بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

هيچ انسانى بدون پدر از مادر متولد نمى شود و در اين نكته هيچ شك و شبهه اى وجود ندارد تنها حضرت عيسى مسيح «ع» است كه در جهان بدون پدر به فرمان

[433]

خداوند از مريم مادر خود متولد شده است.
بنابراين احوال معنوى بدون علم و تنها با اعمال و عبادات حاصل نمى گردد و به ندرت در چنين شرايطى احوال معنوى حاصل مى شود كه آن نيز با راهنمايى و هدايت پير كامل ميسّر مى گردد.
888) رها كن ترّهات شطح و طامات ----- خيال نور و اسباب كرامات
تُرّهات = سخنان بيهوده و بى معنى
شطح = ب846
طامات = ب846
نور و كرامات = ب846
كمال مرتبه انسانى در فنا و نيستى از وجود خود است بنا بر اين سالك بايد كه سخنان ياوه و بى معنى و حالاتى كه در ابتداى سلوك عارض او مى شود و موجب خود نمايى و عوام فريبى مى گردد را از خود رها كند تا با از بين بردن اين موانع راه را براى رسيدن به مقام وحدت هموار سازد.
889) كرامات تو اندر حق پرستى است ----- جز اين كبر و ريا و عجب و هستى است
كرامات = ب846
كبر، عُجب، هستى = خود بينى و خود پسندى
كرامات و كمالات انسان در طاعت و عبادت و فرمانبردارى از حقّ است كه اگر غير از اين باشد خود بينى و خود پسندى است و اينها همه مانع وصول سالك به حقّ مى باشد.
890) درين هر چيز كو نز باب فقر است ----- همه اسباب استدراج و مكر است
فقر = ب126 و 550

[434]

مكر = حيله، فريب
استدراج = طلب درجات و بزرگى كردن
درين = اشاره به سير و سلوك سالك است.
در مراتب سير و سلوك هر حالتى كه به سالك دست دهد از باب «فقر» نمى باشد و چه بسا كه موجب غرور و خودبينى سالك گردد و وسيله بزرگى و اسباب درجات مادّى او را فراهم نمايد. و اين همه چيزى نيست جز مكر و فريب عوام.
891) ز ابليس لعين بى شهادت ----- شود پيدا هزاران خرق عادت
ابليس = شيطان، اهريمن
لعين = رانده شده، نفرين كرده
خَرْق = پاره كردن، شكافتن
خرق عادت = خلاف عادت
از شيطان رانده شده از درگاه حقّ كه فاقد شهود معانى معقوله است هزاران امر خارق العاده سر مى زند ولى چون مبناى آن كبر و غرور شيطانى است و موجب فريب عوام مى گردد، طاعت و عبادت و كرامت محسوب نمى شود.
892) گه از ديوارت آيد گاه از بام ----- گهى در دل نشيند گه در اندام
شيطان به حكم «ثم لأتينّهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم»(1) از هر راهى كه بداند در وجود آدمى مى آيد گاه از ديوار كه بلندترين مانع و حجاب اوست وارد مى شود و گاه از بام مى آيد و در دل به گونه هاى مختلف وسوسه ايجاد مى كند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. اعراف، آيه 17.

[435]

همچنين به موجب حديث «انّ الشّيطان ليجرى من بنى آدم مجرى الدّم»(1) در تمام اعضا و جوارح بدن آدمى راه مى يابد.
893) همى داند ز تو احوال پنهان ----- در آرد در تو كفر و فسق و عصيان
احوال = ب886
كفر = ب836
فسق = بيرون رفتن از فرمان خداى، گناه
عصيان = نافرمانى، سركشى
شيطان چون در بدن آدمى وارد مى شود از احوال پوشيده و پنهان انسان كه هيچ كس از آن خبر ندارد، آگاه مى شود و با حيله و فريب تو را از طاعت و عبادت حقّ باز داشته، به گناه و نافرمانى حقّ وا مى دارد.
894) شد ابليست امام و در پسى تو ----- بدو ليكن بدينها كى رسى تو
ابليس = ب891
پَس = عقب، به دنبال، پشت سر
بدو = اشاره به خرق عادت است.
بدينها = اشاره به شياطين است.
شياطين در اظهار امور خارق العاده در جهت فريب عوام امام و پيشواى تو شده اند و تو تابع و رهرو آنها گشته اى و اين در حالى است كه تو هرگز به آنها نخواهى رسيد. زيرا در پشت سر آنها حركت مى كنى و هر آينه گناه تو بيشتر و بدبخت تر از آنها خواهى بود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. شيطان مانند خون در بدن آدمى جريان دارد.

[436]

895) كرامات تو گر در خود نمايى است ----- تو فرعونىّ و اين دعوى خدايى است
كرامات = ب846
فرعون = عنوان هر يك از پادشاهان مصر، هر شخص ستمكار و تباهكار(ف-م)
اگر كرامات و خرق عاداتى كه از تو ظاهر مى شود به منظور خود نمايى و فريب مردم باشد تا به وسيله آن قدرت و بزرگى خود را نشان دهى هر آينه تو نيز همچون فرعون عاصى و گناهكار خواهى بود.
896) كسى كو راست با حق آشنايى ----- نيايد هرگز از وى خود نمايى
كسى كه اهل تحقيق و يقين باشد و به معرفت و مشاهده حق واصل گشته باشد بديهى است كه از خود بيگانه و با حقّ آشنا گرديده است و هرگز كبر و خود پسندى و خود نمايى كه صفت شيطان است در وجود او نخواهد بود. پس به اختيار خود كرامات و خرق عادات اظهار نخواهد كرد.
897) همه روى تو در خلق است زنهار ----- مكن خود را بدين علّت گرفتار
زنهار = ب731
علّت = بيمارى، سبب، جهت (ف-م)
چون نيت نهايى و هدف غايى تو در اظهار كرامات و خرق عادات، خودنمايى و عوام فريبى است از اين امر كه بوى رنگ و ريا دارد دورى كن و آگاه باش كه بدترين بيمارى است.
898) چو با عامه نشينى مسخ گردى ----- چه جاى مسخ يكره فسخ گردى
عامه = عوام الناس
مَسخ = انتقال روح انسانى به مظاهر حيوانى است.

[437]

فسخ = انتقال روح انسانى به اجسام نباتى و جمادى است.
براى فهم بيشتر واژه هاى «مسخ» و «فسخ» لازم است يادآورى گردد كه اهل تناسخ كه ذكر آن در بيت شماره 104 آمده است معتقد به انتقال روح آدمى از بدن عنصرى به بدن عنصرى ديگر هستند و مذهب تناسخ خود چهار شعبه و مذهب است كه اوّلين گروه معتقد به انتقال روح انسانى به بدن انسان ديگر است كه آن را «نسخ» مى گويند. دومين گروه معتقد به انتقال روح انسانى به مظاهر حيوانى هستند كه آن را «مسخ» مى گويند. سوّمين گروه معتقد به انتقال روح انسانى به اجسام نباتى و جمادى است كه آن را «فسخ» مى گويند و چهارمين گروه معتقد به انتقال روح انسانى به اجسام جمادى هستند كه آن را «رسخ» مى گويند.
شيخ: مصاحبت و معاشرت با مردم عامّى موجب مسخ انسان مى گردد يعنى از انسان از مرتبه انسانى به مرتبه حيوانى تنزّل مى نمايد مرتبه حيوانى كه جاى خود دارد به پست تر از آن كه مرتبه نباتى و جمادى است سقوط مى كند و به طور كلى صفات انسانى و حيوانى از او زايل گشته و چون جماد بى فهم و ادراك مى گردد.
899) مبادا هيچ با عامت سر و كار ----- كه از فطرت شوى ناگه نگونسار
عام = عوام الناس ب898
اگر خواهان بهره مندى از فطرت انسانى و كمال معنوى باشى هر آينه بر تو واجب است كه با عوام الناس سر و كار نداشته باشى و با آنها معاشرت و مجالست نكنى كه در غير اين صورت از مقصود نهايى كه معرفت حق است باز خواهى ماند.
900) تلف كردى به هرزه نازنين عمر ----- نگويى در چه كار است اين چنين عمر
عمر عزيز خود كه سرمايه اى گرانبهاست بيهوده و بى فايده در جهت عوام فريبى

[438]

از دست دادى و هرگز به اين فكر و انديشه نبودى كه خداوند اين فرصت عمر به تو ارزانى داشته تا به معرفت و شناخت حقيقت و مرتبه كمال انسانى دست يابى.
901) به جمعيت لقب كردند تشويش ----- خرى را پيشوا كرده زهى ريش
جمعيّت = «عبارت از اجتماع همّت است در توجه به سوى حضرت حقّ و دل كندن از ما سوى اللّه»(1)
تشويش = نگرانى، آشفتگى، پريشان ساختن
زهى = ب380
خر = اشاره به شيخ عوام فريب است.
ريش = كنايه از نادان و احمق است.(ف-م)
(تشويش خاطر و نگرانى از سوى شيخ عوام فريب و مردم عامّى و نادان به سبب غير واقعى بودن عادات و كرامات، «جمعيّت» ناميداند و آن شيخ عوام فريب جاهل و نادان را هادى و پيشواى خود كرده اند). شيخ محمود شبسترى از روى تعجب و تأسف بيان مى كند كه: تحسين و آفرين بر اين نادانى و جهالت.
902) فتاده سرورى اكنون به جهّال ----- از آن گشتند مردم جمله بد حال
سرورى = پيشوايى و راهنمايى در دين منظور است.
بدحال = اشاره به اخلاق و اوصاف ذميمه است.
هدايت و ارشاد مردم روزگار اكنون به دست عالمان جاهل و عوام فريب افتاده است و به همين سبب مردم بدحال و گرفتار اخلاق و اوصاف پست و غير انسانى گشته در گمراهى روزگار مى گذرانند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 157.

[439]

حافظ بيتى دارد كه بى مناسبت با مفهوم اين بيت نمى باشد و آن:
«فلك به مردم نادان دهد زمام مراد ----- تو اهل فضلى و دانش همين گناهت بس»(1)
903) نگر دجّال اعور تا چگونه ----- فرستاده است در عالم نمونه
دجّال = بسيار دروغگو، فريب دهنده
اَعْور = يك چشم
دجّال كه بنا بر حديث نبوى در آخر زمان ظاهر مى شود و يك چشم دارد و يك چشمى او اشاره به عدم شناخت و بينايى او در عالم معنى و باطن است و تنها صورت و ظاهر را مى بيند و به همين سبب مردم را مى فريبد. ببين كه چگونه نمونه خود را كه اشاره به «شيخ عوام فريب» است در عالم فرستاده تا مردم را به ضلالت و گمراهى بيفكند.
904) نمونه باز بين اى مرد حسّاس ----- خر او را كه نامش هست جسّاس
مرد حسّاس = اشاره به عوام النّاس است كه چشم و گوش دارند ولى عقل و دانش  ندارند
جسّاس = جستجو كننده، بسيار جاسوسى كننده، نام خر دجّال است كه جاسوسى مى كرده و خبرها را به دجّال مى رسانده است.
شيخ خطاب به عوام النّاس مى گويد: نمونه خر دجّال كه نامش جسّاس مى باشد را بنگريد كه همانا شما نيز مريدان جاهل و نادانى هستيد كه به گِرد شيخ عوام فريب جمع شده ايد و سخت در گمراهى و جهالت مى باشيد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. ديوان حافظ، دكتر خليل خطيب رهبر، ص 364.

[440]

905) خران را بين همه در تنگ آن خر ----- شده از جهل پيشاهنگ آن خر
خران = اشاره به مريدان جاهل و عوام النّاس است.
در تنگ = در حكم، تحت فرمان، مطيع
آن خر = اشاره به شيخ عوام فريب است.
پيروان و مريدان جاهل و بى خبر از عالم معنى را ببين كه چگونه مطيع و فرمانبردار آن شيخ جاهل و عوام فريب شده و آن شيخ نادان به سبب نادانى و جهالت پيشوا و راهنماى آنها گشته است.
906) چو خواجه قصّه آخر زمان كرد ----- به چندين جا از اين معنى بيان كرد
خواجه = اشاره به خواجه كاينات حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) است.
هنگامى كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) قصه آخر زمان را بيان مى فرمود، درباره جاهلان و دروغگويان دجّال صفت كه چگونه مردم را مى فريبند و گمراه مى كنند چندين جا و چندين بار از آنها سخن گفته است. مثلاً «ما يقوم السّاعة حتّى يبعث دجّالون كذّابون»(1)
907) ببين اكنون كه كور و كر شبان شد ----- علوم دين همه بر آسمان شد
كور و كر = اشاره به عالم نادان و شيخ عوام فريب دارد.
شبان = چوپان، اشاره به پير و راهنماى مريدان است.
بر آسمان شد = بيهوده شد و از بين رفت.
اكنون كه جاهلان و نادانان دروغگو پيشوا و مقتداى مردم روزگار شده اند به سبب جهالت و نادانى آنها احكام اسلامى و اخلاق انسانى و عدالت به موجب «انّ من
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: قيامت بر پا نگردد تا اينكه دجّال هاى دروغگويى برپا خيزند.

[441]

شرايط الساعة ان يرفع العلم و يكثر الجهل»(1) از بين رفته و جاى خود را به اخلاق ذميمه و فسق و فجور و ظلم مى دهند.
908) نماند اندر ميانه رفق و آزرم ----- نمى دارد كسى از جاهلى شرم
رفق = نيكويى و مهربانى، نرمى و مدارا(ف - م)
آزرم = شرم و حيا، لطف و انصاف(ف - م)
هنگامى كه احكام دين، عدالت و اخلاق انسانى از بين رفت، پيشوايى امّت به جاهلان رسيد و كسى از جاهل و نادان بودن بيم و شرم نداشت.
909) همه احوال عالم باژگونه است ----- اگر تو عاقلى بنگر كه چون است
باژگونه = واژگون، سرنگون، وارونه (ف-م)
چون = چگونه، كلمه پرسش است.
چون بنا به حكمت الهى حكم بر اين است كه سرانجام عالم دچار دگرگونى و واژگونى گردد و پيشوايى و هدايت مردم به دست جاهلان و دروغگويان مى افتد اگر تو عاقلى و اهل دانش هستى ببين و توجه كن كه امور عالم چگونه بر خلاف علم و عقل شده است.
910) كسى كز باب طرد و لعن و مقت است ----- پدر نيكو بد اكنون شيخ وقت است
طرد = راندن
لعن = دور كردن
مَقْت = دشمن داشتن
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: از علامات رسيدن قيامت آن است كه دانش برداشته شود و نادانى فزونى گيرد.

[442]

از واژگونى و دگرگونى احوال عالم همين بس كه كسى كه از درگاه حقّ رانده شده و مورد غضب واقع گشته است به سبب اينكه پدرش اهل علم و تقوى بوده اكنون پيشوا و راهنماى مردم گشته است در حالى كه اصل چنين نيست، هادى و راهنماى قوم بايد خود با علم و عمل صالح و با تزكيه نفس به كمال معرفت رسيده باشد، همان طور كه «انه ليس من اهلك انّه عمل غير صالح»(1)
اين بيت اشاره به سرگذشت پسر نوح(عليه السلام) پيامبر خدا دارد كه شرح آن در قرآن در سوره «نوح» آمده است.
911) خضر مى كشت آن فرزند طالح ----- كه آن را بد پدر با جدّ صالح
خضر = نزد مسلمانان، نام يكى از انبياست كه موسى را ارشاد كرده و نزد صوفيان مقامى ممتاز دارد(ف-م)
طالح = مرد بدكار، تبهكار، فاسد(ف-م)
صالح = نيك، نيكوكار، آنكه به حقوق بندگان خداى تعالى قيام كند(ف-م)
اشاره به داستان خضر و حضرت موسى(عليه السلام) دارد كه شرح آن در سوره كهف آيه  74 آمده است. خضر آن فرزند بدكار و فاسدى را كه از پدر و جدّ صالح و نيكوكارش پيروى نمى كرد، كشت زيرا بيم آن داشت كه اين پسر پدر و جدّ خود را به فساد و كفر كشاند.
912) كنون با شيخ خود كردى تو اى خر ----- خرى را كز خرى هست از تو خرتر
با وجودى كه خضر آن فرزند بدكار را به سبب مخالفت و عدم پيروى از پدر و جدّ نيكوكار خود كشت اكنون اى جاهل و نادان چون از پير و مريد خود كه شيخ
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. هود، آيه 46.

[443]

عوام فريب است پيروى و فرمانبردارى كرده اى در مقام جهل و نادانى تو از او جاهل تر و نادان تر هستى.
913) چو اولا يعرف الهرّ است از برّ ----- چگونه پاك گرداند تو را سرّ
هِرّ = مكروه، دشمن، خواندن گوسفند
برّ = نيكى، راندن گوسفند
سرّ = باطن، درون
مفهوم كلى بيت اشاره به شيخ جاهل و نادان است كه عوام او را پير و راهنماى خود قرار داده اند. بنابر اين كسى كه فرق بين بدى و نيكى را نمى داند و از فرط نادانى خواندن و راندن گوسفندان از هم باز نمى شناسد چگونه مى تواند سرّ و باطن تو را از لوث آلودگى ها و ناپاكى ها پاك و صاف گرداند؟
914) و گر دارد نشان باب خود پور ----- چه گويم چون بود نور على نور
باب = پدر
پور = پسر، فرزند
اگر فرزند از كمالات پدر بهره برده باشد و اخلاق و اعمال پدر در وجود او جارى و سارى باشد نور بر نور است زيرا اگر اخلاق و سجاياى فرزند همچون نور تابنده و روشنگر باشد بر نور كمالات پدر افزوده مى گردد و امّت از فيض وجود او بيشتر و بهتر هدايت و ارشاد مى شوند.
915) پسر كو نيك رأى و نيك بخت است ----- چو ميوه زبده سرّ درخت است
زبده = خلاصه، برگزيده

[444]

فرزندى كه نيك انديش و با تدبير، نيك بخت و سعادتمند باشد و از اخلاق و كمالات پدر بهره داشته باشد همچون ميوه پخته و پاك درخت است كه هدف نهايى و مقصود درخت مى باشد.
916) وليكن شيخ دين كى گردد آن كاو ----- نداند نيك از بد، بد ز نيكو
آن فرزندى كه از پدرى نيكو خصال با كمالات اخلاقى و صفات انسانى زاده شده باشد ولى جاهل و نادان باشد به طورى كه نتواند نيك را از بد و بد را از نيك تشخيص و تميز دهد هرگز نمى تواند راهنما و شيخ قوم گردد زيرا رهبرى و مقام ارشادى مريد به اصل و نسب بستگى ندارد.
917) مريدى علم دين آموختن بود ----- چراغ دل ز نور افروختن بود
در حقيقت مريدى آموختن علم دين است تا سالك به وسيله آن بتواند به صفاى باطن چراغ دل را به نور كشف و مشاهده حق روشن و منوّر بگرداند.
918) كسى از مرده علم آموخت هرگز ----- ز خاكستر چراغ افروخت هرگز
مُرده = اشاره به شيخ جاهل و نادان است.
آن شيخ جاهل و نادان كه تو مريد او گشته اى همچون مرده است. آيا كسى از مرده علم مى آموزد؟ و آيا كسى از خاكستر چراغ روشن مى كند؟هرگز چنين نمى شود. پس تو نيز طريق معرفت و طلب علم از شيخ جاهل و نادان مجوى.
919) مرا در دل همى آيد كزين كار ----- ببندم بر ميان خويش زنّار
زنار = ب861
با وجود عارفان كامل و پيران واصل، آن شيخ زاده جاهل و نادان رهبر و مقتداى

[445]

خلق عامى گشته است. شيخ محمود شبسترى از اين موضوع سخت نگران بوده و حسرت مى خورد و بيان مى كند كه اگر احوال اين گونه واژگونه گرديده است من نيز به نشانه بى دين بودن كمربند ترسايان بر كمر مى بندم و در ظاهر ترسا صفت مى گردم.
920) نه زان معنى كه من شهرت ندارم ----- بلى دارم ولى زان هست عارم
شيخ در اين بيت در مقام دفاع از خود و رفع شك و ترديد از وجود خود مى باشد و بيان مى كند كه مبادا آنچه را گفتم حمل بر شهرت طلبى و خود خواهى من كنيد. زيرا من در مقام ارشادى هستم ولى به سبب جهالت و نادانى مردم كه قوه درك و تمييز جاهل از عارف و كامل از ناقص را ندارند، از آن شهرت بيزارم و عار و ننگ دارم.
921) شريكم چون خسيس آمد در اين كار ----- خمولم بهتر از شهرت به بسيار
خسيس = پست، فرومايه (ف-م)
خمول = گمنامى، بى نشانى (ف-م)
چون شيخ ناقص و جاهل و فرومايه در امر شهرت با من شريك شده است به موجب «تركت الدنيا بخسة شركائها»(1) من نيز اگر گمنام و بى نشان باقى بمانم خيلى بهتر از اين شهرت و نام مى باشد.
922) دگر باره رسيد الهامى از حقّ ----- كه بر حكمت مگير از ابلهى دق
الهام = القاى معنى خاصّى است در قلب به طريق فيض بدون اكتساب و فكر، وارد غيبى است كه بر قلب وارد مى شود.(ف-ع)
دَق = ب 730
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: دنيا را به سبب پستى شريك هايش ترك نمودم.

[446]

بعد از آنكه عدم شهرت بر خاطرش گذشته بود بار ديگر از طرف خداوند بر او الهام شد كه جهالت و نادانى اين جماعت از روى حكمت و آگاهى مى باشد و از حكيم فعل بيهوده سر نمى زند. پس بر حكمت خداوندى به سبب نادانى و عدم آگاهى اعتراض مكن زيرا خداوند هيچ موجود و امرى را بى فايده ظاهر نمى سازد.
923) اگر كنّاس نبود در ممالك ----- همه خلق اوفتند اندر مهالك
كنّاس = كسى كه چاه مستراح را پاك و پليدى هاى آن را حمل كند، رفتگر(ف-م)
مهالك = جاهاى هلاكت، بيابانها
اگر كنّاس و چاه روب، چاه را از نجاسات و آلودگى ها پاك نكند حيات و زندگى مردم جهان به مخاطره مى افتاد. بنا بر اين وقتى كه خداوند در آفرينش كنّاس اين فايده گذاشته است مسلّم است كه وجود مشايخ جاهل و نادان نيز بى فايده و بى حكمت نمى باشد.
924) بود جنسيت آخر علّت ضم ----- چنين آمد جهان واللّه اعلم
جنسيّت = حالت و كيفيّت جنس
ضَم = جمع كردن
علّت و سبب هر اجتماع و جمعى جنس افراد آن اجتماع مى باشد همان طور كه:
«كبوتر با كبوتر، باز با باز ----- كند همجنس با همجنس پرواز»(1)
بنا بر اين هر مريد بنا به استعداد و قابليّتى كه در او وجود دارد، پير و مرشدى مناسب را طلب مى كند. پس هر جنسى، جنس خود را جذب مى كند و خدا نيز اين موضوع را بهتر مى داند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. امثال و حكم، على اكبر دهخدا، جلد سوم، انتشارات سپهر، تهران 1362، ص 1191.

[447]

925) ولى از صحبت نا اهل بگريز ----- عبادت خواهى از عادت بپرهيز
صحبت = هم نشينى، همراهى
نا اهل = آنكه قابليت و استعداد ندارد.(ف-م)
عبادت = پرستش و بندگى كردن خدا(ف-م)
عادت = آنچه كه بدان خوى گرفته باشند، تحمل تأثيراتى معيّن(ف-م)
هر چند كه جنسيّت علّت و سبب هر جمع و اجتماعى است ولى بايد از هم نشينى و معاشرت با افراد جاهل و نادان پرهيز كرد. و اگر مى خواهى عبادت و طاعت حقّ را بجا آورى از رسم و عادات دورى كن زيرا عبادت حقّ بايد از سر اخلاص و صفا باشد تا مؤثر و شفابخش نفس بيمار آدمى گردد.
926) نگردد جمع با عادت عبادت ----- عبادت مى كنى بگذار عادت
عادت = ب925
عبادت = ب925
چون طاعت و عبادت حقّ موجب قرب و معرفت حقيقى خداوند مى گردد بنا بر اين چنين عبادت با طاعتى كه عادت طبيعى انسان گرديده باشد ميانه و نسبتى ندارد و اگر عبادت از سر اخلاص و صفا باشد هرگز با عبادت يكى و جمع نمى گردد.

اشارت به ترسايى

927) ز ترسايى غرض تجريد ديدم ----- خلاص از ربقه تقليد ديدم
ترسا = «مسيحيان را ترسايان گويند كه معتقد به سه اصلند كه:اب ، ابن، و روح القدس باشد. در اصطلاح عرفا، مرد روحانى را گويند كه صفات ذميمه

[448]

نفس امّارهِ او به صفات حميده مبدل شده باشد»(1) ترسايى اشاره به هستى و پيروى از حضرت عيسى(عليه السلام) دارد.
غرض = مقصود، هدف
تجريد = مجرد شدن است و مجرد كسى باشد كه برهنه باشد و در اصطلاح عرفا آن است كه ظاهر او برهنه باشد از اغراض دنيوى(ف - ع)
ربقه = بند گردن، بند (ف - م)
تقليد = به گردن انداختن، پيروى كردن (ف - م)
منظور از ترسايى جدا شدن شخص از تعلّقات و اميال دنيوى و رهايى از بند تقليد و عادات و رسوم است زيرا هر كسى كه به موجب «انّا وجدنا آباءنا على امّة و انّا على آثارهم مهتدون»(2) گرفتار تقليد از پدران و گذشتگان خود شود عبادت و طاعت حقيقى را به جا نخواهد آورد.
928) جناب قدس وحدت دير جان است ----- كه سيمرغ بقا را آشيان است
جناب قدس = اشاره به ذات و صفات حق است.
وحدت = ب307
ديْر = محل عبادت راهبان مسيحى است. در اصطلاح عرفا عالم انسانى را گويند(ف - ع)
جان = ب1
سيمرغ = اشاره به انسان كامل است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 124.
2. زخرف، آيه 22.

[449]

«وحدت» دير و معبد روح انسانى است زيرا سالكى كه مجرّد از اغراض و اميال دنيوى گرديده باشد به مقام وحدت راه مى يابد. و چون روح آدمى كه از عالم معنى است و اصل و حقيقت بقاء نيز مقام وحدت است بنا بر اين روح جاودانه و باقى در بقاى وحدت مى باشد.
929) ز روح الله پيدا گشت اين كار ----- كه از روح القدس آمد پديدار
روح اللّه = اشاره به حضرت عيسى «ع» است. زيرا او روح كامل و مظهر اسم  اللّه  است.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation