بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

شيخ: گروهى كه خود را پيرو مذهب معتزله مى دانند قضاوت آنان در مورد خداوند مردود و باطل است و چشمى براى ديدن حق ندارند.
همان طور كه «كور مادرزاد از ديدن اشكال و رنگها و صور مختلف طبيعت بى بهره  است»(1)
106) كلامى كو ندارد ذوق توحيد ----- به تاريكى در است از غيم تقليد
كلامى =اهل كلام، متكلم، و علم كلام عبارتست از شناخت عقايد دينى با دلايل عقلى و نقلى
غيم = ابر (ف-م)
متكلمان كه توحيد و يگانگى حق را با چشم دل مشاهده نكرده اند و با سلاح عقل و استدلال در راه معرفت خداوند گام برداشته اند، آنچه را مى گويند به تقليد از ديگران فراگرفته اند و به واسطه وجود ابرهاى تقليد در تاريكى شك و شبهه بسر مى برند و از انوار راه گشاى حق و حقيقت بدورند.
107) رَمَد دارد دو چشم اهل ظاهر ----- كه از ظاهر نبينند جز مظاهر
رَمَد = نوعى بيمارى چشم كه چشم به واسطه آن قادر به ديدن اشياء نمى باشد و ضعيف و تاريك مى شود.(ف-م)

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. شرح گلشن راز، صاين الدين على تركه، تصحيح دكتر كاظم دزفوليان، چاپ اول، تهران، نشر تابستان، ص71.

[94]

دو چشم = منظور چشم ظاهر آدمى (ديده) و چشم باطن او (دل) است.
اهل ظاهر = آنان كه فقط ظاهر اشيا را مى بينند.
مظاهر = نمود اشياء ظاهر و اجسام مادى
دو چشم اهل ظاهر -دل و ديده- هر دو بيمار است و نمى تواند به تحقيق به وحدت حقيقى پى ببرد زيرا اين طايفه فقط ظاهر اجسام و موجودات را مى بينند و از باطن و كنه آنها خبر ندارند و نمى دانند كه ذات حق است كه در همه موجودات عالم جلوه گرى مى كند.
108) ازو هر چه بگويند از كم و بيش ----- نشانى داده اند از ديده خويش
شناخت هر گروه و مذهبى از خداوند به اندازه قابليت ها و استعدادهاى پيروان آن گروه است. آيه «اعطى كل شىء خلقه ثم هدى»(1) ناظر بر اين نكته است. بنابراين هر چه درباره خداوند گفته اند و هر صفتى كه به او نسبت داده اند همه نشان از ديدگاه و نظريه و مذهب خود و خبر از اندازه مقام و مرتبه خود داده اند.
«آنچه مرا طاقت و اندازه بود ----- وصل به اندازه آن ديده ام(2)»
و يا:
«رخ ننموده است به من ذرّه اى ----- كش نه در آن ذرّه نشان ديده ام
من به يقينم كه جز او نيست هيچ ----- تا تو نگويى به گمان ديده ام»(3)
109) منزّه ذاتش از چند و چه و چون ----- تعالى شأنهُ عَمّا يقولون
چند = كمّيت، (كمّ = مقدار)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. طه، آيه 50.
2. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص84.
3. همان، همان، صفحه.

[95]

چه = ماهيّت، (ماهِىَ = چه است او)
چون = كيفيت، (كَيْفَ = چگونه و چون است)
ذات حق از همه مقولات كمّيت و ماهيّت و كيفيت پاك و منزه است و او به هيچ چيزى نسبت ندارد.
مصرع دوّم اشاره به آيه «سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا»(1) دارد. يعنى او پاك و برتر است از آنچه مى گويند، برترى اى بزرگ.

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. اسراء، آيه 43.

[96]

2ـ فكرى كه شرط راه سالكان است


110) كدامين فكر ما را شرط راه است؟ ----- چرا گه طاعت و گاهى گناه است؟
راه = راه حقّ، راهى كه سالك طى طريق مى كند تا به مبدأ خويش رسد.
دومين سؤالى كه سائل از شيخ پرسيده حاكى از تنوع افكار اوست زيرا در سؤال اول از مطلق فكر پرسيده شد و شيخ حقيقت فكر را بيان كرد در اين بيت سائل در جستجوى فكرى است كه سالك را به حق مى رساند و وسيله مشاهده حق مى شود. چرا فكر گاهى سبب اطاعت و بندگى حق مى شود و گاهى گناه محسوب مى شود و بايد از آن دورى جست.
111) در آلا فكر كردن شرط راه است ----- ولى در ذات حق محض گناه است
آلا = جمع اِلْى به معنى نعمت است و در اينجا منظور اسماء و صفات و افعال الهى است.
شيخ پاسخ مى دهد كه درباره نعمت هاى خداوند فكركردن مجاز و شرط راه سالك براى رسيدن به حق است امّا تفكر در ذات حق را مردود و گناه دانسته زيرا موجب گمراهى و دورى سالك از حق مى شود. همچنين اين بيت اشاره به حديث نبوى دارد كه فرموده است: «تفكروا فى آلاء الله و لا تتفكروا فى ذات الله» يعنى در نعمت هاى خداوند بينديشيد ولى در ذات او انديشه نكنيد.
مولانا گويد:
«زين وصيّت كرد ما را مصطفى ----- بحث كم جوييد در ذات خدا»(1)
112) بود در ذات حق انديشه باطل ----- محال محض دان تحصيل حاصل
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. نيلكسون، دفتر چهارم، بيت3700.

[97]

تحصيل = بدست آوردن
حاصل = آنچه كه بدست آمده است.
تحصيل حاصل = بدست آوردن و كسب آنچه كه در دست است.(1)
همانطور كه در بيت قبل توضيح داده شد بر اساس حديث نبوى تفكر و انديشيدن در ذات حق تعالى باطل و مردود است همچنين چون خداوند در دل سالك وجود دارد و به عبارتى ديگر حاصل است پس كوشيدن سالك براى بدست آوردن او نيز باطل و غير ممكن است.
113) چو آيات است روشن گشته از ذات ----- نگردد ذات او روشن زآيات
آيات = جمع آيه، نشانه، اثر
ذات = مطلق خداوند
همه آيات و آثارى كه در جهان مادى وجود دارند به واسطه نور ذات حق و پرتو الهى است كه شكل مى گيرند و نمودى آشكارا مى يابند و پيدايش همه هستى به وسيله اوست بنابراين ذات خداوند به وسيله آيات و نشانه ها روشن نشده است و اين سخنى باطل است بلكه آيات و نشانه ها به واسطه نور ذات حق هويدا و آشكار گرديده اند.
114) همه عالم به نور اوست پيدا ----- كجا او گردد از عالم هويدا
عالم = دنياى مادى، موجودات هستى
او = در هر دو مصراع ذات حق است
وجود جمله موجودات هستى و پيدايش آنها در جهان مادى به واسطه نور ذات
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. گلشن راز(باغ دل)، ص124.

[98]

حق مى باشد با چنين نگرشى با جهان هستى چگونه مى توان تصور كرد كه ذات حق به واسطه وجود عالم هستى پيدايى و نمود خواهد داشت.
115) نگنجد نور ذات اندر مظاهر ----- كه سبعات جلالش هست قاهر
سبعات = جمع سبعه، ذكر دعا و ثنا و برشمردن اسماء و صفات الهى
قاهر = غالب، چيره
جلال = شكوه و عظمت حق، قهاريّت حق بر جميع اشياء
تجلّى حق به واسطه اسماء و صفات است كه موجب پيدايش عالم هستى مى شود. و همچنين نور تجلّيات ذات الهى موجب محو و نابودى تعيّنات مادى و هستى مجازى مى گردد.
همان طور كه پيدايى ذره به واسطه نور خورشيد است ولى اين ذرّه ناچيز هرگز وسيله ظهور و نمود خورشيد نمى گردد.
بنابراين شيخ عقيده دارد كه عقل و علم وسيله شناخت خداوند نمى باشد زيرا نور ذات حق در مظاهر عالم نمى گنجد و مقتضاى تجلّى ذات حق آنست كه تعيّنات مادّى كه همچون حجاب و نقابى براى وجه وحدت حقيقى است فانى گردند. زيرا انوار جلال و بزرگى خداوند بر همه چيز غالب و حاكم است و در اين صورت نه عقل و علت مى ماند و نه عاقل و معلول .
116) رها كن عقل را با حق همى باش ----- كه تاب خور ندارد چشم خفّاش
خور = خورشيد، نور آفتاب
شيخ: چون شناخت خدا به وسيله عقل و استدلال ميسّر نمى باشد اين عقل ماجراجو را رها كن و پيوسته به واسطه ارشادات پير كامل به ياد حق باش و يك

[99]

لحظه نيز از او غافل مشو و آيينه دل خود را از زنگار تعيّنات مادى پاك گردان تا تجليّات حق در دل تو - سالك - بدرخشد. همچنين عقل و استدلال در مسير اين معنى همچون خفاشى است كه چشمش توان ديدن نور خورشيد را ندارد بنابرين چشم عقل نيز از ادراك وحدت حقيقى عاجز است.
«يك چند به عقل و علم در كار شدم ----- گفتم كه مگر واقف اسرار شدم
هم عقل عقيله بود و هم علم حجاب ----- چون دانستم زهر دو بيزار شدم(1)»
117) در آن موضع كه نور حق دليل است ----- چه جاى گفتگوى جبرئيل است
دليل = رهنما
جبرئيل = فرشته وحى است.
هر گاه انوار تجليّات الهى بر دل سالك بتابد و او را به حق راهنمايى كند و سالك بىواسطه حق را با نور حق دريابد و مشاهده كند در چنين حالتى جبرئيل جايگاهى ندارد و پيام و گفتگوى او كارساز نخواهد بود و سالك را به مقام كمال راه نخواهد  برد.
118) فرشته گر چه دارد قرب درگاه ----- نگنجد در مقام لى مع الله
فرشته = موجودى برتر از انسان كه بى واسطه با خداوند ارتباط دارد.
قرب = نزديكى
فرشتگان و ملائك كه مقربين درگاه حق محسوب مى شوند و پيام آور وحى الهى مى باشند در مقام فناء فى الله كه نهايت كمال سالك است، آنها به اين مقام نمى رسند و راهى ندارند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص92.

[100]

مصراع دوم اشاره به حديث نبوى دارد «لى مع الله وقت لايسعنى فيه ملك مقرب و لا نبى مرسل» يعنى مرا با خدا وقتى است كه در آن وقت فرشته مقرب و پيغمبر مرسل با من نمى گنجد(1).
119) چو نور او ملك را پر بسوزد ----- خرد را جمله پا و سر بسوزد
مَلَك = فرشته
خرد= ب101
هنگامى كه نور تجليّات الهى برابر آنچه كه در ابيات قبل گفته شد پر وبال فرشتگان مقرب درگاه حق را بسوزاند مسلماً اين نور سر تا پاى عقل را كه گمراه كننده است خواهد سوخت.
مصراع اول اشاره به گفته جبرئيل دارد كه: «لودنوت انملة لاحترقت(2)»
سعدى در اين باره چنين سروده است:
«اگر يك سر مو فراتر پرم ----- فروغ تجلى بسوزد پرم(3)»
120) بود نور خرد در ذات انور ----- بسان چشم سر در چشمهِ خور
در = به معنى «مقابل» است.
چشم سر = ديده ظاهر
نور عقل در مقابل تجلّيات انوار الهى همچون چشم سر در مقابل نور آفتاب عاجز و ناتوان است. همان طور كه شعاع پر فروغ خورشيد چشم را آسيب رسانده و ضعيف
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. گلشن راز، تصحيح دكتر جواد نوربخش، چاپ اول، تهران 1357، انتشارات خانقاه نعمت الهى، ص73.
2. جبرئيل در شب معراج پيامبر گفت:يا محمد اگر به اندازه بند انگشتى جلوتر آيم هر آينه خواهم سوخت.
3. بوستان سعدى، تصحيح دكتر غلامحسين يوسفى، تهران، 1359، انتشارات خوارزمى، ص36

[101]

و تاريك مى گرداند، تجلّيات انوار حق نيز عقل را تاريك مى سازد.
«عقل سايه حق بود حق آفتاب ----- سايه را با آفتاب حق چه تاب(1)»
121)چو مبصر با بصر نزديك گردد ----- بصر ز ادراك او تاريك گردد
مُبْصَر = آنچه با چشم ديده مى شود.(ب-اق)
هنگامى كه سالك در راه رسيدن به حق از مراتب انوار تجلّيّات اسماء و صفات عبور كند مستعد قبول تجليّات ذاتى مى گردد و نور تجلّيّات حق به سبب غايت قرب و نزديكى سالك به حق، به رنگ سياه ديده مى شود و ديده بصيرت سالك را تاريك مى گرداند و در نتيجه از ادراك باز مى ماند. و اين نكته نيز مشهور است كه «نزديكى بيش از حدّ، موجب عدم رؤيت مُبْصَر مى شود» و اگر نيك بنگرى عدم ادراك به وسيله عقل نيز از غايت نزديكى است نه به واسطه دورى.
«نحن اقرب از كتاب حق بخوان ----- نسبت خود را به حق نيكو بدان
هست حق از ما به ما نزديكتر ----- ما زدورى گشته جويان در به در(2)»
122) سياهى گر بدانى نور ذات است ----- به تاريكى درون آب حيات است
آب حيات = چشمه زندگى، آبى كه هركس از آن بنوشد عمر جاويد مى يابد(3).
در اين بيت سياهى و تاريكى به يك معنى مى باشد. سياهى كه در مراتب مشاهده اهل كشف و شهود در ديده بصيرت سالك بوجود مى آيد همان نور ذات حق مى باشد كه از غايت نزديكى، تاريكى در چشم سالك پيدا مى شود و در درون آن تاريكى نور ذات حق پنهان است كه سالك به مقتضاى آن به آب حيات كه عمر
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص95
2. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص95
3. همان، ص115.

[102]

جاودانه است مى رسد يعنى به مقام بقاء بالله دست مى يابد.
123) سيه جز قابض نور بصر نيست ----- نظر بگذار كاين جاى نظر نيست
قابض = قبض كننده، گيرنده
بصر = قوه بينايى، ازحواس ظاهرى است
نَظَر = از علوم اكتسابى است، «توجه و دقت در امور حقايق موجودات است و نيز توجه الهى است بر سالك راه حقّ و توجه بنده است به حقّ»(1).
نظر بگذار = وجودى براى خود قائل مباش،از عالم ماده گذر كن.
نور سياه كه از غايت نزديكى حاصل مى شود گيرنده نور بينايى است و چشم در اين صورت ادراكى ندارد زيرا همان طور كه غايت ظلمت و تاريكى و فاصله بيش از حد از شىء موجب خفا و پنهان شدن مى شود نور زياد و نزديكى بيش از حد نيز موجب عدم رؤيت اشياء مى شود. در اين مرحله و در اين مقام جايى براى مشاهده و كشف و شهود نيست زيرا اينجا مرتبه فنا و محو تعيّنات مادى است.
124) چه نسبت خاك را با عالم پاك ----- كه ادراك است عجز از درك ادراك
خاك = مجازاً به معنى عالم مادى،تعيّنات مادى
عالم پاك = ملكوت، عالم بالا
عالم ماده و ممكن الوجود هيچ مقارنه و مناسبتى با عالم ملكوت و واجب الوجود كه از همه چيز منزه و از عالم كثرت پاك است ندارد و به همين سبب «العجز عن درك الاءدراك ادراك(2)» يعنى ناتوان شدن از درك پى بردن به حق، خود
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. گزينه متون عرفانى، ص198.
2. گلشن راز، تصحيح دكتر جواد نور بخش، ص73.

[103]

ادراك  است.
مصراع دوم اشاره به عاجز بودن عقل از درك حقيقت الهى است.
زيرا نهايت كمال سالك آن است كه به فانى بودن خود دانا گردد و يقين كند كه غايت علم و ادراك، عدم ادراك است.
125) سيه رويى زممكن در دو عالم ----- جدا هرگز نشد والله اعلم
سيه رويى = ظلمت و نيستى موجودات، فناپذيرى عالم ماده
ممكن = ممكن الوجود، عالم موجودات، عالم كثرت، تعيّنات مادّى
دوعالم = عالم صورت و معنى، عالم ماده و ملكوت
شيخ معتقد است: ظلمت و نيستى كه از شاخص هاى اصلى ممكن الوجود است در هر دو عالم، هرگز از ممكن الوجود جدا نمى شود اين نكته را نيز خدا مى داند زيرا هستى ممكن الوجود به واسطه ظهور واجب الوجود است و فقط او باقى است و ديگران فانى. امام غزالى در «مشكوة الانوار» در وصف ارباب مكاشفه و عرفان چنين مى فرمايد:
«ترقى العارفون من حضيض المجاز الى ساحة الحقيقه فَرأوْا بالمشاهدة العيانية ان لا موجود الاّ الله و كلّ شيىء هالك الاّ وجهه لاّنه يصيُر هالكاً فى وقت من الاوقات بل هو هالك أزلاً وابداً لايتصوّر الاّ كذالك»(1)
126) سواد الوجه فى الدارين درويش ----- سواد اعظم آمد بى كم و بيش
سواد الوجه = سياهى چهره و صورت، اشاره است به حديث نبوى «الفقر سواد
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. ترقى نمودند عارفان از مجاز به حقيقت پس ديدند كه موجودى نيست جز خداوند و هر چيز فانى است جز او زيرا كه همه موجودات بالاخره از بين خواهند رفت بلكه بايد گفت تصور هستى براى آنها درست نيست نه در آغاز و نه در انجام و در عين هستى جز نيستى ندارند.

[104]

الوجه فى الدارين»
سواد = سياهى
وجه = صورت، چهره
دارَين = دو عالم، دنيا و عقبى
سواد اعظم = (شهر مكه) در اينجا سواد به معنى شهر و اعظم به معنى بزرگ است و اشاره به حديث «عليكم بسواد الاعظم(1)» دارد.
درويش = فقير و در اصطلاح، فقير كسى است كه بى نياز از خلق و نيازمند به خدا  باشد.
فقر = يكى از مقامات عرفان است و هفتمين وادى است. فقر در اصطلاح عرفا به معنى فناء فى الله است. به عبارت ديگر اتحاد قطره با درياست و اين نهايت مرتبه كاملان واصل مى باشد.
مصراع اول به معنى اين است كه سالك فانى فى الله مى شود بطورى كه در ظاهر و باطن و در دنيا و عقبا وجودى براى او متصور نباشد و در حقيقت به عدم كه شاخص اصلى ذات اوست برمى گردد. و اين مقام فقر و فناست و به همين منظور گفته اند «اذا تمّ الفقر فهو اللّه» هنگامى كه تمامى به مرتبه فقر رسيد پس آن مرتبه خدايى است يعنى در اين مقام است كه سالك خدا را شناخته و ديده است.
مصراع دوم يعنى اينكه سواد الوجه براى سالك (مقام فناء فى الله)، سواد اعظم(مقام بقاء بالله) است زيرا هر چه در مراتب موجودات عالم منظور باشد در اين مرتبه مجموع و موجود است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بر شما باد به شهر بزرگ برويد

[105]

بى كم و بيش در مصراع دوم بيان واقعيت است و برتر از اين دو مرتبه نمى باشد زيرا تا سالك به فناى مطلق نرسد به هستى مطلق كه بقاء بالله مى باشد دست نمى يابد و نيستى از خود عين هستى به حق است. و اين مرتبه براى هيچ موجودى جز انسان كامل نخواهد بود و به همين خاطر انسان كامل را اشرف مخلوقات و اكمل موجودات دانسته اند.
127)چه مى گويم كه هست اين نكته باريك ----- شب روشن ميان روز تاريك
شب روشن = مقصود خداوند است و روشنى او به اعتبار وجود و بقاى اوست
روز تاريك = مقصود تعيّنات و تعلقات دنيوى است و تاريكى آن به اعتبار فنا و نيستى است.
تمام آنچه گفتم بار معنايى اين نكته باريك و ظريف را دارد كه خداوند همچون شبى روشن در ميان روز تاريك است. يعنى خداوند به واسطه تجليات انوار ذاتى از حجاب كثرات بيرون مى آيد و موجودات چنانكه هستند از پس حجاب جلال و جمال خداوندى ظاهر و ادراك مى شوند و ليكن روز تاريكند زيرا همه مراتبى كه ذكر شد حجاب ذات اند و تا زمانى كه اين همه حجاب به تجليات انوار حق روشن نگردد توحيد حقيقى ميسر نمى باشد و به همين منظور گفته اند: «ان لِله سبعين الف حجاب من نور و ظلمه(1)»
128) درين مشهد كه آثار تجلّى است ----- سخن دارم ولى ناگفتن اولى است
مشهد = محل شهود(ف-م)
تجلّى = آن است كه دل از انوار غيبى روشن گردد «ماينكشف للقلوب من
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. براى خدا هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت است.

[106]

انوارالغيوب(1)»
به عبارتى ديگر تجلّى نورى است كه از عالم غيب بر دل عارف كشف مى شود.
بنابراين در اين مقام كه محل كشف و شهود است هر لحظه انوار تجلّيات الهى بر دل سالك كه پاك و مصفّا گرديده است مى تابد و در اين باره سخن هاى زيادى دارم كه بيان كنم ليكن به دليل عدم ادراك عقل بهتر است كه نگويم زيرا اگر بيان شود موجب ردّ و انكار ارباب حال گردد و زيان آن بيش از سودش مى گردد.
129) اگر خواهى كه بينى چشمه خور ----- تو را حاجت فتد با جرم ديگر
چشمه خور = مظهر آفتاب، مقصود ذات حق مى باشد.
جرم ديگر = در اين مصراع مقصود موجودات عالم است.
شيخ: اگر مى خواهى كه منبع و مبدأ خورشيد را ببينى نياز به جسم و جرمى ديگر دارى كه همچون آينه انعكاس آفتاب را داشته باشد تا بتواند نور آفتاب كمتر كند و با اين واسطه تو آن را درك كنى. بر همين اساس هر نورى كه به غايت برسد روشنى آن مانع ديدن آن نور مى گردد و از شدت نور، تاريكى چشم را فرا مى گيرد و مانع ادارك مى گردد. شيخ در اين بيت ذات «حق را به آفتاب و مظاهر طبيعت و موجودات عالم را به جرم ديگر تشبيه كرده است(2) مولانا در اين باره چنين گويد:
مى رود بى روى پوش اين آفتاب ----- فرط نور اوست رويش را حجاب
چيست پرده پيش روى آفتاب ----- جز فروغ شعشع و تيزّى تاب
130) چو چشم سر ندارد طاقت و تاب ----- توان خورشيد تابان ديد در آب
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. آنچه در قلب ها كشف و آشكار مى شود از انوار غيبى مى باشد.
2. شرح گلشن راز، تصحيح دكتر كاظم دزفوليان، ص78

[107]

ديده ظاهر كه همانا چشم سر است به جهت شدت تشعشعات خورشيد توان ديدن مستقيم نور خورشيد را ندارد ولى همين شدت نور را مى توان با واسطه و انعكاس آن در آب مشاهده كرد.
منظور شيخ اين است كه هر چند كه ذات حق را با چشم سر نمى توان ادراك كرد ولى تجلّيّات انوار حق را مع الواسطه يعنى با پاك نمودن دل مى توان ديد كه همانا ظهور نور حق در دل سالك است.
131) از و چون روشنى كمتر نمايد ----- در ادراك تو حالى مى فزايد
هر گاه نور خورشيد به آب بتابد روشنى آن كمتر شده و قابل مشاهده و باعث افزايش ادراك مى گردد و جرم آفتاب به آسانى ديده خواهد شد.
132) عدم آيينه هستى است مطلق ----- كزو پيداست عكس تابش حق
همانطور كه گفته شد وجود ممكن الوجود به واسطه ظهور واجب الوجود است بنابراين فنا و نيستى، آيينه هستى مطلق است و به همين مناسبت انعكاس نور حق در ممكنات باعث رؤيت و مشاهده آنها مى گردد.
133) عدم چون گشت هستى را مقابل ----- درو عكسى شد اندر حال حاصل
عدم = نيستى، فنا
هستى = موجود
عكس = سايه
عدم كارگاه صنع هستى است. هنگامى كه عدم در مقابل هستى قرار گيرد و به واسطه عدم كه همان تعيّنات مادى است هستى پيدا شود، وجود همچون عكس و سايه اى در عدم و در يك زمان حاصل مى شود.

[108]

«در ما نگاه كرد هزاران هزار يافت ----- در خود نگاه كرد همه جز يكى نبود
در هر كه بنگريد درو غير خود نديد ----- چون جمله را به رنگ خود آورد در وجود»(1)
134) شد آن وحدت از اين كثرت پديدار ----- يكى را چون شمردى گشت بسيار
وحدت = يگانگى، ذات حق
كثرت = موجودات
وحدت حقيقى كه هستى مطلق است از تعيّنات و كثرات پيدا و ظاهر مى گردد و با آنكه وحدت به صورت كثرات و تعيّنات ظاهر شده است هيچ كثرتى در حقيقت وحدت نمى باشد همان طور كه عدد يك را چون بشمارى زياد مى شود يعنى دوبار بشمارى دو و سه بار بشمارى سه مى شود امّا ذات عدد يك در حقيقت همان يك است و تكثير نمى گردد.
135) عدد گر چه يكى دارد بدايت ----- و ليكن نبودش هرگز نهايت
بدايت = مبدأ، آغاز
نهايت = منتها، پايان
گرچه عدد يك واحد است امّا مبدأ و منشأ همه اعداد است و ساير اعداد به واسطه او به وجود آمده اند و در حقيقت اعداد به اعتبار تكرار عدد يك به وجود مى آيند. مثلاً در عدد هزار اگر يك را برداريم،هزار معنى ندارد بنابراين اگر تجلّى وحدت مطلق در موجودات و مراتب كثرات را نيز مشاهده كنى به يقين در مى يابى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص106.

[109]

كه غير از يك حقيقت وجود ندارد.
همچنين اگرچه مبدأ همه اعداد واحد است امّا اين عدد هرگز پايان و نهايتى برايش متصور نيست زيرا اعداد به اعتبار تكرار واحد پيدا و ظاهر مى گردند، بنابراين براى اعداد نهايتى وجود ندارد.
136) عدم در ذات خود چون بود صافى ----- ازو با ظاهر آمد گنج مخفى
با = به معنى «به» مى باشد.
گنج مخفى = ذات حق منظور است.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation