بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

847) به بويى دُرديى از دست داده ----- ز ذوق نيستى مست اوفتاده
ذوق = ب 695 و 804
تمام حالاتى كه به عارف دست مى دهد با بوى شراب عشق حقّ و مستى ناشى از آن محو و نابود مى گردد و عارف از خود بيخود گشته و در حقّ فانى مى گردد.
848) عصا و ركوه و تسبيح و مسواك ----- گرو كرده به دُردى جمله را پاك
رَكوْه = مشك كوچك، كوزه آب خورى(ف-م)
تسبيح = منزّه و پاك دانستن خداوند از صفات و تعلّقات مادى(ف-م)
گرو = رهن، مرهون
سالكان راه حقّ اسباب و لوازم مورد نياز خود را كه در سلوك همراه دارند همه را در گرو شراب بيخودى وا مى گذارند و مجرّد از هر قيدى تنها به لقاى حقّ مى نگرند.
849) ميان آب و گل افتان و خيزان ----- به جاى اشك، خون از ديده ريزان
سالك بعد از مقام فنا مضطرب در ميان آب و گل افتاده و به خاطر اندوه و تأسف از دست دادن لذّت آن حال به جاى اشك خون از چشم مى بارد.
850) گهى از سرخوشى در عالم ناز ----- شده چون شاطران گردن سرافراز
شاطر = چابك، تندرو
گردن افراز = خوشحال، شادمان

[418]

با توجه به دگرگونى احوال، سالك گاهى از سر مستى شراب عشق آنچنان خوشحال و شادمان است كه همچون چابك سواران گردن افرازى مى كند.
851) گهى از رو سياهى رو به ديوار ----- گهى از سرخ رويى بر سردار
روسياهى = اشاره به عالم كثرت و تعيّن است.
سرخ رويى = اشاره به عالم وحدت و اتحاد وجود است.
عارف به سبب تغييرات روحى و دگرگونى احوال گاه از مرتبه وحدت به عالم كثرت تنزّل مى كند و از گرفتارى در ظلمت عدم دل به تعيّن و هستى مجازى خود مى بندد و گاهى به سبب حصول به كمالات از عالم كثرت به مقام وحدت مى رسد و از اثر شراب تجلّيات حقّ از خود بيخود گشته، گرفتار دار ملامت مى گردد.مصراع دوم اشاره به بر دار شدن «حسين بن منصور حلاّج» دارد.
852) گهى اندر سماع شوق جانان ----- شده بى پا و سر، چون چرخ گردان
سماع = آوازى است كه حال شنونده را منقلب گرداند.(ف-ع)
جانان = محبوب حقيقى
عارف گاهى از حالت فناى مطلق به خود آمده و در مرتبه بيخودى و مستى شراب حق به وجد آمده و به شوق وصال معشوق سر از پا نشناخته همچون چرخ فلك بى قرار و ناآرام بى پا و سر مى گردد.
853) به هر نغمه كه از مطرب شنيده ----- بدو وجدى از آن عالم رسيده
مطرب = «فيض رسانندگان و ترغيب كنندگان را گويند كه به كشف رموز و بيان حقايق دلهاى عارفان را معمور دارند و نيز به معنى آگاه كنندگان عالم ربّانى آيد و

[419]

بالاخره پير كامل و مرشد مكمّل را نيز گويند.»(1)
سالك مجذوب با هر نغمه و آهنگى كه از مطرب مى شنود به وجد مى آيد و نور حقّ در دل او ظاهر و باهر مى گردد.
854) سماع جان به آخر صوت و حرف است ----- كه در هر پرده اى سرّ شگرف است
سماع = ب852
جان = ب1
صوت و حرف = منظور آواز سماع است.
پرده = حاجب ميان حقّ و بنده است، نواهاى موسيقى را پرده گويند، اشاره به عالم غيب نيز مى باشد.
شگرف = عجيب، شگفت آور، بزرگ، نيكو و زيبا(ف-م)
سماع روح و جان ارباب معرفت تنها آواز و حرف و صوت ظاهر نمى باشد زيرا در هر پرده و نوا سرّى از اسرار حقّ پنهان است.
در اين بيت كلمه «پرده» از نظر صنايع معنوى «ايهام» دارد و چون به دو مناسبت افاده معنى مى كند كلام را جانى ديگر بخشيده است و اين زيباست.«شمس الدين محمد حافظ شيرازى»(2) در اين باره سروده است:
«دلم زپرده برون شد كجايى اى مطرب ----- بنال هان كه از اين پرده كار ما به نواست»(3)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لغت واصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 436.
2. شاعر و عارف نام آور ايران در قرن هشتم.
3. ديوان حافظ، دكتر خليل خطيب رهبر، ص 33.

[420]

855) ز سر بيرون كشيدن دلق ده توى ----- مجرّد گشته از هر رنگ و هر بوى
دلق = جامه خشن پوستين يا پشمين صوفيان است اين كلمه با آن كه در آثار صوفيه بسيار به كار رفته است، در لغت ريشه درستى ندارد. (فرهنگ نفيسى، ص1529)
«دلق لباس فقيران، درويشان و داعيه داران مقام ولايت است»(1)
دلق ده توى = دلق پوشى نشانه رياكارى و تظاهر است تظاهر به تصوف و تظاهر به مقام ولايت. اضافه ده توى افاده كثرت مى كند يعنى رياكارى غليظ و آشكار و به عبارتى رسوايى. ده توى ده لايه است. درويشان دلق زمخت به تن مى كرده اند بنابراين «ده توى» در اينجا به معنى خشن تر از خشن نيز مى تواند معنى شود.حافظ گويد:
«چاك خواهم زدن اين دلق ريايى چه كنم ----- روح را صحبت ناجنس عذابى است اليم»(2)
رنگ = كنايه از رسوم و تعلّقات و قيود بشريت است.(ف - ع)
بوى = آرزو، اميد، اثر، بوى خوش(ف - م)
عارف به وقت سماع به وجد مى آيد و در آن حالت آواز حقّ را كه مشحون از اسرار ناگفته است به گوش دل مى شنود و از تمام مظاهر هستى و رنگ و ريا كه موجب غرور و خودپسندى است، جدا گشته نظر به حقّ مى دوزد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ اشعار حافظ، احمد على رجايى بخارايى، چاپ پنجم، انتشارات محمد على علمى، 1368.
2. ديوان حافظ، به اهتمام محمد قزوينى و دكتر قاسم غنى، ص 253.

[421]

856) فرو شسته بدان صاف مروّق ----- همه رنگ سياه و سبز و ازرق
مروَّق = صاف كرده شده، باده بى دُرد(ف - م)
ازرق = كبود، نيلگون
اربابان معرفت و سالكان طريقت به واسطه شراب صافى و بى دُرد محبّت الهى لوح ضمير و هستى خود را از لوث آلودگيها و تعيّنات مادّى پاك كرده اند.
رنگ سياه اشاره به ظلمت و كدورت كثرات و اجسام و رنگ سبز و ازرق اشاره به تعيّنات ارواح دارد.
857) يكى پيمانه خورده از مى صاف ----- شده زان صوفى صافى ز اوصاف
پيمانه = ب822
صوفى = معانى گوناگون دارد. بعضى گفته اند صوفى كسى است كه دل خود را با خدا صاف كرده باشد. براى توضيح بيشتر به معنى صوفى(1) رجوع شود.
سالك از مىِ محبّت الهى كه از هر نوع تعيّن و كثرت پاك و مصفّا است يك پيمانه نوشيده و به سبب مستى آن وجود خود را فانى و پاك و صاف از صفات بشرى كرده است و به همين سبب او را صوفى مى نامند.
858) به جان خاك مزابل پاك رُفته ----- ز هرچ آن ديده از صد يك نگفته
جان خاك = اشاره به روح پاك انسان است كه در وجود تيره و خاكى او جاى دارد.
مزابل = جمع مزبله، زباله دان، اشاره به صفات بشرى دارد.
سالك در مقام وحدت و فناى مطلق وجود خود را از صفات شيطانى و لذات نفسانى زدوده و پاك كرده، به كمالات معنوى و به مراتب كشف و شهود مى رسد و در
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، صص 309 و 310.

[422]

حالت مستى و بيخودى هر چه را ديده از آن حالات از صد تا يكى هم بيان نكرده و احوال را پوشيده داشته است.
859) گرفته دامن رندان خمّار ----- ز شيخى و مريدى گشته بيزار
رند = ب833
خمّار = اشاره به پير كامل و مرشد واصل دارد.
شيخ = «انسان كامل است كه در علوم شريعت و طريقت كامل شده باشد.»
مُريد = «نزد صوفيان و اهل سلوك كسى است كه از اراده خود مجرّد شده و از ماسوالله بريده باشد»(1)
عارف و سالك سراپا شوق از غايت وجد و لذّت مستى شراب تجلّيات حقّ دست به دامان پير خرابات و راهنماى خود زده و شراب فنا و نيستى را طالب مى گردد و از مرتبه مريد و مراد و احكام آن دورى مى جويد و به حكم «بى يسمع و بى يبصر و بى ينطق»(2) در مقام وحدت به كثرت نمى پردازد.
مراد از شيخى درجه نيابت نبوت است و شيخ نايب نبى است و بايد در مريد تصرّف كند و آينه دل او را صاف كند و از زنگ هواى طبيعت زدوده كند»(3)
860) چه شيخى و مريدى اين چه قيد است ----- چه جاى زهد و تقوى اين چه شيد است
شيخى = ب859
مريدى = ب859
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 428.
2. گوش او مى شوم كه با آن بشنود و چشم او كه با آن ببيند و زبان او كه با آن سخن گويد.
3. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 293.

[423]

زهد = ب801
تقوى = در لغت به معنى پرهيزگارى و در اصطلاح به معنى دورى كردن از عقوبت حقّ است به واسطه انجام طاعات حقّ.(ف-ع)
شيد = مكر، حيله، تزوير، اندودن ديوار با گچ و غيره(ف-م)
چون شيخ در مقام وحدت از قيد و بند كثرات و تعيّنات آزاد است و در حالت مستى و بيخودى است هر آينه «شيخى» كه مرتبه ارشاد و هدايت مريد است نسبت به احوال او «قيد» محسوب مى گردد.همچنين زهد و تقوى و عبادات در اين حالت براى شيخ ريا و تزوير است.
861) اگر روى تو باشد در كه و مه ----- بت و زنّار و ترسايى تو را به
كه و مه = ب36
بت = اشاره به وحدت است.
زنّار = كمربندى كه ترسايان به نشانه ترسا بودن بر كمر بندند، اشاره به خدمت و طاعت و سلوك سالك است. ب30
ترسايى = اشاره به تجريد و تفريد است.
بهْ = بهتر
سالك اگر در قيد عالم مادّى اسير و نظر به امور ظاهرى داشته باشد براى او بهتر است كه از كثرت و مظاهر فريبنده جدا گشته روى به وحدت آورد و كمر خدمت و طاعت و عبادت حقّ بر ميان بندد و بداند كه حقيقت همه يكى و آن ذات حقّ  مى باشد.
 

[424]


15 ـ سوال و جواب در بيان هدف از بت و زنار و غيره

862) بت و زنّار و ترسايى درين كوى ----- همه كفر است و گر نه چيست بر گوى
در اين كوى = اشاره به طريقت ارباب معرفت مى باشد.
كفر = ب836
بت، زنّار، ترسايى = ب861
در طريقت ارباب معرفت واژه هاى «بت» و «زنّار» و «ترسايى» همه كفر است و اگر كفر نيست پس چه مفهومى دارند و هدف عارف از بيان آنها چيست؟
863) بت اينجا مظهر عشق است و وحدت ----- بود زنّار بستن عقد خدمت
در طريقت اهل دل بت مظهر و تجلّى گاه وحدت حقيقى است زيرا حقّ تعالى در صورت كثرات و نقشها كه بت مظهر آنهاست ظاهر و پيدا مى گردد.و زنّار بستن به زبان عارف كمر خدمت و طاعت به معشوق بر ميان بستن است.
864) چو كفر و دين بود قايم به هستى ----- شود توحيد عين بت پرستى
كفر = ب736
دين = كيش و وجدان، قانون و حق و داورى(ف-م)
توحيد = يگانه پرستى، خداپرستى
كفر و دين وابسته به هستى است و تا «وجود» پيدا و ظاهر نگردد كفر و دين معنا نمى يابد. و چون وجود همه يك حقيقت و آن ذات حقّ است پس هر آينه توحيد و خداپرستى عين بت پرستى خواهد بود، همچنين كفر و بت وجود غير است و اين شرك مى باشد.

[425]

865) چو اشيا هست هستى را مظاهر ----- از آن جمله يكى بت باشد آخر
همه موجودات و ممكنات عالم به حكم «فأينما تولّوا فثم وجه الله»(1) مظهر تجلّيات حقّ مى باشند و چون حقّ به صورت آنها ظاهر و متجلّى مى گردد بت نيز يكى از آن مظاهر خواهد بود كه به حكم «و قضى ربّك ان لا تعبدوا الا اياه»(2) همه حقّ را عبادت خواهند كرد.
866) نكو انديشه كن اى مرد عاقل ----- كه بت از روى هستى نيست باطل
اى داننده اسرار الهى، درباره هستى درست و نيكو فكر كن زيرا آيه «و يتفكرون فى خلق السموات و الارض»(3) ناظر بر اين پيام است و بدان كه «بت» نيز به سبب وجودى كه دارد باطل نمى باشد زيرا از خداوند حكيم فعل باطل سر نمى زند و به حكم «ربنّا ما خلقت هذا باطلا»(4) هر چه موجود است حقّ مى باشد.
«هر چه بينى محض خير و حكمت است ----- گر تو را زو راحت و گر زحمت است
زآنكه نايد فعل باطل از حكيم ----- فعل حق باطل نباشد اى سليم»(5)
867) بدان كايزد تعالى خالق اوست ----- ز نيكو هر چه ظاهر گشت نيكوست
«بدان» از نظر صنايع لفظى و ادبى ايهام دارد يكى جمع «بد» است و ديگرى فعل امر «دانستن» است كه در هر دو صورت بار معنايى بيت درست مى باشد. چون از خداوند حكيم و دانا فعل «بَد» صادر نمى شود خالق و آفريننده بت نيز حقّ است و بر اساس «انَّ الله جميل و يحب الجمال»(6) مخلوقات خداوند همه نيكو و زيبا مى باشند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بقره، آيه115
2. بنى اسرائيل، آيه 23.
3. آل عمران، آيه 191.
4. همان همان.
5. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 640.
6. خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد.

[426]

868) وجود آنجا كه باشد محض خير است ----- اگر شرّى است در وى، او زغير است
محض = ب554
وجود و هستى هر جا كه ظاهر گردد «خير» مطلق است و اگر شرّ و بدى در  آن  يافت شود، بدان كه آن شرّ از غير و فناپذير مى باشد. بنابراين با توجه  به  آنچه  كه گفته شد «بت» به واسطه وجود بد نمى باشد و بدى آن از  ديگرى  است.
869) مسلمان گر بدانستى كه بت چيست ----- بدانستى كه دين در بت پرستى است
موحّد و مسلمان كه منكر بت و بت پرستى است اگر بدانست كه حقيقت وجودى بت چيست و بت مظهر چه كسى است هر آينه مى دانست كه ديندارى در بت پرستى است زيرا بت نيز همچون ديگر موجودات مظهر هستى مطلق است.پس بت نيز حقّ و بت پرستى همان حق پرستى است.
870) و گر مشرك ز بت آگاه گشتى ----- كجا در دين حق گمراه گشتى
مشرك = آنكه براى خدا شريك قايل شود.(ف - م)
اگر مشرك و غير مسلمان از حقيقت وجود بت واقف و آگاه مى گشت و مى دانست كه بت مظهر حقّ است و حقّ به صورت او ظاهر شده است هرگز در دين حق گمراه نمى گشت و او را مشرك تلقّى نمى كردند.
871) نديد او از بت الاّ خلق ظاهر ----- بدين علّت شد اندر شرع كافر
شرع = روش، راه، طريقه، دين، آيين(ف-م)
مشرك از بت فقط صورت ظاهر را مى بيند كه تعيّن و تشخّص بت است و چون او

[427]

نظر بر ظاهر بت دارد و حقيقت وجودى آن را در نمى يابد به همين علّت در دين و شريعت اسلام كافر مى باشد.
872) تو هم گر زو نبينى حقّ پنهان ----- به شرع اندر نخوانندت مسلمان
همان طور كه كفر بت پرست در دين اسلام به سبب ديدن صورت ظاهر بت مى باشد تو نيز كه مسلمانى اگر مانند مشرك فقط صورت ظاهر بت را ببينى و حقّ را كه در حجاب تعيّن بت پوشيده و پنهان است نبينى به تحقيق كه تو نيز در دين مسلمان نيستى زيرا حقّ را كه در بت ظاهر گشته است پوشانده اى.
873) ز اسلام مجازى گشته بيزار ----- كه را كفر حقيقى شد پديدار
اسلام مجازى = اسلام ظاهرى، وجود واجب و وجود ممكن را مطلقاً جدا از هم دانستن اسلام مجازى است.
كفر حقيقى = چشم پوشيدن از هر چه غير خداست.
كسى كه به درجه كفر حقيقى برسد و از هستى و تعيّنات و تعلّقات چشم پوشد، از اسلام ظاهرى - اسلام اهل شريعت - بيزار مى گردد. به عبارتى ديگر آنگاه كه انسان از هر چه غير خداست چشم بپوشد از اسلام ظاهرى بيزار مى شود و به اسلام حقيقى مى رسد.
874) درون هر بتى جانى است پنهان ----- به زير كفر ايمانى است پنهان
كفر = ب838
ايمان = «اعتقاد قلبى به كسى يا چيزى، باور داشتن!»(1).
در وجود هر بت و هر صورت روح و حقيقتى پنهان است همان طور كه در زير هر
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 171.

[428]

كفر، ايمانى پوشيده و ناپيداست و آن حقيقت و ايمانى كه در بت و كفر پنهان است وجود حقيقى حقّ است كه به صورت بت و كفر ظاهر شده، ولى در حجاب تعيّن آنها مخفى مى باشد.
875) هميشه كفر در تسبيح حقّ است ----- و ان من شىء گفت اينجا چه دق است
تسبيح = ب848
دَق = ب730
بر اساس آيه «و ان من شىء الاّ يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم»(1)
همه موجودات عالم پيوسته حقّ را حمد و ستايش مى كنند.امّا به حكم «و لكن لا تفقهون تسبيحهم»(2) ما تسبيح آنها را نمى دانيم.بنابراين كفر نيز كه از اشياء موجوده است حق را تسبيح مى كند و چون قرآن اين نكته را تأييد و تصديق كرده است پس كسى در اين باره شايسته سرزنش و ملامت نمى باشد.
876) چه مى گويم كه دور افتادم از راه ----- فذرهم بعد ما جاءَت قل الله
مردم جاهل و نادان به سبب ناآگاهى از حقايق و معانى چون نمى توانند سخنان مرا درك و فهم كنند من نبايد بگويم كه از راه دين و شريعت دور افتاده و بيراهه مى روم زيرا قرآن نيز در اين باره حكم مى كند كه:«قل الله ثمّ ذرهم فى خوضهم يلعبون»(3) چون مردم عامّى از فهم اين سخن عاجزند به آنان بگو كه آن كتاب و سخن خداست سپس آنها را رها كن تا در سخنان بيهوده خود سرگرم  شوند.
877) بدان خوبى رخ بت را كه آراست ----- كه گشتى بت پرست ار حق نمى خواست
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. اسرا، آيه 44.
2. اسراء، آيه 44.
3. انعام، آيه 91.

[429]

خالق چهره زيباى بت به آن خوبى و زيبايى به غير حقّ چه كسى مى تواند باشد و اگر خواست و اراده حقّ نبود هيچ كس بت پرست نمى شد پس آفريننده بت خداوند است و بت پرستى به اراده او مى باشد.
878) هم او كرد و هم او گفت و هم او بود ----- نكو كرد و نكو گفت و نكو بود
كرد = مجازاً به معنى «آفريد»
خداوند بت را آفريد و خود نيز گفت كه بت پرست وجود داشته باشد و چون بت به صورت حقّ ظاهر شده است و آفريننده او حق است، پس نيكو و زيبا آفريده است زيرا «زنيكو هر چه ظاهر گشت نيكوست».(1) همچنين چون حق گفته است كه بت پرست وجود داشته باشد نيكو بيان كرده است و چون حقّ به صورت بت متجلّى و ظاهر گشته است بدان سبب نيكو و زيبا مى باشد.
879) يكى بين و يكى گوى و يكى دان ----- بدين ختم آمد اصل و فرع ايمان
اگر در هر چه نظر كنى حق را ببينى و هر چه گويى فقط حق مراد باشد« لا اله الاّ اللّه»(2) و همه موجودات عالم را يك وجود حقيقى بدانى معرفت توحيد حاصل شده و اصل و فرع ايمان نيز به توحيد و يگانگى حق ختم مى شود.
مصراع اول به ترتيب مى تواند اشاره به توحيد افعالى ـ يكى بين در افعال ـ و توحيد صفاتى ـ يكى گوى در صفات ـ و توحيد ذاتى ـ يكى دان در ذات ـ باشد.
880) نه من مى گويم اين بشنو ز قرآن ----- تفاوت نيست اندر خلق رحمان
رحمان = اشاره به تجلّى رحمانى حقّ است كه رحمت آن عمومى مى باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. شيخ محمود شبسترى در بيت 867 گلشن راز:
بدان كايزد تعالى خالق اوست زنيكو هر چه ظاهر گشت نيكوست.
2. صافات، آيه 35.

[430]

شيخ: بيان «يكى بين و يكى گوى و يكى دان»(1) من نمى گويم بلكه سخن خداوندست كه در قرآن بيان گرديده است «ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت»(2)يعنى در آفرينش موجودات به حكم «وَ رحمتى وسعت كلّ شىء»(3) و تجلّى عام، فيض و رحمت خداوند يكسان است و تفاوت رحمت حق در تجلّى رحيمى كه تجلّى خاص است به حكم «انّ رحمت اللّه قريب من المحسنين»(4) آشكار مى گردد.

 

اشارت به زنّار

881) نظر كردم بديدم اصل هر كار ----- نشان خدمت آمد عقد زنّار
نظر = ب647
عقد = بستن، ب419
زنّار = ب861
به طريق كشف و يقين در اصل هر موضوع دقت و تأمل كردم و در يافتم كه هدف از معانى وضع شده، چه بوده است كه در اين بيان «عقد زنّار» نشانه بستن كمر خدمت و طاعت حق به ميان است.
882) نباشد اهل دانش را معوّل ----- ز هر چيزى مگر بر وضع اوّل
معوَّل = اعتماد كرده، تكيه گاه، استعانت
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. شيخ محمود شبسترى در بيت گلشن راز:
يكى بين و يكى گوى و يكى دان بدين ختم آمد اصل و فرع ايمان.
2. ملك، آيه 3.
3. اعراف، آيه 156.
4. همان، آيه 56.

[431]

وضع اوّل = اشاره به آن است كه الفاظ در ابتدا براى چه موضوعى قرار داده  شده اند.
اهل علم و صاحبان انديشه و دانش هر لفظى را به هر چيزى تعبير و تفسير نمى كنند و به الفاظ ظاهرى اعتماد ندارند مگر آنكه ببينند حقيقت لفظ در ابتدا به چه منظورى وضع شده است.
883) ميان در بند چون مردان به مردى ----- در آ در زمره اوفوا بعهدى
ميان = كمر، اشاره به زنّار است كه ترسايان ـ عيسويان ـ به نشانه عبادت حقّ بر كمر بندند.
مردان = اشاره به سالكان طريقت و عارفان حقيقت است.
مردى = جوانمردى، آراسته به صفات نيك انسانى بودن (ف - م)
زُمْره = گروه، جماعت، دسته(ف-م)
رهرو بايد عاشقانه همچون كاملان واصل كمر خدمت و طاعت حقّ را بر ميان ببندد تا مشمول آيه «اوفوا بعهدى اوف بعهدكم»(1) گردد.
884) به رخش علم و چوگان عبادت ----- ز ميدان در ربا گوى سعادت
علم = دانش دين
عبادت = فريضه دينى، احكام شرع
بيان «رخش» و «چوگان» و «ميدان» و «گوى» از نظر ادبى مراعات النظير است و اشاره به بازى چوگان دارد كه ابزار و اسباب اين بازى است و تا اين وسايل فراهم نباشد بازى انجام نمى شود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بقره، آيه 40.

[432]

شيخ از اين تشبيهات استفاده كرده و علم و عمل ـ عبادت ـ را براى رسيدن به سعادت دنيا و آخرت ضرورى و لازم مى داند.
885) تو را از بهر اين كار آفريدند ----- اگر چه خلق بسيار آفريدند
اى انسان تو را براى وفاى به عهد معشوق و معبود آفريدند تا به وسيلهِ علم و عبادت به مقام قرب و معرفت او نايل گردى اگر چه خداوند مخلوقات و موجودات زيادى را آفريد امّا انسان را به سبب قابليّت و استعدادش حامل بار امانت خود انتخاب كرد.
886) پدر چون علم و مادر هست اعمال ----- بسان قرة العين است احوال
اعمال = منظور عبادات و طاعات است.
قرّة العين = روشنى چشم
احوال = جمع حال است و در لغت به معناى تحول از حالتى به حالت ديگر آمده است و در اصطلاح سالكان حال معنايى است كه وارد بر قلب مى شود بدون تعمّد و قصد و بدون اكتساب مانند: فرح، حزن، قبض، شوق.(ف - ع)
براى دست يابى به احوال معنوى كه روشنى چشم عارف و ارباب معرفت است، علم به منزله پدر و عمل مانند مادر است كه از ازدواج و همراه شدن اين دو با هم، نتيجه كه احوال عارف است حاصل مى گردد.
887) نباشد بى پدر انسان شكى نيست ----- مسيح اندر جهان بيش از يكى نيست
بى پدر = منظور انسان بى علم است.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation