يا (اخو يثرب برادر يثرب ) و يا (اخوالحياكه برادر پشم بافى) و يا (اخوالكرم برادر كرامت ). در آيه مورد بحث : (و الى عاد اخاهم هودا) برادر به همين معناى استعارى است .حرفهايى كه در پيرامون جمله (قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ) بايد زدهشود همان حرفهايى است كه در ذيل همين جمله در داستان قبلى زده شد، تنها تفاوتى كهجمله مورد بحث با جمله مشابهش در داستان نوح (عليه السلام ) دارد اين است كه در آنجاداشت : (فقال ...) و در اينجا دارد (قال ) و جاى اين هست كه كسى بپرسد چرا در آنجاحرف عطف (فاء) بر سر جمله در آمد و در اينجا در نيامد؟ جوابش همانطورى كه زمخشرىنيز در كشاف گفته اين است كه : در آيه مورد بحث سؤ الى در تقدير است ، گويا پس از آنكه فرمود: (و الى عاد اخاهم هودا و هود را فرستاديم به سوى قومعاد) كسى پرسيده است : از كلام نوح با خبر شديم ، اينك بفرما ببينيم هود به قوم چهگفت ؟ در جواب فرمود: (قال يا قوم ...). و اين سؤ ال و جواب در داستان نوح (عليه السلام ) تصور ندارد، براى اينكه داستانمزبور، اولين داستانى است كه در اين آيات ايراد شده است .
قال الملا الذين كفروا من قومه ...
|
بطورى كه از داستان هود و قومش كه به زودى آن رانقل مى كنيم بر مى آيد عده اى از قوم وى ايمان داشته و از ترس سايرين ايمان خود راپنهان مى داشتند، بخلاف قوم نوح كه يا هيچ يك از آنها ايمان نداشتند، يا اگر داشتندايمانشان را پنهان نمى كردند، و به داشتن ايمان ، معروف و انگشت نما بوده اند، لذا درآيه مربوط به قوم نوح فرمود: (قال الملا من قومه همه بزرگان قومش گفتند...)، وليكن در خصوص داستان هود فرمود: (قال الملا الذين كفروا من قومه گروهى كه ازبزرگان قوم وى كه كافر بودند، گفتند...). زمخشرى نيز در وجه فرق بين اين دوتعبير همين معنا را ذكر كرده است . (انا لنريك فى سفاهه و انا لنظنك من الكاذبين ) - قوم هود از آنجايى كه بر سنت بتپرستى خو كرده بودند، و بت ها در دلهايشان ، مقدس و محترم بود، و با اينحال كسى جراءت نداشت سنت غلط آنان را مورد اعتراض قرار دهد لذا از كلام هود خيلى تعجبكرده ، با تاءكيد هر چه بيشتر (يعنى با بكار بردن لام در (لنريك ) واستعمال لفظ (ان ) در (انا) و لام در (لنظنك ) ) اولا او را مردى سفيه و كمعقل ، و راءى او را راءيى غلط خوانده ، و ثانيا او را به ظن بسيار قوى از دروغگويانپنداشتند. از لفظ (كاذبين ) و همچنين از لفظ (رسل ) كه در جمله (و تلك عاد جحدوا باياتربهم و عصوا رسله ) بر مى آيد كه قوم هود غير از آنجناب ، پيغمبران ديگرى را همتكذيب و نافرمانى كرده اند. جواب مؤ دبانه هود عليه السلام به قومش كه او را سفيه خوانده بودند و اشارهبهاينكه قوم هود داراى تمدن بوده اند
قال يا قوم ليس بى سفاهه ...
|
حرفى كه در تفسير اين آيه بايد گفته شود، همان حرفى است كه در آيه مشابه آن درداستان نوح گفتيم ، تنها چيزى كه در خصوص اين جمله بايد بگوييم اين است كه قومهود بيشتر از قوم نوح بى شرمى و وقاحت كردند، چه آنان نوح (عليه السلام ) را تنها مردى گمراه دانستند، واينان هود را مردى سفيهخواندند، و در عين حال هود (عليه السلام ) وقار نبوت را از دست نداد و ادبى را كه انبياءدر دعوت الهى خود بايد رعايت كنند فراموش نفرمود، و باكمال ادب فرمود: (يا قوم ) و اين لحن ، لحن كسى است كه نهايت درجه مهربانى وحرص بر نجات مردمش را دارد. (ليس بى سفاهه و لكنى رسول من رب العالمين ) - و به طورى كه مى بينيد در ردتهمت سفاهت از خود و اثبات ادعاى رسالت خويش ، هيچ تاءكيدى به كار نبرد، براىاينكه اولا در مقابل مردمى لجوج ، لجبازى و اصرار نكرده باشد، و در ثانى بفهماند كهادعايش آنقدر روشن است كه هيچ احتياجى به تاءكيد ندارد.
ابلغكم رسالات ربى و انا لكم ناصح امين
|
يعنى من از جهت اينكه فرستاده اى هستم به سوى شما، كارى جز تبليغ پيام هاىپروردگارم ندارم ، و از آنچه شما درباره ام مى پنداريد، بكلى منزه هستم . آرى ، من درآنچه شما را به سوى آن مى خوانم حيله گر نبوده ، نسبت به آن دين حقى كه به آنمبعوث شده ام ، خائن نيستم ، و چيزى از آن را زير و رو نكرده ، جز تدين شما را به دينتوحيد يعنى دينى كه نفع و خير شما در آن است چيز ديگرى نمى خواهم . و در برابراينكه آنان او را دروغگو شمردند، خود را (امين ) ناميد.
او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم ...
|
كلمه (بصطه ) همان (بسطه ) با سين است ، و از آنجايى كه پهلوى (طا) كهاز حروف اطباق است قرار گرفته ، مبدل به (صاد) شده همچنانكه (صراط) را بااينكه اصلش (سراط) است ، به همين خاطر با (صاد)مى نويسند. كلمه (آلاء)جمع : (اءلى )- به فتح همزه - و (الى ) - له كسر آن - له معناى نعمت است ،همچنانكه (آناء) جمع (اءنى ) و (انى ) است . هود (عليه السلام ) در اين جمله مانند نوح (عليه السلام ) تعجب قوم را بى مورد دانسته واز نعمتهاى الهى دو نعمت را كه بسيار روشن بوده ، ذكر فرموده است ، يكى اينكه خداوندآنان را پس از انقراض قوم نوح ، خليفه خود قرار داده ، و ديگر اينكه به آنها درشتىهيكل و نيروى بدنى فراوان ارزانى داشته است . از همين جا معلوم مى شود كه قوم هود،داراى تمدن بوده و تقدم بر ساير اقوام داشته ، و قوه و قدرت بيشترى را دارا بودند.هود (عليه السلام ) بعد از ذكر اين دو نعمت اشاره به ساير نعمت هاى الهى نموده وفرموده : (فاذ كروا آلا الله لعلكم تفلحون ...).
قالو اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آباءنا...)
|
قوم هود براى اينكه او را به نوعى از استهزاء ساكت كنند، مساءله تقليد از پدران را بهرخ او كشيدند.
قال قد وقع عليكم من ربكم رحبس و غضب ...
|
(رحبس ) و (رجز) چيزى است كه اگر با چيزى ديگر برخورد بكند بايد از آن چيزصرفنظر نموده ، آن را دور انداخت . مدفوع انسان را هم از همين جهت رحبس و رجز گفته اند،هود (عليه السلام ) نيز در اين كلام خود، عذاب را رحبس خوانده ، چون طبعا انسان از عذابتنفر داشته و شخص معذب خود را از اشخاص ايمن از عذاب دور مى سازد. هود (عليه السلام ) در جواب قوم گفت : اين اصرارى كه شما در پرستش بت ها و تقليدكور كورانه از پدران خود مى ورزيد، باعث دورى شما از خدا و غضب خدا بر شما گشت ، وسبب شد آن عذابى كه از در انكار مى گفتيد: چه وقتنازل مى شود؟ به همين زودى بر شما نازل گردد، پس منتظر آن باشيد و من هم با شماانتظار آن را دارم . احتجاج هود عليه السلام با قوم خود و رد مسلك بت پرستى آنان (اتجادلوننى فى اسماء سميتموها انتم و ابائكم مانزل الله بها من سلطان ) - هود (عليه السلام ) در اين جملات استدلالى را كه قوم برالوهيت بت ها مى كردند رد مى كند، چون قومش مى گفتند: پدران ما كه اين بت ها را مىپرستيدند از ما عاقل تر بودند، و ما ناگزير بايد از آنان پيروى كنيم ، هود (عليهالسلام ) در جواب مى فرمايد: پدران شما نيز مانند شما برهان ودليل صحيحى بر خدايى اين بت ها نداشتند، و مساءله خدا بودن آنها جز نامهايى كه شمابر آنها نهاده ايد چيز ديگرى نيست ، اين شماييد كه به دست خود سنگ يا چوب هايى راتراشيده يكى را خداى ارزانى و فراوانى نعمت ، و ديگرى را خداى جنگ و سومى را خداىدريا و يا خشكى خوانده ايد، جز نامگذارى شما ماءخذ ديگرى نداشته و خدايى آنها جز دراوهام شما مصداق ديگرى ندارد، و آيا با يك مشت اوهام كه اسم گذاريش به اختيار خودانسان است ، مى خواهيد ادعاى مرا كه تواءم بادليل و برهان قطعى است جواب دهيد؟. اين طرز بيان در استدلال بر بطلان مسلك بت پرستى در قرآن كريم فراوان به چشممى خورد، و اين خود لطيف ترين بيان و برنده ترين حجتى است بر بطلان اين مسلك ،زيرا هر صاحب ادعايى كه نتواند بر حقانيت ادعاى خود اقامه حجت و برهان كند، در حقيقتبرگشت ادعايش به خيال و فرض نامگذارى مى شود، و از بديهى ترين جهالت ها استكه انسان در مقابل برهان لجاجت ورزيده به يك مشت موهومات و فرضيات اعتماد كند، و اينطرز بيان ، تنها در مساءله پرستش جريان ندارد، بلكه اگر در آن دقت شود در هر چيزىكه انسان به آن اعتماد نمايد و آن را در قبال خداى تعالى موجودىمستقل پنداشته ، در نتيجه به آن دلبستگى پيدا نمايد، آن را اطاعت كند و به سويشتقرب بجويد اين بيان جريان دارد. لذا خداى تعالى اطاعت غير خود را نيز عبادت خوانده ، مثلا درباره اطاعت از شيطان فرموده :(الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذاصراط مستقيم ).
فانجيناه و الذين معه برحمه منا...
|
اينكه در اين آيه (رحمت ) نكره يعنى بدون اضافه ذكر شده و خلاصه نفرمود:(رحمتى ) براى اين است كه دلالت بر نوع مخصوصى از رحمت كند، و آن رحمتى استكه مخصوص به مؤ منين است و آن همانا نصرت و پيروزى بر دشمنان است ، همچنانكهفرمود: (انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياه الدنيا و يوم يقوم الاشهاد) و نيزفرموده : (و كان حقا علينا نصر المؤ منين ). (و قطعنا دابر الذين كذبوا باياتنا...) - (قطع دابر) كنايه از هلاكت و قطعنسل است ، چون دابر هر چيزى به معناى دنباله آن است ،حال چه دنباله از طرف گذشته ، همچنانكه مى گويند: (امس الدابر) و يا از طرفآينده ، مثل اينكه مى گويند: (دابر القوم ) و معلوم است كه هلاكت قومى باعث هلاكتدنباله و نسل آن قوم نيز هست . و ما - ان شاء الله -به زودى بحث مفصلى در پيرامونداستان هود (عليه السلام ) در سوره هود ايراد خواهيم نمود. آيات 79 - 73 سوره اعراف
و الى ثمود اخاهم صالحا قال ياقوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جاءتكم بينه منربكم هذه ناقه الله لكم آيه فذروها تاكل فى ارض الله و لا تمسوها بسوء فياخذكمعذاب اليم (73) و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بواكم فى الارض تتخذون منسهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا فاذكروا آلاء الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين(74) قال الملا الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن امن منهم اتعلمون ان صالحامرسل من ربه قالوا انا بما ارسل به مؤ منون (75) قال الذين استكبروا انا بالذى امنتم به كفرون (76) فعقروا الناقه و عتوا عن امر ربهم وقالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين (77) فاخذتهم الرجفه فاصبحوافى دارهم جاثمين (78) فتولى عنهم و قال ياقوم لقد ابلغتكم رساله ربى و نصحت لكمو لكن لا تحبون الناصحين (79)
|
ترجمه آيات و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را(فرستاديم ) گفت : اى قوم ! خداى يگانه راكه جز او خدايى نداريد بپرستيد، كه شما را از پروردگارتان حجتى آمد، اين شتر خدااست كه معجزه اى براى شما است ، بگذاريدش تا در زمين خدا چرا كند، و زنهار! به آنآسيب مرسانيد كه به عذابى دردناك دچار شويد (73) به ياد آريد زمانى را كه خداوند پس از قوم عاد شما را جانشين آنان كرد و در اين سرزمين جايتان داد، و اينك در دشتهاى آن كوشك ها مى سازيد، و از كوه ها خانه هامى تراشيد، به ياد آريد نعمت هاى خدا را و در اين سرزمين فساد نينگيزيد. (74) بزرگان قومش كه گردنكشى كرده بودند به كسانى كه زبون به شمار مى رفتند،(يعنى ) به آنهايى كه مؤ من شده بودند گفتند: شما چه مى دانيد كه صالح پيغمبرپروردگار خويش است ؟ گفتند: ما به آيينى كه وى را به ابلاغ آن فرستاده اند مؤ منيم(75) كسانى كه گردنكشى كرده بودند گفتند: ما آيينى را كه شما بدان گرويده ايد منكريم(76) پس شتر را بكشتند و از فرمان پروردگار خويش سرپيچيدند، و گفتند: اى صالح اگرتو پيغمبرى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بيار (77) پس دچار زلزله شده و در خانه هاى خويش بى جان شدند (78) آنگاه صالح از آنان دور شد و گفت : اى قوم ! من پيغام پروردگار خويش را رسانيدم وبه شما خيرخواهى كردم ، ولى شما خيرخواهان را دوست نمى داريد (79) بيان آيات بيان آيات مربوط به رسالت صالح (عليه السلام ) و داستان ناقه
و الى ثمود اخاهم صالحا...
|
ثمود يكى از امت هاى قديمى عرب بوده كه در سرزمين يمن در احقاف مى زيسته اند، وخداوند متعال شخصى از خود آنان را به نام (صالح ) در ميانشان مبعوث نمود. صالح(عليه السلام ) قوم خود را كه مانند قوم نوح و هود مردمى بت پرست بودند به دينتوحيد دعوت نمود و فرمود: (يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ). (قد جاءتكم بينه من ربكم ) - يعنى براى شما شاهدى كه شهادتش قطعى است آمد. (هذه ناقه الله لكم آيه ) - اين جمله بينه اى را كه در جملهقبل بود بيان مى كند و مقصود از (ناقه ) همان ماده شترى است كه خداوند آن را بهعنوان معجزه براى نبوت صالح از شكم كوه بيرون آورد، و به همين عنايت بود كه آن راناقه خدا ناميد. (فذروها تاكل فى ارض الله ...) - استعمال لفظ (فاء)، تفريع را مى رساند، وچنين مى فهماند كه چون ناقه مذكور، ناقه خدا است پس بگذاريد تا در زمين خدا بچرد. واين تعبير يعنى به كار بردن لفظ (فاء) خالى از تشديد هم نيست ، هم آن تفريع رامى رساند و هم زمينه را براى ذكر عذاب كه به مقتضاى آيه (ولكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) حساب هرپيغمبرى را با امتش تصفيه مى كند، آماده مى سازد. آيه شريفه ، مخصوصا جمله (فى ارض الله ) بطور تلويح مى فهماند كه قومصالح ، از آزاد گذاشتن ناقه در چريدن و گردش كردن ، اكراه داشتند و گويا اين معنابر آنان گران مى آمده و نمى خواستند زير بار آن بروند، لذا توصيه كرده كه ازآزادى آن جلوگيرى نكنند، و تهديد فرموده كه اگر آسيبى به آن رسانيده ، يا آن رابكشند به عذاب دردناكى دچار مى شوند.
و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد...
|
صالح در اين جمله قوم خود را به تذكر و ياد آوردن نعمت هاى خدا دعوت مى كند، همچنانكههود قوم عاد را به آن دعوت مى نمود. و از جمله نعمت هايى كه به ياد آنان مى آورد اين استكه خداوند آنان را جانشين قوم عاد و ساير امت هاى گذشت ه قرار داده و در زمين مكنتشان داده ،و اينك قسمت هاى جلگه زمين و همچنين كوهستانى آن رااشغال نموده و در آن خانه و آبادى به وجود آورده اند، آنگاه تمامى نعمت ها را در جمله(فاذكروا آلاء الله ) خلاصه مى كند، و با به كار بردن لفظ (فاء) كه براىتفريع است ، مغايرت آن را با جملات قبل مى رساند، و گويا پس از اينكه فرمود: نعمتهاى خدا را به ياد بياوريد، و تعدادى از آن نعمت ها را بر شمرد، براى بار دوم فرمود:با اين همه نعمت ها كه خداوند در دسترس شما قرار داده ، جا دارد كه آن نعمت ها را به يادبياوريد. (و لا تعثوا فى الارض مفسدين ) - اين جمله عطف بر جمله (فاذكروا) و لازمه آن است ،و ماده (عثى ) هم به معناى فساد تفسير شده ، و هم به معناى اضطراب و مبالغه آمدهاست . راغب در مفردات مى گويد: (عيث و عثى ) با اينكه دو ماده هستند از جهت معنا به همنزديك هستند، مانند (جذب و جبذ)، چيزى كه هست ماده (عيث ) بيشتر در فسادهايىگفته مى شود كه محسوس باشد، به خلاف ماده (عثى ) كه بيشتر در فسادهاى معنوىو غير حسى به كار برده مى شود، مانند آيه (و لا تعثوا فى الارض مفسدين ). فقط مستضعفين از قوم صالح به وى ايمان آورده بودند
قال الملا الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن آمن منهم ...
|
جمله (للذين استضعفوا) را با جمله (لمن آمن منهم ) تفسير كرد تا دلالت كند براينكه مستضعفين از قوم صالح ، مؤ منين آن قوم بودند، و خلاصه ، تنها مستضعفين به وىايمان آورده بودند. (فعقروا الناقه و عتوا عن امر ربهم ...) - (عقر نخله ) به معناى بريدن آن از بيخاست ، و (عقر ناقه ) به معناى نحر آن است ، و به معناى بريدن دست و پاى آن نيزآمده . و (عتو) به معناى تمرد و سرپيچى است . و در اين آيه از آنجايى كه با لفظ (عن) متعدى شده ، متضمن سرپيچى از روى استكبار است . معناى بقيه جملات اين دو آيه روشناست ، و احتياج به توضيح ندارد.
فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمين ...
|
(رجفه ) به معناى لرزيدن و اضطراب شديد است ، مانند زلزله در زمين و تلاطم دردريا. و (جثوم ) در انسان و پرندگان مانند به سينه در افتادن شتر است . در آيات مورد بحث عذابى را كه قوم صالح با آن به هلاك ت رسيده اند، (رجفه )خوانده و در آيه (67) سوره هود آن را (صيحه ) و در آيه (فاخذتهم صاعقهالعذاب الهون ) آن را (صاعقه ) ناميده است . و اين بدان علت است كه نوعا صاعقههاى آسمانى بدون صيحه و صداى هولناك و نيز بدون رجفه و زلزله نيست ، چون معمولااينگونه صاعقه ها باعث اهتزاز جو مى شود، و اهتزاز جوى نيز وقتى به زمين مى رسدباعث لرزيدن زمين شده ، ايجاد زلزله مى كند. ممكن هم هست گفته شود وجه تسميه(صاعقه ) به (رجفه ) اين است كه صاعقه باعث تكان خوردن دلها و لرزيدن اندامآدمى است . اين آيه تنها دلالت دارد بر اينكه اين عذاب كه مقصود از آناستيصال و انقراض آن قوم بوده ، اثر كفر و ظلمى بوده است كه نسبت به آيات خدا روامى داشتند، و اما اينكه اين عذاب چگونه بوجود آمده ، آيه شريفه متعرض آن نيست . آيات 84 - 80 سوره اعراف مربوط به رسالت لوط
و لوطا اذ قال لقومه اتاتون الفاحشه ما سبقكم بها من احد من العالمين (80) انكملتاتون الرجال شهوه من دون النساء بل انتم قوم مسرفون (81) و ما كان جواب قومه الاان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون (82) فانجيناه و اهله الا امراته كانت منالغابرين (83) و امطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبه المجرمين (84)
|
ترجمه آيات و لوط را فرستاديم ، به ياد آر زمانى را كه وى به قوم خود گفت : چرا اين كار زشتىرا مى كنيد كه هيچ يك از جهانيان پيش از شما نكرده اند (80) شمااز روى شهوت به جاى زنان به مردان رو مى كنيد، بلكه شما گروهى اسراف پيشهايد (81) پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: از دهكده خويش بيرونشان كنيد، كه اينان خود راپاكيزه قلمداد مى كنند (82) پس او را با كسانش نجات داديم ، مگر زنش را كه قرين بازماندگان بود (83) آنگاه بارانى عجيب بر آنان ببارانديم ، بنگر تا عاقبت بدكاران چسان بود (84) بيان آيات
و لوطا اذ قال لقومه اتاتون الفاحشه ...
|
ظاهر جمله اين است كه اين داستان عطف به داستان نوح است كه قبلا ذكر نموده و در ابتداىآن فرموده بود: (و لقد ارسلنا نوحا) و بنابراين تقدير آيه مورد بحث نيز: (و لقد ارسلنا لوطا اذقال لقومه ) خواهد بود، اين آن چيزى است كه از ظاهر آيه استفاده مى شود، و ليكن معهوداز اينگونه سياق هاى قرآنى اين است كه لفظ (اذكر به ياد آر) مقدر بوده و تقديرآيه : (اذكر لوطا الذى ارسلناه اذ قال لقومه ) مى باشد. وحدت سياق اقتضا داشت كه همچنانكه در داستان هود و صالح فرمود: (و الى عاد اخاهمهودا) و (و الى ثمود اخاهم صالحا) در اينجا نيز بفرمايد (و الى فلان اخاهملوطا) و اگر در خصوص قوم لوط سياق را تغيير داده و بعد از ذكر داستان آن قوم مجددابه سياق قبلى برگشته و فرموده : (و الى مدين اخاهم شعيبا) براى اين بوده كهلوط از پيروان شريعت ابراهيم (عليه السلام ) بوده ، به خلاف هود و صالح كه ازپيروان شريعت نوح (عليه السلام ) بودند، و در تفسير سوره (هود) خواهيم گفت كهلوط از بستگان ابراهيم (عليه السلام ) بوده ، و آن حضرت او را به سوىاهل سدوم و اقوام مجاور آنان فرستاد، تا آنان را كه مشرك و از بت پرستان بودند، بهدين توحيد دعوت كند. (اتاتون الفاحشه ) مراد از (فاحشه )عمل لواط است ، به دليل اينكه در آيه بعد مى فرمايد: (اتاتونالرجال شهوه ). (ما سبقكم بها من احد من العالمين )- يعنى هيچ يك از امم و اقوام روى زمين مرتكب چنينگناهى نشدند. و اين جمله ، دلالت دارد بر اينكه تاريخ پيدايش اينعمل منتهى به همين قوم مى شود. و ما در تفسير سوره هود، به تفصيل قصه لوط، متعرض خواهيم شد - ان شاء الله تعالى-.
انكم لتاتون الرجال شهوه من دون النساء...
|
(اتيان الرجال ) به قرينه كلمه (شهوه ) و همچنين به قرينه (من دون النساء)كنايه است از عمل نامشروع با مردان ، و اين دو قرينه ، علاوه بر اينكه (اتيانالرجال ) را معنا مى كند، اين معنا را نيز مى رساند كه قوم لوطعمل زناشويى با زنان را ترك گفته و به مردان اكتفاء مى كردند، و اينعمل را از آنجايى كه تجاوز و انحراف از قانون فطرت است ، (اسراف ) ناميده وفرموده : (بل انتم قوم مسرفون ). جمله مورد بحث جمله اى است استفهامى و تقدير آن (ءانكم ) است ، از آنجايى كهعمل مزبور، فاحشه بى سابقه اى بوده از در تعجب و استبعاد مى پرسد: (آيا شما چنينكارى را مرتكب مى شويد؟).
و ما كان جواب قومه الا ان قالوا...
|
يعنى از آنجايى كه جواب درستى از اين سؤال نداشتند لاجرم او را تهديد به تبعيد نموده ، گفتند: (اخرجوهم من قريتكم ) و اين خوددليل بر سفاهت قوم لوط است ، كه اصلا متعرض جواب از سؤال لوط نشده ، در مقام جواب چيزى گفتند كه هيچ ربطى به سؤال او نداشت ، چون جواب از سؤ ال لوط يا به اعتراف به آن است ، و يا به اين است كهبا دليل آن را ابطال كنند، و قوم لوط چنين نكردند، بلكه او را بخاطر اينكه مردى غريبو خوش نشين در شهر است ، خوار شمرده و كلامش را بى ارزش دانسته ، گفتند: شهر از مااست ، و اين مرد در اين شهر خوش نشين است ، و كس و كارى ندارد، او را نمى رسد كه بهكارهاى ما خرده گيرى كند.
فانجيناه و اهله الا امراته كانت من الغابرين
|
اين آيه و همچنين آيه (فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ) دلالت دارند بر اينكه جزاهل خانه لوط هيچ كس در آن قريه ايمان نياورده بودند. كلمه (غابرين ) به معناى گذشتگان از قوم است ، و در اينجا كنايه از هلاكت است ،يعنى همسر او هم جزو از بين رفتگان است .
و امطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبه المجرمين
|
با اينكه در اينجا انتظار مى رفت عذابى را ذكر كند، و مع ذلك اسمى از عذاب نياورده وبه جاى آن ، فرستادن باران را ذكر فرموده ، براى اين بود كه بفهماند عذاب و هلاكتقوم لوط به وسيله باران بوده ، و به همين جهت باران را نكره آورده و فرمود: (مطرابارانى ) تا بفهماند باران مزبور از باران هاى معمولى نبوده ، بلكه بارانىمخصوص و از جهت غرابت و شدت اثر، بى سابقه بوده است ، چنانكه در جاى ديگر قرآندرباره اين باران توضيح داده و فرموده : (و امطرنا عليها حجاره منسجيل منضود مسومه عند ربك و ما هى من الظالمين ببعيد). جمله (فانظر كيف كان عاقبه المجرمين ) خطاب به پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آلهو سلم ) است تا او و امتش عبرت بگيرند. آيات 93 - 85 سوره اعراف
و الى مدين اخاهم شعيبا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جاءتكم بينه من ربكمفاوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحهاذلكم خير لكم ان كنتم مؤ منين (85) و لا تقعدوابكل صراط توعدون و تصدون عن سبيل الله من آمن به و تبغونها عوجا و اذكروا اذ كنتمقليلا فكثركم و انظروا كيف كان عقبه المفسدين (86) و ان كان طائفه منكم آمنوا بالذىارسلت به و طائفه لم يومنوا فاصبروا حتى يحكم الله بيننا و هو خير الحاكمين (87) قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يشعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودنفى ملتنا قال اولو كنا كارهين (88) قد افترينا على الله كذبا ان عدنا فى ملتكم بعد اذنجينا الله منها و ما يكون لنا ان نعود فيها الا ان يشاءالله ربنا وسع ربناكل شى ء علما على الله توكلنا ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين(89) و قال الملا الذين كفروا من قومه لئن اتبعتم شعيبا انكم اذا لخاسرون (90) فاخذتهمالرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمين (91) الذين كذبوا شعيبا كان لم يغنوا فيها الذينكذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين (92) فتولى عنهم وقال يا قوم لقد ابلغتكم رسالات ربى و نصحت لكم فكيف آسى على قوم كافرين (93).
|
ترجمه آيات و به سوى مردم مدين برادرشان شعيب را فرستاديم ، (او به قوم خود) گفت : اى قوم !خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد بپرستيد، برهانى از پروردگارتان به سوىشما آمده (و حجت بر شما تمام شده ) پيمانه و وزن را تمام دهيد (كم فروشى مكنيد) و حقمردم را كم مدهيد و در اين سرزمين پس از اصلاح آن فساد راه ميندازيد، اين دستور را اگرباور داشته باشيد براى شما بهتر است (85) بر سر هر راه منشينيد كه مردم را بترسانيد، و كسى را كه به خدا ايمان آورده از راه خداباز داريد، و راه خدا را منحرف خواسته باشيد، زمانى را به ياد آريد كه اندك بوديد، وخدا بسيارتان كرد، به ياد آريد و بنگريد سرانجام تباهكاران چگونه بود (86) اگر گروهى از شما به اين آيين كه من براى ابلاغ آن مبعوث شده ام ايمان آورده اند وگروهى ايمان نياورده اند، صبر كنيد تا خداى مان داورى كند، او بهترين داوران است (87) بزرگان قوم وى كه گردن كشى مى كردند گفتند: اى شعيب ! ما تو را با كسانى كهبه تو ايمان آورده اند، از آبادى خود بيرون مى كنيم ، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد، گفت : (به آيين شما بازگرديم ) هر چند از آن نفرت داشته باشيم ؟ (88) اگر پس از آنكه خدا ما را از آيين شما رهايى داده بدان باز گرديم درباره خدا دروغىساخته ايم ، ما را نسزد كه بدان باز گرديم ، مگر خدا، پروردگارمان بخواهد كه علمپروردگار ما به همه چيز رسا است ، و ما كار خويش را به خدا واگذاشته ايم ،پروردگارا! ميان ما و قوممان به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى (89) بزرگان قوم كه كافر بودند گفتند: اگر شعيب را پيروى كنيد زيان خواهيد ديد (90) زلزله گريبان ايشان را بگرفت و در خانه هاى خويش بى جان شده و به زانو درآمدند(91) گويى كسانى كه شعيب را تكذيب كردند هرگز در آن ديار نبودند، و كسانى كه شعيب راتكذيب مى كردند، خود مردمى زيانكار بودند (92) آنگاه از آنان رو برتافته و گفت : اى قوم ! من پيغام هاى پروردگار خويش را به شمارساندم و نصيحتتان كردم ، چگونه براى گروهى كه كفر مى ورزند اندوهگين شوم ؟(93).
|
|
|
|
|
|
|
|